انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 38 از 59:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  58  59  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


مرد

 
هیچ لذتی بالاتر از سکس نیس

سلام به همه عزیزانی که این داستانو میخوان بخونن،من مرجانم 25 سالمه و اولین باره ک داستان مینویسم . راستش یه چندوقتی هستش که میام اینجاومطالبوداستان های بچه هارومیخونم واسه همین تصمیم گرفتم داستان خودمم بنویسم داستان اولین سکسی که به طورجدی و خیلی باحال وشیرین داشتم.من همیشه دختره اجتماعی و گرمی بودم واسه همین خیلی زودافرادبه سمتم جذب میشدن وارتباط برقرارمیکردن دوست پسرزیادداشتم ولی خوشم نمیومدباهرکسی سکس کنم تواین مساله خیلی سخت گیربودم ودلم میخواس باکسی که واقعابرام خواستنیه سکس کنم.سه سال پیش موقعی که من 23 سالم بودوسال آخردانشگاه ، یه روز بادوستم ازکلاس برمیگشتیم یه پسره گیرداد و بعدازکلی دنبالمون اومدن و اصرارکردن شمارشوداد و رفت چندروزگذشت و یه حسی مث کنجکاوی بم گفت بش اس بدم واینکارم کردم اونم فوری حدس زد وگفت که خیلی منتظرم بوده و اینا.اسمش مجیدبود 30 ساله باقدبلند و هیکل توپرچشم و ابروی مشکی و موهای پرپشت و حالت دارتا روی گردنش که من عاشقشون بودم.
ارتباطمون شکل گرفت وباهم صمیمی شدیم چندبارباهم رفتیم بیرون خیلی خوشم میومدازش مودب و باااحساس بودهمیشه دستای کوچیکموتودستاش محکم میگرفت و بوس میکرد ازگذشتش برام حرف میزدازینکه چقد تنهابوده توزندگیش یه جورایی مث خودم بود،مجیدباپدرش یه شرکت تبلیغاتی داشتن که کارای ماموریتی روپدرش انجام میدادو خودشم بیشترتوشرکت بود یه خواهرداشت ک ازدواج کرده بود پدرمادرشم اغلب مسافرت بودن واسه همین بیشتراوقات تنهابودخلاصه یه چندوقتی همینطوری گذشت تایه روزه سردزمستونی که برف شدیدی میومد من کلاس داشتم ولی چون استادنیومد تشکیل نشدمنم ذوق کردموبه مجیدگفتم که بیادبریم بیرون اونم گفت که هواسرده و نمیشه زیاد بیرون موندبیاخونمون من تنهام شرکت نرفتم اولش مخالفت کردم ولی باکلی اصرارش راضی شدم آدرسو بم داد تاکسی گرفتمورفتم سمت خونشون ،خونه قشنگی داشتن از در که واردشدم مجید محکم بغلم کرد و چرخوندم و گفت عاشششقتم مرجان خیلی خوشحالم که اینجایی بوسش کردمو گفتم منم دلم برات تنگ شده بود کمکم پالتومودرآورد و باهم رفتیم سمت پذیرایی نشستیم رو مبل دستاموگرفت بوس کردو گفت الان برات یه چایی داغ میارم تاگرمت بشه وسایل پذیرایی رو آورد و یه چنددقیقه ای باهم حرف زدیم همش قربون صدقم میرفت و یه جوری نگام میکرد انگارصد ساله ندیدم
راستش اونروزمجید به چشمم جذابتر و سکسی ترمیومد شایدچون اولین باربودبالباس توخونگی میدیدمش موهاشو اوتوکشیده بود یه تی شرت تنگ مشکی پوشیده بود با شلوارک سفید احساس میکردم یه جوری شده چندبار ازروی شیطنت چشمم افتاد به کیرش انگاربزرگ شده بودازروشلوارش میشددید.یه لحظه ترس برم داشت گفتم نکنه حالاکه تنهاییم دیوونه بشه و یه بلایی سرم بیاره باهممین فکر یهو ازجام بلندشدم و گفتم مجیدمن دیگه بایدبرم شب مهمونیم کاردارم اونم باتعجب پاشد و گفت کجاحالاکه زوده گفتم نه دیگه برم کیفمو برداشتم و رفتم سمت جا لباسی که یهو دستمو ازپشت گرفتو چسبوندم به دیوار خودشو بم نزدیک کرد وباصدای کمرنگی گفت آخه من هنوز ازعشق سکسی و جذابم سیرنشدم لباشوگذاشت رولباموشروع کردبه خوردن منم که جاخورده بودم فقط نگاش کردموگفتم مجیدمن من ... من بایدبرم چشاش یه جوری شده بود باهمون لحن گفت کجابری آخه کجاعزیزم دستاشومحکم ترحلقه کرد دورکمرم و باحرص بیشتری لباموخورد ، بوی ادکلنش گرمی بدنش و حرارت نفس هاش دیوونم میکرد
انگشتاموبردم لای موهاش لباشوگرفتم تو دهنموخوردم دورلباشو لیس میزدم و براش نازمیکردم دلم میخواس بیفتم تو بغلش وفقط بخوریم همو اونم ک انگارذهنموخوند بغلم کردو بردم تواتاقش خوابوندم روتخت و خودشم اومد روم چه حس خوبی بم دست دادوقتی سنگینی وزنش روم بود دستاموحلقه کردم دورگردنشو دیووانه وار تر ادامه دادیم ب لب خوردن پاهاموبازکرده بودم تا کیرش بخوره ب کسم از رو لباسم بم حال میداد بعد مجید دستشو برد زیر بلیزم و سینه هاموفشار دادمنم ک کلا خیلی نازنازوام یه آخ طولانی کشیدموحشری ترش کردم بلیزمو درآورد و گفت آخخخخ مرجان چقدرنگ قرمز به پوست سفیدت میاد سکسی میشی چقد،سینه هاموبوس کرد دستشوبرد که سوتینموبازکنه انقدکه حشرش زده بود بالا طاقت نمی آورددسوتینمو دربیاره تامیخواست بندشو بازکنه از روسوتین سینه هامو گازمیگرفت و لیس میزد بالاخره بازش کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام با لباش نوکشو فشارمیداد نفس نفس میزد و باصدای حشریش آروم میگف جووون کیرم تو این سینه هاتتتت اسم کیرشو که به زبون میاورد نمیدونم چرا حشری ترمیشدم
توهمون حال شلوارمودادپایین دستشو برد سمت شورتم منم واسه اینکه براش نازکنم و بیشتر حریصش کنم شورتمو گرفتمو گفتم مجید نه !!!اونم با صدای هوس آلودش گفت مرجانم خواهش میکنم دارم میمیرم برات میخوام بخورمشو به اوج لذت برسونمت شورتموکشید پایین و سرش گذاشت روکسم چوچولموگرفت تودهنش انگار مردمو زنده شدم پر از حس و هوس بودم زبونشو کرد تو کسم و فشار داد یه جیغ کوچیک زدم و گفتم مجیییییید آآآآآی باجووون گفتناش آتیشی ترم میکرد اونروز مجید یه کم ته ریش داشت که صورتشو زبرکرده بود وقتی سرشو فشارمیدادبه کسم و لباشوزبونشو میکرد توش لذتش صدبرابرمیشد .زبونش تو کسم بود و مث دیوونه ها سرشو اینور اونر میکرد قلبم داشت ازجاکنده میشد دلم کیرمیخواست موهاشو کشیدم و سرشو آوردم بالا با چشای ازشهوت قرمزشدش بم نگاه میکرد منم بااون حالت سکسی و چشمای خمارم بش گفتم مجیدمیخوام بلندشد و ایستادجلوم تی شرتشو درآوردو شلوارکشوکشید پایین دستمویردم ب سمت شورتش اون سرپابود و من جلوش رو زانوهام بودم چشاموبستم لبموبردم به سمت کیرش بوس کوچولوکوچولوکردم ازش لبه شورتشو یه کم دادم پایین و زیر شکمشو بانوک زبونم لیس زدم
کاملامیفهمیدم که داره دیوونه میشه شور تشودراوردم وااای چی میدیدم کیرمجید همونی بود که دلم میخواست بزرگ و کلفت تقریبا18سانت بود رگ هاش زده بوود بیرون و حسابی راست شده بود اولش سرشوگذاشتم تودهنموخیسش کردم زبون میکشیدم بش ازبالا تا پایین تخماشوزبون میزدم و با لبام فشارمیدادم نفساش به شمارش افتاده بود با صدای بریده بریده بم گفت مرجان بکنش تو دهنت همشو بخور کیرشو گذاشتم تودهنم البته چون خیلی بزرگ بود تودهنم جانمیشدهمش ولی میخوردم براش اساسی لباموکشیدم رو دندونام که دردش نیاد و اذیت نشه فقط حال کنه .تخماش تودستم بودوکیرش تودهنم روناشومحکم گرفته بودم مجیدم موهاموچند دور پیچونده دور دستاشو خودش تودهنم عقب جلومیکرد یه لحظه سرمومحکم گرفت و نگه داشت کیرشو تا ته فشار داد توحلقم.
چند ثانیه ای نگه داشت یه آه بلندکشید و دوباره عقب جلوکرد کیرش حسابی قرمزشده بود خودمم خیلی داغ شده بودم کیرشو ازدهنم درآوردم و رفتم سمت لباش دور تا دوره لبم خیس و پرازآب شهوتش بودباهمون حالت لباشوخوردموبغلش کردم اانداختم روی تخت و گفت به شیکم بخواب منم برگشتمو باسنای بزرگمو براش اینوراونور کردم مث دیوونه ها خوابید و محکم بغلم کرد گفت عزیزم پاهاتوبچسبون بهم کیرشوازوسط پام هل دادسمت کسم آآآآخخخخ چه حالی میدادکیرشوفشاردادتاسرش رسید به چوچولم منم دستموبردم کامل تنظیمش کردم وسط کسم،مجیدشروع کردبه عقب جلوکردن اصلانمیتونم براتون توصیف کنم که چقدبرام لذت بخش بود اینکارش کیرکلفت و داغش وسط کسم عقب جلو میشد دلم میخواس بش بگم مجیدبکن توش کیرتو تاته بکن ولی حیف ک نمیشد فقط حال میکردمو بش میگفتم دوستت دارم دوستت دارم اونم بایه حالت عجیب و یه کم خشن و حرص آلود بم میگفت مرجان اینجوری نگو میکنم تاته بره توش ها ، داشتم ازهوس میمردم همچین که از روم بلندمیشد یا یه لحظه میرفت عقب انگاردیوونه میشدم و سریع بش میگفتم مجید نه نری ها بذاربمونه وسطش حتی یه لحظه ام دلم نمیخواست کیرش ازکسم جدابشه...
قربون صدقم میرفت و کیرشو فشارمیدادبعد کیرشو کشید بیرون و گفت بیا لبه تخت رفتم پایین تخت زانوهام رو زمین بود و دستام روتخت براش قمبول کردم اونم رو زانوهاش پشتم واستاددلم پر میزد برای کیرش که فقط زودتر بمالش بم کیرشو گرفت دستشو کشیدش وسط باسنم از بالا تا پایین مالوندش آخخخ انگارنقطه ضعفمومیدونست منم که داشتم میمردمو دیگه طاقت نداشتم کیرشو گرفتم گذاشتم رو سوراخ کونم اونم دقیقاهمینو میخواست یه کم فشار داد کیرش خیلی کلفت تر شده بود و نمیرفت تو منم جیغ زدمو گفتم مجید دردم میاد نکن اصلا کمرمومحکم گرفتو کیرشو هل دادتو خیییلی دردم اومد ولی عطش خواستنش بیشتر از دردش بود سرکیرشو کرد تو کونم و صورتشو آورد سمت صورتم شروع کرد به خوردن لبام هی آروم آروم کیرشو فشار میدادولی خب تنگ بود و به سختی میرفت منم غرق درد و هوس و لذت بودم عرق کرده بودم و صدای آخ و اوخم بیشتر شده بودمجیدم قربون صدقم میرفت بعد کیرشو کامل فشار داد تا ته جیغم بلند شد و مجید با خوردن لبام آرومم کرد یواش یواش عقب جلو میکرد و باحرص تو گوشم میگفت کیرم تو کونته مرجان کیره کلفتم داره کونتو جرمیده سرعتشو بیشترکرد سینه هام تو دستاش بود و فشارمیداد ، کیرشو کامل درمیاورد بعد دوباره باضرب تاته میکرد...
انقد حرفاش و کاراش حشریم کرده بود که بعدش اصلا متوجه نمیشدم که داره تندتند میکنه موهامو میگرفتو محکم میکشید منم که عاشق سکس وحشی بودم دیوونه ترمیشدم دلم نمیخواست آبش بیاد حالا، کیرشو آورد بیرون گفت مرجان الانه که آبم بیادخوابوندمش رو تختو خودم نشستم رو زانوهاش کیرشو خوابوندم رو شیکمش بعد اومدم بالاتر لبه های کسمو گذاشتم رو کیرشو بالا پایین کردم صورتش قرمز شده بود و موهاش ازشدت عرق خیسه خیس ، رونامو محکم گرفته بود و اسممو صدا میکرد حالش انقد خراب بود که چشاش دیگه بازنمیشد یه کم رو کیرش نشستمو حسابی کسمو بش مالوندم انگشتشو کرده بود تو دهنمو منم ک انگار داشتم ارضا میشدم ازحرص گازش میگرفتم و میخوردم بعد بم گفت مرجان داره میاد بلندشدم و نشستم مجیدم سرپا روبروم ایستاد کیرشو گرفت تو دستشو یه کم مالوندش چنان آخ و اووووف میکرد که صداش تو اتاق میپیچید ، آبش که اومد پاشید رو صورتم خیلی داغ بود انقد زیاد بود که ریخت روی سینه هامو شیکمم، کیرشو آورد نزدیک لبمو سرشو فشار داد تودهنم من چشامو بسته بودمو سر کیرشو خوردم مجید ته آبشو ریخت تو دهنم کیرشو کامل کشیدم تو دهنمو آبشو مالوندم بش یه کم خوردمو بعد مجید کیرشو کشید بیرون و با یه خنده ی کوتاه گفت لامصب اینجوری که تو میخوری من دوباره راست میکنم ! باهم خندیدیمو اون رفت دستشویی بعدش من رفتم آب زدم سروصورتم وقتی اومدم بیرون دیدم مجید داره با لبخند نگام میکنه شورت و سوتینمو آورد برام پوشید لباسامم کمک کرد پوشیدم بعد بغلم کرد و نشوندم رو مبل گردنمو لبامو بوس کرد و گفت که امروز بهترین روز زندگیش بوده و ازین حرفا منم حرفاشو تایید کردمو گفتم ک چقد بم خوش گذشته .


خلاصه دوستای قشنگم من اولین سکسم رو با مجید دوست پسرم تجربه کردم که واقعا عالی بود به نظرم سکس خیلی مهمه و هیچ لذتی بالاتر ازسکس نیس اونم باکسی که دوستش داری و نسبت بش احساس داری ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شانس از کونمون اوردیم

سلام من دریام و 23 سالمه و کرج زندگی میکنم (شوهر دارم اما دوسش ندارم، اونم میدونه و باهام کاری نداره), میخوام یکی از خاطراتمو (توجه کنید فقط یکیشو) براتون بگم,هنوزم ک هنوزه بعد گذشت یه سال وقتی یادش میوفتم تنم ب لرزه میوفته! داستان ازین جا کلید خورد ک منو دوست پسرم امیر ک یه سالی میشد باهم بودیم,رفته بودیم بیرون,یجای تپل ک من اونجارو خیلی دوست میدارم (از گفتن اسمش شدیدا معذورم,حتی ب شما دوست عزیز)! ما تقریبا دنبال یجا برای اسکان یا بهتر بگم مکان بودیم ک امیر پیچید توی فرعی ک تقریبا یه راه باریک خاکی بود و روی پرتگاه ,اگ اسمشم اشتب نکنم آقچری بودش, وقتی ک خیلی رفتیم بالا امیر ماشینو روی یه تپه پارک کرد و بهم ی نگا کرد ازون نگاها ک ضعف میکردم و اون لحظه خره خرش میشدم...



آروم لباشو گذاشت رو لبامو شرو کرد ب خوردن,منم همراهیش کردم و همینطور ک مشغول یودیم لباسای ههمم درمیاوردیم,تا جایی ک من کاملا لخت شدم و امیر فقط شلوار تنش بود,امیر شروع کرد به خوردن گردن و سینه هام منم دستمو گذاشته بودم رو کیرشو از رو شلوار میمالیدم براش امیر همینطوری میومد پایین تا رسید ب کسم.. زبونشو یازی میداد روشو من تو افق درحال محو شدن بودم,تو همین حین پاشدم و شلوارشو در آوردم داشتم کیرشو میخوردم و اون ناله میکردش.. (ازونجایی ک من خیلی حس ششمم قویه) صدای موتور و حس کردم,سریع ا جام پریدم و دیدم ای دل غافل دیگه دارن میرسن بهمون,تا از صندلیای پشت بپریم جلو رسیدن بهمون,دو نفر بودن گویا به ماشینمون شک کرده بودن یارو سریع دستشو از شیشه آورد تو و گذاشت رو سویچ ک برش داره ک امیر نذاشت و سریع ماشینو روشن کرد



مرده داد میزد اینجا چ غلطی میکنید جالبه منم تو اون حال میگفتم به توچه ربطی داره,البته اینم بگم ک ما اون لحظه لخته لخت بودیم,امیر سریع شیشه هارو داد بالا و پاشو گذاشت رو گاز اون عوضیام محکم میکوبیدن رو ماشین درحین حرکت بودیم ک یکیشون با سنگ زد پشت ماشین و یه ی تومنی از کون ماشین انداخت پایین(بمیره الهی) خدا ازشون نگذره امیر اونقد هول کرده بود ک ی لحظه حس کردم تو دره ایم بزور ماشین و کنترل کرد امیر وگرنه لخت میمردیم همینطور ک امیر میرفت بهم گف ک لباسامو بپوشم منم سریع پوشیدم اونم بدون شورت و سوتینم سریع با لباسای امیر اومدم جلو اونعوضیا ی آشغال هنو پشتمون بودن و میومدن و این استرس مونو بیشتر میکرد از یه طرق نگران این بودیم ک نکنه ب پلیسای راه خبر داده باشن و اونا نگهمون دارن از یه طرف تحمل این اتفاق یکم سخت بود مخصوصا اون درره ک نمردیم,



هییییییی بگذریم فرمونو گرفتم تا امیر لباسشو تنش کنه تو راه فقط چشمم ب عقب و میگفتم امیر بدو پشتمونن,امیر بگاز,انگار ک یه بانک زده بودیم.. وقتی افتادیم تو جاده جامو با امیر عوض کردم تا شلوارشم بپوشه ک اگ احیانا پلیس نگهداشت مستقیم سنگسارمون نکنه,اینم بگم ک امیر ناراحتی تپش داشت و رو ب موت بودش و حالش خیلی بد شده بود .. میگف تقصیر منه ک بخاطر شهوت..دستمو گذاشتم رو لباشو گفتم هییس نفسم.. من تا تهش باتم چشاتو ببند.. چشم مدام تو آینه بود وقتی مطمئن شدم دیگ دنبالمون نیستن زدم کنار و امیر ک یکم حالش بهتر شد اومد نشست و را افتادیم اومدیم.. اما خیلی خاطره ی استرس اوریه برام,هیجانش بخوره تو سرم نزدیک بود بمیریم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
با کونش جبران کرد

من ساسان هستم 21 ساله از یکی از بنادر جنوبی کشور.نجات غریق هستم و قهرمان مسابقات شنای شهرستانمون. شهر ما یه ساحل زیبا داره که همه ساله توی عید مسافرای زیادی رو به سمت خودش جلب میکنه. شهر ما 15 کیلومتر ساحل داره که فقط 3 تا نجات غریق داره. من و 2 تا دیگه از بچه ها به نامهای امید و رضا. اونا 3 سال قبل از من نجات غریق شده بودند و از داستانای سکسی برام میگفتن که با خانمهایی که شنا بلد نبودن داشتن که من فکر میکردم خالی میبندن. ولی وقتی برای خودم اتفاق افتاد عاشق شغلم شدم. خب بریم سر اصل مطلب.
عید سال 92 بود که روز نهم عید صبح طبق معمول ساعت هشت رفتم سر کار. کنار ساحل با یه مایو آماده به کار نشسته بودم. معمولا حول و حوش ساعت 10 مردم واسه شنا میومدن. کم کمک شلوغ شد. ما یه کمپ نجات غریق داشتیم. ساعت 2 بعد از ظهر داشتم واسه خودم آهنگ گوش میدادم که دو تا دختر تقریبا خوشگل اومدن و به من سلام کردن. خودشونو معرفی کردن. مونا و نگین. گفتن که میخوان شنا یاد بگیرن. منم گفتم باشه. شما برید لب ساحل آماده بشید تا منم بیام. رفتم توی آب.حدودا 1 و نیم متر بود. شروع کردم بهشون شنا یاد دادن. نیم شاعت که گذشت دوتاشون تقریبا راه افتادن. البته لباسای معمولی پوشیده بودن که حتی حشریم هم نکردن. ساعت 3 بود اونا داشتن شنا میکردن و من داشتم نکات ریزی بهشون میگفتم که از دور صدای آژیر کمپ رو شنیدم. سریع اینا رو به بیرون آب هدایت کردمو سپس به سرعت رفتم توی کمپ. امید با بیسیم بهم گفت که در فاصله 200 متری من یک زن رفته توی آب و برنگشته. منم سریع به محل حادثه رفتم و دیدم یه پسر حدودا 18 ساله داره گریه میکنه و توی سر و صورت خودش میزنه.
ازش پرسیدم چی شده.گفت مادرش 39 سالشه و شنا بلد نبوده. رفته جلو توی آب عمیق و برنگشته. یه کم دلداریش دادم. تیوپ نجات رو برداشتم و با سرعت هر چه تمام تر به سمت دریا رفتم و شنا کنان رفتم جلو. بعد از حدود 20 دقیقه شنا بهش رسیدم. متعجب بودم که خودشو زنده نگه داشته بود. عمق آب تقریبا 4 متر و فاصله تا ساحل تقریبا 2 کیلومتر بود. نزدیکش رفتم. سوار تیوپ کردمش. ازش چرشیدم حالت خوبه.گفت آره فقط زیاد آب شور خورده بود. منم کم کمک آوردمش به سمت ساحل. گفتم اسمتون چیه؟ گفت مهرانه. تقریبا 1 و نیم کیاومتر دیگه تا ساحل مونده بود که متوجه لباسایی که تنش بود شدم. یه تاپ سبز رنگ که خیس بود و سوتین سیاه رنگش از زیرش معلوم بود. یه شلوارک سفید هم پاش بود که اونم خیس بود شورت قرمز رنگش از زیرش پیدا بود.با دیدن باسنش بدجور حشری شدم.تصور کنید یه خانم با باسن گنده جلو روتون روی تیوپ خوابیده باشه و کونش در اثر موجهای دریا مثلذ ژله بلرزه. اصلا بهش نمیخورد 39 سالش باشه. سعی کردم به باسنش دست بزنم ببینم چه عکس العملی نشون میده.


با احتیاط دستمو گذاشتم رو کونش. اونم هیچ کاری انجام نمیداد فقط سفت تیوپ رو چسبیده بود. منم دیگه پررو شدم و دستم بیشتر رو کونش حرکت میدادم. اینجا بودیم که متوجه شد و حرفی زد که من اصلا باورم نمیشد. انگار داشتم خواب میدیدم. گفت اسمت چیه؟ گفتم ساسان. گفت آقا ساسان هر چقدر دوست داری با باسنم ور برو فقط زودتر منو برسون ساحل.وقتی رسیدیم ساحل دستمزد این کار بزرگتون رو بهتون میدم. منم گفتم باشه. پس با سرعت بیشتری پا زدم. در همین حین به فاصله 500 متری ساحل رسیده بودیم. پیش خودم فکر کردم شاید دیگه فرصتی نشه بهش دست بزنم پس بهتره همینجا یه کارایی بکنم. بهش گفتم خودتو محکم به تیوپ بگیر. بعد یواش یواش شلوارکشو کشیدم پائین. کونش از بس سفید بود که نگو. کیرم داشت میترکید. با دستم یه کم کونشو مالیدم.ولی چون نزدیک ساحل شده بودیم ترسیدم کسی ببینه.شلوارکشو دادم بالا. رسیدیم ساحل و من ناراحت بودم که فرصتی به این خوبی رو از دست دادم.
خلاصه خودش و پسرش کلی ازم تشکر کردن.شمارمو گرفتن و مهرانه گفت تمشب منتظر تماسم باش.و رفتن.شب شد توی خونمون نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد. خودش بود.گفت بیا ببینمت.منم یه جا باهاش قرار گذاشتم.رفتم سر قرار. باورم نمیشد که 39 سالش باشه.به تیپی که زده بود نمیخورد. سوار ماشینش شدیم.گفت بریم یه جای خلوت کارت دارم. یه لحظه ترسیدم.آدرس دادم رفتیم یه جا بیرون شهر. ماشین رو پارک کگرد و گفت بیا صندلی عقب ماشین بشین.رفتم. پالتو بلندی که پوشیده بود را درآورد. یه بلوز قرمز و یه ساپورت سفید تنش بود. گفت جبران کاری که امروز برام انجام دادی. و بدون مقدمه دستشو برد کیرمو گرفت. کیرم بدجور شق شده بود. بعد کف ماشین نشست و زیپ شلوارمو باز کرد و کیرمو آورد بیرون.کیرم حدودا 22 سانته. من داشتم بیرون رو چک میکردم که یهو یه لحظه رفتم توی آسمون و برگشتم.وقتی نگاه کردم دیدم کیرم رو تا ته کرده توی دهنش. چون من دفعه اولم بود 2 دقیقه برام ساک زد آبم اومد.
ریختش توی دستمال کاغذی. جالبی این قضیه این بود که زیاد با هم حرف نمیزدیم. بعد پشتشو داد به من و گفت کونی که امروز توی آب آرزوت بد الان جلو روته. هر کاری دوست داری باهاش بکن. منم که کار زیادی بلد نبودم فقط شلوارشو دادم پائین و کیرمو کردم توش که راحت رفت تو. مثل اینکه زیاد از کون داده بود. خلاصه 5 دقیقه تلمبه زدم آبم اومد.من با اون همه حشریت در عرض 10 دقیقه کارم ساخته شد. بعدش منو رسوند خونمون و خودش رفت. بعدها چند بار تلفنی باهاش حرف زدم ولی نتونستم دیگه بکنمش چون اهل تهران بود و من اهل جنوب و فاصلمون خیلی با از هم دور بود. اگه قسمت سکسی زیاد نداشت ببخشید. بار اولم بود که مینوشتم. فداتون..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
کون تنگ شاگرد حشریم

سلام . من 33 سالمه و تو دبیرستان ریاضی تدریس میکنم.این نکته رو بگم که تو کلاس همه از من حساب میبرن و کسی جرات جیک زدن نداره چون خیلی سخت گیرم و دست به نمرم خیلی بده و خلاصه به راحتی نمره نمیدم.



قضیه بر میگرده به سه سال قبل که تو یه دبیرستان دخترونه تدرس میکردم. یه شاگردی داشتم به نام فریبا 19 ساله پیش دانشگاهی میخوند که خیلی خوش استیل و اندام توپ و رنگ پوستش برنزه بودو خیلی اکتیو و شیتون و شوخ بود که به خاطر همین چند بار از کلاس بیرونش کردم. ولی اینو بگم که تو کلاس همیشه یواشکی نگاش میکردم و خیلی دیونش بودم آخه سینه هاش و کونش خیلی معرکه بود خلاصه دوست داشتم بکنمش. یه امتحان میان ترم گرفتم از کلاس که فریبا از 5 نمره 0.25 گرفته بود. یه روز بعد کلاس اومد پیشم گفت توررو خدا برا امتحان کمکمون کنید منم از خدا خواسته ولی هرچی با خودم کلنجار رفتم که شمارشو بگیرم از ترس آبروم نونستم و بهش گفتم نه هرچی تو برگه بگیری همو نمرت خواهد بود. بعد که اومدم خونه به خودم فحش دادم که چه فرصت خوبی رو از دست دادم.



کم کم ترم داشت تموم میشد و من روز به روز عطشم نسبت به فریبا بیشتر میشد. چون میدونستم دوباره میاد سراغم یه امتحان پایان ترم خیلی سخت گرفتم. و بالاخره روز امتحان پایان ترم ، قلبل از امتحان تو راهرو اومد پیشم باز خواهش و تمنی که تورو خدا کمکم کنید منم از خدا خواسته دل رو زدم به دریا گفتم میخوای تلفن منو داشته باش ببینم چه کار میتونم بکنم، فقط قول بده به کسی نگی و الا نمره نمیدم بع واسه اینکه از دستش ندم گفتم یه تک زنگ بزن شمارتو سیو کنم و تک زنگ زد و نمیدوننین چقدر خوشحال شد بعدش کلی تشکر کرد و رفت سر جلسه منم مست خر کیف شده بودم ولی خودمو زدم به کوچه علی چپ و جدی گفتم ولی قول نمیدم.



بعدش فریبا رفت سر جلسه امتحان منم بعد از شروع امتحان رفتم سر جلسه.تو جلسه پاشو انداخته بود رو پاش منم داشتم یواشکی زاغ سیاهشو چوب میزدم. شب بعد از بهم زنگ زد و گفت امتحانش رو خراب کرده منم گفتم هنوز برگتو صحیح نکردم بعدش چون موقعیت فراهم نبود بهش گفتم خودم بهت زنگ میزنم بیا ببینم چیکار میتونم بکنم. پیس فردای اون روز هیچکس خونمون نبود خودم زنگ زدم به فریبا و آدرس خونه رو دادم بهش و گفتم سریع بیا ببینمت اونم خوشحال شد و گفت باشه.منم رفتم سریع دوش گرفتم و بدنمو شیو کردم و ادکلن زده و مرتب. بالا خره اومد و بردمش اتاقم گفتم برگت افتضاحه چیکار کنم گفت تورو خدا کمک کنید گفتم برگت سفید چیزی ننوشتی میخوای بدم برگتو پر کنی همین که اینو شنید خوشحال شد و با عشوه گفت وای مرسی. بهش گفتم فقط یه شرط داره گفت چه شرطی من گفتم فقط باید بذاری لا پاتو بخورم اینو که شنید گفت وای از همین می ترسیدم منم گفتم قول میدم فقط بخورم گفت یعنی اگه این کارو نکنم نمره نمیدین گفتم نمره میدم ولی لطفا بذار کستو بخورم.



خلاصه راضی شد و شلوارشو درآوردم، نمیدونین چه حسی داشتم یه شورت سکسیه سفید پوشیده بود شورتشو در آوردم وای چه کس خوشکل و نازی داشت از یه طرف خیلی استرس داشتم هر لحظه ممکن بود یکی بیاد خونه شروع کردم به خوردن کسش آخ که چه حالی میداد. بعدش شلوارمو کشیدم پایین گفتم برام ساک بزن همچین ساک میزد که مغز سرم سوت میکشید و آبم ریخت تو دهنش فکرشو کنید دختری که تا قبل از این جریان ازم میترسید آبم که ریخت تو دهنش بهم گفت خاک تو سرت منم خندیدم. بعدش بهش گفتم که الان یکی ممکنه بیاد خونه تو برو فردا اگه شد میگم بیا خونه بنویس ورقتو. بعد فریبا رفت منم اون روز تا صبح تو فکرش بودم و مزه کس خوشکاش تو دهنم مونده بود ولی ناراحت بودم که چرا از ترس اینکه کسی بیاد نتونستم کامل حال کنم.



دو روز بعدش خانوادم رفتن خونه مادر بزرگم و میدونستم که تا شب نمیان منم گفتم کار درم و به محض رفتنشون زنگ زدم به فریبا گفتم الان وقتشه سریع خودتو برسون ورقتو بدم بنویسی. و دمش گرم نیم ساعت بعد فریبا اومدش و منم طبق معمول دوش گرفته بودم و صاف و صوف کرده بودم، این بار اصلا مجال ندادم سریع لختش کردم, بعد سوتینه مشکیشو باز کردم وای عجب سینه های سربالا و زیبایی داشت الان که مینویسم راست کردم شرو کردم شینه هاشو خوردن اونم از فرط حشر گوشمو زیر گردنمو میلیسید. بعد به پشت خوابوندمش و همین که شلوارشو در آوردم شورتش هم با شلوار جینش در اومد اوف این با به انداره کافی وقت داشتم پاهای سکسیشو شرو کردم از انگشتای پا ساق پا تا روناش به بوس کردن انصافا پاهای برنزش ازخود بیخودم کرد بع شروع کردن به خوردن کسش عجب کسی داشت توش صورتی بود که حاکی از جون بودن و شاداب بودن کسش بود



هی بو میکردم کسشو هی میخوردم بع ازش خواستم شلوار منو در بیاره,بعدش شورتمو در آورد گفتم شاک بزن گفتس باشه ولی به شرطی که قول بدی آبتو نریزی دهنم گفتم باشه لا مصب همچین کیرمو ساک میزد انگاری بار صدهزارمش بود بعد تخمامو میکرد تو دهنش اوفففففففف. بعد گفتم بیا 69 بشیم و 69 شدیم و من کسشو میخوردم گفتم فریبا تو هم بخور و فریبا شروع کرد به خوردن کیرم یه چیزی من خیلی دوست دارم دخترا با کونم بازی کنن(البته کونی نیستم) گفتم نه سوراخ کونمو لیس بزن یکم نه و نو کرد گفتم خواهش میکنم بخور سوراخ کونمو اونم به خاطر نمره هم که شده شروع کرد به لیس زدن سوراخم (البته من همیشه موهای کونمو شیو میکنم و به تمیزی کونم اهمیت میدم و توشو با صابون میشورم) و ازش خواستم زبونشو تند تند بکن تو کونم در بیاره آخ که زبونشو میکرد تو کونم و منم داشتم از شدت حشر پس میفتادم بعد گفتم به شکم بخواب تا از عقب بکنمت بدون مقاومت کردن این بار قبول کرد، بعد گفتم فریبا کیرمو ساک بزن تا خیس بشه بعد اول با انگشتم سوراخ کونشو ماساژ دادم و با انگشت میکردم تو سوراخش خداییش سوراخش خیلی تنگ و ترو تمیز بود انگار میدونست میخوام بکنم توش تمیز کرده بود سوراخشو,



بعد کیرمو گداشتم دم شوراخش و هل دادم تو جیغ کشید و گفت ای بکش بیرون دیگه نمیام پیشت گفتم ببخشید کیرمو از تو کونش کشیدم بیرون وا یکم با انگشتم با کونش ور رفتم و این بار خیلی آروم کیرمو کردم تو سوراخ کونش و هل دادم تو ودردش کمتر شد، همین طور که تو کونش میکردم با دستم سینه هاشو می مالیدم اونم از شدت حشر چشماش شهلا شده بود و داشت حال میکرد بعدش همین طور که داشتم میکردمش با دستم کونشو آوردم بالا و به روش سگی کونش گداشتم اونم با کونش ضربه میزد به کیرم خلاصه آبمو ریختم تو کونش.بعد بلند شد و خودشو تمیز کرد گفتم حالا بیا ورقتو بنویس و نوشت منم بهش بیست دادم. فریبا کلی خوشال شد و گفت این محبتتو جبران کنم منم بوسیدمش و گفتم جبران کردی و خندیدیم. بعد از این جریان هردفعه خونه خالی میشد سریع زنگ میزدم فریبا میومد حال میکردیم. یه روز بهم گفتش که (( سکس با شمارو خیلی دوست دارم چون شما واردی) بعد از فریبا تعداد زیادی از دانش آموزامو کردم که تو داستان های بعدیم براتون مینویسم. امیدوارم لذت برده باشین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من شوهرم رو کردم

سلام.داستانی که مینویسم مال ماه پیشه وشب عروسیم.بهترین شب زندگیم بود بخاطر همین نمیخوام ناقص بنویسم یکم طولانیه و جزئیاتش رو هم نوشتم امیدوارم حوصلتون سر نره. اسمم مریمه و24 سالمه،قدم 169و60 کیلوام.سایز سینه هام 75 وپوستم سفیده.یه دختر معمولی با قیافه معمولی تنها تفاوتی که با بقیه دخترها شاید داشته باشم موهای بلند و پرپشته که تا زیر کمرمه،موهام رو خیلی دوس دارم.شوهرم اسمش سامانه و 28 سالشه هیکل میزونی داره و تقریبا میتونم بگم خوشگله.



با سامان یه مدتی دوست بودم و تو دوران نامزدیمون هم کم شیطونی نکرده بودیم اما هنوز دختر بودم سامان همیشه میگفت:این شیطونیارو میکنیم که شب عروسی حسابی حال کنیم ودست و پامون رو گم نکنیم. حالا بریم سراغ اصل قضیه. سامان در رو برام باز کرد و کمکم کرد پایین لباس عروسم رو جمع کنم و برم تو خونمون.در رو بست و چراغ رو روشن کرد.بالاخره از دست مهمونا راحت شده بودیم بعضیاشون رو که اگه ول میکردیم شبو هم پیش ما میموندن.(اقا خدایی تو عروسی زیاد شاخ نشید ملت کار دارن خدا رو خوش نمیاد) سامان یه بطری اب از یخچال برداشت و رفت سمت تی وی،کتش رو در اورد و انداخت رو کاناپه و بطری اب رو سر کشید.صدای تی وی رو میتونستم بشنوم.لباسم رو جمع کردم ورفتم سمت اتاق خواب.از اینه یه نگاه به خودم انداختم قیافم خوشگل تر و جذاب تر ازهمیشه شده بود مخصوصا موهای بلندم که فر شده بودن خیلی به صورت گردم میومد. لباس عروسم رو در اوردم و رفتم سمت کمد لباس سامان عاشق رنگ ابیه یه لباس خواب حریر خوشگل ابی که شورت ابی بندی هم داشت برداشتم و تنم کردم.هنوز از سامان خبری نبود.در اتاق رو باز کردم وسرک کشیدم سامان جلوی تی وی ول شده بود و داشت یه شوی ترکی‌ نگاه میکرد.



یکم منتظر موندم اما دیدم انگار از سامان ابی گرم نمیشه.بلند شدم و رفتم کنارش نشستم.چنان با دقت زل زده بود به تلویزیون که حتی نیم نگاهی هم بهم ننداخت.خودم رو بهش چسبوندم و گفتم:سامان. -بله خانوم -بریم بخوابیم؟ صدای تی وی رو بلند تر کرد وگفت:خوابت میاد؟ دستم رو گذاشتم رو پاش رو گفتم:خب نه...یعنی بریم بخوابیم دیگه.خیرسرمون شب عروسیمو... دستش داشتم کفری میشدم.دوباره صداش زدم:سامان اخم داشت اما تابلو بود که به زور خودشو نگه داشته که نخنده.عصبانی شدم وبلند شدم برم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش،جاخورده بودم وصاف افتادم تو بغلش.سریع تلویزیون رو خاموش کرد با لبخند زل زد بهم،لباشو برد نزدیک گوشم و اروم گفت:نبینم حرص بخوری جوجه. هلش دادم وبلند شدم رفتم سمت اتاق خوابمون.حالانوبت من بود که اذیتش کنم.پشت بودم که در اتاق باز شد وقبل از اینکه بتونم حرکت کنم سامان از پشت بغلم کرد و گردنم رو اروم وطولانی بوسید.بعد منو برگردوند سمت خودش و یه بوسه اروم رو پیشونیم زد،بعد نوک دماغم رو بوسید و بعد لباش رو لبام قفل شد.



اروم و با حوصله لبام رو میخورد و میبوسید و من همراهیش میکردم.دستاش که رو کمرم کشیده شد سرم رو کشیدم عغب و یه قدم رفتم عغب.سامان یه قدم اومد جلو و من باز یه قدم رفتم عغب.اخر سر اروم منو هل داد که چسبیدم به دیوار دستاشو گذاشت دو طرفم و دوباره رفت سمت لبام.صدای نفس هاش رو حس میکردم.بدنم رو نوازش میکرد و گهگاهی یه گاز کوچیک از لبام میگرفت.دستم رفت سمت کراواتش و شلش کردم و درش اوردم حالا نوبتمن بود لباش رو گاز بزنم.یه میک کوچیک میزدم وزبونم رو میکشیدم رو لباش ودکمه های پیرهنش رو باز میکردم.پیرهنش رو که در اوردم یه لحظه ازم جدا شد دستا شو گرفتم و گذاشتم رو شونه هام و سریع رکابیش رو هم در اوردم.بالاتنش لخت بود و میتونستم گرمای بدنش رو حس کنم.هیچکدوممون حرف نمیزدیم فقط هر لحظه بیشتر احساس نیاز میکردیم .دستام رو گذاشتم رو شونه هاش و سامان هم کمرم رو گرفت یکم خودم رو بالاکشیدم و پاهای لختم رو دورکمر لخت سامان حلقه کردم. کیرش رو چسبونده بود به لای پاهام از زیر شلوار هم سیخ شدنش رو احساس میکردم.





