ارسالها: 438
#111
Posted: 14 Jan 2013 10:41
shahab6677: لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟
دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟
یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ مگر حضرت هنرمند سیرک بوده؟
اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟
خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟
خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟
به راستی مذهب عقلی را که فکر می کند نمی رباید؟
این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است.
امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.
اره واقعا منم یکم شک دارم آدم خون دماغ میکنه از سر درد میمیره چیور یه نفر دو دستشو قط کنن ولی هنوز مثل خان میدونه و ...
اوس کــریم:گنــاهامو نادیده بگیرهمونطور که دعاهامو نشنیده میگیری :
(سلام به همه لزبین های لوتی)
ارسالها: 2554
#112
Posted: 14 Jan 2013 11:14
jk5267: ی بابا موهان جان با بعضی از این مردم زبون نفهم خوب تا میکنی و کار تو هستش با اینا بحث کردن خدایی من متنای اینارو میخونم از خنده روده بر میشم !
دوست گلم ممنون ولی خواهش میکن حرفات رو با برخی کلمات از زیبایی ننداز
رستم همون محمود است که بن شد بخاطر توهین من کاملا میشناسمش او دنبال حق نیست و فقط ایرادهای بنی اسراییلی میگیره و میدونی بنی اسراییل هم هرگز درست نشدن و همین اسراییلی ها هستن
این دوستمون هم بدنبال حقیقت نیست و منظور دیگه ای داره
پاسخ منم برای روشن شدن بقیه است اگر نه این حرفها ارزش خوندن رو هم نداره چه برسه به پاسخ دادن
شیوه این قوم اینه که
ایراد بنی اسراییلی میگیرن از هر چیز مثلا میگن علی با اون غیرت چرا در مقابل حمله عمر دفاع نکرد
پاسخ میدی بهشون اگه حدیث بیاری منبع و راوی و کتاب و خود نویسنده و مارک جوهر چاپ رو میخوان
تا میبینن جواب مستدله سریع موصوع رو عوض میکنن و از صبر علی یکباره میپرن به فقر علی که علی همیشه گرینه بیا روزه بوده از کجا پول اورده شهربانو رو برای حسین خریده
باز پاسح بدی میپره یک جای دیگه
برو پستهای منو محمود رو بخون ببین با چه احادیثی از معتبر ترین کتب اونها محکومش کردم اونهم از حدیث صحیح از کتاب بخاری که سنی ها بعد قران صحیح تریم کتاب میدوتتش و ختم بخاری برمیدارن
وقتی راه فرار نداشت گفت صحیح بخاری که وجی منزل نیست
در یک عمل دیگه هر چی حدیث اوردم همه رو رد کرد جوری که شاید نصق کتیشون رو گفت بی ارزشن از دینوری گرفته تا رازی
جالبترین کارش اما این حدیث بود که گفت
علی فرموده خانه ما ائمه در و سقف نداره و گفت خونه علی که در نداشته چرا میگیت عمر لگد زده به در ؟؟؟؟؟؟
اخه خونه بی در و سقف که خونه نیست منظور علی اینه که
ارتباط ما با مردم ((در نماد ورود مردم است ))و ارتباط ما با آسمان ((سقف نماد حایل بین زمبن و اسمان ))بدون هیچ فیلتر و حایل است و ما رابط مردم و خدا و زمین و اسمان هستیم
الان هم میبینم همه فهمش از قران و حدیث و دین مثل برداشتش از این حدیث است
در مورد عاشورا از اینجا شروع کرده که
اطراف رودخانه ها همیشه اب هست و مزرعه هست و اباده
اطراف رودخانه ۵ متر بکنی به اب مبرسی
چرا خرمله حسین رو نزد و اصغر رو زد
از دور نمیشه گلوی بچه را زد
ببین تورو خدا چی میگه ..ادمی که فرات و اطرافش رو نه دیده نه زحمت کشیده عکساش رو ببینه اصلا تا بفهمه همه خاک اونجا ها رسه و اب نه فرو میره نه قابل کندنه و نه غیر نخل و یک مدل درخت با میوه های ریز غیر خوراکی چیزی در نمیاد
اخرش هم که اینجا به اهانت حساس هستن و زود بن میکنن پس لطقا مراقب باش چون نیاز هست تا شرکت کنی و با منطق حال دشمنو بگیریم
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 508
#113
Posted: 14 Jan 2013 12:16
rostam91: آخرش ما تو این تاپیک نفهمیدیم این جنگ عاشورا تن به تن بوده یا با تیر و کمان!!!
امام حسین با علی اصغر تا نزدیکی اردوگاه دشمن میره و تیر به گلوی بچه میخوره ولی امام رو نمیزنن ولی تو اردوگاه خودش که داشته نماز خوف میخونده براش سپر انسانی گذاشتن!
انسان یکم ادب داشته باش
نماز خوف چیه؟
نماز ظهر بود که حتی یاران امام هم گفتن نماز خوندن جایز نیست توی میدان جنگ امام فرمودند من برای اقامه نماز قیام کردم.
حالا که میگی نفهمیدی که جنگ چه جور بوده میگم تا درست متوجه بشی اما کاش نیتت این باشه نه اینکه فقط دنبال بهانه تراشی باشی.
تعداد دو گروه رو بسنج ۷۲ نفر به طور قطع یاران امام بودن سپاه یزید تعداش رو متغیر نام میبرن اما حداقل ۴ هزار نفر بودند جنگ به این صورت غیر ممکنه به یکباره باشه و تن به تن انجام میشه یعنی یکنفر به یکنفر مگر اینکه خوده فرد جنگاور طلب مبارز بیشتر کنه و جوانمردی اینه که به یکباره حمله نشه نمونه هم زیاد داره که متوجه بشی که این موضوع عام و مرسوم بوده .توی جنگ بدر ابتدا نبرد تن به تن بود.توی جنگ خندق با نبرد تن به تن عمر بن عبدود جنگ پایان یافت و........
ولی مشکل اینجاست که وقتی شخصی از سوی سپاه امام میرفت وقتی یزیدیان میدیدن که تن به تن نمیتونن مبارزه کنن به یکباره حمله میکردند و یا تیر باران میکردند چون توانایی نزدیک شدن رو نداشتند.
اگر واقعه درکی از عاشورا داشتی میفهمیدی که حمله به نماز گزاران چه نماز یومیه باشه یا به قول شما نماز خوف فقط از کفار بر میاد
راه دور نمیخواد بری قبول داری که پیامبر راجع امام حسین و امام حسن فرمودند که این دو سید جوانان اهل بهشت هستند؟
قبول داری امام حسین بهشتی بودند؟
قبول داری کسی که با یک فرد مومن بهشتی پیکار میکنه جز دوزخیانه؟
سر بریدن امام حسین(ع) نوه پیامبر سید جوانان اهل بهشت که خرافه نیست ؟هست؟
دنبال چی میگردی تو واقعه عاشورا؟
میگی علی اصغر تیر نخورد ؟ حضرت عباس بدون دست نمیتونست مشک اب بیاره؟
مشکلت اینهاست؟ایا واقعه عاشورا بزرگ و دردناک نبود سپاه شر مقابل مومنان ناایستاتند ؟
نمیدونم چی رو میخوای ثابت کنی از عاشورا ۱۰۰۰ واقعه رو هم حذف کنی بازم اینقدر بزرگ و دردناک هست که از عظمتش کم نشه.
rostam91: این نقلها کاملا باطله چون کاروان اسرا روز ۱۱محرم به سمت کوفه حرکت داده داده شد و پس از چند روز اقامت در کوفه به سمت شام روانه گشت و اول ماه صفر وارد دمشق شد و مدتی هم در این شهر ماند که از دنیا رفتن دختر کوچک امام حسین و ایراد خطبه زینب و خطبه امام سجاد نزد معاویه از وقایه اون روزها بود با این اوصاف هرطور حساب کنی کاروان نمیتونسته در ۲۰ صفر به کربلا برگشته باشه!
از سوی دیگه اولین مراسم عزاداری هم در یازدهم محرم یعنی یک روز بعد اتز عاشورا و توسط خود کاروان برگزار شده است
پس هیچکدام در ۲۰ صفر نبوده ، همچنین اولین زیارت در ۲۰ صفر هم دلیل قابل توجیهی برای عزاداری و برپائی مراسم نمیتونه باشه!
شما اگر ۱۱ محرم تا ۲۰ صفر رو حساب کنید میشه ۴۰ روز و همون اربیعین.چون شهادت امام در بعداز ظهر ۱۰ محرم بوده و بعد از اقامه نماز ظهر.
پس نمیتونی اربیعین رو زیر سوال ببری منم گفتم در بعضی نقل ها تایید و تکذیب نکردم
و چرا اربیعین فقط برای امام حسینه خیلی واضحه هیچ کدوم از ائمه به این شکل به شهادت نرسیدند و با این وضع.
rostam91: به نظر من شهادت حضرت علی و بخصوص در صبح زود و تنها و در حالی که برای نماز به مقدس ترین مکان اسلام یعنی مسجد وارد میشد اونهم از پشت سر و ناجوانمردانه بسیار بدتر از شهادت امام حسین بود که تا اردوگاه دشمن رفت و حرفش رو به گوش اونها رسوند ولی اونها اونو حتی رودر رو نکشتند، اما برای ایشون و دیگر ائمه و حتی پیامبر که با رحلتش ارتباط بین انسان و خداوند به شکل نزول وحی قطع شد چنین مراسمی نمیگیرن !
اولا شما اهل سنت از یهودی ها هم بدترید و ایراد میگیرید فقط بدون منطق
اخه انسان ما برای امام حسین میگیریم این مراسم رو میگین چرا حالا اومدی میگی چرا برای بقیه نمیگیرین؟
ما به کدوم حرفتون توجه کنیم معلوم هست شما با خودتون چند چندین؟
بعدم حضرت علی رو شیعه ۳ روز براشون عزاداری میکنه از روزه ضربت خوردن تا روز شهادت و بازم حضرت علی به نوعی ترور شدن اونم توی مسجد و در خانه خود به شهادت رسیدند که هرچه در عظمت و بزرگی ایشون و نحوه تولد و شهادتشون گفته بشه کمه
و اما نحوه شهادت فرزند ایشون امام حسین در یک بیابان تمام خانوادش به وحشیانه ترین وجه کشته شدن و خوده ایشون در مقابل دیدگان هزارن نفر کشته و سر بریده شدند کسانی که در لحظه شهادت امام حسین شادی کردند این میشه مظلومیت ایشون و پیکری که بدون سر و چاک چاک روی خاک بیابان رها و لگد کوب شد اما حضرت علی کوفه رو در ماتم فرو برد و در اون لحظه ترور شدند و قاتلشونم دستگیر و مجازات شد در اون مسجد فقط یکنفر بود که ارزوی مرگ حضرت رو داشت نه هزاران نفر. امیدوارم مطلب رو واضح بیان کرده باشم
rostam91: گفتم که اونها در اون روز به کربلا نرسیدند و این مطلب از اون تناقضات مربوط به حادثه عاشوراست
شیخ طوسی، بیستم صفر یا اربعین را، زمان بازگشت اسرای كربلا از شام به مدینه دانسته است. باید افزود كه نقلی دیگر، اربعین را بازگشت اسرا از شام را به «كربلا» تعیین كرده است. تا اینجا، از لحاظ منابع كهن، باید گفت اعتبار سخن نخست بیش از سخن دوم است. با این حال، علامه مجلسی پس از نقل هر دو اینها، اظهار میدارد: احتمال صحت هر دوی اینها (به لحاظ زمانی) بعید مینماید. (بحار ج 101، ص 334 ـ 335)
اینم توضیح دادم در چندسطر بالاتر
هر چه کمتر شود فروغ حیات / رنج را جانگدازتر بینی
سوی مغرب چو رو کند خورشید / سایه ها را درازتر بینی . . .
ارسالها: 188
#114
Posted: 14 Jan 2013 13:01
آقا در داستان ظهر عاشورا ده ها تناقض هست من بار ها نوشتم بازم میگم خیلی تناقض هست .... نصف بیشترش داستانه ..
مجنونم و دل زده از لیلیا ... خیلی دلم گرفته از خیلیا
ارسالها: 2554
#117
Posted: 14 Jan 2013 21:58
کل مطلب یک چیزه دیگه است
داغداری اهل سنت اینه که همین عزاداری ها شور دینی رو بین ما به بهترین نحو زنده نگه داشته اگه نه برا اونها چه اهمیتی داره ما سینه بزنیم یا نه
سیک ها در ایین مذهبی رو اتش راه میرن چرا این مدعیان به اونها ایراد نمیگیرت
یهودیان در استر خون میخورن چرا به اونها ایراد نمیگیرن
این اتیشه که بجون اونها میافته و چون نمیتونن از زیر شهادت زهرا و امام حسین که توسط عمر و پسر خال المومنین صورت گرفته
چرا روز عاشورا بمب میذارن چرا میخوان مردم رو بترسونن که شرکت نکنن همه این کارها رو میکنن اما هر سال شکوه مراسم بیشتر میشه
یک زمان مردم یک دست و یک پا میدادن میرفتن زیارت و عباسی ها و اموی ها با این کار میخواستن نور حسین رو خاموش کنن اما هر کار کردن نشد اهل سنت هم ابناء همون عباسیان و امویان یزید و مامون و هارون و حجاج و منصور دوانقی هستن اونها منتها قدرت داشتن علنی میجنگیدن اینها الان قدرت ندارن تشکیک میکنن و سوز دلشون رو با اهانت فریاد میزنن
واسه همین من هر قدر دست و پا زدن و تناقضات مسخره اونها رو میبینم ایمانم به صحت کارم بیشتر میشه
هیچ ناراحت نشین اینقدر اسناد و مدارک هست که با این حرفها هیچ اتفاقی نمی افته با سلامت و راحتی جواب بدین و سوزش رو ببینید در فهوای وجود و کلام مخالفان و ایراد گیران
بنی اسراییل هم از این ایراد ها گرفتن خدا گفت گاو بکشید هر بار یک سوال کردنم و هر بار هزینه شون بیشتر شد
این دوستان هم هر چی از این تناقضات بیشتر نیارن احساسات شیعیان بیشتری رو بر انگیخته میکنن چون من تا دیروز تنها با ایرج میرزا اینجا بودیم و اونها هم محمود و ساچمه و رستم بودن که محمود و ساچمه مرحوم شدن و الان رستمشون مونده اونم بی گرزو رخش و تهمتن ولی ما الان شدیم ۴ تا ثابت قدم پس خدا با ماست
نور حسین رو خدا افروخته و چراغ و نور حق دایم بسوزد هر انکس پف کند ریشش بسوزد
والسلام علی من اتبع الهدی
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 508
#118
Posted: 15 Jan 2013 15:34
میدونم فایده نداره اما باشه این سوالاتم جواب میدم.
rostam91: اینکه امام از غیب آگاهه ولی وقتی به اونجا میرسه نمیدونه که اسم اونجا کجاست !
تو همون روایت که گیرت بهش هست امام از یه نفر میپرسه که اسم این صحرا چیه ؟
طرف میگه نینوا
امام میگن ایا اسم دیگری هم داره ؟
اون مرد میگه کربلا
تا اینجاش درسته؟ همونه که شنیدی نه؟
حالا به چندتا نکته توجه کن با شد که رستگار شوی!!!
اول اینکه دلیل پرسش نام یک بیابان چی بوده از سوی امام؟
دلیلشو قبلا برات توضیح دادم البته اگر درست متن ها رو بخونی پیامبر نحوه شهادت امام حسین رو در خواب دیده بودند و برای ایشون گریه کرده بودند این چیزیه که شیعه و سنی قبول دارن تو کتب شمام هست بازم بخوای منبعشو برات میزارم.
پس امام میدونستن قراره کجا کشته بشن اسم مکان رو میدونستن تا اینجاشو که قبول داری؟
ولی تا حالا اونجا رو ندیده بودند ولی همینم توی این روایت یه جای قابل تامل داره که توجه نکردی
امام وقتی اونجا رسیدن از طرف اسم مکان رو پرسیدن اون گفت نینوا و امام فرودند که اسم دیگری نداره طرف گفت چرا بهش کربلا هم میگن اگر امام نمیدونست وقتی طرف گفت که نینواست دیگه لازم به پرسیدن دوباره نبود.
rostam91: اینکه امام میره نزد سپاه دشمن و پسرش رو میکشن که ۶ ماهه بیشتر نداره خودش رو نه!
شهادت حمزه رو به یاد بیار یه نیزه انداز رو به اسم وحشی استخدام کردن که حمزه رو بکشه در صورتی که اگر یکی رو انتخاب میکردن برای کشته شدن پیامبر تمام اسلام تموم میشد و وسلام ولی چرا فقط حمزه رو کشتن؟
میدونم هند با حمزه خصومت داشت اما اگر حمزه از فامیلش کشته بوده با دستور پیامبر بوده.
امام برای جنگ نزد سپاه دشمن نرفت برای درخواست اب رفت برای یه بچه و هدف این بود که اگر شما میگن با من دشمن هستید پس با این بچه دشمنی ندارین و به اون اب بدین
و اونچه شد که باید میشد کشته شدن اون کودک خردسال نشون داد که امام به دست چه قومی کشته شد.اون تیر هم به دستور عمر یا شمر پرتاب نشد به وسیله یه حیوان صفت پرتاب شد مثل الان که گاهی افرادی از سپاه و.... سره خود کاری انجام میدن بدون فکر کردن.
اگر مشکلتون تیر نشسته به گلوی کودکه چیزی رو عوض نمیکنه بلاخره مهم اینه که اون کودک بی گناه کشته شده.
rostam91: اینکه سپاهی که به بچه ۶ ماهه رحم نمیکنه میاد و جوانمردانه جنگ تن به تن میکنه!
کاره حرمله کاری به کل ارتش دشمن نداشت و به دستور کسی هم نبود کاری بود که خودش انجام داد
ولی بحث جوانمردانه بودن کلا جوانمردی در کار نبود تن به تن مبارزه میشد اما به یکباره اصحاب امام کشته میشدند و عمدتا با تیر بی جان میشدند یا سنگ باران میشدند .
حتی یک نفر رو هم نمیتونید پیدا کنید از ۷۲ نفر که یک به یک کشته شده باشند
ولی این نبرد تن به تن چیزی بود که قبول کردند . جز رسوم بود بازم یکم توجه کن که ۷۲ نفر به ۴۰۰۰ نفر بودند
اما اگر سپاه دشمن رو جوانمردی بدونی موردی نداره چون شما کشته شدن مردم توی سیستان اونم مردم نماز گذارم به دست هم کیشانتون رو ربط میدن به سیاست نطام !!!!!!!!! کلا این قبیل کارها در کیش شما جوانمردانه و انسانیه
rostam91: اینکه یه نفر با وجود نداشتن دو دست مشک آب به دندون سواری میکنه!
برای اینم مثال میارم تا یکم بهتر متوجه بشی
راه دور نرو از بوشهر شما تا استان فارس زیاد راه نیست یه کارگر ساختمانی دستش از کتف قطع شده بود تو ساختمان اومده بود از ساختمان بیرون و به در یه مغازه رفته بود که اون مغازه دار با اورژانس تماس گرفته بود و اون رو بردن شیراز و دستشو پیوند زدن تو اینترنتم هست تمام ماجرا + عکس هاش
یا توی استرالیا دوتا دست یه مرد رو کمباین قطع کرده بود که طرف با مداد و دهانش تماس گرفته بود و اورژانس اومده بود و دست هاشم سگش پیدا کرده بود براش و اونم الان زنده است توی نجاری ها هم هر روز قطع انگشت و مچ و ... هست که طرف رو میبرن بیمارستان که حداقل تا میاد اورژانس برسه ۱۰ دقیقه وقت میبره تا میاد برسه بیمارستان ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت
حالا به اینم توجه کن اینا ادم معمولین حضرت عباس یه مرده تنومند و جنگاوربوده نمیدونم چیش اونقدر عجیبته برای شما که ول کنش نیستین با اینکه نمونه اش زیاده توی جامعه حتی تو جنگ تحمیلی هم نمونه اش بوده بعدم کل اون واقعه شاید چند دقیقه بوده و اون حمل مشک با دندون هم در حد چند قدم شما مشکلتون اینه که نمیخواین قبول کنید رشادت و محبت در این حد رو نمیتونید درک کنید.
rostam91: همه اینها چیزی نیست فقط برای تهییج افکار عوام و بازی با احساساتشون!
کشته شدن نوه پیامبر و اصحابش به قدر کافی غم انگیز هست بعضی از کارهای اون حیوان صفت ها به قدر ی خارج از انسانیت بوده که حق دارین باور نکنید.
rostam91: تازه جالبه که امام حسین به درجه رفیع شهادت نائل اومده اونهم با اون شرایط ولی شیعیان ناراحتن که چرا اینجور شد !
مگه حمزه به درجه رفیع شهادت نائل نشد چرا پیامبر گریه کرد و ناراحت شد؟
مگه پیامبر وقتی خواب شهادت امام رو دید نمیدونست که ایشون میره بهشت حتی میدونست که لقب سید جوانان اهل بهشت رو بهش داد چرا گریه کرد و ناراحت شد؟
یه سوال اگر خدایی نکرده پدرت بعد از ۳۰۰ سال تو تخت خوابش فوت بشه با اینکه بیان وسط کوچه چاقو چاقوش کنن بعدم سرشو ببرن بعدم بریزن خونتون رو اتیش بزنن و گوشواره از گوش خواهرت بکشن و کتکت بزنن این دوتا در نطرت یکیه؟
به خدا اگر اینجوری بشه روانی میشی .
البته دور از جونت مثال زدم
یا اصلا این اتفاق برای یکی تو محلتون یا جلوی چشمت بیفته یا اصلا برات تعریف کنن
هر چه کمتر شود فروغ حیات / رنج را جانگدازتر بینی
سوی مغرب چو رو کند خورشید / سایه ها را درازتر بینی . . .
ویرایش شده توسط: iraj_mirza
ارسالها: 2554
#119
Posted: 15 Jan 2013 17:34
iraj_mirza: تو همون روایت که گیرت بهش هست امام از یه نفر میپرسه که اسم این صحرا چیه ؟
همه اینها ایراد بنی اسرائیلیه کسی که اسم یک مکان رو نمیدونه یکبار میپرسه و جواب میگیره اتفاقا امام دقیقا میدونسته کجاسن واسه همین تاکید کرده تا همه متوجه بشن اونجا همون محل شتاب گرفتن عشاق به سوی خداست
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#120
Posted: 15 Jan 2013 17:37
حالا داستانه عاشورا به روایت سایت ویکی پدیا
بیعت نکردن با یزید و حوادث در پی آن
بلافاصله پس از مرگ معاویه (۱۵ رجب ۶۰/ ۲۲ آوریل ۶۸۰)[۳] به فرمان یزید، ولید بن عتبه بن ابوسفیان حاکم مدینه، حسین و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر[۳] را در ساعت غیر معمول به قصر حکومتی فرا خواند تا آنان را مجبور به بیعت با یزید کند. هر دو میدانستند که معاویه درگذشتهاست و میخواستند بیعت با یزید را رد کنند، اما از جان خود بیم داشتند. عبدالله شبانه به مکه گریخت. حسین به همراه پیروانش به قصر آمد و مرگ معاویه را تسلیت گفت و بیعت با یزید را به بهانه اینکه باید در ملاء عام باشد، دو روز به تعویق انداخت و سرانجام در شب به همراه خاندانش به مکه گریخت اما با این وجود از راه فرعی نرفت و از راه اصلی به مکه رفت.[۲] در این سفر، زنان و فرزندان، برادران حسین و پسران حسن، با وی بودند. محمد حنفیه با وی نیامد و به حسین مکرراً تذکر داد که قبل از اینکه از بیعت اهل عراق با خودش مطمئن نشود، به آنجا نرود. دانشنامه ایرانیکا روایت واقدی در مورد گریختن حسین و عبدالله بن زبیر به همراه هم را رد میکند.[۳] مروان، ولید بن عتبه بن ابوسفیان را به توسل به زور فرا میخواند اما ولید مایل نبود که با نوه محمد برخورد جدی کند که این مهم باعث عزلش شد. شرایطی که به خاطر وجود حسین و عبدالله در مکه به وجود آمده بود، یک وضعیت عادی نبود. مردم مکه به حسین گرایش داشتند و عبدالله به خاطر این موضوع به حسین حسادت میکرد.[۲] حسین در مکه در خانه عباس بن عبدالمطلب به سر میبرد و چهار ماه آنجا بود.[۳]
دعوت مردم کوفه از حسین و فرستادن مسلم بن عقیل
خبر مرگ معاویه با خوشحالی کوفیان که اکثر شیعی بودند مواجه شد. سران شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شده و خدا را به خاطر پایان یافتن حکومت معاویه شکر کرده، وی را خلیفهای نا حق و غصب کننده آن بدون شایستگی نامیده[۳] و شروع به نوشتن نامه و فرستادن قاصد به حسین کرده و اذعان داشتند که دیگر حکومت بنی امیه را تحمل نکرده و بنی امیه را غارت گر اموال فیء و توزیع کننده اموال خدا بین ثروتمندان و کشندهٔ بهترین مسلمانان (اشاره به کشتار حجر بن عدی و پیروانش) و زنده باقی نگهدارندهٔ بدترین مردمان نامیدند.[۲] کوفیان بیان داشتند که نماز جمعه این هفته را به اقامت نعمان بن بشیر (والی کوفه که از سوی معاویه گماشته شده بود) برگزار نخواهند کرد و اگر حسین راغب به آمدن باشد، نعمان را از کوفه بیرون خواهند نمود. ساکنین کوفه و سران قبایل آن، به حسین، هفت قاصد با کیسههای فراوان از نامه فرستادند که دو تای اولش در ۱۰ رمضان ۶۰/ ۱۳ ژوئن ۶۸۰ به مکه رسید.[۳] حسین در پاسخ به آنها نوشت که حس اتحاد آنها را درک کرده و بیان داشت که امام امت باید بر طبق کتاب خدا عمل کرده و اموال را با صداقت تقسیم کرده و خود را وقف خدمت به خداوند نماید. با این وجود، قبل از هر کاری، صلاح را آن دید که پسرعمویش مسلم بن عقیل را به آنجا فرستاده تا شرایط آنجا را بررسی کند.[۲] رسول جعفریان با برشمردن سابقه بد کوفیان در زمان علی و حسن، استدلال میکند که با این وجود با توجه به اطلاع حسین از نقشه یزید در قتل وی، در آن زمان برای حسین راه بهتری وجود نداشت. چرا که به عنوان مثال احتمال رفتن به یمن نیز به دلیل نفوذ حکومت موفقیت آمیز نبود. وی به این نکته اشاره میکند که همه کسانی که معترض خروج حسین بودند، وی را به پذیرش حکومت یزید ولو به طور موقت نصیحت میکردند و اینکه حسین ابن علی به هیچ وجه نمیخواست موافقتی با یزید و حاکمیت او داشته باشد حتّی اگر این مخالفت به کشتهشدن او منجر شود. [۴]
حسین با یکی از شیعیانش در بصره به همراه دو پسرش دیدار کرد و به سران قبایل پنجگانه مهم در امور مشورتی بصره نامههایی یکسان نوشت. او در نامه نوشت
خداوند محمد را بهترین بندگان خود قرار داد و خانواده و اهل بیتش را وصی و وارث خود نمود، اما قریش این حق را که به اهل بیت منحصراً تعلق داشت را از آن خود دانست. اما اهل بیت به خاطر وحدت امت با این امر موافقت نمود. آنانی که حق خلافت را غصب نمودند، با این حال حق را به پا داشتند و درود خدا بر آنان و اهل بیت محمد باد. قرآن و سنت محمد را به یاد شما امت میآورم. دین خدا نابود شده و بدعتها در دین گسترش یافتهاست. اگر از من اطاعت کنید شما را به راه حق رهنمون خواهم شد.
ویلفرد مادلونگ معتقد است که محتویات این نامه بسیار شبیه به دیدگاههای علی در مورد حق پایمال شده خلافتش و در عین حال ستایش جایگاه ابوبکر و عمر است. با این که نامههای حسین نزد سران بصره مخفی مانده بود، اما یکی از آنان شک کرد که این نامه از سوی ابن زیاد باشد تا به وسیلهٔ آن میزان وفاداری آنان را به خلافت یزید بسنجد و آن شخص نامه را پیش ابن زیاد آورد. ابن زیاد در پاسخ تمامی قاصدانی که از سوی حسین به بصره آمده بودند را گردن زده و به بصریان در مورد اقدامات شدیدتر هشدار داد.[۳]
مردم کوفه به سرعت با مسلم بیعت نموده و حتی مسلم به منبر مسجد کوفه رفت و در آنجا مردم را مدیریت نمود.[۲] گفته میشود ۱۸۰۰۰ تن برای یاری حسین با مسلم بیعت نمودند.[۳] این ناآرامیها به یزید گزارش داده شد و یزید که دیگر اعتمادی به نعمان بن بشیر انصاری حاکم وقت کوفه نداشت، به جایش عبیدالله بن زیاد را که والی بصره بود گماشت. عبیدالله فرمان یافت تا سریعاً به کوفه رفته و آشوبها را بخواباند[۲] و با مسلم بن عقیل برخورد شدید کند.[۳] وی با لباس مبدل و تغییر قیافه به کوفه وارد شد و اقدامات شدیدی در برخورد با هواداران حسین انجام داد که آنان را وحشت زده کرد.[۲] وی همچنین سران قبایل کوفه را با ارعاب مطیع خود کرد. پس از اینکه اقدامات کوفیان در شورش و تصرف قصر کوفه به جایی نرسید،[۳] مسلم مخفی شده اما سرانجام مکانش لو رفته و در تاریخ (۹ ذی الحجه ۶۰/ ۱۱ سپتامبر ۶۸۰)[۲] پس از آنکه گردنش را زدند، از بام قصر کوفه و در ملاء عام به پایین انداخته شد. هانی بن عروه رهبر قبیله مراد نیز به خاطر اینکه مسلم را پناه داده بود، مصلوب گردید. یزید طی نامهای ابن زیاد را به خاطر برخورد شدیدش مورد تقدیر قرار داد و به وی فرمان داد که مراقب حسین و پیروانش باشد و اگر قصد جنگ داشتند، آنان را بکشد.[۳] این در حالی بود که وی، نامهای بسیار خوشبینانه حاکی از موفقیت آمیز بودن تبلیغاتش و هزاران بیعت از سوی مردم کوفه، به سوی حسین فرستاده بود.[۲]
عزیمت حسین به کوفه
با وجود توصیههای محمد حنفیه، عبدالله بن عمر و اصرارهای پی در پی ابن عباس در مکه و حتی توصیههای عبدالله بن زبیر (که جنبه ریاکارانه داشت، زیرا عبدالله بسیار تمایل داشت که مکه از وجود رقیبان دیگر حکومت پاک گردد) حسین از تصمیمش منصرف نشد.[۲] ابن عباس خیانت کوفیان به علی و حسن را به حسین یادآوری مینمود و از حسین التماس کرد که زنان و کودکان را در این سفر با خود نبرد. حسین از توصیههایش تقدیر نمود و بیان داشت که کار خود را به خدا واگذار کردهاست. ویلفرد مادلونگ مینویسد که اکثر روایات حاکی از آنند که عبدالله بن زبیر به حسین اصرار میکرد تا به شیعیانش در کوفه بپیوندد تا عرصه مکه از رقیبی چون حسین پاک گردد. اما روایات دیگری هم هستند که حاکی از میل عبدالله بن زبیر به حمایت از حسین در صورت قیام در مکه هستند.[۳] حسین که از وقایع کوفه خبر نداشت و در تاریخ ۸ یا ۱۰ ذی حجه ۶۰/ ۱۰ یا ۱۲ سپتامبر ۶۸۰ آماده عزیمت به سمت کوفه گردید[۳] و به جای حج، عمره را در خارج از شهر مکه انجام داد تا بتواند از مهلکه فرار کند. ۵۰ مرد از خویشاوندان و دوستان حسین (که میتوانستند در صورت نیاز بجنگند) به همراه زنان و کودکان، همراه حسین بودند. مکانهای توقف حسین در مسیر مکه به کوفه در طبری و بلاذری ذکر شده و ولهاوزن تاریخ نگار آلمانی به آنها اشاره کردهاست.[۲] بعد از عزیمت حسین، عبدالله بن جعفر نامهای به همراه دو پسر خود عون و محمد به حسین نوشت و به وی التماس کرد که برگردد.[۳]
پسرعموی حسین عبدالله بن جعفر به عمرو بن سعید بن عاص نامهای نوشت که از وی خواست که در صورت بازگشت حسین به مکه، ضمانت نامهای برایش بنویسد که جانش تضمین گردد. عمرو بن سعید بن عاص حاکم مکه در پاسخ، عبدالله بن جعفر را با لشکری به سرکردگی برادر خود یحیی به تعقیبش فرستاد. اما وقتی که دو گروه به هم تلاقی کردند، از حسین خواستند که برگردد، اما حسین در پاسخ گفت که در عالم رویا پدربزرگش محمد را دیدهاست که از وی خواسته تا به راهش ادامه دهد و تقدیر را به خدا واگذار کند و در پی آن نزاع خفیفی بین دو گروه صورت گرفت و دو پسر عبدالله بن جعفر (عون و محمد) به حسین پیوستند و در عاشورا با وی کشته شدند.[۳]
در تنعیم، حسین با کاروانی از یمن که روناس و حله برای یزید بردند مواجه شد و بیان داشت که این حق را دارد که این کاروان را غارت کند.[۲] وی این کاروان را غارت نموده و به صاحبان شتر کاروان گفت که با وی تا عراق بیایند و در آنجا کرایه کل راه را به آنان بپردازد یا در همین جا به مقدار راهی که آمدهاند، کرایه آنان را بدهد.[۳] حسین در راه با افراد گوناگونی روبرو شد. فرزدق شاعر را دید که به حسین گفت دلهای اهل عراق با تو اما شمشیرهایشان علیه توست. هر گاه در طی این مسیر از حسین خواسته میشد که از تصمیمش صرف نظر کند میگفت که مقدرات امور به دست خداست و خدا بهترین امر را برای بندگان میخواهد و خداوند با کسی که بر حق باشد دشمن نخواهد بود. زهیر بن قین بجلی که از حامیان عثمان بود و در سفر بود و در طی سفر خیمهاش را دور از خیمههای حسین برپا میداشت، در جایی مجبور به برپا داشتن خیمهاش نزدیک خیمههای حسین شد. حسین از وی دعوت نمود تا به گروهش بپیوندد و در خلال این دیدار زهیر دیدگاهش عوض شد و به حسین پیوست و از بهترین یارانش شد.[۲]
عبیدالله بن زیاد سربازانش را در جای جای مسیر حجاز تا کوفه گماشته بود و به هیچ کس اجازه نمیداد که از محدوده قلمروهای مسدود شده خارج شود یا به قلمرویی دیگر وارد گردد[۲] و رئیس پاسبانهایش حسین بن تمیم را به قادسیه فرستاد تا تمامی راههای حجاز به عراق را ببندد. حسین توسط بدویانی که از ورود به کوفه منع شده بودند[۳] از این دستور عبیدالله مطلع گردید اما تحت تاثیر قرار نگرفت و به مسیرش ادامه داد. در ثعلبیه، از برخی مسافران از خبر قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه مطلع شد و تصمیم گرفت که برگردد. اما پسران عقیل تصمیم گرفتند که انتقام خود را از عبیدالله بگیرند یا در این راه کشته شوند. این بود که حسین از تصمیمش برای بازگشت تغییر عقیده داد.[۲] البته مادلونگ صحت این روایت فوق را مورد تردید میداند[۳]. رسول جعفریان معتقد است علت پیشروی حسین به سمت کوفه، حتّی پس از شنیدن خبر کشتهشدن مسلم ابن عقیل، امید وی و همراهانش به پیروزی بودهاست. وی به گفتارهای نقلشده در آن زمان در احتمال پیروزی اشاره میکند به این مضمون که جذبه حسین ابن علی از مسلم ابن عقیل بیشتر است و مردم کوفه با دیدن وی به یاریش میشتابند. [۵] جعفریان علت همراهی خانواده حسین در سفر به سمت کوفه را نیت او برای گرفتن حاکمیت از دست یزید میداند؛ چرا که در صورت پیروزی در عراق، حجاز همچنان در دست امویها میماند و میتوان حدسزد که آنها با اهل بیت حسین چگونه رفتار میکردند.[۶]
حسین در زباله دریافت که قاصدش قیس بن مسهر (مشیر) صیداوی (یا برادر رضاعی حسین عبدالله بن یقطر) که به کوفه فرستاده شده بود تا آمدن قریبالوقوع حسین را به کوفیان اطلاع دهد،[۲] مثله شده و با پرتاب شدن از بام قصر کوفه، کشته شدهاست.[۳] حسین با شنیدن این موضوع به حامیانش گفت که با توجه مسائل غم بار پیش آمده مانند خیانت کوفیان، هر کس مجاز است که از کاروان حسین جدا گردد که تعدادی از کسانی که در راه به حسین پیوسته بودند از وی جدا شدند اما کسانی که از حجاز با وی بودند وی را ترک نکردند.[۲] به گفته جعفریان این اخبار نشان میداد که اوضاع کوفه دگرگونشده و شرایط با زمانی که از زبان مسلم گزارش شده بود کاملا فرق کردهاست. برای حسین روشن شده بود که دیگر رفتن به کوفه با توجه به ارزیابیهای سیاسی درست نیست.[۷]
در منطقه شراف[۳] یا ذوحسم[۲] سوارانی به سرکردگی حر بن یزید تمیمی یربوعی پدیدار شده و از آنجا که هوا گرم بود، حسین دستور داد به آنان آب داده شود و سپس در آنجا به لشکریان حر انگیزههای حرکتش را اعلام کرد. گفت که
شما امامی نداشتید و من وسیله اتحاد امت شدم. خاندان ما از همه کس به امر حکومت شایسته تر است و کسانی که این امر را در اختیار دارند شایستگی اش را نداشته و نا عادلانه حکومت میکنند.[۲] اگر حامی من باشید به سمت کوفه خواهم رفت.[۳] اما اگر دیگر مرا نمیخواهید من به مکان اولم باز خواهم گشت.[۲]
اما کوفیان (لشکریان حر) پاسخ ندادند. سپس حسین نماز عصر را به اقامه خودش برپا داشت. بعد از نماز، دوباره سخنانش را به کوفیان یادآوری نموده و از حق خاندان محمد و مستحق بودن این خاندان در امر خلافت سخن گفت و به نامههایی که کوفیان به وی نوشته بودند، اشاره نمود.[۳] حر که از نامههایی که کوفیان برای حسین فرستاده بودند خبر نداشت، با وجود اینکه حسین دو کیسه که پر از نامههای کوفیان بود را به وی نشان داد، تغییری در تصمیمش حاصل نشد[۲] و اذعان داشت که وی جزو کسانی که نامه به وی نوشتهاند نبوده و تحتالامر ابن زیاد است.[۳] او فرمان داشت که حسین و همراهانش را بدون جنگ پیش ابن زیاد ببرد و بر آن بود که حسین را به این موضوع متقاعد کند. اما وقتی دید که حسین کاروانش را به حرکت درآورد، دیگر جرات نکرد این موضوع را پی گیری کند.[۲] اما مادلونگ مینویسد که وقتی حسین آماده حرکت شد، حر سد راهش شد و گفت که اگر حسین فرمانی که ابن زیاد به حر داده را نپذیرد، حر نخواهد گذاشت که به مدینه یا کوفه برود.[۳] و به حسین پیشنهاد داد که نه به کوفه و نه به مدینه رود، بلکه به یزید یا ابن زیاد نامه بنویسد و خودش هم نامهای به ابن زیاد نوشت و منتظر دستور وی ماند تا این موضوع بدون خون ریزی حل و فصل شود. اما حسین پیشنهاداتش را نپذیرفت[۲] و به سمت چپ و به طرف عذیب یا قادسیه به راه افتاد[۳]. حر به وی گوش زد کرد که من به خاطر تو این کار را میکنم و اگر جنگی صورت گیرد تو کشته خواهی شد. اما حسین از مرگ نمیترسید و در منطقهای به نام نینوا (از بخشهای سواد کوفه) توقف کرد.[۲] همچنین حر نتوانست مانع از ورود چهار تن از شیعیان کوفه به سپاه حسین گردد.[۳] قاصدی از ابن زیاد به سمت حر آمد و بدون اینکه به حسین سلام کند نامهای به حر داد که در آن ابن زیاد فرمان داده بود که حسین در هیچ جایی که دسترسی به آب و دژ مستحکم[۳] داشته باشد، توقف نکند.[۲] عبیدالله با این نامه میخواست که حسین را به جنگ وادارد.[۳] زهیر بن قین به حسین پیشنهاد کرد که به لشکر حر که اندک بودند حمله کند و روستای مستحکم عکر را تصرف کند اما حسین نپذیرفت به این دلیل که نمیخواست آغاز کننده جنگ باشد.[۲]
در ۲ محرم، حسین در منطقه کربلا از توابع نینوا خیمه زد. در روز سوم وضعیت با ورود لشکر ۴۰۰۰ نفره به فرماندهی عمر بن سعد ابی وقاص (که پیشتر از طرف عبیدالله بن زیاد به دستبای ری فرستاده شده بود تا شورش دیلمیان را سرکوب کند) بدتر شد.[۲] عمر بن سعد به عنوان فرزند یکی از صحابیون محمد، تمایلی به جنگیدن با حسین نداشت[۳] و تلاشهایی بی فرجام برای رهایی از مسئولیت رویارویی با حسین انجام داد. اما ابن زیاد گفت که اگر از این فرمان سرپیچی کند، حکومت ری در کار نخواهد بود. ابن سعد با شنیدن این موضوع، از ابن زیاد اطاعت کرد[۲] به امید اینکه حداقل از جنگ با حسین جلوگیری کند. اول از هر کاری، عمر بن سعد نامهای به حسین فرستاد از قصدش برای آمدن به عراق مطلع گردد.[۳] پیکی به ابن سعد رسید که حاکی از تمایل حسین به عقب نشینی بود[۲] و حسین گفت که به علت نامههای کوفیان به عراق آمده و اگر مردم عراق وی را دیگر نمیخواهند، وی به مدینه باز خواهد گشت.[۲] وقتی ابن سعد موضوع را به ابن زیاد گزارش داد، ابن زیاد اصرار کرد که حسین حتماً باید با یزید بیعت کند و در عین حال آب هنوز از وی منع میشود. عمر بن سعد لشکری ۵۰۰ نفره به فرماندهی عمرو بن حجاج زبیدی را بر فرات گماشت. به مدت ۳ روز، حسین و یارانش تنشگی را متحمل شدند. شبانه گروهی ۵۰ نفره[۳] و با شهامت به فرماندهی عباس به سمت فرات یورش بردند اما تنها مقدار کمی مشک آب توانستند بیاورند.[۲]
در عین حال ابن سعد تمایل داشت که با حسین به توافق برسد و مذاکرات شبانه را با حسین شروع کرد.[۲] این مذاکرات، بخش اعظم شب به درازا کشید. گفته میشود که حسین پیشنهاد داد که دو سپاه دست از جنگ کشیده و با هم به دیدار یزید بروند. اما عمر بن سعد از ترس توبیخ و تنبیه ابن زیاد، این پیشنهاد را نپذیرفت.[۳] گرچه کسی در این مذاکرات حضور نداشته، اما اکثر راویان نقل میکنند که حسین سه پیشنهاد داد:[۲]
به مرزها برود و همانند یک سرباز عادی با کفار بجنگد.
با یزید بیعت کند و به وی بپیوندد.
به جایی که از قبل آمده بود، بازگردد.
البته عقبه بن سمعان، غلام رباب (همسر حسین) که از بازماندگان لشکر حسین در واقعه کربلا بود، شدیداً این روایت را رد میکند. او گواهی میدهد که حسین هیچگاه پیشنهادی نداد و فقط سرزمین کربلا را ترک کرد و به جایی رفت تا تکلیف کار جنگ مشخص گردد. ویلفرد مادلونگ معتقد است که این روایت پیشنهاد از سوی حسین که تسلیم یزید شود با دیدگاههای مذهبی اش تناقض دارد و احتمالاً منابع اولیه قصد دارند که مسئولیت کشته شدن حسین را به گردن ابن زیاد بیندازند نه یزید.[۳] بهگفته رسول جعفریان، شمر در تغییر نظر عبیدالله زیاد در ردّ پیشنهاد حسین مبنی بر رفتن او به یکی از سرحدات کشور اسلامی یا بازگشت به مدینه موثر بود.[۸] وی با اشاره به منابع اولیه همچون تاریخ طبری و الکامل فی التاریخ تأکید میکند که حسین ابن علی در هیچ مرحلهای نخواست تا اجازه دهند نزد یزید برود و بیعت کند.[۹]
ابن زیاد موافق شرایط فعلی بود. اما در این زمان، شمر بن ذی الجوشن (از هواداران سابق علی که برای وی در صفین جنگیده بود.) به ابن زیاد پیشنهادی شیطانی داد. او اصرار داشت که ابن زیاد باید حسین را مجبور به تسلیم کند. چون حسین به قلمرو حکومتی ابن زیاد وارد شده بود[۲] و اگر با حسین مصالحه کند، نشان دهندهٔ ضعف ابن زیاد و قدرت حسین است. ابن زیاد با شنیدن سخنان شمر، رایش تغییر کرد.[۳] شمر حامل پیغامی برای ابن سعد بود که ابن زیاد به عمر بن سعد فرمان داد که اگر حسین تسلیم نشود، به وی حمله کند یا عمر بن سعد فرمان لشکریان را به شمر وا گذارد. شمر همچنین به این پیغام این را اضافه کرد که پیکر حسین بعد از کشته شدن لگد کوب شود. چون وی یاغی و شورشی است. ابن سعد با شنیدن سخنان شمر وی را مورد لعنت و دشنام قرار داد و گفت که تمام تلاشهایش برای پایان داده مساله به صورت صلح آمیز را بی اثر کردهاست. ابن سعد میدانست که حسین به خاطر روحیه خاصش تسلیم نخواهد شد.[۲] ابن زیاد فرمان داده بود که اگر عمر بن سعد این فرمان را نپذیرد، شمر اجرای آن را برعهده گیرد. اما عمر بن سعد اجازه نداد و خودش مسئولیت انجامش را بر عهده گرفت.[۳]
غروب روز ۹ محرم، ابن سعد با سپاهیانش به سمت خیمههای حسین رفت، حسین که به شمشیرش تکیه داده بود و چرت میزد. او در عالم رویا محمد پدربزرگش را دید که به حسین گفت به زودی به وی ملحق میشود. زینب به حسین گفت که لشکر ابن سعد آمدهاست. حسین برادرش عباس را فرستاد از مقصودشان مطلع شود. در این حین، با شنیدن شرط جدید ابن سعد، دو سپاه به یکدیگر ناسزا و دشنام دادند. حسین که از موضوع مطلع شده بود، آن شب را مهلت خواست و به خویشاوندان و حامیانش خطابهای راند که علی بن حسین بعدها آن را روایت کرد.[۲]
من خدا را ستایش میکنم که ما را به پیامبری محمد مفتخر نمود و قرآن و دین را به ما تعلیم نمود. من یارانی بهتر از یاران خود و خاندانی مخلصتر از خاندان خود نمیشناسم. خدا شما را پاداش دهد. من فکر میکنم که فردا کشته خواهیم شد. من از شما میخواهم که بروید و اصراری به ماندنتان ندارم. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید.
اما یارانش نپذیرفتند و به بیعتشان وفادار ماندند. زینب از شدت ناامیدی غش کرد و بیهوش شد. اما حسین وی را تسکین داد. حسین آماده جنگ شد. خیمهها را به هم نزدیک کرد و با طناب آنها را به هم بست. تپهای از چوب و نی گرادگرد خیمهها درست کرد تا در موقع لزوم با آتش زدنشان مانع از ورود دشمن به نزدیکی آنها گردد. حسین و یارانش تمامی آن شب را به نماز و مناجات پرداختند و جنگ فردا صبح شروع شد.[۲]
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ویرایش شده توسط: mohan1978