ارسالها: 130
#23
Posted: 7 Feb 2014 22:02
وقتی به امیالم وارزوهام میرسم خداهمیشه جلو دیدمه یعنی ۵۰٪
دل آدما،
شیشه نیست که روی آن ” هــــــا ” کنیم
بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم و کیـــــف کنیم !!!
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا اگـــه قلبـــــــــی کشیدی
باید تا تهش پـــــــاش وایســــتی …
ارسالها: 60
#24
Posted: 10 Feb 2014 01:50
هر لحظه ...
هر ساعت ...
فکرش یادش عشقش همرامه
خداجون دوست دارم.
لزومي ندارد من هماني باشم که تو فکر مي کني ، من هماني ام که حتي فکرش را هم نمي تواني بکني زانو نمي زنم، حتي اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد ! زانو نمي زنم، حتي اگر تمام مردم دنيا روي زانوهايشان راه بروند ! من زانو نمیزنم.
ارسالها: 24568
#26
Posted: 19 Dec 2014 15:49
HellBoyy1987: 17 سال پیش من بلوغ فکری نداشتم و یه کاری کردم، حالا 17 ساله که دارم عذاب وجدان میکشم!! ای خدا! این حق من نیست! من اون موقع متوجه نبودم، نمی فهمیدم، کسی هم نبود که منو آگاه کنه، کسی نبود که به من بگه این کارو نکن!
ضررو از هر جا که جلوش رو بگیرید ، منفعت هست . همین که بعد از ۱۷ سال این مسئله رو درک کردید و در حقیقت یه جورایی احیا شدید، به همین دلیل باید شکرگذار خداوند باشید که این فرصت رو به شما داد تا متوجه اشتباهتون بشید ، و کمترین فایدش اینه که بعد از این پشیمانی و عذاب وجدان قبل از ارتکاب به هر عملی جوانب رو حسابی می سنجید و همیشه در کنش و واکنش هاتون محتاطانه عمل خواهید کرد .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 1135
#27
Posted: 31 Jan 2015 22:18
یعنی خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییااااااااااااااااااا
من خودم شکر گزاری نمیکنم حقیقت
ولی خیلی اتفاق ها بود که حواسش بهم بود اگه نبود اینجا نبودم
من رفیقام خیلی کارها کردن خیلی بهم گفتن بیا فلان کار رو بکنیم نکردم
میدونی خیلی حاشون الان منتظر اینن که اعدام بشن خیلی هاشون الان مردن خیلی هاشون هم معتاد شدن کاری نداریم
شاید خیلی وقت پیش باید من میردم چرا نمردم نمیدونم
میدونی ادم بعضی وقت ها یه کارای میکنه برمیگرده تو گذشتش فکر میکنه مو های تنسش سیخ میشه
خودت به خودت میگی عجب شانسی اوردی ها یا زرنگ بودم یا بخاطر عصبانیتمه عصبی میشم وحشی میشم
نه بابا این داستان ها نیست اون بالای حواسش هست به تو
حالا چرا واقعا نمیدونم شاید بخاطر مادرت طاقت درد ازدست دادن تو رو نداشته باشه یا خانوادت ...یا مثلا یه جا به یکی کمک کردی
اگه حواسش بهم نبود الان منم یا مرده بودم یا معتاد شده بودم یا خیلی اتفاق های دیگه
پس باید شکرش کنم دیگه
ولی شکرش نمیکنم نمیدونم چرا....................
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 36
#28
Posted: 2 Mar 2015 19:56
ﺣﮑﺎﻳﺖِ ﻣﺎ ﻭ ﺧﺪﺍ، ﺣﮑﺎﻳﺖِ ﻋﺠﻴﺒﻰ ﺳﺖ. ﻣﺜِﻞ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻧﻘﺮﻩ ﮐﺎﺭ..
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﺳﺘﺎﺩِ ﻧﻘﺮﻩ ﮐﺎﺭ، ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺻﻴﻘﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺗﺶ ﻧﮕﻪ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ،
ﺍﻣﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﺯ ﻧﻘﺮﻩ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ،
ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻧﮕﻪ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻘﺮﻩ ﯼ ﺻﻴﻘﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﺒﻴﻨﺪ!
ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞِ ﺧﺪﺍﺍﺍﺍ...
ﻭﻗﺘﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺻﻴﻘﻞ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶِ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻴﮑﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ... ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﮑﺲِ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺑﺒﻴﻨﺪ.
و شکر برای همین توجه
من زنم! به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو ...
میدانی؟
درد آ ور است من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی ...
قوس های بدنم به چشمهایت بیشتر از افکارم می آ ید ...
تاسف بار است! باید لباسهایم را با میزان ایمان تو تنظیم کنم!
دردم می آ ید ژست روشفکریت تنها برای دختران غریبه است!
به خواهرو مادرت که میرسی قیصر میشوی ...
دردم می آید در تخت خواب با تمام عقایدم موافقی و
صبح ها از دنده ی دیگری از خواب بلند میشوی، تمام حرفهایت عوض میشود!
ارسالها: 143
#30
Posted: 7 Apr 2015 15:01
اگه به جایی رسیدم و سلامتم و همه چی ارومه
مسلما واسه اینه که همیشه شکر خدا کردم
شکر نعمت نعمتت افزون کند
به آسمان نگاه میکنم
انگار کسی مرا نگاه میکند
به زمین نگاه میکنم
انگار کسی سایه به سایه همراهی ام میکند
هیچگاه تنهایم نگذاشته
فراموشم نکرده
اما من گاهی فراموش میکنم
فراموش میکنم تنها با اوست که میتوانم؛
بخندم ، گریه کنم ، درد و دل کنم،
با کسی که " خدا &