ارسالها: 132
#21
Posted: 9 Mar 2012 09:00
Oshinam
جان ایول داری داداش با تمام حرفات و نوشته هات حال میکنم دمت گرم
به نظر منم تمام خدایان و ادیان همگی ساخته و پرداخته بشر می باشند
تعقیب و آزار مردم فقط مختص به یک دین نیست.بلکه ماهیت همه ادیانی است که قدرت داشته اند و قانون را دردست داشته اند.(تامس پین)
/ با جسارت وجود خدا را به پرسش بگیر،چرا که اگر خدایی وجود داشته باشد باید خرد را بیشتر از تقلید کورکورانه ارج نهد./(توماس جفرسون)
ارسالها: 533
#22
Posted: 9 Mar 2012 14:44
Arash_Love: خدا انسان رو آفریده
ولی کم خداهایی هم نیستند که انسان اونارو آفریده
خوب اینجا این سوال پیش میاد شما از کجا مطمئن هستی خدای شما هم ساخته ذهن انسان نیست؟
عقاید من و شما میتونه اشتباه باشه ولی انسانیت هرگز, پس همیشه انسانیتت رو بر عقایدت چیره بکن
ارسالها: 287
#23
Posted: 26 Mar 2012 05:13
اوشین تو کجا راه رو اشتباه رفتی که اینقدر گمراه شدی ?
اصلا فرض کن حرف تو درست و این همه مخلوق و کهکشانها و دریاها و موجودات و خلاصه همه کائنات هیچ کدام مخلوق خدا نیستند و حودبخود بوجود امدن , تو تا حالا برای همنوعات چکار کردی ?
تا حالا شده بکسی کمک کنی ? تا حالا شده کاری انجام بدی که ارزش تعلم داشته باشه ? تا حالا جان کسی رو نجات دادی ?
قسم میخورم چون طرز فکر تو لاییک و کمونیستیه پس تمام رفتارتم مثل طرز فکرت مسمومه , بارها توی فیلمهای چینی دیدیم که بهم کمک میکنن , اما توی واقعیت همین رسانه های ملی مون هم بارها نشون داده که هرگز مثل فیلمهاشون نیستن و همش عوام فریبیه مثلا اون دختر 3 ساله که بخاطر بی توجهی اطرافیان کامیون از روش رد شد یا اونی که از روی پل افتاد و همه بدون توجه بهش از کنارش رد شدن تا مرد و ... .
فقط و فقط منشا این اعمال عدم پذیرش خالق هست .
ضمنا اقای عزیز دین اسلام دروغ میگه که خدا هست , مسیح هم دروغ میگه ? یهود چطور ? ابریها چطور ? شاید بودایی ها میگن ? شاید هم صبی ها ?
اخه این با عقل جور در نمیاد که همه دروغ میگن اما تو راست بگی . پس لااقل اگه میخوای بخودت دروغ بگی و خدا رو نمیخوای قبول کنی , پس با اقل 2 تا کار مثبت انجام بده که اگه مردی نام نیک ازت یاد بشه , شایدم به مرگم اعتقاد نداری .
شاید ان نقطه نورانی دشت , چشم گرگان بیابان باشد .
ارسالها: 533
#24
Posted: 26 Mar 2012 19:06
sajoli: اوشین تو کجا راه رو اشتباه رفتی که اینقدر گمراه شدی ?
دوست عزیز حقیقت یه چیز نسبی هست و هر کس برداشت خودش را از حقیقت داره مثلا اون انسانی که بت میپرسته تصور میکنه حقیقت پیش خودشه و بقیه اشتباه میکنند و اون که گاو میپرسته هم همینطور و کسی هم که به خدا اعتقاد داره فکر میکنه حقیقت پیش اونه پس بنابراین جو گیر میشه و میره بالا منبر و دیگرانو موعظه میکنه
دوست عزیز بنده اجازه ندارم اعتقادات شخصی شما را نقد کنم چون وارد حریم خصوصی شما میشوم ولی میتونم دین رو در حالت عام بدون مخاطب قرار دادن فردی نقد کنم و بالعکس فرقه بین دو مقوله خاص و عام
sajoli: قسم میخورم چون طرز فکر تو لاییک و کمونیستیه پس تمام رفتارتم مثل طرز فکرت مسمومه
بنده قسم نمیخورم ولی چون شما فکرت پر از تعصب افراطی به دبنه پس برداشت از آدمها هم ناشی از همین طرز فکر مسمومته
sajoli: مثلا اون دختر 3 ساله که بخاطر بی توجهی اطرافیان کامیون از روش رد شد یا اونی که از روی پل افتاد و همه بدون توجه بهش از کنارش رد شدن تا مرد و ... .
پس بزار من کاملش کنم یا جنایت میدان کاج که در بسیاری از محافل و رسانه های خبری از آن به عنوان پنجشنبه سیاه تهران و یا روز سیاه تهران نیز یاد شده است این حادثه به دلیل بیاعتنایی مأموران پلیس و مردم سروصدای بسیاری را در ایران و تا حدودی جهان برپا کرد و بازتاب بسیاری داشت
یا رژیمی که در روز عاشورا روزی که براشون قابل احترامه مردمو به گلوله میبنده فقط به صرف اینکه گفتن بالای چشم مقام عظمای وقاحت ابرو هست
یا اون عده به اصطلاح انسان که میرن صحنه دار زدن یه انسان رو ببینند البته یادشون نمیره تنقلات برای دیدن این نمایش خیابانی رو هم با خودشون ببرن
بعد که طرفو دار میزنن جیغ و سوت و تشویق واقعا دم همشون گرم اوج انسانیت رو به نمایش گذاشتن بعضی مواقع انسان از انسان بودن خودش بدش میاد این یکی از اون مواقع هست حیوان توی این مواقع از ما بهتر عمل میکنه
کسانی که میتوانند تو را باورمند به چرندیات بکنند، میتوانند تو را مجبور به انجام کارهای وحشیانه کنند.
*ولتر*
sajoli: ضمنا اقای عزیز دین اسلام دروغ میگه که خدا هست , مسیح هم دروغ میگه ? یهود چطور ? ابریها چطور ? شاید بودایی ها میگن ? شاید هم صبی ها ?اخه این با عقل جور در نمیاد که همه دروغ میگن اما تو راست بگی
توسل به اکثریت تنها میتواند ثابت کند که اکثریت چیزی را قبول دارند اما نمیتواند ثابت کند که آن چیز درست است.
مثلا در گذشته اکثریت مردم «زمین صاف است» را گزارهای درست میدانستند؛ اما اینکه اکثریت یا حتی همهٔ مردم زمین را صاف بدانند دلیل صاف بودن زمین نخواهد بود.
مثالهای بیشتر:
-سیگار برای بدن زیان آورست
-نه آقا، همه میکشند
-هندوئیسم مذهب حقیقتا بیپایهایست.
-یعنی میفرمایید این همه آدم احمقند؟
عمومیت یک باور یا عمل، ربطی به درستی یا نادرستی آن ندارد.
در ضمن دوست عزیز بد نیست قبل از پست دادن به عنوان تاپیک هم نگاهی بکنی
عقاید من و شما میتونه اشتباه باشه ولی انسانیت هرگز, پس همیشه انسانیتت رو بر عقایدت چیره بکن
ارسالها: 533
#25
Posted: 5 Jul 2012 17:56
شايد هدف از زندگی ما در اين دنيا اين نباشد که خدا را بپرستيم، بلکه اين باشد که او را خلق کنيم.
(آرتور سی کلارک)
عقاید من و شما میتونه اشتباه باشه ولی انسانیت هرگز, پس همیشه انسانیتت رو بر عقایدت چیره بکن
ارسالها: 168
#26
Posted: 5 Jul 2012 18:09
انسان خدا را خلق کرد چون به اون نیاز داشت و به دنبال اون روح و دنیای ماورالطبیعه البته همه اینها در ذهن و مغزش خلق شده.
گی نیستم و هیچ گرایشی به جنس موافق نداشتم و ندارم لطفا پیغام نذارید A.L
ارسالها: 572
#27
Posted: 15 Dec 2012 12:43
درود بر پویندگان حقیقت
مولا:حق را بگویید هر چند به ضرر شما باشد
اولا قبل از شروع هر بحثی امیدوارم کسی موضوع تاپیک را کفر امیز تلقی نکند :Sokhan:
دوم اینکه امیدوارم دوستان با استناد به منابع تاریخی وارد این مبحث شوند.
سوم اینکه:اگر اشخاصی فکر میکنند که وارد این مبحث شوند و یا با مطالعه آن انحرافی در عقایدشان
پیش می اید وارد نشوند چون فکر میکنم اگر کسی در عقیده اش در مورد خدا میخواهد راسخ شود باید
نظریات این تاپیک را دقیق و همه پست ها را مطالعه کند.
اما انچه که مورد بحث قرار خواهد گرفت
این است که انسان فیزیکی میتواند متافیزیک را خلق کند مغز انسان همچون یک پازل عمل میکند
این انسان است که میتواند نقاشی خلق کند که شاید منظره اش وجود خارجی نداشته باشد.
شما میتوانید در ذهنتان یک شیر را متصور شوید که سر شیر یک فیل باشد در ذهنتان ترسیم کردید
چشمانتان را بستید و ان را تجسم کردید.
اما ایا واقعا همچین شیری با سر فیل وجود دارد؟
با چشمان میبینیم و بعد مغزمان در کسرهای بسیار کوچکی از ثانیه انرا تجسم میکند.
آیا واقعا عکس این حقیقت نمیتواند بروز کند
مغز تجزیه تحلیل کند و بعد در پشت شبکیه چشم تصویر ساخته شود؟
اگر پای صحبت قدیمیها بنشینید صحبت از موجودی متافیزیک میکنند مانند جن اما یا حکایت دیگران را نقل میکنند
یا خودشان مانده اند که خیال کردند که دیدند یا واقعا دیدند؟
به همین منظور هیچکدام تصویر درستی از این موجود ندارند!
بر میگردیم به انسان در گذشته؟
خلق خدا در ذهنشان:
خدای دریا
خدای اسمان
خدای کویر
خدای آمونو........................................ ........
جنگ خدایان و طوفان براثر جنگ خدایان
رعد و برق بر اثر خشم خدایان
برای نمونه دقت بفرمائید:
سرزمین پهناور شد مردمان بیشمار شدند
زمین همچون نر گاوی وحشی نعره کشید
انلیل غوغای انان راشنید
یه خدایان بزرگ گفت
غوغای انسان ناراحت کننده شده است
برگرفته شده از یکی از الواح مکشوفه تمدن بین النهرین و حماسه های اکدی..از موزه
این فرهنگ مربوط به هزاره سوم تا چهارم قبل از میلاد میباشد
اول اینکه از این الواح بسیار زیاد است و جالب اینکه عبادات انها خیلی شبیه به عبادتهای امروزی است
دوم اینکه
از شما میپرسم چون اینجا در لوح سه هزار سال پیش قبل از میلاد مسیح اشاره به زمین بعنوان گاو نر
شده پس بگوییم چه جالب! انها میدانستند زمین درحال حرکت است چون گاو حرکت میکند.
برایتان وجوه تشابه را مینویسم
اما بارزش تراشیدن موهای کاهنان بوده حالا چرایش بماند اما امروز هم در خیلی از مراسم مذهبی سرشان را می تراشند.
درست بخوانید,کتب مقدس کتب نیرومندی همواره برای درک کردن بیخدایست
ارسالها: 572
#28
Posted: 15 Dec 2012 12:45
ایا خدای که از گذشته در ذهن بشر بوده و گاهی بصورت ماه گاهی ستاره و گاهی خورشید و ......
ساخته یا متصور شده وبا پیشرفت علم بشر نقض شده خدا نبوده
بتها تصورات ساختگی از بشر بوده که انسان خدای خود را اینچنین متصور بوده نه اینکه واقعا همان فیزیک
بت قابل ستایش بوده
ترسیم انسان به دست خویش از خدای خویش در ذهن ساخته با گل و لای و سنگ تجسم کرده و بعدهم پرستش
ما هم سنگ قبر میتراشیم با مدلهای مختلف و بر مزار میرویم اکثرا ضرباتی با سنگ به قبر میزنند نه اینکه بخواهند مرده را صدا کنند ارتباطی ساخه شده در ذهن با روح مرده.
خلاصه اینکه با علم بشر ثابت شد اگر خدای باشد نه ماه نه ستاره نه خورشید نه کهکشان و نه بت و...
هیچکدام نمیتوانسند خدای بشر باشند.
سبک پرستش مدرن شد:
خدای تجسم ناپذیر است و جسم پذیری برای خدا شرک است.
در عوض این خدا را داریم.
رحیم-مومن-مهیمن-ودود-صمد-جبار-.................................................. ...
هزاران صفت برای خدا:
صفت و موصوف
سوال نهایی:
از کجا معلوم که صفات ثبوتیه و سلبیه تراشیده ذهن انسان نباشد
ان خداهای قدیم را ذهن انسان آفرید اما اصلاح کرد تا به اینجا رسید
علم بشر در راه پیشرفت است از کجا معلوم در اینده خدایی متصور شود با صفاتی دیگر؟
این خدا ساخته ذهن بشر است؟
درست بخوانید,کتب مقدس کتب نیرومندی همواره برای درک کردن بیخدایست
ارسالها: 572
#29
Posted: 15 Dec 2012 12:49
از يك ديدگاه ديگه
برای ورود به مبحث اصلی که چگونه انسان خدا و دين را آفريد لازم است اول بررسی شود که خود انسان ابتدا چگونه وطی چه پروسهای بوجود آمد و منشاء حياتش چيست؟
برای اينکه منشاء حيات انسان را بررسی کنيم ضروريست که ابتدا منشاء حيات بطور کلی بررسی شود. برای اين بررسی دو ديدگاه عمومی و کاملا متضاد وجود دارد:
١- ديدگاه اديان و مذاهب
٢- ديدگاه ماترياليزم علمی
بنا به نظر گاه اول که بسيار ديرپاتر از نظر گاه دوم است، جهان ساخته خداوند يا روح نا محدود است. و هم آن است که گيتی را به نظم در آورده و بسامان کرده. مثلا آئين زرتشت به اين معتقد است که اهورا مزدا جهان را درشش دوره (يا شش گاهنبار) آفريد.
در گاهنبار اول که از پانزده ارديبهشت ماه آغاز میگردد، آسمان آفريده می شود
در گاهنبار دوم که از پانزدهم تير ماه شروع می شود، آبها و درياها خلق میشود
در گاهنبار سوم که از بيست و سوم شهريور ماه شروع میشود، زمين بوجود میآيد
در گاهنبار چهارم که از بيست و ششم مهر ماه آغازمیشود، نباتات و گياهان بوجود میآيند
در گاهنبار پنجم که از شانزدهم بهمن ماه شروع میشود، حيوانات و جانوران خلق میشوند (که ٢٨٢ نوع بيشتر نيستند)
و در گاهنبار ششم که از پايان اسفند ماه آغاز میشود، اهورا مزدا انسان را میآفريند.
يهوديان بر اساس نص صريح تورات در سفر (کتاب) پيدايش، باب اول معتقدند که: در ابتدا خدا (يهوه) آسمانها و زمين را آفريد و زمين خشک و تهی بود و تاريکی بر روی لجه بود و روح خدا سطح آب را گرفت. و خدا گفت روشنايی بشود، شد. خدا ديد که روشنايی نکوست! و آن روز اول بود.
و خدا گفت فلکی باشد در ميان آبها و خدا فلک را بساخت و آبهای زير فلک را از آبهای بالای فلک جدا کرد. و خدا فلک را آسمان ناميد و اين روز دوم بود.
و خدا گفت که آبهای زير آسمان در يک جا اجتماع کنند و خشکی ظاهر گردد. و خدا خشکی را زمين ناميد و آبها را دريا ناميد و آنگاه گفت که زمين نباتات بروياند و علفی که تخم بياورد، آورد! و خدا ديد که نکوست. و اين روز سوم بود.
و خدا گفت نيـّرها در فلک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند و بر زمين روشنايی دهند، و چنين شد. و خدا دو نيّر بزرگ ساخت. نيـّر اعظم را برای سلطنت روز، و نيّر اصغر را برای سلطنت شب. و خدا آنها را در فلک آسمان گذاشت تا بر زمين روشنايی دهند، دادند. و خدا ديد که نکوست! و اين روز چهارم بود.
و خدا گفت که آبها به انبوه جانوران پر شوند و پرندگان بالای زمين بر روی فلک آسمان پرواز کنند پس خدا نهنگان بزرگ آفريد. خدا ديد که نکوست! و اين روز پنجم بود.
و خدا گفت که زمين جانداران متعدد از خود بيرون بياورد و خدا بهائم و حشرات را بساخت. و خدا گفت آدم را به صورت خود و شبيه خود بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم زمين و همه حشراتی که بر زمين ميخزند! حکومت نمايد و خدا ديد که نکوست! و اين روز ششم بود.
و روز هفتم که خدا از همه کارهای خود فارغ شد، اين روز را مبارک خواند و تقديس نمود زيرا که در آن آرام گرفت. اين است پيدايش آسمانها و زمين که يهوه آفريد.
مسيحيت هم نظريه منشاء حيات را همانطور که در سفر پيدايش آمده بی کم و کاست میپذيرد.
و اما اسلام که ششصد سال پس از مسيحيت ظاهر میشود، افسانه آفرينش تورات را با کمی تغييرات بيان ميکند. در سوره بقره آيه ١١٧ اينطور میخوانيم «آسمانها و زمين را در شش روز آفريديم». و در سوره فرقان آيه پنجاه و سه میخوانيم که «آبها را در دو دريای شور و شيرين آفريديم و اين دو دريا را با حائلی از هم جدا ساختيم». و در سوره نور آيه چهل و پنج میگويد: «همه جانوران را از آب آنها آفريديم که برخی از آنها بر شکم راه روند و برخی بر دو پا. و در سوره نازعات آيه بيست و هفت تا سی و دو میبينيم: » شب را تاريک و روز را روشن آفريديم. پس زمين را بگسترانديم و کوهها را ستونهای آسمان ساختيم»! «و آدم را از خاک آفريديم» (آل عمران ۵٩) «و به کاملترين صورت آفريديم» (مومن ۶۴). «و روح خويش را بر او دمیديم»(حجر ٢٩). » و چراغهای ستارگان را برای راهنمايی او در تاريکیهای بيابان و دريا بر افروختيم» (انعام ٩٧).
اين ديدگاه اديان از منشاء حيات است. و اما ديدگاه ماترياليزم علمی بر اين اساس استوار است که انسان طی يک پروسه طولانی نتيجه تکامل موجودات جاندار است و خود موجودات جاندار حاصل يک فرايند بسيار طولانیتر، از موجودات بيجان هستند. اين فرايند در خطوط بسيار بسيار کلی به اين ترتيب بوده است که اولا عناصر بسيط تشکيل دهنده طبيعت از جمله کربن، ئيدروژن، هليم، اکسيژن، ازت، فلزات، يونها، پلاسما و غيره هيچگاه آفريده نشدهاند و از ازل موجود بودهاند. اين سوال که ماده خود چگونه پديد آمده سوالی است که از ذهن آغشته به بينش مذهبی میگذرد. چرا که وقتی اين سؤال را مطرح میکنيم، اگر جوابش را در ازليت ماده جستجو نکنيم ناگزيريم ابتدائاً بپذيريم که صانعی که خودش ماده نيست ماده را آفريده. و يا اين سؤال غير علمی را بپذيريم که از «هيچ»، «همه چيز» ايجاد شده. من اکنون در نظر ندارم بحث خود را در حوزه فلسفه دنبال کنم (اگر چه اين حوزه بسيار شيرين و وسيع است) من بيشتر در نظر دارم بحث خود را در اين قسمت در قلمرو زيست شناسی و تکامل ادامه بدهم.
از ترکيب عناصر بسيطی که در بالا ذکر شد، اشکال مختلف ماده از جامد و مايع و گاز و پلاسما گرفته تا ميدانهای مغناطيسی و جاذبهای و هستهای پديد آمدند. آب يکی از مهمترين ترکيباتی است که از طريق پيوند ملکولهای ئيدروژن و اکسيژن بوجود آمد. در آب درياها ماده به اشکال بسيار متنوعش وجود دارد و از آنجا که در محيط بسته و فشرده آبها امکان ترکيبات بسيار بسيار زيادی بين يونها، اتمها و ملکولهای مواد آلی موجود است، از ترکيب بسيار پيچيده و بغرنج کربن با عناصر بسيط ديگر اسيدهای آمينه تشکيل شد. ٢٠ نوع از اين اسيدها که بيش از ۲۶٠ قسم آن مشخص شده، پايهایترين عنصر مرکب پروتئينها را تشکيل میدهند. بنابراين پروتئينها که يکی از دو ماده اصلی سلول را تشکيل میدهند مرکباند از ترکيبات مختلف اسيدهای آمينه و عناصر بسيطی که در درون آبها موجود بودند از جمله کربن، ازت، اکسيژن، ئيدروژن، فسفر و ديگر فلزات، و يونهای همه اين عناصر.
بنابراين پيداست که تنها از ٢٠ نوع اسيدآمينه بيش از يک ميليون نوع پروتئين ايجاد میشود. (فقط کافيست توجه کنيد که از تنها ٢۶ حرف زبان انگليسی ميليونها کلمه ساخته میشود. و يا از نظر رياضی فاکتوريل ٢٠ را میشود حساب کرد: ٢ ضربدر ١٠ به توان ١٨! يا مثلاً تعداد عکسهايی را در نظر بگيريد که میتوان از در کنار هم قرار دادن تنها ١٠ نفر آنچنان گرفت که هيچ حالتی تکرار نشود. که می شود ٣٫۶ ميليون عکس) بنابراين میبينيد که از ترکيب اين ٢٠ نوع اسيد آمينه بايد ميلياردها نوع پروتئين بوجود بيايد، ولی در طبيعت حدود يک ميليون نوع پروتئين بيشتر نداريم و آن بخاطر اين است که گر چه در هر پروتئين اسيد آمينه موجود است ولی هر ترکيبی که در آن اسيد آمينه وجود دارد لزوما پروتئين نيست. هر گروه سلولی پروتئينهای خاص خودش را دارد، مثلا پروتئينهای سلولهای مغز و اعصاب، با پروتئينهای سلولهای پوست يا خون يا ماهيچه متفاوت است. مثلا در سلولهای گوشت ١۵ نوع پروتئين موجود است. آنها در هسته سلول قرار دارند. در هسته سلول بيش از ١٠٠ هزار ملکول پروتئين وجود دارد. انواعی از پروتئينها وجود دارد که آنزيم نام دارند. تعداد انواع اين آنزيمها به ٧٠٠ نوع میرسد. اين آنزيمها که باز هم ترکيب اصلیشان را اسيدهای آمينه تشکيل میدهد عموما در سيتوپلاسم سلول قرار دارند (نه در هسته آن). کار اين آنزيمها فقط تسريع واکنشهای شيميايی بدن است. يعنی نقش کاتاليزاتور را دارند. مثلا مواد نشاستهای را با سرعت به مواد قندی تبديل میکنند و بعد با اکسيژنی که تنفس میکنيم ترکيب میکنند و انرژی توليد مینمايند. (مثلا اگر بخواهيم در اجتماع خودمان در نظر بگيريم نقش آنزيمها متناظر نقش واسطهها و ميانجی گرهاست). پروتئينها (که يکی از دو پايه اصلی موجودات تک سلولی جاندار را تشکيل میدهند) در هسته سلول قرار دارند و آنزيمها در سيتوپلاسم آن. بد نيست کمی هم در باره شکل ظاهری خود سلول صحبت کنيم که اصلاً چيست و چه شکلی را داراست. شکل ظاهری يک سلول دقيقا شبيه شکل ظاهری يک تخم مرغ است: پوسته ضخيم، پوسته زيرين، سفيده و زرده.
پايه دوم ياختهها ( يا سلولها) را اسيدهای هستهای تشکيل میدهد. اهميت اين اسيدها آنچنان است که هيچ موجود زندهای را بدون اينها نمیتوان تصور کرد. اصولا دو نوع اسيد هستهای داريم. يکی اسيد دزاکسی ريبو نوکلئيک هست که شما حتما آن را بنام خلاصه شدهاش يعنی DNA میشناسيد. اين اسيد در ترکيب شيميايیاش يک اکسيژن کم دارد و بهمين دليل «دزاکسی» به آن میگويند. در اين اسيد نوعی قند وجود دارد که به آن ريبوز میگويند (ترکيب شيميايیاش از کربن و اکسيژن و ئيتروژن و فسفر است). DNA در هسته سلول قرار دارد. شکل ظاهريش درست مثل دو رشته کمربند میماند که از درازا بهم پيچيده شدهاند. میشود آنها را از هم باز کرد. هر کدام از اين رشتهها که جدار داخليش را يک لايه اسيد فسفريک پوشانده است هر کدامشان دارای ميليونها ملکول «باز» هستند که اين بازها ۴ نوع بيشتر نيستند. (سيتوزين، آگونين، تيمين و آدنين). پيوند اين دو رشته از طريق اين بازهاست. اينکه کدام «باز» از اين يکی با کدام «باز» از آن يکی پيوند بر قرار کند خصوصيات ظاهری افراد را تشکيل میدهد.
سلولهای هر گروه حيوانی يا گياهی دارای تعداد معينی از اين DNA هاست. مثلاً سلول انسان دارای ۲۳ ملکول DNA است. سلول موش ١٢ ملکول دارد و سلول نخود ٧ تا از اينها دارد.
حالا يک نوع ديگر از اسيدهای هستهای هست بنام RNA (ريبونوکلئيک) که هم در هسته قرار دارد و هم در سيتوپلاسم. شکلش هم درست مثل يک رشته کمر بند میماند. با همان عناصری که در DNA وجود دارد فقط با اين تفاوت که ديگر از نظر وجود اکسيژن در درون ترکيبات شيميايیاش هم کامل است. (يعنی مثل DNA نيست که يک اکسيژن کم داشته باشد. برای همين است که به آن دزاکسی نمیگويند).
چندين سال پيش کتابی منتشر شد که در زيرنويس يکی از صفحات آن نوشته شده بود که اين اسيد DNA در سال ١٩٧٢ در يک آزمايشگاه شيمی در کاليفرنيا مصنوعاً ساخته شده است. ولی بعدها علوم پزشکی، زيست شناسی و شيمی اين مسأله را تأييد نکردند. چنين موضوعی در صورت صحت میتوانست به سادگی بطالت افسانهٌ آفرينش را نشان دهد.
گفتيم RNA در سيتوپلاسم سلول هم وجود دارد. در آنجا اين اسيد با آنزيمهايی که در سيتوپلاسم قرار دارند ترکيب میشود و انواع هورمونهای بدن را ايجاد میکند. اين هورمونها سپس خود در زايش آنزيمها نقش دارند. مجموعاً پروتئينها، آنزيمها و اين اسيدهای هستهای در سوخت و ساز سلول، رشد و نمو آن، تقسيمات سلولی، تکثير آنها، تشکيل موجودات پر سلولی از تک سلولی دخالت مستقيم دارند. اصلا نيروی زيستی يا نيروی حيات مجموعهای از کنشهای شيميايی و ارتباطات بی وقفه و آهنگين همين اجزاء درونی ياخته يا سلول است. البته اين کنشها و تحرکات نياز به انرژی بسيار زيادی دارد که آن را هم خورشيد تأمين میکند (يعنی تبديل انرژی حرارتی به انرژی جنبشی و حرکتی).
اين خطوط کلی و بسيار عمومیای بود از ايجاد ماده جاندار از ماده بيجان در درياها. بعد از اينکه طبق بررسيهای دقيق دانشمندان زيست شناس اين فرايند پيچيده در آبها انجام گرفت و موجودات پر سلولی بوجود آمد، برخی از آنها آرام آرام طی گذر زمان وارد خشکی میشوند و يا تخمهايی که در آب گذاشته بودند در اثر امواج و جذر و مد به خشکی میافتند و در آنجا از تخم بيرون میآيند. خيلی از آنها میميرند و خيلی از آنها هم از پس وضعيت جديد بر میآيند و میتوانند کمابيش به زندگیاشان ادامه بدهند ولی آنها در عين اينکه میتوانند در خشکی زندگی کنند هنوز اندام داخلیاشان بطور کامل از اندام داخلی اجدادشان که آبزی بودند تفکيک نشده است. اينها دو زيستيان را تشکيل میدهند. برخی از اين دوزيستيان که به خشکی راه پيدا کرده بودند در اثر دور شدن از محيط دريا و قرار گرفتن در وضع آب و هوای جديد مجبور بودند با محيط جديد سازگاری نشان دهند. آنها ديگر تخم گذاريشان و توليد مثلشان در درون آبها نبود. اين کار در خشکی انجام میشد. آنها مجبور بودند در خشکی بخزند.
وضعيت جديد و گذشت ميليونها سال باعث شد که فقط موجوداتی باقی بمانند و به زندگی ادامه بدهند که اندامشان به ضرورت زنده ماندن پاسخ داد. برخی رشد کردند و اندام جديد از جمله دست و پا در آوردند. همين ضرورت باعث شد که برخی ديگر از آنها که با بالهای آبی خودشان که به خشکی آمده بودند و در خشکی به کمک اين بالها به کندی و لنگ لنگان راه میرفتند برای فرار از دست دشمن و تغذيه خود مجبور بودند سريعتر راه رفته و حتی از بالهايشان برای پرشهای کوتاه استفاده کنند. ضرورت زنده ماندن، انتخاب طبيعی و تنازع بقاء طی ميليونها سال بال آنها را به بال پرواز تبديل کرد و اندامهای متناسب پرواز ايجاد شد. پرهای اصلی پرواز به استخوانهای انتهای دست پرنده بوسيله رشتهيی از بافت متصل شد و از آنجا که بدن پرنده بايد به اندازه کافی سبک و نيرومند باشد، استخوانهای بزرگش تو خالی شد. کيسههای هوا در اندامش ايجاد شد و عضلات قوی بدست آورد. برخی ديگر از دوزيستيان که دست و پا در آورده بودند به حيوانات ديگری تبديل شدند. در عين حال تغييرات جوی عظيمی در اين دوران بوقوع پيوست. يخبندانهای بسيار طولانی و عميقی پديد آمد. بسياری از موجودات از جمله دايناسورها از بين رفتند و موجودات ديگری توانستند تکامل پيدا کرده و شکل عوض کنند.
شاخهيی از حيوانات در روند تکامل طبيعی به ميمونها تغيير يافتند. انواع بسيار متنوعی از ميمونها آرام آرام شکل گرفتند.شاخهيی از اين ميمونها که فاقد دم بودند از شاخههای ديگر جدا شدند. اين شاخه „استرلوپيته کوس“ نام داشت. ديرين شناسی که به کمک زيست شناسی آمده بود، توانست بقايای جسد اين حيوان را در آفرقای جنوبی بدست آورد. اين ميمون ١٢ ميليون سال پيش زندگی میکرده است. ديرين شناسان معتقدند که انسان از اعقاب اين ميمون است. نسل „استرلو پيته کوس“ اکنون ديگر منقرض شده و فرزندانش به چند تيره تقسيم شدهاند که يکی از اين تيرهها نياکان انسان است. „استرالوپيته کوس“ روی دو پا راه میرفته در نتيجه دستهايش آزاد شده بوده است. آزادی دستها به قول رادی شيچف دانشمند قرن هجده روسيه «راهنمای عقل و منطق شد». اين ميمون برای دفاع از خود میتوانست سنگ و چوب در دستهايش بگيرد. ١١ ميليون سال گذشت تا اين ميمون با ورزيده شدن دستهايش مغزش انکشاف پيدا کرد و به ميمون_انسان ( پيته کانتروپوس) تبديل شد. اين ميمون ابزارساز بود. وسائل ساده میساخت. سنگها را تيز میکرد و بوسيله آن ريشه درختان را در میآورد و کرمينههايش را میخورد. بعدها چاقوی سنگی و ابزار شکار و ماهيگيری ساخت. ابزارسازی گامی تعيين کننده در جهت تکامل انسان بود. دست ابزارساز طی چند هزار سال از طريق توارث منتقل شد و تواناتر گرديد و عضلات متناسب ايجاد کرد. انسان „سينانتروپوس“ پديد آمد. دست اين انسان نه تنها ابزار کار شد، بلکه بقول انگلس محصول کار هم شد.
اما اين تنها دست نبود که تکامل يافت. دست فقط يک عضو از کل ارگانيسم بود. متناسب تکامل دست، همه اندامها تکامل پيدا کرد. دستگاه صوتی شکل گرفت، در دستگاه عصبی تغييرات بغرنجی ايجاد شد، مغز رشد کرد و سپس ١٠٠ هزار سال پيش انسان „نئاندرتال“ پا به عرصه وجود گذاشت. دستهای اين انسان مهارت کسب کرد و کارهای نو آفريد. آتش بوسيله اين انسان که عمدتاً در غارها بطور اجتماعی زندگی میکرده، کشف شد. اين دوره از نظر زمين شناسی به دوره پارينه سنگی ميانه مشهور است. اين دوره که ۶٠ هزار سال طول کشيد برای بحث ما حائز اهميت است. نئاندرتالها با تکامل خود به انسانهای انديشه ورز (هوموساپ ينس) يعنی همين انسانهايی که امروزه موجودند، تبديل شد. همانطور که گفته شد نئاندرتالها در غارها زندگی میکردند. دوران طولانی يخبندان آنها را به غار کشانده بود. آنها به دليل وجود سرما و برای گرم کردن خودشان از پوست حيوانات استفاده میکردند. برای اين کار مجبور بودند با حيوانات متعددی در گير شوند. تکامل ابزار آنها را چنان قوی کرده بود که ديگر میتوانستند در مقابل حيوانات وحشی و درنده از خود دفاع کنند و به اين وسيله برای خود پوشاک و غذا تهيه کنند. آنها طرز روشن کردن آتش را هم ياد گرفته بودند و میتوانستند غذايشان را روی آتش درست کنند.
اين انسان هيچگاه انفرادی زندگی نمیکرد. زندگی اشتراکی را از اجداد خود به ارث برده بود. و همين امر باعث شده بود که به اقوام و قبيله خويش دلبستگی پيدا کند. روابط جنسی در بين آنها از آن حالت همگانی پيشين کم کم خارج شد و ممنوعيتهايی بر اين روابط بوجود آمد. مثلا رابطه جنسی بين مادر و پسر از بين رفت. اين ممنوعيت باعث پيدايش جماعت خونی_خانوادگی شد. قبيله پديد آمد. زندگی اجتماعی آنها موجب پيدايش عقايد و باورهای قبيلهيی و انتقال اين عقايد به نسلهای بعد شد. متقابلا عقايد و باورهای هماهنگ، وابستگی بيشتری بين افراد هر قبيله بوجود آورد. در اين اجتماعات، فرد تابع قبيله بود و باورها و عقايد مشترک، عامل وابستگی افراد به يکديگر شده بود. نئاندرتالها وقتی يکی از اقوامشان میمرد، برای رفع ناراحتی و ادای احترام، او را با تشريفات خاصی به خاک میسپردند. مثلا در غاری در شمال عراق بنام «شنيدار» جسد انسانی يافت شده که روی بستری از گل که رويش سنگهای ريزی که بطور مرتب چيده شده بود، دفن شده بود. يا در تاجيکستان فسيل جسد طفلی پيدا شده که با ۵ جفت شاخ بز کوهی که به شکل دايره در اطراف جسد گذاشته شده بود زينت شده بود. يا در غار ديگری باستان شناسها يک جمجمهيی از اين دوران را پيدا کردند که دور و برش پر از سنگهای زينتی ريز و کوچکی چيده شده بود و هدايايی هم در مجاورت جسد قرار داشت. اينها همه حکايت از يک نوع افکار مذهبی در آن دوران می کند.
اينکه اين افکار چگونه شکل گرفت و گسترش پيدا کرد پايه های مادی چندی دارد که موضوع بحث مان است. درست است که مغز بشر در اين دوران نسبت به دورانهای پيشين تکامل چشمگيری داشت ولی انسان هنوز از تبيين حوادث و اتفاقات طبيعی عاجز بود. اين انسان هنوز همچنان مقهور مطلق طبيعت بود. شرايط مادی حيات انسانها در آن دوران به همراه ناآگاهی، ترس و وحشت، و نياز از مهم ترين عوامل اوليه پيدايش نيروهای برتر و مافوق انسانی در ذهنيت انسان نئاندرتال بود. قبل از اينکه خدا در ذهن انسان بعدی يعنی „هموساپ ينس“ شکل بگيرد، در ذهن „نئاندرتال“ مقدماتش فراهم شد. اين انسان از آنچه نمیشناخته هراس داشته و همين هراس و وحشت باعث ايجاد احترام و ستايش آن شیء نا شناخته میشده است. او در اولين مراحل زندگيش با طبيعت برخورد میکند. به طلوع و غروب آفتاب نگاه میکند، باد و باران را میبيند، شب و روز، سرما و گرما، رعد و برق، بيماری و مرگ او را به انديشه وا میدارد. سيل و زلزله، طغيان رودخانهها، ريزش کوهها و بسته شدن دهانه غارها، تاريکی شب، صدای حيوانات وحشی، دريده شدن بوسيله آنها، ريزش بهمنهای سنگين و هزاران مصائب کوچک و بزرگ طبيعی ديگر او را به وحشت میاندازد. احساس عجز و ناتوانی میکند، احساس بی پناهی میکند. در نتيجه در صدد بر میآيد که راهی را برای حفاظت خويش پيدا کند. او میخواهد منبع و منشاء هر يک از اين پديدهها را کشف کند و با آن ارتباط برقرار کند و نظر مساعدش را جلب نمايد، تا در مواقع لزوم و در مقابل حمله ساير عوامل از آن حمايت و محافظت بطلبد.
اين انسان همانطور که برای رفع مايحتاج خويش به توسعه ابزار توليد و تکميل وسائل کار دست ميزند و فعاليت میکند در باب افسانه پردازی هم به فعاليت ذهنی دست میزند. دانستههای خود را پيچ و تاب میدهد و آنقدر اينکار را میکند تا اينکه تخيلاتش برای افسانه سازی ميدان وسيعی پيدا میکند و آنقدر در اين ميدان میتازد که مثل کرم ابريشم در درون افکار واهی تنيده شده خود اسير و گرفتار میشود. ابداعات و افسانههای اختراعيش ارباب و فرمانروای ذهنش میشود و خودش را مغلوب ذهنش میکند. روح پرستی اولين اعتقاديست که اين انسان به خود میگيرد. او از آنجا که نمیتواند پديدههای پيرامون خود را تبيين علمی کند تخيلش را بکار میاندازد. مثلا وقتی که صدای زوزه باد در غار میپيچد تصور میکند که اينها ارواح اشياء جاندار و بی جانی هستند که در سراسر غار يا در حول و حوش زندگی آنها قرار دارد. آنها در اين دوره تصور میکردند که وقتی انسانی يا حيوانی میميرد روحش از بدن جدا شده و در اين دنيا سرگردان باقی میماند. تصور میکردند که اين ارواح دارای احساسات و عواطف و اراده هستند. بنابراين بايد با آنها طوری رفتار کرد که موجبات ناراحتی خاطر آنها فراهم نشود تا آنها متقابلا به انسان احترام بگذارند و در مواقع لزوم کمکش کنند. در نتيجه برای رضايت خاطر آنها شعائر خاصی انجام میدادند، هدايايی تقديم میکردند . زمانی که کسی میمرد اشياء قيمتی و حتی خوراکی در جوار جسم او تدفين میکردند. روح پرستی مدرن امروزدقيقاً ادامه روح پرستی انسانهای نئاندرتال آن روز است. برگزاری مراسم تدفين، عزاداری روزهای بعد از مرگ، مراسم شب هفت، غذا خوردن و غذا دادن به ديگران در جوار قبر متوفی اگر چه حاکی از احساسات محبت آميز نسبت به اقوام و وابستگان متوفی است ولی ريشه در اعتقادات بشر اوليه دارد.
اعتقاد به روح نزد انسان اوليه و تاثير ارواح بر حيات اقتصادی باز ماندگان باعث بروز قشری در اجتماع آن روز شد که مدعی بود میتواند با ارواح رابطه برقرار کند و آنها را تحت اختيار خويش بگيرد و از طريق اراده آنها میتواند بيماران را شفا داده و ارواح خبيثه را از جسم بيمار دور کند. اين قشر که در دوران „هوموساپ ينس“ يا انسان انديشه ورز به بلوغ خود رسيده بود، جادوگران و ساحران نام گرفتند. اينها از احترام بسياری برخوردار بودند و دستوراتشان در همه زمينهها بدون چون و چرا اطاعت می شد. دستورات اين
درست بخوانید,کتب مقدس کتب نیرومندی همواره برای درک کردن بیخدایست
ارسالها: 141
#30
Posted: 5 Jan 2013 19:28
درود
انسان در تنهایی و در برابر خطرات و مشکلات به شخصی که فکر می کند از خودش برتر است پناه می برد.
وقتی کسی به شما ضربه ای می زند و شما دردتان می گیرد می گویید آخخخخ مامان.
پس از مدتی دیگر نمی توانید به مادرتان پناه ببرید چرا که از وی کاری بر نمی آید شاید در این مواقع به علی و مسیح یا موسی پناه ببرد چرا که فکر می کند آن ها از او برترند و می توانند به او کمک کنند.
پس از آن که دیگر کاری از دست انسان ها بر نمی آید او به کسی که نمی شناسد و می اندیشد که قوی ترین اس پناه می برد یعنی شخصی که به او خدا گفته می شود.
پس در نظر من انسان است که خدا را آفریده نه خدا انسان را.
البته افرادی سودجو نیز هستند که از این پناه بردن انسان استفاده کرده و وی را گمراه می کنند.
باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.