ارسالها: 572
#12
Posted: 17 May 2011 07:07
hati: در ضمن من هر جا دوس داشته باشم پست میدم چون تو این سایت ازادی بیان حرف اولو اخرو میزنه-نمیدونستی بدون
اگه با منی باید بگم اینجا در مورد دفاع از خدا هیچ بحثی نمیشه و تاپیك مربوط برای دفاع از خدا زده شده برو اونجا بحث كن
درست بخوانید,کتب مقدس کتب نیرومندی همواره برای درک کردن بیخدایست
ارسالها: 2470
#13
Posted: 17 May 2011 08:52
کودکان آتئیست هستند تا زمانی که دین به آنها خورانده نشده !
" رونی
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#14
Posted: 17 May 2011 08:56
آیت الله ها خود را نماینده الله در زمین میدانند .شیادی آنان همین بس که الله ای وجود ندارد تا این شیادان نماینده او باشند.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#15
Posted: 17 May 2011 14:32
احساس نیاز انسان به پدر و مادر در بچگیست که سبب نیاز انسان به آفرینش خ د ا در بزرگسالی می شود.
«فروید»
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#16
Posted: 17 May 2011 14:37
آنچه در اینجا می خوانید مجموعه سؤال و جوابهایی است که بین خوانندگان روزنامه ایندپندنت و ریچارد داوکینز صورت گرفته است. این مطلب به نقل ازروزنامه مزبور به تاریخ چهارم دسامبر 2006 ترجمه شده است. از آنجا که اسامی پرسش کنندگان کمکی به فهم موضوع نمی کند از سوی مترجم حذف شده است .
+ در آغاز چی بود ؟
ــ سادگی
+ چه چیزی عدم رواداری(تسامح) شما را از تقدیرگرایی مذهبیون جدا می کند ؟
ــ عدم تسامح زمانی در مورد من صدق می کند که خواهان ممنوعیت دین باشم، در حالیکه هرگز چنین کاری نکرده ام. من تنها دیدگاههای موثقی در مورد کائنات و اخلاق دارم که به نظر می رسد مورد قبول شما نیست. شما به خاطر تقدس رازگونه و غیر عادی دین، که انتظار دارد مفت سواراندیشه ها شود ومورد سؤال قرار نگیرد ، دیدگاههای مرا به عدم تسامح معنی می کنید. اگر به جای" توهم خدا " از توهم سوسیالیست یا توهم پول پرستان استفاده می کردم، هرگز از کلمه ی عدم تسامح در مورد من استفاده نمی کردید. اما توهم خدا به خودی خود عدم تسامح نامیده نمی شود، چرا ؟ مگه فرق اینها چیه ؟ آرزوی من این است ( وممکن است این را تعصب بنامید ) که مردم از مغز خودشان استفاده کنند و خودشان براساس شواهد و دلایلی که بطور عام در اختیار انسانها قرار دارد، تصمیم بگیرند. متعصبان مذهبی اما می خواهند که مردم کلید مغزشان را ببندند، شواهد را نادیده بگیرند و به طور کورکورانه از کتابی پیروی کنند که بر اساس الهام یا وحی شخصی یک نفرنوشته شده است. فرق عظیمی بین ما وجود دارد.
+ شما نتوانسته اید بین ادیان سازمان یافته ( که می توانند خطرناک باشند ) و باور شخصی افراد به خدا ( که به هیچ کس صدمه نمی رساند ) تفاوتی قائل شوید. چرا به نظر می آید ناتوان از جدا کردن این دو پدیده از همدیگرهستید ؟
ــ البته که می توانم بین این دو پدیده تمایز قائل شوم. اما این مسأله که باورها می توانند خطرناک باشند یا نه تنها دلیل برای تمایزگذاشتن بین آنها نیست. یک مسأله دیگر هم وجود دارد و آن این است که آیا آنها حقیقت دارند یا نه و کار دانشمندان پرداختن به چنین مسائلی است.
+ کارهای وحشتناکی به نام مسیح صورت گرفته است، در حالیکه تنها چیزی که او به ما یاد داده است صلح و محبت است. مشکل را در چه می بینید ؟
ــ مشکلی در صلح و محبت نمی بینم. آنچه بسیار تأسف آور است این است که پیروان مسیح درباره صلح و محبت با هم توافق ندارند. زمانی من مقاله ای نوشتم با عنوان " آتئیست هایی برای مسیح " بعد از مدتی از اینکه همین عنوان روی تی شرت هایی زده شد، شگفت زده شدم.
+ آیا اینکه والدین، فرزندان خود را به پذیرفتن باورهایشان مجبور کنند شکلی از تجاوز به کودک می نامید ؟
ــ بله. تو در مورد والدینی که فرزندان خود را به پذیرفتن باورهای سیاسی خود یا سلیقه آنها در مورد سبک معماری وادار می کنند، چطور فکر می کنید ؟ آیا تاکنون چیزی درباره "بچه لنینیست" یا" بچه پست مدرنیست" شنیده اید؟ البته که نه. اما چرا هر جا می رویم با "بچه مسلمان" یا "بچه مسیحی" مواجه می شویم ؟ مشخص کردن کودکان با دین والدینشان نوعی از تجاوز به حقوق آنان است.
+ آیا تا بحال واقعاً از بحث با افراد دارای باور مذهبی لذت برده ای؟
ــ نه
+ آیا تا بحال همسرت برای اذیت کردن شما، بعد از عطسه زدن گفته " انشا الله که خیره "؟
ــ " انشا الله که خیره "! باید بطور فجیعی آدم عقب مانده ای باشم که با چنین حرفی حالم گرفته شود. شما مرا با کسانی که برای کمانداران کارت کریسمس می فرستند، اشتباه گرفته اید. ( اشاره به یک داستان )
+ من هم مانند تو یک آتئیست هستم .آیا در زندگی انسان جایی برای تمثیل های مذهبی مخصوصاً تمثیل های افسانه ای خواهد بود؟
ــ تمثیل ها بشرطی که به انسانها دردرک پدیده ها کمک کنند، خوبند. اما بیشتر اوقات آنها مزاحم اند. شاید بهتر باشد که مستقیماً سر مسأله واقعی رفت و تمثیل ها را بکلی کنار نهاد.
.
ادامه دارد...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#17
Posted: 18 May 2011 17:30
بقیه+ اینشتین، نیوتن ،بیکن ،کپلر، پاسکال، بویله و فارادی همه به خدا ایمان داشتند. آیا این مسأله که دانشمندان مطرحی مانند آنها درباره خدا دچار توهم نشده بودند شما را عصبانی نمی کند؟
ــ آتئیست بودن قبل از انتشارکتاب اصل انواع داروین سخت بوده است. از میان کسانی که نام بردید تنها اینشتین بعد از داروین به دنیا آمده است و تصادفی نیست که از میان لیست شما تنها اینشتین به خدا اعتقاد نداشته است. خودش می گوید " آنچه شما درباره اعتقادات من می خوانید یک دروغ است، دروغی که بطور سیستماتیک تکرار می شود. من به خدای خاصی باور ندارم. هیچگاه این مسأله را انکار نکرده ام اما می خواهم با صراحت این را بیان کنم"
+ نگران نیستی که تقریباً تمام بشریت نمی توانند دست از ایده خدا بشویند؟
ــ امیدوارم که شما اشتباه کرده باشید. چون فکر می کنم این یک توهین ارباب مأبانه به بشریت است. اما بهرحال فکر می کنم که پیروزی بزرگتر و با آرامش خاطر بیشتری در جبهه ی حقیقت وجود دارد ، هر چند به نظر شما خطرناک یا دردناک باشد. می توانید سری به سایت داوکینز بزنید.
+ به نظر می آید تلاش برای افشای غیر منطقی بودن ادیان شما را بیشتر مطرح کرده است تا کارهایتان روی زیست شناسی تکاملی. دوست دارید شما را بیشتر به عنوان دانشمند بشناسند یا یک آتئیست دوآتشه؟
ــ برتراند راسل خودش را یک آدم شکاک پرشور می نامید. این نشانه ای بزرگ است، اما من بدان نیز شلیک می کنم.
+ چگونه یک آتئیست می تواند با شور و احساسات به انسانی که می گوید" نمی توانم دنیا را بدون ایمان به دنیایی دیگر بعد از مرگ فرزند دلبندم تحمل کنم" جواب دهد ؟
ــ دکترهای دلسوز اغلب به بیماران خود در موقعیت های وخیم دروغ می گویند وهمیشه هم چنین کاری غلط نیست. هر چند من دوست ندارم از این نسخه پیروی کنم. در عوض به او خواهم گفت ما چقدر خوش شانس بوده ایم که هر چند کوتاه اما به دنیا آمده ایم. این اندیشه را به طور مفصل در مقاله ای به نام شکفتن رنگین کمان توضیح داده ام .که امیدوارم در مراسم تشیع جنازه ام خوانده شود.
+ فکر می کنید چه بر سر جسد مسیح آمده است واین مسأله چقدر با حساب رستاخیز جور در می آید؟
ــ احتمالاً آنچه بر سر جسد مسیح آمده است همان چیزی است که بر سر جسد همه ی ما بعد از مرگ می آید. جسد ما تجزیه می شود. حساب مسیح با رستاخیز یا عروج او چیزی مانند کارتون زیبای جک و لوبیای سحر آمیزاست.
+ اسم گروه میخوارگان شوخ ما کلیسای ریچارد داوکینز است. در یکی از همین شبهای اخیر تصمیم گرفته ایم که اسم گروه را اگر به حساب توهین به مراجعین کلیسا گذاشته شود عوض کنیم. شما اسم کمتر اهانت آمیزی پیشنهاد نمی کنید ؟
ــ و آنها به من می گویند که اهل مدارا نیستم ! من شاخ در آورده ام از اینکه چنین چیزی در آکسفورد یا هر جایی دیگر روی داده است. امیدوارم شما مسابقه را آنچنان جانانه ببرید که بتوانید هر اسمی را که دوست دارید روی گروه خود بگذارید. " اهانت آمیز " زیر پای من است.
+ آیا کسانی که از خلقت هوشمندانه دفاع می کنند احمق هستند و آیا فکر می کنید که انتخاب طبیعی در نسل های بعدی آنها را از صحنه روزگار محو نماید ؟
ــ بیشتر مردم نادان هستند و جهالت آنها نشانه حماقت شان نیست. انتخاب طبیعی باعث از بین رفتن جهالت در نسل های بعدی نخواهد شد. شاید آموزش بتواند و این امیدی است که همه ی ما بدان دل بسته ایم.
+ مری میدلی می گوید که به کار بردن کلمه ی "خود خواه" در مورد ژن ها ناشی ازناآگاهی شما در مقوله ژن شناسی است. آیا هنوز خصومت شخصی بین شما دو نفر وجود دارد ؟
ــ اوه ، چه نکته جالبی ! و شما در مورد فیزیکدانانی که کوارک ها را جذاب و فریبنده می نامند، یا پزشکانی که یک سرطان را خوش خیم می نامند ، یا اقتصاد دانانی که پول اروپا را مارآسا می نامند چگونه فکر می کنید ؟ من در مقاله ای با عنوان در دفاع از ژن خودخواه در همان نشریه ای که مری میدلی حمله ی بی جهت اش را به من منتشر کرد، پرداخته ام. برای دیدن متن آن می توانید به سایت داوکینز سری بزنید.
+چرا در مناظره های عمومی افرادی مانند آلیستر مک گراث ، مری میدلی ، مایکل روز ، کیت وارد و یا تمام کسانیکه واقعاً تو را به چالش جدی می گیرند شرکت نمی کنید ؟
ــ تولید کنندگان برنامه مستند من( ریشه ی همه ی شر ) در کانال چهار، اسقف اعظم کانتربری ، اسقف اعظم وست مینستر و شف رابی را دعوت کردند که با آنها مناظره کنم. همه ی آنها طفره رفتند و شک ندارم که دلایل خوبی هم برای کارشان داشتند. من از مناظره های اینچنینی لذت نمی برم اما دفعه ای با اسقف اعظم یورک به مناظره پرداختم ، بعداً ابزرور نوشته بود که یک روحانی غیر معتبر سالن مناظره با داوکینز را ترک کرد. نتیجه خیلی ساده بود ، شیرها 10 مسیحیان 0 .
.
"ادامه دارد..
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#18
Posted: 30 May 2011 20:26
دانش و فناوری
استيون هاوکينگ،: بهشت وجود ندارد، بهشت يک افسانه است
۱۳۹۰/۰۲/۲۶
استيون هاوکينگ، فيزيکدان و فضا شناس سرشناس بريتانيايی در يک مصاحبه اختصاصی با روزنامه گاردين ديدگاههای خود را در مورد مرگ، دلايل وجود انسان و تصادفی بودن موجوديت هستی و بشر را تشريح کرده است.
استيون هاوکينگ، می گويد اعتقاد به وجود بهشت و يا نوعی از حيات پس از مرگ در حقيقت « افسانه ای » است برای مردمانی که از مرگ می هراسند. او با صراحت می گويد که پس از آخرين فعاليت مغز انسان ديگر حياتی برای وی وجود ندارد. اعلام اين نظر نشانی از مخالفت صريح وی با توجيحات دينی در اين زمينه است.
استيون هاوکينگ، از سن ۲۱ سالگی به بيماری شديد فلج اعصاب مبتلا شد. وی برای دوره ای تحت تاثير اين بيماری به شدت بد بين بود ولی در نهايت به اين نتيجه رسيد که با وجود همه ترديدها و بی اطمينانی از ادامه زندگی بايد از تمام لحظات زندگی لذت ببرد.
وی می گويد:« در ۴۹ سال گذشته من همواره با احتمال وقوع يک مرگ زودرس زندگی کرده ام. من از مرگ نمی ترسم ولی عجله ای هم برای مردن ندارم. از نظر من مغز مثل کامپيوتری است که با از کار افتادن قطعات آن از حرکت باز خواهد ايستاد. چيزی به عنوان بهشت و يا حيات پس از مرگ وجود ندارد. اين يک داستان افسانه ای برای کسانی است که از تاريکی مرگ می هراسند.»
روزنامه گاردين می افزايد که اظهار نظرهای استيون هاوکينگ، از آنچه که در کتاب خود در سال گذشته نوشته بود فراتر می رود. وی در کتاب آخر خود به نام « طرح عظيم » اعلام کرد که برای توضيح عالم هستی نيازی به وجود يک آفريدگار مطلق نيست.
اين کتاب واکنش گروهی از پيشوايان دينی را برانگيخت که هاوکينگ، را به « کفر گويی» متهم کردند. برخی از دانشوران نيز ديدگاههای وی را تفسيری شخصی از علوم تجربی دانسته و اعلام کردند که هاوکينگ به عنوان يک دانشمند نمی تواند وجود يا عدم وجود خدا را ثابت کند.
کتاب استيون هاوکينگ، به نام « تاريخ فشرده ای از زمان» که در سال ۱۹۸۸ انتشار يافت حدوده ۱۰ ميليون نسخه فروش رفت و وی را به يک چهره علمی مشهور بدل ساخت. در آن کتاب وی می گويد:« اگر دانشمندان بتوانند محاسبات و فرضيه های لازم برای توضيح هر پديده و ماده موجود در هستی را کشف و تنظيم کنند در آن صورت بشر خواهد توانست فکر خدا را بخواند.»
در مصاحبه با روزنامه گاردين و در پاسخ به سئوال « رسالت انسان چيست و آدمی چگونه بايد زندگی کند؟» استيون هاوکينگ می گويد:« ما بايد به دنبال آن باشيم که از اعمال خود بزرگترين ارزشها را بيافرينيم.» به عنوان مثال او به موارد مهمی از دستاوردهای علمی مثل دوگانگی «دی ان ای» (DNA) و يا معادلات پايه ای علم فيزيک اشاره کرده و چنين پيشرفت هايی را رسالت و ارزش زندگی بشری می داند.
وی تاکيد می کند که ارزش علوم و دانستن در اين است که جهان هستی فقط به اين وسيله شناخته می شود. از نظر وی شکل گيری کائنات، منظومه ها و سياره ها روندی نامنظم و بی مقدمه است و بنابراين موجوديت انسان روی کره زمين يک امر تصادفی است.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#19
Posted: 11 Jun 2011 17:31
چرا استفاده از «تجارب شخصی» برای اثبات وجود خدا درست نیست؟(داوکینز)
یکی از همدوره های معقول و باهوش دوره ی ليسانس من، که عميقا متدين بود، برای کمپينگ به جزاير اسکاتلند رفت. در نيمه شبی او و دوست دخترش در چادرشان از سروصدای پليدی بيدار شدند – که بی شبهه صدای خود شيطان بود: صدا از هر نظر اهريمنی بود. دوست من هرگز اين تجربه ی مهيب را فراموش نکرد، و اين يکی از اسبابی بود که بعدها او را به کشيش شدن سوق داد. ذهن جوان من از اين حکايت متأثر شد، و بعدها آن را برای جمعی از جانورشناسان که در مهمانسرای روز اند کراون آکسفورد گرد آمده بوند روايت کردم. از قضا دو نفر از آنها که پرنده شناس بودند از خنده روده بر شدند. يکی از آنها گفت که اين نوع جيغ و فغان های اهريمنی که در نقاط مختلف جهان به لهجه های گوناگون قابل شنيدن است صدای پرنده ايست که به خاطر همين جيغ هايش اصطلاحا "مرغ شيطان" ناميده می شود.
بسياری به اين خاطر به خدا اعتقاد دارند که معتقداند تصويری از خدا – يا يک فرشته يا باکره ای آبی پوش – را به چشم خود ديده اند. يا خدا محرمانه با آنها سخن گفته است. به نظر کسانی مدعی اند که چنين تجاربی داشته اند برهان تجارب شخصی يکی از متقاعدکننده ترين برهان های وجود خداست. اما در نظر باقی مردم، و کسانی که معرفتی به روانشناسی دارند، اين برهان کمتر از همه متقاعدکننده است.
شما می گوييد مستقيما خدا را تجربه کرده ايد؟ بسيار خوب، کسانی هم هستند که يک فيل صورتی را تجربه کرده اند، اما شايد دانستن اين برايتان جالب نباشد. پيتر ساتکليف، آدم کش يورکشايری، به وضوح صدای عيسی را می شنيده که او را امر به کشتن زنان می کرد. او محکوم به حبس ابد شد. جورج دبليو بوش می گفت که خدا به او گفته که به عراق حمله کند ) افسوس که خدا به او وحی نکرده بود که در آنجا سلاح های کشتار جمعی نيست(. بيماران در تيمارستان فکر می کنند که ناپلئون يا چارلی چاپلين هستند؛ يا همه ی دنيا عليه شان در حال توطئه اند؛ يا می توانند رسالت شان را به همه ی مردم القا کنند. ما به اين ادعاها می خنديم اما اين وحی و کشف و شهودها را جدی نمی گيريم، بيشتر به اين خاطر که عده ی زيادی از اين قبيل باورها ندارند. تنها فرق تجارب دينی با اين موارد
اين است که مدعيان داشتن شان پرشمار اند. سام هريس، چندان کلبی مسلکی به خرج نداد هنگامی که در کتاب اش، پايان ايمان، نوشت:
ما برای کسانی که باورهای فاقد توجيه عقلانی زيادی دارند نام هايی داريم. هنگامی اين باورها بسيار
شايع باشند آن افراد را "ديندار" می خوانيم؛ در غير اين صورت معمولا "ديوانه"، "روانی" يا
"خيالاتی" خوانده می شوند.".... مسلما عقلانيت در جماعت است. در ضمن، اين يک تصادف تاريخی صرف بوده که در جامعه ی ما باور به خالق عالم بمافی الصدور جهان نرمال شمرده می شود، اما اگر فکر کنيد که خدا توسط ضربات قطرات باران بر پنجره ی اتاق خواب تان با شما ارتباط مورس برقرار
می کند، بيمار روانی محسوب می شويد. و به اين ترتيب، گرچه مردمان ديندار معمولا ديوانه نيستند، اما باورهای اصلی شان مطلقا ديوانه وار است.
مغز انسان يک نرم افزار شبيه سازی درجه ی يک را اجرا می کند. چشمان ما تصوير وفادارانه ای از جهان خارج، يا فيلم دقيقی از آنچه در زمان می گذرد ارائه نمی دهند. ذهن ما پيوسته در حال تجديد مدلی است که از جهان خارج دارد: تجديد ضربان های رمزگذاری شده ای که از سلول های بينايی گسيل می شوند، و نيز الگوی پراکنش آنها برساخته ی خود سيستم عصبی است. توهم های بصری به خوبی نشانگر اين پديده اند . يک دسته ی عمده از توهم ها، که مکعب نکر تنها يک نمونه از آنهاست، به اين علت رخ می دهند که داده های بصری ِِ که مغز دريافت می کند با دو مدل ادراکی از واقعيت سازگارند. مغز هيچ مبنايی برای گزينش ميان آن دو مدل ندارد، ولذا ما مرتب يک ادراک بصری را از پی ادراک ديگر تجربه می کنيم. پس تصويری که می بينيم، به معنای تحت اللفظی کلمه، مدام بين دو تصوير مختلف در نوسان است.
اين نرم افزار شبيه سازی در مغز، به ويژه مناسب تشخيص چهره ها و اصوات است. من روی طاقچه ی پنجره ی اتاقم ماسکی پلاستيکی از انشتين گذاشته ام. از روبرو که به اين ماسک نگاه کنيم، عجيب نيست که، به يک تصوير صلب می ماند. اما جالب است که وقتی از پهلو به آن نگاه کنيم، ادراک بسيار عجيبی حاصل می کنيم. يعنی با گشتن به دور ماسک، به نظر می رسد که چهره هم می گردد و به ما نگاه می کند، البته نه به طور ضعيفی که مثلا به نظر می رسد که چشمان موناليزا به سمت شما می گردد. ماسک توخالی واقعآ می گردد. کسانی که قبلا چنين ماسکی نديده اند، از ديدن اين پديده کاملا شگفت زده می شوند.
چرا چنين پديده ای رخ می دهد؟ هيچ کلکی در ساختن ماسک به کار نرفته است. هر ماسک توخالی ای چنين پديده ای ايجاد می کند. همه ی کلک در مغز ادراک کننده است. نرم افزار شبيه ساز درونی ما داده هايی را دريافت می کند که حاکی از وجود يک چهره است. مغز برای ادراک يک چهره، به چيزی جز يک جفت چشم، يک بينی و يک دهان در جاهای تقريبا مناسب نياز ندارد و با داشتن اين سرنخ های تقريبی باقی کار را انجام می دهد. نرم افزار شبيه سازی چهره به کار می افتد و يک مدل کاملا صلب از چهره می سازد، حتی اگر چيزی که به چشم می آيد جز يک ماسک توخالی نباشد.
اين داستان را به اين خاطر گفتم که قدرت شگرف نرم افزار شبيه سازی در مغز را نشان دهم. اين نرم افزار می تواند "تصويرها" و "تصورها"يی با بالاترين درجه ی صادق نمايی بسازد. برای اين نرم افزار پيشرفته، شبيه سازی يک روح يا يک فرشته يا يک مريم باکره مثل آب خوردن است. حس شنوايی هم به همين طور است. بر خلاف انتقال صوت از ميکروفون به يک ضبط صوت باکيفيت، در صداهايی که ما را می شنويم، انتقال صوت از اعصاب شنوايی به مغز وفادارانه نيست. مانند سيستم بينايی، در سيستم شنوايی هم مغز يک مدل شنيداری می سازد، که بر پايه ی داده های شنوايی مدام در حال تجديد سامان داده های عصب شنوايی است. به همين سبب است که غريو ترومپت را به صورت يک نوت واحد می شنويم، و نه ترکيبی از هارمونيک های تک نتی که طنين برنزی اين صوت را ايجاد می کنند. به سبب توازن های هارمونيک متفاوت، همان نت ها در کلارينت دارای طنين "چوبی" می نمايند و در قره نی، دارای طنين "نيئی". اگر يک سينتی سايزر صوتی را با دقت تنظيم کنيد تا
هارمونيک های مجزا را يکی يکی ايجاد کند، مغز تا مدت کوتاهی آنها را به صورت ترکيب ُن های مجزا می شنود، تا اينکه نرم افزار شبيه ساز "وارد می شود"، و از آن پس ما تنها نوت واحدی از ترومپت يا قره نی يا هر آلت موسيقی ديگر را می شنويم. حروف صدادار و بيصدای گفتار نيز به همين ترتيب در مغز برساخته می شوند، و به سطحی ديگر، يعنی آواهای بالامرتبه تر و واژگان بدل می شوند.
در کودکی ام، يک بار صدای يک روح را شنيدم: صدای مردانه ای که نجوا می کرد، انگار که در حال خواندن ورد يا دعايی بود. من تقريبا، اما نه کام ً، می توانستم واژه هايش را تشخيص دهم، که طنينی جدی و موقر داشت.
من داستان هايی از زندگی ارواح درخانه های قديمی شنيده بودم، و اندکی ترس برم داشته بود. اما از تخت برخاستم و و آهسته به طرف منبع صدا حرکت کردم. هرچه نزديک تر می شدم، صدا بلندتر می شد، و ناگهان، صدا در مغزم "زير و زبر" شد. اکنون آن قدر نزديک شده بودم که منشاء اصلی صوت را تشخيص دهم. باد، که از سوراخ کليد به داخل می وزيد، صدايی ايجاد کرده بود که نرم افزار شبيه ساز مغز من آن را به سخن موقر مردانه تعبير کرده بود. اگر کودک تلقين پذيرتری بودم، ممکن بود که نه تنها سخنی نامفهوم ، بلکه سخنانی مشخص و حتی جملاتی را "می شنيدم". و اگر هم تلقين پذير بودم و هم مذهبی بار آمده بودم، از سخنانی که باد زمزمه می کرد در شگفت می افتادم.
يک بار ديگر، تقريبا در همان سن و سال، چهره ی عظيمی را ديدم که با شرارتی وصف نکردنی از پشت پنجره به من خيره شده است. پنجره ای که در حالت عادی، پنجره ی خانه ای معمولی در يک دهکده ی کنار دريا بود .
با ترس و لرز جلوتر رفتم تا اينکه آن قدر نزديک شدم که توانستم ببينم آن چهره واقعا چيست: فقط شکل چهره وار مبهمی بود که تصادفا توسط پرده ها ايجاد شده بود. خود چهره و سيمای ظاهرا شيطانی آن، برساخته ی مغز ترسان کودکانه ی من بود. در 11 سپتامبر 1002 برخی مردمان ديندار تصور کردند که در دود برخاسته از برج های دوقولو چهره ی شيطان را ديده اند: خرافه ای ديگر بر پايه ی يک عکس. عکسی که در اينترنت درج و به طور گسترده منتشر شد.
مدل سازی کاری است که مغز بشر به خوبی از پس آن بر می آيد. وقتی که خوابيم، آن را رؤيا می نامند؛ وقتی بيداريم، آن را تخيل می ناميم، و هنگامی که تخيل خيلی زنده نمايد، توهم خوانده می شود. کودکانی که "دوست خيالی" دارند، گاهی او را به وضوح می بينند، درست انگار که واقعی
باشد. اگر فرد ساده لوحی باشيم، توهمات و رؤياهای خود را آنچنان که هستند تعبيرنمی کنيم، بلکه مدعی می شويم که روحی، يا فرشته ای، يا خدا – و به ويژه هنگامی که، جوان، زن و کاتوليک باشيم – مريم مقدس را ديده ايم يا صدايش را شنيده ايم. مسلما اين تصورات و نموده ها، دلايل خوبی برای باور به وجود ارواح، فرشتگان، خدايان، يا قديسان نيستند.
اما نفی تصورات توده ای دشوارتر است. مثلا اينکه گزارش می دهند که به سال 7191 در فاتيمای پرتغال، هفتاد هزار نفر نفر ديدند که خورشيد "شروع به اشک ريختن در آسمان کرد و بر سر جماعت فروپاشيد". دشوار بتوان توضيح داد که چگونه هفتاد هزار نفر توانسته اند توهم واحدی را تجربه کنند. اما حتی دشوارتر آن است که بپذيريم چنين چيزی واقعا رخ داده باشد بدون اينکه باقی مردم دنيا، به جز در فاتيما، شاهد آن بوده باشند – و نه فقط آن را ديده باشند، بلکه نابودی مصيبت بار منظومه ی شمسی، و نيروهای شتاب دهنده ی حاصل از اين رخداد را که برای پرتاب کردن هرکسی به آسمان کافی است حس کرده باشند. آدمی ناگزير به ياد آزمون هوشمندانه ی ديويد هيوم برای وارسی معجزات می افتد: " هيچ شهادتی برای اثبات معجزه بودن يک پديده کفايت نمی کند، مگر اينکه کذب آن معجزه آساتر از پديده ای باشد که شهادت درصدد اثبات آن است."
شايد نامحتمل باشد که هفتاد هزار نفر همزمان فريفته شوند، يا همزمان در توطئه ای شريک شوند. يا تاريخ در ثبت اين که هفتاد هزار نفر ادعای ديدن رقص خورشيد را کرده اند، اشتباه کرده باشد. يا همه ی آنها همزمان سرابی را ديده باشند ) که وادرشان کرده تا به خورشيد خيره شنوند، و اين به اختلالی دربينايی شان انجاميده(. اما هر يک از اين فرضيات نامحتمل محتمل تر از اين آلترناتيو هستند که: زمين ناگهان از مدارش بيرون جهيده، و منظومه ی شمسی نابود شده، بی آن که خارج از فاتيما، کسی متوجه قضيه شود. منظورم اين است که پرتغال اين قدرها هم جداافتاده نيست.
واقعا نياز به بحث بيشتری درباره ی "تجارب" شخصی خدايان يا ديگر پديده های دينی نيست. اگر شما چنين تجاربی داشته ايد، ممکن است سفت و سخت معتقد باشيد که اين تجارب صحت داشته اند. اما انتظار نداشته باشيد که بقيه هم حرف تان را بپذيرند، به ويژه اگر اندک دانشی از مغز و سازوکار توانمند آن داشته باشند.
منبع پندار خدا نوشته ریچارد داوکینز
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 1079
#20
Posted: 11 Jun 2011 18:37
هاوكینگ دست این مسلمونا بود تا به امروز استخوون هاشم باقی نمیموند
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس