انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
سیاست
  
صفحه  صفحه 4 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

چرا با این دو شخصیت مخالف یا موافقید؟


مرد

 
1میلیارد دلار تو حكومتش گم شد و نگفتن كجا رفت
اختلاص 1200 میلیارد تومنی و 450 میلیارد تومنی تنها بخشی از حكومتشه
چجوری با خاتمیو هاشمی مقایسش میكنی؟
تو صحبتش گفت 100تا كشور به ما گفتن برنامه حكومتیتونو به ما هم بدین اجرا كنیم،حالا خودشون دارن برنامرو عوض میكنن.دوستان لطفا جك نگید
همین چند وقت پیش تو سخنرانیش گفت از لحاظ تعطیلی یكی مونده به آخریم و تعطیلیامون كمتر از 70 روزه!جكه جالبیه
اسپانیا قهرمان جام جهانی شد خواستن یه روز تعطیل رسمی اعلام كنن دولت نذاشت.اونوقت این كشور تعطیلیش بیشتر از ایرانه؟
دیگه چقد باید پر رو باشی كه همچین دروغی بگی
اون ضحاك هم كه میگه تو این مملكت نباید اشكی به نا حق ریخته شه و حال مردمو میبینید.باور ندارید برید جنوب شهر
انقد زود باور نباشید
     
  
مرد

 
چون مملكت خودشونو ول كردن چسبيدن به كمك به كشورهاي ديگه.
حرف زياده وقت نيست
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم
     
  
مرد

 
Bahramgaysex: تو رو خدا حیف نیست وقت با ارزش خودمون را برای خوب یا بد بودن این 2 نفر تلف کنیم?دست این دجال های خونخوار آدم کش واسه همه مردم با اون افتضاح انتخابات(بخونید انتصابات)88 رو شده,به اسم اسلام و امام زمان 32 ساله هزار جور کثافت کاری و دزدی خواستند کردند,میدونید تو 8 سال جنگ بیهوده با روابط پشت پرده چند هزار جوان ایرانی رو فرستادن تو قبرستون,خلاصه کلام اون روزی رو میبینم که سید علی خامنه ای,این قاتل کثیف به همراه انتر خوش قیافش به زودی زود مثل مبارک تو قفس عدالت خواهی ملت با تمدن و فرهنگ ایرانی محاکمه شده و جزای این کارهای ننگین خود را میبینند,به امید ازادی بیان و ازادی عقیده و رفتار در ایران عزیز vvvvما پیروزیم
نماد كامل دیكتاتوری و پست فطرتی واقعا اینا با اون اطرافیانپستشون كشور رو به لجن كشیدن ننگ بر همشون بیاد
در همین حوالی كسانی بودند كه میگفتند بدون تو نفس نمیكشیم ولی امروز در آغوش دیگران نفس نفس میزنند.
     
  
مرد

 
akbar656: با این دو شخصیت موافقم ، چون الهام بخش سایر کشورهای مسلمان هستند
با این حرفت كاملا موافقم
با كارهایی كه سال 88 كردن باعث شدن كه مردم مسلمان رو بیدار كنن علیه دیكتاتوری چون خودشون مردمشون رو علیه خودشون روشن كردن
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
مخالفم هر دوتاشون سر کرده دزدان
قلبم آرام است
این چشم‌ها که می‌بینی
برای آبیاری آغوش تو پرآب شده‌اند

اگه تونستی پوشه ای به اسم con توی کامپیوتر بسازی
بدون خط فاصله یا نقطه و....
     
  
زن

 
شاعر در همین رابطه میگه :
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
چشـــماش ..

نگـــــــــاش ..

صـــــــداش ..

خــنده هاش

همه زیبایــــی ِ زندگــــــی ِ منـــه ,,,,
     
  
مرد

 
من موافق و مخالفم چون
موافق به خاطر كا ری بزرگ به نام هدفمند كردن یارانه ها و هدفمند كردن سوخت
مخالف به خاطر این كه نتونستن تورم رو كنترل كنن 2 دلزدگی مردم از دولت 3 سوخت كردن نیروی جوان و اكتیو 4 از بین بردن كارخونه های خصوصی 5 خالی كردن خزانه مملكت به خاطر وامهای خصوصی سازی6 و نادیده گرفتن افق 20 ساله

kooshesh: یک خورده بیایید باهم فکر کنیم کشوری مستقل ازاد است یا کشوری وابسته به غرب
از چه بهتری وبدترای سخن می گویید بعد از زندیه تا انقلاب ایران کشور نبوده مستعمره ای بودن جیره و کم خرج برای غرب بوده همیشه در مورد سیاست بسیار فکر کنید زیرا که انسان های سیاسی دشمن زیاد دارند وان ها مطمینن ازاین ها تعرف نمی کنند راستش را نیز نمی گویند زیرا خود قدرت را می خواهند شایعه ای می کنند وبه ان ها دروغ گو می گویند که نتوانند از خود دفاع کنند اری کسی که رهبر کشوری هفتاد ملیونی است پول برایش ارزشی ندارد زیرا که هر وقت که بخواهد در اختیار اوست پس تهمت های بی اساس را باور نکنید زیرا که ان ها در پی منافع خودند
ali136386: دولـت نهم یعنی فلاکت یعنی بدبختی یعنی دروغ مثل اظهارات وآمارهای این آقا واون رئیس جمهوراحمق تر از خودش
Mimi71: جفتشون:دزد،قاتل،شیاد،فاسد،ریا کار هستند.ولی خیلی مظلوم نما هستند.
رهبری که فقط حرف میزنه به درد همون عمش میخوره.
دکترم که فقط دنبال کل کل کردن با همه دنیاست.اصلا به فکر مردم ایران نیست.
ha4082: مخالفم چون با عوام فریبی به همین عوام حكومت میكنند وبقیه هم باید چوبشو بخورند اگه اسلام رو از اینها بگیری چیزی در چنته ندارند كه مردم رو فریب بدهند و تنها با نقطه ضعف مردم كه همان مذهب باشه بر مردم حكومت میكنند وتمام اشتباههای خودشون رو پشت مقدس معابی پنهان كردند اگه واقعا راست میگن باید تا بحال صد ها بار بخاطر اشتباههاشون از مردم عذر خواهی میكردند نه اینكه با مضلوم نمایی بخوان خودشون رو بی گناه جلوه بدن و اگه راست میگن یه همه پرسی واقعی بذارن تا مردم رای بدهند
sina6530: باید منصفانه قضاوت بشه،،هم کارهای مثبت کرده و هم کارهای که میتوانست بهتر انجام بده
ashkaneshghi: موافقم,چون واقعا شجاعت میخواد جلوی این همه دشمن پنهانو اشکار چه در خارج و چه در داخل ایستادگی کردن و پوزه استکبار پیرو به خاک مالیدن,دم جفتشون گرم که باعث افتخار ایران و ایرانی هستن
nimaarmin: ایستادگی به چه قیمتی؟ به قیمت اینکه چند نسل توی این کشور به باد فنا رفتن و هیچ غلطی هم نتونستیم بکنیم؟ بهتره بجای تلوزیون آخوندی یک چرخی توی دنیای خبرها بزنی تا بفهمی که کی پوز کیو به خاک مالیده.فعلن هم که افتادن به جون هم و از ترس اینکه دیگری پول نفت رو بذاره جیب خودش دارن جلو مردم همه جوره پوز همدیگه رو به خاک می مالن. اگر هم دنبال افتخار ایرانی هستی بهتره یک مطالعه ای در تاریخ قبل از انقلاب بکنی تا بفهمی که ایرانی و ایران امروز بیشتر افتخار سازن یا قبلن؟
ramtin2025: این دو تا نماینده ها ی مافیای ایران (سپاه) هستند
تا این نظام هست و سپاه همه کارس ، وضع مردم هر روز بدتر از دیروزه
در ضمن :
میدونید سپاه بر طبق اساسنامه ی خودش ، حق شرکت در هیچ طرح اقتصادی رو نداره ؟
درحالی که بیشتر پروژه های کشور در حال حاضر دست سپاهه
هواداران به پا خیزید از امروز / حمایت ها کنید از تیم پیروز

طرفداران آبی کوه وارند / همیشه رنگ دریا دوست دارند
     
  
مرد

 
نه قم خوبه نه كاشان
هر كى ديگه هم بياد مثل هميناست پس بايد عادت كرد
دلم طواف نگاه تو را طلب کرده
تمام روز مرا چشمهات،شب کرده
شعار نيست که بيمارم از تبسم تو
بيا معاينه کن اين وجود تب کرده
♥♥♥♥♥
     
  
مرد

 
به هزاران دلیل که چند تاشو اشاره میکنم

مهمترین دلایل اثبات ادعا .. نامه هایی هست که جدیدا توسط محمد نوری زاد شروع به نوشتن شد )نوری زاد قبلا در روزنامه کیهان فعالیت

میکرد و از طرفدارن پر و پا قرص رهبری بود که از سال ۸۸ نقدی بر رهبری وارد ..

پیروی نوری زاد چندین سردار و فرزند شهید و همسر شهید باکری و .دکتر سروش و غیره شروع به نامه نگاری در مورد حکومت کردند که من به چند تا از اونها اینجا اشاره میکنم




سید ابراهیم نبوی
آقای خامنه ای! خودکرده را تدبیر نیست
نامه قدیانی ازاوین مرا بر سر شوق آورد و این می نویسم تا بر صفحات آخر کتاب " ظهور و سقوط سید علی خامنه ای" چیزی افزوده شود



می خواستم در میان این همه نامه که از برکت رفتار شما و خواست برادرم جناب نوری زاد برایتان می رسد، من به شعری بسنده کنم و گمان کردم چیزی اضافه بر دیگران ندارم که بگویم، اما نامه جناب قدیانی از زندان اوین مرا بر سر شوق آورد و این می نویسم تا بر صفحات آخر کتاب " ظهور و سقوط سید علی خامنه ای" چیزی افزوده شود و کلماتی شایسته آن ولی خودخوانده بیافزایم.

در سخنرانی کرمانشاه تان پرسیده اید: " آیا نظام روزی پیر و از کار افتاده خواهد شد؟ و آیا اگر این وضع پیش آمد راه علاجی وجود خواهد داشت؟" و من هنوز نمی دانم چرا برای پرسش از زمان حال و آینده استفاده کرده اید، در حالی که پاسخ این سووالات و همچنین خود این سووالات موضوعاتی قدیم اند و باید چنین پرسیده می شد که " اکنون نظام پیر و از کارافتاده شده است، آیا برای جلوگیری از این پیری و از کارافتادگی راهی وجود داشت؟" لابد سووال خواهد شد که اگر این زمان گذشته است، پس چرا هنوز به آن پاسخ می دهیم؟ از نظر من زمان جلوگیری برای از کارافتادگی نظام گذشته است، اما شما هنوز زنده اید و هنوز وقت دارید که بروید.


آقای خامنه ای!

می گویند استبداد آدمها را ساده لوح می کند، چرا که هرگز ذهن شان جز سووالاتی آماده و پاسخ هایی معلوم با چیزی مواجه نیست. حق انتخاب محدود می شود و وقتی حق انتخاب محدود می شود چیزی برای فکر کردن نمی ماند. وقتی بناست به مصلحت کشوری فکر شود صدها معادله برای سنجیدن وجود دارد، ولی وقتی تنها یک شخص ملاک سنجش خوب و بد است، همه پاسخ ها معلوم است. کشور برای چه اداره می شود؟ برای حفظ رهبر. ارتش برای چیست؟ برای حفاظت از پیشوا. مجلس برای چیست؟ برای تصویب قوانین مورد نظر پیشوا. دولت برای چیست؟ برای اجرای دستورات رهبر. تاریخ برای چه نوشته می شود؟ برای نشان دادن نقش پیشوا. جهان برای چه خلق شده است؟ برای اینکه رهبر بیاید و حکومت کند. بزرگترین سیاستمدار قرن کیست؟ رهبر ما. هدف جنبش بیداری اسلامی چیست؟ اجرای الگوی مورد نظر رهبر ما. موتور تحرک جنبش اسلامی چیست؟ نظرات رهبر ما. متوجه هستید؟ می فهمید؟ این جمله ها را قبلا نشنیدید؟ وقتی مائو کتاب سرخ و قذافی کتاب سبز و استالین کتاب ماتریالیزم تاریخی و ماتریالیزم دیالکتیک را می نوشتند، همه سووالات و پاسخ ها ساده شد. آنقدر که هیچ سووالی برای کسی پیش نیاید. اصلا تبدیل حکومت پیچیده به دولت آسان برای همین است. برای اینکه دولتی بیاید که یک هدف روشن داشته باشد، همه مردم یک جور لباس بپوشند، همه مثل هم فکر کنند و همه به یک جهت حرکت کنند. این شیوه که نامش دیکتاتوری است تقریبا ساده ترین شیوه اداره یک کشور است. شیوه ای چنان ساده که بتواند مردمان را به سویی که رهبری می خواهد ببرد.


آقای خامنه ای!

آیا اصلا به این موضوع فکر کرده اید که چندین نفر، چندهزار نفر، چند میلیون نفر، فقط بخاطر اینکه شما بر سر کار بمانید، بیمار و افسرده و غمگین و نسبت به یک زندگی طبیعی و عادی نومیدند؟ چقدر مردم خودکشی می کنند، بخاطر اینکه شما زنده اید و حکومت می کنید؟ چقدر از مردم فرزندان شان را نمی بینند، چون شما می خواهید رهبر باشید؟ چقدر آدمها زندانی هستند و رشد فرزندان باهوش شان را نمی بینند، چون شما می خواهید از حکومت عقب ماندگان تاریخی حمایت کنید؟ چقدر از زنان از همسرشان جدا می شوند، چون شما حاکمید؟ چقدر مشت ها بر دهان کوفته می شود، چقدر سیلی بر صورت ها نواخته می شود، چقدر زنان مورد تجاوز به عنف قرار می گیرند، فقط چون شما حکومت را در دست دارید؟ می دانید چقدر از دختران این سرزمین فاحشه می شوند، چقدر پسران این سرزمین به تحقیر تن می دهند و چقدر پدران جلوی فرزندشان سرشکسته می شوند و... چون شما حاکم این کشورید؟ چون شما هر روز ورزش می کنید و سالم می مانید تا میلیونها نفر در سکوتی وحشتبار خفه شوند و بمیرند و آرزوی سعادت، خندیدن، شادمانی، شوق، نشاط، زندگی را به گور ببرند یا آنچنان نشاط و زندگی را در دوررس ببینند که انگار هرگز به آن نخواهند رسید؟


دلم می خواست می توانستم به آن جوان هجده ساله و آن گروه خشمگین جوانی که قذافی را روی زمین می کشیدند و خاک به دهانش می پاشیدند و گلوله به تنش می زدند، بگویم بس کنید این توحش را، اما لحظه ای فکر کردم که چه نفرتی است که مردم را دیوانه می کند؟ کدام بغض های در گلو خفه شده است که این چنین نعره می شود؟ کدام اشک های فرونریخته است که حالا سیلاب می شود؟ کدام انگشت های سووال بی جواب است که حالا مشت می شود؟ کدام پرسش مودبانه ای است که حالا لگدی می شود بر دهان قذافی، صدام، مبارک.... هرگز در دل خودم هم تائید نکردم که آن توحش مجاز است، اما چه کردند تا چنین کرده شد با آنان؟ که را کشتند تا این چنین زار کشته شدند؟


آقای خامنه ای!

دلم می خواست از این ولایتی که در آن به تبعید خودخواسته گرفتارم، بال در می آوردم، ابر به ابر و آسمان به آسمان، شهر به شهر و سرزمین به سرزمین می آمدم، تا در خلوتی آرام روبرویتان می نشستم، و برایتان می گفتم که به خودتان بیایید. هیچ دیکتاتوری جز در نهانگاهی یا زندانی یا گورستانی عاقبت گرفتار نشده است. و عاقبت آنقدر نزدیک است که حتی می تواند از چشم بر هم زدنی نیز ناگهانی تر باشد. کاش می توانستم دست تان را بگیرم و ببرم و نشان تان بدهم آنها که نفرین تان می کنند پاک ترین مردمان اند، آنان که آرزوی نبودن تان را می کنند، عاشقان خدای خویش اند و آنان که می خواهند زودتر و زودتر بروید شریف ترین آدمهای این سرزمین اند. روزی نشسته بودم با مردی، دفاع از ولایت کرده بود، گفتم توی بی دین که همه چیز را انکار می کنی چرا چنین خود را سگ آستان ولایت می خوانی؟ گفت: بدبخت! سه ورق کاغذ می نویسم خانه ای می گیرم. تو چرا چنین نمی کنی؟ می دانم که هرگز آرامش پیدا نمی کرد از اشباحی که همیشه دوروبر خود می دید. ای کاش می دیدید این سازندگان 9 دی تان را که پلیدترین مردمان این دیارند. ای کاش می دیدید آن سرداری که یک دست و یک پایش را در عملیات بیت المقدس داده بود و هیچ نگرفته بود، که می گفت: از این 29 نفری که نامه به خاتمی را برای 18 تیر امضا کردند حداقل 24 تای شان تاجران فاجرند و شغل اصلی شان تجارت قاچاق است، همین سرداران جنگ ندیده و گنج یافته از رنج ملت.



آقای خامنه ای!

مردم شما را نمی خواهند، دوستان سابق تان شما را نمی خواهند، هر که روزی با شما بود امروز از شما روگردانده، مردم حق حرف زدن ندارند، حتی آنها که روزی خودتان حمایت شان می کردید حق ندارند بدون پرده پوشی حرف بزنند، هیچ جمعی حق ندارد اگر شما اشتباه کردید برکنارتان کند. ولی خودتان که می دانید که در این سالهای سخت هر چه کردید اشتباه بود. اگر زبان به مزدی، مثل حداد عادل یا امام جمعه سفیه مشهد یا آن مدیحه سرایان بدنام و نشان جلسه شاعری تان، شما را با حرفی، کلمه ای، نصیحتی، شعری به مواجهه با خودتان نمی خوانند، خودتان که می دانید اشتباه می کنید. اگرچه هرکس بطریقی به شما این حقیقت را گفته است، شعر علی معلم و شعر حسین جعفریان اگر گوشی شنوا برایتان باقی مانده بود کافی بود که شما را به خود آورد. هزار درد و هزار افسوس که شما درهای اصلاح را به روی خودتان بستید و دهان و دندان مصلحین را شکستید، خوش تان آمد که یگانه دهر باشید و مصلحت و نیکبختی را به خودخواهی و خودپسندی معامله کردید. بد معامله ای کردید.


اگر خاتمی آمد و هشت سال آبروی حکومت شد، از خود گذشت و شما بدمعامله ای با او و ملتی که او را برگزید کردید. شما در مورد خاتمی اشتباه کردید، او می دانست که بنیاد این دینی که شما بخاطر نادانی تان و ناتوانی تان در درک جهان و مفهوم زندگی دارید، جز به فروپاشی این حکومت نمی انجامد. جوانی عوام وعوامفریب و دروغگوی را که سرمایه دین و دولت به باد داد، به هاشمی که خیرخواه شما بود، ترجیح دادید و این اشتباه بزرگ شما بود. هاشمی زودتر از همه فهمیده بود که نظام جمهوری اسلامی باید نظامی منطقی و عاقل باشد و راه را هم می دانست، می دانست که جز نظمی در اقتصاد و رابطه ای درست با جهان و ملایمت در برابر مردم اهل تسامح و تساهل ایران، راهی برای بقای کشور نیست. نشستید و از سر حسادت و تنگ نظری به او و خاتمی که می توانستند و شما نمی توانستید، شاهد شدید که مردانی که برای ساختن ایران تلاش کرده بودند، مخفی و علنی به سخره گرفته شوند و حتی هاشمی که سالها بار بی لیاقتی شما را به دوش کشیده بود چنان شود که دخترش را به دادگاه بکشند، پسرش را آواره کنند، عروس اش را بزنند و خودش را بدنام کنند و برای پنهان کردن ناتوانی تان در اداره مملکت ، عقده ای های مواجب بگیر را به جان شریف ترین و زحمتکش ترین مردمان این دیار انداختید. اشتباه دیگرتان همین بود. با این کار هم هاشمی را از دست دادید و هم خیل عظیم دوستداران او را در تمام ساختار بوروکراسی و تکنوکراسی کشور.


باز اشتباه کردید که یک مشت لجاره وطن فروش مثل نقدی و طائب و یک مشت دایناسور عصر یخبندان دوم زمین شناسی، مثل جنتی و نوری همدانی و خزعلی را با پول گماردید تا رای رجال هایی چون کروبی و هاشمی را به حساب احمدی نژاد بریزند و نودولتان بشوند رئیس دولت و مثلاً نماینده ی جمهورِ مردم. می دانستید این تهمتی است به میلیونها ایرانی که این مردک نماینده شان باشد. اشتباه بزرگتر و عظیم خود را وقتی کردید که پاک دست ترین مرد این سی سال را، داناترین و مومن ترین و هنرفهم ترین و مدیرترین کسی که از هراس حسادت و بخل شما گوشه ای نشسته بود و بیست سال هر چه دوستان خودتان خواستند او را نامزد انتخابات کنند، میرحسین موسوی عزیز تن نداده بود، با قصد قبلی، تقلب، کودتا، آگاهانه و عامدانه کنار زدید، فقط بخاطر اینکه فکر می کردید احمدی نژاد نوکر شما می ماند و نوکر شما نباید در مقابل کسی که سر در برابرتان خم نکرد، کم بیاورد. گفتید نوشتند که رئیس جمهور شود.


بهترین زنان و مردان این کشور را که برای حفظ مصلحت ایران پشت سر موسوی نشان سبز مقدس کشور را بر دست و بازو داشتند، زدید و کشتید و به محبس افکندید، و به دروغ یک ارتش را پول دادید تا تمام حکومت را تسخیر کند که همین جوانک نادان را بر کرسی ریاست نگه دارد. این اشتباه دیگر شما بود. در این اشتباه حتی خود احمدی نژاد هم از شما کمتر مقصر بود. هر چه بلا از او می کشید، ناشی از عمل خودکرده بی تدبیر شماست. همه این اشتباه ها را کردید و خود را بی آینده و مردمان را بی آبرو و دین را بی منزلت و جوانان را ناامید و ایران عزیز را روز به روز به پرتگاه سقوط نزدیک تر و نزدیک تر کردید. هیچ کس در تاریخ ایران این چنین که شما اشتباه کردید اشتباه نکرد. رضا شاه، که رحمت خدای براو باد، وقتی فهمید دیگر جای ماندن ندارد، رفت، با پای خودش رفت و در غربت مرد. محمدرضا شاه که خدایش بیامرزد، وقتی اشتباه کرد و به موقع به مردم آزادی نداد و در غرور خویش غرق شد، وقتی دانست که اشتباه کرده است، چمدانش را بست و رفت. رفت قبل از اینکه همه ارتش هزاران نفر را به خاک و خون بکشند چون می دانست کشوری که با خون حفظ شود، کشور نیست. آیت الله خمینی وقتی فهمید که اصرارش برای ادامه جنگ فقط به کشتن جوانان مردم منجر شده است، جام زهر را سرکشید و صلح کرد. اگرچه تمام آنان اشتباه کردند، اما وقتی فهمیدند اشتباه کرده اند، مردم و کشور را قربانی نکردند. شما چه اصراری دارید که ایران را از روی نقشه جهان محو کنید؟ چه دشمنی با این ملت دارید؟ آیا این ملت چون شما را دوست ندارد، باید حقیر و فقیر و معتاد و فاسد و بیمار و مسموم و بی منزلت شود؟ آیا این کشور چون اندازه اش از شما بزرگتر است، باید نابود شود چون شما نمی خواهید بروید؟


چند ماه قبل خاتمی عزیز آخرین فرصت را هم به شما پیشنهاد کرد، می دانم که نمی خواست و از سر خیرخواهی چنین کرد، از خود گذشت تا ایران بماند. موسوی آمده بود تا جلوی این حقارت و ذلت را بگیرد، کروبی عزیز آمده بود تا نگذارد ایران ویران تر از این که کردید شود. هاشمی در نماز جمعه مصلحت این نظام را و مصلحت ایران را گفت و نکردید. همه اینها اشتباهات تان را گفتند و خدای را شکر می گذارم که به دو سال نکشید که همین " نزدیک ترین یار" تان خار چشم تان شد. مگر نمی گفتید این بهترین دولت تاریخ پس از انقلاب است؟ چه شد که این همه فساد و بی کفایتی در این دوره بروز کرد؟ مگر نمی گفتید این دولت محبوب همه جهان اسلام است؟ چه شد که همه جهان اسلام دشمن تان شد، هم مردم اش و هم دولتهایشان. یک دولت سراغ ندارید که بدون گرفتن مواجب و پول ملت از شما طرفداری کند. یک هنرمند و سیاستمدار و انسان شریف با نام و نشان سراغ ندارید که بدون جیره و مواجب و مقام و پست کلمه ای در نعت شما بگوید. نمی بینید که به محض اینکه برادرم نوری زاد اعلام کرد که برای شما نامه بنویسند، نامه ها نوشته شد که هر کدامش گوهری است از پختگی و مصلحت اندیشی و شهامت و درایت و دانایی. نادانان را بر کار گمارده اید و هر که اهل درک و فهم است یا به زندان انداختید یا در خانه حصر کردید. تاریخ جهان را مثال نمی زنم، تاریخ اسلام را بخوانید، ببینید که کار شما با دشمنان پیامبر و ائمه شبیه است یا به کار ائمه و پیامبر؟ حصر کردن مردمان مصلح را کدام امامی دستور داد؟ خودتان را در آئینه ببینید که گذشت زمان از اشتباهات بی پایان شما دیکتاتوری ساخته که حالا در جمع نزدیک ترین یارتان هم مردم شعار بت شکنی می دهند. حتما نمی خواهید بگوئید که بت زمانه هاشمی رفسنجانی است که دیگر حتی پایگاه مجازی اش را هم حکومت تان توقیف می کند، وجود حقیقی اش که مدتهاست انکار شده. و آخرین و بزرگترین اشتباه تان این بود که وقتی یقین کردید نزدیک ترین مرد سیاست امروز به شما یعنی محمود احمدی نژاد، عامل مهم فساد و تباهی است، او را برکنار نکردید. نه برای حفظ ایران، برای حفظ خودتان. رهبری که مصلحت خودش را هم تشخیص ندهد چه با مردمش خواهد کرد؟


جناب آقای خامنه ای!


می دانم که در خانه کاسه چه کنم در دست گرفتید و می دانید که خود کرده را تدبیر نیست و حتی دشمنی نمی یابید که به اشاره انگشت سگهای وحشی تان را به جانش بیاندازید. میر ما دو سال قبل گفته بود به ملتش که مراقب خود باشید که وقتی دیکتاتورها می خواهند بروند خانه و کاشانه شما را به آتش نکشند. مردم ما بارها شاهد این روزها بوده اند، تاریخ شان آموخته که دیکتاتور وقتی می رود، می خواهد همه جا را بسوزاند و برود. نهم دی تان هم آمد و حتی تلویزیون و رسانه های فرمایشی تان ده عکس و دو دقیقه تصویر نداشتند که مردمان طرفدار شما را نشان بدهند. این انتخابات، بدون مردم، در سکوت، تصویری از رفتن مردی است که نخواست شرافتمندانه برود. مثل بیماری سرطانی که همه خبر مرگ زودرس او را شنیده اند، مردم منتظر نشسته اند تا بروید. متاسفم که راهی برای بازگشت شرافتمندانه باقی نگذاشتید، حداقل زودتر بروید و بگذارید مردم بیش از این از حضورتان در رنج نیافتند.
     
  
مرد

 
نامه چهاردهم نوریزاد


مرگ رهبران!

سلام به رهبر گرامی حضرت آیت الله خامنه ای

از دیرباز، همه ی ما را براین اصل اساسی متقاعد کرده اند که: پرنده ی مرگ، یک به یکِ ما را برخواهد چید و به وادیِ دوری که خود می داند کجاست، خواهد بُرد. در این میان، استثنایی در کارنیست. همه رفتنی هستیم. ما کمی زودتر و شما کمی بعد ازما. پس، قبول می فرمایید که رهبران نیز می میرند. گاه چون چوپانان: غریبانه، گاه چون مصلحان: سرفرازانه، وگاه چون صدام و قذافی: تلخ و مفتضحانه. مرگ، نشانه ی هماره ی بشرِ تاریخ بوده است تا او به حتمی بودن کوچِ این جهانیِ خود وقوف یابد و زندگی اش را با این غریو بزرگ هماهنگ کند. پا به پای مرگ، غفلت از مرگ نیز دست بکار برآوردنِ هوس ها و آرزوهای تمام نشدنیِ بشربوده است.

گاه به این می اندیشم که اگرغفلت نبود، بشرِتاریخ با تماشای اولین جنازه ی همنوعش، به غار تنهاییِ خویش فرو می خزید و همه ی عمر خود را درماتمِ مرگی که در کمین اوست سپری می کرد. اگر غفلت نبود، معنای زندگی این می شد: به دنیا آمدن برای از دنیا رفتن.

نیزبه این می اندیشم که فزونی وهمه زمانیِ غفلت، بشرِتاریخ را از آنسوی بامِ زندگی اش به زیرانداخته. بشرِغافل، آنچنان به فروبردنِ دنیای اطراف خود حریص است که زندگی را تنها در: به دنیا آمدن برای بلعیدن، معنا می کند. پیامبران الهی، خون دلها خوردند تا به این بشرِ سیری ناپذیر بفهمانند: درمیان بایست!

ما و شما به آدمیانی برمی خوریم که تا بیخِ مرگ، نه به مرگ می اندیشند و نه به زشتکاری های خود. اینان، آنچنان به تباه کردن زندگی خویش و به خراشیدن زندگی دیگران اصرار می ورزند که گویی تا جهان باقی است باقی اند. طوری که انگار نه تنها اختیار همه، که اختیار مرگ نیزبا آنان است. کسانی که به مرگ نمی اندیشند و خود را ابدی می پندارند و برای بلعیدنِ هرچه بیشتر، دست به دنده ی دنیا می برند، به کارهای مشابهی فرو می شوند: این جماعت، از تباه کردن حقوق مردم که نه، از تلف کردن خود مردم نیز پروا ندارند. مردم برای این جماعت، گوسفند و ابزار و سیاهی لشکرو پخمه و بدون حق اند. همه را به هرآنچه که خود می پسندند مشتاق می کنند. تشخیص فردیِ خود را برفرازِهرچه عقل و اندیشه ی جمعی است می نشانند. هرگز از بروز و ظهور تباهی های ناشی از خود محوری هایشان عبرت نمی گیرند. وحتی با برآمدنِ یک فاجعه، دامن برمی کشند که: نگفتم چنین مکنید؟! اینان برعقب ماندگی ها سرپوش می نهند. مردم را در شعار، ودر پوکیِ کارهای خود غلت می دهند. به هنگام شکست یا ورشکستگی، ملتمسانه دستِ دشمنی را که درخیال پرورانده اند می گیرند و می کشند و او را برای ترمیم کارهای خلافشان به رویارویی و ستیز می خوانند.

مباد آنچه از خصوصیت غافلان برشمردم، با حضرتِ خود مطابق فرمایید! نخیر، اینها که گفته آمد، به کسانی مربوط است که مستغرقِ دنیایند و هیچ به مرگ نمی اندیشند. ما و شما را اما از همان بدو کودکی، به مرگ اندیشی و ظلم گریزی و پاکدستی آموزش داده اند. پس این مشترکات را به دیگرانی وامی نهیم که با آموزه های ناب دینی ما نا آشنایند. با این همه، دوست دارم از باب دوستی، دست شما را بگیرم و جناب شما را به تماشای فردایی ببرم که عنقریب در کمین ما و شماست. می خواهم پرنده ی زیبای مرگ را بربام خانه ی حضرت شما بنشانم. می خواهم با چشم من به پایان کارِ این جهانی و آن جهانیِ خویش بنگرید. پس بربخیزید و دست مبارکتان را به من بدهید:

1 - به روزی بیاندیشید که گویندگانِ شبکه های رادیویی و تلویزیونیِ ما با صدای بغض آلود می گویند: ” انا لله وانا الیه راجعون”. به محض درپیچیدن این صدا، مردمان ما – از هرقشر و طایفه – مابقی سخنِ گویندگان را فهم می کنند. من دراین سفر، بنا ندارم شما را به تماشای سوز و آه و سیاهپوشیِ میلیون ها عزادار ایرانی ببرم. و یا به تماشای تشییع با شکوه پیکرتان. بل شما را به تماشای عبورِ شهاب گونِ خیالاتی می برم که با همان ” انا للهِ” اولیه، به ذهن بزرگانی چون آقایان مصباح یزدی و مکارم شیرازی و نوری همدانی و هاشمی شاهرودی و برادران لاریجانی و احتمالاً جناب جنّتی می دود. اینان از همین اکنون، ودرتجسم آن احتمال حتمی، خود را یکی از گزینه های رهبریِ بعد از شما می دانند. وحتماً هم به تأسی از جناب شما، خواهان اختیارات فراوانِ دوران طویلِ رهبری شمایند.

2 - اجازه بدهید پیش از تجسم مابقی داستان، صادقانه بگویم: من شخصاً حضرت شما را برای رهبری کشورمان از همه ی روحانیان وغیرروحانیانِ مصدرنشین، از روحانیانی چون مصباح یزدی و مهدوی کنی و جنتی و شیخ محمد یزدی وحتی ازهمه ی مراجع فعلی مناسب ترمی دانم. جناب شما از نگاه من، فردی هستید نطاق، اهل مطالعه، هنرشناس، هنردوست، اهل سیاست، شجاع، پرکار، زیرک، باهوش، پرحافظه، پیگیر، عالِم، و با خصوصیاتی اینچنین قابلِ اعتنا. با همه ی دارایی هایی که شما دارید و با هرآنچه که دیگران ندارند، حال و روز ما این است که می بینیم: ورشکسته وازهم گسسته. وای به روزی که مثلاً جناب آقای مصباح یزدی برسریر رهبریِ ما جلوس فرمایند. حال و روز ما با آن نگاه ویژه ای که ایشان به جایگاه ولی فقیه دارند و حتماً برای رهبری خویش به کمتر از اختیارات خودِ خدا نیزرضایت نمی دهند، تماشایی است. شاید به همین منظور بوده است که وی از سال ها پیش به این سوی، زیرکانه شاگردان خود را به هرکجای سپاه ( کانون قدرت و ثروت) تزریق فرموده اند. باورکنید تجسم این فردای هول انگیز، ما را به دعای شب و روز برای دوام عمرو بقای مستمرِ شما فرا بُرده است.

وای به روزی که مثلاً جناب آقای مصباح یزدی برسریر رهبریِ ما جلوس فرمایند. حال و روز ما با آن نگاه ویژه ای که ایشان به جایگاه ولی فقیه دارند و حتماً برای رهبری خویش به کمتر از اختیارات خودِ خدا نیزرضایت نمی دهند، تماشایی است. شاید به همین منظور بوده است که وی از سال ها پیش به این سوی، زیرکانه شاگردان خود را به هرکجای سپاه ( کانون قدرت و ثروت) تزریق فرموده اند. باورکنید تجسم این فردای هول انگیز، ما را به دعای شب و روز برای دوام عمرو بقای مستمرِ شما فرا بُرده است.

3 - درباره سپاه، خود بهتر از همه ی ما می دانید که بدنه اش پاک و شریف است و این بدنه ی پاک، به شدت از کارهای خلافی که آن جماعتِ رأس نشینِ سپاه بدان مشغولند، متنفر و منزجراست. وچون فضای داخلی سپاه از هر مجموعه ای بسته تر و خفه تر و خوفناکتر است، کسی را از بدنه ی سپاه، امکان شکایت و اعتراض نیست. پس هرکجا سخن از سپاه می گویم، غَرَضم همان رأس نشینان فربه از مال حرام است. جماعتی که برکوهی از پول و اسلحه خیمه بسته اند و به هیچ دستگاهی نیز پاسخگو نیستند. این تشکیلات سیری ناپذیری که شما به اسم سپاه آراسته اید و به هرکجای ما نفوذش داده اید، مگر به این سادگی ها در برابر رهبرآینده سرخم می کند؟

4 - بعد از وفات جناب شما، رأس نشینان سپاه، اجازه می دهند: خبرگان کهنسال به غوغای خویش فرو شوند و به هرکس که خود مشتاق اند، رأی بدهند. سپاه می داند: خروجی خبرگان باید از گذرگاهی بگذرد که او برای رهبر آینده تدارک دیده است. این گذرگاه، به اسلحه و به حساب بانکی سپاه ختم می شود. به فرض که خروجی خبرگان آقای مصباح باشد، یا آمیزه ای از آن چند نفری که برشمردم، آیا گمان شما براین است که سپاه در برابر اینان به اطاعت روی می بَرَد؟ هرگز. سپاه، رهبری آینده را – هرکس که باشد و هرکسانی که باشند – موم دست خود می خواهد. به همین خاطر، آقای مصباح یا شورای رهبری، بیش از خود شما به سپاه میدان که نه، باج خواهند داد تا رضایت او را برانگیزند و دل او را به دست آرند. فلاکت مردمان ما از همینجا بالا می گیرد. نیک بنگرید! آیا این همان سرنوشتی است که برای مردم ایران تدارک دیده اید؟

5 - وادیِ مرگ ، وادی جولانِ ارواح ما آدمیان است. همان عرصه ای که پرده های دنیاوی از پیشِ چشم ما مردگان پس می رود. ارواح مردگان، از بُعدهای محدود دنیا، به دنیای بدون بُعد برزخ و آخرت دخول می کنند. همان معرکه ای که به زمان و طول و عرض و ارتفاع محدود نیست. درآنجا مردگان ای بسا بتوانند به روزی بنگرند که به دنیا آمده اند، و یا به روزها و ماه هایی که به مرور رشد کرده اند، و یا آنجا که به کهنسالی و مرگی ناگهانی درافتاده اند. شاید بتوانند به فرداها نیز بنگرند. و نتیجه ی اعمال خود را برنسل های آینده تماشا کنند. پس گذشته و حال و آینده، پیش چشم ما مردگان است. موافقید آیا به چند صحنه از گذشته و آینده ی خویش بنگریم؟

6 - می بینم سربه سمتِ دویست سال آینده ی کشورمان گردانده اید و به بازی پرهیاهوی جمعی ازبچه های پا برهنه خیره مانده اید. می بینید که بازی می کنند. با دو توپ گِرد. دراین غوغای کودکانه آیا چیز خاصی توجهتان را جلب کرده؟ اگر مشتاق تماشای بازی این بچه های ژنده پوش هستید، من شما را به همین جا بازمی گردانم. فعلاً برویم. می خواهم با هم به گذشته بنگریم و چند برگ از دوران رهبری شما را ورق بزنیم.

7 – روزهای نخستِ رهبری شماست. امام خمینی آنچنان بستر مناسبی برای رهبری شما فراهم آورده است که همه ی گرایش های سیاسی کشور بی چون و چرا سربه اطاعتِ جناب شما دارند. همه از هرکجا به شما تبریک می گویند. و شما به تعارف، به همه می فرمایید که دل به رهبری ندارید و تنها به اسلام و عزت مسلمین می اندیشید. همه ی دنیا فهمیده است که شما حداقل تا پنج یا ده سال آینده رهبرید. اما این برای دوستان شما که رهبری شما را مادام العمر می خواهند کافی نیست. نگرانی آنان به این است که مبادا جماعتی به مجلس خبرگان دخول کنند و چشم به فردِ دیگری بگردانند و سخن از ضعف های احتمالی شما برانند. و یا بنا به دلایلی که قانونی است، رهبری شما را در پنج سال و ده سال بعد، پایان یافته تلقی کنند. دوستان شما دست بکار می شوند و داستان نظارت استصوابی را باب می کنند. تا داوطلبانِ ورود به مجلس خبرگان، تنها از آن دروازه بگذرند. دروازه ای که حتما رو به شخص شما گشوده می شود و رو به شما نیز بسته می گردد.

این از گذشته، حالا یک نگاهی به آینده بیاندازید. اگر شما به قانون تن می سپردید و فضا را برای حضوردیگران فراهم می آوردید، ایران و ایرانیان حال و روز بهتری می داشتند.می بینید؟ این ، ایران فروشکسته ای ست که شما با رهبریِ مادام العمرِ خود برآورده اید، وآن، ایران متعادلی ست که دیگران می توانستند برآورند اما شما و دوستانتان مانع شدید.

می بینید؟ این ، ایران فروشکسته ای ست که شما با رهبریِ مادام العمرِ خود برآورده اید، وآن، ایران متعادلی ست که دیگران می توانستند برآورند اما شما و دوستانتان مانع شدید.

8 – از همان ابتدای رهبری، ترجیع بند سخنان شما، دشمنی با آمریکا بود. از این زاویه ای که ما مردگان ایستاده ایم، ذات هرسخن پیداست. می بینید که این دشمن دشمنی که شما درطول رهبری خویش فرمایش می فرمودید، بیش از آنکه به آمریکا و شرارت های آن مربوط باشد، به نیاز روانی یک جامعه ی جاهل و بیمار مربوط بود. شما به دشمنیِ با آمریکا نیاز داشتید. نه به آن خاطر که او مانع رشد مردم و شکوفایی کشورمان می شد. بل به این دلیل که ارتباط با او، ناتوانی ما وشما را برملا می کرد. واین ناتوانی، چه خوب که در سایه ی ” آمریکا نگذاشت وگرنه، تهاجم فرهنگی کرد وگرنه، اختلافات داخلی ما را مدیریت کرد وگرنه، همه را علیه ما شوراند وگرنه، اجازه نداد اسلام آنگونه که ما می خواهیم به صحنه آید وگرنه، دانشگاههای ما را ویران کرد وگرنه،….. به حاشیه افتد و دامان ما و شما را از بی کفایتی ها بدر ببرد.

9 – خوب بنگرید، شما درست به همان راهی رفتید که پادشاهان و حاکمان تاریخ به برکشیدن هواداران بی تدبیر، و برنشاندن آنان برسرمسئولیت ها اصرارمی ورزیدند. اغلب امامان جمعه و نمایندگان ومدیران و وزرای منصوب شما هیچ سخنی و هیچ خاصیتی نداشتند الا جانبداری بی چون و چرا از جناب شما. شما متعمدانه چشم از نخبگان و اندیشمندان و باسوادان و دلسوزان کشور بر گرداندید، و آن سوتراز نخبگی وشایستگی، کسانی را به نمایندگی برگزیدید که پایه های برقراری شما را استحکام بخشند. گرچه این منتخبان، پخمه و ناکارآمد و بی سواد و عبوس و ناشایست باشند و روز به روز نیز مردمان و مخاطبان را از حوالی ما و شما وانقلاب فراری دهند. از همین بالا به ایران تباه شده ای بنگرید که نمایندگان هوادار شما با دخالت های بی دلیل و ناشیانه ی خود برآورده اند. حالا سربگردانید و به ایران آبادی بنگرید که اگر نمایندگان شما، فهیم و هوشمند و نافذ و وطن دوست و کارشناس و کارآمد و مدیرو منتقد و معترض و صریح می بودند. می بینید اشتباه شما کجا بود؟ شما به آن کسی که چاپلوس وبی سواد و ناشی بود اما نماز و هواداری اش را به رخ می کشید، بهای فراوان دادید، و کسی را که کارآمد و فهیم و منصف و هوشمند بود اما بی نماز و منتقد، از گردونه ی حضور به دورانداختید و حتی کاری کردید که او آسیب ورنجِ غربت را برخود هموار سازد و به دیاری دور گریز کند.

10 – از همین بالا به ایرانیان مهاجری بنگرید که در دوره ی رهبری شما آواره ی جهان شدند. به سوز آنها و به نفرین ها و اشک های آنان خوب نگاه کنید. شما سالها بی تفاوت برجایگاه رهبری خود نشستید و تحقیر ایرانیان مهاجررا تماشا کردید. هرکشوری، آری هرکشوری، جانانه از حقوق مردمان مهاجر خود صیانت می کند. ما اما با احاله ی توهین ها و بی وطنی ها و ناسزاهای کیهانی به مهاجرانمان، به کشورهای میزبان خط دادیم که هرچه می توانند برایرانیانِ گریز کرده سخت بگیرند ومطمئن باشند که ما یک “چرا” از آنان نمی پرسیم.

شما دلیلِ باطنیِ این که ما چرا فضا را برای فرار آن همه ایرانی و بویژه برای ایرانیان متخصص وکاردان فراهم کردیم، وهمزمان، دلیل انزوای نخبگان و شایستگان داخلی را نیک می دانید: قامت ما کوتاه بود و سربلندان نباید در اطراف ما پرسه می زدند. والبته به این کوتاهی قامتمان، غوغایی از رنگ اسلامخواهی و اسلام گستری افشاندیم. که یعنی ما اگر برمردمان خود سخت می گیریم، غم اسلام داریم. و این که: مسلمانی، آدابی دارد. هرکه به این آداب مؤدّب نیست، فی امان الله. وهرچه توانستیم برسرمهاجرین خود کوفتیم که: آنان خواستار فاحشگی اند و ما را فاحشگی نیست. البته از همینجا می بینید که شخص شما بیش از دیگران از آمار فاحشگی های واقعی خبرداشتید. ازاعتیاد و مصرف مشروبات الکلی و تن فروشی دخترکان، تا هرزگی های پنهان و آشکارمسئولان طراز اول و طرازچندم کشور. نیز می بینید که این آسیبِ هول انگیز، هیچ به دخالتِ آن دشمنی که پای ثابت شعارهای شما بود، ربط ندارد. حالا سربه اینسوی بگردانید. و به ایران آباد و پویا و رشد یافته ای بنگرید که ما اگر به متخصصان و مهاجران فهیم و وطن دوستمان بها می دادیم، بدان دست می یافتیم. می بینید این ایران چه سرفراز و خواستنی است؟ حالا نگاهی به ایرانی بیاندازد که شما با داستان خودی و ناخودیِ خود برآوردید.

11 – به چه می نگرید؟ به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش؟ به آنان سرخواهیم زد. فعلاً سری به سلول های انفرادی دوران رهبری شما بزنیم. می بینید؟ عده ای به هردلیل اینجا زندانی اند و در خود مچاله شده اند. من پیش از این نیز در باره ی ماموران وزارت اطلاعات با شما سخن گفته بودم. این که: عمده ی کارکنان این دستگاه، مثل سپاه، درستکار و زحمت کشند. اما قلیلی که اختیار کلی این دستگاه با آنان است، پلید و نفرت انگیز و هیولایند. وشما آقا جان از هیولا بودن این ماموران خبرداشتید. ومی دانستید که آنان با متهمین چه می کنند و چگونه آن اسلام گمشده را در این تنگناهای بلاتکلیفی به صحنه می آورند. وقتی حفظ نظام را از اوجب واجبات دانستیم، بدیهی است که تفسیر این وجوب، درهراداره و دستگاهی به معنی مستقلی می انجامد. اگر موافق باشید به یکی دوتا از این حفظ نظام ها سربزنیم تا بدانیم هیولاهای وزارت اطلاعات با متهمین چه می کنند. نه نه، قصد من سرزدن به این سلول نیست. بگذارید این چهارهیولا کار خود را بکنند. آنان با فرو کردن کله ی “حمزه کرمی” به داخل کاسه ی مستراح، مشغول حفظ نظام اند. مزاحم کارشان نشویم. در سلول مجاورنیز برادران برای حفظ نظام و برای به زانو درآوردن یکی از رقبای سیاسی شما، فیلمی را که مخفیانه از اتاق خواب او گرفته اند نشانش می دهند و او را به انتشار آن فیلم تهدید می کنند. برویم آقا جان، من هم مثل شما دارد حالم بهم می خورد.

12 – متهم یک دختر جوان است. دانشجوست. او را با چشمان بسته به سلول کوچک بازجویی می برند و بریک صندلی رو به کنج دیوار می نشانند. کمی بعد جناب بازجو داخل می شود. دختر جوان به احترام او نیم خیز می شود. بازجو با لفظِ ” بنشین پتیاره” او را برجای خود می نشاند. دختر جوان یکی دو پرسش بازجو را با احترام پاسخ می گوید. بازجو با این عتاب که: ” با من لفظ قلم صحبت نکن سلیطه “، عمق شخصیت خود را به دختر جوان می شناساند. اتهام دختر چیست؟ اعتراض دانشجویی در دانشگاه. پس چرا مرد بازجو راجع به اولین تجربه ی جنسیِ دختر می پرسد؟ این یک شگرد همیشگی است، با دو خروجیِ پُرفایده. شگردی که هم به شکستن شخصیتِ متهم می انجامد، وهم برای فرد بازجو حال وهوایی فراهم می کند. دختر با شرم انکار می کند. اما فحش رکیک مرد بازجو، لرزه براندام دختر می نشاند.

پس چرا رو برگرداندید آقا جان؟ خوب نگاه کنید. اینها گوشه های کوچکی از روالِ جاریِ دستگاه اطلاعاتی ما و شما بوده است. ای امان از کنج ها و گوشه هایی که هیچ صدایی و هیچ نشانی از آنها به ما نرسید و کسی از هول و هراس و سوهانی که به روان متهمین کشیده می شد، خبر نگرفت. چاره ای نیست. باید به پرسش این هیولا پاسخ گفت. بله، یکبار بوده. بگو! چه بگویم؟ ریز به ریزآن تجربه را برای من شرح بده! چرا ریز به ریز؟ من که گفتم یکبار بوده. حرف زیادی نزن هرجاییِ کثیف! باشد، می گویم. پسری بود…. دختر می گرید. هیولا لگدی به صندلی او می زند. دختر که سخت دلتنگ آغوش گرم مادر و مهربانی های تمام نشدنی پدر است، می لرزد. صدای محزون اما شوخ پدر به جانش می دود: ” آهای مردم، مواظب باشید، این دخترمن خیلی شکننده است. نازک تر از گل به او نگویید. من او را لای زرورق بزرگ کرده ام”. باشد، می گویم. رفتیم یه جای خلوت و ….

درآن سلول کوچک، هیولا از شنیدن و تجسمِ جزییاتِ اولین تجربه ی جنسی دختر، سخت کیفور است. و دختر، خیسِ شرم. چه می گویم؟ جنازه ای است که نیم نفسی با اوست. این بازجویی هفت ساعت به درازا می انجامد. شش ساعت آن، ذکر جزء به جزءِ همان اولین تجربه است. هشت ماه بعد که دختر از زندان آزاد می شود، پیر شده است. خودتان می بینید که آقا جان!

13 - حالا با هم به سلولی برویم که خود من – محمد نوری زاد- با چشمانی بسته، گرفتار هیولای دیگری هستم. این هیولا بعد از ضرب و شتم و باریدن ناسزا بر من و برتک تک اعضای خانواده ام، به فهرستی اشاره می کند که درآن، به بریدگانِ از سیدعلی اشاره شده. هیولا با صدای نکره اش می گوید: فهرست من می گوید: هرکه با سیدعلی درافتاده، خانواده اش، وخودش، بلحاظ اخلاقی از دست رفته اند. ومی گوید: عمده ی این آدمها از اصلاح طلبان هستند. وادامه می دهد: اسم تورا هم به این فهرست اضافه کرده ام. خانواده ی تو هم از دست رفته. این از خودت، آن از زنت، آن از دخترانت، آن هم از پسرانت. این خانواده است که تو داری؟ می گویم: من هم یک چند نفری سراغ دارم که اوضاع خانواده شان به هم ریخته. ببین آیا آنها نیزبا سیدعلی مشکل داشته اند؟ می غرّد که: بگو! می گویم: جناب آدم و حوا. دوپسرداشتند. یکی زد دیگری را کشت. ببین اینها با سیدعلی مشکل نداشته اند؟ یا جناب نوح(ع)، که درقرآن، هم زنش هم پسرش بدنام اند. ببین جناب نوح هم با سیدعلی مشکل داشته؟ یا جناب لوط. که اسم زنش در قرآن بد دررفته. اوچه؟ اوهم با سیدعلی مشکل داشته؟ یا پیامبرخودمان. که همسرش درجنگ جمل حضوریافت. یا امام حسن(ع). که با زهرهمسرش به شهادت رسید. یا این اواخر، خود امام خمینی که نوه اش را تبعید کرد. یا آقایان طالقانی و گیلانی و مشکینی و جنتی و خود حضرت آقا که شوهر خواهرش به عراق پناهنده شد؟ اینها همه با سیدعلی مشکل داشتند؟

14 – گرایش های سیاسی، گاه با اعتراض می آمیزند. این یک واقعیت است. و نیزکاملاً قانونی. اما می بینید که در اتاق آقای رییس، سخن از“خفه کردنِ اعتراض در نطفه” است. دراین اتاق، اسم چند نفر برای سربریدن، واسم عده ای برای مفتضح شدن برسرزبان است. مأمورانی که برای سربریدن عجله دارند، با شتاب برای انجام تکلیف الهی خویش بیرون می دوند. حالا مانده اسم یکی از سیاسیون معترض. آقای رییس می گوید: می خواهم آنچنان زهر چشمی از او بگیرید که تا فیها خالدونش نفوذ کند. آقای معاون به او اطمینان می دهد: یک فیها خالدونی نشانش بدهم که در داستانها بنویسند. چگونه؟ دونفر ازلُمپن های اداره را خبرمی کنند. فلانی را می شناسید؟ بله، خوب هم می شناسیم. می خواهم ساعت دو نیمه شب، بروید بالای سرش. حالا چرا دو نصف شب؟ اینجوری بهتربه فیها خالدونش اثر می کند. چشم. دو نصف شب می رویم بالا سرش. از بغل زنش او را می کشید بیرون و جلوی زن وبچه اش می تپانید داخل گونی و می آوریدش اینجا! ای بچشم. ساعت دو نیمه شب است. بی سروصدا داخل می شوند. مرد سیاسی، در کنار همسرش خفته است. دستی با شتاب لحاف را پس می زند. زن بیدار می شود. دو مرد قلچماق، گونی را برسر مرد سیاسی می کشند. زن جیغ می کشد اما به سیلی یکی از لُمپنان به گوشه ای پرتاب می شود. بچه ها وحشت زده سرمی رسند. مرد لُمپن و همکار قلچماقش با نگاهی به زن و بچه ها که مثل بید می لرزند گونی به دوش بیرون می روند. به همین سادگی! می بینید آقا جان؟ یک پرسش!؟ در دوران رهبری شما، چه تعداد از این گونی ها پُرو خالی شده باشد خوب است؟ باز که به سمت آینده و به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش سرچرخاندید!

15 – آقا جان، دراین صحنه ها که می بینید، پاسداران و برادران مشغول دزدی اند. پاسداران از اسکله ها و مناقصه ها و سهام مخابرات و معادن و هزار فرصت اختصاصی، وبرادران هم به سهم خود از هرکجا. اینجا که می بینید خانه ی متهمان سیاسی و غیر سیاسی است. دراین صحنه ها، هم دزدانِ اداره ی اطلاعات سپاه و هم دزدان وزارت اطلاعات، وسایل مردم را از خانه هایشان برداشته اند ومی برند. اینجا هم خانه ی خود من است که برادران و سپاهیان مشغول دزدی از خانه ام هستند.

کاش دست وزیر اطلاعات ودست آقای طائب را می گرفتید و با هر سخن، یک به یک انگشتانشان
     
  
صفحه  صفحه 4 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
سیاست

چرا با این دو شخصیت مخالف یا موافقید؟

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA