ارسالها: 24568
#1
Posted: 9 Jan 2013 09:51
با سلام خدمت مدیران محترم :
درخواست : ایجاد تاپیک در تالار سیاست
عنوان : ترور شخصیت های سیاسی دنیا و نقشی که این ترورها درسرنوشت دنیا بازی کردند.
کلمات کلیدی : ترور شخصیت های سیاسی / ترور شخصیت های سیاسی دنیا / ترورها
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2
Posted: 10 Jan 2013 11:47
بزرگترین ترورهای تاریخ
ترور به کشتن هدف دار شخص یا اشخاصی مهم در زمینه های متفاو ت اطلاق می شود.
آیا می دانید که شلیک یک گلوله در سال 1914 در پایتخت صربستان به شروع جنگ اول جهانی منجر شد و یا اینکه تا به امروز از انگیزه های واقعی قاتل جان اف کندی پرده برداشته نشده است. در طول تاریخ موارد بسیار زیادی از ترور شخصیت های مهم سیاسی، نظامی و یا حتی اقتصادی و فرهنگی رخ داده است. در اکثر این ترورها شخص قاتل آنچنان مهم نیست و بلکه انگیزه ها، افراد و جریان های مشوق این اعمال مهم هستند. در این مطلب شما را با چندین ترور مشهور در طول تاریخ آشنا می کنیم.
ژولیوس سزار
شاید ترور امپراطور روم در 44 سال قبل از میلاد مسیح معروف ترین ترور در دوران کهن باشد. سزار که اولین تزار و از جمله مشهورترین سرداران رومی بود در سنایی که به نوعی خود بنا نهاده بود توسط تعدادی از سناتورها به قتل رسید. بنا به اعتراف مورخین این ترور امپراتوری روم را برای سالهای متمادی در شک و ترس فرو برده و در نهایت نیز به جنگ داخلی و فروپاشی آن منجر شد. ژول سزار یا قیصر (زاده ۱۲ یا ۱۳ ژوئیه ۱۰۰ (پیش از میلاد) - درگذشته ۱۵ مارس ۴۴ (پیش از میلاد)) دیکتاتور و رهبر نامدار سیاسی و نظامی جمهوری روم بود.او در کنار کراسوس و پومپی یکی از فرماندهان سهگانه روم بود. اکثر مورخان گشایش سرزمین گل به دست او را یکی از مهمترین وقایع دوران باستان و آغازگر شکل گیری تمدن کنونی فرانسه میدانند. او همچنین رهبری نخستین لشکرکشی روم به بریتانیا را در دست داشت اگرچه گرفتاریهایش با سنا و پومپی آن را بیسرانجام گذارد. او همچنین لژیونهایش را به آنسوی رود روبیکون رهبری نمود.وی در پی جنگی داخلی که در ۴۹ (پیش از میلاد) به راهانداخت فرمانروای بیچون و چرای روم گشت. پس از آن به اصلاحاتی کلان در جمهوری روم دستزد و راه به سوی خودکامگی پیمود. این کارها دوست پیشین سزار مارکوس یونیوس بروتوس و دستهای دیگر از سناتورها را به کشتن سزار برانگیخت. کشتن سزار چندی بیشتر جمهوری روم را پایدار نگهداشت. دو سال پس از مرگ او سنای روم وی را یکی از خدایان روم شناخت .
آبراهام لینکلن
145 سال پيش در شب 14 آوريل سال 1865 ميلادي و درست پنج روز پس از پايان جنگهاي انفصال آمريكا، آبراهام لينكلن رئيس جمهوري ايالات متحده در لژ تئاتر فورد در شهر واشنگتن هدف گلوله قرار گرفت و ساعاتي بعد جان سپرد.قاتل به نام جان ويلكس بوث از فاصله بسيار نزديك و از پشت سر فقط يك گلوله به جمجمه لينكلن شليك كرد.او پس از تيراندازي به سوي آبراهام لينكلن كه در كنار همسرش نشسته و نمايش را تماشا مي كرد، فرياد زد: جنوب انتقامش را گرفتجان ويلكس بوث يك بازيگر 26 ساله تئاتر و از هواداران كنفدراسيون جنوب آمريكا بود كه در جنگ هاي انفصال از ايالت هاي شمال و در واقع نيروهاي دولت مركزي شكست خورده بود.قاتل لينكلن موفق شد از پنجره فرار كند و با اسبي كه همدستش از قبل زير پنجره آماده كرده بود از محل دور شود. دولت آمريكا براي دستگيري بوث مبلغ هنگفت 100 هزار دلار را به عنوان جايزه تعيين كردبوث كه به ناحيه پورت رويال ايالت ويرجينيا فرار كرده بود كمتر از دو هفته بعد از قتل لينكلن در درگيري با سواره نظام ارتش دولتي كه در تعقيب او بود، كشته شد و همدستش دستگير گرديد.پس از كشته شدن آبراهام لينكلن كه دومين دوره رياست جمهوري خودرا آغاز كرده بود، معاون رياست جمهوري آندرو جانسون جانشين او شد.به اين ترتيب در شب 14 آوريل سال 1865ميلادي آبراهام لينكلن ، رئيس جمهور ايالات متحده در حالي كه همراه همسرش در لژ تئاتر فورد شهر واشنگتن يك نمايش را تماشا مي كرد، هدف گلوله يكي از طرفداران كنفدراسيون جنوب قرار گرفت و ساعاتي بعد جان سپرد.آبراهام لينكلن در دوره نخست رياست جمهوري اش فرمان لغو بردگي كه در ايالت هاي جنوبي رايج بود را صادر كرد و اين مساله موجب آغاز جنگ هاي 4 ساله انفصال آمريكا شد. اين جنگ داخلي سرانجام با شكست واضمحلال كنفدراسيون جنوب خاتمه يافت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#3
Posted: 10 Jan 2013 12:09
الکساندر دوم
این تزار روسیه از دیگر رهبران معروف در طول تاریخ است که با ترور پرونده زندگی او بسته شده است. شاید بتوان گفت که ترور او برای دنیا بسیار گران تمام شد. وی که در سال 1881 میلادی توسط گروه های آنارشیست ترور شد در حقیقت یکی از اولین رهبران طالب تغییرات در روسیه بود که به سمت مشروطه طلبی و به راه اندازی پارلمان و حاکم کردن قانون اساسی در روسیه پیشرفت. دو تروریست از دو جهت دو بمب را به فاصله زمانی کمی از هم به سوی کالسکه الکساندر دوم پرتاب کرده بودند. الکساندر دوم ، تزار روسیه هنگام مرگ ۶۳ سال داشت.الکساندر دوم در طول ۲۶ سال سلطنت خود منشا اقدامات اصلاحی بزرگی در روسیه بود که مهمترین آنها الغای نظام رعیتی در کشورش بود.او در روز سوم مارس ۱۸۶۱ میلادی درست ۲۰ سال قبل از اینکه کشته شود نظام رعیتی را در سراسر روسیه ملغی کرد.تزار الکساندر دوم که خاطره تلخ جنگ کریمه را به یاد داشت تصمیم گرفت سیاست مستبدانه سلف خود تزار نیکلای اول را کنار بگذارد.در آن زمان از مجموع ۶۰ میلیون جمعیت روسیه ۵۰ میلیون نفر آنها را موژیک ها (دهقانان) تشکیل می دادند.تمام این موژیک ها رعیت بودند ، نیمی از آنها در اراضی دولتی و بقیه در املاک حدود ۱۰۰ هزار خانواده اشراف زمیندار روسیه زندگی مشقت باری را سپری می کردند.موژیک ها همراه املاک معامله می شدند و حق ترک املاکی که متعلق به آن بودند را نداشتند.اما در آن زمان دوره جنبش های انقلابی در اروپا و از جمله روسیه فرا رسیده بود. بارها گروه های تروریستی به ویژه اعضای احزاب چپ علیه جان الکساندردوم اقدام کردند اما هر بار او از مرگ جان سالم به در بردبا مرگ الکساندر دوم تمام اصلاحاتش به فراموشی سپرده شده و آزادی کوتاه مدت دهقانان روسیه خاتمه یافت و آنها دوباره به رعیت مبدل شدند .به این ترتیب در روز ۱۳ مارس سال ۱۸۸۱ دو نفر تروریست عضو گروه جنبش اراده ملی با پرتاب دو بمب به سوی کالسکه الکساندر دوم تزار روسیه اورا به قتل رساندند.با مرگ الکساندر باردیگر زندگی محنت بار رعیت های برده در روسیه از سر گرفته شد.متاسفانه جانشینان وی راه وی را ادامه ندادند که به روی کار آمدن کمونیستها و حوادث طولانی پس از آن منجر شد .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#4
Posted: 10 Jan 2013 14:33
ترور ولیعهد اتریش؛ آرشیدوک فرانسوا فردیناند
بهانهای برای جنگ
فرانتس فردیناند کارل لودویگ ژوزف، آرشیدوک اتریش و دارای لقب استه، از مقامهای سلطنتی اتریش بود که از سال ۱۸۹۶م تا روز مرگش، وارث تاج و تخت پادشاهی اتریش - مجارستان بود. قتل او در سارایوو جرقهای بود که اتریش براساس آن، به صربستان اعلام جنگ کرد و بدینترتیب، جنگ جهانی اول آغاز شد. فرانتس فردیناند، هجدهم دسامبر ۱۸۶۳م در گراتس اتریش بهدنیا آمد. او بزرگترین پسر پدر و مادرش بود. پدر او آرشیدوک کارل لودویگ اتریش (برادر کوچکتر امپراتور فرانتس ژوزف) بود و مادرش شاهزاده ماریا آنونسیاتا سیسیلی. فرانتس تنها ۱۲ سال داشت که یکی از اقوامش، دوک فرانسیس پنجم مودنا درگذشت. او، فرانتس فردیناند را با شرط اینکه واژه «استه» را بهعنوان مقام اضافه کند، وارث خود کرده بود. بدینترتیب، فرانتس فردیناند یکی از ثروتمندترین مردان اروپا گشت. در هنگام تولد، کسی فکرش را هم نمیکرد که او روزی ولیعهد پادشاهی اتریش - مجارستان خواهد بود. به او تحصیلات معمولی که به یک آرشیدوک داده میشود، تعلیم داده شد (بهویژه تحصیل تاریخ و اخلاق). اونو کلوپ، تاریخدان معروف، از ۱۸۷۶م تا ۱۸۸۵م معلمش بود. در ۱۸۷۷م، فرانتس فردیناند با درجه ستوان دوم وارد ارتش شد. فرانتس فردیناند بهعنوان یک جوان دو علاقه ویژه داشت: شکار و سفر. میگویند که او در طول زندگیاش بیش از ۵۰۰۰ گوزن کشته است. در ۱۸۸۳م، او برای اولینبار به ایتالیا رفت تا املاکی که از دوک فرانسیس پنجم مودنا برایش بهجای مانده بود را بازدید کند. در ۱۸۸۵م او به مصر، فلسطین، سوریه و ترکیه و در ۱۸۸۹م به آلمان رفت. در سال ۱۸۸۹م، زندگی فرانتس فردیناند دستخوش تغییراتی جدی شد. در این سال، ولیعهد رادولف (از اقوام فرانتس) درگذشت و پدر فرانتس فردیناند یعنی آرشیدوک کارل لودویگ، به مقام ولیعهدی رسید. در ۱۸۹۵م، فرانتس فردیناند در مجلسی در پراگ با کنتس سوفی چوتک آشنا شد. گرچه سوفی از خانوادهای اشرافی از بوهمیا بهحساب میآمد، اما او عضو هیچیک از خانوادههای حاکم کنونی یا حاکم پیشین اروپا (که شرایط ازدواج با کسی از خاندان هابسبورگ را داشتند) نبود. سوفی چوتک، دستیار آرشیدوشس ایزابلا (همسر آرشیدوک فردریش، دوک تشن) بود. پس از از اینکه فرانتس فردیناند برای گذراندن دوره نقاهت بیماری سل به جزیره لوسینژ در دریای آدریاتیک رفت، سوفی، نوشتن برای او را آغاز کرد. آرشیدوشس ایزابلا میپنداشت که فرانتس فردیناند عاشق یکی از دخترانش است. اما در ۱۸۹۸م، فرانتس هنگام بازی تنیس ساعتش را در خانه آرشیدوشس جا گذاشت. آرشیدوشس ایزابلا سراغ ساعت رفت و انتظار داشت که عکس یکی از دخترانش را در آن بیابد اما عکس سوفی را یافت. سوفی بلافاصله اخراج شد. فرانتس فردیناند از ازدواج با کسی بهغیر از سوفی سرباز زد. پاپ لئوی سیزدهم، تزار روسیه نیکلای دوم و امپراتور آلمان ویلهلم دوم همه به دیدار امپراتور اتریش فرانتس ژوزف رفتند تا به او بگویند که اختلاف بین فرانتس ژوزف و فرانتس فردیناند پایههای پادشاهی را متزلزل خواهد کرد. بالاخره در ۱۸۹۹م امپراتور فرانتس ژوزف قبول کرد که به فرانتس فردیناند اجازه ازدواج با سوفی را بدهد به شرطی که ازدواجی مورگانتیک باشد و فرزندان آنها حقی برای تاج و تخت نداشته باشند. سوفی هیچیک از مقامها یا امتیازات شوهرش را کسب نمیکرد و در عموم در کنار او ظاهر نمیشد. مراسم ازدواج در یکم جولای ۱۸۹۹م در رایشاشتات (اکنون: زاکوپی) در بوهمیا برگزار شد. فرانتس ژوزف در مراسم شرکت نکرد. همچنین هیچیک از برادرهای فرانتس فردیناند و اصلاً هیچ آرشیدوکی در مراسم شرکت نداشت. تنها اعضای خانواده سلطنتی که در مراسم حضور داشتند، عبارت بودنداز: نامادری فرانتس فردیناند، ماریا ترزیا و دو دختر او. پس از ازدواج، سوفی مقام شاهدخت هاهنبرگ را دریافت کرد. در ۱۹۰۹م، او مقام والاتر دوشس هاهنبرگ را دریافت کرد. این باعث ارتقای مقام او شد ولی این مقام هنوز از تمام آرشیدوشسها پایینتر بود. فرانتس فردیناند و سوفی صاحب سه فرزند شدند: شاهدخت سوفی فون هاهنبرگ، ماکسیمیلیان، دوک هاهنبرگ و شاهزاده ارنست فون هاهنبرگ. فرانتس فردیناند در بسیاری از امور سیاسی اتریش - مجارستان دخالت میکرد. ناسیونالیستهای مجارستان مخالف طرفداری او از حق رأی عمومی بودند زیرا نفوذ مجارها در امپراتوری مجارستان را زیر سؤال میبرد. بعضی از غیرکاتولیکها و ضدروحانیون نیز با او بر سر همکاریاش با انجمن مدارس کاتولیک و پذیرفتن قیمومیت آن در بیست و دوم آوریل ۱۹۰۰م مخالف بودند. بعضیها میگویند که سفر او به سارایوو (که از امنیت کافی برخوردار نبود) توسط بعضی هستهها در حکومت اتریش - مجارستان برنامهریزی شد تا در معرض خطر ترور قرار گیرد و از شر فرانتس فردیناند خلاص شوند اما هیچ مدرکی برای اثبات این ادعا در دست نیست.ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند در سارایوو در چنین روزی از سال ۱۹۱۴ میلادی، جرقهای بر آغاز جنگ جهانی اول گردید. در روز بیست و هشتم ژوئن سال ۱۹۱۴ میلادی، آرشیدوک فرانتس فردیناند ولیعهد امپراتوری اتریش و همسرش دوشس سوفیا دوهاهنبرگ در شهر سارایوو توسط یک تروریست صرب - گاوریلو پرینسیپ (از اعضای گروه دست سیاه) - به قتل میرسند. قتل ولیعهد اتریش مانند جرقهای بود که بشکه باروت اروپای بحرانی را منفجر کرد و حدود یک ماه بعد از این حادثه، جنگ جهانی اول قاره اروپا را به خون و آتش کشید. گاوریلو پرنسیپ و همدستانش از صربهای بوسنی و هرزگوین بودند که توسط سرهنگ دیمیتریویچ رئیس سرویسهای اطلاعاتی صربستان برای انجام این سوءقصد تحریک شده بودند. بوسنی و هرزگوین ایالت سابق عثمانی تحت قیمومت امپراتوری اتریش درآمده و در سال ۱۹۰۸م رسماً به خاک امپراتوری منضم شده بود. صربستان بهنام همبستگی اسلاوهای جنوبی، ادعای مالکیت بر بوسنی و هرزگوین را داشت. سرهنگ دیمیتریویچ رئیس سرویسهای اطلاعاتی صربستان در بلگراد یک سازمان مخفی تروریستی بهنام «دست سیاه» را ایجاد کرده بود. این سازمان خواستار ادغام تمام سرزمینهای اسلاوهای جنوبی در صربستان بود. سازمان مورد اشاره به جذب ملیگرایان جوان از قبیل گاوریلو پرنسیپ پرداخته و با دادن اطلاعات و امکانات به آنها این جوانان را تشویق به اقدامات تروریستی میکرد. گاوریلو پرنسیپ و ۵ نفر همدستش، پس از اطلاع از سفر ولیعهد اتریش به سارایوو موقعیت را برای ضربه زدن به امپراتور سالخورده اتریش فرانتس ژوزف اول که ۸۴ سال داشت، مناسب دیدند. در بامداد روز بیست و هشتم ژوئن، ابتدا یک بمب به سوی خودروی حامل آرشیدوک فرانتس فردیناند و همسرش در یکی از خیابانهای شهر سارایوو پرتاب شد و یک افسر همراه آنها بر اثر انفجار مجروح گردید. اندکی پس از این حادثه، آرشیدوک و همسرش برای جویا شدن از وضع سلامتی این افسر به سوی بیمارستان حرکت کردند، اما راننده در انتخاب مسیر اشتباه کرد و وارد یک کوچه شد و سر یک پیچ از سرعت خود کاست. گاوریلو پرنسیپ که در آن نزدیکی حضور داشت، با سلاح کمری از فاصلهای بسیار نزدیک ۲ گلوله به سوی خودرو شلیک کرد. دوشس سوفیا دوهاهنبرگ، همسر فردیناند درجا کشته شد و خود او نیز به فاصله ۱۰ دقیقه بر اثر شدت جراحات درگذشت. گاوریلو و دیگر همدستانش دستگیر شدند. در روز دوم جولای ۱۹۱۴م، ۳ نفر از آنها اعتراف کردند سلاحها را از گاردهای مرزی صربستان دریافت کردهاند. دربار وین از صربستان خواست مسببین این سوءقصد مجازات شده و مقامات امپراتوری اتریش - مجارستان، برای تحقیق عازم صربستان شدند. اما صربستان که از حمایت امپراتوری روسیه برخوردار بود، درخواست منطقی دربار وین برای تحقیقات مستقل درمورد این حادثه را رد کرد. درواقع، نیکلای دوم، تزار روسیه - که با ناآرامیها و آشوبهای داخلی در امپراتوریاش مواجه بود - تمایل داشت با به راه انداختن یک جنگ، افکار عمومی کشور را به آن معطوف کرده و به آشوبهای داخلی خاتمه دهد. اما نیکلای دوم نمیدانست نهتنها قاره اروپا با جنگی که جنگ جهانی اول نام گرفت، به خاک و خون کشیده خواهد شد و روسیه در این جنگ بهسختی شکست خواهد خورد، بلکه قبل از خاتمه جنگ بر اثر انقلاب روسیه، تاج و تخت سلطنت را از دست داده و سلسله رومانفها منقرض خواهد شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#5
Posted: 10 Jan 2013 14:36
ماهاتما گاندی
بنیانگذار کشور هندوستان و پدر مبارزات ضد استعماری ملت هندوستان بر علیه انگلستان یکی از قربانیان معروف ترور است. او از جمله افرادی بود که معتقد به زندگی آرام گروه های مختلف مذهبی در هند در کنار یکدیگر بود. موهنداس کهر مچند گاندی، در تاریخ دوم اکتبر ۱۸۶۹ در پوربندر هند به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت و مادرش زنی نجیب و فداکار بود. گاندی تا زمان دانشگاه در هند بود و هنوز ۱۳ سال نداشت که ازدواج کرد. در حالی پا به ۱۹ سالگی گذاشت که با چهار فرزندش راهی انگلستان شد و در رشته حقوق ادامه تحصیل داد. در ۲۴ سالگی مدتی بعد از فوت مادرش به آفریقای جنوبی رفت و بعد از سه سال تجربه روزنامه نگاری و وکالت، با اندیشه مبارزه با ظلم و بی عدالتی به هند بازگشت. او در این دوران مقاله هایی در مورد آنچه استعمار به جهان سوم تحمیل می کند نوشت که باعث شد بارها به زندان برود و خشم استعمارگران اروپایی را برانگیخت.
مهاتما گاندی در سال ۱۹۲۱ رهبری کنگره ملی هند را به دست گرفت و در این دوران توانست اندیشه مبارزه بدون اسلحه خود را به مردمش بیاموزد اسلحه استقلال و خودکفایی در سایه حقیقت را به جامعه اش هدیه دهد. یکسال بعد اولین نشانه های اندیشه مبارزاتی خویش که تحریم کالاهای خارجی بود را بروز داد و در برابر همه اتهاماتی که به او وارد بود، سکوت اختیار کرد و با در پیش گرفتن مقاومت منفی، محکوم به شش سال زندان شد.
هر چند بیماری آپاندیس او باعث آزادی اش در سال ۱۹۲۴ شد ولی این دوره طولانی در زندان باعث شد تا گاندی آثار اندیشمندان بزرگی چون فرانسیس بیکن، کارلایل، راسکین، امرسون، تورو و تولستوی را در یک برنامه منظم مطالعه کند. خلقیاتی همچون دوری از زنان و گیاهخواری در همین ایام شخصیت گاندی را به سمت و سویی برد که رهبری تعیین کننده وی را تثبیت نمود.
به سال ۱۹۵۲ ، اولین روزه سیاسی خود که هفت روز به طول انجامید را در اعتراض به تشدید روشهای خشونت آمیز استعمارگران انگلستان ادامه داد. گاندی با سه روش اصولی، عدم توسل به خشونت، نافرمانی مدنی و عدم مصرف کالاهای خارجی مبارزات خود را عمق و شدت بیشتری بخشید و نقطه عطف مبارزات او در سال ۱۹۳۰ روز اول مارس بود که مردم هند را به اعتراض علیه انحصار نمک توسط استعمار بریتانیا دعوت نمود. او در یک راهپیمایی ۲۴۱ مایلی معروف به «سالت مارچ» یا همان راهپیمایی نمک، میلیونها هندی را با خود همراه کرد تا قدرت مبارزات ملت هند را علیه استعمارگران به نمایش گذارد. گاندی و معترضان بسیاری دستگیر شدند.
الا گاندی دختر دومین پسر مهاتما گاندی، «مانیلال» می گوید: در آفریقای جنوبی که زمانی پدر بزرگمان در راه آهن ژوهانسبورگ توسط سفیدپوستان نژاد پرست از قطار به بیرون پرتاب شد، مهاتما گاندی فعالیتهای خستگی ناپذیرش را برای مبارزه با استعمار ادامه داد.
نوه مهاتما گاندی می گوید: سالها بعد تا قبل از پیروزی سیاهان به رهبری نلسون ماندلا، نه تنها از فروش کتابهای مهاتما و تدریس فلسفه های وی در مبارزات ضد استعماری جلوگیری می کردند، بلکه حتی اجازه نمی دادند در خصوص تاریخ زندگی او اطلاعی کسب کنند.
اما اکنون نه تنها چنین برخوردهایی منسوخ شد، بلکه اماکن تاریخی چون خانه مسکونی گاندی در ژوهانسبورگ و ایستگاه راه آهن پیتر مارتیزبورگ که در سال ۱۸۹۳ ، مهاتما گاندی را از قطار به بیرون انداختند امروز بر روی نقشه های جهانگردی میسر شده است.
مهاتما یا «روح بزرگ» یکی از بزرگترین رهبران تاریخ جهان به شمار می رود که مردم هند از او با عنوان پدر ملت یا «باپو» یاد می کنند.وی همیشه می گفت که اصول او ساده هستند و از باورهای سنتی هندو با نامهای سایتا (حقیقت) و آهیمسا (ضد خشونت) گرفته شده اند.
او فلسفه مبارزه و زندگی را در مخالفت کامل با این مسایل می داند: ثروت اندوزی بدون کار و تلاش، لذت جویی بدون وجدان، دانش بدون شخصیت، تجارت بدون اخلاق، علم بدون انسانیت، پرستش فاقد از خودگذشتگی، سیاست بدون قانون و قاعده مهاتما گاندی پایبندی به حقیقت خویشتن را ساتیاگراها (واژه ای هندی متشکل از ساتیا «حقیقت» و اگراها، به معنای دنبال چیزی بودن) می نامید. او نیز مبارزه نفسگیری با ماکیاولیسم و ابزارهای ناپاک سیاسی برای رسیدن به قدرت به کار بست و درصدد بود تا عنصر صداقت و پاکی را به سیاست و مبارزه بیامیزد. او رساله معروف «هند سواراج» را به انتقاد از غرب و مصرف گرایی نوشت و نگاهش به غرب این گونه بود که تمدن جدید اروپایی تمدنی صرفاً مبتنی بر مادیگری محض است که بر تولید صنعتی در کارخانه ها و تراکم ثروت می باشد تاجایی که چنین تمدنی طبیعت حقیقی بشر را نابود می کند، اما از دیگر سو، جوهر و ماهیت پیشرفت غرب را بخوبی می شناخت. ماشین ساده نخ ریسی نماد صنایع کوچک و غیر متمرکزی بود که همیشه و در همه جا حتی در زندان و سفر به همراه داشت. او حتی نظم حاکم بر غرب را بدرستی درک کرد و آن را قبول داشت.
گاندی در عین حال به استقلال اقتصادی همان قدر اهمیت می داد که به استقلال سیاسی و هر دو را مکمل یکدیگر می دانست. سرانجام پس از موافقت مهاتما گاندی با استقلال و جدایی پاکستان از هند، مهاتما گاندی به دست تروریستی افراطی و متعصب به نام ناتورام گذاره وابسته به حزب هندوی تندروی آر. اس. اس S . R.S ، در بعدازظهر روز سی ام ژانویه ۱۹۴۸ در معبد بیرلا ترور شد. وی در شامگاه 30 ژانویه 1948 میلادی توسط یک جوان هندوی متعصب به ضرب گلوله از پای درآمد. معروف است که آخرین کلمات گاندی قبل از جان دادن، آه خدا، بوده است. " ناتارام گودسه " ضارب گاندی انگیزه خود را از کشتن گاندی را مسئول دانستن وی در ضعف هندوستان به خاطر جدایی پاکستان از این کشور اعلام کرده بود. وی اعدام شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#6
Posted: 10 Jan 2013 14:53
نقش گاندی در استقلال هند
گاندی برای وحدت میان مسلمانان و هندوهای کشورش یک ماه روزه گرفت و در رژهٔ نمک از ۱۲ مارس تا ۶ آوریل ۱۹۳۰ به همراه چند صد هزار نفر هندی ۴۰۰ کیلومتر از احمد آباد تا ساحل داندی راه پیمود تا از آب دریا نمک بگیرد و با این عمل قانون مالیات نمک را بی اعتبار کرد. این مبارزه با دعوت هندیها برای تحریم کالاهای انگلیسی بود و با بازتاب جهانی روبرو شد و نهایتاً" انگلیسیها مجبور به مذاکره شدند. هندیها با کمک روح بزرگ(ماهاتما) در سال ۱۹۴۷ توانستند استقلال کشورشان را به دست آورند.وظایف شخص نسبت به خود، به خانواده، به وطن و به جهان از یکدیگر جدا و مستقل نیستند. نمیتوان با زیان رساندن به خود یا خانوادهٔ خود به وطن خویش خدمت کرد. به همین قرار نمیتوان با زیان رساندن به جهان نیز به وطن خود خدمت کرد.ایشان به سوسیالیسم ملی اعتقاد داشتند .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#7
Posted: 11 Jan 2013 11:12
دکترمارتین لوتر کینگ
43 سال پيش در شب 4 آوريل سال 1968 ميلادي دكتر مارتين لوتركينگ ،كشيش سياهپوست و نماد مقاومت سياهان آمريكا عليه تبعيض نژادي در شهر ممفيس مورد سوءقصد قرار گرفت و به قتل رسيد.قاتل او يك مرد سفيدپوست به نام «جيمز ارل راي» بود كه بعدها به حبس ابد محكوم شد.
دکتر مارتین لوترکینگ یکی از رهبران برجستهٔ مخالف تبعیض نژادی و احیای حقوق انسانی همهٔ مردم ؛ سیاه ٬ سفید و زرد و از یکی از شاخص ترین معتقدان نظریه «عدم خشونت گاندی» بالاخره قربانی افرادی شد که تمام توانش را برای بهتر زندگی کردن آنها صرف کرده بود. او در سن ۳۹ سالگی به ترور رسید ٬ تا این جملهٔ تلخ ولی آکنده از حقیقت «مالکوم ایکس» بار دیگر مصداقی پیدا کند ٬ « جوامع خود اغلب قاتل اشخاصی بوده اند که بیشترین خدمت را به آنها کرده اند! »مارتین در ۱۵ ژانویهٔ ۱۹۲۹ در ایالت جورجیا و در شهر آتلانتا به دنیا آمد. پدر وی یک کشیش محبوب و آزادیخواه بود که سخنرانیهای آتشین وی٬ او را شهره کرده بود . مردم به وی «پدر کینگ» میگفتند. مارتین در محیطی کاملا مرتبط با کلیسا رشد کرد.وی قدم به جامعه ای مینهاد که سیاهان آن حقیقتا مسخ شده بودند و باور داشتند که آنچه سفیدپوست به آنها تلقین میکند درست است ٬ سیاه بدبو ٬ سیاه کثیف ٬ سیاه کم عقل! او به سرعت و به مدد هوش سرشارش تحصیلات خود را شروع کرد خیلی زود راهی کالج شد و خیلی زود به دانشگاه رفت٬ و در سن نوزده سالگی ٬ مارتین دارای مدرک لیسانس جامعه شناسی بود!در همین سالها مارتین آرام آرام با نظریهٔ « عدم خشونت » گاندی آشنا شد. مارتین به دانشگاهی در پنسیلوانیا به نام «کروزر» رفت تا الهیات بخواند. وی به بررسی اندیشه های مختلف پرداخت و با نظرات «مارکس» آشنا شد ولی مانند گاندی٬ نبودن اندیشهٔ الهی در نظرات مارکس وی را دفع کرد. لوترکینگ که بعدها میگفت :« وسیله باید به پاکی هدف باشد» از نظریهٔ نسبیت اخلاق مارکس هم به شدت بدش آمد ٬ چرا که هدف را توجیه گر وسیله میدانست.وی در سال ۱۹۵۱ به عنوان رتبهٔ اول در کالج کروزر فارغ تحصیل شد و به دانشکدهٔ الهیات بوستون رفت. مارتین تنها سه سال بعد دکترای خود را گرفت. یک سال قبل از این مهم او با «کورتا اسکات» که زنی سفید پوست بود ازدواج کرد.مارتین به کلیسای پدرش پیوست ولی خیلی زود هوش سرشار وی ٬ قدرت بالای مدیریت و تبهرش در سخرانی وجهٔ وی را به عنوان یک رهبر اجتماعی نیز شکل داد. وی با اندیشهٔ عدم خشونت کم کم به رهبری مهم تبدیل میشد.
تحریم اتوبوسهای مونتگامری
سال ۱۹۵۵ اتفاقی افتاد تا مردم یک رهبر آزدیخواه جوان را بهتر بشناسند. در آن سالها تنها سفیدپوستان حق نشستن در چهار ردیف جلوی صندلی را داشتند و سه ردیف آخر متعلق به سیاهان بود که هفتاد درصد استفاده کنندگان اتوبوس بودند. که این سه ردیف نیز مشروط به این بود که سفید پوستان همه نشسته باشند٬ اگر سفید پوستی نیاز به صندلی داشت مرد سیاه می بایست از جا برخیزد تا مرد سفید بنشیند!اما اول دسامبر ۱۹۵۵ ٬ روز دیگری بود! روزا پارکس جای خود را به مرد سفید ایستاده تقدیم نکرد. این خبر به سرعت منتشر شد و جنجال زیادی به پا کرد. سپس لوترکینگ و چندی دیگر تصمیم گرفتند تا از سوار شدن به اتوبوسها خودداری کنند و این تصمیم با اعلامیه ها به گوش دیگر سیاهان نیز رسید. کمی بعد در ۵ دسامبر خبر به همه جا رسید اتوبوسهایی که پر از جمعیت بودند حالا با صندلیهای خالی به این طرف و آن طرف میرفتند. ۳۸۱ روز این تحریم برجا ماند و بالاخره در ۲۰ دسامبر ۱۹۵۶ تفکیک نژادی در اتوبوسهای مونتگامری لغو شد.« ما نباید این پیروزی را غلبه بر سفید پوستان تلقی کنیم. بلکه این٬ یک پیروزی به نفع عدالت و دموکراسی است...ما در پی احترام متقابل هستیم. اگر در هنگام پایان دادن به تحریم٬ کوچکترین خشونتی از جانب ما سر بزند٬ حاصل همهٔ تلاشهای یک ساله را بر باد داده ایم. بیایید هنگام سوار شدن به اتوبوس چنان عشقی در خود داشته باشیم که دشمنان را به دوست بدل سازد... »این جمله بخوبی اندیشهٔ عشق طلبانهٔ مارتین لوتر کینگ را نشان میدهد برای وی «مبارزهٔ عاری از خشونت» نه یک وسیله٬ بلکه یک هدف است.از لینکلن شروع کرد و بیانیهٔ الغای بردگی (Emancipation Proclamation) که مثل صبحی فرخنده بود که پایان شب اسارت سیاهان را نوید میداد و از آرزوی سیاهان که حالا آزادند ولی صد سال بعد سیاهان هنوز برده اند صد سال بعد هنوز در گوشه ای از جامعه خود را رانده شده میبینند و صد سال بعد و صد سال بعد ٬ تا به زمان خودش رسید که هنوز مرد سیاه منتظر حقوقی است که چهار صد سال پیش به آن وعده داده شده است . از اینکه سیاه آمریکایی باید در کنار سفید پوست بایستد و بدون خشونت برای ساختن دنیایی بهتر برای همه تلاش کند و امید داشته باشد. او گفت تا زمانیکه سیاه و سفید برابر نیستند از مبارزه دست نمیکشد ٬ تا زمانیکه سیاه اهل می سی سی پی نمیتواند رأی دهد و تا هنگامیکه سیاه اهل نیویورک می اندیشد که چیزی ندارد تا به آن رأی دهد از مبارزه دست نخواهد کشید.
و به رویاهایش رسید که روزی فرزند بردهٔ سابق در کنار فرزند برده دار سابق بنشیند به عنوان دوست او٬ اینکه فرزندانش نه به خاطر رنگ پوستشان که به خاطر شخصیتشان مورد داوری قرار بگیرند که روزی آزادی چون رودی خروشان جاری شود و همه جا را فرا بگیرد...و از همه خواست تا حلقه های آزادی را در همه جا٬ کوهها٬رودها همهٔ شهرها و روستاها بیفکنند.در سراسر این سخنرانی یک لحظه نیز حتی دکتر کینگ شنونده را به حال خود نمیگذارد. صدای پرطنین وی که مثل رودی خروشان در جریان است٬ الفاظ پرطمطراق و ملموسش و احساسات وی که در کل سخنرانی دست شنونده را میگیرد و پا به پای خود میبرد همهٔ اینها این سخنرانی را منحصر به فرد کرده است او آرزو میکند که روزی همهٔ فرزندان خدا سیاه و سفید و مسیحی و یهودی و ... بتوانند دستهایشان را به هم بدهند و همان آواز قدیمی آزادی را سر دهند .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 2554
#8
Posted: 11 Jan 2013 13:21
سید محمد حسینی بهشتی (زادهٔ ۲ آبان ۱۳۰۷ در محلهٔ لُنبان اصفهان — درگذشتهٔ ۷ تیر ۱۳۶۰ در تهران) که در ایران از او به شهید بهشتی نیز یاد میشود، سیاستمدار و فقیه ایرانی و اولین رئیس دیوان عالی کشور پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، اولین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود.
پدرش، سید فضلالله، مردی روحانی و از مدرسین حوزه علمیه اصفهان بود و گاهی برای اقامهٔ نماز جماعت به روستاهای اطراف میرفت. محمد بهشتی در هفتم تیر ۱۳۶۰ و در پی انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی که توسط سازمان مجاهدین خلق ایران سازماندهی شده بود، ترور گردید.
تحصیلات در کودکی و نوجوانی
در چهارسالگی به مکتب رفت. سپس به دبستان دولتی ثروت که بعدها ۱۵ بهمن نامیده شد وارد شد. در امتحان ورودی دبستان در کلاس ششم قبول شد ولی با توجه به سن کمی که داشت در کلاس چهارم نشست. در امتحانات پایان دورهٔ دبستان در شهر دوم شد و به دبیرستان سعدی رفت. پس از شهریور ۱۳۲۰، در سال دوم دبیرستان، تعاملش با شاگردان مدارس دینی بیشتر شد و به طلبه شدن علاقه پیدا کرد. سرانجام در سال ۱۳۲۱ و در سن چهارده سالگی دبیرستان را رها کرد و به مدرسه صدر بازار رفت
خانواده
فرزند او سید علیرضا حسینی بهشتی مشاور ارشد میرحسین موسوی، عضو هیأت علمی دانشکدهٔ علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، دبیر کل جمعیت توحید و تعاون و از بازداشت شدگان ناآرامی های انتخابات ریاست جمهوری دهم است
سید محمدرضا حسینی بهشتی دیگر فرزند او، استادیار فلسفه دانشگاه تهران و مدیر گروه فلسفه فرهنگستان هنر است
تحصیلات حوزوی و دانشگاهی
در سال ۱۳۲۱ وارد مدرسهٔ صدر شد و پس از تحصیل ادبیات عرب، منطق، کلام و سطوح فقه و اصول، در سال ۱۳۲۵ راهی قم شد و به مدرسهٔ حجتیه رفت. در قم خارج فقه و اصول را نزد سید محمد محقق داماد و آیتالله خمینی فراگرفت و در درس آیتالله بروجردی، سید محمد تقی خوانساری و حجت کوه کمری نیز حاضر میشد. بخشی از کفایه را نزد مرتضی حائری یزدی و بخش دیگر آن را به همراه مکاسب نزد داماد خواند. درس منظومه منطق و کلام که در اصفهان نیمهکاره مانده بود به دلیل کم بودن استاد فلسفه در قم ادامه نیافت و بیشتر به فقه و اصول میپرداخت. در کنار تحصیلش در قم، همانند اصفهان، تدریس نیز میکرد و مخارج زندگیش را از این راه تأمین میکرد.
در سال ۱۳۲۷ دیپلم ادبی را با شرکت در امتحان متفرقه اخذ کرد و به دانشکدهٔ علوم معقول و منقول (دانشکدهٔ الهیات و علوم اسلامی کنونی) دانشگاه تهران وارد شد. مدرک کارشناسی رشتهٔ معقول (فلسفه و حکمت اسلامی) را در سال ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران دریافت کرد. عنوان پایاننامهٔ او «بساطت یا ترکب جسم» بود که آن را زیر نظر محمود شهابی با درجهٔ عالی به پایان رساند.
محمد بهشتی پس از گرفتن لیسانس تصمیم داشت برای مطالعهٔ فلسفهٔ غرب با بورس تحصیلیای که در آن پذیرفته شده بود به خارج از کشور سفر کند. در آن زمان او در کلاسهای فلسفه در بحثهایی که میشد اشکال میگرفت، با استاد جدل میکرد و استاد نیز به همان شیوه پاسخش را میداد و گاه حتی سوال و جوابها به داد و فریاد کشیده میشد. به همین دلیل از فلسفهٔ اسلامی ناامید شده بود. در همان دوره محمدحسین طباطبایی از تبریز به قم میآید. بهشتی به این استاد جدید هم امیدی نداشت و فقط به خاطر اصرار دوستش مرتضی مطهری، در یک جلسه از کلاسهای وی حاضر شد. بعد از کلاس اشکالی که به درس وی داشت به او گفت. طباطبایی با دقت به حرف او گوش کرد و با او با آرامش و بدون تعصب و تندی بحث کرد. این برخورد طباطبایی روی بهشتی تأثیر عمیقی گذاشت، بهطوری که او از تحصیل در خارج از کشور منصرف شد و به قم بازگشت. در درسهای اسفار ملاصدرا و شفای ابن سینا و نیز جلسات بحث کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم نزد طباطبایی حضور مییافت. در این دوره بخشی از وقتش را به تدریس درس زبان انگلیسی در دبیرستانهای قم اختصاص میداد، از جملهٔ آنها دبیرستان حکیمنظامی بود. در ۱۳۳۳ نیز دبیرستان دین و دانش را در قم تأسیس کرد.
Beheshtianimation.gif
قبر بهشتی در آرامگاه شهدای هفتم تیر
در سال ۱۳۳۵ دورهٔ دکتری خود را در رشتهٔ فلسفه آغاز کرد. اما با توجه به فعالیت در قم و مبارزات و سفر به آلمان نتوانست به موقع دوره را به پایان برساند و سرانجام در سال ۱۳۵۳ از پایاننامه دکتری خود تحت عنوان «مسائل ما بعدالطبیعه در قرآن» دفاع کرد.
در سال ۱۳۳۹ بههمراه علی مشکینی، عبدالرحیم ربانی شیرازی و سید محمدرضا گلپایگانی و مدرسین دیگر در صدد برآمدند تا با حوزهٔ علمیهٔ قم سازماندهی بیشتری بدهند. این تلاش به تهیهٔ طرح و برنامهای هفده ساله برای تحصیل علوم اسلامی انجامید. این طرح اساس تشکیل مدارسی چون مدرسه حقانی شد.
آغاز مبارزات سیاسی
هر چند که در سالهای ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ در اعتصابات، اجتماعات و نشستهای سیاسی نهضت ملی شدن صنعت نفت در تهران و اصفهان شرکت میکرد، اما بهطور جدی اقدامات خود به رهبری روحالله خمینی را در سال ۱۳۴۱ و با تشکیل کانون دانشآموزان قم، با همراهی محمد مفتح، آغاز کرد. در سال ۱۳۴۲ پیشنهاد روحالله خمینی نسبت به انتقال به اصفهان و سامان دادن به فعالیتهای مبارزاتی آن شهر را به دلیل اهمیت شهر قم نپذیرفت. بعد از سخنرانی او در جشن روز مبعث در دانشگاه تهران، هستهای تحقیقاتی برای پژوهش پیرامون حکومت اسلامی تشکیل شد. به دستور ساواک، از قم به تهران منتقل شدو در آنجا با اعضای هیئتهای موتلفه اسلامی ارتباط برقرار کرد. با پیشنهاد شورای مرکزی مؤتلفه، آیتالله خمینی برای این جمعیت شورای روحانیت و فقاهت تعیین کرد که محمد بهشتی به همراه مرتضی مطهری، محیالدین انواری و مهدی مولایی تشکیل دهندهٔ آن بودند. در سال ۱۳۴۳ در اثر فشار ساواک از آموزش و پرورش منتظر خدمت شد
سفر به آلمان
در سال ۱۳۴۳ کار ساختمانی مسجدی در هامبورگ که ساخت آن با حمایت آیتالله بروجردی آغاز شده بود، رو به اتمام بود. با توجه به بازگشت محمد محققی-نمایندهٔ آیتالله بروجردی- به ایران، مسلمانان هامبورگ از مراجع قم برای مسجد درخواست روحانی کردند. سید محمدهادی میلانی و حائری، بهشتی را برای این کار انتخاب کردند. از طرف دیگر با توجه به کشته شدن منصور و نقش شاخهٔ نظامی هیئتهای موتلفه در آن، دوستان بهشتی به دنبال خارج کردن او از کشور بودند. ابتدا ساواک مانع صدور گذرنامه برای این سفر شد.اما با تلاش سید احمد خوانساری این مشکل برطرف شد و او در اسفند ۱۳۴۳ به آلمان رفت و در شکلگیری مرکز اسلامی هامبورگ و اتحادیه انجمن اسلامی دانشآموزان مسلمان - گروه فارسیزبانان ایفای نقش کرد. در این مدت به سفر حج رفت و نیز سفرهایی به ترکیه، سوریه، لبنان و عراق برای آشنایی با فعالیتهای اسلامی و دیدار با سید موسی صدر و سید روحالله خمینی انجام داد. در ۱۳۴۹ بر حسب ضرورت سفری به ایران داشت که در آن سفر توسط ساواک ممنوع الخروج شد و اقامت ۵ سالهٔ او در آلمان پایان یافت.
در زمان پهلوی
در زمان پهلوی دوم، محمد بهشتی در امر تهیه کتابهای درسی از مشاورین فرخرو پارسا[۹] و از حقوقبگیران وزارت آموزش و پرورش بود. مرکز اسلامی هامبورگ سالها نیز از فرخرو پارسا بودجه دریافت میکرد، و محمد بهشتی حتی از طرف همان وزارتخانه به ماموریتهایی، از جمله به آبادان، فرستاده شد.
فعالیتها پس از بازگشت تا انقلاب
پس از بازگشت به ایران، مجدداً در آموزش و پرورش مشغول به کار شد و سپس به عنوان کارشناس ارشد در کتابهای علوم دینی در سازمان تدوین کتابهای درسی ایران اشتغال داشت و به همراه محمد جواد باهنر به تالیف کتب درسی برای مدارس پرداخت. علاوه بر آن در کنار کارهای علمی و تکمیل کتابهای در دست تألیفش و امور مربوط به حوزه، جلسات تفسیر قرآن را در «مکتب قرآن» برگزار میکرد که دختران و پسران جوان در آن شرکت میکردند. نیز در مناسبتهای مختلف به سخنرانی میپرداخت. در فروردین ۱۳۵۴ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت شد و چند روزی را در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری گذراند. پس از آن دیگر جلسات تفسیر ادامه نیافت. از سال ۱۳۵۵ در تلاشهایی برای ایجاد هستههای تشکیلاتی شرکت داشت که به ایجاد جامعه روحانیت مبارز انجامید. از سال ۱۳۵۶ با اوجگیری انقلاب بر دامنهٔ فعالیتهایش افزود. در بهار ۱۳۵۷ سفری به اروپا و آمریکا داشت. هدف او در این سفر دیدار با دانشجویان و اساتید دانشگاه و هماهنگی حرکتهای سیاسی گروههای معتقد به رهبری روحالله خمینی بود. بعد از هجرت خمینی به فرانسه نیز برای دیدار با او به پاریس رفت. در عاشورای ۱۳۵۷ بعد از سخنرانیش بازداشت شد و مدت کوتاهی را در زندان اوین و کمیتهٔ مرکزی بود
پس از انقلاب ۱۳۵۷
او دبیر شورای انقلاب بود. پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، در ۲۹ اسفند ۱۳۵۷ حزب جمهوری اسلامی را به همراه سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنهای و محمد جواد باهنر تأسیس کرد. سپس توسط مردم برای عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شد. در ۴ اسفند ۱۳۵۸ در حکمی از سوی آیتالله خمینی ریاست قوه قضائیه دیوان عالی کشور را بر عهده گرفت. در ۲ تیر ماه ۱۳۶۰، پس از برکناری بنیصدر به همراه محمد علی رجایی و هاشمی رفسنجانی در شورای موقت ریاست جمهوری عضویت داشت.
به گفته یوسف صانعی، بهشتی در زمان ریاست دیوانعالی کشور، هنگام تصویب لایحه قانون مجازات اسلامی، با استناد به اینکه «زن نان آور نیست و لذا نصف دیه باید پرداخت شود، در مقابل مرد نان آور است» باعث تصویب عدم تساوی دیه زن و مرد شد
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 24568
#9
Posted: 11 Jan 2013 14:58
ترور جان اف کندی رئیس جمهور آمریکا تروری در ابهام
روز 22 نوامبر 1963 خبر ترور رئیس جمهور آمریکا به خبر یک رسانه های جهان تبدیل شد. جان اف کندی رئیس جمهور دموکرات آمریکا که در سومین سال ریاست جمهوری خود به سر می برد، در جریان سفر به تگزاس، هدف اصابت دو یا سه گلوله قرار گرفت و کشته شد. جان اف کندی سی و پنجمین رئیس جمهور آمریکا در سومین سال ریاست جمهوریاش ترور شد
پس از حادثه ترور کندی با وجود تدابیر حفاظتی شدید در آمریکا، علامت سوالی بزرگ در اذهان عمومی این کشور و جهان شکل گرفت که چگونه فرد ضارب از لایه های امنیتی سازمان سیا، اف بی آی و گارد ریاست جمهوری عبور کرده و این چنین رئیس جمهور را هدف قرار میدهد. و اینکه حرکت رئیس جمهور با خودروی "روباز" در خیابان های تگزاس بدون در نظر گرفتن احتیاط های لازم حفاظتی چقدر رایج و منطقی بوده و ...، همگی از ابهاماتی بوده که تا کنون نیز بقوت خود باقی مانده است.به همین مناسبت به بازخوانی پرونده این ترور و دست های پنهان در آن خواهیم پرداخت.
روایت رسمی حادثه ترور کندی
در روایت رسمی منتشر شده در مورد ترور جان اف کندی، این ترور توسط ضاربی بدون انگیزههای سیاسی - جناحی و ... عنوان شده است که از بالای یک مدرسه در نزدیکی محل عبور کاروان کندی، وی را هدف قرار داده است. فاصله این مدرسه با محل اصابت گلوله به حدی زیاد است که تنها افراد آموزش دیده با مهارت بالا در تیراندازی میتوانند هدف در حال حرکت را با این دقت بزنند. اسوالد، به عنوان ضارب رئیس جمهور دستگیر میشود و دو روز بعد در حین انتقال به زندان و در برابر دوربینهای خبری و دیدگان بسیاری، توسط جک روبی کشته میشود. جک روبی نیز 2 سال بعد پس از اینکه حکم اعدامش صادر شده بود به طرز مشکوکی در زندان جان خود را از دست میدهد و تا علامت سوال معمای ترور کندی هیچگاه از اذهان عمومی آمریکا و جهان پاک نشود.شاید بتوان بدون هیچ شکی ترور جان اف کندی، جوان ترین ریس جمهور آمریکا از حزب دموکرات را مشهورترین ترور در طول تاریخ دانست. کندی به باور بسیاری از مورخین محبوب ترین ریس جمهور تاریخ آمریکا بود که تا به امروز نیز جملات و تفکرات او برای بسیاری تکرار شدنی نیست. در هر حال وی در 22 نوامبر 1963 در شهر " دالاس " در ایالت تگزاس آمریکا به ضرب گلوله شخصی به نام لی هورلی اوسوالد به قتل رسید. اوسوالد نیز چندین ساعت پس از دستگیری توسط پلیس توسط " جک رابی " مالک یک باشگاه شبانه در دالاس به ضرب گلوله به قتل رسید. تا به امروز هم سوالات فراوانی در مورد انگیزه های اوسوالد و طرفهای درگیر در قتل کندی بی جواب مانده است. بسیاری سازمان جاسوسی آمریکا " سیا " را در پشت این ماجرا می دانند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#10
Posted: 11 Jan 2013 19:22
ترور رابرت کندی برادر جان اف کندی ، سناتور ایالتی
آمریکا - رابرت کندی دادستان پیشین آمریکا ، سناتور و نامزد انتخابات مقدماتی حزب دمکرات برای ریاست جمهوری روز پنجم ژوئن ۱۹۶۸در راهرو هتل امباسادور شهر لس آنجلس هدف دو گلوله قرار گرفت و 25 ساعت بعد ( ششم ژوئن ) درگذشت. این ترور باعث گسترش شایعات زیادی شد که هنوز پس از گذشت چند دهه به قوت خود باقی هستند. ترور رابرت کندی دو ماه پس ار قتل دکتر مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان صورت گرفته بود. پس از جان اف کندی، سناتور رابرت دومین عضو خانواده لیبرال کندی بود که کشته می شد.در پی انصراف لیندن جانسون که به سبب ادامه جنگ ویتنام زیر انتقاد شدید قرار داشت از شرکت در انتخابات، رابرت کندی خود را نامزد حزب حاکم دمکرات کرده بود و برای ایراد نطق انتخاباتی به لس آنجلس رفته بود. تا آن زمان در آمریکا هم مانند سایر کشورها، اعضای مجالس مقننه فاقد محافظ مسلح بودند و «سرهان بشاره سرهان» قاتل سناتور رابرت که هنوز در زندان بسر می برد توسط حاضران در هتل دستگیر شده بود.احتمال داده شده است سرهان که متولد بیت المقدس است چون رابرت کندی را حامی اسرائیل تشخیص داده بود تصمیم به قتل وی گرفته بود . محکوم شدن سرهان به حبس ابد ( کالیفرنیا مجازات اعدام نداشت) هم از شایعات و احتمال وجود توطئه ای بزرگتر نکاسته و انگیزه واقعی قتل همچنان در پرده ابهام است. با قتل رابرت کندی، زمینه پیروزی ریچارد نیکسون نامزد حزب جمهوریخواه هموار شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand