ارسالها: 9253
#12
Posted: 16 Nov 2013 19:17
تصور ما از گناه چيست؟
ھمه ما از چگونگی داستان خلقت آدم و حوا اطلاع داریم . اینکه حوا در بھشت از ميوه ممنوعه می خورد
از دیدگاه دین مسيحيت گناھی بزرگ محسوب شده است. که به واسطه آن انسان از بھشت رانده می
شود. و به زمين می آید.و مسيح که ھمان خدا تجسم یافته است برای اینکه کفاره گناه بشر را بدھد به
شکل انسان بر روی زمين می آید.حال می پرسيم تصور ما از گناه چيست؟ آیا گناه چيزی به جز این است
که عملیباعث رساندن آسيبییا ضایع شدن حقی از خود و یا دیگران بشود؟ اینکه حوا سيبی می خورد
به چه کسی آسيب می رسد؟ چه آسيب ھای جسمییا روانی به خود یا دیگران به واسطه خوردن این
سيب زد؟ اگر ميوه ممنوعه چيزی بدی بود چرا یاد آوری خاطره رانده شدن از بھشت باعث نشد که آدم و
حوا سراغ این ميوه ممنوعه در روی زمين نروند.چقدر نافرمانی از خدا به دل آدم و حوا چسبيده بود که در
زمين نيز به آن نافرمانی ادامه دادند.
خوب که برسی کنيم ثمره این نافرمانی به کسی آسيب نرساند به جز خود خدا.خدا در این داستان خلقت
تنھا به این دليل که شيطان از او برده است اختيار از کف می دھد و حکم بر اخراج آدم و حوا از بھشت
می دھد. چون خدا علی رغم خدائيش، نتوانست آنقدر قدرت نفوذ کلام داشته باشد که آدم و حوا به
حرف او بيشتر از حرف شيطان اھيت بدھند. قدرت شيطان از قدرت خدا بيشتر بود و این به خدائی خدا
لطمه ميزد.چون یکبار که آدم و حوا به حرف شيطان گوشفرا دادند بعيد نبود که شيطان جای خدا را
بگيرد و از آن پسبه جای حرف خدا به حرف شيطان گوشبدھند و عملا شيطان جایگاه خدا را تسخير
کند.اما خدا مثل کسانی که موقع عصبانيت نمی توانند درست فکر کنند و تصميماتی که می گيرند به
ضرر خودشان تمام می شود، با راندن انسان از بھشت و آزاد گذاشتن شيطان در فریب انسان در عمل
شيطان را در دست یافتن به آرزوی خود یاری رساند.
شيطان می خواست به جای خدا فرمان بدھد و موفق ھم شد. در حقيقت خوردن سيب نيود که باعث
حبوط آدم شد. بلکه حسادت خدا نسبت به شيطان بود که انسان را از بھشت راند.
مسيح به خاطر اینکه کفاره گناه انسان را بدھد ( ھمان گناه اوليه یعنی خوردن سيب است) به زمين می
آید . آیا خوردن سيب اینقدر فاجعه بزرگی است که به واسطه آن خدا باید به زمين بياید تا با مصلوب شدن
خود گناه بشر را بشوید؟ مگر نمی شد در بھشت از این خطا در گذشت؟ در بھشت خدا فقط لازم بود از
گناه دو انسان درگذرد. اما در زمين باید بار گناھان ھزاران ھزار انسان را به دوشبکشد .
این خدا که در قالب انسان به زمين آمده مغزشبه اندازه یک انسان عادی ھم کار نمی کند.چون وقتی به
درخت انجير که ميوه نداشت بر می خورد به درخت نفرین می کند که خشک شود. خدایی که در برابر یک
درخت بی ميوه عصبانی می شود چقدر برای نظارت بر دنيا صلاحيت دارد؟
اگر بخواھيم داستان آدم و حوا را واقعی فرضکنيم چگونه می توانيم زمانی که عجز و ناله آدم و حوا
برای بخشوده شدن در دل سنگ خدا تاثير نمی گذارد، به پذیرفتن توبه اميدوار باشيم.خدایی که اینقدر
در پيششيطان احساسحقارت می کرد که این عقده را تنھا با اخراج آدم فرو نشاند چگونه گناھان
بزرگتر را که اثرات آن گاھی اجتماعی را آلوده می سازد ، خواھد بخشيد.
خدا از اینکه حوا سيبی خورد عصبانی شد. یا دشرفت که جلوی فرشته ھا کلیپز داده که من از خلقت
انسان چيزی ميدانم که شما نمی دانيد. آدم اسما را می داند اما شما نمی دانيد. حد اقل آبروی خودش
را جلوی فرشته ھا حفظ نکرد.من مطمئنم که پساز اخراج آدم و حوا از بھشت ، فرشته ھا کلی خدا را
سرزنشکردند. بله، این ھمان تبارکللهاحسن الخالقين است که پزشرا به ما می دادی گناه خوردن
سيب به بزرگی گناه خلق دنيای وارونه و سپردن زمام امور دنيا به دست بيماران شيزوفرنی که دچار
تخيلات و اوھام ھستند و فکر می کنند جن و پری با آنھا گفتگو می کنند نيست.
گناه سيب خوردن به بزرگی خلق دنيای معيوب که در آن دنيا انسانھاییبا ناتوانی جسمیبدون ميل و
ارداده خویشپا در آن می گذارند و ھمه طول عمر خود را ار لذت زندگی کردن محروم ھستند، نيست.
تصور ما از گناه چيست؟
سيب خوردن گناه بزرگی است یا تفاوت بين انسانھا قائل شدن ؟ یکی را ھدایت کردن و یکی را وا نھادن.
یکی را زشت خلق کردن و یکی را زیبا آفریدن . یکی را روزی رساندن و دیگری را بیبھره کردن.
ما به خاطر خوردن یک سيب از بھشت رانده شدیم . اما ما انسانھا، خدا را به خاطر گناھان بيشمارشاز
زندگی خود بيرون نمی رانيم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#13
Posted: 16 Nov 2013 19:21
آيا دعا کردن و توسل به نذر و نياز، نشان از دينداری است يا روان بيماری؟
· به هر حال دعا کردن و خواهش و تمنا از نيروهای غيبی برای پذيرش خواستها و تمناهای آدمی، عادتی است که از زمان غارنشينی تاکنون همچنان ميان مردمان کم
خرد جريان دارد؛ و آدميان هرگاه به مصيبتی گرفتار شدهاند که حد فهم و توانشان در مبارزه با آن لنگيده است، به اين عنوان که اگر تمنا و استغاثه کنند حتماً پاسخ خواهند
گرفت، خود را فريفتهاند ...
دوستم با اطمينان می گفت که از رفيق روانشناساش- نه روانپزشک- شنيده است که دعا کردن سبب آرامش روان ميشود! البته بازگوکردن
موضوع همراه لعابی از هزل بود نسبت به ان دوست روانشناس.
دعاکردن و حاجت خواستن ازنيروهای غيبی و ماوراءالطبيعه، پديدهای ديرينه در قرون است و مربوط به حال و ياهزار سال و دوهزار سال پيش
نيست، بلکه ريشه در زندگی نيمه وحشی انسان دارد. از زمانی که آدمی غار نشين شد و تکامل فيزيک بدن و سلولهای مغزش او را از خوی
حيوانی به درآورد و وادارکرد تا خويشتن را ازآفات جوّی و آزار دشمنان حفظ کند، دخيل بستن و دست نياز به سوی نيروهای مافوق بشر که در
تصور خود آدمی رخنه کرده بود، وارد زندگیاش شد و امری روزمره گشت. نمايش، نخست با کارهای ساده ی افراد خانواده شروع میشد، که
طنين آواهای مخصوص و کوبيدن بر طبل و نعرهزدن در بيابان و جنگل، بخشی از آن بود. سپس گروه جادوگران به وجود آمد که کارشان در
زمينه ی رفع بلا و مداوای ناخوشيها با جادو و باطل السحر و خواندن وردهای خود ساخته، همراه با سوختن مواد شامه نواز و يا شامه آزار ادامه
داشت. تکامل سحر و جادو، زمينه ساز بتپرستی شد، و سرانجام دينهای توحيدی را به بشر ارمغان داد. گرچه بتپرستی و سپس آئينهای توحيدی،
به مراتب و ازهرنظر ازآن حرکات و دعاخوانی و رقص و پايکوبیهای ساحران بهتر و تازهتر و خردمندانهتر بود، اما باز در درونمايه، شامل
موضوعهائی بود که بعدها اهل فضل و خرد و دانش، به نظر ترديد به آن می نگريستند. به سخنی ديگر، گروه خردگرايان، در پذيرش دين که
همواره با استبدادی تلخ و مطلق و گاه شمشير و تقاص اجرا ميشد، رغبتی از خود نشان نميدادند. اين مبارزه و پروتست و مخالفت، نسبت به هر سه
آئين ابراهيمی بوده و متوليان دينها اينگونه مردمان را به نامهای کافر، مرتد، و زنديق طبقه بندی ميکردند.
علت بزرگ اين عدم رغبت اين بود که روز به روز شکل و محتوای احکام دين به ميل و خواسته ی متوليان و بنا بر فرمان بزرگان شريعت، تغيير
می يافت و سنگينتر می شد. به علاوه بنا به دستور حکمرانان و پادشاهان، مرتب در عرصهی دينداری، متممهائی وضع و به دين افزوده ميشد که
کلاً درجهت خلاف عقل بوده و اغلب با منافع طبقهی فقير و متوسط جامعه ضديت داشت. روشن است که طبقات زحمتکش، فاقد هرگونه نيرو و
امکانات برای مبارزه و رودرروئی با اين مظالم و زورگوئیهای شاه و شيخ بودند و در مقابله با آن بيدادها کاری از آنان ساخته نبود. اما هر
زمان، امکان عصيان و طغيان اين طبقه وجود داشت و ترس از خيزش مظلومان، ذهن شريعتمدار و حاکم را میآزُرد. در مقابل احتمال اين
واکنشها، برای آرام ساختن احساسات غليانی و سرکشی توده، همت شريعتمداران علاوه بر دستور انجام فرايض دين، معطوف ساختن ورد و دعا
ميشد تا آن اوراد و دعاها را به بيچارگان بياموزند و در ذهنشان حُقنه کنند و از فقرا بخواهند در مواقع معين با آن دعاها و نذر و نيازها سرگرم
باشند.
يک نظر اجمالی به کتابهای ملا محمد باقر مجلسی که عنوان علامه را از شاهان صفوی گرفته است، نشان ميدهد که چه اندازه دعا و ورد برای
تخدير مردم فقير و زحمتکش، از ذهن اين ملا ترشح کرده است. دقت در کوشش و اهتمام واتيکان و کليسا برای اطاعت مردم از دين، ميزان تلاش
متوليان دين مسيح را نيز در بروز ناآرامیهای تودهی عصيانگران نشان ميدهد.
نگارنده بر اين باور است که فرهنگ دعاخوانی و نذرو نياز، از کليسای کاتوليک و مسيحيت به درون اسلام و تشيع نفوذ کرده و توسط متوليان
مذهب تکامل و گسترش يافته است. زيرا در صدر اسلام، جز قرآن به چيزی ديگر اهميت و رغبت نشان داده نميشد. اگر موشکافانه به شکل و
محتوای دو مذهب تشيع و کاتوليک بنگريم و آنها را از هرجهت مورد مداقه و شناخت قراردهيم، شباهتهای عينی در اين دو آئين به حدیاست که
میتوان يکی را فرزند ديگری تصور کرد. بديهی است در اين ميان، چون پيدايش عيسويت و کاتوليک، قرنها بر اسلام و مذهب ابداعی تشيع پيشی
دارد، بیترديد بايد تشيع را متأثر از مسيحيت دانست و رسوم و عادات و شرايع اين مذهب را برگرفته از کاتوليک تصورکرد؛ و به اين نتيجه رسيد
که پديدآورندگان مذهب شيعه، بسياری از اين امور را از کليسای کاتوليک گرفته و به عقايد خويش افزودهاند.
لازم به يادآوری است، که گرچه از همان روز فوت پيامبر اسلام تعدادی محدود و انگشت شمار از صحابه خلافت حضرت رسول را شايستهی
علی ميدانستند و با خلافت ابوبکر مخالف بودند و گروه اندک شمار هواداران علی را ساختند، اما واقعيت آن است که مذهب شيعه را جعفر صادق
امام ششم شيعيان در قرن دوم هجری بنياد نهاد و فقه و شريعت شيعی را آن حضرت درست کرد. به اين جهت حضرت جعفر صادق را بنيانگذار
مذهب شيعه می دانند و مینامند. اما، به طور قطع مذهبی که امام ششم بنياد نهاد، خيلی سادهتر از آئين کنونی بوده و بسياری از پيرايههای مذهبی
که امروز اجرا ميشود را نداشته است. مثلاً ازعزاداری درآن خبری نيست و اين رسم را عضدالدوله ديلمی در قرن چهارم هجری در بغداد و
کاظمين و سامرا بدعت گذاشت؛ و چون منبعی برای معاش آخوندها بود، به سرعت رواج يافت و هرسال برجاه و شوکت اين مراسم افزوده شد.
که در تشهدِ مذهب شيعه وجود دارد، مطلقاً دستور امام جعفر نيست، بلکه از ابداعات شاه اسماعيل «... اشهد ان علی ولی الله » همچنين، جمله ی
صفوی است؛ و اوست که دستورداد اين جمله به تشهد و اذان افزوده شود.
بحث برسر تشابهات بين دو آئين است که به چند نمونه آن اشاره ميشود:
١- تعداد حواريون عيسی دوازده است و تعداد امامان شيعه نيز همان عدد دوازده.
٢- در تشيع چهارده معصوم داريم، و در کاتوليک هرچند از معصوم اسمی نيست، اما دوازده حواری و يهودای خيانتکار و خود عيسی، چهارده
نفرند.
٣- عيسی مسيح زنده است و غايب شده و درآسمان است؛ امام دوازدهم شيعيان نيز زنده و غايب شده و در مخفيگاهی (چاه يا غار) خودرا از نظر
پنهان کرده است.
۴- عيسی مسيح روزی برخواهد گشت و تمام مردم را به سوی خدای يکتا و آئين خويش دعوت ميکند و با کفار جنگ و جدال خواهد داشت؛ عيناً
امام دوازدهم نيز روزی ظهور ميکند و با کفر و ارتداد و پيروان ديگر اديان و مذاهب می جنگد و همه را مطيع خويش و پيرو تشيع خواهد کرد.
۵- دستجات کاتوليک به هنگام تبليغ، در معابر حرکت کرده و صليب وزنار را با خود حمل می کنند و ياد کشته شدن و به صليب کشيدن عيسی را
گرامی ميدارند. دستجات عزاداران شيعه نيز در کوی و برزن به حرکت درمی آيند و با حملِ علم و کتل که شباهتی تام به صليب دارد، آئين شهادت
حسين را ارج می نهند.
۶- کشيشان کاتوليک و پروتستان، سدها نوع ورد و دعا درست کرده و به مومنان مسيح ياد ميدهند تا در موارد گوناگون از آن سود جويند و گره
کارها را باز کنند. متوليان مذهب شيعه نيز هزاران نوع دعا را برای خام و خوابکردن پيروان ساختهاند. بزرگترين اين دعاها، دعای کميل است
که معلوم نيست کدام آخوند رند در ساخت و تصنيفش همت کرده است، اما امروز آن را به فردی عرب به نام کميل که در زمان حضرت علی
میزيسته است، نسبت ميدهند. فراموش نکنيم که خواندن اين دعا، امروز نشان اشرافيت شيعی است.
به هر حال دعا کردن و خواهش و تمنا از نيروهای غيبی برای پذيرش خواستها و تمناهای آدمی، عادتی است که از زمان غارنشينی تاکنون همچنان
ميان مردمان کم خرد جريان دارد؛ و آدميان هرگاه به مصيبتی گرفتار شدهاند که حد فهم و توانشان در مبارزه با آن لنگيده است، به اين عنوان که
اگر تمنا و استغاثه کنند حتماً پاسخ خواهند گرفت، خود را فريفتهاند.
به گمان من، امروز دعاکردن نشان خداشناسی نيست، بلکه برعکس، نشان عدم شناخت و معرفت دعاکنندگان و توصيه کنندگان دعاست نسبت به
نيروئی که آن را خالق و گردانندهی جهان میدانند. زيرا رأفت و مرحمت اگر در منبعی وجود داشته باشد و از صفات برجسته و مهم آن منبع باشد،
نياز به انگيزه و تحريک ندارد و بايد جزئی از رشحات دائمی دارندهاش باشد و همواره تراوش کند. خدا را سلطانی قهار پنداشتن و به درگاهش
زاری و التماس کردن تا قلبش نرم شده و غضبش آرام گيرد، دقيقاً نشان عدم شناخت است و سبب کوچک شمردن صاحب آن کمالات می شود.
يعنی ناخوشی و درمان از مشيت « داء و دوا » ، اصولاً دعاکردن برای شفای مريض و رفع حاجات، نقض غرض است. زيرا مطابق باور مومنان
الهی است. يعنی مومنان می گويند: خدا هم مرض را میدهد، و هم شفا را؛ و اين دوگانگی درهرجا و هرکس باشد، يا نشان ستمکاری است، يا
نادانی. آيا ممکن است پزشکی، به بيمار خود ميکرب حصبه تزريق و او را بيمار کند، آنگاه به درخواست بيمار و اطرافيان، به مداوای مريض
بپردازد؟ دعاکردن برای بيماری در پيشگاه خدائی که او را مريض کرده است، عين همين است. اگر خدا بيماری می دهد و مشيتش براين است
کسی را مريض کند، آيا دعاکردن و طلب شفا از او بی جا و همانند رشوه دادن نيست؟ اين خدا، با خان و ارباب ده که رعيبت را به زير فلک می
گيرد و تا کدخدا شفاعت نکند دست از او نمی کشد، چه تفاوتی دارد؟ در مورد روزی، آيا اگر يک روز کبوترها و يا هرحيوان ديگر از لانه بيرون
نيايند و به دنبال دانه نروند، هيچ نيروی غيبی دانه در لانه شان خواهد ريخت؟ اگر چنين اتفاقی بيفتد، قطعاً دعاهای بشر نيز مستجاب خواهد بود.
دعا، نه روح را آرامش میدهد و نه روان را تسکين میبخشد. تنها سبب فريب آدمی و باعث غفلتش از واکنشهای لازم در برابر مصائب ميشود.
کسانی که به دعا رو میآورند و از خدا و ارواح طيبه! می خواهند که حاجتشان را برآورد، فقط بيچارگی و درماندگی و گمراهی خويش را نمايش
ميدهند. ضمناً، مرده، مرده است، چه انسان، و چه يک تک سلول. سعدی می فرمايد:
يکی روستائی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش
جهانديده پيری براو برگذشت چنين گفت خندات به ناتور دشت
که اين دفع چوب از سر و گوش خويش نمی کرد و اکنون که مرده است و ريش
دعاکردن، يعنی خودرا فريب دادن، دعاکردن يعنی نمايش عدم آگاهی، دعاکردن يعنی خود را حقير شمردن، يعنی وقت تلف کردن و...
مدتهاست که پيشرفت دانش و تکنيک، ثابت کرده است، حوادث جهان تابع قانون علت و معلول است و ربطی به هيچگونه نيروی غيبی ندارد، زمين
لرزه، همان اندازه که در يک دشت ممکن است بروز کند، در کوهستان و زير اقيانوس هم به وجود می آيد؛ و اگر در نقاط مسکونی رخ دهد، سبب
کشتار ميشود و هيچ دعا و توسلی هم جلوگيرش نيست. سيل و طوفان، همچنان که در کوه و دشت جاری می گردد، می تواند به درون شهرها و
محلهای سکونت هم سرايت کند و مردمان را بکشد و سجاده و مُهر و ردا و صليب مومنان را نيز با خود ببرد. تمام شواهد و مدارک در زمينهی
علمی و تجربی، نشان داده و می دهد که فعل و انفعالات روئی و درونی زمين، هيچ ربطی به وجود آدمی بر روی زمين ندارد؛ و اين کنشها و
واکنشها، به خاطر گل روی بشر، نه متوقف ميشوند و نه تخفيف می پذيرند. ميلياردها سال پيش از پيدايش آدمی بر روی زمين، زلزله، رانش خاک
و کوه، حرکت زمين، سيل و خرابی، طوفان و صاعقه وجود و ادامه داشته و حتا بارها جای درياها و اقيانوسها و خشکيها عوض شده است.
بی ترديد در همان شبی که آن مصيبت بزرگ بر شهر بَم نازل شد، هزاران نفر از اهالی در مسجدها به نماز و دعا مشغول بودهاند، اما نه عبادت
کارگر افتاد و نه دعا به جائی رسيد؛ و دهها عبادتگاه نيز همراه خانهی مومنان با خاک يکسان گشت.
کوتاه سخن، اگر دعا و استغاثه کارساز بود، بايد مرگ وجود نمی داشت؛ بايد فقر ريشه کن ميشد؛ بايد بلا و مصيبت پايان می يافت. زيرا دعا برای
شفای بيمار، بايد سبب نابودی کل امراض شود و سرانجام به عمر جاودان بينجامد؛ برای رزق و روزی نيز، بايد فقر را براندازد؛ و برای رفع
مصيبت هم، بايد جهانی بی بلا می ساخت... پس کو؟!
بنابر اين اگر کشيشی، آخوندی و ربائی به شما توصيهی دعا کند، دکانداری است که در پی کاسبی تلاش ميکند؛ اما اگر روانشناسی برای آرامش
روان به شما چنين توصيهای کرد، مطمئن باشيد:
بی شک آن روانشناس با اين توصيه، درواقع برای مريض مواد مخدر تجويز ميکند؛ زيرا به هنگام «... او خويشتن گم است، که را رهبری کند »
دعاکردن، آدمی بايد عقل و فکر و معرفتش را کلاً گم کند يا به مبدء دعا بسپارد و مانند اشخاص افيونی و بنگی، گول و گيج خود را در اختيار منبع
وهمی قرار دهد و خرافات بنالد.
دکتر محمدعلی مهرآسا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم