ارسالها: 2470
#21
Posted: 17 Aug 2011 18:06
شاید این مقاله با بی خدایی مطلق مربوط نباشه اما تاپیك مناسب دیگه ای براش پیدا نكردم.
.
رازی و دین ستیزی او
قسمت اول
.
نگارنده (گان):رها ممنوعه
بهروز شیرازی
پیشگفتار:
حکیم ابوبکر محمد بن زکریای رازی، شیمیدان، فیلسوف و بزرگترین پرشک ایرانی جهان شرق و یکی از پزشکان بزرگ سراسر عصر بشری است. درباره سالروز زایش و مرگ زکریای رازی دیدگاههای گوناگونی وجود دارد، ولی معتبرترین بنمایه ای که به این مورد اشاره کرده، کتاب « فهرست کتابهای رازی» ابوریحان بیرونی است که زایش رازی را در شعبان سال ۲۵۱ هجری (۸۶۵ میلادی) در شهر ری و درگذشت وی را در پنجم شعبان ۳۱۳ هجری قمری ثبت کرده است.
شاید بتوان رازی را خردگراترین فرد در تاریخ ایران نامید. او به هیچ عنوان تقلید را نمی پذیرفت و بر همین اساس نظریات برخی از فلاسفه بزرگ را نقد و رد میکرد در صورتی که این فلاسفه نزد متفکران معاصر رازی اعتباری خداگونه داشتند. در پزشکی هم اهل تقلید و حفظ میراث گذشتگان نبود و این میراث را ابتدا با روش تجربی خود آزمایش میکرد. به خاطر همین روش کار او بود که مهمترین کتابهای پزشکی را در زمان خود و حتی مدتها پس از خود به یادگار گذاشت. زکریای رازی نخستین پزشکی است که پیوسته الکل را در حرفه خود بکار میبرد. رازی کتابی زیر نام «الحاوی» نوشت که در آن به ثبت بیماریها و روشهای درمانی بکار برده شده در مورد آنها پرداخته است. کتاب الحاوی نزد اروپائیان به عنوان دانشنامه (encyclopedia)پزشکیشناخته میشود.کتاب دیگر رازی درباره سرخک و آبله و معرفی این دو بیماری، در اروپا بسیار تاثیرگذار بود.
مورد دیگری که باعث شهرت رازی شده است، دین ستیزی او است. برخی قصد دارند این بخش از زندگی رازی را پنهان نگه دارند و برخی از آخوندها میخواهند رازی را شیعه اثنی عشری معرفی کنند! دلیل نوشتن این نوشتار نیز همین است. ابتدا بنمایه های مربوط به باورهای ضددینی رازی را ارائه میکنیم. در بخش دوم دلایل آخوندها پیرامون مسلمان و شیعه بودن رازی را نقد و رد میکنیم و در آخر گفتآوردهایی از آثار به جای مانده رازی را پیرامون دین نقل میکنیم. اینکه اندیشه و زندگی رازی را منحصر به دین ستیزی او کنیم مطمئننا در حق او کم لطفی کرده ایم، فهرست آثار رازی خود گویای این مطلب است ولی این نوشتار پیرامون دین ستیزی رازی است. کسانی که مایلند اطلاعات بیشتری پیرامون رازی بدست آورند میتوانند به کتابهای خوبی که در مورد رازی نوشته شده است مراجعه کنند.[1]
اندیشه ها و باورهای رازی:
مهمترین پرسشی که از طرف مخاطبان مطرح میشود این است که از کجا میدانید که رازی زندیق بوده است؟ این پرسشی معقول است و باید بنمایه های مربوط به باورهای رازی ارائه شود.
قدیمی ترین بنمایه در مورد باورهای دین ستیزانه رازی کتاب اعلام النبوه ابوحاتم رازی (م322) از دعات بزرگ اسماعیلی که معاصر و همشهری رازی بوده، است. بخش اول کتاب مناظره ای است که ابوحاتم رازی با محمد بن زکریای رازی انجام میدهد و در بخشهای بعدی کتاب مطالبی را از کتابهای رازی در مورد ادیان، امامان، پیامبران و قرآن نقل میکند و به آنها پاسخ میدهد. در نسخه های موجود از اعلام النبوه نام محمد بن زکریای رازی در آن نیست و همه جا از او با عنوان ملحد یاد شده است. برخی از از پژوهشگران بر این باورند که نام زکریای رازی در مقدمه کتاب موجود بوده ولی چون مقدمه از بین رفته است به دست ما نرسیده است.[2] با این حال شواهد موجود در متن کتاب و شواهد دیگر به طور قطع ثابت میکنند که این ملحد کسی جز محمد بن زکریای رازی نمیتواند باشد و کسی از پژوهشگران در این موضوع تردید نکرده است. ابوحاتم در جایی این ملحد را پزشکی ماهر معرفی میکند[3] و در جایی دیگر باور به قدمای خمسه را در باورهای او نشان میدهد.[4] باور به قدمای خمسه از باورهای خاص زکریای رازی است که هم معاصران او و هم افراد مختلفی پس از مرگ او آن را نقد کرده اند. از دیگر شواهد این است که احمد حمیدالدین کرمانی در کتاب الاقوال الذهبیه خود، از کتاب ابوحاتم رازی و مناظره وی با زکریای رازی در ری در حضور مرداویج، پیرامون نبوت و مناسک شرعی یاد میکند.[5]
بنمایه دیگر کتاب طب روحانی نوشته رازی است که خوشبختانه به دست ما رسیده است. او کتاب خود را با ستایش خرد آغاز میکند و در حالی که موضوع کتاب پیرامون دین نیست، در چند جا – به صورت کنایه - انتقاداتی به دین وارد میکند.[6] و در جایی به صراحت دین را پدیده ای هوایی و غیر عقلی معرفی میکند.[7]
رازی چند کتاب کفرآمیز داشته است که دو کتاب از بقیه معروفترند. به هر کدام از این کتابها دو نام دادهاند: في النبوات / نقض الادیان (=دربارهی پیامبریها / دینستیزی) و في حیل المتنبئین / مخاریق الانبیاء (=در نیرنگهای پیامبرنمایان / ترفندهای پیامبران) . این دو کتاب توسط متعصبین از بین رفته و نابود شده است، اما مورخان زیادی از این دو کتاب یاد کردهاند و همچنین افراد زیادی بر این دو کتاب ردیه نوشتهاند. ابوحاتم رازی در کتاب اعلام النبوه نوشته است که این ملحد با عقل معیوب و نفس و رای ضعیف خود کلامی در ابطال نبوت تصنیف کرده است.[8] ابوریحان بیرونی از کتاب نبوات او یاد کرده است.[9] بنمایه دیگر در این زمینه کتاب آفرینش و تاریخ نوشته مطهر بن طاهر مقدسی (م 381) است که فاصله زمانی کمی با رازی داشته است. او در کتاب خود در مورد کتاب رازی چنین نوشته است:
و بدان كه محمد ابن زكريا را كتابى است كه آن را مخاريق الانبياء خوانده و نقل كردن از مطالب آن روا نيست و هيچ دين باورى و صاحب مروّتى گوش فرا دادن بدان را رخصت نمىدهد، چرا كه مايه تباهى دل و از ميان برنده دين و نابودكننده مروت است و انگيزنده خشم بر پيامبران صلوات الله عليهم اجمعين و پيروان ايشان است. و ما آنچه را كه در حدود گنجايش خردمان نباشد بر خرد خويش تحميل نمىكنيم، چرا كه خرد در نظر ما آفريدهاى است محدود و متناهى.[10]
افراد زیادی بر باورهای رازی رد نوشته اند و برخی از باورهای رازی را در این ردیه ها نقل کرده اند. دکتر ذبیح الله صفا از 12 نفر که بر آرای رازی رد نوشته اند نام میبرد.[11]
زکریای رازی دارای عقاید مادی و از اصحاب هیولی[12] بوده و معتقد بوده است هیولی دارای اجزاء بسیط ذی ابعاد است و میگوید عقل نمیپذیرد که ماده و مکان آن، ناگهان بدون اینکه سابقا ماده یا مکان وجود داشته باشد پدید آید.[13] بسیاری دیگر از باورهای رازی در تعارض کامل با باورهای اسلامی است.[14]
رازی دیندار و شیعه!
در دوران معاصر برخی از شیعیان سعی کرده اند زکریای رازی را فردی دیندار و شیعه! معرفی کنند و او را از باورهای دین ستیزانه تبرئه کنند. از جمله این افراد عبدالله نعمه (نویسنده کتاب فلاسفه شیعه) و مرتضی مطهری هستند. ما در اینجا تمامی استدلالهای (=سفسطه های) این دو نفر را که در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران[15] آمده، را نقل میکنیم و سپس به نقد آنها میپردازیم.
1- در فهرست كتب رازی ، كتابی " فی النبوات " آمده كه ديگران به طعن و استهزاء نام اورا " نقض الاديان " نهادهاند و كتاب ديگری بنام " فی حيل المتنبئين " و ديگران بهطعن نام او را " مخاريق الانبياء " گذاشتهاند . اين كتابها در دست نيست ، ولیمتكلمين اسماعيلی از قبيل ابوحاتم رازی و ناصر خسرو ( و شايد منقول از ابوحاتم)در كتب خود به نقل قول از رازی مطالبی آورده مبنی بر اينكه او منكر نبوات بوده است هر چند ابوحاتم نام رازی را نبرده است و از او با كلمه " ملحد " ياد كرده استولی مسلم است كه منظور او محمدبن زكريای رازی استنظر باینكه آن كتب در دست نیست ، نمیتوان اظهار نظر قطعی كرد ، ولی از مجموعقرائن میتوان بدست آورد كه رازی منكر نبوات نبوده و با " متنبئین " ( مدعیان دروغینبوت ) در ستیزه بوده است.[16]
معلوم نیست "مجموع قرائن" مرتضی مطهری چیست؟ و کجاست؟ که بر اساس آن چنین حکمی صادر میکند. ظاهرا این "مجموع قرائن" چیزی جز نام یکی از کتابها نمی باشد. که استدلال بر اساس نام کتاب هم در واقع مبتنی بر مغلطه است چون کسی که به طور کلی نبوت را قبول ندارد، همه کسانی را که ادعای نبوت داشته اند را دروغگو میداند.
2- مباحثات رازی با ابوحاتم اسماعیلی در منزل یكی از بزرگان ری در حضور اكابر وبزرگان شهر و علی رؤس الاشهاد محال است كه در زمینه ابطال نبوات باشد و رازی صریحاو علنا همه نبوات را تكذیب كند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهایت احترام همزیست نماید.[17]
این نیز نادرست است. مطهری در واقع بدون در نظر گرفتن شرایط آنزمان ادعای خلافی کرده است. ما بر طبق منابع تاریخی میدانیم که برخی از خلفا مانند مامون جلسات بحث و مناظره آزاد تشکیل میدادند و هر کس با هر عقیدهای در این مناظرات شرکت میکرد. هر چند این جلسات در دورههای بعد با آمدن خلفای دیگر و نفوذ ملایان و فقیهان متعصب رو به خاموشی رفت اما در دوره مورد نظر ما یعنی در زمان رازی نیز چنین فضایی وجود داشته است. در آنزمان حکومت ری در دست شخصی به نام مرداویج بوده است و این فرد به دلیل تبلیغات همین ابوحاتم رازی به مذهب اسماعیلیه در میآید. اسماعیلیان در بین فرق اسلامی به برخورد عقلانی با دین (حداقل در ظاهر امر) معروف هستند و طبق کتاب " تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی " همیشه در بین اسماعیلیان جلسات بحث و مناظره برقرار بوده است. جالب همین مرداویج بعد از پیشبینی اشتباه ابوحاتم رازی در مورد ظهور امام موعود (اسماعیل) از او روی گردان میشود. این موضوع نشان میدهد که مرداویج انسان دگم اندیشی نبوده است و خود نیز نگاه عقلانی به دین داشته و اهل استدلال بوده است. دکتر صفا پیرامون این موضوع مینویسد:
در اواخر قرن سوم و در قرن چهارم و پنجم وجود فرقهای از اهل تشیع و تبلیغات شگرف آن در همهی اقطار و اکناف ممالک اسلامی به ترویج منطق و فلسفه یاوری بسیار کرد و ان فرقهی اسماعیلیه است. پیروان مذهب اسماعیلی برای آمادگی در تبلیغ اصول مذهبی خود همواره مجالس بحث و مناظره در میان خود داشتند و در این مجالس ورزیده و مهیا میشدند. در مراحل عالی دعوت اسماعیلیه ، داعی برای بحث در معانی شرایع اسلام از نماز و زکات و حج و طهارت به روش فلاسفه متوسل میگردید و میگفت فلاسفهی یونان در شرح مشکلات به عقل اعتماد میکردند و بر هر مسلمان واجب است که در هر باب از طریق عقل حکم کند و بدین طریق ارسطو و افلاطون و فیثاغورس و جز آنان از فلاسفه را در نفس مدعو محترم میکردند و معمولا در مراحل ششم و هفتم و هشتم و نهم دعوت، این استفاده از فلسفه و فلاسفه مستمر و بر دوام بود.[18]
3- ابن ابی اصیبعه ضمن اینكه نسبت چنین كتابی را به رازی انكار میكند احتمال میدهدكه برخی " اشرار " این كتاب را ساخته و از روی دشمنی به رازی نسبت داده باشند وتصریح میكند كه نام " مخاریق الانبیاء " را دشمنان رازی نظیر علی بن رضوان مصریبه این كتاب دادهاند نه خود رازی . از سخن ابن ابی اصیبعه پیدا است كه كتاب نبواتو كتاب حیل المتنبئین غیر این كتابی است كه این نام به او داده شده است ، و آن دوكتاب وضع روشنی دارد.[19]
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#22
Posted: 17 Aug 2011 18:09
رازی و دین ستیزی او
قسمت دوم
کل سخن ابن ابی اصیبعه چنین است: "من میگویم این کتاب اگر نوشته شده باشد – و خدا داند – چه بسا از اشرار که معاند رازی بوده اند آن را ساخته و بدو نسبت داده اند و آنکه گمان می برد که این کتاب را رازی نوشته بد میکند و گرنه رازی بزرگتر از این است که به این امر مبادرت ورزد و در این معنی کتاب پردازد".[20] ابن ابی اصیبعه یک نویسنده قرن هفتمی است و هیچ دلیل و مدرکی برای این ادعای خود ارائه نمیکند و در انتها میگوید: "و الله اعلم". این یعنی اینکه ایشان با پیش فرضهای اشتباه خود (که انسان دانشمندی مثل رازی نمیتواند دین ستیز باشد) میخواسته قضیه را ماله کشی کند.
4- به علاوه رازی سخت پابند به توحید و معاد و اصالت و بقاء روح است كتابی دارد " فیان للانسان خالقا متقنا حكیما " و كتابی دارد در ردسیسن ثنوی ( رد برمانویت ) و رسالهای " الی علی بن شهید البلخی فی تثبیت المعاد " و نظرش درآن كتاب همچنانكه ابن ابی اصیبعه میگوید نقد نظریه منكران معاد است ، و كتابی " فی ان النفس لیس بجسم " چگونه ممكن است كسی همه اصول مبدأ و معاد و روح ونفس را پذیرفته باشد و منكر نبوات و شرایع باشد ؟![21]
در اینجا چند نکته باید مورد توجه قرار بگیرد:
الف- آیا رازی چنین کتابهایی نوشته است؟ چطور میشود مطمئن شد که این کتابها نوشته رازی است؟ تنها کاری که ما میتوانیم انجام دهیم مقایسه دو فهرست از کتابهای رازی است که توسط ابوریحان بیرونی و ابن ندیم به دست ما رسیده است و باید به فاصله زمانی رازی با این دو فهرست به جا مانده نیز توجه داشته باشیم. چه بسا کتابهایی که به دلیل تشابه نام نویسنده و دلایل دیگر به نام رازی ثبت شده باشند. در حال حاضر کتابهای زیادی وجود دارد که نام نویسنده آن مجهول است و یا پژوهشگران کتاب را از آن شخص دیگری میدانند نه کسی که نام آن بر روی کتاب است.
ب- در حالی که ما هیچکدام از این کتابها را در دست نداریم چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که نام کتاب منطبق بر محتوای آن باشد؟ شاید محتوای این کتابها بر خلاف نام کتاب باشند. مثلا قضاوت شما در مورد کتابی که نام آن "الله اکبر" است چیست؟ اگر با کتاب و نویسنده آن آشنا نباشید شاید فکر کنید که این کتاب در مورد صفات الله و ... است. در صورتی که برخلاف نام کتاب، این کتاب مروج بیخدایی و کتابی ضداسلامی میباشد.[22]
با توجه به آثار به جا مانده از رازی میتوان باور به خدا توسط رازی را نتیجه گرفت ولی در مورد بقیه موارد شک و تردید زیادی وجود دارد. البته خدای رازی نیز غیر از خدای مومنین است.[23] کتاب "فی ان النفس لیست بجسم" که مطهری برای اثبات اعتقاد به روح از آن نام میبرد در فهرست ابن ندیم آمده است اما در فهرستی که بیرونی آورده است نام چنین کتابی نیامده است.[24] نکته دیگر این است که نفس در نظام فلسفی رازی متفاوت با نفس به معنای روح مورد نظر مطهری است. چون رازی نفس را به عنوان یکی از قدمای خمسه میداند.[25]
کتابی که مطهری در مورد معاد از رازی نام میبرد، توسط بیرونی با عنوان "الرد علی شهید فی لغز المعاد" (= رد بر شهید در معمای معاد) ضبط شده است.[26] از نام این کتاب که اثبات معاد نتیجه نمیشود. جالبتر آن است که برخی از دانشمندان رساله ای در ابطال معاد به رازی نسبت داده اند و در برخی منابع دو بیت به رازی نسبت داده شده که از آن انکار معاد استنباط گردیده است.[27] ابن القیم میگوید: "رازی از هر دینی بدترین چیزهای آن را برگزید و کتابی در ابطال نبوات و رساله ای در ابطال معاد تالیف کرد و مذهبی ساخت که از مجموع عقائد زندیقان عالم ترکیب یافته بود".[28] به هر حال از آنجایی که برای باورهای دین ستیزانه رازی منابع مستند و محکمی وجود دارد نمیتوان از این منابع به خاطر چند نام مشکوک چشم پوشی کرد.
5- به علاوه او كتابی دارد " فی آثار الامام الفاضل المعصوم " كه به احتمالقوی بر طبق مذاق شیعه در امامت نوشته است . و كتابی دارد به نام " النقض علیالكیال فی الامامة " و كتابی به نام " كتاب الامام والمأموم المحقین ") و همه میرساند كه اندیشه امامت فكر او را مشغول میداشته است ، بدیهی است كسی كهمنكر شرایع و نبوات باشد درباره امامت حساسیتی ندارد. بعید نیست همچنانكه بعضی گفتهاند رازی تا حدودی طرز تفكر شیعی امامی داشته است.[29]
این ادعای مطهری نیز کاملا بی اساس و پوچ می باشد و در ادامه نشان میدهیم که ناشی از شناخت کم رازی و مطالعه نکردن آثار او است. مطهری گفته: "بعضی گفته اند" و هنگامی که به پاورقی کتاب مراجعه می شود، می بینیم که از این بعضی فقط به نام "فلاسفه شیعه" اشاره شده! این گونه شاهد آوردن مانند شاهد آوردن روباه است زیرا شیخ عبدالله نعمه نیز مانند خود مطهری یک شیعه ماله کش بیشتر نبوده است.
رازی در سر آغاز رساله «سیرة الفلسفیه»، زندگی خودش را بخصوص با اعمال «امام» خود سقراط مقایسه کرده است.[30] در نتیجه می توان اینگونه برداشت کرد که رازی اندیشه ها و آموزه های اندیشمندان بزرگی چون سقراط را سرمشق، راهنما و امام خود میدانسته نه امامان شیعه گری. این موضوع وقتی روشنتر میشود که نگاهی به مناظره او با ابوحاتم بیاندازیم. رازی سخترین انتقادها را به امامان شیعه وارد میکند و آنها را شایسته پیروی نمیداند. پول کراوس معتقد است بخشهایی از این دو کتاب رازی در کتاب اعلام النبوه نقل شده است.[31] سخنان رازی در کتاب اعلام النبوه چنین است:
بما خبر دهید، کی و کجا؟ امامان شما دلالت و راهنمایی کرده اند که چگونه بین غذاها و سموم تفاوت بگذاریم؟ کجا از کارکرد داروها بما خبر داده اند؟ از ائمه خودتان: بما یک ورق نشان دهید، همانطوری که از بقراط و جالینوس هزارها ورق، نه یکی دو تا نقل شده است که برای مردم نافع است، بما چیزی نشان دهید از علومی که از حرکات فلک و علل این حرکات از یکی امامان شما نقل شده باشد، یا مطلبی از طبایع لطیفه و ظریف مانند هندسه و یا غیر اینها از امور مربوط به لغات که قبلا معلوم نباشد و پیشوایان شما ان را اختراع کرده باشند.[32]
اما در آنسو میبینیم که رازی کتاب های به اصطلاح آسمانی را خالی از ارزش و اعتبار میدانسته و آثار و اندیشه های دانشمندانی همچون افلاطون، ارسطو و اقلیدس و بقراط را عامل مهم خدمت به بشریت معرفی کرده است. اما همین امام دانستن فلاسفه نیز مانند امامهای اسماعیلیان نبوده است که مبتنی بر تقلید باشد. بلکه رازی روش عقلی و خردگرایی آنها را قبول داشته است، چنانکه در مناظره خود گفته است که فرد با دقت و نظر میتواند علم گذشتگان از فلاسفه را بیاموزد و با تعقل فراوان میتواند به مطالب دیگری نیز برسد و به عبارتی از فلاسفه قبل از خود پیشی بگیرد.[33]
دکتر مهدی محقق با اشاره به کتاب فلاسفه شیعه مینویسد: "برخی او را به خاطر نام این دو کتاب شیعه دانسته که این مقدار دلیل برای چنین مدعائی کافی نیست".[34] و در جایی دیگر از کتاب خود با ذکر کنیه رازی که ابوبکر است، این مدعای شیخ عبدالله نعمه را رد میکند: "بعید است که شیعه کنیه ابوبکر داشته باشد".[35]
گفتاوردهایی از رازی:
رازی پیرامون خرد و خردگرایی چنین مینویسد: با ابزار خرد است که ساختن کشتیها و کاربردن آنها را یافتهایم، چندان که هم بدانها سرزمینهای دور دست آن سوی دریاها را درنوردیدهایم. دانش پزشکی را هم با خرد حاصل کردهایم، که چندان صلاح و سود برای تنهای ما دارد، و دیگر علوم و فنون که ما را بهرهرساناند، و هم بدان امور بس پیچیده و پنهان از دیده را شناختهایم، چنان که شکل زمین و سپهر و بزرگی خور و ماه و دیگر اختران، فواصل و حرکات آنها را دریافتهایم، و نیز بدان خود به شناخت آفریدگار گرامی نائل شدهایم، یعنی بزرگترین و سودمندترین چیزها که بدان رسیدهایم. بر روی هم، خرد چیزی است که اگر نبود، وضع ما همچون حال چارپایان و کودکان و دیوانگان را میمانست، چه هم بدان است که ما اعمال عقلی خود را پیش از ظهور حسی آنها به تصور میآریم، پس آنها را چنان درمییابیم که گویی احساسشان کردهایم، آنگاه صورتهای آنها را با افعال حسی خود مینمایانیم، تا مطابق با آنچه تخیل و تصور کردهایم – پدیدار شوند.[36]
رازی نبوت را در تعارض با خلقت متساوی انسانها میداند و آنرا خلاف حکمت یک خدای حکیم میداند:از کجا و به چه دلیل شما این سخن را واجب شمرده اید که خداوند یک دسته ی خاص را به مقام نبوت ویژه ساخته و دیگران را نه؟ چرا پیامبران را بر سایر مردم فضیلت داده است؟ و فقط اینان را به راهنمایی مردم معین کرده است؟ و همه مردم را محتاج ایشان قرار داده است؟ و از کجا به خود اینچنین اجازه داده اید در حکمت حکیم که چنین کاری را برای مردم اختیار کند؟ و این کار مشقت بار و دور از انصاف را بر بعضی از مردم بار کند...؟ تا بدین وسیله بین مردم دشمنی ها برانگیزاند، و جنگهای (عقیدتی و دینی) فراوان ایجاد شود و بدین وسیله مردم هلاک شوند...؟[37]
رازی: به حکمت حکیم و رحمت رحیم، اینگونه سزاوار بود که بندگان خود را بوسیله الهام به فرد، فرد آنان، تمام سودها، و همه زیانها را، در نزدیک و دور به ایشان بیاموزد و هیچیک از بندگان را بر دیگری فضیلتی ندهد، و بین بندگان نزاع و اختلاف نباشد، تا هلاک شوند. این که گفتم با روش احتیاط مناسب تر است از اینکه بعضی را راهنما و پیشرو ، برخی دیگر قرار دهد تا در نتیجه هر دسته ای امام خود را تصدیق کنند، و غیر وی را تکذیب نمایند، و برخی با سلاح و جنگ به روی بعضی دیگر برخیزند، و بلا و گرفتاری فراگیر شود، و با دشمنی های فراوان و کشمکش ها هلاک شوند. و کشته های بسیار از این راه و بدین وسیله کشته شوند، چنانکه میبینی.[38]
رازی: چرا خداوند معرفت سود و زیان بندگان را در دو زمان کوتاه مدت و دراز مدت به خود بندگان الهام نفرموده است؟ چرا به بندگان الهام نکرده است تا احتیاجی به دلیل آوردن نداشته باشند و احتجاج بعضی از مردم برای برخی دیگر بندگان نباشد. ما می بینیم که این اختلاف عقاید بسیاری از مردم را هلاک کرده است. و بزرگترین بلا را در حال و آینده بر ایشان وارد ساخته است، اما بلای حال برای این است که هر دسته ای از امت پیشوای خود را تصدیق کردند و قبول دارند (نه پیشوای خصم را) و این سبب برخورد با شمشیر و اسلحه است...[39]
رازی: اگر بین مردم اسباب دین نباشد، دسته بندی ها، دوستی ها، و دشمنی ها نیز از بین می رود. چه که منازعات برای آینده نزدیک و یا دور است.[40]
رازی پیرامون غیرعقلانی بودن دین چنین گفته است: پیروان ادیان، دین خود را از بزرگان خود با تقلید گرفته اند، از نظر و دقت و بحث در اصول و ریشه های عقلی طفره رفته اند، و سخت منع کرده اند که پیروان ایشان در مباحث عقلی وارد نشوند... و از روسای خود اخباری را روایت کرده اند که موجب آن است اگر پیروان ادیان از راه دلیل بدین آثار بنگرند کافر می شوند از گذشتگان خود چنین نقل و روایت کرده و می کنند که جدل در دین و مرآء در دین کفر است. و هر که دین خود را بر قیاس عرضه بدارد، در تمام مدت دهر در التباس و اشتباه خواهد بود. و گفته اند: در ذات خداوند اندیشه نکنید، و در خلق خدا فکر کنید. قضا و قدر سر خدایی است در آن فرو مروید، کسانی که قبل از شما بودند با تعمق در این گونه مباحث هلاک گشته اند. اگر از گویندگان این سخنان دلیل بخواهیم، خشمناک می شوند و غضب می کنند، و خون سئوال کننده را هدر می دهند و از دقت نظر نهی می کنند، و پیوسته به قتل مخالفین خود تحریص می کنند. لهذا حق مدفون شده است و به سخت ترین صورت، و حقیقت به سختی پنهان مانده است.[41]
رازی: در طی روزگاران با مذهب خود الفت گرفته اند و با مرور ایام این حال عادت ایشان گشته است. اینان با ریش های بلند که در صدر مجالس می نشینند مغرور گشته اند، همانا که حلقوم خود را با گفتن خرافات و اکاذیب پاره می کنند... چنین می گویند: حدثنا فلان عن فلان... از راه دروغ و بهتان ها روایات نقیض با هم را می گویند. یکی از این اخبار خبر خلق قرآن است و دیگری نقض می کند. اینان را درازی ریش تیوس (بز نر) و سفیدی لباس شنوندگان که از اطراف ایشان جمع می شوند مغرور کرده است. چه کسانی؟ ضعیفان از مردان و زنان و کودکان، در طول مدت طبیعت و عادت اینگونه مردم شده است.[42]
ابوحاتم به رازی میگوید: به من بگو درباره کسی که هم نظر به فلسفه دارد و هم به شرایع پیامبران اعتقاد و نظر تو چیست؟... رازی پاسخ میدهد: چگونه می شود کسی که در فلسفه نظر کند و در عین حال به این خرافات هم معتقد باشد؟ و بر سر این اختلافات مقیم گردد، و بر جهل و تقلید اصرار داشته باشد؟[43]
رازی سودار بودن و بی ارزش بودن روایات مسلمانان پیرامون معجزات محمد را چنین نقد میکند: آثار و نشانه های نبوت محمد را یکی ، دو تا، سه تا نفر نقل کرده اند... و جایز است که این دو سه نفر از همدیگر نقل کرده باشند.[44]
درباره قرآن رازی میگوید: شما ادعا میکنید که معجزه معتبر و در دسترس وجود دارد، برای نمونه، قرآن. میگویید: "هرکس آنرا انکار میکند، یکی همانند آن بیاورد." هر آینه، ما بایست یکهزار مشابه تولید کنیم، از آثار سخنوران شیوا و شاعران دلیر، که بسیار بیشتر و بگونه مناسب جمله بندی شده اند و دارای ساختار بسیار فشرده و رسا هستند. آنها معنی را بهتر میرسانند و دارای وزن و قافیه و نثر و نظم بهتر هستند. ... بخدا آنچه شما میگویید ما را گیج و متحیر میکند! شما درباره چیزی صحبت میکنید که بازگوکننده اساطیر باستانی است، و در عین حال پر از تناقضات است و دارای هیچ اطلاعات سودمند یا توضیحی نیست. سپس میگویید : "چیزی شبیه به آن بیاورید؟!"[45]
رازی: اگر واجب باشد که کتابی از جانب خداوند بر مردم حجت باشد، آن کتب اصول هندسه و مجسطی است. که آدمی را به معرفت و حرکات فلک و کواکب می رساند. مانند کتب منطق و کتب طب که در آن مصلحت بدنهای مردم است. اولی است که حجت باشند و از چیزی که نه نفعی دارد و نه زیانی، و نه امر پوشیده ای را کشف می کند.[46]
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#23
Posted: 17 Aug 2011 18:12
رازی و دین ستیزی او
قسمت سوم
رازی:چه کسی عاجز است از تالیف خرافات بدون بیان و برهان، مگر ادعاهایی که این حجت است و این بابی است که هر گاه خصم چنین ادعاها کند، ما تسلیم می شویم و او را ترک می گوییم، چرا که وی را غفلت گرفته است و مستی هوی. با اینکه ما افضل از قرآن را می توانیم بیاوریم، از انواع اشعار خوب، و خطبه های بلیغ و رساله های بدیع، از آن انواع که فصیح تر و طلیق تر، و مسجع تر از آن باشد. اما تفاضل کلام بر کلام و یا کتابی دیگر از جهات بسیاری است که در آن منافع فراوان باشد و در قرآن از این باب چیزی نیست، و این گفتیم از باب کلام است. و قران از تمام آنچه که گفتیم خالی است و چیزی ندارد. [47]
رازی:بما خبر دهید، کی و کجا؟ امامان شما دلالت و راهنمایی کرده اند که چگونه بین غذاها و سموم تفاوت بگذاریم؟ کجا از کار کرد، داروها بما خبر داده اند؟ از ائمه خودتان: بما یک ورق نشان دهید، همانطوری که از بقراط و جالینوس هزارها ورق، نه یکی دو تا نقل شده است که برای مردم نافع است، بما چیزی نشان دهید از علومی که از حرکات فلک و علل این حرکات از یکی امامان شما نقل شده باشد، یا مطلبی از طبایع لطیفه و ظریف مانند هندسه و یا غیر اینها از امور مربوط به لغات که قبلا معلوم نباشد و پیشوایان شما ان را اختراع کرده باشند.[48]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . دو کتاب خوب در این زمینه کتاب فیلسوف ری نوشته مهدی محقق و دیگری کتاب حکیم رازی نوشته پرویز سپیتمان است.
[2] . مولفات و مصنفات ابوبکر محمد بن زکریای رازی. ص:279 (پاورقی). به نقل از مقدمه پاول کراوس بر اعلام النبوه.
[3] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی (ترجمه اعلام النبوه) ، ابوحاتم رازی، ترجمه و تعلیقات: محب الاسلام، ناشر: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، بی جا، 1377 ه.ش. ص:628.
[4] . همان. ص:35.
[5] . الاقوال الذهبیه، احمد حمیدالدین الکرمانی، تقدیم و تحقیق مصطفی غالب، بیروت: دارمحیو للنشروالطباعه.1977.ص:15.
[6] . طب روحانی (رسالهای در روانشناسی اخلاق) ، محمد بن زکریای رازی ، مترجم:پرویز اذکائی ، تهران: مؤسسه فرهنگی اهل قلم ، 1381ش. ص:12 و 107.
[7] . همان. ص:86.
[8] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:63.
[9] . فیلسوف ری محمد بن زکریای رازی، مهدی محقق، تهران:انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1387. ص:125.
[10] . آفرينش و تاريخ، مطهر بن طاهر مقدسى(م 381)، ترجمه محمد رضا شفيعى كدكنى، تهران، آگه، چ اول، 1374ش.ج1،ص:477.
[11] . تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ذبیح الله صفا، تهران: انتشارات مجید، چ دوم ، 1388ش. ص: 203 تا 206. همچنین نک: فیلسوف ری. ص:262.
[12] . هیولی کلمه معرب از «ائوله» (Ulé/Hylo) یونانی به معنای «ماده» (=«ماتگ» پهلوی) که اصل لغوی اش به معنای «چوب» بوده است، مفهوم فلسفی کلمه در صورت ترکیبی آن «هیلوزوئیت» ها قدیما در عربی «اصحاب هیولی» و امروزه ماتریالیست (Materialist) گویند – یعنی – معتقدان به اصالت ماده، مادیگرا یا حسب تعبیر پهلوی آن «گیتی گرا» باشد. (حکیم رازی. ص:242)
[13] . تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ذبیح الله صفا، ص 161. و تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی، جلد دهم، ص 133.
[14] . پیرامون این موضوع نک: حکیم رازی (حکمت طبیعی و نظام فلسفی)، پرویز سپیتمان (اذکائی)، تهران: طرح نو، 1384.
[15] . خدمات متقابل اسلام و ایران، مرتضی مطهری،تهران:انتشارات صدرا، چ دوازدهم، 1362.
[16] . همان. ص:535.
[17] . همانجا.
[18] . تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی. ص155 و 156. به نقل از : خطط مقریزی، چاپ مصر، ج2، از ص27 به بعد.
[19] . خدمات متقابل اسلام و ایران.ص:536.
[20] . فیلسوف ری: محمد بن زکریای رازی، مهدی محقق، تهدان: دانشگاه تهران،1349. ص:125. به نقل از: ابن ابی اصیبعه. ص:426.
[21] . خدمات متقابل اسلام و ایران. ص:536.
[22] . الله اکبر، مسعود انصاری (دکتر روشنگر) ، ایالات متحده: بنگاه انتشاراتی پارس.1375.
[23] . برای اطلاع بیشتر از خدای رازی که یکی از قدمای خمسه است، نک: حکیم رازی. ص:799.
[24] . مولفات و مصنفات ابوبکر محمد بن زکریای رازی. ص:233.
[25] .برای اطلاع بیشتر نک: حکیم رازی. ص:798.
[26] . مولفات و مصنفات ابوبکر محمد بن زکریای رازی. ص236.
[27] . فیلسوف ری.( چ1387). ص:112.
[28] . همان. ص:125. به نقل از: ابن القیم، اغاثه اللهفان، ج2 ص241.
[29] . خدمات متقابل اسلام و ایران. ص:536 و 537.
[30] . السیره الفلسفیه، محمد بن زکریای رازی، ترجمه عباس اقبال، به تصحیح و مقدمه پول کراوس، به انضمام شرح احوال و آثار و افکار از مهدی محقق، تهران: انتشارات کمیسیون ملی یونسکو در ایران، 1343. ص:91.
[31] . مقدمه پول کراوس بر السیره الفلسفیه. ص:75.
[32] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:532.
[33] . همان. ص:36.
[34] . فیلسوف ری. (چ1349). ص: 115.
[35] . فیلسوف ری. (چ1387). ص:3. (پاورقی).
[36] . طب روحانی.ص:2.
[37] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:21.
[38] . همان. ص:22.
[39] . همان. ص:329.
[40] . همان. ص:330.
[41] . همان. ص:67.
[42] . همان. ص:68.
[43] . همان. ص:39.
[44] . همان. ص:346.
[45] . Jennifer Michael Hecht, "Doubt: A History: The Great Doubters and Their Legacy of Innovation from Socrates and Jesus to Thomas Jefferson and Emily Dickinson", pg. 227-230. (به نقل از مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:426.)
[46] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:427.
[47] . همان. ص:428.
[48] . همان. ص:532.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 1079
#24
Posted: 18 Aug 2011 08:25
hhastii
بانوی عزیز واقعا سپاسگزار برای اینکه رازی رو بیشتر به اهل تشییع شناساندین.
تا بحث از اسلام میشه میگن اسلام دانشمندانی همچون رازی پرورش داد در صورت رازی دشمن اسلام بود و یا حداقل هیچ تعهدی به اسلام نداشته.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 324
#25
Posted: 18 Aug 2011 21:30
hhastii: آیت الله ها خود را نماینده الله در زمین میدانند .شیادی آنان همین بس که الله ای وجود ندارد تا این شیادان نماینده او باشند.
باید عرض کنم الله خدا یا هر اسمی که برای خالق اسمان و زمین و هرانچه در ان نهفته است وجود داره و نشانه این وجود به قدری مشهوده که کافیه چشمی باز باشه و خوب اطرافش رو نگاه کنه دوست من،کاری به ایت الله ها و عملکردشون ندارم ولی وجود انکارناشدنی خالق بزرگ رو نمیشه انکار کرد هرچی زور زدم دیدم حتی فکر کردن بهش هم خنده داره چه برسه فکر انکارش
افسوس... روزی خواهد آمد که نماد روشن فکری بی دینی ست... (دكتر شريعتي)
ارسالها: 324
#26
Posted: 18 Aug 2011 21:52
بد نیست در مورد عقاید رازی در مورد دین و دیانت و خصوصا امامت یه سر به دم دست ترین صفحه اینترنت که همون ویکی پدیا هست یه سر بزنید دوست من و بهتره یه طرفه و یک سویه عمل نکنیم
افسوس... روزی خواهد آمد که نماد روشن فکری بی دینی ست... (دكتر شريعتي)
ارسالها: 2470
#27
Posted: 18 Jan 2012 17:54
یک ملحد باور دارد که هیچ موجود الهی ای وجود ندارد، بنابراین بهشت یا جهان پس از مرگی در کار نخواهد بود...
( نظریات سارتر در مورد مرگ )
فلسفه سنتی- اروپایی به خصوص در قرن هیجدهم آکنده از صورت ها و گفتارهایی است پیرامون ترس از قضاوتی که ممکن است با مرگ ، برای انسان رخ دهد. این روند با افلاطون و به عنوان نیاز روح به آزادی از ساختار منفور بدن شکل گرفت، – بدین صورت که- مرگ به عنوان مدخلی برای ورود به جهان دیگر درنظر گرفته شد. در مقابل، تلاش اگزیستانسیالیست های قرن نوزدهم و بیستم در جهت انسانی و شخصی کردن مرگ به عنوان مرحله آخر زندگی بود، به جای اینکه مدخلی برای ورود به جهانی فراسوی زندگی باشد. از نظر تاریخی این تغییر دیدگاه، به تبدیل شدن مرگ به مفهومی جدا از زندگی کمک کرد. لذا به جای اینکه گمانه زنی در مورد طبیعت زندگی روحانی باشد، می تواند هم چون پدیداری انسانی درک شود.
اگر مرگ آخرین مرحله زندگی است، پس یک سوال فلسفی این است که ماهیت تجربه چیست؟ در ارتباط با همین سوال است که تحلیل سارتر باعث می شود که ما دانش برجسته ای پیدا کنیم. همواره می توانیم بگوییم که وقتی کودکی می میرد، در زمان متوقف می شود و به عنوان یک کودکهیچ وقت پتانسیلی که او برای آینده داشته، درک نمی شود و تجربه زندگی اش به پایان میرسد. سارتر در تحلیلش از زمان توضیح می دهد که گذشته یک چیز ثابتی در تاریخ زندگی تجربی شخص است. هر کاری که آن شخص انجام داده و نداده، همان چیزی است که هست. اگر او آن هنگام که مُرده آدمی ترسو بوده، تصویری که از آن شخص باقی مانده،دیگر تغییر نمی کند و به عنوان ترسو باقی می ماند.
سارتر در کتابش با عنوان هستی و نیستی(1956)، روش اولیه پدیدارشناسی خود یا همان جستجو و بررسی طبیعت تجربه انسان را، پایه گذاری کرد. از زمان سقراط برخی از فیلسوفان غربی پیشنهاد کرده بودند که ماهیت جنبه های اساسی ای که انسان را تشکیل می دهد، از پیش توسط خداوند مقدر شده یا پیش از تولد تعیین شدهاند. از سوی دیگر، سارتر متوجه شد که یک شخص باید در ابتدا، و پیش از اینکه آنچه شخص را می سازد بتواند تشخیص داده شود، موجود باشد، نظر به اینکه وجودهای انسانی اشیا تعین بخشیده شده نیستند، بلکه بیشتر سوژه هایی هستند با توان پویایی خود برای تغییر. بنابراین برای سارتر، وجود بر ماهیت مقدم است. اگر تحلیل با اولین تجربه های انسان آغاز شود و با آخرین آنها پایان یابد، آنگاه گذشته کسی گذشته ایست که توسط شخص تجربه شده است.حال، واقعیت موجود و آینده، بازتاب دهنده ظرفیت های بالقوه شخص است.
از نظر سارتر در لحظه مرگ، شخص، دیگر یک گذشته ندارد؛ نظر به اینکه آن مرد یا زن اکنون مُرده است و نمی تواند به ثبت چیزی در زمان اکنون ادامه دهد. بلکه یک شخص پس از مرگش، تبدیل به زندگی گذشته اش می شود. مانند کودکانی که مُردهاند. با وقوع مرگ، یک شخص در اذهان کسانی که او را به یاد می آورند، ثابت و بدون تغییر شده است.
سارتر از مفهوم یک دیوار استفاده کرد تا عبور از زندگی به مرگ را توضیح دهد. این مفهوم به بهترین نحو توسط افرادی که در یک زندان منتظر مرگ خود هستند و تشخیص می دهند که همراهانشان در مرگ(کسانیکه در بند همراه هم هستند)، غالبا آنها را بهتر از خانواده هایشان یا کسانی که طبیعت محدود خود را نمی فهمند، درک می کنند.روش سارتر بدین شکل است که ابتدا فلسفه اگزیستانسیالیست خود را در مکتوبات آکادمیک تشریح می کند و بعد آنها را به صورت داستان ها و نمایشنامه ها توضیح می دهد.
سارتر در داستان دیوار (1964) در مورد پابلو می نویسد که او یک اسپانیولی طرفدار دولت بود که درون سلولش همراه با دو جمهوریخواه دیگر در انتظار اعدام توسط سربازان فرانکو بودند. عکس العمل او بدین نحو است: برای بیست و چهار ساعت من در کنار تام زندگی کرده ام؛ به صحبت هایش گوش داده و با او صحبت کرده بودم، و می دانستم که هیچ چیز مشترکی نداریم. واکنون ما مانند دو دوقلو شبیه به هم هستیم، تنها به این خاطر که ما با هم خواهیم مُرد. اشخاصی که با فناپذیری و محدودیت وجودی خود مواجه شده اند اغلب از منظری بالاتر معنای تجربه های هر دو نفر و زندگی شان را می بینند و درک می کنند.
سارتر می گوید که به این دلیل که او مرگ را تجربه نکرده است، نمی داند که آن چیست؛ اما می تواند ببیند که مرگ باید واقعیتی داشته باشد. زیرا که به نظر می رسد دیگران حضور آن را تجربه کرده اند.
یک ملحد باور دارد که هیچ موجود الهی ای وجود ندارد، بنابراین بهشت یا جهان پس از مرگی در کار نخواهد بود. بلکه تنها جنبه هایی از انتخاب های آگاهانه و آزادانه وجود دارد که توسط شخص ایجاد شده اند و در زندگی این انسان ها که آن ها را لمس کرده اند، به وجود خود ادامه می دهند. فهم سارتر از زندگی، اینگونه است که: زندگی تجربه وجود کسی را منعکس می کند. هنگامی که شخص مُرده است، او دیگر تنها خاطره ایست که توسط کسانی که به طریقی قسمتی از زندگی آن شخص هستند، نگهداری می شود. این مساعدت هابرای انسانی کردن تجربه مُردن و درک فهم فلسفیِ نقش مرگ، معیار ها و اصول بنیادینی را در تاریخ فلسفه مرگ ارائه می کند.
جیمز الور
ترجمه: یاشار شرکاء، ناژین صفوی مقدم
.
پ.ن:ژان پل سارتر : فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رماننویس، نمایشنامهنویس و منتقد فرانسوی بود.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 141
#28
Posted: 5 Jan 2013 16:17
درود
بابا تو این لوتی یه فکری به این دکمه ی لایک بکنین لطفا من هی می اومدم اون دکمه ی لایک ر. واسه پست های فوق العاده ی hhasti فشار بدم هی می دیدم نیست
hhasti خانوم نوکرم پست ها عالی بود و آموزنده.
در ضمن من نمی فهمم بعضی ها اومدن می گن خدا ، الله ، بت یا ... هر چی اسمش رو می ذارید آخه دوست گرامی یه ملحد هیچ اعتقادی به خدا نداره که بخواد اصن روش اسم بذاره.نیازی هم به وجود برتر در خودش حس نمی کنه که بخواد اسم روش بذاره تمام شد و رفت.
باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
ارسالها: 572
#29
Posted: 7 Jan 2013 20:51
پرسش و پاسخ درباره ی بیخدایی و بیخدایان
نوشته: آستین کلاین
ترجمه: امیرغلامی
سوءتفاهم ها درباره ی بیخدایی (آتئیسم) و بیخدایان بسیارند. مردم نمی دانند بیخدایی چیست، تعریفش چیست، یا تفاوت آن با لاادریگری (اگنوستیسیم) چیست. گمان می کنند که بیخدایی هم یک دین است، که نیازمند ایمان است، صورتی از کفر و انکار است، که هیچ بیخدای واقعی وجود ندارد، و در روز تنگی هیچ کس بیخدا نمی ماند، ... . این نوشتار می کوشد ضمن معرفی بیخدایی، به برخی از رایج ترین پرسش ها و خطاها در مورد بیخدایی پاسخ دهد.
بیخدایی چیست؟
رایج ترین معنای بیخدایی (اتئیسم) نزد بیخدایان (اتئیست ها)، "باور نداشتن (بی اعتقادی) به هرگونه خدا" است. هیچ ادعا یا انکاری در میان نیست – بیخدا کسی است که تئیست (خداباور) نباشد. گاهی این معنای گسترده از بیخدایی را بیخدایی "ضعیف" یا "ضمنی" می خوانند. یک جور بیخدایی محدود تر هم هست که بیخدایی قوی" یا "صریح" خوانده میشود. در بیخدایی صریح، شخص صریحاً منکر وجود هرگونه خدا می شود – یعنی ادعایی قوی مطرح می کند که نیازمند ارائه ی شواهد و تأیید است.
مروری بر بی خدایی
بی خدایی چیست؟
تعریف بی خدایی چیست؟
بیخدایی، در تعریف وسیع آن، به معنای باور نداشتن به وجود هر نوع خدایی ست. اما اغلب دینداران تأکید دارند که بیخدایی به معنای انکار وجود هر نوع خدایی است؛ اما میان باور نداشتن و انکار فرق است. انکار وجود خدا را در بهترین حالت می توان سوء تعبیری از اگنوستیسیم (لاادری گری) دانست. مطابق دیدگاه اگنوستیک، معرفت (دانش) به وجود خدا یا خدایان ناممکن است. اما لغت نامه ها و منابع تخصصی دیگر آشکار می کنند که بیخدایی می تواند تعریف بسیار وسیع تری داشته باشد.
پرسش:
بی خدایی چیست؟ تفاوت میان بی خدایی و خداباوری چیست؟
پاسخ:
خداباوری، در معنای وسیع کلمه، فقط باور به وجود دست کم یک خداست. برخلاف آن بیخدایی است: در تعریف وسیع کلمه، بیخدایی به معنای فقدان باور به وجود هر خدایی است. البته بر سر تعریف بیخدایی قدری اختلاف نظر وجود دارد. جالب است بدانیم که این اختلاف نظر های بر سر تعریف بیخدایی عمدتاً میان خداباوران است- خود بیخدا ها بر سر معنای بیخدایی توافق دارند.
به ویژه مسیحیان بر سر تعریف مورد استفاده ی بیخدا ها جدل می کنند و تأکید دارند که معنای بیخدایی متفاوت از آن چیزی است که بیخدا ها می گویند. به نظر آنان، بیخداانکار وجود هرگونه خدایی است؛ و اغلب به دلایلی غریب از فقدان باور به وجود خدا غفلت می کنند – این تعریف را می توان، در بهترین حالت، به اگنوستیسیم نسبت دارد که می گوید معرفت به وجود خدا ممکن نیست.
بی خدایی با خداباوری چه فرقی دارد؟
اما معنای وسیع بیخدایی دقیق تر است.
برخی بیخدا ها تا انکار وجود برخی یا همه ی خدایان پیش می روند (که تعریف محدود بیخدایی است)، اما همه ی آنان چنین نمی کنند، و به هیچ وجه لازم نیست کسی منکر وجود خدا باشد تا بتوان او را بیخدا خواند. شاهد این مدعا لغت نامه های معتبر و کامل چندصد سال اخیر غرب هستند که مصادیق کاربرد واژه بیخدا را نشان می دهند.
برتری تعریف وسیع بیخدایی بر تعریف محدود آن را می توان در این حقیقت یافت که تعریف وسیع، بر امکانات گسترده تری قابل اطلاق است. از دید کسانی که بر صحت تعریف محدود تأکید دارند، سه موضع اصلی را می توان اتخاذ کرد:
تئیسم: باور به خدا.
اگنوستیسیم: باور به اینکه معلوم نیست خدایی وجود دارد.
بیخدایی: انکار خدا.
اما همین که تعریف وسیع از بیخدایی را بپذیریم، و تشخیص دهیم که اگنوستیسیم درباره ی معرفت است (که مسئله ای مربوط اما جداگانه است) و نه باور، در می یابیم که می توان چهار مقوله داشت:
تئیسم اگنوستیک: باور به خدا(ِیان) بدون ادعای معرفت یقینی وجود آن خدا(ِیان).
تئیسم گنوستیک: باور به خدا(یان) و اطمینان از وجود آن خدا(یان).
بیخدایی اگنوستیک: بی باوری (یا فقدان باور) به خدا(ِیان) بدون ادعای معرفت یقینی به عدم وجود آن خدا(یان).
بیخدایی گنوستیک: بی باوری (یا فقدان باور) به خدا(ِیان) در عین یقین به عدم وجود (یا امکان وجود) آن خدا(یان).
باید اذعان کرد که باورهای آدمیان همواره به سادگی قابل طبقه بندی نیستند و هر دو نظام طبقه بندی فوق شامل ساده سازی گرایش ها هستند. اما، دومی علاوه بر تشخیص نقاط بیشتری بر پیوستار باورهای آدمی، همچنین جا را برای نواحی خاکستری نیز باز می گذارد که در آنها شخص درجات مختلفی از یقین دارد. افراد مختلف می توانند برپایه ی سطوح مختلف یقین شان، سطوح مختلفی از باور داشته باشند، مطلبی که در طبقه بندی اول نمی گنجد.
بیخدایی ضعیف در برابر بیخدایی قوی
اگرچه تعریف محدود بیخدایی (به معنای انکار وجود خدا) مطمئناً برای بحث و جدل های الاهیاتی جالب توجه تر است، اما فهم وسیع بیخدایی هم، چنان که بسیاری از تئیست ها تصور می کنند، بی ارزش نیست. شاید تئیست ها این ایده را نپذیرند، اما پیش از آنکه تئیست ها موفق شوند دلایل قابل قبولی برای باور به وجود خدا ارائه دهند، فقدان باور به وجود خدا خود به خود موجه و معتبر است.
به این ترتیب، ارائه ی تعریف وسیع تری از بیخدایی مهم است زیرا محل بحث را جایی قرار می دهد که باید باشد: بر عهده ی مدعی (در این مورد، تئیست). و این پرسش را پیش می نهد که آیا مدعای وجود خدا آنقدر قوی هست که به وارسی بیشتر بیارزد، تا چه رسد به اینکه فوراً پذیرفته شود. به سادگی در می یابیم که در این موضع تدافعی قرار گرفتن خوشایند کسی نیست که همیشه وجود خدا را حقیقتی ضروری و بی چون و چرا شمرده است.
پس، این یکی از دلایل اصرار تئیست ها (حتی به صورت ناخودآگاه) بر این مطلب است که بیخدایی نمی تواند صرفاً فقدان باور به وجود خدا(یان) باشد.
سرشت بیخدایی از دو جهت دیگر هم قابل بررسی است. برخی ایده های تئیستی هست که کمتر مقبول هستند. ایده ی اول اینکه "خدا" یک مفهوم استعاری است – مثلاً بعضی تئیست ها معتقدند که "خدا" اصلی وجدانی یا اخلاقی است. چنین "خدا"یی در ذهن شخص وجود دارد و بیخدا به این ایده ایرادی ندارد. بیخدا ها هم موافق اند که خدایان ایده هایی در اذهان آدمیان هستند – اختلاف بر سر این است که خدایی مستقل از باورهای آدمیان وجود دارد یا خیر. خدای واقعی و عینی مورد بی باوری یا انکار بیخدا است نه یک خدای ذهنی.
نوع دوم تئیسم کم طرفدار به خدایی معتقد است که به صورت اشیاء فیزیکی وجود دارد – مانند سنگ ها، درختان، رودها یا حتی خود جهان. برخی مؤمنان چنین اشیائی را خدای خود محسوب می کنند، اما آیا بیخدا منکر وجود این اشیاء است؟ البته پاسخ منفی است – اما به این ترتیب، چگونه بیخدا ها بیخدا می مانند؟ محل اختلاف در اینجا بر سر این است که آیا لقب "خدا" هیچ اطلاعاتی فراسوی اسامی آشنای "سنگ"، "درخت" یا "جهان" منتقل می کند یا خیر. اگر چنین نباشد، تا آنجا که به بیخدا مربوط می شود، این اشیاء شایسته ی لقب "خدا" نیستند، و لذا ایرادی به بیخدایی وارد نیست.
نکته ی اصلی را تکرار کنیم (چون نیازمند تکرار مداوم است): بیخدایی فقدان باور به وجود خدایان است. ممکن است برخی بیخدا ها بگویند که برخی یا همه ی خدایان وجود ندارند یا نمی توانند وجود داشته باشند، اما گفتن این مطلب لازمه ی بیخدا بودن نیست و نباید فرض کرد که همه ی بیخدا ها چنین می گویند. اگر می خواهید بدانید که آیا بیخدای تا حد انکار وجود این یا آن خدا پیش می رود یا نه، فقط باید از او بپرسید.
بیخدایی هیچ نظام باوری ورای فقدان باور به وجود خدا ندارد – هیچ نظری در مورد سیاست، فلسفه، جامعه، علم، دین، یا حتی اینکه شخص بیخدا بی دین است یا خیر، ندارد (چون برخی ادیان بیخدای هستند). باورها و گرایش های بیخدا ها همان قدر با هم فرق دارد که گرایش های تئیست ها. اگر بدانید که شخصی بیخدا است، آنگاه می دانید که او فاقد باور به وجود خداست – همین و بس
تعریف خداباوری (تئیسم) چیست؟
به بیان ساده، خداباوری به معنای باور داشتن به وجود حداقل یک خدا است – همین و بس. خداباور بودن یک شخص بستگی به این ندارد که به وجود چند خدا باور داشته باشد. ربطی هم به این هم ندارد که شخص چگونه واژه ی "خدا" را تعریف می کند. خداباوری نه بستگی به این دارد که باور شخص به خدا چگونه ایجاد شده و نه اینکه چگونه از باورش دفاع می کند. اگر کسی به وجود دست کم یک خدا باور داشته باشد، می توان او را تئیست نامید؛ حال تعریف اش از آن خدا هر چه که می خواهد باشد.
بیخدایی ضعیف و بیخدایی قوی
رایج ترین مفهوم بیخدایی نزد بیخدا ها، "نداشتن باور به هرگونه خدا" است. هیچ ادعا و انکاری در میان نیست. بیخدا کسی است که تئیست نباشد. گاهی این تعریف وسیع تر را بیخدایی "ضعیف" یا "ضمنی" می خوانند. یک قسم محدودتر از بیخدایی هم هست که گاهی بیخدایی "قوی" یا "صریح" خوانده می شود. در این قسم، بیخدا صریحاً منکر وجود هرگونه خدا می شود – ادعایی قوی مطرح می کند که باید برایش ادله ای ارائه دهد.
چرا درباره ی معنای بیخدایی سوءتفاهم وجود دارد؟
سوءتفاهم به این خاطر پیش می آید که بسیاری از تئیست ها تصور می کنند که همه ی بیخدا ها در مفهوم محدود و کم دامنه ی بیخدایی می گنجند. اعتماد به واعظان بی صداقت دین و لغت نامه های نامعتبر تنها این مشکل را حادتر می کند. ممکن است برخی تئیست ها احساس کنند که چون آنها مدعی وجود خدایشان هستند، هرکس که با نظرشان موافق نباشد باید مدعی خلاف آن باشد – این سوءتفاهم نه تنها یک خطای آشکار منطقی است، بلکه نشانگر چگونگی کارکرد نظام باور انسان نیز هست.
درست بخوانید,کتب مقدس کتب نیرومندی همواره برای درک کردن بیخدایست
ارسالها: 572
#30
Posted: 7 Jan 2013 20:52
اختلاف نظر بر سر تعریف بیخدایی
اگر بیخدایی مفهومی چنین بنیادی است، چرا این قدر بر سر تعریف آن اختلاف نظر وجود دارد؟
پاسخ:
بحث های پرسروصدایی بر سر تعریف بیخدایی در گرفته است. بعضی تئیست ها اصرار داشته اند که بیخدایی را باید به معنای بسیار محدود آن یعنی انکار وجود هرگونه خدایی (یا کفر)، تعریف نمود. هنگامی که تئیست ها به سادگی این تعریف از بیخدایی را پیش فرض می گیرند، سوءتفاهم ها و سوءتعبیرهای بسیاری در بحث و جدل هاشان با بیخدا ها پیش می آید. چرا چنین خطاهایی رخ می دهد؟ چرا برخی از تئیست ها اصرار دارند که معنای وسیع بیخدایی اصلاً صحت ندارد؟ چه بسا برخی تئیست ها تصور می کنند که چون آنها مدعی وجود خدا هستند، هرکسی که با آنها موافق نباشد باید درست ادعایی خلاف آنها داشته باشد، یعنی مدعی باشد که خدا وجود ندارد – که این سوءتعبیر علاوه بر اینکه مغالطه ای منطقی است، نشانگر چگونگی عملکرد باورهای آدمی نیز هست. مسئله ی دیگری که بسیاری بیخدا ها با آن مواجه می شوند این است که بسیاری از لغت نامه ها هم تعریف کامل و مناسبی از بیخدایی به دست نمی دهند.
با نگاهی به یک لغت نامه ی کوچک و یافتن معنای بیخدایی فوراً می توان پیش داوری و تعصبی را که علیه بیخدایی وجود دارد دریافت. اغلب با معانی "کُفر" و "الحاد" برای بیخدایی مواجه می شویم.
خوشبختانه، لغت نامه های بزرگ تر و جامع تر تعاریف دقیق تری از بیخدایی بدست می دهند.. می توان مردم را ترغیب کرد که هنگام استفاده از لغت نامه های ضعیف توجه داشته باشند که چه بسا در لغت نامه های بزرگ تر و جامع تر می توان تعاریفی از واژه ها یافت که در واژه نامه های مختصر یافت نمی شوند. اگر کسی مشتاق به یافت معادل ها و معانی دقیق واژگان باشد، باید توجه کند که، مثلاً، فرهنگ جامع انگلیسی آکسفورد از نسخه های جیبی آن معتبر تر و مفیدتر است.
متأسفانه، همه ی کسانی که در مورد بیخدایی به بحث می پردازند دارای صداقت روشنفکری نیستند. لذا، یک دلیل دیگر اصرار بر این که فقط معنای محدود بیخدایی درست است، این است که این افراد می خواهند زحمت اثبات را از دوش خود بردارند. روشن است که اگر بیخدایی صرفاً عدم باور به وجود هرگونه خدایی باشد، آنگاه زحمت اثبات تنها بر دوش تئیست هاست. اگر تئیست نتواند نشان دهد که باورش معقول و موجه است، آنگاه باور بیخدا خود به خود معقول و موجه خواهد شد.
همچنین تئیست ها به خطا توجه خود را تنها معطوف به خدای خاصی کنند که بدان باور دارند، و از درک این نکته بازمی مانند که توجه بیخدا ها معطوف به آن خدای خاص نیست. بیخدایی باید شامل عدم باور به همه ی خدایان است و نه یک خدای خاص - و اغلب، بیخدا ها در مورد خدایان مختلف، مواضع مختلفی دارند که این مواضع به سرشت آن خدای مورد بحث بر می گردد.
پس هنگامی که کسی مدعی می شود که شخصی بیخدا است "چون منکر وجود خداست" می توانیم خطا و سوءتفاهم رهیافت او به گزاره های مورد بحث را دریابیم. نخست اینکه، "خدا" تعریف نشده است، پس نظر بیخدا در مورد آن را نمی تواند خود به خود معلوم فرض کرد. تئیست نمی تواند صرفاً ادعا کند که منظور بیخدا با منظور او یکی است. دوم اینکه، درست نیست که فارغ از اینکه خدای مورد نظر چه جور خدایی است، بیخدا به طور اتوماتیک منکر آن باشد. ممکن است مفهوم مورد نظر خدا چنان ناهمساز (متناقض) باشد که باور به آن نه قابل توجیه باشد و نه قابل انکار.
در واقع، بسیاری از تبادل نظر های میان تئیست ها و بیخدا ها بدین خاطر عقیم مانده که هیچ کدام از طرفین زحمت این را به خود نداده که ابتدا منظورش از واژه ی "خدا" را روشن کند. تا معنای "خدا" روشن نشود، امکان بحث جدی، سازنده یا عقلانی وجود ندارد. تا ندانیم که منظور تئیست از "خدا" چیست، هرگز نخواهیم توانست در مورد درستی باوری که مدافع آن است داوری کنیم. تنها هنگامی که بدانیم که منظور تئیست از خدا چیست، خواهیم توانست جداً این مفهوم را نقد کنیم.
پرسش:
لغت نامه های جدید چه تعاریفی از بیخدایی ارائه می دهند؟
پاسخ:
در تعریف بیخدایی، مضمون مشترکی که در همه ی واژه نامه ی خوب می توان یافت "بی باوری" است. هنگامی که نظر دقیق تری به واژه ی "بی باوری" بیندازیم، دو معنای متفاوت برای آن تشخیص می دهیم: معنای منفعل و معنای فعّال. د رمعنای منفعل، "بی باوری" صرفاً به معنای "نبود باور" است – به این معنا فرد بی باور کسی است که صرفاً درستی ادعایی را نپذیرد بدون اینکه پیش تر رود و مدعی شود که خلاف آن ادعا درست است.
پرسش:
واژه نامه های جدید چه تعاریفی از بیخدایی ارائه می دهند؟
پاسخ:
یک مضمون مشترک میان تمام تعاریفی که در این نوشتار برای بیخدایی ارائه شده، کاربرد مفهوم "بی باوری" است. برخی از واژه نامه های جدید این معنا را ذکر نمی کنند، اما اغلب واژه نامه های جامع حاوی این معنا هستند. با این حال، بنا به دلایلی، مردم اغلب از این معنای اصلی چشم پوشی می کنند و مستقیماً به سمت معنای ثانوی "انکار" یا "کفر" می روند. هنگامی که نگاه دقیق تری به واژه ی "بی باوری" بیاندازیم، دو معنا را از آن ایفاد می کنیم: یک معنای فعال(active)، و یک معنای منفعل(passive).
در معنای منفعل، "بی باوری" صرفاً "عدم باور" معنا می دهد – به این ترتیب شخصی که نسبت به یک ادعا بی باور است، می تواند فقط صدق آن ادعا را نپذیرد بدون این که پیش تر برود، و مدعی صدق خلاف آن شود. این وسیع ترین معنای بیخدا است که معادل فقدان باور به هرگونه خدایی است. ( ممکن است دلیل نپذیرفتن صدق یک باور، عدم شواهد به نفع آن باور یا ناهمسازی آن باشد).
در معنای فعال، "بی باوری" مستلزم ردّ آگاهانه ی باور به چیزی است (که دلایل رد می توانند فقدان شواهد یا ناهمسازی ادعا باشند). به این ترتیب، تعریف بیخدایی، که پیشینه اش دست کم به سال 1903 و چه بسا بسیار پیش از آن می رسد، هم معنای "ضعیف" و هم معنای "قوی" بیخدایی را در کاربرد امروزی آن شامل می شود. این مطلب ، با اندکی اختلاف در لحن و بیان در تمام واژه نامه هایی که در اینجا ذکر شده یافت می شود.
درست بخوانید,کتب مقدس کتب نیرومندی همواره برای درک کردن بیخدایست