تاریخ درس خودش را میدهد، این با شماست که یاد بگیرید یا نه!
نیل فرگوسن نوشته بود: «هرچه جهان بدون یک جنگ جهانی بزرگ پیش میرود، تصور شروع آن جنگ بزرگ غیرممکنتر و امکان شروع آن راحتتر است.»
در مارس ۱۹۳۸ نیروهای آلمان نازی در مرزهای چکسلواکی دست به آرایش نظامی زدند و نماینده ایالت سودتلند Sudetenland (بخش آلمانی زبان جدایی طلب) خواستار جدایی از چکسلواکی و الحاق به آلمان شد. کاملا مشخص بود که ماجرا از چه قرار است. همان مسئلهای که امروز میان روسیه و اوکراین هم قابل مشاهده است. آلمان نازی پس از الحاق اتریش به خاک خود، خواستار الحاق کل چکسلواکی به آلمان نیز بود و مناطق جداییطلب صرفا بهانهای بود که مزهی دهان قدرتهای اروپایی را بچشد. در کنفرانس بدنام مونیخ بود که رهبران قدرتهای اروپایی از قبیل ایتالیا، فرانسه و بریتانیا با بیخیالی تمام نسبت به سرنوشت مردم اروپا و صرفا برای درگیر نشدن با هیتلر، در قراردادی که هیچ نمایندهای از چکسلواکی در طول گفتوگو و امضای آن وجود نداشت، سودت را در سپتامبر ۱۹۳۸ به هیتلر بخشیدند. طی شش ماه آینده با دستدرازی و نقشه حسابشدهی هیتلر، چکسلواکی به طور کامل از نقشهی اروپا حذف شد. مانند هر رهبر تمامیتخواه دیگری که بر گردهی شهروندان سوار است، هیتلر مدام از ساخت یک آلمان بزرگتر سخن میگفت. در نگاه بریتانیایی که تجربهی وحشت جنگ اول جهانی را داشت به خیال خودش با مماشات و صلح با هیتلر، دیگر نیازی به تجربهی یک جنگ جهانی دیگر نداشت. اوضاع در لندن به حدی بود که پیش از کنفرانس مونیخ و احتمال وقوع جنگ، پلیس شهری مامورانی را در مقابل قفس حیوانهای وحشی در باغ وحش گذاشته بود تا در صورت اصابت بمب و باز شدن قفس، به آنها شلیک کنند. در چنین شرایطی بود که در اروپا و خصوصا انگلستان، سیاستمدارانی بودند که میاندیشیدند با سیاست کنار آمدن با هیتلر میتواند جلوی وقوع جنگ بزرگی را گرفت.
در یک روز بارانی پاییزی، جمعیت زیادی در لندن منتظر بازگشت آقای نخست وزیر، نویل چمبرلین Neville Chamberlain (نخستوزیر بریتانیا پیش از چرچیل) پس از امضای قرارداد مونیخ با آلمان نازی بودند. درهای هواپیما باز شد، آقای نخست وزیر بیرون آمد و در میان تشویق حضار شروع به سخنرانی کرد:
«شهروندان عزیز انگلیسی، برای دومین بار در تاریخ، یک نخست وزیر بریتانیایی به آلمان رفت و صلح را با افتخار با خود به همراه آورد... ما امروز با امضای این قرارداد، صلح را برای زمانهمان به ارمغان آوردیم. به خانههایتان بروید و یک خواب راحت و آسوده داشته باشید.»
یک سال بعد جنگ دوم جهانی به راه افتاد و شد آنچه که شد. چمبرلین و سیاستمدارانی مانند او در خوشخیالی ترحم برانگیزی میگفتند: ببینید خود آلمانیها زیر این قرارداد ما را امضا کردند که جنگ نمیخواهند و خواهان صلح هستند.
در مقابل یک مستبد جنگطلب، زور تنها گزینه منطقی است و صحبت از صلح فقط زمانی به درد میخورد که او بداند شروع جنگ به معنای پایان عمرش خواهد بود. آنچنان که در حکمتهای گذشتگان میخوانیم:
Si vis pacem para bellum
اگر صلح میخواهی، برای جنگ آماده شو.
ویرایش شده توسط: sepanta_7_7