انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
سیاست
  
صفحه  صفحه 3 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

شناخت و بررسی انقلاب های بزرگ جهان


زن

andishmand
 
اعدام ماری آنتوانت ملکه فرانسه




در شهريور ۱۷۹۳ ماری را از دخترش و خواهر خوانده اش نيز جدا کردند و به زندان انداختند و ۲۴ ساعته از او مراقبت کردند. بعد از اعدام شارلوت کوردی، انقلابيون بهانه ای برای اعدام انبوه زنان پيدا کرده بودند. از جمله اعدامی ها، دوست صميمی ماری، بانو لامباله بود. بانو لامباله را به وحشيانه ترين وجه پس از شکنجه گردن زدند. مسول گيوتين پس از آنکه سر او را به ميان تماشاچيان پرتاب کرد، دست لامباله را بلند می کند و بو می کشد و می گويد دستش زنده است !!! سپس دو دست او را زير تيغ گيوتين گذاشته و از تن جدا می کند. يکی از تماشاچيان که سر لامباله را از آن خود کرده بود، سر را بالای نيزه ای قرار داده بود و به جلوی منظره پنجره زندان ماری آنتوانت آورده بود. نگهبان زندان می گويد ماری به خاطر ديدن اين منظره بود که ديگر از مرگ هراسی نداشت.

در مهر ۱۷۹۳، شبانگاه ماری را از خواب بيدار کرده و به دادگاهی می برند که حکم متهمينش از پيش معلوم بود. ماری جرمی نداشت. پسر ۴ ساله اش را شکنجه داده بودند تا در دادگاه بگويد که مادرش به او تجاوز کرده است !؟!؟!؟! ماری در جواب اين اتهام گفت :‌((اگر پاسخی نمی دهم به خاطر آن است که نمی توانم، چون يک مادرم ! همانند همه مادرهايی که در اين جمع حضور دارند.))

همانطور که انتظار می رفت ماری مجرم شناخته شد، ماری ۳۸ سال داشت. صبح آن روز موهای گردنش را تراشيدند، دستانش را از پشت بستند و او را دور شهر چرخاندند. مردم هورا می کشيدند و سوت می زدند. اين گردش به قدری طولانی بود که سرانجام طرفهای ظهر او به کنار گيوتين در ميدان کنکورد رسید.

او را با خشونت روی سکوی گيوتين قرار دادند. تيغ گيوتين رها شد و سر ماری به درون سبد افتاد. اعدام چی فرياد زد (( حتی پير دونشن هم، از جداشدن سر يک زن خراب انقدر لذت نبرده بود!)) سپس سر بريده را به سمت جمعيت گرفت. در همين حين بدن او را درون گاری قرار دادند و اعدام چی نيز سر را به درون گاری بين دوپای ماری پرتاب کرد. بعد از اتمام مراسم بدن او را در چمن های اطراف رها کردند و سر زيبا ترين ملکه فرانسه نيز سهم يکی از انقلابيون شد. بعدها خبرش رسيد که بدن او در يک گورستان بی نام دفن شده است.
علت آنکه شارلوت را بانی مرگ ماری آنتوانت می دانند آن است که تا قبل از شارلوت هيچ زنی اعدام نشده بود. اما در فاصله چند ماهه بين اعدام شارلوت تا اعدام ماری، به طور متوسط روزانه سر ۲۰ زن، از تن جدا شد و چنان اعدام زنان آزادانه انجام می شد که در خيلی موارد دست زن ها نيز به حراج گذاشته می شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
دوران ترور
دوران ترور یا عصر وحشت پس از پیروزی انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ و برقراری رژیم جدید، جدال برای کسب قدرت بین گروههای رقیب ادامه یافت. بطوریکه در نخستین روزهای انقلاب، احزاب و گروههای سیاسی متعددی با یکدیگر مبارزه می‌کردند که مهمترین آنها عبارت بودند از:
سلطنت طلبان: که بیهوده می‌کوشیدند لویی شانزدهم را همچنان بصورت یک پادشاه مستبد و صاحب اختیار مطلق حفظ کنند.
اعتدالیون: که هدف آنان استقرار حکومت مشروطه سطنتی، مشابه انگلستان، و تدوین قانون اساسی بود.
ژیروندن‌ها(جمهوریخواهان میانه رو): که خواستار برپایی مسالمت آمیز حکومت جمهوری و برچیده شدن نظام پادشاهی مطلقه بودند. بیشتر اعضای ژیروندن‌ها از ولایت ژیروند بودند.
ژاکوبن‌ها (جمهوریخواهان تندرو): که خواستار واژگونی نظام موجود بطور خشونت بار توسط یک انقلاب و اعلام جمهوری بودند. ژاکوبن‌ها چون در صومعه ژاکوبوس (دومینیکن) واقع در خیابان سن ژاک پاریس گرد هم می‌امدند بدین نام مشهور شدند.
تاریخ دانان آغاز دوره ترور را ۵ سپتامبر ۱۷۹۳ می‌دانند. ژاکوبن‌های تندرو و انقلابی، به رهبری ماکسیمیلیان روبسپیر، قدرت را به دست گرفتند. این دوره ۱۰ ماه به درازا انجامید. ژاکوبن‌ها، ژیروندن‌ها را ازمجلس کنوانسیون بیرون کردند و دو کمیته «نجات ملی» و «امنیت عمومی» را برگزیدند. این دو بزودی به قدرت مخوفی بدل شد و مجلس را بازیچه دست خود کرد تا از آن راه، قوانین ظالمانه را تصویب کند. کنوانسیون ۱۷۹۳ قانون مهمی به نام «قانون مظنونات» را به تصویب رساند که طبق آن هر کس مورد سوء ظن قرار می‌گرفت تحت تعقیب واقع می‌شد. در دوره ترور، ۲۲ تن از ژیروندن‌های انقلابی در دادگاههای انقلاب محاکمه و اعدام شدند و بسیاری از مردان انقلابی دیگر نیز، یکی پس از دیگری به تیغ گیوتین سپرده شدند که از جمله آنها ژرژ دانتون، رهبر انقلابی و قهرمان دفاع از حقوق طبقات فقیر را باید نام برد.
یکی دیگر از محکومین، لاووازیه، شیمیدان پرآوازه بود که برای انجام آزمایشهای علمی خود تقاضای مهلت نمود ولی یکی از قضات پاسخ داد: «جمهوری انقلابی فرانسه دیگر شیمیدان نیاز ندارد». قربانیان کمیته نجات ملی را در حدود ۴۰ هزار نفر برآورد کرده‌اند و روبسپیر از مشهورترین مردان انقلاب و رهبر ژاکوبن‌ها، مظهر و هدایت کنندهٔ این ترورها شده بود. یکی از سیاستمداران که بطور معجزه آسا از تیغه گیوتین روبسپیر جان به در برده بود پیشنهاد کرد روی سنگ قبر او (روبسپیر) این جمله را حک کنند: «ای عابر! بر مرگ من گریه نکن، زیرا اگر من زنده بودم تو مرده بودی».
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
اعلامیه حقوق بشر


اعلامیه حقوق انسان و شهروند (به فرانسوی: Déclaration des droits de l'Homme et du Citoyen) یکی از اسناد بنیادین انقلاب فرانسه است که حقوق فردی و اجتماعی همه رسته‌های اجتماعی را جهان‌شمول به شمار می‌آورد. در این اعلامیه که تاثیر پذیرفته از حق طبیعی انسان‌ها است، حقوق آدمی جهان‌شمول توصیف شده‌اند و در هر زمان و مکان محترم. با آنکه این اعلامیه حقوق بنیادین شهروندان فرانسوی و "اعضای جامعه مدنی" را تبیین می‌کند،اشاره‌ای به حقوق زنان و بردگان ندارد.

واپسین بند اعلامیه حقوق انسان و شهروند در ۲۶ اوت ۱۷۸۹ توسط مجمع ملی موسسان (به فرانسوی: Assemblée nationale constituante) در زمان انقلاب فرانسه به عنوان پیش‌زمینه‌ای برای نوشتن قانون اساسی به امضا رسید. این اعلامیه توسط مارکی دو لافایت پیشنهاد شد. بعدها نسخه دوم و طولانی‌تری از این اعلامیه زیر نام اعلامیه حقوق انسان و شهروند ۱۷۹۳ به اجرا گذاشته شد.

موارد

انسان‌ها آزاد به دنیا آمده‌اند و آزاد با حقوق برابر باقی خواهند ماند. تفاوت‌های اجتماعی تنها در صورتی که اهداف برتری در میان باشند، می‌توانند وضع شوند.

هدف همه نهادهای سیاسی باید حفاظت از حقوق طبیعی و همیشگی انسان‌ها باشد. این حقوق آزادی و دارایی و امنیت و ایستادگی در برابر سرکوب هستند.

بنیان هر گونه استقلال در نهاد ملت است و هیچ کس یا نهادی نباید قدرتی داشته باشد مگر آنکه آن قدرت به گونه مستقیم توسط مردم به آن داده شده باشد،.

آزادی عبارت است از آزاد بودن برای انجام هر کاری که به شخص دیگری صدمه نزند. از این رو بهره‌گیری از حقوق طبیعی انسان هیچ حدی ندارد مگر آن حدودی که به دیگر اعضای جامعه اطمینان می‌دهند که لذت برخورداری از حقوق یکسان را پیدا خواهند کرد. این حدود تنها به دست قانون مشخص می‌شوند.

قانون تنها هنگامی می‌تواند جلوی این اعمال را بگیرد که برای جامعه مضر باشند. نباید مانع هر آنچه که توسط قانون جلویش گرفته نشده، گشت و هیچ کس را نباید به انجام کاری که بایستگی انجام آن توسط قانون مشخص نشده، زور کرد.
قانون نمایانگر خواست همگانی است. هر شهروندی حق این را دارد که در پایه‌گذاری آن به شخصه دخالت مستقیم داشته باشد و یا نماینده‌ای از سوی خود برای این کار برگزیند. قانون باید برای همگان در هر زمان یکسان باشد؛ چه محافظت کننده و چه مجازات کننده. همه شهروندان، که در چشم قانون یکی دیده می‌شوند، برای بهره‌گیری از همه مواهب و موقعیت‌های همگانی و شغلی به گونه یکسان مستعد هستند و جز بر پایه هنر و استعدادهایشان نباید فرقی میان آن‌ها گذاشت.

هیچ کس نباید زیر اتهام و پیگرد گذاشته شود و یا به زندان بیفتد مگر در مواردی که قانون مشخص کرده است. هر کسی که درخواست، انتقال، اجرا، و یا هر گونه سفارش خودسرانه‌اش باعث پیگرد دیگران باشد، باید مجازات شود. ولی هر شهروندی که درخواست پیگرد و دستگیریش توسط قانون داده شده باشد باید بی درنگ در برابر آن حاضر شود و مقاومت در برابر آن جرم به شمار می‌رود.

قانون مجازات تنها هنگامی باید وارد عمل شود که نیاز آشکارا و قاطعانه به آن باشد. هیچ کس نباید رنج مجازاتی را بکشد پیش از آنکه قانونی مصوب عمل آن شخص را مجرمانه عنوان کرده باشد.

همه کس پیش از آنکه مجرم شناخته شوند، بی‌گناه به شمار می‌روند. از این رو اگر دستگیری اجتناب ناپذیر باشد، جلوی هر گونه سخت‌گیری و رفتار بد با زندانی، در صورتی که در راستای حفظ امنیتش نباشد، توسط قانون گرفته می‌شود.

هیچ کس نباید به خاطر باورها و دیدگاه‌های شخصی خود، از جمله دیدگاه‌های دینی، ناچار به سکوت شود. این به آن شرط است که دیدگاه آن‌ها بر هم زننده نظم جامعه، آن گونه که قانون مشخص کرده، نباشد.

ارتباط آزاد اندیشه‌ها و دیدگاه‌ها یکی از با ارزش ترین حقوق انسانی است. هر شهروندی می‌تواند آزادانه سخن بگوید، بنویسد، و چاپ کند ولی باید مسوولیت سوءاستفاده از این آزادی، که توسط قانون مشخص می‌شود، را بر عهده گیرد.
امنیت حقوق انسان و شهروند نیازمند وجود نیروهای نظامی است. این نیروها برای آسایش و منفعت همگان هستند نه سودبری شخصی کسانی که در فرماندهی آن نیروها بهشان اعتماد می‌شود.

به منظور نگهداشت نیروهای همگانی و تامین مخارج مدیریتی، همه مردم باید به حکومت کمک مالی کنند. این پرداخت باید به صورت منصفانه از مردم جمع‌آوری شود و و به نسبت درآمدشان وابسته باشد.
همه شهروندان حق تصمیم گیری، یا به شخصه و یا توسط نمایندگان خود، و نیز آگاهی درباره میزان مالیات‌ها، چگونگی جمع‌آوری و خرج شدن آن‌ها، و مدت زمان برقراری آن‌ها را دارند و این حق به عنوان ضرورتی در مشارکت همگانی به شمار می‌رود.

جامعه حق این را دارد که هر کدام از ماموران و مسوولانی که در خدمت همگانی هستند را بر مبنای مدیریتشان مورد بازخواست قرار دهد.

جامعه‌ای دارای قانون اساسی شناخته نمی‌شود مگر آنکه تفکیک قوا انجام شده و آزادی نظارت بر قدرت تضمین گشته باشد.

دارایی مقدس و غصب نکردنی است و هیچ کس را نمی توان از آن محروم کرد مگر آنکه ضرورت همگانی، بر پایه قانون و به گونه مشخص، خلاف آن را ایجاب کند. در این صورت باید از پیش تاوانی منصفانه داده شود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 

اعدام روبسپير در جريان انقلاب فرانسه: انقلاب گيوتين

پنج سال پس از انقلاب کبير فرانسه و بعد از يک دوره وحشت «روبسپير» از فرماندهان بزرگ اين انقلاب به دست دوستانش اعدام شد. 28 جولاي روز اعدام وي به نام روز ترميدور خوانده شد. اکنون نيز در فرهنگ سياسي جهان دوران ترميدور به دوراني گفته مي شود که در پي هر انقلاب بزرگ پديد مي آيد و در طي آن انقلابيون به حذف يکديگر از راه هاي مختلف مي پردازند ولي چگونه مبارزاني که در کنار يکديگر مي جنگند پس از پيروزي دست به کشتن هم خواهند زد؟

فرانسه قرن 18 با 26 ميليون نفر جمعيت از سه طبقه مجزا تشکيل شده بود: اشراف، کليسا و مردم عادي.

طبقه اشراف حدود 300 هزار نفر جمعيت داشتند و صاحب مشاغل و عناوين عالي بودند. البته اشراف اصيل که به خانواده هاي قديمي نسب مي بردند بيش از چند هزار نفر جمعيت نداشتند که اغلب ساکن پاريس يا دربار ورساي بودند. اينان توسط دانش روز آن زمان «شجره شناسي» و از طرف پادشاه تاييد شده و بالاترين درآمد را در اختيار داشتند که قسمتي از آن به صورت مستمري از خزانه پرداخت مي شد. ديگر اشراف که مي توان از آنها به نام «نجبا» ياد کرد القاب خود را به روش هاي مختلف از نظام سلطنتي خريداري کرده و با درآمدي از املاک اجدادي، خدمت در درجات بالاي ارتش و تجارت عمده زندگي را مي گذراندند. رسوم فئودالي در اين طبق استمرار داشت. آنان قصرهايي در املاک خود ساخته و صاحب دارايي رعايا، سهمي از محصول ساليانه، مجوز شکار و بهره برداري از منابع طبيعي و حق قضاوت در محدوده خود بودند. اشراف به دليل تحصيلات و آشنايي با علوم روز، قرار گرفتن در جريان اقدامات استعماري فرانسه قرن 18 که به سراسر جهان دست اندازي مي کرد و همين طور تفاوت هايي در سطح درآمد از طبقات بسيار پرتحرک آن روز به شمار مي آمد.

مردم عادي 98 درصد جمعيت را تشکيل مي دادند. اين طبقه خود از دو سطح ساخته شده بودند. شهرنشينان که شامل بازرگانان، بانکداران اوليه، صاحبان صنايع خرد و مشاغل مشابه مي شود و سطح آخر شامل کشاورزان، کارگران و کساني که در عمق فقر نه به فکر انقلاب بودند و نه حضوري در آن داشتند.

از سال 1788 مشکلات اقتصادي و کمبود مواد غذايي آغاز شد. قيمت گندم 50 درصد افزايش يافت. مدتي قبل دولت فرانسه بودجه خود را براي کمک به استقلال طلبان امريکا و در جنگ با رقيب قديمي خود دولت انگليس از دست داده بود. اين هزينه بدون اينکه سود قابل توجهي داشته باشد خزانه را خالي کرد. لويي شانزدهم تلاش کرد که مخارج را از طريق افزايش ماليات اشراف جبران کند. ولي اشراف که صاحب گروه ها و انجمن هاي بسيار بودند حاضر به ترک منافع خود نشدند. با افزايش سطح کشمکش ها تصميم گرفته شد که اين مشکل از راه ايجاد مجلس طبقاتي حل شود. اين مجلس تاريخچه يي در قرن 14 داشت و از نمايندگان سه طبقه اجتماع تشکيل مي شد که هر گروه از نمايندگان مجموعاً يک حق راي در آن داشتند. لويي با انگيزه تضعيف طبقات بالابه نمايندگان مردمي دو حق راي عطا کرد و مجلس در سال 1789 تشکيل شد. از 1139 نماينده آن 291 نفر از کليسا، 270 نفر از اشراف و 578 نفر از مردم عادي بودند. علاوه بر اينکه تعدادي از نمايندگان کليسا از جمله کشيشان عادي و برخي از نمايندگان اشراف صاحب افکاري متفاوت با روحيه سنتي طبقه خود بودند. مجلس تشکيل شد ولي به علت نداشتن تجربيات قبلي مرتباً به مشکل برخورد مي کرد. بي اعتنايي طبقات بالابه نمايندگان مردم تا جايي پيش رفت که از ورود آنها به ساختمان اصلي ممانعت کردند. نمايندگان مردم که اغلب از سطوح بالاي طبقه خود بودند و با روحيه اشرافي آشنايي داشتند به مقاومت در برابر اين برخورد ادامه دادند و مساله از موضوع بودجه و ماليات به نوعي مخاصمه منحرف شد. به دستور لويي چند هنگ نظامي در پاريس موضع گرفتند و فضاي حکومت نظامي ايجاد شد. اين امر باعث افزايش تشنج عمومي شد زيرا برخي از اين سربازان آلماني يا سوئيسي بودند که احتمال مي رفت به مردم حمله کنند. شايعه تيراندازي سربازان آلماني به سوي فرانسويان کافي بود که مردم براي دفاع از خود به اسلحه خانه يي حمله کرده و تفنگ هاي بدون باروت به دست آورند. قلعه «باستيل» با 7 زنداني و 110 نگهبان انبار باروت بود. جمعيت به سوي قلعه حرکت کرد و انقلاب با فتح باستيل جرقه خورد.

بررسي ابعاد انقلاب فرانسه از حجم کتاب ها و کتابخانه ها بيشتر است. گروه هاي متعددي در طول سال هاي اوليه آن نقش داشتند مانند طرفداران سلطنت مشروط طيف ميرابو از اشراف و طيف لافايت فرمانده نيروهاي مسلح. گروه ژاکوبن ها شامل نيروهايي چون پتي بون و روبسپير بودند. گروه چپ کوردليه با اعضايي مانند دانتون و دمولن. اگرچه از اختيارات پادشاه اندکي کاسته شد ولي روش مرزي براي اداره کشور به دست نيامد. القاب اشرافي لغو شد. املاک کلسيا به مزايده گذاشته شد و روحانيون در شمار کارمندان دولتي درآمدند. پاپ تشکيلات جديد را محکوم کرد. لويي تصميم به فرار گرفت ولي شناخته، بازگردانده و زنداني شد. هر گروه انقلابي براي خود داراي گارد مسلح بود که زد و خوردهايي را باعث مي شد. لافايت با افرادش به تجمع گروه جمهوريخواه کوردليه حمله کرد. دانتون گريخت و بقيه پنهان شدند. مدتي به تنظيم قانون اساسي گذشت. در قانون جديد پادشاه قدرت خود را از اراده فرانسويان دريافت کرده بود. لويي به رغم ميل خود قانون اساسي را تاييد کرد. در مرزهاي اتريش ناآرامي هايي اتفاق مي افتاد و ملکه ماري آنتوانت که نسب اتريشي داشت اميدوار بود با جنگ وضعيت به شکل قبلي خود برگردد. در سال 1792 به اتريش اعلان جنگ داده شد. سربازان فرانسه در اولين جنگ شکست خورده و فرار کردند. لويي با انحلال گارد شخصي خود موافقت نکرد و دست به وتو تعدادي از مصوبات مجلس زد. فرمانده کل ارتش اتريش - پروس در 25 ژوئيه اعلاميه يي منتشر کرد که اگر به خانواده سلطنتي اهانتي شود مردم پاريس را قتل عام خواهند کرد. در 10 اوت مردم به قصر لويي حمله کردند که هزار نفر کشته داشت. نيروهاي اتريش و پروس وارد آلمان شدند. لافايت اولين انقلابي بدعاقبت بود که به دست اتريشي ها زنداني و از طرف فرانسويان، خائن ناميده شد. براي حل مشکلات کشور از 2 سپتامبر گيوتين ها شروع به کار کردند. از حدود 1400 نفر اعدامي در چهار روز سه چهارم زندانيان عادي و بقيه اشراف و اهالي کليسا بودند. پس از قتل عام انتخابات عمومي برگزار شد و روبسپير در آن از همه جلو افتاد. گروه او در مجلس تمايل به اعدام لويي داشتند. در جريان بحث ها مدارکي از گاوصندوق مخفي قصر به دست آمد که نشانه ارتباط دربار با ضدانقلابيون و پادشاهان اروپايي بود. سرانجام حکم اعدام پادشاه در دادگاهي با حضور وکلاي مدافع تعيين شد. 21 ژانويه 1793 لويي شانزدهم با گيوتين گردن زده شد. در حالي که مخارج جنگ و بحران مالي باعث شورش مردم گرسنه شده بود.

در برابر اين وضعيت آشوب زده روبسپير يک راه حل ساده ارائه داد: او اعتقاد داشت نسبت به خائنان بيش از حد گذشت نشان داده شده است. او بر اساس قانون 17 سپتامبر 1793 هر کسي که وفاداري خود را کاملاً به اثبات نرسانده بود، مستحق مرگ معرفي کرد.

اعدام ها دوباره آغاز شدند و گروه بسياري از انقلابيون سابق در حالي که سرود انقلابي «مارسيز» را مي خواندند کشته شدند. اهانت به اشياي مقدس و حمله به کليساها اين آشوب را همراهي مي کرد. انقلابيون حتي تقويم را تغيير داده و تقويم جمهوري با ماه هاي متفاوتي را جايگزين آن کردند. فهرست اعداميان سرانجام به دانتون رسيد و او در هنگام رفتن به سوي گيوتين در مقابل خانه روبسپير فرياد زد:«تو هم به دنبال من خواهي آمد».

در ژوئن 1794 تنها روبسپير باقي مانده بود که جشن هايي را در ستايش نظم نوين خود برگزار مي کرد. او از 10 ژوئن سلسله اعدام هاي ديگري را آغاز کرد که دوستانش را هم وحشت زده و منزجر ساخت. اين اقدامات باعث اختلافاتي بين افراد باقي مانده شد. سرانجام روبسپير در 26 ژوئيه در مجلس حاضر شد تا درباره موج آدم کشي ها توضيح بدهد.

مجلس در همان جلسه به بازداشت او و چند تن از اطرافيانش راي داد. روبسپير در شهرداري پاريس سنگر گرفت و در جريان يک درگيري مجروح و دستگير شد. 22 نفر در فهرست اعدام قرار گرفتند. در غروب 28 ژوئيه 1794 برابر روز نهم ماه «ترميدور» سال دوم جمهوري از تقويم جديد فرانسه سر روبسپير توسط گيوتين از بدن جدا شد. او که در هنگام مرگ مسن ترين فرد از گروه اعداميان بود 36 سال داشت.

بعضي از مردم وقتي از ظلم يا محروميتي سرخورده مي شوند آرزو مي کنند به قدرتي دست يابند تا عاملان اين بي عدالتي ها را اعدام کنند. تاريخ يکي از اين نمونه آرزوها و نتايج آن را در جريان انقلاب فرانسه ثبت کرده است. فرانسه از سال 1789 تا 1914 درگير کشمکش هاي مختلف بود که حکومت کشور را دائماً از پادشاهي به جمهوري و برعکس تغيير مي داد. پس از انقلاب مدتي ناپلئون، مدتي جمهوري، مدتي لويي هجدهم و... قدرت را به دست گرفتند. مجموعاً سه بار قانون اساسي از نو نوشته شد و دوره هاي طولاني در قحطي و جنگ و نبردهاي خونين برقرار شد تا سرانجام فرانسه کنوني از خرابه هاي جنگ دوم جهاني ساخته شد. در لايه هاي عميق اين مهد دموکراسي و آزادي انبوهي از سرهاي بريده دفن شده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
انقلاب روسیه

پیش زمینه

روسیه امپراتوری از زمان شورش دسامبریست به بعد (۱۹۱۷-۱۸۲۵)

موقعیت اجتماعی روسیه به عنوان قدرتی بزرگ در اثر ناکارآمدی حکومت، انزوای مردم، و عقب ماندگی اقتصادی آن در هاله‌ای از ابهام قرار داشت. در پی شکست ناپلئون، الکساندر اول آماده شده بود تا راجع به اصلاحات در قانون اساسی بحث کند، اما با وجود آنکه شماری از این اصلاحات ارائه شد، اما تلاشی برای انجام تغییرات تمام عیار در آن انجام نگرفت. این تزار بالنسبه آزادیخواه با برادر جوانترش نیکلای اول (۱۸۵۵-۱۸۲۵) جایگزین شد، که در آغاز زمامداری خود با یک قیام مواجه شد. پیشینه این شورش در جنگهای ناپلئونی نهفته بود زمانی که شماری از افسران کارآزموده روسی در راستای مبارزات نظامی به اروپا سفر می‌کردند که درآنجا در مواجهه با لیبرالیسم اروپای غربی، درطی بازگشت آنها به دنبال تغییر روسیه با حکومت خودکامه بودند. این امر موجب بروز شورش دسامبریست در(دسامبر۱۸۲۵) شد، که هدف این تشکیلات کوچک اشراف آزادیخواه و افسران نظامی این بود که می‌خواستند برادر نیکلای را به عنوان پادشاه مشروطه در روسیه نصب کنند. این شورش به سادگی سرکوب شد، و سبب شد که نیکلای از برنامه غربی سازی پتر کبیر و قهرمان با این اصل فاصله بگیرد. خودگردانی درستی، و احترام به مردم پس از آنکه در سال ۱۸۰۲، لشکرهای روسی گرجستان متحد را تصرف نمودند، با کشور ایران بر سر کنترل آذربایجان درگیر شدند و مشغول جنگ قفقاز با ساکنان کوهستان شدند که به مدت بیش از نیم قرن به آنها تحمیل شد. تزارهای روسی همچنین مجبور شدند به ناآرامی ایجاد شده در نواحی تازه تسخیر شده از همسود لهستان–لیتوانی بپردازند که مردم آن نقاط به دلیل نارضایتی از عدم استقلال خود، دو شورش مسلحانه را برپا نموده بودند. درنتیجه سیاستهای ابتدایی میانه روی روسیه موجب خودکامگی فزاینده‌ای در آنجا شده بود.

اختلافات ایدئولوژیک و واکنش

میخائیل باکونین



میخائیل باکونین

تلافی جویی خشونتباری که در برابر شورش چهاردهم دسامبر صورت گرفت، این روز را درخاطره نهضتهای انقلابی پس از آن برای مدتی طولانی حفظ نمود. به منظور سرکوب بیشتر این شورشها، مدارس و دانشگاه‌ها تحت نظارت مستمر قرار گرفتند و مطالب (خاص) رسمی درسی برای دانشجویان تدوین گردید. پلیسهای مخفی در تمام نقاط مستقر شدند. نیروهای به اصطلاح انقلابی به سیبری تبعید شدند و در زمان حکومت نیکلای اول، صدها هزار نفر از این افراد به ناحیه کاتورگا در سیبری اعزام شدند. در این جایگاه میخائیل باکونین به عنوان پدر هرج و مرج شناخته می‌شد. او در سال ۱۸۴۲، روسیه را به مقصد اروپای غربی ترک نمود، که در آنجا او در جنبشی سوسیالیستی فعال گردید. پس از شرکت در قیام (ماه) می‌شهر درسدن (آلمان) در سال ۱۸۴۹، به زندان افتاد و به سیبری منتقل شد، و سرانجام از آنجا فرار کرد و رهسپار اروپا شد. با وجود اختلافات عمده ایدئولوژیکی و تاکتیکی، او عملاً به نیروهای کارل مارکس پیوست. نظریات مختلف اجتماعی از سوی افراد روسی افراطی (رادیکال) همچون الکساندر هرتسن و پطر کروپوتکین مطرح می‌گردید. پرسش راجع به جهتگیری روسیه، نیروی محرکه خود را از زمانی که برنامه غربی سازی پتر کبیر مطرح شد، به دست آورده بود. برخی از این تقلیدهای اروپایی خوشایند بودند درحالی که برخی دیگر در غرب هم مردود شناخته شده بودند و آنها می‌خواستند به سنتهای قدیمی در گذشته بازگردند. طرفداران نژاد اسلاو، با رویه اخیر سرستیز و جنگ داشتند و (عادات) روبه زوال غربی را تحقیر می‌نمودند. طرفداران اسلاوها مخالف با دیوانسالاری بودند، و اشتراک گرایی قرون وسطائی روسی را در آرامش یا اوبشچینا را بر فردگرایی غرب ترجیح می‌دادند.

نهیلیسم

دردهه ۱۸۶۰، جنبشی تحت عنوان نهیلیسم در روسیه گسترش یافت. مدت زمانی بود که بسیاری از آزادیخواهان روسی به دلیل بحثهای پوچ خود با روشنفکران ناخشنود بودند. نهیلیستها تمامی ملاکهای قدیمی را زیر سوال بردند، و با استقلال فردی مبارزه نموده، و دستگاه حکومت روسیه را شگفتزده ساختند. نهیلیستها درابتدا تلاش نمودند تا اشرافی گرائی را به عاملی برای اصلاحات تبدیل نمایند. زمانی که در آن نقطه ناکام ماندند، به طبقه رعایا رونمودند. مبارزه آنها در حرکت به سوی مردم تحت عنوان نهضت ناردونیک شناخته می‌شود.
در حالی که نهضت ناردونیک در حال شتابگیری بود، دولت روسیه به سوی ریشه کنی آن حرکت می‌نمود. در پاسخ به واکنش فزاینده دولت، شاخه رادیکال ناردونیکها، از تروریسم حمایت کرده و آن را پیاده می‌ساخت. مسئولین برجسته (دولتی) یکی پس از دیگری یا مورد سوء قصد قرار گرفته و یا طی بمبگذاری کشته می‌شدند. نهایتاًپس از تلاشهای مکرر، الکساندر دوم در سال ۱۸۸۱ ترور شد، و این در اوایل روزهایی بود که او پیشنهادی را مبنی برایجاد یک مجمع از نمایندگانی را می‌پذیرفت که به طراحی اصلاحاتی جدید علاوه بر لغو قانون رعیتداری می‌پرداختند تا چاره‌ای برای تقاضاهای انقلابی بیابند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
استبداد و واکنش نسبت به حکومت الکساندر سوم




تزار جدید الکساندر سوم (۱۸۹۱-۱۸۸۱) بر خلاف پدرش، سراسر حکومت وی نوعی ارتجاع پایدار نسبت به اصل نیکلای اول تحت عنوان خودگردانی، درستی، و احترام به مردم بود. الکساندر سوم به عنوان یک طرفدار متعهد اسلاوها، معتقد بود که روسیه تنها در صورتی می‌تواند خود را از آشوب نجات دهد که جلوی اثرات مخرب اروپای غربی را بگیرد. در دوره زمامداری او، روسیه پیمان اتحاد با جمهوری فرانسه را منعقد ساخت تا قدرت فزاینده آلمان را مهار نماید، فتوحات خود را در آسیای میانه تکمیل نموده و امتیازات مهم ارضی و بازرگانی خود را از چین بگیرد.
نافذترین مشاور تزار کنستانتین پتروویچ پوبدونوتسف، معلم سرخانه الکساندر سوم و پسرش نیکلای، و مامورشورای کلیسا از سال ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۵ بود. او به شاگردان سلطنتی خود آموخت که از آزادی بیان و مطبوعات بهراسند و از مردم سالاری، قانون اساسی، و نظام پارلمانی متنفر باشند. تحت تعالیم پوبدونوتسف، انقلابیون سرکوب شدند و سیاست روسی کردن کشور در سراسر روسیه اجرا گردید.

نیکلای دوم و یک نهضت انقلابی جدید



نیکلای دوم (۱۹۱۷-۱۸۹۴) پسر الکساندر جانشین وی شد. انقلاب صنعتی که آغاز شد تأثیر به سزایی بر روسیه گذاشت، و نیروهای اجتماعی را پدید آورد که بعدها به براندازی تزاریسم منجر گردید.
عناصر آزادیخواه در میان سرمایه داران صنعتی و اشراف، به اصلاحات اجتماعی صلح آمیز و سلطنت مشروطه مایل بودند که دموکراتهای مشروطه خواه یا )کادت‌ها( را تشکیل می‌داد. انقلابیون جامعه گرا (سوسیال رولوسیونرها) سنت ناردونیک را باهم ادغام کرده بودند و از توزیع زمین بین افرادی که واقعاً بر روی آن کار می‌کردند- رعایا- حمایت می‌کردند. گروه رادیکال دیگر سوسیال دموکراتها بودند که در واقع نمایندگان مارکسیسم در روسیه محسوب می‌شدند. با جمع کردن پشتیبانی از سوی روشنفکران رادیکال و طبقه کارگر شهرنشین، آنها از انقلاب اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حمایت می‌نمودند.
در سال ۱۹۰۳ حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه به دو جناح تقسیم شد: بلشویک‌ها ی رادیکال به رهبری لنین، و منشویک‌های میانه رو به ریاست یولی مارتف، دوست سابق لنین. منشویکها براین عقیده بودند که سوسیالیسم روسیه تدریجاً و با آرامش رشد خواهد نمود. بلشویکهای تحت ریاست ولادیمیر لنین، از تشکیل یک گروه منتخب از انقلابیون حرفه‌ای حمایت می‌نمودند که مقید به یک نظام حزبی قوی بود تا به عنوان گروه پیشگامان طبقه کارگر برای کسب قدرت عمل کند و یک جمهوری دموکراتیک کارگری جایگزین رژیم تزاریسم شود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
نیکلای دوم امپراطور معدوم شده انقلاب روسیه

نیکُلای الکساندروویچ رومانوف یا نیکلای دوم (به روسی:Никола́й II یا Никола́й Алекса́ндрович Рома́нов)(زاده ۱۸ مه۱۸۶۸ - مرگ ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸) واپسین تزار روسیه، پادشاه لهستان و گرانددوک فنلاند بود. لقب کاملش نیکولای دوم، امپراتور و فرمانروای مطلق سراسر روسیه بود. او از ۱۸۹۴ تا ۱۹۱۷ - که ناچار به کناره‌گیری شد - به فرمانروایی‌پرداخته بود. او نشان داده‌بود که از اداره کشور آشوب‌زده‌اش و نیز ارتشش که درگیر جنگ جهانی یکم بود ناتوان‌است. فرمانروایی او با انقلاب ۱۹۱۷ روسیه به پایان رسید و چندی پس از آن او و خانواده‌اش به دست بلشویک‌ها کشته شدند. کلیسای ارتدکس روسیه پس از تقدیسش وی را نیکلای قدیس رنج‌کشیده خواند.



نیکلای بزرگ‌ترین پسر امپراتور الکساندر سوم بود و در سن‌پترزبورگ چشم به جهان گشود. مادرش ماریا فیودوروونا به پسرش بسیار نزدیک بود.
او هنگامی که شانزده‌ساله بود شیفته شاهدخت الکساندرا دختر لویی چهارم، گرانددوک هسه و نوه دختری شهبانو ویکتوریا ملکه نامی انگلستان شد که در آن زمان تنها ۱۲ سال داشت. پدر و مادرش با این زناشویی همداستان نبودند و دوست داشتند پسرشان در راستای پیمان اتحاد میان فرانسه با شاهدختی از این کشور پیمان زناشویی ببندد.
او در جوانی سفری به ژاپن کرد و چون از نیایشگاهی بازدیدکرد یکی از باورمندان آن‌جا که تاب بودن یک ناباور بدان نیایشگاه را در آن‌جا نداشت با شمشیر بدو تاخت و پیشانی نیکلای را زخمی نمود. ولی با واکنش به‌جای پسرخاله‌اش جان به‌در برد. این رویداد به کینه او از ژاپن انجامید و نتیجه‌اش جنگ مصیبت‌بار دریایی تسوشیما بود.
تزار از همسرش الکساندرا چهار دختر و یک پسر داشت. پسرش الکسی به بیماری هموفیلی دچار بود. تزار با توجه به موقعیت شکننده‌اش این بیماری را از توده پنهان می‌داشت. همسرش الکساندرا چون از درمان پسرش ناامید شد رو به عرفان و صوفی‌گری آورد و مقدسین گرایش پیدا کرد، یکی از این مردان مقدس گریگوری راسپوتین بود که در بهبود پسرش گویا به کامیابی‌هایی رسید.

انقلاب ۱۹۰۵

عملکرد فاجعه بار نیروهای مسلح روسی در جنگ روسیه- ژاپن در سالهای (۱۹۰۵-۱۹۰۴) ضربه‌ای عمده به رژیم تزاری وارد نمود و ناآرامی را در آن کشور افزایش داد. در ژانویه ۱۹۰۵، واقعه‌ای تحت عنوان یکشنبه خونین زمانی رخ داد که کشیشی )پدر گاپون( جمعیت کثیری را به سوی کاخ زمستانی در سن پترزبورگ هدایت نمود تا عریضه‌ای را به تزار نیکلای روما نف دوم ارائه نماید. زمانی که جمعیت به قصر رسیدند، سربازان به سوی انها آتش گشودند و صدها نفر را به قتل رساندند. توده‌های مردم چنان از این کشتار به خشم آمدند که با برقرار کردن اعتصابی عمومی خواستار جمهوری شدند. این نشانگر آغاز )انقلاب روسیه سال ۱۹۰۵( بود. شوراهای کارگران در بیشتر شهرها به وجود آمدند تا فعالیتهای انقلابی را هدایت نمایند. روسیه فلج شد و حکومت نیز ناکام ماند. در اکتبر ۱۹۰۵، تزار نیکلای روما نف با بی میلی )بیانیه اکتبر( معروف را صادر نمود که ایجاد دومای ملی (مجلس قانونگذاری) را بدون هیچگونه تغییری تایید می‌نمود. حق رای درآن توسعه می‌یافت، و هیچ قانونی بدون تصویب از سوی دوما نمی‌توانست به مرحله اجرا درآید. میانه روها راضی شدند، اما سوسیال دموکراتها این امتیازات را ناکافی می‌دانستند و به همین دلیل اعتصابات جدیدی را سازماندهی نمودند. تاسال ۱۹۰۵، بین اصلاح طلبان تفرقه وجود داشت، و تنها برای مدتی کوتاه موقعیت تزار نیکلای رومانف تقویت شد.

جنگ جهانی اول

به دنبال ترور فرانتس فردیناند آرشیدوک اتریش به دست یک ملی‌گرای صرب در ۲۸ ژوئن۱۹۱۴ نیکلای دوم در آغاز جنگ برای پشتیبانی از صربستان دودل بود چون می‌دانست جنگ با اتریش به معنای جنگ با آلمان می‌باشد و از دیگرسو جو پان‌اسلاوگرایی آن زمان سبب پشتیبانی روس‌ها از صرب‌ها بود. بسیج نیروی روس‌ها و پیشرویشان به سوی مرزهای اتریش به مداخله آلمان‌ها که با اتریشیان پیمان دفاعی داشتند انجامید و شعله‌های جنگ زبانه‌کشید. روس‌ها اگرچه در برابر عثمانی و اتریش-مجار به پیروزی‌هایی دست‌یافتند، ولی در یارای برابری با نیروی آلمان رانداشتند و کار در جبهه شرق به کندی پیش می‌رفت. اینچنین تزار نیکلای به این اندیشه افتاد که خود اداره جنگ را در دست گیرد، پس بر خلاف اندرز رایزنان پسرخاله‌اش گرانددوک نیکلای را که جنگ‌سالاری ورزیده بود را کنارگذاشت و خود جای او را در فرماندهی جنگ گرفت. پی‌آمدش این بود که به زودی لهستان از دست رفت. همچنین دوری تزار از پایتخت سبب‌شد که نتواند جلو انقلاب را بگیرد. اداره دولت به دست الکساندرا افتاد که نزد توده یک آلمانی نه چندان خوش‌نام بود. همچنین راسپوتین به امر کشورداری دخالت می‌کرد و تزار سفارش کسانش را برای کنارگذاشتن او نمی‌پذیرفت. گسترش شایعه‌ها درباره رابطه شهبانو با راسپوتین و خشم گروهی از درباریان به کشتن راسپوتین به دست گروهی از ایشان انجامید(۱۶ دسامبر۱۹۱۶).

پایان پادشاهی و مرگ

در ۱۹۱۵ سن‌پترزبورگ دچار آشوب‌شد و گروهی از سربازان سر به شورش برداشتند. تزار به اندرز کسانی که او را به انجام اصلاحات برای پیشگیری از انقلاب می‌خواندند توجهی نکرد. در ۱۹۱۷ پتروگراد(نام تازه سن‌پترزبورگ) کمبود خوراک مردم را به شورش برای یافتن نیازهایشان انگیزاند. نیلای را وادار به کناره‌گیری کردند. او در آغاز می‌خواست به سود پسرش الکسی کنار برود، ولی چون او و خانواده‌اش ناچار بودند به تبعید بروند، پزشکان بدو هشدار دادند که پسرش دور از پدر و مادر زمان درازی نخواهد زیست، پس تزار خواست برادرش گرانددوک میخائیل را به جانشینی خود بگمارد. ولی میخائیل پذیرش تاج و تخت را به رای مردم سپرد و پیشنهاد تزار را نپذیرفت. ولی با انقلاب بلشویکی بنیاد سه سده فرمانروایی دودمان رومانوف بر روسیه برچیده شد.
در آغاز ماه مارس دولت موقت تزار و خانواده‌اش را در کاخی در ۱۵کیلومتری جنوب پتروگراد بازداشت‌نمود. در اوت ۱۹۱۷ دولت الکساندر کرنسکی تزار و خانواده‌ای را به توبولسک در کوه‌های اورال فرستاد. در اکتبر که بلشویک‌ها بر سر کار آمدند به سخت گیری بر خانواده تزار پرداختند. در این هنگام جنبش سفید به ستیز با انقلاب پرداخت و جنگ درونی همه سویه‌ای آغازشد. پس تزار و خانواده‌اش را به دژ جنگی یکاترینبورگ که در دست نیروهای بلشویک بود فرستاند و در ۱۷ ژوئیه همان سال در ساعت ۲:۳۳ بامداد نیکلای دوم، همسرش الکساندرا، دخترانش و پسر بیمارش الکسی، به همراه پزشک خانوادگیشان و سه خدمت‌کار ایشان را در زیرزمین آن دژ تیرباران نمودند. پیکرهاشان را در اسید گذاشتند و بازمانده لاشه‌یشان را به خاک‌سپردند. هشتاد سال پس از آن در ۱۹۹۸ پیکرهای ایشان شناسایی گردید و در آیینی با حضور بوریس یلتسین با آیین مسحیان دوباره و این بار در سن‌پترزبورگ به خاک‌سپرده شدند.

تقدس


در ۱۹۸۱ نیکلای دوم و خانواده نزدیکش از سوی کلیسای ارتدکس در تبعید روسیه جایگاه قدیسی یافتند و شهید شناخته‌شدند. در ۱۴ اوت۲۰۰۰ نیز رایستان کلیسای کاتولیک روسیه آنان را قدیس‌شناخت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نگاهی کوتاه به انقلاب اکتبر روسیه

در شب 6 و بامداد 7 نوامبر سال 1917 ميلادي براساس تقويم گريگوري بلشويك ها مراكز عمده تصميم گيري و مهم شهر پتروگراد «سنت پترزبورگ» پايتخت روسيه را تصرف كردند.
اين كودتا در واژگان بلشويك ها (كه بعدها كمونيست ناميده شدند) انقلاب اكتبر نام گرفت زيرا براساس تقويم رومي كه در روسيه قديم تا روز 14 فوريه سال 1918 ميلادي رايج بود ، اين حوادث در شب 25 و بامداد 26 اكتبر رخ داده بودند.
لنين مبدع و رهبر کودتا, دموكراسي نوپاي روسيه را كه چندماه قبل از اين تاريخ با سقوط امپراتوري تزاري برقرار شده بود سرنگون كرده و با الهام از اصول ماركسيستي يك ديكتاتوري پرولتاريا را در روسيه برقرار سازد.
بلشويك ها که تحت نظر لنین فعالیت می کردند علي رغم تعداد نسبتا اندك از نظر تبليغات و شعارهاي فريبنده و حرکات عوام فریبانه بسيار فعال و قوی عمل کردند. آنها توانستند با ترويج 3 شعار بسيار موثر «صلح فوري» ، «زمين براي دهقانان» ، «تمام قدرت براي سويت ها» ، بسياري از سربازان پادگان پتروگراد و مردم را به سوي خود جذب كنند.
در شامگاه ۲۴ اکتبر آنان قدرت را طي يک يورش نظامي همه جانبه به کاخ زمستاني سن پترزبورگ و ساير اماکن مهم از دولت موقت گرفتند. در طول اين انقلاب همچنانکه در شهرهاي اصلي روسيه همانند مسکو و سن پترزبورگ رويدادهاي تاريخي برجسته‌اي رخ داد، انقلاب در مناطق روستايي و رعيتي نيز پابه‌پاي مناطق شهري در حال پيشروي بود و دهقانان زمين‌ها را تصرف کرده و در حال توزيع مجدد آن در ميان خود بودند.
لنين بلافاصله پس از بدست گرفتن قدرت ، ابزار ديكتاتوري را به راه انداخت. «گاردهای سرخ»، دسته ‌های مسلح کارگران، سربازان و روشنفکران به پادگان ها و ادارات دولتی حمله بردند.مطبوعات بورژوا تعطيل شدند. يك ماه پس از كودتا ، در روز 7 دسامبر پليس امنيتي وحشتناك بلشويك ها «چكا» تاسيس شد.در روز 20 دسامبر هرگونه اعتصاب ممنوع گرديد. ده ها ميليون نفر از مردم روسيه به اردوگاه هاي كار اجباري در سيبري اعزام شدند و هر صدايي را پليس مخوف امنيتي در گلوله خفه كرد.
لنین، طی سوء قصدی در سال ۱۹۱۸ به سختی زخمی شد، در دو سال آخر زندگی خود عملا از هدایت حزب و کشور ناتوان بود. رهبری حزب به دست دو تن از یاران نزدیک او افتاد که با برخی از سیاست های لنین نیز موافق نبودند: تروتسکی و استالین. پس از مرگ لنين در ژانويه ۱۹۲۴ يوزف استالين مدعی جانشينی او شد. او با توطئه های زيرکانه و با انجام رشته ای از تصفيه های خونين، تروتسکی و ساير رقبا را از سر راه خود برداشت .استالین در سالهای بعد نظامی برافراشت که يکی از مخوف ترين رژيم های تاريخ شناخته شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
لنین رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه




ولادیمیر ایلیچ لنین (به روسی: Владимир Ильич Ленин)‏ (۱۹۲۴-۱۸۷۰) تئوریسین و انقلابی کمونیست روسی، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود.


لنین در سال ۱۸۸۷


لنین در ۲۲ آوریل سال ۱۸۷۰ در شهر کوچک سیمبرسک (اولیانوفسک) در خانواده‌ای متوسط و تحصیل‌کرده چشم به جهان گشود. در سده نوزدهم روسیه با ساختار مسلط فئودالی نسبت به اروپا کشوری عقب مانده به شمار می‌رفت. برادر بزرگ‌تر لنین در سال ۱۸۸۷ به جرم شرکت در توطئه‌ای برای ترور تزار الکساندر سوم دستگیر و اعدام شد. گفته‌اند که اعدام برادر، بر لنین جوان تأثیر عمیقی باقی گذاشت.
ولادیمیر لنین برای شروع تحصیلات حقوق به شهر کازان رفت. در دانشگاه با دانشجویان مخالف حکومت آشنا شد و به مبارزه سیاسی روی آورد. به خاطر فعالیت سیاسی غیرقانونی و همکاری با دانشجویان چپ گرا، چند بار دستگیر و سرانجام از دانشگاه اخراج شد.
وی به سال ۱۸۹۳ به شهر سن پترزبورگ نقل مکان کرد که در آن زمان مرکز افکار چپ و جنبش انقلابی بود. او در این شهر خود را وقف مبارزه کرد، با متفکران و فعالان تحول‌خواه روسیه مانند گئورگی پلخانف آشنا شد و در مطبوعات چپ به تبلیغ ضرورت انقلاب کارگری در روسیه پرداخت.
لنین در آخر سال ۱۸۹۵ بار دیگر دستگیر شد. نخست سالی در زندان گذراند و سپس در دادگاه به سه سال تبعید در سیبری محکوم شد. در تبعیدگاه نخستین آثار نظری مستقل خود را نوشت که او را در میان هواداران جنبش کمونیستی به شهرت رساند. او اندیشه کارل مارکس را بهترین راهنمای عمل برای جنبش کارگری خواند و تبلیغ عقاید او را وظیفه تمام انقلابیون دانست.
لنین در دوران تبعید در سال ۱۸۹۸ با نادژدا کروپسکایا که از فعالان جنبش چپ بود، ازدواج کرد. آن دو، پس از پایان تبعید لنین در سال ۱۹۰۰ روسیه را ترک کردند و سالهای بعد را در اروپا، عمدتاً سوئیس و اتریش به سر بردند.

فعالیت سیاسی در اروپا

لنین روزنامه ایسکرا (به فارسی: اخگر) را در اروپا منتشر کرد و در آن به نشر اخبار جنبش کارگری روسیه و تبلیغ انقلاب پرداخت. روزنامه که مخفیانه به روسیه می‌رسید، از سال ۱۹۰۲ به صورت ارگان اصلی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه در آمد. این حزب برای سرنگونی تزار در روسیه و پایه گذاری یک نظام سوسیالیستی فعالیت می‌کرد و با جنبش کمونیسم بین‌الملل روابط نزدیک داشت.
دومین کنگره حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه در سال ۱۹۰۳ در لندن پایتخت بریتانیا برگزار شد. در بحث پیرامون تدوین شعارهای مرحله‌ای مبارزه با حکومت تزاری، لنین موضعی رادیکال اتخاذ کرد و هر شعاری غیر از «سرنگونی رژیم تزاری و تشکیل حکومت کارگری» را «سازش با طبقات استثمارگر و خیانت به منافع طبقه کارگر» خواند. او با همراهان خود که بلشویک (اکثریت) نامیده شدند، جناح رادیکال حزب را تشکیل دادند.
به نظر مخالفان لنین در حزب (منشویک‌ها) زمینه‌های عینی و ذهنی انقلاب در روسیه فراهم نبود. در برابر آنها لنین معتقد بود که «انقلابیون حرفه ای» وظیفه دارند که توده‌های زحمتکش را برای کسب قدرت با توسل به «قهر انقلابی» آماده کنند.
مخالفت بلشویک‌ها با کادرهای قدیمی حزب (منشویک)، نخست به رقابت، و سرانجام به دشمنی تا انشعاب کامل از حزب در سال ۱۹۱۲ انجامید. این بزرگ‌ترین انشعاب در جنبش سوسیالیستی روسیه بود که پیامدهای زیادی برای ادامه تئوری و عمل انقلابی در این کشور به دنبال داشت.
لنین در انقلابی که در سال ۱۹۰۵ در روسیه در گرفت، و با خشونت سرکوب شد، نتوانست نقش مهمی ایفا کند. او به شکل خستگی ناپذیر به فعالیت سیاسی ادامه داد. بلشویک‌های طرفدار او شبکه زیرزمینی مجهزی در داخل روسیه تشکیل دادند و به ترویج افکار کمونیستی در میان کارگران، سربازان و روشنفکران دست زدند.
در سال ۱۹۱۴ روسیه که در بحران اقتصادی بی کرانی فرو رفته بود، وارد جنگ جهانی اول شد. دولت تزاری که از رساندن آذوقه و تجهیزات به سربازان ناتوان بود، در جبهه جنگ با بی نظمی و نافرمانی ارتشیان، و در داخل کشور با اعتراض گسترده شهروندانی روبرو بود که از فساد و استبداد حاکمان به جان آمده بودند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
دو انقلاب پیاپی در فوریه و اکتبر



لنین و تروتسکی به همراه سربازان به سال ۱۹۲۱


مبارزه مردم برای دستیابی به آزادی و بهروزی اشکال رادیکال تر و گسترده تری به خود گرفت. در فوریه سال ۱۹۱۷ تزار نیکلای دوم در برابر اعتراضات عمومی از سلطنت خلع شد. مجلس روسیه (دوما) حاکمیت را به یک دولت موقت سپرد.
انقلاب فوریه پیروزی بزرگی برای مردم روسیه به شمار می‌رفت. دولت موقت با برنامه‌ای دموکراتیک، با هدف برقراری آزادی‌ها و حقوق دموکراتیک، بر سر کار آمد. آزادی‌های سیاسی برقرار شد. تقریباً تمام احزاب روسیه، حتی بلشویک‌ها از دولت موقت پشتیبانی کردند. همه امید داشتند که با سقوط تزاریسم، نظامی قانونی و مردم گرا به قدرت برسد که به نابسامانی‌های کشور پایان دهد.
لنین که در تبعید از تحولات روسیه با خبر شده بود، راه بازگشت به میهن را در پیش گرفت. او پس از ورود به روسیه در آوریل ۱۹۱۷ در نخستین اقدام، سیاست حزب را به باد حمله گرفت و مشی تازه‌ای برای بلشویکها تصویب کرد. او دولت موقت را «نوکر بورژوازی» خواند و حمایت از آن را خیانت به زحمتکشان دانست. به نظر او کارگران باید مبارزه مستقلی شروع کنند، انقلاب بورژوایی را با انقلابی پرولتاری تکمیل کنند و به سوی کسب انحصاری حاکمیت و تشکیل یک نظام سوسیالیستی پیش بروند.
با گسترش آزادی‌های مدنی، کارگران و سربازان ناراضی در شهرهای گوناگون روسیه شوراهایی را (سوویت) تشکیل داده بودند که فعالیت آزاد و علنی داشتند. آنها خواهان تعمیق دستاوردهای انقلاب فوریه بودند. رهنمود لنین برای بلشویکها در این مرحله عبارت بود از: نفوذ در شوراها، طرح شعارهای تند انقلابی، به دست گرفتن رهبری شوراها و هدایت آنها به سوی قیام مسلحانه.
طی چند ماه بلشویکها توانستند رهبری را در دو شورای بانفوذ پتروگراد و مسکو به دست گیرند. اقدامات دولت موقت به رهبری الکساندر کرنسکی برای رویارویی با اقدامات لنین و یاران بلشویک او ناکام ماند. کمونیست‌ها (حزب بلشویک) پرشمار نبودند، اما با تکیه بر شبکه فعالی از اعضای جدی و با پشتکار، که لنین آنها را «انقلابیون حرفه‌ای» می‌خواند، قادر بودند تا ۲۵ هزار نفر را در پتروگراد مسلح کنند.

لنین و استالین. لنین در وصیت‌نامه خود، درباره قدرت گرفتن استالین هشدار داده و خواستار برکناری او شده بود.
در شامگاه ۲۴ اکتبر بلشویکها در پتروگراد قیام مسلحانه اعلام کردند. «گاردهای سرخ»، دسته‌های مسلح کارگران، سربازان و روشنفکران به پادگانها و اداره‌های دولتی حمله بردند، مراکز حساس را به تصرف در آوردند و وزرای دولت موقت را در «کاخ زمستانی» دستگیر کردند.
در پاسخ به فراخوان لنین و بلشویکها که شعار «تمام قدرت به شوراها» را طرح کرده بودند، «کنگره سراسری شوراهای روسیه» با بلشویک‌ها اعلام همبستگی کرد. شورای پتروگراد حاکمیت کشور را به «شورای کمیسرهای خلق» به رهبری لنین واگذار کرد. لنین در جلسه شورا نطقی هیجان انگیز ایراد نمود و به عنوان رئیس نخستین دولت سوسیالیستی جهان زمام امور را به دست گرفت. او هدف دولت تازه را «حاکمیت کارگران و دهقانان» و برپایی نظام سوسیالیستی در روسیه اعلام کرد.
بلشویک‌ها مقاومت رقبا و مخالفان خود را در هم شکستند و قدرت خود را گسترش دادند. آنها در عین حال توانستند با طرح شعارهای انسان دوستانه و عدالت خواهانه بسیاری از روشنفکران و بخشی از لایه‌های محروم و ستم دیده را به سوی جنبش خود جلب کنند.
در دسامبر ۱۹۱۷ لئون تروتسکی کمیسر خلق در امور خارجی، از جانب دولت انقلابی روسیه در جریان عهدنامه برست-لیتوفسک با آلمان و اتریش قرارداد آشتی امضا کرد. این گام مهمی بود در تحکیم پیروزی بلشویک‌ها.
در برابر پیروزی برق آسای «سرخ‌هاً مخالفان نظام بلشویک جبهه متحدی از »ارتش سفید" را تشکیل دادند و با حمایت کشورهای غربی به نبرد با نظام انقلابی پرداختند. ارتش سرخ که با درایت تروتسکی بسیج و مجهز شده بود، در جنگهای شدید و خونین موفق شد تا پایان سال ۱۹۲۰ پیروزی بلشویکها را مسجل سازد.
لنین که طی سوء قصدی در سال ۱۹۱۸ به سختی زخمی شده بود، در دو سال آخر زندگی عملاً از هدایت حزب و کشور ناتوان مانده بود. رهبری حزب به دست دو تن از یاران نزدیک او افتاد که با هم دشمنی دیرین داشتند: تروتسکی و استالین.
پس از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴، استالین مدعی جانشینی او شد. او با توطئه‌های زیرکانه و رشته‌ای از تصفیه‌های خونین، تروتسکی و سایر رقبا را از سر راه خود برداشت و در سالهای بعد نظامی برافراشت که یکی از مخوف‌ترین رژیم‌های تاریخ شناخته شد و به عقیدهٔ بسیاری از کمونیست‌ها، دیگر ربطی به آموزه‌های مارکس و یا حتی لنین نداشت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 3 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
سیاست

شناخت و بررسی انقلاب های بزرگ جهان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA