انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 43 از 54:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  53  54  پسین »

شیعه مذهب واقعی یا مذهب ایرانی؟


مرد

 
rostam91: علی بن ابی طالب رضی الله عنه اونچه در توان داشت انجام داد اما نتونست بمانند خلفای قبل مخصوصا دو خلیفه اول مملکت اسلامی رو به سامان برسونه، میخواهی قبول کنی یا نه به خودت مربوطه
توجه داشته باش که چرا نتوانست

جز اینکه در طی ۵ سال منافقان و دست پرورده ها و منسوبین به همون دوتا خلیفه براش هر سال جنگ بزرگی درست کردند

کجا دوتا خلیفه اول مشکلات اینچنینی داشتند

علی ع اینقدر صبور و دانا بود که هرگز مشکلی برای این دو خلیفه بوجود نیاورد

امام عایشه و معاویه چطور

چگونه یک حاکم میتواند موفق باشد در صورتیکه از خودی ها مطمئن نیست

چطور معاویه و عایشه در باقی زمانها احساس مسئولیت نکردند و هماهنگ با خلفا بودند ......

شما این منافقان و مارقین و ناکثین رو با جمع خوارج محاسبه کن میشه هر یک سال یک جنگ بزرگ با احتساب حواشی اون

بعد انتظار داری علی ع چه کار دیگه ای میکرده

rostam91: اینها تراوشات فکری آخوندهاست که تو گوش شما خوندن و روایات دروغی که به ائمه اطهار و دیگران نسبت دادید

این دروعغ ها را از کتب خودتون ثابت میکنم تا بدونید کی لعن میکرده ...خال المومنین شروع کننده بوده

این از صحیح مسلم ...ایا این هم تراوشات اخوند هاست


مسلم در صحيح خود اين روايت را نقل مي‌كند كه :
روي مسلم عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ؟
فَقَالَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ
صحيح مسلم ، ج7 ، ص120 ، ح 4420 ، كتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علي بن أبي طالب رضي الله عنه .
عامر بن سعد بن ابى وقّاص ، از پدرش روايت كرده است كه در يكى از روزها ، معاوية بن ابى سفيان به سعد دستور داد [تا به حضرت على بن ابي طالب (عليه‌السلام) ناسزا بگويد! «سعد» از دستور او سرپيچى كرد .
معاويه ، از وى پرسيد : به چه سبب على را آماج ناسزا و دشنامت قرار نمي‌دهي ؟ سعد گفت : بخاطر آن كه سه فضيلت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در شأن على (عليه‌السلام) شنيده‌ام كه با توجه به آن‌ها، هيچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت ، اقدام نمى‏كنم و اگر يكى از آن‌ها براى من بود ، بهتر و ارزنده‏تر از شتران سرخ مو بود كه در اختيار من باشد

دهها روایت دیگه هم دارم

rostam91: مسئله غنیمت منتفی شده؟ کی گفته؟

همین الان سالهاست در ایران غنیمتی بدست نمیاد پس دراین مدت تکلیف کسانی که از خمس سهم میبرن چیه ...برن گرسنگی و آوارگی بکشن

rostam91: اولا قرار نیست اونها بشینن تو خونه و بخاطر سید بودن نون مفت بخورن در ثانی قوانین اسلام همچنان پابرجاست

پیامبر اجر نبوت خود را محبت به ذوی القربی قرارداده ضمنا خمس به سادات فقیر و از کار افتاده میرسه

rostam91: هنوز داستان عملیات مرصاد رو نخوندی که سربازان ایرانی روی جسد زنان مرده مجاهدین خلق افتاده بودن و بهشون تجاوز میکردن

من باور نمیکنم که یک ایرانی به زن مرده تجاوز کنه ....شاید اسرا رو آره که غیر طبیعی هم نیست گرچه کار بدیه و گناه داره و حد داره

rostam91: انگشت دست اونها رو که باد کرده بود میبریدن تا انگشتر رو در بیارن؟ اینها رو نخوندی چون فقط فیلم مهاجر و پرواز در نیمه شب رو دیدی و ماجراهای روایت فتح
نه خیر من نه اونوری هستم نه مثل شما اینجوری نه حرف تلویزیون مجاهدین و رجوی و برخی دیگه رو قبول دارم نه ماله ایران رو

اما این حرفهای شما مگر مستند باشه که بتونم قبول کنم و در حال حاضر دروغ محض میدونم ...این کار از عرب ها بر میاد اما از ایرانی ها نه

rostam91: اینها غنیمت جنگی بود که سربازان ایرانی بدست میاوردن و خمسش رو هم ندادن

بسیاری از اقوام ما تو جنگ بودن و غیر پوکه فشنگ و ماسوره و خرج خمپاره چیزی نمیاوردن

ضمنا بر اسا دیده ها و حتی مشاهدات خودم تو عراق از اسرایی که تو ایران بودم بارها و بارها از رفتار خوب ایرانی ها و احترامشون بخاطر اون سالها به ما شنیدم و دیدم
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند
معاذ بن جبل... امام العلماء

او یکی از هفتاد نفری است که در بیعت عقبه دوم حضور داشت، او بعدها تا جایی از علم و فراست پیش رفت که امام الانبیا حضرت محمد صلی الله علیه وسلم وی را به عنوان «أعلم الناس بالحلال والحرام»، عالمترین انسانها نسبت به حلال و حرام، معرفی نمود به طوری که بسیاری از صحابه برای فراگیری احکام (حلال و حرام) گرداگردش حلقه زده و از علومش بهره می جستند، او به درجه ای از فضل و کمال دست یافته بود که امیرالمومنین حضرت عمر فاروق رضی الله عنه در توصیفش می فرماید: «عجزت النساء أن یلدن مثله»؛ زنان از به دنیا آوردن مانند او عاجزند. این انسان خوش نصیب و با فضل و کمال امام العلماء، عالم انصار و صحابی جلیل القدر، سید الاخیار، حضرت ابوعبدالرحمان معاذ بن جبل بن عمرو بن اوس است.
معاذ رضی الله عنه در سال بیستم قبل از هجرت در خانواده ای با شرافت و محترم دیده به جهان گشود و در سن هجده سالگی با دعوت حضرت مصعب بن عمیر رضی الله عنه مشرف به دین اسلام شد. در بیعت عقبه حضور داشته و در غزوه بدر و تمامی غزوات در رکاب آن حضرت صلی الله علیه وسلم قهرمانانه جنگید.
او کسی است که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وسلم بعد از غزوه تبوک وی را برای تعلیم قرآن و احکام دین عازم یمن نمود، شخص مبارک آن حضرت ایشان را پای پیاده تا بیرون شهر بدرقه نمود.

حضرت معاذ رضی الله عنه جوانی بلند قامت، سفید چهره و زیبا بود. دارای چشمانی سیاه، دندانهایی برّاق و ابروهای به هم پیوسته بود.[الاصابة3/98]

ابوبحیره یزید بن قطیب در مورد ایشان می فرماید: «وارد مسجد حمص شدم، جوانی را دیدم با موهای زیبا که وقتی صحبت می کرد گویا از دهانش نور و لؤلؤ بیرون می شود. سوال کردم: این جوان کیست؟ گفتند: او معاذ بن جبل است».

ابومسلم خولانی می گوید: «یک بار به مسجد دمشق رفتم، در آنجا جمعی از صحابه پیامبر را دیدم که حلقه زده اند و در مورد مسایل دینی بحث و گفتگو می کنند، در بین آنها جوانی را مشاهده کردم با چشمانی سیاه و دندانهایی برّاق که اصحاب در مورد هر مساله ای که با مشکل مواجه شده و در آن اختلاف می کردند به آن جوان مراجعه می کردند. از یکی از حاضرین پرسیدم: این جوان کیست؟ گفت: او معاذ بن جبل است».

معاذ در کلام رسول خدا صلی الله علیه وسلم

آن حضرت صلی الله علیه وسلم در جاهای زیادی از معاذ تعریف و ستایش نموده است که هر کدام از آنها برای بیان فضیلت و کمال معاذ و جایگاهش در نزد رسول خدا و صحابه کفایت می کند که به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می شود:

1ـ عن انس رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «أعلم أمتي بالحلال والحرام معاذ بن جبل»؛ عالم ترین فرد امت من نسبت به حلال و حرام معاذ بن جبل است.[رواه الامام احمد].

2ـ عن أبی هریرة رضی الله عنه أن النبی صلی الله علیه وسلم قال: «نعم الرجل معاذ بن جبل»؛ معاذ بن جبل مرد بسیار خوبی است.[اسدالغابة].

3ـ وعن عاصم بن حميد عن معاذ بن جبل قال: لما بعثه رسول الله إلى اليمن خرج معه رسول الله يوصيه ومعاذ راكب ورسول الله يمشي تحت راحلته، فلما فرغ قال: يا معاذ، إنك عسى ألا تلقاني بعد عامي هذا، ولعلك تمر بمسجدي هذا وقبري، فبكى معاذ خشعًا لفراق رسول الله، ثم التفت فأقبل بوجهه نحو المدينة فقال: إن أولى الناس بي المتقون من كانوا وحيث كانوا»، عاصم بن حمید از معاذ بن جبل نقل می کند که زمانی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم معاذ را به طرف یمن فرستاد، رسول الله نیز به همراه او خارج شد در حالی که حضرت معاذ سوار بر سواری و آن حضرت صلی الله علیه وسلم پیاده در کنار او حرکت می فرمود. هنگامی که لحظه خداحافظی رسید آن حضرت صلی الله علیه وسلم خطاب به معاذ فرمود:« ای معاذ! شاید سال آینده مرا نبینی و (بعد از برگشت) مسجد و قبر من را مشاهده نمایی» معاذ با شنیدن این سخنان اشک از چشمانش جاری شد، سپس آن حضرت صلی الله علیه وسلم رو به مدینه کرد و فرمود:« شایسته ترین (و نزدیک ترین) افراد به من متقیان هستند، هر کس و در هر کجا که باشند.

فراق رسول خدا برای تمامی صحابه بلکه برای همه امت تا قیامت جانگداز است، اما برای معاذ شاید مقداری تحملش سخت تر بود. به راستی چرا اینگونه نباشد در حالی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به صراحت او را مخاطب قرار داده و می فرماید من تو را دوست دارم چنان که در "الترغیب والترهیب" با سند صحیح آمده است:

«أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ بيده يوما ثم قال يا معاذ والله إني لأحبك. فقال له معاذ: بأبي أنت وأمي يا رسول الله وأنا والله أحبك. قال: أوصيك يا معاذ لا تدعن في دبر كل صلاة أن تقول اللهم أعني على ذكرك وشكرك وحسن عبادتك»؛ روزی رسول خدا صلی الله علیه وسلم دست معاذ را گرفته و فرمود: ای معاذ به خدا قسم که من تو را دوست دارم. معاذ عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد، به خدا قسم من نیز شما را دوست دارم. سپس آن حضرت معاذ را توصیه ای کرد و فرمود: ای معاذ! تو را توصیه می کنم که خواندن این دعا را بعد از هر نماز به هیچ وجه ترک نکن؛ «اللهم أعنی علی ذکرک و شکرک و حسن عبادتک».

معاذ در کلام صحابه

عن الشعبي قال: حدثني فروة بن نوفل الأشجعي قال: قال ابن مسعود: إن معاذ بن جبل كان أمةً قانتًا لله حنيفًا، فقيل إن إبراهيم كان أمةً قانتًا لله حنيفًا، فقال ما نسيت هل تدري ما الأمة وما القانت؟ فقلت: الله أعلم، فقال: الأمة الذي يعلم الخير، والقانت المطيع لله عز وجل وللرسول، وكان معاذ بن جبل يعلم الناس الخير وكان مطيعًا لله عز وجل ورسوله.

حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه می فرماید:«معاذ بن جبل یکی از مصادیق آیه"أمة قانتاً لله حنیفاً" بود»، گفته شد: اما این آیه و توصیف در مورد حضرت ابراهیم نازل شده است!. ابن مسعود فرمود: بله! من نیز می دانم، اما آیا معنا و مفهوم"أمة" و" قانت" را می دانید؟. سپس فرمود: "أمة" یعنی کسی که تعلیم خیر و نیکی می دهد، و "قانت" یعنی مطیع خدا و رسول بودن، و معاذ بن جبل نیز مردم را تعلیم خیر می داد و مطیع خدا و رسولش بود.

وقال عمر بن الخطاب يومًا لأصحابه: لو استخلفت معاذَا - رضي الله عنه- فسألني ربى عز وجل ما حملك على ذلك؟ لقلت: سمعت نبيك يقول: (يأتي معاذ بن جبل بين يدي العلماء برتوة (أي يسبقهم مسافة كبيرة، قيل إنها رمية حجر) [أحمد].

روزی حضرت عمر رضی الله عنه خطاب به صحابه فرمود: اگر بعد از خودم معاذ را خلیفه معرفی نمایم و در روز قیامت خداوند عزوجل از من سوال کند که چرا این کار را کردی؟ من می گویم: زیرا از پیامبرت شنیدم که می فرمود: معاذ بن جبل با فاصله بسيار زیادی در پیشاپیش علما حركت خواهد كرد.

برخی دیگر از مناقب معاذ بن جبل

منافب صحابه رسول خدا صلی الله علیه وسلم از دایره زبان و قلم بالاتر است که حضرت معاذ بن جبل نیز از این قانون مستثنی نیست. اما "مالایدرک کله لا یترک کله".

صفحات کتب حدیث و تاریخ مناقب زیادی از حضرت معاذ بن جبل را در خود جای داده است که به طور تیتروار به برخی از آنها اشاره می شود:

1ـ حضرت معاذ یکی از شش نفری است که در دوران حیات آن حضرت صلی الله علیه وسلم مسئولیت جمع قرآن را بر عهده داشتند.

2ـ بعد از اینکه مکه فتح شد و مردم مکه برای فراگیری احکام اسلام نیاز به معلم داشتند، آن حضرت صلی الله علیه وسلم با توجه به شناختی که از معاذ داشت او را به عنوان معلم مردم مکه در آنجا مستقر نمود.

3ـ زمانی که تعدادی از پادشاهان یمن نزد رسول الله آمده و اسلام آورده و طلب معلم نمودند، آن حضرت معاذ را به همراه تعدادی از صحابه با آنها فرستاد و امارت آنها را به معاذ سپرد.

4ـ در مورد ورع و تقوای معاذ منقول است که ایشان دو زن داشت، وقتی نزد زنی که نوبتش بود می رفت از وسایل و امکانات منزل زن دیگر هیچ گونه استفاده ای نمی کرد، حتی از آب آن خانه نیز نمی نوشید.

5ـ حضرت معاذ رضی الله عنه نسبت به فراگیری علم و آموختن آن حرص و علاقه زیادی داشت؛ هرگز حاضر نمی شد حتی یک مجلس از مجالس آن حضرت صلی الله علیه وسلم از وی فوت شود، او در تمام این مجالس شرکت می کرد و علوم قرآن و حدیث را از محضر مبارک رسول خدا صلی الله علیه وسلم فراگرفته و هر آنچه را می شنید حفظ می نمود تا جایی که از جمله کسانی قرار گرفت که در عهد آن حضرت صلی الله علیه وسلم فتوا می دادند که این افراد عبارت بودند از: عمر، عثمان، علي، أبي بن كعب، معاذ بن جبل و زيد بن ثابت رضي الله عنهم.

6ـ حضرت عمر فاروق رضی الله عنه در مسایل فقهی حضرت معاذ را بر همه مقدم می دانست و می فرمود: من أراد الفقة فليأت معاذ بن جبل: هر کس می خواهد فقه را بیاموزد به معاذ بن جبل مراجعه نماید.

7ـ حضرت معاذ علاوه بر انجام فرائض و عبادات به نوافل نیز بسیار اهمیت می داد، نماز تهجد را به طور پایبندی ادا می نمود. از جمله دعاهایی که در نماز تهجد می نمود این بود: «اللهم نامت العيون وغارت النجوم و أنت حي قيوم اللهم للجنة بطئ وهربي من النار ضعيف اللهم اجعل لي عندك هدى ترده إلي يوم القيامة إنك لا تخلف المعياد».

8ـ ایشان بسیار به مساله انفاق و کمک به مساکین و فقرا اهمیت می داد، تا جایی که در نتیجه کثرت انفاق و صدقه، مدیون شده و مجبور شد تا کلیه امولش را فروخته و دیونش را پرداخت نماید.

وفات معاذ بن جبل رضی الله عنه

حضرت معاذ بن جبل رضی الله عنه به همراه سپاهی که فرماندهی آن بر عهده حضرت ابوعبیده بن جراح بود به شام رفت.

در سال هجده هجری بیماری طاعون به شکل بسیار گسترده ای در شام شیوع پیدا کرد که جان بسیاری را گرفت. اما معاذ رضی الله عنه بر خلاف بقیه مردم این مریضی را نوعی رحمت از جانب الله تعالی می دانست و از آنجایی که می دانست که هر کس با مرض طاعون از دنیا برود درجه شهادت را می برد دعا می کرد: «اللهم آت آل معاذ النصيب الأوفر من هذه الرحمة».

خلاصه اینکه حضرت معاذ رضي الله عنه نیز در اثر شیوع مریضی طاعون در سن38 سالگی وفات نمود و در منطقه غور از توابع اردن دفن شد.

«ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان ولا تجعل في قلوبنا غلا للذين امنوا ربنا إنک رؤوف رحیم».
     
  
مرد

 
rostam91: صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند
با توجه به اینکه همه افراد در غدیر و بنا بر ان با علی ع بیعت نمودند و وی را به عنوان ولی امر خود پذیرفتند هرکس در سقیفه با ابوبکرذ بیعت کرد منافق و دشمن و پیامبر است
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
ametis: با توجه به اینکه همه افراد در غدیر و بنا بر ان با علی ع بیعت نمودند و وی را به عنوان ولی امر خود پذیرفتند هرکس در سقیفه با ابوبکرذ بیعت کرد منافق و دشمن و پیامبر است
اینه تفکرات شیعه!!!!!
من مطمئنم همین آقا راجب هیچ کدوم از این یاران پیامبر حتی تحقیق هم نکرده و نمی دونه چکاری برای اسلام و پیامبر کردن! چون اصلا براش تعریف نکردن و نخواستن بدونه و خودش هم دنبال تحقیق نرفته
برای همین میزارم تا اینجا بخونه
صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند
سعد بن معاذ ( رضی الله عنه)۱

او کسی است که عرش بخاطر وفات او لرزید و درهای آسمان برای او باز شد و هفتاد هزار ملائکه در تشییع جنازه او حاضر شدند. محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)
میعاد ما امروز با بزرگمردی است که - قسم بخدا - خودم را عاجز می‏بینم از اینکه حتی یک کلمه در مورد او صحبت کنم... و چرا اینگونه نباشد در حالی که او کسی بود که وقتی اسلام آورد، مدینه با اسلام آوردن او درخشید؟ او مردی بود که در جنگ بدر نقش مهمی داشت، گویا آن را با قلمی از نور بر پیشانی تاریخ نگاشته است... او مردی بود که به حکم خداوند از بالای هفت آسمان حکم کرد... بلکه او کسی بود که بخاطر وفاتش عرش خداوند رحمان به لرزه درآمد و هفتاد هزار فرشته در تشییع جنازه او حاضر بودند و جنازه‏اش را حمل می‏کردند.

آسمانهای هفت‏گانه و زمینهای هفت‏گانه و مابین آنها نسبت به عرش خداوند رحمان مانند حلقه‏ای است که در بیابان انداخته شود... اما این عرش بخاطر مرگ مسلمانی به لرزه درآمد، پس ببین که قدر و منزلت این مرد چقدر است که عرش خداوند رحمان بخاطر آن می‏لرزد.

موعد امروز ما با صحابی بزرگوار سعد بن معاذ است.

عایشه (رضی الله عنها) می‏گوید: در بنی عبدالاشهل سه نفر بودند که کسی فاضلتر از آنها وجود ندارد: سعد بن معاذ، اُسید بن حضیر و عباد بن بشر[1].

مناوی می‏گوید: ابن قیم گفت: سعد در میان انصار به منزله ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه) در میان مهاجرین است. در راه خدا از هیچ سرزنشی باک نداشت و پایان کارش شهادت بود، رضایت خدا و رسولش را بر رضایت قوم و هم پیمانانش ترجیح داد و حکم او با حکم خداوند از بالای هفت آسمان موافق بود و جبرئیل ؛ عزای او را گرفت، پس شایسته است که عرش بخاطر او بلرزد[2]. این خبر، متواتر است.

سعد اسلام آورد و آفتاب اسلام بر تمام مدینه تابید
بیایید تا بدانیم که چگونه نور وارد قلب سعد شد و قصه اسلام آوردنش چگونه بود، و بلکه چگونه هنگامی که او اسلام آورد، آفتاب اسلام بر تمام مدینه تابید.

سعد بزرگ قوم خویش بود و در آن زمان مشرک بود، وقتی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مصعب بن عمیر ( رضی الله عنه) را برای دعوت به سوی خداوند به مدینه منوره فرستاد - و سعد توسط او مسلمان شد - اسلام آوردن او کلید خیر برای تمام مدینه بود.

و اسلام آوردن او باعث شد که آفتاب اسلام بر تمام مدینه بتابد.

ابن اسحاق روایت می‏کند که: اسعد بن زراره همراه مصعب بن عمیر می‏خواستند به خانه بنی عبدالاشهل و بنی ظفر بروند و سعد بن معاذ پسر خاله اسعد بن زراره بود که با هم وارد محله‏ای از محله‏های بنی ظفر شدند. بر چاهی که به آن چاه مَرَق[3] می‏گفتند، پس در آن محوطه نشستند و کسانی که مسلمان شده بودند، بر آنها جمع شدند و سعد بن معاذ و اُسید بن حضیر در آن روز بزرگ قومشان از بنی عبدالأشهل بودند و هر دوی آنها مشرک بودند. وقتی که خبر مصعب بن عمیر را شنیدند، سعد بن معاذ به اسید بن حضیر گفت: بی‏پدر شوی، نزد این دو مرد برو که وارد خانه‏های ما می‏شوند تا افراد ضعیف ما را فریب دهند، آنها را بازدار و بترسان از اینکه وارد خانه‏های ما بشوند. اگر اسعد بن زراره، پسرخاله‏ام نبود، خودم این کار را انجام می‏دادم. گفت: اسید بن حضیر شمشیرش را برداشت و نزد آنها رفت، وقتی که اسعد بن زراره او را دید به مصعب بن عمیر گفت: این بزرگ قومش است، نزد تو آمده است، برای دعوت او بیشتر تلاش کن. مصعب گفت: اگر بنشیند با او صحبت می‏کنم. گفت: روبروی آنها ایستاد و به آنها دشنام داد و گفت: چرا شما آمده‏اید تا افراد ضعیف ما را فریب دهید؟ اگر جان خود را دوست دارید، بروید. مصعب به او گفت: ممکن است بنشینی و به حرف من گوش فرا دهی؟ اگر راضی شدی آن را بپذیر و گرنه آن را رها ‏کن. گفت: منصفانه است. پس شمشیرش را کنار گذاشت و نزد آنها نشست و مصعب در مورد اسلام با او صحبت کرد و قرآن را برای او خواند. آنها در خاطرات خود می‏گفتند: قسم بخدا ما قبل از اینکه صحبت کند، آسانی و درخشش اسلام را در صورتش مشاهده کردیم. سپس گفت: چقدر این سخن زیبا و دلنشین است! و گفت: اگر کسی بخواهد وارد این دین شود باید چه کند؟ به او گفتند: غسل می‏کنی و لباست را تمیز می‏کنی و شهادتین را به زبان می‏آوری، سپس نماز می‏خوانی. پس برخاست و غسل کرد و لباسش را تمیز کرد وشهادتین را به زبان آورد و برخاست و دو رکعت نماز خواند. سپس به آنها گفت: پشت سر من مردی است که اگر از شما تبعیت کند. کسی از قومش با او مخالفت نمی‏کند. الان او را نزد شما می‏فرستم(سعد بن معاذ). سپس شمشیرش را برداشت و نزد سعد و قومش بازگشت. وقتی که سعد بن معاذ او را در حال بازگشت مشاهده کرد، گفت: به خداوند سوگند می‏خورم که اُسید بر همان حالی نیست که از نزد شما رفته بود. وقتی که جلو در ایستاد سعد به او گفت: چه شد؟ گفت: با آنها صحبت کردم. قسم بخدا جای هیچ نگرانی نیست و آنها را نهی کردم و آنها گفتند: هر کاری شما دوست داشته باشید، می‏کنیم و شنیدم که بنی حارثه نزد اسعد بن زراره رفته‏اند و می‏خواهند او را بکشند و آنها می‏دانند که او پسر خاله توست و بخاطر اینکه نقض پیمان کرده او را می‏کشند. گفت: سعد با عصبانیت و ترس از آنچه در مورد اسعد شنیده بود برخاست و شمشیرش را به دست گرفت و گفت: قسم بخدا کاری از پیش نخواهید برد. پس به سوی آن دو رفت، وقتی که سعد آنها را آرام و راحت دید، فهمید که اُسید او را فرستاده است تا سخن آنها را بشنود. پس در حالی که به آنها بدوبیراه می‏گفت، در مقابلشان ایستاد و به اسعد بن زراره گفت: ای ابوامامه، بخدا قسم اگر فامیل من نبودی با این شمشیر تو را می‏کشتم، چرا آن چه را که دوست نداریم مخفیانه در خانه‏های ما انجام می‏دهید؟ و اسعد بن زراره به مصعب بن عمیر گفت: آری مصعب قسم بخدا بزرگ قومی نزد تو آمده است که اگر از تو تبعیت کند، هیچ کس باقی نمی‏ماند مگر آن که مسلمان شود. مصعب گفت: می‏توانی بنشینی و آنچه را که می‏گویم گوش فرا دهی، اگر دوست داشتی و راضی بودی قبول کن و گرنه رهایش کن. سعد گفت: منصفانه است. پس شمشیرش را گذاشت و نشست و او اسلام را به او عرضه کرد و قرآن را بر او خواند. گفت: قسم بخدا ما قبل از اینکه صحبت کند، آسانی و درخشش اسلام را در صورتش مشاهده کردیم. سپس به آنها گفت: اگر کسی بخواهد وارد این دین شود باید چه کند؟ به او گفتند: غسل می‏کنی و لباست را تمیز می‏کنی و شهادتین را به زبان می‏آوری، سپس نماز می‏خوانی. پس برخاست و غسل کرد و لباسش را تمیز کرد و شهادتین را به زبان آورد و برخاست و دو رکعت نماز خواند. سپس شمشیرش را برداشت و همراه اسید بن حضیر نزد قومش برگشت.

گفت: وقتی که قومش او را دیدند، گفتند: بخدا قسم که سعد غیر از آن سعدی است که از نزد شما رفت، وقتی که روبروی آنها ایستاد گفت: ای بنی عبدالآشهل، مرا در میان خودتان چگونه می‏بینید؟ گفتند: تو بزرگ و عاقل ما هستی و رأی، رأی توست. گفت: سخن گفتن با زنان و مردان شما بر من حرام است تا وقتی که شما به خدا و رسولش ایمان نیاورید.

گفتند: قسم بخدا هنوز در خانه بنی عبدالأشهل شب نشده بود که همه مردان و زنان مسلمان شدند و اسعد و مصعب به منزل اسعد بن زراره بازگشتند و در خانه او مردم را به اسلام دعوت می‏کرند تا جایی که خانه‏ای از خانه‏های انصار نمانده بود که همه مردان و زنان، آن مسلمان نشده باشند[4].

سعد ( رضی الله عنه) این چنین ایمان آورد و حمل امانت این دین را به گردن گرفت و شروع به دعوت مردم به دین خداوند متعال کرد و قلبش در اشتیاق دیدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏سوخت... و ثمره و بهره دعوتی که با نرمی و مدارا همراه باشد این گونه است.

وقتی که خداوند متعال اجازه هجرت به پیامبرش را داد، سعد با آمدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنان خوشحال شد که قلم از وصف آن عاجز است و همواره همراه او بود و از علم و راهنمایی‏ها و اخلاق او بهره می‏برد.

و آنقدر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوست داشت که آرزو می‏کرد که جان و مالش را فدای او کند.

نقش تاریخی او در جنگ بدر
این همان لحظه تاریخی است که سعد ایمان و عقیده‏اش را در آن و برای یاری دین آشکار کرد.

زمانی که هدف عزیمت سپاه مسلمانان از تصرف قافله مشرکین به جنگ میان مسلمانان و اهل مکه تبدیل شد، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواست که قبل از این جنگ سخت، نظر اصحابش را بداند و گفت: ای مردم در این باره چه نظری دارید؟ پس ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه) گفت: خوب است، موافق هستیم. و عمر بن خطاب ( رضی الله عنه) و همچنین مقداد بن عمرو نیز چنین گفتند. این سه نفر از فرماندهان مهاجران بودند در حالی که آنها در لشکر در اقلیت بودند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوست داشت که نظر فرماندهان انصار را نیز بداند، چرا که آنها اکثریت لشکر را شامل می‏شدند و سنگینی جنگ بیشتر بر شانه‏های آنها بود، در حالی که بیعت عقبه آنها را ملزم به جنگ بیرون از مدینه نمی‏کرد. پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از سخنان آن سه نفر گفت: ای مردم با من مشورت کنید و تنها منظورش انصار بود. فرمانده انصار و پرچمدار آنها سعد بن معاذ گفت: بخدا قسم گویی که منظورت ما هستیم؟

گفت: همین طور است. گفت: ما به تو ایمان آوردیم و تو را تصدیق کردیم و شهادت دادیم که آنچه که تو بر آن هستی حق است و عهد و پیمان خود را بر اساس اطاعت از تو گذاشتیم، پس ای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هر کاری را که می‏خواهی بکن، قسم بخدا اگر بخواهی وارد این دریا شوی ما نیز همراه تو وارد می‏شویم و حتی یک نفر از ما تخلف نمی‏ورزد و هیچکدام از ما از رویارویی با دشمن ناراحت نمی‏شود، ما در جنگ صبور و در عهد و پیمان راستگو هستیم و شاید که خداوند روشنی چشم تو را در ما قرار داده باشد، پس با هم به برکت خداوند حرکت می‏کنیم.

و در روایتی آمده که سعد بن معاذ به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: شاید از این می‏ترسی که حق انصار است که در خارج از مدینه نجنگند ولی من بجای انصار می‏گویم و جواب می‏دهم که هرکاری می‏خواهی بکن، با هر کس که می‏خواهی رابطه برقرار کن، و با هر کس که می‏خواهی قطع رابطه کن، و از اموالمان هر چقدر می‏خواهی بردار، و هر چقدر می‏خواهی به ما بده، و آنچه را که از ما می‏گیری محبوبتر است از آنچه که به ما می‏دهی، و هر امری که بکنی تابع تو هستیم، قسم بخدا هر کجا که بروی با تو هستیم، و قسم بخدا اگر بخواهی وارد دریا شوی با تو وارد می‏شویم.

پس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) با این سخن سعد خوشحال شد، و گفت: بروید و بشارت باد بر شما، چرا که خداوند متعال به من وعده پیروزی داده است و گویی که از همین حالا به نابودی آن قوم می‏نگرم[5].

قسم بخدا جز شمشیر چیزی به آنها نمی‏دهیم
در جنگ احزاب وقتی که نیروی مشرکان با متحدینشان حمله کردند و نزدیک بود که عده کم مسلمانان را از بین ببرند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خواست که قرارداد صلحی را خود به تنهایی با غطفان و دو بزرگ آنجا یعنی عینیه بن حصن و حارث بن عوف منعقد کند تا غطفان محاصره مدینه را بشکند و با لشکرش عقب نشینی کند و احزاب خوار شوند و در قبال آن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) یک سوم ثمره خرمای مدینه را به آنها بدهد و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) با دو سعد (سعد بن معاذ و سعد بن عباده) مشورت کرد و سعد بن معاذ گفت: ای رسول خدا این قوم – غطفان - نمی‏توانند حتی یک خرمای ما را بخورند مگر اینکه مهمانی باشد یا آن را خریده باشند، آیا حال که خداوند ما را با اسلام اکرام و هدایت کرده است و به وسیله تو باعزت و قدرتمند ساخته است، اموالمان را به آنها بدهیم؟! ما نیازی به این نداریم، قسم بخدا بجز شمشیر چیزی به آنها نمی‏دهیم، تا خداوند میان ما و آنها حکم کند، سپس سعد نزد دو بزرگ غطفان رفت و با صدای بلند به آنها گفت: میان ما و شما غیر از شمشیر چیزی نیست.

چه مردان عجیبی! هنگامی که قلبها از شدت سختی و بلاهای متعدد به حنجره‏ها رسیده، چه سخنانی بر زبان راستگوی سعد جاری می‏شود؟! که از اعماق چشمه‏ مردانگی و شجاعت می‏جوشد و امید را در دل مسلمانان می‏پراکند و بزرگان غطفان را می‏ترساند و سعد به آنها می‏آموزد که آنچه پیروزی ساز است نیروی عقیده و ایمان به خدا و اطمینان به او است[6].

سعد ( رضی الله عنه) به حکم خداوند از بالای هفت آسمان حکم می‏کند
این سعد ( رضی الله عنه) است که یک بار دیگر به حکم خداوند فراتر از هفت آسمان حکم می‏کند... من به شما نگفتم که من احساس می‏کنم نمی‏توانم در مورد مناقب این صحابی گرانقدر صحبت کنم؟

عایشه ك در مورد زخمی شدن سعد بن معاذ و غزوه خندق می‏گوید: در جنگ خندق به دنبال مردم بیرون رفتم و صدای آرامی را از پشت سرم حس کردم که از زمین می‏گفت: سعد بن معاذ و برادرزاده‏اش حارث بن اوس در خطر هستند. گفت: بر روی زمین نشستم که سعد از آنجا رد شد در حالی که زرهی پوشیده بود که اعضایش از آن پیدا بود و من ترسیدم که زخمی شود و سعد عظیم الجثه و قد بلند بود که می‏رفت و با خود می‏گفت: مدتی صبر کن تا جنگ بیاید و اگر اجل فرا رسیده باشد، چه مرگ زیبایی خواهی داشت.

گفت: پس وارد باغی شدم که چند نفر از مسلمانان در آن بودند و عمر بن خطاب نیز آنجا بود و مردی که کلاهخودی بر سر داشت. عمر ( رضی الله عنه) گفت: چرا آمدی، زخمی می‏شوی و اینجا در امان نیستی. گفت: همچنان مرا سرزنش می‏کرد تا جایی که آرزو می‏کردم که در آن لحظه زمین دهان باز می‏کرد و من در آن فرو می‏رفتم. گفت: آن مرد کلاهخودش را برداشت و دیدم که طلحه بن عبیدالله است. گفت: ای عمر وای بر تو امروز زیاده‏روی کردی، آیا راه رهایی و فراری به جز بسوی خداوند هست؟ گفت: و مردی از مشرکان قریش به نام ابن عرقه سعد را با تیری زد و گفت: بگیر که من ابن عرقه هستم. تیر به سیاهرگ بالای ساعدش برخورد کرد و سعد دعا کرد و گفت: خدایا مرا نمیران تا انتقامم را از بنی قریظه بگیرم. سپس آنها از قلعه‏هایشان بیرون آمدند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه برگشت و در مسجد دستور داد که برای سعد در مسجد خیمه‏ای برپا کنند. گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لباس پوشید و به مردم گفت: که حرکت کنند، سپس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت کرد و از بنی غنم در همسایگی مسجد گذشت و گفت: چه کسی از اینجا رد شد؟ گفتند: دحیه کلبی و صورت و ریش دحیه کلبی شبیه جبرئیل ؛ بود. گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد آنها آمد و آنها را (25) شب محاصره کرد. وقتی که محاصره بر آنها سخت شد، به آنها گفته شد: به حکم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گردن نهید. پس با ابالبابه بن عبدالمنذر مشورت کردند و او گفت که آنها را بکشند. پس آنها گفتند: ما به حکم سعد بن معاذ راضی می‏شویم و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به دنبال سعد فرستاد و سعد سوار بر چهارپایی آمد در حالی که زخم او را با پارچه‏ای بسته بودند و به او گفتند: ای ابوعمرو، اینها هم پیمانان و دوستانت هستند و کسانی که آنها را می‏شناسی. سعد به آنها نگاه نکرد تا جایی که به خانه‏های آنها نزدیک شد و به قومش نگاه کرد و گفت: شما قول داده بودید که در راه خدا از سرزنش کسی باک نداشته باشید. ابوسعید گفت: وقتی که خورشید طلوع کرد، رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: نزد بزرگ خود بروید و حکم او را ببینید.

عمر گفت: بزرگ ما خداست. گفت: سعد را بیاورید، سپس سعد را آوردند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: در مورد آنها حکم کن. سعد گفت: من حکم می‏کنم که مردانشان را بکشید و فرزندانشان را اسیر کنید و اموالشان را تقسیم کنید. رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: به حکم خدا و رسولش حکم کردی. گفت: خداوند اگر جنگ دیگری با قریش باقی مانده است، مرا نمیران. در غیر این صورت، مرا به سوی خود بازگردان. گفت: زخمش باز شد و شفا یافت و جایش مثل یک حلقه کوچک شد، و به جایی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) برای او درست کرده بود بازگشت، عایشه ك گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و ابوبکر و عمر م پیش سعد رفتند. عایشه ك گفت: قسم به کسی که جان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در دست اوست من در حالی که در حجره‏ام بودم صدای گریه عمر را بیشتر از صدای گریه ابوبکر می‏شنیدم و آنها چنانکه خداوند متعال فرموده است: ﮋﭚ ﭛﮊ (فتح: ٢٩). بودند.

علقمه می‏گوید: گفتم چه امتی است که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) درست کرده است؟ گفت: عمر بخاطر کسی اشک نمی‏ریخت، ولی اگر گریه می‏کرد، سخت گریه می‏کرد[7].

در مورد بنی قریظه خداوند این آیه را نازل کرده است: {وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا (26) وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا }. (احزاب: 26-27) «و خداوند گروهى از اهل كتاب (يهود) را كه از آنان (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه‏هاى محكمشان پايين كشيد و در دلهايشان رعب و وحشت افكند؛ (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى‏رسانديد و گروهى را اسير مى‏كرديد! و زمينها و خانه‏ها و اموالشان را در اختيار شما گذاشت، و (همچنين) زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد؛ و خداوند بر هر چيز تواناست!».

ادب صدیق انصار(سعد بن معاذ) نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
در روایتی آمده که وقتی که بزرگ اوس سعد بن معاذ به مقر فرماندهی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در بنی قریظه رسید، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: در مورد آنها حکم کن ای سعد، گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شایسته‏تر است به حکم کردن. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: خداوند به تو امر کرده که در مورد آنها حکم کنی ولی سعد - می‏دانست که قومش مشتاق هستند که بر هم‏پیمانان یهودی‏اش به نرمی حکم کند - دوست داشت که از همگی اطمینان حاصل کند. و از آنها - اوس و بنی قریظه - عهد بگیرد که اگر حکم کرد، حکمش غیرقابل نقض است. سعد در میان لشکر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ایستاده بود و مخصوصاً روی سخنش با قومش اوس و به طور عام با تمام لشکر بود که می‏گفت: آیا شما قول می‏دهید که هرگونه حکم کردم، اجرا کنید؟ گفتند: آری. سپس به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و جایی که در آنجا بود نگاه کرد (در حالی که بخاطر عظمت و بزرگی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مستقیما به او نگاه نمی‏کرد) و گفت: و کسی که آنجاست؟ (سعد می‏خواست که از تایید رسول الله نیز مطمئن شود، اما از روی ادب، نه به ایشان نگاه کرد، و نه مستقیما به ایشان خطاب نمود) سپس به جایی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن بود، نگاه کرد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آری[8].

سپس به بنی قریظه که در یک طرف لشکر بودند نگاه کرد تا اطمینان آنها را نیز جلب کند و گفت: آیا به حکم من راضی هستید؟ گفتند: آری. پس حکم کرد که مردان را بکشند و زنان و بچه‏ها را اسیر کنند و اموالشان را تقسیم کنند. وقتی که سعد بن معاذ حکم کرد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: به حکم خداوند فراتر از هفت آسمان حکم کردی. به ادب سعد در اثنای حکم کردن بنگرید که به چادر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نگاه کرد و بخاطر عظمت و بزرگی او از آن روی برگرداند.

عرش خداوند رحمان بخاطر وفاتش لرزید و هفتاد هزار ملائکه در تشییع جنازه او شرکت داشتند
حال در این چند سطر به کرامات سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) می‏پردازیم، کراماتی که عقلها را حیرت زده و شگفت زده می‏کند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد سعد رفت و به او فرمود: خداوند بهترین پاداش را بخاطر بزرگی این قوم به تو بدهد، آنچه را که وعده داده بودی اجرا کردی، و خداوند وعده‏اش را در مورد تو اجرا می‏کند[9].

این سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) است که عرش خداوند متعال بخاطر وفاتش لرزید.

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: عرش خداوند رحمان بخاطر مرگ سعد بن معاذ لرزید[10].
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
ametis: با توجه به اینکه همه افراد در غدیر و بنا بر ان با علی ع بیعت نمودند و وی را به عنوان ولی امر خود پذیرفتند هرکس در سقیفه با ابوبکرذ بیعت کرد منافق و دشمن و پیامبر است
اینه تفکرات شیعه!!!!!
من مطمئنم همین آقا راجب هیچ کدوم از این یاران پیامبر حتی تحقیق هم نکرده و نمی دونه چکاری برای اسلام و پیامبر کردن! چون اصلا براش تعریف نکردن و نخواستن بدونه و خودش هم دنبال تحقیق نرفته
برای همین میزارم تا اینجا بخونه
صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند
سعد بن معاذ ( رضی الله عنه)۲

اسماء دختر یزید بن سکن ك می‏گوید: وقتی که سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) درگذشت، مادرش فریاد زد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آیا اشکت بند نمی‏آید و ناراحتیت برطرف نمی‏شود اگر بگویم پسرت اولین کسی بود که خداوند بخاطر او خندید و عرش او لرزید[11].

امام نووی : می‏گوید: این سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که عرش خداوند رحمان برای مرگ سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) لرزید، علما در مورد تأویل آن اختلاف دارند. عده‏ای معتقدند که ظاهر عرش لرزیده و با آمدن روح سعد خوشحال شده است، و خداوند در لرزیدن عرش برای او تمایز قائل شده است. و این مانعی ندارد چنانکه خداوند متعال می‏فرماید: {وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ}. (بقره: 74). «و پاره‏اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى‏افتد». و این همان ظاهر حدیث و به نظر صحیح است.

مازری می‏گوید: بعضی دیگر معتقدند که: این امر حقیقت داشته و عرش بخاطر مرگ او لرزیده است، می‏گوید: و این از لحاظ عقلی قابل انکار نیست. چون عرش نیز نوعی جسم است و قابلیت حرکت و سکون دارد. می‏گوید: اما فضیلت سعد با این حاصل نمی‏شود، مگر اینکه گفته شود که خداوند متعال حرکت عرش را نشانه وفات سعد برای ملائکه قرار داده باشد.

عده دیگری می‏گویند: منظور از لرزیدن عرش، لرزیدن اهل عرش که ملائکه و غیر ملائکه حاملان آن بودند، است. پس مضاف حذف شده است و مراد از لرزیدن، مژده و قبول بوده است و این جزء زبان عربی است که فلانی «اهتز مکارمه»: یعنی بدنش به لرزه افتاد، نه به خاطر پریشانی جسم یا حرکت آن، بلکه آنها می‏خواستند به او خوشامد بگویند و به استقبال او بروند. حربی می‏گوید: کنایه از بزرگ بودن مرگ او است و اعراب چیز بزرگ را به بزرگترین چیزها نسبت می‏دهند و می‏گوید: زمین از مرگ فلانی تاریک شد و برای او قیامت به پا شد[12].

امام ذهبی : می‏گوید: عرش یکی از مخلوقات خداوند است و برای او مسخر شده است هر وقت که بخواهد با خواست و اراده خودش می‏تواند آن را بلرزاند و بخاطر دوستی و علاقه به سعد در آن احساس قرار داده است، همچنانکه خداوند در کوه اُحد و بخاطر دوستی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) احساس قرار داد. خداوند می‏فرماید: {يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ}. (سبأ: 10). «(ما به كوه‏ها) اى كوه‏ها همراه او تسبيح خدا گوييد». و می‏فرماید: {تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ}. (اسراء: 44) «آسمانهاى هفتگانه و زمين همه تسبيح او مى‏گويند». پس تعمیم داده و می‏فرماید: {وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ}. (اسراء: 44) «و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‏گويد». و این حق است.

و در صحیح بخاری از قول ابن مسعود آمده که ما تسبیح غذا را در حال خورده شدن می‏شنیدیم[13].

و این باب وسیعی است که راهش ایمان است[14].

از ابن عمر م نقل شده که گفت: عرش بخاطر محبت دیدار سعد با خدا لرزید[15].

ملائکه جنازه سعد را حمل کردند
محمود بن لبید ( رضی الله عنه) می‏گوید: وقتی که سعد زخمی شد و زخمش شدیدتر شد او را نزد زنی به نام رفیده بردند تا زخمهایش را مداوا کند. وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او رسید، گفت: چگونه شب را به صبح و صبح را به شب می‏رسانی؟ به او خبر داد تا وقتی که آن شب فرا رسید که قومش او را منتقل کردند و بنی عبدالاشهل او را به منزلشان بردند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و گفته شد، با او رفتند. پس او بیرون رفت و ما نیز همراه او بیرون رفتیم و با سرعت رفتیم تا جایی که ردایمان افتاد، پس اصحاب شکایت کردند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: می‏ترسم که ملائکه زودتر از ما برسند و مانند حنظله او را بشویند. به خانه سعد رسیدند در حالی که او را می‏شستند و مادرش گریه می‏کرد و می‏گفت:

وای بر مادر سعد که سعد کوله‏بارش را بست و حقیقتا رفت.

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر گریه کننده‏ای بجز مادر سعد دروغ می‏گوید، پس او را بیرون بردند، گفت: آن قوم به او گفتند: ای رسول خدا ما هیچ مرده‏ای سبکتر از این را حمل نکرده‏ایم. گفت: چرا سبک نباشد در حالی که قبل از این هرگز این تعداد از ملائکه برای حمل کسی پایین نیامده بودند و او را همراه شما حمل می‏کنند[16].

سعد بن معاذ و فشار قبر
جابر ( رضی الله عنه) می‏گوید: هنگامی که سعد ( رضی الله عنه) وفات کرد با رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرون رفتیم، گفت: وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بر او نماز خواند و او را در قبرش گذاشت و بر او خاک ریختند رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تسبیح طولانی بر او خواند. سپس تکبیر گفت و ما نیز تکبیر گفتیم. گفته شد: ای رسول خدا چرا تسبیح گفتی و دوباره تکبیر گفتی؟ گفت: قبر برای بنده صالح تنگ شد تا اینکه خداوند متعال آن را برایش گشود[17].

از ابن عمر م نقل شده که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: این بنده صالحی است که عرش برای او لرزید و درهای آسمان به رویش باز شد و هفتاد هزار ملائکه بر او حاضر بودند که قبلاً نازل نشده بود و قبرش تنگ شد و دوباره گشوده شد[18].

امام ذهبی : می‏گوید: گفتم: این تنگ شدن قبر نشانه عذاب قبر نیست بلکه امری است که فرد مؤمن مانند دردها و رنجهای دنیا با آن مواجه می‏شود، مانند درد و رنج بیماری، و درد و رنج رفتن جان از بدن، و درد و رنج سؤالات قبر و امتحان آن، و درد و رنج گریه و زاری خانواده برای او، و درد برانگیختن از قبر، و رنج و وحشت موقعیت او، و درد عبور از پل صراط، و غیر آن. هیچکدام از این لرزش‏ها و دردها که به بنده مؤمن می‏رسد از عذاب قبر و جهنم نیست، اما خداوند برخی از این دردها یا همه آنها را برای بندگان مؤمنش آسان می‏کند. و مؤمن تا ملاقات پروردگارش آسوده نمی‏شود. خداوند متعال می‏فرماید: {و آنان را از روز حسرت بيم ده}. (مريم: ٣٩). «آنان را از روز حسرت ( روز رستاخيز كه براى همه مايه تاسف است) بترسان». و می‏فرماید: {وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ} . (غافر: ١٨). «و آنها را از روز نزديك بترسان، هنگامى كه از شدت وحشت دلها به گلوگاه مى‏رسد و تمامى وجود آنها مملو از اندوه مى‏گردد». پس از خداوند متعال طلب عفو و بخشش داریم. و با این وجود ما می‏دانیم که سعد از جمله کسانی است که بهشتی است و از برترین شهداء بوده که گویی در دنیا و آخرت ترس و درد و رنجی نداشته است. از پروردگار طلب سلامتی می‏کنیم و اینکه ما را با سعد محشور گرداند[19].

حسان بن ثابت ( رضی الله عنه) در مرثیه سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) می‏سراید:

اشکی از چشمانم جاری شد و چشمانم حق دارد که برای سعد ( رضی الله عنه) گریه کند.

کشته شده‏ای که در جنگ نبود و چشمان دیگران از درد او همیشه می‏گریست.

اگر ما با تو وداع کردیم و تو ما را ترک کردی و در تاریکی قبر ماندی.

تو ای سعد با قبری کریمانه خوشبخت هستی و بهترین ثواب و عظمت را داری.

با حکمی که در مورد طایفه بنی قریظه کردی، خداوند نیز بر همان حکم تو حکم کرد.

اگر شکهای روزگار تو را به سختی انداخت اما این دنیا را به بهشت جاویدان فروختی.

پس بهترین سرنوشت راستگویان همان است وقتی که به نزد خداوند فرا خوانده می‏شوند[20].

دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشت
ابواسحاق می‏گوید: از براء شنیدم که گفت: لباس ابریشمی به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه شده بود که اصحاب آن را لمس می‏کردند و از نرمی آن تعجب می‏کردند. گفت: از نرمی این تعجب می‏کنید؟ دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشت از این نرمتر و بهتر است[21].

انس ( رضی الله عنه) می‏گوید: یک لباس ابریشمی به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه شد و او از لباس ابریشمی نهی می‏کرد و مردم از آن تعجب می‏کردند. گفت: قسم به کسی که جان محمد در دست اوست، دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشت از این بهتر است[22].

امام نووی : می‏گوید: علما این امر را بیانگر عظمت جایگاه سعد در بهشت می‏دانند و گرنه دستار کم ارزش‏ترین گونه لباس است و به سادگی کثیف می‏شود. (وقتی دستار او اینگونه است، پس تصور کنید دیگر قسمتهای لباس ایشان را!) و این بهشتی بودن سعد را اثبات می کند[23].

بعد از ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه)، صدیق انصار، سعد بن معاذ که قله ای مرتفع و بلندهمت در صداقت بود.
سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) می‏گوید: سه چیز هستند که من در آنها قوی هستم و در غیر آنها ضعیف هستم: از زمانی که مسلمان شده‏ام هر نمازی را که خوانده‏ام تا پایان آن به چیزی غیر از نمازم نیندیشیده‏ام.

با خودم عهد کرده‏ام که در هر تشییع جنازه‏ای شرکت کردم تا پایان دفن آن به چیز دیگری نیندیشم.

و هر سخنی را که از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم دانسته‏ام که حق و حقیقت است.

ابن مسیب : می‏گوید: گمان نمی‏کردم که این ویژگیها در غیر از پیامبران در کس دیگری جمع شوند.

بعد از یک زندگی طولانی و پر از بذل و بخشش و فداکاری سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) رحلت کرد.

خداوند از سعد ( رضی الله عنه) و سایر صحابه راضی و خشنود باد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - الاصابة، حافظ ابن حجر، 3/71.

[2] - فیض القدیر، مناوی، 3/64.

[3] - چاهی در مدینه.

[4] - بیهقی، دلائل النبوة 2/438-439؛ هیثمی در المجمع (6/42) ، ابن کثیر در البدایة 3/152 از طریق ابن اسحاق وسند آن صحیح است. این قصه، قصه مشهوری است. ابن سیدالناس، عیون الاثر، 1/268-269.

[5] - ابن هشام، السیره 2/447 بدون سند، ابن ابی شیبة، المصنف، 8/469؛ بیهقی، الدلائل 3/34؛ حافظ، الفتح، 7/288 که از حدیث علقمة بن وقاص به طور مرسل آورده است، مسلم از انس روایت کرده است، ح 1779.

[6] - به نقل از علوالهمة، د. سید حسین، 3/371-372.

[7] - هیثمی، در الصحیح، قسمتی از آن را احمد روایت کرده است که محمد بن عمرو بن علقمه در آن است و حدیث او حسن است و سایر رجالش ثقه هستند، مجمع الزوائد، 6/137-138.

[8] - سیرة ابن هاشم، 2/240.

[9] - ارناؤوط می‏گوید: رجالش ثقه هستند. ابن سعد، الطبقات، 3/2/9.

[10] - متفق علیه از جابر و مسلم و احمد از انس روایت کرده‏اند.

[11] - هیثمی، المجمع، 9/309 طبرانی روایت کرده و رجالش رجال صحیحی هستند و حاکم آن را صحیح دانسته است وذهبی در تلخیص با آن موافق است.

[12] - مسلم، بشرح النووی، 16/32.

[13] - بخاری 3579؛ احمد 1/460.

[14] - السیر، امام ذهبی، 1/297.

[15] - ابن سعد 3/2/12؛ حاکم 3/206 و آن را صحیح دانسته و ذهبی با او موافقت کرده است.

[16] - ابن سعد، 3/2/7-8 و ارناؤوط در السیر آن را حسن دانسته است، 1/287.

[17] - احمد 3/360-377 و حاکم آن را صحیح دانسته است 3/206 و ذهبی با آن موافقت کرده است.

[18] - نسائی 4/100 الجنائز، باب ضمة القبر و ضغطه؛ ابن سعد 3/2/9؛ و آلبانی در صحیح الجامع آن را صحیح دانسته است، 6987.

[19] - السیر، امام ذهبی، 1/290-291.

[20] - البدایة و النهایة، ابن کثیر، 3/132.

[21] - مسلم 2468 از براء .

[22] - مسلم2469 از انس .

[23] - مسلم بشرح النووی، 16/34.
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
rostam91: من مطمئنم همین آقا راجب هیچ کدوم از این یاران پیامبر حتی تحقیق هم نکرده و نمی دونه چکاری برای اسلام و پیامبر کردن! چون اصلا براش تعریف نکردن و نخواستن بدونه و خودش هم دنبال تحقیق نرفته
دقیقا سرنوشت و تاریخ منافقیت و عهد شکنان رو واتسه چی بخونم البته برای عبرت بد نیست ولی ادمی که صبح در بیعت رسول خداست و چند روز بعد در بیعت دشمن رسول خداست هیچ ارزشی نداره

ملاک ما در ارزش گذاری قبول ولایت علی است پس چون سلمان و ابوذر و مقداد و مالک اشتر هستند

علی میزان است و صراط است و سرند حق و باطل
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
ametis: دقیقا سرنوشت و تاریخ منافقیت و عهد شکنان رو واتسه چی بخونم البته برای عبرت بد نیست ولی ادمی که صبح در بیعت رسول خداست و چند روز بعد در بیعت دشمن رسول خداست هیچ ارزشی نداره
نگفتم تاریخ صدر اسلام رو نخونده و فقط اون چیزهائی که دوست داشتند بخورد این آقا دادن!
عجب بهانه ای هم میاره تاریخ و سرنوشت منافقین رو چرا بخونه، با این حساب کسی نباید راجب هیتلر و چنگیز و اسکندر پیزی بخونه چون همه اونها چبار و قاتل و جنایتکار بودن
ametis: ملاک ما در ارزش گذاری قبول ولایت علی است پس چون سلمان و ابوذر و مقداد و مالک اشتر هستند
همون چیزی که آخوندها تو گوشتون از زمانی که دنیا میاین خوندن و مسختون کردن، در حالی که خداوند عقل داده که خود بیاندیشیم
به هر حال! باز از این یاران مخلص رسول الله میزارم تا حالا که بهت ندادن بخونی فرصت خوندن رو داشته باشی به قول خودت برای عبرت خوبه!
صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند
بلال بن رباح ( رضی الله عنه)۱

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدای کفشش را در بهشت شنیده است

امروز در مورد مردی صحبت می‏کنیم که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدای کفش او را در بهشت شنیده است... همان مردی که صدای اذان او بر بالای کعبه و در خانه خدا بلند شد... بلکه او کسی بود که بهشت خداوند متعال مشتاق او بود.

ما امروز همراه صدای اسلام بلال بن ابی رباح هستیم.

در هر جای جهان هستی، هر کسی که اسم بلال ( رضی الله عنه) را می‏شنود، احساس معنای عزت و برتری بر خواهشهای نفسانی می‏کند، و هیچ مسلمانی بر روی این کره خاکی وجود ندارد هر چند که سالها و مکانها مختلف باشد مگر اینکه بلال ( رضی الله عنه) را بشناسد.

او صدای اسلام بود که در مکه شروع شد و به گوشه‏های زمین در چین، استرالیا، آمریکای شمالی و جنوبی و جنوب آفریقا رسید.

او بلال بن رباح برده آزاد شده توسط ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه) و مؤذن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بود.

از مسلمانان اولیه و کسانی بود که در راه خدا عذاب دید و در جنگ بدر حضور داشت و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شهادت داده که او در بهشت می‏تواند هر جایی را که می‏خواهد، انتخاب کند.

فضیلت اذان
قبل از اینکه این داستان شیرین را که برای هر وقت و زمانی شیرین است، ذکر کنم، می‏خواهم بعضی از احادیثی را که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد فضیلت اذان گفته‏اند، ذکر کنم تا جایگاه فردی را که می‏خواهیم در موردش صحبت کنیم، بشناسیم.

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود کسی که (12) سال اذان بگوید، بهشت بر او واجب می‏شود، و هر روز با اذانهای او (60) حسنه برای او نوشته می‏شود، و با اقامه‏هایش (30) حسنه برای او نوشته می‏شود[1].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏فرماید: مؤذن به اندازه صدای اذانش از گناهانش بخشیده می‏شود و اجر او مانند اجر کسی است که با او نماز می‏خواند[2].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏فرماید: مؤذن به اندازه صدای اذانش از گناهانش بخشیده می‏شود و هر تر و خشکی برای او شهادت می‏دهند[3].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏فرماید: گردن مؤذنها در روز قیامت از همه گردنها بلندتر است[4].

داستان اسلام آوردن او
بیایید تا این داستان مبارک را از اول شروع کنیم.

بلال یکی از بردگان بنی جُمح در مکه بود و مادرش یکی از کنیزان آنها بود.

خبر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به گوش او رسیده بود، آنجا که از امیه بن خلف - یکی از بزرگان بنی جمح - شنید که با دوستان و مردان قبیله‏اش در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صحبت می‏کرد و قلبهایشان مملو از بغض و کینه او بود.

با وجود این هیچگاه امانتداری و مردانگی و اخلاق پاک و صداقت و عاقل بودن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار نمی‏کردند... و تمامی اینها به گوش بلال رسیده بود، تا جایی که از درون احساس کرد که این دین همان دین حق است، و این پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همان راه نجات است که خداوند او را برای نجات این امت از جاهلیت به نور توحید و از آنجا به بهشت خداوند متعال هدایت کند.

بلال به ندای حق پاسخ داد و تمام قلبش را برای استقبال از این نوری که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جانب پروردگارش آورده بود، باز کرد. پس نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏رود و اسلام خود را اعلام می‏کند و در آن لحظه احساس می‏کند که گویی تازه متولد شده است.

در راه خدا عذاب می‏بیند
چند ساعت بیشتر نگذشته بود که خبر مسلمان شدنش پخش شد و افرادی که شیطان در درونشان نفوذ کرده بود و گمان می‏کردند که بزرگ هستند ولی بندگان شهوتهای شکم و هوسشان بودند، از اسلام آوردن بلال باخبر شدند و او را عذاب سختی دادند و بسیار اذیت کردند.

ابن مسعود ( رضی الله عنه) می‏گوید: اولین کسانی که اسلام خود را آشکار کردند، هفت نفر بودند: رسول الله ص، ابوبکر، عمار، مادرش سمیه، صهیب، بلال و مقداد ن . اما خداوند از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به وسیله عمویش محافظت می‏کرد و ابوبکر ( رضی الله عنه) به وسیله قومش محافظت می‏شد، ولی سایر افراد توسط مشرکان گرفته می‏شدند و لباس آهنی بر تن آنها می‏کردند و آنها را در جلو آفتاب قرار می‏دادند و بجز بلال همه آنها خواسته مشرکان را برآورده کردند ولی او جان خود را در مقابل خدا خوار کرده بود و به شکنجه‏های قومش اهمیت نمی‏داد. او را می‏گرفتند و بچه‏ها او را به دنبال خود در اطراف مکه می‏کشاندند و او اَحد اَحد می‏گفت[5].

و ابن اسحاق مقداری از عذابهایی را که قریش به بلال ( رضی الله عنه) و مستصعفان می‏دادند، توصیف می‏کند و می‏گوید:

آنها بر مسلمانان و پیروان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏تاختند و هر قبیله‏ای که مسلمانی در میان آنها بود به او حمله می‏کردند و آنها را زندانی می‏کردند و با زدن و گرسنگی و تشنگی آنها را عذاب می‏دادند و هنگامی که آفتاب شدت می‏گرفت آنها را جلو آفتاب سوزان می‏خواباندند و آنها را از دینشان می‏راندند، بعضی از آنها به علت عذابهای سخت از دین کناره می‏گرفتند و بعضی‏ها بر دین خود پایدار بودند و خداوند آنها را حفظ می‏کرد.

بلال آزاد شده توسط ابوبکر ( رضی الله عنه) برده بنی جمح بود، نامش بلال بن رباح و نام مادرش حمامه بود، او اسلام صادق و قلب پاکی داشت، امیه بن خلف بن وهب بن حذافه بن جمح وقتی که دید بلال اسلام آورده او را به بیابانهای مکه آورد و امر کرد که سنگ بزرگی را روی سینه‏اش بگذارند سپس به او می‏گفت: قسم بخدا یا بر همین حال باش تا وقتی که بمیری، و یا به دین محمد کافر شو و لات و عزی را عبادت کن، و او در آن سختی می‏گفت: اَحد اَحد[6].

بلال ( رضی الله عنه) این گونه با ایمانش اعتلا یافت و در راه خدا عذاب می‏دید هر چند که خداوند متعال گاهی مواقع برای مؤمنان رخصت قرار داده که کلمه کفر را بر زبان بیاورند در حالی که قلبشان از ایمان مطمئن است تا از این عذاب مجرمان رهایی یابند، اما بلال اکراه داشت از اینکه دشمنان اسلام را با گفتن کلمه کفر(اگر چه در ظاهر) شاد کند و خواست که تمام هستی بداند که اگر تمام دنیا بر علیه مؤمن جمع شوند، هرگز نمی‏توانند یک ذره از کوه ایمان راسخ او را تکان بدهند... و کسی که این کوه را استوار گردانده خداوند متعال است.

سرور ما ابوبکر ( رضی الله عنه)، سرور ما بلال را آزاد کرد
روزی ابوبکر ( رضی الله عنه) از جایی می‏گذشت و دید که بلال روی زمین داغ مکه عذاب می‏بیند و خودش را در راه خدا خوار کرده است و این ندای جاویدان را سر می‏دهد: اَحد اَحد.

ابوبکر ( رضی الله عنه) فوراً در همان لحظه رفت و کالایی را که داشت فروخت و با پول آمد تا بردگانی را که مثل بلال هستند، بخرد.

عطاء خراسانی می‏گوید: من نزد ابی مسیب بودم که در مورد بلال صحبت می‏کرد و می‏گفت: او بر دینش بسیار استوار بود و در راه خدا عذاب می‏دید. وقتی با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ملاقات کرد، رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر چیزی داشتیم بلال را می‏خریدیم. پس ابوبکر نزد عباس رفت و گفت: بلال را برایم بخر. عباس او را خرید و نزد ابوبکر فرستاد و ابوبکر ( رضی الله عنه) او را آزاد کرد[7].

و در السیره(سیرت ابن هشام) آمده است که ابوبکر ( رضی الله عنه) او را به عنوان یک برده سیاه پوست مشرک از امیه بن خلف خریداری کرد[8].

ابن سیرین : می‏گوید: وقتی که اربابان بلال فهمیدند که او مسلمان شده، او را در برابر آفتاب قرار می‏دادند و او را عذاب می‏دادند و به او می‏گفتند: خدای تو لات و عزی است، اما او می‏گفت: اَحد اَحد. این خبر به ابوبکر رسید و نزد آنها رفت و گفت: چرا او را می‏کشید؟ او مطیع شما نیست، گفتند: او را بخر، پس او را به هفت اوقیه (اُنس) خریداری کرد، و او را آزاد کرد[9].

قیس می‏گوید: ابوبکر ( رضی الله عنه) بلال را در حالی خریداری کرد که در زیر یک سنگ بود و او را با پنج اوقیه (انس) طلا خریداری کرد. آنها گفتند اگر یک اوقیه هم می‏دادی، او را می‏فروختیم. ابوبکر گفت: اگر صد اوقیه می‏خواستی می‏دادم[10].

عمر ( رضی الله عنه) هرگاه از ابوبکر ( رضی الله عنه) یاد می‏شد، می‏گفت: سرور ما ابوبکر، سرور ما بلال را آزاد کرد[11].

حتی مفسران در تفسیر این کلام خداوند متعال گفته‏اند: {وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى (19)إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى (20) وَلَسَوْفَ يَرْضَى} (ليل: ١٩-٢١).

«و هيچ كس را نزد او حق نعمتي نيست تا بخواهد (به اين وسيله) او را جزا دهد. بلكه تنها هدفش جلب رضاي پروردگار بزرگ اوست. و به زودي راضي و خشنود مي‌شود».

این آیه در مورد ابوبکر ( رضی الله عنه) نازل شده است هنگامی که بلال را خرید و او را آزاد کرد. مشرکان گفتند: تنها بخاطر نیازی که به او داشت او را خریداری کرد، که آیه نازل شد: { إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى (20) وَلَسَوْفَ يَرْضَى }. (ليل: ٢٠ – ٢١)[12]. «بلكه تنها هدفش جلب رضاي پروردگار بزرگ اوست. و به زودي راضي و خشنود مي‌شود».

این گونه خداوند متعال نجات بلال از دست مشرکان را مقدر کرد تا زندگی دوباره‏ای را در پرتو ایمان و همنشینی با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آغاز کند. پس بلال مستقیماً از این منبع پاک استفاده کرد تا زمانی که خداوند او را والا و بامنزلت گردانید.

آیاتی از قرآن در مورد او نازل شده است
از سعد نقل شده که گفت: ما شش نفر همراه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بودیم که مشرکان گفتند: اینها را از خودت دور کن تا بر ما جسارت نکنند، من و ابن مسعود و بلال و مردی هذیلی و دو نفر دیگر بودیم که خداوند این آیه را نازل کرد: {وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52) وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّيَقُولواْ أَهَؤُلاء مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ} . (انعام: ٥٢ -٥٣)[13].

«و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى‏خوانند، و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن! نه چيزى از حساب آنها بر توست، و نه چيزى از حساب تو بر آنها! اگر آنها را طرد كنى، از ستمگران خواهى بود! و اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم (توانگران را بوسيله فقيران); تا بگويند: آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما (برگزيده، و) بر آنها منت گذارده (و نعمت ايمان بخشيده است؟!» آيا خداوند، شاكران را بهتر نمى‏شناسد؟!».

خداوند از ناراحتی او ناراحت می‏شود
این کرامت و افتخاری است که دنیا با تمام محتویاتش با آن برابری نمی‏کند و آن وقتی است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر داده که خداوند از ناراحتی بلال ناراحت می‏شود.

از عائذ بن عمرو نقل شده که ابوسفیان همراه چند نفر نزد سلمان و صهیب و بلال آمد، گفتند: قسم بخدا شمشیر خدا آنجایی که باید فرود می‏آمد فرود نیامد(مقصود طعن در ابوسفیان است). ابوبکر ( رضی الله عنه) گفت: آیا در مورد بزرگ قریش اینگونه سخن می‏گویید؟ سپس نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و جریان را به او گفت. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ای ابوبکر ( رضی الله عنه) شاید آنها را ناراحت کرده باشی. اگر آنها را ناراحت کرده باشی، خداوند را ناراحت کرده‏ای. سپس ابوبکر ( رضی الله عنه) نزد آنها آمد و گفت: ای برادران! آیا شما را ناراحت کرده‏ام؟ گفتند: خداوند تو را بیامرزد ای برادر[14].

خوش بحال چنین فضیلتی که دنیا با تمام کالاهای زینتی آن با آن برابری نمی‏کند.

بهشت مشتاق بلال ( رضی الله عنه) است
بلال ( رضی الله عنه) از لحاظ قلبی و جسمی با اسلام زندگی کرد تا جایی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنقدر او را دوست داشت که قلم عاجز از وصف آن است.

روزی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر بلال ( رضی الله عنه) وارد شد و یک سبد خرما پیش او بود، گفت: ای بلال این چیست؟ گفت: ای رسول خدا برای تو و مهمانانت ذخیره کرده‏ام. گفت: آیا نمی‏ترسی که بخار آتش باشد؟ آنها را ببخش ای بلال و از کاستن و کاهش روزی نترس[15].

یک بار دیگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با مژده‏ای بزرگ برای بلال ( رضی الله عنه) آمد و گفت: بهشت مشتاق سه نفر است: علی، عمار و بلال[16].

الله اکبر!!!... بهشت مشتاق بلال است!!!

بلال ( رضی الله عنه) بعد از شنیدن این بشارت عظیم پاهایش چگونه توانست در روی زمین و میان مردم راه برود؟ مدتی یک برده حبشی بود، و الان بر روی زمین و حتی در آسمان نیز معروف شده، و بهشت مشتاق او است.

بسیاری از افراد عالی مقام بشر و صاحبان جاه و مقام و ثروت نتوانستند به جایی که بلال، آن برده حبشی رسید، برسند!!!

بسیاری از قهرمانان تاریخ حتی به جزئی از شهرت تاریخی که بلال به آن رسید، نرسیدند.

سیاهی پوست، و پایین بودن حسب و نسب او، و پایین بودن او در میان مردم به عنوان یک برده هنگامی که اسلام را به عنوان دینش برگزید مانع او نشدند تا به آن مکان بالایی که صداقت و یقین و پاکی‏اش او را آماده کرده بود، برسد[17].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدای نعلین او را در بهشت شنیده است
بلکه این بشارت به حقیقت تبدیل شد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با گوشهای خود آن را شنید.

بریده ( رضی الله عنه) می‏گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بلال را فرا خواند و گفت: چگونه برای رسیدن به بهشت از من پیشی گرفتی؟ چون من وارد بهشت شدم و صدای خش خش نعلین تو را در مقابلم می‏شنیدم، پس به کنار قصری طلایی رسیدم، گفتم: این قصر مال کیست؟ گفتند: مال مردی از امت محمد است، گفتم: من محمد هستم. این قصر مال کیست؟ گفتند: مال مردی عرب است؟ گفتم: من عرب هستم، این قصر مال کیست؟ گفتند: مال مردی قریشی است، گفتم: من قریشی هستم. این قصر مال کیست؟ گفتند: مال عمر بن خطاب است. بلال گفت: ای رسول خدا هرگاه اذان گفته‏ام دو رکعت نماز خوانده‏ام، و هرگاه بی وضو شده‏ام وضو گرفته‏ام. رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: با این وسیله بر من پیشی گرفتی[18].

ابوهریره ( رضی الله عنه) می‏گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگام نماز صبح به بلال گفت: ای بلال بهترین کاری را که در اسلام انجام داده‏ای برایم بگو. چرا که من صدای نعلین تو را در بهشت شنیدم. گفت: من هرگاه در شب یا روز وضو می‏گرفتم بلافاصله بعد از آن نماز می‏خواندم[19].

از جابر بن عبدالله م نقل شده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: دیدم که وارد بهشت شدم و با رمیصاء زن ابوطلحه مواجه شدم و صدای خش خشی را شنیدم، گفتم: کیست؟ گفت: بلال است. و قصری را دیدم که کنیزی در کنار آن بود، گفتم: این قصر مال کیست؟ گفت: مال عمر است، و خواستم که وارد شوم ولی غیرت تو به یادم افتاد. عمر گفت: پدر و مادرم فدایت باد، من بر تو غیرت داشته باشم[20].

گفتم: و اینها همگی میوه مداومت بر عمل صالح است.

و جزا از جنس عمل است.

ابن حجر در الفتح می‏گوید: به دلیل اینکه قبل از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای اذان گفتن می‏رفت در بهشت هم بر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) پیشی گرفت.

البته این به معنای داخل شدن بلال به بهشت قبل از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست، بلکه او در مقام تابع و پیرو است، گویا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به باقی ماندن بلال بر حالت او در طول حیاتش، حتی در بهشت و بقای نزدیکی او به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اشاره می‏کند، و این منزلت بزرگی است برای بلال ( رضی الله عنه)[21].

هجرت مبارک
هنگامی که خداوند متعال به پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) اجازه هجرت به مدینه را داد، بلال همراه صحابه ن هجرت کرد. و در این مسیر خداوند آنها را اینگونه ستایش کرده:{ وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ }. (حشر: ٩).

«و براي كساني است كه در اين سرا (سرزمين مدينه) و در سراي ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند، هر مسلماني را به سويشان هجرت كند دوست دارند، و در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمي‌كنند، و آنها را بر خود مقدم مي‌دارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند، و كساني كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده‌اند، رستگارانند».

هنگامی که بلال به مدینه رسید، دچار تب شد.

عایشه ك می‏گوید: وقتی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد مدینه شد، ابوبکر و بلال دچار تب شدند و ابوبکر ( رضی الله عنه) هنگامی که تب داشت، می‏‏گفت: هر فردی در میان خانواده‏اش صبح می‏کند و مرگ از بند کفشهایش به او نزدیکتر است.

اما بلال ( رضی الله عنه) خوب شد و دوست داشت که به مکه برود با وجود اینكه عذاب زیادی دیده بود ولی او هیچگاه شیرینی ایمان را که اولین بار در مکه دیده بود، فراموش نمی‏کرد.

آغاز اذان
از ابن عمر م نقل شده که گفت: مسلمانان وقتی که وارد مدینه شدند، جمع شدند، و نماز خواندند و ندایی برای آن نداشتند، روزی در مورد آن صحبت کردند، بعضی از آنها گفتند: مانند مسیحیان از ناقوس استفاده کنیم. و بعضی دیگر گفتند مانند یهودیان از شیپور استفاده کنیم. و عمر گفت: آیا نمی‏شود مردی ندای نماز سر دهد. پس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ای بلال برخیز و ندای نماز سر ده.

آغاز اذان داستانی دارد که قلبها با یاد آن روشن می‏شود.

ابن اسحاق می‏گوید: وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه رسید و در آنجا استقرار یافت، برادران مهاجر و انصار جمع شدند تا کار اسلام را مستحکم کنند و نماز بر پا دارند و زکات بپردازند و روزه بگیرند و حدود را اجرا کنند و حلال و حرام را برپا کنند و از اسلام حمایت کنند و این دسته از انصار همان کسانی بودند که خانه و ایمان خود را برای اسلام داده بودند. وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه رسید، مردم هنگام اوقات نماز و بدون ندایی جمع می‏شدند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفت که شیپوری را مثل یهودیان برای دعوت به نماز قرار دهد، پس آن را خوب ندانست، پس به ناقوس امر کرد تا با نواختن آن مردم برای نماز بیایند.

در حالی که در این وضعیت بودند، عبدالله بن زید بن ثعلبه بن عبدربه، برادر بلحارث بن خزرج نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و گفت: ای رسول خدا دیشب مردی را دیدم با لباس سبز که ناقوسی در دست داشت. گفتم: ای بنده خدا آیا آن را می‏فروشی؟ گفت: با آن چکار می‏کنی؟ گفتم: با آن به نماز دعوت می‏کنیم. گفت: آیا تو را به چیزی بهتر از آن راهنمایی کنم؟ گفتم: و آن چیست؟ گفت: می‏گویی: الله اکبر الله اکبر، الله اکبر الله اکبر، أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن محمداً رسول الله، أشهد أن محمداً رسول الله، حی علی الصلوة ، حی علی الصلوة، حی علی الفلاح، حی علی الفلاح، الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله.

وقتی که آن را به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کردم، فرمود: این خواب حقی است اگر خدا بخواهد، پس برخیز و نزد بلال برو و آن را به او یاد بده، زیرا او صدایش بلندتر است. وقتی که بلال اذان گفت: عمر بن خطاب در خانه‏اش آن را شنید و شتابان به نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) رفت و گفت: ای نبی خدا، قسم به کسی که تو را به حق مبعوث کرده است، من نیز مانند آن خواب را دیدم، رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خدا را شکر[22].

بنابراین بلال ( رضی الله عنه) اولین مؤذن اسلام بود.
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند
بلال بن رباح ( رضی الله عنه)۲

خداوند در جنگ بدر از امیه بن خلف تقاص بلال را گرفت
بلال همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در جنگ بدر حاضر شد و شدیداً جنگید و امتحان نیکویی پس داد.

و خداوند متعال خواست که او از امیه بن خلف که در گرمای مکه او را عذاب داده بود، انتقام بگیرد.

و این صحابی گرانقدر عبدالرحمن بن عوف ( رضی الله عنه) است که برای ما تعریف می‏کند که بلال چگونه توانست بر امیه بن خلف غالب شود.

عبدالرحمن بن عوف می‏گوید: امیه بن خلف دوست من در مکه بود و اسم من عبد عمرو بود و هنگامی که اسلام آوردم عبدالرحمن نامیده شدم... تا اینکه جنگ بدر فرا رسید... از کنار او گذشتم در حالی که با پسرش علی بن امیه ایستاده بود و دستش را گرفته بود و زره‏هایی با من بود. وقتی که مرا دید گفت: ای عبد عمرو، و من جواب ندادم سپس گفت: ای عبدالإله، گفتم: بله. گفت: آیا چیز بهتری از من سراغ داری؟ من از این زره‏ها برای تو بهتر هستم؟ گفت: گفتم: آری، خداوند از همه چیز بهتر است. گفت: سپس زره‏ها از دستم افتاد و دستش و دست پسرش را گرفته بود و می‏گفت: هیچگاه چنین روزی را نمی‏بینم، آیا نیازی به شیر نداری؟ گفت: سپس با آنها بیرون رفتم[23].

در روایتی آمده که ابن عوف ( رضی الله عنه) گفت: امیه بن خلف به من گفت: و من میان او و فرزندش ایستاده بودم که دستهای هر دوی آنها را گرفته بودم: ای عبدالإله، کدامیک از شما بسیار شجاع و قوی است؟ گفتم: حمزه بن عبدالمطلب، گفت: این همان است که با ما چنین و چنان کرد! عبدالرحمن گفت: در حالی که آنها را با خود می‏بردم، بلال او را که همراهم بود، دید - و او کسی بود که در مکه بلال را عذاب داده بود - و می‏خواست که اسلام را ترک کند و امر می‏کرد که سنگ بزرگی را روی سینه‏اش بگذارند، و می‏گفت: یا بر همین حال می‏مانی یا دین محمد را ترک می‏کنی. و بلال می‏گفت: اَحد اَحد. گفت: وقتی که او را دید، گفت: امیه بن خلف، اساس کفر! نجات نیابم اگر نجات یابد!. گفتم: ای بلال آنها اسیران من هستند. گفت: نجات نیابم اگر نجات یابد!. گفتم: آیا نمی‏شنوی ای پسر سیاه پوست؟ گفت: نجات نیابم اگر نجات یابد!.. گفت: سپس با صدای بلند فریاد زد، ای یاران خدا، اساس کفر امیه، بن خلف نجات نیابم اگر نجات یابد! گفت: دور ما را گرفتند و من از او دفاع می‏کردم، مردی با شمشیر ضربه‏ای به پای پسرش زد و او فریاد بلندی کشید که تا آن روز چنین فریادی نشنیده بودم، گفتم: خودت را نجات بده، از دست من کاری بر نمی‏آید. گفت: با شمشیرهایشان او را تکه تکه کردند و عبدالرحمن می‏گفت: خداوند به بلال رحم کند، زره‏هایم را از دست دادم و اسرایم را نیز از من گرفت[24].

بلال در روز فتح مکه بر بالای کعبه اذان گفت:
روزها به سرعت سپری شد... و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فاتحانه و پیروزمندانه به مکه برگشت، بعد از آنکه از آنجا اخراج شده بود و گریه می‏کرد و می‏گفت: قسم بخدا تو محبوبترین سرزمین خدا برای خدا هستی. و محبوبترین سرزمین خدا برای رسول خدا هستی و اگر قومم مرا مجبور نکرده بودند از آن خارج نمی‏شدم.

عبدالله بن عمر م می‏گوید: روز فتح مکه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) سوار بر مرکبش همراه اسامه بن زید از بالای مکه آمد که بلال نیز همراه آنها بود و عثمان بن طلحه نیز بود تا اینکه وارد مسجد شدند و امر کرد که کلید خانه کعبه را بیاورند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) همراه اسامه بن زید و بلال و عثمان بن طلحه وارد شدند و یک روز تمام در آنجا ماندند، سپس بیرون آمدند و مردم وارد شدند و عبدالله بن عمر اولین کسی بود که وارد شد و بلال را دید که بالای کعبه ایستاده است و گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) کجا نماز می‏خواند؟ اشاره کرد به همان جایی که در آن نماز می‏خواند. عبدالله گفت: فراموش کردم که از او بپرسم چند رکعت خواند[25].

امام ابن قیم می‏گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به بلال امر کرد که از کعبه بالا برود و بر بالای آن اذان بگوید[26].

و بلال اذان گفت... در چه زمانی... و چه مکانی.... و چه مناسبتی!!

زندگی در مکه از حرکت ایستاد و هزاران مسلمان در خشوع بودند و کلمات اذان را بعد از بلال به آرامی تکرار می‏کردند. و مشرکان در خانه‏هایشان بودند و باور نمی‏کردند که این همان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و فقرایی هستند که دیروز از این دیار بیرونشان کرده بودند؟

آیا این حقیقت دارد که ما آنها را بیرون کردیم و با آنها جنگیدیم و محبوبترین افراد خانواده‏هایشان را کشتیم؟؟

آیا این حقیقت دارد که در آن لحظات ما را خطاب قرار می‏داد و به ما می‏گفت: بیایید... شما آزادشدگان هستید!!

سه نفر از بزرگان قریش در کنار کعبه ایستاده بودند و گویی که صدای بلال آنها را می‏سوزاند و او بتهایشان را با پایش خرد می‏کرد و از بالای کعبه صدای اذانش مانند بوی خوش بهار در تمام فضای مکه پخش شده بود...

این سه نفر: ابوسفیان بن حرب - که چند ساعت بعد اسلام آورد - و عتاب بن اسید و حارث بن هشام بودند که[27]، عتاب بن اسید گفت: خداوند به اسید رحم کرد که این روز را نمی‏بیند و این کلمات را نمی‏شنود تا خشمگین شود. حارث بن هشام گفت: قسم به خدا اگر می‏دانستم که او (رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم) برحق است از او تبعیت می‏کردم.

و ابوسفیان گفت: من چیزی نمی‏گویم، اگر چیزی بگویم این سنگها به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر خواهند داد! پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر آنها خارج شد و گفت: من دانستم که شما چه گفتید، سپس آن را برای آنها بیان کرد، سپس حارث و عتاب گفتند: شهادت می‏دهیم که تو رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هستی و قسم بخدا کسی همراه ما نبود تا بگوييم به تو خبر داده است[28]‏.

حال هنگام رفتن فرا رسیده است
بلال ( رضی الله عنه) در طول زندگیش مؤذن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده است، وقتی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به رفیق اعلی پیوست و وقت نماز فرا رسیده بود، بلال برخاست که اذان بگوید و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کفن شده بود ولی دفن نشده بود - وقتی که به أشهد أن محمداً رسول الله رسید... اشک از چشمانش جاری شد و صدا در گلویش ماند و مسلمانان همگی گریستند و در آه و ناله غرق شدند. سپس سه روز بعد از آن اذان می‏گفت و هرگاه به أشهد أن محمداً رسول الله می‏رسید گریه می‏کرد و مردم نیز گریه می‏کردند....

و بعد از آن از ابوبکر ( رضی الله عنه) خواست که او را از اذان گفتن معاف بدارد چرا که توان گفتن آن را ندارد[29].

و از ابوبکر ( رضی الله عنه) خواست که به او اجازه بدهد که برای جهاد به شام برود و ابوبکر او را بسیار دوست می‏داشت و در ابتدا مردد بود، بلال به او گفت: اگر تو مرا برای خودت خریده‏ای، خودداری کن، ولی اگر مرا برای خدا خریده‏ای مرا رها کن[30].

و در روایتی آمده که گفت: مرا رها کن که برای خدا کار کنم و ابوبکر ( رضی الله عنه) به او اجازه داد.

ابن کثیر : می‏گوید: وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وفات کرد، بلال از جمله کسانی بود که برای جهاد به شام رفت.

و گفته شده که او در زمان خلافت ابوبکر ( رضی الله عنه) برای او اذان گفته است، و قول اولی صحیح‏تر و مشهورتر است[31].

و در سرزمین شام همچنان عابد و زاهد باقی ماند و منتظر روزی بود که به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحابش ن بپیوندد. و اولین و بزرگترین مؤذنی که دنیا او را شناخته بر بستر مرگ آرمید.

سعید بن عبدالعزیز می‏گوید: وقتی که بلال در حال احتضار بود، گفت: فردا محبوبانم محمد و یارانش را ملاقات خواهم کرد. و زنش گفت: وای چه بد! بلال گفت: وای چه خوب![32].

و او نفسهای آخرش را کشید و خداوند نام او را در دو جهان جاویدان و ماندگار کرد و قدر او را در آخرت در بهشت جاویدان بالا برد.

من از خداوند متعال خواستارم که ما و شما را همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحابش در بهشت قرین گرداند.

و اگر از شنیدن اذان بلال ( رضی الله عنه) در دنیا محروم بودیم، ان شاءالله اذان او را در آخرت بشنویم!!! آیا این خداوند متعال نیست که می‏فرماید: { نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ }. (فصلت: ٣١). «و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مى‏شود!».

پس وقتی که - به رحمت خدا - ما وارد بهشت شدیم و خواستیم که صدای اذان بلال را بشنویم خداوند متعال آن را به گوش ما می‏رساند، چرا که او قادر به هر کاری است.

سلام و درود خدا بر تو ای مؤذن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تا ان شاء الله در بهشت خداوند با تو ملاقات کنیم، تا در بهشت از مجاورت شما برخوردار شویم، و هر کسی با محبوبش محشور می‏شود[33].

خداوند از بلال و سایر صحابه ن راضی و خشنود باد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - ابن ماجه و حاکم از ابن عمر روایت کرده‏اند و آلبانی در صحیح الجامع آن را صحیح دانسته است، 6002.

[2] - طبرانی، الکبیر، از ابوامامة و آلبانی در صحیح الجامع آن را صحیح دانسته است، 6643.

[3] - احمد، ابوداود و نسائی از ابوهریره روایت کرده‏اند و آلبانی در صحیح الجامع صحیح دانسته است، 6644.

[4] - مسلم و احمد و ابن ماجه از معاویه روایت کرده‏اند، صحیح الجامع 6645.

[5] - حاکم 3/274 و می‏گوید: اسنادش صحیح است و ذهبی می‏گوید: صحیح است و ابونعیم در الحلیة روایت کرده است 1/149 و ابن عبدالبر در الاستیعاب روایت کرده است.

[6] - السیرة، ابن هشام، 1/262.

[7] - ابن عبدالبر، الاستیعاب، 2/32؛ اسد الغابة 1/243.

[8] - السیرة، ابن هشام، 1/318.

[9] - الطبقات، ابن سعد، 3/1/165.

[10] - ابن نعیم، الحلیة، 1/150 به نقل از السیر، ذهبی، 1/353.

[11] - بخاری 3754، المناقب، ابن سعد، 3/1/166.

[12] - صفوة التفاسیر، 3/570.

[13] - مسلم2413، 46؛ فضائل الصحابة؛ ابن ماجه، 4128 الزهد.

[14]- مسلم2504؛ نسائی، فضائل اصحابة 172.

[15] - طبرانی الکبیر از ابن مسعود و بزار از بلال و ابوهریره نقل کرده است و آلبانی در صحیح الجامع 1512 صحیح دانسته است.

[16] - ترمذی 3798؛ المناقب، حاکم 3/137 و آن را صحیح دانسته و ذهبی با او موافقت کرده است.

[17] - رجال حول الرسول، ص103-104 با تصرف.

[18] - احمد 5/360؛ ترمذی 3689؛ حاکم، المستدرک 3/285 و می‏گوید: به شرط شیخین صحیح است و ذهبی با آن موافقت کرده است.

[19] - بخاری 1149؛ مسلم2458.

[20] - بخاری 3679، مسلم 2457.

[21] - فتح الباری 3/43.

[22] - ابوداود، کتاب الصلاة، باب بدءالاذان 1/ح 499؛ بخاری، خلق افعال العباد ص48؛ دارمی، الاذان، باب بدء الاذان 1/1187؛ ترمذی کتاب الصلاة 1/ح 189؛احمد، مسند، 4/43؛ ابن خزیمه 1/370؛ بیهقی، سنن الکبری، 1/391، 427 و حدیثی است که گروهی از ائمه مانند بخاری، ذهبی و نووی و دیگران آن را صحیح دانسته‏اند، تلخیص الحبیر ابن حجر، 2/208.

[23] - طبری، التاریخ 2/35؛ ابن اثیر، الکامل، 2/127؛ ابن سید الناس، عیون الاثر 1/399 و اسنادش صحیح است.

[24] - بخاری کتاب الوکالة، باب ؛إذا وکل المسلم حربیاً في دار الحرب 4/ح 2301/ فتح و در المغازی 7/3971 به اختصار.

[25] - بخاری 7/611 المغازی.

[26] - زاد المعاد 3/411.

[27] - رجال حول الرسول، ص116-117 با تصرف.

[28] - ابن هشام بدون سند آورده است و ابن کثیر در تفسیرش آورده است 3/132 از طریق ابن اسحاق و بدون سند.

[29] - صور من حیاة الصحابة ص321.

[30] - بخاری 3755 کتاب فضائل الصحابة.

[31] - البدایة والنهایة 5/289.

[32] - سیر اعلام النبلاء، امام ذهبی، 1/359.

[33] - متفق علیه از انس، صحیح الجامع، 6689.
     
  
مرد

 
rostam91: همون چیزی که آخوندها تو گوشتون از زمانی که دنیا میاین خوندن و مسختون کردن، در حالی که خداوند عقل داده که خود بیاندیشیم
به هر حال! باز از این یاران مخلص رسول الله میزارم تا حالا که بهت ندادن بخونی فرصت خوندن رو داشته باشی به قول خودت برای عبرت خوبه!
متاسفم چون پست های تولانی رو حوصله ندارم بخونم اونهم ادمهایی که ۱۴۰۰ سال پیش همچین کاره ای هم نبودن مثلا من بودن اونها چی کردن چی مشکلی رو حل میکنه

مهم تترین وجه کار برای من عاقبته و عاقبت اونها برام واسه عبرت گرفتن بهتره
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
ametis: متاسفم چون پست های تولانی رو حوصله ندارم بخونم اونهم ادمهایی که ۱۴۰۰ سال پیش همچین کاره ای هم نبودن مثلا من بودن اونها چی کردن چی مشکلی رو حل میکنه
این مشکل که حرفهائی که تو گوشتون خوندن بعد پنبه زدن که در نیاد رو میفهمین و اینکه اونطوریا که گفتن هم نبوده
ametis: مهم تترین وجه کار برای من عاقبته و عاقبت اونها برام واسه عبرت گرفتن بهتره
پس بخون تا عاقبت بخیر بشی
صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند


عبدالله فرزند عبدالله بن ابی سلول

وی عبدالله بن عبدالله بن سلول بن مالک بن سالم انصاری خزرجی است. پدرش همان عبدالله بن ابی بن سلول است که از مشهورترین منافقان در مدینه است.

عبدالله از شدیدترین مردم بر پدر خویش بود و اگر عدم اجازه‌ی رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نبود وی قصد کشتن پدر خویش را داشت.

او از بهترین صحابه و از بزرگان آنان بود. نام ایشان پیش از اسلام، "حباب" بود که کنیه‌ی پدرش بر اساس این نام بود اما رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ این نام را تغییر داد و وی را عبدالله نام نهاد.

از عاصم بن عمر بن قتادة روایت است که وقتی خبر آنچه عبدالله بن ابی در جریان بازگشت از غزوه‌ی بین المصطلق به زبان رانده بود به پسرش عبدالله رسید ـ یعنی وقتی مهاجرین و انصار در جریان بازگشت از این غزوه دچار اختلاف شدند و ابن ابی سلول گفت: ... به خدا قسم که داستان ما و این قریشی‌ها به مانند سخنی است که گفته‌اند: سگت را چاق کن تو را می‌خورد. به الله قسم که اگر به مدینه برگردیم عزیزترین اهل آن ذلیل‌ترین اهل آن را از آن بیرون خواهد کرد- وقتی این سخن به عبدالله رسید به نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ آمده و گفت: ای رسول خدا، به من خبر رسیده است که قصد داری به خاطر آنچه از عبدالله بن ابی به تو رسیده است او را به قتل رسانی؛ اگر واقعا می‌خواهی این کار را بکنی مرا دستور ده تا خودم این کار را انجام دهم... که به خدا قسم خزرجیان می‌دانند که هیچکس در میانشان بیشتر از من به پدرش خوبی نمی‌کند و من می‌ترسم که کسی دیگر را به این کار فرمان دهی و او را بکشد سپس نفسم به من اجازه ندهد که قاتل پدرم در میان مردم رفت و آمد کند و او را بکشم و به خاطر یک کافر دستم به خون مسلمانی آغشته شود و جهنمی شوم.

پس رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمود: "بلکه با پدرت نرمی خواهیم کرد و تا وقتی در میان ماست با وی به نیکی رفتار خواهیم نمود".

عبدالله بن ابی بن سلول منافق در سال نهم هجری درگذشت پس رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به احترام پسرش لباس خود را به عنوان کفن بر عبدالله بن ابی منافق پوشاند و بر وی نماز گزارد و برای وی از خداوند طلب آمرزش نمود تا آنکه این آیه از سوی خداوند متعال نازل گردید: {ولا تصل على أحد منهم مات أبداً ولا تقم على قبره} (بر هیچ یک از آنان که مرده است هرگز نماز مگذار و بر قبرش مایست).

پدر وی در میان قومش ریاست داشت و مورد اطاعت آنان بود و اهل مدینه پیش از آنکه رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به آنجا هجرت کند قصد داشتند وی را به عنوان پادشاه خود برگزینند اما با آمدن پیامبر این کار انجام نگرفت و این باعث شد او کینه‌ی پیامبر را در دل گیرد و با او به مخالفت برخیزد.

عبدالله بن عبدالله بن ابی در غزوه‌ی بدر و دیگر نبردهای پس از آن شرکت جست و سر انجام در نبرد یمامه به شهادت رسید.
     
  
صفحه  صفحه 43 از 54:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  53  54  پسین » 
مذهب
مذهب

شیعه مذهب واقعی یا مذهب ایرانی؟

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA