ارسالها: 24568
#161
Posted: 26 Aug 2015 20:19
ادامه پست قبلی
چقدر هوشیارانه دشمنان اسلام خواستند ریشه را قطع کنند، چون فکر کرده بودند با همه آن زمینه سازی ها برای اینکه قرآن را در میان مردم ببندند و صدایش را خاموش کنند و فکرش را مجهول و متروک سازند و جلدش را و جسمش رواج دهند، باز خطر این هست که روزی، روشنفکرانی به این زمینه سازی ها گوش ندهند و این کتاب را باز کنند و بخوانند و از آن الهام گیرند...
می بینی دوست روشنفکر من که چه کردند و چه ها که نکردند؟
کاری کردند که: قرآن (که کتاب خواندن و اندیشیدن و فهمیدن و روشن شدن و راه یافتن و برخاستن و عمل کردن بود) شد یک شیء مقدس و متبرک که مصرف واقعیش، در "هدایت" پیروانش و "نشان دادن راه حل و مسوولیت انتخاب انسانی"، فقط "استخاره" است! وظیفه پیروانش هم در برابر آن تعظیم و تکریم و تجلیل و بوسیدن و بی وضو بدان دست نزدن و توی قاب گذاشتن و کنار آینه نهادن و در بند قنداق و سفره عقد و خانه نو و روی سر مسافر ووو!
ویل دورانت می گوید: این آیه قرآن، "فمن اغتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم"... (هر که بشما تجاوز کرد، شما نیز، به همانگونه که بر شما تجاوز کرده است، بر او تجاوز کنید!)، در مقایسه با آیه انجیل که "اگر بر نیمرخ چپت سیلی زدند، نیمرخ راستت را پیش آر و اگر عبایت را خواستند، ردایت را نیز ببخش"، روشن می کند که قرآن یک "اخلاق مردانه" را تعلیم می کند و انجیل "اخلاق زنانه" را!
آری، روشنفکر حق طلب! که از جمود و انحطاط جامعه ات رنج می بری و قرآن را این چنین که در دست این مومنین هست تلقی می کنی! روشنفکر کسی است که مسائل را سطحی نمی نگرد، قرآن را چگونه و کجا شناخته ای؟ قرآنی که تو می شناسی و می بینی، آن شیء مقدسی است که امروز در دست جهل و فریب، ابزار استخاره و تیمن و تبرک شده است، آنچنان که دیروز نیز، بر نیزهء زور و ظلم، ابزار تزویر شده بود، آنچنان که پیش از آن نیز، جمع آوریش، برای قاتل ابوذر، وجهه ء تقدس دینی و تقرب به مومنین شد!
قرآن را عوامانه -یعنی درست مثل عوامی که بدان معتقدند- نباید این چنین شناخت، آنرا همچون یک کتاب باید گشود و خواند و اندیشید و اثر آن را در تاریخ بررسی کرد، نقش آنرا در برابر هجوم فکری و فرهنگی و سیاسی استعمار در آسیا و آفریقای صد و پنجاه سال اخیر تحقیق نمود و آنگاه شناخت و دید که کتاب اندیشه و آزادی و عدالت و قدرت است...
می خواهیم بگوییم،
خواهر! برادر!
فلسفه معاد، در اسلام راستین، فلسفه نفی "معاش" نیست، وسیله ای در دست طبقه روحانی و زورمند و زراندوز برای اغفال مردم از زندگی مادی و از توجه به جهان و جامعه نیست، "بهشت آخرت" در اسلام حقیقی، امید واهی یی برای جبران "دوزخ دنیا" نیست، اساسا "دعوت اسلام برای اندیشیدن به زندگی پس از مرگ، به سعادت و لذت و برخورداری و رفاه انسان در دنیای دیگر، به این معنی نیست که به این دنیا نیندیشیم و به زندگی پیش از مرگ اهمیت ندهیم و به قیمت ویرانی دنیا و محرومیت و ذلت در زندگی، آبادانی آخرت و برخورداری و رستگاری قیامت را کسب کنیم.
درست برعکس، و درست بر عکس بینش عامیانه و منحط مذهبی رایج، اسلام، معاش و معاد را، مادیت و معنویت را، و دنیا و آخرت را از هم جدا و با هم متضاد نمی داند، بلکه اساسا "دنیا را تنها جایگاه کار و تولید و تکامل و سازندگی و کسب ارزشهای مادی و معنوی و سعادت اخروی" معرفی می کند، دنیا وسیلهء کسب ارزشهای خدایی و بدست آوردن شایستگیهای بهشتی است. اساسا دنیا اصل است و زندگی پیش از مرگ اصل است و آخرت فرع بر دنیا است، بدین معنی که زندگی اخروی، سعادت و رستگاری الهی و سرنوشت نهایی آدمی در معاد، نتیجه و معلول سرگذشت آدمی در زندگی این جهانی او است. اصل "الدنیا مزرعه الاخره" رابطهء دنیا و آخرت را در "جهان بینی اسلامی" نشان می دهد. آخرت محصول طبیعی و منطقی دنیا است و (درست بر عکس بینش منحط مذهبی های فعلی و انتقاد نابجای ضد مذهبی های فعلی) با کار و تولید و آبادی زندگی دنیا است که "محصول آخرت" بدست می آید، نه، آن چنانکه این دو قطب متضاد (هر دو) می اندیشند، با خرابی مزرعه ء دنیا!
حضرت رسول در یک جمله کوتاه و قاطع و روشن این اصل را چنان بیان کرده است که آنرا به عنوان مترقیترین شعار سازنده و علمی و ضد خرافی باید طرح کرد: من لا معاش له، لا معد له هر که زندگی مادی ندارد، زندگی اخروی نیز ندارد!
بنابر این کسانیکه تحمل فقر و ذلت و اسارت و بیماری و عقب ماندگی و ضعف و بدبختی خود را در زندگی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی (که استبداد، استثمار و یا استعمار برایشان فراهم آورده اند) عامل جبران و پاداش الهی و کسب ثروت و عزت آخرت و رستگاری و عافیت و ورود به بهشت می پندارند، فریب دنیادارانی را خورده اند که، بنام دین، آنها را "استحمار" کرده اند و به تحمل و شکیبایی بر سرنوشت شوم خویش وا داشته اند! قرآن به اینان و نیز به روشنفکران ضد مذهبی که هر دو این فریبکاری استحماری را بنام مذهب تلقی کرده اند پاسخ می دهد که: من کان فی اعمی، فهو فی الاخره اعمی واضل سبیلا هر که در این جا، در زندگی این جهانی، در زمان و جامعه خویش، نابینا و ناخودآگاه است، در آخرت نیز نابینا و ناآگاه است و گمراه تر!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#162
Posted: 26 Aug 2015 20:20
پدر، مادر، ما متهمیم
بخش ۵
می خواهیم بگوییم:
خواهر، برادر!
دعا عامل عجز و ذلت و نفی اصالتها و ارزشهای انسانی نیست، دعا وسیله ای برای بدست آوردن آنچه محال است و نامعقول و بی منطق، نیست، "دعا" هرگز جانشین "وظیفه" نمی شود و مسوولیتهای فرد یا جامعه را سلب نمی کند، دعا گریزگاهی برای فرار تعهداتی که هر کس در برابر زندگی، مردم، جامعه و سرنوشت خویش دارد نیست. ماده ای که لکه زشتی و پستی و ننگ و خیانت را بشوید نیست، کلکی که ناشایسته و محکوم را از راهی غیر منطقی و غیر قانونی، پاداش دهد و رستگار سازد نیست...
اما تاسف این است که روشنفکر، از روی کتاب دعاهایی که اکنون در میان ما رواج یافته است (و بازار قرآن را هم کساد کرده است!) و نیز از طرز فکر و شیوه زندگی گروهی که اکنون اهل دعا و توسل اند ( و تمام ساعاتی را که از مشغولیات روزمرهء کسب و کار خود فارغ شده اند و می بایست آن را به "وظیفهء اسلامی" خود اختصاص دهند، فقط به قرائت دعا می پردازند و آنهم هر دعایی که در کتاب دعا چاپ کرده اند و آنهم بدون اینکه معنی جملاتی را که بر زبان می رانند بفهمند و چیزهایی را که با اصرار و گریه از خدا می طلبند بدانند چه چیزهایی است و اصلا مفهوم حرفهایی را که با خدا می زنند احساس نمی کنند!) یعنی از همین نمونه های انحرافی، معنی دعا را استنباط کرده و بدان حمله می کند و درست هم حمله می کند، اما اینکه به عنوان دعای اسلام تلقی می کند درست نیست. برای شناخت دعای اسلام، باید دید پیامبر اسلام، علی و حسین و فاطمه و زینب اسلام، و پرورده های ناب اسلام (یعنی ابوذرها و عمارها ووو) چگونه دعا می کرده اند و چه می خواسته اند؟ آیا اینها معنی دعا را بهتر می فهمیده اند یا این دعاخوانهای حرفه ای موجود؟ آیا دعا در زندگی اینان عامل نفی مسوولیت های اجتماعی و فرار از انجام وظیفه بوده است؟
اینان هم، مثل این "کتاب دعابازها"ی مقدس مآب، برای کسب ثواب شهادت و شایستگی بهشت و جلب رضای خدا، فقط دعا "قرائت" می کرده اند؟...
می خواهم بگویم:...
خواهر! برادر!...
قضا و قدر، آن چنان که پدر و مادر تو و قیافه های حرفه ای مذهبی در محیط تو می فهمند و آنچنان که تو از آنها فهمیده ای، نه تنها قضا و قدر اسلامی نیست که اساسا ضد اسلامی است و نه تنها ضد قضا و قدر اسلامی بلکه ضد همه ء احکام و قرآن و مسوولیتها و وظایف و نفی کننده اصل نبوت و وحی و دعوت دین است....
اگر آنچنان است که هر چه پیش می آید و هر کس و هر چه می کند و هر جور هست از پیش معین است و بر او تحمیل و اراده هیچکس در سرنوشتش دخیل نیست، پس پیامبران برای چه آمده اند و هدایت خلق چه معنی دارد و بایستن و نبایستن یعنی چه؟ این "جبر الهی"، بر خلاف صفت "الهی اش" سوغات زرتشتی ها است و این است که پیغمبر اسلام می گوید: القدریه مجوس هذه الامه! بعدها که صوفی گری هندی از شرق و فلسفه بافی یونانی از غرب، به کمک خلافت رواج یافت این فکر ضد انسانی ضد اسلامی طرح شد.
لااقل به عنوان سند، قرآن باید ملاک تحقیق تو باشد: کل نفس بما کسبت رهینه ( هر فردی، در گرو دستاورد خویش است). حتی قیامت، سرنوشت هر کسی تحقق نوشته قبلی و جبری خارج از اراده او نیست. قرآن که برای یک محقق ضد مذهبی هم، از نظر شناخت حقیقت اصلی عقاید اسلامی، سند معتبرتری است از "فرمایشات" مدعیان رسمی علوم مذهبی، که مغزشان را انباشته اند با فلسفه یا تصوف و یا افسانه های اسرائیلی و غیر اسرائیلی که در کتب مذهبی ما راه یافته، بسیار روشن و قاطع و همه کس فهم، خطاب به همه می گوید که قیامت چه روزی است و چیست؟
قیامت: یوم ینظر المرء ماقدمت یداه! (روزی است که فرد، آنچه را به دو دست خویش، پیش فرستاده است، می نگرد)! همواره قرآن تکرار می کند که هر قومی و جامعه ای که در تاریخ نابود شده اند بخاطر آن بوده است که خود بر خود ستم کرده اند!
... قرآن هر تغییری را در نظام فکری یا اجتماعی یک جامعه معلول تغییر طرز تفکر و احساس و روح اجتماعی مردم می داند و در نتیجه انسانها را مسوول تقدیر تاریخی و سرنوشت اجتماعی و وضع زندگی و نظام حاکم بر جامعه خویش اعلام می کند. "ان الله یغیرما بقوم، حتی یغیروا ما بانفسهم"!
اساسا، بجای اینکه خودمان فلسفه بافی کنیم و یا به فلسفه بافیها و "معارف" این و آن گوش دهیم و آنگاه برای قضا و قدر و آثار آن در زندگی انسان علم نمایی و فضل فروشی و تحقیقات متافیزیکی کنیم، یا بر عکس : تحلیل های روشنفکرانه و انتقادات مترقیانه، خیلی ساده تر و روشن تر و مطمئن تر، به طرز فکر و شیوه زندگی و نوع کار و مبارزه شخصیتهای نمونه اسلام نخستین بپردازیم و آنگاه ببینیم آنها، که بی شک معنی قضا و قدر را بهتراز علما و فلاسفه و عرفا و عوام مسلمان می فهمند، کجا این عقیده آنان را از تلاش و جهاد و اراده و مسوولیت و کار برای تغییر سرنوشت جامعه و نظام زندگی و انتخاب شیوه اندیشه و اخلاق خویش مانع می شده است و چگونه از قضا و قدر اسلامی معنی "جبر متافیزیکی" می فهمیده اند؟ قضا و قدر، به معنی اسلامی (نه مسلمانی) عامل حرکت و پیشرفت و قبول فداکاری و مسوولیت و استقبال از خطر و مرگ در راه هدف و دعوت به مبارزه با انحطاط و فساد و ستم بوده است و اینکه "هر چه پیش آید باید پیش می آمده و فقیر و ذلیل را خدا فقیر و ذلیل کرده و غنی و عزیز را او غنی و عزیز آفریده به این معنی که خود ما هیچ نقشی در این سرنوشت نداشته ایم و چون هر کاری از قبل معین شده، هر کاری برای تغییر وضع بیهوده است"، از وقتی برای قضا و قدر تفسیر شده است که اسلام رفته است و فقط مسلمین مانده اند! و عامل انحطاط و تن دادن به وضع موجود این تفسیر را رایج کرده است و آنها که با تاریخ اسلام آشنایند می دانند که اساسا این تفسیر و این معنی را، اول بار، بنی امیه و علمای وابسته به این رژیم در ذهن خلق رواج دادند و پیداست چرا!...
... مثلا می دانیم که در مبانی اعتقادی شیعه، همچنانکه عدل و امامت هست، توسل و شفاعت و عبادت و تقوی و تزکیه نفس و توبه و تقیه و تقلید هم هست، این مبانی بیشتر جنبه فردی و روحی و اخلاقی دارد و گذشته از آن، ساده تر می توان تحریفشان کرد و مردم را به آن وسیله از مسائل حاد زندگی اجتماعی و پرداختن به مسوولیت های جمعی و اندیشیدن به عوامل و علل بدبختی و تضادها و تبعیض ها بازداشت و به نام تقیه و تقلید، ساکتشان کرد و...
... مثلا می دانیم که در مبانی اعتقادی شیعه، همچنانکه عدل و امامت هست، توسل و شفاعت و عبادت و تقوی و تزکیه نفس و توبه و تقیه و تقلید هم هست، این مبانی بیشتر جنبه فردی و روحی و اخلاقی دارد و گذشته از آن، ساده تر می توان تحریفشان کرد و مردم را به آن وسیله از مسائل حاد زندگی اجتماعی و پرداختن به مسوولیتهای جمعی و اندیشیدن به عوامل و علل بدبختی و تضادها و تبعیض ها بازداشت و به نام تقیه و تقلید، ساکتشان کرد و به بهانهء عبادت و تزکیه، به خود سربندشان ساخت!
یا مثلا در تاریخ شیعه، پدیده های مختلفی هست و ائمهء شیعی، بسته به شرایط خاص و متناسب با اوضاع و احوال اجتماعی عصر خویش، جبهه گیری و تاکتیک و شیوهء عمل مختلفی داشته اند، مثلا امام حسن صلح می کند و امام حسین انقلاب، و امام سجاد به عبادت و دعا می پردازد و امام صادق به تدریس و علم و فرزندش، امام موسی بن جعفر، زندگی را در زندانهای سیاه هارون می گذراند و همانجا جان می دهد، و فرزندش، امام رضا، ولایت عهدی مامون را بظاهر می پذیرد و ائمه دیگر تقیه می کنند و مبارزه ء نظامی یا سیاسی آشکار را بیهوده و حتی زیان آور می بینند و به هر حال، هر کدام، بسته به شرایط زمان خویش شکل مبارزه را بگونه ای انتخاب می کنند و بنابر این، برای تردستیهای بازیگر افکار و سازنده عقاید و عواطف جامعه، طبیعی تر و ساده تر این بود که اصول مذهب شیعه را، بجای "عدالت و امامت"، مثلا تقیه و عبادت عنوان می کردند و در ذهن ها رواج می دادند و یا بجای "قیام حسین" مثلا "صلح حسن" را طرح می کردند و هر سال برایش مراسمی برپا می ساختند و از آن سخن می گفتند و با تکیه شدید و مداوم و تلقین و تکرار همیشگی این حادثه و تحریف ساده مفهوم حقیقی آن، روح مسالمت جویی با دشمن و سازش و پذیرش و تحمل ظلم و زور و بیهودگی مبارزه و منطقی بودن و شرعی بودن تسلیم را، به سود خود، نتیجه گیری می کردند و تبلیغ می نمودند و صلح و سازش و تسلیم را حتی به عنوان یک وظیفه مذهبی و تکلیف شرعی و لازمه اعتقاد به امامت تفسیر و تاویل می نمودند.
اما چنین نکردند و بجای آنکه رسما اصول خاصهء تشیع را تقیه و تقلید اعلام کنند، همان عدالت و امامت را که بود گذاشتند و بجای آنکه در تاریخ شیعه تکیه را از قیام حسین بردارند و بر روی صلح امام حسن بگذارند همه تاریخ را به روز عاشورا منحصر کردند و حتی، بیش از آنچه در گذشته بود، بر عدالت، امامت و کربلا تکیه کردند، یعنی بر سه کانون آتش زا و روشنفکر و سازنده مسوولیت اجتماعی و سیاسی و انقلابی! و تمام موفقیت بینظیرشان هم در همین حیلهء هوشیارانه و عمیقشان بود که همین سه کانون آتش را سرد کردند و سه چشمه جوشنده آگاهی و روشنایی و حیات و حرکت و جهاد را از سرچشمه آلودند، مسموم کردند و رنگ و طعم و بو و اثرش را چنان عوض کردند که نه تنها توده ناآگاه گه روشنفکر مترقی و آگاه هم که شیفتهء عدالت و رهبری و انقلاب علیه ظلم و استبداد و اشرافیت است، مذهبی را که بر همین سه اصل استوار است باز می شناسد و آنرا عامل انحطاط و تخدیر و ذلت می شمارد!...
علی به عاصم بن زیاد حارثی، که زهد و ریاضت "پیشه" کرده بود، با خشم، تشر می زند: شیطان پلید تو را چنین پرشان و گمراه ساخته است. چرا ای "بزرگترین دشمن خویش!" به خانواده و فرزندانت رحم نکردی؟ و چرا آنچه را خدا حلال کرده است بر خود حرام می کنی؟
و او که دچار بدفهمی پارسایی علی شده بود و "زهد انقلابی" او را (که پارسایی انسان مسوول است) "زهد صوفیانه" و "ریاضت کشیهای راهبانه" پنداشته بود و نشانه مذهب "فقرپرستی"، گفت: "یا علی، پس تو چرا چنین جامه ژنده و خشن و خوراک نامرغوب و غیر مطبوع داری؟"
و علی، با خشم، بر سرش کوفت که: ..."وای بر تو! من مثل تو نیستم. وظیفه من سنگین است، خداوند بر پیشوایان دادگر و رهبران جامعه واجب کرده که زندگی خود را با زندگی محرومترین افراد جامعه شان برابر و هم اندازه سازند و بسنجند".
خواهر و برادر و هم گروه و هم نسل روشنفکرم! چگونه بگویم؟
آن خدایی که من به او معتقدم، خدایی است که خانه خودش را، مثل معابد دیگر، وسیله چاپیدن انسانها نمی کند که با قربانی، با نذر و با باج دادن به نمایندگانش، او را راضی کنیم!...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#163
Posted: 26 Aug 2015 20:20
ادامه پست قبلی
علی به عاصم بن زیاد حارثی، که زهد و ریاضت "پیشه" کرده بود، با خشم، تشر می زند: شیطان پلید تو را چنین پرشان و گمراه ساخته است. چرا ای "بزرگترین دشمن خویش!" به خانواده و فرزندانت رحم نکردی؟ و چرا آنچه را خدا حلال کرده است بر خود حرام می کنی؟
و او که دچار بدفهمی پارسایی علی شده بود و "زهد انقلابی" او را (که پارسایی انسان مسوول است) "زهد صوفیانه" و "ریاضت کشیهای راهبانه" پنداشته بود و نشانه مذهب "فقرپرستی"، گفت: "یا علی، پس تو چرا چنین جامه ژنده و خشن و خوراک نامرغوب و غیر مطبوع داری؟"
و علی، با خشم، بر سرش کوفت که: ..."وای بر تو! من مثل تو نیستم. وظیفه من سنگین است، خداوند بر پیشوایان دادگر و رهبران جامعه واجب کرده که زندگی خود را با زندگی محرومترین افراد جامعه شان برابر و هم اندازه سازند و بسنجند".
خواهر و برادر و هم گروه و هم نسل روشنفکرم! چگونه بگویم؟
آن خدایی که من به او معتقدم، خدایی است که خانه خودش را، مثل معابد دیگر، وسیله چاپیدن انسانها نمی کند که با قربانی، با نذر و با باج دادن به نمایندگانش، او را راضی کنیم!...
آن خدا، خدایی است که مردم را "عیال خودش" می خواند و خانواده اش (اناس عیال الله)، خدایی است که خانهء خودش را خانهء مردم می خواند (ان اول بیت وضع للناس)، خدایی است که جامعه بشری، در کنار انسان و همدست و همداستان انسان، با ظلم و با جور و فساد مخالفت می کند، خدایی است که پیامبر بزرگش، پیامبر شمشیر است و بقول رودنسون "پیامبر مسلح" است (او به عنوان حمله این وصف را می آورد و من به عنوان افتخار!) البته پیامبر من مثل پیامبر مسیحیت کاتولیک رومی نیست که میان ظالم و مظلوم، آقا و برده، استعمار روم و استعمارزده فلسطین، عشق و محبت تبلیغ کند و با چند تا نصیحت (که به درد موضوع انشاء می خورد) در برابر امپراتوری وحشی و نظامی جهان، بخواهد تودهء ذلیل را نجات دهد و بعد هم دو تا آجان بیایند و منجی قوم اسیر را مثل یک اسیر بگیرند و ببرندش بالای دار و پیامش هم این باشد که "ای ملت اسیر استعمار رومی! کار قیصر را به قیصر واگذار کنید و کار خدا را به خدا! اگر آنها به یک طرف صورتتان کشیده زدند رسالت شما این است که طرف دیگر صورتتان را تقدیم ظالم کنید"!
اما پیامبر ما پیامبر شمشیر است در برابر جنایت و خیانت، و دیدم شمشیری که با آن، بنی قریظه را دسته دسته ذبح کرد و در چاه ریخت، آن شمشیر که دیگر غلاف شد، ما را دسته دسته ذبح می کنند و در چاه می ریزند! این پیغمبر مذهب من، پیغمبر قدرت و پیغمبر عزت است.
ویل دورانت می گوید: "هیچ پیغمبری به اندازه محمد، پیروانش را به نیرومندی تحریص و ترغیب نکرد و هیچ پیغمبری به اندازه او در این راه توفیق نیافت." پیغمبر زندگی این جهان است، پیغمبر حکومت عدل است و پیغمبر کار و تولید است. خانه ای که در آن زندگی می کند، از همه پارسایان پارسایانه تر، و زندگیش از همه عابدان منزوی و گوشه گیر، ساده تر! و همه زندگیش در خدمت جامعه و مردم. و علی، جانشینش همچنین! و همه پیشوایان این مذهب در کار مبارزه با ظلم و جوری که بنام خدا و بنام قرآن، در جهان ایجاد کرده بودند، نابود شدند، پیش از مردم کافر و غیر مسلمان، اینها که خانواده پیغمبر بودند، قربانی شدند! چگونه بگویم؟ کدام وسیله را من و امثال من داریم که به طبقه خود این پیامها را تبلیغ کنیم؟...
از اینطرف، مومنان راحت و بی درد (که از نظر آنها چیزی نشده تا بترسند و بجنبند)، صدها و هزارها منبر دارند، محراب دارند، مسجد دارند، تکیه دارند و وسیله انجام همه مراسم دینی شان را دارند! در این وسط، گروهی که مثل من فکر می کنند، بی وسیله و بی پناه و بی پایگاه، آواره مانده اند!
اگر با زحمت و رنج و هزار مشکل و تصادف کتابی منتشر کنند، آن گروه حمله می کنند
که: امروز، قرن بیستم! باز کتاب دینی! باز ابوذر غفاری! و آن گروه حمله می کنند
که مثلا: چرا جلوی نام پیغمبر اسلام "ص" نگذاشته ای؟ کجا است این کسی که جلوی اسم پیغمبر به انداره کافی صلوات ننوشته تا حدش بزنیم!
پس مذهبی و نیروی مذهبی بازاری و فادار به "کهنه سنتها" را می بینیم که همه امکانات موروثی و سنتی برای انجام اعمال و مراسم و بیان افکارش و تلقیناتش هست. آن ضد مذهبی طرفدار "نئومکتبها" هم، همه اندیشه ها و قلمها و بیانهای نو را در اختیار دارد. در این وسط، کسانی که مثل من گرفتار شده اند، و مثل یک دانه گندم، در لای این دو سنگ آسیایی که "جامعه ء امروز" و "زمان ما" نام دارد، یا له می شوند و آرد می شوند و به تنور می روند و از آنها برای جوعشان نان می پزند، و یا فریاد می زنند و خفقان می گیرند و نعره و ناله شان بگوشی نمی رسد، "تنها"ها هستند و هیچ وسیله ای ندارند، برای این طبقه، در این جامعه، یک سقف نیست! که اگر باشد فرو می ریزد، یک موسسه ای نیست، که اگر باشد، باید لجن مال شود! یک زبان و یک قلم نباید وجود داشته باشد، که اگر باشد، باید بریده و شکسته شود!
اگر شما بعنوان مسلمان، بعنوان شیعه، بعنوان شخص مسوول و مومنی که به ایمانش عمل می کند، و به عنوان کسانی که می دانید خدا به آن شکلی که دیگران فهمیده اند نیست،... و اگر معتقدید به تشیع راستین،... و اگر معتقدید که این مراسم دینی و مذهبی و اعتقادی که در این مملکت انجام می شود، نمی تواند نیاز زمان و عصر را برآورده کند،... برای این نسلی که از آن سخن گفتم کاری کنید!
این نسل دارد از دست می رود، این نسل در میانه دو پایگاه تجدد و تقدم، دو قطب مجهز و شکل گرفته سنت و بدعت، املیسم و فکلیسم، ارتجاع و انحراف، مقلدین گذشته و مقلدین حال، کهنه پرست و غرب پرست، متعصب مذهبی و متعصب ضد مذهبی... تنها مانده و بی پایگاه و بی پناه. این نسل نه در قالبهای قدیم موروثی مانده است و نه در قالبهای جدید تحمیلی و وارداتی شکل گرفته و آرام یافته، در حال انتخاب یک ایمان است، نیازمند و تشنه است، آزاد است اما آواره، از مذهب ( آنچنان که هست و بر او عرضه می شود) گریزان است و از آن نومید، ایدئولوژیهای غربی را، مدهای فکری را و تیپهای اخلاقی و اجتماعی و زندگی مدرن را و استعمار فرهنگی جدید را نپذیرفته و در جستجوی مکتبی است که به او انسان بودن و به جامعه اش آزادی و آگاهی و عزت و به او ایمانی روشنگر و سلاحی اعتقادی در مبارزه با جهل و ذلت و اسارت و عقب ماندگی و تضاد طبقاتی ببخشد.
اگر می دانید که اسلام راستین می تواند به او پاسخ این نیازها را بدهد، اگر معتقدید که تشیع راستین علوی به او چنین سلاحی را می بخشد، برای او، برای اسلام و برای تشیع کاری بکنید.
... این خوراکهای قدیمی، این کتابهای مذهبی و این شکل تبلیغ مذهب او را به ایمان شما نمی کشاند، در برابر صدها ایدئولوژی و مکتب فلسفی و اجتماعی و علمی امروزی که از تمدن جدید بر او هجوم آورده اند نمی تواند بایستد، آنچه هست تنها نسل قدیم وفادار به مذهب و سنت را اشباع می کند. برای این نسل کاری بکنید، برای او خوراک فکری تازه فراهم کنید، برای حرف زدن با او، برای شناساندن اسلام و تشیع و فرهنگ و تاریخ و ایمان و توحید و قرآن و محمد و علی و فاطمه و کربلا و امام و عدالت و امامت و جهاد و اجتهاد... زبان تازه ای بیافرینید، دست به خلق یک رنسانس اسلامی، یک نهضت انقلابی فکری، یک جوشش نو و نیرومند شیعی بزنید، و گر نه این نسل از دست می رود، این فرصت از میان می رود، این ایمان و این مذهب به فردا نمی رسد، هنوز که می توان و هنوز که می توانید، کاری بکنید.
والسلام
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست!
پــــایـــان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#164
Posted: 4 Sep 2015 17:34
مسئولیتهای شیعه بودن
بخش ۱
مسئولیت شیعه بودن، غیر از آن که یک بحث علمی و فلسفی و اعتقادی بسیار عمیق است، در قلمرو و تحقیق محقق و متفکر و آشنا با مسائل علمی، خود بخود، بحثی عمومی نیز هست، که هرکه به مکتبی - یا مذهبی - معتقد میشود، مسئولیتهایی را متوجه خویش میکند و شیعه بودن نیز از این قاعده مستثنی نیست.
هر کس (در هر سطحی از تفکر علمی) با اعتقاد به هر مکتب و مذهبی، باید خویشتن را در برابر این پرسش بیابد که: "اعتقادم، چه مسئولیتهایی را متوجهام میکند؟" بخصوص وقتی که مسئله "شیعه بودن" است و مسئولیت بسیار جدیتر و سنگینتر. چرا که یکی از خصوصیات مذهب تشیع (نسبت به سایر مذاهب برادر در اسلام) تعریف ایمان است.
دانشمندان شیعه، در تعریف ایمان، غیر از ایمان به قلب و اقرار به زبان، شرط عمل و اجرا (و بنا به اصطلاح عمل به جوارح) را نیز میافزایند، که اصل "اصالت عمل" است. یعنی همچنان که در فلسفه "اگزیستانسیالیسم"، اصل "پراکسیس" مطرح است، عمل، ایجاد کننده واقعیت و حقیقت است، و بیعمل، اعتقاد و عدم اعتقاد به چیزی، مساوی است. بیعمل، مؤمن بودن، مساوی است با کافر و منکر بودن. زیرا به قول "رگریه" (یکی از منتقدین هنر اگزیستانسیالیسم): "هنرمندان بزرگ در آثاری که بوجود نیاوردهاند، با بیهنران مساویند". مثلاً فردوسی و مولوی که در به وجود آوردن شاهنامه و مثنوی، هنرمند و شاعرند، در آثاری که به وجود نیاوردهاند، با دیگران (حتی کسانی که از خواندن و نوشتن نیز عاجزند) مساویند، و این در ذهنیت ماست که چون در کار خلق و آفرینش هنری هم نیستند (عمل نمیکنند) هنرمند و شاعرشان میخوانیم.
روشنفکر مترقی و آگاهی که میداند و عمل نمیکند، با منحط جاهل خواب آلودی که نمیداند که عمل کند، مساوی است. کسی که تمام مسائل اجتماعی را دقیق و عالمانه تحلیل میکند، اما از تعهد هر مسئولیت اجتماعی سر باز میزند، به اندازه کسی که اصلاًَ نمیداند جامعه چیست، ارزش وجودی دارد، زیرا که "بد" و "خوب" ، "ایمان" و "کفر" و "شیعه بودن" و "شیعه نبودن"، بعد از عمل است که تحقق مییابد.
دانشمندان شیعه، با این اصل اضافی (اصالت عمل) نشان میدهند که بینش اصلی شیعی، تا چه حد برای مسئولیت، اصالت قائل است. اصالتی که در ذات "شیعه بودن" نهفته است، نه وظیفهای که هر فرد پس از شیعه بودنش باید انجام دهد.
بحث اساسیای که در جهان امروز مطرح است، مسئله مسئولیت را بیش از آنچه که ما در فارسی از این کلمه میفهمیم، ارزش و تعمق بخشیده است. اصل اعتقاد به اصالت "مسئولیت" یا "آزادی هنرمند"، بزرگترین تصادم میان دو قطب فکری جهان را (در شرق و غرب) سبب شده است. آیا هنرمند کسی است که ارزشهای مجرد هنری را آنچنان که خود میگزیند، و بر اساس ملاکهایی که خود میپسندد، خلق میکند؟ و یا هنرمند، آفریننده و خلاقی است که پیش از اصالت دادن به اثر هنری خویش، خود را مسئول انجام تعهدی میداند، و اثرش را وسیلهای برای رسیدن به هدفی که رسالت خویش میشمارد؟
این دو تعریف، دانشمندان و متفکران، بخصوص هنرمندان و نویسندگان جهان را به دو قطب متضاد تقسیم کرده است. و اصل "هنر برای هنر" را در برابر "هنر برای انسان" (و برای ترقی و نجات و آزادی انسان و اجتماع)، نشانده است. آیا "علم" بخاطر خود علم است یا بعنوان وسیلهای در خدمت نیاز انسانها، تودههای مردم و جامعه بشری؟
آیا کسی که توانست اثری پدید آرد که احساسی برانگیزد، و با عناصر کلام قطعه زیبایی بسازد، شاعر است؟ یا شاعر کسی است که تمام قدرتهای بیان را به کار میگیرد، تا انسانها را در نیل به هدفها (و آگاهی بخشیدنشان به زندگی و احساس، و مسئولیتها و ناهنجاریهای سرگذشت و سرنوشتشان) یاری کند؟ کدام یک از اینها واقعیت است؟ از قول "نیچه" در یک جمله میگویم: "هنر برای هنر"، "علم برای علم" و "شعر برای شعر"، فریبی است برای پوشاندن "نعش بودن" هنرمند یا دانشمند و (آبرومندانه) جلوه دادن گریزش از تعهد مسئولیتهای اجتماعی!
در قرن بیستم، فاجعهای بزرگ، بسیار عمیق و هنرمندانه طرح شد، و علم بخاطر خود علم ارزش یافت. نه در خدمت اثبات یا انکار مذهب، مکتب، ایدئولوژی و حق و باطل. "من جامعهشناس" جامعهشناسىام را وسیله قرار نمیدهم تا برای مردم مکتب بسازم، راه حل پیشنهاد کنم، و بوسیله آگاهیهای علمیِ جامعهشناسىام به رهائی و نجات، هدایتشان کنم... چون جامعهشناسی تکنیکی نیست که راه حل نشان بدهد. پیغمبری نیست که هدایت کند، و مسئول اثبات و انکار مکتب، یا هدفی نیست. کار جامعهشناسی محدود به این است که واقعیتی در جامعه (یا واقعیتی را بنام جامعه) تجزیه و تحلیل و آنالیز کند. فقط بگوید پدیدهای که در جهان بوجود میاید، عواقبی چنین دارد، و حالتی که در جامعه هست بعلت این عوامل یا علل است. و چون راه نجات را بپرسی، میگوید: "مسئول راهنمائی نیستم، این کار فلسفه است و ایدئولوژی و مذهب...) و چون از عالم بجوئی پاسخ میشنوی که: "جواب به آنچه که میپرسی، علم را نوکر هدفهای خاصی میکند، در صورتی که علم آزاد است!
