انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 37 از 54:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  53  54  پسین »

شیعه مذهب واقعی یا مذهب ایرانی؟


مرد

 
شیعه نه بر اساس اینکه کسی فقط از صحابه بوده به اون احترام نمیذاره

لذا پروزه شفاف سازی و جداسازی نیک از بد و یار از منافق ادامه دارد

rostam91: عبدالله بن قیس العامری معروف به ابن ام مکتوم
خدایش بیامرزد

rostam91: عبدالله فرزند عبدالله بن ابی سلول
از پدری پست و منافق پسری امد که خدایش بیامرزد

rostam91: بلال بن رباح ( رضی الله عنه)



این بلال موذن پیامبر که متنفر از عمر بود و از ابوبکر

دو مورد از برخوردهای بلال حبشی با مسئله خلافت، اشاره می شود:

۱٫ در تاریخ آمده است که «بلال از بیعت با ابوبکر خودداری کرد؛ از این رو عمر او را سرزنش کرد و گفت: این گونه پاداش ابوبکر را می دهی که تو را از بردگی آزاد کرد و اکنون تو با او بیعت نمی کنی؟! بلال پاسخ داد: اگر ابوبکر مرا به خاطر خدا آزاد ساخته است، مرا به خدا واگذار کند؛ ولی اگر از آزاد کردن من هدفی جز این داشته است، آگاه باش که من همین هستم (که می بینی) من با کسی که رسول خدا (ص) او را خلیفه قرار نداده است، بیعت نمی کنم، ولی بیعت آن کسی که رسول خدا (ص) او را خلیفه قرار داده است، تا روز رستاخیز بر گردن ما است. عمر عصبانی شد و به او گفت مدینه را ترک کند، بلال نیز به شام رفت».[۱]


۲٫ او بعد از رسول خدا (ص) حاضر نشد برای خلفا اذان بگوید[۲] و درخواست آنها را رد کرد و در نتیجه از سوی آنها به شام تبعید شد و در همان جا در دوران خلافت عمر در سال ۱۸ هجری قمری جان به جان آفرین تسلیم کرد.[۳]

براى این شهامت و استقامت بود که امام صادق (ع) دربارۀ وى فرمود: «بلال بنده صالح خدا بود، وى گفت من براى کسى پس از پیامبر (ص) اذان نمى‏گویم، و بر اثر کناره گیرى او از این کار، و روى کار آمدن مؤذن‏هائى که فرمانبردار دستگاه خلافت بودند، یک فصل از اذان (حى على خیرالعمل) حذف گردید.[۴]

[۱]. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، ج ۱، ص ۳۸۹، چاپ دوم، دارالاسوة، ۱۴۱۶ هـق؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (ع)، ص ۶۲۲٫

[۲]. شیخ مفید، اختصاص، ص ۷۳، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ هـ ق.

[۳]. شیخ طوسی، رجال، ص ۲۷، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۵ هـ ق.

[۴]. من لایحضره الفقیه، کتاب صلوة، باب ۱۶، حدیث
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
راز انكار رحلت پيامبر(ص) توسط عمر



رسول اكرم(ص)در آخرين سفرحج(در عرفه)، در مكه، در غديرخم، درمدينه قبل از بيمارى و بعد از آن در جمع ياران يا در ضمن‏سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هيچ ابهام، از رحلت‏خود خبرداد. چنان كه قرآن رهروان رسول خدا(ص)را آگاه ساخته بود كه‏پيامبرهم در نياز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بيمارى وپيرى مانند ديگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد.

در حجه‏الوداع در هنگام رمى‏جمرات فرمود: مناسك خود را از من‏فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم. هرگز مرا ديگردر اين جايگاه نخواهيد ديد.

هنگام بازگشت نيز در اجتماع بزرگ حاجيان فرمود: نزديك است‏فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم.

عبدالله بن مسعود گويد:

پيامبراكرم(ص)يك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه‏نمود... عرض كرديم: اى رسول خدا! رحلت‏شما در چه موقع خواهدبود؟ فرمود: فراق نزديك شده و بازگشت‏به سوى خداوند است.

زمانى نيز فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق رااجابت نمايم و من دو چيزگران در ميان شما مى‏گذارم و مى‏روم: كتاب خدا و عترتم، اهل‏بيتم... و خداوند لطيف و آگاه به من خبرداد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر برمن‏وارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود.

روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگين‏و نگرانند. پيامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بن‏ابى‏طالب(ع)تكيه داده بود به سوى مسجد رهسپار گرديد و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر داده‏اند شما از مرگ‏پيامبر خود درهراس هستيد. آيا پيش از من، پيامبرى بوده است كه‏جاودان باشد؟! آگاه باشيد، من به رحمت پروردگار خود خواهم‏پيوست و شما نيز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهيد شد... .

در فرصتى ديگر مردم را به رعايت‏حقوق انصار سفارش و در خطاب‏به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزديك است، من دعوت شده ودعوت را پذيرفته‏ام... بدانيد دو چيز است كه از نظر من بين آن‏دو هيچ تفاوتى نيست. اگر بين آن دو مقايسه شود به اندازه تارمويى بين آن دو فرقى نمى‏گذارم. هركس يكى را ترك كند مثل اين‏است كه آن ديگرى راهم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى واهل‏بيت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهل‏بيت من رعايت كنيدو...

(نيز فرمودآيا شما را به چيزى راهنمايى نكنم كه اگر بدان‏چنگ زنيد، پس از آن هرگز به ضلالت نيفتيد؟ گفتند: بلى، اى رسول‏خدا. فرمود: آن(چيز)على است. با دوستى من دوستش بداريد و به‏احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بداريد. آنچه گفتم‏جبرئيل از طرف خداوند به من دستور داده بود.

ابن حجر هيثمى گويد: پيامبر اكرم(ص)در بيمارى خود كه به‏رحلتش انجاميد، فرمود:

مرگ من به همين زودى فرا مى‏رسد و من سخن خود را به شمارساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشيد، من كتاب‏پروردگارم و اهل‏بيت‏خود را در ميان شما مى‏گذارم و مى‏روم.(سپس‏دست على را گرفت و بالا برد و فرموداين شخص على بن ابى‏طالب‏است كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از يكديگر جدانشوند تا روز قيامت كه با من ملاقات نمايند.

در روز دوشنبه آخرين روز از زندگى رسول اكرم(ص)آن بزرگوار درمسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنه‏ها شعله‏ورگرديده و فتنه‏ها همچون پاره‏هاى امواج تاريك شب روى آورده است.

رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد كه سر در دامن على‏بن‏ابى‏طالب(ع)داشت.على(ع) شيون كنان، رحلت پيامبر(ص) را به‏اطرافيان خبر داد. در اين زمان ابوبكر به محل سكونت‏خود در«سنح‏» رفته بود و عايشه به دنبال وى فرستاد تا بى‏درنگ به‏شهرآيد.

انكار رحلت رسول خدا(ص) توسط عمر

چون خبر وفات پيامبر(ص)زمزمه شد، عمر به نهيب فرياد برآورد: هرگز چنين نيست. اين بعضى از منافقانند كه مى‏پندارند پيامبرمرده است! مردم بدانيد، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است‏بلكه‏به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى‏پروردگار خود رفت، او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس ازاين كه گفته شد او مرده است‏به نزد ايشان بازگشت. به خداسوگند، رسول خدا باز مى‏گردد و دست و پاى كسانى را كه گمان‏برده‏اند او مرده است، قطع خواهد كرد.

او بى‏وقفه مردم را بيم مى‏داد و در هراس و ترديد مى‏گذارد و آن‏كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود. مى‏گفت: هركس‏بگويد او مرده است‏با اين شمشير سرش را از تن جدا خواهم كرد. خداوند تا وعده‏هايش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خودنمى‏برد.

در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى ترديد در رحلت رسول‏گرامى(ص)نداشت و از همين رو جز عباس، شنيده نشد كه كسى با عمرسخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز اين كه برخى چون‏آشوب‏آفرينى عمر را ديدند، گفتند: او چه مى‏گويد!! از وى بپرسيدمگر رسول خدا(ص)در اين باره به تو چيزى فرموده كه اين گونه‏سراسيمه و آشفته سخن مى‏گويى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.

موضوع رحلت‏براى خاندان پيامبر و مردم چنان قطعى و بديهى بودكه ابن ام مكتوم نابينا نيز كه جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمى‏ديدهمانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مى‏گويى؟! مگرقرآن نيست كه مى‏فرمايدو ما محمد الا رسول قد خلت من قبله‏الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على‏عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين

محمد جز فرستاده‏اى كه پيش از او هم پيامبرانى(آمده و)گذشتند،نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود(به شيوه‏جاهليت)برمى‏گرديد! هركس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى‏به خدا نمى‏رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد.

عباس مى‏افزود: ترديد نيست كه رسول خدا(ص)مرده است. بياييد اورا دفن كنيم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.)آيا خداوند شما رايك بار طعم مرگ مى‏چشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آن‏است كه دوبار بميرد. بياييد او را دفن كنيم. اگر راست‏باشد كه‏او نمرده بر خداوند دشوار نيست كه خاك را از روى او به يك سوزند و... .

با اين حال، عمر بدون كمترين توجه به اعتراض آنان، بر نظرخود پافشارى مى‏كرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونت‏خود در سنح رسيد. و چون چشم به جسد مطهر پيامبر(ص)دوخت، همان‏آيه را كه پيشتر ديگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت‏فراخواند و او نيز ساكت‏بر زمين نشست و گفت: گويا اين آيه راپيش از اين نشنيده بودم. آيا اين از قرآن است؟!

انگيزه انكار رحلت

محققان و مورخان اهل تسنن برپايه اعتراف عمر انگيزه او رازمينه‏سازى براى رسيدن ابوبكر به مدينه ياد كرده‏اند.

ابن ابى‏الحديد مى‏نويسد: عمر با اين اقدام مى‏خواست فرصتى براى‏رسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد; زيرا او در فرداى‏«سقيفه‏» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانكار وفات پيامبر(ص)، گفت: وقتى فهميدم‏رسول خدا(ص)از دنيا رفته است، ترسيدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يااز اسلام برگردند. در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دين‏و دولت‏بود.(! )تاابوبكر برسد... چنين دروغ مصلحت‏آميز در هرآيينى مشروع مى‏باشد.

او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شك انداخت و آن‏ها رااز فكر در مورد اوضاع بعد از پيغمبر(ص)و حوادثى كه انتظار وقوع‏آن مى‏رود، غافل نمود.

عمر هر چند براى انديشيدن و چاره جويى به منظور توفيق درتصميم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:

1- طرح او براى مردم دوستدار پيامبر اميدوار كننده بود. آن‏ها آرزو مى‏كردند اين سخن راست درآيد و رهبر خود را بدين زودى‏از دست ندهند.

2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نويد مى‏داد كه‏محمدخاتم(ص)نيز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به‏زودى بازمى‏گردد.

3- برپايه آن ادعا چون پيامبر زنده است نيازى به كوشش براى‏تعيين جانشين او نيست.

4- فرد معتقد به مرگ پيامبر، منافق است و اقدام به بيعت‏باجانشين او علامت نفاق و تلاش براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان‏است.

5- با آن كه به مرگ پيامبر اعتقاد يابد و با كسى به عنوان‏جانشين پيامبر بيعت كند بايد دست و پايش را قطع كرد.

6- اين كه عمر تا پيش از ورود ابوبكر به سخن هيچ كس توجه‏نكرد و چون ابوبكر رسيد و جمله‏اى مى‏گويد و عمر آرام مى‏گيرد; زيركانه نقش ابوبكر را بزرگ مى‏نماياند. اين واقعه حتى اگر صحنه‏سازى از پيش طراحى شده نبود، تا همين جا مى‏توانست مردم را به‏نقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه‏سازد.

بسى جاى تعجب و تاسف است كه برخى نويسندگان غير شيعه، گاه‏در دفاع و توجيه واكنش عمر مى‏نويسند: اين رفتار عمر از شدت‏علاقه‏اش به پيامبر و به موجب دهشت‏زدگى او از رحلت‏حضرت بود! حال‏آنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پيرامون‏رفتار ديروزش مطالبى گفته است كه هيچ اين توجيه و جانبدارى راتاييد نمى‏كند.

ابن ابى‏الحديد عذرخواهى عمر را چنين نقل كرده است: وقتى‏فهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم برسرزمامدارى،جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دست‏گيرند يا از اسلام بازگردند.

افزون براين، بايد پرسيد:

1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پيامبر(ص)بود، مى‏بايست‏پس از اعلام قطعى ابوبكر، بردهشت وى افزوده مى‏شد نه اين كه آرام‏گيرد و بر زمين نشيند!

2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسيل و تشييع پيامبرشركت نجست و بى‏درنگ به سقيفه شتافت؟

3- چرا جز او چنين هراسان و دهشت زده نشد؟ آيا اندوه وى ازدختر گرامى پيامبر بيشتر بود؟ چرا ابوبكر كه خشونت و قساوت قلب‏او را نداشت دچار چنين حالى نشد؟

4- آيا آن رفتار نيز از علاقه به پيامبر بود كه درحال حيات‏حضرت به وى نسبت هذيان و بيهوده‏گويى داد و به ديگران نيز نهيب‏زد كه گوش به حرف او ندهيد، درك و حواس درستى ندارد كه چه‏مى‏گويد؟!

5- چرا شبهه وفات نكردن پيامبر تنها براى عمربن خطاب پيش‏آمد؟ او از كجا و به كدام آيه و روايت چنين حدس زد كه رسول‏خدا(ص)نمرده است و چون موسى به ميقات رفته و به زودى بازمى‏گردد و دست و پا قطع مى‏كند؟!

6- هنگامى كه اسامه براى تاخير درحركت‏سپاه خود عذر مى‏آوردكه نخواستم از مسافران حال تو را جويا شوم، خوب بود عمر مى‏گفت: اين بيتابى چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است كه تا وعده‏هايش‏محقق نشود، پيامبر(ص)از دنيا نخواهد رفت. اين كه عمر خود عذرمى‏آورد كه در اين روزهاى حساس نبايد پيامبر را بدين حال تنهاگذاشت دليل آن است كه آن‏ها همه مى‏دانستند كه به زودى رسول‏خدا(ص)رحلت‏خواهد كرد.

7- چرا او پيش از تحقيق و اطمينان، اين گونه جنجال‏برانگيخت؟

8- چه حكمت داشت كه تنها با تاييد ابوبكر آرام گرفت نه باسخن ديگران؟ «آياتى كه ابوبكر خواند، نبايد سبب شود كه اوتغيير عقيده دهد، زيرا مفاد آيات جز اين نيست كه پيامبر(ص)نيزبه سان مردم مى‏ميرد، در صورتى كه خليفه منكر امكان مرگ او نبودبلكه مى‏گفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسيده است، زيرا هنوزكارهايى ناتمام مانده و رسالتهايى انجام نگرفته است.»

به اعتراف ابن‏ ابى‏الحديد آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت‏براى‏رسيدن ابوبكر بود و جز اين، علتى نداشت.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
apadanakamali: این روایت رو من شیعه میگم نه تنها ضعیف بلکه کذب محضه
قبل از علی میلیومنها انشان بودند و رفتند که علی رو درک هم نکردند چه انسانهای موحد و خداپرستی که قبل از علی زیستند و چه کافرانی که قبل از علی کفر ورزیدند پس جهنم برای اونها هم بوده
دوست گرامی شما شیعه جعفری واثنی عشی نیستی


ابن عباس رحمه الله گفت: از عمر بن الخطاب شنیدم می گفت: رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: یا علی، تو نخستین مسلمان و اولین مؤمن می باشی. غ: عمر بن الخطاب رفعه: لو اجتمع الناس علی حب علی بن ابی طالب لما خلق الله النار. [42]
عمر بن خطاب به حدیث مرفوع روایت كرد از پیامبر اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - كه: اگر مردم بر دوستی علی بن ابی طالب اتفاق و اجتماع می كردند خدا آتش را خلق نمی كرد.

[42] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، باب الموده السادسه، ص. 299




عوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و توکلتُ علی الله

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

متأسفانه در جامعه ی امروز ما، ارتباط میان انبیاء و رسل(ع) و اهل بیت(ع) مشخص نیست. وقتی ما انبیا و رسل(ع) را که شاگردان اهل بیت(ع) اند، نشناخته ایم و با آنها آشنا نیستیم، چگونه می­توانیم اهل بیت(ع) را بشناسیم؟ در یکی از زیارات مولایمان امام زمان(عج) آماده است: «السلام علیک یا امام المسیح»؛ وقتی ما عیسی(ع) را نشناخته­ایم، چطور می توانیم امام عیسی(عج) را بشناسیم؟

ان­ شاءالله با خواست خدا و مولایمان امام زمان(عج) و با اجازه از محضر مقدس ایشان، بحثی روایی و کوتاه پیرامون رابطه انبیا و رسل و اهل بیت(ع) داریم.

پس ابتدا از مادر مهربان و بلکه مهربان تر از مادری، حضرت زهرا (س) اجازه می گیرم و با توکل بر خدا وارد بحث می شوم.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

قبل از شروع بحث، خدمت شما عرض کنم که «تمام انبیا و رسل(ع) مأمور بوده اند قوم خودشان را با اهل بیت(ع)، رسول آخرالزمان یعنی سید ما رسول الله(ص) و اوصیایش و امام زمان(عج) و ماجرای ظهور آشنا کنند».

هر چند برای این سخن، استدلال های فراوانی از قرآن و روایات وجود دارد اما اینجا فقط به یک استدلال کفایت می کنیم:

در حدیثی داریم: «لَوِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلی حُبِّ عَلیِّ بنِ اَبی طالِب(ع) لَما خَلَقَ اللهُ النّار» یعنی : اگر مردم بر حب مولا علی بن ابی طالب(ع) جمع می شدند، خدا اصلاً (لَما) آتش را خلق نمی کرد.

خب اگر مولا فقط اختصاص به این امت داشتند، پس بقیه امت ها چه می شدند؟ فرعون ها و نمرودهایی که جهنمی شدند، چه؟ آنها هم اگر می خواستند جهنمی نشوند باید بر حب مولا علی بن ابی طالب(ع) می بودند _ به استناد این حدیث_ خب از کجا باید با مولا آشنا می شدند؟ از طریق نبی زمانشان.

این فقط یک استدلال بود. ضمن اینکه باز هم عرض می کنم در آیات و روایات این مطلب عیان است.



قبل از اینکه به بحث بپردازیم، ابتدا این نکته را متذکر شویم که در نظام الهی، معیار سنجش هر چیز اهل بیت(ع) اند. کما اینکه در زیارت مولا علی ابن ابی طالب(ع) آمده است: «السلام علیک یا میزان الاعمال»

ما در جامعه به اشتباه می گوییم : علی(ع) حق مدار است. در حالی که باید بگوییم : حق، علی(ع) مدار است! این حق است که همچون پروانه ای گرد وجود خورشید امام(ع) می گردد. به آن نشانی که در زیارت جامعه کبیره آمده است: «و الحق معکم و فیکم و منکم و الیکم و انتم اهله و معدنه» در مورد والحق معکم و فیکم و منکم، خیلی حرفها می­شود زد؛ صحبت هایی براستی شگفت! اما بحث ما سر و الحق.. الیکم است. اگر قرار است، حق جهت گیری ای داشته باشد، همیشه به سمت امام(ع) است. مثل یک آهنربا که در هر جای زمین قرار بگیرد، یک سر آن به سمت شمال است؛ حق هم همیشه به سمت امام(ع) است. «والحق... الیکم»

و اما چه تفاوتی میان ما و انبیا و رسل(ع) وجود دارد؟ اگر ما و مثلاً نوح(ع) در کنار هم قرار بگیریم، خدا با چه دیدی به من و با چه دیدی به ایشان، نگاه می کند؟ تفاوت اصلی ما در چیست؟ به خاطر چه او اولوالعزم من الرسل است، و من یک انسان معمولی؟

پاسخ این سوال را باید در رفتار در قبال اهل بیت(ع) جستجو کرد. آن زمان که خدا ما را خلق کرد و از ما پیمان گرفت، انبیا رفتار قوی تری نسبت به ما داشتند. این پیمان، که در عالَم ذر گرفته شد، در قبال «ربوبیت خدا»، «نبوت سید ما رسول الله(ص)» و «امامت ائمه(ع)» بوده است. در این میان، آنهایی که زودتر و قوی تر اقرار کردند اولوالعزم من الرسل شدند (البته به استثنای سید ما رسول الله(ص)؛ ایشان را ابتدئاً از اهل بیت(ع) می شماریم.) آنهایی که بعد از این بزرگواران اقرار کردند، در زمره ی رسل قرار گرفتند؛ آنهایی که دیرتر اقرار کردند، از انبیا قرار گرفتند و به همین تربیت بعد از آنها از مومنین شدند و ... و در انتها کسانی که اقرار نکردند به اصحاب شمال پیوستند.

در اینجا به عنوان تیّمن و تبرک یک روایت از امام باقر(ع) که علت اولوالعزم شدنِ اولوالعزم را بیان می کند می آوریم:

عن ابی جعفرعلیه السلام : ... وإنما سمي أولو العزم أولي العزم لانه عهد إليهم في محمد والاوصياء من بعده ، والمهدي وسيرته ، فأجمع عزمهم أن ذلك كذلك ، والاقرار به (1)



امام باقر علیه السلام : ... و اولوالعزم، به این خاطر اولوالعزم نامیده شدند که از آنها در محمّد(ص) و اوصیای بعدش و مهدی(عج) و روشش پیمان گرفته شد. پس عزم شان در آن جمع شد که آن اینگونه است و در اقرار به آن.



خب، پس حالا که معیار اصلی اهل بیت(ع) هستند و انبیا و رسل نیز جایگاه هایشان به خاطر رفتار در قبال اهل بیت(ع) متفاوت است(ذیل آیه ی تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض....؛ صاحب فضل مولا امیرالمومنین علیه السلام است)، پس یقیناً در زندگی دنیوی خود بسیار متوجه اهل بیت(ع) بوده اند و بسیار با آنها زندگی می کردند (این استنادات فراوانی از قرآن دارد که اینجا مجال آن نیست) و البته در حاشیه این را عرض کنم که در حال حاضر که امام(ع) با جسم مادی شان در میان ما نیستند، بسیار شبیه دوران انبیاست. زیرا آنها هم با جسم مادی اهل بیت(ع) سروکار نداشتند و همانطور که الآن ما دعوت به ملاقات با امام(ع) نشده ایم و بلکه باید از امام(ع) انتفاع ببریم، آن ها نیز از امام(ع) انتفاع داشتند و چه بسا بسیار بیشتر از ما از امام(ع) بهره می بردند.

اکنون مهمان یک آیه ی بسیار کلیدی و مهم قرآن می شویم. آیه ای که هنوز رخ نداده است و تا قبل از یوم الله ظهور به تحقق خواهد پیوست.

خداوند متعال در آیه 81 سوره آل عمران می فرماید : وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلي ذلِکُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّاهِدينَ

و (به خاطر بياوريد) هنگامي را که خداوند، از پيامبران (و پيروان آنها)،پيمان مؤکّد گرفت، که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم، سپس پيامبري به سوي شما آمد که آنچه را با شماست تصديق مي‏کند، به او ايمان بياوريد و او را ياري کنيد! سپس (خداوند) به آنها گفت: «آيا به اين موضوع، اقرار داريد؟ و بر آن، پيمان مؤکّد بستيد؟» گفتند: «(آري) اقرار داريم!» (خداوند به آنها) گفت: «پس گواه باشيد! و من نيز با شما از گواهانم.»



در روایات ذیل این آیه که نگاه می کنیم، می بینیم منظور این است که انبیا به سید ما رسول الله(ص) ایمان بیاورند (لتومنن به) و وصی اش یعنی مولا علی ابن ابی طالب(ع) را نصرت کنند (و لتنصرنه). و تاکنون هیچ کدام از انبیا اهل بیت(ع) را نصرت نکرده اند و در رجعت هایی که به دنیا خواهند داشت، اهل بیت(ع) را نصرت می کنند و ظهور را برپا می کنند. (زیرا ظهور را کلماتیون برپا می کنند : و یحق الله الحق بکلماته / و رسولان نیز هرکدام بهره ای از کلمات داشته اند : و لقد سبقت کلمة ربک لعبادنا المرسلین)

امام زمان(عج) یک مربی است. یک مربی دلسوز. ایشان میخواهند شاگردانشان رشد کنند. فرض کنید یک معلم یک مسأله در کلاس مطرح می کند و اجازه می دهد شاگرد اول هایش بیایند مسأله را حل کنند. امام زمان(عج) نیز میخواهند انبیا و رسل بیایند و ظهور را برپا کنند. که البته خود ایشان با دو رکعت نماز، شبِ قبل از یوم الله ظهور (اگر اشتباه نکنم)، ظهور را بر پا می کنند! (طبق روایت)

اکنون دوباره به بحث برگردیم و روایات ذیل آیه 81 سوره آل عمران را بررسی کنیم.

یک حدیث بسیار زیبا از امام باقر(ع) منقول است که مولا امیرالمومنین(ع) می فرمایند :

«خدای تعالی واحد یگانه و در یگانگی خود یکتا بود، پس از آن متکلم به کلمه شد که آن نور گردید و از آن نور محمد(ص)، و من و ذریه مرا آفرید، پس از آن متکلم به کلمه شد که آن کلمه روح گردید و آن روح را در آن نور جای داده و در بدنهای ما ساکن گردانید، پس مائیم روح خدا و کلمات او و به سبب ما از خلق خود محجوب و مستور بود، و ما مدتها در ظلمت خضراء می زیستیم، در آنجا که آفتاب و ماه و شب و روزی نبود و چشمی بدانجا سیر و طواف نمی نمود، ما خدا را می پرستیدیم و تقدیس و تسبیح می نمودیم و این پیش از آن بود که خدا خلق خود را بیافریند و از پیغمبران عهد و پیمانی به ایمان و یاری برای ما بگیرد و این است قول خدای عزوجل: وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ یعنی: به محمد(ص) ایمان بیاورند و وصی او را یاری کنند، و به زودی تمامی آنها او را یاری می کنند و خدا میثاق مرا با میثاق محمد(ص) به نصرت و یاری بعضی از ما به بعضی دیگر را گرفته و من محمد(ص) را یاری نمودم و در برابر او جهاد کردم و دشمنان او را کشتم و به عهد و میثاقی که درباره نصرت محمد(ص) از من گرفته بود، وفا کردم و هیچ یک از انبیای خدا و رسولان او کسی مرا یاری نکرده و این عدم یاری برای آن است که خدا جان آنها را گرفته و ایشان را به جوار خود خواند و به زودی آنها مرا یاری می کنند و برای من خواهد بود ما بین مشرق تا مغرب آن، و به زودی آنها را از آدم(ع) تا محمد(ص) بر می انگیزاند و در محضر و مقابل من آنها با شمشیر بر سر مردگان و زندگان و ثقلین به تمامی می زنند.

پس ای عجب! و چگونه تعجب نکنم از مردگانی که خدا ایشان را زنده می نماید و بر می انگیزاند و آنها دسته دسته، لبیک لبیک یا داعی الله! می گویند و به جانب کوچه های کوفه می روند، و شمشیرهای خود را از غلاف کشیده و بر دوش خود نهاده و با آنان به سر و کله کافران و ستمکاران و پیروان از ستمگران اولین و آخرین می زنند تا این که خدای متعال وفا کند به وعده ای که درباره ایشان در کلام خود فرموده : وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَني لا يُشْرِکُونَ بي شَيْئًا وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ در تفسیر پیرو آن است که مرا به حال آسودگی و آرامش بپرستند و از احدی در پرستش من نترسند و تقیه و پرهیزی از برای آنان نباشد و برای من نوبت و رجعت است. نه، منم صاحب رجعت ها و کَرّات و نوبت ها و صاحب حملات و نعمت ها و دولت های عجیبه و شگفت آورد و منم قرنی از تازه ترین تازه ها .... (تا آخر حدیث که طولانی است)».(2) (متن کامل حدیث را اینجا بخوانید)

لذا همان طور که از این حدیث مشخص است، انبیا و رسل باید رجعت کنند و زنده شوند و گروه کثیری از هر دسته از مردم رجعت می کنند و جالب است بسیاری از رجعت ها قبل از یوم الله ظهور است؛ تمام اهل بیت(ع) رجعت می کنند. سید ما رسول الله(ص) رجعت می کنند. مولا امیرالمومنین(ع) چندگونه رجعت دارند؛ و اول کسی که رجعت می کند، مولا امام حسین(ص) است.

و هم اکنون ما در آستانه ی تحولات عظیم در طبیعت هستیم، در آستانه ی اتفاقات عجیب و غریب هستیم؛ برای این موضوع آماده شویم.

خب، پس مشخص شد که انبیا و رسل باید اهل بیت(ع) را نصرت کنند و این به خاطر رشد و تعالی بیشتر خودشان است و گرنه اهل بیت(ع) که به نصرت دیگران احتیاجی ندارند.

در رأس رسولان، عیسی(ع) که فرماندهی لشگر حق را تا قبل از یوم الله ظهور برعهده دارد، در ایران نزول می فرمایند. شیاطین با تمام قوا (در راس شیاطین : دجَال) به صحنه می آیند و آنجا لشگر حق و باطل روبروی هم می ایستند.

یاوران امام زمان(عج) باید از فتنه های سخت عبور کنند تا لایق بهشت بعد از ظهور شوند و بالاتر اینکه لایق همنشینی با اهل بیت(ع) در جنت ظهور شوند.

خداوند شیعیان را سرافراز کند. ان شاءالله این دست نوشته مورد رضایت مولایمان امام زمان(عج) و مادر مهربان امت، حضرت زهرا(س) قرار بگیرد.

از فاطمه(س) با فاطمه(س) برای مهدی فاطمه(س)

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1. معجم احادیث المهدی(عج)، حدیث 1668

2. بحارالانوار، ج 52، ص




اشتباهت در همینه

اولا این متذکر به مقام علی ع

دوم . در تا قیامت هیچ کس جهنم نمیره و در برزخه و همه دوباره برانگیخته میشن پس هنوز فرصت ابراز ارادت به علی مونده اگر کسی بغض علی رو در سینه نداشته باشه

البته بغض علی فقط بغض نیست بلکه او را در مقام خودش هم ندانستن دشمنی با علی ع است
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
apadanakamali: جناب موهان خان همه این مثالهائی که آوردی در یک چیز مشترک هستند و اون اینه که همه اونها توسل زنده به زنده بود ولی توسل ما به ائمه توسل زنده به مرده هست
اینها رو ده بار با رستم خان مرور کردیم

الان پس تا اینجا کلیت توسل رو قبول دارید دیگه ...یا نه ؟؟؟
البته به منکه میگین بی سواد ی که قران رو سر و ته میگیره اما

آيه 64 سوره نساء :


وَلَوْ أنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً
اگر ايشان وقتي به خودشان ظلم کردند نزد تو آيند پس از خداوند طلب بخشايش کنند ورسول خدا هم براي ايشان طلب بخشايش کند به تحقيق خداوند را توبه پذير وبخشنده خواهند يافت .


همانطور که مشاهده مي شود رفتن به نزد رسول خدا براي طلب بخشايش در اين آيه عام است ؛ هم شامل حيات ايشان و هم بعد از مرگ ظاهري مي شود . علماي اهل تسنن در مورد اين آيه کلمات بسيار جالبي دارند :


ثم يرجع إلى موقفه الأول قبالة وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم ويتوسل به في حق نفسه ويستشفع به إلى ربه سبحانه وتعالى ومن أحسن ما يقول ما حكاه الماوردي والقاضي أبو الطيب وسائر أصحابنا عن العتبي مستحسنين له قال ( كنت جالسا عند قبر رسول الله صلى الله عليه وسلم فجاء أعرابي فقال السلام عليك يا رسول الله سمعت الله يقول ( ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ) وقد جئتك مستغفرا من ذنبي مستشفعا بك إلى ربي ثم أنشأ يقول



يا خير من دفنت بالقاع أعظمه فطاب من طيبهن القاع والاكم


نفسي الفداء لقبر أنت ساكنه فيه العفاف وفيه الجود والكرم



ثم انصرف فحملتني عيناي فرأيت النبي صلى الله عليه وسلم في النوم فقال يا عتبى الحق الاعرابي فبشره بان الله تعالى قد غفر له )


المجموع - محيى الدين النووي - ج 8 - ص 274



سپس به جايگاه اوليه در مقابل صورت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم باز گشته وبه وي توسل کند در حق خودش و از وي طلب شفاعت در نزد خدا بنمايد.



از بهترين کلمات آنچه است که ماوردي وقاضي ابو الطيب وديگر اصحاب ما از عتبي نقل کرده وآن را نيکو شمرده اندکه گفت : نزد قبر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بودم که بيابانگردي آمد وگفت سلام بر تو اي رسول خدا . از خداوند شنيدم( کلام خدا در قرآن) که اگر ايشان وقتي به خودشان ظلم کردند نزد تو آيند پس از خداوند طلب بخشايش کنند ورسول خدا هم براي ايشان طلب بخشايش کند به تحقيق خداوند را توبه پذير وبخشنده خواهند يافت . ومن به نزد تو آمدم واز گناه خود طلب بخشش کرده و تو را شفيع نزد پروردگارم قرار مي دهم .سپس اين شعر را خواند که


اي بهترين کسي که دربهترين جايگاه دفن شده است که ازبوي خوش آنجاهمه جابوي خوش گرفته است .


جانم فداي قبري که تو ساکن آن هستي که در آن اسوه کامل در عفت وجود وکرم مدفون است


سپس بازگشت . پس چشمانم سنگين شده در خواب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را ديدم پس فرمودند که اي عتبي به سراغ اعرابي برو و به او بشارت بده که خداوند گناهان او را آمرزيد.


ثم بعد زيارة الشيخين يذهب للسلام على السيدة فاطمة رضي الله عنها في بيتها الذي داخل المقصورة للقول بأنها مدفونة هناك ، والراجح أنها في البقيع فيقول : السلام عليك يا بنت المصطفى ... ويتوسل بها إلى أبيها ( ص ) . ثم يرجع إلى موقفه الأول قبالة وجهه الشريف ، فيقول : الحمد لله رب العالمين . اللهم صل على سيدنا محمد ، وعلى آل سيدنا محمد . السلام عليك يا سيدي يا رسول الله . إن الله تعالى أنزل عليك كتابا صادقا ، قال فيه : ( ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ) وقد جئتك مستغفرا من ذنبي مستشفعا بك إلى ربي .


إعانة الطالبين - البكري الدمياطي - ج 2 - ص 357


بعد از زيارت ابو بکر و عمر براي سلام به فاطمه زهرا به بيت وي که در داخل ضريح است مي روي چون بنا بر قولي در آنجا مدفون است ولي قول برتر آن است که در بقيع دفن است .پس مي گويي سلام بر تو اي دختر رسول برگزيده ...پس به وسيله وي بر پدرش توسل مي جويي سپس به همان جاي اول &ndash در روبروي صورت شريف- بازگشته مي گويي الحمد لله رب العالمين خدايا بر سرور ما محمد وبر آل وي درود فرست . سلام بر تو اي رسول خدا. خداوند به درستي بر تو کتاب خود را نازل کرد که در آن گفت :



که اگر ايشان وقتي به خودشان ظلم کردند نزد تو آيند پس از خداوند طلب بخشايش کنند ورسول خدا هم براي ايشان طلب بخشايش کند به تحقيق خداوند را توبه پذير وبخشنده خواهند يافت (آيه 64 نساء) پس من به نزد تو آمده ام در حاليکه از گناهانم طلب بخشايش مي کنم واز تو طلب شفاعت به نزد خداوند مي کنم .


ثم تأتى القبر فتولي ظهرك القبلة وتستقبل وسطه وتقول السلام عليك أيها النبي ورحمة الله وبركاته ... اللهم انك قلت وقولك الحق ( ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ) وقد اتيتك مستغفرا من ذنوبي ، مستشفعا بك إلى ربي ... ثم يتقدم قليلا ويقول السلام عليك يا أبا بكر
المغني - عبد الله بن قدامه - ج 3 - ص 590 - 591
سپس به نزد قبر رفته پس پشت خود را به سمت قبله مي کني ورو به سمت قبر ومي گويي سلام بر تو اي پيغمبر ورحمت خدا و برکات وي ....خداوندا تو گفته اي وکلامت درست است که اگر ايشان وقتي به خودشان ظلم کردند نزد تو آيند پس از خداوند طلب بخشايش کنند ورسول خدا هم براي ايشان طلب بخشايش کند به تحقيق خداوند را توبه پذير وبخشنده خواهند يافت (آيه 64 نساء).بدرستيکه من به نزد تو آمده ام در حاليکه از گناهانم طلب بخشايش مي کنم و از تو مي خواهم که در نزد پروردگارم شفيع من باشي ...سپس کمي جلوتر رفته ومي گويي سلام بر تو اي ابو بکر ...


همانطور که مطرح شد حتي اهل سنت از اين آيه چنين فهميده اند که مي توان از رسول خدا چه در حال حيات ظاهري و چه بعد از آن طلب شفاعت نمود .
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
apadanakamali: عمده مطالب کتب ما شیعیان بر گرفته از کتب اهل سنته و جالبه که شما صحیح مسلم و بخاری رو مال ۶۰۰ سال بعد از پیامبر می دونی
این هم از اون حرفاست البته من حضور ذهن نداشتم و میدونم کتابهای شما ۲۰۰ سال زودتر از کتب تشیع نوشته شده اما راویان و شکا روایات و رجال اصلا اینگونه که شما میگی شبیه نیست

شیعه اغلی راویان اهل سنت رو قبول نداره به دلایل مختلف

مثلا ابوهریره که ۱۲۰۰۰ حدیث از قول او در کتب معتبر نقل شده در حالیکه در خوش بینانه ترین حالت ۳ سال پیامبر رو درک کرده
و اگر فرض بگیریم اصلا تو این سه سال نخوابیده و در همه حال با پیامبر بئده حتی شب تا صبح کلا میشه ۲۹۰۰۰ ساعت

یعنی این راوی محترم هر ۲.۵ ساعت یک حدیث از پیامبر شنبده و همه رو تو حافظه نگه داشته تا بعدها عنوان کنه

البته این غیر ممکنه و بدتر از اون اینکه از علی ع که از ابتدای رسال با انتها بیشتر از هر کسی با پیامبر بوده و کاتب قران و دروازه علم پیامبر حتی بک پنجم ابوهریره هم ازش روایت نداریم


جالب تر اینکه همه این احادیث از قول ابوهریره رو سنی ها قبول میکنن فقط چون صحابه بوده محکوم به راستگویی است

اما علی ع که در مورد فدک شهادت داد ابوبکر نپذیرفت و قبول نداشت که علی و زهرا راستگو هستند
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
ابوعبیدة بن الجراح؛ امین این امت

«هر امتی امینی دارد و امین امت من ابوعبیده بن جراح است» (۱)
ابوعبیده چه کسی است؟


ابوعبیده بن جراح امین امت اسلام است، و این لقب را پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر او گذاشت، نسب او در فهربن مالک به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می رسد نامش ابوعبیده بن جراح بن عامر بن عبدالله بن الجراح ... بن فهر بن مالک است.

مادرش: امیمه دختر غنم بن جابر بن عبدالعزی است.

کنیه اش ابو عبیده و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) او را امین این امت لقب داد. ابوعبیده یکی از افرادی است که خیلی زود و قبل از دیگران در ابتداء اسلام را پذیرفت، او یکی از ده نفری است که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به آنها مژده بهشت داده بود، احادیثی از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده است و در جنگهای زیادی همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بوده است. (۲)

ابوعبیده لاغر اندام و دارای ریشی نازک و کم مو و چهره ای کم گوشت بود. قامتی دراز داشت و از بس که قدش دراز بود گویا پشتش کج بود، در جنگ احد، وقتی با دندان تیری را که به صورت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرو رفته بود محکم کشید که به پشت سر افتاد و هنگامی که بلند شد، دید که از دهانش خون می ریزد و دندانهایش شکسته است.

اسلام آوردن ابو عبیده

ابو عبیده(رضی الله عنه) زمزمه مردم را در مورد دعوت محمد شنید و دانست که نزدیکترین فرد به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ابوبکر است و تمام کار های پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به دست اوست؛ بنابراین به خانه ابوبکر(رضی الله عنه) رفت و از نزدیک اسلام را شناخت، دیدار ابوبکر و ابوعبیده پایان گرفت و با هم قرار گذاشتند که روز بعد با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دیدار کنند.

پیامبر به تازگی در خانه ارقم بن ابی ارقم اقامت گزیده بود، در روز بعد در وقت مقرر، ابوعبیده به قصد دیدار پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت کرد، در راه افرادی را دید که آنها هم قصد زیارت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را داشتند. آنها عثمان بن معظون، عبیده بن حرث بن مطلب و عبدالرحمن بن عوف و ابوسلمه بن عبدالاسد (۳) (رضی الله عنه) بودند. همه با هم نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند و اسلام را پذیرفتند پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از آنها به عنوان اولین شاگردان مکتب خود و افراد پیشرو در ایمان و اسلام به گرمی استقبال نمود.

خبر مسلمان شدن ابوعبیده به خانواده اش رسید، بعضی از خویشاوندان او پدرش را طعنه می زدند که پسرت ابوعبیده مسلمان شده است و با تو مخالفت کرده و از دین محمد که مخالف دین پدران و نیا کانت می باشد پیروی کرده است.

همچنان طعنه زدند تا اینکه پدر ابوعبیده به شدت خشمگین شد. شمشیر ش را به دست گرفت و فریاد زد: من فرزندم عامر(ابوعبیده) را با این شمشیر می کشم. اما ابوعبیده از اسلام دست بر نداشت تا اینکه جایگاه مهمی میان مسلمانان اول که بهشت مژده داده شده بودند، کسب کرد.

هجرت و جهاد

ابوعبیده (رضی الله عنه) هجرت کرد و افتخار هجرت به حبشه را با مسلمانان به دست آورد او سختی و خستگی فراوان در مسیر هجرت را تحمل نمود و در حبشه ماند تا اینکه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه هجرت نمود، آن وقت ابوعبیده از حبشه به مدینه هجرت کرد و به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پیوست.

در جنگ بدر، امین امت قهرمانی بزرگ و اسب سواری دلیر و پیشرو بود و شرف افتخار آمرزش اهل بدر که خداوند گناهان گذشته و آینده آنها را بخشید، نصیب ابوعبیده نیز گردید.

در جنگ احد، ابوعبیده مجاهدی بود که از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دفاع می کرد و دندانهایش در این روز شکسته شد، ابوعبیده از کسانی بود که در برابر تجاوز و سوء قصد قریش به جان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) سینه سپر نمودند.

بعد از اینکه در جنگ احد، دندانهای پیشینش شکسته شده بود، عمر(رضی الله عنه) می گفت: مردی که دندانهای پیشینش از ته شکسته باشد زیباتر و خوش قیافه تر از ابوعبیده ندیده ام.

در جنگ ذات السلاسل، وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) خبر شد که گروه بزرگی از قبیله قضاعه جمع شده و قصد حمله به مدینه را دارند پرچم را به دست عمرو بن عاص داد و او را برای سرکوب دشمن فرستاد، عمرو بن عاص چون به آنجا رفت و متوجه گردید که دشمن بیشتر از آن است که آنها فکر می کردند از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) درخواست کمک نمود، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دویست نفر از مهاجرین و انصار را که ابوبکر و عمر(رضی الله عنه) نیز در میان آنها بودند به فرماندهی ابوعبیده(رضی الله عنه) برای .کمک به عمرو بن عاص فرستاد.

ابوعبیده چون به آنجا رسید به عمرو بن عاص گفت: پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به من توصیه نموده که در کنار شما باشم و با یکدیگر اختلاف نکنیم. سوگند به خدا! اگر تو با من مخالفت کنی باز هم من از تو اطاعت خواهم کرد. همه راویان این سریه اتفاق نظر دارند که ابوعبیده خوش اخلاق و نرم خو بود، و مانند سایرین همه به عمرو بن عاص اقتدا می کرد. زیرا عمرو در آن روز امیر مسلمین بود.

امین امت

گروه مسیحیان نجران در مسجد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) همراه با علمای یهود حاضر شدند آنها نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) با همدیگر اختلاف کردند علمای یهود گفتند: ابراهیم یهودی بوده است و مسیحیان گفتند ابراهیم مسیحی بوده است در اینجا خداوند این آیه را نازل کرد:

{یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم} تا { ما کان ابراهیم یهودیاً و لا نصرانیاَ و لکن حنیفاً مسلماً و ما کان من المشرکین} (۴)

«ای اهل کتاب چرا درباره ابراهیم مجادله می کنید- ابراهیم نه یهودی، نه نصرانی و نه مشرک بود بلکه مسلمانی راستین و بدور از هر گونه کجی ها بود.»

پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) همچنان با مسیحیان نجران گفتگو کرد تا اینکه آنها را قانع نمود، سپس آنها از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواستند که کسی را پیش آنها بفرستد تا دین و احکام اسلام و قرآن را به آنها بیاموزد، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دستش را روی شانه ابوعبیده بن جراح گذاشت و به آنها گفت:

«همراه شما مرد امینی را می فرستم، امین واقعی، امین به حق» و امین امت به همراه آنها رفت تا به آنها دین جدید و قرآن را بیاموزد، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به ابوعبیده گفت:

«با آنها برو و به آنها دین را بیاموز و در صورت بروز اختلاف در میانشان قضاوت کن» اینچنین پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به امانت داری ابوعبیده گواهی داد، امانتداری تنها منحصر به ابوعبیده نیست بلکه او امین تمام امت محمدی می باشد.

روز سقیفه

بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ، وقتی مردم در سقیفه بنی ساعده برای انتخاب جانشینی برای پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) جمع شدند، ابوعبیده نیز در آنجا بود. او مسلمانان را به وحدت و همدلی فرا خواند. اما هنگامی که مردم با هم اختلاف کردند ابوعبیده در میان انصار ایستاد و به سخنرانی پرداخت و گفت: «ای گروه انصار شما اولین کسانی بودید که پیامبر را کمک و پشتیبانی نمودید مبادا اولین کسانی باشید که بعد از او تغییر کرده و ایجاد اختلاف نمائید.»

این سخنان ابوعبیده آرامش مردم را باز گرداند و دلهای انصار تسکین یافت و کار با بیعت تمام مسلمین و انصار و مهاجر با ابوبکر صدیق(رضی الله عنه) خاتمه یافت و همه او را به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پذیرفتند. ابوعبیده در مورد بیعت، با علی سخن گفت علی به ابوعبیده گفت: «از من چیزی نمی بینی جز آنچه تو را خوشحال کند و ابوبکر نیز از ما چیزی نمی یابد جز آنچه او را خشنود خواهد ساخت.»

این چنین امین امت در گفتارش امین بود، در مواضع خود صادق و مسلمین را به دوستی و همدلی فرا می خواند. دارای ایمان قوی و زبانی صادق بود، خداوند از او راضی بود و او را خشنود کند.

جنگ یرموک

در جنگ یرموک، ابوعبیده فرمانده لشکر و یکی از قهرمانان مسلمین بود. ابوبکر(رضی الله عنه) خالد بن ولید را برای کمک ابوعبیده به شام فرستاد و در نامه ای خطاب به ابوعبیده گفت: «خالد بن ولید را برای کمک تو و عقب راندن لشکریان رم فرستاده ام و من او را امیر تمام لشکر نموده ام، تو از او اطاعت کن و با او در چیزی مخالفت نکن»

در حالی که معرکه یرموک جریان داشت ابوبکر(رضی الله عنه) وفات کرد و خلافت به عمر بن خطاب(رضی الله عنه) رسید، عمر(رضی الله عنه) ، خالد (رضی الله عنه) را از فرماندهی عزل و ابوعبیده را فرمانده لشکر قرار داد. ابوعبیده هنوز به خالد نرسیده بود پیروزی توسط خالد بدست آمد و هنگامی که خبر عزل خالد(رضی الله عنه) به وی رسید گفت:

«خداوند بر ابوبکر(رضی الله عنه) رحم کند، من او را از همه مردم بیشتر دوست داشتم سپاس خدا را که بعد از ایشان امر خلافت را به عمر(رضی الله عنه) سپرد». خالد اضافه کرد: «خداوند به تو پاداش نیک بدهد، ای ابوعبیده! من سربازی از سربازانت هستم برای من فرق نمی کند که فرمانده لشکر باشم یا سربازی در لشکر».

درگذشت ابوعبیده

ابوعبیده بن جراح(رضی الله عنه) امین امت در سرزمین شام در گذشت. او در جایی بنام فحل نزدیک بیسان جان به جان آفرین تسلیم نمود.

رحمت خداوند بر او باد و خداوند قبر او را باغی از بهشت بگرداند.

منابع سیرت ابو عبیده

سیر اعلام النبلاء ج ص ۶ ترجمه ۱، طبقات ابن سعد ج۳ ص ۲۶۷، تاریخ طبری ج۱ سیره ابن هشام، السیرة الحلبیة زاد المعاد صحیح بخاری و صحیح مسلم.

زیرنویس ها:

۱- بخاری ش ۳۷۴۴، در فضائل القرآن ۴۳۸۲و در مغازی و مسلم ۲۴۱۹

۲- سیر اعلام النبلاء ج ۱ ص ۷و۸

۳- السیرة الحلبیة ج۳ ص۱۹۸و۱۹۹و سیر اعلام النبلاء ج۱ ص۹۱

۴- سوره آل عمران آیه های ۶۷-۶۵
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
سلمان فارسی ( رضی الله عنه)

سلمان جزو اهل بیت ما است (محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم)

او مردی است که قبل از اینکه به حق برسد قلبش ندای حق را استجابت کرده بود و شهرها و ممالک را در جستجوی آن سپری کرد. او مردی است که خداوند بوسیله او در جنگ احزاب مسلمانان را پیروز گرداند و بهشت مشتاق او بود. بله به خدا سوگند بهشت مشتاق او بود. او فرزند اسلام بود و دائماً به آن افتخار می‏کرد و می‏گفت: پدرم اسلام است و من جز آن پدری ندارم زمانی که دیگران به قیس یا تمیم افتخار می‏کنند.

تاریخ اسلام در قدیم و جدید حاوی نمونه‏های زیبایی از افراد هدایت یافته‏ای است که همت والایی در جستجوی دین حق داشته‏اند و در این راه مال و جان خود را فدا کرده‏اند و الگو و نمونه شدند، و حجت خداوند بر مخلوقاتش به شمار می‏آیند از این نظر که هر کس خالصانه در جستجوی حق حرکت کند خداوند او را هدایت می‏دهد و با بزرگترین نعمت، نعمت اسلام در دنیا بر او منت خواهد گذاشت[1].

اکنون بحث از صحابی است که راهها، شهرها و سرزمینهایی زیادی را در جستجوی حق طی کرده است و همت والایش اجازه نداد حتی یک لحظه در این راه خسته و سست گردد.

من در حقیقت این قصه را به مسلمانان هم عصرمان هدیه می‏کنم که قدر نعمت اسلام را نمی‏دانند - مگر کسی که خدا به او رحم کند - هرگاه دین و دنیا در مقابل هم قرار می‏گیرند دین را کنار می‏زنند و دنیا را نصب العین خود قرار داده و آن را روی سرشان می‏گذارند. لا حول ولا قوة الا بالله.

جوینده حقیقت

مکان: درختی درهم پیچیده با سایه‏ای پر، در مقابل منزلی ساده در مدائن که در زیر آن صاحب منزل وجود دارد – مردی مسن با هیبت و آراسته به وقار- که مردم دور او نشسته و ساکت و آرام به داستان زیبا و مهاجرتش به دنبال حقیقت گوش می‏دهند، او نقل می‏کند که چگونه دین قوم خود (فارسها) را رها کرد. ابتدا به سوی نصرانیت و سپس به طرف اسلام رفت. او بیان می‏کند که چگونه در راه نیل به حقیقت سرزمین پدریش را فدا کرد و خود را به دامن فقر انداخت تا با دیدن حقیقت عقل و روح پاکش آرام بگیرد. و اینکه به خاطر رسیدن به حقیقت چگونه در بازار بردگان فروخته شد.. چگونه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را ملاقات کرد و به او ایمان آورد. او سلمان فارسی، "سلمان الخیر" صحابی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. او اسوه‏ای زیبا برای جویندگان حقیقت با صدق و اخلاص و تجرد از دنیا است. بیایید به مجلسش نزدیک شویم و به اخبار جالبی که نقل می‏کند گوش فرا دهیم[2].

سلمان ( رضی الله عنه) می‏گوید: من مردی فارسی نژاد در یکی از روستاهای اطراف اصفهان به نام (جی) بودم. پدرم کدخدای روستا بود. او من را بسیار دوست می‏داشت به اندازه‏ای که مرا مانند دختران در خانه حبس کرده بود. من در آئین مجوسیت تلاش زیادی کرده بودم تا اینکه سرپرست آتشکده شدم و آن را رها نمی‏کردم تا خاموش نشود. پدرم زمین حاصلخیزی داشت، روزی در خانه مشغول کار شد به من گفت امروز در خانه مشغول کار هستم تو به جای من به زمین سر بزن و از آن باخبر شو. او بعضی کارهای لازم را به من توصیه کرد. من از منزل بیرون آمدم در سر راه به یک کلیسای مسیحی برخوردم. صدای آنان را شنیدم که نماز می‏خواندند من به خاطر محبوس بودنم در خانه از امور مردم بی‏خبر بودم.

وقتی از آنجا عبور کردم و دعاهایشان را شنیدم داخل شدم تا کار آنان را ببینم. وقتی آنان را دیدم نمازشان مرا متعجب کرد. به آنان تمایل پیدا کردم و با خود گفتم این آئین از دین ما بهتر است. تا غروب آفتاب آنجا ماندم و کار پدرم را رها کردم. به آنان گفتم اصل این دین کجاست؟ گفتند در شام است. آنگاه به خانه برگشتم. پدرم به دنبال من از کارش دست کشیده بود وقتی به خانه رسیدم گفت: پسرم کجا بودی؟ مگر به تو سفارش نکرده بودم که مراقب زمین باشی؟ گفتم من مردمانی را دیدم که در کلیسا نماز می‏خواندند از دین آنان تعجب کردم و تا غروب آفتاب همانجا ماندم. گفت پسرم این دین خیری ندارد. آئین اجدادت از آن بهتر است. گفتم هرگز چنین نیست دین آنان بهتر است. پدرم بر حال من ترسید و پای مرا بست و در خانه حبس کرد. به مسیحیان خبر دادم که هرگاه کاروانی از شام رسید مرا مطلع سازید. روزی کاروان تاجرانی از شام آمده بود و به من خبر دادند. گفتم: هرگاه کارهایشان را تمام کردند و خواستند به شام برگردند مرا به آنان معرفی کنید. آنان چنین کردند و به من خبر رساندند من نیز آهن را از پایم باز کردم از منزل فرار کردم و همراه آنان به شام رفتم.

وقتی به آنجا رسیدیم گفتم برترین مرد این دین چه کسی است؟ گفتند: اسقفی است در کلیسا. نزد او رفتم و به او گفتم من به دین شما رغبت پیدا کرده‏ام و دوست دارم به شما خدمت کنم و آداب این دین را بیاموزم و با شما نماز بخوانم. او مرا قبول کرد ولی مرد خوبی نبود، مردم را به صدقه دادن تشویق می‏کرد و همه صدقات را برای خودش ذخیره می‏کرد و به نیازمندان نمی‏داد تا اینکه هفت کوزه طلا و نقره جمع کرد. من از او متنفر شدم. بعد از مدتی او درگذشت. وقتی مردم جمع شدند تا او را دفن کنند، به آنان گفتم: او مرد بدی بود شما را به صدقه دادن ترغیب می‏کرد ولی آنها را برای خودش ذخیره می‏نمود. گفتند: از کجا می‏دانی؟ گفتم: من مکان گنج را می‏دانم و آنها را نزد طلا و نقره بردم.

وقتی آنها را دیدند گفتند او را دفن نمی‏کنیم. او را به صلیب کشیده و سنگ بارانش کردند و مرد دیگری را به جای او انتخاب کردند. سلمان می‏گوید: هیچ مردی که نمازهای پنجگانه را نمی‏خواند ندیدم(یعنی هیچ غیر مسلمانی را ندیدم) که از او بهتر باشد. زاهدتر از او به دنیا و راغب تر از او به آخرت ندیده‏ام، او را بسیار دوست داشتم. وقتی به بستر مرگ افتاد به او گفتم: در این مدتی که با تو بودم به تو علاقه‏ای پیدا کردم که سابقه ندارد. اکنون که امر خداوند رسیده است و از دنیا می‏روی، مرا به ملازمت چه کسی توصیه می‏کنی؟ گفت: فرزندم، به خدا سوگند امروز کسی را سراغ ندارم که بر دین صحیح باشد، مردم دین خدا را تحریف کرده‏اند و بسیاری از مفاهیم آن را رها کرده‏اند، جز مردی در شهر موصل که او را بر دین حق می‏بینم. بعد از اینکه او درگذشت به موصل رفتم و آن مرد را پیدا کردم و به او گفتم فلان شخص قبل از مرگش شما را به من معرفی کرده است او مرا قبول کرد و نزدش ماندم. او نیز مانند دوستش مرد خوبی بود. زمان مرگ او نیز فرا رسید. به او گفتم بعد از خودت مرا به چه کسی معرفی می‏کنی و چه دستوری به من می‏دهی. گفت ای پسرم فرد شایسته‏ای را نمی‏شناسم مگر مردی در «نصیبین» او مرد خوبی است.

بعد از درگذشت او من نزد مرد مورد نظر آمدم وقتی ماجرا را برایش تعریف کردم گفت پس نزد من باش. متوجه شدم او نیز مانند دوستش مرد خوبی است اما بعد از مدتی اجل او نیز فرا رسید. به او گفتم بعد از شما من نزد چه کسی بروم؟ گفت مردی که شما را فایده‏‏ای برساند نمی‏شناسم جز مردی در (عموریه) او مرد مورد نظر ماست، اگر دوست داشتی نزد او برو. بعد از مرگ او نزد مرد نامبرده رفتم و اخبارم را به وی گفتم او مرا پذیرفت و نزد او ماندم، و به کسب و کار نیز می‏پرداختم تا جایی که صاحب چند گاو و گوسفند شدم. بعد از مدت زمانی او نیز به بستر مرگ رسید به او گفتم بعد از خودت چه کسی را به من سفارش می‏کنی؟ او گفت کسی را نمی‏شناسم که مرد مورد نظر تو باشد، اما زمان مبعوث شدن پیامبر آخر الزمان از نسل ابراهیم نبی فرا رسیده است. او در سرزمین اعراب مبعوث می‏شود و به سرزمینی بین دو کوه که در بین آنها باغ خرمایی وجود دارد هجرت می‏کند. او نشانه‏‏هایی دارد از جمله: هدیه را می‏پذیرد ولی از دریافت صدقه پرهیز می‏کند و بین دو شانه او مهر نبوت وجود دارد، اگر توانستی به آنجا برو.

سلمان می‏گوید: بعد از مرگ آن مرد مدتی در «عموریه» ماندم تا اینکه چند نفر تاجر ساکن «کلب» را دیدم به آنان گفتم اگر گاو و گوسفندانم را به شما بدهم مرا به سرزمین اعراب می‏برید؟ گفتند: بلی. آنان مرا بردند اما وقتی به وادی القری رسیدیم به من ستم کردند و مرا به عنوان برده به مردی یهودی فروختند. من در آنجا درخت خرما را دیدم و امیدوار بودم آنجا همان شهری باشد که آن مرد صالح وصف کرده بود. ولی هنوز مطمئن نبودم. روزی پسر عموی آن یهودی از مدینه از میان طائفه بنی قریظه نزد او آمد. مرا از او خرید و همراه خود به مدینه برد، به خدا سوگند آن را دقیقا مطابق توصیفات آن مرد صالح یافتم. در آنجا ماندم تا اینکه خداوند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را مبعوث کرد. وقتی که در مکه بود من از او چیزی نمی‏شنیدم در حالی که به بردگی مشغول بودم. او به مدینه هجرت کرد.

روزی بالای درخت خرما مشغول کار بودم و اربابم نشسته بود که پسر عمویش آمد و گفت خدا بنی قیله را هلاک کند آنان در «قباء» منتظر مردی هستند که از مکه می‏آید به گمان اینکه او پیامبر است. وقتی این خبر را شنیدم تنم لرزید حتی نزدیک بود از بالای درخت به پایین بیفتم. از درخت پایین آمدم و به پسر عمویش گفتم: در مورد چه چیزی سخن می‏گویی؟ اربابم عصبانی شد و مشت محکمی به من زد و گفت این مسائل به تو ربطی ندارد کارت را انجام بده. گفتم: فقط خواستم از سخنانش مطمئن شوم. مقداری غذا جمع کرده بودم غروب آن را برداشتم و به طرف رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که در قبا بود رفتم. داخل شدم و به او گفتم به من گفته‏اند که شما مرد خوبی هستی و همراه اصحابت در این شهر غریب هستید. من مقداری صدقه برایتان آورده‏ام چون شما از هر کس دیگر استحقاق بیشتری دارید. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به اصحابش گفت آن را بخورید اما خودش چیزی از آن نخورد. با خودم گفتم این یکی از صفات او است. آنگاه بازگشتم پس از مدتی مقداری دیگر مواد خوراکی جمع کردم و نزد او در مدینه آمدم و گفتم مثل اینکه شما صدقه نمی‏خورید اما من این هدیه را برایتان آورده‏ام. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحابش از آن خوردند. با خود گفتم: دو ویژگی پیامبر در او وجود داشت. روزی دیگر آمدم و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بقیع مشغول دفن جنازه یکی از اصحابش بود او در بین اصحابش نشسته بود و دو پارچه بر تن داشتند بر آنان وارد شدم و سلام کردم سپس به دور او چرخیدم تا به پشتش نگاه کنم و مهر نبوت را که برایم توصیف شده بود ببینم. هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا دید متوجه شد که می‏خواهم از نبوتش اطمینان حاصل کنم، ردایش را از پشتش کنار زد و من مهر نبوت را دیدم و با گریه خواستم آن را ببوسم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: بلند شو. من بلند شدم و داستانم را همانگونه که برای تو (ابن عباس) بازگو می‏کنم برای ایشان نیز تعریف کردم. پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تعجب کرد. اصحابش نیز آن را شنیدند. سلمان به بردگی خود ادامه داد و بدین سبب جنگ بدر و اُحد را از دست داد.

سلمان می‏گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای سلمان با سیدت مکاتبه کن(قرارداد آزادی) با سیدم مکاتبه کردم بر اینکه سی صد درخت خرما برایش بکارم و چهل اوقیه نیز به او بدهم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به اصحابش گفت برادرتان را یاری دهید آنان مرا یاری دادند: یکی سی درخت خرما، یکی بیست، یکی پانزده، یکی ده و خلاصه هر کس به اندازه توانش کمک کرد تا اینکه سی صد درخت خرما و مقدار پول نقد را تهیه کردم. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود سلمان برو و جای درختها را بکن و آماده کن تا من درختها را بکارم. من و دوستانم این کار را انجام دادیم و به رسول خدا خبر دادیم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همراه من آمد. ما نهالها را به دست ایشان می‏دادیم و با دست خودش آنها را می‏کاشت. قسم به خدا حتی یکی از آنان خشک نشد. سی صد نخل تمام شد و تنها چهل اوقیه مانده بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) طلاهایی مانند تخم مرغ که در بعضی غزوه‏ها به غنیمت گرفته بودند، آورد و فرمود این را بگیر و قرضت را ادا کن. عرض کردم یا رسول الله این طلاها کافی نیست. فرمود این را بگیر خداوند به تو کمک خواهد کرد. به خدا سوگند از آن مقدار طلا تمام چهل اوقیه بدهیم را پرداخت کردم و آزاد شدم و همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در جنگ خندق شرکت کردم و بعد از آن هیچ جنگی را از دست ندادم[3].

چه مهاجرت دور و درازی در راه جستجوی حقیقت انجام داد... کجاست همت کسانی که حق را در روبروی خود مشاهده می‏کنند ولی از آن منصرف شده و به غیر آن می‏گروند.

سلمان ابداع کننده خندق

در جنگ احزاب سلمان کار بسیار بزرگی انجام داد که تاریخ هرگز آن را فراموش نخواهد کرد.

ابن قیم : می‏گوید: سبب جنگ خندق این بود که یهود وقتی پیروزی مشرکان بر مسلمانان را در جنگ اُحد دیدند و از وعده ابوسفیان به جنگ با مسلمانان در سال بعد باخبر شدند. اشراف یهود مانند: سلام بن ابی الحقیق، سلام بن مشکم، کنانه بن الربیع و غیرآنان نزد قریش در مکه رفتند تا آنان را برای جنگ با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تحریک کرده و متحدشان سازند و به آنان قول دادند که یاریشان بدهند قریش نیز دعوت آنان را استجابت کرد. همچنین طایفه غطفان نیز دعوت آنها را پذیرفتند. سایر اقوام اعراب را نیز دعوت کردند که بعضی از آنان قول همکاری دادند.

قریش به فرماندهی ابوسفیان با چهار هزار سرباز از مکه خارج شدند. بنوسلیم، بنواسد و فزاره، اشجع و بنومُرّه نیز آنان را همراهی کردند. از طرف دیگر غطفان به فرماندهی عیینه بن حصن نیز به راه افتاد. جمع لشکر مشرکین به ده هزار نفر رسید[4]. کار بر مؤمنین سخت‏تر شد زمانی که یهود بنی قریظه مانند یهودیان دیگر (در هر زمان و مکانی) عهدشان را شکستند چون موقعیت آنان طوری بود که از پشت می‏توانستند به مسلمانان ضربه بزنند. خداوند حال مؤمنین را در این موقعیت توصیف كرده می‏فرمايد:

{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا (9) إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا} (الأحزاب: ٩ - ١١).

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند; ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى‏ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم); و خداوند هميشه به آنچه انجام مى‏دهيد بينا بوده است. (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى‏برديد. آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند!».

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اصحابش را جمع کرد تا با آنان مشورت کند. در اینجا سلمان فارسی کندن خندق را پیشنهاد داد. ابن حجر در فتح الباری می‏گوید: کسی که حفر خندق را مطرح کرد سلمان بود. سلمان به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ما فارسها وقتی محاصره می‏شدیم به دور خودمان خندق حفر می‏کنیم. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دستور داد اطراف مدینه خندق بکنند و خودش در این کار پیش قدم شد همه دست بکار شدند تا آن را به پایان رساندند.

بر هر مسلمانی واجب است استعداد و توانایی خود را به خدمت دین خدا در آورد. ای برادر مسلمان در خود احساس عجز مکن و با اخلاص از خداوند بخواه در خدمت به دین خدا و یاری رساندن به آن تو را کمک کند. سلمان از سرزمین فارس می‏آید تا مسلمان شود و سبب حفر خندق گردد تا به اسلام و مسلمانان یاری برساند.

علم و دانش سلمان

خداوند بر سلمان منت گذاشت و علم و دانشش را گسترش داد. شاید با تدبر و تأمل در قصه مسلمان شدنش این امر آشکار شود. از زاذان منقول است که نزد علی بودیم به او گفتیم از سلمان برایمان تعریف کن، گفت: او مانند لقمان حکیم است، او مردی از ما اهل بیت است که علم اول و آخر را فرا گرفت, دریایی است که آبش تمام نمی شود[5].

قتاده درباره آیه: {وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ} (الرعد: ٤٣). «و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست». می‏گوید: منظور سلمان و عبدالله بن سلام است[6].

ابوالبختری می‏گوید: به علی گفته شد: درباره اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) برایمان بگو، گفت: از کدام یک از آنان سؤال می‏کنید؟ گفته شد از عبدالله. گفت قرآن و سنت را آموخت و به آن احاطه یافت، و همین او را کفایت می‏کند، گفتند عمار؟ گفت مؤمنی فراموشکار است که اگر به او یادآوری شود به یاد می‏آورد. گفتند ابوذر؟ گفت به علمی رسید که دیگران از آن عاجزند. گفتند: ابوموسی؟ گفت: وارد دریای علم شد، از آن بهره کافی برد. گفتند: حذیفه؟ گفت: آگاهترین صحابه به منافقین بود. گفتند سلمان؟ گفت علم اول و آخر را دارد و دریایی عمیق از علم است و او جزو اهل بیت ما است. گفتند شما ای امیرالمؤمنین. گفت من هرگاه سؤال کنم به من عطا می‏شود و هرگاه سکوت کنم آشکار می‏شوم[7].

سلمان ( رضی الله عنه) علمش را به واقع عملی تبدیل نمود که با آن زندگی می‏کرد و اطرافیانش را بوسیله علم و دانشش به راه خیر راهنمایی می‏کرد.

ابوجحيفه( رضی الله عنه) مي‏گويد: رسول ‏الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بين ابودرداء و سلمان م، پيمان اخوت و برادري، برقرار نمود. روزي سلمان به خانة ابودرداء رفت و اُم درداء را ژوليده و ژنده پوش، ديد. پرسيد: چرا ژنده پوش و ژوليده‏اي؟ گفت: برادرت ؛ابودرداء؛ به زندگي دنيا، نيازي ندارد. سپس، ابودرداء آمد و غذايي درست كرد و براي سلمان آورد. سلمان گفت: غذا بخور. ابودرداء گفت: من روزه هستم. سلمان گفت: تا تو نخوري من نيز نخواهم خورد. سرانجام، سلمان غذا خورد. وقتي شب شد و هنگام خواب، فرا رسيد، ابودرداء بلند شد تا عبادت كند. سلمان( رضی الله عنه) گفت: بخواب. ابودرداء كمي خوابيد و دوباره بلند شد تا عبادت كند. سلمان گفت: بخواب. وقتي شب بآخر رسيد، سلمان( رضی الله عنه) به ابودرداء گفت: اكنون بلند شو. آنگاه، هر دو، نماز شب خواندند. بعد، سلمان( رضی الله عنه) به ابودرداء( رضی الله عنه) گفت: پرودگارت بر تو حقي دارد. جسمت بر تو حقي دارد. عيال تو بر تو حقي دارد. حق هر صاحب حقي را ادا كن. سپس، ابودرداء نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و ماجرا را برايش تعريف كرد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «سلمان، راست گفته است»[8].

هر چه ابتلائات و سختیهای اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فزونی می‏یافت. سلمان آنان را به یاری خداوند یادآوری می‏کرد و می‏گفت زن فرعون عذاب می‏دید وقتی که رهایش کردند ملائکه با بالهایش او را در بر گرفتند و منزلش را در بهشت نشانش دادند. برای ابرهیم دو شیر گرسنه را فرستادند اما شیرها او را لیس زدند و در مقابلش سجده کردند[9].

همانا علم و دانش از بزرگترین اسباب ثبات در دنیا و آخرت است بخصوص اگر عالم به علمش عمل کند و هدفش جلب رضایت خدا باشد.

فضایل و جایگاه سلمان نزد خدا

عائذ بن عمرو می‏گوید: ابوسفیان با چند نفر از کنار سلمان، بلال و صهیب عبور کرد. گفتند شمشیر خدا آنگونه که شایسته است بر گردن دشمن خدا فرود نیامد. ابوبکر ( رضی الله عنه) گفت این سخنان را به بزرگ قریش می‏گویید. بعداً نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و به او خبر داد. رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «ای ابوبکر مبادا آنان را ناراحت کرده باشی، زیرا در این صورت خداوند را خشمگین کرده‏ای» ابوبکر ( رضی الله عنه) نزد آنان آمد و گفت ای برادران آیا شما را ناراحت کردم؟ گفتند نه ای ابوبکر خداوند شما را ببخشاید[10].

ابوهریره ( رضی الله عنه) می‏گوید: ما نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم که سوره جمعه نازل شد: {وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ} (الجمعه: ٣). «و (همچنين) رسول است بر گروه ديگرى كه هنوز به آنها ملحق نشده‏اند». به پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتم آنان چه کسانی هستند سه بار این سؤال را تکرار کردم. سلمان فارسی هم در میان ما بود. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دستش را بر دوش سلمان گذاشت و فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد مردانی از اینان به آن خواهند رسید[11].

کثیر بن عبدالله مُزنی از پدر و جدش نقل می‏کند که رسول خدا نقشه خندق را کشید و برای هر ده نفر چهل ذراع قرار داد. مهاجرین و انصار هر کدام سلمان را می‏خواستند. چون سلمان مرد نیرومندی بود. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: سلمان از اهل بیت ما است[12].

اما بزرگترین فضیلت سلمان در این است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او مژده بهشت داد و فرمود: «بهشت مشتاق دیدار سه نفر است علی، عمار و سلمان»[13].

ترس سلمان از ظلم و ستم

سلمان از ظلم و ستم زیاد می‏ترسید و دوستانش را از ظلم به دیگران و دوری از عدالت برحذر می‏داشت.

یحیی بن سعید می‏گوید: ابودرداء به سلمان نامه نوشت: به سرزمین مقدس بیا. سلمان به او نوشت زمین کسی را مقدس نمی‏کند بلکه عمل، مرد را مقدس می‏کند به من خبر رسیده است که قاضی شده‏ای. اگر بر مبنای ادله قضاوت می‏کنی بسیار خوب است، اما اگر با ظن و گمان قضاوت می‏کنی مواظب باش که مستحق دخول به جهنم نشوی.

ابودرداء وقتی بین دو نفر قضاوت می‏کرد و از او جدا می‏شدند به آنان نگاه می‏کرد و می‏گفت: شاید با ظن و گمان قضاوت کردم، برگردید دوباره مسئله‏تان را مطرح کنید[14].

فروتنی سلمان

سلمان بسیار فروتن بود، او با وجود اینکه فردی عابد، متقی و خاشع و وارع بود و بسیار گریه می‏کرد، در فرصت مناسب شادی و فرح را به قلوب مؤمنان وارد می‏کرد.

ابن وائل می‏گوید: من و یکی از دوستانم نزد سلمان رفتیم. گفت اگر رسول خدا ما را از تکلف نهی نکرده بود خودم را برای پذیرایی از شما به زحمت می‏انداختم. او با نان و نمک از ما پذیرایی کرد. دوستم گفت کاش همراه نمک مقداری آویشن نیز می‏بود. سلمان ظرفی را به عاریت گذاشت و مقداری آویشن تهیه کرد، بعد از
     
  
مرد

 
سلمان جزو معدود افرادی بود که بر عهد خود پایدار ماند rostam91: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دستش را بر دوش سلمان گذاشت و فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد مردانی از اینان به آن خواهند رسید[11].
rostam91: اما بزرگترین فضیلت سلمان در این است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او مژده بهشت داد و فرمود: «بهشت مشتاق دیدار سه نفر است علی، عمار و سلمان»[13].
ممنون بخاطر این تغییر رویه چون والاترین و برترینها همین سه نفر و معدودی دیگر هستند در کنار خیل عظم منافقین


بهشت مشتاق عمار و سلمان است یعنی این دو اهل بهشتند و باز یعنی اعمال این دو نفر باعث بهشتی شدن انهاست


موضع عمار در جانشینی محمد

دانشنامه ایرانیکا می نویسد عمار از مهاجرینی بود که به همراه زبیر، طلحه، عباس بن عبدالمطلب، مقداد، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، علی بن ابی طالب را وارث مشروع محمد می‌دانستند.[۲]


عمار بهشتی و سلمان بهشتی طرفدار علی بودند

واقعا چگونه ممکنه دو نفر ادم اهل بهشت باشند و کسانی هم که در اعتقاد ۱۸۰ درجه با اونها مغایرت دارند هم بهشتی باشند




سلمان سر سپرده علی و بهشتی واقعا میتوان تصور کرد سلمان بهشتی باشد و مخالفان عقیده او در یکی از اصول اسلام که امامت باشد هم میتوانند به بهش بروند
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
زن

 
کسی می تونه جواب این سوالو بده که علی رو درک کرده باشه
علی یه کتاب یا یه شرح حال نیست که بخونیمش بعد بگیم سند نداره انکارش کنیم علی درس زندگیه علی حقه حقو کسی نمی تونه انکار کنه اگه می تونستن الان این همه عاشق نداشت علی نهایت غربت یه مرده
علی یه اسم نیست که بشه با این سوال ها کوچیکش کرد یا پاکش کرد علی به بزرگی تاریخه
کاش کسانی که سعی می کنن انکارش کنن یا چوب ابوبکر و.... به سینه میزنن ‌‌ذره ای می شناختنش بعد میدین که شیعه علی بودن لیاقت می خواد.
     
  
مرد

 
melika_f21
خیییییییلی خوب بود
تاحالا اینقد خوب تعریف حضرت امیر رو نشنیده بودم
تو خیال مبر عشق زمینی است و معشوق اهل زمین...
عشق اکسیری است برای آسمانی کردن عاشق...
و فقط، هرآنچه آسمانی است ماندنی است...
     
  
صفحه  صفحه 37 از 54:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  53  54  پسین » 
مذهب
مذهب

شیعه مذهب واقعی یا مذهب ایرانی؟

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA