ارسالها: 2554
#181
Posted: 13 Mar 2013 09:40
rostam91: و اگر دو گروه از مؤمنان با هم كارزار كنند، ميانشان آشتى دهيد
ترجمه رو گذاشتی شان نزول رو هم گذاشتی ازت ممنون
۱- دوگروه در هردو مرتبه هم شان بودن در حالیکه علی ع خلیفه و خروج بر خلیفه عرفا و شرعا حرمت داره
۲- واضحه هر دو گروه به بهانه خون عثمان شورش کردن و منظور حذف علی ع بود وگرنه چرا طلحتین تا وقتی با علی ع سر مقام به مشکل خوردن هیچ خبری از خونخواهی عثمان نبود و بعد رفتن پیش عایشه و وا عثماناه به راه انداختن
۳- معویه حاکم علی بود و استنکاف نکرد به بهانه خون عثمان و از عزل نامه علی ع تبعیت نکرد و حکومت رو تحویل نداد
۴- عایشه به امر رسول خدا نباید از خانه جز امور روزمره بیرون میامد و به رسم جاهلیت که زنان تهییج سپاه میکردند خود را در معرض نامحرمان و تهمت قرار میداد
از همه مهمتر اگر یک گروه میومدن و در زمان رسول خدا با ایشون درگیر میشدن و قصد کشتن حضرت رو داشتن باز هم همین حرف رو میزدین این ایه در مورد اختلافات بر سر مسایل جزیی است و جلوگیری از نزاع و نه خروج بر رسول خدا یا جانشین او و امیر مومنین
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#182
Posted: 13 Mar 2013 10:07
rostam91: علی هم ظاهرا تمایل زیاد داشته چون از خواهر قاتل همسرش هم نگذشته
rostam91: وقتی علی عرضه نداره یه شب جلوی خودش رو بگیره یه زن که عادیه عرضه نداشته باشه چون زن احساسی تر از مرده!
این از غنای اداب و ادب شماست و قابل جواب دادن نیست و ربطی به تاپیک نداره
rostam91: امام حسین برای هر کاری رفته باید اول تکلیف خودش رو مشخص میکرد بعد خانوادش رو میبرد امام حسین برای میهمانی هم به کوفه نمی رفت که زن و بچش رو برد!
بکبار عرض کردم امام برای حج رفته بود و بعد برای دعوت کوفیان و اجبار در کار این مسافرت بود
rostam91: دربارگاه یزید همه از بنی امیه بودن و اگه اون کار رو میکرد هیچکی خبردار نمیشد جسدش رو هم نابود میکردن و یه دلیل واهی براش میتراشیدن مثل الآن که دارن اینکار رو میکنن و هیچ کس هم اعتراضی نمیتونه بکنه!
اهل بیت پیامبر رو با غل و زنجیر در بارگاه یزید اوردن و حتی میخواستن دختر امام رو به کنیزی بفروشن که شجاعت و درایت زینب اونهار و مفتضح کرد
شجاعت زینب و محافظت از سو ی خدا بود که شامل حال اونها شد چرا که بعد از همون شب کودک حسین ع در کنار سر بریدذه پدرش جان داد
دختر ۶ ساله ای که الان به کوری چشم دشمنان میعاد هاشقان است یک سری تو دمشق به قبر یزید بزن ببین چه مزبله ای است و یک سر هم به بارگاه زینب و رقیه
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز .....مرده انست که نتامش به نکویی نبرند
امامان ما چنان برخورد کردند که مورد احترام عام و خاص هستند ولی برخی دائما در زیر بار لعن گرفتارند تا ابد
rostam91: باز هم میگم اون سپاهی که تو کربلا بود از همه جا بودن و اون موقع خبردار اگه کسی نشد بعدش که شدن چرا حکومت یزید سقوط نکرد!
تاریخ راحت این اخبار رو داده از قیام توابین تا مختار و گاهی حکومت ظلم اینقدر قوی است مثل حکومت یزید که قابل برکندن نیست
یزید کعبه رو به سنگ بست - در مدینه واقعه حره رو بوجود اورد - امام حسین رو در کربلا شهید کرد ....اما قدرت او اینقدر بود که همه شورش ها رو سرکوب کنه
لطفا در مورد تاپیک فقط بحث کن
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#183
Posted: 13 Mar 2013 10:09
در کربلا چه گذشت
روایت مقتل از اهل سنت و غیر شیعیان حاضر یا راوی کربلا
عمر بن سعد با انداختن نخستين تير، رسما جنگ را آغاز كرد و گفت: نزد عبيدالله شهادت دهيد كه من نخستين تير را رها كردم. عمر بن سعد خطاب به كوفيان گفت: منتظر چه هستيد! اينان يك لقمه براي شما هستند.
زماني كه عمربن سعد تير انداخت، ديگر سپاه ابن زياد نيز شروع به تير اندازي كردند. (فلمّا رمي عمر، ارتمي الناس) به گزارش ابن اعثم: باران تير (و أقبلت السهام كأنّها المطر) از سوي كوفيان به سوي اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ شدتگرفت و امام فرمود: اينها قاصد اين قوم به سوي شماست؛ براي مرگي كه چارهاي از پذيرش آن نيست، آماده باشيد. پس از آن دو گروه بر يكديگر حمله كردند و ساعتي از روز را به طور دسته جمعي با يكديگر جنگيدند، به طوريكه بنا به برخي اخبار پنجاه و اندي از اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ بهشهادت رسيدند. در اين وقت، امام دستي به محاسنش كشيد و فرمود: غضبخدا ... بر كساني كه متحد بر كشتن فرزند دختر پيامبرشان شدند، شديد خواهد بود. به خدا سوگند كه تسليم آنان نخواهم شد تا با محاسني خونين خدا را ملاقات كنم (و اللّه ما أجبتهم الي شيء ممّا يريدونه أبدا حتي ألقي الله و أنا مخضّب بدمي.)
بلاذري ميگويد كه امام سوار بر اسبش، قرآني پيش روي خود نهاده بود و همين خشم دشمن را بيشتر بر ميانگيخت. در اين وقت، عمر بن سعد، حصين بن نمير تميمي را همراه پانصد نفر تيرانداز به سوي امامحسين ـ عليه السلام ـ فرستاد. تيراندازي اينان سبب شد كه همه اسبان سپاه امام كشته شدند و نيروهاي امام پياده گشتند.
در اين حمله، بسياري از اصحاب با تيرهايي كه بر بدنشان فرود آمد، به شهادت رسيده يا زخمي شدند. (فما بقي واحد من أصحاب الحسين الاّ أصاب من رميهم سهم). ابن شهرآشوب اسامي شهدايي را كه در حمله نخست دشمن به شهادت رسيدند، فهرستوار آورده است. اين افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالي امام حسين و پدرشان امام علي ـ عليهما السلام ـ بودند كه در مجموع 38 نفر ميشدند. اينها افرادي هستند كه اساسا فرصت نبرد تن به تن پيدا نكرده و در تيراندازي نخست كوفيان به شهادت رسيدند. ديديمكه ابن اعثم شمار آنان را بيش از پنجاه نفر ياد كرده است.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#184
Posted: 13 Mar 2013 10:13
ـ با شهادت پنجاه نفر در يك حمله دسته جمعي، شمار اندكي از ياران امامحسين ـ عليه السلام ـ باقي ماندند؛ كساني كه به نوعي مبارزه تن به تن با سپاه ابن زياد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمير كلبي است كه در برابر مبارزهخواهي يسار از موالي زياد بن ابيه، پس از كسب اجازه از امام حسين ـ عليهالسلام ـ عازم ميدان شد. در همان حال همسرش او را تحريك به جنگ ميكردو خطاب به او ميگفت: قاتِل بأبي و أُمّي عن الحسين ذُريّة محمّد. برو و از نسل محمد دفاع کن. در واقع، اوّل حبيب بن مظاهر و بُرَيْر بن خضير قصد رفتن به مبارزه را داشتند كه امام اجازه نداد و پس از آن كه عبدالله بن عمير اجازه خواست، امام اجازه رفتن به ميدان را به وي داد. وقتي در اين نبرد يسار را كشت، سالم از موالي عبيدالله به ميدان آمد كه به رغم آن كه انگشتان عبدالله كلبي در برابر شمشير سالم افتاد، اعتنا نكرده، او را نيز كشت و در ميان ميدان شروع به رجز خواني كرد. زنش همعمودي در دست گرفته به تحريض او ميپرداخت و ميگفت: قاتِل دونَالطيّبين ذرّيّة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عين حال آنها را دعا كرد. يسار و سالم، نخستين كشتگان سپاه ابن زياد بودند. خبر عبدالله بنعمير به صورتي كه گذشت، خبري معتبر مينمايد. ابن اعثم، از وهب بنعبدالله بن عمير كلبي ياد كرده كه همراه مادر و همسرش در كربلا بوده است. صورت نقل ابناعثم، طبق معمول حماسيتر و طبعا غيرقابل قبولتر است. وهب به ميدان ميرود، ميجنگد و بر ميگردد و به مادر ميگويد: آيا از منراضي شدي؟ مادر ميگويد: لا، ما رضيت حتي تقتل بين يدي الحسين. اوميجنگد تا آن كه ابتدا دست راست و سپس دست چپش قطع ميشود و بعدكشته ميشود. طبعا نبايد اين شخص كسي جز عبدالله بن عمير كلبي باشد كهخبر او در منابع معتبر آمده است. در امالي صدوق از وهب بن وهب يادميشود كه خود و مادرش نصراني بودند و به دست امام حسين ـ عليه السلام ـ مسلمان شدند و به كربلا آمدند. اين نيز همان شخص است و خبر ياد شده بهاين صورت چندان قابل اعتماد نيست. تلفيقي از اين دو خبر را خوارزميآورده است. گفتني است كه عبدالله بن عمير پس از كشتن يسار و سالم، سالمميماند تا در حمله بعدي به شهادت ميرسد كه خبر وي را خواهيم آورد.
پس از آن ابوالشعثاء يزيد بن زياد كِندي كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده و به امام پيوسته بود، عازم نبرد شد. وي زماني كه مشاهد كرد دشمن همه پيشنهادهاي امام را رد ميكند (حين ردّوا ما سأل) به آن حضرت پيوست. وي كه تيرانداز ماهري بود، هشت تير انداخت و پنج نفر را كشت. ابومخنف ازتيراندازيهاي گسترده او و مهارتش ياد كرده مينويسد: صد تير انداخت كهپنج تاي آن خطا نرفت. امام حسين ـ عليه السلام ـ او را دعا كردند. خودش گفت حتماً پنج نفر را كشته است. ابومخنف ميافزايد: و كان في أوّل من قتل.شعر او اين بود:
يا ربّ انّي للحُسَين ناصر
و لابن سعد تارك و هاجر
خود اين شعر اشاره به ترك سپاه ابن سعد توسط او و پيوستنش به امام حسين ـعليه السلام ـ دارد. طبعاً در تقدّم و تأخر برخي از مبارزان و شهادت آنان اختلاف نظرهايي در منابع وجود دارد.
ـ پس از تيرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمير و ابوالشعثاء، سپاه عبيدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندك امام نزديك شدند. افراد باقي مانده از سپاه امام، روي زانو نشسته، نيزههاي خود را به سوي اسبانگرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تيراندازي به سوي سپاهعبيدالله كرده، عدهاي را كشته و شماري را مجروح كردند.
در اين ميان عبداللهبن حوزه كه فرياد زده، بشارت جهنّم به امام حسين ـ عليه السلام ـ داده بود! بانفرين امام، در مسير برگشت، از اسب به زير افتاد و پايش به ركاب گير كرده، همين طور كه حركت ميكرد، سرش به اين سوي و آن سوي خورد تا بههلاكت رسيد. مسروق بن وائل كه خود ناظر اين ماجرا بود، سپاه كوفه را ترك كرده برگشت و بعدها ميگفت: از اين خاندان چيزي ديدم كه هرگز حاضر بهجنگ با آنان نميشوم.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#185
Posted: 13 Mar 2013 10:14
(لقد رأيْتُ من أهل هذا البيت شَيئا لا أقاتلهم ابدا).
ـ از آن پس تك تك اصحاب عازم ميدان شده و پس از مبارزه به شهادترسيدند. يكي از چهرگان كربلا بُرَيْر بن حضير هَمْداني است كه در كوفه بهسيّد القراء شهرت داشت و از شيعيان بنام اين شهر بود. وقتي يزيد بن معقلمبارز طلبيد، برير عازم نبرد با وي شده، چنان ضربتي بر سر او زد كه نه تنهاكلاهخود او را بلكه نيمي از سرش را هم شكافت. پس از آن رضي بن منقذعبدي به نبرد وي آمد. ساعتي به هم پيچيدند تا بُرَيْر بر سينه او نشست. رضياز دوستانش ياري طلبيد. در اين وقت كعب بن جابر به سوي برير شتافت ونيزه خود را بر پشت برير فرو كرد.
[عفيف بن زهير كه خود در كربلا بوده،ميگويد: به كعب گفتم: اين برير همان است كه در مسجد كوفه به ما قرآن تعليم ميداد.] پس از آن بر وي حمله كرده، او را به شهادت رساند. در گفتگويي كهميان يزيد بن معقل و برير صورت گرفت، يزيد به عقايد سياسي برير اشارهكرده، گفت:
به خاطر داري كه در كوفه ميگفتي: انّ عثمان بن عفّان كان علينفسه مُسْرفًا، و انّ معاوية بن ابيسفيان ضالّ مضلّ، و انّ امام الهدي و الحقّ عليّبن أبيطالب.
بعدها خواهر كعب به برادرش كعب كه برير را به شهادترسانده بود، ميگفت: آيا بر ضد فرزند فاطمه جنگيدي و سيّد قرّاء را كشتي؟ بهخدا سوگند ديگر با تو سخن نخواهم گفت. نوشتهاند: كعب بن جابر بعدها نيزاز كار خود نادم نبود و تصوّرش بر آن بود كه خيري براي خود كسب كردهاست. كسي در روزگار حكومت مصْعب بن زبير از وي شنيد كه ميگفت: ياربّ! انّا قد وَفَينا، فلا تجعلنا يا ربّ كمن قد غَدَر!؛ خدايا ما به عهد خويش وفاكرديم؛ ما را با كساني كه عهد شكني كردند، قرار مده. ابن اعثم، سخن برير بنخضير را خطاب به كوفيان آورده است كه فرياد ميزد: نزديك من آييد اي كشندگان دختر پيامبر خدا (ص) و ذرّيه او!
ـ در اينجا بلاذري خبر از نبرد حرّ بن يزيد رياحي داده است. در مقتلابومخنفِ (مشهور كه طبعا قصهاي و غير قابل اعتماد است) آمده است: حرّ ازامام اجازه رفتن به ميدان گرفت و گفت: فانّي أوّل من خرج اليك و أُحبّ أن أقْتُلَ بين يديك. امام به او اجازه داد. اين مطلب كه حرّ نخستين كسي بوده است كه با اين استدلال به ميدان نبرد رفته، در فتوح نيز آمده است. اين خبر در منابع كهن ديگر نيامده است.
ابومخنف مينويسد: همان وقت، يكي از كوفيان تميمي با نام يزيد بن سفيان، كه پيش از آن آرزوي نبرد با حرّ را كرده بود، باآمدن حرّ به ميدان، او را به مبارزه طلبيد. آنان بلافاصله با يكديگر گلاويزشدند و يزيد در همان دم به دست حرّ كشته شد. بلاذري نوشته است كه حرّ دونفر را به نامهاي يزيد بن سفيان و مزاحم بن حُرَيث كشت. خواهيم ديد كهبرخي منابع، قاتل فرد دوم را نافع بن هلال نوشتهاند. برخي نبرد حرّ را همزمانبا نبرد زهير بن قين و نزديك ظهر عاشورا پس از شهادت حبيب بن مظاهر ميدانند.
ـ از اين پس، باقي مانده اصحاب به صورت تك تك در مبارزه تن به تن يا هجوم بخشهايي از سپاه ابن زياد به شهادت رسيدند كه خبر آنها در مآخذ آمده است. اين افراد شجاعانه ميجنگيدند و از آنجا كه هيچ گونه تعلّقخاطري در آن لحظه به دنيا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته ومردانه نبرد ميكردند. بعدها يكي از كساني كه در كربلا همراه عمر بن سعدبود، حكايت چگونه جنگيدن اين افراد را شرح داد: كساني كه دست در قبضهشمشير داشته، مانند شير ژيان بر ما ميتاختند و قهرمانان را از چپ و راستفرو ميريختند؛ آنان آماده مرگ بودند؛ امان نميپذيرفتند؛ در مال دنيا رغبتينداشتند؛ هيچ فاصلهاي ميان ايشان و مرگ نبود و در پي مُلْك نبودند. اگر ما دربرابرشان نميايستاديم، همه سپاه را از ميان برده بودند.
يكي از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ عمرو [يا: علي] بن قرظه انصاري بودكه برادرش كنار عمر بن سعد و خودش نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ بود.برادري كه نزد عمر بن سعد بود فرياد زد و امام حسين ـ عليه السلام ـ را به گمراه كردن برادرش متهم كرد؛ امام فرمود: خدا او را هدايت كرده است. آنشخص بر امام حسين ـ عليه السلام ـ حمله آورد كه نافع بن هلال در برابرشبرآمده، او را مجروح كرد و بعدها بهبودي يافت. از چهرههاي برجسته كربلا، يكي همين نافع بن هلال بِجِلي است. طايفه بجيله، از طوايف شيعه كوفه استكه بعدها نيز در ميان آنان شيعيان زيادي شناخته شدهاند. از وي نيز تعريفي براي تشيع رسيده كه بسان آنچه در باره برير گذشت، جالب است. وقتي بهميدان مبارزه آمد، فرياد ميزد: أنا الجملي، أنا علي دين عليّ. مزاحم بن حُرَيثبه مقابله با او آمد و گفت: أنَا عَلي دين عثمان. نافع پاسخ داد: أنت علي دينشيطان. پس از آن با هم گلاويز شدند تا نافع او را كشت.
ـ پس از مبارزه تن به تن برخي از اصحاب با كوفيان و كشته شدن شماري ازسپاه عبيدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فرياد زد: اي احمقها! شما با قهرمانان اين شهر ميجنگيد؛ كسي با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندكند و شما با پرتاب سنگ ميتوانيد آنها را از ميان ببريد. عمر بن سعد رأي او را تصديق كرده، از سپاهش خواست تا كسي مبارزطلبي نكند. پس از آنعمرو بن حجاج از سمت راست سپاه كوفه بر سپاه امام يورش برد. [عمرو بهسپاه كوفه فرياد ميزد:
يا أهل الكوفة! الزموا طاعتكم و جماعتكم، و لاترتابوا في قتل من مَرَق عن الدين و خالف الامام!]. اي كوفيان! اطاعت و جماعت خودرا نگاه داريد و در كشتن كسي كه از دين خارج شده و با امام خود مخالفتكرده، ترديد به خود راه مدهيد.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#187
Posted: 13 Mar 2013 23:54
rostam91: این عدم درک شما رو از آیه میرسونه و با حساب اعتقاد شیعه پس عایشه سفر حج رو هم نباید میرفت چون امری روزمره نبوده! و فاطمه هم رفت به مسجد و خطبه فدکیه رو خوند اون هم کار روزمره نبوده همینطور خطبه زینب در حضور مردان بنی امیه و بسیاری دیگه از کارهائی که زنان انجام دادن!
حضرت زهرا همسر پیامبر نبود
اشکال ما به عایشه خروجش بر حضرت علی است نه حج رفتنش و کاش بفهمید
به این میگن دروغ و مغلطه و سفسطه و نهایت گفتار غیر عقلائئ
ایه قران خطاب به زنان پیامبر است و نه باقی زنان
rostam91: اولا واقعه ماضی رو اگر درش نمیارن دوما گروه مومنین بیان پیامبر رو بکشن برای چی؟
به همون دلیل که رفتن حضرت علی رو بکشن مگه خون عثمان به گردن علی بود
شخص عایشه یکی از دلایل کشتن عثمان بود
rostam91: چیه شرمسار شدی؟! فکر نمیکردی علی همچین آدمی باشه که نتونه جلوی شهوت خودش رو حتی برای یه شب هم بگیره؟
فکر نمیکردم انسانی اینقدر بی ادب و نادان و بی معرفت به مقام صاحیب ذوالفقار باشه کسی که ضربه او در روز خیبر بیشتر از عبادت جن و انس است اینگونه اهانت کند
rostam91: چه کسی باید ائمه رو لعن کنه ؟ اهل سنت اهل بیت و فرزندانش رو از خودشون میدونن و اونها رو سنی و در مکتب ما لعن و نفرین جایگاهی نداره حتی ابولولو رو هم لعن نمیکنیم !
شما امام رو پایینتر از جایگاهش قبول داری و این ضلالت است
rostam91: مختار ! درسته البته به روایت خودتون! اونم ۵ سال بعد ظاهرا مدت ۵ سال فکر میکرده امام حسین خارجی بوده که اونهمه مدت صبر کرده!
نهاین پنج سال در حاشیه تاریکی قلب و عقل شما از درک تاریخ و نور خداست
مختار در زندان بود و در تبعید و حصر و ........ چقدر تاوان این نااگاهیی هارو باید بدی
حیف که ادم خودش رو پیر کنه و سوزنش فقط یه جا گیر کنه
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#188
Posted: 14 Mar 2013 00:04
rostam91: باز هم میگم برای هر کاری رفته چه دعوت چه کوچ کردن نباید زن و فرزندش رو به خطر می انداخت و بهتر بود اونها رو به مدینه بفرسته بعدا اونها رو بیاره!
امام حسین در هر حال و در هر صورت و جایگاهی میلیلردها بار از شما متدین تر و فهمیده تر و عاقل تر بوده کسی که پیامبر خدا در موردش بارها سفارش کرده و مورد لطف خودش قرار داده و نوه پیامبر و فرزند فاطمه
برام خیلی جالبه که کسی مثل تو بیاد و و تصمیم کسی مثل حسین ع رو بگه اشتباهه
کلا شما اهل سنت همه همینطوریئد
در زمان خلافت حضرت علی هم افرادی مثل شما خود را در دین و سیاست برتر از علی میدونستن و حتی میخواستن با شمشیر علی ع رو به راه راست هدایت کنن
اما هر چند به زور کارشون رو پیش میبردن بعد میفهمیدن چه عسلی خوردن و به غلط کردن میفتادن مثل جریان حکمیت و قران سر نیزه کردن اما با مجود همه اینها باز به جای اعتراف به اشتباه میرفتن و مثلا خوارج رو تشکیل میدادن
شما هم که حرف میزنی من دقیقا یاد خوارج میافتم که میخواستن علی ع رو به راه راست هدایت کنن
در حالیکه علی خودش صراط المستقیم است
rostam91: دیگه لازم نمیبینم به این داستانسرائی ها جواب بدم چون خیالبافی بیش نیشت!
افرین برگرد به موضوع تاپیک
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#189
Posted: 14 Mar 2013 00:47
نامها، کنيهها و القاب حضرت عباس(عليه السلام)
نامها، القاب و کنيههاي عباس(عليه السلام) گوياي اوصاف و ويژگيهاي آن رادمرد کربلاست کنيههاي او عبارتاند از:
1. «اَبُوقِرْبَة»؛ صاحب مشک آب؛
2. «ابوالقاسم» پدر قاسم؛ «جابر بن عبدالله انصاري» در زيارتنامه خود او را اينگونه خواند: «السلام عليک يا اباالقاسم، السلام عليک يا عباس بن علي؛ سلام بر شما اي پدر قاسم! سلام بر شما اي عباس پسر علي(عليه السلام)؛
3. «ابوالفضل»، پدر فضل.
القاب او عبارتاند از:
1. «باب الحوائج» در نيازها (گشاينده گره مشکلات)؛ اين لقب را شيعه و سني به سبب فراواني برآورده شدن حاجات خود از جانب او به آن حضرت دادهاند.
2. «قمر بنيهاشم» چون سيماي آن بزرگوار چون ماه تاباني ميدرخشيد و در هنگام شب تاريک نيازي به چراغ نبود.
. «الشهيد» نسب شناسان به اين لقب ايشان را ميشناختهاند. اين لقب پس از شهادت، به او داده شده است.
4. «عبدالصالح» بنده شايسته؛ اين لقب را امام صادق(عليه السلام) به عموي خويش دادهاند: «السلام عليک ايها العبد الصالح؛ سلام بر شما اي بنده صالح و شايسته» اين لقب گوياي رفعت و عظمت مقام اوست، به گونهاي که آن حضرت خود را در مرحله عالي کمال انساني قرار داده و توانسته چون حلقه اتصال بين امام و بندگان باشد.
5. «سقاء» ويژگي آبرساني (سقا) و صاحب مشک آب بودن (ابوقربه) از آنجا به آن حضرت اختصاص يافت که قبل از درگيري، دشمن آب را بر امام حسين(عليه السلام) و ياران او بست. عطش، امام و يارانش را آزار داد. امام برادر خود عباس(عليه السلام) را صدا زد و او را همراه با سي سواره و بيست پياده، شبانه به سوي آب فرستاد. آنها از دشمن گذشتند و تا نزديکي آب رسيدند. نافع، پرچم به دست و پيشاپيش حرکت ميکرد. ناگهان «عمرو بن حجاج زبيدي» جلوي آنها را گرفت. ياران امام مشغول آب برداشتن شدند، در حالي که عباس بن علي و نافع از آنها دفاع ميکردند و به دشمن حمله ميکردند. تا اين که از نهر آب را برداشتند و به حضرت امام حسين(عليه السلام) ملحق شدند. بنابراين، عباس(عليه السلام) سقا و ابوالقربه لقب گرفت.
شهادت حضرت عباس(عليه السلام)
حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) هنگام شهادت، حدود سي و چهار سال سن داشت. پيش از اين گفته شد که دست راست و سپس چپ عباس(عليه السلام) قطع شد. پس از آن بود که شخصي که از قبيله تميم که از فرزندان «ابا بن دارم» بود به جانب او حملهور شد و با عمودي که در دست داشت بر فرق آن بزرگوار نواخت.
از شدت اين ضربت، عباس بن علي(عليه السلام) از فراز اسب بر زمين افتاد. و با فرياد بلند برادر را خواند: «ادرکني يا اخي؛ اي برادر مرا درياب. ناگهان حسين(عليه السلام) چون عقاب، سپاه را از هم گسست و در کنار برادر نشست. چشم مبارک امام به او افتاد که دست راست و چپش قطع شده و پيشانياش شکسته و چشم با تيري دريده شده، در حالي که سخت مجروح گشته بود. امام در کنار بدن برادر خم شد و نزد سر او گريان نشست. تا اين که جان عباس(عليه السلام) عروج کرد.
واقعيت اين بود که عباس آخرين کسي بود که به دست دشمنان حسين(عليه السلام) به شهادت ميرسيد. بعد از او کسي جز اطفال کوچک از آل ابوطالب که توان حمل سلاح نداشتند، کشته نشد.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#190
Posted: 14 Mar 2013 00:51
شعارهاي حماسي عباس(عليه السلام)
پس از آن که عباس(عليه السلام) با ده سوار رو به شريعه نهاد. او و ياران با آن جمع درآويختند، در آن کشش و کوشش اين رجز را ميخواند:
اقاتل القوم بقلب مهتد اذب عن سبط النبي احمد
اضربكم بالصارم المهند حتي تحيدوا عن قتال سيدي
اني انا العباس ذوالتودد نجل علي المرتضي المويد
«من اينک با قوم کافر با قلبي هدايت يافته در ستيزم، و از حريم فرزند پيامبر اکرم(مرسل) دفاع ميکنم؛
با شمشير بّران بر سرهايتان ميکوبم تا از نبرد با سرور من (حسين) کنار رويد؛
من عباس مهربان، فرزند علي مرتضي هستم که همواره مورد تاييد (الهي) او بود.»
آري او از راست و چپ، دشمنان را پراکنده ميساخت و اين رجز را ميخواند:
لا ارهب الموت اذ الموت زقا حتي اواري ميتا عنداللقل
نفسي لنفس الطاهر الطهر وقا اني صبور شاكر للملتقي
بل اضرب الهام و افري المفرقا اني انا العباس صعب باللقا
« مرا از مرگ، آنگاه که بانگ برآورد، باکي نيست، تا آن هنگام که در نبرد، خود در خاک شوم؛
جانم براي آن پاک پاکيزه نگهدار است و من در جنگ شکيبا و شاکرم؛
بلکه سر را ميزنم و سر را ميشکافم؛ من عباس دلاورم که پايداري در نبرد، با من دشوار است.»
آنگاه که از شريعه بيرون شد و مشک بر دوش افکند و بر زين، استوار نشست و اين رجز را ميخواند:
يا نفس من بعد الحسين هوني و بعده لا كنت ان تكوني
هذا حسين شارب المنون و تشربين بارد المعين
هيهات ما هذا فعال ديني ولا فعال صادق اليقين
«اي نفس! پس از حسين، خوار باش و پس از او مباد که زنده باشي؛
حسين شربت مرگ را چشد و حال آن که تو از آب سرد و گوارا مينوشي؟!
از من اين کردار بعيد است. نه از آيين من است و نه کردار مرد راست باور»
حضرت عباس عليه السلام
قاتلان عباس (عليه السلام) «يزيد بن وقاد» و «حکيم بن طفيل» بودند. اين دو نفر در زيارت مقدسه مورد لعن امام قرار گرفتهاند.
هنگامي که دست راست عباس (عليه السلام) قطع شد، رجز او اين بود:
و الله لو قطعتم يميني اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين سبط النبي الطاهر الامين
نبي صدق جاءنا بالدين مصدقا للواحد الامين
«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کنيد تا ابد از دينم حمايت ميکنم؛
و از امام درستکار و با تقوايي که فرزند پيامبر پاک و راستگوست و تصديق کننده خداوند يکتاست، حمايت ميکنم.»
هنگام قطع شدن دست چپش نيز چنين رجز ميخواند:
يا نفس لا تخشي من الكفار و ابشري برحمة الجبار
مع نبي سيد الابرار فاصلهم يا رب حر النار
قد قطعوا ببغيهم يساري
«اي نفس! از کفار نترس، تو را مژده بر رحمت خداوند بسيار جبران کننده است؛
تو به زودي با پيامبر سرور نيکوکاران محشور خواهي شد؛
دست چپم را به ستم بريدند، خدايا، شراره دوزخ را نصيبشان کن.»
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"