انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 33 از 54:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  53  54  پسین »

شیعه مذهب واقعی یا مذهب ایرانی؟


مرد

 
rostam91: پس همین که خداوند میگه دو دست خداوند! ما هم میگم خداوند دو دست داره و وقتی میگه مومنان به سوی پروردگارشان در قیامت نگاه میکنند پس یعنی پروردگارشون رو میبینن اما اینکه از جنس نور یا خاک یا ... الله اعلم!
یدالله و وجه الله استعاره است

جای تعجب نداره چون در همین حد متوجه

وقتی روایت حضرت علی که فرموده

خانه ما ائمه در و سقف ندارد

رو اینجوری تفسیر میکنه................ که خونه حضرت علی در نداشته پس وقتی در نداشته چگونه عمر در رو به پهلوی حضرت زهرا کوبیده

و متوجه نمیشه منظور حضرت علی اینه که ارتباط امام با مردم و خدا بی واسطه است

جای تعجب نداره که برای خا هم دست و پا و صورت متصور بشه

برخی فرقه هاشون میگن خدا هر شب جمعه به شکل جوان زیبایی سوار بر خرش میاد زمین و یا میگن خدا وقتی جهنم پر میشه پاش رو میذاره و فشار میده تا جا باز بشه

rostam91: اولین مسلمان تاریخ به نص قرآن ابراهیم خلیل الله هست که خداوند جل جلاله اونو اولین مسلمان نامید !
اولا اسلام نیومه بود که ابراهیم مسلمون بشه و اون مربوط به تسلیم ابراهیم به دین خداست و نه این اسلامی که محمد ص اورده
دوما اولین مرد مسلمان علی است و مهم اینه که بلافاصله پس از ابلاغ محمد ص اسلام اورد و اون همه بزرگان و البته رفقای شما به اون زودیها تحت تاثیر نور حق قرار نگرفتن

ضمنا پیامبر در حق خدیجه آنچه در حق علی گفت نگفت پس شما مقام ها رو اندازه گیری نکن

در مورد علی فرمود تو برادر و جانشین و وصی و دوست من هستی در همون اولین جلاسه که البته شما این چیزها رو نمیشنوی کلا

rostam91: اما علی در زمان مسلمان شدن تنها ۱۰ سال یا کمتر سن داشت پس یه نوجوان بود، فرض کن یکی الآن بیاد و بگه من امام زمان هستم! و پسر ده ساله شما اونو قبول کنه شما اصلا به اون پسرت بها نمیدی و بهش میگی تو هنوز خامی تو رو چه به این کارها!اما ابوبکر در زمان مسلمان شدن یه مرد بالغ بود

اگر به علی بها داه نمیشد در اون جلسه نبود و پیامبر اون رو جانشین خودش نمیکد

جالبه که شما فکر میکنید از پیامبر بیشتر میفهمی و قتی پیامبر علی رو در هر سنی لایق وصایت و برادری و جانشینی دانسته حرف شما هیچ ارزشی نداره



rostam91: ابوبکر در زمان مسلمان شدن یه مرد بالغ بود و تنها سه سال از پیامبر کوچکتر برای همین وقتی ابوبکر پیامبری و صداقت محمد ص رو قبول کرد پیامبر اسلام به ایشون لقب صدیق رو دادند!
اگر به سن و ساله پس بابای ابوبکر که اسلام اورد مهمتر بوده دیگه .........

rostam91: ز ترس چی؟ رفتن همراه پیامبر که خطرناکتر بود تا موندن! تازه در مورد این کار ابوبکر ایه هست آیه ۴۰ سوره توبه
ابوبکر از ترس جونش با پیامبر همراه شد چون در مکه مسلمونها مورد ازار و اذیت بودن ولی همون شب علی ع جونش رو برا پیامبر تقدیم کرد و از امتحان خدا سربلند بیرون اومد

rostam91: کجاست اون امیر المومنین گفتنهای ابوبکر و عمر
همونجا که گفتن یا علی تو امروز مولا بر هر مومن و مومنه هستی و همین یعنی امیر بر مومنین و مومنات

rostam91: نه تنها خانه نشین نبود که قاضی و مشاور بزرگی برای خلفای قبلیس بود! تازه تو خونه عمر تاس کباب هم با هم میخوردن
تازه شوهر خواهر یک شبه عمر هم بوه حضرت علی (طبق برخی نقلها).............حق حضرت علی ع خلافت بود که غصب شد و اگر گه گاه بر حسب وظیفه اوامری میکردن بابت انجام وظایف اسلامی و دینی بوده

خلفا اینقدر اشتباه و کم اوردن و ....داشتن که بارها مفتضح شدن و اگر علی ع نبود قدرت و صلابت دین بوسیله این دین ناشناسان زیر سوال میرفت و از بین میرفت و یا مثل امرذوز به دست شماها میرسید

rostam91: باقی مطالبت رو هم چون بی ادبانه بود پاسخ نمیدم تا ادب یاد بگیری!


شما از ادب صحبت میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ البته درک میکنم که جوابی نداری
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
برخی عدم واکنش علی به خلافت علی بر خلاف دستور خدا و کشته شدن همسرش و ازدواج دخترش با قاتل همسرش رو وصیت پیامبر و برای حفظ اسلام میدونن!!
اما باید دید که در نهایت چه شد؟ خلافت که به خلفای راشدین رسید و بعد از علی هم کم کم بع معاویه و امویان ارث رسید اسلام شد اسلامی با عقاید اهل سنت و گروهی منشعب مثل خوارج و باطلیه ( پیروان ابن سبا) یعنی اگه منظور خداوند و پیامبر از حفظ اسلام همون چیزی بوده که در پایان خلافت علی و شهادتش وجود داشت پس علی پیروز شد و مسلمانان بر اسلامی که الان بهش اهل سنت میگن بودن در غیر اینصورت خداوند و پیامبر با اون سفارششون به علی ضربه بزرگی به اسلام زدند چون از بیش از ۱۲۰۰۰۰ نفری که تو غدیر خم بودند تنها چند انگشت شمار موندن!
به هر حال غلو و مبالغه در حق اهل بیت یکی از شیوه هائی است که آخوندها تو گوش مردم میخونن تا بتونن به حکومت مستبدانه خودشون ادامه بدن! اگر فردی مسیحی این مبالغات در حق اهل بیت و خاندان پیامبر رو بخونه مسلما اونها رو نه بشری بلکه از جنسی دیگر میبینه که بیمار نمیشدن هذیون نمیگفتن اشتباه نمیکردن عادت ماهیانه نداشتن از سرشون نوری میتابید که تا عرش رو روشن میکرد و کلا انسانی مثل ما نبودند در حالی که خداوند به پیامبرش دستور میده که به مردم بگو من هم بشری مثل شما هستم و فرقی با شما ندارم تنها تفاوت اینه که من پیامبر خدا هستم !
     
  
مرد

 
بی بی سی فارسی:
امامزاده‌های ایران در سال ۱۳۵۷، حدود ۱۵۰۰ بقعه برآورد شده بود، اما با گذشت ۳۴ سال تعداد این امامزاده‌ها به نزدیک ۱۱ هزار بقعه رسیده‌ و این به آن معنا است که به طور متوسط، سالانه بیش از۳۰۰ امامزاده در ایران شناسایی می‌شود.
حسن ربیعی، سخنگوی سازمان اوقاف و امور خیریه در گفت و گو با روزنامه شرق اعلام کرده که تعداد امامزاده‌ها در سال ۱۳۹۰ نسبت به تعداد آنها در سال نخست انقلاب بیش از هفت برابر شده است.


به فاصله کمی از انتشار مصاحبه فوق، سازمان اوقاف با صدور بیانیه ای، در پاسخ به انتقادات مطرح شده در برخی نشریات ایران از عدم برخورد این سازمان با امام زاده های "جعلی" نوشت که در برخی استان‌ها همچون گیلان، ادارات اوقاف با همکاری مسئولین محلی و شورای تامین استان، اقدام به "تخریب بقاع جعلی" کرده اند.
سازمان اوقاف افزود: "لیکن در خصوص بقاع متبرکه مورد احترام که ملجاء و پناهگاه مردم بوده و دارای قدمت و سابقه تاریخی و مورد توجه علما و قاطبه مردم بوده، [آنها] را نباید به بهانه‌های واهی مورد خدشه قرار داد که تخریب چهره این اماکن تبعات سویی خواهد داشت".
این در حالی است که مسعود روشن، کارشناس میراث فرهنگی در اواخر آذرماه به ایلنا گفت که در ایران حدود ۸ هزار "بقعه متبرکه" وجود دارد که در برخی از آنها بیش از یک امامزاده دفن شده است، ۴ هزار از امامزاده‌های ایران با امام هفتم شیعیان نسبت دارند و تنها دو هزار امام زاده سند و شجره نامه دارند.
به گفته این کارشناس، علت تجمع این امامزاده‌ها در ایران و به ویژه استان گیلان و مازندان مهاجرت امامان شیعه در زمان حکومت اموی بوده است.
آقای روشن با اشاره به اینکه برخی از این امامزاده‌ها در اصل فرزند امامان نیستند گفته "در زمان حمله اعراب مردم به دلیل ترس از تخریب آثار باستانی به دست آنان این آثار را به امامان و پیامبران منتسب کردند مانند مقبره کوروش که تا مدت ها به عنوان مقبره مادر سلیمان نبی از آن یاد می شد".
او همچنین گفته است که "برخی از امامزاده ها اصلا مقبره نیست بلکه مردم در جنگ و ناآرامی اموال و اشیای قیمتی را در آن پنهان می‌کردند" تا بعد از آرام شدن اوضاع به سراغ آن بروند و در این مدت از دستبرد در امان باشد.

[font#2E2EFE]بت پرستی مگه شاخ و دم داره یا باید حتما مجسمه باشه؟![/font]
     
  
مرد

 
ادمهایی که فرق بین بت پرستی و احترام به انسانهای باتقوا و اولاد پیامبر رو نمیدونن سکوت کنن بهتره

پیامبر همواره سفارش اولادش رو به ما کرده و ما به این واسطه برای سادات احترام ویژه قائل هستیم

ضمن اینکه ما برای افراد مهم و انساب و اولاد پیامبر احترام قائل هستیم و اونها رو بع از مرگ فراموش نمیکنیم

حتی در مسیحیت هم برای اموات قبور عظیم درست میکنن و سالها سالگرد میگیرن


در آخر هم نمیدونم این قبور چه کاری برای شما دارن چه زحمت و اذیتی برای شما دارن غیر عنادی که شما با شیعه دارید و به هر واسطه میخواهید اونها را متهم کنید این دشمنی رو پیامبر پیش بینی کرده
و زیاد فرموده که دشمن علی ع و امامان چه گونه اشخاصی هستند


شیعه به توسل اعتقاد داره و امامزاده ها هم اگر افراد خوبی بوده باشند شامل این توسل میشه روایاتش زیاده و در قران هم ایه داریم در مورد وسیله قراردادن بین خود و خدا

تشیع اعتقاد به وحدانیت خدا و نبوت محمد ص و امامت علی ع و اولادش داره و ساده لوحی و نادانی است اینکه یک شیعه رو بت پرست خطاب کنی
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
حالا مثل اینکه نقل روایت از هر کتابی و بی سند مجاز شده


رفتارشناسى خلیفه دوم (مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام) پيوند ثابت

از مسائلى که همواره ذهن جوانان حقیقت جو و پژوهشگران منصف را به خود مشغول داشته، رفتارهاى تند خلیفه دوم است. این بحث از دو نظر حائز اهمیت است; نخست آنکه قرآن کریم از صفات برجسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را مهربانى و ملایمت مى داند و تندخویى را از وى نفى مى کند.(1) دیگر آنکه مهرورزى و محبت مسلمانان نسبت به یکدیگر، در قرآن کریم از ویژگى هاى پیروان محمد(صلى الله علیه وآله) ذکر شده است. آنان در برابر کفّار شدید، محکم و نستوهند; امّا در میان خود مهربان(2)، ولى آنچه در حالات خلیفه دوم در کتب معروف اهل سنّت آمده، نشان مى دهد او تندخو بود و حتّى گاهى نسبت به شخص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز چنین رفتارى داشت.


رفتارهاى تند خلیفه دوم، در چهار بخش مورد بررسى قرار مى گیرد:

1. در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)

2. در ماجراى سقیفه

3. در برخورد با مسلمانان در دوران خلافت

4. در خانواده

در این نوشتار سعى شده است مستند نمونه هاى مورد بحث، از کتب معروف اهل سنّت باشد، تا احتمال اِعمال تعصّب مذهبى کاملا منتفى گردد.





الف) شکنجه کنیز مسلمانش

ابن اثیر مورّخ معروف در تاریخ خود هنگامى که از شکنجه شدگان براى اسلام سخن مى گوید و آنها را معرّفى مى کند، از «لبیبه» کنیزى از بنى مؤمّل نام مى برد، که کنیز عمر بود. درباره او مى نویسد: «أسلمتْ قبل إسلام عمر بن الخطّاب، وکان یعذّبها حتّى تُفتن، ثمّ یدعها ویقول: إنّى لم أدعک إلاّ سآمة; آن کنیز قبل از عمر بن خطّاب اسلام آورده بود; عمر او را شکنجه مى داد که از دینش برگردد، سپس (وقتى که خسته مى شد) او را رها مى کرد و به او مى گفت: من تو را رها کردم، چون از زدن تو خسته شدم».(3)

ابن هشام نیز آن را نقل مى کند و مى نویسد: آن قدر عمر او را مى زد که خودش خسته مى شد، آنگاه مى گفت: «إنّى أعتذر الیک. إنّى لم أترکک إلاّ ملالةً; من عذرخواهى مى کنم (که نمى توانم بیش از این تو را کتک بزنم) من تو را رها نکردم (و از زدن تو دست نکشیدم) مگر بدلیل خستگى».

آنگاه مى افزاید: ابوبکر روزى آن صحنه را دید، آن کنیز را خرید و آزاد کرد.(4)

ابن کثیر نیز در بحث کسانى که توسط ابوبکر خریدارى و آزاد شده اند، به همین ماجرا اشاره مى کند.(5)



ب) مضروب ساختن خواهر مسلمانش

در کتب سیره و تاریخ هنگامى که از سبب اسلام آوردن عمر سخن به میان مى آید، داستانى نقل شده است که در لابه لاى آن روحیه تند وى کاملا روشن است.

هنگامى که او از اسلام آوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعید بن زید مطّلع گشت، به منزل آنان آمد. آنها که نوشته هایى از قرآن را قرائت مى کردند، با دیدن وى، آن را مخفى مى کنند. به آنها مى گوید: من شنیدم که شما پیرو دین محمد شده اید. سپس به سوى دامادش سعید حمله مى آورد. خواهرش فاطمه به دفاع بر مى خیزد و عمر چنان او را مى زند که بدنش را مجروح و خون از آن سرازیر مى شود (فقامت فاطمة لتکفّه عنه فضربها فشجّها...) و پس از آن پشیمان مى شود و آنگاه با دیدن آیات قرآن، اسلام مى آورد.(6)



ج) حمله به ابوهریره و اعتراض به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)

در روایتى که مسلم در صحیح خود نقل مى کند، آمده است: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به ابوهریره فرمود: برو و هر کس را دیدى که گواهى به یگانگى خداوند مى دهد و از دل و جان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده.

ابوهریره مى گوید: من رفتم و نخستین کسى را که ملاقات کردم، عمر بود. سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى او بازگو کردم. ناگهان وى به من حملهور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمن گاه به زمین افتادم (فضرب عمر بیده بین ثدیى فخررت لإستى); سپس به من گفت: برگرد.

من گریان به محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برگشتم و او نیز از پى من آمد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چه شده است؟ من ماجرا را گفتم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردى؟ او (به جاى عذرخواهى به رسول خدا) گفت: «فلاتفعل فانّی أخشى أن یتّکل النّاس علیها...; چنین دستورى را صادر مکن! زیرا مى ترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند و عمل را رها نمایند» ولى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر گفته خود اصرار ورزید.(7)

ملاحظه مى کنید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى تشویق مردم به توحید، این بشارت را به آنها داد و البته ایمانى که با باور و یقین باشد، عمل را نیز به همراه خواهد داشت. امّا عمر در برابر سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ایستادگى مى کند، ابوهریره را کتک مى زند و به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به سبب چنین فرمانى اعتراض مى نماید.



د) یورش به سمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)

عبدالله بن اُبى، منافق معروف از دنیا رفت; پسرش آمد و از پیامبر(صلى الله علیه وآله)خواست که بر پدرش نماز بگذارد. با توجه به اینکه عبدالله به ظاهر مسلمان بود و شهادتین بر زبان جارى مى ساخت و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز هنوز دستور ویژه اى در ارتباط با او و همانند وى دریافت نکرده بود، لذا براى نمازش حاضر شد. در روایتى که در کتب صحاح اهل سنت، گاه به نقل از عبدالله بن عمر و گاه از زبان خود عمر نقل شده، آمده است که عمر به سوى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) یورش برد و از نماز آن حضرت ممانعت کرد.

مطابق نقل بخارى عبدالله بن عمر مى گوید: «فلمّا أراد أن یصلّى علیه جذبه عمر; هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خواست بر عبدالله بن ابى نماز بگذارد، عمر پیامبر را کشید». سپس به او گفت: خداوند تو را از نماز بر منافقین نهى کرده است.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: خدا مرا مخیّر ساخته و فرمود: «(اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ); براى آنها استغفار بکنى و یا استغفار نکنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار کنى، خداوند آنها را نمى بخشد».(8)

اشاره به اینکه نماز من براى او نفعى ندارد.(9) (و براى مصالحى آن را انجام دادم).

مطابق نقل دیگر آمده است: «فأخذ عمر بن الخطّاب بثوبه فقال: تصلّی علیه وهو منافق; عمربن خطّاب پیراهن رسول خدا را گرفت و گفت بر او نماز مى گذارى در حالى که وى منافق است».(10)

و در نقل دیگر که خود عمر نقل مى کند آمده است: «وثبتُ الیه...; من به سوى پیامبر پریدم و گفتم چرا بر او نماز مى گذارى؟!» و رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تبسّمى کرد و فرمود کنار برو، ولى من همچنان اصرار مى کردم.(11)

او وقتى این ماجرا را نقل کرد، افزود: «فعجبت من جرأتی على رسول الله(صلى الله علیه وآله); من خود از جرأت و جسارتم بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تعجّب کردم!».(12)

این ماجرا در دیگر کتب معروف و معتبر اهل سنّت نیز نقل شده است.(13)

روشن است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عملى را بدون اذن الهى انجام نمى دهد و هر عمل و سخن و سیره اش منشأ وحیانى دارد، و مسلمانان نیز حقّ اعتراض به عمل و رفتار آن حضرت را ندارند. قرآن کریم مى فرماید: (وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِیناً); هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش فرمانى صادر کنند، اختیارى در کار خود داشته باشند و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند به گمراهى آشکارى گرفتار شده است».(14)

همچنین مى فرماید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید، و در برابر او بلند سخن مگویید، آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند. مبادا اعمال شما نابود گردد، در حالى که نمى دانید».(15)

در ماجراى فوق ملاحظه مى کنید که خلیفه دوم اعتراض خود را تا آنجا ادامه مى دهد که به سمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) یورش برده، پیراهن او را مى کشد و در برابر سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) همچنان به اصرار خود ادامه مى دهد و خود نیز بعدها از این جسارت و جرأتش شگفت زده مى شود.



هـ) نسبت ناروا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)

از ماجراهاى تلخ صدر اسلام، ماجرایى است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاد. در آن روز که پیامبر در بستر بیمارى بود و چند روز بعدش رحلت کرد، به حاضران فرمود: «براى من قلم و دواتى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید».

در برابر این خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عمر گفت: إنّ النبی(صلى الله علیه وآله) غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبنا; بیمارى بر پیامبر چیره شد (و نمى داند چه مى گوید) و کتاب الهى که ما را کافى است، نزد ماست».

در محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شروع به نزاع کردند; عده اى گفتند بگذارید پیامبر نامه اش را بنویسد و بعضى سخن وى را تکرار کردند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به آنها فرمان داد که برخیزند و بروند و او را تنها بگذارند.

تصور نکنید این داستان خیالى و یا خبر واحد است بلکه با تعبیرات گوناگون در صحاح و مسانید اهل سنت به طور مکرّر نقل شده است و فقط بخارى در شش جا (گاه با تصریح به اسم عمر و گاه به صورت صیغه جمع) و مسلم نیز در سه جا از کتاب خود آن را آورده است.(16)

شما خواننده عزیز چگونه مى توانید این خبر موثّق و معروف را تحمّل کنید و چه تفسیرى مى توان براى آن پیدا کرد، قضاوت را به وجدان هاى بیدار واگذار مى کنیم. (مشروح این ماجرا و اسناد متعدد آن را در کتاب «حدیث دوات و قلم» از همین مجموعه مطالعه کنید).
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
دلایل قرآنی دال بر رد حدیث منزلت برای خلافت

یكي از دلایلی که اهل تشیع آن را مدرکی دال بر خلافت حضرت علی ( رض ) به عنوان خلیفه اول ارائه می کنند ، حدیث منزلت است :
«ألا ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه ليس نبيّ بعدي».

توجه : تفسیر قرآنی این حدیث در قسمت آخر مقاله است ، لطفاً مقدمات را نگاه کنید و در پایان به تفسیر قرآنی آن توجه کنید :

حديث منزلت
پيامبر ص به غزوه تبوك رفت و به هيچ كس اجازه ماندن در مدينه را نداد، و فقط شش گروه از مردم در مدينه باقي ماندند و در جنگ شركت نكردند.
گروه اول: كساني كه پيامبر ص به آنها دستور داد كه در مدينه بمانند.
گروه دوم: افراد معذور از قبيل بيماران و بزرگسالان و نابيناها و فقرا و امثالشان.
گروه سوم: زنان.
گروه چهارم: كودكان.
گروه پنجم: آنان كه نافرماني كردند و از دستور پيامبر سرپيچي كردند و در اين جنگ شركت نكردند كه عبارت بودند از كعب بن مالك و مراره بن الربيع و هلال بن اميه و هفت نفر ديگر.
گروه ششم: منافقان.

اين شش گروه در غزوة تبوك شركت نكردند و علي - رضي الله عنه - از گروه اول بود و آنها كساني بودند كه پيامبر ص به آنها دستور داده بود كه در مدينه بنشينند، منافقان وقتي ديدند كه علي در مدينه مانده است گفتند: پيامبر ص چون علي را دوست نداشته او را در مدينه گذاشته است(1).

اين سخن به علي - رضي الله عنه - رسيد و او به دنبال پيامبر كه از مدينه بيرون رفته بود حركت كرد و خودش را به او رساند، و در روايتي آمده است كه او - رضي الله عنه - گريه مي كرد(2) و گفت: اي پيامبر خدا آيا مرا در ميان زنان و كودكان مي گذاري؟!
پيامبر او را دلجويي كرد و گفت: آيا دوست نداري كه براي من چون هارون نسبت به موسي باشى جز آن كه بعد از من پيامبري نيست(3).
شيعه مي گويند: اينكه پيامبر فرمود آيا دوست نداري كه براي من چون هارون نسبت به موسي باشي، دليلي است بر اينكه علي - رضي الله عنه - بعد از پيامبر ص جانشين اوست، چون موسي وقتي براي ميعاد پروردگارش رفت هارون جانشين او بود، پس علي بعد از پيامبر ص جانشين او است، اما استدلال آنها به چند دليل باطل است.

اول: اينكه هارون جانشين موسي نبوده است بلكه هارون يك سال قبل از موسي وفات كرده است(4).
دوم: وقتي موسي براي ديدار پروردگارش رفت هارون به همراه لشكر در شهر ماند و فقط بعضي از مردم با موسي رفتند، اما هيچ كسي از لشكر با علي باقي نماند جز كساني كه از فرمان خدا و پيامبر ص سرپيچي كرده بودند، بنابراين جانشيني او و هارون فرق مي كند.
__________
(1) - مختصر تاريخ ابن عساکر 17/347.

(2) - مختصر تاريخ ابن عساکر 17/345.

(3) - بخاري، كتاب فضائل الصحابة، باب مناقب علي حديث 3706، و مسلم کتاب فضائل الصحابه، بدون تفضيل قصه.

(4) - الطبري 1/304، البداية والنهاية 1/297.

سوم: پيامبر مي خواست دل علي را آرام كند چون علي آمد و شكايت كرد و اگر علي نمي آمد پيامبر چنين سخني به او نمي گفت، بنابراين وقتي علي آمد پيامبر براي او توضيح داد كه آن طور كه منافقان مي گويند نيست و من تو را به خاطر آن كه از تو خشم داشته باشم در مدينه نگذاشته ام، آيا مي داني كه موسي وقتي براي ديدار پروردگارش رفت هارون را در شهر گذاشت و با خود نبرد و اين از جايگاه و مقام هارون نمي كاهد، پس همچنين وقتي من براي جهاد بيرون رفته ام و تو را در مدينه گذاشته ام اين از مقام و جايگاه تو نمي كاهد، بنابراين اگر كسي ديگر غير از علي مي بود و نزد پيامبر مي آمد و همين شكايت را مي كرد بعيد نبود كه پيامبر ص همين سخن را به او بگويد، و از ميان والياني كه پيامبر در مدينه مي گذاشت فقط علي شكايت كرد و آن هم براي آن بود كه ديگران را فقط با زنان و كودكان نمي گذاشت بلكه آنها را امير مرداني كه بودند قرار مي داد و پيامبر همه لشكر را با خود نمي برد، بنابراين علي وقتي ديد كه گويا زيبا نيست و منافقان حرف زدند، به دنبال پيامبر حركت كرد و از او جويا شد كه به چه دليل او را در مدينه گذاشته است، آنگاه پيامبر ص توضيح داد كه دليلش اين نيست كه تو را دوست ندارم، و چنان نيست كه منافقان ادعا مي كنند، بلكه همان طور كه موسي هارون را گذاشت من تو را در ميان خانواده ام جانشين خود مي گذارم.

چهارم: اينكه پيامبر ص در اين جنگ علي را به عنوان جانشين خود براي فرمانروايي در مدينه تعيين نكرد، بلكه او را در ميان اهل و خانواده اش جانشين خود نمود، چنان كه سيره نگاران مانند ابن جرير(1) و ابن كثير(2) و غيره گفته اند كه والي مدينه در اين غزوه محمد بن مسلمه بود و علي بن ابي طالب نبود.
__________
(1) - تاريخ طبري 2/368 ولي طبري مي گويد والي مدينه سباع بن عرفطه بوده است.
(2) - البداية و النهايه 5/7.

پنجم: چگونه مي توانيم ماندن علي را در مدينه فضيلتي براي او بدانيم و بگوييم كه شايسته نيست كه پيامبر بيرون برود مگر آن كه علي جانشين او باشد، سپس علي را مي بينيم كه گريه مي كند و به دنبال پيامبر مي رود آيا ما فهميده ايم و علي نفهميده است؟ اگر گذاشتن پيامبر علي را در مدينه يك فضيلت مي بود علي به دنبال پيامبر راه نمي افتاد و مي دانست كه پيامبر وقت بيرون مي رود او بايد به عنوان خليفه اش باقي بماند.

ششم: پيامبر كساني ديگر غير از علي را هم به عنوان جانشين خود در مدينه مي گذاشت، بعد از غزوه تبوك پيامبر به حجه الوداع رفت و علي در يمن بود و در مدينه نبود.
اما اينكه پيامبر ص علي را به هارون تشبيه داده است مي گوييم پيامبر ابوبكر و عمر را به كساني بزرگتر از هارون تشبيه داده است، در جنگ بدر وقتي قضيه اسيران پيش آمد و پيامبر ص با ابوبكر مشوره كرد و نظر ابوبكر اين بود كه پيامبر آنها را ببخشد و قومشان برايشان فديه بدهند. و نظر عمر اين بود كه پيامبر ص آنها را بكشد، آنگاه پيامبر ص به ابوبكر گفت: تو همانند ابراهيم هستي كه گفت:

رَبّ‏ِ إِنهَُّنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنىِ فَإِنَّهُ مِنىّ‏ِ وَ مَنْ عَصَانىِ فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(36)
اى پروردگار من، اينها بسيارى از مردم را گمراه كرده‏اند، پس هر كس كه از من پيروى كند از من است و هر كس فرمان من نبرد، تو آمرزنده و مهربانى. (36)

و مثال تو چون مثال عيسي است كه گفت:
إِن تُعَذِّبهُْمْ فَإِنهَُّمْ عِبَادُكَ وَ إِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(118)
اگر آنان را عذاب كنى، بندگان تو هستند و اگر آنان را بيامرزى، تو پيروزمند و حكيمى. (118)

سپس رو به عمر كرد و گفت: اى عمر مثال تو چون مثال نوح است كه گفت:

وَ قَالَ نُوحٌ رَّبّ‏ِ لَا تَذَرْ عَلىَ الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا(26)

و نوح گفت: اى پروردگار من، بر روى زمين هيچ يك از كافران را مگذار، (26)

و مثال تو چون مثال موسي است كه گفت:

وَ قَالَ مُوسىَ‏ رَبَّنَا إِنَّكَ ءَاتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوَالًا فىِ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلىَ أَمْوَالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلىَ‏ قُلُوبِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُواْ حَتىَ‏ يَرَوُاْ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ(88)

موسى گفت: اى پروردگار ما، به فرعون و مهتران قومش در اين جهان زينت و اموال داده‏اى، اى پروردگار ما، تا ديگران را از راه تو گمراه كنند. اى پروردگار ما، اموالشان را تباه ساز و دلشان را سخت كن. ايمان نمى‏آورند تا آن گاه كه عذاب دردآور را بنگرند. (88)

بنابراين ابوبكر را به ابراهيم و عيسي تشبيه داد، و عمر را به نوح و موسي تشبيه داد، و اينها از پيامبران اولوالعزم، و بعد از پيامبر ص بهترين انسان ها هستند و به مراتب از هارون عليهم الصلوات و السلام برترند، پس تشبيه دادن پيامبر علي را به هارون، از تشبيه دادن پيامبر ابوبكر و عمر را به ابراهيم و عيسي و موسي و نوح بزرگتر و برتر نيست.

ما به یاری الهی بند هفتم را به این تحقیق می افزاییم :
جانشینان رسول الله در غزوات و... :
1 – غزوه بنی المصطلق : آن حضرت زيدبن حارث را در مدينه جانشين خود گردانيدند.

2 – فتح مکه : ده روز از ماه مبارک رمضان سال هشتم هجرت گذشته بود که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مدينه را به سوي مکه ترک کردند، در حاليکه ده هزار تن از ياران آنحضرت همراه ايشان بودند، و ابورُهم غِفاري را در مدينه جانشين خود گردانيدند.

3 – غزوه غندق : پيامبر با سه هزار نفر از مسلمانان، از شهر خارج شدند و پشت به كوه «سلع» [ما بين خندق و مدينه ] صف آرايى كردند و موقعيّت خود را استوار ساختند و خندق را ميان خويش و نيروى كفّار قرار دادند. شعارشان هم اين بود: «هم لا ينصرون»: آنان كمك نخواهند شد. پيامبر، ابن ام مكتوم را در مدينه جانشين خود قرار داد و به زنان و كودكان دستور داد تا در قلعه ها خود را پناه دهند.

4 - غزوة بني لَحيان : رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در ماه ربيع الاول يا جمادي الاولي سال ششم هجرت به اتفاق دويست تن از اصحابشان عازم ديار بني لحيان شدند. ابن امّ مکتوم را در مدينه جانشين خود گردانيدند، و چنان وانمود کردند که مي خواهند به سمت شام بروند. آنگاه شتابان سير کردند تا به بطن غُران- بياباني ميان اَمَج و عُسفان- رسيدند که يارانشان در آنجا به قتل رسيده بودند. براي آنان طلب رحمت و دعاي خير کردند. بني لحيان با خبر شدند و راهي قله هاي کوه ها گرديدند و درنتيجه دست رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و يارانشان به احدي از بني لحيان نرسيد.

5 - غزوة بني قريظه : آنحضرت ابن امّ مکتوم را در مدينه جانشين خود گردانيدند



6 - غزوة دُومه الجندل : رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- سباع بن عُرفُطة انصاري را در مدينه جانشين خود ساختند، و با يک هزار تن از رزمندگان مسلمان، پنج شب مانده به پايان ماه ربيع الاوّل سال پنجم هجرت، عازم نبرد با آنان شدند .

7 - غزوة بدر ثاني : بنابراين، در ماه شعبان سال چهارم- هجرت ژانوية 626 ميلادي- رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با يکهزار و پانصد رزمندة مسلمان عزيمت فرمودند تا بر سر قرار حاضر شوند. ده اسب در اختيار داشتند، و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- عبدالله بن رواحه را در مدينه جانشين خود گردانيدند و رفتند تا به وادي بدر رسيدند، و در انتظار مشرکان در آنجا اقامت کردند.

ابوسفيان نيز، به اتفاق دو هزار تن از مشرکان مکه در حالي که پنجاه اسب در اختيار داشتند، از مکه خارج شد، و در مسير بدر پيش رفت تا به مرّالظهران، يک منزلي مکه، رسيد و در وادي مَجَنّه- برکة آبي در آن ناحيه- فرود آمد.

8 - غزوة ذي اَمر
اين غزوه بزرگ ترين يورش نظامي بود که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- پيش از جنگ اُحُد رهبري کردند، و در ماه محرم سال سوم هجرت روي داد.

انگيزة اين غزوه، آن بود که عوامل اطلاعاتي مدينه براي رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- خبر آوردند که جماعت انبوهي از بني ثعلبه و محارب گرد آمده اند و مي خواهند اطراف مدينه را غارت کنند. پيامبر گرامي اسلام مسلمانان را بسيج کردند، و با چهارصد و پنجاه رزمندة سوار و پياده از مدينه عزيمت فرمودند، و عثمان بن عفان را در مدينه جانشين خويش قرار دادند.

9 - بني قينقاع : رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-. ابولبابه بن عبدالمنذر را در مدينه جانشين خويش قرار دادند .

10 - غزوة سَفَوان : حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- در اين غزوه زيدبن حارثه را در مدينه جانشين خود قرار دادند.

11 - غزوة بُواط : در اين غزوه، پيغمبراکرم -صلى الله عليه وسلم- سعد بن معاذ را در مدينه جانشين خود گردانيده بودند.

12 - غزوة اَبواء (يا: وَدان) : آنحضرت پيش از عزيمت به اين غزوه، سعدبن عباده -رضي الله عنه- را در مدينه جانشين خود قرار دادند. اين نخستين غزوه اي است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شخصاً به قصد نبرد عزيمت کردند، و مدّت غيبت ايشان از مدينه پانزده شب بود.
و...

با مشاهده و تحقیق در باره غزوات رسول الله ( ص ) نتیجه می گیریم حدیث منزلت نه نشان منزلت حیدر کرار ( رض ) است بر ابوبکر صدیق ( رض ) ، عمر فاروق ( رض ) و عثمان ذی النورین ( رض ) و نیز نه نشان تحقیر آنان ، خودتان تحقیق کنید .


دلیل هشتم : رسول اکرم ( ص ) در خود حدیث به نکته بسیار زیبا و حساسی اشاره فرموده اند ، ( بعد از من پیامبری نخواهد بود )

«ألا ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه ليس نبيّ بعدي».
چه کسی منکر آن است که اهل تشیع امامان را بسیار بزرگتر از رسولان الهی می پندارند و یکی از آنها را منجی عالم بشریت و دیگری را باب الحوائج و دیگری را حتی الله می خوانند ، مثال الحق ها که حضرت علی ( رض ) را الله می پندارند و تعدادی مثل یهودیان رسالت نبی اکرم ( ص ) که آخرین پیامبر و منجی عالم بشریت است به مهدی که حتی زاده نشده نسبت داده اند و دیگری تمام معجزات حضرت عیسی و موسی و ... ( ع ) را به باب الحوائجشان نسبت می دهند آیا این مخالف گفته رسول الله نیست ؟ حتی گفنه اند وحی بر هردو نازل می شد ، پس چرا رسول الله ( ص ) فرمودند بعد از من پیامبری نخواهد آمد ؟

آیا هارون پیرو تورات موسی بود یا موسی پیرو هارون ؟ آیا موسی که پیامبر اوالعزم است از هارونی که هیچ معجزه ای ندارد پایین تر است ؟ آیا واقعاً متن حدیث کاملاً مورد قبول تشیع است ، اگر چنین بود حضرت علی ( رض ) را نه تنها امام بالاتر از رسول بلکه الله نمی خواندند !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دلیل نهم : قرآن

سوره طه و داستان حضرت موسی و هارون ( ع ) از منابع تشییع :

اصل آیات و ترجمه آنها :

* وَ مَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسىَ‏(83)

قَالَ هُمْ أُوْلَاءِ عَلىَ أَثَرِى وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبّ‏ِ لِترَْضىَ‏(84)

قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِىُّ(85)

فَرَجَعَ مُوسىَ إِلىَ‏ قَوْمِهِ غَضْبَنَ أَسِفًا قَالَ يَاقَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَ فَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يحَِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى(86)

قَالُواْ مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَ لَاكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَالِكَ أَلْقَى السَّامِرِىُّ(87)

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُواْ هَاذَا إِلَاهُكُمْ وَ إِلَاهُ مُوسىَ‏ فَنَسىِ‏َ(88)

أَ فَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَ لَا يَمْلِكُ لهَُمْ ضَرًّا وَ لَا نَفْعًا(89)

وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونىِ وَ أَطِيعُواْ أَمْرِى(90)

قَالُواْ لَن نَّبرَْحَ عَلَيْهِ عَكِفِينَ حَتىَ‏ يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسىَ‏(91)

قَالَ يَاهَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّواْ(92)

أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِى(93)

قَالَ يَبْنَؤُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتىِ وَ لَا بِرَأْسىِ إِنىّ‏ِ خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَينْ‏َ بَنىِ إِسْرَ ءِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلىِ(94)

قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَاسَمِرِىُّ(95)

قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُواْ بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كَذَالِكَ سَوَّلَتْ لىِ نَفْسىِ(96)

قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فىِ الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّن تخُْلَفَهُ وَ انظُرْ إِلىَ إِلَاهِكَ الَّذِى ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فىِ الْيَمّ‏ِ نَسْفًا(97)


اى موسى، چه چيز تو را واداشت تا بر قومت پيشى گيرى؟ (83)

گفت: آنها همانهايند كه از پى من روانند. اى پروردگار من، من به سوى تو شتافتم تا خشنود گردى. (84)

گفت: ما قوم تو را پس از تو آزمايش كرديم و سامرى گمراهشان ساخت. (85)
موسى خشمگين و پُر اندوه نزد قومش بازگشت و گفت: اى قوم من، آيا پروردگارتان شما را وعده‏هاى نيكو نداده بود؟ آيا درنگ من به درازا كشيد يا خواستيد كه خشم پروردگارتان به شما فرود آيد كه وعده مرا خلاف كرديد؟ (86)

گفتند: ما به اختيار خويش وعده تو خلاف نكرديم. بارهايى از زينت آن قوم بر دوش داشتيم. آنها را در آتش بيفكنديم. و سامرى نيز بيفكند. (87)

و برايشان تنديس گوساله‏اى كه نعره گاوان را داشت بساخت و گفتند: اين خداى شما و خداى موسى است. و موسى فراموش كرده بود. (88)

آيا نمى‏ديدند كه هيچ پاسخى به سخنشان نمى‏دهد، و هيچ سود و زيانى برايشان ندارد؟ (89)

هارون نيز پيش از اين به آنها گفته بود: اى قوم من، شما را به اين گوساله آزموده‏اند. پروردگار شما خداى رحمان است. از پى من بياييد و فرمانبردار من باشيد. (90)

گفتند: ما همواره به پرستش او مى‏نشينيم تا موسى به نزد ما باز گردد. (91)

گفت: اى هارون، هنگامى كه ديدى گمراه مى‏شوند، (92)

چرا از پى من نيامدى؟ آيا تو نيز از فرمان من سرپيچى كرده بودى؟ (93)

گفت: اى پسر مادرم، چنگ به ريش و سر من مينداز. من ترسيدم كه بگويى: تو ميان بنى اسرائيل جدايى افكندى، و گفتار مرا رعايت نكردى. (94)

گفت: و تو اى سامرى، اين چه كارى بود كه كردى؟ (95)

گفت: من چيزى ديدم كه آنها نمى‏ديدند. مشتى از خاكى كه نقش پاى آن رسول بر آن بود برگرفتم و در آن پيكر افكندم و نفس من اين كار را در چشم من بياراست. (96)

گفت: برو، در زندگى اين دنيا چنان شوى كه پيوسته بگويى: «به من نزديك مشو.» و نيز تو را وعده‏اى است كه از آن رها نشوى و اينك به خدايت كه پيوسته عبادتش مى‏كردى بنگر كه مى‏سوزانيمش و به دريايش مى‏افشانيم. (97)


سامرى كيست!؟:
اصل لفظ (سامرى) در زبان عبرى (شمرى) است و از آنجا كه معمول است هنگامى كه الفاظ عبرى به لباس عربى در مى‏آيند حرف (شين) به حرف (سين) تبديل مى‏گردد، چنانكه مثلا (موشى) به (موسى) و (يشوع) به (يسوع) تبديل مى‏گردد، بنابر اين: كلمه سامرى نيز منسوب به (شمرون) فرزند (يشاكر) چهارمين نسل يعقوب است. و از اينجا روشن مى‏شود: خرده گيرى بعضى از مسيحيان به قرآن مجيد كه قرآن، شخصى را كه در زمان موسى مى‏زيسته، و سردمدار گوساله پرستى شد: سامرى به منسوب به شهر (سامره) معرفى كرده. در صورتى كه (سامره) در آن زمان اصلا وجود نداشت بى اساس است. زيرا چنانكه گفتيم (سامرى) منسوب به (شمرون) است. نه (سامره) به هر حال، سامرى مردى خودخواه، و منحرف، و در عين حال با هوشى بود كه با جرئت و مهارت مخصوصى با استفاده از نقاط ضعف بنى اسرائيل توانست چنان فتنه عظيمى كه سبب گرايش اكثريت قاطع به بت پرستى بود ايجاد كند، و چنانكه ديديم كيفر اين خود- خواهى و فتنه انگيزى خود را نيز در همين دنيا ديد- نمونه.

(مجرمين كبود چشم

تفسير آسان، ج‏12، ص: 82

اصل داستان :

هنگامى كه موسى براى گرفتن احكام به كوه طور رفت خداوند به او فرمود: اى موسى چه چيز سبب شد كه از قومت پيشى‏گيرى و براى آمدن به كوه طور تعجيل كنى؟

عرض كرد: پروردگارا آنها بدنبال من مى‏آيند و من به خاطر خشنودى تو عجله كردم.

خداوند فرمود: ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم و سامرى آنها را گمراه كرد.

موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت: مگر پروردگار شما وعده نيكوئى نداد؟

آيا مدت جدايى من از شما به طول انجاميد؟ يا مى‏خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟

گفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نكرديم ولى مقدارى از زينت آلات قوم خود را كه با خود داشتيم در اين راه بكار برديم و سامرى اينچنين القا كرد.

سامرى براى آنها مجسمه‏اى از گوساله كه صدايى همچون صداى گوساله داشت ساخت و قوم به يكديگر گفتند: اين خداى شما و خداى موسى است و سامرى پيمانى را كه با خدا بسته بود فراموش كرد.

آيا آنها نمى‏ديدند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى‏دهد و مالك هيچ‏گونه نفع و ضررى از آنها نيست؟

و هارون نيز قبلا به آنان گفته بود كه اى قوم، شما بوسيله اين گوساله مورد آزمايش قرار گرفتيد پروردگار شما خداوند رحمان است از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد.

اما آنها در جواب گفتند: ما همچنان برگرد آن مى‏گرديم و آن را مى‏پرستيم تا موسى باز گردد.

هنگامى كه موسى بازگشت به هارون گفت: اى هارون چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شده‏اند

از من پيروى نكردى و آنها را باز نداشتى آيا فرمان مرا عصيان نمودى؟

هارون گفت: اى فرزند مادرم، سر و ريش مرا رها كن ترسيدم بگوئى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى و سفارش مرا به كار نبستى.

موسى به سامرى گفت: اى سامرى چرا به اين كار دست زدى؟

سامرى گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند و متوجه آن مطلب نگرديدند و آن قسمتى از احكام و دستورات بود كه من نخست آنها را پذيرفتم و بعد از آنها برگشتم و دور انداختم و اينچنين نفسم مطلب را در نظرم زيبا جلوه داد و به گمراه كردن بنى اسرائيل پرداختم.

موسى گفت: برو كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه هر كس به تو نزديك شود خواهى گفت: با من تماس نگير و تو ميعادى از عذاب خدا دارى كه هرگز از آن تخلف نخواهى كرد. اكنون به معبودت بنگر كه پيوسته آن را پرستش مى‏كردى و ببين نخست ما آن را مى‏سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى‏پاشيم،

معبود شما تنها خداوندى است كه جز او معبودى نمى‏باشد و علم او همه چيز را فرا گرفته. (83 الى 98)

گلى از بوستان خدا، متن، ص: 318

بنده در اینجا با جرات می گوییم که سامری همان عبدالله بن سبا یهودی است که با مکر و حیله موجبات شهدات خلیفه سوم مسلمین را در کوفه ، بصر و مصر تدارک دید و با پشتیبانی تعداد بسیار زیادی از اسلام ستیزان در صف اول لشکر حضرت علی ( ع ) قرار گرفتند و موجبات جنگ جمل و صفینی شدند که حضرت علی کرم الله وجه داشت با فرماندهان جمل و صفین به توافق می رسیدند ولی لشکریان عبدالله بن سبا یهودی که این مصالحه برایشان برابر بود با مرگ ، آتش جنگ را بدون خواسته حضرت علی ( رض ) برافروختند ، آتشی که بیش از نود هزار نفر را در جنگ صفین به کام مرگ کشید ، از جمله تعداد زیادی از صحابه ( رض ) و در جنگ جمل نیز بالغ بر چهارده هزار نفر به کام مرگ کشیده شدن و در این کشمکش ها دولت اسلامی تقسیم شد و...

این آیات در واقع یکی از معجزات رسول اکرم ( ص ) نیز می تواند باشد .

توجه 1 : آیا بارگاه های امامان اهل تشیع که با هزاران کیلو طلا و
     
  
مرد

 
تا همین چند تاپیک پیش جریان غدیر را به عنوان دلجویی پیامبر از علی ع میدانستید حالا حیث منزلت هم اضافه شد

دیگه چند تا از فضایل مذکور پیامبر از علی را میخواهید به دلجویی پیامبر از علی ع بچسبانید


خو گویی و خود خنی ...عجب مرد هنرمندی

ده صفحه از کتب و روایات خودتون جمع کردید و اوردی اونهم از کتبی که خیلی هاش رو مردود میونید واقعا اگر چیزی رو میخواهید اثبات کنید راهش استفاه از کتب شیعه است نه سنی

مثلاینکه در اثبات اسلام برای یک مسیحی از قران و پیامبر حدیث بیاری و بخواهید که طرف قبول کنه

در حالیکه اعتبار کتب شما نزد ما از انجیل بسیار بسیار کمتر است

مسئله جالبه دیگه اینکه شما در بسیاری موارد از تفسیر رو میگردانید و به نص کلام توجه میکنید مثل جعل ام المومنینی برای عایشه اما وقتی بحث از فضایل علی ع است به زمین و زمان میزنید تا تفسیر کنید

کلام پیامبر سنت پیامبر است و نافذ است برای همیشه و مختص به زمانی خاص نیست مگر بعدا توسط خو دایشان نقض شده باشد

لذا روایت بسیار روشن است

جایگاه هارون نسبت به موسی بسیار روشن در قران بیان َشده

موسی به سوی فرعون میرفت و در دل خوف داشت و عرض کرد به خداوند


وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏27يَفْقَهُوا قَوْلي‏28وَ اجْعَلْ لي‏ وَزيراً مِنْ أَهْلي‏29هارُونَ أَخي‏30اشْدُدْ بِهِ أَزْري31وَ أَشْرِکْهُ في‏ أَمْري32کَيْ نُسَبِّحَکَ کَثيراً33وَ نَذْکُرَکَ کَثيراً34إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصيراً

سوره طه

27) و عقده را از زبانم بگشا. [ نظرات / امتیازها ]
28) تا مردم سخنم را نیکو فهم کنند. [ نظرات / امتیازها ]
29) و نیز از اهل بیت من یکی را وزیر و معاون من فرما. [ نظرات / امتیازها ]
30) برادرم هارون را ( وزیر من گردان ) . [ نظرات / امتیازها ]
31) پشت مرا به او محکم کن. [ نظرات / امتیازها ]
32) و او را در امر ( رسالت با ) من شریک ساز. [ نظرات / امتیازها ]
33) تا دائم به ستایش و سپاس تو پردازیم. [ نظرات / امتیازها ]
34) و تو را بسیار یاد کنیم. [ نظرات / امتیازها ]
35) که همانا بس تویی بصیر به احوال ما. [ نظرات / امتیازها ]

خوب این جایگاه هارون به موسی ایا در این جایگاه نشانی از گریه علی و ناراحتی و دلجویی از او میبینید

علی در امر پیامبر شریک است مانن هارون

پشت پیامبر به علی محکم است مانند دلگرمی موسی به هارون

علی از اهل بیت پیامبر است مانند هارون

اینها فضایل بی همتای مولای ما علی است


وقتی میگیم کسی به پای علی در فضایل نمیرسه و فضیلتهای جعلی شما هم در مقابل کلام پیامبر سخیف و کوچک است شما ناراحت میشید

ا فضایل علی را از کتب و زبان علمای شما نقل میکنیم

ولی در کتب ما اندک فضیلتی برای خلفا نه تنها نیست بلکه سراسر ریا و نفاق برای انان ذکر شده
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
اهل سنت در مقابل هر فضیلت امامان معصوم شیعه یک فضیلت جعلی برای خلفا ساختن در نهایت باز هم دیدند نمیتونن پا به پای اونها باشن چون فضیلت سازی یک حرفه و عمل در واقعیت و خلق و خوی نیکو داشتن یک امر جدا و مشکل

مثلا وقتی پیامبر فرمودند ان الحسن و الحسین سیدالشباب اهل الجنه

سریع رفتن و جعل کردن که ابوبکر و عمر سید پیران اهل جنت هستند


خنده دارهم هست چون در بهشت هیچ ادم پیر و زشت و دارای اشکال جسمی وارد نمیشه و همه به حالت جوانی و سلامت میرن بهشت و البته اینها هم در روایتی از رسول خدا نقل شده


حالا به سلطان جعل حدیث نگاهی بیندازید

ابو هریره (((او عاشق گربه ها بود برای همین به او پدر گربه میگفتند و هریره به معنای گربه است )))



این اقا مدعی است همه احادیث را از زبان پیامبر شنیده و جالبه که با توجه به مدت زمانی که خدمت پیامبر بوه اگر شب و روز هر ساعت یک روایت میشنید و ثبت میکرد باز هم اینقدر حدیث نمیشد


او یکی از صحابه ای است که در اواخر عمر پیامبر (ص) مسلمانان شد و بر پایۀ طبقات ابن سعد ، از طبقه نهم یا دهم خواهد بود . در اواخر سال هفتم هجری ، نزد رسول خدا ( ص) آمد و به این ترتیب تاریخ نویسان می گویند : همراهی او با پیامبر (ص) از سه سال فراتر نمی رود . (1) و برخی از آنان این مدت را به کمتر از دو سال تقلیل می دهند ؛ زیرا پیامبر او را همراه با بن الحضرمی به بحرین فرستاد و هنگامی که پیامبر در گذشت او دربحرین بود .

با وجودیکه و یا سه سال پیامبر را درک کرده از ابوهریره تعداد


حالا از ویکی

شماری از حدیث‌های روایت‌شده از او

همه حفاظ حدیث و گردآورندگان مسانید و صحاح و سنن و معاجم و مصنفات اهل سنت، احادیث او را ذکر کرده‌اند، و هیچ کتابی از کتاب‌های معتبر حدیث آنها نیست مگر آن که در آن احادیثی از ابوهریره ذکر شده‌است. با توجه به اینکه وی فقط چند سال از اواخر زندگی پیامبر اسلام را درک کرده بود، نقل این همه حدیث دور از واقعیت به نظر میرسد بطوریکه حتی یکبار عایشه از ابوهریره می پرسد مگر تو چقدر نزد رسول خدا بوده ای که این همه حدیث از حضرت نقل می کنی ؟

ابو جعفر اسکافی در باره ابوهریره می گوید: از نظر اساتید ما، ابوهریره مورد ایراد است و روایاتش مورد رضایت نیست. حتی عمر او را تازیانه زد و گفت: روایات بسیار کردی؛ می سزد که بر خدا و رسول دروغ بسته باشی.

او در زمینه‌هایی از قبیل اعتقادات و عبادات و معاملات و جهاد و مناقب و تفسیر و طلاق و نکاح و ادب و دعوات و رقایق و ذکر و تسبیح... و غیره از او حدیث روایت شده‌است.

احمد بن حنبل در مسند خود (۳۸۴۸) حدیث از او روایت کرده‌است که بسیاری از آنان تکراری هستند و همچنین مفاهیم بسیاری تکراری است اما الفاظ آن فرق می‌کند. بقی‌بن مخلد (۲۰۱-۲۷۶ه‍) در مسند خودش (۵۳۷۴) حدیث از او روایت کرده‌است.

مؤلفین کتاب‌های شش‌گانه حدیث و امام مالک در موطا (۲۲۱۸) حدیث از او روایت کرده‌اند. و از این تعداد حدیث (۶۰۹) حدیث در صحیحین روایت شده‌است که امام بخاری و امام مسلم در (۳۲۶) حدیث اتفاق دارند و (۹۳) حدیث را فقط امام بخاری به تنهایی روایت کرده و مسلم نیز (۱۹۰) حدیث از ابوهریره روایت کرده که در بخاری ذکر نشده‌است.[۶]

مجموع روایات نقل شه از ابوهریره بالغ بر ۱۰۰۰۰ حدیث است در حالیکه او و یا سه سال انهم بصورت غیر متناوب در خدمت پیامبر بوده

اخر چگونه همچین ادمی جزو راویان معتبر اهل سنت است نقل حدیث دروغ یعنی دروغ بستن به رسول خدا و این باعث کفر است

ابوهریره جمها کمتر از ۱۰۰۰ روز در معیت پیامبر بوده و البته انهم نه بصورت دایم و شبها در صفه میخوابده و غیر از یک جنگ همراه پیامبر نیوده با این حساب باید در هر ساعت بیش از یک حدیث از پیامبر ثبت میکرده


مظلومیت علی علیه الاسلام را بیبین که هر چند تمام عمر را همراه و نزدیکترین فرد به پیامبر بود

در صحیحین از ابوهریره ۶۰۹ روایت نقل شده اما از علی ع فقط ..... بخاری:96 ............مسلم:67 این انصاف اهل سنت است از یار همیشگی و برادر و جانشین و همراه رسول خدا ۱۶۳ روایت و از ابوهریره که دو سال در نزدیکی و در شهر پیامبر میزیسته ۶۰۹ حدیث


بد نیست باقی راویان اهل سنت رو هم یک شناسایی بکنیم


مثلا زیاد ابن ابیه


(((توضیح نمیخواد یعنی زیاد بچه باباش و چون باباش معلوم نبود اینجوری از اسم مجهول استفاده شد ...این اقا یکی از راویان معتبر است ))))

عمر عاص

که ابوسفیان و دوستانس همرا عاص ابن وائل رفتن مسافرت و شب میزبان زنی کنیزانش را برایشان اورد که در همان شب طبق رسم جاهلیت همه با اون زن همخوابه شدن بعد از چند ماه کنیز باردار شد و بچه اش پسر بدنتیا امد وقتی خبر به اون چند نفر رسید چون فرزند پسر بود همه خواهان شدند اما عاص پول بیشتری به زن دا و زن گفت من از میان نطفه های ان شب جز نطفه عاص هیچکدام را در رحم نگاه نداشتم و پسر را به عاص ابن وائل داد و اون هم اسمش رو عمر گذاشت اما ابوسفیان قسم میخورد که اون این پسر را در رحم مادرش گذاشه برای همین هم بود که معاویه چندین بار عمر عاص رو برادر خطاب کرد


اگر فرصتی بود باقی روایان معتبر اهل سنت رو هم بررسی میکنیم
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
البته روایت نقل کردن از ابوهریره با رکورد ساعتی نقل ساعتی ۲ روایت از رسول خدا دلیل داره و انهم جعا فضیلت برای خلفا است

ابو هریره بین ۲ تا ۳ سال در مدینه و در معیت پیامبر بوده و در یک جنگ همراه حضرت بوده ضمن اینکه همراه نزدیک و دایم پیامبر هم نیوده و اگر حساب کنیم

۳ سال میشه تقریا ۱۱۸۰ اگر شبهاش رو حساب نکنی میشه تقریبا ۱۴۱۶۰ ساعت اگر فرض کنیم ابوهریره تمام ساعات روز رو با پیامبر بوده و دایم قلم و کاغذ داشته و حرفهای ایشو.ن رو مینوشته با توجه به نقل بیش از ۱۰۰۰۰ حدیث از پیامبر توسط ابوهریره

جناب ابوهریره در مدت ۳ سال و از صبح تاشب در هر یکساعت و بیست دقیقه یک روایت از پیامبر شنبده و البته یادش مونده و بعدها همه رو بی کم و کاست نقل کرده


جالبتر که از این روایاتحتی نیم در هزارش در مدح علی و اهل بیت حقیقی پیامبر نیست

نمونه روایات رو ببخونید

جاعلان حدیث همانند نبودند وهر کس به فراخور مقام ومنزلت ودیگر شرایط مشغول به کار بود.در این میان ابو هریره جلودار این گله بود ودر این کار مقام نخست را داشت واو در این مدت احادیث منکری ساخت.از آن جمله احادیثی است که در زیر می اوریم:

1-«از رسول خدا(ص) شنیدم که گفت:خداوند سه کس را امین وحی خویش گردانیده است من وجبرئیل ومعاویه» ؟!

معاویه که علنا علی را لعن میگفت و با خلیفه زمان خودش جنگید و شراب میخورد و مستانه بزم داشت

2-«روزی رسول خدا(ص)بادست خود تیری به معاویه داد وفرمود:این را بگیر که در بهشت به آن وسیله به ملاقاتم آیی!».


3-«ازرسول خداشنیدم که فرمود:ابوبکر قبه ای دارد ساخته از مرواریدسفید.چهاردر دارد.در آن نسیم رحمت الهی می وزد،ظاهر ان عفو خدا وباطنش رضوان الهی است.هر گاه که اومشتاق دیدن خدا گردد دریچه ای برایش گشوده می شود واز ان محل خدای عز وجل را به نظاره می نشیند.»!

4-« آنگاه که رسول خدا(ص)غار را رها کرده به سوی مدینه روی نمود،ابوبکر رکابش را گرفت.حضرت فرمود: ای ابوبکر!نمی خواهی که بشارتت دهم؟خداوند در روز قیامت به صورت عام برای مردم تجلی می کند ولی برای تو خاصا متجلی می گردد.»!

5-«وقتی جبرئیل (ع)با رسولخدا(ص)بود،ابوبکر از آنجا گذشت.در این هنگام جبرئیل گفت:این ابوبکر صدیق است.حضرت فرمود:آیا تو هم او را می شناسی ؟گفت بله او را می شناسم؛زیرا او را در آسمان شناخته تر است تا در زمین.فرشتگان آسمان او را به نام«حلیم قریش» می شناسند.»!


6-«روزی که ابوبکر به دنیا آمد فرشتگان به یکدیگر مژده دادند،خداوند به بهشت عدن آمد وفرمودکه به عزت وجلالم سوگند که کسی را که این مولود را دوست ندارد به بهشت نمی فرستم.»

7-«وقتی که مرا به معراج بردند هیچ آسمانی را پشت سر نگذاشتم مگر آن که بر ان نوشته شده بود:«محمد(ص) فرستاده خدا وابوبکر نیز راستگوترین مردمان است.»

8-«رسول الله(ص)به من فرمود:بهشت ودوزخ به یکدیگر فخر می فروشند؛دوزخ می گوید:من از تو برترم چون فرعون ها وقدرتمندان و زور مندان وپادشاهان وفرزندان اینان را در خود جای داده ام.خداوند به بهشت وحی می فرستد که تو نیز بگو :من برترم؛چه خداوند مرا با وجود ابوبکر آراست وزینت داد.»

9-«حضرت رسول(ص)در حالی که بر علی تکیه کرده بود بیرون شد.ابوبکر وعمر با آنان روبه رو شدند .حضرت فرمود:ای علی!آیا ابن دو پیر مرد را دوست داری؟گفت:آری .آنگاه حضرت فرمودکه ایشان را دوست دار تا به بهشت راه یابی .»!

10-«از رسول خدا(ص) شنیدم که گفت:«در آسمان دنیا هشتاد هزار فرشته از خداوند برای دوستدارابوبکر وعمر بخشایش طلب می کنند ودر آسمان دوم تمام آنان بر دشمنانشان لعن ونفرین می فرستند.»!

11-«از رسول خدا (ص)شنیدم که:«هفتاد هزار فرشته ی خداوند در آسمان بر ناسزا گویان ودشمنان ابوبکر وعمر،لعن ونفرین می فرستند.»!


این ها نمونه های کوچکی از جعلیات ابوهریره است که بزرگان اهل سنت چشم و گوش بسته اونها رو قبول دارن
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
بیعت حضرت علی ( رض ) با حضرت ابوبکر صدیق ( رض)

آنچه اکثر تواریخ بر ان متفق اند آن است که حضرت علی از بیعت کراهت داشت و تا مدتی متوقف ماند و پس از آن به شرحی که خواهد آمد بیعت کرد و آن ظاهرا پس از وفات حضرت فاطمه بود.
در تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک ، ج2، ص 447، چاپ 1357 قمری) امده که مردی به زهری گفت: مگر نه اینست که علی تا 6 ماه با ابوبکر بیعت نکرد و زهری گفت: نه او و نه احدی از بنی هاشم بیعت نکردند تا علی بیعت نمود زیرا علی همینکه دید مردم به او روی نیاوردند ناگزیر با ابوبکر مصالحه کرد، لذا به نزد ابوبکر کس فرستاد که به نزد ما بیا اما کسی با تو نباشد، چون دوست نداشت عمر با او بیاید زیرا شدت و غلظت عمر را می دانست.
عمر به ابوبکر گفت: تو خود به تنهایی مرو، اما وی پاسخ داد به خدا سوگند تنها نزدشان می روم، تصور می کنی که آنان چه خواهند کرد؟ و بر علی وارد شد در حالیکه بنی هاشم همگی در نزد آن حضرت بودند، پس علی بر پا خاست و خدای را به آنچه سزاوار اوست حمد و ثنا گفت آنگاه فرمود: ای ابوبکر ما را انکار فضل تو مانع بیعت نشد و نیز به چیزی که خدا به سوی تو سوق داد رشک نبردیم ولیکن ما چنان می بینیم که در این امر ما را نیز حقی است که شما مستبدانه بدان دست بردید . آنگاه ان حضرت قرابت خود را نسبت به رسول خدا و حقی که از آن ایشان است یادآور شد و پیوسته آنها را می گفت تا ابوبکر به گریه درآمد و چون علی خاموش شد ابوبکر تشهد گفت و خدا را حمد و ثنا کرد و انگاه گفت: سوگند به خدا قرابت رسول خدا در نزد من محبوبتر از آن است که من خویشاوندان خود را صله کنم و من به خدا سوگند می خورم که این اموالی را که بین من و شما است آن را جز به خیر حیازت نکردم زیرا از رسول خدا شنیدم می فرمود: ما ارث نمی گذاریم و آنچه از ما باقی ماند، صدقه است و همانا آل محمد نیز از این مال می خورند و من به خدا پناه میبرم و یادآور امری نمی شوم که محمد(ص) آن را انجام داده باشد جز اینکه من نیز آن را ان شاء الله انجام دهم.

آنگاه علی (رض) فرمود: وعده گاه تو برای بیعت بعد از ظهر است و چون ابوبکر نماز ظهر را خواند روی به مردم کرد انگاه عذر علی از بیعت را آنچنان که خود آنحضرت فرموده بود برای مردم بیان کرد.سپس علی برخاست و حق ابوبکر را عظیم شمرد و فضیلت او و سابقیت او را ذکر کرد و آنگاه سوی ابوبکر رفته با او بیعت کرد!
پس از آن مردم روی به علی کرده و گفتند کاری صواب و نیکو کردی.
این روایت را طبری از عایشه نقل کرده است.

آنچه اکثر تواریخ بر ان متفق اند آن است که حضرت علی از بیعت کراهت داشت و تا مدتی متوقف ماند و پس از آن به شرحی که خواهد آمد بیعت کرد و آن ظاهرا پس از وفات حضرت فاطمه بود.
در تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک ، ج2، ص 447، چاپ 1357 قمری) امده که مردی به زهری گفت: مگر نه اینست که علی تا 6 ماه با ابوبکر بیعت نکرد و زهری گفت: نه او و نه احدی از بنی هاشم بیعت نکردند تا علی بیعت نمود زیرا علی همینکه دید مردم به او روی نیاوردند ناگزیر با ابوبکر مصالحه کرد، لذا به نزد ابوبکر کس فرستاد که به نزد ما بیا اما کسی با تو نباشد، چون دوست نداشت عمر با او بیاید زیرا شدت و غلظت عمر را می دانست.
عمر به ابوبکر گفت: تو خود به تنهایی مرو، اما وی پاسخ داد به خدا سوگند تنها نزدشان می روم، تصور می کنی که آنان چه خواهند کرد؟ و بر علی وارد شد در حالیکه بنی هاشم همگی در نزد آن حضرت بودند، پس علی بر پا خاست و خدای را به آنچه سزاوار اوست حمد و ثنا گفت آنگاه فرمود: ای ابوبکر ما را انکار فضل تو مانع بیعت نشد و نیز به چیزی که خدا به سوی تو سوق داد رشک نبردیم ولیکن ما چنان می بینیم که در این امر ما را نیز حقی است که شما مستبدانه بدان دست بردید . آنگاه ان حضرت قرابت خود را نسبت به رسول خدا و حقی که از آن ایشان است یادآور شد و پیوسته آنها را می گفت تا ابوبکر به گریه درآمد و چون علی خاموش شد ابوبکر تشهد گفت و خدا را حمد و ثنا کرد و انگاه گفت: سوگند به خدا قرابت رسول خدا در نزد من محبوبتر از آن است که من خویشاوندان خود را صله کنم و من به خدا سوگند می خورم که این اموالی را که بین من و شما است آن را جز به خیر حیازت نکردم زیرا از رسول خدا شنیدم می فرمود: ما ارث نمی گذاریم و آنچه از ما باقی ماند، صدقه است و همانا آل محمد نیز از این مال می خورند و من به خدا پناه میبرم و یادآور امری نمی شوم که محمد(ص) آن را انجام داده باشد جز اینکه من نیز آن را ان شاء الله انجام دهم.

آنگاه علی (رض) فرمود: وعده گاه تو برای بیعت بعد از ظهر است و چون ابوبکر نماز ظهر را خواند روی به مردم کرد انگاه عذر علی از بیعت را آنچنان که خود آنحضرت فرموده بود برای مردم بیان کرد.سپس علی برخاست و حق ابوبکر را عظیم شمرد و فضیلت او و سابقیت او را ذکر کرد و آنگاه سوی ابوبکر رفته با او بیعت کرد!
پس از آن مردم روی به علی کرده و گفتند کاری صواب و نیکو کردی.
این روایت را طبری از عایشه نقل کرده است.

طبری سپس داستان تحریک ابوسفیان را اورده که خدمت علی آمده و آن حضرت را علیه ابوبکر تحریک کرده و گفت اگر می خواهی اکنون مدینه را برای تو از سواره و پیاده پر می کنم. اما امیر المومنین او را رد کرده و فرمود: مدتی مدید با خدا و رسول خدا دشمن بوده ای و چنانکه در الاخبار الموفقیات ص 585 آمده آن حضرت پیشنهاد ابوسفیان را رد کرده و فرمود مرا با پیامبر(ص) عهدی است و ما همگی به آن پایبندیم و سایر گفتگوها که در تواریخ آمده است.

مسعودی شیعی نیز قضیه بنی ساعده را به نحو خلاصه آورده و می گوید: " در همان روزی که رسول خدا وفات نمود یعنی دوشنبه 12 ربیع الاول سنه 11 هجرت، با ابی بکر بیعت شد در حالیکه انصار سعد بن عباده را برای بیعت نامزد کرده بودند و بین او و افرادی از مهاجرین که در سقیفه حضور داشتند منازعه ای طولانی و گفتگوهای عظیمی رخ داد در حالیکه علی و عباس و سایر مهاجرین مشغول تجهیز جنازه پیغمبر بودند و این اولین اختلافی بود که پس از پیغمبر در میان مسلمین رخ داد و شمار بسیاری از عرب پس از رحلت رسول خدا مرتد شدند و دسته ای از آنان کافر شده و عده ای از پرداخت زکات امتناع کردند و امر مسیلمه کذاب حنفی از یمامه و طلیحه ابن خویلد اسدی که عیینه بن حصین الفزاری از قبیله غطفان او را کمک و یاری می کرد از همه مهمتر و عظیمتر و ترسناکتر بود. این دو تن علاوه بر اسود عنسی و سجاح دختر حارث ادعای پیغمبری می کردند" (منبع)

احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب الکاتب شیعی معروف به یعقوبی ماجرای سقیفه بنی ساعده را به همین صورت آورده و گفته: " هنوز رسول خدا را غسل نداده بودند که انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند و سعد بن عباده را نشانیدند در حالیکه عصابه ای بر سر بسته بود و برای او فرشی گسترده بودند (منبع)"
آنگاه به کیفیتی که ذکر شد، داستان احتجاج مهاجر و انصار را آورده، چیزی که در این تاریخ به چشم می خورد آن است که پس از آنکه عبدالرحمن بن عوف از فضائل مهاجرین سخن می راند می گوید: هرچند شما انصار را فضل و فضیلتی است اما در میان شما کسی مانند ابوبکر و عمر و علی نیست، در اینجا سخن از علی(رض) به میان می آید، در این هنگام منذر بن ارقم برپا خاسته و می گوید که ما فضائل این اشخاص را که ذکر کردی منکر نیستیم، در میان این اشخاص مردی هست که اگر او خواستار بیعت در خلافت شود هیچ کس با او منازعه نخواهد کرد و مقصودش از ان مرد حضرت علی بود.
در این هنگام بشیربن سعد الخزرجی برخاسته و با ابوبکر بیعت می کند و پس از وی اسیدبن خضیر الخزرجی، آنگاه سایر مردم برخاسته بیعت می کنند در این وقت که بیعت ابوبکر در شرف اتمام بود براء بن عازب آمده و در خانه ای که بنی هاشم جمع بودند در را کوبیده و گفت ای گروه بنی هاشم با ابی بکر بیعت انجام شد پاره ای از آنان گفتند مسلمانان چنین کاری را که ما از آن غایب باشیم انجام نمی دهند در حالیکه ما به محمد رسول الله اولی هستیم، اما عباس گفت قسم به خدای کعبه که آنان کار خود را کردند.
مهاجر و انصار شکی نداشتند که علی خلیفه خواهد شد و همینکه از خانه خارج شدند فضل بن عباس که زبان آور قریش بود برخاست و گفت ای گروه قریش خلافت با فریب و تمویه برای شما تحقق نمی یابد در حالیکه ما به جای شما شایسته و لایق آن هستیم و صاحب و رفیق ما علی بدان از شما سزاوارتر است.
آنگاه یکی از فرزندان ابولهب موسوم به عتبه برخاسته و اشعاری انشاء کرد:
" نمی پنداشتم که امر خلافت ای بنی هاشم و در میان بنی هاشم از ابوالحسن علی منصرف شود...نخستین کس از مردم به لحاظ ایمان و سابقه در اسلام و داناترین مردم به قران و سنت کیست؟...و آخرین کس از جهت دیدار رسول خدا و کسی که جبرئیل در غسل و کفن رسول خدا(ص) یاور او بوده کیست؟...آنچه عیب در انهاست، دروی نیست و آنچه از فضائل داراست در ایشان نیست...پس چه ایشان را از او منصرف ساخت که تو بدانی، براستی که مغبون شدن ما در این کار از بزرگترین زیانهاست!"

علی چون این ماجرا را شنید کس فرستاد و او را از این کار نهی کرد و فرمود: دیگر چنین مکن، زیرا سالم ماندن دین برای ما از هر چیز دیگر عزیزتر است.
بنابه قول کتاب الاخبار الموفقیات بسیار از انصار پس از بیعت با ابوبکر و استقرار وی بر مسند خلافت پشیمان شده و یکدیگر را سرزنش کرده و نام علی را برده و به ناو او شعار دادند ولی آنحضرت با اینکه در خانه بود بیرون نیامد و آنان را تائید نکرد!!

خوانندگان توجه دارند که حتی انصار پشیمان از بیعت ابوبکر و خواهان خلافت علی نیز اشاره ای به واقعه غدیر خم نکردند


از جمله گروهی از مهاجر و انصار که از بیعت ابوبکر تخلف کردند و به علی بن ابیطالب مایل بودند، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید بن العاص، مقداد بن عمر، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند. از اینرو ابوبکر کس را نزد عمر بن الخطاب و ابوعبیده جراح و مغیرة به شعبه فرستاد و پرسید رای شما در این باره چیست؟ گفتند: نظر ما آن است که عباس بن عبدالمطلب را ملاقات کنی و در این امر بهره ای برای او قرار دهی که پس از وی برای او و بازماندگانش باقی باشد تا بدین وسیله از علی فاصله گیرد و حجتی باشد برای شما بر علی تا او نتواند از شما کناره گیری کند.
لذا ابوبکر و عمر و ابوعبیده و مغیره شبانه بر عباس وارد شدند، ابوبکر خدا را حمد و ثنا گفت و آنگاه مطالب خود را ضمن ستایش رسول خدا بیان کرد. چون از ادای سخن فارغ شد عباس به سخن درآمد و خدای را حمد و ثنا گفت. آنگاه به بیان خود ادامه داد و گفت: همانا خدا چنانکه بیان کردی محمد(ص) را برانگیخت و با وی بر امت منت نهاد و حضرتش ولی مومنین بود، آنگاه که حضرتش را قبض روح فرمود، بر مسلمانان امورشان را واگذاشت تا هرکه بخواهند برای خود اختیار کنند، اما باید حق را دنبال و اجابت کنند نه اینکه از وسوسه و هوای نفس پیروی کنند، پس اگر تو از طرف رسول خدا این خلافت را اخذ کردی از آن توست نمی توانی آن را به کسی واگذاری و اگر از طریق مومنین اخذ کرده ای ما نیز از ایشانیم، به چه جهت بر ما پیشی گرفتی و ما سهم خود را در اینباره به تو وانگذاشتیم و از آن اعراض نکرده ایم و اگر این امر به وسیله مومنین بر تو واجب شده پس چگونه است که ما به آن راضی نیستیم، این چگونه سخن دور از صوابی است که تو می گویئ؟
مردم بر تو طعن می زنند و این گفته تو که می گوئی انان تو را اختیار کردند و به تو علاقه داشتند و اینکه تو نام خود را خلیفه رسول الله(ص) نهاده ای صواب نیست و نه چنین است که می گویی رسول خدا امر مردم را به خودشان واگذاشت تا هرکه بخواهند اختیار کنند و آنان تو را اختیار کردند.
اما آنچه گقتی که برای من حقی قرار دهی، اگر این حق مال مومنین است تو را نرسد که در ان حکم کنی و اگر مال ماست هرگز راضی نمی شویم که فقط قسمتی از ان را به ما واگذاری و قسمتی را نه! همانا رسول خدا(ص) از درختی است که ما شاخه های انیم و شما همسایگان آنید!
ناچار ابوبکر و دیگران از خانه عباس مایوس بازگشتند، اما چنانچه ملاحضه می فرمائید عباس عموی حضرت علی نیز به ماجرای غدیر استشهاد نکرد.

از جمله کسانی که از بیعت ابوبکر تخلف کردند، ابوسفیان بن حرب بود که چون خبر بیعت با ابوبکر را شنید نزد بنی هاشم آمده و گفت: ای فرزندان عبدمناف آیا راضی شدید که دیگران بر شما والی شوند و به علی بن ابیطالب گفت دست خود را بیاور تا با تو بیعت کنم که من طائفه قصی را نیز با خود همراه خواهم کرد.امیرالمومنین به او روی خوش نشان نداد و او را از خود راند.

خالد بن سعید غائب بود همینکه آمد و از بیعت ابوبکر آگاه شد به خدمت علی امد و گفت بیا تا با تو بیعت کنیم که سوگند به خدا در میان مردم احدی از تو به مقام محمد(ص) سزاوارتر نیست و جماعتی در گرد علی بن ابیطالب اجتماع کرده و او را به بیعت دعوت می کردند، حضرت به آنان فرمود، بامدادان در منزل من حاضر شوید در حالیکه سرهای خود را تراشیده اید، ولی فردا جز 3 تن به نزدش نیامدند!
آنگاه یعقوبی داستان آمدن عمر را به همراهی گروهی به خانه حضرت فاطمه و مخالفت آن حضرت را با آنان آورده و سپس می نویسد: گروه مخالف چند روزی در مخالفت خود پایدار ماندند آنگاه یک یک آمده با ابوبکر بیعت کردند امام علی تا 6 ماه و به قولی تا 40 روز بیعت نکرد.
آنگاه داستان عزلت و کناره گیری انصار را از بیعت ابوبکر اورده که قریش ازا ین جهت خشمناک شدند و خطیبان ایشان درباره سخنانی گفتند و عمروبن العاص پیش امد و قریش به او گفتند برخیز و از انصار بدگویی کن، او نیز چنین کرد. اما فضل بن عباس برخاسته و سخنان عمر وبن عاص را پاسخ گفت. انگاه به خدمت علی آمد و حضرتش عمروعاص را رد نمود و چون انصار ماوقع را شنیدند ان را خوش داشته و مسرور شدند و به نزد حسان ابن ثابت آمده و از او خواستند تا در جواب قریش شعری بسراید و از علی به خوبی یاد کند و او نیز چنین کرد.

در کتاب الامامة و السیاسة و سایر تواریخ اسلامی داستان بیعت حضرت علی (رض) با ابوبکر چنین آمده است:

هنگامیکه علی را به نزد ابوبکر اوردند در حالیکه ان حضرت می فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم به او گفته شد که با ابوبکر بیعت کن، فرمود من از شما به این امر سزاوارترم لذا با شما بیعت نمی کنم و شما به بیعت کردن با من اولی هستید، شما امر خلافت را از انصار گرفتید و به قرابت رسول خدا بر ایشان حجت آوردید و آن را از ما اهل بیت به غصب میگیرید، مگر شما نبودید که به انصار اظهار کردید که شما ا ایشان به این امر اولائید از ان سبب که محمد(ص) از شما است، آنان نیز با این حجت خواسته شما را داده، امارت را به شما تسلیم کردند. اینک من نیز همان حجت را که شما بر انصار اوردید بر شما می آورم زیرا ما به رسول خدا در حال حیات و ممات سزاوارتریم، پس اگر شما مومن اید ما را انصاف دهید وگرنه به همان ظلم و ستمگری باقی بمانید در حالیکه می دانید چه می کنید؟
عمر گفت: تا بیعت نکنی بخود واگذار نمی شود
علی فرمود: شیری را بدوش که نیمی از آن تو باشد، امروز تو کار ابوبکر را محکم کن تا فردا ان را به تو برگرداند، آنگاه فرمود: ای عمر به خدا سوگند که من گفته تو را قبول نکرده و با او بیعت نمی کنم.

تـــــــــذکّـــــــــــر

در نقل ابن قتیبه اشتباهی رخ داده که احتمالا ناشی از سهو راوی است، زیرا تردید و خلاف نیست که حضرت علی با ابوبکر پس از مدتی بیعت فرمود، حال آنکه می بینیم در روایت فوق آن حضرت سوگند خورد و گفته است: ای عمر به خدا سوگند که من گفته ات را قبول نکرده و با او بیعت نمی کنم.
هیچکس ننوشته که علی برای بیعت با ابوبکر کفاره قسم داده است، بلکه در مدارک متعدد و معتبر اسلامی آمده است که علی با پیامبر(ص) عهد کرده بود که اگر در زعامت مسلمین اختلافی بروز کرد، آن حضرت با کسی موافقت نماید که اکثریت مسلمین بیعت او را به گردن می گیرند و در خطبه 37 نهج البلاغه می خوانیم که آن حضرت درباره بیعت خویش با ابوبکر می فرماید: " پس در کار خویش نگریستم و دیدم اطاعت من از فرمان رسول خدا بر بیعت من پیشی گرفته و پیمانی برای بیعت با غیر خود بر عهده دارم"

سید بن طاووس که از مشاهیر علمی امامیه است در کتاب خویش کشف المحجة (چاپ نجف) در شرح این کلام امام از آن حضرت نقل می کند که فرمود: "گروهی از جمله دو پسر سعید و مقداد و ابوذر و عمار و سلمان و زبیر و براء بن غازب برای عرضه یاری خویش به نزدم آمدند، انان را گفتم مرا با پیامبر عهدی است و حضرتش مرا سفارشی فرموده که در انچه امر کرده مخالفت نمی کنم"

در همین کتاب و نیز مستدرک نهج البلاغه (الباب الثانی، ص30) آمده است که علی فرمود: "پیامبر (ص) با من پیمان بسته و فرموده بود: ای فرزند ابیطالب، زمامداری امتم (در واقع) از ان توست (زیرا تو سزاوارتری) و اگر مردم بی نزاع، تو را ولایت دادند و با رضایت، بر زعامت تو انفاق کردند، به امر حکومتشان اقدام کن و اگر درباره (زعامت) تو اختلاف کردند، به حال خودشان واگذار که خداوند برای تو نیز مخرج و فرجی قرار می دهد"

همچنین در الاخبار الموفقیات امده است که فضل بن عباس نیز پس از ابراز ناخشنودی از عدم انتخاب علی به عنوان خلیفه رسول الله(ص)، به این عهد اشاره کرده و گفت: " چون مردم به ما حسد ورزیده و از ما کینه در دل داشتند، لذا به ما بیش از دیگران بی میل بودند( به همین جهت ما بنی هاشم و خصوصا علی را انتخاب نکردند) و ما می دانیم که رفیق ما (با پیامبر) عهدی دارد (که با خلیفه منتخب مخالفت نکند) و به ان عمل می کند"

بنابراین ممکن نیست ان حضرت بر خلاف عهدش با پیامبر سوگند یاد کند!
درنگ ان حضرت در بیعت با ابوبکر بدان سبب بود که اصحاب تا آن زمان تجربه ای در انتخاب زمامدار نداشتند و به علت شتابزدگی و ناارامیها و اوضاع نامساعدی که به سبب ادعای نبوت برخی از مرتدین از قبیل اسود عنسی و مسیلمة، در حوزه اقتدار اسلام پدید آمده بود و شرایط نامناسب روحی و حالت بهت زدگی که بر اثر وفات پیامبر(ص) اکثر مسلمین را در خود گرفته بود، در واقع چنانکه خلیفه ثانی نیز اعتراف کرده، بیعت نخستین به صورت "فلته" انجام گرفت و اصحاب نتوانستند اصول و موازین انتخاب امام و پیشوا را به نحو اتم و اکمل به جای اورند و حق این بود که تمامی بزرگان و اعلام صحابه را که حضرت علی در صدر انان قرار داشت، در این امر خطیر شرکت می دادند و از رای و نظر ان حضرت و دوستداران ان بزرگوار نیز برخوردار می شدند، این کار هم مشروعیت انتخاب انان را کامل می کرد و هم مانع چون و چرا و اختلافات آتی می شد، از این رو امام علی با این کار خود عیوب کارشان را آشکار نمود و شاید تا حدودی انان را تنبیه کرد و روش صحیح انتخاب امام را به ایشان آموخت و از سوی دیگر پس از مدتی با بیعت خویش نقایص و کمبودهای کارشان را مرتفع ساخته و مشروعیت خلیفه را تکمیل فرمود.

اصولا حضرت علی در مورد رعایت اصول و قوانین نصب خلیفه بسیار مصر بود و حتی زمانی که پس از قتل عثمان خواستند با وی بیعت کنند به جای اشاره به منصوصیت الهی خویش فرمود: " بیعت من پنهانی نبوده و جز با رضایت مسلمین نخواهد بود" (تاریخ طبری، دارالتراث، تحقیق محمد ابوالفضب ابراهیم، ج4 ، ص 427-تاریخ ابن اعثم کوفی، ص 161)

باز پیش از انکه با وی بیعت شود فرمود: "مهلت دهید تا مردم جمع شده و با یکدیگر مشورت کنند" (تاریخ طبری، ج4، ص 433)
به جای آنکه اشاره کند امامت مقامی الهی است که به نصب خداوند احراز می شود می فرمود: " پیش از بیعت کردن، اختیار با مردم است که چه کسی را انتخاب کنند" (بحارالانوار، ج8، ص 272، چاپ تبریز-ارشاد شیخ مفید، ص 115، چاپ 1320 - مستدرک نهج البلاغه، ص 88)

و نیز می فرمود: " ای مردم انبوه و هوشیار، این کار شما( زمامداری) حق هیچکس نیست مگر کسی که شما او را امارت دهید" (تاریخ طبری، ج4، ص 435 - الکامل ابن اثیر، ج4، ص 127 - بحارالانوار، ج8، ص 367)

پــــایــــان تـــــــــذکّـــــــــــر

ابوبکر به حضرت علی گفت: اگر بیعت نمی کنی من تو را مجبور نمی کنم.
ابوعبیده جراح رو به علی کرده و گفت: پسر عمو تو جوان و کم سن و سالی و ایشان پیران قوم تو اند و ترا تجربه و معرفت ایشان به امور نیست و من ابوبکر را برای این امر از حیث تحمل و اطلاع از تو تواناتر می بینم، پس این امر را به او واگذار، اگر تو زنده ماندی و عمرت دراز شد آنگاه تو البته در این ماجرا از جهت فضل و دین و علم و فهم و سابقه ات و خویشاوندی و داماد بودنت سزاوارتی.
علی فرمود: شما را به خدا ای گروه مهاجرین، سلطنت محمد(ص) را در عرب از خانه او بیرون نبرید تا در قعر خانه خود مدفون کنید و خویشان او را از مقام او در میان مردم و از حقشان جدا نکنید، ای گروه مهاجرین به خدا سوگند ما به رسول خدا از تمام مردم سزاوارتریم زیرا اهل بیت او هستیم و ما به این امر از شما شایسته تریم مادام که در میان ما قاری کتاب خدا و فقیه در دین خدا و عالم به سنتهای رسول خدا و سررشته دار امور رعیت و دفع کننده سیئه و بدیها از مردم موجود باشد که در بین ایشان اموال را بالسویه تقسیم کند و چنین کس هم اکنون در میان ما هست، پس متابعت هوای نفس نکنید تا از راه خدا گمراه شده بر دوری خود از دین حق بیفزائید.

در این هنگام بشیر بن سعد انصاری گفت: یا علی اگر این سخن را انصار قبل از بیعتشان با ابوبکر از تو شنیده بودند کسی با تو مخالفت نمی کرد.
راوی می گوید: علی از حضور ابوبکر بیرون آمده، فاطمه را بر چهار پایی می نشاند و از مجالس انصار می گذشت و از ایشان طلب یاری می کرد اما انان می گفتند ای دختر رسول خدا بیعت ما با این مرد انجام شد، اگر شوهر و پسر عمویت قبل از ابوبکر به سوی ما می آمد از او عدول نمی کردیم.

تـــــــــذکّـــــــــــر
علاوه بر عدم احتجاج حضرت امیر به حدیث غدیر، همین سخن نیز بوضوح اثبات می کند که اصحاب پیامبر(ص) خطبه غدیر را دلیل منصوبیت و منصوصیت الهی آن حضرت به خلافت، نمی دانستند و الا اهل انکار و یا کتمان خطبه مذکر نبوده و قصد بی اعتنایی به آن نداشتند و حتی اکثر انان ابائی از پذیرش زعامت و ولایت آن جناب نداشته اند و در عدم انتخاب حضرتش اصراری در میان نبود

پــــایــــان تـــــــــذکّـــــــــــر
اما علی می فرمود: آیا من جنازه رسول خدا را دفن نکرده در خانه اش بگذارم و در خصوص سلطنتش بیرون آمده به کشمکش با مردم بپردازم؟ و حضرت فاطمه می فرمود جز انچه ابوالحسن انجام داد سزاوار نبود و آنچه اینان انجام دادند خدا محاسبه و مواخذه خواهد کرد.

داستان سقیفه که در کتب معتبر و سیر و تواریخ اسلامی امده، چنین است که کر شد و اختلافی نیست مگر اندکی که در کتب شیعی میتوان یافت و در هیچ جا یادی از غدیرخم و احتجاج به ان از طرف علی (رض) و طرفدارانش و اینکه آن حض
     
  
صفحه  صفحه 33 از 54:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  53  54  پسین » 
مذهب
مذهب

شیعه مذهب واقعی یا مذهب ایرانی؟

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA