bilbilak: خی دیگه داداش حرف ما اینجا تموم شدوقتی شما هنوز 5 دلیل اصلی رو برای خلقت بشر نتونستی بیاری دیگه من چی برات تعریف کنم. واقعا سوادت تا این حدهخوب میدونستم كه این حرف رو میزنیولی بچه جون فكر میكنی همه مثل خودت اهل چرند بافتنن این منابع رو بهت معرفی میكنم :فكر كنم گفته بودی از نظر اسلام اگر نخوای عوض كنی حرفت روهدف از زندگی نوسته مرتضی مطهریگلستان قرآن شماره 118درساحل اندیشهتفسیر نمونهدانشنامه موضوعی قرآن (مركز فرهنگ و معارف اسلامی)http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5442&id=51067http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,4302?PHPSESSID=a25aadde2759a2886864d9458180e6fa اینم چندتا لینك برای تنبلایی كه فكر میكنن خیلی سرشون میشه البته اگر نمیتونین برین كتاب بخونیناگر كمه هنوز هم برات منبع بیارمبقیه بچه ها هم میتونن برن بخونن و ببیننوقتی كه اینقدر مغذت كار نمیكنه كه چیزی رو بی دلیل رد نكنی یا اینقدر سواد نداری چطوری میخوای اثبات علمی اونم از فیزیك و شیمی بیاری كه خدا وجود نداره یا انونطوری كه پیامبرا میگن وجود ندارهواقعا كه بی سوادی
bilbilak: وقتی اینقدر عقبی که میری از این خمینی پرست برای من حرف میاری تهش ادبیاتت اینجوری میشه تفرکارتتم باید اینجوری بی ادبانه باشه بهت میگم بی سوادی همین میشهآخه چی اسمت رو میشه گذاشت وقتی میخوای از یك دین حرف بزنی باید بری از صاحب نظرات این دین حرف بیاری كه یكی اآن دلیل اوردم تو كه اینقدر جنبه بحث نداری كه بشینی دوكلمه حرف درست بزنی و جواب بدی و جواب بگیری چرا میای حرف بی ربط میزنی یكمی برو همون مطالعه ای رو بكن كه به من پیشنهاد دادی .وقتی ككه نمیتونی جواب حرف كسی رو درست بدی میشینی از این خزعبلات میبافی كه بحث رو بچر خونیبرو پسر هنوز بچه ای خیلی بی سواد تر از اونی هستی كه بخوای خدارو اثبات كنی یا رد كنی
و خدایی که در این نزدیکی است و اگر خواستید پروردگارتان را بشناسید پس به حل معماها روی نیاوردید بلکه به پیرامون خود بنگرید خواهید دید که او با کودکان شما در حال بازی است و به آسمان گسترده نظر فرا دارید می بینید که او در میان ابرها راه می رود و دستانش را در آذرخش دراز می کند و با باران به زمین فرود می آید نیک اندیشه کنید آنگاه پروردگارتان را خواهید دید که در گلها لبخند می زند سپس بر می خیزد و دستهایش را در درختان تکان می دهد جبران خلیل جبرانمن خدایی دارم، که در این نزدیکی استنه در آن بالاهامهربان، خوب، قشنگ.........چهره اش نورانیستگاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من،ساده تر از سخن ساده مناو مرا می فهمداو مرا می خواند، او مرا می خواهداو همه درد مرا می داندیاد او ذکر من است، در غم و در شادیچون به غم می نگرم، آن زمان رقص کنان می خندمکه خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من استاو خدایست که همواره مرا می خواهداو مرا می خواند، او مرا می خواهداو همه درد مرا می داندخورشید را باور دارم حتی اگر نتابد/به عشق ایمان دارم حتی اگر آنرا حس نکنم/به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد.....تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست.....
behnam54: از آنجا که فرض میشود هر چیز بایستی دارای علتی باشد، بنابراین خداوند نیز باید دارای علتی باشد. اما گفته میشود که خداوند، خود علتِ خویشتن است. اما از آنجا که فرض شد «دور» امکانپذیر نیست، لیکن خداوند نیز نمیتواند علتِ خویش باشد. ببینم تا حالا برنامه نویسی انجام دادی ؟این سوال رو برای این میپرسم كه اگر كسی توی الین زمینه كار ركده باشه میبینه زمان برنامه نویسی شما باید همه مراحل رو توی برنامه برای كامپیوتر توضیح بدین مثل این :وقتی میخوای برنامه ای بنویسی تا یك كتری آب جوش به شما بده باید براش برنامه ریزی كنی به صورت كامل دسته كتری رو بردار بكش بسمت بالا ، دركتری رو بردار ، شیر آب رو به سمت چپ بچرخون، كتری رو بگیر زیرش و تا مرحله جوش آبولی وقتی به یك انسان میگری یه كتری آب جوش :نیازی به توضیح نداره مغز خودش بعنوان یك كامپیوتر بسیار پیشرفته عمل میكنه و مراحل رو طبق شعور خودش انجام میده ولی كامپیوتر این شعور رونداره .حالا برمیگردیم سر همون حرف شما وقتی كه ما از ساخته دست خودمون تا این حد بیشتر انتظار نداری چون نمیتونه مثل ما شعور داشته باشه پس مطمعن باش كه شعور ما هم به اندازه خالق خودمون نمیتونه باشهحالا شما هی زور بزن و بگو تغییری توی اصل ماجرا نداره بیشتر از این نمیفهمی یعنی نمیتونی بفهمی ، ساخته شدی تا در این حد شعور باقی بمونی میدونی چرا كنكاش كردن در این مورد اینقدر برای ما انسانها جذابه ؟ چون علم ما ناقصه نسبت به این برای همین سعی در فهمیدن میكنیم تا به تكامل برسیم اگر اینقدر علم داشتیم كه همه چیز رو بفهمیم كه دیگر جذابیتی نداشت . behnam54: در فرضِ اول، ما با مشاهدهی ساختههای بشر که دارایِ نظم است، به این نتیجه نتیجه رسیدهایم که طبیعتِ منظم نیز دارای ناظمی ست. اما الزامن چنین فرضی صحیح نیست. ما نمیتوانیم یک چیزِ تجربی را به یک چیزِ غیرِ تجربی مقایسه کنیم. بطورِ مثال اگر به ما تکهچوبی را بدهند، ما نمیتوانیم بگوییم که این تکه چوب را توسطِ نجاری شکل گرفته، یا اینکه در اثرِ شکستنِ درخت بر اثر طوفان شکل گرفته. ما فقط با شناختنِ ناظمِ میتوانیم حکم کنیم که هر منظمی دارای ناظم است. خوب اونم به عقل ادم بر میگرده برش نجار با اره فكر كنم خیلی فرق كنه با شكستن یك شاخه از روی درخت behnam54: فرضِ دوم نیز اشکال دارد. فرض کنید نقاشی سطل رنگی را بررویِ دیواری میپاشد، رنگ بر رویِ دیوار تصویرِ زیبایی خلق میکند که طرفدارانی مییابد. طرفدارانی که برروی لباسهای خود شکلِ این پاشیدگی را نقش کردهاند. با توجه به این، آیا ما میتوانیم به این نتیجه برسیم که شکلِ اولیهِ رنگ نیز با نظم شکل گرفته است. اها یعنی میخوای یه رنگ پاشیدگی و یه مثال بیربط رو با طبیعتی به ایبن زیبایی قیاس كنی این رو دیگه از كجات در اوردی خدا میدونه behnam54: درواقع ما فقط دنیایی را میبینیم که در ان حضور داریم، و از قوانینِ آن در زندگیِ خود استفاده میکنیم، در حالی که نمیدانیم آیا این قوانین حقیقتن دارای نظم هستند، و ما فقط بدلیلِ استفادهی زیاد از این قوانین، گمان میکنیم که دارای نظم هستند. چنانکه اگر دستهای ما از ابتدا دارایِ دو انگشت بود، گمان میکردیم که انگشتانِ ما در نهایتِ نظم ساخته شدهاند. یكمی فكر كن تو الان همه كارات رو با 5 انگشتت انجام میدی ولی اگر دوتا انگشت داشتی و همه كارات رو با 2 تا انجام میدادی یعتی وسایلی ساخته میشد توسط بشر كه برای استفاده فقط به 2 انكشت نیاز داشت یا طوری زندگی میكردی كه با دو انگشت كارهای خودت رو انجام بدییكمی توجه كنی خیلی وابسطه های زندگی ما در اطرافمون بر مبنای 5 انگشت ما ساخته شده پس در اون صورت بر مبنای 2 انگشت ساخته میشد پس اگر به این نمیشه گفت نظم پی متونیم نام ببریم ؟ behnam54: اما موردی که باید به ان بیشتر از هر چیزی توجه کرد، این است که این برهان، تنها وجودِ یک ناظم را ضروری میداند. در حالی که این ناظم نمیتواند خالق باشد. هچنین این ناظم نیز، بایستی دارای نظم باشد تا بتوانید چنین نظمی را بنیان کند، بنابراین، ناظمِ جهان نیز محتاج به ناظمِ دیگری ست. اینی رو كه گفتی هیچ معنی نمیداد بجر اینكه جهان رو یكی خلق كرده و نظم داده یه عده ناظر رو مامور كرده كه همه حرفای قبلیت رو تكذیب میكنه
برای اینكه مطمئن بشین خدایی هست یا نه بهتر در مورد اساطیر ایران و جهان مطالعه كنیم چرا كه تمامی ادیان و خدایان ریشه در اساطیر دارند.البته این سئوال خیلی كلی و بزرگه ذر حدی كه فعلا تمامی فلاسفه ی بشری به دنباله جوابش هستند به قوله مولانا(هر كسی از ظن خود شد یار من...)البته كتلبی با نامه (چنین گفت زرتشت)نوشته ی (نیچه)می تونه تا حدودی گره گشا باشه.ولی اثبات یا رد وجود خدا به این سادگی نیست!
alireza6311: برای اینكه مطمئن بشین خدایی هست یا نه بهتر در مورد اساطیر ایران و جهان مطالعه كنیم چرا كه تمامی ادیان و خدایان ریشه در اساطیر دارند.البته این سئوال خیلی كلی و بزرگه ذر حدی كه فعلا تمامی فلاسفه ی بشری به دنباله جوابش هستند به قوله مولانا(هر كسی از ظن خود شد یار من...)البته كتلبی با نامه (چنین گفت زرتشت)نوشته ی (نیچه)می تونه تا حدودی گره گشا باشه.ولی اثبات یا رد وجود خدا به این سادگی نیست! درسته دوست عزیز شما اگه مکاتیب فلسفی رو نگاه کنی میبینی هر فلسفه توضیحی از خدای خود رو داره حالا شاید تو اکثر اینها خدا جوهر یکی باشه اما چون نمیشه هر کسی حرف خودش رو بزنه و چند دستگی پیش بیاد ما باید یه سنجشی برای توضیح حداقلی خدا داشته باشیم که اونم میشه (منطق)هر چیزی دارای منطقه و خدا نیز از این قضیه مستثنی نخواهد بود.البته این نظر منه
من پیشنهاد می كنم از منظر اساطیری به این موضوع بپردازیم چرا كه تا به امروز خیلی ها سعی كردن با برهان,استدلال های منطقی و به طور كلی عقل جوابه این مسئله رو بدن ما از قرن سوم فیلسوف و دانشمند داریم تا امروز مثله ابن رشد و دكتر سروش و همشون یك حرف زدن ولی هر كدوم از رنگی.به قوله ابوالخیر(پای استدلایان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمكین بود)
درسته همون به قول شما ما از قرن 3 به بعد کم کم مکاتیب فلسفی ما به خروش میاد.البته من نمیدونم عمر اساطیر یا داستان های اساطیر ما به چندی پیش از میلاد باز میگرده اما همون اغاز منطق یا به نحوی بگیم علوم مشایی به 500 سال قبل از میلاد بازمیگرده .به هر حال عقل میتونه بازتاب های متفاوت از جهان ماورای خودش داشته باشه اما لپ مطلپ باید بحثی باشه که قابل قبول همگان باشه .اساطیر هم هر کدام به نحوی تعریفی از یزدان خود دارن ولی فکر کنم برابر منطق بشه میشه راحت تر براش توضیح آورد البته اینم نظر منه
نظر شما محترم ببینین عمر اساطیر به درازای عمر بشریست یعنی آغازه افرینش خوده فلسفه به نوعی وام دار اسطوره است كه جای توضیح آن از حوصله ی این نوشته خارج است.به صورت اجمالی عرض شوذ هر گاه بشر اولیه با پدیده ای روبرو میشده كه نمی توانسته آن را بیین عقلانی كند خدایان یا همان اساطیر را آفریده,اساطیر تعریفی از وجود خدا یا خود به دست نمی دهند كه باعث چند دستگی شود بلكه در ذات خود علت وجودشان را توضیح می دهند.به زبان عامیانه باید بگم خدا آفریده ی ذهن بیمار بشریست!
درسته دیدگاه شما کاملا مورد پذیرشه.منم گفتم آغاز علوم مشایی و نظری از 500 سال قبل از میلاد بوده یعنی بصورت بنیاینی مشخص آغاز به روشنگری میکنه اما ما به پیشترها که نگاه میکنیم میبینیم هر زمان آدمی از روشن شدن جستاری ناتوان بوده برای اون اسطوره ای تعریف کرده و اون رو اعم از چیزهای دیگه که برابر خردورزیش باشه قرار داده.به هر رو اغاز فلسفه از اغاز افرینش محاسبه میشه و وقتی هم که به اساطیر برمیگردیم میبینیم چیزی که پنداشتند به قواعدی که پیش از میلاد به وجود اومد سازگار نبوده . نیست.به هر روی سخن من هم اثبات علت وجودی اون اساطیر بر نظام منطق هست.