همونطور که تو بغلش بودم رفت سمت تخت و منو گذاشت رو تخت شلوارش رو در اورد و اومد کنارم دراز کشید لباس خوابم رو سریع در اورد و محکم منو چسبوند به خودش.تو بغلش نفس نفس میزدم.چرخید و اومد روم.سرشو برد لای سینه هاموچاک سینم رو لیس زد میخواست نوک سینه هامو بگیره که شیطونی کردم و سینه هام رو یکم لرزوندم.سینه هام رو میمالیدم به صورتش و نوکش رو میکشیدم رو لباش.صداش دورگه و حشری شده بود گفت جووووووون وبعد نوک سینم رو کشید تو دهنش و گاز گاز میکرد اه و نالم تو اتاق پیچیده بود دستش رو سر داد داخل شورتم و مشغول مالیدن کشم شد.باانگشتش باچوچولم ور میرفت و من اههههه میکشیدم. رفت پایین تر رونام رو بوسید وشرتم رو از پام در اورم.پاهام رو باز کرد ولبخند زد:اوووووف چه ابی انداخته. چوچولمو بالباش گرفت و کشید .بازبونش بالبای کسم بازی میکرد و چوچولم رو میک میزد من دیگه از لذت تقریبا داد میزدم.دستموبرده بودم لای موهاش وباموهاش بازی میکردم.تند تندکسم رو لیس میزد و گهگاهی چوچولم رو یه گاز اروم میگرفت.چشمام رو بستم ویک لحظه بدنم لرزید بازوش رو گرفتم و کشیدمش بالا.نوبت من بود.کیرش دیگه داشت شورتش رو جر میداد.چشمای هردوتامون خمار شده بود.اروم گفت:بخورش نفسی که بی تابش کردی. شرتش رو کشیدم پایین و کیر سیخش زد بیرون.با انگشتم سرکیرشو ناز کردم و یکم مالیدمش.همونجور که میمالیدمش لبام رو گذاشتم رو سرکیرش اروم میک زدم.صدای اه های اروم و داغش رو میشنیدم لبام رو میمالیدم به سر کیرش و زبون میزدم.با خایه هاش بازی میکردم و کیرش رو بیشتر میکردم تو دهنم.با صدای شهوتی گفت:تندتر ساک بزن مریم.دیوونم کن. دستام رو تکیه دادم به روناش وکیرشو کشیدم تو دهنم.کیرش میخورد به ته حلقم و عوقم گرفته بود اما تندتندسرم روعغب جلومیکردم و زبونم رو دور کیرش میچرخوندم.



موهام رو گرفته بود وسرم رو عغب جلو میکرد.تندتند میک میزدم وزبونم رو محکم میکشیدم به کیرش.سرم رو کشید عغب و دوباره چرخیدیم و من زیرش بودم پاهام رو گرفت و انداخت رو شونش.دستام یخ زده بود خیلی میترسیدم یکم اومد جلو وازم لب گرفت و دم گوشم زمزمه کرد:اگه دردت اومد گازم بگیر.دستاشو قفل کرده بود تو دستام ومنو چسبونده بودبه تخت چشمام رو بسته بود.سرکیرشو میکشید رو کسم و بااب کسم خیسش میکرد خیلی حال داشت.کیرش رو میکوبید رو کشم وگوشه لبمو میبوسید.یکمبیشتر اومد روم سینه هاش روسینه هام بود.سرکیرشو گذاشت دم کسم وفشار داد.احساس کردم زیر پام خالی شد .درد عجیبی تو کمرم پیچیده بود تخماش رو که چسبیده بودن به کسم رو حس میکردم تا ته توش بود.لبام رو محکم میک میزد ومن فقط میتونستم ناله بکنم.از نفساش که تو صورتم خالی میشدنفس میگرفتم و دوباره ناله میکردم.کیرشو کشید بیرون و بادستمال کاغذی خون کس من و کیرخودش رو پاک کردو دوبارهافتاد روم کمرم تیر میکشید اما اینبار از درد دفعه قبل خبری نبود.دم گوشم زمزمه کرد:خانوم خودم شدی. فرصت حرف زدن بهم نداد و شروع کرد به تلمبه زدن باسنش رو چنگ میزدم و تو مشتم فشارش میدادم و سامان زیر گلوم رو میخورد وتلمبه میزد صدای اه و اوه منم که تو هوا بود.سه چهار تاتلمبه زد که یهو سرعتش بیشتر شد سامان هم اه میکشیدوخیره شده بود به چشمام.یک لحظه وایساد و من از داغی مایعی که تو کسم ریخته میشد چشمام رو بستم.سامان یه بوسه کوچیک رو لبام زد وبیحال کنارم افتاد.ازدستش خیلی شاکی بودم که چرا ریخته تو کسم اما نای حرف زدن نداشتم خزیدم تو بغلش و خودمو براش لوس کردم.احساس میکردم کمرم هنوز تیر میکشه اما صدای نفس های سامان ارومم میکرد. ... ببخشید یکم طولانی بود.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کار پیدا کردم

سلام دوستان این خاطره هی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به 4 سال پیش من تو یه خانواده تقریبا پر جمعیتی بزرگ شدم بجز خودم سه تا خواهر دیگه دارم که الان همشون ازدواج کردن . از اونجایی که پدر من یه کارگر بود و درامد انچنانی نداشت ما برای امرار معاش مجبور بودیم کار کنیم . من تو یه کارخانه مواد غذایی به عنوان منشی کار میکردم کارفرمام ادم خوبی بود و منم مشغول به کار بودم تا اونجا که کارخانه ما ورشکست شد و من مجبور شدم از اونجا بیام بیرون .یه چند وقت دنبال کار میگشتم هر جا میرفتم واسه کار کار نبود خلاصه خیلی غصه میخوردم



تا اینکه یه روز دوستم بهم زنگ زد گفت رها سر کار میری؟ گفتم نه گفت منم دنبال کار میگردم بیا بریم اداره کار بسپاریم . اون روزی هم که میخواستیم بریم اداره کار به شدت بارون می اومد چند بار به دوستم گفتم که نریم بارون میاد گفت که نه بریم .خلاصه ما اون روز رفتیم .رسیدیم پرس و جو کردیم که اتاق مشاوره کار کدام است ما رو راهنمایی کردن در زدیم رفیم داخل یه اقای 30 الی 32 ساله با قد بلند خیلی خوشتیپ پشت میز نشسته بود سلام کردیم گفت بفرمایید گفتیم که دنبال کار میگردیم و مدارکامونو گرفت با شماره تماس و یک فرمی که پر کردیم گفت اگر پیدا شد بهتون زنگ میزنیم. خلاصه ما اومدیم و یه چند روزی گذشت خبری نشد دوباره با دوستم رفتیم اداره کار که بپرسیم چی شد همون اقا که فامیلیش میرزایی بود گفت اوضاع کار خرابه به محض اینکه پیدا بشه بهتون زنگ میزنیم . دو سه روزی گذشت و اون اقای میرزایی به من زنگ زد و گفت که یه کار پیدا شده فعلا تو تنها بیا تا واسه دوستت هم پیدا بشه



بعد من رفتم و ادرس و یه فرم داد رفتم کارو دیدم و خوشم نیومد تو راه خونه بودم که دیدم موبایلم زنگ میخوره جواب دادم دیدم اقای میرزایی هست سلام و احوال پرسی که چی شد کار رو دیدی گفتم اره اما خوشم نیومد به من گفت الان بیرونی گفتم اره دارم میرم خونه گفت میتونم بیام دنبالت کارت دارم منم که اصلا تو فاز سکس نبودم گفتم باشه خلاصه سوار ماشینش شدم به من گفت که میترسه تو ماشین کسی ببینش چون همه جا میشناسنش گفت بریم خونمون کسی نیست منم قبول کردم تو راه هی گفت من ازت روز اول خوشم اومده روم نمیشده بگم و از این حرفها... تا رسیدیم با اسانسور رفتیم بالا خونشون بزرگ بود تعارف کرد نشستم یه کم میوه اورد و با یه لیوان شربت خوردم و صحبت کرد که مجرده اسمشو گفت و از این حرفها بعد به من گفت که لباساتو در بیار راحت بشین منم مانتو و روسریمو در اوردم



تا در اوردم چشمش خورو به سینهام گفت ماشالا چه سینه هایی داری ( من قدم بلنده و توپر هستم سایز سینمم 80 هست ) یه کم جمع و جور کردم خودمو دیدم داره میاد کم کم سمتم دستشو دور گردنم انداخت شروع کرد به لب گرفتن از اونجایی که منم خیلی زیاد حشری هستم بدم نیومد و همراهیش کردم همونطور که لب میگرفت سینه هامم میمالوند بعد گفت که رو مبل سخته بیا رو زمین بخواب یه جورایی منم دوست داشتم که سکس کنم حرفی نزدمو اومدم پایین خوابیدم افتاد روم و لباسمو زد بالا شروع کرد به خوردن سینه ام از این ورم با دستش از رو شلوار کسمو میمالوند خیلی کسم سفید نیست اما توپولو هست اروم رو شکممو لیس زد با زبون دور نافمو میک میزد منم از شدت حشر هی کمرمو قوس میدادم و با دستم سرشو سمت کسم هول میدادم فهمید که دوست دارم کسمو بخوره وای اروم شلوارمو در اورد افتاد به جون کسم چوچولمو چنان میخورود که داشتم از حال میرفتم بعد گفت که مال منو بخور شلوار و لباسشو در اورد خوابید منم کیرشو شروع کردم به خوردن .کیرش خوب بود خیلی بزرگ نبود بعد از 5.6 دقیقه که خوردم بلند شد گفت دختری گفتم اره گفت میزاری از کون بکنم منم گفتم نه درد داره گفت خوب باشه به پشت بخواب لاپایی بکنم تا ابم بیاد



منم که قبلا تجربه سکس نداشتم فقط در حد لب و مالوندن بوده.در حد کامل لخت شدن نبود.. خلاصه به پشت خوابیدم کیرشو با اب کسم که لیز شده بود قاطی کرد داشت جلو عقب میکرد که یک دفعه احساس کردم یه چیزی اندازه یک ثانیه رفت تو بدنم یه لحظه مثل جت پریدم رنگم مثل گچ سفید شده بود دست زدم به کسم دیدم غرق خونه زدم زیر گریه حمله کردم به اقای میرزایی شروع کردم به فحش دادن که منو گرفت برد تو حمام خودمو شستم کلی خون اومد... اومدم بیرون گفت بخدا از قصد نبوده... پردمو زده بود و دیگه کاریش نمیشد کرد. بعد از دوش گرفتن دوباره واسم شربت اورد نمیدونم توش چی‌ بود که خیلی‌ آروم شدم،یه جورایی مثل مسخ شده ها... منو بازم برد رو تخت و شروع کرد به کردن کس من ،منم بی‌ هیچ مقاومتی باهاش همکاری می‌کردم. من سه بار ارضا شدم اونم آخر آبشو ریخت رو صورتم. بهم گفت اینم کاری که دنبالش بودی و دو تا تراول صد هزاری بهم داد. دیگه رسما جنده شده بودم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
میخواستم کرده شدن زنمو ببینم

اسم من امید هست و یه زن خوشگل به اسم نفیس دارم که 6 ساله باهاش ازدواج کردموعشق می کنم. ما سه ساله که تایلند زندگی میکنیم. خیلی سریع برم سر اصل مطلب. تو ذهنم چیزی میگذشت که خیلی وقت بود بهش فکر میکردم تااینکه بالاخره عملی شد
روز شنبه بود که همه چیز جورشده بود. به نفیس گفته بودم که امروز میخوام ببرمت یه جایی که ماساژهای خیلی معروف داره و هرکی رفته خیلی راضی بوده. خلاصه شنبه صبح راه افتادیم به سمت جزیره فوکت وقتی رسیدیم یه هتل گرفتم نزدیک ساحل و بعد از نیم ساعت رفتیم به سمت سالن ماساژ که تو حاشیه ساحل بود ولی حدود ده دقیقه توراه بودیم. همون چیزی که شنیده بودم یه سالن بزرگ با کلی خدمه و دستگاه و استخر و واترپمپ . تو آفیس یه خانم تایلندی که خیلی هم لهجه بدی داشت اومد و از ما خواست که اول پولو بدیم و بعد بریم توی فلت پنج و منتظر بمونیم. منم پنج هزار بات (حدود دویست دلار) دادم و رفتیم تو. بعد از یه چند دقیقه یه خانم قدکوتاه ویتنامی خنده رو اومد تو و مارو برد به یه حال بزرگ که نزدیک بیستا تخت توش بود که فاصلش با بعدی حداقل ده متر بود روبروش به ساحل راه داشت و انتهاش به سالن واترپمپ بود که بعدا بهش میرسیم. خلاصه از نفیس خواست که لباساشو دربیاره اونم همرو بجز شرت وسوتین دراورد ولی خانمه گفت همشو دربیاره وبعدم با خنده گفت (no problem) یعنی اشکالی نداره فکر کنم این دوتا کلمه رو یه ده بار با خنده هی تکرار کرد.
خلاصه نفیس یه نگاه به من کرد و منم گفتم که در بیار اینجا که هرکسی تو کار خودشه (نمیدونست تو چه فکراییم بنده خدا ) خلاصه دراورد و خانم گفت از پشت بخواب رو تخت اونم خوابید و یه ملافه سفید انداخت رو باسنش . یه نگاه به اطراف کردم سریع دیدم همه چی ظاهرا همون چیزایی که قبلا خوندم ولی مردی ندیدم پیش خودم گفتم احتمالا بعدا میان. خلاصه نفیس از پشت خوابیده بود سرشو یه وری گذاشته بودو چشماشم گذاشته بود روهم. خانمه شروع کرد به چرب کردن کمر نفیس و هی میگفت بدنت خیلی سفیده و میخندید. تو اون حال یه نفردیگه هم روتخت خوابیده بود ولی از ما فاصله داشت یه لحظه چشمم افتاد به یه مرد که اومد بالای تختش . خوشبختانه نفیس چشماش بسته بود وگرنه همون موقع بلند میشد. یه نگاه کردم دیدم یه مرد با عضلات ورزشکاری که یه شرت کوتاه مشکی پاشه دست خانومهرو گرفت و بردش به سمت اتاق واتر پمپ.
خیالم راحت شد که درست اومدیم ولی ناراحت بودم که اگه نفیس بفهمه چه کار میکنه. خلاصه خانومه ماساژش رسید به ساق پای نفیس و موقعش بود که داستان ما شروع بشه . اینجا لازمه یه توضیح بدم که این سالن معروفه به سکس ماساژ به این معنی که یه پمادمحلی که شهوت جنسی رو زیاد میکنه به بدن می مالن تا خوب تحریک بشه ظاهرا از طریق افزایش حرکت خون توی رگها و افزایش متابولیسم یه بار یه پزشک استرالیایی برام گفت ولی راستش خیلی سر در نیاوردم به هر حال با تحریک اعصاب تمربوط به حس جنسی شمارو نحریک جنسی میکنه و در مرحله بعد مرهایی که اونجا هستند با سکس کردن این حسو ارضا می کنن ولی البته هیچ اجباری برای سکس نیست بسته به اینه زن چقدر تحریک بشه. خلاصه خانم ماساژش تموم شد و رفت که پماد بیاره پیش خودم گفتم ببینم امروز من بالاخره به آرزوم میرسم یانه .وقتی خانم رفت نفیس پرسید چی شد تموم شد دویست دلار دادیم برا همین چند دقیقه گفتم نه لابد یه برنامه ای دارن بذار ببینیم چی میشه. بعد یه چند دقیقه یه خانم دیگه با همین ویتنامیه اومد و یه چیزی شبیه قوری دستش بود اومد. به من گفت به نفیس بگم برگرده اونم برگشت و ملافه رو کشید رو سینش که هردوشون خندیدن و دوباره خانمه گفت مشکلی نیست و آروم آروم ملافه رو از روسینش کنار زد ونفیس یه نگاه به من کرد منم گفتم که اینا که زنن اشکالی نداره بخواب . خانمه جدیده اومد بالا سرشو دستای نفیس گذاشت بالای سرشو نگداشت طوری که سینش کشیده ترو بزرگتر به نظر میرسید و از تو قوری یه مقداری ریخت وسط سینه هاش و شروع کرد به پخش کردنش به سمت گردن و شکم
. نفیس گفت وای امید یه جوریه گفتم چجوریه گفت نمیدونم بپرس برای چی اینو ریخت منم گفتم لابد می خواد چرب کنه دیگه پرسیدن نداره اونم هیچی نگفت و اوناهم کارشونو ادامه دادن . دیگه موقش بود که داستان ما شروع بشه .یه دو سه دقیقه بعدش نفیس گفت امید بهشون بگو اینقدر دست رو سینم و بدنم نکشن گفتم یعنی چی بعد اونوقت چجوری ماساژ بدن گفت آخه میترسم تحریک شم و آبروریزه بشه منم با خنده گفتم خودم همینجا می کنمت نگران نباشو نفیس چشماشو بسته بود ولی داشت گرم میشد از حرکت سینه هاش و کشیدن دستاش و چشبودندش پاهاش اینو میفهمیدم . اینجا بود که خانم گفت خوب بریم اتاق واتر پمپ نفی بلند شد و لافه رو پیچید به باسنش دیگه سینه هاشو نپوشوند داشتم حس میکردم که تحریک شده . رفتیم تو یه اتاق شیشه ای که یه تخت توش بود و یه دستگاه جالب که آب از توش میومد بیرون و آدم میخوابید وسط دستگاه درش بسته میشد و با فشار آبو به همه جای بدن میپاشید . خانم ماساژور به نفیس گفت از پشت بخواب رو تخت خوشبختانه انگلیسیه خانومم هیچ وقت خوب نبود منم بهش گفتم که از پشت بخواب و ملافه رو هم انداخت روباسنش . اومد و با قوریش اینبار ریخت رو کمرشو کم کم ملافرو از رو باسنش برداشت و شروع کرد به ماساژ کون نفیس. اونم دیگه اعتراضی نمیکرد.
دیگه موقش بود که من برم . به نفسی گفتم آبجوم تموم شده میرمو سریع برمیگردم اونم گفت برو ولی زود بیا. گفتم داری حال میکنیا گفت خیلی خوبه ولی کاش همینجا منو می کردی . گفتم اونم به موقش منم اومدم بیرون و رفتم طبقه بالا توی یه کافی کلاب نشستم . کاملا به اتاق نفیس دید داشتم . اتاق کناریشو نگاه کردم دیدم زنه توی ماشین آبی نشته و یه مرد کیرکلفت داره ماساژش میده. البته کیرشو ندیدم همینجوری حدث میزنم. یه چند دقیقه گذشت و خانومها کارشون تموم شد و امدن بیرون قبلا خونده بودم که ده دقیقه طول میکشه که این پماد صددرصد تاثیر بذاره . تو دلم عروسی بود خیلی دوست داشتم ببینم وقتی زنم تحریک میشه و یه مرد دیگه تو اتاقه داره مایاژش میده چی میشه؟ بعد از شش هفت دقیقه دوباره خانم ویتنامیه رفت تو اتاق و پشت سرش هم یه مرد قد بلند و هیکلی با یه شرت رفت تو . چهرشو نمیتونستم ببینم ولی به نظر مییومد که مرده اندونزیایی باشه . نفیس هنوز از پشت خوابیده بود و لی میتونستم حدث بزنم چقدر تحریک شده. یه دفعه دیدم خانمه ار اتاق اومد بیرون و مرده شروع کرد به ماساژ کف پا . گفتم الانه که نفیس بلند شه بیاد بیرون ولی نیومد چند دقیقه هم گذشت و مرد شروع به ماساژ کون کرد دیگه گفتم الانه که نفیس بلند شه و همه چی خراب شه ولی در نهایت تعجب خوابیده بود و حتی وقتی مرد برش گردوند و شروع به ماساژ سینه هاش کرد هم هیچ عکس العملی نشون نمیداد.
من یادمه نفیس هرقت سینه هاشو می گرفتم میگفت کیرتو بکن تو کسم حالا این یارد داشت با فشار پشتوناشو میمالوند و میدونشتم که خیلی تحریک شده . پیش خودم میگفتم یعنی چی مشه نفیس آخرش کیر طرفو میکنه تو کسش یا تحمل می کنه ؟ پاشدم تو همون طبقه یکم اومدم جلوتر که بهتر ببینم ولی میترسیدم که نفیس منم ببینه . از این منظره که داشتم بهتر میدیدم . دیدم نفیس لباشو داره بهم فشار میده ولی هنوز چشماش بسته هست. معلوم بود که خیلی تحریک شده دائم دستاشو بالا میکشید و پاهاشو آروم خم میکرد . دیگه نه ملافه ای بود و نه خجالتی فقط شهوت بود و احتمالا یه کم هم ترس.خداییش خیلی تحمل کرده بود هیچ وقت در مقابل من اینقدر تحمل نکرده بود به محض گرفتن پستوناش کیرمو میکرد تو دهنش ولی الان ...تو این فکرا بودم که دست مرد کیرکلفت رفت به سمت کس نفیس. من یه لحظه یه حس عجیب داشتم لذت و اظطراب ولی صدای ضربان قلبمو خودم میشنیدم. نفیس در کمال تعجب پاهاشو باز کرد و دستاشو چسبوند به تخت و سینه هاشو یه کم داد بالاتر. با وجودی که نفیس نمیدونست قرار بیاد اینجا و فکرمیکرد یه ماساژ معمولیه ولی هیچ اعتراضی نکرد تازه همراهی هم میکرد.مرده که دیگه دستش کاملا روی کس زنم بود دست دیگشو گذاشت روی سینش و نفیس هم یه دستش آروم گذاشت رو دستی که رو سینش بود و اون یکی هم گذاشت روی دستی که رو کسش بود .ماساژور که کارشو خوب بلد بود باوجودی که ایستاده بود ولی کاملا مسلط بود وخیلی هم با حوصله. منتظر بودم ببینم که بالاخره این کیر از شرت درمیاد بره تو کس زنم یا نه یا اصلا زنم راضی میشه با این همه که تحریک شده ...

بوووس..لیلا
من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي، ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي "مستی"
     
  
مرد

 
اولین تجربۀ سکسی من

از بچگی زیباترین لحظات زندگیم وقتی بود که زنهای فامیل بغلم میکردن و بدنم به بدن گرم و پرحرارتشون میچسبید. شاید اول نمیدونستم این گرما و حرارت چیزیه که آدم یالهای زیادی از زندگیش به دنبال به دست آوردنش میره و حوادث زیادی رو به خاطرش به وجود میاره. وقتی کوچیک بودم خالم منو بغل میکرد و میبوسید، منو به سینه های درشت گوشتیش میچسبوند و بعضی وقتا هم از بچگیم استفاده میکرد و قربون صدقۀ دودولم میرفت. اون وقت خجالت میکشیدم و در عالم بچگی سعی میکردم طوری رفتار کنم که انگار دودول ندارم و از داشتنش خجالت میکشم. ولی این خجالت مانع نمیشد که از چسبیدن به سینه های تپل خاله احساس لذت نکنم.


وقتی بزرگتر شدم همین احساسو با مامانم تجربه میکردم. اینبار دیگه کسی چندان تویلم نمیگرفت، این من بودم که خودمو به مامانم میچسبوندم یا سرمو روی پاهاش میذاشتم و سعی میکردم تا اونجا که میتونم با کسش تماس پیدا کنم. همیشه سعی میکردم مامانمو دید بزنم، میدونستم که پستونای تپل و سفیدی داره که برای من تو اون سن مظهری از احساس مادرانگی همراه با شهوتی کودکانه بودند. در نوجوانی از بی ریش و سبیلی خودم استفاده میکردم و تو خیابون های شلوغ عمداً خودمو به زنها و مخصوصاً زنهای تپل مپل گوشتالو میچسبوندم، تو صف همیشه سعی میکردم تماسی با بدن زنها مخصوصاً از عقب یا از بغل داشته باشم و از این تماس کوچیک چنان تریک میشدم که دوان دوان به سمت خونه میرفتم و سعی میکردم با مالیدن دودولم که حالا دیگه داشت کیر میشد، به بالش خودمو ارضا کنم.


این حس رو همیشه نسبت به زنها و مخصوصاً زنهای گوشتالو داشتم، تا اینکه یک روز اتفاقی افتاد که باعث شد برای اولین بار بتونم احساسی رو که به دنبالش بودم در بغل یکی از این زنها و در بین پستونهای داغ و صمیمیش درک کنم. شاید برای بچه های نسل جدید که از 14-15 سالگی دوست دختر دارند و دخترهای جدید که کسشونو در 14 سالگی با اولین دوست پسرشون افتتاح میکنند قابل باور نباشه، اما من که تفاوت سنی زیادی هم با این نسل ندارم تا سن 26 سالگی پسر بودم! در واقع داستان من داستان یک جلقی حرفه ایه که همۀ عمرش به دنبال این بود که حجم آغوشش رو به جای یک بالش، یک زن و اون هم یک زن تپل مپل پر کنه... این اتفاق برای اون جلقی که راوی این داستان باشه زمانی افتاد که برای تحصیل به شهری به جز شهر خودش رفت و در اونجا با پول پدرش خونۀ مجردی دانشجویی گرفت. من همسایه ای داشتم که زوجی جوان بودند: یک آقای احتمالاً جوان که هرگز موفق به زیارتش نشدم و یک بانوی تپل مپل که باسنی گرد و گوشتی و پستونهای داغ شهوتی به گردی دو سیب بزرگ داشت.



روزی که تو خونه مشغول تمرکز برای جلق زدن بودم زنگ در خونم به صدا دراومد. رفتم در رو باز کردم و بانوی سکسی تپلی رو پشت در دیدم که با آرایش غلیظی زیر بارون وایساده بود. عروسک سکسی خیالات من ازم چتر خواست و من ساده به این فکر نکردم که چرا یک زن با چنین وضعیتی باید زنگ در خونۀ یک دانشجو رو به صدا دربیاره و ازش چتر بخواد، درصورتی که میتونه از شوهرش همین رو بخواد یا حتی به آژانس زنگ بزنه و بره واسه خودش چتر بخره. اون روز به جز اینکه به محض دیدنش راست کردم و اینکه پس از رفتنش کرم رو توی بالش فرو کردم و با دستهام بالش رو به یاد پستوناش داغش چنگ زدم کار دیگه ای از دستم برنیومد. روزهای زیادی گذشت و من تنها زندگی میکردم و اون هر از چند گاهی به بهانه های مختلف از قبیل پول آب و برق و کنتور مشترک و اجاره بها در خونۀ من میومد. کمتر تعارفش کمتر شد و تا روی راه پله ها میومد. اولین بار که اومد تو، دل تو دلم نبود. هنوز هم فکر نمیکردم بتونم باش بخوابم و یا اینکه دستم به اون پستونای تپلش برسه... میگفت شوهرش رفته مسافرت و چون شغلش عکاسیه همیشه در سفره. با وجود اینکه پیشم میومد ولی روسریشو درنمیاورد و مانتوشم با وجودی که دگمه هاش باز بود به تنش باقی میموند. منم چون میخواستم راحت باشه و چون از سر ساده لوحی تصور میکردم اگه بهش بگم روسری و مانتوشو دربیاره ممکنه احساس کنه میخوام بکنمش و دیگه پیشم نیاد!


یه روز منو به بهانۀ اینکه خونشو ببینم و تمایلمو درمورد عوض کردن خونه هامون بهش بگم، به خونۀ خودش کشوند. توی خونش یه تخت دونفره بود و اسباب اثاثیۀ کافی واسۀ زندگی، همونجوری که روی تخت نشست، بهم گفت بیا جلو ... من که راست کرده بودم و داشتم سعی میکردم راه نرم تا شق شدن کیرم از روی شلوار پارچه ایم معلوم نباشه، خودم آروم تکون دادم و رفتم کنارش... از شدت شهوت در حال انفجار بودم و واقعاً منتظر یک لحظه بودم که خودش دستی دراز کنه و پیش قدم بشه و بعدش با درآوردن شلوار خودم و خودش چنان فشاری به کسش بدم که صدای فریادهاش به آسمان هفتم بره. اما چیزی نگفت و من خجالتی احمق هم هیچ کاری نکردم. نصیب اون روز من هم از قرارگرفتن در چند سانتیمتری بانوی گوشتالوی سکسی تپل پستان، چیزی به جز انجام جلق روزانه به صورت مالش کیر به بالش نرم و پر از پنبه نبود.... یک شب در حالی که آمادۀ خواب میشدم و ساعت از 3 گذشته بود زنگ در به صدا دراومد، از آیفن تصویری نگاه کردم و کسی رو ندیدم، ناچار درو باز کردم و دیدم که با کمال تعجب از پله ها اومد بالا، در حالیکه یه چادر مشکی دور خودش پیچیده بود. این بار از مانتو خبری نبود، یه تی شرت که به بدنش چسبیده بود پوشیده بود و روسری هم سرش نبود. کنارم نشست و گفت از تنهایی خوابش نمیبرده و اومده تا حرف بزنه تا از تنهایی دربیاد.





منم نشستم و همینطور که حرف میزدیم با لپتاپ کار میکردم، این بار برای اولین بار تو حرفاش شیطنت میکرد، میگفت برای خونش یه مستأجر اومده که خیلی فضول بوده، بش گفته بود تو که یه نفری چرا لباس شویی داری؟ مگه چار تا لباس زیر شستن چقدر سخته برات؟ و روی این لباس زیر تأکید خوشایندی میکرد که باعث شد دوباره کیرم قیام کنه. بهش گفتم میخوای فیلم بذارم حوصلمون سر نره؟ گفت نه، فیلم نذاری سکسی باشه! نمیخواد بذاری، و یه دفعه بلند شد که بره، بحثو عوش کردم و بهش گفتم مستأجر قبلی تو اتاق خوابش که الان مال منه کاغذ دی.اری خوش رنگی زده و دستشو گرفتم و ازش خواستم که به اون اتاق بیاد. اومد و روی تختم نشست، پتو رو روی خودش کشید، یکم کس شعر گفت و بعدش گفت من همینجا میخوابم.
و خیلی آروم خودش رو روی تشک لغزوند و سرش رو روی بالش گذاشت و آغوشش رو باز کرد و بهم گفت: بیا اینجا!
منو میگی که چندین ماه بود منتظر همین لحظه بودم، فوراً کنارش خوابیدم و تنمو به تنش چسبوندم. لبامون روی هم قفل شد و یک دستم رو روی کون تپلش گذاشتم و شروع کردم به مالش. دست دیگم به سرعت وارد شرتش شد و روی کسش گذاشته شد. دشتمو از شرتش آورد بیرون، اما من از رو نرفتم و دوباره دستمو کردم تو شرتش و این دفعه یک پامو کردم لای دو تا لنگ تپلش. همونجوری در حال لب خوری و مالش بودیم که من کم کم موقعیتمو تغییر دادم و خودمو آوردم بالا و افتادم روش.



حالا دیگه کیرم روی کسش بود و یک دستم زیر سرش و دست دیگم روی پستون راستش بود. ولی هر دوتامون لباس داشتیم و لباس های کیری نمیذاشتن گرمای تنش رو که از بخاری خونه هم گرمتر بود احساس کنم. آروم آروم که پستونشو میمالوندم تیشرتشو بالا زدم و پشتوناشو از توی کرست درآوردم و شروع کردم به خوردن اون دو تا انار ملس و دست دیگم هم روی کسش بود و داشت از روی شلوار کسشو میمالوند. خواستم متوقف کنم و لباساشو دربیارم که نذاشت و گفت ادامه بده و در همون لحظه بدون سکس ارضا شد! معلوم بود در حسرت کیر روزهای زیادی رو سپری کرده و از من خجالتی تر بوده که تا الان ازم چیزی نخواسته. بهم گفت 6 ماهه از شوهرش طلاق گرفته و قراره هفتۀ دیگه هم کلا از اون خونه بره و به همین خاطر چون از من از همون اول خوشش اومده بوده خواسته در آخرین روزها کار خودش رو کرده باشه. اون موقع در شرایطی که خودش ارضا شده بود و من هنوز با کیری راست در کف سکس بودم خواست بخوابه و ازم خواست منم بخوابم. کونش رو به طرف من کرد و خوابید و من که هنوز ارضا نشده بودم شروع کردم به مالیدم کیرم به اون کون گوشتالو که خودش واسه خودش دنیایی بود.



به جرات میشه گفت کمتر کونی توان برابری با اون کون رو داشت. نیم ساعتی به مالش ادامه دادم و در همین حالت شلوارم رو از پام درآوردم و کیرمو بیرون آوردم و به کونش میمالیدم. سعی میکردم کیرم دقیقاً تو درۀ عمیق بین دو لپ کونش بره و گرمای کونش به مغز کیرم نفوذ کنه. کیرمو پس زد و بیدار شد و گفت هنوز کیرت راسته؟ گفتم آره، گفت نمیشه جلق بزنی؟ اینو که گفت جسارتم گل کرد، بغلش کردم، از جام بلند شدم و همون جور که از زمین بلندش کرده بودم و تو بغلم بود رو پای خودم نشوندمش و شروع کردم به بازی کردن با پستوناش و بوسه زدن بر لب های گرمش. همونجوری دوباره بلندش کردم و چسبوندمش بی دیوار، طوری که کونش طرف من بود و دستاش رو به دیوار زده بود و یک دفعه شلوارش رو از پاش درآوردم. همونجوری که داشت دست و پا میزد که نه، دیگه بسه، دوباره بلندش کردم و این بار روی تخت خوابوندمش. قبل از اینکه اعتراضی بکنه شرتش رو پایین کشیدم و کیرم رو که آمادۀ این لحظه بود لای شکاف خوشگل لای لپای کونش گذاشتم و قبل از اینکه حرفی بزنه کیمو فرستادم توی اون غار اسرارآمیزی که بین دو تا پای همۀ زنا هست: کس! کیرم توی کسش جلو عقب میرفت و اون هی آه و ناله میکرد که بکن، بکن، کیرت، چه کلفته، و من ازش میخواستم بگه کیرت تو کسم، کیرتو دوست دارم، جرم بده، کسمو جر بده، منو بکن و ... همونجوری و در همون حال تیشرتشم از تنش خارج کرم و کرستشم از پشت باز کردم و با دو تا دستم از پشت پستوناشو چنگ شدم و تو مشتام گرفتم: این اولین دفعه بود که به جای حجم بالش، حجم دو تا پستون تپل گوشتی دستامو پر میکرد و به جای بالشی که نرمترین حالتش از کس سخت تره، یک کس واقعی متعلق به یک زن واقعی میزبان کیرم شده بود.



آبمو روی کمرش ریختم و بعد از دقع آب کمر از جلو بغلش کردم و همونجور که لخت در بغل هم بودیم و دهنم روی پستونش بود به خواب رفتیم. وقتی بیدار شدیم دوباره ازش لب گرفتم ولی دیگه نذاشت سکس بکنیم. اون وقت بود که قهمیدم خانم مذهبی تشریف داره و از اینکه دیشب کیر من تو کسش رفته احساس گناه میکنه و به خمین خاطرم وقتی بهش گفتم بیا با هم بریم حموم قبول نکرد. بعدشم اومد نشست یه عالمه کس شعر گفت در مذمت زنا و این جور گه خوریا و رید به اولین تجربۀ سکسی من که اون هم در 26 سالگی به دست اومد. بعد از اون دیگه سکس نداشتم تا اینکه با یه فاحشه پولی آشنا شدم که داستانشو بعداً میگم و با اونم کلاً دو بار سکس داشتم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نازی> کُس بی نظیر

سلام من نازی هستم . 34 سال سن دارم . متاهل هستم و یک دختر دارم. این تا حدودی بیوگرافی من . من اصلا با سایت شهوتناک اشنایی نداشتم و نمیدونستم چنین سایت سکسی فارسی زبان وجود دارد . .. این خاطره را که برایتان نقل میکنم برام اتفاق افتاده انهم درست 10 روز قبل و در این 10 روز ذهن و حواسم را مشغول خود کرده امروز تصمیم گرفتم این سایت را ببینم که اتفاقی که برام افتاد از همین خواندن داستانهای این سایت بود حالا کاری ندارم که به خاطر زیاد بلد نبودن کار با لب تاپ یا کامپیوتر ساعتی وقتم گرفته شد تا به این مکان برسم و باز با خواندن 2 داستان اتفاق 10 روز قبل دوباره برام زنده شد و تصمیم گرفتم ان اتفاق را در اینجا نقل کنم :


اول از همه معنی گامبی = در بازی شطرنج به مهرهای سرباز و یا کلا مهره ای که نقش فدایی را ایفا کند گامبی میگویند. . درست 2 هفته قبل بود که به خاطر مشکلاتی که با شوهرم داشتم و بابت برخی مسائل دیگر کمی دچار افسردگی شده بودم و خیلی مایل بودم که به یک مسافرت برم . شوهرم از این مسئله استقبال کرد و بهم گفت چطوره یک مسافرت چند روزه به اتفاق به جایی برویم ولی بهش گفتم من دوست دارم یک چند روزی خودم تنها باشم بدور از تو و فرزندمان . اولش کمی تو هم رفت ولی لبخندی زد و گفت حق با تو است و یک مسافرت تنهایی حالت را جا میاره و در ادامه گفت جای خاصی را در نظر داری؟ گفتم نه گفت دوست داری به کامران تماس بگیرم و یک چند روزی به کیش بروی؟ کامران دوست نزدیک شوهرم است که چند سالی میشه با خانواده اش به جزیزه کیش رفته اند. به شوهرم گفتم اخه زشته من رویم نمیشه پیش انها برم. شوهرم گفت عزیزم کامران مثل برادرمه تو هم با مهسا خانمش خیلی جور هستی. برو انجا از اب و هوا لذت ببر هوا بهاریه الان انجا . انقدر بهم گفت که راضی شدم و فورا به کامران تماس گرفت و موضوع را بهش گفت کامران از این حرف استقبال کرد و منم با مهسا صبحت کردم و خیلی خوشحال شد و گفت منم بخدا حوصله ام سر رفته پاشو زودتر بیا...


فردای انروز بلیط گرفتم و شوهرم تاریخ و ساعت پروازم را به کامران گفت که به استقالم بیان و من 2 روز بعدش به کیش رفتم .
در فرودگاه کامران به استقالم امد و پس از سلام و احوال پرسی چمدانم را در صندوق ماشینش گذاشت و بطرف منزلشان که ویلایی بود حرکت کردیم. در راه سراغ مهسا را گرفتم و کامران گفت متاسفانه دیشب به ما خبر دادن که پدر مهسا سکته مغزی کرده و امروز صبح مهسا به تهران رفت . نگران شدم و گفتم اخی. الان حالشان چطوره؟ بهتر شدن؟ خبر چی دارید؟ و.... اخ اخ من مزاحمتان شدم شما هم باید به تهران برید. من مزاحمتان نمیشم منو به یک هتل برسانید و خودتان هم به تهران برید. کامران لبخندی زد و گفت نه نازی خانم این حرفها چیه؟ اولش که من تو کیش خیلی کار دارم و نمیتونم برم. دوما خونه خودتان است میخواین مهسا و علی ( نام شوهرم است ) پدر مرا در بیارن. اصلا اگر میخواین راحت باشین و من مزاحم هستم شما را به خونه میرسونم و من به هتل میرم. با هر زبونی بود منو راضی کرد که به خانه اش بریم و دقایقی بعد به انجا رسیدیم...


اتاقی که برام در نظر گرفته بود همان اتاقی بود که با شوهرم هر وقت به کیش میامدیم دستمان بود . چمدانم را برایم گوشه اتاق گذاشت و گفت تا شما لباستان را عوض میکنید من چای را اماده کنم. قبل از اینکه لباسم را عوض کنم به شوهرم تماس گرفتم و ماوقع را به او اطلاع دادم و ازش سوال کردم که چکار کنم شوهرم گفت بالاخره کاریه که شده مهم نیست کامران مثل داداش خودمه و ادم خوبیه بالاخره تا یکی دو روز دیگه مهسا هم برمیگرده. ازش خداحافظی کردم و لباسم را عوض کردم و از اتاق بیرون امدم.انروز من و کامران به چند مراکز خرید رفتیم و گشتیم و شام هم بیرون خوردیم و به خانه بازگشتیم. کامران مردی است با سنی حدود 40 سال با قیافه ای معمولی ولی نمکین که به دل میشینه . او و مهسا یک پسر دارند که متاسفانه مونگول است و بعد از ان صاحب فرزندی دیگر نشدن. انشب من و کامران تا نیمه های شب با هم گرم صبحت بودیم و البته من بیشتر شنونده بودم از همه چیز برام گفت از دوستیش با علی شوهرم تا کار و رابطه اش با مهسا . گفت که بعد از تولد پسرشان انهم که انگونه بود مهسا دچار ناراحتی و بیماری زنانگی شده و الان چند سال است که رابطه او و مهسا رابطه خواهر و برادری است و حتی شبها در کنار هم نمیخوابن . از ادامه این بحث حس بدی بهم دست داده بود ولی کنجکاو هم بودم و برخی مسائل را درک نمیکردم و سوال میکردم و او پاسخ میداد و صبحتها کمی سکسی شده بود مثلا میگفت که الان چند ساله با مهسا سکس نداشته و چون مقید به همسر و زندگیش بوده با زن دیگری هم سکس نداشته و من ناخواسته ازش سوال کردم خوب چطوری با این مسئله کنار امده او گفت در اینترنت سایتهایی هست که داستانهای سکسی و عکسهای سکسی زیادی دارند گفتم خوب؟





گفت وقتی اولین بار ان داستانها و عکسها را دیدم حالم دگرگون شد و فشار زیادی به روح و روانم وارد کرد و ادمی هم نبودم که بخوام خود ارضایی کنم برای همین ان صفحه را بستم و بعد از ان هر از چند وقتی بازش میکنم و نگاه میکنم ولی اذیت میشم . کامران داشت صبحت میکرد و من متوجه شدم التش بلند شده و سعی میکنه با گذاشتن دستش روی شلوار و یا از روی شلوار انرا درست کند که من متوجه نشوم . ....
صبح روز بعد او صبحانه را اماده کرده بود و میخواست به سر کار بره بهم گفت خانه تحت اختیار شما . دوست داشتید بیرون برید یا در خانه بمانید تا عصری با هم بریم . ناهار هم برایتان پختم کافیه انرا فقط گرم کنید. لبخند زدم گفتم اخی.. چرا دیگه ناهار درست کردید؟ میرفتم بیرون و همانجا چیزی میخوردم. گفت خواهش میکنم وظیفه ام است. وقتی داشت میرفت گفت لب تاپ روشنه و اگر خواستید استفاده کنید. تشکر کردم و او رفت ...




به سراغ لپ تاپش رفتم ولی هنوز به ان نرسیده پشیمان شدم و پیش خودم گفتم حالا او یک تعارف کرده زشته برم سراغ لپ تاپش. به کنار پنجره رفتم که مشرف به ساحل نیلگون خلیج همیشگی فارس بود و دقایقی از پنجره بیرون را نگاه کردم ولی ذهنم متوجه لپ تاپ بود و حرفهای شب قبل کامران . بالاخره طاقت نیاوردم و سراغ لپ تاپش رفتم و پشت میز نشستم و صفحه را روشن کردم وقتی صفحه باز شد یک ان خشکم زد چون روی سایتی بود که بالای صفحه پر بود از عکسهای متحرک سکسی و پایین ان عکسها به فارسی نوشته بود صد داستان . و داستانهای سکسی نوشته شده بود . متوجه شدم پیرو صبحتهای دیشب با کامران او از قصد این سایت را برایم گذاشته تا منهم ببینم . چند تا از داستانها را خواندم . یکباره در این داستانها داستانهایی را دیدم که زن شوهردار چگونه با مرد غریبه ای سکس میکند . با خواندن اینگونه داستانها متوجه شدم حالم یواش یواش داره دگرگون میشه و یک رخوت که تا به حال برام سابقه نداشته سراغم امده رخوتی که علائم شهوت را با خود داشت ...


ساعت را نگاه کردم واه ساعت 2 بعد از ظهر بود و من متوجه گذشت زمان نشده بودم . از جایم بلند شدم و رفتم حمام تا دوشی بگیرم و از این حالت نیاز و شهوت و تمنا فاصله بگیرم . وقتی زیر دوش بودم و بدنم را شستشو میدادم زمانیکه سینه هام را دست کشیدم لذتی فراوان که تا به حال سابقه نداشته سراغم امد . همانند این بود که در زیر دوش اب به سینه هام و بدنم هزاران سوزن لطیف بزنند یا یک مثال دیگه با یک پر بروی بدنم بکشند . باری حمام کردم و بیرون امدم و پس از پوشیدن لباس و خشک کردن موهام ناهاری که کامران برام پخته بود را داغ کردم و خوردم . اخرهای ناهارم بود که کامران امد و سلام و احوال پرسی گرمی با من کرد و نیم نگاهی به لپ تاپش انداخت و لبخندی زد و گفت خوب امروز بیرون هم رفتید ؟ گفتم نه فرصت نشد که برم . پس با لپ تاپ خودتان را سرگرم کردید. این جمله را با لحن خاصی ادا کرد . من دستپاچه شدم من من کنان و بریده گفتم نه به اون صورت فقط چند دقیقه نگاهی کردم و حوصله نداشتم بعد قبل از اینکه او حرفی بزنه گفتم من کمی سرم درد میکنه با اجازه شما برم کمی دراز بکشم و سریع رفتم . وقتی رو تخت دراز کشیدم یکدفعه یادم افتاد که یادم رفته ان صفحه داستان که راجع به سکس زن شوهردار است را رد کنم ...





پاورچین بسمت در رفتم و از لای در بیرون را نگاه کردم که اگر کامران نبود برم سریع پاکش کنم ولی وای بر من دیدم نشسته و داره میخونه و همانند شب قبل التش تحریک شده و بلند شده . و او هر از لحظه ای انرا میمالد . دیشب نه متوجه بودم و نه میخواستم بدونم قطر و بزرگی التش چقدر هست ولی الان میخواستم خوب براندازش کنم . اوه التش تازه در شورت و شلوارش هست که انقدر قطور و بلنده . اینطور که معلومه از الت علی شوهرم هم بزرگتره . یاد حرفهای شب قبلش افتادم که میگفت با زنش دیگه نمیخوابه و تا به حال با زنی دیگر سکس نداشته و خد ارضائی میکرده . دیشب اعتنایی به حرفاش نداشتم ولی عجیبه الان منو به فکر انداخته و دلم براش میسوزه .
وقتی از در اتاق بیرون امدم و وارد سالن شدم او روی کاناپه دراز کشیده بود و سیگار میکشید و با دیدن من مثل برق زده ها از جاش پرید و بی مقدمه و با لکنت زبان گفت وهه. چه زیبا شدید . اخه من یک تاپ بسیار چسبان به رنگ سبز مغز پسته ای که یقه باز بود و انگلیسی سر هم به رنگ نارنجی و بزرگ رویش نوشته بود "گامبی" و همچنین یک دامن کوتاه مشکی رنگ که بلندیش یک وجب بالای زانو بود تنم کرده بودم و با ارایشی ملایم و موهام را هم باز کرده بودم و نبسته بودم رنگ بلوند موهام و رنگ صورتی روژلبم با ان لباس خیلی بهم میامد .




رفتم روبرویش نشستم و او مشتاقانه و با تحسین به من نگاه میکرد . لبخندی زدم و گفتم ببخشید داشتید استراحت میکردید و .... نگذاشت حرفم تموم بشه و با لکنت گفت نه خواهش میکنم . نازی خانم زیبا و دلربا بوید و الان زیباتر و دلرباتر شدید. لبخندی زدم و گفتم مرسی . از هر دری با هم حرف زدیم و بعد به چند پاساژ رفتیم و بعد بیرون شام خوردیم و به خانه برگشتیم و من باز همان تاپ را تنم کردم . او هم دو فنجان قهوه اسپرسو درست کرد و روبرویم نشست و ساعتی با هم حرف زدیم و من شب بخیر گفتم و به اتاقم رفتم . همانگونه روی تخت دراز کشیدم و ماوقع عصر و شب را در ذهنم مرور میکردم به انجاییکه در رستوران روبروی هم نشسته بودیم و ناگهانی انگشت دستمان به هم خورده بود و لرزش را هم در خود حس کرده بودم و هم در صورت کامران و بعد از ان چند نوبت زانوهایمان بهم چسبید و بدون اینکه نه من پام را کنار بکشم و نه کامران . لذت و گرمای شهوت و رطوبت هوای کیش و همچنین این برخوردها و داستانهایی که ولو خیالی بود انروز خوانده بودم مرا حسابی دگرگون کرده بود . به خودم نهیب میزدم هوی نازی چه مرگته ؟ تو شوهر داری تو تعهد داری به شوهرت . از این فکر و خیالات بیا بیرون . ولی شیطان شهوت نه منطق حالیش میشه نه چیز دیگری . یادم به بد خلقی های شوهرم که میافتاد نمیدانم چرا شهوتم بیشتر میشد . به خودم گفتم میرم بیرون هر انچه بادا باد . اگر اتفاقی بینمان نیافتاد که هیچ ولی اگر خواست بیافتد در حد یک بوسه و دستمالی اجازه کاری بهش نمیدم .




از اتاق بیرون امدم و لی قدمهام کند و لرزان شده بود چون بیصدا وارد سالن شدم کامران متوجه حضور من نشده بود و پشت لپ تاپش نشسته بود و وای باز التش بلند شده بود . انچنان بلند که میخواست شلوارک او را پاره کند . کامران متوجه من شد ولی جالب بود که انگاری منتظر من بود چون نه سعی در درست کردن التش داشت و نه دستپاچه شد ارام از جایش بلند شد و بدون اینکه به من حرفی بزند به استقبالم امد . من ایستاده بودم و سرم پایین بود و انگشتان دستم را در هم حلقه کرده بودم . او با دست به ارامی چانه مرا بلند کرد و نگاههایمان در هم دوخته شد و لبهایمان برروی هم قرار گرفت . اه چقدر بوسه اش شیرین و خوشمزه است و همانگونه که لبهایمان بروی هم بود او مرا در اغوش گرفت و من چون پاهام دیگه قدرت ایستادن نداشتن خودم را در اغوش او ول کردم . زبانش را در دهانم کرده بود و من با لذت خاصی زبان او را مک میزدم . اه دستش را روی سینه ام گذاشت . این را نگفته بودم که سایز سوتینم 85 است و سینه هام شل و افتاده نیست. همانگونه که در اغوش هم بودیم به اتاق خواب رفتیم . اصلا همه قول و قرارهای که با خودم گذاشته بودم فراموش کردم و مرا به ارامی روی تخت گذاشت و همانگونه با لباس کنارم دراز کشید و لبانمان دو مرتبه بهم دوخته شد ام کمکم کرد تاپ و سوتینم را دربیارم و شروع به خوردن سینه هام کرد ولی خودش لباسش تنش بود و همچنین شلوارکش من دستم را طرف شلوارکش بردم که کیرش را در دست گیرم ولی یک ان تعجب کردم چون کیرش که انگونه بزرگ شده بود الان همانند یک نوزاد کوچک به خواب رفته .



او متوجه تعجب من شد ولی اهمیت نداد و دامن و شورتم را دراورد. حالا من لخت لخت بودم . منهم تی شرتش را دراوردم و امدم سراغ شلوارکش و با هم انرا دراوردیم . نگاهی به کیرش انداختم دیدم خواب خواب است . پیش خود گفتم به خاطر چند وقت سکس نکردن قفل کرده با دستم باهاش بازی کردم ولی تحرک نداشت . او را خواباندم و خودم دولا شدم و کیرش را در دهان کرده شروع به خوردن و ساک زدن کردم ولی زهی خیال باطل. با تعجب به او نگاه کردم دیدم اشک بروی گونه هاش ریخته . کامران از جاش نیم خیز شد و صورتش را در دستانش مخفی کرد و شروع به گریه کرد . دیگه شهوت و تمنا از یادم رفت دستم را روی شانه اش گذاشتم گفتم چیه کامران؟ چی شده؟ چرا گریه میکنی؟ او شدت گریه اش بیشتر شد . منهم چند بار بهش حرف زدم توجهی نکرد منهم لباسهام را تنم کردم و از اتاق بیرون امده و روی کاناپه نشستم . اعصابم خیلی بهم ریخته بود تو تفکرات خودم بودم که کامران امد روبرویم نشست و سیگاری روشن کرد و گفت نازی منو ببخش. من بهش گفتم اخه چی شده؟ ایا من مناس... نگذاشت حرفم تموم بشه و گفت وقتی پسرم انگونه بدنیا امد تا چندین ماه من شوکه زده بودم و حتی چند شبی هم در تهران بستری شدم . بعدش هم مهسا منو به هیچ عنوان تو اتاقش راه نداد و منم به خاطر حجب و حیا با کسی نخوابیدم ولی بجاش تو این سایتها رفتم و اتفاقا خود ارضایی میکردم و خودمو تخلیه میکردم .



تا اینکه فرشاد و بهروز که با هم برادرن و پسر خاله های مهسا هستن از تهران برای چند روز به کیش خانه ما امدند . با امدن انها روحیات مهسا خوب شده بود و دیگه غمگین نبود و من از این بابت خیلی خوشحال بودم و حتی بگو بخند های انها با هم مرا نه تنها ناراحت نمیکرد بلکه خوشحال بودم که مهسا از افسردگی درامده . روز سوم امدن انها بود که خوب طبق معمول من به سرکار رفتم انها خواب بودن . ساعت 11 صبح احتیاج به دسته چکم پیدا کردم که خانه بود به خانه امدم و از حیاط که داشتم عبور میکردم صدای اهنگ و مهسا و فرشاد را شنیدم. تعجب کردم وارد سالن نشدم از پنجره داخل را دیدم که وای.......... دیدم مهسا فقط یک شورت به پا داره و لخته داره میرقصه و فرشاد و بهروز هم لخت بودن و فقط شورت پا داشتن او را احاطه کرده یا سینه های مهسا را فشار میدهن و میخورن یا دست لای شورت مهسا میکنن. بعد دیدم او را روی کاناپه همین کاناپه های که شما الان نشستید او را خواباندن و دو برادر مانند گرگهای گرسنه شروع به خوردن مهسا کردن . فرشاد روی مهسا خوابیده بود و لبهاشو میخورد و با یک دستش سینه مهسا را فشار میداد و بهروز بالای سر مهسا قرار گرفته بود و کیرش را در دهان مهسا کرد و او با لذت براش ساک میزد . یه ان به خودم امدم که ای داد و بیداد این کثافتها دارن زن منو اینگونه رقتار میکنن ولی عجبا نمیدونم چه حسی بهم دست داده بود که به جای اینکه برم دمار از روزگارشان دربیارم راست کرده بودم و پر از شهوت بودم . فرشاد از روی مهسا بلند شد و شورت مهسا را دراورد بعد مال خودش را و جایش را با بهروز عوض کرد و بهروز روی مهسا دراز کشید و فرشاد کیرش را در دهان مهسا گذاشت .



دقایقی بعد بهروز دو تا پای مهسا را داد بالا و کیرش را تو کس مهسا جا داد و مهسا با ناله کیر فرشاد را میخورد . هر چه بهروز بیشتر تلمبه میزد مهسا کیر بهروز را با ولع بیشتری میخورد . دو مرتبه دو برادر جاهایشان را عوض کردند . هر از چند وقتی مهسا کیر را از دهانش بیرون میبرد و نفسی تازه میکرد و با اه و ناله قربون صدقه کیر ان دو میرفت .....
من ( نازی) نگاهی به کامران انداختم او با ان تعریفها باز تحریک شده بود و کیرش بلند شده بود رفتم کنار پایش نشستم با تعجب حرفش را قطع کرد و نگام کرد گفتم کامران تو ادامه بده تو باز بگو او باز شروع به صبحت کرد و من کیرش را از شلوارکش بیرون اوردم اه ... چقدر بزرگ و زیباست و انرا در دهانم کردم و تا انجا که در دهانم میرفت کردم بعد شروع به تلمبه زدن تو دهانم کردم و او که متوجه شده بود منظورم چیه با شهوت و گاهی با اهی کشیدن حرفاش را ادامه میداد . همانطوری که حرف میزد تاپم را دراورد و با سینه هام شروع به بازی کردن کرد . از جام بلند شدم و دامن و شورتم را دراوردم و روی کاناپه دراز کشیدم و گفتم این همان کاناپه است بیا بیا جلو و با دست روی کسم کشیدم او بلند شد و پاهام را باز کرد و کیرش را روی کسم گذاشت من با دست کمکش کردم و او فشاری داد و من پاهام را دور کمرش انداختم وای.............. ا......ه خوبه.......ا........ه کامران چقدر کیرت گنده و کلفته. ا..........ه مثل سوزن تو بدنم کرده بودن . ا....ه بکن.......تا تهش بکن تو کسم. من هنوز ارضا نشده بودم که اب کامران امد و روی سینه هام ریخت .


تا مدتی که کیش بودم من و کامران تو بغل هم بودیم و روز دو یا سه بار با هم سکس داشتیم. خوشبختانه دیگه حال کامران خوب شده بود و زود انزال نمیشد و همین باعث میشد که مدت زمان کردنش بیشتر بشه. منهم از افسردگی رها شده بودم.
دوستان امیدوارم از این خاطره لذت برده باشید و برام بنویسید که ایا کارم اشتباه بوده یا نه....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
باورم نمی شد که بشه

مدت ها بود که دوست داشتم با یک از خانم های شرکت دوست بشم ولی حتی جرات نداشتم کوچکترین کاری بکنم اوضاع وقتی وخیم تر شد که قرار شد با هم ارتباط کاری بیشتری داشته باشیم. سعی می کردم هر چه بلدم رو بهش یاد بدم و حتی بخشی از کارهای که مربوط به اون بود رو خودم انجام بدم ولی از اونجا که هم اون متاهل بود و هم من فکر کردن بهش هم دور از ذهن بود، دوستش داشتم ولی نه به این قیمت که بخواهم زندگی خودم یا اون رو خراب کنم راستش بیشتر علاقه سکسی بود تا دوست داشتن ولی هر جوری حساب می کردم جور در نمی آمد...
تا این که زد تو یک مشکل مالی اساسی برام پیش آمد و زندگی و کارم رو تحت تاثیر قرار داد و راستش اصلا کوکم در رفت. شاید بیش از 2 -3 ماه شدید گرفتار بودم و حالم اصلا خوب نبود. به سلامتی خانواده و دوستان و.... هم یا کاری از دستشان بر نمی آمد و یا این که نخواستند کمکم کنند و بر خلاف انتظار ایشان هر چند از نظر مالی کاری از دستش بر نمی آمد ولی خدایش با محبت رفتار می کرد. خوب این مشکل ما هم مثل اکثر مشکلات مردم بعد مدتی راه حلی براش پیدا شد و با قرض و قوله و وام حل شد. یک روز غروب وقتی اکثر بچه های شرکت رفته بودند و با حل شدن مشکل فیلم یاد هندوستان کرده بود. بی مقدمه بهش گفتم : خیلی از شما ممنونم – چرا ؟ چطور مگه ؟ – گفتم تو این جریانی که برای من پیش آمد تقریبا هیچ کدام از بچه های شرکت به موضوع اهمیت ندادن و فقط شما بودید که به من لطف داشتید – نه بابا این چه حرفیه بچه ها ناراحت بودند ولی چیزی نگفتند ، من هم کاری از دستم برنیامد و کاری نکردم – این حرف رو نزنید ، همین که به من توجه داشتید برام یک دنیا ارزش داشت همین نگاه مهربان شما و این که می دیدم نگرانم هستید خیلی برم مهم بود – اختیار دارید کاش کاری هم از دستم بر می آمد


نمی دونم چطور شد که به خودم جرات دادم و دستش رو گرفتم و بوسیدم ، معلوم بود هول شده و اصلا انتظار این کار رو نداشت ، سعی کردم آروم باشم ولی راستش تو دلم آشوب بود و انتظار عکس العمل شدیدی رو داشتم. ولی خوشبختانه عکس العمل آنقدر شدید نبود و فقط سریع موضوع رو جمع کردو با وجود این که هنوز کارش مانده بود و نباید می رفت وسایلش رو سریع جمع کرد و خداحافظی کردو رفت. از اونجا که کارش هنوز تموم نشده بود من اون شب رو کمی بیشتر ماندم و کارش رو انجام دادم
اون شب حس بدی داشتم و یک جورایی پشیمان شده بودم وهمش نگران فردا بودم . فرداش که رفتم سرکار خوشبختانه زود تر از من آمده بود و متوجه شده بود که کارش رو انجام دادم. همین که من رسیدم رئیس پرید تو اتاق و پی کارش رو گرفت که خوشبختانه انجام شده بود. همین که رئیس رفت برگشت و با لبخندی ازم تشکر کرد که دلم رو آروم کرد ، پس قرار نبود دردسری پیش بیاد. اون روز به ماجرا دیروز غروب هیچ کدام اشاره ای نکردیم ولی راستش تمام مدت من به پاها و بدنش نگاه می کردم و دوباره فیلم یاد هندوستان افتاده بود و حالم خراب شده بود ولی راستش جرات هیچ کاری رو نداشتم.


چند روزی از اون ماجرا گذشت و یک روز که هر دو داشتیم رو یک موضوع کار میکردیم و مجبور بودیم هر از چند گاهی روی دستگاه یکمون هر دو بنشینیم و باز طبق معمول حال من بد شده بود آرام پامو به پاش زدم طوری که ساق پاهامون به هم خورد. اون هم به ظاهر رو روی خودش نیاورد. این کار رو چند بار دیگه هم تکرار کردم و دیگه تابلو معلوم بود دارم چه کار می کنم. غروب دوباره وقتی شرکت خلوت تر شده بود. درست همون موقعی که ساق پاهامون به هم چسبیده بود به بهانه گرفتن موس از دستش ، دستش رو گرفتم اون هم دستش رو از روی موس برنداشت. شاید یکی دوثانیه همین جور ساکت ماندیم برگشتم بهش نگاه کردم اون هم به چشم های من ذل زده بود. گفت مهندس داری با من چکار می کنی ؟ مانده بودم چه بگم احمقانه ترین جواب ممکنه رو دادم چطور مگه ؟ گفت: یعنی نمی دونی ؟ دل و بدریا زدم و گفتم راستش رو بخواهید من باید از شما بپرسم شما با من چکار می کنید ؟ – چطور ؟- تو این مدت پدرم در آمده بخدا ؟ – چرا ؟ – توضیح دادنی نیست دستش رو دوباره گرفتم و بوسیدم – آقای.... به خدا این کارها خوب نیست ما هر دو خانواده داریم – می دونم و اصلا تحت هیچ شرایطی دوست ندارم به شما صدمه ای زده بشه وتوی زندگیتون مشکلی پیش بیاد ولی دست خودم نیست بخدا.


دوباره وسایلش رو جمع کرد و رفت مثل دفعه پیش هول نبود ولی راستش سرحال هم نبود. دوباره همان حس بد به سراغم آمد روز بعد زیاد سرحال نبود و متاسفانه شرایط کاری اجازه نمی داد با هم راحت حرف بزنیم فردا و پس فرداش هم تعطیل بود و اون چند روز شاید از جمله روز های بد زندگی من بود
روز شنبه صبح برخلاف انتظار که همیشه در هم برهم و شلوغ است اول وقت به نسبت آزاد بودیم و فرصتی پیش آمد که با هم حرف بزنیم گفتم : خوبید شما ؟ حالتون چطور ؟ – بد نیستم ممنون چطور مگه ؟ – به خاطر سه شنبه غروب می گم – والا چه بگم آقای... می دونم شما نیت بد ندارید ولی این جور حرف ها خوب نیست ، فکرش رو بکنید خانمتون بفهمه، حتی اگه هیچ قصد بدی هم نداشته باشید و رابطه کاملا دوستانه باشه اثر خیلی بدی داره – اره قبول دارم من قبلا هم گفتم بخدا دوست ندارم کوچیک ترین مشکلی برای شما پیش بیارم ولی ... – ولی چی ؟ – ولی نمی دونم چی بگم
صحبت ها دوباره نصفه نیمه ماند و تا غروب معلوم بود هر دو یک جورایی مضطرب هستیم غروب با وجود این که هر دو کار چندانی نداشتیم ولی از شرکت نرفتیم انگار اون هم مایل بود فرصتی پیش بیاد و یک جوری این جریان رو جمع و جور کنیم.


خوشبختانه بقیه زودتر رفتند و ما خیلی زود آنقدر مجال داشتیم که با هم حرف بزنیم. به سمتش رفتم و دوباره پیش از آن که شروع به صحبت کردند کنم دستش رو تو دستم گرفتم و برخلاف دفعات قبل اون هم سریع دستش رو پس نکشید، چند ثانیه ای دستش تو دستام بود بدون این که حرفی بزنیم نگاهش کردم نمی دونستم چه باید بگم یک مرتبه بدون این که خودم هم بدون چرا این کار رو کردم دستش رو به سمت خودم کشیدم و بوسیدمش هر دو مثل جن زده ها همدیگر رو نگاه می کردیم بعد از چند ثانیه دوباره به سمت خودم کشیدمش و این بار با حصر و ولع شروع به بوسیدنش کردم و برخلاف انتظارم اون هم شروع کرد به جواب دادن
نمی دونم چقدر این کار ادامه داشت ولی یک مرتبه ترس این که کسی ما رو تو اون حالت ببیند تمام وجودم رو گرفت. اون هم انگار همین حس رو پیدا کرد. گفتم در رو ببندم ؟ – اونجوری که خیلی بدتر- پس چکارکنم ؟ از جام پاشدم تو طبقه رو نگاه کردم هیچ کس نبود اون هم دنبال من راه افتاده بود به سمت یکی ازاتاق ها که کمتر کسی با اونجا کار داشت رفتم اون هم دنبالم آمد.


رو بروی هم وایساده بودیم ، دستش رو گرفتم ، خودش رو تو بغلم انداخت دوباره شروع کردیم به بوسیدن هم. محکم بغلش کرده بودم و به پشتش دست می کشیدم کم کم دستم رو پایین بردم و کپل های خوش فرم و نرمش رو که بار ها وقت کار پدرم رو درآورده بودن رو مالیدم ، نرم تر از اونی بود که فکرش رو می کردم. دستم رو از پشت کمرش داخل شلوارش کردم. یک مرتبه انگار برق گرفته باشدش ازبوسیدن دست کشید و ذل زد تو چشمهام ولی چیزی نگفت ، من تو همون حالت که داشتم چشم های زیباشو نگاه می کردم به مالیدن باسنش ادامه دادم و دستم رو انداختم لای کپل هاش و آرام بردم به سمت پایین و آرام سوراخ کونش رو دست زدم.
دوباره سرم رو جلو بردم و لباش رو بوسیدم آرام آرام اون هم شروع کرد به همراهی و من هم با کپل هاش بازی می کردم دستم رو از شلوارش بیرون آوردم و از روی شلوار کسش رو لمس کردم حال جفتمان خراب خراب بود آرام دکمه شلوارش رو باز کردم و دستم رو کردم تو شرتش ، کسش خیس خیس بود انگشتم رو لای کسش می مالیدم دیگه تو بوسیدن همراهی نمی کرد ، و من به جای لبش داشتم گردنش رو می بوسیدم و صدای نفس های عمیق بیخ گوشم داشت دیونه ام می کرد. متوجه شدم اون هم داره از رو شلوار به کیرم دست می زنه...


نگاهش کردم چشماش بسته بود و معلوم بود تو هواست. از لباش یک بوسه کوچیک گرفتم و دستم رو از تو شلوارش در آوردم آرام برش گردوندم و رو میز تو اتاق خمش کردم یک مرتبه مقاومت کرد و گفت نه ، خطر ناکه این جا نه . دیونه شده بودم گفتم کسی نیست ، تازه ما که دیونه بازی رو به آخرش رسوندیم چه فرقی داره که دستم تو شرتت باشید یا کیرم تو کست بهتره انجامش بدیم والا امشب جفتمون دیونه می شیم . خودم هم باورم نمی شد مقاومتی نکرد و برگشت و روی میز خم شد. شلوارش رو تا وسط رونش کشیدم پایین و کیرم رو در آوردم گذاشتم جلوی کسش و آرام فشار دادم ، خیلی راحت تا ته رفت تو. کیرم تا ته تو کسی رفته بود که هنوز ندیده بودمش اون هم حتی وقتی که داشتم کیرم رو در می آوردم بر نگشت که کیرم رو ببینه. صحنه محشری بود کپلی که مدت ها بود پدرم رو در آورده بود الان لخت زیر دستام بود و داشتم حرکت کیرم رو ازبالا لای کپل هاش نگاه می کردم ، کسش با این که ندیده بودمش محشر بود دیگه جفتمون دیونه شده بودیم و اون داشت باصدا تقریبا بلند ناله می کرد لرزش بدنش نشون داد که داره ارضا می شه حس اون لحظه دیونه ام کرد و من هم آمدم بدون این که به عواقبش فکر کنم آبم رو تو کسش ریختم.


کیرم رو بیرون کشیدم اون هم با حالی بلند شد و شلوارش را بالاکشید به کیرم نگاه کرد مانده بودم با چی پاکش کنم که خودش برداشت با گوشه مانتوش از سمت داخل ، کیرم رو تمییز کرد بهش گفتم من آبم رو ریختم توت گفت مهم نیست ای یودی دارم مشکلی پیش نمی آید.
دوباره بغلش کردم و بوسیدمش و بیخ گوشش گفتم خیلی دوست دارم خیلی لذت بخشی ، اون هم گفت من هم همین طور. صدای زنگ موبایلش از اتاقمون آمد و معلوم بود که خیلی دیر شده سریع جمع و جور کردیم و از شرکت زدیم بیرون. خودم هم باورم نمی شد این طور پیش بره...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 38 از 59:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  58  59  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA