انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
سیاست
  
صفحه  صفحه 1 از 27:  1  2  3  4  5  ...  24  25  26  27  پسین »

اخبار نقض حقوق بشر در ایران


مرد

 



در این تاپیک هر روز اخبار نقض حقوق انسانی افراد در ایران منتشر می شود
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
     
  
زن

Princess
 
مردن انسان به راستی نکبت بار است



25 دقیقه به رفتن
چوبه دار بر پا می کنند بیرون سلولم .
25 دقیقه وقت دارم.
25 دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود .
24 دقیقه وقت دارم .
آخرین غذای من کمی لوبیا است .
23 دقیقه مانده است .
هیچکس نمی پرسد چه احساسی دارم.
22 دقیقه مانده است.
به فرماندار نامه نوشتم، لعنت خدا بر همه آنها .
آه....21 دقیقه دیگر باید بروم .
به شهردار تلفن میکنم ، رفته نهار بخورد .
بیست دقیقه دیگر وقت دارم.
کلانتر می گوید : پسر می خواهم مردنت را ببینم !
19 دقیقه مانده است .
به صورتش نگاه میکنم و می خندم ، به چشم هایش تف می کنم .
رئیس زندان را صدا می زنم تا بیاید و به حرف هایم گوش بدهد .
هفده دقیقه باقیست .
می گوید : یک هفته نه ،سه هفته دیگر خبرم کن !
حالا فقط 16 دقیقه وقت داری .
وکیلم می گوید متاسفانه نشد برایت کاری انجام دهم .
مممممم...... 15 دقیقه باقی مانده است .
اشکالی ندارد ، اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن .
چهارده دقیقه وقت دارم .
پدر روحانی می آید تا روحم را نجات دهد .
در این سیزده دقیقه باقی مانده !
از آتش و سوختن می گوید ولی من احساس میکنم سردم است .
دوازده دقیقه دیگر وقت دارم .
چوبه دار را آزمایش می کنند پشتم می لرزد .
یازده دقیقه وقت دارم .
چوبه دار عالی کار می کند .
ده دقیقه دیگر وقت دارم .
منتظرم که عفوم کنند .....آزادم کنند .
در این نه دقیقه باقی مانده .
اما اینکه یک فیلم سینمایی نیست ،بلکه ..... خب به درک .
هشت دقیقه دیگر وقت دارم .
حالا از نردبان بالا می روم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم .
هفت دقیقه دیگر وقت دارم .
بهتر است حواسم جمع قدم هایم باشد و گر نه پاهایم می شکند .
شش دقیقه وقت دارم .
حالا پایم روی سکو ست و سرم در حلقه دار ...
پنج دقیقه دیگر وقت باقی است .
یاللا ، عجله کنید ! چیزی بیاورید و طناب را پاره کنید .
چهار دقیقه دیگر وقت دارم .
حالا می توانم تپه ها را تماشا کنم ، آسمان را ببینم .
سه دقیقه دیگر باقی مانده است.
مردن ! مردن انسان به راستی نکبت بار است .
دو دقیقه وقت دارم .
صدای کر کس ها را می شنوم ... صدای کلاغ ها را می شنوم .
یک دقیقه دیگر مانده است .
و حالا تاب می خورم و می ی ی ی ی ی ی ی ی ی روم .......!
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
مرا از چه می ترسانی!؟

که سال هاست تنهایم !

و به تنهایی،مانوس ،تا ابد ...

می خواهی بروی؟ ملالی نیست...

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهار روشن از امواج نور

در زمستان غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ شیرین روزها

روز پوچی هم چو روزان دگر

سایه ای ز امروزها


عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
مرد

 
گفتگوی مریم یوشی زاده با صابر شربتی نوجوان محکوم به مرگ


من آن خزان زده برگم /که باغبان طبیعت / برون فکنده ز گلشن / به جرم چهره زردم..............(.ننگ باد قتل در لوای قانون.... دوباره این دل نازک را به درد آوردی ...... وای از ان روزی که همه چشمها به جنایت و فساد عادت کنند).......چارپایه از زیر پایش کشیده می شود. طناب دار حلقش را می فشارد و او مثل عروسک خیمه شب بازی رقصانی که فقط یک طناب مرئی دارد، با صدای خرخریی خفه، تند تند پاهایش را در هوا تکان می دهد و کمتر از چند ثانیه بعد، طوری که انگار قیچی بزرگی همه نخ های نامرئی تنش را همزمان بریده باشد بی حرکت می شود.

ه گزارش «فردا» به نقل از همشهری ماه، صابر ، شب ها با این خیال می خوابد و صبح ها از وحشت آمدن آدم هایی که قرار است به اتاق قرنطینه پیش از اعدام منتقلش کنند، از خواب می پرد.

او از 15 سالگی - که در نزاعی خیابانی، ناخواسته مسبب مرگ مردی شد - چشم انتظار دار است . حکم اعدامش تائید شده است و در 16 سالگی از کانون اصلاح و تربیت به زندان رجایی شهر کرج فرستاده شده و بیش از 3 سال است که در سلولی با مساحتی کمتر از 6 متر مربع زندگی می کند تا به سن قانونی مردن برسد و شاید به همین خاطر، وقتی گفتم می خواهم به مناسبت نوروز با او گفتگویی داشته باشم ، تلخ لبخند زد و تکرار کرد: «نوروز؟... اینجا؟...»

ما در این گفتگو با صابر شربتی از زندگی و عاشقی و دار حرف زده‌ایم و نمی دانیم وقتی شما آن را می خوانید حکم اعدامش اجرا شده است یا ... این حرف ها شاید آخرین یادگاری های صابر برای مادرش در بهشهر باشد که هر بار برای گرفتن عکس های قدیمی صابر با او تماس گرفتیم گریست و بین گریه‌هایش قسممان می‌داد که آیا از اعدام پسرش خبری داریم؟

صابر! تا حالا خواب دیدی اعدام بشی؟
خواب ؟! چی بگم؟! خواب می بینم ولی فراموش می کنم. انگاری آلزایمر گرفتم. هی فکر و خیال می کنم . تو همون فکر می خوابم، تو همون خواب، می پرم. نمی دونم خواب چی می بینم که می پرم . یک بار هم رفتم واسه اعدام ولی نام پدرم توی پرونده‌ام اشکال داشت ، برگشت خورد که رفع اشکال بشه.

چند بار مجبور شدی صحنه قتل رو بازسازی کنی؟
هیچ بار .

معمولا یادش می افتی ؟
آره ، خیلی.

وقتی یادش می افتی « ای کاش» داره؟
می شه که نداشته باشه؟!

چند ساله که در زندان هستی؟
4 سال و چند ماهه. 18 فروردین این سالی که می یاد 19 سالگیم تموم می شه.

اون روز چه اتفاقی افتاد؟
حوالی 6-5 غروب 27 مرداد سال 84، آفتاب رفته بود . من و پسر عموم که اون موقع سرباز بود می رفتیم پاکدشت ،خونه خواهرش. توی راه سوار یک پیکان سفید شدیم و پسرعموم و راننده سر موضع ساده ای با هم جر و بحث کردند.

موضوع ساده، چه طور تبدیل به دعوا شد؟
پسر عموم گفت« صدای ضبط رو کم کنید ما می خواهیم صحبت کنیم.»اون ها گفتند«ما می خواهیم بلند گوش کنیم مشکلی دارید؟» سر همین قضیه دعوا شد.

دعواچه طورتبدیل به قتل شد؟
راننده با قفل فرمون از در پیاده شد. اومد طرفم . درگیر شد. من به پشت کف آسفالت خیابان بودم. کتک می خوردم . بعد با چاقو زدمش. کیف مدرسه ام رو برداشتم که فرار کنم....

مگر مدرسه می رفتی؟
نه. مدرسه نمی رفتم اما کیف مدرسه داشتم. 9 ساله که بودم پدرم فوت کرد. درسم از پایه خراب شد. تا راهنمایی بیشتر نخوندم. یک سال می شد که ترک تحصیل کرده بودم. توی تراشکاری کار می کردم.

تو از صحنه قتل ، فرار کردی؟
خواستم فرار کنم. مردم ریختند سرم، کتکم زدند. گفتند«مرد!» گفتند«قصد قبلی داشتی.» گفتم «اتفاق بود.»

راننده 30 ساله و درشت هیکل بود و تو 15 ساله و احتمالا ریز جثه بودی، چه طور ضربه چاقوت باعث فوتش شد؟
نمی دانم. قاضی گفت «واسش چاقو پرت می کردی .روی دستش جای چاقو بود.» اما من 5 ساله که می گم« دستش رو نزدم.» یکی از قاضی هام فقط پرسید « تو مقتول رو زدی یا نزدی؟» گفتم :« زدم .ولی فقط یکی توی پهلوش» اون ها 4 نفر بودند، ما 2 نفر. به قاضی گفتم «چرا از بقیه اون ها که با راننده بودند چیزی نمی پرسی؟»

بعد از این که مردم گرفتندت چی شد؟
ترسیده بودم. با چشم بند و پابند منتقلم کردند بازداشتگاه. از مچ دستهام آویزونم کردند. هرچند ساعت یه بار کتکم می زدند. ببین! هنوز جای دستبند روی مچ دستم هست. بعدها بازپرس که زخم دستم رو دید ناراحت شد . گفت « این چیه؟!» مامور گفت « بگو توی دعوا زدند. »

اگر با خودت چاقو نداشتی، شاید این اتفاق نمی افتاد. چرا چاقو حمل می کردی؟
جو محله ناامن بود، نمی شد چاقو نداشته باشی. سنم هم کم بود، مجبور بودم از خودم دفاع کنم. چاقو قیافه قشنگی داشت، اصلا به خاطر قیافه اش خریده بودمش.

قبل از این اتفاق، باز هم دعوا کرده بودی؟
آره اما نه با چاقو.

چاقو داشتی و استفاده نکردی؟
نه. اون وقت ها چاقو نداشتم.

بعد از این حادثه تو به کانون اصلاح و تربیت فرستاده شدی و باید تا 18 سالگی اونجا می موندی پس چرا 16 سالگی به زندان رجایی شهر کرج رفتی؟
خودم نامه نوشتم که بیام اینجا . یکی دوبار هم شلوغ کردم که مجاب شان کنم. نمی خواستم شاکیم احساس کنه توی کانون بهم خوش می گذره. کانون مثل زندان نبود.

کانون چه جور جایی بود؟
شبیه پارک بود. حدود 15-10 نفر از 250 نفری که توی کانون بودند جرم شان قتل بود . اما بیشترشان آزاد شدند یا شاکی رضایت داد یا تبرئه شدند.

زندان رجایی شهر چه جور جائیه ؟
زندان بزرگیه ، درهای آهنی داره با 5 تا اندرزگاه که هرکدوم سه تا سالن دارند. طول و عرض سلول من و هم سلولیم دو سه قدم بیشتر نیست. یه پنجره اریب خیلی کوچک هم داریم که آسمان از اون پیداست . ما لباس مخصوص زندان نداریم.

زندان رجایی شهر جای مجرمان زیادی خطرناکه، ساعت های تو اونجا چه طور می گذرند؟
مدرسه رو دوباره شروع کردم. الان سوم راهنمایی هستم.

پس احتمالا سال آینده دبیرستان می ری؟
اگر کارم درست بشه می رم بیرون، درسم رو ادامه می دم اما اگر درست نشه که.....

بجز مدرسه رفتن ، وقتت در زندان چه طور پر می شه؟
با نماز و قلاب بافی و حرف زدن با بقیه زندانی ها.

در زندان هم عیدها ، سفره نوروز پهن می شه؟
عید اینجا عادیه . سفره هفت سین اینجا پهن نمی شه . از سفره هفت سین ، سیرهست اما سمنو نیست. بعضی ها سبزه هم می یارن. گاهی وقت ها خانواده های زندانی ها یه چیزهایی براشون می یارن اما سفره ای نداریم .فیلم ها رو باور نکن. اینجا خبری نیست. سال که تحویل می شه بعضی از زندانی ها با هم دست می دهند، بعضی ها هم حوصله این کارها رو ندارند. توی کانون اصلاح و تربیت که بودیم سفره هفت سین می چیدند.

تو به معجزه اعتقاد داری؟
آره .

تا حالا چند تا معجزه دیدی؟
فقط یکی. توی مشهد یه فلج شفا گرفت.

فرض کن درباره توهم معجزه ای اتفاق بیفته و خانواده مقتول از قصاصت بگذرند. چه طوری زندگی رو شروع می کنی ؟
درست.

درست یعنی چی ؟
یعنی بر می گردم سرکار تراشکاری. پی دعوا نمی رم.

فکر می کنی اون ها تو رو ببخشند ؟
نمی دونم.

اگر تو جای خانواده مقتول بودی از قاتل می گذشتی؟
نمی تونم خودم رو جای اون ها فرض کنم . خیلی سخته.

اگر تو پسری داشتی که به همین ترتیب در درگیری به قتل می رسید، قاتل رو می بخشیدی ؟
کار من با قصد قبلی نبود. من نمی خواستم از چاقو استفاده کنم. من نمی خواستم کسی رو بکشم . فقط یه اتفاق بود که بدبختم کرد. اگر اون قاتل هم در همین شرایط بود می بخشیدمش.

تا حالا برای آزادیت نذر کردی؟
نه . نذر آزادی نکردم.

چرا ؟
(سکوت)

اگر آزاد می شدی، اول کجا می رفتی؟
کربلا. نمی رفتم خونه خودمون . می رفتم خونه خواهرم که برم کربلا.

چند تا خواهر و برادر داری؟
من تک پسرم با 4 تا خواهر که 2 تاشون از من کوچکترند. مادرم هر ماه می یاد دیدنم. خواهرهام هم هر یکی دو ماه یکبار سر می زنند.

از دنیای بیرون از زندان از همه بیشتر دلت واسه چی تنگ شده ؟
هیچی اون بیرون ندیدم . دلم واسه هیچی تنگ نشده فقط..... دلم واسه مادرم می سوزه .

چرا؟
(سکوت)

اگر یه ساعت از دنیا باقی مونده باشه ، برای تو چه طور می گذره؟
حلالیت می طلبم . با مادرم حرف می زنم. یه ساعت رو می خوام با مادرم حرف بزنم.

آخرین باری که حسابی گریه کردی، کی بود؟
این سری که رفتم دادگاه، دامادمان رو بعد از سه سال دیدم. گریه کرد من هم گریه‌ام گرفت. همون دادگاهی بود که حکم قصاصم رو تائید کرد، ما بیرون دادگاه گریه کردیم.

دوست داری دوباره به دنیا بیایی؟
نه . اگر زندگی بخواد همینطوری پیش بره... نه!

بدترین کابوس تو چیه؟
دار.

اگر حق داشتی در دنیا فقط جای یه آدم دیگه باشی، انتخابت کی بود؟
دوست داشتم جای پدربزرگ مادریم باشم .

چه انتخابی! آخه واسه چی ؟
اسم مادرم رو این که هست نمی گذاشتم.

اسم مادرت چیه؟
زینب . به پدر بزرگ و مادرم هم گفتم . شاید علت این که مادرم این همه رنج می کشه اسمش باشه. بیشتر زینب‌ها زندگیشون پر رنج می‌شه. اون از زینب ، این هم از صابر.

وقتی دنبال عکس هات می گشتم مادرت گفت از 5 سال پیش تا حالا هیچ عکسی ازت نداره، چرا؟
5 ساله که برنگشتم خونه. حتی عکس های قدیمیم رو هم از مادرم گرفتم. توی زندان هم یکی دوبار عکس گرفتم . اون عکس بهنود شجاعی با پیرهن قرمز رو دیدی؟ همون که روی سنگ قبرشه؟ اون پیرهنه منه . اون روز با هم عکس گرفتیم.

بهنود دوستت بود؟
آره. همیشه می گفت صابر توی زندان قد کشیده. آخرش هم کشیدنش بالا. سری اول که می بردندش برای اجرای حکم، پرونده من هم واسه اجرا رفت اما فر خورد. گفتم که . نام پدر اشکال داشت.

دلت واسه بهنود تنگ شده؟
آره. از رفیقام زیاد اعدام شدند.


یه آرزوی شدنی بگو.
شفای مریض ها.

خیلی کلی گفتی، راجع به خودت بگو ؟
واسه خودم آرزویی ندارم .

بخشیده شدنت آرزو نیست؟
اون رو خدا باید بخواد.

یه آروزی نشدنی؟
دلم می خواست زمان برگرده عقب. دوباره 27 مرداد سال 84 بشه اما من چاقو همراهم نباشه.


یه رویا؟
دلم می‌خواست چشم باز کنم ببینم توی مشهدم.

تو تا حالا عاشق شدی؟
آره . اون هم یه بدبخت تر از من بود.

کی؟
ولش کن! این حرف ها خوب نیست.

اون ازدواج کرده؟
نه. فکر نکنم.

وکیلت می‌گه تو پسر خوبی هستی ولی یه حادثه زندگیت رو خراب کرد.
اون خوبه همه رو خوب می بینه .

خوبی از نظر تو یعنی چی؟
نمی دونم.

می خوام یکسری کلمه بگم و تو احساست رو درباره شون بگی. بگذار از بدترین شروع کنم مثلا، دار؟
کابوسی که هر شب تکرار می شه.

زندان؟
تباه شدن زندگی آدم ها.

مقتول؟
متاسفم.

قتل؟
بزرگترین فاجعه زندگیم.

چاقو؟
هیچ وقت حملش نکنید.

زندگی ؟
عاقبتش تلخ بود.

مدرسه؟
دلم براش تنگ شده.

عاشقی؟
بنویس آه. فقط بنویس آه.

مادر؟
خوشبخت نیست.


پشیمانی؟
تموم نشدنیه.

از مرگ می ترسی؟
هم آره ،هم نه . خودم نمی ترسم اما واسه مادرم می ترسم که بعد از مردنم تنها می شه.
درباره اتاق قرنطینه که اعدامی ها رو یه روز قبل از اعدام اونجا می برند چیزی شنیدی؟
آره . یه سوئیته.
یه سوئیته تاریک؟
تاریک یا روشن چه فرقی می کنه ؟!

24 ساعت قبل از اعدام رو چیکار می کنی ؟
(سکوت طولانی ) می خوابم. قرآن می خونم. چیکار کنم؟

به نظرتو مراسم اعدام چه شکلیه ؟
می برندت پای چوبه دار، به شاکی می گن « رضایت می دی یا نمی دی؟» اون اگر بگه نه ، اون وقت آویزونت می کنند.

فکر می کنی بعد از مرگت چی می شه؟
وقتی خیلی کوچیک بودم خیال می کردم یه آدم جدید می شم و دوباره به دنیا می یام اما حالا فکر می کنم اگر بمیرم یکی دیگه با طرز فکر من متولد می شه.

اگر قرار بود یه اتفاق بد رو تغییر بدی، کدوم حادثه زندگیت رو انتخاب می کردی؟
یه کاری می کردم که آقام فوت نکنه. اگر ترس از آقام بود حتما می رفتم مدرسه ، دعوا هم نمی کردم. هیچکدوم از این اتفاق ها هم نمی افتاد.

قشنگ ترین شعری که در زندان خوندی، چیه؟
من آن خزان زده برگم /که باغبان طبیعت / برون فکنده ز گلشن / به جرم چهره زردم.

به نظرت اولین احساس آدم ها بعد از مرگ چیه؟
فکر کنم بعد از مرگ، ترست می ره . جونت که گرفته می شه انگار آب سرد ریخته اند روی آتیش خیالت راحت می شه.

سیاحت غرب رو گوش کردی؟
تو گوش می کنی؟

یه بار گوش کردم ولی خیلی ترسیدم . احتمالا بعد از مرگ ،آدم اول جسمش رو می بینه. تو هر شب با خیال دار می خوابی و صبح با وحشت مرگ از خواب بیدار می شی، این ترس همیشگی چه جور احساسیه؟
روزی که بیدار می شی و می بینی هنوز وقت اعدامت نیست از این که امروز هم نمردی و حق داری زندگی کنی، خوشحالی. اما وقتی حرف اعدام رو می زنند داغون می شی، مثل بهنود که سری اول واسه اجرای حکم رفت و10 کیلو وزن کم کرد. من هم وقتی پرونده ام برای اجرا رفت ترسیده بودم .حتی نمی تونستم غذا بخورم .

صابر! اگر خانواده مقتول بر حسب اتفاق این گفتگو رو ببینند، چه پیغامی براشون داری؟
فقط دلم می خواد اون ها بدونند که توی اون حادثه من کم سن و کم عقل بودم و کاری که کردم کاملا ناخواسته پیش اومد. خوش به حال پسر شما که رفت اما من که موندم بدبخت شدم.

مريم يوشي زاده / همشهری ماه
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
     
  
مرد

 
از کاربرکناری پدر به دلیل فعالیت های حقوق بشری فرزند

خبرگزاری هرانا - نیروهای امنیتی در تداوم فشار فزاینده خود بر فعالان حقوق بشر خاصه همکاران مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران که از طریق تحت فشار قراردادن خانواده ها پیگیری می شود، مانع از ادامه اشتغال پدر کیوان رفیعی، دبیرکل سابق مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران شدند.



بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، نیروهای امنیتی از تداوم اشتغال پدر کیوان رفیعی در یکی از دانشگاههای استان گلستان ممانعت بعمل آوردند. این اقدام غیرقانونی در حالی صورت می گیرد که هیچ اتهامی در این خصوص مطرح نیست و نامبرده نیز فاقد هرگونه سوابق فعالیت سیاسی یا اجتماعی است.

نیروهای امنیتی که از یازده اسفندماه سال گذشته به بهانه فعالیت برادر، خواهر کیوان رفیعی را نیز در بند ۲ الف علیرغم اتمام قرار بازداشت قانونی نگه داشته اند، روزشنبه ۲۵ فروردین ماه، بدون هیچ واهمه ای دلیل خود برای ممانعت از اشتغال پدر آقای رفیعی را فعالیت های فرزند ایشان اعلام و بدون طی هیچگونه روال اداری و قانونی به فعالیت وی در دانشگاه پایان داده اند.

لازم به یادأوری است طی روزهای اخیر با اخراج دختر نوجوان سما بهمنی فعال حقوق بشر دربند از مدرسه و ممانعت از اشتغال همسر ایشان و همینطور شعارنویسی بر دیوار منزل پدری ابوالفضل عابدینی دیگر فعال حقوق بشر دربند، نوع فشارها بر مدافعان حقوق بشر وارد مرحله جدیدی شده است.
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
     
  
مرد

 
اخراج دختر 14 ساله سما بهمنی، فعال حقوق بشر از مدرسه

خبرگزاری هرانا - روز شنبه هفته جاری مورخ 21/1/89 ، خانم دبیری مدیر مدرسه نمونه نورالهدی بندرعباس بدون هیچ مقدمه و زمینه ای با جمع کردن دانش آموزان مدرسه از آنان خواست تا ارتباط خود را با آتنا بهمنی، دختر نوجوان سما بهمنی فعال حقوق بشر دربند قطع کنند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، مدیر مدرسه ضمن اتهام زنی به خانواده بهمنی و شخص سما بهمنی به پروپاگاندا برای علیه این خانواده و خاصه خانم سما بهمنی پرداخت.


در تماس اعتراضی خانواده بهمنی با مدیر مدرسه و تاکید بر لزوم توضیح وی در این باب، مدیریت مدرسه راهنمایی نورالهدی این موضوع را به خواست مسولان بالاتر عنوان داشته و ذکر نمودند که با پا در میانی وی تنها به آتنا بهمنی این اجازه داده شده که بیاید و بدون شرکت در کلاسها امتحان پایان سال خود را بدهد و بعد از آن نیز از این مدرسه علیرغم اینکه دانش آموز نمونه سه ساله اخیر بوده اخراج می شود.
مدیریت مدرسه راهنمایی دلایل اقدامات غیر اخلاقی و غیرانسانی خود را بدون هیج وجه قانونی به فعالیت های انسانی خانم سما بهمنی و دستور از بالا مرتبط کرده است. این در حالی است که دختر خانم بهمنی که کمتر از ۱۴ سال سن دارد اساسا نقشی در این میان عهده دار نبوده است و این موضوع که برای افزایش فشار بر این فعال حقوق بشر با تحت فشار گذاشتن دختر نوجوان ایشان صورت گیرد امری است به دور از هرگونه اصول حقوقی، انسانی و اخلاقی.
شایان ذکر است سما بهمنی، فعال حقوق بشر در پی عزیمت به شهر مهاباد برای پیگیری امور شخصی خود در مسیر برگشت در تاریخ 13 بهمن ماه سال گذشته در تاکسی توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و 9 فروردین ماه سال جاری در یک دادگاه غیرقانونی به ریاست قاضی خدادادی، به اتهام عضویت در مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران به شش ماه حبس تعزیری و همینطور فعالیت تبلیغی علیه نظام نیز به شش ماه حبس تعزیری، جمعاْ یک سال زندان محکوم شده است.
سما بهمني اهل بندرعباس، پیش تر در مردادماه سال 87 به علت تلاش براي تهيه گزارشاتي از نقض حقوق بشر در منطقه کردستان و هم چنين حمايت از فرزاد کمانگر به همراه همسر خود بازداشت و توسط دادگاه انقلاب شهر سنندج به اتهام تبلیغ علیه نظام و عضویت در مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران به سه سال حبس تعلیقی محکوم شده بود، در حکم عجیب صادره، وی از تردد در مناطق کردنشین و ارتباط با افراد دارای سابقه بازداشت سیاسی منع شده بود.
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
     
  
مرد

 
قطع دست و پای یک سارق در جنوب ایران و اعدام چهار نفر در ملاء عام

در این هفته، چهار نفردر ملاعام اعدام شدند و دست و پای یک نفر قطع شد. روزنامه ایران خبر داد که دادگاهی در ماهشهر، حکم قطع دست و پای یک نفر را به اتهام "سرقت مسلحانه" صادر کرده و این حکم در این هفته اجرا شد. همدست این متهم نیز در ملا عام به دار آویخته شد.

همچنین سه نفر دیگر نیز در بابلسر اعدام شدند. اتهام این افراد "تجاوز به عنف و آدم‌ربایی" ذکر شده است. بعلاوه، در بابلسر هم دو نفر به اتهام قاچاق مواد مخدر اعدام شدند.

به گزارش روزنامه دولتی "ایران" چاپ تهران، دادستان ماهشهر در جنوب ایران می گوید که یک سارق مسلح در این شهر در ملاء عام اعدام شده و حکم قطع دست و پای همدست او نیز در زندان اجرا شده است.

بنابه این گزارش جرم فرد اعدام شده - که "عدنان" معرفی شد - و دو همدستش ربودن کامیون های باربری از بندر امام و سرقت بار آنها بوده است. سارقان پس از آن کامیون ها را رها می کرده اند.

به نوشته این روزنامه "عدنان" و یکی از دو همدستش در سال 1383 دستگیر شدند اما عضو سوم گروه موفق به فرار شده بود. گفته شد که متهم اصلی پرونده قبلا در شهر های آبادان و شادگان سابقه سرقت داشته است.

قاضی رضا ابوالحسنی، دادستان عمومی و انقلاب ماهشهر، گفت که عدنان ساعت 11 صبح روز سه شنبه در میدان "پلیس" ماهشهر اعدام شد.

او افزود: "حکم قطع دست و پای دیگر عضو شبکه نیز در زندان اجرا شد."

او از این متهم نام نبرد.

ماهشهر در جنوب اهواز در نزدیکی سواحل خلیج فارس و مرز عراق قرار دارد.

نهادهای حکومتی ایران می گویند که مجازات مرگ برای حفظ امنیت اجتماعی لازم است اما آن را تنها پس از رویه های مفصل قضایی اعمال می می کنند. قتل، تجاوز، سرقت مسلحانه، قاچاق مواد اعتیادآور و زناء جملگی قابل مجازات با اعدام است.

اما گروه های حقوق بشر دولت ایران را متهم می کنند که نه تنها اخیرا بر شمار اعدام ها افزوده بلکه در مواردی به طور مخفیانه اقدام به اعمال این مجازات می کند که نشانه نداشتن استدلال حقوقی کافی برای اعمال این مجازات است.

گروه عفو بین الملل اخیرا اعلام کرد که در سال 2009 بیش از 388 نفر در ایران اعدام شدند که پس از چین، با جمعیت یک میلیارد و سیصد میلیون نفری، بیشترین است.

عفو بین الملل یادآور می شود که دولت ایران در مورد تعداد اعدام ها آمار رسمی منتشر نمی کند و به همین دلیل، احتمال زیاد می رود که آمار اعدام ها بیش از رقمی باشد که در این گزارش ذکر شده است.

این سازمان مدافع حقوق بشر تاکید می کند که در بیشتر موارد، احکام اعدام در پی محاکماتی صادر شد که از نظر قوانین بین المللی و معیارهای ناظر بر صدور اینگونه احکام، باید آنها را مخدوش و غیرمنصفانه معرفی کرد.
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
     
  
مرد

 
از نظر بسیاری از مقامات، شهدای پس از انتخابات مهدورالدم بودند

بامدادخبر: نیما نامداری، خواهر زاده بهزاد مهاجر که روز ۲۵ خرداد و در جریان اعتراضات مردمی به نتیجه اعلام شده انتخابات ۲۲ خرداد، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید در مصاحبه با "روز" اعلام کرد: "برای احقاق حق، هیچ راهی را منتفی نمی دانیم و تا ابد منتظر نمی مانیم".

وی همچنین می گوید: "بازپرس پرونده، از موضع مشورت و نصحیت توصیه می‌کرد ادامه ندهیم و دلیل اصلی‌اش هم این بود که بسیاری از مقامات معتقدند اینها (کشته شدگان) مهدورالدم هستند و همین که می‌خواهیم دیه بدهیم داریم لطف می‌کنیم".

بهزاد مهاجر پس از تماس کوتاهی با خانواده خود در جریان اعتراضات مسالمت آمیز مردمی در روز ۲۵ خرداد ناپدید شد و ۴۰ روز بعد پیکر او در حالی تحویل خانواده اش شد که جای یک گلوله روی قسمت چپ سینه او وجود داشت.

نیما نامداری که از سوی خانواده بهزاد مهاجر برای پی گیری شکایت و طرح دعوا در دادگاه، وکالت دارد از روند پی گیری این شکایت سخن گفته است.

بسیاری از خانواده های کشته شدگان اعتراضات مردمی با طرح شکایت، خواهان معرفی و محاکمه قاتل فرزندان و عزیزان خود شده اند اما تاکنون به هیچ یک از این شکایات رسیدگی نشده است و به برخی از خانواده ها گفته شده است که شکایات آنها مسکوت خواهد ماند.

مصاحبه با نیما نامداری، خواهر زاده بهزاد مهاجر را در ذیل بخوانید.

آقای نامداری، خانواده آقای مهاجر شکایت کرده اند. این شکایت با چه هدفی صورت گرفته و خواهان چه چیزی هستند؟

وقتی کسی به قتل می‌رسد جرمی رخ داده و جنایتی انجام شده‌است. طبیعی است که خانواده مقتول دنبال اعاده حق و شناسایی و مجازات قاتل باشند. مرحوم بهزاد مهاجر روز ۲۵ خرداد تیر خورد و در دم کشته شد. گناه او چه بود؟ آیا حضور در خیابان جرم است؟ اصلا ایشان چه‌کار می‌کرده که باید به سوی او شلیک می‌شده؟ آیا در روز ۲۵ خرداد در تهران حکومت نظامی اعلام شده‌بود؟ فرض کنیم به هر دلیلی حکومت نمی‌خواسته مردم تهران در ۲۵ خرداد از خانه‌های‌شان بیرون بیایند، خوب این را رسما اعلام می کردند. مثل دوران شاه که فرمانداری نظامی تهران بیانیه می‌داد و اعلام حکومت نظامی و منع تردد در خیابانها می‌کرد اینها هم ای کاش انقدر شجاعت و تدبیر داشتند که رسما مسئولیت تصمیمات‌شان را می‌پذیرفتند و با جان مردم بازی نمی‌کردند.

اکنون این شکایت در چه مرحله ای است و آیا پاسخی به شما داده اند؟

هیچ پیشرفتی نداشته است. پرونده حتی به دادگاه ارسال نشده و در همان مرحله بازپرسی باقی مانده‌است. تا جایی که من می‌دانم پرونده قریب به ۴۰ نفر از کشته شدگان خرداد ۸۸ در دو شعبه بازپرسی دادسرای جنایی تهران تشکیل شده اما به غیر از شکایت اولیای دم و برخی اطلاعات اولیه و گزارش پزشکی قانونی هیچ چیز در پرونده‌ها وجود ندارد. در پرونده دایی من صرفا یک گزارش از پزشکی قانونی وجود دارد که تایید می‌کند او با یک گلوله اسلحه جنگی که کالیبرش هم مشخص شده و از فاصله ۳ تا ۱۵ متری که از روبرو شلیک شده و به سینه او اصابت کرده، کشته شده و به دلیل خونریزی ریه و خفگی در دقایق کوتاهی جان سپرده‌است. متاسفانه در حالی که پیکر اینها در اختیار پزشکی قانونی بوده‌ حتی گلوله‌ای که از جنازه خارج شده در پرونده دیده نمی‌شود. تا الان هیچ کس درباره این پرونده احضار و بازجویی نشده و بازپرس پرونده هم می‌گوید کاری از دستش ساخته نیست. بازپرس به صراحت به من گفت که انتظار پیشرفت در این پرونده‌ها را نداشته باشید حداکثر به شما یک دیه خواهند داد.

یعنی به نوعی به شما گفته اند که شکایت را پی گیری نکنید درست است؟

آخرین باری که من با بازپرس پرونده صحبت کردم از موضع مشورت و نصحیت توصیه می‌کرد ادامه ندهیم و دلیل اصلی‌اش هم این بود که بسیاری از مقامات معتقدند اینها مهدورالدم هستند و همین که می‌خواهیم دیه بدهیم داریم لطف می‌کنیم. البته من نمی‌دانم با بقیه خانواده‌ها چه برخوردی شده ولی آنهایی که من ارتباط دارم همه با همین موضع روبرو شده‌اند. می‌خواهند به آدم بفهمانند دیه بگیرید و بی‌خیال شوید. واضح است که مسئولیت تیراندازی با فرمانده عملیاتی است که در محل حاضر بوده، این هم رویه پنهان و پیچیده‌ای نیست. همین الان حتی اگر یک مسابقه فوتبال در استادیوم آزادی برگزار شود، یگان مستقر در آنجا فرمانده عملیات دارد و او مسئول همه اتفاقاتی است که در آنجا رخ می‌دهد. این رویه در پلیس ایران عادی است. قطعا در روز ۲۵ خرداد هم یک فرمانده عملیات در تهران وجود داشته، این فرد هر که باشد مسئولیت رسمی درباره کشته شدگان دارد. اگر او دستور تیراندازی را صادر کرده باید از دستورش دفاع کند و بگوید چرا چنین دستوری صادر کرده و اگر هم او صادر نکرده رسما اعلام کند تا اتهامی متوجه نهاد رسمی مسئول نباشد. جالب اینجا است وقتی من از بازپرس پرسیدم چرا فرمانده عملیات را احضار و بازجویی نکرده‌اید خیلی راحت پاسخ داد فرماندهی عملیات با سپاه پاسداران بوده و من نمی‌توانم آنها را احضار کنم؛ شما اگر دوست دارید خودتان بروید از سپاه شکایت کنید.

با توجه به این مساله، آیا خانواده آقای مهاجر از سپاه شکایت کرده اند؟

واضح است که خیر، به نظر من این کار فقط برای ارعاب و ترساندن خانواده‌ها است. وظیفه تحقیقات و بازجویی از افراد آگاه یا مظنونان برعهده دادگاه است نه شاکی، اگر از خانه کسی دزدی شود او خودش دزد را شناسایی و از او شکایت می‌کند؟ پس دادسرا و پلیس و آگاهی چه‌کاره هستند؟ اصلا این حرف خلاف تمام اصول حقوقی است که ما خودمان از سپاه شکایت کنیم. اینها برای ارعاب است. می‌خواهند با آوردن اسم سپاه خانواده‌ها را بترسانند.

گویا خانواده آقای مهاجر را تهدید نیز کرده اند؛ تا جایی که می دانم چند بار خواهر آقای مهاجر به اداره اطلاعات احضار شده است.

بله مادر من را اداره اطلاعات همدان چند بار احضار کرده‌ و به او تلفن زده‌ و تهدیدش کرده‌اند. البته تنها درباره پرونده برادرش نبوده؛ مثلا مادر من عضو هیات امنای یک پرورشگاه خیریه است یا برخی کارهای خیریه به ویژه درباره زنان انجام می‌دهد درباره آنها هم او را تحت فشار گذاشته‌اند. یا قبل از راه‌پیمایی ۲۲ بهمن تهدیدش کرده بودند که حق ندارد در راهپیمایی حاضر شود. به نظر من همه اینها برای ترساندن او است تا پرونده را پیگیری نکند. البته این را هم بگویم نتیجه‌این اقدامات برعکس بوده، ظاهرا بیشتر از آنکه ما از آنها بترسیم آنها از ما ترسیده‌اند.

اما حکومت مدعی است که تجمع کنندگان اغتشاش گر بودند و کشته شدگان نیز از این اغتشاش گران بوده اند. از طرفی ادعا می‌شود تعدادی از کشته شدگان از افراد بسیج بودند و توسط اغتشاش گران کشته شده اند.

برخلاف آنچه حکومت اعلام می‌کند شواهد مختلفی وجود دارد که در تیراندازی‌ها به هیچ وجه اشخاص معینی هدف نبوده‌اند و اصلا ربطی به بحث اغتشاش نداشته‌است. در میان کشته شده‌هایی که در دادسرای جنایی تهران پرونده دارند یک کارگر افغانی هست که در حال بنایی در بالای داربست تیر خورده، نوجوانی هست که در چند متری محل سکونتش تیر خورده، مادر و دختری هستند که جلوی در مهدکودک تیر خورده و درگذشته‌اند. اینها اغتشاش‌گر هستند؟ فرض کنید تجمع غیرقانونی هم بوده و پلیس می‌خواسته مردم را متفرق کند. آیا برای پراکنده کردن جمعیت باید به سوی آنها تیراندازی کرد؟ آن هم با اسلحه جنگی و به سر و سینه‌ آنها؟ من شخصا این قضیه را از خانواده‌های کشته‌شدگان پیگیری کرده‌ام و در تمام مواردی که من صحبت کرده‌ام تیراندازی به نقاط حساس بدن و از فاصله نزدیک بوده، یعنی اصلا دغدغه‌ پراکندن مردم معترض وجود نداشته و صرفا هدف آنها کشتن تعدادی آدم برای ترساندن بقیه بوده‌است.

با توجه به این مسائل، چگونه قصد دارید شکایت خود را پی گیری کنید؟ آیا این امکان وجودد دارد که از طریق نهادهای بین المللی شکایت خود را پی گیری کنید؟

من از طرف خانواده‌های دیگر نمی‌توانم حرف بزنم اما ما برای احقاق حق هیچ راهی را مسدود و منتفی نمی‌دانیم. فعلا منتظر دادگاه هستیم اما تا ابد منتظر نمی‌مانیم. مساله فقط یک مساله شخصی نیست اینطور نبوده که دو آدم با هم درگیر شوند و یکی دیگری را بکشد. اینجا بحث حقوق اساسی انسانها در این کشور مطرح است. اینکه آدمی به خیابان برود و بی هیچ دلیل و علت روشنی او را بکشند و طلبکار هم باشند نشانه انحطاط نظام سیاسی کشور است. نشانه سقوطی است که صاحبان قدرت کرده‌اند. این را به دیگر خانواده‌ها می‌گویم که شما در برابر مملکت‌تان مسئولید. پیگیری این پرونده‌ها دینی است که خانواده‌های مقتولان هم به خود شهدا هم به نسل‌های بعد دارند. باید در‌آینده بتوانیم جواب بدهیم که برای تحقق عدالت و برای جلوگیری از سلب حقوق اولیه انسانها در این کشور چه کرده‌ایم.

آقای نامداری بسیاری از خانواده های شهدا سکوت اختیار کرده اند و حتی برخی، از اعلام نام عزیز از دست رفته خود نیز ابا دارند. آیا تهدیدها و فشارهای امنیتی باعث سکوت آنها شده است؟

البته تا جایی که من می‌دانم اغلب خانواده‌ها شهادت فرزندان‌شان را اعلام کرده‌اند و غیر از یک مورد، شهیدی را سراغ ندارم که خانواده‌اش از پیگیری مساله استنکاف کنند. به نظر من مشکل اصلی محدودیتهای رسانه‌ای در کشور است. رسانه های داخل کشور که عملا یا بوق‌های قدرت هستند یا چنان دچار خودسانسوری شده‌اند که این مساله را پوشش نمی‌دهند. رسانه‌های خارجی هم مسائل خاص خودشان را دارند. بسیاری از خانواده‌ها هم از اقشاری هستند که چندان با مسائل رسانه‌ای آشنا نیستند و اینها باعث شده راحت اعتماد نکنند. ضمن اینکه معمولا در چنین شرایطی فکر می‌کنند اگر مساله را رسانه‌ای نکنند حکومت به آنها در رسیدگی به پرونده‌ها مساعدت خواهد کرد. به نظر من همه تجربه‌های قبلی نشان داده این تحلیل غلط است. نکته دیگری هم که به نظر من در این قضیه اهمیت دارد سناریویی است که حکومت اجرا کرد و آن هم تمرکز صرف بر شهدای زندان کهریزک است. در زندان کهریزک چهار جوان بی‌گناه به شهادت رسیدند که بسیار هم دردناک بود. اما در ۲۵ و ۳۰ خرداد در خیابانهای مرکزی تهران حدود چهل نفر کشته شده‌اند. حکومت با تمرکز بر آن چهار شهید و تقلیل آن جنایت به یک خطای اداری خودسرانه، دنبال پنهان کردن بقیه شهدا است. اگر حاکمان واقعا نگران جان انسان‌ها هستند و برای بسته شدن کهریزک دستور می‌دهند چرا برای چهل نفر دیگر کاری نمی‌کنند؟


با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
     
  ویرایش شده توسط: Alihandicam   
مرد

 
احضار بیش از 170 دانشجو به کمیته انضباطی و محرومیت 5 دانشجو از تحصیل در دانشگاه پلی تکنیک تهران

خبرگزاری هرانا – بیش از 170 تن از دانشجویان پلی تکنیک از ابتدای سال تحصیلی به کمیته انضباطی احضار و حدود 40 تن از این افراد با حکم تعلیق از تحصیل روبرو شدند و 5 تن تا کنون با قطعی شدن حکم ممنوع الورود شدند.

بنا بر اطلاع گزارشگران هرانا، از ابتدای سال تحصیلی جدید دانشگاه پلی تکنیک تهران علاوه بر دستگیری های گسترده فعالین دانشجویی و دانشجویان عادی، شاهد برخورد های انضباطی سنگینی از سوی مدیریت دانشگاه بوده است به طوری که طبق آمار دریافتی بیش از 170 تن از دانشجویان این دانشگاه به اتهام تحریم امتحانات و شرکت در مراسم روز دانشجو به کمیته انضباطی احضار شدند.

بر اساس این آمار حدود 40 تن از دانشجویان با احکامی چون تعلیق از تحصیل مواجه شدند که اکثر این احکام در مرحله تجدید نظر قرار دارد، اما برخی از دانشجویان با قطعی شدن احکام صادره از سوی کمیته انضباطی ممنوع الورود به دانشگاه شده اند.

اسامی برخی از این دانشجویان به قرار زیر است :

1- وحید دولت آبادی

2- سامان شاه محمدی

3- لیدا محمودی

4- فرزانه شریفی

5- مهرداد فرنوش
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
     
  
مرد

 
Princess: چاهی رو كه آب نداره باید یه جوری پرش كنن بدبختا فكر كردن با این كارا میتونن تا ابد زور بگن هر چه بدتر كنن بدتر هم میشه
حکومت احمقهاست خودشون قبر خودشون رو خواهند کَند

صدور حکم سنگین کمیته انضباطی برای 74 دانشجوی دانشگاه تربیت معلم سبزوار

خبرگزاری هرانا - در تداوم برخورد با فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت معلم سبزوار ، برای حدود 74 نفر دیگر از این دانشجویان احکام سنگین محرومیت های تحصیل صادر شده است.

بنا بر اطلاع گزارشگران هرانا، در تداوم برخورد سیستماتیک با فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت معلم سبزوار، برای حدود 74 نفر دیگر از این دانشجویان که تنها جرمشان شرکت در مراسم های دانشجویی بوده است احکام سنگین بدون احضار یا ابلاغ صادر شده است.




کمیته انضباطی این دانشگاه با احضار برخی از دانشجویان ضمن تهدید و تطمیع ایشان قصد داشت رهبران دانشجویی را شناسایی نماید.

لازم به ذکر است پیشتر کمیته انضباطی این دانشگاه برای 160 تن از فعالین دانشجویی این دانشگاه احکامی را صادر کرده بود
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
     
  
صفحه  صفحه 1 از 27:  1  2  3  4  5  ...  24  25  26  27  پسین » 
سیاست

اخبار نقض حقوق بشر در ایران

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA