انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
سیاست
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

تحلیلی بر رویداد دو مرگ( پاشایی۹۳ ) و (مهوش ۳۹)


مرد

 
مرگ پاشایی و مواجهه با چند مرز خاکستری و بلا تکلیفی

سيد علي محقق در سرمقاله ابتکار نوشت:


در روزهايي که گذشت از يک بعد جديد جامعه ايراني رونمايي شد تا ماجراي واکنش بدنه جامعه و شبکه هاي اجتماعي به مرگ مرتضي پاشايي، خواننده جوان موسيقي پاپ، پديده تازه شهر لقب بگيرد. تحليل ها و واکنش هاي چند روز اخير به وقايع پس از درگذشت اين خواننده فقيد نشان مي‌دهد که تقريبا همه اقشار جامعه از مردمان کوچه و بازار گرفته تا دولتي‌ها و اهالي حکومت، از فعالان رسانه‌ اي تا نخبگان و گروههاي مرجع و از هنرمندان و به اصطلاح سوپراستارها تا دست اندرکاران صدا و سيما، همگي از آنچه اين چند روز در خيابان هاي پايتخت و ديگر شهرها و صفحات شبکه هاي اجتماعي گذشت، غافلگير شده اند. حتي خودِ همان جواناني که به عنوان بدنه ناشناخته جامعه سوگوارانه از بيمارستان تا بهشت زهرا آن مرحوم را مشايعت کردند از حجم توده وار جمعيت و چگونگي به هم پيوستن اين اجتماع شوکه شده بودند. پديده اي تازه هم درخيابان هاي شهر و هم در کوچه پس کوچه هاي فضاي مجازي شکل گرفت اما هنوز بر سر اين که اين پديده، شخص مرحوم پاشايي بود، موسيقي پاپ بود، جوانان بودند، شبکه هاي اجتماعي بود يا هيولاي سرطان، اختلاف نظر است. در اين نوشته سعي شده به اين پديده از منظر چند مرز خاکستري ميان ممنوعه ها و مجازها نگاه شود؛ بلکه بتوانيم به جوابي براي اين معماي غافلگيرکننده برسيم.



1- موسيقي پاپ در طول دو سه دهه گذشته در مرزي خاکستري حدفاصل ممنوع و مجاز زيست کرده است.


اين نوع از موسيقي همواره در ميانه آنچه که موسيقي غير مجاز و زير زميني خوانده مي‌شود و موسيقي مورد تاييد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و مقررات و بخشنامه هاي رسمي، رشد يافته است. خوانندگان و طرفداران موزيک پاپ در داخل کشور تقريبا هيچ گاه تمام و کمال تعيين تکليف نشده اند. گاهي مجوز انتشار آلبوم گرفته اند و گاهي اجازه برگزاري کنسرت نداشته اند. گاهي محبوب القلوب عده اي شدند و گاهي مغضوب عده اي ديگر. صدا و سيما با همه سختگيري ها در برخورد با موسيقي به معناي عام کلمه، گاهي ميزبان مهربان خوانندگان پاپ بوده است و گاه در مذمت اين گونه برنامه‌ها و کنسرت ها و آلبوم‌هاي اين دسته از خوانندگان داد سخن داده است. به طور کلي نگاهي به پشت سر نشان مي‌دهد که بخش دولتي و ديگر نهادهاي حکومتي در برخورد با موسيقي پاپ هيچ گاه موضع مشخصِ سياه يا سفيدي نداشته است. در اين مورد خاص گاهي از سوراخ سوزن رد شده اند و گاهي از دروازه هم رد نشده اند!



2- پاشايي 30 ساله، دهه شصتي و جوان بود و 95 درصد سوگواران مرگ او هم جوانان بوده اند. تکليف جوان درکشور کمابيش مشخص است اما تکليف جواني کردن حداقل براي خود جوانان مشخص و شفاف نيست


. نوع و جنس حساسيت ها و خط قرمزهاي نوشته و نانوشته طيف ها و قرائت‌هاي مختلف بدنه جامعه و حاکميت (دولت، مجلس و ديگر نهادها) هيچ گاه درباره اين مقوله يکدست و واضح نبوده و تفاوت نوع نگاه در مواردي از يک جناح تا جناح مقابل و از يک دولت تا دولت بعدي بسيار زياد و گاهي از زمين تا آسمان بوده است! اين تنوع ديدگاه و برخورد سليقه اي دست اندرکاران از نهاد خانواده گرفته تا نهاد حاکميت و همه نهادهاي واقع درميانه اين دو باعث شده است تا تکليف حد و حدود جواني کردن و چند و چون گذران اوقات فراغت و روابط هيچ گاه در کشور به طور واضح مشخص نباشد. به گونه اي که از نگاه يک جوان امروزي انگار که اين مساله خاص را مرزي خاکستري از ممنوعه هاي رسمي و غيررسمي، قانوني و غيرقانوني، عرفي و غيرعرفي و خانوادگي يا اجتماعي احاطه کرده است. از اين رو است که جوان براي جواني کردن خود را بلاتکليف ببيند و به ناچار گاهي دست به اجتهاد و انتخاب و يا اجتناب بزند.





3- پاشايي سرطان داشت. هم آمارهاي رسمي وهم شواهد کوچه وبازار مي‌گويد که در سالهاي اخير سرطان عيان تر وبي پرواتر از هرزماني براي جامعه ايراني شاخ و شانه مي‌کشد.



کمتر کسي را مي‌توان يافت که خانواده و بستگانش زخم خورده سرطان نبوده باشند. روايت ها درباره عوامل تشديد سرطان در سالهاي اخير متعدد و البته خاکستري و غيرشفاف است. جماعتي مي‌گويند ترکيبات بنزين پتروشيمي سالهاي گذشته آلوده و سرطان‌زا بوده و از اين رو ممنوع شده است، طرف مقابل به طور کامل کتمان مي‌کند و اصلا چيزي به روي خود نمي‌آورد، مي‌گويند افزودني هاي غيرمجاز و ممنوع در محصولات غذايي بيداد مي‌کند، مي‌گويند آزبست بايد ممنوع شود، مي‌گويند مواد شيميايي و... اما به جز اتفاق نظر صحيح همگان درباره دخانيات دربقيه موارد موثر در تشديد سرطان ها انگار هيچ چيز شفاف نيست. جو رواني اجتماع مانند آسمان شهر خاکستري است و کسي زير بار پذيرش عوامل موثر در تشديد سرطان ها نمي‌رود. سرطان هم که ديگر سن و سال نمي‌شناسد و کودک و پير و جوان را به يک چشم نگاه مي‌کند و در زير جلد شهر و زير پوست شهروندان جولان مي‌دهد.




4- هميشه پاي يک يا چند شبکه اجتماعي در ميان است. شبکه هاي اجتماعي در ايران هنوز تکليف خود را نمي‌دانند و در مرزي خاکستري ميان فيلترينگ و آزادي قرار دارند.


فيسبوک و توئيتر و چند شبکه ديگر با وجود عضويت ميليونها ايراني فيلتر و ممنوع است. وايبر و اينستاگرام واتس‌اپ و ديگران در برزخ تصميم گيري شوراي عالي فضاي مجازي است. خبرها، گزارش‌ها، شنيده‌ها و ديگر نوشته هايي که در اين شبکه ها دست به دست مي‌شود هم ترکيبي خاکستري است از راست و دروغ، واقعيات و شايعات، خبرهاي سياه و خبرهاي سفيد، گفته ها و ناگفته هايي درباره همه چيز از جمله موسيقي، پاپ، پاشايي، جواني، سرطان، پارازيت، ماه عسل، بيمارستان بهمن، خبرفوت، تکذيب فوت و... و.... کاربران شبکه هاي اجتماعي هر چند همواره شرايط حضور خود در اين فضاي مجازي را در حال و هوايي نه سفيد و نه سياه بلکه خاکستري مي‌بينند، اما اين مانع از آن نمي‌شود که خبرها و نظرهاي خود را با هم درميان نگذارند، با هم همراه نشوند، شادي و غم خود را با همفکران خود به اشتراک نگذارند و براي شادماني يا سوگواري قرار مدار نگذارند.
     
  
مرد

 
پاسخ خانواده پاشایی به دکتر اباذری


فرهنگ > موسیقی - عموی مرتضی پاشایی با انتشار یادداشتی نسبت به سخنان دکتر یوسف اباذری واکنش نشان داد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین،او در این یادداشت البته نامی از اباذری نبرده اما شواهد و قرائن موجود در یادداشت نشان می‌دهد که واکنش او به اظهارات جنجالی این استاد دانشگاه بوده است.

منصور پاشایی نوشته است: «درگذشت مرتضی پاشایی خواننده محبوب و مردمی پاپ و تشییع با شکوه و البته غیر قابل توصیف و انتظار وی چندی است که بازتاب وسیعی در جامعه داشته و منشاء نقدها و تحلیل‌های جامعه‌شناسان و اهالی نظر گردیده است.

اساسا نقد یک پدیده اجتماعی، نفیا و اثباتا امری مبارک است و باید از آن استقبال کرد و آن را منشاء خیر و برکات آتی دانست. لذا اینجانب به نمایندگی از خانواده پاشایی و به عنوان عضوی از جامعه دانشگاهی کشور از هرگونه نقد منصفانه استقبال نموده و هرگز به دنبال تقدیس و بزرگنمایی آن مرحوم نیستم.

لیکن اخیرا نقدی در یک جمع دانشگاهی مطرح شده که چه از نظر شکلی و ادبیات و چه از نظر ماهوی محل تامل و تاسف است و به ویژه آن که صاحب این نقد، جامعه شناس و دانشگاهی است. بنابراین لازم می دانم از باب تنویر افکار عمومی مطالبی را به اختصار عرضه نمایم.

منتقد مذکور در ابتدای سخنان خویش موسیقی پاپ را کلا و اساسا مبتذل معرفی می کند و در جای دیگری از سخنان خویش مدعی می گردد که این نوع موسیقی هیچ نسبتی با آرمانهای اول انقلاب ندارد.

مبتذل دانستن و زیر سوال بردن یک سبک موسیقی و هنر و یا تایید و تکریم آن مستلزم داشتن تخصص و دانش در خصوص موضوع است. ایشان خود اذعان می کند تخصصی در هنر و موسیقی ندارد و بر اساس نظرات دیگران گزاره های خویش را بنا نهاده است.

پس آیا بهتر نیست که نقد سطح هنری و اصالت و یا ابتذال موسیقی را به اهلش واگذاریم چنانکه فرموده اند: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ... یعنی خدا به شما فرمان می‏دهد که سپرده‏ها را به صاحبان آنها ردّ کنید و چون میان مردم داوری می‏کنید، به عدالت داوری کنید.

در باب ادبیات مطرح شده نکته قابل طرح این است که به فرض صحت ودرستی محتوای کلام، به قول ظریفی کلام حق، مشروط است به ادبیات و زمان مناسب. یعنی اگر کلامی با ادبیات نامناسب بیان گردید دیگر به حق نیز دانسته نمی شود.

شاید اندیشیده شود که ایشان از باب تلنگر به اجتماع خویش و در جهت اصلاح آن، این نوع ادبیات را بکار برده اند. در حالیکه هیچ کس نمی تواند و نباید حتی با دیدگاه و نیت مصلحانه به گروهی از مردم توهین و بی احترامی نموده و مع الاسف به آن افتخار نماید.

چنانکه نگارنده و خانواده آن مرحوم نیز علی رغم بی احترامی به عزیزمان، همچنین تازه شدن داغ دلمان، حتی با نیت مصلحانه و از باب نهی از منکر، بی احترامی و توهین به ایشان را حق خود نداسته و در شان خود و آن مرحوم نمی دانیم. آیا شایسته تر نیست که نقد خود را همراه با متانت و ادب مطرح کنیم؟

اما این اظهارات موجب شد که نقدی بر اینگونه اظهارات در جامعه از جمله منتقد محترم داشته باشیم، تا شاید اشاره ای باشد بر توقف این پدیده نابهنجار، یعنی شکستن حرمت دیگران در جامعه، و از سوی دیگر ترویجی برای باز کردن راه گفتگوی مشفقانه باشد.

به راستی چرا فکر می کنیم که همه باید همانند ما فکر کنند؟ چرا فکر می کنیم که همه باید با سلیقه ما هم رای باشند؟ چرا فکر می کنیم که اگر کسی مثل ما فکر نمی کند پس از ما نیست؟ چرا در برابر هر پدیده ای اینقدر خشن برخورد می شود؟ چرا اینقدر نسبت به هم بی مهر شده ایم؟ چرا عواطف و سبک ارتباطات انسانی یک جامعه شرقی یعنی جمع گرایی (Collectivism) را با سبک ارتباطات انسانی غربی فردگرایانه (Individualism) عوض کرده ایم؟

و سوال اساسی تر اینکه چرا به یک جوان تازه گذشته که به قول معروف هنوز آب کفنش خشک نشده اینگونه بی رحمانه تاخته و با بدترین و سخیف ترین کلمات از وی یاد می کنیم؟ آیا در هیچ جامعه ای سراغ داریم که به یک فردی که مورد استقبال میلیونها نفر از جوانان کشور است اینگونه توهین شود؟ چرا این همه خشونت و توهین؟ چرا این همه ناسزا گویی به ملت؟

اگر سیره پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و خوی و خلق مهربان آن حضرت در برخورد با افراد جامعه آن زمان در جزیره العرب را معیار خود قرار دهیم و اگر فرمان خداوند متعال به آن حضرت را ملاک ارزیابی رفتار خود در جامعه بدانیم که فرمود: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ القَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ یعنی: 'خداوند با رحمت خویش تو را با مردم مهربان و خوشخو گرداند و اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از پیرامون تو پراکنده می ‏شدند'، پس چگونه بپذیریم که اینگونه نقد ها در مواجهه با مسائل اجتماعی صحیح است؟

اشکال دیگری که در شیوه نقد جامعه شناختی منتقد محترم مشاهده می شود این است که ایشان علیرغم اصول و مبانی پذیرفته شده علمی در حوزه نقد و تحلیل، همانند یک فرد غیر علمی برخورد نموده اند.

همه افراد فرهیخته علمی می دانند که نقد و تحلیل یک پدیده یا می بایست بصورت قیاسی و از روی تئوری های پذیرفته شده در یک پارادایم علمی بوده، و یا به روش استقرایی و مشاهده، با روش های کمی و یا با روش های کیفی و مستند به شواهد و قرائن پژوهشی باشد.

یک محقق فرضیه ای را ساخته و تلاش می کند تا با استفاده از تئوری های موجود و یا شواهد و دلائل کافی آن فرضیه را اثبات کند. در واقع یک فرضیه علمی حدس هوشمندانه محقق است، اما ایشان فرضیه ای را ساخته که آن فرضیه اولا به جای اینکه یک حدس هوشمندانه باشد، یک ظن و گمان شکاکانه است. ثانیا این فرضیه مستند به هیچ یک از شواهد و قرائن پژوهشی نمی باشد و آن فرضیه تبدیل به یک قضاوت بی اساس شده است.

حدس و گمان ایشان از اینجا ناشی می شود که تصور می کنند حاکمیت می خواهد تا با بزرگ جلوه دادن بعضی از هنرمندان و ورزشکاران از جامعه سیاست زدایی کند. اولا باید عرض کنم که بنده در مقامی نیستم که بخواهم از سوی دولتمردان به ایشان پاسخ دهم و این به عهده خود متولیان امور است.

اما بنده از مرتضی پاشایی دفاع می کنم و باید عرض کنم که وی در طول حیات کوتاه خود به هیچ وجه وارد عرصه سیاست نشد و ابزار دست هیچ کس و هیچ گروهی قرار نگرفت.

فقط به عنوان یک مصداق عرض می کنم که وقتی مرتضی هنوز به شهرت این چنین نرسیده بود، بعضی از دوستانش به وی پیشنهاد کردند که با توجه به صبغه مذهبی جامعه، اگر ترانه ای در وصف برخی مقدسات بخواند، ممکن است به سرعت پیشرفت نماید، اما آن مرحوم در پاسخ گفت که به هیچ وجه نمی خواهد از مقدسات به عنوان ابزار و نردبان ترقی استفاده کند.

آیا ما می توانیم با عنوان نقد علمی، اخلاق و اعتقادات مان را فراموش کنیم؟ خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ... (سوره حجرات آیه 12) یعنی: ای کسانی که ایمان آورده‏اید از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است....

امیدوارم که خداوند متعال همه ما را به نور هدایت رهنمون فرماید، و بنده با توجه به شناختی که از مرتضای عزیزم دارم، مطمئن هستم که روح بزرگ ایشان برای همه مردم ایران آرزوی توفیق و سعادت داشته و برای منتقد محترم نیز طلب مغفرت خواهد نمود.»

منبع خبر آنلاین
     
  
مرد

 
سخنان مدافعین پدیده پاشایی



حمیدرضا جلایی پور ـ عضو هیئت علمی دانشگاه تهران مدافع پدیده پاشایی


-تغییرات اجتماعی فراگیر جامعه ناشی از گسترش آموزش و رسانه‌های عمومی، ستاره بودن پاشایی در موسیقی پاپ و پرطرفدار بودن این موسیقی، حضور در برنامه‌های صدا و سیما و همسانی ویژگی‌های شخصیتی خواننده پاپ با شرکت‌کنندگان در مراسم وی، چهار عامل و محرک برای حضور مردم در مراسم تشییع جنازه پاشایی بود.

-از منظر جامعه شناسی پدیده ای در این ابعاد تصادفی شکل نمی گیرد، شاید دست اندرکاران تصور کنند دیگر جوانانی که پوشش و رفتارشان مطلوب صدا و سیما نیست کمتر دراین مراسم می آیند ولی اتفاقا هم آنها آمدند و هم زنان چادری و هم با حجاب اسلامی!

-پاشایی دو ماه پیش از فوتش توانست چندین شب سالن چند هزار نفره برج میلاد را برای کنسرت‌هایش پر از جمعیت کند و در سایت پرمخاطب رادیو جوان که ربطی به صدا و سینما ندارد هم مدتهاست پرلایک‌ترین خواننده ایرانی است. اینها نشان می دهد که با هر معیاری پاشایی خواننده و آهنگساز عامه پسند و پرمخاطب و محبوبی بوده و تعداد زیادی از ایرانیان و فارسی‌زبانان با ترانه هایش خاطره و ارتباط عاطفی نزدیک دارند.

-صحبت‌های اباذری به صحرای کربلا زدن است بیشتر به جوسازی روشنفکری شبیه است تا تحلیل! این درست است که جامعه شناسی انتقادی جامعه شناسی اثباتی نیست و آشکارا با جهت گیری ارزشی همراه است ولی به معنای این نیست که زیرعنوان جامعه شناسی انتقادی می توان هر حرف غیرمستندی را زد!



سعید معیدفر ـ جامعه‌شناس و استاد بازنشسته مدافع پدیده پاشایی


-بحث شکاف نسلی در کشور ما چند سال است که مطرح شده است اما شاید کسی باور نداشت که چنین پدیده ای اتفاق بیافتد. ما نسلی داریم که برآمده از انقلاب است و این نسل همچنان صدای بسیار بلندی دارد.

ی
هادی خانیکی ـ استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبائی و مدافع پدیده پاشایی


-مرگ پاشایی یک فراواقعیت است که مدت ها در ذهن بسیاری از کارشناسان خواهد ماند زیرا شکل گیری این پدیده موجب شد بسیاری از کارشناسان اجتماعی و مسولان جامعه غافلگیر شوند


. محمدامین قانعی راد ـ رئیس انجمن جامعه شناسی مردم ایران مدافع پدیده پاشایی


مردم ایران از لحاظ فرهنگی مردمانی عاطفی هستند که معمولا در سوگ افراد بزرگ همیشه نهایت احترام را به فرد دارند و مصداق این سخن من حضور گسترده مردم در تشییع جنازه «آیت‌الله بروجردی» مرجع تقلید برجسته، «غلامرضا تختی» قهرمان کشتی جهان و المپیک سال‌های قبل از انقلاب است.


ناصرفکوهی ـ استاد مردم شناسی دانشگاه تهران مدافع پدیده پاشایی


-امروز بسیاری از موسیقی‌دانان، منتقدان هنری و حتی بسیاری از افراد عادی جامعه ما، موسیقی پاپ را سطحی، سبک، بی‌ارزش و حتی غیر اخلاقی می‌دانند. این افراد ممکن است تصورشان آن باشد که همه مردم باید به موسیقی کلاسیک غربی یا ایرانی گوش بسپارند و کتاب‌های عمیق فلسفی و سیاسی و اقتصادی مطالعه کنند؛ اما هیچ جامعه‌ای در جهان به این صورت اداره نمی‌شود و مردم سلایق خود را دارند.


ناصر پاشایی، عموی مرتضی پاشایی به نمایندگی از خانواده ایشان مدافع پدیده پاشایی


، منتقد جریان روشنفکری -مبتذل دانستن و زیر سوال بردن یک سبک موسیقی و هنر و یا تایید و تکریم آن مستلزم داشتن تخصص و دانش در خصوص موضوع است. آیا بهتر نیست که نقد سطح هنری و اصالت و یا ابتذال موسیقی را به اهلش واگذاریم . حدس و گمان آقای اباذری از اینجا ناشی می شود که تصور می کنند حاکمیت می خواهد تا با بزرگ جلوه دادن بعضی از هنرمندان و ورزشکاران از جامعه سیاست زدایی کند. اولا باید عرض کنم که بنده در مقامی نیستم که بخواهم از سوی دولتمردان به ایشان پاسخ دهم، و این به عهده خود متولیان امور است اما از مرتضی دفاع می کنم و میگویم که وی در طول حیات کوتاه خود به هیچ وجه وارد سیاست نشد و ابزار دست هیچ‌کس و هیچ گروهی قرار نگرفت.



حجت‌الاسلام بهمن اکبری ـ پژوهشگر و استاد دانشگاه موافق پاشایی و منتقد جریان روشنفکری

-متولدین دهه ٦٠ که به نوعی جامعه نتوانسته به نیازهای آنها پاسخ درستی بدهد در جریان درگذشت پاشایی نشان دادند که در صحنه اجتماع و فرهنگ و در جامعه حاضر هستند و آنچه در تصاویر و گزارش‌ها هم دیده می‌شود این است که بیشتر جوانانی که آمده بودند میانگین سنی آنها عمدتا مربوط به دهه ٦٠ است مهم‌ترین نماد این پدیده اجتماعی تجمع و وحدت بود. همگرایی و همبستگی و نگاه متحد داشتن و به عبارتی یک درد مشترک داشتند. نماد دیگر شورانگیزی است دراین پدیده جوانی و شورانگیزی باهم گره خوردc@(است و نوعی شیدایی دیده می شود که در برخی موارد در قالب دعا هم بروز می‌کند.

-برخی جوانان به این علت که جایگاه فرهنگی و اجتماعی آنها مشخص نشده است در این تجمع حضور یافتند تا پذیرفته شوند. این تجمع فرصتی برای اظهارِ خودِ جوانان بود. آنها اعلام می‌کردند ما را ببینید. شاید هم بتوان این حضور گسترده را نوعی اعتراض به نسل قبل و قشر نخبگان و رد مرجعیت آنان دانست که دردی مشترک بین جوانان است اما درمانی برای آن پیش‌بینی نشده است.

-افرادی که تجربه حضور در تجمع‌های بزرگ را دارند همه می‌دانند که در این تجمع‌ها حوادثی هم ناخواسته به وقوع می‌پیوندند افرادی زیر دست و پا له می‌شوند، آسیب می‌بینند و مشکلاتی از این دست اما در این گردهمایی بزرگ یک مدارای عمومی و احساس رفاقت و دوستی عمیق بین افراد شکل گرفت.
     
  
زن

andishmand
 
جامعه شناسی واکنش ها به مرگ مرتضی پاشایی: سیاست مرگ محور و جامعه ایرانی

نگرش و تحلیلی دیگر از یک جامعه شناس


عصر یکشنبه ، 25 آبان با همسرم در یکی از خیابان های کرج قدم می زدیم. در مسیرمان به طور اتفاقی سری هم به پارکی که در آن نزدیکی بود زدیم. از همان حوالی پارک متوجه شلوغی و ازدحام غیرمتعارف پارک شدیم؛ آن هم در هوای نسبتا سرد پاییز. هرچه به مرکز پارک نزدیک تر می شدیم ازدحام و انبوهی جمعیت بیشتر و بیشتر می شد و پیش رفتن دشوار. ابتدا فکر کردیم که تئاتری یا برنامه ای در حال اجرا است. به زحمت از میان شلوغی گذشته ، خودمان را به مرکز تجمع رساندیم. خبری از تئاتر و مسابقه و سخنرانی و ... نبود ، جوانان و نوجوانانی بودند که دسته جمعی کف می زدند و ترانه می خواندند؛ ترانه های مرتضی پاشایی را؛ جمعی مختلط از دختران و پسران مدرن و شیک پوش. در واقع این تجمع ، یکی از تجمعات متعددی بود که در شهرهای مختلف ، برگزار شده و یا در حال برگزاری بود. جداً مرگ مرتضی پاشایی چه واکنش بی سابقه ای را- به خصوص از طرف جوانان- برانگیخت!





یاد فوت آیت الله مهدوی کنی افتادم که چند وقت پیش رخ داد. با اینکه صداوسیما چند روز پیاپی ، فضای رسانه های رسمی را مملو از سوگ و عزا برای ایشان کرد ، در سطح جامعه نه برای او تجمع خودجوشی شکل گرفت ، نه برای او شمعی روشن شد و نه همدلی چندانی در شبکه های اجتماعی در رابطه با ایشان شکل گرفت. هر واکنشی بود ، واکنشی برنامه ریزی شده و رسمی بود. جامعه از مرگ آیت الله هیچ استقبالی نکرد و از رحلت او دستخوش هیچ حیرت ، غم یا غلیان جمعی نشد. به خصوص جوانان ایرانی به سردترین شکل با این رخداد برخورد کردند. آن ها با این نوع برخورد ، گویا اعلام کردند که آیت الله را « خودی » نمی دانند.

در عوض جامعه و به خصوص جامعه جوانان منتظر ماند تا نوبت به مرگ یک « خودی » برسد. این خودی که بود؟ مرتضی پاشایی ، جوان 30 ساله خواننده ای که از سه آلبوم او تنها یکی مجوز گرفته بود. پوشش او مثل اکثر جوانان امروزی بود. شیک و مدرن و ترانه هایش غالباً رمانتیک؛ که در خود طنینی از زندگی بی ثبات عاطفی و جنسی اکثر جوانان و نوجوانان امروزی داشت. در واکنش به مرگ مرتضی پاشایی ، با اینکه صداوسیما چندان مرگ او را جدی نگرفت و این واقعه را در کمترین حد انعکاس داد ، تمام فضای جامعه و رسانه ها و شبکه های اجتماعی غیررسمی پر شد از واکنش همدلانه و احساسی به مرگ این خواننده. وسعت و شدت این واکنش های اجتماعی ، روانشناسان و جامعه شناسان و سیاست مداران را به تعجب واداشت.
ما واقعاً چه شد؟ چه تبیین جامعه شناختی برای این مسئله می توان آورد؟

آیا این واکنش ها را صرفاً باید با این گفته که او جوان بود و خواننده ( و طبیعتاً تا حدی مشهور ) تبیین کرد؟ البته این استدلال ، حتماً بخشی از ماجرا را تبیین می کند. اما به نظر می رسد برای درک بهتر این پدیده باید ابعاد دیگری از واقعیت جامعه ایرانی را نیز شناخت.

بدون اینکه سخن را به درازا بکشانم باید بگویم به نظر من واکنش های مشاهده شده ، بیش از آنکه صرفاً واکنش به مرگ یک نفر باشد ، گرامی داشتِ نمادین و مناسکیِ ارزش ها و سبک زندگی خاصی است که جوانان و نوجوانان ما عمدتاً خود را با آن در پیوند تنگاتنگ می بینند . واکنش های گسترده در شبکه های اجتماعی و تجمعات مردم در شهرهای مختلف ، صرفاً گرامی داشت مرگ مرتضی پاشایی نبود ، گرامی داشتِ یک شیوه زندگی و نظام ارزشی خاص بود . شیوه زندگی و نظام ارزشی که هر چه بود به نظر نمی رسید آن چیزی باشد که نظام سیاسی از جامعه می طلبد. جامعه شناسان کارکردگرا ، همواره به نقش « مناسک جمعی » در تقویت انسجام و پیوند مردم تاکید کرده اند. یکی از این مناسک جمعی ، مناسکی است که حول مرگ یا شهادت افراد شکل می گیرند. در این مناسک ، مردمانی که خود را به لحاظ اخلاقی و ارزشی ، در پیوند با فرد فوت شده یا شهید شده می دانند ، با گرامی داشتِ احساسی و عاطفیِ مرگِ آن شخص ، در واقع به صورت نمادین ، ارزش ها و اخلاقیات مقبول جمعی خویش را گرامی می دارند و بدین ترتیب از رهگذر مناسک جمعیِ مرگ ، انسجام و پیوند جمعی خویش را مستحکم تر می سازند.


ادامه دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
این مناسک و مراسم مرگ در مورد مرتضی پاشایی به خصوص به این خاطر حائز اهمیت و جالب است که ما در حال حاضر ، یک جامعه یکدست و همگون به لحاظ ارزشی و اخلاقی نداریم. جامعه ما در فرآیند مدرن شدن ، به لحاظ ارزشی دوپاره و شاید چندپاره شده است. ارزش های بعضی از ما ، برای دیگری ، ضدارزش محسوب می شود. در این میان حکومت ما در حال حاضر تنها یک دسته از این ارزش ها و اخلاقیات را نمایندگی و حمایت می کند و ارزش های مخالف را ، ضد ارزش می داند. اما به نظر می رسد مدت هاست که دیگر آن « دیگری ها » چندان زیر بار این تحمیل ارزشی نمی روند.

حکومت تمام تلاش خود را کرد تا احساسات و عواطف مردم را به طرفداری از مرگ آیت الله مهدوی کنی برانگیزاند و مطمئناً در آینده نیز بارها سعی خواهد کرد این کار را بکند. ولی قسمت بزرگی از مردم جامعه با واکنش نشان ندادن به این فراخوانی ، به « مقاومت سیاسی نمادینی » دست زدند.

این مقاومت سلبی ، در مواردی مانند مرگ پاشایی ، حالت ایجابی به خود می گیرد. مردمانی که در آنجا با واکنش نشان ندادن ، برای حکومت پیام های اعتراضی می فرستادند در اینجا با گرامی داشت احساسی و بعضاً اغراق آمیز مرگ یک خواننده جوان ، به این مخالف خوانی و جداسری خود ، جنبه صریح تر و ایجابی تری می بخشند ( و فرق چندانی هم نمی کند که این مخالف خوانی و مقاومت ، تا چه اندازه آگاهانه بوده باشد یا به حس ناخودآگاه و نیمه آگاه ) . و اساساً تنها با فهم این نکته است که می توان این واکنش شدید و دور از تصور جامعه به مرگ یک خواننده تازه کار را درک کرد. به نظر می رسد ، قضیه گرامی داشت مرگ نیست ، گرامی داشت نوعی از زندگی است. زندگی که نظام سیاسی موجود با آن مشکل دارد.





اینگونه است که مرگ ها و مراسم و مناسک حول آن ها ، در فضای اجتماعی ایران ، معنایی به شدت سیاسی می یابند. مرگ ها تبدیل به دو نوع می شوند. مرگ های متعلق به نظام و مرگ های متعلق به معترضین به نظام ( تفکیک ضمنی مرده گان به « مرده ما » و « مرده شما » ) . و استراتژی مقاومت و اعتراض سیاسی در اینجا این است که به مرگ افرادی که نماد نظام هستند ، باید بی تفاوت بود و مرگ افرادی که مستقیم یا غیرمستقیم ، نماد ارزش ها و سبک زندگی مخالف نظام هستند ، باید عرصه بروز و اظهار ارزش های زاویه دار و مخالف شوند.

برای همین می بینیم که حتی پدر مرتضی ، این محتوای سیاسی شکل گرفته حول مرگ پسرش را درمی یابد و در واکنش به این وضعیت می گوید « پسرم موافق نظام بود و هواداران ، پسر مرا خراب نکنند » اما اینکه واقعاً در قلب مرتضی چه بوده مهم نیست ، مهم این است که دختران و پسرانی که در شهرها و به صورت مختلط یاد او را گرامی می دارند ، او را نماد چه می دانند و نماد چه می کنند.

به نظر می رسد که بعد از این نیز بارها و بارها شاهد « سیاست مرگ محور » در جامعه ایرانی ( اعم از نوع سلبی و ایجابی آن ) خواهیم بود. در اینجا با مردمی روبرو هستیم که در فضایی که راه های اعتراض علنی سیاسی ، از طرف نظام سیاسی محدود شده است ، زیرکانه از هر فرصتی برای ابراز هویت و ارزش های خویش ( که مورد علاقه نظام نیست ) استفاده می کنند و مقاومت و اعتراض سیاسی را به عرصه هایی می کشانند که برای نظام سیاسی ، قابل پیش بینی و حتی چندان قابل کنترل نیست.


پـــایـــان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
andishmand: « مقاومت سیاسی نمادینی » دست زدند.
اره این مساله واقعا جای تامل داره

در جامعه ای که ازادی به هر شکل ممکن گرفته شده و فقط یک طیف ازادی ها رو در ارتباط با اعتقادشون دارن مرگ یک هنرمند با هر پایه هنری میتونه به این شکل نمود و نشر پیدا کنه





بحث همینه که اگر جامعه ما سالم و ازاد بود واقعا چنین اتفاقی باز هم میفتاد

مرتضی پاشایی ایا روی خط احساسات مردم بود یا نمادی از مقاومت به هر شکل

اگر حرکتی هوشمند و متفکرانه بود این لشگر موبایل به دست ها چه میکردند که حتی از سلفی گرفتن زیر تابوت او نمیگذشتند


اگر ارمانی در پشت این حرکت بود این اباحه و شلوغ کاری بدوی چه وجهی داشت
     
  
مرد

 
خواننده‌ مردم‌پسندی در جوانی، بر اثر بیماری دردآوری، درگذشت: افراد زیادی از مرگ‌ش عزادار شدند، و سوگ و ماتم‌شان را با حضور در خیابان و تجمع در برابر بیمارستان و شرکت در مراسم خاک‌سپاری ابراز کردند. این اتفاق ساده – با تمام تلخی و اندوهش – اسباب تعجب «ما روشنفکرها» شد و سیل تحلیل‌ها در مورد چون‌وچرای این «پدیده» به راه افتاد.

در تحلیل این پدیده، ما روشنفکرها پرسش‌های فراوان پیش کشیدیم: از این که چرا این خواننده با آن سن و صدا به شکل «تعجب‌آوری» توجهات مردمی را به خود جلب کرده، تا این که چه‌گونه این مردم «غیرقابل‌پیش‌بینی» با نمایش خودجوش سوگ و ماتم‌شان، به شکل «غافلگیرکننده‌ای»، از ارزش‌های رسمی و فرموده‌های فرهنگ مسلط تمرد کردند. در ادامه هم البته پاسخ‌های فراوان دادیم: از خفقان فضای فرهنگی و تنزل ارزش‌های اجتماعی تا تقلای مردم برای ابراز نارضایتی از حکومت و اعتراض آگاهانه به دستگاه سیاسی. اگر آکادمیک‌تر بودیم از فیلسوفان و جامعه‌شناسان مستند آوردیم و اگر ادبی‌تر به اشعار آزادی‌خواهانه و رمان‌های راجع به خودکامگی استناد کردیم، و بعضاً به این نتیجه رسیدیم که اگر خواننده‌ای آشناتر و مردمی‌تر بمیرد آناً انقلابی در ایران در خواهد گرفت.

این‌گونه، ما روشنفکرها طیف طویلی از تحلیل‌ها نوشتیم و در رسانه‌ها منتشر کردیم. بعضی از تحلیل‌ها در تأیید نظرات قبلی ما بود، و بعضی از تحلیل‌ها به نظرمان تازگی داشت، تا آن‌جا که دوباره تعجب کردیم و با تعجب بیشتر به تبلیغ تحلیل و تشویق تحلیل‌کننده پرداختیم. در عین حال، اگر شما هم علاقه‌ای به تحلیل این «پدیده» دارید، وقت باقی است.

از چند نفر «آدم معمولی» شرکت‌کننده در این سوگواری‌ها سؤال کنید: به نظر شما، علت این همه سوگواری برای مرتضی پاشایی چیست؟ شک ندارم از سؤال شما، از تعجب‌تان، تعجب خواهند کرد. به نظر آن‌ها، صورت مسئله – اگر اصلاً مسئله‌ای وجود داشته باشد – بسیار ساده است: خواننده‌ محبوبی در جوانی و بر اثر سرطان، با رنج و درد فراوان، درگذشت و دوستان و دوست‌دارانش عزادار شدند؛ به همین سادگی.

من می‌توانم سیاهه‌ای از علت‌ها و عوامل دیگر ارائه کنم که به قول ما روشنفکرها جای بحث و بررسی بیشتر دارند: تأثیر دومینویی اتفاقات اجتماعی و تشدید اثرگذاری آن‌ها از طریق شبکه‌های ارتباطی نوپدید، آزادسازی انرژی انباشته در فضای اجتماعی از این نظر که اخیراً بهانه‌ای برای این اتفاق هرازگاهی وجود نداشت، اشتهاریابی این خواننده از طریق رسانه‌های مسلط و رسمی و در نتیجه اثرگذاری او بر طیف متنوع‌تری از مخاطبان، محتوای محزون ترانه‌های‌اش که به شکل آسان‌تری اسباب جذب مخاطب و جوزدگی عاطفی – احساسی او می‌شود، وجدان معذب مردم از بابت شایعه‌سازی درباره‌ مرگ خواننده که به گوش خودش هم رسیده بود، و ... .

این سیاهه را می‌شود به عوامل «پنهان‌تر» و «پیچیده‌تر» بسط داد و از سازوکار ساختار قدرت در تنزل ذوق عامه، سرکوب مطالبات اساسی مردم و اشتغال آن‌ها به ابتذالات روزمره، محدود کردن عرصه‌ انتخاب‌ها و مصادره کردن آیین‌های غیرحکومتی، و ... سخن گفت. اگر هنوز و به قدر کفایت مهیای «تحلیل» نشده‌اید، پیشنهاد می‌کنم دست نگه دارید.

پیش از نوشتن هر تحلیلی، اول به این سؤال ساده فکر کنید: انگیزه‌ ما روشنفکرها از ارائه‌ این تحلیل‌ها چیست؟ توضیح تعجب‌مان، تعجب ما از اتفاقی که به نظرمان تعجب‌آور می‌آید. و حالا، قبل از آن که دست به قلم ببرید، این «تعجب» روشنفکرانه را با شماری از افراد «عادی» در میان بگذارید؛ از چند نفر «آدم معمولی» شرکت‌کننده در این سوگواری‌ها سؤال کنید: به نظر شما، علت این همه سوگواری برای مرتضی پاشایی چیست؟ شک ندارم از سؤال شما، از تعجب‌تان، تعجب خواهند کرد. به نظر آن‌ها، صورت مسئله – اگر اصلاً مسئله‌ای وجود داشته باشد – بسیار ساده است: خواننده‌ محبوبی در جوانی و بر اثر سرطان، با رنج و درد فراوان، درگذشت و دوستان و دوست‌دارانش عزادار شدند؛ عده‌ دیگری انسان‌دوستانه، همدلانه، به این جماعت پیوستند، جمعیت‌های چند هزار نفره شکل گرفت، سوگواری برگزار شد، و سوگواران به روال روزمره برگشتند – به همین سادگی.

پس چرا ما روشنفکرها از این «پدیده» متعجب شدیم و خیلی از ما همچنان در تعجبیم؟ خوش‌بختانه، نیازی به پرس‌وجوی بیشتر، از عوام و خواص، نیست؛ ما روشنفکرها خودمان جواب سؤال را داده‌ایم: در همین فاصله، تحلیل‌های مفصل دیگری در خصوصی تحلیل‌های‌مان از پدیده‌ی مرگ مرتضی پاشایی ارائه داده‌ایم و «پدیده‌ تحلیل‌ها» را تحلیل کرده‌ایم: خودمان را تحلیل کرده‌ایم که، ما روشنفکرها از وضع جامعه باخبر نیستیم و بدا به حال ما که مردم‌مان را نمی‌شناسیم و با چنین اتفاقاتی غافلگیر می‌شویم.

با این همه، واقعیت این است که، این «پدیده» برای خود ما روشنفکرها هم تعجب‌آور و غافلگیرکننده نبود: ما روشنفکرها هم، از هر سنخ و سویه، این قدر این جامعه را می‌شناسیم که چنین اتفاقی به نظرمان قابل انتظار باشد، همچنان که در هر جامعه‌ دیگری قابل انتظار بود. پس چرا این همه بر تعجب‌مان پا فشردیم و این همه تحلیل ارائه دادیم؟

خوب یا بد، ما روشنفکرها جواب‌های سرراستی برای سؤال‌ها نداریم. برای سؤال بالا هم، من یک جواب غیرسرراست دارم. اول از شما می‌پرسم: شغل‌تان چیست، و به چه اموری مشغول اید؟ با هر شغل و مشغله، حتماً مسائل خاصی در زمینه‌های به‌خصوصی هست که به شما مربوط می‌شود، مشکلاتی که به خاطر کار شما برطرف می‌شود؛ و اگر مشکل و مسئله‌ای در آن زمینه نباشد اصولاً بی‌کار می‌شوید. این طور نیست؟ احتمالاً به عکس شما احتمالاً، ما روشنفکرها شغل مشخص نداریم. سارتر، سرآمد روشنفکران قرن گذشته، کسب و کار ما را این طور تعریف کرده بود: دخالت در اموری که به ما مربوط نیست. با این همه، حتماً اموری هست که به ما روشنفکرها مربوط می‌شود. و اگر نباشد؟ خیلی ساده، باید آن‌ها را به منظور «مداخله‌ انتقادی» ایجاد کنیم.

کار روشنفکری– از یک نظر – نقادی و روشنگری، یعنی افشای لایه‌های تودرتو، پیدا کردن معناهای نهفته، و روشن کردن نکته‌های پنهان و پیچیدگی‌های پدیده‌های فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی است. در هر حال و حالت، ضرورت دارد اول پدیده‌ قابل اعتنایی به وجود آمده باشد تا به کار ما نیاز باشد، و اگر نیامده باشد برای دست به کار شدن اول باید «پدیده‌سازی» کرد.

در مرحله‌ بعدی، این پدیده را به شکل پیچیده‌تری عرضه کرد و، در ادامه، با بار کردن معناهای اضافه، با مقایسه‌های باربط و نه چندان باربط، و با ادعاهای موجه و کمتر موجه، آن را پرورد و در نهایت تحلیلی ارائه داد: کار روشنفکری، کاری الزامی و ارزنده از این نظر که نشان می‌دهد آن‌چه به ظاهر بدیهی، ساده، یا طبیعی به نظر می‌آید از جهات مهمی ساختگی، پیچیده، و غیرطبیعی است، و با تحلیل دقیق و عمیق پدیده‌ها می‌شود به نکته‌های نگفته‌ پی برد و با نقادی روشنگرانه وضع موجود را بهبود داد. سهم اصلی روشنفکرها در ارتقای فهم عمومی و پیشبرد فرهنگ هر جامعه مرهون این توانایی فکری و این قوه‌ تحلیلی است.

گاهی «سوگواری گسترده برای مرگ یک جوان خواننده» فقط «سوگواری گسترده برای مرگ یک جوان خواننده» است، و نه هیچ‌چیز دیگر. گاهی یک نفر، یک «عوام»، باید به «ما روشنفکرها» هشدار بدهد: لطفاً تحلیل نکنید.

به بحث اصلی‌مان برگردیم. اگر «پدیده» سوگواری برای مرگ مرتضی پاشایی از نظر ما هم آن‌چنان تعجب‌آور نبوده، چرا مصرانه بر تعجب‌مان پا فشردیم و این همه تحلیل ارائه دادیم؟ به نظر من: پا فشردیم تا تحلیل ارائه کنیم، پدیده‌سازی کردیم تا به کارمان بپردازیم. هم شما و هم همه‌ تحلیل‌گران حق اعتراض دارید: گیرم که این طور باشد، پدیده‌سازی برای کار روشنفکری، نقادی و روشنگری، چه اشکالی دارد؟ به نظر من: هیچ اشکالی، البته اگر یک اتفاق قابل فهم و قابل انتظار را به پدیده‌ای نامفهوم و نامنتظر بدل نکنیم، اندیشه‌ انتقادی را به نتایج نامعقول و توهمات توطئه تقلیل ندهیم، و گرفتار افسانه‌پردازی فرهنگی و اسطوره‌سازی اجتماعی - سیاسی (اهداف اصلی حملات‌مان) نشویم.

به علاوه، فراموش نکنیم که، بخش بزرگی از سوءتفاهمات بین «ما روشنفکرها» و غیرروشنفکرها (مردم، عوام، اکثریت خاموش، و توده) محصول همین پدیده‌سازی‌های بی‌دلیل و تحلیل‌های تحمیلی است. فروید اشتیاق آشکاری به معناهای نهفته در ناخودآگاه ما داشت و اغلب اشیا را به شکل نمادهای جنسی می‌دید؛ و در عین حال، باور داشت که گاهی یک سیگار برگ فقط یک سیگار برگ است، و نه هیچ‌چیز دیگر. گاهی «سوگواری گسترده برای مرگ یک جوان خواننده» فقط «سوگواری گسترده برای مرگ یک جوان خواننده» است، و نه هیچ‌چیز دیگر. گاهی یک نفر، یک «عوام»، باید به «ما روشنفکرها» هشدار بدهد: لطفاً تحلیل نکنید.

این خطاب و خواسته البته برای ما روشنفکرها برخورنده و حکمی از سر بی‌انصافی است: دهه‌ها است که ما روشنفکرها، دقیقاً به خاطر تحلیل‌های‌مان، توبیخ شده‌ایم: حکومت‌ها آزادی انتشار عقایدمان را سلب کرده‌اند و توده‌ها تفکرات‌مان را به تمسخر گرفته‌اند؛ ما روشنفکرها چرا به این تقاضا تسلیم شویم؟ به نظر من، دقیقاً به این دلیل که روشنفکریم. سرکوب ما روشنفکر‌ها نباید ما را «متوهم»، «مخالف‌خوان»، و «متفاوت‌نما» بار بیاورد، و این‌ها همان ویژگی‌ها است که مردم به روشنفکرها منتسب می‌کنند و بنابرآن به سخره‌شان می‌گیرند.

رنجش، آزردگی، و انتقاد ما روشنفکرها از «نظام» و «عوام» نمی‌تواند انگیزه‌ بی‌اعتنایی به نقد خود باشد، این ژرف‌نگری نیچه را نباید نادیده گرفت: گاهی فقط به این دلیل از عقایدمان دفاع می‌کنیم که افراد سطحی و کم‌مایه مصرانه با ما مخالفت می‌کنند. باور کنیم که، در همه‌چیزی همیشه رازی نیست، و گاهی واقعاً به تحلیل‌های ما نیازی نیست.
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
سیاست

تحلیلی بر رویداد دو مرگ( پاشایی۹۳ ) و (مهوش ۳۹)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA