انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
سیاست
  
صفحه  صفحه 5 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

ساواک



 
ساواک پاشنه آشيل سلطنت


وقايع ملي شدن صنعت نفت و فرار محمدرضا پهلوي به خارج و سپس بازگشت وي با کمک سازمانهاي اطلاعاتي غرب، درس عبرتي شد که شاه در پي ايجاد سازماني اطلاعاتي براي خود برآيد. سازماني که بتواند با گردآوري اطلاعات مورد نياز، وي را از خطرات احتمالي آينده مصون دارد.




سازمان اطلاعاتي ايران در دوره پهلوي از زمان رضا شاه در شهرباني شکل گرفت. اين سازمان که وظيفه اصليش کارهاي پليسي بود در حاشيه به خلافهاي سياسي نيز مي پرداخت. از جمله مهمترين صيدهاي اين سازمان در دورة رضاشاه دستگيري گروه موسوم به 53 نفر به جرم فعاليتهاي کمونيستي بود. البته در کنار اين سازمان، رکن دوم ارتش نيز در امور اطلاعاتي فعال بود.



پس از اشغال ايران در شهريور بيست و سقوط رضاشاه، بساط اين سازمان از شهرباني به علت جنايتهاي مختلفي که مرتکب شده بود جمع آوري گرديد. تعدادي زيادي از اعضاي جنايتکار آن محاکمه و محکوم شدند. ولي در مقابل رکن دو ارتش تقويت شد و کار يک سازمان اطلاعاتي غيرنظامي را نيز بر عهده گرفت. تا کودتاي 28 مرداد اين سازمان نقش چشم و گوش شاه را داشت. پس از 28 مرداد چنانکه اشاره شد شاه اهميت ايجاد يک سازمان امنيتي را دريافت. با کمک سازمانهاي اطلاعاتي امريکا و انگليس پايه اوليه ساواک گذاشته شد و در سال 1337 رسماً در مجلس شوراي ملي به عنوان يک سازمان وابسته به نخست وزيري تشکيل يافت. هر چند طبق قانون رسماً زير نظر نخست وزيري بود ولي عملاً سران ساواک فرمانبر شاه بودند.




اولين رئيس سازمان تيمور بختيار بازوي قدرتمند شاه بود. وي که يکي از سرکردگان کودتاي 28 مرداد بود مراتب ترقي را بسيار سريع طي کرد به طوري که خود شاه نيز با توجه به شخصيت قدرت طلب بختيار از اين همه قدرت به وحشت افتاد.




تفرعن و غرور بختيار کار خود را کرد و به عنوان سفير به خارج تبعيد گرديد که بعداً با تمرد وي، به نظر مي رسد نظر شاه درست بوده است. جانشين او حسن پاکروان از نظاميان تحصيلکرده بود. وي که در بحران روابط ايران و آمريکا در دورۀ کندي به رياست اين سازمان برگزيده شده بود برش بختيار را نداشت. بدين لحاظ پس از اندک مدتي جايش را به نعمت الله نصيري داد. اين افسر از مطيع ترين و گوش به فرمان ترين نظاميان بود. چنانکه منصور رفيع زاده آخرين رئيس شعبه ساواک در آمريکا در يادداشتهايش مي نويسد:



« نصيري چند سال بعد در مقام رياست ساواک، به بلندترين درجه ارتش ايران يعني ارتشبدي ارتقاء يافت و در زمرۀ افسران کلاش، بي سواد، قره نوکر، چاپلوس، خشن نسبت به زيردست، قشري و گيج و گنگ ارتش به شمار مي رفت. که از سالهاي خدمت در دانشکده افسري، همقطارانش او را به نام نعمت سوسکي به دليل تيره گي صورتش و نعمت خره ملقب کرده بودند ... دور است اگر تصور شود نصيري در عمرش، کتابي خوانده يا قدرت تفکر و تعمق او به حد قابل رشدي رسيده باشد».




شاه نيز به چنين فردي احتياج داشت. با اين شرايط وي بيش از ده سال بر سر اين سازمان مهم فرماندهي کرد. سالهاي رياست وي بر ساواک به سياه ترين سالهاي شکنجه مخالفين شاه تعبير شده است. چه هزاران نفر در اين سالها به جرمهاي متعدد و گاه ساده به زندانها راه يافتند و صدها نفر در کميته مشترک ضد خرابکاري سخت ترين شکنجه ها را تحمل کردند و چه بسا چشم از جهان فرو بستند.




يکي از علل خشم و ناراحتي مردم از رژيم پهلوي را مي توان همين ساواک و تشکيلات جهنمي آن دانست. ساواکي که براي نابودي رژيم پهلوي به پاشنه آشيل و نقطه ضعف آن تبديل شده بود. به طوري که شاه عليرغم ميل خود مجبور شد در آخرين روزهاي حيات رژيمش تن به انحلال آن بدهد. چندي قبل از آن نصيري برکنار و سفير ايران در پاکستان شد. و ناصر مقدم به عنوان آخرين مقام ساواک بر آن رياست يافت. ولي چند ماه چه سودي مي توانست براي وي بجز بدنامي داشته باشد؟ ولي مقدم اين بدنامي را با سوء سياست خود به جان خريد.




جالب اينجاست که هر چهار نفر سران ساواک عاقبت خوشي پيدا نکردند. بختيار تصفيه درون سازماني شد و به وسيله ساواک در عراق ترور شد. پاکروان و نصيري و مقدم که هر سه در زمان انقلاب دستگير شده بودند اعلام شدند. در واقع اين سازمان بديمني عجيبي براي سران خود داشت.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 



ادارات ده گانه ساواک


مقابله با مبارزات مردمی اوج گیری مبارزات انقلابی مردم در دهه چهل و پیدایش گروه های متعدد انقلابی با روش های مبارزاتی متفاوت، رژیم را مستأصل نموده بود و برای مقابله با این مبارزات، همزمان چهار دستگاه، کار سرکوب و ارعاب را عهده دار بودند:


۱) ساواک
۲) شهربانی
۳) ضد اطلاعات ارتش (رکن ۲)
۴) ژاندارمری


از ساواک«اداره کل سوم»۴۳ مسئول پیگیری و کنترل فعالیت های انقلابی بود. این اداره کل با داشتن مهم ترین وظیفه که امنیت داخلی بود، وسیع ترین بخش اطلاعاتی و عملیاتی ساواک محسوب می شد و عناصر کافی در اختیار داشت، و در خارج از کشور نیز نمایندگی ها موظف بودند خواسته های اداره کل سوم را برآورده نمایند. مجموعه این امکانات و اختیارات، به اداره کل سوم جایگاه خاصی داده بود و شاه از این اداره کل انتظار امنیت مطلق را داشت. با این وجود می توان نتیجه گرفت که در ایران سیستم اطلاعاتی به معنی بین المللی به وجود نیامد و کار نیروهای امنیتی، صرفاً سرکوب مبارزات داخلی بود.

عدم هماهنگی نیروهای مختلف نظامی و امنیتی خصوصاً ساواک و شهربانی که هر کدام دارای کمیته های جداگانه ای برای مبارزه با منتقدین رژیم بودند و برای خوش خدمتی به دستگاه حاکمه از همدیگر پیشی می گرفتند، موجب به وجود آمدن مشکلات عدیده ای شده بود. ساواک دارای دو کمیته بود که زیر نظر اداره کل سوم فعالیت داشتند.یکی از آنها مسئول شناسایی عوامل تظاهرات سراسری دانشگاهها در آبانماه ۱۳۴۹ و دیگری مسئول شناسائی، دستگیری و بازجوئی از اعضای آشکار و مخفی سازمان مجاهدین خلق۴۴ بود. کمیته شهربانی هم که تحت نظارت اداره اطلاعات شهربانی کل کشور قرار داشت، مسئولیت شناسائی عوامل حمله کننده به کلانتری ۵ تبریز و کلانتری قلهک را عهده دار بود. وجود اکیپ های گشت متعدد ساواک و شهربانی که هر کدام به طور مستقل عمل می کردند، باعث به وجود آمدن درگیری و برخورد آنها با یکدیگر در سطح شهر می شد و چه بسا مأمورین شهربانی دنبال فردی بودند که به وسیله ساواک دستگیر شده بود، یا بالعکس، ساواک در صدد دستگیری کسی برمی آمد که قبلاً توسط شهربانی بازداشت شده بود.
۴۳ ساواک دارای ده اداره کل بود که به شرح ذیل می باشد:


۱) اداره کل یکم :

این اداره کل شامل امور اداری، کارگزینی، تشریفات و مخابرات بود.

۲) اداره کل دوم:

این اداره کل، مسئول کسب اطلاعات خارجی، یعنی جمع آوری اطلاعات پنهانی از کشورهای هدف بود که از طریق پایگاههای مرزی با نفوذ به نهادهای اطلاعاتی و مؤسسات مهم این کشورهای صورت می گرفت. اطلاعات جمع آوری شده برای تجزیه و تحلیل و بررسی های همه جانبه و تهیه گزارش نهایی به اداره کل هفتم تحویل می شده است.

۳) اداره کل سوم:

اداره کل سوم به اداره امنیت داخلی معروف بود و وظیفه آن کسب اطلاعات از فعالیت های سیاسی داخل کشور و انجام عملیات ضد براندازی بود. این اداره کل با در اختیار داشتن گسترده ترین تشکیلات و امکانات وسیع ترین اداره عملیاتی ساواک به حساب می آمد و مفهوم ساواک در افکار عمومی در وجود این اداره خلاصه می شد. همچنین در پوشش دیپلماتیک اعمال مخالفان رژیم در خارج از کشور را نیز کنترل می کرد.

۴) اداره کل چهارم:

وظیفه اداره کل چهارم حفاظت پرسنل به لحاظ تأمین امنیت آنها و نیز مراقبت از احتمال همکاری آنها با سرویس های بیگانه بود. حفاظت اماکن، حفاظت اسناد طبقه بندی شده و حفاظت پاسداران ساواک هم از جمله وظایف اداره کل چهارم بود.

۵) اداره کل پنجم:

اداره کل پنجم اداره فنی ساواک بود و وظایف فنی مربوط به مراقبت و تعقیب، از قبیل:
▪ شنود تلفنی و استراق سمع،
▪ سانسور، عکاسی،
ژ کارگذاشتن میکروفن در محل های مورد نظر باز کردن قفل و... را به عهده داشت.


۶) اداره کل ششم :

مسئولیت این اداره کل در تنظیم بودجه و امور مالی سازمان، تخصیص اعتبارات به عملیات و واحدها، تهیه و تدارک کارپردازی، اداره امور موتوری، باشگاهها، خانه ها و ساختمان های ساواک و حسابداری کل سازمان بود.

۷) اداره کل هفتم:

مأموریت ها و وظایف این اداره کل عبارت بودند از ؛ بررسی و تجزیه وتحلیل و ارزیابی کلیه اخبار و اطلاعات واصله از اداره کل دوم و سایر منابع اطلاعاتی کشورهای دوست و همکار. این اداره کل وظیفه داشت مسائل ایران و منطقه را از منابع مختلف خارجی به زبانهای مختلف را تهیه و ترجمه و در آرشیو نگهداری نماید. تهیه بولتن های خبری روزانه نیز از وظایف این اداره کل بود.

۸) اداره کل هشتم :

عملیات ضد جاسوسی و مقابله با اقدامات عوامل خارجی در مرکز یا مناطق دیگر ایران که هدف برخی از کشورها بود،به عهده اداره کل هشتم بود.


۹) اداره کل نهم :

واحد تحقیقاتی ساواک و در واقع آرشیو این سازمان درمورد کلیه افراد و گروههایی که به نحوی با مسایل سیاسی سر و کار داشتند بود. این اداره کل موظف بود اطلاعات مربوط به کسانی را که احتیاج به آگاهی درباره آنها از لحاظ استخدام، مأموریت، ترفیع و غیره بود فراهم نماید.

۱۰) اداره کل دهم :

وظیفه آموزش پرسنل ساواک بر حسب نیازهای هر واحد، از زبان خارجی تا دوره های فنی مثل آموزش خط شناسی، آموزش بازجویی، آموزش بررسی اطلاعات و تهیه گزارش، مخابرات، حفاظت و غیره در این اداره کل متمرکز بود. (ر. ک: «داوری، سخنی در کارنامه ساواک»، سرتیپ منوچهر هاشمی (متصدی امور ضد جاسوسی ساواک)، انتشارات ارس، لندن، صص ۱۲۳ تا ۱۲۷.

۴۴ - سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در شهریور ۱۳۴۴ به وسیله سه تن از اعضای نهضت آزادی ایران؛ محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان که هر سه آنها از دانشجویان دانشگاه تهران بودند، پایه گذاری شد و پس از سه سال کار، در اواخر سال ۱۳۴۷، در زمینه ساختار تشکیلاتی مطالعه و بررسی انقلابات، شناخت نسبی از جامعه ایران و نیز تدوین برنامه های آموزشی و تشکیل خانه های تیمی، برای شروع عملیات مسلحانه به تنظیم و تدوین استراتژی خود پرداخت.
بدین منظور، شانزده تن از کادرهای بالای سازمان در گروههای چهار، پنج نفری در مدتی بیش از هشت ماه به مطالعه و بحث پیرامون مسائل استراتژیکی پرداختند و نتیجه بررسی و تحقیقات خود را زیر عنوان »جمع بندی بحث های استراتژیک« تسلیم سازمان کردند.



کمیته مرکزی که در بهار ۴۷ به کادر مرکزی تبدیل شده بود به این نتیجه می رسد که مبارزه مسلحانه در شهرها مناسب است. که پیرو این مطلب سلول های کوچک دو نفره به سه نفره تبدیل گردید و هر سلول یک گروه بود که این گروهها با یکی از اعضای کادر مرکزی ارتباط داشتند و در خانه های تیمی زندگی می کردند. اعضای این گروهها از بازاریان و نهضت آزادی کمک های مالی می گرفتند و سازمان هم برای کسب آموزش]های[ سیاسی - نظامی با سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) و بخش نظامی الفتح ارتباط برقرار کرد و جهت آموزش نیرو ارسال نمود که از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ تعداد ۳۰ تن از مجاهدین خلق برای آموزش جنگ های چریکی به ارودگاههای نظامی ساف اعزام شد.
البته سازمان سیا تعداد آنها را بیشتر اعلام می نمود و منابع دیگر غرب تعداد آنها را تا چند صد تن گزارش کرده اند. در سال ۱۳۵۰ تعداد ۶۹ نفر از اعضای سازمان در پی تصمیم سازمان در انجام عملیات مخرب در جریان مراسم جشن ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی دستگیر و پس از محاکمه ۱۲ نفر آنها به اعدام محکوم می شود که ۹ تن از آنها در بهار ۱۳۵۱ اعدام و دو تن دیگر به نام های بهمن بازرگان (از عناصر چپ سازمان و معتقد به ایدئولوژی مارکسیست) و مسعود رجوی به زندان ابد محکوم شدند و بدین وسیله از اعدام جان سالم به در بردند. (طبق اسناد موجود در ساواک رجوی به دلیل همکاری با ساواک از اعدام نجات یافت) سازمان پس از آن واقعه تضعیف شد ولی از هم متلاشی نشد و به وسیله دیگر اعضاء جان دوباره گرفت و در سالهای ۵۲ تا ۵۴ عملیات مسلحانه خود را تشدید نمود.
در مهر ۱۳۵۴در پی بیانیه ای مبنی بر تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان که از طرف گروهی از مجاهدین انتشار یافته بود، سازمان به دو گروه مجاهدین مسلمان و مجاهدین مارکسیست با نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» تقسیم شد که »سازمان مجاهدین خلق ایران« در اوایل سال ۱۳۵۷ به نام بخش مارکسیست لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران شناخته شد و سپس در جریان انقلاب اسلامی، با گروهای مائوئیست ادغام شد و سازمان«در راه آزادی طبقه کارگر« را تشکیل داد و به نام «پیکار» شهرت یافت. گروه دیگر مجاهدین که در زندان به مارکسیسم گرایش پیدا کرده بودند و چندان تمایلی به مائوئیسم نداشتند پس از آزادی از زندان، در جریان انقلاب اسلامی، سازمان کارگران انقلابی ایران را تشکیل دادند و چندی بعد نام«راه کارگر» را انتخاب کردند. (تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ایران، غلامرضا نجاتی). سازمان مجاهدین خلق پس از پیروزی انقلاب به جای آن که دوران انقلاب اسلامی را درک نمایند، بر اساس اندیشه های التقاطی و به منظور دستیابی به هرم قدرت، در برابر انقلاب ایستادگی و از آغاز پیروزی انقلاب در اندیشه جمع آوری سلاح و آموزش نظامی! تشکیل ارتش میلیشیا ... و نهایتاً ورود به فاز نظامی شدند. کارنامه سازمان پس از پیروزی انقلاب بجز اغتشاش، خیانت و جنایت نقطه روشنی نداشته و نهایتاً بعنوان «مأموران اطلاعاتی عراق» در خدمت صدام و پس از سقوط حزب بعث در اختیار آمریکایی ها و انگلیسی ها قرار گرفتند... . رجوع شود به : سازمان مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام (سه جلد)، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۴.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 


تصویب قانون تاسیس ساواک


از دیگر مصوبات جالب مجلس نوزدهم تعیین مبلغی خاص برای سفرهای زیارتی مکه، کربلا و مشهد شاه و همسرش بود و با این کار پایگاه شاه را بین طبقه سنتی گسترش داد. حکومت نیز عهد کرد مذهب را محترم شمارد وبا کمونیست که ضدمذهب است مقابله کند. البته این عهد برای مبارزه با کمونیست بیشتر از آنکه به دلیل به دست آوردن دل مذهبی ها باشد برای راضی نگه داشتن آمریکا بود که ایران را موظف به تحدید فعالیت کمونیست ها کرده بود. البته این امر برای بسیاری از مذهبی ها بعد از برخورد رژیم با سوسیالیست های خدا پرست و مجاهدین نیز روشن شد.


از دیگر مصوبات مهم مجلس نوزدهم تصویب قانون تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) مصوب ۲۳ اسفند سال ۱۳۳۵ و نیز قانون جلب و حمایت سرمایه های خارجی مصوب ۱۷ مهرماه همان سال را می توان نام برد. در طول دوره نوزدهم مجلس شورای ملی فقط دو دولت اداره امور کشور را بر عهده داشته که شامل کابینه حسین علا» (سومین کابینه) و اولین کابینه منوچهر اقبال بوده اند. در مجلس نوزدهم نه تنها از نمایندگان واقعی مردم خبری نبود، بلکه رژیم - شاه - افراد میانه رو را هم از آن بیرون ریخته بود و به همین سبب انتخابات دوره نوزدهم مجلس الگوی کاملی از انتخابات دوران رضاشاهی به شمار می رود. خفقان حاکم و جو رعب و ترسی که به همت امثال سپهبد زاهدی ایجاد شد آن چنان گسترده بود که اجازه هیچ اعتراض و شکایتی را به نحوه برگزاری انتخابات نداد و همه چیز بر وفق مراد دولت و شخص شاه به پایان رسید. نحوه انتخابات و عملکرد دوره نوزدهم در مجموع به گونه ای بود که نسبت به مجلس هجدهم از نظر رژیم به مراتب قابل قبول تر و دستچین تر بود.فساد هیات حاکم به ویژه در زمینه امور مالی، دستگاه اداری ناکارآمد، تورم و نیز اوضاع بد اقتصادی، عدم رضایت عمومی را گسترش می داد. سلب آزادی از منتقدان حکومت، اقدامات غیرانسانی ماموران امنیتی در شکل مراقبت ها، محدودیت ها، تفتیش منازل، دستگیری عناصر ناراضی حق طلب و نیز محیط نامساعد داخلی، در خارج از کشور انعکاس گسترده ای یافته بود. ازسوی دیگر، انتخاب «کندی» به ریاست جمهوری آمریکا در هفدهم آبان ۱۳۳۹ و اعلام عدم حمایت از سلطنت های فاسد و پوسیده، برای شاه ایران در حکم یک ضربه بود که به مخالفان او مجال ابراز وجود می داد. همچنین در این سال ها که جهان درگیر جنگ سرد بود آمریکا از ایران خواست هر چه سریع تر تکلیف خود را در این جنگ روشن کرده واگر مایل به حمایت و نزدیکی با آمریکاست هرچه سریع تر اقدام به اصلاحات لیبرالی کند. در راستای همین درخواست و برای خوشایند واشنگتن، انتخابات مجلس بیستم در تیر ۱۳۳۹ که به مصالحه ای نزدیک تر می بود با حضور نمایندگاه مستقل و نامزدهای جبهه ملی به منازعه ای داغ تبدیل شد. اما شاه نمی توانست انتخابات آزاد برگزار کند چون از مخالفان می ترسید و تحمل مخالفت را نیز نداشت.


شاه با کوچک ترین صدایی نگران می شد وقایع سال های ۳۱و ۳۰ تکرار شود و قدرت بی حد و حصرش کاهش یابد به همین دلیل انتخابات دوره بیستم مجلس و مبارزه ساختگی و نمایش دو حزب «ملیون» و «مردم»، چنان افتضاح و رسوایی به بارآورد که اقبال نخست وزیر وقت را ناگزیرکرد که استعفا دهد و در پنجم شهریور ۱۳۳۹ از ایران خارج شود. مردم نیز که کاملا متوجه تقلب در انتخابات و تغییر آرا شده بودند دم به اعتراض باز کردند و شاه به امید کسب وجهه و نیز برای تظاهر به آزادیخواهی و حمایت از مردم، عدم رضایت خود را از انتخابات اعلام کرد و در نتیجه انتخابات در اردیبهشت ۴۰ ابطال شد. پس از آن علم رهبر حزب مردم تشکیل کابینه داد و بدون داشتن مجلس حتی از نوع فرمایشی شاه با همکاری نزدیک وشدید علم انقلاب سفید را که در واقع همان اصلاحات لیبرالی خواست واشنگتن بود را اعلام کرد که شامل ۶ ماده اصلاحات ارضی- ملی کردن جنگلها - فروش کارخانههای دولتی به بخش خصوصی - سهیم شدن کارگران در سود کارخانه - دادن حق رای به زنان و تشکیل سپاه دانش بود.
شاه برای قانونی کردن «انقلاب» رفراندومی سراسری برگزار کرد. به گفته حکومت ۶ بهمن ۱۳۴۱ منشور ۶ ماده ای انقلاب با ۹۹/۹درصد آرا تائید شد که البته بعد ها صحت این آمار معلوم شد! گرچه انتخابات مجلس بیستم به دلیل تقلب باطل شد اما انتخابات بیست و یکم نیز کم از آن نداشت و با تاخیر طولانی پس از انقلاب انجام شد. مجلس بیست و یکم ازمهر ۴۲ تا مهر ۴۶ مشغول قانون گذاری و اطاعت امر شاه بود. از جمله فرمایشات شاه که در این دوره تصویب شد می توان لایحه ننگین مصونیت مستشاران آمریکایی - موسوم به کاپیتولاسیون را اشاره کرد و به طور کلی این مجلس آماده اجرای اوامر شاهانه بوده است.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 



مانیفست ساواک!


حزب خائن ، جاسوس و آشوب طلب توده از روزی که در ۱۰ مهر ماه سال ۱۳۲۰ پا به حیات زندگی اجتماعی کشورمان گذارده تا امروز دمی از توطئه علیه میهن غفلت نکرده است. تمامی بدبختی و مصیبتمان از ناحیه ی این جرثومۀ فساد بوده است و لاغیر. در این مقال نگارنده زوایایی از خیانت این حزب و همدستانش را افشا می نماید:


سلیمان محسن اسکندری پیرانه سر در صدد ماجراجویی برآمد. عده ای از جویندگان نام و نان را گرد خویش جمع نموده دکانی برای تروریست ها و هرج و مرج طلبان باز نمود. سلیمان خان مرتجع هیچ حقی برای زنان قائل نبود. نامبرده دو سال پس از تأسیس مغازه‌اش فوت کرد . از دلار های نفتی که به برکت جاسوسی به سوی شان فوران می شد، نتوانست زیاد بهره مند شود. ولی جانشینانش تا فکرش را بکنی بارشان را از این راه بستند. شمّه ای از سوء استفاده های این تهی مغزان را دانشمند و کاشف بزرگ جناب آقای انور خامه ای در کتاب جاودانه ی پنجاه و سه نفر ذکر کرده اند. عضویت ایشان در حزب را همان طوری که بر محققین صاحب خرد واضح و مبرهن است، کنگره ی اول حزب توده تصویب نمود. افتخاری که تا کنون نصیب حتی رهبران طراز اول حزب توده نیز نشده است. شرح ماوقع با طمطراقی دل نشین در کتاب فوق الذکر با قلمی شیوا بیان گشته است.
دانشمند فاضل و نابغه در همان کتاب مقوله ی در خور تأمل و تحسینی را ابداع، ببخشید کشف و افشا کرده اند: احسان طبری انحراف اخلاقی داشته است. سال ها بعد از ایشان هنرمند شهیر و بی نظیر آقای ابراهیــم گلستان در نوشتاری احمق بودن طبری را اختراع و نام برده را با انتشار کتابی رسوای عالم نموده اند. طبری عامل نفوذی طالبان و القاعده در حزب توده بود. بیچاره نمی دانست ماه همیشه زیر ابر نمانده بالاخره دستش رو خواهد شد. و هویت اسلامی و طالبانی وی بر همه آشکار و روشن.



خسرو روزبه این مرد هزار چهرۀ تروریست که با توطئه گران حرفه ای چون کامبخش دوست و همدست بود، توسط سرهنگ سیامک معدوم اطلاعات امنیتی و مافوق سری به آمریکایی ها می داد. روزبه از آن نامردان روزگار بود. تیمسار آزموده در دادگاه عدل همایونی دست این ناکس پر رو و وقیح که اصلاً ترس حالی اش نبود را خوب رو کرد. شقاوت و بی رحمی روزبه زبانزد عام و خاص است . هر کس با مرام و رویه ی ضد میهنی‌اش موافق نبود، آناً و بی درنگ ترور می نمود. اسامی شهیدانی که توسط او ترور شده اند در کتاب تیمور بختیار با نام و نشانی، شماره ی شناسنامه و نام پدر و مادر ذکر گردیده است.


جوانشیر این جاسوس دو جانبه در سال ۱۳۳۶ پس از دیداری با تیمور بختیار و اخذ آخرین رهنمود های تیمسار و ملاقات با خسرو روزبه برای جاسوسی، مقاطعه کاری و برج سازی به شوروی در رفت. این اوناسیس ایرانی طی زندگی سراپا ننگین خود ثروتی افسانه ای اندوخت . نگارنده پس از تحقیق و تفحص فراوان اسم واقعی وی را که همیشه پنهانش می‌کرد کشف نمود . نام وی فرج میزانی است . وی چندین کتاب تألیف کرده است ، سر تا پا دروغ و توجیه جاسوسی، خیانت و وطن فروشی. هیچ گونه ارزش علمی و عقلانی ندارد. بحمدالله اجازه نشر ندارد. بعد از اعدام وی ورثه اش در اروپا بر سر تقسیم سهم الارث به توافق نرسیده اند. مراتب امر در محاکم قضایی ایتالیا تحت بررسی می باشد. تا تکلیف میلیارد ها وجه نقد، ویلا ها، شرکت های پیمان کاری و کارخانه هایی را که نام برده داشته است ، روشن شود.
نور الدین الموتی وزیر دادگستری کابینۀ علی امینی نخست وزیر محبوب ملی در سال ۱۳۴۱ ناجوانمردانه به تیمسار آزموده لقب آیشمن ایران داد و به سرباز فداکار وطن توهین کرد. شادروان آزموده با محاکمۀ مخوف ترین سرویس جاسوسی خاورمیانه که متعلق به این حزب بود، خدمت شایان توجهی به میهن نمود .



حزب توده تنها حزبی بود که سرویس های جاسوسی انگلیس و آمریکا و حتی شوروی معدوم منافع شان را در توسعه و رشد آن می دیدند. اعلیحضرت همایونی مخالف نفوذ بیگانگان بود. هر چند در موقع مقتضی کمک دوستانه ی آن ها را پذیرا بود. مثلاً در سال ۳۲ وقتی آمریکایی ها به علت سیاست حسن همجواری تاج وتخت اعلیحضرت را به ایشان باز گرداندند، شاهنشاه فرمان تنبیه وطن فروشان اجنبی پرست را صادر فرمودند که به این قیام ملی چرا می گویند : کودتای ننگین ۲۸ مرداد .
شاهنشاه آریامهر که دیگر از خیانت های این حزب بسی آزرده خاطر گشته بودند فرمان انحلالش را صادر فرمودند. ولی حزب منحلۀ توده که به قول تیمسار آزموده بویی از وطن پرستی و شرافت در آن نبود ، به فرمان همایونی وقعی ننهاده به فعالیت مخفی روی آورد. ناچاراً اعلیحضرت به توصیه دوستان خیر خواه انگلیسی اش فرمان اکیدی صادر و قاطعانه بساط آن را بر چیدند .
متأسفانه عده ای مثل رادمنش ، نوشین و قدوه و... توانستند از چنگال قانون پاک آریامهری فرار کنند. افرادی از حزب توده بعد از قیام ملی در ۲۸ مرداد ۳۲ گرفتار و اسیر قانون شدند . هر کدام توبه کردند با مختصر گوشمالی از مجازات آن‌چنانی رهیدند. آن هایی که توبه نکرده و گفتند: اگر آزادمان کنید دوباره جاسوسی خواهیم کرد، مشمول رأفت همایونی واقع نشده به حبس های طویل المدت محکوم یا اعدام شدند.



اسامی برخی از اعدام شدگان، که قبل از اجرای حکم کتک مفصلی نوش جان کردند بدین شرح است :
سرهنگ سیامک ـــ سرهنگ مبشری ـــ مرتضی کیوان ـــ سروان محقق زاده ـــ و... (لازم به ذکر است وراث معدومین بعد از گذشــــت چند دهه بــــــا همه ولخرجی ها نتوانسته اند پول های کلان به جا مانده از آن ها را تمام کنند) اما محبوسین در زندان نیز از جاسوسی دست بر نداشتند. با وجودی که بعد از گذراندن ۲۵ سال از زندان آزاد شدند متنبه نشده دوباره به توطئه و خیانت علیه میهن مبادرت ورزیدند .
این حزب تا کنون کتاب های فراوانی انتشار داده که همگی از ابعاد فلسفی، اقتصادی، سیاسی و حتی تاریخی به توجیه جاسوسی و ستایش وطن فروشی می پردازد. هیچ کدامشان ارزش خواندن ندارد. نگارنده در موقع مناسب و مقتضی همۀ آن‌ها را بررسی، خامه ای وار به سبک ابراهیم گلستان و با روش نویسندگی متین شهید راه وطن تیمور بختیار افشا خواهد کرد.
طی یک کنکاش علمی، بی طرفانه و بی غرضانه اسامی همۀ جاسوسان را با شماره ی رمز و نام مستعارشان و مقدار پولی که از سازمان های اطلاعاتی شرق و غرب گرفته اند افشاء و کد و سمت سازمانی اشان را اعلام خواهم نمود.



به طور مثال کیانوری، خود را ((کیا)) معرفی می کرد. نمی دانست روزی نه تنها فامیل واقعی‌اش کشف ، بلکه نام کوچکش را نیز ((نورالدین)) خواهیم دانست .
در کتابی که منتشر خواهم نمود با اسناد و مدارک مطالب بس فراوانی افشا خواهم کرد. از خلیل ملکی بسیار آموخته ام . مظفر بقایی مطالب فراوانی در مباحث تاریخی یادم داده است . خامه ای و علی اصغر امیرانی را فوت آبم.
آقای دکتر عباس میلانی آکادمیک معروف که تفکری نظام مند و ذهنی هوشمند دارند ، از دوستان و همکاران نزدیک من است . مدتی هم کلاس بودیم.
وقتی تمام و کمال با حزب توده تسویه حساب کردم، نوبت دیگران است از فدائیان گرفته تا جبهۀ ملی و... همۀ آن‌ها را با ورزیدگی علمی فوق العاده ای منکوب و خانه نشین خواهم کرد.
کینه و نفرتم از فدائیان برگرفته از احساسات شاه پرستی ام می باشد. آن ها هم جا پای حزب توده می گذارند و رهرو راه آن ها هستند. جبهۀ ملی هم همین طور. این ناکسان از اعدام فاطمی درس عبرت نگرفته اند. همۀ آن ها دشمن تاج و تخت شاهی اند و جیره خوار بیگانه .
در عرصۀ شاهنشاه پرستی قلمم همواره پایدار خواهد ماند .
بگذار شعار زندگی ام را فاش گویم و از گفتۀ خود دل شاد گردم : جاوید شاه...
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
خاطراتی از شکنجه زنان مبارز انقلابی


روایت یک مادر و دختر و دو خواهر از دوران زندان


بی تردید نقش زنان در مبارزات سیاسی دوران شاه و مظلومیت مضاعف آنان در زندان های رژیم ستمشاهی، تاثیر تعیین کننده‌ای در تسریع روند انقلاب و دستیابی به پیروزی داشت. اوج سبعیت رژیم پهلوی در تقابل با زنان مبارز، بیشتر و نمایان تر به نمایش گذاشته می شد. مطالب که در ادامه آمده است، اشاراتی به آن رنج‌های طاقت فرسا است.

صدای‌ جیغ‌ و فریاد دخترم را که ‌شکنجه‌ می‌شد، مي شنیدم‌


مرضیه و رضوانه دباغ: که در زمان دستگیری 13 سال بیشتر نداشته است، به دلیل استقامت مادر( مرضیه دباغ) و امتناع از دادن اطلاعات به شکنجه‌گران ساواک، دستگیر می‌شود تا شاید مادر با دیدن شکنجه‌هایی که دخترش باید متحمل شود، به حرف بیاید. پایداری این مادر و دختر منحصر به فرد است. شدت شکنجه‌های روحی و روانی که در آن روزگار به آن دختر 13 ساله وارد شد به حدی بوده است که او در سن چهل سالگی تحت دو عمل جراحی قلب قرار گرفته و اکنون قادر به تکلم نیست. آنچه می‌خوانید تنها گوشه‌ای از شرایط سختی است که در آن سال‌ها بر آنان گذشته است. البته همان طور که گفته شد رضوانه دباغ خود قادر به صحبت نیست و این خاطرات از زبان مادر وی سرکار خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) بیان شده است.


یکی‌ از سخت‌ترین‌ موقعیت‌ها برایم‌، آنجا بود که ‌دخترم‌ را که‌ تازه‌ وارد سیزده‌ سالگی‌ شده‌ بود، به‌ زندان‌ آوردند.


آن‌ شب‌، از ساعت‌ 12 صدای‌ جیغ‌ و فریاد او را که ‌شکنجه‌ می‌شد، شنیدم‌. فقط‌ فریادهایش‌ را می‌شنیدم‌ و نمی‌دانستم‌ چه‌ می‌کشد. نمی‌دانستم‌ چکار کنم‌. همدمی‌ جز گریه‌ نداشتم‌. فکر کنم‌ ساعت‌ چهار صبح‌ بود که‌ سر و صدایی‌ در بند زندان‌ آمد. از سوراخ‌ روی‌ درسلول‌ نگاه‌ کردم‌، دیدم‌ دو تا سرباز زیر بغل‌ دخترم‌ راگرفته‌اند و او را کشان‌ کشان‌ آوردند، انداختند وسط‌ راهرو، و با سطل‌ رویش‌ آب‌ ریختند که‌ به‌ هوش‌ بیاید. با دیدن‌این‌ صحنه‌ دیگر طاقتم‌ تمام‌ شد. دیوانه‌وار با مشت‌ به ‌در کوبیدم‌ و فریاد زدم‌. گفتم‌ که‌ در را باز کنید تا ببینم‌ بچه‌ام‌ چه‌ شده.


مرحوم‌ آیت‌الله "ربانی‌ املشی‌" که‌ در یکی‌ دیگر ازسلول‌ها بود، با صوت‌ زیبا شروع‌ کرد به‌ خواندن‌ قرآن‌ تا رسید به‌ آیه‌ "استعینوا بالصبر و الصلوة" کمی‌ آرام ‌گرفتم‌، ساکت‌ شدم‌ و سر جایم‌ نشستم‌. بعد از چند دقیقه‌ بلند شدم‌ تا دوباره‌ به‌ دختر کوچولویم‌ که‌ زیر ضربات‌ و شکنجه‌های‌ وحشیانه‌ دژخیمان‌ شاه‌ له‌ شده ‌بود، نگاهی‌ بیندازم‌. یک‌ پتوی‌ سربازی‌ آوردند، او را انداختند توی‌ آن‌ و بردند. با دیدن‌ این‌ صحنه‌ احساس‌کردم‌ دخترم‌ مرده‌ است‌. خوشحال‌ شدم‌. خدا را شکرکردم‌ از اینکه‌ از شر ساواکی‌ها و شکنجه‌های‌ کثیف‌شان ‌راحت‌ شده‌ است.

حدود شانزده‌ روز از آخرین‌ دیدار من‌ و دخترم ‌می‌گذشت‌؛ خیالم‌ راحت‌ بود که‌ او مرده‌ و دیگر شکنجه‌ نمی‌شود. ولی‌ آن‌ شب‌، درِ سلول‌ را باز کردند و در کمال‌ تعجب‌ دیدم‌ که‌ دخترم‌ را به‌ داخل‌ سلول‌ انداختند و در را بستند. او گفت‌ که‌ در طی‌ این‌ مدت‌، در بیمارستان ‌شهربانی‌ (در خیابان‌ بهار) بستری‌ بوده‌ است‌. او را درآغوش‌ گرفتم‌ و شروع‌ کردم‌ به‌ نوازشش‌. مچ‌ دست‌هایش ‌را که‌ لمس‌ کردم‌، گریه‌ام‌ گرفت‌. زخم‌ بدی‌ به‌ چشم ‌می‌خورد، او را با دستبند، محکم‌ به‌ تخت‌ بسته‌ بودند.



آن‌ شب‌ که‌ دخترم‌ را به‌ سلول‌ آوردند، سه‌ تا موش‌ هم‌ انداختند داخل‌. دخترم‌ که‌ ترسیده‌ بود به‌ من‌ پناه‌ آورد. بغلش‌ کردم‌ و شروع‌ کردم‌ به‌ نوازش‌ و گفتم‌ اگر بخواهی‌ جیغ‌ بزنی‌ و عکس‌العمل‌ نشان‌ بدهی‌، این‌ها کارهای‌ دیگری‌ هم‌ می‌کنند. مثلاً مار می‌آورند. مارهایی‌ که‌ زهرش‌ را گرفته‌ بودند، برای‌ ترساندن‌ زندانی‌ به‌ داخل‌ سلول‌ می‌انداختند. تنها پتویی‌ را که‌ داشتیم‌، دورش‌ پیچیدم‌ و گفتم‌ که‌ موش‌ها در تاریکی‌ نمی‌مانند و احتمالاً می‌روند طرف‌ دریچه‌ای‌ که‌ روی‌سقف‌ بود ـ و معلوم‌ نبود مال‌ چی‌ بود ـ نور خفیفی‌ از آنجامی‌آمد.


احساس‌ من‌ و دخترم‌ در آن‌ شب‌های‌ شکنجه‌ و تنهایی‌، غیر قابل‌ وصف‌ و درک‌ است‌. باید مادر بود تا بشود این‌ها را احساس‌ کرد. کسی‌ که‌ مادر است‌ و این‌ خاطرات‌ را می‌خواند، می‌فهمد یک‌ دختر بچه‌ای‌ که‌ تا آن‌ روز حتی‌ "پوشیه" از صورتش‌ برداشته‌ نشده‌، این‌ دخترها با هیچ‌ مرد غریبه‌ای‌ برخورد نداشته‌اند، حالا حسابش‌ را بکنید، می‌گفت‌ من‌ را توی‌ اتاقی‌ بردند که‌ هفت‌ ـ هشت‌ تا مرد بدون‌ لباس‌ انداخته ‌بودند وسط‌ می‌زدند، فحاشی‌ می‌کردند و او که‌ دختری‌ سیزده‌ ساله‌ بود، فقط‌ جیغ‌ می‌زده‌ و التماس‌ می‌کرده‌. کاری‌ از دستش‌ بر نمی‌آمده‌. بعد زیر همان‌ شکنجه‌ها از هوش‌ رفته‌ بود که‌ با باتوم‌ برقی‌ به‌ او شوک‌ وارد کرده‌ بودند و آنقدر حالش‌ بد شده‌ بود که‌ شانزده‌ روز در بیمارستان‌ بستری‌ شده‌ بود، تا کمی‌ حالش‌ جا بیاید.

او که‌ الان‌ چهل‌ و چند سال دارد‌، دوبار قلبش‌ عمل‌ شده‌ است‌ و حتی‌ نمی‌تواند درست‌ نفس‌ بکشد. گوشه‌ خانه‌ درازکش‌ افتاده‌ است‌ و قدرت‌ هیچ‌ کاری‌ وحتی‌ حرف‌ زدن‌ ندارد.


خیلی‌ دلم‌ می‌سوخت‌. او به‌ خاطر من‌ شکنجه‌ شده ‌بود ولی‌ حالا که‌ بدن‌ شکسته‌اش‌ در آغوشم‌ بود، چیزی ‌نداشتم‌ تا به‌ او بدهم‌ که‌ کمی‌ قوت‌ بگیرد. تنها کمکی‌ که‌ آنجا به‌ ما شد، یک‌ سرباز نگهبانی‌ بود که‌ اهل‌کردستان‌ بود. او که‌ دلش‌ خیلی‌ برای‌ ما سوخته‌ بود، یک ‌شب‌ ساعت‌ حدود 10، یواشکی‌ پنجره‌ فلزی‌ کوچکی‌ راکه‌ روی‌ در سلول‌ بود، باز کرد و چیزی‌ انداخت‌ داخل‌. اول ‌فکر کردم‌ دوباره‌ موش‌ انداخته‌اند. نگاه‌ که‌ کردم‌، دیدم‌ یک‌ بسته‌ کوچک‌ است‌ که‌ سه‌ تا حبّه‌ قند داخلش‌ بود. بعد، از لای‌ در گفت‌: "اینها را بده‌ به‌ بچه‌ات‌ بخوره‌ شاید یک‌ ذره‌ جان‌ بگیره‌..." شب‌ دیگر پنج‌ تا حبّه‌ انگور انداخت‌ و گفت‌: "دخترت‌ خیلی‌ ضعیف‌ شده‌ ... من‌ چیز دیگری‌ ندارم‌ که‌ بدهم‌... همین‌ چند تا حبه‌ انگورو بده‌ به‌ اون‌ شاید کمی‌ حالش‌ بهتر شود."


سلول‌ ما، حدود یک‌ متر و هفتاد سانت‌ طول‌ و عرضش‌ بود. البته‌ در بعضی‌ از سلول‌ها، در همین‌ فضا، چهارـ پنج‌ نفر زندانی‌ بودند. کف‌ زندان‌ هم‌ مدام‌ خیس‌بود. حالت‌ لجن‌ زار داشت. یکی‌ از سخت‌ترین‌ لحظات‌ زندان‌، هنگامی‌ بود که‌ یکی‌ از ما را برای‌ شکنجه‌ می‌بردند. "رضوانه‌" دخترم‌ را که‌ می‌خواستند ببرند، اصلاً جلوی‌ ساواکی‌ها گریه‌ نمی‌کردم‌. صدای‌ پای‌ نگهبان‌ها که‌ می‌آمد، دختر کوچولویم‌ را در آغوش‌ می‌کشیدم‌، صورتش‌ را غرق‌ بوسه‌ می‌کردم‌ و می‌گفتم: ـ عزیزم‌ ... به‌ خدا می‌سپارمت‌ .... هر چی‌ خدا بخواد همونه...


او را که‌ می‌بردند، بغضم‌ می‌ترکید، یکه‌ و تنها درآن‌ تاریکی‌ زندان‌، می‌زدم‌ زیر گریه‌. کف‌ دست‌هایم‌ راروی‌ دیوار می‌کوبیدم‌، تیمم‌ می‌کردم‌ و نماز می‌خواندم‌ تا دلم‌ آرام‌ بگیرد.

ساعتی‌ بعد، درِ سلول‌ باز می‌شد و بدن‌ نیمه‌جان‌ او را که‌ می‌انداختند، می‌رفتند. هر چیزی‌ که‌ توانسته‌ بودم‌ پنهان‌ کنم‌، ذره‌ای‌ از غذا و یا چند قطره‌ آب‌، در دهانش‌ می‌گذاشتم‌. صورت‌ نازش‌ را فوت‌ می‌کردم‌ و یا با گوشه ‌پتو باد می‌زدم.



الگوی‌ من‌ در صبر و تحمل‌ همه این‌ شکنجه‌ها، اول‌ اعتقادم‌ به‌ الطاف‌ الهی‌، راه‌ امام‌ و سپس‌ شهید بزرگوار آیت‌الله سعیدی‌ بود که‌ چند سالی‌ را در محضر ایشان‌ کسب‌ علم‌ کرده‌ بودم‌. ایشان‌ کسی‌ بود که‌ زیر بدترین‌ شکنجه‌ها فریاد زده‌ بود:


ـ اگر تکه‌ تکه‌ام‌ کنید، هر قطره‌ خونم‌ فریاد می‌زند خمینی‌... خمینی...

همین‌ اعتقادات‌ دینی‌ بود که‌ همواره‌ تلاش‌می‌کردم‌ حجابم‌ را حفظ‌ کنم‌. با وجودی‌ که‌ زیر دست‌کثیف‌ترین‌ و پست‌ترین‌ انسان‌های‌ روی‌ زمین‌، که ‌ذره‌ای‌ شرافت‌، حیا و غیرت‌ در وجودشان‌ وجود نداشت‌، مدام‌ شکنجه‌ می‌شدم‌ و مورد اهانت‌ و آزار قرار می‌گرفتم‌، ولی‌ سعی‌ می‌کردم‌ حجابم‌ را حفظ‌ کنم‌. روزهای‌ اول‌ چادر داشتم‌ که‌ گرفتند. سپس‌ یک‌ پیراهن‌ مردانه‌ زندانی‌ها را از سلول‌ بغلی‌ گرفتم‌، وقتی‌ می‌آمدند که‌ برای‌ شکنجه‌ ببرندم‌، آن‌ را روی‌ سرم‌ می‌انداختم‌ وآستین‌هایش‌ را زیر گلویم‌ گره‌ می‌زدم‌ تا موهایم‌ پیدا نباشد. بعداً این‌ پیراهن‌ را هم‌ طاقت‌ نیاوردند که‌ ببینند روی‌ سرم‌ می‌کشم‌، گرفتند؛ دو تا پتوی‌ سربازی‌ به‌ ماداده‌ بودند. از آن‌ روز به‌ بعد هرگاه‌ می‌خواستیم‌ برای‌شکنجه‌ برویم‌، یکی‌ از پتوها را من‌ روی‌ سرم‌ می‌کشیدم‌، یکی‌ را دخترم‌. به‌ همین‌ خاطر در زندان‌ به‌ "مادر و دختر پتویی" معروف‌ شده‌ بودیم...
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 

اشاراتی کوتاه به: داستان پر ادبار شکنجه در دوره پهلوي (در لابه‌لاي اسناد و مدارک نويافته)


اسناد و مدارک موجود و نيز سخنان و اظهارنظرهاي بسياري از کساني که در طول دوران سلطنت محمدرضاشاه (بالاخص در دهه 1350ش) به اتهامات سياسي دستگير و تحت شکنجه و آزار قرار گرفته‌اند نشان مي‌دهد که محمدعلي شعباني معروف و موسوم به حسيني از مشهورترين و خوفناکترين چهره‌هاي شکنجه‌گر ساواک در زندان اوين و به ويژه کميته مشترک ضد خرابکاري بوده است و چنانکه در بخشي از اقارير و نوشته‌هاي خود او منعکس شده است وي در تحت تعقيب قرار دادن، شکنجه‌هاي مرگبار جسمي و روحي، اعدام و به قتل رسانيدن بسياري از مبارزان و مخالفان سياسي رژيم پهلوي نقش درجه اولي بر عهده داشته است. زندانيان و دستگيرشدگان سياسي دوران پهلوي (از حسيني، که قبل از دستگيري اقدام به خودکشي کرد)، خاطرات بسيار جانکاه و تأسف‌باري از جريان شکنجه شدن خود و يا ديگران توسط حسيني در دل دارند. پس از پيروزي انقلاب ‌اسلامي صدها تن از کساني که تحت آزار و شکنجه حسيني قرار گرفته بودند، طي نامه‌ها و شکايتنامه‌هايي خطاب به دادگاهها و دادستاني انقلاب از جنايات و شکنجه‌هاي غير انساني و مرگباري پرده برداشته‌اند که آن جاني تبه‌کار درباره زندانيان اعمال مي‌کرده است. در لابه‌لاي اين نامه‌ها و شکايتها به موارد متعددي از آزارهاي جسمي و روحي و حتي تجاوز به عنف درباره برخي زندانيان سياسي و يا بستگان آنان توسط حسيني و يا همکاران و همدستان تبه‌کارش در ساواک اشاره شده است.


افراد ديگري طي مکتوباتي تصريح کرده‌اند که حسيني جلاد ساواک در خارج از محيط زندان بارها به محل کار و يا زندگي آنان مراجعه نموده و به انحاء گوناگون آنان را تحت فشار و آسيبهاي روحي قرار داده و خوف و وحشتي دائمي توأم با تهديد به قتل آنان و يا خانواده و بستگانشان ايجاد مي‌کرده است. در احکام اعدام بسياري از مبارزان و مخالفان سياسي رژيم پهلوي عمدتاَ نام محمدعلي شعباني (حسيني) با عنوان مجري و يا مباشر حکم ذکر شده است.


شکنجه ديدگان توسط حسيني با تصريح بر اينکه او از قدرت جسمي و بدني بسيار زيادي برخوردار بوده و در عين حال جثه عظيمي داشته‌ است، يادآور شده‌اند که او با پنجه‌هاي قوي خود چنان عضلات شکم و معده زندانيان را با شدت چنگ انداخته و فشار زايد‌الوصفي وارد مي‌آورده که قربانيان به سرعت دچار خونريزي معده و روده مي‌شدند. حسيني که مهمترين اتاق شکنجه کميته مشترک به او اختصاص داشت به شدت قسي‌القلب و بي‌رحم بوده و کمترين توجهي به مسائل عاطفي و انساني نداشت و حتي از شکنجه غير انساني جسمي و روحي زندانيان بيمار و آسيب ديده جسمي هم هيچگونه ابايي نداشت. گفته شده است که شکنجه‌گران سخت مراقب بودند قربانيان خود را تا آستانه مرگ شکنجه دهند و در حالي که شکنجه‌ديدگان در حال جان دادن بودند آزار و شکنجه‌ها تخفيف پيدا کرده و يا قطع مي‌شد تا پس از بهبودي نسبي مرحله ديگري از شکنجه‌ها آغاز شود.


با اين توضيح بنابه گفته شاهدان شکنجه‌گراني نظير حسيني حتي از به قتل رسانيدن زندانيان در زير شکنجه هم هيچگونه ابايي نداشتند و اگر اينگونه اتفاقاتي هم که کم هم نبود، رخ مي‌داد البته هيچگونه بازخواستي متوجه شکنجه‌گران نمي‌شد. بسياري از شاهدان و شکنجه‌‌ديدگان که پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در مواجهه دوباره با محيط زندان و کميته مشترک ضد خرابکاري سخت منقلب شده‌اند تصريح مي‌کنند که از يادآوري و بازگويي شکنجه‌هاي عمدتاَ وقيح و غير اخلاقي و ضد بشري حسيني و ديگر شکنجه‌گران ساواک ابا دارند و خجالت مي‌کشند. اقداماتي نظير فرو کردن سوزن به زير ناخنهاي دستها و پاها و يا کشيدن و کندن ناخنها از شکنجه‌هاي بسيار معمول و متداول ساواک محسوب مي‌شد.


شکنجه‌گران ساواک که در ازاي شکنجه مخالفان و مبارزان سياسي پاداشهاي هنگفتي دريافت مي‌کردند، به ويژه از سوي محافل آمريکايي تشويق مي‌شدند در دستگيري و شکنجه گروههاي چپ و اسلامي هيچگونه قصوري نورزيده محدوديتي قايل نشوند. زندانيان در کميته مشترک که صرفاَ يک ظرف پلاستيکي کهنه براي مصرف آب وغذا و نيز طهارت در اختيار داشتند، معمولا بسياري از نقاط بدنشان توسط آتش سيگار و ديگر اجسام سوزاننده و داغ سوخته و زخمهاي عميقي داشت.


زندانيان سياسي آن روزگار تصريح مي‌کنند که ساواک در کميته مشترک با کمال آزادي به قتل متهمان و دستگيرشدگان مبادرت مي‌کرد، و پاسخگوي هيچگونه مرجعي نبود. علاوه بر مردان تمامي زنان مخالف حکومت هم پس از انتقال به کميته مشترک ضد خرابکاري و ديگر زندانها و بازداشتگاههاي ساواک به شدت تحت شکنجه‌هاي مرگبار و غير انساني ساواک قرار مي‌گرفتند و شکنجه‌گران از هتک حرمت بسياري از زنان زنداني و در بند هم فروگذاري نمي‌کردند. به گفته زندانيان سياسي آن روزگار سياه «حسيني بزرگترين و متخصص‌ترين شکنجه‌گران ساواک بود و اتاق حسيني مهمترين اتاق شکنجه» محسوب شده و بسياري از مهمترين آلات و ابزارهاي مخوف و زجرآور شکنجه نظير دستگاه آپولو، تخت‌خواب فلزي، سوزن و شوک الکتريکي، شلاقهاي سخت خوف‌آور و کشنده و غيرو در اتاق اين شکنجه‌گر تبه‌کار و جاني تعبيه و نصب شده بود.

تقريباَ تمامي شاهدان تصريح کرده‌اند که جثه قوي و بزرگ حسيني، خود، اولين عامل ايجاد ترس و رعب در متهمان و دستگيرشدگان محسوب مي‌شد و او قادر بود با اشاره يک دست قربانيان را بلند کرده و به در و ديوار بکوبد: «اصلاًَ قيافه حسيني وحشتناک بود... حسيني حيوان وحشي بود... دکتراي شکنجه بود».



شاهدان عيني از شکنجه‌هاي گروهي و توأم با بازجوييهاي چند نفره و طاقت‌فرسايي سخن به ميان ‌مي‌آورند که گاه ساعتها و روزها و شبهاي متوالي ادامه پيدا مي‌کرد و در حالي که تعدادي از شکنجه‌گران نظير حسيني عمدتاَ با شکنجه‌هايي غير انساني نظير وارد آوردن شلاق و غيرو متهمان را براي بازجويي و اقرار و اعتراف تحت فشار قرار مي‌دادند. افراد ديگري، البته با هماهنگي قبلي با روشهاي علي‌الظاهر عاطفي‌تر و مهربانانه زندانيان را براي اعتراف و اقرار تحت فشار قرار مي‌دادند. شاهدان حسيني را متخصص کابل زدن و شلاق وارد کردن بر جسم زندانيان سياسي ارزيابي کرده‌اند. که «متهم را تا سرحد مرگ مي‌زد و بعد باز مي‌گردانيد ...هيکل درشت، دندانهاي بزرگ برآمده و قد بلند، دستهاي سنگين و ...» از ويژگيهاي خوف‌برانگيز حسيني بود که هر گاه بر زندانيان سيلي مي‌نواخت سر دچار دوران شده و در بسياري از موارد پرده گوش پاره شده و دهها مورد آسيب جسمي ديگر بر قربانيان وارد مي‌شد.


گفته شده است که «حسيني دائم‌الخمر بود و هميشه مست،...بي‌سواد و گروهبان و يا استوار ارتش بود... هيکل حسيني شکنجه‌آور بود. از گرگ بد صفت‌تر [بود]... دراکولا» بود. به گفته شاهدان عيني جهت اقرار گرفتن از زندانيان تحت شکنجه گاه اعضاي خانواده و بستگان نزديک آنان را نيز دستگير و در حضور او به شدت شکنجه مي‌کردند. شکنجه‌گران دراغلب موارد قربانيان خود را چنان شکنجه‌ غير انساني مي‌دادند که تا مدتها قادر به راه رفتن نبودند و پوست زيرين پاي آنان کنده شده و استخوان پا ديده مي‌شد و به ناچار به صورت «سُر خوردن» بر روي زمين از جايي به جايي ديگر مي‌رفتند. بگذريم از اين که در برخي موارد ساواک و شکنجه‌گران آن به رغم تمام اعمال فشارها، هتاکيها، اقدامات ضد بشري و غير اخلاقي و غيرو هيچگاه نمي‌توانستند زندانيان تحت شکنجه را به اقرار و اعتراف وادار سازند. چنانکه عزت‌ شاهي (مطهري) از نامدارترين زندانيان سياسي آن روزگار به رغم ماهها تحمل شکنجه‌هاي به شدت غير انساني و جانکاه شکنجه‌گران تبه‌کار خود را از ارائه هرگونه اطلاعات قابل اعتنايي مأيوس کرد و در حالي که «ساواک انتظار داشت با دستگيري و شکنجه عزت [شاهي] بسياري از نيروهاي مبارز را دستگير کند، [او] بسيار مقاوم بود و اطلاعاتي که به ساواک مي‌داد [‌به اصطلاح اطلاعات]‌سوخته بود. [‌ايشان]‌ بسيار مقاوم، پافشار [‌درعقيده] ‌و بسيار رازدار [‌بود]‌. گاه دو سه نفري با هم او را شلاق شديد مي‌زدند که حتي ناخنهايش کنده مي‌شد و به خاطر نرسيدن دارو زخمها [يش] دير خوب مي‌شد [ولي] هيچوقت هيچي را لو نداد».


گفته شده است ساواک به اين علت اساسي از اعدام زود هنگام عزت شاهي چشم‌پوشي کرد تا بلکه با کسب اطلاعات جديد و مهم مبارزان بيشتري را به دام بيندازد و پيرامون مخالفان حکومت به اطلاعات جديدي دست پيدا کند. شکنجه‌ ديدگان سياسي آن روزگار که طي مصاحبه‌ها و يادآوري خاطرات خود، هر از چند گاه، از حسيني و ددمنشيهاي او ياد مي‌کنند، او را فردي بسيار هتاک و بدون اعتنا و اعتقاد به شعائر ديني و مذهبي ارزيابي مي‌کنند که در شب 19 رمضان يکي از همان سالهاي تيره به يکي از قربانيان خود گفته بود:« من ابن‌ملجم هستم و امشب هم شب 19 رمضان و وقت ضربه وارد کردن است».


شکنجه‌ديدگان آن روزگار با يادآوري برخي شکنجه‌هايي که خود و يا ديگر همبندانشان تحمل مي‌کردند، تصريح مي‌کنند که: «چنان شکنجه مي‌کردند که زندانيان دوست داشتند هر چه سريعتر اعدام شده و راحت شوند از درد و رنج». گفته شده است که : «شکنجه آپولو بدترين شکنجه‌ها بود و [زندانيان] هر چه بيشتر نعره مي‌زدند و داد مي‌زدند صدا بيشتر به [داخل] کلاه [خود آهني] پيچيده و باعث سردرد و ناراحتي عصبي و ميگرن و [درد] اعصاب مي‌شد و فشار دستگاه بسيار شديد بود [و] رعشه و فشار وحشتناکي [به قربانيان] منتقل مي‌شد... شوک الکتريکي را هم به جاهاي حساس بدن مثل لب، دهان، گوش و ... (در حالي که دستها و پاها بسته بود) وارد مي‌کردند».

به گفته شاهدان عيني و شکنجه ديدگان، تبه‌کاران ساواک «چنان [شلاق]‌ مي‌زدند که خون به دست و پا و بخشهاي مختلف بدن نمي‌رسيد و دچار رعشه و بي حسي مي‌شد». هم اين عزيزان يادآور شده‌اند که «به دست راست زياد فشار نمي‌آوردند تا متهم پس از شکنجه بتواند اعترافاتش را بنويسد». شکنجه‌ديدگان آن دوران اضافه مي‌کنند که شکنجه‌گران تبه‌کار و قسي‌القلب ساواک «با پاشنه پا و کفش محکم بر روي صورت و دهان زنداني مي‌پريدند و راه مي‌رفتند. [تا حدي که]‌ دندانها مي‌شکست و صورت و جاهاي حساس بدن [‌نظير دماغ]‌ آسيبهاي جدي و غير قابل التيام پيدا مي‌کرد». و نيز «به زور روزه زندانيان را با خوراندن آب و غيره باطل مي‌کردند و بازجوييها و شکنجه‌ها شب هنگام تا صبح و پس از آن ادامه مي‌يافت.» شاهدان عيني يادآور شده‌اند که «شکنجه‌گران ساواک در کميته مشترک ضد خرابکاري چندين ماه متوالي عزت شاهي را غل و زنجير کرده و بيرون از بند به‌طور ثابت به تختي فلزي بسته بودند و فشار و شکنجه‌هاي دائمي متوجه او بود [اما ايشان] ‌بسيار مقاوم بود...» روزها و ساعات [متوالي و طولاني] گذشت ولي او مقاوم ماند و ساواک به نتيجه‌اي نرسيد». گفته شده است که شکنجه‌گران ساواک عمده روشهاي شکنجه‌ را از مأموران سيا و به ويژه موساد آموخته بودند و در طول دوران فعاليت تجارب و اندوخته‌هاي جديدي را به يکديگر منتقل مي‌کردند.

برخي از اين شکنجه‌گران که عمدتاَ در آستانه پيروزي انقلاب ‌اسلامي راهي اسرائيل شدند، با اعمال شکنجه‌هاي غير انساني و شرم‌آور «واقعاَ ساحت انساني را لجن مال مي‌کردند». تقريباَ تمام کساني که در آن روزگار سياه در کميته مشترک شکنجه شده و اينک به يادآوري خاطرات خود مبادرت مي‌کنند براين باور هستند که «کساني که الان کميته مشترک را مي‌بينند اصلاَ نمي‌توانند فضاي رعب و وحشت آن دوره رامجسم کنند. اثرات جسمي و روحي شکنجه‌هاي ساواک پس از دهها سال هنور بر روي آنان [قربانيان] ‌باقي مانده است. آنها واقعاَ همان زمان [شکنجه شدن] از خدا مرگ مي‌خواستند».

از محمدعلي شعباني (معروف به دکتر حسيني) که بگذريم، چنانکه اسناد و مدارک موجود نشان مي‌دهد، بهمن نادري‌پور معروف و مشهور به تهراني از پر آوازه‌ترين سربازجويان و شکنجه‌گران ساواک در کميته مشترک ضد خرابکاري و نيز اوين محسوب مي‌شد و بازجويان و شکنجه‌گران متعددي زير نظر و دستور او مخالفان سياسي حکومت را شکنجه مي‌کردند. بهمن نادري‌پور پس از دستگيري و در جريان بازجوييهايي که طي همان فرصت کوتاه از او به عمل آمده است، به گوشه‌هايي از نقش مستقیم و غیرمستقیم خود در شکنجه و آزار مخالفان سياسي حکومت از اقشار و گروههاي مختلف اشاره کرده و با توجه به احاطه‌اي که نسبت به فعاليت کميته مشترک ضد خرابکاري داشت از بسياري از جنايات ساواک و همکارانش در آن روزگار پرده برداشته است.

در لابه‌لاي اعترافات و دستنوشته‌هاي او به موارد متعدد و مي‌شود گفت پرشماري از شکنجه‌ها و آزارهاي منجر به قتل و ديگر آسيبهاي جدي جسمي و روحي درباره مبارزان و مخالفان سياسي حکومت در مقاطع مختلف (و بالاخص در دهه 1350) اشارات مبسوطي شده است. هر چند برخي ديگر از مهمترين مسئولين و شکنجه‌گران ساواک در اوين و کميته مشترک ضد خرابکاري کمتر و يا حتي بندرت امکان بازگويي موارد گسترده شيوع شکنجه و نقض شديد حقوق انساني مخالفان حکومت در زندانهاي رژيم پهلوي پيدا کرده‌اند اما در اعترافات و دستنوشته‌هاي تهراني، علاوه بر ذکر زوايايي از نقش او در شکنجه و آزار مخالفان، به نقش مديريتي، هدايتي و نيز امر اجرايي پاره‌اي ديگر از مسئولان و مجريان ساواک در زندانها در شکنجه، قتل و آزار مخالفان اشاراتي شده است. همچنانکه در اعترافات تهراني به موارد متعددي از نقش افرادي نظير محمدحسن ناصري (معروف به دکتر عضدي)، احمد کمالي، رسولي، فريدون توانگري (معروف به آرش)، حسن نفر و دهها تن ديگر در اعمال شکنجه‌هاي غیرانساني زندانيان سياسي اشاراتي شده است. که نشان مي‌دهد شکنجه مرگبار و غير انساني مخالفان حکومت در زندانهاي آن روزگار امري معمولي و غير قابل انکار بوده است. ضمن اين که گروه قابل توجه ديگري از شکنجه‌گران ساواک هم که در آستانه پيروزي انقلاب ‌اسلامي و پس از آن دستگير شدند، طي اعترافات و دستنوشته‌هاي خود صريحاَ از شيوع گسترده شکنجه‌هاي جسمي و روحي در زندانهاي آن دوره پرده برداشته‌اند. همچنانکه فريدون توانگري معروف و مشهور به آرش از شکنجه‌گران شناخته شده ساواک در کميته مشترک ضد خرابکاري در بخشهايي از اعترافات خود در جريان بازجوييها به گوشه‌هايي از نقش مستقيم خود و ديگر همکارانش در کميته مشترک و غيرو در شکنجه غير انساني مخالفان حکومت اشاراتي کرده است.


هر چند برخي از اين شکنجه‌گران تلاش کرده‌اند چنين وانمود سازند که نقش آنان در شکنجه، آزار و يا احياناَ قتل مبارزان و مخالفان سياسي حکومت کمتر قابل توجه بوده است، با اين احوال شواهد و قراين مطرح شده در پرونده‌ها و به ويژه اعترافات و نوشته‌هاي ديگر همکارانشان در معرفي و ذکر مستند و غير قابل انکار اعمال شکنجه توسط آنان مخاطبان و علاقه‌مندان به مسائل آن روزگار را با گوشه‌هايي بس مهم و در عين حال تأسف‌آور از شيوع گسترده شکنجه آشنا مي‌سازد.


فريدون شادافزا معروف و مشهور به شاهين از ديگر شکنجه‌گران ساواک در کميته مشترک ضد خرابکاري محسوب مي‌شد که در اعترافات و دستنوشته‌هاي او نيز به شيوع موارد متعدد شکنجه در زندانهاي آن روزگار اشاراتي شده است. در اين ميان البته نامه‌ها، شکايات و شهادت شهود و کساني که در آن روزگار توسط اين قبيل شکنجه‌گران مورد آزار و اذيت قرار گرفته بودند، منبع مستند و قابل توجه و بسيار جالب و در عين حال تکان‌دهنده براي آگاهي از جناياتي است که ساواک درباره متهمان و مخالفان سياسي حکومت مرتکب شده است.


در اين‌گونه شکايت‌نامه‌ها به موارد پرشماري از اعمال شکنجه‌هاي منجر به قتل، نقص عضو و دهها مورد مفقود شدن دستگيرشدگان اشاره‌شده‌است، که به‌رغم پيگيريهاي گسترده صورت گرفته هيچگاه اثري از آن قربانيان به دست نيامده بود. در اعترافات و دستنوشته‌هاي احمد کمالي از بازجويان و شکنجه‌گران مهم ساواک در کميته مشترک ضد خرابکاري هم به موارد متعددي از شيوع گسترده شکنجه توسط بازجويان و شکنجه‌گران ساواک در آن دوره مواجه مي‌شويم که به‌رغم تلاش ناموفقش براي کمرنگ جلوه‌دادن نقش خود در شکنجه دستگيرشدگان، به ذکر مستنداتي از اعمال شکنجه توسط همکارانش در ساواک پرداخته است. وظيفه‌خواه معروف به منوچهري، جهانگير تارخ، عليرضا موحديان‌ مقدم، علي‌ خداداد کردبچه، حسن نفر، احمد رستمخاني، يدالله شادماني ‌نوروزيان (معروف به اميديان) و بيژن يحيايي از ديگر شکنجه‌گران و بازجويان ساواک محسوب‌مي‌شدند که در اعترافات و دستنوشته‌هاي آنان درجريان بازجوييها، مستندات ومطالب بسيارجالب توجه و در عين‌حال دردناک وتأسف‌باري از شيوع گسترده شکنجه‌هاي جسمي و روحي در زندانهاي تحت سلطه ساواک وجود دارد.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
طاهره سجادی زیر شکنجه های ساواک


طاهره سجادی" زن پر استقامتی که به عنوان یکی از نیروهای مبارز مسلمان در کنار همسرش مهدی غیوران فعالیت‌ها و مبارزات سیاسی خود را از دهه‌ی پنجاه آغاز کرد. او به دلیل ارتباط با پرونده ترور آمریکایی‌ها در ایران دستگیر و تحت شکنجه‌های سخت قرار گرفت. غیوران و همسرش طاهره سجادی با این تصور که کمک به سازمان، کمک به نهضت اسلامی است، خانه و زندگی خود را در اختیار اعضای آن قرار دادند. با آگاهی ساواک از این ارتباط و همکاری، طاهره سجادی و همسرش دستگیر شدند و زیر سخت‌ ترین شکنجه‌ها قرار گرفتند. او به پانزده سال زندان و غیوران به حبس ابد محکوم شد.



گفت و گو با "طاهره سجادی" سخت است. چون گفتن و شنیدن از بدترین حالات زندان و سخت ترین شکنجه ها شنیدنش درد آور است چه رسد به چشیدن و تحمل کردنش. او و همسرش مهدی غیوران یکی از مبارزانی بودند که سخت ترین شکنجه های ساواک را تحمل کردند. اگرچه خاطرات زندان برای مادر شهیدی چون او که استقامتش مثال زدنی بوده و هست، آنچنان سخت نمی نماید، زیرا به قول خودش جز مسیری "زینبی گونه" پیش رویش چیزی نمی دیده و نیرویی آسمانی صبر و تحملش را افزون می کرده است.



زن پر استقامتی که به عنوان یکی از نیروهای مبارز مسلمان در کنار همسرش مهدی غیوران فعالیت‌ها و مبارزات سیاسی خود را از دهه‌ی پنجاه آغاز کرد. او به دلیل ارتباط با پرونده ترور آمریکایی‌ها در ایران دستگیر و تحت شکنجه‌های سخت قرار گرفت. غیوران و همسرش طاهره سجادی با این تصور که کمک به سازمان، کمک به نهضت اسلامی است، خانه و زندگی خود را در اختیار اعضای آن قرار دادند. با آگاهی ساواک از این ارتباط و همکاری، طاهره سجادی و همسرش دستگیر شدند و زیر سخت‌ ترین شکنجه‌ها قرار گرفتند. او به پانزده سال زندان و غیوران به حبس ابد محکوم شد.

وی در سال 1321 در خانواده‌ای مذهبی در تهران متولد شده و در سال 1338 با مهدی غیوران یکی از مبارزان مؤمن، ازدواج کرده است. سجادی از این پس بیشتر در مسایل سیاسی وارد شد و پس از نهضت امام خمینی، به عنوان یک زن مسلمان بیشتر نسبت به جامعه‌ خود احساس مسئولیت کرد. آخرین دوره زندان او به همراه همسرش در سال 1354 بود که دستگیر و شدید‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کردند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز فرزندش در دفاع مقدس به شهادت رسید.


خبرآنلاین به سراغ این زن مبارز رفت تا خاطراتش را برایمان حکایت کند.


از چه زمانی با فضای سیاسی و مبارزات علیه رژیم پهلوی گره خوردید؟


یادم می‌آید که مادرم علاقه خاصی به فدائیان اسلام و عملکرد آنها داشتند. خود من هم هر وقت از جلوی مغازه نجاری شهید خلیل طهماسبی که در کوچه ما قرار داشت، عبور می‌کردم و به مدرسه می‌رفتم، سؤالات زیادی در ذهنم مطرح می‌شدند و در مجموع با عالم سیاست و مبارزه، بیگانه نبودم. وقتی ازدواج کردم، جسارت و شهامت آقای غیوران برای تن سپردن به امواج بلا و ثبات رأی و استقامت ایشان در راه اعتقادشان در عین حال که به من اعتماد و دلگرمی می‌داد، گاهی هم مرا به شدت نگران می‌کرد.


پس از ازدواج بیشتر وارد مبارزه شدید؟


بله.


اول دلهره یا اندوهی نداشتید که چرا زندگی تان درگیر مبارزه است؟

راستش اول کمی این فضا بود. به تدریج این نکته را درک کردم که هر کسی مسئولیتی دارد و باید آن را به انجام برساند و آن قدر این نکته را به خود تلقین کردم تا آن حال اندوه و بی‌حوصلگی در من از بین رفت و کاملاً بر خود تسلط پیدا کردم. یادم هست اولین باری که احمد رضایی را شخصاً دیدم، آقای غیوران چمدان را به من نشان دادند و دیدم که ظاهراً در آن جز یک قرآن و یک کفش چیز دیگری نیست. بعد کاغذی را به من دادند و گفتند که آن را طوری در لباسشان جاسازی کنم که معلوم نباشد.

من همیشه مراقب بودم اطلاعاتی را که ضرورتی ندارند، کسب نکنم، چون می‌دانستم در صورت فشار و شکنجه هر چه کمتر بدانم بهتر می‌توانم با شرایط کنار بیایم. یادم هست که آن کاغذ را لوله کردم و لای درز شلوار دوختم و آقای غیوران با کت چهارخانه و کراوات و سر و وضع بسیار غلط اندازی به فرانسه رفتند.


شکنجه‌هایی که شما در آن سال‌ها تحمل کردید، چقدر امروز در نظرتان عذاب‌آور و دردناک است؟


به اعتقاد من آن چیزی که رویدادی را در نگاه فردی، هولناک و عذاب‌آور جلوه می‌دهد، خود آن رویداد نیست، بلکه تصور و هدفی است که فرد از تحمل آن وضعیت در ذهن دارد. زمانی که آن شکنجه‌ها را تحمل می‌کردم، شاید به این وضوح متوجه این نکته نبودم، ولی اینکه آن ماجراها را در دورنمای زمان قرار می‌دهم و از جنبه‌های گوناگون به آن می‌نگرم، می‌بینم هرچه بود زیبایی بود و عشق و ایمان. از شما چه پنهان غالباً دلم برای طاهره آن روزها و آزارهایی که بر من، شوهرم، فرزندانم و بستگانم روا شد، تنگ می‌شود!


دورانی که زندان بودید، حس نمی کردید فرزندانتان در خطر باشند؟ چگونه مبارزه با تربیت فرزندان قابل جمع بود؟



انسان‌ها در عرصه‌های دشوار و مصائب و مشکلات جانگاه است که یکدیگر را می‌شناسند و به ارزش‌های وجودی هم پی می‌برند و محبت و عشق حقیقی براساس شناخت عمیق و واقعی است که شکل می‌گیرد، ادامه پیدا می‌کند و اثربخش می‌شود. به اعتقاد من آن چیزی که سبب شد فرزندان ما به رغم دوری از ما و نگرانی‌های ناشی از زندان و شکنجه پدر و مادرشان، سالم و صحیح رشد کنند و دچار کجروی و انحراف نشوند، همین شناخت صحیحی بود که از راه و روش ما داشتند و با تمام سختی‌هایی که بر آنها روا می‌شد تحمل می‌کردند و به عشق ما نسبت به خودشان ایمان داشتند.



شما طوری از شکنجه و زندان صحبت می‌کنید که انگار روزهای خوشی را در آنجا سپری کرده‌اید.

دراین مورد بهتر است خاطره‌ای را نقل کنم. یک بار به شدت مرا شکنجه کردند تا اخباری را در مورد افرادی از دهانم بیرون بکشند. من می‌دانستم که همسرم آقای غیوران هم به شدت تحت شکنجه هستند و بسیار نگران سلامتی ایشان بودم. از شکنجه‌هایی که به خصوص در سال‌های 53 و 54 بر زندانیان سیاسی تحمیل می‌شد همگان کم و بیش مطلع هستند. نکته مورد نظر من این است که وقتی زیر شکنجه‌های هولناک، جانم به لبم رسید، فقط یک عبارت آرش، شکنجه‌گر وحشی، چنان سرور و شعفی دردلم پدید آورد که هرگز چنین شادی عمیقی را در عمرم تجربه نکرده‌ام. او گفت که هر چه آقای غیوران را کتک زده و شکنجه کرده‌اند، اعتراف نکرده است. یادم می‌آید که از آن لحظه به بعد نه شکنجه‌ای توانست آزارم بدهد ونه ذره‌ای ترس داشتم. توصیف چنین شادمانی‌های یگانه‌ای با کلمات ممکن نیست و فقط کسانی می‌توانند چنین احساساتی را تجربه کنند که خودشان در چنان موقعیت‌هایی قرار بگیرند و بدانند که ارزش تک تک کلمات و تأثیر آنها تا چه حد است.


شما دریک عملیات برای فراری دادن محسن خاموشی و صمدیه لباف دخالت داشتید. بعد بازداشت و زود آزاد شدید. چرا و چه شد؟ خاطره آن عملیات را بگویید؟


سال 53 بود که رئیس کمیته مشترک زندی‌پور، به دست اعضای سازمان مجاهدین کشته شد. محسن خاموشی و صمدیه لباف در این عملیات شرکت داشتند و پس از خاتمه عملیات برای رد گم کردن، دو سه اتومبیل عوض می‌کنند. قرار بود آخرین اتومبیل را من و آقای غیوران، پشت یک پارک تحویل بگیریم. ما با ماشین خودمان به آنجا رفتیم. در این موقع پیکانی آمد دو نفر که بعدها فهمیدم محسن خاموشی و صمدیه لباف هستند از آن پیاده شدند و سوئیچ را به آقای غیوران دادند. فردی زیر شکنجه می‌گوید که غیوران ماشین را تحویل گرفته و خانمش هم همراهش بوده است. بعد از آن که به سراغ آقای غیوران رفتند و او را دستگیر کردند به من اطلاع دادند که ممکن است به سراغ من هم بیایند.


آنها چیز زیادی درباره من نمی‌دانستند. من خانه را مرتب کردم و حتی فواره آب را هم باز گذاشتم تا چنین وانمود کنم که از هیچ چیز خبر ندارم و اتفاقاً این شگرد من مؤثر هم بود. در هر حال آنها مرا به کمیته مشترک بردند و من در آنجا به محض اینکه شنیدم که خانمی در ماشین غیوران بوده، بنای داد و فریاد گذاشتم که : «پس شب‌ها که دیر به خانه می‌آیی، به سراغ همسر دیگرت می‌روی.» هرچه آقای غیوران قسم و آیه می‌خورد که این طور نیست ، من سماجت بیشتری نشان می‌دادم . کار به جایی رسید که آنها از این بابت به شدت هیجان‌زده شدند و با صدای بلندی می‌خندیدند و به آقای غیوران طعنه می‌زدند که: «حالا برو جواب زنت‌ رو بده!»

طاهره سجادی زیر شکنجه های ساواک


آقای غیوران باز قسم می‌خورد که پای زنی در میان نیست و من سر و صدا و اعتراض و فریاد که معلوم شد چطور عمرم را بیهوده به پای او هدر داده‌ام. عضدی که در شقاوت و رذالت نظیر نداشت، بالاخره دستور داد مرا بیرون بفرستند و گفت: «من فکر کردم تو هم مثل او هستی، ولی معلوم می‌شه این طور نیست. معلوم نیست این نامرد چرا سراغ زن دیگه‌ای رفته؟» آنها به تصور اینکه من زن ساده‌ای هستم، مرا به خانه برگرداندند. چنین رویدادی واقعاً در کمیته مشترک پیش نمی‌آمد ولی در کمال حیرت باورشان شد و مرا رها کردند. البته مأمورها دو سه روزی در خانه ما بودند و من هم از آنها مثل یک زن ساده‌ لوح پذیرایی می‌کردم و از آنها می‌خواستم که کاری به شوهرم نداشته باشند. در هر حال، سه روز بعد خیالشان از بابت من راحت شد. آن قدرها هم که ادعا می‌کردند آدم‌های باهوشی نبودند.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
تصاویر شکنجه ساواک, تصاویر موزه عبرت, شکنجه گاه ساواک و موزه امروز

مخوفترین شکنجه گاه ساواک در موزه عبرت ایران ...
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
عکسهایی از زندان های ساواک و شکنجه ها در موزه عبرت

Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
عکسهایی از زندان های ساواک و شکنجه ها در موزه عبرت

Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  
صفحه  صفحه 5 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
سیاست

ساواک

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA