ارسالها: 1264
#41
Posted: 24 Sep 2016 05:18
کمونیسم
و شاخه های مختلف آن
7
مارکسیسم - لنینیسم
مارکسیسم-لنینیسم یک جهانبینی یا فلسفه سیاسی است که بر اساس مارکسیسم و لنینیسم شکل گرفته و در پی تأسیس دولت سوسیالیستی و توسعه آن در آینده است. مارکسیست-لنینیستها بسته به فهمشان از مارکسیسم و لنینیسم، از گروهی از دیدگاهها حمایت میکنند، اما بهطور کلی از دیدگاههایی همچون حزب پیشتاز، نظام تکحزبی، تسلط دولت بر اقتصاد، انترناسیونالیسم، ضدیت با دموکراسی بوژوایی و ضدیت با سرمایهداری پشتیبانی میکنند. مارکسیسم-لنینیسم ایدئولوژی رسمی احزاب حاکم در چین، کوبا، لائوس و ویتنام است و همچنین ایدئولوژی حزب کمونیست اتحاد شوروی و دیگر احزاب حاکم بودهاست که بلوک شرق را میساختند.
مارکسیسم-لنینیسم برای نخستین بار در خلال دهه ۱۹۲۰ به جنبش فلسفی متمایزی در اتحاد شوروی تبدیل شد، هنگامی که ژوزف استالین و پشتیبانانش کنترل حزب کمونیست روسیه (بلشویک) را به دست گرفتند. مارکسیسم-لنینیسم عقایدی را که در آن زمان در میان مارکسیستها رایج بود، مانند انقلاب جهانی به عنوان پیشنیاز ساختن سوسیالیسم در روسیه (به نفع مفهوم سوسیالیسم در یک کشور)، و انتقال تدریجی از سرمایهداری به سوسیالیسم (دال بر مقدمه برنامه پنجساله نخست) مردود ساخت. انترناسیونالیسم مارکسیسم-لنینیسم در پشتیبانی از انقلابهای کشورهای خارجی مطرح میشود (به عنوان مثال در ابتدا از طریق انترناسیونال کمونیستی یا در اتحاد شوروی متأخر از طریق مفهوم «کشورهای مایل به سوسیالیسم»).
هدف مارکسیسم-لنینیسم، توسعه دولت به یک جمهوری سوسیالیستی از طریق رهبری انقلابی پیشرو است که به عنوان بخشی از طبقه کارگر در نتیجه دیالکتیک پیکار طبقاتی به آگاهی طبقاتی میرسد. دولت سوسیالیستی که بازنمایاننده «دیکتاتوری پرولتاریا» (در برابر دیتاتوری بوژوازی) است، به وسیله حزب پیشتاز انقلابی و از خلال پروسه سانترالیسم دموکراتیک که لنین از آن به عنوان «تنوع در مباحثات و وحدت در عمل» یاد میکند، اداره میشود.این پروسه توسعه سوسیالیسم را تا تحقق کمونیسم، نظام اجتماعی بیطبقه با مالکیت عمومی ابزار تولید و برابری اجتماعی کامل برای اعضای جامعه تعقیب میکند.
مارکسیسم-لنینیسم به عنوان یک فلسفه و جنبش سیاسی در طول سالها، به سبب نسبتش با استالینیسم، اتحاد شوروی، سرکوب دولتی در مدیریت مارکسیستی-لنینیستی و مارکسیسم کلاسیک از طرف جریانهای ایدئولوژیک کاملاً متفاوتی مورد انتقاد واقع شدهاست. تروتسکیستها مدعی هستند که مارکسیسم-لنینیسم به تأسیس سرمایهداری دولتی منجر میشود. دیگران، مانند اریک فوگلین مدعی هستند که مارکسیسم لنینیسم در هسته بنیادی خود (چنانکه در آرای کارل مارکس و فریدریش انگلس هست،) طبیعتی ستمگر دارد، و حتی مدعی است که «بینش مارکسی سرانجام استالینیستی را دیکته میکرد، نه بهخاطر اینکه اتوپیای کمونیستی اجتنابپذیر بود، بلکه به این خاطر که ناممکن بود». چنین انتقادهایی به نوبه خود به خاطر «جبرباوری فلسفی» مورد انتقاد قرار گرفتهاند، بدین معنی که رخدادهای منفی در تاریخ جنبش به واسطه اعتقاداتشان از پیش تعین یافته اند.
به هر روی مارکسیم - لنینیسم اصطلاحی است که توسط ژوزف استالین برای توصیف ایدئولوژی سیاسی اتخاذشده در حکومت خود، حزب کمونیست اتحاد شوروی ابداع شد. مارکسیسم-لنینیسم اغلب به اشتباه با مارکسیسم و کمونیسم مترادف گرفته می شود؛ در حقیقت مارکسیست ها در طیف گسترده ای از دیدگاه ها دربارۀ مارکسیسم-لنینیسم جای می گیرند.
هدف مارکسیسم-لنینیسم مطابق با خواست پیروان آن، پیشرفت دولت به دولت سوسیالیستی، از طریق رهبری پیشتاز انقلابی متشکل از انقلابیان حرفه ای به عنوان بخش سازمانی طبقۀ کارگر است، که خود در نتیجۀ دیالکتیک پیکار طبقاتی به آگاهی سوسیالیستی می رسد. دولت سوسیالیستی که بر اساس مارکسیسم-لنینیسم به صورت «دیکتاتوری پرولتاریا» بازنمایانده می شود، در بدو امر یا انحصاراً به وسیلۀ حزب پیشتاز انقلابی و به واسطۀ پروسۀ سانترالیسم دموکراتیک اداره می شود که لنین از آن به عنوان «کثرت در مباحثات، وحدت در عمل» یاد می کند. در نتیجۀ این مشی، حزب کمونیستی (یا همتایش) نهاد عالی سیاسی دولت و نیروی مقدماتی سازمان اجتماعی است. مارکسیسم-لنینیسم هدف نهایی خود را پیشبرد سوسیالیسم به تحقق کامل کمونیسم در مفهوم یک سیستم اجتماعی بدون طبقه همراه با مالکیت اشتراکی ابزار تولید و برابری کامل اجتماعی برای همۀ اعضای جامعه عنوان می کند. برای دستیابی به این هدف، حزب کمونیست عمدتاً بر توسعۀ شدید صنعت، علوم و تکنولوژی تمرکز می کند که بنیان رشد پیوستۀ نیروهای تولیدی را می نهد و از این لحاظ گردش ثروت مادی را افزایش می دهد.همۀ سرزمین و منابع طبیعی به مالکیت اشتراکی در می آیند و از طریق دولت مارکسیست-لنینیست در اشکال مختلف مالکیت نهادهای اجتماعی اداره می شوند.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#42
Posted: 25 Sep 2016 18:10
علاوه بر شاخه های ذکر شده مکتبهای کمونیستی دیگری نیز شکل گرفتهاست که میتوان به کمونیسم مشورتی، لوگزامبورگیسم، کمونیسم مسیحی و در نهایت انواع جریانهای کمونیسم چپ اشاره کرد . از آنجا که بنای مطلب را بر اختصار گذارده ایم از پرداختن به سایر مکاتب کمونیست که اهمیت کمتری دارد در این مقال خودداری می کنیم و مباحث دیگر را پیگیری می نماییم .
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#43
Posted: 25 Sep 2016 18:56
ماتریالیسم دیالکتیک
و
اصول آن
پیش از پرداختن به این مهم ، سزاوار است که ابتدا نگاهی به تعریف دو اصطلاح ماتریالیسم و دیالکتیک داشته باشیم
الف - ماتریالیسم
مادهباوری یا ماتریالیسم (به انگلیسی: Materialism) یا مادهگرایی به دیدگاهی گفته میشود که بر این باور است که هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همهٔ چیزها از ماده تشکیل شدهاند و همهٔ پدیدهها (از جمله آگاهی) نتیجهٔ تعامل ها و رفتارهای متقابل مادی است. به عبارت دیگر، ماده تنها چیز است و واقعیت عملاً همان کیفیتهای در حالِ رخ دادنِ ماده و انرژی است.
ب- دیالکتیک
دیالکتیک (به یونانی: διαλεκτική) به معنای مباحثه و مناظره است، دیالکتیک یکی از ادوات فلسفه و نظریهای دربارهٔ سرشت منطق است، پیشینه تفکر دیالکتیکی به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراط بازمیگردد.
به بیان ساده، هرگاه دو نظر فلسفی در تضاد یا تباین با همدیگر باشند عملی خردگونه که آن دو را در یک نظریه جدید جمع کند دیالیکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر اجباری و ذاتی خرد است.
فلسفه مادی معروفی که بنام « ماتریالیسم دیالکتیک » خوانده می شود فلسفه ای است که دو شخصیت معروف یعنی کارل مارکس ( Karl Marx ) و فردریک انگلس ( Friedrich Engels ) بانیان اصلی آن بشمار می روند . این فلسفه دارای یک تئوری فلسفی و یک روش منطقی است . تئوری فلسفی وی « ماتریالیستی » است که وجود را مساوی با ماده می داند و وجود غیر مادی را منکر است ، و روش منطقی وی شیوه و روش خاصی است که در طرز تحقیق و راه یافتن بمعرفت طبیعت پیش گرفته و معتقد است که تنها با این روش و این طرز تحقیق است که می توان طبیعت را شناخت و به آن معرفت حقیقی حاصل کرد . این روش تحقیق که همان روش دیالکتیکی مارکسیستی است عبارت است از طرز تفکر مبتنی بر چند اصل از اصول کلی که حاکم بر طبیعت است و به عقیده آنان یگانه طرز تفکر و شیوه مطالعه ای که طبیعت و اجزاء طبیعت را آن طور که هست می شناساند همانا مطالعه ای است که طبق این اصول صورت بگیرد .
اصول ماتریالیسم دیالکتیک ـهیچگاهـ بهطور مشخص از سوی مارکس تدوین و تیتربندی نشد؛ گرچه مارکس در آثار خود تماماً از این اصول استفاده کرده و از آنها در بخشهای مختلف نام میبرد. تاآنجاکه ما از گفتههای انگلس درمییابیم، تئوریزه کردن اصول ماتریالیسم دیالکتیک یکی از اهداف مارکس بوده، که متأسفانه بهعلت اشتغال فراوان وی در تدوین و نگارش کاپیتال فرصت آن را نیافت تا مستقلاً بهاین مسئله بپردازد؛ اما خودِ این اثر (یعنی سرمایه) نه تنها کتابی در اقتصادی سیاسی است، بلکه لبریز و سرشار از کاربردهای منطقیِ اصول ماتریالیسم دیالکتیک و نمونهی بارزی از کاربردِ «متدولوژی نوین» است.
تئوریزهکردن اصول ماتریالیسم دیالکتیک بعداز مارکس بهانگلس واگذار شد. انگلس نیز مانند مارکس، بیآنکه بهنگرش هگلی نزدیک شود، از اصطلاحات هگلیِ دیالکتیک سود جست. [بههرروی] اصطلاحات هگلی ـنزد این دو متفکرـ صرفاً یک دستاویز فنیـفلسفی بهحساب میآید و جوهر مفهومیِ آن کاملاً متفاوت است؛ تاآنجاکه لنین این کاربرد اصطلاحی را یک کرشمهی لغوی خوانده است.
بعداز مارکس، انگلس در رد نظریات دورینگ اصول ماتریالیسم دیالکتیک را در اثر خود بهنام آنتیدورینگ تیتربندی نمود و در این اثر از این اصول با نام «قانون» یاد کرده است. اصول ماتریالیسم دیالکتیک نزد انگلس (چه در آنتیدورینگ و چه دردیالکتیک طبیعت) تاآنجاکه مشخصاً تیتربندی میشوند، عبارتند از:
1ـ اصل تأثیر متقابل؛
ماهیت هر چیزی عبارت است از رابطه آن چیز با سایر اجزاء طبیعت . هیچ چیز و هیچ جزئی از اجزاء طبیعت بخودی خود قابل شناسائی نیست و بنابر این اگر موجودی از موجودات طبیعت را بخواهیم مطالعه کنیم . باید مجموع ارتباطات وی را با سایر اشیاء بدست آوریم و آنرا در تحت تاثیر محیط مخصوصی که خواه ناخواه ماهیت او را تحت نفوذ گرفته است مطالعه کنیم استالین ( 1879 - 1953 ) در جزوه ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی می گوید : « متد دیالکتیک معتقد است که هیچگونه پدیده ای در طبیعت منفردا و بدون در نظر گرفتن روابط آن با سایر پدیده های محیطش نمی تواند مفهوم واقع شود زیرا پدیده ها در هر رشته از طبیعت که تصور کنیم وقتی خارج از شرایط محیط در نظر گرفته شوند به امری بی معنی تبدیل خواهند شد » .این اصل بعنوان اصل « تبعیت جزء از کل » و یا « اصل تاثیر متقابل » و یا « اصل پیوستگی عمومی اشیاء » خوانده می شود
2ـ اصل تغییر و حرکت؛
همه چیز دائما در تغییر و حرکت و شدن است . سکون وجود ندارد و فکر نیز که از خواص طبیعت است تابع همین قانون تغییر و حرکت است . انگلس می گوید : « دنیا را نباید بصورت مخلوطی از اشیاء ثابت و تمام شده تصور نمود ، بلکه دنیا عبارت است از مخلوطی از سیرهای تحولی که در آن موجوداتی که ظاهرا ثابت می باشد و همچنین انعکاس این موجودات در ضمیر انسان که همان افکار باشد دائما در حال سیر تحولی و انهدام می باشند » . این اصل معمولا اصل تغییر یا اصل حرکت یا اصل تکامل خوانده می شود
3- اصل کم و کیف؛
تغییر و حرکت همواره بحالت یکنواخت نیست ، لحظاتی فرا می رسد که این تغییرات تدریجی حالت شدید و انقلابی بخود می گیرد و منجر به تغییر در کیفیت می شود استالین می گوید : « دیالکتیک بر خلاف متافیزیک سیر تکاملی را یک جریان ساده نشو و نما که در آن تغییرات کمی منجر به تغییرات کیفی نشود نمی داند بلکه تکامل را از تغییرات کم اهمیت و پنهانی کمی می داند که بتغییرات کیفی آشکار و اساسی منتهی می گردد » . این اصل معمولا بنام « اصل جهش » خوانده می شود
4ـ اصل نفی در نفی، اثبات.
حرکت تکاملی اشیاء در نتیجه تناقضات و تضادهائی که در داخل اشیاء وجود دارد صورت می گیرد استالین می گوید : « متد دیالکتیک بر آنست که جریان تکامل پست به عالی نتیجه تکامل و توسعه هم آهنگ پدیده ها نبوده بلکه بر عکس در اثر بروز تضادهای داخلی اشیاء و پدیده ها و در طی یک « مبارزه » بین تمایلات متضاد که بر اساس آن تضادها قرار گرفته است انجام می گیرد » .ژرژ پولیستر در اصول مقدماتی فلسفه می گوید : نه تنها امور بیکدیگر تبدیل می شوند بلکه هیچ امری بتنهائی و همانکه هست نمی ماند و عبارت از چیزی خواهد بود که شامل ضد خودش نیز هست و هر چیز آبستن ضد خود می باشد . امور عالم در عین حال هم خود و هم ضد خود می باشند . تغییر و تحول امور از آن جهت است که دارای تضاد می باشند و تحول از آن جهت دست می دهد که هیچ چیز با خودش سازگار نیست . تخمی که در زیر مرغ است در داخل خود دو قوه دارد : یکی آنکه می خواهد تخم را بحالت خود نگهدارد ، دیگری آنکه می خواهد تخم را تبدیل به جوجه کند ؛ از اینرو تخم با خودش سازگار نیست ... چیزی که از « نفی » مشتق می شود حالت اثبات پیدا می کند . جوجه اثباتی است که از نفی تخم خارج می شود این یکی از مراحل تکامل است . مرغ از تغییر جوجه بوجود می آید و در خلال این تحول بین قوایی که می خواهند جوجه را بهمین حال نگهدارند و قوایی که می خواهند جوجه را به مرغ تبدیل کنند کشمکش است مرغ نفی جوجه است و جوجه به نوبه خود محصول نفی تخم می باشد . پس مرغ نفی در نفی است و این شیوه عمومی دیالکتیکی است : 1 - اثبات که « تز » نام دارد ( حکم ) .2 - نفی « آنتی تز » ضد ( حکم ) .3 - نفی در نفی : « سنتز » .این اصل معمولا بنام « اصل تضاد » یا « اصل مبارزه اضداد » خوانده می شود .همان طوری که گفته شد تئوری فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک بر اساس مادیت و نفی وجود ما وراء مادی قرار دارد و طرز تفکر منطقی وی بر اساس اصول چهارگانه فوق می باشد .
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#44
Posted: 26 Sep 2016 18:52
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
1
نخستین سپیده دم:
کمون پاریس اولین تجربه قدرت سیاسی طبقه کارگر
بخش نخست
اصطلاح کمون پاریس، در اصل، به حکومت پاریس در طول انقلاب فرانسه اطلاق میشود. اما، بیشتر مرسوم است که از این کلمه برای اشاره به حکومت سوسیالیستی که در دورهای بسیار کوتاه از ۱۸ مارس(به طور رسمیتر از ۲۶ مارس) تا ۲۸ مه ۱۸۷۱ بر پاریس حکم راند، استفاده شود.
به طور رسمی، کمون پاریس ۱۸۷۱، چیزی نبود جز حکومتی محلی (در فرانسوی:کمون)، که حدود دوماه در بهار ۱۸۷۱، در پاریس، قدرت را در دست داشت. اما شرایطی که کمون در آن شکل گرفت، قوانین بحث برانگیزی که اعلام داشت و پایان آن که با شکست شدید کمون و اعدام گسترده شرکت کنندگانش همراه بود، را به یکی از مهمترین دورههای سیاسی تاریخ تبدیل میکند.
دوران حکومت کمون از مهمترین دورههای تاریخ جهان به شمار میرود و تاریخدانان مختلف بسیاری در مورد آن نظر دادهاند. اکثر تاریخنگاران دوران اخیر (حتی دست راستیها) به ارزش بعضی اصلاحات کمون پی بردهاند و سطح سرکوب وحشیانهٔ آن را غیرقابل توضیح یافتهاند.
به طور کلی کمون پاریس بین کمونیستها، آنارشیستها و بسیاری از سوسیالیستها گرامی داشته میشود و بعضاً آن را به عنوان مدل یک جامعهٔ آزاد میشمرند. مارکس، انگلس، باکونین و بعدها کسانی چون لنین و تروتسکی و مائو تلاش کردهاند که از تجربهٔ محدود کمون درسهای تئوریکی استخراج کنند (بخصوص در مورد مفهوم «افول دولت»). لنین (مانند مارکس) از آن به عنوان نمونهٔ زندهٔ دیکتاتوری پرولتاریا یاد میکنند. مارکس کتاب «جنگ داخلی در فرانسه» را در هنگام و بلافاصله پس از کمون نگاشتهاست.
تکهای از باقیماندهٔ پرچم سرخ کمون به هنگام تشیع جنازه به دور لنین پیچیده شد. تکهٔ دیگری از آن به همراه سفینهٔ فضایی شوروی «وستک ۱» Восток1به فضا فرستاده شد. در ضمن بلشویکها نام ناو جنگی «سواستوپول» را به افتخار کمون به «پاریژکایا کومونا»Парижская Комуна تغییر دادند.
پس زمینه
به قدرت رسیدن کمون، به وسیلهٔ شورش شهری همهٔ انقلابیون، از هر مرام و عقیدهای پس از شکست فرانسه در جنگ با پروس ممکن شد. جنگ فرانسه و پروس که توسط ناپلئون سوم(«لوئی بناپارت») در ژوئیه ۱۸۷۰ آغاز گشته بود به صورت فاجعه باری برای فرانسه پیش رفت و تا ماه سپتامبر خود پاریس تحت محاصره بود. فاصلهٔ بین فقیر و غنی در پایتخت طی سالهای اخیر بیش تر گشته بود و حالا کمبود غذا و بمبهای بی وقفهٔ پروسی بر نارضایی وسیع مردم میافزود. کارگران روی خوش بیشتری به عقاید رادیکال نشان میدادند. یک خواست مشخص و عینی این بود که پاریس باید دولتی خودمختار با کمون انتخابی مخصوص به خود داشته باشد. چیزی که اکثر شهرهای فرانسه از آن بهره میبردند اما دولت که از مردم خشمگین پاریس در هراس بود انجامش را در پاریس مجاز نساخته بود. خواست مشترک و عمومی)اما کمی مبهم) برای دولتی با شرایط اقتصادی عادلانهتر در فریاد عمومی «لا سوسیال» منعکس میگشت.
در ژانویهٔ ۱۸۷۱ وقتی که محاصره حدود چهار ماه به طول انجامیده بود، آدولف تیر که به زودی رئیس اجرایی جمهوری سوم(و بعدها رئیس جمهور) گشت، درخواست صلح کرد. پروسیها اشغال پاریس را از مفاد صلح برشمردند. با وجود سختیهای بسیار محاصره، پاریسیهای بسیاری ناراضی و بسیار خشمگین بودند که چرا پروسیها باید اجازه داشته باشند به این راحتی شهر آنها را اشغال کنند.
در آن زمان دهها و هزارها پاریسی مسلح و عضو میلیشیاهای مردمی شده بودند و تحت عنوان «گارد ملی» به نیروی بزرگی برای دفاع از شهر تبدیل گشته بودند. نیروهای ارتشی در محلات فقیرتر، افسران خودشان را انتخاب کرده و بسیاری از توپها و گلولههایی که در پاریس یافت شده بود و با منابع عمومی خریده شده بود را تصاحب کرده بودند. شهر و گارد ملی اش حدود شش ماه در مقابل نیروهای پروسی مقاومت کرد. جمعیت پاریس در مقابل اشغال، بسیار مقاوم بودند و منطقهٔ حضور پروسیها را به گوشهٔ کوچکی از شهر تقلیل دادند و مرزها را کشیدند.
تصمیمات از «کمیته مرکزی»ی گارد گرفته میشد و لوئی آدولف تیرز، رئیس جمهور دولت فرانسه (جمهوری سوم جدید) فهمیده بود که در شرایط کنونی، این کمیته میتواند به آلترناتیو گرفتن قدرت سیاسی تبدیل شود. او همچنین نگران این بود که کارگران در قالب گارد ملی مسلح شوند و باعث تحریک بیش تر پروسیها شوند.
اتفاقاتی که در این مقطع افتاد بسیار گیج کننده و در هم بر هم هستند اما چیزی که مسلم است این است که قبل از این که پروسیها وارد پاریس شوند نیروهای گارد ملی به کمک کارگران و مردم عادی، موفق شدند که توپهای جنگی (که آنها را جز اموال خود میدانستند) را از راه پروسیها بردارند و به مناطق «امن»ی منتقل کنند. یکی از مهمترین این "پارکینگ توپهاً بر بلندیهای مونتمارتر، واقع بود.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#45
Posted: 26 Sep 2016 18:57
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
1
نخستین سپیده دم:
کمون پاریس اولین تجربه قدرت سیاسی طبقه کارگر
بخش دوم
ظهور و قدرت گیری کمون
پروسیها به مدت بسیار کوتاهی وارد پاریس شدند و بی هیچ اقدامی این شهر را ترک کردند. اما پاریس، در حالی که مذاکرات بر سر غرامتهای جنگی به میان آمده بود، هم چنان در محاصره بود.
در حالی که کمیته مرکزی گارد ملی هر روز موضع رادیکال تری میگرفت و به طور روز افزون بر قدرتش اضافه میشد، دولت بیشک نمیتوانست اجازه دهد که آنها چهارصد توپ جنگی در اختیار داشته باشند. به همین ترتیب در قدم اول در ۱۸ مارس بود که آدولف تیر نیروهای عادی را برای تسخیر توپها به «تپه مونتمارتر» اعزام کرد. سربازان که به هیچ وجه از روحیهٔ بالایی برخوردار نبودند به جای عمل به دستورها به گارد ملی و ساکنین محل پیوستند. وقتی ژنرال آنها، کلود مارتین لو کنت، دستور داد که به جمعیت بی سلاح شلیک کنند آنها او را از اسب به زیر انداختند. او مدتی بعد به همراه ژنرال کلمان توما (فرماندهٔ سابق و منفور ارتش که توسط مردم در خیابانها گیر افتاده بود) تیرباران شد.
شورش مردم چنان گسترده شد که بقیهٔ بخشهای ارتش هم به آن پیوستند و رئیس جمهور آدولف تیر فرمان خروج فوری همه نیروهای تحت فرمان خود و پلیس و همهٔ فرمانداران و مسئولین و متخصصین از پاریس را صادر کرد. خود او پیشاپیش آنان به ورسای گریخت. اکنون کمیته مرکزی گارد ملی، تنها دولت واقعی در پاریس بود. کمیته تقریباً بلافاصله قدرت خود را واگذار کرد و اعلام کرد که انتخابات برای تعیین کمون در ۲۶ مارس برگزار خواهد شد.
۹۲ عضو کمون (یا درستتر: «شورای کمونی») شامل کارگران ورزیده، چندین «حرفهای» (مثل دکترها و روزنامه نگاران) و تعداد بسیاری از فعالان سیاسی، از جمهوریخواهان رفرمیستها گرفته تا انواع سوسیالیستها و یا ژاکوبنهایی که با نگاهی نوستالژیک به عقب به انقلاب ۱۷۸۹ تمایل داشتند، میشدند. سوسیالیست کاریزماتیک، لوئی اوگوست بلانکی، به عنوان رئیس شورا برگزیده شد اما از آن جایی که او در ۱۷ مارس دستگیر شده بود و به زندانی مخفی بیرون از حیطهٔ اختیار کمون، انتقال داده شده بود این ریاست در غیاب خودش بود. کمون پاریس در ۲۸ مارس قدرت خودش را اعلام کرد.
باوجود اختلافات داخلی، شورا آغاز خوبی در ایجاد خدمات ضروری عمومی برای شهری با دو میلیون نفر جمعیت داشت. کمون همچنین موفق به رسیدن به توافقی شد که سمت و سو و هدف شورا باید بیش تر یک سوسیال دموکراسی پیشرو باشد تا انقلابی اجتماعی. کمبود زمان (کمون مجموعاً کمتر از ۶۰ روز سرکار بود) به این معنی بود که تغییرات کمی به طور واقعی به اجرا درآمدند. این تغییرات بر قوانین زیر شامل میشدند: بخشش کرایه خانهها برای کل زمان محاصره (که در طول آن اجاره خانهها به طور قابل توجهی توسط صاحبخانهها افزایش یافته بود)، الغای شبکاری در صدها نانوایی پاریس، الغای حکم اعدام (و سوزاندن گیوتینها)، در نظر گرفتن حقوق برای همسران اعضای گارد ملی که در طول نبرد کشته شده بودند و فرزندان احتمالی آنان، بازگرداندن مجانی همهٔ ابزار کار کارگران از انبارهای وثیقهگذاری دولت (این وسایل در طول دوران محاصره و جنگ به زور از کارگران گرفته و به این انبارها فرستاده شده بود)، به تعویق انداختن مهلت بازپرداخت همهٔ وامها و قرضها (و الغای سود مضاف بر آنها) و در انحراف مهمی از خط کلی «رفرمیستی»، حفظ این حق برای کارگران که هرجا کسی کسب و کارش را رها کرده آنها آنرا تصاحب کنند و به میل خود بچرخانند.
کمون، نظام وظیفهٔ اجباری را ملغی کرد و ارتش دائمی را با گارد ملی که از هر شهروندی که توان حمل سلاح داشت تشکیل میشد عوض کرد.
طبق قانون کلیسا از دولت جدا شد و تمام داراییهای کلیسا به دولت بخشیده شد و مذهب از مدارس حذف شد. کلیساها فقط در صورتی مجاز به ادامهٔ فعالیت مذهبی خود بودند که عصرها درهای آنها به روی جلسههای سیاسی باز باشد. این کلیساها را عملاً به مراکز سیاسی کمون بدل کرد. بقیهٔ قانونهای مصوب مربوط به اصلاحات تحصیلی بود که تحصیلات عالی و آموزش فنون کار را برای همه و به صورت رایگان تامین میکرد.
کمون، تقویم جمهوریخواه فرانسوی که منسوخ گشته بود را مجدداً رسمی شمرد و در طول دوران کوتاه حیاتش از آن استفاده کرد. همچنین، به جای پرچم سه رنگ از پرچم سرخ استفاده شد و آن را رسمی کردند.
فشار زیاد کار با عوامل بسیاری آسانتر گشت. گرچه اعضای شورا (که «نماینده»ی مردم نبودند، بلکه وکلایی به حساب میآمدند که با ارادهٔ فوری انتخاب کنندگانشان میتوانستند برکنار شوند) علاوه بر وظایف معمول قانونگذاری مجبور به اعمال وظایف اجرایی بسیاری هم بودند اما وجود چندین و چند سازمان تک کاره که در دوران محاصره برای تامین نیازهای اجتماعی در محلات شکل گرفته بود (غذاخوریها، ایستگاههای کمکهای اولیه) و پیشرفت و وسعتی روزافزون داشتند و با کمون همکاری میکردند کار را آسان تر کرده بود. در همین حال همین مجالس محلی اهداف خود را که معمولاً تحت نظر کارگران محل تعیین میشد دنبال میکردند. گرچه سیاست رسمی شورای کمون رفرمیستی بود اما ترکیب کمون بسیار انقلابی بود. سنتهای انقلابی مختلف از آنارشیستها و سوسیالیستها تا بلانکیستها و جمهوریخواهانی که بیش تر به لیبرالیسم گرایش داشتند در کمون حاضر بودند. کمون پاریس از آن زمان تا امروز به طور مداوم توسط آنارشیستها و سوسیالیستهای مارکسیست گرامی داشته شدهاست. این شاید به علت حضور گرایشهای مختلف، درجهٔ بالای کنترل امور توسط کارگران و همکاری به یادماندنی انقلابیهای مختلف بوده باشد.
برای نمونه در اروندیسمان سوم (نوعی تقسیمات شهری در پاریس) وسایل مورد نیاز مدرسه به طور مجانی در دسترس بود و سه مدرسه و یک نوانخانه تأسیس گشتند. در اروندیسمان بیستم مدرسهها برای دانش آموزان غذا و لباس مجانی تامین میکردند. مثالهای بسیار دیگری از این نوع قابل ذکر است. اما پیش نیاز حیاتی موفقیت نسبی کمون در این مرحله چیزی نبود جز ابتکار و پیشقدمی کارگران معمولی در مکانهای عمومی که موفق شدند مسئولیت مسئولان و متخصصینی که توسط ثیرز خارج شده بودند را به عهده بگیرند. فردریک انگلس، نزدیکترین همکار مارکس، بعدها گفت که غیاب یک ارتش منظم و خودمختاری سازمانهای محلات و ویژگیهای دیگر در واقع باعث شده بودند که عملاً کمون یک «دولت» به معنای قدیمی و سرکوب گرش نباشد. بلکه بیش تر نوعی ارگان انتقالی بود که به سمت الغای دولت به معنای قدیمی کلمه گام بر میداشت. به هر حال چگونگی توسعهٔ آیندهٔ کمون همواره سئوالی تئوریک باقیماند.
بعد از تنها یک هفته عناصر ارتش جدید (که شامل زندانیان سابق جنگ که توسط پروسیها آزاد شده بودند میشد) که در ورسای گرد آمده بودند کمون را زیر حملهٔ خود گرفتند.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#46
Posted: 26 Sep 2016 18:59
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
1
نخستین سپیده دم:
کمون پاریس اولین تجربه قدرت سیاسی طبقه کارگر
بخش سوم
تهاجم
کمون از روز ۲ آوریل مورد تهاجم نیروهای حکومت (ارتش ورسای) قرار گرفت و شهر به طور منظم بمباران میشد. برتری حکومت چنان بود که از اواسط آوریل حتی حاضر به مذاکره هم نشد.
حومهٔ خارجی شهر، کورب ووا، تسخیر شد و تلاش با تاخیر از سوی نیروهای خود کمون برای حمله به ورسای مفتضحانه شکست خورد. دفاع و بقا مهمترین مسائل گشتند. زنان طبقهٔ کارگر پاریس اینجا نقش مهمی بازی کرد. آنها به گارد ملی پیوستند و حتی ارتش خود را تشکیل دادند و چندی بعد قهرمانانه جنگیدند تا از قصر بلانش (کلید مهمی برای دست رسی به مونمارتر) دفاع کنند. (اما نباید فراموش کرد، که حتی در حکومت کمون زنان حق رای نداشتند و هیچ عضو زنی در شورا نبود)
در این میان، کمون از پشتیبانی بسیار قوی از جامعهٔ بزرگ پناهندگان و تبعیدیان سیاسی خارجی در پاریس برخوردار بود. یکی از آنها، افسر سابق لهستانی و مبارزی در راه استقلال کشورش از روسیه، یاروسلاو دامبروسکی، یکی از بهترین ژنرالهای کمون بود. شورا شدیداً به انترناسیونالیسم معتقد بود و به نام «برادری» ستون «وندی می» که پیروزیهای ناپلئون اول را جشن میگرفت و از نگاه کمون نماد شوونیسم بود پایین کشیده شد.
در خارج از فرانسه انواع تظاهراتها در دفاع از کمون برپا میگشت و پیامهایی که آرزوی موفقیت میکردند از سوی اتحادیههای کارگری و سازمان هایسوسیالیست منجمله چندتایی از آنها در آلمان ارسال گشت. اما هرگونه امیدی به دریافت کمک جدی از سایر شهرهای فرانسه نقش برآب شد. آدولف تیر و وزرایش در ورسای موفق شده بودند اجازه ندهند تقریباً هیچ گونه اطلاعاتی از پاریس به بیرون درز کند و در فرانسهٔ ایالتی و روستایی، همیشه روحیهٔ شکاکانهای نسبت به کلان شهرها وجود داشت. جنبشهایی در ناربون، لیموژ و مارسی شدیداً شرکوب شدند.
وقتی موقعیت بدتر شد بخشی از شورا موفق شد رای خود را به کرسی بنشاند (این بخش توسط یوجین ورلین، از مخالفان کارل مارکس، و بقیهٔ میانهروها با مخالفت روبه رو شد) و «کمیتهٔ امنیت عمومی» بر مدل ارگان ژاکوبی که با همین نام در ۱۷۹۲ تشکیل شده بود را تأسیس کند. قدرتهای این کمیته بسیار وسیع و بی حد و حصر بودند. اما حالا زمان این که کاری از دست یک قدرت محکم مرکزی برآید گذشته بود.
در ۲۱ مه دروازهای در بخش غربی دیوار مستحکم شهر، درهم شکسته شد (یا به احتمال بیش تر با خیانت به روی دشمن باز شد) و نیروهای ورسای شروع به فتح دوبارهٔ شهر کردند. آنها از فتح محلههای مرفه غربی شروع کردند؛ جایی که توسط ساکنانی که پس از صلح پاریس را ترک نگفته بودند با خوشامد گویی روبه رو شدند.
تشکیلات محلی قوی که همیشه ویژگی مثبتی برای کمون بودند حال به نوعی زیان تبدیل شدند. به جای یک برنامهٔ منظم سراسری برای هر دفاع، هر سازمان محلی با تمام قوا اما بی برنامه برای بقا جنگید و به نوبت خود شکست خورد. شبکهٔ خیابانهای باریک که در انقلابهای پیشین پاریسی همهٔ محلهها را تقریباً نفوذ ناپذیر میساختند به طور گسترده با بلوارهای عریض تعویض شده بودند. اما ورساییها از قدرت مرکزی و توپ خانهای مدرن سود میبردند. در طول حمله، نیروهای دولتی باعث مرگ بسیاری از شهروندان بی سلاح شدند. زندانیها بی حساب و کتاب تیرباران میشدند و بسیاری از اعدامها در معرض عموم بود. در نمایش بیهودهای از قدرت از ۲۴ مه تا ۲۶ مه بسیاری از گروگانها به قتل رسیدند. از دولت حدود ۹۰۰ نفر کشته شدند.
محکمترین مقاومت از مناطق شرق که بیشتر کارگری بودند برخاست. در آنجا جنگ خیابانی تا هشت روز دیگر هم ادامه یافت (نبردهای خونین خیابانی این هفته را هفتهٔ خونین مینامند). تا ۲۷ مه دیگر تنها عدهٔ قلیلی از مقاومتکنندگان باقیمانده بودند. آنها در مناطق فقیرتر شرق مثل مناطق بلویل و منیلمونتان مستقر بودند.
در چهار بعدازظهر عصر فردا آخرین سنگر مقاومت در بلویل سقوط کرد و مارشال مک ماهون اعلامیهای منتشر کرد: «خطاب به ساکنان پاریس. ارتش فرانسه برای نجات شما آمدهاست. پاریس آزاد شد! سربازان ما در ساعت چهار آخرین بخش شورشی را هم تسخیر کردند. امروز جنگ تمام شدهاست. نظم، کار و امنیت دوباره متولد خواهند شد.»
سختترین تلافیها آغاز شد. هرگونه حمایت از کمون جرم محسوب میشد و هزاران نفر به این جرم دستگیر شدند. بسیاری از کمونارها پای دیواری گذاشته شدند و تیرباران شدند و این دیوار امروز به نام دیوار کمونارها معروف است و در گورستان پرلاشز واقع شدهاست. هزاران نفر از سایر کمونارها نیز در ورسای محاکمه شدند. تعداد اندکی از کمونارها از مرزهای شمالی با پروس فرار کردند. تا روزها و هفتهها مردان و زنان و کودکان بسیاری در زندانهای موقتی ورسای اوضاع سختی میگذراندند. بعدها آنان محاکمه شدند. بعضاً اعدام شدند. بعضاً به کار اجباری محکوم شدند و تعداد بسیاری تبعید شدند یا به زندگی در جزایر خالی از سکنهٔ فرانسه در اقیانوس آرام محکوم شدند. تعداد دقیق کشته شدگان هفتهٔ خونین را هرگز نمیتوان تعیین کرد اما معمولاً ۳۰ هزار نفر کشته (و بسیاری بیشتر زخمی) را تخمین میزنند. در ضمن ۵۰ هزار نفر بعدها اعدام شدند یا به زندان رفتند و ۷۰۰۰ نفر به کالدونیای جدید تبعید شدند. در سال ۱۸۸۰ در جریان عفو عمومی بسیاری از زندانیان آزاد شدند.پاریس به مدت پنج سال تحت حکومت نظامی باقیماند.
کمون پاریس اولین تجربه قدرت سیاسی طبقه کارگر جهان بود. تجربهای که هزینه فراوانی داد اما سر لوحه تئوریک و عملی مبارزین جنبش کارگری جهان گردید.
عمر کمون پاریس ۷۲ روز بود و در طول این ۷۲ روز قوانین دموکراتیک و انسانی مهمی را برای نخستین بار در جهان تصویب نمود.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#47
Posted: 27 Sep 2016 10:51
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
۲
انقلاب اکتبر روسیه
بخش نخست
انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، جنبشی سیاسی در روسیه بود که در سال ۱۹۱۷ با سرنگونی دولت موقت که بعد از حکومت تزارها به روی کار آمده بود به اوج خود رسید و به برپایی اتحاد شوروی (که تا سال ۱۹۹۱ برقرار بود) انجامید. این انقلاب در دو مرحله صورت گرفت:
ابتدا انقلاب فوریه ۱۹۱۷ بود که نیکولای دوم، آخرین تزار روسیه را از سلطنت خلع کرد. این انقلاب پس از کمی کش و قوس، دولت موقت به رهبری الکساندر کرنسکی را به قدرت رساند.
دومین مرحله، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ است. انقلاب اکتبر که تحت نظارت حزب بلشویک (منشعب از حزب سوسیال-دموکرات کارگری روسیه) و به رهبری ولادیمیر لنین به پیش میرفت، قدرت را طی یک یورش نظامی همهجانبه به کاخ زمستانی سن پترزبورگ و سایر اماکن مهم از دولت موقت گرفت. در این انقلاب افراد بسیار کمی کشته شدند.
در طول این انقلاب در شهرهای اصلی روسیه همانند مسکو و سن پترزبورگ رویدادهای تاریخی برجستهای رخ دادند. انقلاب در مناطق روستایی و رعیتی نیز پابهپای مناطق شهری در حال پیشروی بود و دهقانان زمینها را تصرف کرده و در حال بازتوزیع آن در میان خود بودند
انقلاب اکتبر 1917 روسیه برای دومین بار در تاریخ و پس از کمون پاریس در سال 1871، به عنوان نخستین انقلاب کارگری با شعار "همه قدرت در دست شوراها" طبقه کارگر این کشور را در راس و در متن قدرت سیاسی قرار داد.
روز هفتم نوامبر سال 1917 در گرماگرم جنگ جهانی اول، حزب بلشویک روسیه با درک سیر رو به رشد شرایط انقلابی در این کشور، خیزش بزرگ کارگران و مردم تحت ستم روسیه را رهبری کرد و طبقه کارگر روسیه طی یک قیام پیروزمند حکومت بورژوایی آن کشور را سرنگون ساخت و قدرت سیاسی را به دست گرفت. کارگران روسیه اعلام کرده بودند که راه برون رفت از دوزخ جنگ، انقلاب است و در واقع هم انقلاب اکتبر از همان روز اول با فرمان صلح خود، راه رهایی از جهنم جنگ را به روی مردم روسیه گشود.
برای نخستین بار در تاریخ جهان، محنت زدگان یک کشور، استثمارگرانی را که در قدرت بودند به زیر کشیدند و کنترل چرخ سرنوشت خود را به دست گرفتند. شعله های این انقلاب سریعتر از آنچه تصور می شد جامعه روسیه را فرا گرفت. شوراهای مردم همه جا شکل گرفتند، کارگران انقلابی و پیشرو در درون این شوراها رای و پشتیبانی اکثریت مردم روسیه به ویژه سربازان و دهقانان فقیر را کسب کردند و با اتکا به آن، قدرت سیاسی را به دست گرفتند. خصلت دموکراتیک و رادیکال شوراها به سرعت آن را به عنوان یک نهاد حاکمیت در برابر نهادهای رسمی دولت تزاری قرار داد.
«به جنگ خاتمه دهید»،
«تمام زمینها برای دهقانها»
و «تمام قدرت در دست شوراها»
روسیه تزاری در سال 1917 میلادی، درگیر جنگی دشوار (جنگ جهانی اول) و شرایط بسیار سخت اقتصادی بود. در تاریخ 21 فوریة 1917 عدهای از مردم شهر - پتروگراد - که در صفهای طولانی نانوایی ایستاده بودند، از فقدان آرد و نبود نان به تنگ آمده و دست به شورش زدند و به غارت نانواییها پرداختند. فردای آن روز که در تقویم غیر روسی، مصادف با اول ماه مه و روز جهانی کارگر بود، به روز اعتصاب گستردة کارگری در "پترزبورگ" تبدیل شد و میان کارگران و پلیس زد و خوردهایی پدید آمد. اعتصابات تا چند روز ادامه یافت و به دستور "پروتوپوپف" فرماندار نظامی پترزبورگ، تظاهرکنندگان به رگبار مسلسل بسته شدند.
در روز 27 فوریه عدهای از سربازان پادگان پترزبورگ به مردم پیوستند و "رودزیانکو" رئیس مجلس ملی روسیه (دوما) از "تزار نیکلای دوم" خواست تا از سلطنت استعفا دهد. روز 28 فوریه، دو هنگ از سیبری برای سرکوب انقلابیون حرکت کردند، اما آنان وفاداری خود را به "دوما" و انقلاب اعلام نمودند و قزاقان نیز دست به تمرد زدند. در این زمان دولت موقتی از طرف مخالفین تزار تشکیل شد که شاهزاده "لووف" نخستوزیری آن را به عهده داشت؛ این دولت، ائتلافی از لیبرالهای طرفدار دوما و هواداران مشروطة سلطنتی و نمایندگان سرمایهدران روسی بودند. تزار که قطار او در ایستگاه راهآهن "پسکوف" توسط سربازان شورشی متوقف شده بود - حاضر به استعفا شد و به نفع "میخائیل" برادر کوچک خود از سلطنت کناره گرفت، اما میخائیل اندکی بعد اعلام کرد که حاضر به پذیرش سلطنت نیست و یک حکومت دوگانه متشکل از «دولت موقت از یک سو و نمایندگان شوراهای کارگران و دهقانان و سربازان از سوی دیگر» قدرت را در روسیه به دست گرفت و رژیم تزاری سرنگون شد. این انقلاب که خیلی سریع و با خونریزی کم به ثمر رسید، "انقلاب فوریة 1917" یا به طور خلاصه "انقلاب فوریه" نامیده شد. با این انقلاب بخش عمدهای از قدرت در اختیار سرمایهداران و بانکداران طرفدار لیبرالیسم و مروج ایدههای بورژوایی قرار گرفت. اما ماجرای انقلاب روسیه به همینجا خاتمه نیافت. پس از انقلاب فوریه و برقراری "حکومت دوگانه"، کشمکش شدیدی میان دولت موقت از یک سو و شوراها از سوی دیگر پدید آمد که منجر به هرج و مرج، گسترش فقر و بیکاری، شکستهای پیدرپی ارتش روسیه در جبههها و فرار گستردة سربازان و شورشهای دهقانی و اعتراضات کارگری گردید. حزب کمونیست روسیه (شاخة بلشویکها) به رهبری "ولادیمیر ایلیچ لنین" با تکیه بر نفوذی که در شوراهای کارگران و سربازان یافته بود و نیز با بهرهگیری از هرج و مرج و خلأ قدرتی که وجود داشت، در روز 24 اکتبر 1917 (به تاریخ قدیم روسی) تصمیم به قیام مسلحانه گرفت. روز 25 اکتبر، ملوانان ناوگان "کرونشتاد" دست به شورش زده و وزرای دولت موقت در کاخ زمستانی، تزار را بازداشت کردند. بدینسان بلشویکها به قدرت رسیده و دولت سوسیالیستی تشکیل دادند. لنین، رئیس دولت سوسیالیستی و "تروتسکی" وزیر امور خارجة دولت بود و "استالین" که بعدها از سفاکترین رهبران دولت شوروی شد، وزیر امور ملیتها و اقوام بود.
یکی از دستاوردهای ارزشمند انقلاب سوسیالیستی 1917 روسیه برپایی حکومت شوراهای مردم بود، شوراهایی که کارگران آگاه و پیشرو در مرکز آنها قرار داشتند و برنامه سیاسی و اجتماعی خود را به تائید آنها رسانده بودند.
یکی دیگر از دستاوردهای انقلاب اکتبر، کمیته های کارخانه بود. کمیته های کارخانه از طریق جنبش شورایی و با فعالیت کارگران در دل انقلاب شکل گرفتند.
کارگران روسیه پس از به دست گرفتن قدرت در روسیه، خطاب به هم زنجیران خود در سراسر جهان اعلام نمودند: «پیروزی اکتبر پیروزی همه ماست.» گفتند: «قدرت طبقه کارگر در روسیه باید سرآغاز قدرت این طبقه جهانی در دیگر کشورهای سرمایه داری باشد.» در واقع هم، انقلاب اکتبر پیروزی طبقه کارگر و مژده رهایی همه زحمتکشان و محرومان بود.
این انقلاب ضربه ای جدی به نظام جهانی سرمایه داری وارد آورد، از یک طرف کینه و نفرت همه سرمایه داران و دولت هایشان و شدیدترین واکنش خصمانه آنان را برانگیخت و از طرف دیگر امواج نیرومند آزادیخواهی و عدالت طلبی را در سرتاسر کره زمین به حرکت در آورد. تاثیرات انقلاب کارگری 1917 روسیه در دنیا به قدری بود که بورژوازی غرب از ترس و واهمه تکرار این انقلاب، به رفرم هایی چون معمول کردن حق رای همگانی برای همه شهروندان منجمله زنان، رایگان اعلام کردن آموزش و پرورش برای همه کودکان، تصویب حق بیمه و بازنشستگی برای سالمندان و کاهش ساعت کار روزانه به ۸ ساعت تن در داد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#48
Posted: 27 Sep 2016 11:03
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
۲
انقلاب اکتبر روسیه
بخش دوم
دولت جدید خود را "اتحادیه جماهیر شوروی سوسیالیستی" نامید و رسماً حکومت ایدئولوژی مارکسیسم و برقراری اقتصاد سوسیالیستی و خروج از جنگ جهانی را اعلام نمود. از اکتبر 1917 تا ژانویة 1924 یعنی هنگام مرگ "لنین"، وقایع و حوادث بسیاری در روسیه رخ داد، از جمله صلح با آلمان، معروف به صلح "برست لیتوفسک"، مصادرة کارخانهها و زمینهای سرمایهداران و زمینداران، ملی کردن بانکها، تأسیس ارتش سرخ، وقوع جنگ داخلی، دستگیری و اعدام دهها هزار نفر از مخالفین دولت بلشویکی، سیاست اقتصادی "نِپ"، مقابله با دخالت ارتشهای خارجی در امور کشور، وقوع مبارزه قدرت شدید میان دو تن از رهبران بلشویکها یعنی "تروتسکی" و "استالین" که نهایتاً منجر به پیروزی دومی گردید و فراهم شدن بسترهای تأسیس یک نظام سرمایهسالاری دولتی متمرکزِ مبتنی بر اقتصاد با برنامهای تحت عنوان "ساختمان سوسیالیسم در شوروی". رژیمی که با انقلاب اکتبر 1917 روسیه و رهبری لنین تأسیس گردید، نهایتاً در سال 1991 میلادی توسط "میخائیل گورپاچف" رسماًَ منحل شد.
"بلشویسم" یا "مارکسیسم لنینیسم" که ایدئولوژی رهبری کنندة انقلاب اکتبر بود، نحوی تفسیر روسی از مارکسیسم رادیکال بود، همچنان که سوسیالیسم، صورتی از ایدئولوژیهای غرب مدرن است. بلشویسم و انقلاب اکتبر اگرچه به مبارزه با سرمایهداری لیبرال و خصوصی میپرداخت، اما به دلیل ماهیت الحادی و اومانیستی خود، صورتی دیگر از تفکر غربی (یعنی سوسیالیسم و سیطرة سرمایهسالاری دولتی) را جانشین آن میساخت و لذا قادر به عبور از ساحت مدرنیته و نفی کامل استثمار و بیعدالتی و از خودبیگانگی بشر نبود. در قلمرو سوسیالیسم - بوروکراتیک بلشویکی نیز، آدمی به دور از فطرت خود و تحت اسارت اومانیسم قرار داشته و دارد و آزادی اصیل انسانی انکار میشود. با انقلاب اکتبر روسیه، ایدئولوژی سیوسیالیسم - رادیکال برای اولینبار در تاریخ غربمدرن به قدرت سیاسی دست یافت.
اما انقلاب پیروزمند کارگری در روسیه با دشواری های فراوان روبرو شد. محاصره اقتصادی و سیاسی و دخالت نظامی 14 دولت امپریالیستی علیه حکومت کارگری، جنگ داخلی، قحطی و خشکسالی، از هم گسیختگی اقتصادی به اضافه پاره ای ضعف های درونی سبب گردید تا این انقلاب از پیشروی باز بماند و لذا هیچگاه نتوانست به مرحله یک نظام اقتصادی و اجتماعی سوسیالیسی تکامل یابد. در غیاب الگوی اقتصاد سوسیالیستی، این بورژوازی زخم خورده روسیه بود که امکان تحقق آرزوهای دیرینه خود را در به دست گرفتن سکان حزب و دولت و نهادهای انقلابی آن باز یافت. وقتی دولت نوپای کارگری در شوروی از ارائه الگوی رشد اقتصادی سوسیالیستی و نحوه سازماندهی زندگی در این کشور عاجز ماند، این بورژوازی روسیه بود که در نهادهای جدید آن ظرفیتی را یافته بود که با بکار گرفتن آنها می توانست بن بست خود را بشکند و آرزوی دیرینه اش را یعنی بنیانگذاری روسیه ای صنعتی و مقتدر را در برابر قدرت های سرمایه داری امپریالیستی آن دوره تحقق بخشد. جناح حاکم در حزب بلشویک، به جای پیگیری آرمانهای رهائی بخش سوسیالیستی، لغو مالکیت خصوصی، لغو کار مزدی، ایجاد رفاه مادی در زندگی مردم، بنیانگذاری یک جامعه متشکل از انسانهای آزاد و برابر و فارغ از بی حقوقی، تحقیر و ستم، عملا احیای وجهه ملت روس را در جامعه ملتها هدف خود قرار داد.
با وجود گذشت چند دهه از انقلاب اکتبر، سرمایه داری غرب با شکست حاکمیت سرمایه داری دولتی در شوروی و فروپاشی آن، سعی نمود با پایین کشیدن مجسمه لنین نه تنها کینه و نفرت خود را نسبت به مارکسیسم و کمونیسم اعلام نماید، بلکه تلاش کرد تا آخرین آثار و بقایای انقلاب کارگری و حکومت شوراها را از اذهان کارگران و توده های مردم محو سازد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#49
Posted: 27 Sep 2016 11:42
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
۲
پایان یافتن حکومت برامده از انقلاب اکتبر
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
دو رویداد در دهه ۸۰ غالب بود که عبارتاند از: فروپاشی فزاینده و علنی ساختارهای اقتصادی و سیاسی اتحاد شوروی، و تلاشهای ترمیم در اصلاحات برای بازگرداندن این فرایند. پس از جایگزینی سریع یوری آندروپف و کنستانتین چرنکو شخصیتهای انتقالی ریشه دوانده در سنت برژنفی؛ میخائیل گورباچف که نسبتاً جوان و پرانرژی بود؛ تغییرات چشمگیری را در اقتصاد و رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی انجام داد. برنامه گلاسنوست وی، دستیابی عمومی به اطلاعات را پس از دههها فشار دولتی آزاد نمود. اما گورباچف تا سال ۱۹۹۱ نتوانست بحران سازمان یافته را در نظام شوروی مورد ملاحظه قرار دهد، زمانی که یک توطئه انجام گرفته توسط ماموران داخلی حکومت (کودتای ماه اوت) ضعف موقعیت سیاسی میخائیل گورباچف را نشان داد، پایان نظام اتحاد شوروی قابل مشاهده بود.
در پایان جنگ جهانی اول، امپراتوری عثمانی، اعضای خانواده سلطنتی آلمان، و رومانفها ازهم فروپاشیده شدند و اروپای شرقی و نواحی اروپا-آسیا را با درگیری بین ملل رقیب (با مطالبات رقابتی خود) به حال خود رها نمودند. پس از این رخدادها، این تنها امپراتوری روسیه بود که مجدداً تحت رهبری بلشویکها، بازسازی شد. استالین از طریق صنعتی سازی و حمله به آلمان نازی در جریان جنگ جهانی دوم، این کشور را به یک ابرقدرت رقیب برای ایالات متحده آمریکا تبدیل نمود. درحالی که روسیه به عنوان یک ابرقدرت حفظ میشد، اما به وسیله حزب کمونیست اتحاد شوروی بیشتر به صورت یکپارچه باقی میماند تا توسط تزارها. اقتصاد حاکم تدریجاً ثابت کرد که کمتر میتواند بر فناوریهای آتی صنعتی و نیازهای طبقه میانی جدید صنعتی و دیوانسالاری خوب جاافتاده حاصل از آموزش آن فائق آید. برنامه بازسازی پرستوریکا گورباچف حاکی از واسازی اقتصادی بود، و سیاست (باز) گلاسنوست وی بطور سطحی اجازه میداد نوعی بیگانگی نژادی و ملی پدید آید. زمانی که گورباچف درصدد اصلاحات در حزب برآمد، او پیوندهای میان کشور و اتحاد شوروی را سست نمود.
در اواخر دهه ۱۹۸۰، گورباچف اهمیت جمهوری سوسیالیست فدراتیو روسیه شوروی را کم برآورد نمود که به عنوان پایه دوم قدرت رقیب برای اتحاد شوروی محسوب میشد. نوعی واکنش شدید ملی گرایانه روسی توسط برخی از روسها با اظهار این مطلب مطرح شد که روسیه مدت زیادی بوده که از طریق دادن یارانه نفت ارزان موجب فقیرتر شدن جمهوریها شده، به عنوان مثال تقاضاهای مربوط به موسسات داخل روسیه افزایش مییافت که این به دلیل برابری بین جمهوری روسیه و اتحاد شوروی منجر به کاهش توسعه میگردید. همزمان با این که ملی گرایی در اواخر دهه ۱۹۸۰ طنین انداز میشد، تنش میان آنهایی که میخواستند اتحادیه تحت سلطه روسیه را یکپارچه نگهدارند و گروهی که خواهان ایجاد کشور قدرتمند روسیه بودند، تشدید شد.
این تنش در مبارزه تلخ قدرت بین گورباچف و بوریس یلتسین تجسم پیدا کرد. یلتسین با خارج شدن گورباچف از سیاستهای اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۷، به عنوان رئیس یک حزب بدون هیچگونه سوابق یا روابط مخالف، به یک خط مشی حزبی برای مقابله با گورباچف نیاز داشت. او آن را از طریق حضور خود هم به عنوان یک ملیگرای روسی و هم به صورت یک دموکرات متعهد ثابت نمود. در یک موقعیت رو کردن اقبال به وی، او در انتخابات به عنوان رئیس شورای عالی جدید جمهوری روسیه در ماه مه ۱۹۹۰ برگزیده شد، و عملاً به طور مستقیم اولین رئیس جمهور منتخب روسیه گردید. در ماه بعد، به او اختیار داده شد تا قوانینی را مقدم بر قوانین اولیه روسیه وضع نماید و دو سوم بودجه را نیز کسر کند.
کودتا ۱۹ اوت ۱۹۹۱
۱۹ اوت ۱۹۹۱. هشت عضو بلندپایه حزب کمونیست از جمله رئیس کا گ ب، ضمن برکناری میخائیل گورباچف از رهبری اتحاد جماهیر شوروی، کمیته اضطراری کشور را تشکیل دادند. گورباچف، در یک خانه ییلاقی در ساحل دریای سیاه در بازداشت خانگی قرار گرفت. تانکها به خیابانهای مسکو سرازیر شدند. طرفداران دموکراسی در اطراف کاخ سفید مسکو - محل اقامت بوریس یلتسین، اولین رییس جمهور روسیه، سنگربندی کردند. پس از سه روز رویارویی، کمیته اضطراری شکست را پذیرفت.توطئه کودتای اوت ۱۹۹۱ توسط متعصبین کمونیست، با کمک یلتسین نقش برآب شد. طراحان کودتا میخواستند حزب کمونیست و اتحاد شوروی را حفظ کنند، ولی در عوض درجهت نابودی هردو کوشیدند.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
در هشتم دسامبر ۱۹۹۱ رهبران روسیه، اوکراین و بلاروس در جنگلهای بلاروس با یکدیگر دیدار و پیمانی را امضا کردند که بر اساس آن کشورهای مستقل مشترکالمنافع به وجود آمدند. روسیه خود را به عنوان جانشین اتحاد جماهیر شوروی معرفی کرد. در بیست و پنجم دسامبر، میخائیل گورباچف از سمت خود کنارهگیری کرد و اتحاد شوروی بطور رسمی در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ از هم پاشیده شد. یک روز پس از آن، پارلمان اتحاد جماهیر شوروی اعلامیهٔ انحلال این کشور را تصویب کرد.[۳]
آخرین اقدام انتقال قدرت از اتحاد شوروی به روسیه با انتقال کیفهای (اسناد) مربوط به کدهایی بود که اطلاعات مربوط به تسلیحات هستهای این کشور را از گورباچف به یلتسین منتقل میساخت.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#50
Posted: 1 Oct 2016 07:08
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
۲
علل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
بخش نخست
دلایل معتقدان امروز کمونیسم و حامیان شوروی سابق
درباره علل فروپاشی ابر قدرت کمونیست ، دلایل گوناگونی عنوان شده است.
مدافعان اندیشه ی کمونیسم سعی بر آن دارند تا تا تمام تقصیرات و اشتباهات را بر گردن میخاییل گورباچف آخرین رهبر شوروی بیندازند . به اعتقاد آنها علت اصلی فروپاشی اتحاد شوروی نه کمونیسم و برنامه ریزی مرکزی ، بلکه سیاست های سوسیال دمکراتیک گورباچف بود.
آنها میگویند هنوز هم ماتریالیسم تاریخی از قدرت توضیحی کافی برای احیای بازگشت شوروی برخوردار است. به گفتۀ فیدل کاسترو « سوسیالیسم به علل طبیعی نمرد آن واقعه یک خودکشی بود ».
قبل از گورباچف آندروپف دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی بود. در آن زمان شوروی با مشکلاتی از قبیل ناکارآمدی و ضایعات و بهره وری ضعیف و فقدان انضباط در کار و رشد کند در شاخص های زندگی مواجه بود. آندروپف تاکید داشت که استانداردهای زندگی به رقابت ساده با غرب در درآمدهای بالاتر و اشیای مادی بیشتر خلاصه نمی شوند. بلکه شاخص های زیستی سوسیالیستی مفهومی به مراتب فراتر از آن دارد:«رشد آگاهی و سطح فرهنگی» «مصرف معقول» «رژیم غذایی عاقلانه» و «خدمات عمومی با کیفیت» و« استفادۀ مناسب از اوقات فراغت هم از نظر اخلاقی و هم از نظر زیبایی شناختی»
[/url]
به باور آندروپف برنامه ریزی ضعیف و مدیریت قدیمی و منسوخ و کوتاهی در بکارگیری نوآوری های علمی و فنی و تکیۀ بیشتر بر شیوه های تولید گسترده تا شیوۀ تولید فشرده و فقدان انضباط در کار موجب نارسایی و کمبودهای اقتصادی شده بود. آندروپف همه را به شتاب بخشیدن پیشرفت علمی و فن آوری می خواند. تصویری از مدرنیزاسیون تولید از راه بکارگیری تکنولوژی کامپیوتر به دست داد. در کنار این کمیسیون های موظف و ثابتی را برای انرژی پیشنهاد کرد تا به تصحیح استفادۀ غیر اقتصادی منابع اقدام کنند.
آندروپف همچنین از هجوم به مشکلات اقتصادی از راه « بهبود رادیکال برنامه ریزی و مدیریت » در سطوح بالای جامعۀ شوروی و بهبود انضباط و انگیزه ها در سطوح پایین جانبداری می کرد. او بر این عقیده بود که تغییری در شیوه های برنامه ریزی و انگیزه های مادی می بایست تضمین کند « آنهایی که جسورانه تکنولوژی نوین را به خدمت می گیرند خود را متضرر نیابند» او بویژه پیکاری را بر ضد کار کم مایه و غیبت و فرار از کار و مستی و قاچاق و بی مسولیتی به اجرا گذارد. کسانی که مرتکب چنین جرایمی می شوند می بایست با از دست دادن مزد و تنزل مقام و کاهش پرستیژ اخلاقی هزینه را بصورت مستقیم و سخت بپردازند.
رسانه ها به پیکار برای نظم و انضباط بیشتر پیوستند و آندروپف شخصا به اجرای این پیکار در یک فروشگاه ماشین آلات مسکو پرداخت. آندروپف سیاست همزیستی مسالمت آمیز و پرهیز از جنگ را تایید می کرد اما بر تداوم فراگیر و بین المللی مبارزۀ طبقاتی پای می فشرد. در دهۀ 1970 بارها هشدار داد که امپریالیست ها با عنوان کردن مسالۀ « ناراضیان» و « حقوق بشر» و افزایش برنامه های رادیو اروپای آزاد و رادیو آزادی عملا کارزار ایدئولوژیک به ضد اتحاد شوروی را شدت بخشیده اند.
اما آندروپف سه ماه پس از در دست گرفتن امور دچار مشکلات کلیوی شد و پس از 15 ماه درگذشت .
پس از آندروپف گورباچف به سمت دبیر کلی حزب کمونیست اتحاد شوروی معرفی شد . گورباچف در ابتدا سیاست های خود را بر مبنای ادامۀ سیاست های آندروپف قرار داد و در این راه نشانه های معینی از بهبود را بدست آورد. در 1985 و 1986 هم تولید و هم مصرف افزایش یافتند. رشد اقتصادی در دوران اصلاحات اولیه 1 تا 2 درصد بالا رفت. بهره وری از 3-2 درصد به 4.5 درصد افزایش یافت. در 1986 تنها در صنایع ماشین سازی سرمایه گذاری 30 درصد بیش از تمامی 5 سال پیش از آن افزایش یافت. اما چرخش گورباچف از سیاست های آندروپف و پشت کردن او به مارکسیسم لنینیسم در سال های 1987 و 1988 آغاز شد . به گفتۀ تاریخ دان آمریکایی روبرت دانیلس « گورباچف سلسله حوادثی ذاتا پیش بینی ناپذیر بر مرکز حزب فرود آورد که اقتدار و مشروعیت حزب کمونیست را از درون تهی و بی اثر ساخت »
در زمان گورباچف اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی زیر فشارهای زیادی از جانب امپریالیست ها قرار داشت : حکومت آمریکا به وسیلۀ سعودی ها و اوپک بطور سیستماتیک دست اندکار پایین آوردن بهای نفت در بازار جهانی بود. حرکتی که به اقتصاد ایالات متحده کمک می کرد و همزمان شوروی ها را که برای تحصیل ارز وابسته به فروش نفت بودند از پای درمی آورد. دستگاه اداری ریگان با فروش هواپیماهای نظامی و موشک های استینگر به سعودی به ازای تولید نفت بیشتر و بهای کمتر موافقت کرد. در 1983 سازمان کشورهای صادرکنندۀ نفت (اوپک) زیر فشار ایالات متحده بهای نفت را از 34 دلار به 29 دلار در هر بشکه کاهش داد. در 1985 سعودی ها تولید نفت خود را از کمتر از 2 میلیون بشکه در روز به 9 میلیون بشکه افزایش دادند. ظرف 5 ماه بهای هر بشکه نفت به 12 دلار سقوط کرد. به گفتۀ پتر شوایرز« بیش از 10 میلیارد ارز مطمئن مسکو تقریبا معادل نیمی از درآمدش یک شبه دود شد». در نوامبر 1982 ریگان پیشنهاد شورای امنیت ملی بر مبنای جلوگیری از دسترسی شوروی به تکنولوژی پیشرفته را امضا کرد اما با این حال ایالات متحده در مورد کالاهایی نیز که شوروی ها دریافت می کردند دست به خرابکاری زد. بطور مثال در 1984 ایالات متحد به عرضۀ نقشه های معیوب قطعات توربین گازی به شوروی ها پرداخت و از طریق واسطه ها چیپس های ناقص کامپیوتر به اتحاد شوروی فروخت.
این گونه اقدامات اگر چه به بهای از دست دادن زمان و هزینه هایی ناگفتنی تمام شد اما هیچ یک عاملی برای فروپاشی و حتی ضعف شوروی نبود بلکه آنچه به فروپاشی شوروی یاری رساند سیاست های گورباچف در قبال این فشارها بود.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من