ارسالها: 1264
#51
Posted: 1 Oct 2016 09:18
گورباچف یک جانبه آزمایشات هسته ای را متوقف کرد و موشک های میان بردی را که بسوی اروپا نشانه رفته بودند کاهش داد. او در میان حیرت دستگاه اداری ریگان مخالفت پیشین شوروی را به کلی دگرگون کرد.
در پایان 1985 و اوایل 1986 گورباچف عقب نشینی از تعهدات شوروی نسبت به افغانستان را آغاز کرد گرچه تسلیم کامل در دو سال بعد انجام گرفت . عقب نشینی در حالی انجام گرفت که هیچگونه موافقتی با پیشنهاد شوروی مبنی بر قطع کمک نظامی ایالات متحده به مجاهدین و هیچ تضمینی برای سلامتی و امنیت رهبران کمونیست افغان یا یک افغانستان غیر متعهد از سوی آمریکا به عمل نیامد. در 15 فوریه 1989 آخرین واحدهای نظامی شوروی بی آنکه جلوه ای از سال ها فداکاری و جانبازیشان دیده شود افغانستان را ترک کردند. افغان ها نخست به رحم و مروت جنگ سالارهای جنایتکار و سپس به بنیادگران اسلامی طالبان محول شدند. چنانکه تمامی پیشرفت های اقتصادی و سیاسی و آموزشی نظام انقلابی پیشین نیز محو و نابود شدند.
گورباچف پیمان نامۀ معروف به « دکترین برژنف» را که اعلام می داشت اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی از حق و وظیفۀ دفاع از سوسیالیسم در هر یک از اعضای پیمان ورشو برخوردارند ترک کرد. این دکترین با آموزه های لنینی مبنی بر ملاحظات مربوط به مبارزۀ طبقاتی مقدم بر ملاحظات حاکمیت ملی است سازگار بود . در اروپای شرقی که دولت های کمونیستی همواره ریشه کم ژرفاتری از اتحاد شوروی داشتند سیاست بازگرداندن واحدهای نظامی و عدم مداخلۀ گورباچف فاجعه آفرید. در تمام جوامع اروپای شرقی حکومت های کمونیستی اعتماد به خود را از دست دادند و عناصر مخالف دلیر شدند. گورباچف دکترین برژنف را یک سویه کنار نهاد. سرنوشت جمهوری دمکراتیک آلمان فاجعۀ تسلیم چیزی در برابر هیچ را نمایان ساخت. بجای مذاکره نزدیک شدن دو آلمان با نظام های اجتماعی متفاوت بر اساس منافع متقابل و حقوق برابر سرانجام کار آلمان دمکراتیک به شکل الحاق اجباری و توهین آمیز و بازگشت به سرمایه داری در آمد.
در ماه مه 1989 گورباچف تصمیم خود مبنی بر توقف ارسال سلاح به نیکاراگوئه را حتی اگر آن کشور همچنان در معرض تروریسم مورد پشتیبانی ایالات متحده باقی بماند به انجام رساند . از آغاز1986 هواداری گورباچف از کوبا شروع به نقصان کرد. اما کوبای سوسیالیستی که حاضر به تغییر اصول نبود تغییر موضع نداد. سال بعد گورباچف 5 میلیارد دلار کمک سالانه شامل ارسال محموله های نفت و مواد ضروری دیگر به كوبا را قطع کرد. بین 1990 و 1993 فروپاشی شورای همیاری متقابل اقتصادی و تشدید محاصرۀ اقتصادی ایالات متحده و خیانت گورباچف موجب 50 درصد افت در تولید ناخالص داخلی کوبا شد.
سیاست های گورباچف برای بسیاری بهای سنگینی داشت. سوسیالیسم اروپای شرقی را محو کرد و به جای آن حکومت های محافظه کار جدیدی را نشاند که بزدلانه در پی عضویت در اتحادیۀ اروپا و ناتو هستند.
اما در اصلاح اقتصادی گورباچف سرگرم پرداختن به اندیشه های کسانی شد که از رویگردانی از برنامه ریزی متمرکز و حرکت به سوی خودگردانی بنگاهی و بازار و از مالکیت دولتی به سوی بنگاه های تعاونی و خصوصی از متوقف کردن اقتصاد ثانوی (بازار) به سوی آزادگذاردن آن طرفداری می کردند.
در 88-1987 جریان اصلاحی گورباچف به سه شکل درآمد نخست اصلاح حزب به تصفیۀ حزبی و محروم ساختن حزب از قدرت شد. دوم زیر پرچم گلاسنوست رسانه های شوروی بطور فزاینده ضد کمونیست شدند. سوم گورباچف فعالیت بنگاهی و تجارت خصوصی را در آغوش گرفت. در پلنوم سرنوشت ساز کمیتۀ مرکزی در ژانویۀ 1987 زیر شعار« دموکراتیزاسیون» محروم کردن حزب کمونیست اتحاد شوروی از قدرت سیاسی و اقتصادی آغاز شد. گورباچف اصلاحات سیاسی را پیشنهاد کرد که شامل انتخابات چند نامزدی برای پست های دبیری حزب از سطح ناحیه تا جمهوری متحد و انتصاب افراد غیر حزبی به مقام های عالی حکومت بود. گورباچف کاستی های جدی در کارکرد دموکراسی سوسیالیستی را به خاطر ایجاد ترمز در اصلاحاتش سرزنش کرد.
دموکراتیزاسیون آن گونه که در این مرحله بوسیلۀ گورباچف تعریف شد معادل گذار از مارکسیسم به برداشت های سوسیال دمکراتیک از ساختار حزب بود. در پلنوم 1987 گورباچف ایجاد ارگان عالی قدرت دولتی کنگرۀ نمایندگان خلق را پیشنهاد کرد. در حالی که حزب نقش رهبری کننده را در جامعۀ شوروی و حکومت ایفا می کرد نوزدهمین کنفرانس حزبی با یک ضربه و این اعلام که بیش از حزب دولت باید رهبری کند نقش ها را معکوس کرد.
بدین ترتیب رژیم گورباچف تسمه نقاله ای شد برای اندیشه هایی که مبانی تئوریک مارکسیسم لنینیسم را انکار می کردند. سخنرانی های گورباچف اندیشه هایی چون « تفکر نوین» و «ارزش های جهانی انسانی» و جلوه های بورژوایی دموکراسی و سوسیالیسم بازار را به حزب و رسانه ها انتقال می داد. سپس رسانه های گلاسنوستی اندیشه های نو را بسط داده و زمینه را برای سخنرانی های تازۀ گورباچف فراهم می کردند تا سمت گیری ضد سوسیالیستی باز هم بیشتری را بیان دارد.رسانه های گلاسنوستی خدمتگذار یاکولف و گورباچف در مورد هر ضایعه ای یا ناکامی اقتصادی حتی اگر ناشی از سیاست های گورباچف بود اطمینان خاطر می دادند و اوضاع را برای خودمختاری بیشتر بنگاه ها و بازار گرایی بیشتر تقویت می کردند و هرگز به احیای دوبارۀ برنامه ریزی مرکزی نمی پرداختند. بحث های عمومی تنها در راستای ضد سوسیالیستی جریان می یافت و با گذشت زمان تقاضای حذف کامل نهادهای برنامه ریزی از نظر سیاسی امکان پذیر شد.
در دسامبر 1987 یاکولف و گورباچف به خطایی سرنوشت ساز دست زدند و به کاهش جدی خرید دولتی از محصولات صنعتی اقدام کردند که باعث چرخشی دیوانه وار از یک اقتصاد بابرنامه به اقتصادی بی برنامه شد.
برکناری حزب از مدیریت اقتصادی موجب تضعیف اقتصاد شد. وزیران بخش ها در مسکو ابزار قدرتمند برنامه ریزی مرکزی بودند. آنها ار طریق اداره های گستردۀ مرکزیشان بنگاه ها را به بالاترین ارگان های برنامه ریزی و دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی حزب مربوط می کردند. آن ها بر کارکرد بنگاه ها نظارت داشتند و نظم و انضباط برنامه را اعمال می کردند و تعادل و ارتباط صنعت بخش و ناحیه را حفظ می کردند. پروستاریکا قدرت وزارتخانه ها را بارها و بارها کاهش داد. این کاهش ها در 1986 و 1987 و 1988 مکانیسم های هماهنگ کنندۀ عمدۀ اقتصاد با برنامه را ویران ساخت. در پاییز 1988 گورباچف 1064 دایره و 465 شعبه را در کمیتۀ مرکزی جمهوری ها و کمیته های حزبی ناحیه و بخش منحل کرد و شمار دوایر را تا 44 درصد کاهش داد.
اقتصاد برنامه ریزی شدۀ اتحاد شوروی همچون یک شبکۀ واحد با تقسیم دقیق کار و تخصص در بین جمهوری ها توسعه یافته بود. برای مثال یک مجتمع صنعتی در منطقۀ بالتیک لیوان های کاغذی برای کل اتحاد شوروی عرضه می کرد. با ضعیف شدن اقتدار اقتصادی مرکز در مسکو داد و ستد بین جمهوری ها جانشین برنامه ریزی شد و آشفتگی اقتصادی رشد کرد و بی نظمی و بی ثباتی اقتصادی بر آتش جدایی طلبی دامن زد. چنانکه هر جمهوری تا آنجا که می توانست در پی محافظت از منافع اقتصادی خویش برمی آمد.
گورباچف در زمینۀ مسالۀ ملی ثابت کرد که به کلی بی ربط و بی اطلاع است. زمانی که شور ناسیونالیستی در جمهوری های بالتیک بالا گرفت او نخست از آن چشم پوشید. سپس فشار اقتصادی بر لیتوانی را بکار برد و بعد از آن با تغییر موضع به سیاست ضعیف و نومیدانۀ تجدید مذاکره دربارۀ قرارداد وحدت متوسل شد و رفته رفته به خواست های هر چه افراطی تر ناسیونالیستی و جدایی طلبان میدان داد. درگیری های قومی برای گورباچف مزایای معینی داشت. هر آشفتگی به گورباچف در صورتی که اساسا دست به کاری می زد فرصتی فراهم می کرد تا رهبران حزبی محلی را اگر جزو مخالفان او بودند برکنار کند.
گورباچف در 91-1989 سه سال پایانی پروستاریکا پس از پیروزی بر مخالفانش به دوباره سازی اتحاد شوروی با پنج راه خطیر دست زد.
نخست با تغییر حزب به یک حزب پارلمانتاریستی به نقش رهبری و موقعیت انحصاری آن پایان داد.
دوم برنامه ریزی مرکزی و مالکیت همگانی را سست کرد. در حالی که در پی گذار به یک اقتصاد بازار بود حزب کمونیست را از مدیریت اقتصادی بیرون راند. خصوصی سازی بنگاه های دولتی را آغاز کرد و شکوفایی اقتصاد ثانوی را تشویق کرد.
سوم در یک سری موضوع های سیاست خارجی تسلیم ایالات متحده شد و در ضمن در پی اتحاد آشکار با امپریالیسم بر آمد.
چهارم اجازه داد رسانه های گلاسنوستی ایدئولوژی و فرهنگ شوروی را بازسازی کنند.
پنجم دربارۀ مسائل ملی همواره شکست می خورد و عقب می نشست و تغییر مسیر می داد. کوشید جدایی طلبان بالتیک را سرکوب کند و در نهایت در مذاکره ای به کلی بی حاصل به منظور یافتن زمینه ای تازه برای اتحاد جمهوری ها تزلزل نشان داد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#52
Posted: 1 Oct 2016 09:37
داستان فروپاشی شوروی به صحنه آمدن تراژدی ناگزیری نبود که ریشه در ناممکن بودن سوسیالیسم داشته باشد.
شکستی نیز نبود که ناشی از مخالفت مردمی یا دشمنان خارجی داشته باشد. همچنین در نتیجۀ ناکامی سوسیالیسم شوروی در انطباق برخی نظرات سوسیالیسم با لیبرال دموکراسی و یک اقتصاد مختلط نیز نبود.
داستان خیانت آگاهانۀ یک مرد نیز نبود.
در واقع بیش از همه داستان پیروزی گرایش معینی در درون خود انقلاب بود. ناشی از گرایشی بود که ریشه در طبیعت دهقانی کشور در وهلۀ نخست و در اقتصاد ثانوی (بازار) در مرتبۀ بعد داشت. بخشی که به سبب ناتوانی مقام های مسئول در درک خطر پنهان در آن و عدم وضع قوانینی برای مقابله با آن بسیار شکوفا شد. این عامل گرایشی بود که پیش از گورباچف خود را در بوخارین و خروشچف نشان داده بود. گرایشی بود که اعتقاد داشت سعادت و دموکراسی و سوسیالیسم مورد نظرش بدون فداکاری و بدون مبارزه و بدون اقتدار مرکزی نیرومند می توانست سریع و آسان بدست آید. این گرایش به مصالحه و سازش با امپریالیسم و لیبرالیسم و مالکیت خصوصی و بازار باور داشت. برخی از طرفداران این گرایش عقیده داشتند که آن ها سوسیالیست های حقیقی هستند گرچه با کسانی متحد بودند که علایق واقعی شان پول سازی و ثروت خصوصی بود. تنها با روی کار آمدن گورباچف بود که این گرایش موجود در انقلاب نفوذ کامل یافت و به اجرا در آمد و به سرانجام منطقی اش رسید. تنها با گورباچف بود که نابخردی همه جانبۀ این جریان درک شد آن زمان که نه به نوع تازه ای از سوسیالیسم که به نوع تازه ای از بربریت منجر شد.
هنوز هم ماتریالیسم تاریخی از قدرت توضیحی کافی برای احیای بازگشت شوروی برخوردار است. به گفتۀ فیدل کاسترو « سوسیالیسم به علل طبیعی نمرد آن واقعه یک خودکشی بود ».
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#53
Posted: 2 Oct 2016 18:00
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
۳
چیـــــــــن کمونیســـــــــت
عقاید سوسیالیستی در اواخر قرن 19 وارد چین شدند و در سال 1907، کمونیسم آنارشیستی شکل غالب عقاید سوسیالیستی در چین بود.
پس از سرنگونی سلسله کینگ به دست ملی گرایان (حزب کومین تانگ) و تاسیس جمهوری بورژوا- دموکراتیک چین فعالیتهای کمونیستی در چین تشدید شد و بسیاری از گروههای چپ به صف متحدان کومین تانگ به رهبری سون یات سن پیوستند. کومین تانگ و سون یات سن متحدان شوروی بودند و شوروی مشاورانی را برای آنها گسیل میداشت. حزب کمونیست چین در ابتدا با بسیاری از گروههای چپ کومین تانگ متحد شد و در واقع پیمان اتحاد را با کل مجموعه کومین تانگ در «جبهه متحد اول چین» بست. کمینترن (بینالملل کمونیسم) به حزب کمونیست چین رهنمود داده بود با کومین تانگ در ارتباط باشد. با افزایش نفوذ حزب کمونیست چین و شوروی به تدریج از نفوذ ملی گرایان کاسته شد.
پس از مرگ سون یات سن، چیانگ کای چک از رهبران بانفوذ کومین تانگ کوشید با اتکا به ارتش و شبه نظامیان حزبی سد راه کمونیستها شود. چیانگ کای چک پس از مرگ سون یات سن، در آنچه در چین به عنوان ترور سفید معروف است تلاش کرد «احزاب خطرناک» را پاکسازی کند که این پاکسازی احزاب چپ موجود در کومین تانگ، حزب کمونیست چین، مشاوران روسی و رهبران نظامیرا نیز در بر میگرفت. این عمل باعث شد جنگ داخلی چین رخ دهد. در نتیجه دو دولت کومین تانگ در یوهان و نانجینگ (به ترتیب توسط جناح چپ و جناح راست) شکل گرفت و در نهایت رابطه حزب چپ کومین تانگ و حزب کمونیست چین دچار مشکل شد. سرانجام دولت یوهان سرنگون شد و همین سرنوشت با لشکر کشی شمالی چیانگ کای شک در انتظار رهبران نظامی بود.
سرانجام حزب کمونیست چین در طی سالهای 1937 تا 1945 میان دهقانان که اکثریت جمعیت چین را تشکیل میدادند مقبولیت زیادی پیدا کرد و در همین حین کومین تانگ در اثر جنگ با ارتش امپراتوری ژاپن تحلیل رفت. حزب کمونیست چین سرانجام همه چین را تسخیر کرد و اعضای کومین تانگ به جزیره تایوان که بخشی از چین بود پناه بردند. کمونیستها از آن هنگام تا سال 1949 بر سراسر چین به جز تایوان مسلط شدند و نخستین رژیم سوسیالیستی آسیایی را تشکیل دادند.
انقلاب فرهنگی چین
مائو در سال ۱۹۶۶ انقلاب فرهنگی چین را که بزرگترین و اساسیترین کشمکش قدرت در حزب کمونیست چین بود، به رهبری همسرش جیانگ چین برپا کرد و ارتشی به نام گاردهای سرخ را برای حمایت از مائو از دانشجویان و دانشآموزان بر پا کرد. چهرههای میانهروی حزب اخراج شدند. در سال ۱۹۶۸ مائو نام مرد برتر چین را از آن خود کرد. گاردهای سرخ در سال ۱۹۶۹ به دست ارتش چین سرکوب شد. انقلاب فرهنگی چین اشتباهی استراتژیک محسوب میشود.
از سال ۱۹۵۶، حزب کمونیست چین به دلیل فقدان تجربه کافی در جریان رهبری اقتصادی و نوسازی چین اشتباهاتی مرتکب شد. در قحطی چهار سالهٔ ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ طی به اصطلاح جهش بزرگ به جلو، ۳۸ میلیون نفر مردند. رژیم مائو در آن سالها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آنها را به اروپای شرقی که زیر کنترل کمونیستها بود، در برابر دریافت جنگافزار و حمایت سیاسی صادر میکرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضتهای ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال میشد. کشتار تودهوار در مقیاس «جهش بزرگ به جلو» چیزی بود که مائو خود را برای آن آماده کرده بود.
به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. از روز ۱۶٫۵٫۱۹۶۶ چهرههای میانهروی حزب اخراج شدند.
انقلاب فرهنگی در واقع برای تصفیهٔ دیگر مسئولین حزب کمونیست طراحی شده بود تا حزب مرعوب شده و رهبری مائو تضمین شود. در واقع مائو آن رویداد را به عنوان یک «تصفیهٔ بزرگ» به شمار آورد. اهداف اصلی او، آن رهبران حزبی بودند که فکر میکردند تلاشهای مائو در اشتراکی کردن و صنعتی کردن در جهش بزرگ به جلو یک فاجعه بودهاست.
مهمتر از همه در میان آنها لیو شائوچی بود که مدتها چه در حزب و چه در ارتش جانشین فرمانده بود. اما وی دچار چندین اشتباه بزرگ شد، از جمله اعتراف به سیاستمداران شوروی در این باره که ۳۰ میلیون چینی طی ۱۹۵۸ - ۱۹۶۱ در اثر کمبود مواد غذایی مردهاند. لیو همچنین به طور علنی از قربانیان قحطی عذر خواهی نموده و با موفقیت بر کاهش مصادرهٔ محصولات زراعی و سایر مواد غذایی پافشاری کرد.
مائو در می۱۹۶۶ انقلاب فرهنگی را به راه انداخت و لیو شائوچی را در نشست کمیتهٔ مرکزی در آگوست همان سال عزل نمود. انقلاب فرهنگی توسط محفلی مرکزی متشکل از پنج مرد و یک زن (همسر مائو) سازماندهی شد که خود مائو نیز در راس آن بود و طی آن مائو به یک کیش ملی تبدیل گردید.
گاردهای سرخ، نیروهای بسیج شبه نظامی بودند متشکل از دانش آموزان و دانشجویان تندرو که در سال ۱۸٫۸٫۱۹۶۶ با حمایت مائو رسمیت یافتند. جیانگ چین همسر مائو و رهبر باند چهار نفره از این نیروها بهره برد و دستور داد در صورت لزوم، آنها جایگزین ارتش شوند.
مائو و همسرش جیانگ چین حزب کمونیست چین را از وجود هزاران تن از مقامات این حزب از جمله جانشین احتمالی او لیو شائوچی و تنگ شیائوپنگ کسی که بعداً بالاترین مقام رهبری را عهده دار شد پاکسازی کردند.
تصویر صورت مائو بر هر مقالهای در روزنامهٔ People's Daily نقش بست و نیمرخی از سر او آرمی را زینت داد که همه باید آن را به لباس خود میداشتند. از «آثار منتخب» مائو و چهرهپردازی معروف او تعدادی به چاپ رسید که از جمعیت کشور چین هم بسیار بیشتر بود (۲/۱ میلیارد). نزدیک به ۸/۴ میلیارد آرم از سر مائو ساخته شد، یعنی به ازاء هر چینی شش عدد. هر چینی نسخهای از «کتاب سرخ کوچک» که نقل قولهایی از مائو بود را در یافت کرد و آن کتاب میبایست در تمامی مراسم عمومی همراه آنها باشد و در دستان دراز شدهٔ آنها به سوی آسمان تاب بخورد: در اینجا دیگر به واقع مائوئیسم به دین اجباری حکومت تبدیل شده بود.
گاردهای سرخ با بیرحمی شروع به پاکسازی دگراندیشان کردند. هزاران بنای تاریخی با خاک یکسان و اقلیتهای قومی و مذهبی از جمله مسلمانان سرکوب شدند.
تعرض گاردهای سرخ تا اواسط سال ۱۹۶۸ ادامه داشت. درگیری داخلی گاردهای سرخ از یکسو و بیم کودتای ارتشی از سوی دیگر سبب شد تا مائو بعد از این که فرمانده ارتش، لین بیائو متهم به کودتا و کشته شد، پایان انقلاب فرهنگی را اعلام کند.
در آوریل ۱۹۷۳ دنگ شیائوپنگ، از قربانیان انقلاب فرهنگی، با موافقت چوئن لای به معاونت نخست وزیری انتخاب شد. باند چهار نفره به رهبری جیانگ چین همسر مائو از این تحولات راضی نبود، آنها رقیب اصلی خود را چوئن لای، نخست وزیر چین میدانستند.
با مرگ مائو در ماه سپتامبر ۱۹۷۶ باند چهار نفره تضیعف شد. آنها در ماه اکتبر ۱۹۷۶ دستگیر شدند و بدین ترتیب انقلاب فرهنگی خاتمه یافت. ثمره انقلاب فرهنگی، خشونت و کشتار و تخریب اقتصادی چین بود.
حزب کمونیست در سال ۱۹۸۱ رسماً از انقلاب فرهنگی تبری جست و به اشتباهات مائو اذعان کرد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#54
Posted: 3 Oct 2016 17:44
اصلاحات یا افول کمونیسم در چین؟
از آغاز سال ۱۹۷۹، حزب کمونیست چین سیاستهای اصلاحات و درهای باز را که دنگ شیائوپنگ مطرح کرد به اجرا گذاشت. پس از اجرای سیاستهای اصلاحات و درهای باز به این طرف، توسعه اقتصاد ملی و اجتماعی چین به دستآوردههای چشمگیری نائل آمدهاست. چهره کشور دستخوش تغییرات شگرفی شد. این دوران از لحاظ وضعیت بهترین زمان پس از تاسیس جمهوری خلق و بهترین دوره برای مردم به لحاظ تامین منافع آنان به شمار میرود. حزب کمونیست چین حامیتوسعه فعال روابط خارجی بوده و برای کسب محیط مساعد بینالمللی برای اصلاحات و درهای باز و مدرنیزاسیون در تلاش است. در امور بینالمللی، حزب کمونیست چین ضمن ایستادگی بر سیاست امور خارجی صلحآمیز حاکی از استقلال و عدم وابستگی، حفظ و حراست از استقلال و حق حاکمیت چین، مخالفت با استیلاطلبی و سیاست زورگویی، حفظ صلح جهانی مساعدت به توسعه بشر و براساس اصول احترام به حق حاکمیت و تمامیت ارضی، عدم تجاوز به یکدیگر، عدم مداخله در امورداخلی یکدیگر، منافع متقابل و برابری و همزیستی مسالمتآمیز روابط خود با کشورهای مختلف جهان را توسعه میدهد.
چین را دیگر نمی توان یک کشور کمونیستی حساب کرد. این کشور در 3 دهه گذشته آن قدر در بازار جهانی و اقتصاد آزاد حل شده است که سبک زندگی بسیاری از مردم چین نیز عوض شده و به سبک زندگی در کشورهای غیر کمونیستی اروپا و آمریکا نزدیک شده است.
چین با وجودی که به لحاظ سیاسی یک کمونیستی تک حزبی خود را حفظ کرده است اما به لحاظ اقتصادی و اجتماعی تا حدود زیادی به سبک و الگوهای کشورهای با سیستم اقتصاد آزاد تبدیل شده است و به همین خاطر چهره بسیاری از شهرهای این کشور تغییر کرده است.
مالکیت خصوصی !
دولت چین به طور تدریجی به اصلاحات اقتصادی و تجاری پرداخت. در سال 1993، پلنوم سوم حزب کمونیست چین با گسترش تکثر تجاری و اقتصادی موافقت کرد تا زمینۀ رقابت شرکت های دولتی فراهم شود.
در سال 1995، دولت چین سیاستی را آغاز کرد که بر اساس آن شرکت های بزرگ در دست دولت باقی می ماند اما امکان خصوصی سازی شرکت های کوچک هم فراهم می شد. در سال 1997، و در راستای حمایت از روند خصوصی سازی، دولت مرکزی چین تصویب کرد که مالکیت در سطح دولت مرکزی به مالکیت در سطح دولت محلی تغییر کند. در نتیجۀ این سیاست، در سال 1997 شهرهایی همچون ژوچینگ و شانده شرکتهای دولتی را به کارمندانشان واگذار کردند. در این دوره بود که فروش شرکت ها به مدیریت وقت آن شرکت ها آغاز شد. شرکت های میدیا و گالانز، که از بزرگترین تولید وسائل خانگی هستند، در جریان این دوره از خصوصی سازی ایجاد شدند.
مجمع ملي خلق چين روز جمعه 16 مارس 2006 قانوني را پس از سال ها بحث تصويب كرد كه در آن حق مالكيت خصوصي به جز در مورد زمين به رسميت شناخته مي شود. هدف از قانون مالكيت كه در مجمع ملي خلق چين تصويب شد ،حمايت از مالكيت تعاوني ، دولتي و خصوصي است هر چند كه اين قانون مالكيت دولتي را در كانون نظام اقتصادي كشور قرار داده است.
در واقع چینی ها خصوصی سازی را به طور تمام عیار اجرا نکردند و دولت پکن مالکیت شرکت های بزرگ را در اختیار خود نگه داشته ولی شرکت های کوچک به بخش خصوصی واگذار شده است. با این حال تقریباً 100 هزار کارخانه طی سال های 1995 تا 2005 خصوصی شدند. این روند خصوصی سازی در تاریخ بی سابقه بوده است.
آزادی مذهب!
«شی جین پینگ» در سخنانش که از تلویزیون مرکزی چین پخش می شد، خاطر نشان کرد که مذهب نباید تحت نفوذ خارجی تغذیه شده و یا خط بگیرد بلکه باید بر اساس همکاری با قانون به توسعه آن مساعدت کرد.
وی گفت که جامعه چین مانند دیگر جوامع به مذهب نیاز دارد و ما باید کاری کنیم که از مذهب به عنوان یک رکن اساسی برای توسعه اجتماعی و پیشرفت عرصه های دیگر استفاده شود.
وی افزود: همه گروه های مذهبی باید آزادانه فعالیت های خود را انجام دهند و بر اساس قانون و در هماهنگی با دولت و کشور به رشد جامعه کمک کنند.
وی این سخنان را در اجلاس گروه های غیر حزب حاکم کمونیست عنوان می کرد و با بازتاب های زیادی در محافل خبری همراه شد.
دولت چین در دو دهه گذشته بارها نسبت به نفوذ خارجی در کشور با سوء استفاده از مذهب هشدار داده است.
رسانه های گروهی چین با انتشار اظهارات رهبر این کشور گزارش کرده اند که مخالفان دولت چین با سوء استفاده از عامل «مذهب» در سین کیانگ و تبت به فعالیت های استقلال طلبانه دامن زده و باعث شورش شده اند.
به همین سبب رئیس جمهور چین خواستار آن شده است که گروه های مذهبی خود را از نفوذ بیگانگان خارج کرده و بر اساس قانون چین فعالیت کنند.
بنابر این گزارش ها، چین بر این باور است که در سین کیانگ با سوء استفاده از اسلام و در تبت با استفاده ابزاری از بودیسم دشمنان این کشور به دنبال براندازی هستند.
همزمان نگرانی ها در حزب حاکم چین از کاهش اعتماد و وفاداری به حزب کمونیست افزایش یافته و گرایش های مذهبی در کشور بیشتر شده است.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#55
Posted: 4 Oct 2016 09:43
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
۴
بلوک شرق
بلوک شرق اصطلاحی است که به کشورهای متحد شوروی و پیمان ورشو، که خود را کمونیست مینامیدند، اطلاق میشد.
این اصطلاح در طی جنگ سرد به همهٔ کشورهایی که از لحاظ جغرافیایی در اروپای شرقی واقع بودند اطلاق میشد.
بلوک شرق شامل کشورهای بلغارستان، رومانی، مجارستان، آلمان شرقی، لهستان، آلبانی، چکسلواکی و آتحاد جماهیر شوروی بود که همهٔ این کشورها عضو پیمان ورشو بودند.
بعدها که در کوبا انقلابی رخ داد و رهبران جدید آن خود را «کمونیست» خواندند و تا حدودی به شوروی وابسته بودند، این کشور نیز، علیرغم اینکه در غرب واقع بود، به طور غیررسمی عضو بلوک شرق شمرده میشد.
کوبا هرگز به عضویت پیمان ورشو درنیامد و به همین علت، به طور رسمی عضو بلوک شرق نبود.
بلوک شرق به عنوان نامی برای پیمان ورشو (اتحاد نظامی به رهبری شوروی) یا کومکن (یک سازمان اقتصادی بینالمللی از کشورهای کمونیست) بکار میرود.
متحدین شوروی خارج از اروپای شرقی، همچون مغولستان و اغلب کوبا، ویتنام، و کره شمالی بعضی اوقات جزو اصطلاح بلوک شرق نیز محسوب میشوند. اصطلاحات بلوک شرق و اتّحاد شوروی بعضی اوقات با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند. امّا اتّحاد شوروی بر کشورهای بلوک شرق نفوذ داشته، کشورهایی در بلوک شرق مانند بلغارستان، مجارستان و لهستان کلاً کشورهایی جداگانه بود.
طی اواخر دهۀ ۱۹۸۰، بهتدریج اتّحاد شوروی ضعیف شد و به مداخله در امور داخلی کشورهای بلوک شرق خاتمه داد. منسوخکردن اصل برژنف از سوی میخائیل گورباچف به نفع به اصطلاح «اصل سیناترا» اثرات شدیدی بر اروپای مرکزی و شرقی در طی این دوره گذاشت.
در نهایت بلوک شرق با فروپاشی رژیمهای طرفدار شوروی در سال ۱۹۸۹ در اروپای شرقی به پایان رسید
پس از این تاریخ احزاب کمونیست در این کشورها قدرت خود را از دست داده و تضعیف شدند و برخی از انها نیز به چند حزب کوچکتر منشعب گردیدند . حتی کشورهایی که بر سیستم کمونیستی اصرار داشتند نتوانستند به رویه گذشته ی خود ادامه دهند و اگر هم نامی از انها باقی است نوعی کمونیسم با گرایش به سمت بازار ازاد میباشد. بطوری که میتوان ادعا کرد که تنها نامی از مارکسیسم لنینیسم در این کشورها باقی مانده. در این میان برخی از این کشورها به اتحادیه ی اروپا پیوستند و به عضویت ناتو درامدند.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#56
Posted: 4 Oct 2016 10:13
تاریخچه ی کمونیسم در قرون جدید
۵
کوبا ، کره ی شمالی ، ویتنام و لائوس
در زماني كه هنوز اتحاد جماهير شوروي به حيات خود ادامه ميداد ، كشورهاي كمونيستي در سراسر جهان از اروپا گرفته تا آسيا و آفريقا وجود داشتند. اين كشور ها در قرن بيستم شامل كشورهاي اتحاد شوروي ، آلمان شرقي ، لهستان ، بلغارستان ، چكسلواكي ، مجارستان ، يوگسلاوي ، روماني و آلباني در اروپا ، چين ، افغانستان ، كامبوج ، مغولستان ، يمن جنوبي در آسيا و آنگولا ، بنين ، كنگو ، اتيوپي ، موزامبيك و سومالي در آفريقا بودند.
امروزه تنها 5 كشور كمونيست در سراسر جهان وجود دارد.: چین کوبا ، کره ی شمالی ، ویتنام و لائوس که پیش از این درباره ی چین صحبت کرده ایم . اما سایر کشورهای کمونیست
کوبا
در سال 1959 در كوبا انقلابي به رهبري فيدل كاسترو به پيروزي رسيد كه بدنبال اين انقلاب حكومت كوبا در سال 1961 رسما به جرگه كشورهاي كمونيستي طرفدار اتحاد شوروي پيوست.
پس از تدوین و تصویب قانون اساسی کوبا در سال 1976 جمهوری کوبا جمهوری سوسیالیستی نام گرفت.
قانون اساسی سال 1976 کوبا نیز در سال 1992 جای خود را به قانون اساسی جدیدی داد که گفته میشود در تدوین آن از عقاید خوسه مارتی انقلابی کوبایی و مارکس و انگلس استفاده شده است.
در این قانون اساسی نیز حزب کمونیست کوبا تحت عنوان نیروی راهبر جامعه و دولت کوبا قلمداد شده است.
فروپاشی شوروی. (که در کوبا به عنوان دورهٔ ویژه شناخته میشود)، فرصت بسیار خوبی فراهم آورد تا قوانین وضع شده توسط کاسترو به طور جدی آزمایش خود را پس بدهند. در این دوران کوبا دچار کمبود مواد غذایی شد. با این وجود دولت کوبا، کمکهای غذایی، دارویی و مالی آمریکا را تا سال ۱۹۹۳ نپذیرفت. در ۵ اوت ۱۹۹۴، دولت، گروهی معترض را که در یک اعتراض ناگهانی در هاوانا تجمع کرده بودند متفرق کرد.
در سالهای اخیر کوبا به یک منبع جدید حمایت کننده به نام جمهوری خلق چین دست یافته است و همچنین اتحادهای جدیدی را با ونزوئلا و همینطوربولیوی که هر دو از صادرکنندههای نفت و گاز هستند ایجاد کرده است. در سال ۲۰۰۳، دولت شمار زیادی از فعالان مدنی را دستگیر و بازداشت کرد. این دوره به بهار سیاه معروف است.
در ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۶، فیدل کاسترو وظایف اصلیاش را به برادرش، اولین نخست وزیر کوبا یعنی رائول کاسترو واگذار کرد. دلیل این واگذاری عمل جراحی فیدل کاسترو بود. در ۲۴ فوریه ۲۰۰۸ رائول کاسترو به عنوان رئیس جمهور جدید کوبا انتخاب شد. او در سخنرانی ابتدایی خود، قول داد که برخی محدودیتهایی اعمال شده بر زندگی کوباییها را از میان بر دارد.[۲۷] در مارس ۲۰۰۹، رائول کاسترو برخی از مقامات دوران کاسترو را از میان برداشت.
در ۱۴ اوت ۲۰۱۵، با سفر جان کری، وزیر امور خارجهٔ ایالات متحد، به هاوانا، در مراسمی رسمی و در حضور مقامهای عالیرتبهٔ آمریکا و کوبا، پس از بیش از ۵۴ سال قطع روابط دیپلماتیک این دو کشور، سفارت آمریکا در کوبا بازگشایی شد.
هرچند کوبا سالهای در بین کشورهای دارای بیشترین تعداد خبرنگار زندانی بود اما در سال ۲۰۱۶ فقط دو روزنامهنگار زندانی دارد.
در نتیجه منع مالکیت فردی، مردم کوبا در بین کشورهایی با کمترین مالکیت کامپیوتر شخصی ردهبندی شدهاند. حق استفاده از اینترنت فقط به تعدادی محدوی از افراد داده میشود و آنها هم شدیداً تحت نظر هستند. خروج ازکشور و ورود به کشور به طور کلی ممنوع است و در صورتی کسی بخواهد کشور را ترک کند نیاز به کسب مجوز دارد؛ که اکثر درخواستهای خروج از کشور رد میشوند و در مواردی که اجازه داده میشود، به عنوان مثال کل یک خانواده نمیتواند کشور را ترک کنند و بچهها به عنوان ضمانت نگه داشته میشوند تا والدین آنها برگردند.
کوبا در سال ۲۰۱۵ از نظر آزادی رسانه در میان ۱۸۰ کشور در جایگاه ۱۶۹ قرار گرفته است.
لازم به یادآوریست که
جمعیت کوبا ۱۱٬۳۹۴٬۰۴۳ نفر است و نرخ رشد جمعیت آن % ۰٫۲۷۳ میباشد.
در کوبا، میزان مرگ و میر نوزادان در واحد جمعیت، از برخی جوامع جهان اول و توسعه یافته نیز کمتر است.
میانگین امید به زندگی در کوبا ۷۷٫۶۴ سال است.
طبق آمار سال ۲۰۰۶، کوبا تنها کشور جهان است که دارای استانداردهای مورد قبول صندوق جهانی طبیعت در زمینه توسعهٔ پایدار است. جاناتان لوح، یکی از نویسندگان گزارش صندوق جهانی طبیعت، گفته است: «طبق شاخص سازمان ملل، کوبا به لطف سطح بالای سواد و طول عمر بسیار بالای خود به سطح خوبی از توسعه رسیده است، و از آنجایی که کشوری با مصرف انرژی پائین است، اثرات زیستی آن بزرگ نیست.» به عبارت دقیق تر کوبا بر اساس معیار ردپای بومشناختی (Ecological footprint) دارای امتیاز کمتر از ۱٫۸ هکتار در واحد مساحت است. همچنین امتیاز کوبا بر اساس شاخص توسعه انسانی(HDI) بالاتر از ۰٫۸ است.
کره شمالی
کره شمالی معمولاً در رسانهها یک دولت کمونیستی افراطی یا استالینیستی توصیف میشود اما برخی از تحلیگران منتقد این دولت معتقدند این حکومت هیچ ارتباطی با ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم یا حتی استالینیسم ندارد و یک حکومت ناسیونال سوسیالیستی -البته بدون سوداهای امپریالیستی- است که در طیف راست افراطی (و نه چپ افراطی) سپهر سیاست قرار میگیرد و بیشتر به حکومت ژاپن دهه ۱۹۳۰ شباهت دارد تا کشورهای بلوک شرق. نوعی «حکومت دفاع ملی» که یک اقتصاد دستوری را هدایت میکند که تنها وظیفه تجهیز بیشتر ارتش و تأمین پول بیشتری برای نیروهای نظامی را بر عهده دارد. قانون اساسی موجود که در سال ۱۹۷۲ تدوین شده و دو بار در سالهای ۱۹۹۲ و ۱۹۹۸ اصلاح شده، از هرگونه اشارهای به کمونیسم و مارکسیسم لنینیسم خودداری کرده و ایدئولوژی رسمی کشور را مکتب جوچه نامیده است.
کیم ایل سونگ اولین رهبر پیشین جمهوری کره شمالی بود که ایدئولوژی جوچه مبنی بر خودکفایی و استقلال را به عنوان ایدئولوژی رسمی حکومت برگزید.
بر خلاف کوبا وضعیت این کشور از هر نظر ناامید کننده است . وضعیت نامناسب اقتصادی ، استبداد شدید ، نبود آزادیهای مدنی و .... نتایج سیاستهای کارگزاران این کشور بوده است.
ویتنام
جمهوری سوسیالیستی ویتنام که با نام رایج ویتنام معروف است، کشوری است در جنوب شرقی آسیا و پایتخت آن هانوی است.در سال ۱۹۶۵ آمریکا با فرستادن نیروهایی به ویتنام جنوبی به یاری جنوبیها برای مقابله با شمالیها شتافت. کمکی که به جنگ مشهور ویتنام منجر شد.
این جنگ ضررهای زیادی به آمریکاییها وارد کرد و سرانجام در سال ۱۹۷۳ خاتمه یافت. در سال ۱۹۷۵ حکومت ویتنام جنوبی سرانجام سرنگون شد و در ویتنام حکومت کمونیستی برقرار گردید.
ویتنام با جمعیتی حدود ۸۷٬۰۰۰٬۰۰۰ نفر و وسعتی بالغ بر ۳۲۹٬۰۰۰ کیلومتر مربع یکی از کشورهای تابعه بلوک شرق و اقتصاد کمونیستی است که در سالهای اخیر و به ویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تلاش مؤثری برای آزاد سازی اقتصاد خود به خرج داده و پس از حدود ۱۱ سال گفتگوی سخت با اعضای سازمان جهانی تجارت، از سال ۲۰۰۷ به این سازمان پیوستهاست.
در دهه هشتاد ويتنام به سوي اصلاحات در رژيم خود قدم برداشته و با از دست دادن متحد قدرتمند خود ، شوروي ، به سوي سياست درهاي باز ميگرايد. از 1989 درهاي خود را به سوي غرب گشوده و از همين هنگام تغييرات چشمگيري در اقتصاد آن پديدار ميشود. سقوط اقتصادي 97 آسياي جنوب شرقي، اثرات مخربي بر ويتنام داشت. با اين حال ويتنام با حدود 10% رشد اقتصادي، يكي از بالاترين شاخصهاي رشد در منطقه را داراست.
لائوس
این کشور که در جنوب شرق آسیا واقع شده ،یکی از معدود دولتهای کمونیست باقیمانده و از سال 1975 حزب کمونیست این کشور قدرت را در دست دارد. دولت چومالی سایاسونه تقریباً برای همه جنبههای زندگی مردم از جمله آزادیهای سیاسی قانون وضع کرده است. دولت تمامی رسانهها را در اختیار دارد و روزنامه نگارانی که از دولت انتقاد کنند یا دربارهٔ موضوعات سیاسی مورد مناقشه بحثی داشته باشند با جریمههای قانونی مواجه میشوند. پناهندگانی که به لائوس می ایند دیپورت میشوند. لائوس یکی از فقیرترین کشورهای آسیا محسوب میشود.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#57
Posted: 5 Oct 2016 09:52
نقد کمونیسم به اختصار
الف- نقد سیاسی و اجتماعی
«کمونیست» آن طور که عموماً در غرب به کار برده میشود، به نظام سیاسی کشورهایی اشاره دارد که خود را «سوسیالیست» میخوانند. اما این دولتهای «سوسیالیست» نباید با کشورهای سوسیال دموکراتی مانند کشورهای اسکاندیناوی اشتباه گرفته شوند. کشورهایی که در این مقاله مورد بحث قرار میگیرند تحت سلطهی احزابی بودند که عموماً، اما در اشکال گوناگون، خود را «کمونیست» میخواندند. آنها علیرغم تفاوتهایشان در اندازه، جمعیت، تاریخ، فرهنگ، درجه صنعتی بودن و شهرنشینی خصایص مشترکی داشتند که مهمترین آنها در ذیل میآید:
1- دکترین مارکسیسم ـ لنینیسم (که معمولاً توسط رهبر معظّم تفسیر میشد) به عنوان منبع مشروعیت که مقدّر بود راهنمای سیاستهای رژیم در تمامی جنبهها باشد.
2-یک سیستم تکحزبی که اغلب توسط یک رهبر معظّمِ خداگونه رهبری میشد؛ این احزاب مدعی خطاناپذیری ذاتی و حمایت جهانی بودند (چنانکه معمولاً در انتخاباتی که انتخاب دیگری وجود نداشت مدعی به دست آوردن 99 درصد آرا می شدند).
3- کنترل انحصاری اقتصاد و رسانههای ارتباط جمعی.
4- نیروی پلیس گسترده و پرشمار و عمیقاً تمایز و تخصصیافته که مسئول مبارزه با «جرایم سیاسی» و ابزاری برای نگه داشتن حزب در قدرت بودند.
5- تعهد ظاهری و نمادین برای توسعه دادن گونهی نوین و برتری از انسان.
6- بسیاری از این رژیمها مرتکب جنایات مخوفی شدند که به نظر خودشان نتایج ناخواستهی پیگیری اهدافی ارجمند و بلند بوده اند
برخی از این دولتها حداقل در دورههایی توتالیتر(تمامیت خواه و دیکتاتوری) هم بودند ـ همچون اتحاد جماهیر شوروی تحت سلطهی استالین، چین تحت سلطهی مائو تسه تونگ، کامبوج تحت سلطهی پول پوت و کوبا تحت سلطهی کاسترو. دولتهای توتالیتر بر خلاف دیگر نظامهای سرکوبگر و خودکامه به شکل غریبی روشهای کارا و بلندپروازانهای برای کنترل اجتماعی و بیمگستری و سیاسی کردن بیشتر عرصههای زندگی پرداختند و به کار گرفتند. در جامعهی توتالیر، حزب/دولت حق دخالت در تمامی جنبههای زندگی که مورد بیتوجهی دیگر حاکمان خودکامه بود، را برای خود محفوظ میداشت؛ عرصههایی چون خانواده، اخلاق جنسی، سرگرمی، ورزش، سفر و ... این نظامهای توتالیتر هم وسایل تولید و هم ابزارهای ارتباط جمعی را کنترل میکردند. از دیگر مشخصههایِ جوامع توتالیتر تلاش آنها برایِ دستیابی به اهداف فراگیر و دور از دسترسی جهتِ دگردیسی جامعه، اقتصاد و فرهنگ و تغییر طبیعت بشری به منظورِ پدید آوردن انسان نوین سوسیالیستی یا کمونیستی بود.
کمونیسم در دورهی قدرتمداریاش به تدریج میان کسانی که زیر لوای آن میزیستند، سرخوردگی و بیزاری عمیقی را پدید آورد. موج عظیم مهاجرت از این کشورها یکی از دلایل صحت این ادعا می باشد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#58
Posted: 6 Oct 2016 07:40
نقد اندیشه های اقتصادی مارکس
1 ـ برخلاف پیش بینی مارکس، قانون تمرکز سرمایه در رشته کشاورزی تحقق نیافته است و کشاورزی تحت مالکیت متمرکز صورت نگرفته است. به قول لوئی بدن «شاید اشتباه مارکس در این زمینه مربوط به شرکت های سهامی باشد. مارکس بسط و توسعه این شرکت ها را دال بر تمرکز سرمایه ها می دانست حال آنکه درست عکس این است.
بر اثر تشکیل و توسعه شرکت های سهامی سرمایه ها هر چه بیشتر پراکنده شده و صاحبان درآمدهای اندک و پس اندازهای ناچیز می توانند در تملک واحدهای بسیار بزرگ صنعتی و اقتصادی شریک و سهیم گردند.
صحیح است که غالباً تشکیل شرکت های سهامی به بزرگتر شدن واحدها و تجمع عده بیشتری کارگر می انجامد ولی این امر تمرکز سرمایه و مالکیت نیست بلکه تجمع سرمایه و پراکندگی مالکیت یعنی درست نقطه مقابل آن چیزی است که مارکس می گوید. عملاً در این موارد منفعت شخصی و اصل رقابت، حاکم بر فعالیت واحد های مورد نظر است و مارکس در حقیقت جنبه فنی مسأله را از جنبه اقتصادی و حقوقی آن به درستی تمیز و تشخیص نداده است.
تشکیل شرکت های سهامی باعث توسعه و تعمیم مالکیت خصوصی به گروههای هر چه بیشتر و وسیع تر افراد جامعه گردیده و عامل مهمی در تسهیل تشکیل سرمایه بشمار می آید. »
2ـ وجود و توسعه طبقه متوسط، توسعه وظایف دولت و استخدام قسمت مهمی از نیروی فعال جامعه به صورت کارمند و کادر اساس تقسیم بندی جامعه به کارگر و سرمایه دار را سست کرده است و چه بسا که ممکن است مبارزه طبقاتی بین کارگران مرفه و کارگرانی که از درآمد کمتر برخوردارند درگیرد و حتی اشتراک نفع بین کارگر و کارفرما علیه طبقه مصرف کننده بوجود آید.
3ـ تئوری فقر دائم التزاید که بر اساس آن پرولتاریا روزبروز فقیرتر می شود صورت تحقق نگرفته است و در کشورهای صنعتی نه تنها وضع کارگران بدتر نشده بلکه نسبت به قرن 19 بهبود کلی یافته است و تحول سرمایه داری را در جامعه فرانسه، سوئد و نروژ دیده ایم.
4ـ پیش بینی مارکس مبنی بر اینکه در کشورهای بزرگ سرمایه داری بر اثر قانون تمرکز سرمایه، شرکت های بزرگ، واحدهای کوچک اقتصادی را از بین می برند تا جائی که در پایان دوره سرمایه داری فقط حق مالکیت در مجموعه قوانین مدنی دیده می شود صورت تحقق نیافته است و در آنجاها نیز که انقلاب به وقوع پیوسته بیشتر در کشورهای عقب مانده و غیرصنعتی صورت گرفته است تا در کشورهای صنعتی و پیشرفته و امروزه نیز خطر وقوع آن بیشتر در کشورهای عقب مانده است تا در کشورهای پیشرفته و صنعتی.
5ـ صرفنظر از اینکه نظریه «ارزش اضافی»مارکس متکی به نظریه «ارزش کار»ریکاردو است که خود محل ایراد است اصولاً اگر این نظریه صحیح باشد که سود کارفرما فقط و فقط از «ارزش اضافی»مایه می گیرد و نفع کارفرما در این است که هر چه بیشتر«سرمایه متغیر»به کار اندازد و از نیروی کار بیشتر برای فزون کردن سود واحد اقتصادی استفاده کند و در نتیجه تا حد امکان از بکار انداختن «سرمایه ثابت» بنفع «سرمایه متغیر»احتراز جوید پس باید کارفرمایان از این عامل تولید هر چه بیشتر استفاده کنند، حال آنکه چنین نیست و کارفرمایان امروزه کوشش می کنند که با توسل جستن به «سرمایه ثابت»(فعالیت های سرمایه بر)سود بیشتری تحصیل نمایند
آنچه مارکس در انتقاد از سرمایه داری ارائه کرده است واکنش به شرایط ظالمانه کار و وضع بد کارگران در قرن نوزدهم بود که دیدیم زن و شوهر و حتی بچه های خردسال آنها کار می کردند باز نمی توانستند شکم خانواده خود را سیر کنند. شاید وضع بدمالی مارکس و خانواده او و ابتلای پسر او به ذات الریه بر اثر بی خانمانی و تخلیه خانه به علت ندادن کرایه خانه در پاریس و مرگ فرزندان در تکوین عقاید انقلابی و انتقامی او از سرمایه داری بی رحم زمان که سیسموندی بیلان وحشتناکی از آن ارائه کرده بی تأثیر نبوده است. بسیاری را عقیده بر این است که مسائل مالی و شخصی او که عمری را در نداری و اتکای به دوست همیشگی خود در خواری بی پولی گذرانده است به همه کس و به همه چیز مظنون و با همه در نزاع و نسبت به همه چیز عصبی و در نفرت و حسادت بود.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#59
Posted: 7 Oct 2016 07:53
نقد ماتریالیسم دیالکتیک
یکی از جلوه های جهان بینی مادی، ماتریالیسم دیالکتیک است. ماتریالیسم دیالکتیک در قبال ماتریالیست مکانیکی به وجود آمد تا ضعف های آن را جبران کند.
ماتریالیسم مکانیکی، پيدايش پديده هاى جهان را بر اساس حركت مكانيكى، توجيه مىكرد و هر حركتى را معلول نيروى محرّكه خاصّى مىدانست كه از خارج، بر جسم متحرّك وارد مىشود، به ديگر سخن: جهان را همانند ماشين بزرگى تصوّر مىكرد كه نيروى محرّك از جزئى به جزء ديگر، منتقل مىشود و در نتيجه، كل اين ماشين عظيم به حركت در مىآيد.
این دیدگاه نقطه ضعف هایی داشت از جمله آن كه: اگر هر حركتى معلول نيروى خارجى باشد بايد براى حركت مادّه اوليه جهان، نيز نيرويى را در نظر گرفت كه از خارج، بر آن وارد شده باشد، و لازمه آن، پذيرفتن موجودى ماوراء مادى است كه دست كم، منشأ نخستين حركت در عالم مادّه شده باشد؛ و این با جهان بینی مادی ناسازگار بود.
ناتوانى ماترياليسم مكانيكى از پاسخ دادن به اين اعتراضات، موجب شد كه ماترياليست ها درصدد يافتن عامل ديگرى براى دگرگوني هاى جهان برآيند و دست كم، بعضى از حركات را به ديناميكى تفسير كنند و نوعى خود جُنبى براى مادّه در نظر بگيرند.
اینجا بود که اصول ماتریالیست دیالکتیک شکل گرفت.
این اصول، به طور خلاصه از این قرار است:
ـ اصل تضاد: این اصل به شكلى كه ماركسيست ها بيان مى كنند این است که هر چيزى بدون استثنا (حتى «فكر») ضد خودش و نفى خودش را در درون خودش به وجود مى آورد. به عبارت دیگر، هر پديدهاى مركّب از دو ضد (تز و آنتى تز) است و تضاد آن ها موجب حركت و دگرگونى پديده مىشود تا اين كه «آنتى تز» غالب مىگردد و پديده جديدى كه «سنتز» آن هاست به وجود مىآيد. مثلاً تخم مرغ، داراى نطفهاى است كه تدريجاً رشد مىكند و مواد غذائى را در خودش هضم مىكند و سپس جوجه كه سنتز آن هاست بوجود مىآيد.
ـ اصل حركت: بر آن است که جهان هستی دارای یک حركت عمومى است به طورى كه هيچ استثنا ندارد و همه چيز اعم از موجودات مادی و غیر مادی را در بر مى گيرد. بر طبق اين اصل هيچ چيز (حتى «علم» و «فكر») به يك حال باقى نمى ماند.
ـ اصل جهش یا تبدّل كميّت به كيفيت: به این معناست كه تغييرات كمّى هنگامى كه به نقطه خاصى رسيد موجب پيدايش تغيير كيفى و نوعى مىشود و وقتى تغيير كيفى و ماهوى پيدا شد ديگر قوانينى كه قبلًا بر آن حاكم بود حاكم نيست، بلكه قوانين جديدى بر آن حاكم است، مثل آب كه قوانين مايعات بر آن حاكم است و همين كه تغييرات كمّى اش به حدى رسيد كه تبديل به بخار شد و تغيير ماهوى پيدا كرد، ديگر قوانين مايعات بر آن حاكم نيست، قوانين گازها بر آن حاكم است.
در جامعه هم هنگامى كه اختلافات، شدت يابد و به حد معيّنى برسد انقلاب، رخ مىدهد یعنی جامعه تغيير كمّى پيدا مى كند و منتهى به تغيير كيفى مى شود،و در این حالت اساساً ماهيت جامعه عوض مى شود و وقتى ماهيت جامعه عوض شد به صورت جبری قوانين آن هم بايد عوض شود.
ـ اصل تکامل یا قانون تکاپوی طبیعت: این است که در جريان تحولات فراگير ديالكتيكى همواره «تز» بوسيله «آنتى تز» نفى مىشود و «آنتى تز» نيز به نوبه خود بوسيله «سنتز» نفى مىگردد. چنانكه گياه، دانه را نفى مىكند و خود آن با دانه هاى جديد، نفى مىشود. به عبارت دیگر، سير ديالكتيكى، هميشه صعودى و رو به تكامل مىباشد، و اهميت اين اصل در همين نكته، نهفته است كه جهت سير تحوّلات را نشان مىدهد و بر صعودى بودن و تكاملى بودن جريان تحوّلات، تأكيد مىكند. هر تغيير كمّى به يك تغيير دفعى- و به قول اين ها تغيير كيفى (كه همان تغيير ماهوى است)- منتهى مى شود.
ـ اصل تأثير متقابل: نیز اين است كه هيچ چيزى در دنيا نيست كه در اشياء ديگر اثر نگذارد و يا از اشياء ديگر اثر نپذيرد، بلكه هر چيزى تمام كيان خودش را از اشياء ديگر دارد، يعنى وابستگى دارد به همه اشياء ديگر. مى گويند: اصلا هر چيزى جز اضافه به چیز دیگر، چيزى نيست و واقعيتش همین اضافه و نسبت است. هر چيزى ماهيتش وابستگى كامل دارد با شرايط محيطش، اگر آن شرايط محيط را عوض كنيد ماهيتش عوض مى شود، يعنى امكان ندارد شرايط محيط شئ را عوض كنيد و ماهيتش باقى باشد و خودش باشد. بنا بر اين همه چيز نسبى است.
یکی از نقدهای مشترکی که در این اصول وجود دارد این است که ماتریالیست ها تلاش دارند آن ها را به عنوان قوانین جهان شمول مطرح کنند در حالی که موارد نقض بسیاری برای تک تک این اصول وجود دارد. به عبارت دیگر، محتوای اصول یاد شده گرچه قابل تطبیق بر مصادیق معدودی باشند (که البته این هم درباره برخی از این اصول با تردید مواجه است) اما ابدا به این معنا نیست که بر همه واقعیت های جهان هستی قابل تسرّی اند.
با توجه به این نکته روشن می شود واقعیت هایی که شما به آن اشاره دارید به معنای تایید اصول ماتریالیسم دیالکتیک نیست بلکه نهایتا کاشف از وجود واقعیتی به نام تغییر در جامعه است که بر پایه عواملی شکل گرفته است و این تغییر بر اساس عوامل یاد شده غیرقابل تردید است.
چیزی که هست ماتریالیست تلاش دارد با تفسیر خاصی از این تغییر و عواملش، آن را به عنوان قانونی جهان شمول و اجتناب ناپذیر معرفی کند در حالی که این تفسیر و نیز آن تسرّی قابل قبول نیست.
نقد اصل تضاد
نخست باید توجه داشت که قرار گرفتن دو موجود مادّی در کنار یکدیگر به گونهای که یکی از آنها دیگری را تضعیف کند و حتی به نابودی آن، منتهی شود مورد انکار هیچ کسی نیست چنانکه در آب و آتش، ملاحظه میشود ولی
اولا این جریان، کلیّت ندارد و نمیتوان آن را به عنوان قانونی جهان شمول پذیرفت زیرا صدها و هزارها مثال برخلاف آن میتوان یافت.
و ثانیاً وجود چنین تضادی در میان برخی از پدیده های مادّی، ربطی به تضاد و تناقضی که در منطق کلاسیک و فلسفه متافیزیک، محال شمرده شده ندارد زیرا آنچه محال دانسته شده اجتماع ضدّین و نقیضین در «موضوع واحد» است و در مثالهای یاد شده موضوع واحدی وجود ندارد. بگذریم از مثالهای مضحکی که مارکسیستها برای اجتماع ضدّین آوردهاند مانند اجتماع جمع و تفریق یا مشتق و انتگرال و... و یا غیبگوئیهای کاذبی که درباره تشکیل حکومت کارگری در کشورهای سرمایه داری کرده اند.
و ثالثاً اگر هر پدیدهای مرکب از دو ضدّ باشد باید برای هر یک از تز و آنتی تز هم ترکیب دیگری در نظر گرفت زیرا هر یک از آنها پدیدهای هستند و طبق اصل مزبور میبایست مرکب از دو ضدّ باشند و در نتیجه باید هر پدیده محدودی مرکّب از بی نهایت اضداد باشد!
و اما اینکه تضاد درونی را به عنوان عامل حرکت، معرفی کردهاند و خواستهاند بدینوسیله نقطه ضعف ماتریالیسم مکانیکی را جبران کنند کمترین اشکالش اینست که هیچ دلیل علمی بر چنین فرضیهای وجود ندارد. علاوه بر اینکه وجود حرکتهای مکانیکی که در اثر نیروی خارجی بوجود میآید به هیچ وجه قابل انکار نیست مگر اینکه حرکت توپ فوتبال را هم در اثر تضاد درونی توپ بدانند و نه در اثر برخورد پای فوتبالیست به آن!!
نقد اصل جهش
اولا در هیچ موردی کمیّت، تبدیل به کیفیت نمیشود و حداکثر اینست که پیدایش پدیده خاصی مشروط به وجود کمیّت معیّنی باشد مثلاً درجه حرارت آب، تبدیل به بخار نمیشود بلکه تبدیل شدن آب به بخار، مشروط به وجود مقدار معیّنی از حرارت است.
ثانیاً ضرورتی ندارد که این کمیّت لازم، در اثر افزایش تدریجی کمیّتهای سابق، حاصل شود بلکه ممکن است در اثر کاهش کمیّت پیشین، تحقق یابد چنانکه تبدیل شدن بخار به آب، مشروط به کاهش حرارت است.
ثالثاً تغییرات کیفی همیشه به صورت دفعی و ناگهانی نیست بلکه در بسیاری از موارد به صورت تدریجی حاصل میشود چنانکه ذوب شدن موم و شیشه، تدریجی است.
بنابراین، آنچه را میتوان پذیرفت لزوم کمیّت خاصی برای تحقق برخی از پدیده های طبیعی است، نه تبدیل کمیّت به کیفیت، و نه لزوم افزایش تدریجی کمیّت، و نه کلیّت چنین شرطی برای همه تغییرات کیفی و نوعی. پس قانون جهان شمولی به نام جهش یاگذار از تغییرات کمّی به تغییرات کیفی، وجود ندارد.
نقد اصل نفی نفی یا تکامل ضدین
شکی نیست که در هر دگرگونی و تحولی وضع و موقعیّت سابق از بین میرود و وضع و موقعیّت جدیدی پیش میآید و اگر اصل نفی نفی را به همین معنی بگیریم چیزی بیش از بیان لازمه تحول نخواهد بود، اما با توجه به تفسیری که برای این اصل کردهاند و آن را مبیّن جهت حرکت و تکاملی بودن آن دانستهاند باید گفت: تکاملی بودن همه حرکات و تحولات جهان به این معنی که هر پدیده جدیدی لزوماً کاملتر از پدیده پیشین باشد قابل قبول نیست. آیا اورانیوم که در اثر تشعشع، تبدیل به سرب میشود کاملتر میگردد؟ آیا آب که تبدیل به بخار میشود تکامل مییابد، یا بخار که تبدیل به آب میگردد؟ آیا گیاه و درختی که میخشکد و هیچ دانه و میوهای از آن باقی نمیماند کاملتر میشود؟ پس تنها چیزی را که میتوان پذیرفت اینست که برخی از موجودات طبیعی در اثر حرکت و تحول، کاملتر میشوند. بنابراین، تکامل را هم به عنوان یک قانون کلی برای همه پدیده های جهان نمیتوان پذیرفت.
در پایان، خاطر نشان میکنیم: به فرض اینکه همه این اصول به صورت کلی و جهان شمول، ثابت میبود تنها میتوانست مانند قوانین ثابت شده در علوم طبیعی، چگونگی پیدایش پدیده ها را بیان کند. اما وجود قوانین کلی و ثابت در جهان به معنای بی نیازی پدیده ها از پدیدآورنده و علت هستی بخش نیست .
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#60
Posted: 7 Oct 2016 20:53
پاسخ به برخی سوالات یکی از دوستان
چرا کمونیست در بسیاری از کشور ها هنوز داره حکومت می کنه ؟
در کشورهایی که هنوز حکومت کمونیستی برقراره ، دیگه پایبندی به اون اصول گذشته ی کمونیسم دیده نمیشه و حرکت به سوی اقتصاد آزاد شروع شده . بهترین نمونه ی آن کشور چین است که با ایده های مارکسیسم لنینیسم فاصله ی زیادی گرفته. تا حدی کوبا پایبندتر مونده و وضع اقتصادیش نسبتا بد نیست ولی با رفتن فیدل کاسترو تغییرات در اونجا هم شروع شده . با این حال میراث خشونت و سرکوب استالینی هنوز هم کم و بیش در این کشورها دیده میشه که از عامل بقای اونهاست
شرایط مردم اون جا .. انگیزه اونا برای کار و فعالیت به چه شکله ؟
اونها که نسبتا کمونیست موندن وضع خوبی ندارن . در کره شمالی و لائوس که وضعشون کاملا اسف باره . مالکیت دولتی هم انگیزه ها رو سلب کرده برای همین کشور چین مالکیت خصوصی رو به رسمیت شناخته
آیا اصول کمونیسم ارزششو داره که به خاطرش جانفشانی کرد؟
من که فکر نمیکنم . از تاریخچه کمونیسم نمیشه چنین چیزی برداشت کرد.
آیا عدالت در کار و کارگری و نتیجه دسترنج برای کارگران در حکومت کمونیستی وجود داره ؟
خیر . در عمل چنین نبود و عدالتی که مارکس و انگلس از اون صحبت میکردن در کشورهای کمونیستی پیاده نشد
آیا این اصول و بهتره بگم نکات و نقاط مثبت این اصول رو نمیشه به عنوان زیر مجموعه ای در ایدئولوزی و اصول و فرهنگها و مکاتب دیگه ای دید ؟ و پیاده اش کرد ؟ در واقع سوسیال دموکراتها که در کشورهای اروپایی قدرت زیادی هم دارن تلاششون بر همین مبنا بوده که خوبیهای عقاید کمونیسم رو بگیرن و اشکالات اونها رو تا حد ممکن رفع بکنند.
در اینجا بسیار مناسبه که مطلبی از دکتر عنایت الله رضا مطالعه کنیم . ایشان از معتقدان کمونیسم بودند که 18 سال در شوروی و 2 سال در چین زندگی کردند. و قطعا تجربیات ایشون بسیار ارزنده است
با تشکیل حزب توده ایران (7مهر1320) بتدریج بسیاری از آن آرمانخواهان به این حزب پیوستند.عنایت الله رضا نیز که افسر نیروی هوایی بود در سال 1322 عضو حزب توده شد و در تشکیلات مخفی افسران قرار گرفت؛ و این سرآغاز زندگی سیاسی و فکری پر فراز و نشیب او بود.در 25 مرداد 1324 به همراه گروهی از افسران توده ای بازداشت شد و تا اردیبهشت ماه 1325 در کرمان تبعید بود.سپس به تهران بازگشت و در اردیبهشت ماه همان سال رهبری حزب توده ستوان یکم رضا را به همراه شش افسر توده ای دیگر مخفیانه به تبریز فرستاد تا حکومت فرقه دموکرات آذربایجان را یاری دهند.در 21 آذر 1325 که حکومت فرقه از هم پاشید، رضا به همراه همسر وفرزند خردسالش مانند هزاران نفر وابستگان فرقه به شوروی مهاجرت کرد،کشوری که به باور او و دیگر اعضای حزب توده الگوی مطلوب جامعه ای بود که می بایست در آینده در ایران تشکیل شود.عنایت الله رضا که از معتقدان کمونیسم و شیفتگان کشور شوراها بود در طول 18 سال زندگی درباکو و مسکو بتدریج به واقعیت های حاکم برجامعه شوروی پی برد.او دریافت سامان این کشور پرآوازه نه تنها آن نیست که در تبلیغات ادعا شده بلکه نسبتی هم با جامعه آرمانی که در طلبش است ، ندارد. در ابتدا فکر می کرد اشکال در نحوه سازماندهی اجتماعی و مدیریتی است که حزب کمونیست شوروی برقرارکرده است اما نقد او بتدریج متوجه ایدئولوژی کمونیسم شد وسرانجام ،این اندیشه را کنار گذاشت.وقتی به این نتیجه رسید دیگر ضرورتی در ماندن در کشور شوروی ندید و علیرغم آنکه در ایران به طور غیابی محکوم به اعدام شده بود در صدد برآمد به ایران بازگردد.دوسال در فرانسه ماند تا اقدامات برادرش دکتر فضل الله رضا (رئیس وقت دانشگاه تهران) به نتیجه رسید و در سال 1347 دکتر عنایت الله رضا پس از 22 سال تبعید به ایران بازگشت.
عنایت الله رضا که در رشته فلسفه از دانشگاه دولتی جمهوری آذربایجان با مدرک دکترا فارغ التحصیل شده بود از سال 1348 فعالیت علمی خود را با نوشتن و ترجمه مقاله و کتاب در ایران آغاز کرد که تا هنگام مرگ ادامه داشت.آثار عنایت الله رضا عمدتا در سه زمینه است: تاریخ و جغرافیای ایران باستان ، چیستی و تمایز اران و آذربایجان در طول تاریخ ،نقد کمونیسم و شوروی. در هریک از این سه زمینه ، آثاردکتررضا (اعم از تالیف و ترجمه ) در افزایش آگاهی و شناخت تاریخی و نظری دارای اهمیت است.
آثار دکتر رضا در نقد ایدئولوژی کمونیسم شامل: نقد کمونیسم روسی و کمونیسم اروپایی است. هیجده سال زندگی در اتحاد شوروی و دو سال در چین و مطالعه و تامل درباره ایدئولوژی کمونیسم ، رضا را به این نتیجه رسانده بود که کمونیسم «توحش قرن بیستم» است و در کشورهای سوسیالیستی به جای مشارکت عمومی در سامان سیاسی و اجتماعی ، «اقلیتی سازمان یافته که خود را حامل آرمان پرولتاریا نامیده اند و انقلاب بدون پرولتاریا را به انجام رسانیده اند در واقع ،حاکمیت همان اقلیت را بر پرولتاریا تحمیل کرده اند» وحکمرانی می کنند .در آن کشورها برخلاف ادعاهای رهبرانشان در مورد «پدید آوردن جامعه ای جدید برپایه برادری و برابری آدمیان» نه تنها چنین جامعه ای پدید نیامده بلکه «نظام استبدادی حکمفرما می باشد » و « دیوانسالاری تراز نو خود طبقه ممتاز جدیدی پدید» آورده است و «گونه ای اسارت طبقاتی را جایگزین اسارت های طبقاتی کهن» کرده اند.
این وضعیت موجب شده است که ایدئولوژی کمونیسم ونظام حاکم بر کشورهای سوسیالیستی « در روزگار ما دچار بحران و گرفتار انحطاط ایدئولوژی و اخلاقی »بشود. نشانه های آن رشد روزافزون آمار دزدی ، رشوه خواری ،اوباشی ،آدمکشی،الکلیسم و انواع اعتیاد در میان مردم بویژه جوانان و نوجوانان است . از این رو،«اکثر مردم در کشورهای کمونیست زندگی وحشتناک و فلاکتباری را می گذرانند.» در سال 1356 عنایت الله رضا پیش بینی می کرد که با این وضعیت « روزگار این پدیده نیز همانند بسیاری از پدیده های منسوخ عالم بسر آمده است» و آینده ای ندارد؛
« کمونیسم به سبب انقلاب عظیم علمی و تکنیکی معاصر و رشد سریع و برق آسای ابزار و وسایل تولید ،به مراتب زودتر از آنچه گمان می رفت به دوران زوال خود گام نهاده است.»
در زمینه نقد مارکسیسم ـ لنینیسم که همراه با نقد مواضع احزاب کمونیست کشورهای اروپایی بود، دکترعنایت الله رضا ازسال 1353 به بعد کتاب های " مارکسیسم و ماجرای بیگانگی انسان" ،"کمونیسم و دموکراسی" و"کمونیسم اروپایی" را تالیف و منتشرکرد .همچنین ،ترجمه کتاب های "طبقه جدید : تحلیلی از تحول جامعه کمونیست " نوشته میلوان جیلاس (عضوپیشین دفتر سیاسی و رئیس کمیسیون تبلیغات کمیته مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی ) و " منابع کمونیسم روسی و مفهوم آن " نوشته نیکلای بردیایف را منتشر کرد که این دو کتاب از مهمترین کتاب هایی است که در زمینه نقد کمونیسم به فارسی ترجمه شده است.
افشاگری درباره سال های حاکمیت ژزف استالین و جنایت های گسترده ای که در آن سال ها انجام شده بود یکی دیگر از عرصه های نقد کمونیسم از سوی دکتر رضا بود.با اینکه در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی ابعادی از اقدامات و اعمال استالین و کیش شخصیت او افشاء شده بود و در کشورهای اروپایی احزاب کمونیست به صراحت آن اقدامات و کیش شخصیت استالین رامحکوم کرده بودند اما اکثرکمونیست ها در ایران و بسیاری از کشورهای آسیایی ازجمله جمهوری خلق چین همچنان استالین را به عنوان رهبر پرولتاریای جهان و سازنده سوسیالیسم درشوروی ستایش می کردند و گزارش نیکیتاخروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی درباره استالین را نمی پذیرفتند ، گو اینکه این گزارش تنها به کلیات می پرداخت و شامل ابعاد همه جانبه سرکوب و اختناق و جنایت های دوران استالین نبود. آنها افشاء جنایت های دوران استالین و محکوم کردن کیش شخصیت او را اتهام های بی پایه و اغراق های حساب شده از سوی جناح تجدید نظر طلب حاکم در رهبری حزب کمونیست شوروی برای خدشه وارد کردن بر چهره استالین کبیر و ترفندی برای رویگردانی ازپیشبرد سوسیالیسم و سازش با غرب سرمایه داری می دانستند. با توجه به اینکه آثار متعددی درباره استالین و دوران حاکمیت او در شوروی به زبان فارسی منتشر نشده بود و ستایش از استالین و گرامیداشت هرساله تولد اودر جراید چپ غیر طرفدار شوروی تا بقدرت رسیدن گورباچف در شوروی کم وبیش ادامه داشت عنایت الله رضا کتابهای "اسرار مرگ استالین "نوشته آوتور خانوف ، "گفتگو با استالین "نوشته میلوان جیلاس ،" متن کامل گزارش نیکیتا خروشچف در جلسه سری کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی "،"خاطرات بوریس باژانوف" و" تاریخ سری جنایت های استالین " نوشته آرلوف رادر سال های 1356 تا 1366 ترجمه و منتشر کرد که هریک از این آثار از منابع اصلی برای آگاهی از اوضاع جامعه شوروی در دوره استالین در زبان فارسی است.همچنین ،با توجه به تداوم سرکوب و نبود آزادی بیان در شوروی پس از خروشچف ،دکتر رضا برای توضیح این وضعیت و افشاگری درباره ماهیت نظام سیاسی در شوروی و اقدامات استیلا جویانه رهبری آن کشور در اردوگاه سوسیالیسم کتاب های " نیکیتا خروشچف (سال های حاکمیت)"نوشته روی و ژورس مدودف ،"به زمامداران شوروی" نوشته الکساندر سولژنیتسین، "سیزده روزی که کرملین را لرزاند"(درباره انقلاب مجارستان) نوشته تیبور مرای را ترجمه و منتشر کرد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من