از جامعه شناس میپرسی که جامعه بشری را سرمایه داری میسازد یا غیر سرمایهداری؟ و جواب میشنوی که: "این ها به من مربوط نیست. من فقط میگویم که سرمایه داری چگونه پدیده ایست، چگونه بوجود آمد و چه تحولاتی یافت، و چه انواعی دارد. این که بد است یا خوب، باید نگاهش داشت یا ویرانش کرد، به من مربوط نیست. من گرسنگی را میتوانم تجزیه و تحلیل کنم، اما نشان دادن راه سیر کردن گرسنگان کار من نیست."
صراط، در لغت (به معنی اولیهاش) راهی است که به معبد میرود. مذهب نیز از "ذهب" به معنی رفتن است، یعنی راه و روش، راه رفتن. دین نیز یکی از معانیاش راه است. امت که جامعه اسلامی است از ریشه "ام" به معنی آهنگ و راه است. امامت نیز همریشه امت است، و به معنی راهنمونی و راهبری است و عبادت به معنی هموار شدن و هموار کردن راه است (عبد الطریق). حج به معنی آهنگ و قصد جایی کردن است و طواف بر گرد محوری حرکت کردن. و سعی، از نقطهای به نقطهای، در کوشش برای یافتن مطلوبی، دویدن است. و سبیل، مطلقاً به معنی راه است...
میبینیم اصطلاحات رایجی که اساسیترین مبانی اسلامی را بیان می کند و حتی اصطلاحاتی که بر خود دین اطلاق میشود در فرهنگ نخستین اسلام، همه به معنی راه و حرکت در راه است و این فلسفه مذهب و همه عقاید و اعمالی را که مذهب مطرح می کند نشان میدهد. یعنی وسیلهای که باید از آن عبور کرد و به مقصدی رسید، نه این که در راه ایستاد و به تجلیلهای بیحقیقت و بیهدف پرداخت. که این بدان میماند که از "راه" نه به عنوان وسیلهای برای رسیدن به مقصود و مقصدی، بلکه برای نفس "راه"، استفاده کنیم و به تزئین کردن و چراغانی کردن و آراستنش بپردازیم. این، یعنی راه برای راه، یعنی رفتن، نه برای رسیدن، بلکه برای قدم زدن، بی هدف، بی دلیل، بی نتیجه. و اگر تمام عمرمان را در راه باشیم اما در آن بایستیم و یا قدم بزنیم و به رفتن و رسیدن نیندیشیم، یک گام هم راه به جایی نمیبریم. همچنان که نبردهایم و این است معنی سخن علیوار علی که: "آن ها که بی دانش و ناآگاه عبادت می کنند همچون خر گردنده خراسند، راه میپیمایند و به جایی نمیرسند، صبح تا شام در حرکتند و در راه، اما در پایان راه به همان نقطه می رسند که آغاز کرده بودند". معنی عبادت برای عبادت، مذهب برای مذهب و راه برای راه این است.
راه نه برای راه، بلکه برای رسیدن به هدف، و مذهب نه برای مذهب بلکه راهی به سوی هدف. اما امروز، مذهب برای مذهب است که ارج دارد، و این است که اعتقاد به مذهب، از معتقد به آن مذهب سلب مسئولیت میکند. آن هم از کدام مذهب؟ از خود اسلام که اصولاً عمیقترین و روشنترین و قاطعترین بیان را برای نشان دادن مسئولیت انسان انتخاب میکند، زیرا وقتی عقاید مذهبی، شعائر مذهبی و احکام مذهبی خود هدف شد، هرکه مذهب داشت به هدف رسیده است و دیگر مسئولیتی بارش نیست. نماز برای نماز به این معنی است که هرکه نماز گذاشت مسئولیتش را انجام داده است اما قرآن که می گوید: "ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر" به این معنی است که نماز وسیله نفی و نهی زشتی و بدی است و اگر نماز کسی چنین نقشی نداشت و این نتیجهها از آن برنیامد، نمازگزار و بینماز یکی است، اتومبیلی که مرا به جایی نبرد با اتومبیل نداشتن یکی است. اتومبیل برای اتومبیل یعنی چه؟؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#165
Posted: 4 Sep 2015 17:35
ادامه پست قبلی
میبینید که چگونه با سرپوش زیبای "حقیقت علمی" و "آزادی و عدم تعهد و مسئولیت عالم" ، و با شعار "آزاد شدن دانشمند و دانش"، توده های انسانی و بشریت و جامعههایی را که از ناهنجاری و تبعیض و تصادم و تضاد رنج میبرند و راه نجاتی میجویند، از آگاهیها و روشنگریها و یاریهایی که علم (و بخصوص جامعه شناسی) میتواند ببخشد، محروم میکنند؟
در این صورت، علم در خدمت مردم نیست. فیزیکدان فقط میخواهد حقایق عالم را کشف کند، و جامعه شناس فقط در اندیشه تجزیه و تحلیل واقعیتهای اجتماعی است، و هیچ کار دیگرشان نیست. روانشناسی و تعلیم و تربیت و اقتصاد و . . . نیز چنینند. وقتی علم، از دسترس مردم و از هدایت مردم و تعهد مسئولیت سر باز زد و منزوی و گوشه نشین و پارسا شد، لقمه بسیار چربی می شود که به سادگی در اختیار قدرتها قرار میگیرد. همچنان که امروز، علم آزاد شده از پیرایه ایدئولوژی (و هر مکتب و مذهبی) بیش از همه در اختیار دشمنان مردم، دشمنان ایمان و هدف و دشمنان نجات بشریت، قرار گرفته است.
"هنر را برای هنر دوست بداریم"، یعنی مردم را با لذتها و زیباییهای مجرد سرگرم کردن، و هنر را نیز سرگرم خلق این تفننهای ذوقی کردن، که کسانی بتوانند از آن لذت ببرند که در رفاه مادی و اجتماعی بسر میبرند و میخواهند فراغتشان را به فعالیتهای هنری بپردازند و خلاصه شکم گندههای خرپولی که در مزایدهها و گالریها تابلوهای هنری میخرند به قیمتهایی که آوازهاش بپیچد! آنها که فقط از هنر پول دارند و هنر مکیدن و کید.
این است که می بینیم "هنر در خدمت هنر"، به "هنر در خدمت اشرافیت و رفاه" تبدیل میشود. و تابلوی یک نقاش، که برای دل خویش نقاشی میکند بیتوجه به آن که مردم بپسندند یا نپسندند، و به درد مردم بخورد یا نخورد فقط و فقط طعمه دهان مناقصه و مزایدههایی است که به کاخ میلیاردرها میانجامد. سلب مسئولیت از علم، ادب، شعر و هنر، اصل فریب قدرتهای مسلط بر بشریت است، تا انسان را از بزرگترین سرمایهها و عوامل نجات و رفاه و ترقی محروم کند، و دانشمندان و هنرمندان را (که بزرگترین سرمایه زندگی بشریند) از متن جامعه بیرون براند و در لابراتوارها و کلاسهای در بسته دانشگاهها محصور کند، و به نوعی پارسایی آبرومندانه به نفع خویش ناگزیرشان سازد.
این است که میبینیم در دوره های دیکتاتوری و قلدری در تاریخ، انزوا طلبی و عزلت گزینی و پارسایی منفی و زهد گرایی و گوشه نشینی اجتماعی، این همه ترویج میشود، تا جامعه، بهترین و پاکترین روحهایش را نبیند، و آن همه در زوایای خانهها و غارها و رهبانیتهای بیدلیل، بپوسند، تا با مردم و عوام کالانعامی سر و کار داشته باشند که از بهترین اندیشهها، و پاکترین روحهایش خالیاند.
شاید لفظ و تعبیر "مسئولیت" نو باشد، اما تکیهای که رهبران و روح اسلام بر مسئولیت هنر و علم و ادب (و حتی شعر) دارند، بیش از آنی است که امروز در دنیا مطرح است. تناقضها و تضادهایی که بدون طرح مسأله مسئولیت، احساس میکنیم، یکی از اساسیترین و درخشانترین ملاکهای تأکید و اصرار و تعصب اسلام است بر مسئولیت بر علم، شعر، هنر، اندیشه و تحقیق، که تنها وجه ممکن هنر و علم را در خدمت اجتماع و ایمان میداند و شکل مخالفش را با شدت نفی میکند.
شعر جاهلیت، "هنر برای هنر" و "شعر برای شعر" است، شعر امرؤالقیس و تمام شعرای جاهلی، معلقات سبعه - که هنوز هم در ردیف زیباترین قصاید شعری جهان به حساب میآید، بر اساس ملاک "شعر، برای خود شعر" ، به وجود آمد، اما اسلام (قرآن به صراحت - و الشعراء یتبعهم الغاوون- و مسلمین عملاً و نظراً)، چنانش کوبید، که هرگز تاب سر برآوردن نیافت. و بعد از اسلام نیز - به قول طه حسین - شعرای جاهلی، شعر برای شعر سرودن را، رها نکردند، اما در برابر منطق توده اسلام نتوانستند سر از خرقه زربفت اشرافیان درآرند. اما اینان که اکنون به نام شعرای جاهلی معروفند، واقعاً شعرای جاهلی نبودند که مسلمانان شاعری بودند که شعر را برای شعر میسرودند، و روح اسلام نفیشان می کرد و پیامبر اسلام میگفت: حتی دل مرد پر از چرک باشد بهتر که پر از شعر.
مذهبی که چنان شدید و با بدترین تعبیرات به شعر و شاعر حمله میکند از سوی دیگر، چنان به دفاع از شعر بر میخیزد که باور کردنی نیست. حسان بن ثابت شاعری است که جز شعر گفتن کاری نمیداند، آنقدر که در جنگ خندق، که تمام مجاهدین، بیرون از شهر، در کنار خندق با دشمن مقابلند و زنان میان حصار، "او" در جمع زنان است! و تازه وقتی "صفیه" دختر عبدالمطلب، یهودیای (از بنی قریظه) را به جاسوسی در پای حصار زنان میبیند و دفعش را از حسان میخواهد، جواب میشنود که: "شعر اگر خواسته باشید، از ما ساخته است اما این کار . . . !" و چون خود "صفیه" پایین میرود و با نیزهاش او را میکشد، و بالا میآید و به حسان می گوید تو مردی، برو و لباسهایش را به غنیمت بردار، میشنود: "چنین کاری را البته که میکنم!"
همین احسان شاعر، از پیامبر اسلام، چنان تجلیلی میبیند که هیچ شهید و مجاهدی ندیده است. یکی این که از میان دو کنیزی که حاکم مصر برای پیامبر میفرستد - با نام های "ماریه" و "سیرین" - "ماریه" را خود به زنی میگیرد (که ابراهیم از اوست) و "سیرین" را به حسان میدهد. و دیگر آن که کاخی را که یکی از اشراف به پیامبر هدیه میدهد (که از قصرهای ییلاقی اطراف مدینه بوده است، و در جایی که پیامبر آرزوی داشتن خانهای ییلاقی داشته است) این تنها کاخ را به حسان میبخشد. و یک بار به صله شعر کعب بن زهیر، خرقه درویش، بیرون میکند و بر کعب می پوشاند. و همین پیامبری که می گوید: "چرک" از "شعر" بهتر است میگوید: "و ان من الشعر لحکمه"، و یک بار در برابر شعری که حسان سروده بود فرمود: "انما نفث روح القدس علی لسانک" همانا روح القدس بر زبانت دمیده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#166
Posted: 4 Sep 2015 17:35
مسئولیتهای شیعه بودن
بخش ۲
این همه ستایش هنر از جانب مذهبی که آن همه شعر و شاعر را دشنام میگوید، آن هم برای کسی که هنرش فقط و فقط شعر است!؟ در تحلیل چرایی آن تهدید و این تأیید، فقط این را میتوان گفت که پیامبر در برابر شعر غیر مسئول، و شعری که در خدمت هوسهای شخصی و احساسات فردی، و در خدمت اشرافیت است (چنان که شعر جاهلی بود) میایستد و چنان میجنگد که نسلش را قطع میکند. و بعدهاست که خلفا میآیند و دستگاههای دلقک بازی و حاجب سازی و شاعر پروری، آغاز به کار میکند، تا جایی که آدمی مثل سلطان محمود، فقط چهل و پنج هزار رأس شاعر در دربار خویش میپرورد!
و شعری که از حمایت پیامبر و اسلام برخوردار میشود، شعری است مسئول و متعهد که در خدمت هدف و ایده آل مردم و در کار نجات و آگاهی تودههاست. پس، تو به عنوان یک شاعر و هنرمند، باید تکلیف خود و مردم را روشن کنی و مرزهای اعتقادیت را مشخص سازی. که هنرمند آزاد، فریبی بیش نیست، یا باید به خلق بپیوندی و کمر به نجاتشان ببندی، یا به دشمنان خلق و فضیلت و آزادی . . . راه سومی نیست. و ببینید که چه کوششی شده است (و می شود) تا مسئولیت را از دوش نویسنده و هنرمند بردارند. و اگر فرصت تحلیلی میبود میدیدیم که تمامی پریشانیها و بدبختیهامان، اگر مستقیماً به این دلیل نباشد که این قدرتها و اثرهای علمی و هنری در خدمت مردم قرار نگرفته است، لااقل این هست که اگر اینها مسئولیت انسانی میداشتند، سرنوشتمان به گونهای دیگر بود.
اسلام که رفت و فقط مسلمین ماندند، مؤمنین و شخصیتهای دینی ما هم آن روح و جهت بینش اسلام را گم کردند و فقط شعائر را فهمیدند و احکام فردی را. دلشان به این خوش بود که سلطان محمود به جنگ هندویان نامسلمان میرود و سلطان خدابنده شیعه میشود و گوهرشاد خانم ملکه مغولی مسجد می سازد بالاتر از این ها را دیگر نمیفهمیدند. همین قدر که فلان قلدر ستمکار با حفظ رژیم و رویه و زندگی فرعونیش، ختنه بکند و طی تشریفاتی به دین مبین اسلام مشرف شود و به تعظیم شعائر بیضرر بپردازد و اسم غارتهایش را جهاد بگذارد و از یزید بدتر عمل کند و برای حسین، روضه برپا کند، دلهای مؤمنین شاد و اسلام، آباد می شد.
همین قدرتها بودند که منشی و شاعر را به آخور میبستند و میپروردند و ثمرهاش این شد که خروارها قصیده و غزل و قطعه و مثنوی و رباعی و ترجیعبند و مستزاد و غیره که ثمره نبوغ هنری و قدرت زیبا آفرین ادبی این ملت و این فرهنگ است یک پول بدرد مردم نخورَد: یا قصیده باشد در مدح ممدوح و یا غزل در وصف معشوق. آنها هم که دامن از دنیا در کشیدهاند و از دستگاهها بیرون آمدهاند باز به سراغ مردم و درد مردم و نیاز مردم نیامدهاند، به گوشه انزوای "عرفان" و "تقوی" و "زهد" خزیده و با دل خود به گفتگوها! مشغول شده و شبها تا صبح ستاره می شمردهاند و یا بال در بال خلسه، به طیران آدمی، از سطح خاک پرواز کرده و مردم را با دنیای پست خود گذاشته و با معراج روحانی خود، تنهایی، به عالم هورقلیایی میرفتهاند و آنجاها مشغول عملیات میشدهاند.
من به عنوان کسی که از نظر طبقاتی وابسته به توده روستایی این کشور است (یا لااقل بوده است) میدیدم که همان لحظاتی که دهقان، تمامی عمرش را فدای لذت جوییهای ارباب میکرد و ناموسش بازیچه خان و خانزاده بود، و وجودش ابزار دست خان، و شلاق خان، نویسندگان عالی و هنرمندان پر احساس و شعرای حساس ما، در انجمنهای ادبی بسیار موقر و محترم! تهران در کار خلق چه آثار عظیمی بودند! دردشان همه قافیهای بود که درست جا بیفتد و صدای " اَعِد "، " اَعِد " همپالکیها را درآورد. و محققین و دانشمندان بزرگمان (به قول خودشان) در همین عصر، پانزده سال مدام کوشیدند و تمامی متنهای اسلامی و ادبی هزار سال اخیر را زیر و رو کردند و به این نتیجه رسیدند که: کلمه "زلیخا" در هیچ یک از متون قدیمی یافت نشد!! الان هم رسالههای دانشکدههای ادبیات ما را نگاه کنید، هنوز شیوه تحقیق همان است که ادوارد براون و قزوینی تعلیم دادند و روح و بینش از آن هم کهنهتر است، میراث "سیبویه" است که پس از عمری تحقیق در دم احتضار، حسرتش همه این که: "مت و فی قلبی شائبه حتی" (می میرم در حالی که در قلبم این ابهام و شائبه است که آیا کلمه "حتی" حرف جر بود؟ اسم بود؟ چی بود؟)
درد بزرگ ادبیات و تحقیق غیر مسئول را میبینید؟! قدمای سنگین و بیش و کم مذهبی و پایبند مبانی اخلاقی و اصول انسانی و غیره اینها بودند، موج نوییهای مزلف کافه تریاهای جدید را که خودتان میبینید. کار اساسی نیما و انقلابیون ادبی ما در شعر این نبود که وزن را شکستند و سخن را از قید مکرر قافیه ها رها کردند، این بود که روح شعر و جهت نگاه و احساس شاعر را دگرگون ساختند و این زبان خدایی را از قید حصارهای بلند به کوچه آوردند و چنان نیرومند و موفق که گویی اساساً در قالب شعر نیمایی نمیتوان مدیحه سرود! نویسندگان احساساتی و نازکدلی که فرو افتادن برگی (که ستم و تاراج باد خزانی قرار گرفته است) چشمانشان را به اشک می نشاند (چون محمد حجازی و علی دشتی) فقط یک بار گذرشان به ده ما افتاد - اتفاقاً به مزینان - و ما با شگفتی و شادی خبر را استقبال کردیم که نویسندگان و ادبای بزرگ تهرانی قدم از محافل گرم ادبی پا به روستا گذاشتهاند و از چشم "فتنه" و روی "زیبا" و دست و دل ممدوح و غمزه معشوق، لحظهای فراغت یافتهاند و به سراغ ما سوختگان کویر و قربانیان رنج و کار و گرسنگی آمدهاند؟!
اما نه گرسنگیمان را احساس کردند و صدای تازیانه ها را شنیدند و رنجمان را چشیدند، و نه زندگیمان را دیدند، دیدیم که فقط و فقط به جستجوی "زیبا" خانمی آمدهاند که نمیدانم از کجا به ده ما افتاده بود و قصه باز همان قصه اسافل اعضاء زیباست و شیخ حسین مزینانی! ("زیبای" حجازی را بخوانید). این است نویسنده غیر مسئول، و این است فاجعهای که "هنر برای هنر" میسازد، که نه تنها هنر را از خدمت انسان آزاد میکند، بلکه به خدمت ضد انسان و در کار انحطاط و سرگرمی انسانش میگمارد. چنین است که امروز، هنر عبارت شده است از خوراکهایی که هنرمندان، برای کسانی تهیه می کنند که نمیدانند بعد از سیری دیگر چه بخورند و وقتشان را چگونه بگذرانند؟ و نویسندگان، خوراکهای جنسی و پلیسی و سرگرمیهای ذهنی و خیال پردازیهای فکری میسازند، برای کسانی که فارغ از زندگی مادی، در اندیشه اشتغال اوقات فراغتشانند و پر کردن پوچی زندگیشان!
و تحقیقات دانشگاهی علماء با مردم و سرنوشت مردم تماسی ندارد و به خاطر حقیقت علم! بزرگترین ابزارها را به دست دشمنان انسان میدهند. این است که از این همه پیشرفت هنر و نقاشی و موسیقی و علم و شعر و ادب و تکنیک و فیزیک، هیچ کس از توده را بهرهای نیست. گرچه بسیارند کسانی که وضع زندگیشان بهتر شده است، اما اینها مصرفیهایند نه تولیدیها.
"هنر برای هنر"، "علم برای علم"، و "مذهب برای مذهب"، و همچنان که هنر برای هنر، تجلیل از هنر میماند، و علم برای علم، تجلیل از علم، و به خدمت انسان گماردن هنر و علم، تحقیر هنر و علم میماند، مذهب برای مذهب نیز، اصالت دادن به مذهب میشود و به خدمت کمال انسانی درآمدنش، وسیله کردن مذهب و تحقیر مذهب است!!
اما در چنین تجلیلی عامیانه یا عوام فریبانه و در زیر این جلال دروغین، حقیقت و حیات مذهب منجمد و تعطیل میشود. همچنان که حقیقت و حیات هنر و علم. این است که امروز میبینیم، مذهب، شعائر مذهبی، مراسم دینی، عبادات، سنتها و حتی مخارج و ابراز احساسات مذهبی در اسلام، مسیحیت . . . بیشتر از گذشته است، مسجد پیامبر را مقایسه کنید با مساجدی که هر یک شاهکاری از هنر و ذوق و نبوغ و طلا و سرمایه است. این تجلیل از مسجد است، اما در حقیقت خالی کردن مسجد است از محتوی.
مذهب به خاطر مذهب، نماز به خاطر نماز، روزه به خاطر روزه، حبّ علی به خاطر حبّ علی، قرآن به خاطر قرآن... یعنی علی و قرآن و روزه و نماز و تشیع و اسلام را تجلیل کردن، اما از مصرف انداختن. یعنی آنچه را که وسیله نجات است در طاقچه و قاب طلایی گذاشتن و هی در برابرش خم و راست شدن و تعظیم و تجلیل و سجده کردن، بی آن که هیچ دردی دوا شود. این است، مذهب برای مذهب!
مذهب و تمام اصلاحات مشابهی که احساس دینی را در فرهنگ اسلامی و ابراهیمی نشان میدهد (بر خلاف اصطلاح مشابهش در لاتین Religion) به مفهوم راه است. سلک، راههای پیچ و خم دار کوهستانی است - مثل "سانتیه" طریقت، راهی است از منطقهای به منطقهای، مثل راههای سفر. شریعت، راه آب است، راهی که از کناره بلند رودخانه پایین میآید تا سطح آب، تا برداشتن آب ممکن گردد و دست تشنه نیازمندی که در طلب آب آمده است به آب برسد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#167
Posted: 4 Sep 2015 17:35
مسئولیتهای شیعه بودن
بخش ۳
در اسلام، انسان موجودی است که امانتدار خداست و برگیرنده امانتی که خدا بر زمین و آسمان و کوهها، عرضه کرد و نپذیرفتند. امانت را انسان برداشت، یعنی "مسئولیت" را پذیرفت که "امانت" همان "مسئولیت" است. پس انسان به خاطر انسان نیست، انسان آزاد غیر مسئول نیست، آزاد مسئول است، نه مجبور است و نه آزاد. در قرآن و در اعتقادات ما، اساس مسئولیت با شدت و وضوحی تمام، مطرح است - امروز معنایش را چنان منقلب کردهاند که به راستی معجزه است! مثلاً این که در قیامت دست و پا و چشم و گوش آدمی، عملی را که کردهاند، شهادت میدهند، بیان کننده این است که جزء جزء و اندام اندام فرد انسانی، در برابر رسالت انسانیش مسئولند. آنوقت امروز بحث در این است که آیا پس از این که استخوان پوسیده و شبهه آکل و ماکول دربارهاش اجرا شد، میتواند سؤال را پاسخ بگوید؟ آیا دست و پا با کلمات و الفاظ و آواز شهادت میدهند یا نه، به زبان خودشان حرفشان را بیان می کنند؟... تحقیقات رفته است در جهت حل مشکل تکنیکی شهادت در قیامت!
مؤمنین میگویند بله، دست و پا و دل و چشم و گوش به زبان فصیح عربی شهادت میدهند و حرف میزنند و روشنفکران میگویند: نه، از لحاظ فیزیولوژی درست نیست، بعد از مردن، این اعضاء، ماده کانی میشوند و وارد بدن گیاهی و حیوانی و انسانی دیگر میشوند و اصلاً علم امروز ثابت کرده که دست و پا و گوش و چشم نمیتوانند سخن بگویند. میبینیم که نظریات چگونه است که هر کدامش را نفی و اثبات کنیم به ارزشی دست نیافتهایم. چرا که اینجا سخن بر سر مسئولیت است و شدت و سنگینی و حساسیت مسئولیت فرد، حتی عضو عضو فرد! و این مباحث خیلی علمی و تحقیقات علمایی و دعوای متدین و متجدد نتیجهاش فقط این است که معنی اصلی این آیه شده است هیچ!
قرآن می گوید: "ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً"، گوش و چشم و دل احساس همه مسئولند. یعنی مسئولیت بر جزء جزء و بعد بعد روح اندام آدمی بار است. "کلکم راعٍ و کلکم مسئول عَن رَعیه. مسئولیت مخصوص رهبر نیست. به روحانی و روشنفکر اختصاص ندارد، در این جمع، هر فردی مسئول رهبری همه است و این درست سخن معروف سارتر است که بزرگترین نقطه برجسته و ممتاز اگزیستانسیالیسم او است و پایه اخلاق و ملاک ادعای او که اگزیستانسیالیسم، اومانیسم است و فلسفه مثبت و عینی: "هر کس با انتخابی که میکند (چون دوست دارد که همه مردم از او پیروی کنند و چنان کنند) با هر انتخابش، برای همه بشریت گویی قانونی کلی وضع میکند و از اینجاست که مسئولیت هر فرد انسانی در زندگی اجتماعیش به اندازه مسئولیت به عهده گرفتن سرنوشت همه انسانها دلهره آور و سنگین است".
اسلام، در توصیف عالم بی عمل که باز مثل بسیاری از مفاهیم عالی وِرد زبان است و تکرار میشود، بی آن که از نوع عمل سخنی به میان آید و اگر هم می آید باز مقصود "عمل بی علم" است یعنی "عمل برای خود عمل" که مقصودش دانشمندی است که نسبت به زمان و سرنوشت توده و سرگذشت جامعه و روح و فرهنگ و ایمان و عواملی که به گمراهی و تخدیر و انحراف ذهنی مردم احساس مسئولیتی ندارد، حتی آنچه را که ما نزاکت ادبی! میگوییم را ترک میکند و میگوید:
مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوا کمثل الحمار، فمثله کمثل الکلب.
عالم مذهبی غیر مسئول همچون خر است، همانند سگ است!!
هر انسانی امانتدار خداوند است (چون فرزند آدم است) و مسئول. و نه تنها مسئول گروه و خانواده و مردم خویش، که در برابر تمام وجود و اراده حاکم بر وجود، و در برابر همه کائنات مسئول است. این است دامنه مسئولیت انسان. اما در اسلام بزرگترین مسئولیت متوجه علم است. این است که در آن نهضت تازه پای اسلام در عربستان، که برای درگیری با بُتپرستها، و دشمنان، اشراف و قدرتهای مهاجم، به مجاهدین نیاز افتاده است، رهبر نهضت با کلامی مجاهدین را آواز میدهد، که بشریت هنوز در دوره نبوغ و فرهنگ و دانشش فاقد چنان تعبیر درخشانی است که از سینه جامهای بی سواد (حتی بی خط و کتابت) می جوشد که:
"مداد العلماء افضل من دماء الشهداء"
در ارزش، مرکب دانشمندان از خون شهیدان برتر است. و از چنین تعبیری آیا این معنای بلند روشن استنباط نمیشود که: اولاً خون و مرکب، مسئولیتی مشابه دارند، و ثانیاً مسئولیت مرکب از مسئولیت خون حساستر و سنگینتر است؟ این است که قرآن در جامعهای بی سواد (که پیامبرش در آغاز کار، حتی در مدینه فقط یک منشی دارد و آن هم یهودی است و خودش نیز یک امی است به کتاب، مرکب، قلم، و به آنچه که می نویسند سوگند میخورد (ن و القلم و ما یسطرون) اما به قلمی که مسئول است، و به مرکبی که همزاد برتر و خویشاوند والاتر خون است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#168
Posted: 4 Sep 2015 17:36
ادامه پست قبلی
این است که علم و عالم را در زبان قرآن و اسلام، نه بنا به عقیده متجددان، مطلق هر علم و هر عالمی و متخصص در رشتهای میدانم و نه مثل بسیاری قدما، میگویم فقط علم دین است و یعنی فقه و علم بر احکام دینی، بلکه عالم در اینجا درست به همان معنی است که امروز در فرهنگها و ادبیات اجتماعی و ایدئولوژیهای مردمی و انقلابی و مسئول، برای "روشنفکر" قائلند. "علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل" (دانشمندان امت من، برتر از علماء بنی اسرائیلند). در این سخن، پیامبر اسلام، عالم را همردیف و مشابه پیامبر و علم را ادامه نبوت میداند، و از نظر ارزیابی، رسالت دانشمندان تاریخ و جامعه خویش را از رسالت پیامبران تاریخ بنیاسرائیل سنگین تر و برتر و پر ارجتر میشمارد.
این علم مسئول است، مسئولیتی که همراه و همگام نبوت است. و همین نتیجه را در حدیثی دیگر باز میگوید که: "العلماء و رثة الانبیاء" (دانشمندان، وارثان پیامبرانند)! چه چیز به ارث میبرند؟ آگاهی را و مسئولیت در برابر زمان و نسبت به سرنوشت مردم را. این مسأله دقیق، در تشیع، به صورت سه اصل طرح شده است، که اگرچه ظاهراً مطرح نیست اما در متن تشیع، عمل تشیع، و در فرهنگ و اصول اعتقادی و عملی تشیع مشخص است.
تاریخ، در بینش و برداشت تاریخی شیعه، سه دوره دارد:
الف) دوره اول که رهبری مردم - برای نجات و کمال و آزادی، و قسط و عدالت - با نبوت است.
ب) دوره دوم که فصل پایان نبوت است و دوران خاتمیت و آغاز "امامت". در این دوره، رهبری مردم به دست نظام امامت میافتد.
ج) دوره سوم که از غیبت امام آغاز میشود - یعنی دوران "غیبت بزرگ" - رهبری و هدایت خلق، و بسط حکمت، و استقرار عدالت و قسط یعنی آنچه که رسالت نبوت و امامت بود به عهده علم است. اما نه به عنوان دانستن مجموعهای از اطلاعات علمی که دیگران نمیدانند، بلکه به معنی آگاهیای شبیه به آن آگاهی که پیامبران میبخشند.
بر خلاف آنچه که فهماندهاند و میفهمیم، دوره غیبت، دوره نفی مسئولیت و انتظار منفی ظهور، نیست، بلکه دوره سنگینتر شدن و مستقیمتر شدن مسئولیت انسان است. در این دوره، عالم، رسالت و مسئولیتی مشخص، سنگین و صریح در برابر خدا و مکتب و علمش، و در برابر امام و مردم، به عهده میگیرد. و این، عبارت است از "نیابت". نیابت، یعنی مسئولیتی که علم به عهده میگیرد تا ادامه دهنده راه امام و نهضت نبوت باشد. در این لحظه تاریخی مسئولیت و وظیفه علم، رهبری خلق و حکومت بر مردم و آموزش دادن و آگاهی بخشیدن به توده، و آشنا کردن دائم مردم است با مکتب و زمان و سرنوشت و مسئولیتش. در این دوره، غیبت، تعطیل مسئولیتهای اجتماعی نیست، بلکه برعکس آنچه می پزند و پختهاند! تمام مسئولیت نبوت و امامت به دوش علم و عالم قرار میگیرد. اجتهاد، تحقیق آزادانه محقق مسئول است (نه محققی که میخواهد حقایق را برای کتابها، آزمایشگاهها و دانشگاهها... کشف کند)، برای مردم و سرنوشت مردم و بهتر فهمیدن عقاید و ارائه جدید راه حلها و پاسخ به نیازهای زمان و طرح ضرورتهای زندگی اجتماعی و روشنگری و هدایت جامعهاش بر اساس مکتب.
اجتهاد، مسئولیت مشخص و سنگین مذهب تشیع است که بر دوش عالم محقق گذاشته میشود، تا بر حسب پیشرفت علم و آگاهی مردم، تلقی و برداشت مذهب را در ذهن و اندیشه و دریافت علمی زمان، تحول ببخشد و تحقق اسلام و مکتبش را بر حسب نیاز زمان و به میزانی که در هر زمان امکان کشف و فهم آن حقایق میرود، ممکن کند. و از همه مهمتر، این رسالت بزرگ عالم است که بر اساس احکام و اصول مکتب بزرگی که در اختیار دارد، و بر حسب نیاز و حرکت و ضرورت زمانی که در آن میزید (و مذهبش نیز باید زنده بماند) باید به احکام و برداشتها و فهم تازه متناسب با زمان (و متناسب با نیاز زمان و ضرورت بشر و نسل این زمان) دست بیازد و استنباط و استخراجشان کند، تا مذهب بر چهارچوب شرایط کهنه و گذشته (که دیگر گذشته است) نماند و منجمد نشود، و از زمانش واپس نیفتد.
و این بدان معنی نیست که فقیه (به جای کشف حوادث جدید زمان و پاسخ یابی اسلامی) بنشیند، تا بانک و سرقفلی و بیمه بیاید، و او حکم توجیهی شرعیش را بگوید، بلکه باید بر حسب تغییر و تحول نیازها و ضرورتها، روح و بینش و برداشت عقاید و استباط احکام و نقش فقه اسلامی (به وسیله مجتهد مسئول یعنی محقق آزاد و مسئول) تحول و تکامل بیاید. و اینجاست که دیگر بار، اجتهاد نفس مسئولیت دانشمند را در هدایت فکری و علمی جامعه و در طول تحول زمان و تغییر ارزشها و نیازها (با این خصوصیت و سنگینی و صراحت) مطرح میکند.
گاهی میبینی کسی از ایلام نامه نوشته است و مشکلی طرح کرده است که در میمانی و از خود میپرسی، آیا تمامی مشکلاتش را حل کرده است، که بدین اولین و آخرین مشکل رسیده است!؟ میبینیم مشکلی که به عنوان سؤال طرح کرده این است که فرزندان آدم و حوا (که خواهر و برادر بودند) چگونه با هم ازدواج کردند؟ و راه حلها، شنیدنیتر از صورت مسألهها مینماید. یکی میگوید، حوا هر شکم همیشه دوقلو میزایید! یکی پسر و یکی دختر! دختر شکم اول، با پسر شکم دوم، و دختر شکم دوم، با پسر شکم اول، ازدواج میکردند! (نبوغ را ببین که این همه زحمت و پیدا کردن راه حل برای شرعی کردن ازدواج آنها آخرش هم باز اشکال شرعی بر سر جایش!). و دیگری نبوغ آسا حکم میدهد که جنیهای (جن ماده) برای قابیل، و پری زادهای برای هابیل، فرستاده شد تا تکلیف فرزندان آدم روشن شود! و از اینجاست که این نظریه علمی پیدا شد که زنان جنس مردها نیستند! حالا، کدام "عمل خیری" در محضر، متوقف شده بود، که به این اثبات حلالزادگی و یافتن کلاه شرعی نیاز افتاده بود چیزی است که خود عالمند!
و یا مشکل همه این است که رابطه صفات خدا با ذات خدا چیست که کسی نیست بپرسد به تو چه مربوط است، مگر مغز موش تو میتواند چنین مسألهای را حل کند؟! و یا بحثی هزار ساله دارد بر سر جبر یا اختیار. و بعد خود، در زیر شلاق بنیامیه و بنیعباس (و وارثانشان) در حال جان دادنند، و نمیفهمند که در جبر پلیدی و بدبختی و اختناق غوطه میخورند. اما در پی اثبات اختیارند آن هم نه زمین و زندگی، بلکه در هوا و آسمان و غیبت، و در پیش از خلقت!
در حل مسأله ترافیک و اتوبوسرانی تهران ماندهایم آنوقت میخواهیم جمع حدوث و قدم را در ذات الهی، حل کنیم! این، است منحرف کردن ذهنها، و ساختن مشکلاتی کذایی، تا مشکلات حقيقيمان را نیابیم و راه حلشان را نشناسیم. با عدهای از دوستان در سفر حج میرفتیم خدمت یکی از دانشمندان، قبل از تشرف، من در بین راه برای رفقا پیشبینی کردم که چه مسائلی به عنوان مسائل علمی و مشکلات اجتماعی آنجا مطرح خواهد شد و برای حلش کوشش و اجتهاد خواهد گردید. از شش مسأله ای که پیشبینی کردم چهار تا درست درآمد و دو تای دیگر هم که مطرح نشد یکی به این علت بود که خود رفقای ما مسائل دیگری طرح کردند و یکی به این علت که دیگر وقت نبود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#169
Posted: 4 Sep 2015 17:36
مسئولیتهای شیعه بودن
بخش ۴
یکی از آن "مشکلات علمی و اجتماعی" اسلام که آنجا مطرح شد و مدتها بحث و جنجال و کوشش و حساسیت دست جمعی برای حل فوریش مصروف شد، مسائلی از قبیل صهیونیسم و استعمار و عقب ماندگی و فقر کشورهای اسلامی و قطعه قطعه شدن امت مسلمان و تضاد استثمار و تفرقه و هجوم فرهنگ غربی و مسخ فرهنگ اسلامی و بیگانگی نسل جدید غربزده با اسلام و نفی و مسخ تاریخ و انحطاط فکری مسلمین و مشکلات فرقهای و... هیچ کدام نبود، مشکل این بود که: "در قطب شمال یا جنوب، که شش ماه شب است و شش ماه روز، اگر احیاناً انسانهاای بتوانند در آنجا زندگی کنند و یا از آنجا بگذرند، و اگر مسلمانی تصادفاً در آنجا بود یا یکی از ساکنان احتمالی آنجا، احتمالاً تحت تأثیر اسلام قرار گرفته و مسلمان شد، حکم نماز و روزهاش چه خواهد بود؟
تا بالاخره پس از کشاکشهای علمی و اظهار نظرها و فرضیهها و فتواهای مختلف، شخص دانشمند مزبور که مرد بزرگ و روشنی هستند فرمودند: فتوای من این است که مسلمانی که در قطب شمال یا جنوب زندگی می کند احکام نماز و روزه از او ساقط است چون نماز، نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا در شبانه روز است و آنجا نه شبانه روزی است و نه صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاای، روزه هم روزه ماه رمضان است و آنجا اصلا ماهی نیست که ماه رمضانش باشد.
یکی از پیشبینیهای مترقی فرقه شیعی این است که "حوادث مستحدثه" را که در هر زمانی روی میدهد و طبیعتاً در قوانین فقهی پیشین حکمش و راهحلش نیامده است، باید علمای محقق مجتهد رسیدگی کنند و بر اساس موازین علمی و اجتهادی و شناخت عملی و علمی که از اسلام دارند آن را طرح و حل کنند و پاسخش را بیابند. این اصل نشان میدهد که چگونه اسلام مسأله زمان و حرکت و عامل تغییر و تحول و نوآوری را در طی ادوار تاریخی یيشبینی کرده است و آگاهان و اسلامشناسان را در برابر آن مسئول دانسته است. حوادث مستحدثه، به طور کلی همه رویدادهای فرهنگی، فکری، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و انسانی است، مسائلی از قبیل استعمار کهنه و نو، ماشین، آلیناسیون انسان جدید، بوروکراسی، تکنوکراسی، فاشیسم، دموکراسی، مشروطیت، فیلم، تلویزیون، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، صهیونیسم، مسأله فلسطین، ناسیونالیسم در جامعه اسلامی، هیپیايسم، عصیان نسل جوان، عقب ماندگی، رابطه شرق و غرب، غرب زدگی تکنولوژی و ماشینیسم، هجوم فرهنگی، فرهنگ زدایی روشنفکران، بورژوازی دلال، ماتریالیسم، بحران مذهب، تزلزل مبانی اخلاقی و گسیختگی سنتی، گسستگی تاریخی، تمدن، تجدد، آزادی زنان، جنسیت (سکسوالیته)، تبرئه یهود به وسیله پاپ از اتهام قتل مسیح پس از دو هزار سال! گرسنگی، استثمار طبقاتی جدید، دگرگونی روابط طبقاتی، انقلاب اقتصادی، ادبیات و هنر نو، ایدئولوژیهای نیرومند و ایمانزای امروز... همه حوادث مستحدثهای هستند که جامعه اسلامی، در ابعاد گوناگونش با آنها درگیر یا در تماس است و بر عالم آگاه و مسئول اسلامی است که با حق اجتهاد و فتوی و تحقیق آزادی که دارد این مسائل را با بینش اسلامی و بر اساس مبانی علمی این مکتب طرح کند و برای مبارزه با آنها، انتخاب، اقتباس، نفی، تأیید، تحلیل و شناخت آنها، راه حل نشان دهد، نظر بدهد، مردم را آموزش فکری دهد و متعهد کند و رهبری اجتماعی مردم را بر عهده گیرد.
اما میبینی، رسالههای فقهی ما که تنها نشریهای است که از حوزه بزرگ علمی ما در دسترس مردم قرار میگیرد و نمره کوشش و اجتهاد سالهای طولانی بهترین نبوغهای علمی و تحقیقی مذهب ما است، همان کتاب جامع عباس شیخ بهایی است که یادگار عصر شاه عباس است و اکنون خلاصه شده و بی کم و کاست همان مسائل باز برای صدمین بار و پس از ده نسل تکرار شده است و فقط ضریب فتواها کمی پس و پیش شده و تغییر یافته است. اخیراً هم یک دو رسالهای را که دیدم به مسائل جدی این عصر توجهی شده است و این خود مایه امیدی است، باز هم "حوادث مستحدثه" مسائلی از قبیل: بانک و سرقفلی و بیمه تلقی شده است و کوشش شده تا توجیه فقهی شود. و این نشان میدهد که تازه وقتی میخواهیم از حصار ثابت سنتهای گذشته بیرون آییم و مسائل زمان را مطرح کنیم و اسلام را در این عصر عنوان نماییم، باز گرفتار تنگبینی هستیم و رسالتمان این که منتظر بمانیم و از توی کتب فقهی یک جور توجیهش کنیم! یعنی همیشه به دنبال روزمان و توجیه کننده حوادث و رویدادها بودن نه سازنده و هدایت کننده زمان و حوادث زمان! که عالم اسلامی (که وارث پیامبران است) و عالم شیعی (که نایب امام) باید چنین باشد.
شیعه بودن، مسئولیتی ایجاد میکند، اخص از انسان بودن و متفکر بودن و مسلمان بودن. که خاک شیعه، مسئولیتخیز است. اما شیعه علوی نه شیعه صفوی که عامل سلب مسئولیت و نفی همه امر و نهیهایی است که به انسان و مسلمان خطاب شده است. تشیع صفوی، مذهب راهحل یابی است برای گریز از مسئولیتها. مذهب تجلید و تذهیب و تجلیل قرآن: نه تحقیق و تفسیر قرآن. تقدیس قرآن اما نه برای باز کردن و خواندن قرآن. توسل یکسره به کتاب دعا، برای بستن قرآن، چرا که گشودن قرآن، سخت است و مسئولیت آور، کتابی که چنان حساب و کتاب دقیقی دارد که می گوید: نتیجه یک ذره کار نیک را میبینی، و کیفر ذرهای کار بد را میچشی (فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره). قیامت، روزی است که دستاورد خویش را مینگری (یوم ینظر المرء ما قدمت یداه). همین!
و انفاق، از دست گذاشتن همه چیز است، انفاق جان، مال، زندگی، زن و فرزند است، چه، در راه عقیده، در راه مردم اینها همه "فتنهاند". باید دنیا را پلید بشماری و شب و روزت را وقف کنی. آن هم نه در گوشه تنبلی و بیمسئولیتی زهد و ریاضت و عبادت و اعتکاف...، بلکه در متن جهاد و اجتهاد و مردم و عقیده و عمل. این همه مسئولیت؟ این همه سنگینی؟ خیلی سخت میگیرد.
اما شیعه صفوی نگران نیست، زیرا برایش راه حلهای سادهای دارد: کتاب دعا را میگشاید، نوشته است که فلان چهار کلمه را اگر در پله چهارم صفا و مروه بایستی و بخوانی، پولدار میشوی! (این مال دنیا) و اگر همین دعا را بنویسی، یا رو به قبله بایستی و بخوانی، و یا با آب انار، روی کاسه آب ندیده بنویسی و بخوری، تمام گناهانت (افزونتر از ستارههای آسمان و ریگهای بیابان و قطرات باران) بخشوده میشود، پاک، همچون روز اولی که از مادر زاییده شدی (این هم آخرت) پس مؤمن زرنگ، به این رو می آورد که هم راحتتر است و هم کم خرجتر و هم پر درآمدتر! او، لای قرآن را باز نمیکند که راه حلش را در کتاب دعا یافته است!
علی (ع) در برابرمان ایستاده است، اگر بشناسیمش (که همه مصالح خویش، و سرنوشت خود و خانواده، و فامیل و گروهش را فدای "حق" و "ناس" میکند و لحظهای میدان جهاد و مبارزه را خالی نمیگذارد، و با این همه در برابر مسئولیت عظیمی که بر دوش دارد، چنان مضطرب و وحشتزده است که اضطراب و وحشتش را به دوستدار و آشنای خویش نیز، منتقل میکند) بار مسئولیت بر دوشمان میافتد. پیامبر پیش رویمان ایستاده است (و به دختر عزیز دردانهاش میگوید: "فاطمه! کار کن، کار، که من برای تو هیچ کاری نمیتوانم کرد) شناختنش از مسئولیت سرشارمان میکند.
پس به جای شناختن محمد و علی و خواندن و فهمیدن قرآن و قبول مسئولیت، راه حلی میجوییم و مییابیم! به جای شناختن پیامبر اسلام و گوش سپردن به سخنان او، و به جای شناختن علی و زندگیش و خواندن و فهم نهجالبلاغهاش، حُبّشان را بگیر و شناختشان را رها کن! چرا که حُبّ علی ناشناخته، ایجاد مسئولیت نمیکند! علی مجهول، مانند بُتی است که میپرستیمش، بی آن که میان ما و او، هیچ ارتباطی وجود داشته باشد. بیشناختن؛ علی، چون دیگران است. و میان او و محبان خالص بی معرفتش، هیچ گونه تحمیل و امر و نهی و مسئولیتی ایجاد نمیشود. هرچه میخواهی گریه کن، بر سر بزن، غش کن، هو بکش، و عشق و محبت بورز (بی اندکی شناخت)، علی را فرشته کن، خدایش کن، نمیتواند ذرهای در زندگیت نقش داشته باشد و بایستنی بر دوشت بگذارد. فقط نشناسش، که شناختن مسئولیت آور است!
چنین است که شناختن علی جرم است. و به همین دلیل است که امروز (پس از قرنها) علی را باید از زبان "سلیمان کتانی" و "جرج جرداق" (طبیبان مسیحی) بشنایسم، و نهج البلاغه را با تصحیح و پاورقی و چاپ شیخ محمد عبده (مفتی اعظم مصر و رهبر اهل تسنن) ببینیم، که محبان علی نه تنها به شناخت و فهم نهج البلاغه و علی، نیاز ندارند، بلکه از روبرو شدن با این دو، میهراسند. این است که می بینیم محب علی (که اکنون مترجم و شارح نهج البلاغه نیز هست) در پایان نهجالبلاغه مینویسد: "این کتاب را ستمدیدگان بخوانند تا بدانند اجر شکیبایی و تحمل چقدر زیاد است!" که اگر چنین بود، جای ما در اعلی غرف بهشت بود!
تشیع، یک اصل دارد و تمام اصول دیگرش از همین یک اصل منشعب میشود، و اساساً به عقیده من تاریخ تشیع و پیدایش تشیع در اسلام از همین یک "نه" آغاز می شود. اگر همه اصول و فروع شیعه بر این اصل مبتنی نباشد، پا در هوا و بی معنی و بیهدف است. و این اصل اصلها "نه" است. من نمیخواهم خود موضوع را تحلیل کنم، بلکه برآنم که برای همه تاریخ یک اصل، استنباط کنم:
در شورای ساخت عمر، "عبد الرحمن بن عوف" رئیس مجلس مأمور انتخاب خلیفه بعد از عمر، به علی دست میدهد و میگوید: "به عنوان خلیفه رسول خدا، بر اساس "کتاب خدا"، "سنت پیغمبر" و "رویه دو شیخ"، با تو بیعت میکنم. و علی بی لحظهای تردید میگوید: "نه". و "نه"اش قیمتی دارد که خود علی میداند و علی باید بپردازد: نابود شدن خود علی، قیمت اول. نابودی تمام فرزندان علی در طول تاریخ، قیمت دوم. و حتی محروم شدن جامعه اسلامی زمان علی، از حکومت علی، قیمت سوم! این همه زیان برای یک "نه" ؟. "نه"ای، این همه گران! چرا!؟ او، خود و حکومتش را حق داشت قربانی کند، اما فرزندانش را چرا؟ محروم کردن مردم و جامعه زمانش را از حکومت علی و گرفتار کردنشان را به حکومت و زعامت خلفای جور، چرا؟ علی، به عنوان هدف خویش و رسالت بزرگ امامتش، نه میخواهد حکومت به دست گیرد و نه در اندیشه نجات همان جامعه محدود زمانش است، و نه میخواهد به هر قیمتی فرزندانش را بر جامعه حکومت ببخشد (گرچه این همه را می خواهد، اما به صورت جزئی از کل). او، با این "نه"، میخواهد به مردم همه عصرها بیاموزد که:
...هرکه به حق میاندیشد و در راه من گام میگذارد، هر گاه در برابر باطل (در هر شرایطی و با هر مصلحتی) قرار بگیرد باید بگوید: "نه"! به خاطر این اصل است که فدا شدن خود او، و حکومت و فرزندانش، و حتی جامعه زمانش، به ماندگاری این اصل در همه زمانها، میارزد، تا در میان همه اندیشمندان پا برجا شود، که به خاطر مصلحت، حقیقتی را پایمال نکنند و در برابر باطل به دلیل مصلحتی "آری" نگویند. "تشیع مصلحت"، تشیع صفوی است و در برابرش تشیع علوی که "تشیع حقیقت" است.
همیشه مصلحت، روپوش دروغین زیبایی بوده است، تا دشمنان "حقیقت"، حقیقت را در درونش مدفون کنند. و همیشه "مصلحت" تیغ شرعی بوده است تا حقیقت را رو به قبله ذبح کنند. که مصلحت، همیشه مونتاژ دین و دنیا بوده است.
"...آنچه گفتی حقیقت است، راست می گویی، خوب تحلیل کردی و نظریهات، کاملاً نظریه اسلام است. اما... مصلحت نیست!" این منطق کیست؟ این مصلحت اندیش و منطقش، دشمن و مخالف علی است، و با همین ابزار و ضربه است که علی خانهنشین میشود.
"خالد ابن ولید"، جنایت کرده است. "مالک بن نویره" را کشته و همانجا با زنش خوابیده است، پس باید حد بخورد، اما مصلحت نیست! "عبد الرحمن بن عوف"، پول پرست و تجملی و اشرافی است و باید کنارش زد، اما مصلحت نیست!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#170
Posted: 4 Sep 2015 17:37
مسئولیتهای شیعه بودن
بخش ۵
"علی اگر مهار شتر خلافت را به دست گیرد، آن را بر راهش می برد"، از همه عالمتر است، با تقواتر است، بیشتر از همه به اسلام خدمت کرده است، بهتر از همه قرآن را میفهمد... آری، اما مخالف زیاد دارد، اشراف تازه مسلمان از شمشیرش در جنگهای عصر پیغمبر کینه دارند، برای خلافت مصلحت نیست... بنی امیه در تمام طول حکومتشان جنایت کردهاند و از درون به اسلام ضربهها زدهاند، اما قوی هستند، باید به آن ها پُست داد، خشونت مصلحت اسلام نیست!
و هنوز هم همین "مصلحت نیست"ها را چون سدی در برابر همه جنبشها و کوششها میبینیم. میگوید: "فلان کتاب پر از روایات مجعول است، افکار را خراب میکند، ضررش از هر کتاب ردیهای برای عقاید مردم این زمان بیشتر است..." میگوییم پس بفرمایید تا مردم بدانند و با خواندنش منحرف نشوند، جوانان نخوانند تا با خواندنش به اسلام بَدبین نشوند!" بله، ولی خوب... مصلحت نیست "! میگوید: "سینه زنی و قمه زنی و تیغ زنی و جریده کشی و نعش بندی و این حرکات با اسلام سازگار نیست، لخت شدن مردها در انظار، آسیب زدن به بدن، شرعاً جایز نیست". میگوییم: پس اعلام بفرمایید تا نکنند، مخالفان اسلام و تشیع نبینند، شما خودتان درستش کنید تا دیگران جور دیگری جمعش نکنند... "می فرماید: "بله، ولی... مصلحت نیست"!
اعتراف میکند که: "این جور وعظ و تبلیغ دیگر برای این زمان مؤثر نیست، در برابر هجوم تبلیغات غیر مذهبی و ضد مذهبی و مجهز به آخرین وسائل ارتباطی و آموزشی و تبلیغی و شیوههای هنری و فنی و علمی جدید نمیتواند مقاومت کند و از اسلام دفاع اثر بخشی کند، باید فیلم را، تلویزیون را، تأتر را، رادیو را در خدمت بیان جدید مذهب آورد..." خوشحال میشوی از این همه روشن بینی و هوشیاری و احساس زمان و نیاز زمان و قدرت نقد تحلیل اجتماعی و پیشنهاد میکنی که: اشکالی ندارد، ما حاضریم هر کاری از دستمان بر میآید در این راه انجام دهیم. بلافاصله: "بله، ولی هنوز زود است، فعلاً مصلحت نیست"!
آری، حقیقت نیست اما مصلحت است، حقیقت است، اما مصلحت نیست: این است شعار "تشیع مصلحت". "تشیع مصلحت"، نابود کننده "تشیع حقیقت" است، همچنان که در تاریخ اسلام، "اسلام حقیقت"، قربانی "اسلام مصلحت" شد، که آغاز نبرد میان مصلحت و حقیقت در سقیفه بود، و مصلحت پیروز شد، و از همانجا، همچنان ادامه دارد و همچون دو خطی که از یک نقطه آغاز میشوند و با زاویه یک درجهای از هم دور می شوند و هرچه می گذرد فاصله بیشتر میشود و بیشتر تا فاصله حقیقت و مصلحت، میشود فاصله ظلم و عدل، امامت و استبداد، جمود و اجتهاد، ذلت و عزت،... یعنی گذشته و حال.
امروز مسئولیت همه روشن است، با هر عالم و تاجر و روشنفکر و مردمی صحبت میکنی، حقیقتها و مسئولیتها را میشناسد، اما در عمل، مصلحت نمیداند! چون میخواهد زندگی کند و ضمن داشتن رفاه و حقوق و بازار، میخواهد به نوعی دینش را هم داشته باشد. علی و حسین و اهل بیت را هم به عنوان قوت قلب و زینت دنیا و تسلیت آخرت، بیضرر و بیخرج، یدک بکشد! این است که برای گریز از تمامی مسئولیتهای شیعه بودن (مذهب مسئولیت) راه حلهایی ساختهاند و می سازند، تا خوابشان نیاشوبد. من که تمام عمر شاهد قربانی شدن و پایمال شدن حقیقتها، به وسیله انسانهای مصلحت پرست بودهام، در مورد "مصلحت" عقده پیدا کردهام و اعتقاد یافتهام که: "هیچ چیز غیر از خود حقیقت، مصلحت نیست".
اگر شیعه علی هستی، خود تشیع، مسئولیت زاست، و بر خلاف "محب" (لغتی که تازه ساختهاند) که فقط احساس است و مسئولیتی نمیشناسد در اسلام و تشیع سخن از "شناخت" است: "من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه" (هرکه بمیرد و امام عصر خویش را نشناسد مرده جاهلی مرده)، شیعه، به معنی پیرو است که حرکت و در پی کسی رفتن را در نفس خویش دارد و مسئول است. مسئولیت کسی را داریم که در پـِیَش حرکت میکنیم، و آن "نه" گفتن، در مقابل هر مصلحتی است، به خاطر حقیقت. امروز، مسئولیت عالم شیعی و همچنین مسئولیت روشنفکر و انتلکتوئل و تحصیل کرده و متجدد و مردم ما، روشن است. تاجری که تجارتی کهنه دارد و مثلاً پشم و پیله و غله معامله میکند، در مییابد که زمان دگرگون شده است و تجارتش، تجارت روز نیست. پس بلافاصله سرمایهگذاریش را عوض میکند و از آن بازار بیرون میآید و نمایندگی جنس خارجی میگیرد. چرا که می داند آن تجارت کلاسیک مرده است. اما همین آدم که چنین آگاهی روشن بینانهای به زمان خویش دارد، چون به مسائل مذهبی میرسد، کهنه پرست و سنت گرا میشود. دست به آب و آتش نمیزند، کوچکترین تغییری در کارش نمیدهد و حتی در پولی که میدهد هیچ احساس مسئولیتی نمیکند. فقط همین که پولی بدهد، کلک را کنده و تصفیه شده است.
به چنین آدمی (که معتقد و مسئول است) می گویم که چگونه در میان حجره پَرتت، دگرگونی اقتصادی و تغییر جهان و زیربنای زمان و دیگر شدن مصرف و روابط تجاری و اقتصادی جهان را احساس کردی، اما احساس نکردی که در برابر دور و بیگانه شدن جامعه و زمان و مذهبی که بدان معتقدی، و ایمانی که بدان دل بستهای، و در برابر شخصیتهائی که پیامبر و امامشان میدانی (و می بینی که از میان نسل جوان، و فرهنگ و روح جوان رخت بربستهاند) مسئولی؟ و نمیدانی که امروز برای شناختن اینها پیامبر و امامانت یک "کتاب" بهتر از یک "تکیه" است؟ پس چرا باز میسازی؟
کتابهائی میشناسم که اگر به زبان فارسی ترجمه شود، اعتقاد و ایمان تازهای به نسل جوانمان میبخشد. اما ترجمه نشده و نانوشته میماند چون پولی نیست که نویسنده و مترجم و ناشری را به ترجمه و نوشتن و چاپ این کار برانگیزاند، و آنوقت مؤمنین، بیتوجه به این مسئولیت عظیم، دینشان را به مذهب و جامعه و انسان، چنان انجام می دهند که قرنها پیش، و غافلند که مسأله قرن و قرنهای پیش، نداشتن آب انبار بود، و مسأله امروز چیز دیگری است. امروز با لوله کشی شهری باز هم آب انبار ساختن و وقف مسلمین کردن، کار خیری نیست، یا اختلال اخلاقی است و یا مغزی!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند