ارسالها: 3620
#141
Posted: 26 Jul 2011 08:15
خواهر کیر پرست من
داستاني كه مي خام براتون بگم ماله 2 سال پيشه يعني زماني كه من 16 ساله بودم . اون موقع خواهرم مهسا 13 سالش بود . دوم راهنمايي بود .و منم دوم دبيرستان بودم . . مامانم و بابام هر دو سر كار مي رفتند . ساعت 7 صبح ميرفتند تا 5 بعد از ظهر . . يه روز كه قرار بود خواهرم بعد از مدرسه با دوستش بره بيرون من وقتي ديدم خونه خاليه به دوست دخترم كه همسايمون بود و اسمش الهام بود زنگ زدم و گفتم بيا خونمون اونم اومد . ما با هم سكس هم مي كرديم البته بيشتر جنبه مالوندن داشت و سكس واقعي نبود . خلاصه من و الهام لخت شده بوديم و تو بغل هم بوديم من با كس اون بازي مي كردم اونم با كير من . يه دفعه ديدم صداي در اومد توجه نكردم چون قرار نبود كسي بياد همينطور كه تو بغل هم بوديم يه دفعه نگام افتاد به يه طرف ديدم خواهرم داره نگاه مي كنه سريع دويديم لباسامونو پوشيديم . خواهرمم هي به ما فحش مي داد . بيچاره الهام داشت گريه مي كرد خواهرم مي گفت به باباتون ميگم پدرتونو در بياره كثافت ها . من الهامو فرستادم گفتم تو برو من درستش ميكنم . اومدم پيش خواهرم گفت چه غلطي مي كردين كثافت آشغال گفتم هيچي . گفت شب كه به بابا گفتم آبروتونو بردم اون موقع ميفهميد. من خيلي ميترسيدم چون مهسا قبلا هم مسايل ديگه ايي رو به مامان يا بابام گفته بود . گفتم مهسا يه وقت چيزي به كسي نگي ها بيچاره مي شيم . يه ذره فكر كرد گفت يه شرط داره گفتم هر چي باشه قبوله گفت بايد واسه من يه دوست پسر پيدا كني . گفتم اين چه حرفيه تو ميزني تو هنوز بچه ايي . ( البته خواهرم هيكل خوبي داشت و به دبيرستاني ها مي خورد ) گفت من نميدونم اگه اين كارو نكني به بابا مي گم همه دوستام دوست پسر دارن خوب منم مي خام ديگه گفتم باشه ولي منم هر وقت بخام دوستم الهامو ميارم خونه گفت باشه . خلاصه يه مدت گذ شت و من چند تا از پسرا رو به خواهرم نشون دادم ولي اون خوشش نيومد . از قضا يه خانواده ايي تازه اومده بودن آپارتمان ما كه يه پسر داشت كه يه سال از من كوچكتر بود و اسمش پويا بود .به خواهرم گفتم گفت خوبه و قرار شد اونو واسه خواهرم جور كنم . بعد از اينكه رابطه دوستي با پويا بر قرار كردم يه روز بهش گفتم پويا تو دوست دختر داري گفت نه گفتم مي خاي يه دونه داشته باشي گفت آره از خدامه گفتم مي خاي با خواهر من دوست بشي . اول تعجب كرد دوباره ازش پرسيدم گفت تو ناراحت نمي شي گفتم نه واسه چي گفت خوب آره دوست دارم راستشو بخاي از اون روزي كه اومديم چشمو گرفته . گفتم پس برو خونتون الان صداش مي كنم بياد اون رفت خونشون و منم رفتم خواهرمو صدا زدم كلي خوشحال شد و رفت خونه پويا . البته فقط اون روز بود كه خواهرم رفت خونه پويا و بقيه روزها پويا مي اومد خونه ما چون مادرش همش خونه بود .رفت و آمدهاي پويا به خونه ما هر روز داشت بيشتر ميشد طوري كه اوايل وقتي من نبودم قرار مي زاشتن ولي بعد از مدتي در حضور من با هم مي رفتن تو اتاق و حال مي كردن . . وضعيت خواهرم خيلي خراب شده بود يادمه يه بار كه با پويا تو اتاق بودن اومد و از من يه فيلم سوپر خواست منم بهش دادم و گفتم مهسا مواظب باش پردت .... كه گفت نگران نباش خودم با خودكار پارش كردم من كه داشتم شاخ در ميآوردم .البته اين قضايا ماله يه سال بعد بود يعني خواهرم آخراي سمو راهنمايي شده بود . از اون به بعد حتي جلوي پويا هم با من سكس مي كنه يه بار به من گفت تو هم بيا منو بكن كه گفتم نه راستشو بخاين من بيشتر از كس دادن خواهرم لذت ميبردم و سكس اونارو نگاه مي كردمو جق مي زدم . يه بار خواهرم جلوي پويا به من گفت تو چرا منو نمي كني . گفتم من بيشتر دوست دارم ببينم تو كس مي دي گفت جدي ميگي ؟ گفتم آره . بعد به پويا گفتم پويا تو مي توني چند نفرو پيدا كنيد كه با هم جلوي من خواهرمو بكنيد گفت آره . خواهرم گفت يعني سكس گروهي جلوي تو ؟ گفتم آره گفت جووووون چه حالي ميده . خلاصه پويا دو تا از دوستهاي كير كلفتشو پيدا كرد و يه روز خونه ما قرار گذاشت .البته چون مدرسه پويا يه جاي دور بود و دوستاشم از مدرسه اومده بودن مارو نميشناختن و تو محل هم تابلو نميشد . . مهسا كلي آرايش كرده بود و قرار شد لخت منتظر بشينه و منم با لباس كنار اون روي مبل نشسته بودم بعد از يه مدت پويا و دو تا از دوستاش اومدن و مهسا رفت در و باز كرد . يه كي از دوستاش گفت به به چه كسي . يه دست هم به پستونه خواهرم زد و اون يكي هم به كس خواهرم دست كشيد . من كه با همين دو تا صحنه شق كرده بودم رفتم و به اونا سلام دادم . .خلاصه سريع همه لخت شديم و اون سه تا افتادن رو خواهرم و من هم رو يه صندلي شروع كردم به نگاه كردن . همه جوره خواهرمو جر دادن .و از همه با حال ترش موقعي بود كه يكي كرده بود تو كسش و يكي تو كونش و يكي هم تو دهنش . من كه احساس كردم الان آبشون مي ياد گفتم بچه ها آبتونو نريزيد بيرون مي خام اونو بريزيد رو صورت خواهرم . هر چهار نفرمون وايساديم روبروي صورت خواهرم و جق زديم و آب كيرمون با سرعت مي پاشيد تو دهن و صورت خواهر جونممممممممممممم
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
ارسالها: 230
#142
Posted: 29 Jul 2011 07:36
خاله جون من
سلام بچه ها من نيما 17 ساله هستم می خوام اولین سكسم رو بروايت داستان بيان کنم اولين سكسم مربوط ميشه به چند ماه پيش كه با خاله ی عزيزم بود؛اسم خالم هيوا 30 ساله 7 ساله ازدواج كرده و يه دختر بچه 4 ساله هم داره درمورد خالم:يه زن كاملا سفيد اندام لاغر سايز سينه 70 و هرچي بگم کم گفتم خانه ی خالم توي يه شهر اطراف اصفهان راستی یادم رفت ما اصفهان زندگی ميكنيم خالم هميشه با من راحته جلوی من با يه تاب كوتاه و يه شلوارک تا زير زانوش ميگرده خالم هر چند ما يک بار مياد اصفهان و 1شب با دخترش مياد خونمون شوهرش بخاطر شغلش نمياد اما روز موعود خالم اومد شب شد مامانم با خالم تو اتاق خواب خوابيدن بابام هم رفت طبقه ي بالا اخه ما خونمون 2 طبقست بعد با خالم داشتیم بلوتوث بازی ميکرديم خالم طبق معمول يه تاب كوتاه صورتی و يه شورت سفيد پاش بود مامانم رفت دستشویی دخترش هم بازي ميکرد که ديدم گفت نيما جان بيا كنار من رفتم پيشش ولو شد روم طوري كی خط سينش کاملا معلوم بود خواستم گوشيشو ازش بگيرم كه گفت نميدم منم دستمو بردم زود كه بگيرمش تكون خورد و دستم رفت تو سينش هيچی نگفت خيلی داغ بود منم بيحس شدم بعد از 2 دقيقه گفت این چيه ناقلا وخنديد منم اروم دستمو دراوردم كه مامان اومد زود از هم فاصله گرفتيم شب رو تا صبح بيدار بودم و به سينه ی نرم هيوا فکر ميكردم نميدونين چه بود خلاصه صبح شد اون و دخترش تو اتاق بودن كه به مامان گفتم من برم حموم اخه ديشب دوبار جلق زدم به عشق هيوا رفتم تو اتاق كه لباس از تو كمد بیارم كه ديدم هيوا بايه كرست سفيد و همون شرت سفید خوابيده تابش هم رو پاش بود سينه سمت راستش هم کمي از كرست زده بود بيرون يه دست به نوك قهوه ايش زدم و اروم يه بوس از سینش کردم كه كيرم داشت ميتركيد سري لباس بردم رفتم حمام يه دست جلق زدم اومدم بيرون که ديدم اونم بلند شده سلام كردم گفت چقدر خوشبو شد یدفعه يه بوس از لپ راستم كرد و اونم گفت ميرم يه دوش بگيرم گذشت تا ظهر ناهار خورديم بعد مادرم با خواهرم رفتن کارنامه بگيرن که دختر هيوا جان گفت منم ميام مادرم گفت هيوا تو هم بيا گفت نه گرممه نميام بابام تا ساعت 9 مغازه بود مغازه طلا فروشی داريم اونا رفتن من و هيوا مونديم اومد گفت برم دشتشويی من گفتم برو عزيزم كه يه لبخند زد و رفت من رفتم رو تختم دراز كشيدم تا فکر كنم چطور کمي بكنمش كه اومد گفت چرا تنها دراز كشيدی منم ميام گفتم بابا تخت يه نفرست گفت ما كه وزنمون به اندازه یه ادم نيست اومد روش كاملا طرف من بود گفت فيلم چه داري توگوشیت گفتم هيچ يه دفعه گفت سوپر نداري كه هر دومون خنديديم اروم دستمو گذاشتم رو سينش يه دفعه گفت چه كار ميكنی گفتم مگه سوپر نميخوای ديدم خنديد گفت زنده هست گفتم اره اروم با سينش بازي کردم گفت لب ميخوای گفتم اره اروم لبمو گذاشتم و اروم تابش رو در اوردم گفتم وقت نداريم العا مامان اينا ميان زود لباستو در بيار انگار منتظر اين حرف بود همه رو در اورد غير از شرت گفتم اونم دربيار گفت بايد تو در بياری در اوردم با ناز گفت من بايد لباس تورو در بيارم در اورد شرتم رو در اورد که ديدم داره ساک ميزنه ديدم داره ابم مياد گفتم داره مياد هنوز از نزديك لخت نديدم زنی رو گفتم از جلو يا پشت گفت از پشت هنوز به میثم ندادم شوهرش اصرار كني ميرم مثل وحشی افتادم رو كسش تا ته کردم توش يه جيغ بلند کشيد و گفت کير تو کونت تند تند تلمبه ميزدم دیگه حال ميکرد ميگفت پارم کن بعد گفتم داره مياد گفت نريزی توش اما کار از کار گذشت و يه نوشابه خانواده ريختم توش چند تا فوش داد گفت سوختم بعد روی هم ولو شديم كه صدای زنگ اومد سری بلند شدم از تو ايفون تصويري ديدم مامان اينا اومدن هيوا سري رفت تو دستشويي با لباسش من شلوار پوشيدم هيوا اومد پول داد گفت برو زود قرص زد حاملگی بگير بيا منم رفت اوردم خرد و بخير گذشت اميدوارم خوشتون اومده باشه.
عشق ، عشق می آفریند . زندگی رنج به همراه دارد ، رنج دلشوره می آفریند ، دل شوره جرات می بخشد ،جرات اعتماد بهمراه دارد . عشق ، عشق می آفریند .
ارسالها: 3620
#143
Posted: 2 Aug 2011 08:43
زن لخت من و همکار خرکیر
من امیر هستم,45 ساله و زنم نرگس 32 سالشه.من تو یه شرکت خصوصی الکترونیکی کار میکنم. ومهندس مخابرات هستم.
نرگس قدش متوسطه و یه کمی تپله. مخصوصا پستونا و کون و کپلش بزرگن و جلب توجه میکنن و این موضوع منو خیلی تحریک میکنه. من به نرگسم اینو گفتم و نرگسم از این موضوع بدش نمیاد.
گاهی که میریم مهمونی و پارتی من از نرگس میخوام که زیر لباسش چیزی نپوشه. یعنی بدون شورت و سوتین باشه و نرگسم اکثرا قبول میکنه , و تو مهمونیا توجه همه رو جلب میکنه و همه مردا چشمشون به پستونای درشت و کون کپل بزرگ همسر زیبا و خوش هیکل منه.
چند وقت پیش رفته بودیم یه پارتی. چند تا از همکارای اداری من هم بودن با زناشون. بقیه رو نمیشناختیم.
نرگس یه لباس شب بلند و چاک دار و سینه باز پوشیده بود. و زیرشم که شورت و سوتین نداشت و لخت بود. چاک سینش و یه کمی از پستونای درشتش از لباسش بیرون بود و موقع راه رفتن و رقصیدن تا نزدیکیای رونش دیده میشد. مخصوصا وقتی اومد وسط سالن و شروع به رقصیدن کرد همه حسابی حال کردن .
زن یکی همکارام , طاهره خانم ,که تو مهمونی بود متوجه شده بود که نرگس زیر لباس شبش هیچی نپوشیده وکس و کون وپستوناش لختن .اومد پیش نرگس و پرسید نرگس خانم شما مثل اینکه زیر این لباستون چیزی نپوشیدین چون دولا راست که میشین همه جاتون معلومه . نرگسم گفته بود اره همینطوره. طاهره خانم دوباره پرسید شوهرت ,امیر, میدونه که تو شورت و سوتین نپوشیدی. نرگس هم گفته آره میدونه. بعد گفت اگه باور نمیکنی میتونی از خودش بپرسی
نرگس و طاهره خانم اومدن پیش من و نرگس جریانو برام تعریف کرد . من به طاهره خانم گفتم که من خودم از نرگس میخوام که زیر لباسش چیزی نپوشه و لخت باشه و از این کار لذت میبرم. طاهره خانم از من پرسید از اینکه زنم بین اینهمه مرد داره لخت میگرده ناراحت نمیشم , و من گفتم که نه , ناراحت که نمیشه هیچی خوششم میاد . طاهره خانم هم گفت پس امیر خان شما یه مرد بی غیرت و بی ناموس هستین و ما نمیدونستیم و خندید .منم با خنده گفتم ای همچین. طاهره خانم دوباره گفت پس امیر خان باید زنتو جور کنم برای شوهرم که ترتیبشو بده , اونم جلوی خودت.
من و نرگس بهم نگاه کردیم . نه اینکه بدمون بیاد یا ناراحت بشیم, اما از طاهره خانم این انتظارو نداشتیم.
طاهره خانم زن همکارم حاج محسن بود و همیشه پوشیده و سنگین بود و هیچوقت بدون مقنعه و چادر نبود.زن قشنگی نبود. لاغر بود و اینجوریم که به نظر میومد از نظر جنسی زیاد مورد توجه محسن نبود.
طاهره خانم گفت من دوست دارم شوهرمو همیشه راضی نگه دارم. حالا هر جوری که امکانش باشه. و گفت یه بار یه صیغه ای براش پیدا کردم که 3,4 ماه بهش حال داد و آقا محسن خیلی از این کار من خوشش اومده بود.
بعد گفت حالا میخوام زن تو یعنی نرگسو جورش کنم براش که زیرش بخوابه وبهش حال بده. بعد بهم گفت امیر خان توکه غیرت نداری از این موضوع ناراحت بشی و بهت بر بخوره. نرگسم که یه زن قشنگ و خوش هیکل و اهل حاله و جلوی مردای غریبه هم که لخت میگرده و لذت میبره. واینطوری هم که معلومه از اینکه زیر مردا بخوابه و ترتیبشوبدن بدش نمیاد.
اینم بگم که محسن حدود 55,56 سالشه و5,6 سالی از زنش کوچیکتره و به همین خاطره که طاهره خانم اینجوری میخواد به شوهرش خدمت کنه و محبت اونو جلب کنه که از چشمش نیفته.
راستش این پیشنهاد منو حسابی تحریک کرد . فکر اینکه زنم لخت مادرزاده و یه مرد دیگه با کیر شق شده میخواد اونو بکنه. و نرگس با اون پستونای درشت و لطیفش و با اون کون بزرگ و نرمش و البته کس پشمالوش جلوی حاج محسن وایساده تا ترتیبشو بدن برام خیلی جالب بود.
نرگسم چیزی نمی گفت و داشت فکر میکرد. اونم مثل من هیجان زده بود. آخه تا حالا مسئله هیچ وقت اینقدر جدی نشده بود. گاهی با نرگس در باره این که جلوی من ترتیبشو بدن و زیر کیر مردای دیگه بیفته حرف زده بودم ولی فقط حرف بود و واقعی نبود. اما این بار داشت جدی میشد.
من گفتم محسن چی ؟ اون میخواد این کارو بکنه ؟ طاهره خانم گفت کیه که نخواد زن تورو بکنه. اون از خداشه که یه همچین زن حشری و با حالی بیفته زیرش. بعد گفت نگران نباشید یه چیزی هم میدیم بهتون.
من گفتم که ما پول مول نمی خواییم و اگه این کارو بکنیم بخاطر هیجان و لذتشه , ولی من و نرگس باید باهم باشیم و اینطوری نباشه که نرگسو شب ببرین و حاج محسن کس و کونشو بگاد و صبح بیارینش. طاهره خانم هم قبول کرد و رفت که با شوهرش صحبت کنه.
من از نرگس پرسیدم نظرت چیه ؟ و اونم گفت نمیدونم اما خیلی هیجان انگیزه. گفتم برای منم همینطوره و از نظر من اشکالی نداره محسن تورو بکنه.
چند دقیقه بعد حاج محسن و طاهره خانم اومدن . محسن تا مارو دید یه خنده ای کرد و گفت به! نرگس خانم گل و امیر خان بی ناموس. خب که اینطور, پس تو دوست داری زنتو جلوت بگان. و کیر بکنن تو کس و کون و دهنش . خوب من آماده ام که زن جنده تو بگام. بعد گفت اگه میدونستم که تو اینقدر بی غیرت و بی ناموسی , زودتر از اینا نرگسو گاییده بودم.
کیر محسن بلند شده بود و از رو شلوارش مشخص بود. اماده بود تا نرگسو بگاد. از صاحب مجلس خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون. من ماشین نیاورده بودم. همگی سوار ماشین محسن شدیم. محسن پشت فرمون بود منم جلو نشستم. نرگس و طاهره خانم هم عقب.
تو راه محسن از آیینه نرگسو نگاه میکرد. طاهره خانم که متوجه این موضوع شده بود دگمه های مانتوی نرگسو باز کرد تا هیکلش بهتر دیده بشه. بعد دست کرد تو لباس نرگس و پستونای نرگسو گرفت و کشید بیرون از لباسش. حالا پستونای بزرگ و قشنگ نرگس کاملا بیرون افتاده بودن و تو دست اندازا هی بالا و پایین می شدن. محسن خان هم چشماش به پستونای نرگس جون بود. یه کم که رفتیم محسن ماشینو نگر داشت و پیاده شد و گفت امیر تو بشین پشت فرمون من با زنت یه خورده کار دارم و رفت نشست عقب کنار زنم. منم نشستم پشت فرمون و حرکت کردم.
محسن تا نشست , نرگسو بغل زد و پستوناشو گرفت تو دهنش و شروع کرد به خوردن پستونای نرگس. من یه چشمم به راه بود و یه چشمم به محسن و زنم و پستوناش. محسن هم پستونای نرگسو هی میچلوند و میخورد. دستشو میکرد لای پای نرگس و کسشو میمالید و انگشت میکرد تو کسش. طاهره خانم پاهای نرگسو گرفت و باز کرد تا شوهرش راحتتر با کس نرگس ور بره. یه خورده بعد مانتوی نرگسو از تنش در اوردن و لباشم کندن و نرگس لخت مادرزاد شد. ساعت 1 صبح یه زن قشنگ و حشری لخت مادرزاد تو ماشین وسط شهر تهران داشت میگشت. کنارشم یه مرد گردن کلفت داشت اونو میگایید. من همش از کوچه پس کوچه میرفتم که کسی ما رو نبینه. محسن هم کیرشو آورده بود بیرون و آماده گاییدن همسر نازنینم بود. نرگسو خوابوندن رو صندلی و محسن خان هم افتاد روش. طاهره خانم خودشو کنار کشیده بود تا شوهرش راحتتر ترتیب نرگسو بده. من یه جای خلوت پیدا کردم و ماشینو نگر داشتم . البته آماده بودم اگه خبری بشه زود حرکت کنم و دربرم.
من کیر محسنو که دیدم جا خوردم. کیرش بزرگ بود و کلفت. کیر من کوچیکه 10و11 سانته ولی کیر محسن فکر کنم یه 20 سانتی میشد. از اون کیرایی که هر زنی ازش خوشش میاد و دلش میخواد تو کسش بره. نرگسم وقتی کیر محسنو دید یه جیغ کوتاه کشید و گفت وااای , این دیگه چیه؟ چقدر بزرگه. بعد کیرو گرفت تو دستش و به من گفت ببین شوهر بی غیرت من , کیر به این میگن نه اونی که تو داری. منم گفتم درسته عزیزم. از این به بعد هر وقت هوس کیر دراز و کلفت کردی میدمت دست محسن که حسابی بگادت. محسن گفت مگه کیرت چقدره؟ منم گفتم 10,11 سانته.
محسن و زنش شروع کردن به خندیدن . محسن گفت اینکه کیر نیست دول بچست. گفتم اره دیگه چیکارش میشه کرد. بعد گفتم تا مردای خر کیر و بکنی مثل شماها هستن نرگس جون ناکام نمیمونه. از این به بعد هر وقت نرگس هوس کیر کرد میارمش پیش تو تا با اون کیر گندت بکنیش. محسن گفت ایول من همیشه آماده گاییدن زن جندت هستم. توهم وایستا تماشا کن چه جوری بی ناموست میکنم.
بعد کیرشو مالید به در کس نرگس و گذاشت در کسش و آروم آروم فرو کرد تو. نرگس تو این مدت حسابی تحریک شده بود و در کسش باز شده بود. این بود که کیر محسن راحت رفت تو کس پشمالو و تپل نرگس. صدای اخ و اوخ نرگس بلند شده بود من ترسیدم صداش بیرون بره. این بود که حرکت کردم و آروم آروم
چرخ میزدم تو جاهای پرت و خلوت . و پخش ماشینم روشن کردم.
حاج محسن اون شب نرگسو جلوی من و زنش دو بار گایید. نرگس حسابی حال کرده بود با کیر کلفت محسن خان. محسنم که یه کس نرم و تپلی گاییده بود سرحال بود.
من یواش یواش اومدم سمت خونمون. به محلمون که رسیدیم کار محسن با نرگس تموم شده بود. پیاده شدیم. نزدیکای 4 صبح بود. نرگس دیگه لباسشو نپوشید . فقط مانتوشو تنش کرد. و زیر مانتو همونطور لخت مادرزاد بود. محسن نشست پشت فرمون. خداحافظی کردیم و اومدیم خونه
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
ارسالها: 107
#144
Posted: 11 Aug 2011 23:59
فکر پلید سکس با خواهرم
من اسمم سامان الان 22 سالمه ساکن اصفهانیم بابام نمایشگاه ماشین داره و وضع مالیمون بد نیست در ضمن شاید با عقل جور در نیاد اما یکم مذهبیم هستیم خوب تو این خانواده ما غیر از منو بابا و مامان یه نفر دیگم هست که اسمش سارا هستش .بله سارا خواهرم که 24 سالشه ودانشجوی کارشناسی فیزیک هستش اصل مطلب اینجاس که من از بچگی تو کف سارا جون بودم آخه اندامش واقعا دیوانه کنندس یه دختر 173 سانتیمتری 61 کیلویی با سایز سینه 70 با یه کمر باریک و باسن گرد قلنبه که واقعا هر بنی بشری رو تحریک میکنه.
اوایل که این حسو بهش داشتم همش سرکوبش میکردم و به خودم میگفتم این کار گناهه آخه گفتم که ما تقریبا مذهبی هستیم اما بعدا دیگه نمیتونسم خودمو کنترل کنم خوب آخه میشه همچین تیکه ای همش جلو چش آدم باشه و آدم حشری نشه خلاصه دیگه این اواخر به یادش جلق میزدم و از فکر کون نازو گوشتش بیرون نمیومدم داشتم از شق درد میمردم تصمیم گرفتم برم سر کمد لباسای سارا شروع کردم به گشتن که رسیدم به ست های لباسهای زیرش وای داشتم جون میدادم تو همه اونا یه شرت و سوتین نارنجی بود که وقتی سارا رو با اون تصور میکردم همینطور میخواست آبم سرازیر بشه فکر اون کون گرد که این شرت خطی بین اونه آتیشم میزد دیگه دست خودم نبود کیرمو گذاشتم وسط اونا وشروع کردم به جلق زدن غافل از همه جا تو اوج بودم که یهو انگار یه موشک با سرعت خورد پس کلم انقدر دردم گرفت که کیرم در جا خوابید سریع نگاه کردم دیدم سارا مثل یه پلنگ زخمی بالا سرم وایساده. دنیا رو سرم خراب شد زبونم بند اومده بود نفهمیدم چطور شد که شرت و شلوارمو کشیدم بالا و وایسادم که یهو چنان سیلی توی گوشم زد که کل کهکشان شروع کرد دور سرم بچرخه سارا شروع کرد به فحش دادن کثافت عوضی به مامان میگم به بابا میگم بکشتت و همینطور میزدو اینارو میگفت بعد از اتاق پرتم کرد بیرونو درو بست دیگه با مرگ فاصله ای نداشتم میدونستم با اومدن بابا مامان یا میکشنم یا باید از این خونه برم قلبم دو هزار بار در دقیقه میزد.
داشتم به این چیزا فکر میکردم که صدای گریه سارا رو شنیدم آخه باورش نمیشد من که برادرشم چنین کاری کرده باشم چون ما بهم خیلی نزدیک بودیم دیگه نمیدونستم چیکار کنم و رفتم توی اتاقم از شدت ناراحتی خوابم برد که با صدای مامان از خواب پا شدم سامان سامان بیدار شدم دیدم شب شده خودم واسه همو چیز آماده کرده بودم هر دفعه که مامانم صدام میکرد انگاری با پتک میکوبیدن تو سرم که جوابشو دادم که دیدم مامان داره میگه عزیزم بیا شام! وای خدایا یعنی سارا به مامان حرفی نزده بود? چطور مگه? چه اتفاقی افتاده بود ! با ترس و لرز از اتاق اومدم بیرونو رفتم پایین تو آشپزخونه بابا پشت میز شام داشت روزنامه میخوند و مامان داشت شام میکشید از سارا هم که خبری نبود به مامان گفتم سارا کجاست گفت که فردا امتحان داره و نمیاد بیرون فهمیدم که ناراحت و دلیل اینم که به مامان نگفته اینه که شرم مذهبیش و حفظ حرمت باعث سکوتش شده.
از اون موضوع یه ماه گذشت سارا نه با من حرف میزد نه حتی باهام سر یه میز غذا میخورد تا این که دیدم رفتارش عوض شده و یکم شاد تر شده و تقریبا همش داره با تلفن هرف میزنه یه روز تا دم دانشگاه تعقیبش کردم و اونجا دیدم که یه پسری اومد جلو و با هم حرف زدن و بعد رفتن روی یه نیمکت تو پارک جلو دانشگاه نشستن من که داشتم شاخ در میاوردم یعنی این همون خواهرم که همش افه مذهب میومد؟ رفتم نزدیک ترو چند تا عکس ازشون گرفتم اما کافی نبود آخه ممکن بود همش مال پروژه درسی باشه یه بار یواشکی گوشی سارا رو برداشتم یه شماررو که به اسم مانی ذخیره شده بودرو برداشتم از گوشیش پر بود از این اس ام اس عاشقانه های ای آقا مانی دیگه شکم به یقین تبدیل شده بود اما فکر کردم که چه فرصتی از این بهتر که با سارا یه حال اساسی بکنم بابام که نبود و مامانم با دوستاش رفته بود مسافرت من رفتم و داخل اتاق سارا نشستم تا بیاد منو که دید شکه شد یهو داد زد عوضی اینجا چه غلطی میکنی اومد دستمو گرفت که بندازتم بیرون که گفتم به مانی جان سلام برسون یهو میخکوب شد گفت چی گفت چی نه ' کی . همون پسری که صبح با هم تو دانشگاه بودین همونی که برات اس ام اس های خوشکل میده گفت نمیتونی تهمت بزنی منم عکسارو نشونش دادم تا عکسارو دید چند قدم رفت عقب و لب تخت نشست گفت اون به خدا قصدش ازدواج و پسر خوبیه منم گفتم پسر خوب میاد خواستگاری نه این که بره سراغ دختر گفت ازمن چی میخوای منم بی مقدمه کیرمو در آورد گرفتم جلو دهنش یهو مثل اینکه برق گرفته باشدش بلند شدو زد زیر گوشم منم نامردی نکردمو با پشت دست زدم تو دهنش از ترس میخکوب شد منم شدت شهوت دیوانه شده بودم شروع کرد به اشک ریختن منم به زور کیرمو کردم تو دهنش اول مقاومت میکرد اما دید چاره ای نداره شروع کرد به خوردن منم کامل لخت شدم اونم به اجبار داشت برام سا ک میزد اومدم ازش لب بگیرم دیدم داره گریه میکنه لبمو گذاشتم رو لبش اما همکاری نمیکرد مانتوشو در آوردم یه تاپ صورتی داشت اول نمیزاشت درش بیارم اما به زور درش اوردم وای همون سوتین نارنجی تنش بود سوتنو که در آوردم وای خدا دو تا لیمو شیرین سفید آب دار جلوم ظاهر شد شروع کردم به خوردن وای چه حالی میداد انگار داری نون خامه ای میخوری اما اون هنوز داشت گریه میکرد چون اون حال نمیکرد منم بهم نمیچسبید اما باید اون کونو میکردم پا شدم شلوار و شرتشو باهم دیگه در آوردم وای چه بهشتی یه خط سفید پف کرده بدون مو ازاون کسهایی که چوچولشون بین لبه های کس مخفی شده سریع شروع کردم به خوردن وای چه مزه ای میداد از مرغ کنتاکیم با حال تربود این بار معلوم بود داره حال میکنه کسش خیس خیس شده بود به سختی چوچولشو پیدا کردم و شروع کردم به خوردنش نگاش کردم دیدم چشاشو بسته و داره لباشو گاز میگیره به خودم امیدوار تر شدم حالا نوبت قسمت اصلی بود پا شدم و کیرمو تف زدم یه سارا با یه لحن ملتمسانه گفت نه تورو خدا اما من حالیم نبود با یه تف سر کیرمو کردم تو کوش یه جیغ کوتاه کشید و ساکت شد بیچاره داشت درد میکشید اما چاره ای نداشت کم کم تمام کیرمو کردم تو کونش و اونم داشت لذت میبرد دیگه کونش باز شده بود اونقدر کونش داغ بود که انگار کیرم تو یه کوره ذغال سنگه هر از گاهی کیرمو در میاوردم و تا ته میکردم تو کونش بعد هفت هشت دقیقه احساس کردم آبم داره میاد که همشو ریختم تو کونش وقتی کیرمو کشیدم بیرون کونش شده بود اندازه غار علیصدر که یه نهر آب کیر ازش جاری بود منم پا شدم رفتم از اون روز سارا دیگه باهام حرف نزد و حتی وقتی اون پسر مانی با خانوادش اومد خواستگاری اونم ردش کرد و من واقعا عذاب وجدان دارم و حس میکنم زندگی هردومونو به گا دادم.
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
ارسالها: 107
#145
Posted: 12 Aug 2011 00:00
منم عاشقتم داداشی
اولين باري كه متوجه شدم داداشم واقعاتونخمه روزي بودكه اتفاقي دفترچه ياداشتشو ديدم توصفحه اول نوشته كاش يه شب تينا زنم بودفرداش تيرباران ميشدم. پشت بندش يه مشت اراجيف عاشقانه ليلي ومجنوني بودالبته قبلش متوجه ديدزدنهاو جابجايي لباس زيرهام شده بودم ولي زيادحساس نبودم راستش ديگه عادت كرده بودم. هرجاميرفتم همه نگاههادنبال اين كون تپل وگردم بودولي من هنوز براش صاحب پيدا نكرده بودم. از كون بمادرم رفتم اونم درعين تناسب اندام اولين چيزي كه ازش به چشم كون تراشيده وخوش فرمشه. كون من ولي سايز كوچكترش اما دست نخورده بود.
يه روزتوخونه بيكار بودم به سرم زد كمي داداشمو اذيت كنم. از حموم كه دراومدم يه تاپ صورتي پوشيدم يه شورت توري باشلوار راحتي سفيدو چسبون. وقتي توي هال مانور ميدادم نگاههاي سنگين داداشمو روي لرزش باسنهام حس ميكردم. منم عمدابيشتر قرشون ميدادم. زيرچشمي نگاهي به داداشم انداختم ديدم زير شلوارش تيرك زده يهوبرگشتم گفتم نيمامامان باباكي ميان؟ رنگش مثل مرده ها شده بود. مات ومبهوت دسته اي ازموهاي ترم راتاب دادم ريخت توي تابم رو سينه هام. گفتم چته ناخوشي؟ به حرف اومدگفت مراسم ساعت دو تموم ميشه رفتم سمت اتاقم يهو بفكرم رسيدنمكشو زيادكنم. الكي يه جيغ كشيدم وخودمو زدم زمين. كونمو تاجايي كه ميشد قلمبه كردم. نيمادويد گفت چي شده آجي جون؟ زمين خوردي بميرم برات. بغلم كردگذاشتم رو تخت برام آب قند درست كرد.بعداومد بغلم درازكشيددستشو كردتو موهام هي قربون صدقم ميرفت به كيرش نگاه كردم خوابيده بود. حتي سعي نميكردبه غير موهام به جايم دست بزنه. پس اين ديونه واقعاعاشق خودم بودنه كونم. مثل آدمي كه تب داشته باشه يكريز ميگفت اگه چيزيت بشه منم خودكشي ميكنم توآجي خودمي فقط خودم چه خلسه اي چه آغوش گرمي صداقت ومحبت بود كه ميباريد. كونم بيقراري ميكرد. صاحبشوپيدا كرده بود. مفري نبود گفتم داداشي من خوابم ميادمواظبم باش. به پهلوخوابيدم كونمو صاف گذاشتم توآغوشش. چيزي احساس نكردم كونموتوآغوشش جابجاكردم وفشار دادم كه كيرش اظهار وجود كرد.
گردنمو بوسيد دستشو انداخت دورگردنم بعدآروم دستش سر خورد روي تاپم. براي اينكه مطمئن بشه تسليم شدم دوباره باكونم كيرشوبازي دادم داغي دستشو روي ممه هام احساس كردم. يكدستشم روي باسنهام بود.تاپمو گرفت فهميدم كمكش كردم درش بياره بعدسوتينمو بازكردبايه حركت برم گردوندممه هام تودهنش بود.كيرش لاي پاهام چشامو بسته بودم آروم ميناليدم يه لحظه ساكت شد. يه كم چشمو بازكردم ديدم لخت شده يه كير باريك و دراز و تميز. آروم تو گوشم گفت ميخواي مزشو امتحان كني؟ گفتم ايش. كوتاه اومدرفت پايين تر دكمه هاي شلوارمو بازكرد.باهزارمصيبت كشيدپايين يه بالشت گذاشت زير كمرم سرشوگذاشت روكونم هي ميبوسيد و چاك كونموميليسد. دستشوگذاشت روكس كوچولوم گفت اين برا شوهرت ولي كون خوشگلت مال منه. سوراخمو پر كرم كرد و شروع كرد كونموانگشت كردن. من دراون لحظه به شبهايي فكرميكردم كه مثل زن وشوهر ميتونستيم باهم باشيم. يه آغوش امن ومطمئن. سركيرش روتوكونم احساس كردم درد داشت همراه قلقلك والبته بهترين لذت دنياوقتيه كه اولين كيرتواعماق وجودته گفت آجي دردت گرفت؟ گفتم مهم نيست عشقم بيشتر ميخوام تاته كردتو كونم برخوردخايه هاشوباباسنم حس كردم داشتم ميتركيدم بي اختيار آب توچشم جمع شد.نيمادلداريم ميداد ميگفت اگه دودقيقه تحمل كني كونت بازميشه بعدهمش لذته. تندتندميبوسيد وسينه هاموميخورد كسم دوباره شروع به ترشح كردملافه خيس شده بودچيزي مثل انفجارتوكونم رخ دادنيماتاآخركرده بودتوكونم ونگهم داشته بودبعداحساس كردم كونم آتش گرفت منم به اوج لذت رسيدم دادزدم تلمبه بزن انگشتشو گذاشت روكسم كيرش تو كونم شالاپ شلوپ ميكرد. ازفرط لذت بيهوش شدم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
ارسالها: 106
#147
Posted: 21 Sep 2011 21:37
سكس با محارم .....
هنوزم یادش میفتم ترس میفته بجونم. خاطرات واقعی خیلی باحالترند و اینو بخونید شاید اصلا لازم باشه.
یكی از دوستام اسم مستعار براش میذارم اینجا .بهش میگم اینا حمید.این حمید یك سال از من كوچكتره ولی از وقتی من چهارده سالم بود و اون سیزده سالش بود منو میكرد. ابش نمیومد ولی میخواست بدونه چیه. یكروز كسی خونشون نبود و من و حمید خونشون بودیم. و اونم گفت بیا بازم ازون بازیا. دوتامون شلوارامونو دراوردیم و شروع كرد روی كون من ور رفتن. ولی نمیتونست بكنه تو.دولش خیلی كوچكتر بود كه بتونه با من كاری بكنه. یكباره صدای در اومد و دوتایی پریدیم از جا و شروع كردیم به پوشیدن لباسامون.
اون زیر شلواری پاش بود و زودی پوشیدش. ولی من جین پوشیده بودم و مگه یه جین تنگ رو با عجله میشه پوشید.اخرش برادر حمید اومد توی اطاق و ما رو دید.یه پسربیست و شش هفت ساله و تازه دانشگاهو تموم كرده بود و خیلی هم باهوش و ادم خوبی هم هست.
فهمید ما یه كاری میكردیم ولی چیزی نگفت. و رفت. جواب سلاممون رو هم نداد.
فردای اون روز حمید اومد پیشم و یه چیزی گفت.خیلی عجیب بود. گفت كه برادرم گفته چكار میكردید منم خواستم نگم ولی خیال كرده من تو رو كردم و تو منو كردی. منم اخرش گفتم فقط من تو رو میكنم و تو هم چهاردهسالته و چند نفر كه كردنت و میدونم رو هم بهش گفتم.حالا میخواد تورو بكنه.
همه این حرفا رو خیلی ساده بهم میگفت. انگار داشت فیلم دیشبو تعریف میكرد . گفتم حمید منو لو دادی؟ نباید میگفتی . این تموم شد تا یك روز كه حمید برام یه پیام كوتاه فرستاد و گفت امشب بیا خونمون. من و داداشم تلفن میزنیم بمادرت و اجازتو میگیریم. داداشم میخواد تو رو بكنه. خودش گفته باید بیایی. نیایی دیگه خودت میدونی.
زنگ زدم گفتم حمید دیونه شدی؟ این حرفا یعنی چی؟ گفت نمیدونم . منم تا الان از داداش این حرفا رو نشنیدم. اگه میخواست با تو سكس كنه چرا بمن میگه. ولی بیا. منم شب كه شد ساعت هشت و نه شب بود بمامانم گفتم و اونا كه همستیه ما هستن زنگ زدن و اجازمو گرفتند. مادرمم به برادر حمید خیلی اطمینان داشته و داره هنوز. نمیدونست میخواد پسر خوشگلشو بكنه.
منم لباس پوشیدم و رفتم اونجا. خیلی نزدیكه.ولی مادرم اومد منو رسوند و برگشت.
توی خونه حمید كه رفتم دیدم حمید و برادرش هست و یكی از دوستای برادر حمید هم نشسته و منتظر من بودن. سلام دادم و رفتم كنار حمید و برادرش روی زمین نشسته بودند نشستم. و نگاشون میكردم. دیدم بد نیستن و بكنن منو خیلی بد نیست. یواشی به داداش حمید گفتم شلوارو در بیارم؟ لبخندی زد و گفت نه . هیچ كاری نكن و حرف نزن تا بهت بگم. به حمید گفت با تو هم هستم ها. حرف زیادی نزنید.
با دوستش چیزای میگفتن و بعد چراغارو خاموش كردن و یك چراغ كوچكی گذاشتن روشن بمونه. یه پوشه اوردن كه روی اون حروف البفبا بود و خیلی چیزای دیگه نوشته بودن. چیزای زیر لب گفتن و شروع كردن به احضار روح. من از ترس داشتم میمردم. روح هایی میومدن و چیزای ازشون سوال میكردن و یكی دیگه میومد. از سكس میپرسیدن كه همشون میگفتن كار بدی هست. و گناه داره.
و هی بمن و حمید میگفتن ببینید. دیدین گناهه. كوچك و بزرگ نداره.
روح رو نمیدیدیم ولی یه استكانی بود تكون میخورد. و نمیدونستم چی میكنن فقط جوابا رو برامون میگفتن. برادر حمید و دوستش جوابا رو بما میگفتن.
تا یك روحی اومد خیلی در عذاب بود و میگفت برام مغفرت بخوایید.داداش حمید گفت چه گناهی كردی و چی شده. اونم گفت كه سكس با محارم داشته و از وقتی توی جوانی مرده توی قبر زنده شده و زنده بگور شده و بعدش باز هم خیلی توی عذاب هست. .میگفتش سكس با محارم بدترین نوع سكسه و هر كاری میكنید این كارو نكنید.
اونم كه رفت روح پدر بزرگ حمید اومد و اسمشو گفتن و اونم اومد و به سوالا جواب داد. و چند نفر دیگه و دیگه تموم شد. من و حمید خیلی ترسیده بودیم ولی میخواستم به برادر حمید بگم فردا یا روزای دیگه هر چی بخواید بكنید ولی الان دیگه حالم بده. اینقدر ترسیده بودم كه میخواستم برم خونه . داداش حمید گفت خب ببینید بچه ها. این كارا گناه دارن. درسته خیلی بچه هستید ولی بازم این كارها رو نكنید و از این چیزا. و اخرشم نه سكسی كردن با من نه هیچی. همش برای ترسوندن من و حمید بود. كه سكس نكنیم. من هم نمیخواستم دیگه سكس كنم ولی خب كردن منو بعدا بازم. اما با حمید بار اخرمون بود.
ولی سكس با محارم مثل مادر و خواهر خیلی عذاب داره توی دنیا و آخرت. انكارو نكنید.
گذشته ها را فراموش میکنم .