ارسالها: 6561
#61
Posted: 4 Jul 2013 17:19
شل کن سفت کن
امروزه رسد مقصد، آن بار که کج باشد
بفروش حقیقت را ، رو پیرو باطل شو
گر مسئله ای مشکل دامان تو را چسبید
یا مسئله را ول کن ، یا آن که خودت ول شو
کس قدر نمی داند باران عطوفت را
رو سنگ بلا باش و بر جامعه نازل شو
جایی که محبت را یک جو نخرند از کس
یا هیتلر و چنگیز ، یا اصغر قاتل شو
خواهی که تو را عزت ، حاصل شود و شوکت
یا ال کن و یا بل کن یا ال شو و یا بل شو
تا چند کنی سینه ، چاک از بر این و آن
هر سوی که باد آمد آن سو متمایل شو
امروزه هنرمندی یک پول نمی ارزد
یا عاطل و باطل شو یا باطل و عاطل شو
وقتی نکند فرقی ...وز خر و توت تر
قند از چه شدی آخر ؟ رو زهر هلاهل شو
گیر خیر ندیدی تو از خال به رخ بودن
چون هر دو سیه باشد ، رو دانه ی فلفل شو
بازار دل و دلبر ، آشفته و خر تو خر
تا دل نربایندت ، خود راهزن دل شو
تا راه بیابی در عمق حرم خاتون
خواجه نتوانی شد ، رو نوکر منزل شو
در کشمکش دنیا ، هی شل کن و سفتش کن
گه ساده شو و گاهی ، پیچیده و مشکل شو
فهمیدن اگر جرم است ، جایش دو سه تا نقطه
خود را به نفهمی زن ، یا خل شو و یا چل شو
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
گو دار بزن خود را ، یا زیر دو تن گل شو
خواهی بزنی نقبی در سینه ی مهرویان
از علم گریزان باش ، با پول مقابل شو
گر اذن دخولت نیست در انجمن خوبان
دلگیر مشو هالو تو سر زده داخل شو
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#62
Posted: 4 Jul 2013 17:20
داستان زاهد و گربه
اي خردمند عاقل و دانا
قصه اي نغز و تازه بر خوانا
گربه اي لاغر و مفنگي و خرد
رفت بهر شكار موشانا
از قضا راه به سوي مطبخ برد
مطبخ زاهدي مسلمانا
ديد آن جا به آشپزخانه
نعمت ايزدي فراوانا
يك طرف مرغ و ماهي و تيهو
يك طرف شامي و فسنجانا
ته ديگي خورشت قيمه پلو
توي تابه كباب بريانا
در تعجب ز مطبخ زاهد
آن ز دنياي دون گريزانا
آن چه گفت از بهشت با مردم
كرده در كنج خانه انبانا
زاهد ار سير شد كند تفسير
سوره ي مائده به قرآنا
الغرض گربه ي گرسنه شكم
تيز بنمود چنگ و دندانا
خيز برداشت سوي بوقلمون
شيرجه روي مرغ بريانا
***
بعد ازآن صبح و عصر و شام و سحر
رفت آن جا كه به سان مهمانا
زاهد از دست گربه در تشويش
گربه در حق او دعا خوانا
تا كه طاقت زدست زاهد شد
چاره اي كرد نامسلمانا
مكر انديشه كرد و دام نهاد
گربه در دام زهد زندانا
التماسيد و لابه آغازید
كاي مسلمان زاهد دانا
به عبايت قسم كه گه خورده ام
گر غذاي تو خورده ام جانا
زاهد از حال او به رحم آمد
چون كه ديدش پريش و گريانا
گفت این بار از تو می گذرم
شرط آن که روی ز تهرانا
گر ببينم تو را دگر باره
شوی از زندگی پشیمانا
مي نمايم حلال و مي خورمت
به خداوند حي سبحانا
گربه اين قول باورش آمد
لرزه افتاد بر تن و جانا
رفت بيرون زخانه ي زاهد
خيس و آلوده كرده تنبانا
***
در رهش گربه اي جهان ديده
پير و فرزانه و سخندانا
پيش آمد ز راه دلجویي
كي فداي تو هم سر و جانا
چيست اين حالت پريشاني ؟
تو سلاله بري ز شيرانا
بچه ي گربه راز افشا كرد
قصه از ابتدا به پايانا
گفت: ترسم كه بيندم زاهد
در پس كوچه يا خيابانا
پس حلالم نموده ميل كند
همچو مرغي به سيخ بريانا
گربه ي پير گفت:فرزندم
از چه ترساني و هراسانا
دل قوي دار و خاطر آسوده
بي خودي گشته اي پريشانا
كه حرام است گربه تا به ابد
بهر شيخ و عوام و خاصانا
هر كسي غير از اين به تو گفته
بوده فردي جهول و نادانا
يا كه مستي نموده گه خورده
گه فراوان خورد مستانا
گربه ي مضطرب بسي خنديد
زين سخن شاد گشت و خندانا
فارغ از هر بلا سوی مطبخ
پشت پا زد به عهد و پیمانا
دلش آسوده خاطر از زاهد
عهد با او به طاق نسيانا
***
بشنو از زاهد خدانشناس
زير پا له نمود وجدانا
تله اي ساخت از نخ تسبيح
دام گستر چو عنكبوتانا
از همان دام ها كه مي بافيد
هر زمان از براي خلقانا
تا شبي تار و تيره چون دل شيخ
گربه زنجير شد به زندانا
زاهد از شدت غضبنا كي
نعره اي زد چو شير غرانا
گفت با لحن دلخراش و مهیب
گوش از نعره اش خراشانا
كه : نگفتم مگر نيا اين جا
گر بيايي شوي پشيمانا
من نگفتم حلال مي كنمت
بعد از آن مي كشم به دندانا
گربه خميازه اي كشيد و بگفت
كه : تو هستي ز خالي بندانا
من حلال و حرام مي دانم
حكم شرعي هميشه يكسانا
شد حرام خدا ، حرام ابد
تا ابد هر زمان و دورانا
حاضرم با تو بحث فقه كنم
اين من و اين تو ، گوي و ميدانا
زاهد اين گفته اش گران آمد
گفت : اي فسقلي نادانا
تو به من شرع مي آموزي؟
گربه ي مردني ، مفنگانا
***
بعد از آنش درون گوني كرد
سر گوني طناب پيچانا
رفت بيرون زشهر و آبادي
راه كج كرد در بيابانا
يك دو روزي پياده ره پيمود
گاه ورزيده ، گاه لنگانا
عاقبت خسته و گرسنه فتاد
جان به لب ، لب رسيده بر جانا
در كيسه گشود و با گربه
اين چنين گفت زاهد دانا
اينك اين ما و دشت لم يزرع
نه غذا و نه آب و نه نانا
دل به مرگ از كجا رسد مددي
كو خوراكي براي انسانا
حالي از بهر سد جوع حقير
تو حلالي چو شير پستانا
شد ضروري اباحه ي محظور
حكم حليت اكل ميتانا
فمن اضطر مخمصه برخواند
لاجناح عليه گويانا
پاره ي سنگ را اجاقي كرد
آتش از بوته ي مغيلانا
بركشيدش به سيخ و كرد كباب
سر و دستان و سينه و رانا
خورد و آروغي از برايش زد
بعد از آنش خلال دندانا
***
اين حديث از براي آن گفتم
تا كنم حجت خود اعلانا
كه بترسيد و فاصله گيريد
ز ابلهان دورو دو رنگانا
آن كه با ميل دل كند تفسير
آيه هاي خدا به قرآنا
بلكه عبرت شود به گوش كسان
از زن و مرد و خرد و پيرانا
قصه واگو نموده بنويسد
شخص هالو درون ديوانا
***
معذرت از عبيد زاكاني
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#63
Posted: 4 Jul 2013 17:21
حاضر جوابی
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
تو پيدا كن شراب كهنه اش را ساغرش با من
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
تو پيدا كن دلي عاشق ، جواب لشكرش با من
شراب ارغواني را گلاب اندر قدح ريزیم
شراب ارغواني جو ، گلاب قمصرش با من
چو در دست است رودي خوش ، بزن مطرب سرودي خوش
كه رنگ چار مضراب از تو رقص بندرش با من
صبا خاك وجود ما بدان عالي جناب انداز
كه كشف روي او با تو ، نظر بر منظرش با من
يكي از عقل میلافد، يكي طامات مي بافد
خدايي ادعا داري اگر ، پيغمبرش با من
بهشت عدن اگر خواهي بيا با ما به ميخانه
در ميخانه را واكن ، بهشت و كوثرش با من
سخن داني و خوش خواني نمي ورزند در شيراز
اگر شيراز شد ، ورنه جاي ديگرش با من
بيا حافظ حوالت ده جسارت هاي هالو را
به موي يار شيرازي جواب مادرش با من
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#64
Posted: 4 Jul 2013 17:21
سر پیری و معرکه گیری
پیر مردی نود و نه ساله
بود بی بچه و بی دنباله
لیک پول و پله ی آن یارو
می گذشت از سر بیل و پارو
تا که آن سیم و زر قارونی
وارثی یابد ازو قانونی
پیر کور کچل خنگ خرفت
رفت و یک دختر نه ساله گرفت
بعد یک چند زنش حامله شد
زین خبر در همه جا ولوله شد
دکتری گفت که : این که ممکن نیست
راز این مسئله حل نا شدنی است
چون که در سن نود بی تفصیل
جمله اعضای بدن شد تعطیل
گفتمش : حتی در سن نود
مشکلی نیست که آسان نشود
راز این مسئله ی لاینحل
پرس و جو کن ز جوانان محل
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#65
Posted: 4 Jul 2013 17:22
در باغ سبز
سال ها بود که من از تو طرفداریدم
اداهای تو و حزب تو را جاریدم
هر شب و روز شعارات تو تبلیغیدم
همره اسپره ی رنگ به دیواریدم
انتخابات که شد ، سنگ تو بر سینه زدم
نه نگفتم به تو ، با رای خودم آریدم
بر دک و پوز رقیب تو بسی مشتیدم
دل خوش از وعده ی تو سخت فدا کاریدم
آن چه کردی به نظر خوب همان می آمد
هر که و هر چه به غیر از تو من انکاریدم
هر چه را گفتی و با وسوسه تلقینیدی
هم چو طوطی ز پس آینه تکراریدم
چشم را بستم و دربست مرید تو شدم
تو شدی کعبه و من گرد تو پرگاریدم
هر چه آروغ زدی از سر سیری شکم
همه را آیه ی منزل شده انگاریدم
گول آن باغ در سبز تو را خوردم من
از چاخانات تو من خر شده افساریدم
بس که تو خورده ای از توبره پرواریدی
لیک من لاغر و لاجون شده بیماریدم
لیکن اکنون چه بگویم که نگفتن بهتر
که نه نتها نرهیدم ، که بسی خواریدم
تا سوار خرک خویش شدی جوریدی
زیر جور و ستمت له شده و زاریدم
حالیا تا که تو را زیر کشم از خر خویش
یقه جر دادم و زوریدم و شلواریدم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#66
Posted: 4 Jul 2013 17:22
داماد آدم
دوش مادر زن به من پرخاش کرد
هیکلم با چوب آش و لا ش کرد
گفت : ای داماد ، ای آدم نشو
حیف آن دختر که من دادم به تو
من نمی دانستم آدم نیستی
لایق لطف دمادم نیستی
هر کسی داماد شد در عمر خویش
بی گمان یا خر بود یا گاومیش
گفتمش : من اول آدم بوده ام
تاج گل بر فرق عالم بوده ام
بعد از روی جوانی خر شدم
پایبند خانه و همسر شدم
آدم اول کم کمک خر می شود
بعد از آن ناچار شوهر می شود
هر کسی کو زن گرفت از بی غمی
نام او دیگر نباشد آدمی
غیر شوی حضرت حوا ، که بود
شوهری «آدم» بر او صدها درود
حق تعالی نام او آدم گذاشت
چون که این داماد ، مادر زن نداشت
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#67
Posted: 4 Jul 2013 17:22
خروس بی غیرت
مرغ و خروسی که به خیر و خوشی
عقد نموده زن و شوهر شده
اول ماه عسل خویشتن
روی نمودند به اطراف ده
کارگزاری ز ادارات شهر
از بدی حادثه آن جا گذشت
همچو که افتاد نگاهش به مرغ
چشم وی از دیدن او خیره گشت
گفت که : ای مرغ تپل ، خوشگلم
کشته مرا هیکل رعنای تو
جمله کوپن های من کارمند
باد فدای قد و بالای تو
گر برسد بر بدنت دست من
جان کنم ای مرغ به قربان تو
گاه خورم سینه ی چاق تو را
گاه به دندان بکشم ران تو
چون که شنید این متلک ها از او
زد به سر شوهر خود ، نو عروس
گفت : چرا بی رگ و بی غیرتی
خاک دو عالم به سرت ای خروس
از چه به آن راه زنی خویش را
کاش که می مردم از این ماجرا
تو مثلا مرد منی ؟ بی وجود
او بخورد سینه و ران مرا؟
گفت خروس ای زن زیبای من
زین سخن او راه کجا می برد؟
چون که ننه مرده بود کارمند
تخم تو را هم نتواند خورد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#68
Posted: 4 Jul 2013 17:23
چند شوخی با باباطاهر
اگه قصه كنم دل ها بسوزم
يا شايد بهتره لب را بدوزم
همه گويند سيد پشك بنداز
نمي دونم بسوزم یا بدوزم
خدايا مرغ تازه در كجايو
كه تخمش هم گير ما ها نيايو
چو شو گيرم خيالش را در آغوش
سحر از بسترم قدقد برآيو
مو از بي خانمومي چون نزايم
تو كه دردم مي دوني چون نزايم
مو كه دلخم ده و خرجم بوه بيست
زير بار گروني چون نزايم
تو شكل دختر همسايه موني
بلند و خوشگل و ابرو كموني
اگه او با من مسكين نظر داشت
تو با كل محله مهرباني
ز گمرك تا كريم خان طول صف بي
پي گوشت و كوپن عمرم تلف بي
اگه گيرم نيومد مرغ و تخمش
فراوان توي هر ميدان علف بي
چه خوش بي پارتي بازي هر دو سر بي
كه يك سو پارتي بازي دردسر بي
اگه ما دنبال كارت دويديم
كف دست تو هم يك سكه زر بي
مو آن در گل فرو رفته خر هستم
غريب و بي كس و در به در هستم
حريف مو همش جف شيش مياره
ولي مو كنج تخته شيش در هستم
ز مادر زن هزاران داد و فرياد
كه بدجنسي به دختر مي دهد ياد
بسازم مو چماقي را ز فولاد
زنم بر مغز او خود گردم آزاد
سري ديرم نه مو داره نه دستار
خري ديرم نه پالان و نه افسار
خدايا كار دنيا ور چپه بي
خرو دستار - آدم ها و افسار
اگه آدم خره پس خر كدومه
اگه خر آدمه آدم چه نومه
شده رفتار آدم ها خريت
ندونم خر كي و آدم كدومه
به آهي دود از جونم بر آيه
تو گويي دود قليونم بر آيه
زفرطي گشنگي و بي غذايي
موش و بلغور از كونم بر آيه
الهي مادر گيتي نزايه
كسي چون مو كه غرقاب فنايه
سرما رو زير سنگ گروني
بكوبي و صدايي برنيايه
مقام شامخ شيخ مكرم
نميشه با لغاز ما و تو كم
مو كه اسرار پنهون تو دونم
چرا سجاده مي شويي دمادم
دموكراسي چه شوري در سرم كرد
همين حرفا بجون تو خرم كرد
چه ها منظور ما بود و چه ها شد
دموكراسي چه خاكي بر سرم كرد
به بالات بنگرم سرخاب سفيدات
به پايين بنگرم پاها بي جوراب
به هر جات بنگرم بالا و پايين
يه كله قند توي دل مي كني آب
اگه دستت زير سنگه بموچه
كميت تو اگه لنگه بموچه
تموم درتو .وافور و منقل
دواي تو اگه بنگه بموچه
دل مو اي دل مو اي دل مو
سر برج و حقوق و مشكل مو
ز بعد ماليات و خمس و بيمه
خدايا پس چه مانده حاصل مو
مو استعداد شامبورتي ندارم
رفيق خوشگل و قرتي ندارم
جوي پارتي ز خرواري هنر به
هنر دارم ولي پارتي ندارم
دلم خون و چشم خون و جگر خون
فتاديم هر سه تامون خون در خون
فلك پيراهن يارم دريده
خدايا يار هم افتاده بر خون
چرا با ما هميشه تو لب استي
تمام باد تو تو غبغب استي
نميدونم چرا با ما چنيني
چرا اوضا قمر در عقرب استي
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#69
Posted: 4 Jul 2013 17:24
چشم پزشک
رفته بودم به نزد چشم پزشك
چون هميشه خراب مي بينم
گفتم اين چشم ها معالجه كن
ظلمات ، آفتاب مي بينم
منقلب گشته حالت چشمم
همه جا انقلاب مي بينم
ملتهب گشته مردمك زان رو
همه در التهاب مي بينم
نان خالي سفره ي خود را
مرغ و جوجه كباب مي بينم
توي جيبم كه اكثرا خالي است
شپشك با سه قاب مي بينم
ياوگويان بي سر و پا را
همه عالي جناب مي بينم
دزدهاي ميان گردنه را
حضرت مستطاب مي بينم
حرف مفت جفنگ بي سر و ته
مثل حرف حساب مي بينم
اين همه دود و دم كه در شهر است
بوي عطر و گلاب مي بينم
آب جوهاي شهر تهران را
چون طلاي مذاب مي بينم
واژه هاي رفاه و آزادي
را فقط در كتاب مي بينم
يا تصوير شهر فاضله را
عكس در توي قاب مي بينم
نظم اين عالم منظم را
بي حساب و كتاب مي بينم
مشكلات اساسي مردم
همه را بي جواب مي بينم
چاره ساز تمام مشكل ها
يك زورو با نقاب مي بينم
هر زمان وعده ي خوشي آيد
پر ز لفت و لعاب مي بينم
ليك گاه عذاب و گاه عقاب
اضطراب و شتاب مي بينم
شب به شب نقشه مي كشم با خود
روز نقش بر آب مي بينم
هر زمان فال گيرم از حافظ
خويش را كامياب مي بينم
ليك آن كام چون كف صابون
پر هوا و حباب مي بينم
من بهشت ريایي زاهد
دوزخي پر عذاب مي بينم
آن چه او نهي مي كند بر عكس
مستحب و ثواب مي بينم
آب گيلاس و آلبالو را
مي ناب و شراب مي بينم
هر شب جمعه دلبري طناز
تك و تنها به خواب مي بينم
مرغ پر كنده را به قصابي
دختر بي حجاب مي بينم
چون به من خانمي سلام كند
علتش فتح باب مي بينم
من چپولم خدا شفايم ده
راست را پيچ و تاپ مي بينم
بس كن اين شعر بي مزه هالو
سر تو زير آب مي بينم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#70
Posted: 4 Jul 2013 17:24
جنگ جهانی سوم
شبی رنجيده خاطر شد ز من يار
نثارم كرد نامربوط بسيار
كه من شايسته ی شاهنشهانم
نه مثل تو گدای كوچه بازار
كسی مثل سزار امپراطور
و يا سلطان ايرانی خشايار
مرا بهرام و كيكاووس لايق
جم و خاقان و اسكندر سزاوار
اسير خال من جمشيد و بيژن
تزار روس در مويم گرفتار
اگر بودم زمان خسرو پرويز
كجا مي گشت شيرين را خريدار
اگر با من اتلو آشنا بود
كجا دزدمونا مي شد ورا يار
اگر قيصر مرا مي يافت ، مي كرد
خراج ملك خود را بر من ايثار
مرا مي ديد اگر شاه بخارا
خودش را روز و شب مي كشت صد بار
كجا بودي ببيني مي شدم من
زن عقدي نادرشاه افشار
كلات نادري مهريه ام بود
مرا پشت قباله دشت زنگار
ز من مي كرد فوري خواستگاري
نشاني داشت ارمحمود سردار
به راضي كردن من شاه عباس
چهل بار شتر مسكوك دينار
مرا گر ناصرالدين شاه مي جست
برايش سوگلي بودم به دربار
مرا مي برد با خود چين و ماچين
بدون شك امير قوم تاتار
بله ، تيمور لنگ از عشق رويم
پياده مي دويد از ري به خوانسار
***
به او گفتم : همه شاهان فدايت
به جز آقا محمد خان قاجار
در آن تاريخ كاندر جزوه ي تست
شده عاشق روي عاشق تل انبار
همان بهتر در اين دور و زمانه
شه و شاهي بر افتاده به ناچار
و گرنه جنگ هفتاد و دو ملت
به پا مي گشت و مي شد كشت و كشتار
براي سومين جنگ جهاني
بود كافي قر و قمبيل سركار
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "