ارسالها: 24568
#171
Posted: 4 Sep 2015 17:38
ادامه پست قبلی
مسئولیت روشنفکر این است که از کافههای اشرافی روشنفکرانه! بالا شهر، که قهوه پنج تومانی میخورد و راجع به کشورهای عقب مانده سخن میگوید فرود بیاید و دریابد که توده چه میکشد، زبانش چیست، چه مذهبی دارد، چگونه سرگرم میشود و چه مسئولیتهای دروغین (یا راستین) احساس می کنند. و بفهمد که در قلب این جامعه چه ذخایری از فرهنگ (مثل ذخایری از نفت و الماس و مس...) وجود دارد، که روشنفکر باید استخراج و تصفیه کند، و حرکت و تکامل و بیداری و خلاقیت و سازندگی را به جامعه ببخشد.
و مسئولیت عالم مذهبی، ایجاد یک انقلاب شیعی است، در نوع برداشت و فهم زبان ما. مسئولیت گستاخ بودن در برابر مصلحتها، در برابر عوام، و پسند عوام، و بر ذوق و ذائقه و انتخاب عوام شلاق زدن، و رهبری اجتهاد و علم را تحصیل کردن، و عوام مذهبی را به دنبال اجتهاد و فکر و برداشت خویش کشاندن (نه در برابر، برابر عوام مذهبی، تسلیم بودن، و از دست زدن به هر کار نویی هراسیدن) و به جای انحصاراً تحقیق و غور در فروع فقهی و مباحث کلامی و فلسفی و ذهنی (که بسیار هم با ارزشند و افتخار اسلام و مسلمانان) اما نیاز فوریتری وجود دارد که اصل قضیه است و در عوض بر باد دادن این همه سالهای عزیز عمر خود و فرصتهای زمان و مردم و عاطل و باطل گذاشتن این همه نبوغهائی که سی، چهل، پنجاه، شصت سال صرف پرداختن به این علوم میشود، به ایمان مردم، و بیداری عموم پرداختن، قرآن را مطرح کردن، نهجالبلاغه علی را به مردم آموختن، این نسل را با زندگی و اندیشههای پیامبر، علی، خاندان و اصحاب بزرگ: ابوذرها، عمارها، و به تاریخ پر از خون و جهاد تشیع آشنا شدن و رسالت بزرگ جانشینی امام را، در رهبری و هدایت مردم، بدوش کشیدن...
اگر بخواهم مسئولیتهای "شیعه بودن" را فهرست کنم، با تکیه بر مکتب علی و اساسیترین مبانی اعتقادی و سرگذشت تاریخی شیعه باید بگویم: مسئولیتهای شیعه بودن عبارت است از:
۱- در برابر باطل، علیرغم هر مصلحتی (ولو به قیمت نابود شدن خویش) "نه" گفتن!
۲- ارزش و معنی هر عملی و هر عقیدهای را در مذهب، به داشتن "رهبری درست و پاک در جامعه" وابسته دانستن و معتقد بودن که جامعه اگر رهبری درست را فاقد باشد هر عملی و عقیدهای بیثمر است.
۳- اعتقاد به این که از آغاز بشریت تا ختم نبوت (آدم تا خاتم) و از آنجا تا پایان عصر امامت، یک نهضت و یک مکتب خدایی بوده است و یک جهاد و هدفش کمال و نجات بشریت و آگاهی مردم و استقرار آزادی و برابری در جهان و این مسئولیت، وراثتی است که نسل به نسل به پیامبران و از آن پس به پیشوایان و در عصر غیبت، به فرد فرد انسانهای مسئول حقپرست میرسد و این مسئولیتی است که در آن هر شیعهای باید زندگی را "عقیده و جهاد" بفهمد و هر ماه را محرم و هر روز را عاشورا و هر قطعه از زمین را صحنه کربلا ببینند!
۴- عدالت را به عنوان یک "جهان بینی" تلقی کند (خدا عادل است) و آن را هدف رسالت پیامبران بداند و ائمه خویش را قربانی وفادار ماندن به این رسالت و خود را متعهد استقرار و جهاد در راه استقرار آن زمین ببیند.
۵- خود را بیشتر از هر مسلمانی منحصراً متکی بر قرآن و سنت بار آرد و اینچنین بیندیشد و عمل کند.
۶- بیش از همه انسانها (چون مسلمان است) و بیش از همه برادران مسلمان (چون شیعه است)، در برابر اشرافیت، اختناق، نظام استضعاف، بهره کشی، تخدیر فکری، استبداد، بنیاد طبقاتی، مصلحت پرستی، محافظه کاری، سازش و نرمش با زشتی و خیانت، قساوت، عوامفریبی، جهل و ترس و طمع، غصب و تبعیض و تجاوز و زور و ظلم و جمود فکر و تقلید و تعصب و لذت و مرید بازی و دست بوسی و ستم پذیری و پول پرستی و زهد گرایی و گوشه گیری و صوفی مَنِشی و فلسفهبافی و تعبّد... و هرچه انسان را تضعیف، تخدیر و یا تحقیر و یا تقسیم میکند، سازش ناپذیر و مبارز ماندن.
۷- علیوار کار کردن و پرستیدن و شمشیر زدن و سرسخت بودن و تحمل کردن و پاکباز بودن و سخن گفتن و عمل کردن و اندیشیدن و تولید کردن و گرسنگی بردن و به آگاهی خلق کوشیدن و زشتیها را بیباک پرده دریدن و نهراسیدن و سربلند بودن و فروتنی کردن و در راه "مکتب" جهاد کردن و در راه "وحدت" تحمل نمودن و در راه "عدالت" از پا ننشستن و در راه یک "آری" نگفتن به کژی، خود را نابود ساختن.
۸- مسئولیت روشنفکر ما وراثت نبوت را در تاریخ و مسئولیت علمای ما نیابت امامت را دراسلام داشتن و...
۹- مسئولیت هر خانواده شیعی، پیرو خانوادهای بودن که در آن، علی پدر است و فاطمه مادر و زینب دختر و حسین پسر!
۱۰- و بالاخره، مسئولیت هر شیعهای در هر عصری و نسلی، از هر چیزی و هر کسی، به "کربلای انقلاب" و "حسین شهادت"، "گریز زدن"! و "رهبری" و "برابری" را اصل ایمان خویش و هدف خویش، و تحقق آن را مسئولیت خویش دانستن. و این همه، یعنی "علی" را نه چون بتی پرستیدن، که چون راهبری پیروی کردن و در یک کلمه: "علی وار" بودن و "علی وار" زیستن و "علی وار" مردن.
که "شیعه علی بودن" یعنی این.
و "مسئولیت شیعه بودن" یعنی این!
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#172
Posted: 15 Sep 2015 12:24
پيام اميد به روشنفكر مسئول
(تفسير سوره روم)
بخش ۱
به نام خدا، خدای محمدۖ آخرین پیامبر آزادی، آگاهی و قدرت.
به نام خدای علی(ع)، عدالت مظلوم، مظهر اسلام حق و امام انسان.
به نام خدای خانه فاطمه(س)، که همه عشق و همه آرزو و همه امید نجاتمان این خانه کوچکی است که به اندازه همه جهان بزرگ است و...
به نام خدای ابوذر، خدای مستضعفین، خدای بیچاره شدگان تاریخ و زمان، خدای همه کسانی که از آغاز تا آخرالزمان و قیام قائم عدل گستر جهان شکنجه میدیدند و میبینند، محروم بودند و محرومند و به گونهگون به بیچارگی گرفتار میشدند و میشوند و اما همواره در مسیر ملت ابراهیم و وراثت جهاد آدم تا حسین و حسین تا همیشه برای نجات آدمی در تلاش مدام و دائمیاند و بودهاند و هستند...
به نام خدای شهیدان، شهیدان راه راستی، حق، شهیدان شیعه، شهیدان راه علی درهمه مکانها و در همه زمانها.
خواهران، برادران الان که اینجا نشسته بودم و منتظر آغاز برنامه بودم، برنامه شریفی را گوش میکردم، آن جوانی که برای شما قطعهای را خواند، به این فکر افتادم که این علی چه شعلهای است و ایمان به علی چه آتشی است که حتی در این منجلاب عفنی که نسلهای پوک، پوچ، آلوده و تباه میسازند، اگر جرقهای از آن بر وجدان جوانی بیفتد باز هم در چنین ظلمتی و چنین مردابی، با چنین سرعت و شگفتی او را بر میافروزد و با تمام وجود و هستی تبدیل به عشقش میکند. و این نمونهای است برای همه کسانی که امید و ایمان دارند که با بر افروختن آتش علی، در این شبستان سرد و سیاهی که گرفتارش هستند، بتوانند نجات، آزادی و آگاهی بیایند.
در سراسر جهان همه توطئهها برای نابود کردن نسل جوانی است که میبینیم به جای همه حقها و همه آزادیهایی که در آرزویش هست و نیاز به آن دارد، فقط به او «آزادی جنسی» میدهند، در سراسر جهان دستگاههای تبلیغاتی، مطبوعات، رادیوها، تلویزیونها، هنر، همه در تلاش تامین چنین نیازی برای او هستند، در مقابل از مکتب علی و شعلهای که از خانه متروک و خاموش فاطمه همواره جستن میکند، اگر لیاقت آن را داشته باشیم که از این آتش قبسی بگیریم و ارمغان این نسل کنیم، میتوانیم آتشی برافروزیم و امیدوار باشیم که در این ركود و سکوت و تفرقه، حرکت و امید، هدف و گرما و روشنایی ایجاد کنیم و نسلی بسازیم، درخشان و نیرومند، بر مبنا و اساسی که علی با سکوتش، با جهادش و بارنجش برای ما گذاشته است. این همه امیدی است و همه تلاشی است که در حد خودمان، هر چند اندک، در جستجویش هستیم و امیدواریم که روزی برسد و آن روز خیلی دور نباشد که به جای بدبینیها و به جای بدگوییها و به جای بذرافشانیهای سیاه و بدبینانه - که در میان برادران و همدلان و همدردان و پیروان خانواده علی و فاطمه میافشانند و میکوشند همه را روی در روی هم قراردهند تا روی از دشمن بتابند و به خویش سرگرم شوند - روزی را داشته باشیم که به جای اتهام زدن، کوبیدن، طرد کردن، و لجن مال کردن، به پیروی از علی، از محبت و تفاهم و دوست داشتن یکدیگر لذت ببریم.
امیدوارم چنین روزی بسیار نزدیک باشد!
روزی که دانشجویان ما در کنار طلبه ما و استاد ما در کنار عالم ما و مؤمن ما در کنار روشنفکر ما و جوان ما در کنار پیر ما و متجدد ما در کنار متقدم ما و دختر ما در کنار مادرش و پسر ما درکنار پدرش و همه در یک صف، در کنار خانه فاطمه بایستیم، روی در روی همه توطئههایی که علیه ما میشود. دعا کنید که آن روز زود برسد.
موضوعی که امروز برای سخن گفتن انتخاب کردهام، بر اساس یک هدف و یک شعار کلی است که باید هدف و شعار همه ما بشود. این تنها سندی که داریم و تنها ریسمان استواری که هنوز از آسمان آویخته است و نیز تنها پایگاهی که همه دستهها، شعبهها و فرقههای پراكنده ما میتوانند به آن برگردند و در کنار آن بایستند تا برادری پیشین را تجدید کنند، «قرآن» است.
تنها سندی که نتوانستهاند کوچکترین خدشهای برآن وارد کنند و یا کوچکترین تحریفی چه کم و چه زیاد درآن به وجود آورند.
قدرتهای بزرگ جنایتکار، خلفا، ملوک، علمای سوء و دشمنان داخلی و خارجی که ترس اساسیشان از قرآن بوده است، خوشبختانه، همه کار کردهاند، جز اینکه بتوانند قرآن را نفی و یا نابود کنند، و فقط تلاش کردهاند که قرآن را بد تفهیم کنند، تلاش کردهاند تا قرآن را از مسیر زندگی، تفکر و مطالعه و بینش صحیح و تحصیل مذهبیمان کنار بگذارند، کوشش کردند تا آنجایی هم که قرآن مطرح است فقط به زیبایی تجلید و یا فقط به قرائتش منحصر باشد.
اما به هر حال آنچه که هست، و آنچه که برای همه مسلمانهای جهان وجود دارد، پیر و جوان، تحصیل کرده و عامی، شیعی و غیر شیعی، شرقی و غربی، هركس، از هر فرقهای و از هر نسلی و با هر بینش و فرهنگی که باشد معتقد است که: «سنگ زیرین اسلام قرآن است».
و قرآن علیرغم تمام توطئههایی که در طول تاریخ شده تا مطرح نشود، محفوظ مانده و مطرح شده و تمام کوشش ما باید این باشد که قرآن را در جامعه مطرح کنیم.
به شما که مرا به عنوان معلم خود قبول دارید (به دانشجویان) عرض میکنم تمام تلاش ما باید این باشد، هر جا که هستیم، هر جا که میتوانیم چند نفرمان جمع شویم، مسجدی داشته باشیم، حسینیهای داشته باشیم، محفل مذهبی یا علمی و یا اخلاقی داشته باشیم، در هر شهری، در هر دهی و در هرمحلهای، در هر ادارهای، در هر کارخانهای که هستیم، بکوشیم تا یک بنیاد قرآنی ایجاد کنیم و برای شروع - در هر سطحی - قابل قبول است. بکوشیم که دو مرتبه همه مسجدیهای ما، همه حسینیههای ما، همه محفلهای دینی ما مسجد و محفل دینی قرآن باشد.
البته برای رسیدن به این هدف همه چیز، حدیث، روایت، تاریخ، سیره پیغمبر و سیره ائمه باید در پیرامون قرآن باشد، زیرا آنها وسیله فهم درست قرآنند، قرآن ما را از آنها بینیاز نمیکند، و برای فهم و راه یافتن درست به قرآن، عترت بهترین راه درست رسیدن به قرآن است، ائمه ما بهترین و مطمئنترین مفسرین قرآنی هستند و علی بهترین کسی است که ما به وسیله او میتوانیم قرآن را درست بخوانیم و بفهمیم، پس قلب باید قرآن باشد و نبض ما با تپش قرآن بزند.
و بدین گونه است که همه پراکندگیها در پیرامون قرآن به وحدت خواهد آمد و همه سوء تفاهمها و بدبینیها - با زبان قرآن، و با میانجیگری قرآن - به تفاهم و وحدت بدل خواهد گشت.
بنابراین، امشب که شب خاصی است و از علی باید سخن گفت و به مسائل اخلاقی پرداخت و سخن خطابی گفت، بر عکس، یک متن خاصی را از قرآن انتخاب کردهام و به عنوان نمونه دادن بیآنکه مدعی مفسر بودن یا عالم بودن قرآن باشم فقط به این عنوان که نشان بدهم، این گفته و ادعای طرفداران قرآن، که قرآن زنده است، یک نوع تبلیغ متعصبین به کتاب آسمانیشان نیست، یک نمونه عینی دارد که هر فرد مسلمان یا غیر مسلمان منصف و آگاه و بیغرض میتواند حسش کند.
درس امشب از یک سوره قرآن است، و نشان دهنده آن است که گویی هم اکنون نازل شده و خطاب به مسلمین هم اکنون دنیاست وشأن نزولش به وضعی است که مسلمانان دنیا در حال حاضر دارند و آن سوره روم است که یک پیام شگفت انگیز زنده و نیرومندی به همه روشنفکران مسئول زمان ماست، روشنفکر مسئول جامعه مسلمانی که میکوشد تا مسلمانان را در این درگیریها و جبهه گیریهاي نیرومند جهان راه نجات بیاموزد وآگاهی وآزادی به آنها ارائه دهد؛ مخاطب، چنین مسلمان مسئول وآگاه است.
این است که من از آقایان عذر میخواهم که بر خلاف آنچه که رسم مجالس دینی ما است یک سوره از قرآن را در شکل تفسیری و درسی مطرح میکنم، زیرا که خود شما نشان دهنده وضع حاضر جامعه ما و اذهان عمومی ما هستید و نیاز و حرکت و ضرورت زمان را حس کردهاید و ریشه و علت هر چه که میگذرد و هر چه که هست تشخیص میدهید. همچنان که گفتم سوره روم یکی از نشانههای اثبات این اصل است که قرآن زنده است در حالی که همه چیز در تغییر است، همه چیز میمیرد، میزاید، دردها و نیازها و بینشها و سرنوشت جوامع بشری همیشه در حال تغییرو عوض شدن است، ولی قرآن سخنی است که در همه تحولات و تغییرات ثابت میماند و اثر عملی دارد، و به انسان آگاه در هر شرایطی اعم از سیاسی، فرهنگی، طبقاتی و اجتماعی که گرفتار باشد راه نشان میدهد و او را نجات میبخشد.
سوره روم برای اینکه فرصت کم است متن کامل سوره روم را نمیخوانم؛ بیشتر به آیاتی تکیه میکنم که به آن پیام مربوط است و از آقایان دانشجویان خواهش میکنم بعداً هر گاه فراغتی پیدا کردند، تمام سوره را با روایات و تفاسیری که درباره این سوره آمده است مطالعه و درباره آن تعقل کنید تا محتوای عظیم و غنی این سوره را کشف کنید و نمونهای باشد که چگونه میتوانیم به قرآن برگردیم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#173
Posted: 15 Sep 2015 12:25
ادامه پست قبلی
بنابراین هر روشنفکر مسئول امروز که در جامعه اسلامی برای راهیابی، و انجام تعهد و مسئولیتی که در قبال جامعهاش در جستجوی مکتبها و راه حلها و ایدئولوژیها گوناگون دارد، اگر به این کتاب بزرگ برگردد، میتواند برای نجات جامعه مسلمان از وضعی که دارد بهترین آموزشها را از این کتاب برگیرد و معجزه و جاودان بودن این کتاب را عملاً حس کند.
بسم الله الرحمن الرحیم الم غلبت الروم فی ادنی الارض وهم من بعد غلبهم سیغلبون.
روم مغلوب شد در ادنی الارض، در یک زمینی که نزدیکترین زمین است، و این رومیها بعد از اینکه مغلوب شدند غلبه خواهند کرد فی بضع سنین، بعد از مغلوب شدنشان غلبه خواهند کرد فی بضع سنین، در اند سال، بضع یعنی اند، از سه تا نه سال.
لله الامر من قبل و من بعد.
امر از آن خداوند است از پیش و از بعد.
و یومئذ یفرح المومنون.
و در آن روز که رومیها غلبه خواهند کرد در مدتی کهاند سال بیشتر نیست مومنين شاد میشوند، گره کار و پیام در این جاست، در این قسمت مسالهای وجود دارد به نام پیش بینی، خبر از آیندهای که همه کس از آن بیخبر است ولی قرآن خبر میدهد، با آن دقت و قاطعیت اعلام میکند در کی؟ و چه وقت؟ در موقعی که رومیها شکست خوردند، پیغمبر از قول وحی نه از اظهار نظر شخصی، بدون تردید عین آیهای را که به او وحی شده است اعلام میکند که در مدت اند سال دیگر یعنی کمتر از ۹ سال حتما رومیهای شکست خورده پیروز خواهند شد، و این یک پیش بینی است که کوچکترین تردیدی در آن نیست، زیرا اگر کوچکترین تردیدی میداشت پیغمبر آن را اعلام نمیکرد. نمیگوید آینده نزدیک یا دور که بشود آن را کش داد، ۳۰ یا صد سال دیگر - که در طول تاریخ یک چشم به هم زدن است - دقیق معین میکند که کمتر از ۹ سال دیگر قطعاً رومیهای شکست خورده موفق خواهند شد و بر فاتحین پیروز میگردند، در ادنی الارض شکست خوردند و پس ازاند سال آن شکست را جبران خواهند کرد.
بنابراین برای فهم و درک قرآن گاه جغرافیا لازم است و گاه تاریخ تا قضیه بهتر روشن شود، اول یک پیش بینی مطرح میشود بعد آن پیش بینی درست درآمده، اعتبار این کلام تحقق پیدا میکند، و ما وقتی که این سوره یا متون مشابه آن را میخوانیم بیشتر به این مساله تکیه میکنیم یعنی آنچه را معجزه مینامیم بر خلاف قدرت و بر خلاف تعقل ما است و شعور و عقلمان به آن نمیرسد، ولی بعد که قرآن یا پیامبر آن مفهوم را اعلام میکند و عملی را که دیگران از انجامش عاجزند انجام میدهد، برای مردم ایمان ایجاد میکند و اعتراف بر خارق العاده بودن منشأ قدرت و دانش پیامبر و قرآن میکند.
این را هم عرض کنم که معجزه آنچنان که موسی و یا عیسی و پیغمبر اسلام و یا همه انبیاء داشتهاند برای ایجاد ایمان و یقین و اعتراف به غیبی بودن منشأ قدرت و دانش پیغمبراست، و این یک فرد عامی است که از پیغمبر معجزه میخواهد، عامی است که میگوید: اگر این سنگ ریزه را در دستت تبدیل به طلا کنی میفهمم تو پیامبری، ولی انسان آگاه و حقیقتشناس، پیامبر را با این قبيل معجزهها نمیشناسد، بلکه او را از پیامش میشناسد، قرآن را از معنایش میشناسد و آهنگ و لحن و طرز سخن گفتن را میشناسد که عادی نیست، بشری نیست، ولو آن پیش بینیها را هم نکند و از آینده یا از پشت کوه که مردم اطلاع ندارند خبر ندهد. این است که قرآن بزرگترین معجزه پیامبر و برای آینده است، زیرا که بعد از نبوت پیامبر اسلام، انسان بیشتر آگاهی و رشد عقلی و منطقی خواهد داشت و او است كه قرآن را از طرز سخن گفتنش تشخیص میدهد که سخن، خدایی است و پیام محمد(ص) را بزرگترین نشان نبوت او میشناسد.
این است که مسلمانهایی چون علی(ع)، ابوذر، عمار، سلمان، و... از پیغمبر معجزه نخواستند، تا لب به سخن گشود دریافتند که این «او»ست.
ابوذز تا از صحرا آمد و چشمش به پیغمبر افتاد نبوت و رسالت و پیام حضرتش را پرسید و با پاسخ سادهای که شنید، یقین کرد که موعود جانهای زنده، هم اوست، و با تمامی ایمان، عمر و وجود و هستیاش را نثار پیام پیامبر کرد.
علی، جوانی هشت نه ساله است که به دلیل فقر پدر، در خانه پسر عم خویش - محمدۖ - زندگی میکند و تا پیامبر و خدیجه را میبیند که به سجده میروند و بر میخیزند، علت را میپرسد و پیامبربه سادگی پاسخ میدهد که:
«من از جانب خدا مأمورم که مردم را به این دو اصل دعوت کنم، نخست اینکه خدا یکی است و همه این خدایان، دروغین وساختگیاند و دیگر اینکه من ابلاغ کننده و پیامبر اویم».
علی در اینجا سخن خیلی عجیبی میگوید:
«اجازه بدهید من با پدرم مشورت کنم».
میفرماید، مشورت کن. و علی بلا فاصله به اتاق خودش میرود و شب را تا صبح بیدار میماند، از خود میپرسد این دعوت چیست؟ صبح بدون اینکه از خانه پیغمبر خارج شود و با پدرش مشورت کند برمیگردد و میگوید:
«اسلام را بر من عر ضه کن، دیشب را تا صبح فکر میکردم، گفتم، خداوند برای خلقت من با ابوطالب مشورت نکرد، اکنون من چرا برای پرستیدن او باید با ابوطالب مشورت کنم و اجازه بخواهم، اسلام را عرضه کن.»
پیامبر، اسلام را بر این کودک خردسال عرضه میکند و او میپذیرد، تسلیم میشود، دست بیعت میدهد و به قول کارلایل: این دستکوچک خردسال وقتی در دست بزرگ و نیرومند پیغمبر قرار میگیرد، مسیر تاریخ انسان را تغییر میدهد.
مردم آگاه چنیناند و برای ایمان یافتن نیازمند معجزه نیستند.
بیشتر ذهنها که متوجه این سوره هستند، بیش از هر چیز به این نکته توجه کرهاند که قرآن در یک ظرف زمانی معین و محدود پیروزی رومیها را پیش بینی کرده و بعد هم آینده نشان داده که پیش بینی درست بوده است و رومیها پیروز شدهاند. پس این پیش بینی درست معجزه بزرگی است. خیال کردهاند که گره اساسی و اوج سخن در همین جاست، غیب گویی از آیندهای است که تحقق پیدا کرده و این نشانه نبوت پیغمبر و نشانهای است از کلام خداوند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#174
Posted: 15 Sep 2015 12:25
پيام اميد به روشنفكر مسئول
(تفسير سوره روم)
بخش ۲
همه اینها راست است اما همه سخن در سوره روم این نیست - غیب گفتنی که تحقق پیدا کرده است - در این سوره، حقیقت زندهتر و علمیتری وجود دارد که بسیاری از مفسران، ندیدهاند و گذشتهاند.
درست است که این نشانه نبوت پیغمبر است و درست است که کلام حق را ثابت میکند، اما اثرش فقط برای ما همین است؟ مایی که امروز در چنین وضعی هستیم و با مسئولیتی که در آینده داریم و دنبال درمان دردهای خود میگردیم؛ برای روشنفکری که امروز مسئولیت دارد وبه دنبال یک ایدئولوژی، یک پیامی و راهی میگردد تا بتواند تعهد و مسئولیت خودش را در قبال مردم انجام دهد، این پیش گویی دیگر پیامی ندارد؟ فقط یک کتاب آسمانی است و پیامبری از آیندهای سخن گفته و آینده سخن او را اثبات کرده است؟ در حالی که پشت این معجزه و سخن پیامی نهفته است، درست مثل اشعه خورشید که صبح به صبح برای ما طلوع میکند و گر چه همواره بیتغییر و تکراری است، در توالی و تنوع و تحول تمدنها و نظامها و نسلها، زنده بودن و روشنگر بودن و آتش افروز بودن را برای انسان میآورد و همواره زنده و جاوید است، قرآن نیز برای انسانها چه از یک قبیله منحط بدوی باشند، و چه از متمدنترین ملتها، چه در قرن سوم و چهارم باشند و چه در قرن ۴۰، ۵۰ باشند، چه در یک نظام سرمایهداری باشند، و چه در دوره کشاورزی و فئودالی و ماشینی و یا یک نظام دیکتاتوری، به هر حال، به هر شکلی و وضعی درست مثل تابش هر روز و مکرر خورشید، زنده و مورد احتیاج است.
انسان امروز گرچه با انسان هزار سال پیش خیلی فرق دارد، اما نیازش به خورشید فرقی نکرده است، آن کسی که تابش خورشید را هر روز صبح برای انسان میفرستد که در هر شکل و وضعی و نظامی هستند، هم او است که اشعه این کلمات را میتاباند و همین خورشید است که از قله حرا طلوع کرده است و همان کسی که خورشید را فرستاده، این پیام را هم فرستاده است.
بنابراین قرآن باید به اشعه خورشید تشبیه بشود و نباید با سخن یک نویسنده، یک شاعر، فیلسوف، یا یک جامعهشناس مقایسه گردد، پس قرآن مسلماً امروز زنده است و عملی است و نمیشود گفت که فردا عبث میشود و دیگر موردی ندارد و انسانها به سخن دیگری احتیاج دارند.
این ادعا نیست و نشان میدهم که این سخن، سخنی است که در حال حاضر اگر پیغمبری میبود و یک وحیای میبود و آیهای برای ما مسلمانها الان نازل میشد باز «سوره روم» بود.
بنابراین از نظر اثبات آن باید دو اطلاع جغرافیایی و تاریخی نقل کنم تا معنی و مورد این سوره روشن شود.
در این نقشه جغرافیا موقعیت زمان و مکانی که سوره روم نازل شده دیده میشود که عیناً در وضع حاضر هم میتوان موقعیت آن را ترسیم نمود و برای فهم درست سوره روم این نقشه کاملاً ضرورت دارد.
اینجا عربستان است و مکه در این نقطه واقع است، در شمال، اینجا هم مدینه است، اینجا هم ایران است، امپراطوری بزرگ ایران، این قسمت هم که روم است، همان جایی که الان تركيه و سوریه هم قرار دارند، روم شرقی، پیغمبر اسلام درسال ۵۷۰ یا ۵۷۱ متولد میشود و در ۴۰ سالگی مبعوث میشود، و در سال ۶۲۲ میلادی پیام نبوت خویش را به جهان اعلام میکند. پس باید دید که در سال ۶۲۲ دنیا در چه موقعیتی است تا بفهمیم که پیغمبر اسلام و پیروانش در چه وضعی قرار دارند و سوره روم حرف و بیانش چیست.
سوره روم قبل از هجرت نازل شده، یعنی سورهای است مکی، بنابراین، در دورهای است که اطرافیان پیغمبر اسلام و مسلمانها غیر از چند نفر انگشت شمار بقیه در وضعی بسیار ضعیف، محکوم، مورد آزار و شکنجه مشرکین به سر میبرند، و لذا اکثریت افراد، بیخانمان، یا بیگانه با خانوادههای بزرگ و قدرتهای بزرگ حاکم بر مکه میباشند و کسانی هستند که از نظر خانوادگی و پیوند قبائلی، سرمایه، ثروت و مفاخر نژادی محروم هستند - گروهی ضعیف و خلع سلاح شده و ناتوان-؛ این مجموعه افرادی است که رنج و محرومیت چهرهشان را به خوبی نشان میدهد و بهترین بازیچههای اسیر و بیتوان و بیمقاومت در زیر دست برده داران، جنایتکاران، باغ داران طائف و کاروان داران قریش هستند که نمونهاش عمار، یاسر و سمیه است. در این دوره سمیه یک کنیز سیاه پوست در خانواده یک عرب در مکه است، شوهرش یاسر نیز عربی است که از بیابان یمن آمده و در مکه فردی تنها و بیخانمان است. وارد خانه این عرب که میشود، از سمیه این کنیز سیاه پوست حبشی خواستگاری میکند، پس سمیه است و یاسر، این زن و مردی که معلوم است در مکه چه کاره هستند و چه پایگاه و چه پناهی دارند، از این دو، فرزندی به نام عمار متولد میشود. بنابراین عمار از مادری کنیز و از پدری تنها و غریب در مکه متولد شده، هر سه نفر در سال اول به پیام پیغمبر اسلام در مکه گرایش پیدا میکنند و مسلماً این اشخاص بهترین کسانی هستند که قریش میتواند آنها را در زیر شکنجه، عبرت دیگران قرار دهد.
ابوجهل این زن و مرد و فرزند را به وادی مکه میبرد، هر روز در زیر آفتاب داغ و سوزان از صبح تا غروب شکنجههای وحشتناک میدهد، و هر روز یک تفننی و یک کشفی واختراعی، در روش بهتر شکنجه دادن میکند و از این سه نفر میخواهد که به پیغمبرشان دشنام بدهند، و وقتی مقاومت سخت این سه نفر را میبیند، راضی میشود که اعلام کنند، ما از پیغمبر و دین او بری هستیم و اینها فقط و فقط به خاطر وفاداری به پیغمبر و ایمان به او چنین شکنجهای را تحمل میکنند، در حالی که پیغمبر کوچکترین اقدامی برای حمایت و نجات این اشخاص از زیر چنگال مأمورين شکنجهها و جلادها نمیتواند بکند.
خودش مثل دیگران ناتوان است، بیسلاح است، وگر چه در خانوادهای نیرومند است، اما تنهاست و کاری که میتواند برای دلداری و استمالت پیروان محروم و ضعیفش بکند این است که هر روز به این وادی بیاید و شاهد شکنجه یاران خویش باشد. البته معلوم است که با چنین وضعی، پیغمبر اسلام تا چه حد ناراحت بوده است، آدمی مثل او، آن روحی که مملو از عاطفه و رقت است.
وجود این همه احساس و عاطفه - که مسیح نیز از داشتنش محروم است - در پیغمبر و قدرت شمشیر برای ما قابل فهم نیست، چون ما همیشه عادت کردهایم، که در سینه مردان شمشیر به دست، قلبی از قساوت و سنگ ببینیم و صاحبان عشق و محبت و عاطفه را در زنجیر و ناتوان.
پیغمبر اسلام تنها کسی است که شمشیر بران قیصر را در دست دارد و دل پر از رحمت عیسی را در سینه. و چنین احساسی که در برابر یک احساس عاطفی به کلی دگرگون میشد، هر روز باید چنین مجسمههایی از عشق و وفاداری را ببیند که هیچ پناه و امیدی جز او ندارند و تمام نیرویشان ایمانی است که به پیغمبر خویش دارند، و آن وقت با شدت هر چه تمامتر در زیر چنگال این وحشیها شکنجه میشوند و او کوچکترین اعتراض و اقدامی نمیتواند بکند و فقط هر روز به دیدار کسانی میآید که به خاطر عشق به خداوند و پیام آور او شکنجه میشوند و در زیر عربده شعف و فریادهای وحشیهایی که از شکنجه شدن انسان مست میشوند جز اینکه یاران در شکنجه خویش را دلداری دهد و در چنین ضعف و نومیدی و سیاهی که بر همه حاکم است،به صبر و پاداش خداوند و پیروزی امیدشان بخشد، کاری نمیتواند کرد.
هر روز میآید و میبیند که این پیرزن سیاه پوست وفادار (سمیه) و پیرمرد ضعیف و فقیر و ناتوان اما سراپا عشق و ایمان و قاطعیت، و این جوان نوشکفتهای که همه احساس و همه ایمان و شورش، عشق به محمد(ص) است در زیر شکنجههای طولانی چندین ساعتهای که تحمل کردهاند، همچون مجسمهای خون آلود، اما سرفراز ایستادهاند و تا میبینند که پیغمبر آمد، میکوشند تا در چهرهشان کوچکترین اثری از رنج و یاس نباشد و خود را نیرومند و شاد، مصمم و مسلط بر خویش و وفادار و عاشق به پیغمبر نشان میدهند و پیغمبر آنها را دلداری میدهد و بر میگردد.
این داستان هر روز تکرار میشود!
عمار آنجا، یاسر آنجا، خباب آنجا، مشغول شکنجه شدن هستند، بلال نیز آنجا.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#175
Posted: 15 Sep 2015 12:26
ادامه پست قبلی
و بعد یک روز میآید میبیند که سمیه آن پیرزن نیست، یاسر آن پیرمرد نیست، مأمورين شکنجه نیستند، عربدههای ابوجهل و امیه بن خلف به گوش نمیرسد، وادی، بستر رودخانه کنار مکه خالی است و ساکت، اما نگاه میکند و میبیند که عمار، این جوانی که اخلاص یک سیاه پوست و شور یک عرب و ایمان و تصمیم و آگاهی یک مسلمان را دارد، تنها ایستاده است، دست و پایش بازاست، به جایی بسته نیست، رهایش کردهاند، هیچ کس هم آنجا نیست و بر او هیچ کس موکل نشده، اما چرا نرفته؟
پیغمبر بر او میگذرد میبیند که عمار بر خلاف هر روز سرش پایین است، به او نزدیکتر میشود، او بیشتر سرش را به گریبانش فشار میدهد، و در سینهاش فرو میبرد، پیغمبر تعجب میکند، عمار چرا این چنین؟ - او بیشتر از همه در برابر پیغمبر خودش را قوی و نیرومند نشان میداد - چرا این همه ضعف؟ پیغمبر موهای پیچیده عمار را با دست میگیرد و با یک شدت و غیظ ناشی از محبت شدید، بلند میکند، میگوید عمار سرت را بالا بگیر و به من نگاه کن، سرش را که بالا میگیرد، از دو چشم عمار سیل اشک سرازیر میشود و باز سرش را بیشتر به گریبانش میفشرد، پیغمبر متوجه میشود که شکنجه به اوج رسیده بوده، متوجه میشود که عمار در برابر دیگانش، دیده که مادر و پدر پیرش تا آخرین رمق، روزهاي طولانی را، در زیر شکنجه تحمل کردهاند و هیچ نگفتند، و امروز در برابر فرزندشان هر دو جان دادهاند و جنازهشان را بردهاند، اما عمار چرا شرمگین است و چرا تنها دراین بیابان ایستاده و بر نگشته است؟
عمار میگوید و پیغمبر دلداریش میدهد و تسلیت میگوید، اما عمار بدون اینکه کوچکترین اشارهای به سرنوشت مادر و پدرش بکند که چند ساعت پیش بعد از آن همه شکنجهها جان دادند و رفتند در پیچ و تاب از دردی عظیمتر، به اشاره میگوید:
«ای رسول خدا آنها بالاخره توانستند کلمهای را که دوست داشتند و من دوست نداشتم، از دهان من بشنوند.»
پیغمبر احساس میکند که عمار در یک حالت ناخودآگاه و بعد از آن منظرهها و شکنجههای مادر و پدرش، دیگر متوجه نشده، چون بالاخره اعصاب او اعصاب یک انسان است، روح او، روح یک انسان، نتوانسته خودآگاهی خودش را حفظ کند و در یک حالت غیر عادی آن کلمهای که ابوجهل دوست داشت و عمار دوست نداشت، از دهانش خارج شده، و آنها هم او را آزاد کردهاند.
حالا عمار به خودش آمده، وقتی است که شکنجهها از دوشش برداشته شد، وقتی که دیگر عربدههای ابوجهل و ماموران شکنجه را نمیشنود، در تنهایی به خود آمده، که چرا مرا رها کردند؟ احساس میکند که آنها موفق شدهاند، شرم گریبانش را گرفته و چنان شکنجهاش میکند که شکنجههای ابوجهل و حتی مرگ مادر و پدرش را از یاد میبرد. به چه رویی به شهر برگردد و پیغمبر را چگونه دیدار کند، این است که در بیابان تنها و آواره و پریشان ایستاده که پیغمبر او را دلداری میدهد،
«عمار از آنچه که در دلت نیست و بر زبانت رفته است بیم مدار، خداوند در میگذرد»
و عمار میماند، تا کی؟ از ۱۳ سال قبل از هجرت تا جنگ صفین ۴۰ سال بعد از هجرت تا ۵۳ سال بعد که آنچنان پیر و فرتوت شده که دیگر قدرت جنگ ندارد.
عماری که تا دوره عثمان در همه جنگها و تلاشها و کوششها پیشواز و پیشتاز بوده و انقلاب علیه عثمان را رهبری کرده و ضربهای بر عثمان زده و بعد وفادار به علی مانده و در جنگ صفین دیگر برای علی نمیتواند بجنگد، چون او و همه مردم شنیدهاند که پیغمبر گفت:
«عمار تورا گروهی ستمکار خواهند کشت»
از این روایت به نفع علی استفاده میکند، او میگوید پس من میتوانم خودم را بر شمشیرهای معاویه عرضه کنم و آنها را کشنده خودم بسازم و جهادی بکنم تا شمشیر آنها را بر فرق خودم حس کنم، مردم بدانند که آن گروه ستمکاری که پیغمبر پیش بینی کرد دشمنان علی هستند. این است که در جنگ صفین بیآنکه بتواند کوچکترین شمشیشری بزند شرکت میکند و تنها میجنگد و گروه معاویه همیشه از جلوی این پیرمردی که این همه بر مرگش حریص است، فرار میکنند، کوچه میدهند، اما عمار چنان تلاش میکند تا موفق میشود که کشته شود، و بعد فریاد عمار کشته شد روایت پیغمبر را - که عمار به وسیله گروه ستمکار کشته خواهد شد - تداعی میکند. آن وقت درگیری و تردید در سپاه معاویه و هیجان امید و قاطعیت و ایمان به درستی راه علی، در سپاه علی پیدا میشود و با چنین جهادی که در دنیا منحصر به عمار است، زندگیاش را خاتمه میدهد.
بلال که یکی دیگر از قربانیان شکنجه است، بردهای است، به دست امیه بن خلف هر روز او را به وادی میبرند و شکنجهاش میکنند و طریقه شکنجه او این است که خمره بزرگی را در زیر آفتاب سوزان پر از آب کردهاند سر بلال را با فشار در خمره فرو میبرند و به قدری فرو میبرند که در زیر دستشان احساس میکنند بلال از حر کت افتاده و بلندش میکنند، دو مرتبه که به نفس میآید باز این عمل را تکرار میکنند و برای مرتبه سوم نیز چنین میکنند و بعد از پایان کار که نزدیک است بمیرد، ریسمان به پایش میبندند، بچههای کوچک و عوام را تحریک میکنند تا این کافر را توی کوچهها بِکِشند، و با اهانت و مسخره به او آب دهان بیندازند و لعن بفرستند، این وضع حال بلال است، از او میخواستهاند که به پیغمبرش دشنام بدهد و یا لااقل برائت خودش را اعلام کند و موقعی که بلال سرش را پس از مدتها از خمره بیرون میآورد و حالت خفقان و خفگی را از دست میدهد، اولین نفس را با کلمه احد، احد، احد بر میآورد که خشم دشمن و مامور شکنجه را بیشترمیکند. و سپس سرش را به خمره میبرند و باز وقتی سرش را از خمره بر میدارند و نفسی میکشد، باز احد، احد، احد بر میآورد. این شعاری بود که بلال در اوج عشق و پیروزیاش در زیر شکنجه داده بود که اکنون مسلمانها در اوج پیروزی و موفقیت، شعارخودشان کردهاند و این رمز بزرگی است.
به هر حال اینها سرنوشت مسلمانهایی است که در مکه هستند و قدرت و وضعیتی است که این گروه پیرو پیغمبرِ تنها و بیسلاح و بیتوان دارد، خود پیغمبر اسلام به اندازه یک عربِ تنها در قریش و در مکه قدرت ندارد، حتی به اندازهای که در مسجدالحرام که متعلق به عموم است، این امکان برای او نیست که بیاید نماز بگذارد، به او اهانت میکنند، دشنام میدهند، سنگ میزنند، در حال سجده شکمبه گوسفند را بر سرش میاندازند، در چنین حالی که تنهای تنها مانده، یک گروه کوچک از تنهایان، از غریبان، از ناتوانان، اطرافش هستند، اوج نا امیدی، ضعف و ناتوانی مفرط، در چنین وضعی است که پیغمبر به پیروان خودش نوید میدهد که:
شما سرنوشت تاریخ را به دست خواهید گرفت و بر جهان حکومت خواهید کرد و وارث قدرتهای بزرگ و پادشاهان بزرگ و قیصرهای بزرگ خواهید شد و شما هستید که بر دنیا مسلط خواهید شد، نه بر عرب، بر مکه و قریش، بلکه بر ایران و روم، یمن و مصر، شرق و غرب عالم آن روز.
این طرز سخن گفتن پیشوای تنهایی است به پیروانش که با دستهای خالی در زیر شکنجه جان میدهند و رنج میبرند و به خاطر اینکه زنده بمانند و از فشار و ظلم قریش در امان باشند به حبشه میروند.
در چنین روزی رهبر این اقلیت کوچک و ضعیف نه تنها این چنین قاطع سخن میگوید بلکه حکومت بر جهان و زمامداری بشر، و وراثت همه تمدنهای بزرگ دنیا و تسلط بر شرق و غرب را به اینها مژده میدهد ولی روشنفکران زمان خودش او را به مسخره میگیرند.
روشنفکرهای زمان پیغمبر کیها بودند؟ یک عده شعرا بودند که پیغمبر و پیروانش جزء آنها نبودند، یک عده تجار بزرگ بودند که باز پیغمبر و پیروانش جزء آنها نبودند، حتی آنها جزء تجار کوچک هم نبودند، یک عده باغداران طائف بودند و یک عده هم کسانی بودند که اجناس را از ایران، روم، یمن و شام میآوردند و میفروختند یا از محل خودشان میبردند و میفروختند، کسانی هم بودند که با ادیان خارج آشنایی داشتند، یا به آن اعتقاد پیدا کرده بودند، یعنی تازه دینهای بزرگ جهانی را شناخته بودند، مثل روشنفکرهای ما، که مثلاً امروز مکتب فلان را میشناسند، یا ایدئولوژی جهانی را تشخیص میدهند و میفهمند و معتقد میشوند، جزء روشنفکرها میشوند، آن موقع هم کسانی بودند که به مسیحیت گرویده بودند، مسلماً در یک قبیله بدوی در صحرا که بتپرست هستند و به شکل قبائلی زندگی میکنند، کسانی که مسیحیت را میفهمند، کسانی هستند که جهانبینی بزرگ دارند، روشنفکرند، از زمان خودشان خیلی جلوترند، عدهای نیز با ایران سروکار داشتند و ایران را میشناختند. یکی از افراد میگفت که: «قرآن جز افسانههای قدیم چیزی نیست و من افسانههایی بهتر از این به یاد دارم»آن وقت میآمد و در مسجدالحرام مینشست و عربها را دور خودش جمع میکرد و داستان رستم و اسفندیار و اشکبوس و دیگران را که از حفظ بود میگفت و مردم را سرگرم میکرد و یک بازی تبلیغاتی درست کرده بود، برای اینکه مردم را از پیام پیغمبر و مسالهای که پیغمبر مطرح کرده بود، دور کند، و یک اغفال ذهنی به وجود بیاورد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#176
Posted: 15 Sep 2015 12:26
پيام اميد به روشنفكر مسئول
(تفسير سوره روم)
بخش ۳
اینها گروههای روشنفکر هستند که دنیا را در اختیار دارند. ابوسفیان است که کاروانهای قریش را از شام تا مکه هدایت میکند و نیز یاران او، کارواندارهای قریش از بنیهاشم هستند و بنیامیه و به هر حال قبایل ثروتمند و سرمایهدار. اینها کسانیاند که زمام جهان را در دست دارند و میدانند که در دنیا چه خبر است.
پیغمبر اسلام خودش امی است از مکه جایی نرفته - جز یکی دو بار تا بصری که از وسط راه برگشته - کتابهای آسمانی دیگران را ندیده و نخوانده، با مذاهب جهان و تمدنهای جهان مثل آنها آشنا نیست، زبان خارجه نمیداند، با فلسفه روم و یونان و اسکندرانی آشنایی ندارد، افلاطون قدیم و جدید را نمیشناسد، ازتمدن ایران و روم آگاهی ندارد، قدرتها و جبههگیریهای دنیا دستش نیست، ارتش ایران و ارتش روم را نمیداند که چیست، سلاح و اسلحه دنیا را نه تنها ندارد، بلکه نمیشناسد و نشنیده است، امی است، پیروان او هم کسانی هستند که ازخودش محرومترند و از همه این امتیازات اجتماعی، فرهنگی، علمی و تحصیلی محرومند: چنین گروهی در چنین وضعی است.
این روشنفکران مساله را این طور مطرح کردند که: به آن پسر عبد الله نگاه کن و آن عده فقیر و بیچاره که در اطرافش هستند، آیا او دارد این اشخاص را گول میزند، یا اینکه خودش نمیداند چه خبر است، به اینها میگوید «شما اگر کار کنید و ایمان به خداوند داشته باشید، میتوانید بر همه جهان حکومت کنید». اصلاً جهان را نمیداند کجاست، خیال میکند جهان از مکه تا مدینه است، و همین ۴ تا قبیله عرب، نمیداند که رومیها فقط لژیون عربیشان صد هزار نفر، از عرب شمالی (از غسانی که مسلح هستند) میباشد و سپاه جناح جنوبی قشون روم صد هزار نفر مسلح است که اگر یک جناح دیگرش را برای جنگ تجهیز کند به سرعت میتواند در این صحنه ۲۰۰ هزار نفر قوای مسلح بفرستد، آن هم با کدام سلاح؟ نه با خنجر و شمشیر، با «زبر» و «دبابه» و منجنیق و قلعهکوبهای نیرومند.
ایران ۷۰۰ هزار سپاه مسلح به یونان میفرستد، سپاهی که به طرف شمال شرقی گسیل میکند ۵۰۰ هزار نفر است، سپاهی که فقط در اصفهان در پادگان جی دارد سیصد هزار نفر مسلح است، سپاهی که زین و برگ و افسار و تزیینات هر اسبش از مجموعه اسلحه همه عرب گران قیمتتر است. او نمیداند دنیا چه خبر است، عدهای مثل بلال، خباب، ابوذر، عمار، سمیه، سلمان، و امثال این تیپها را میگوید که اگر شما مومن باشید، و متقی باشید و کار کنید همین نسل شما - نه آینده - در دنیا حکومت میکنند، مسلماً ازدنیا خبر ندارد، و نمیداند که همه پایگاه عرب، مدینه و مکه و تمام قبایل عرب و همه یمن مجموعاً ارزش این را نداشته که به ایران و روم بروند آنجاها را مستعمره کنند، یعنی همه اعراب به درد بردگی هم نمیخوردند، برای همین هم هست که میبینیم ایران میرود آتن و مصر را میگیرد، و برای اینکه ایران بتواند مصر را تصرف کند باید همه این مناطق را دور بزند (اشاره به نقشه)، باید بیاید به آفریقا تا به این نقطه برسد و فتح کند. ایران مصر را در تصرف خود دارد، روم در این نقطه واقع است، اینجا عراق است، و دریای سرخ و آفریقا و در قسمت شمال ترکیه و یونان است که روم شرقی نامیده میشد. در قرن هفتم، در قرن بعثت پیغمبر است که دنیا بین دو بلوک تقسیم میشود، دو منطقه نظامی و قدرت و تمدن كه همه چیز دنیا بین این دو قدرت تقسیم شده است، سرنوشت همه ملتها، همه نژادها و همه قبائل و همه تمدنهای دنیا یا در قسطنطنیه تعیین میشود یا در مرکز ایران یعنی مدائن، اگر کشوری و ملتی در قرن هفتم زیر دست رومی و ایرانی نبود، به خاطر این نبوده که آن ملت قدرتمند بوده است، بلکه خودشان و سرزمینشان از لحاظ استراتژی، از لحاظ اقتصادی یا از لحاظ تمدن کوچکترین ارزشی برای اینکه حتی لشکرکشی به آنجا بشود نداشتهاند، و فقط این موضوع وسیله نجات از زیر یوغ یونان یا ایران بوده است.
بنابراین، اگر در قرن هفتم ما در مکه باشیم دنیا در دست دو غول مسلح است، دو غول نظامی که علوم، تکنیک، فرهنگ، تمدن، مذاهب پیشرفته، فلسفهها، علماء، نظامهای اجتماعی، روابط اجتماعی، سازمانهای اداری و نظامی و همه سلاحهای مدرن در دست امپراطوری عظیم ایران است یا روم (شرق و غرب)، مکه در وسط دو بلوک قوی جهانگیر است، هر دو امپراطورند، امپراطور یعنی جهانگیر، یعنی قدرت جهانی مافوق یک کشور و یک نظم، ایران تمام شرق را زیر تسلط دارد، روم هم تمام غرب را، و این مکه و مدینه دو تا ده کوچکند و ارزش این را نداشتهاند که رومیها تمام صحرای النفوذ را بپیمایند، بیایند مدینه را بگیرند، یا ایرانیها تمام ربعالخالی و نجد آتش خیز را طی کنند و مکه را بگیرند. تازه، مکه چیست؟ یک معبدی و یک قبلهای است در وسط، کارواندار و گوسفنددار در اطراف، و یک گیاه هم در آنجا نمیروید. مدینه که قسمت حاصلخیز است یک شهر قبایلی و منطقه کشاورزی است که یک مقدار نخل کاری در اطراف آن مشاهده میشود و دو قبیله اوس و خزرج در آنجا زندگی میکنند و چند تا خانواده یهودی که در آنجا کاسبی میکنند - مثل همه جا. اصلاً معلوم نیست که راجع به زمان حاضر صحبت میکنم یا قرن هفتم!
پیغمبر اسلام در مکه است، مکه معبدی بوده سر راه و تازه مکه شده. یعنی یکی از منازل سر جاده شد، علتش این است که چون ایران و روم در طول تاریخ - پیش از اسلام - بر سر تقسیم دنیا همیشه با هم میجنگیدهاند، میدان جنگ، عربستان بوده است، جاده ابریشم که از چین به ایران میآمد و از ایران به روم میرفت بزرگترین جاده اقتصادی شرق به غرب بوده، از قسمت شمال عربستان یعنی از ترکیه فعلی میبایست رد میشد چون آنجا صحنه جنگ دو قدرت بزرگ جهانی بود و کاروانهای اقتصادی نمیتوانست با امنیت کامل از آن منطقه رد شود، ناچار تجار جاده را تغییر دادند، یعنی کالاهای چینی، یا ایرانی را برای رساندن به غرب از صحرای عربستان رد میکردند، خود مدینه و مکه در قسمت غربیاش کوهستان است و اینجا یک صحرای بزرگ و صحرای ربعالخالی و نجد است، صحراهایی که آتش از آن بر میخیزد و جز سنگهای سوخته آتش فشان چیزی در آن روییده نمیشود و دریایی از رمل است که تپههای شنی آن هر روز در تغییر است و هیچ نشانهای هم وجود ندارد، تنها شتر میتواند راه را پیدا کند و از آن صحراها بگذرد، تجار ناچار بودند با شتردارها و کارواندارهای عربستان برای حمل کالاهای خود قراردادی ببندند.
اینکه اغلب مورخین ما بر اشرافیت قریش و اشراف بزرگ آن زمان تکیه میکنند شاید اطلاع ندارند که اصولاً - مکه قلعهای بیش نبوده - مگر ابوسفیان چقدر ارزش داشته و یا اشرافیت آن زمان بر چه پایهای بوده است؟ عدهای که میتوانستهاند چند نفر شتر داشته باشند و یا واسطه کار باشند جزء اشراف بزرگ بودهاند، یعنی تجار، آن هم به خاطر اینکه جاده موقتاً تغییر مسیر داده وراه برای تجارت و جنگ ایجاد شده و چون امکان گذشتن ازاین جاده برای تجار تروتمیز ایرانی و رومی نبوده و نمیتوانستند از صحرا بگذرند ناچار کاروانها را کرایه میکردند و مال التجاره خود را به شتردارهای قریش میدادند، زیرا این اشخاص وارد به راه بودند و از مسیر مکه به وسیله شتر مال التجاره شرق را به غرب یعنی به روم میبردند.
مکه سر راه قرار داشت و از این راه بود که عدهای از قریش به پول و پلهای میرسیدند کما اینکه هر دهی که کنار جاده قرار بگیرد، زمینش گران میشود و چند نفر قهوهچی پولدار پیدا میشوند (به هر حال آنها این اندازه اشرافیت داشتهاند) و مکه چنین جایی است که از یک طرف به صحراهاي آتش خیز و از طرف دیگر به کوهستان محدود است - اصولاً در کتب آن زمان ایران و روم، کلمه عرب و یا عربستان بسیار کم آمده و اگر گاهی در آثار و کتب یونانی کلمه عرب یا عربستان خوشبخت دیده میشود، مقصود یمن است که مقداری حاصلخیز است و به خاطر جنگی که ایرانیها دائماً با حبشیها در این سرزمین داشتهاند نام آن در اخبار و یا سر زبانها است ولی خود عربستان - مکه و مدینه - اسمش در هیچ اثری از تاریخ نیست.
بنابراین آنجا، این ارزش را نداشته که ایران و روم این قسمت را در سیطره خودشان دربیاورند و اداره کنند. پس در چنین جایی که سرزمین وحی و محل بعثت و ظهور و انقلاب اسلام است، هر موجی و طوفانی که پیدا شود در خود این صحرا گم میشود و خبر آن به دنیا نمیرسد، چه رسد به اینکه قدرتش به خارج برسد.
دنیا با این قسمت از جهان اصلاً تماس ندارد که اطلاع پیدا کند چه حر کت، چه تحول و چه نهضت و انقلاب تازهای شده است. بزرگترین خطر و تحول و تغییر برای یک روشنفکر در قرن هفتم - که از آنجا خبر دارد ویا فکر میکند وجود پیدا میکند - این است که به وسیله پیغمبر اسلام و پیروانش یک نهضتی به وجود بیاید و آنها قوی و نیرومند بشوند و ممکن بشود که تمام مکه را فتح کنند، فقط این خطر هست که تمام مکه را اشغال کنند و در اختیار خود بگیرند، تازه چه خواهد شد؟ افکار عمومی دنیا نمیتواند از خبر آن به وسیله روزنامهها مطلع گردد، در چنین وضعی یک گروه فقیر، برده، بدبخت، مفلوک، بیسواد بیارتباط با دنیا و عاجز، در حالی که حتی از شکنجه شدن خودشان نمیتوانند مانع بشوند، و نمیتوانند در برابر ارباب یکی از هم فکرهای خودشان که امیه بن خلف است با تمام نیروشان مقاومت کنند، با آن که میبینند رفیقشان شکنجه میشود، تماشا میکنند و کوچکترین اعتراضی نمیتوانند بکنند. در چنین حالی، پیغمبراسلام میگوید:
«اگر به ایمان و راهتان مومن باشید بر جهان حکومت میکنید»
روشنفکر آنجا میخندد که آقا دنیا کجاست؟ اصلاً میدانی دنیا کجاست و در آن چه خبر است؟ میدانی قدرت یعنی چه؟ میدانی سپاه و اسلحه دست کی است و میدانی چه کسی میتواند روم را شکست بدهد؟
فقط و فقط ایران است - از زمان هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان، سه دوره از تاریخ، یعنی ۵۵۰ سال پیش از میلاد تا ۶۲۲ بعد از میلاد، ۱۱۰۰ سال - و روم که دنیا را اداره میکنند و با هم جنگ دارند، شرق و غرب و «عرب» هیچ جایی از تاریخ ندارد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#177
Posted: 15 Sep 2015 12:26
ادامه پست قبلی
به مناسبت جادهای که از مکه میگذرد چند نفر شتردار و کارواندار عرب تازه به نان و نوایی رسیدهاند، در حالی که یک نفر خودش زندگی ندارد و در خانه ابوطالب زندگی کرده و در بین همین شترداران هم نمیتواند حرفش را بزند، پس از اینکه توانسته زندگیاش را اداره کند و خانوادهای ترتیب بدهد - و آن هم به خاطر این بوده است که کارمند مزد بگیر یک زن ثروتمند به نام خدیجه شده است - پس او چگونه به پیروان خودش میگوید ما دنیا را تسخیر میکنیم؟ در اینجا است که سوره روم جواب میدهد:
آلم، غلبت الروم، در این تفسیر که عرض میکنم معلوم نیست تقسیم بندی دنیا از نظر وضع حاضر است یا ۱۴۰۰ سال پیش، هر دو زمان مشابه هم است، حتی الفاظ تغییر نکرده، جبههگیریها عوض نشده و جهتهای جغرافیایی فرقی نکرده است، مسلمانهای زمان حال همچنان وضعی را دارا هستند، منتهی محدوده بدبختیشان گستردهتر شده است، بلوک شرق و غرب در دنیا حاکم است و مسلمانها در وسط قرار دارند - جزء دنیای سوماند.
یونانیها دنیا را بر اساس موقعیت جغرافیایی خودشان تقسیم بندی کردهاند و گفتهاند از این نقطه به طرف شرق، خاور دور محسوب میشود: چین و ماچین. ماچین قسمتهایی از هندو چین را میگفتهاند، ماچین یعنی آنچه که نزدیک به چین است، پس اطراف چین و هند، خاور دور است، البته نسبت به یونان؛ ایران خاورمیانه است، لبنان و سوریه و اردن و امثال اینها نیز جزء خاورمیانه هستند. خاور نزدیک یعنی سرزمینهایی که از منطقه خاور میانه به یونان نزدیکتراست. بنا براین، جهان سه قسمت شده است: خاور دور، خاورمیانه و خاور نزدیک.
جنگ ایران و روم بر سر دو قسمت است، همه جا را در تقسیم بندی بین خودشان حل کردهاند ولی بعضی جاها هنوز حل نشده است، مثل الان که یکی همین خاور نزدیک است و دیگری خاور دور. جنگ شرق و غرب بر سر خاور نزدیک که یک قسمت ارمنستان و دیگری بین النهرین است میباشد که گاه تحت تسلط بلوک شرق قرار میگیرد و گاه تحت تسلط غرب، و مساله ارمنستان را هم در آن موقع به نحوی حل کردند که خیلی خوشمزه بود، و آن این بود که حاکم ارمنستان، یک افسر ایرانی باشد، منتهی از امپراطور روم حکم بگیرد، پس مشکل آنجا هم حل شده بود!
اما تمام مشکل خاور نزدیک حل نشده بود، راهها، نصیبِین، گاه در اختیار بلوک شرق قرار میگرفت و گاه به دست بلوک غرب میافتاد، گاه غربیها میآمدند تا نزدیکی مدائن را فتح میکردند وگاه شرق میرفت و تمام خاور نزدیک و ارمنستان و تا بیخ گوش روم را میگرفت. در خود عربستان هم مثل حالا عدهای عرب متمدن تقلیدی بودند، آنهایی که در شهر زندگی میکردند و پادشاهان حیره بودند، چون نزدیک به ایران بودند، از ایرانیها تقلید میکردند، ایرانی زده بودند، آنهایی که در شمال زندگی میکردند غسانیها بودند و مقلد رومیها بودند و غرب زده دستهای که نزدیک به شرق بودند، پیمان نظامی با بلوک شرق داشتند، به خاطر نجات از تجاوزهاي عرب بادیه، که روستاهای آباد آنها را مورد حمله قرار میدادند، از این رو از خود عربها قبیلهای را اجیر و مزدور کرده و با آنها پیمان نظامی بسته بودند که حائل بشوند و به خاطر دفاع از بلوک شرق، با خود عربها مبارزه کنند، درست همین نقش را غربیها هم بازی میکردند، غسانیها هم که با رومیها همپیمان بودند، برای رهایی از حمله قبائل بادیه که میآمدند توی صحرا و ارتش مدرن و مجهز غرب نمیتوانست کاری بکند، وضعشان همین طور بود.
بنابراین خاور نزدیک درست صحنه نبرد بین دو بلوک شرق و غرب است و بالاخص در قرن هفتم و در موقع نزول سوره روم و گرفتاری و ضعف ومحکوم بودن اقلیت پیروان پیغمبر در مکه، که مرتب بین ایران و روم دست به دست میگردد، و خود عربهای حجاز هم در چنین وضعی هستند - مسلمانها و مؤمنين در برابر قدرتها و شخصیتهای عرب - و این گروه است که رهبرشان خطاب به آنها میگوید:
«اگر ایمان وتصمیم و تقوا و جهاد داشته باشید همه جهان به شما میرسد»
میبینید که سخن از عرب قریش و مکه نیست، سخن از سرنوشت جهان و همه قدرتهای حاکم بر زمین است. اینجاست که روشنفکران مسخره میکنند که کدام جهان، کدام قدرتها؟ تو میدانی ما در وسط بلوک غولآسای شرق و غرب قرار گرفتهایم که دنیا را بین خودشان تقسیم کردهاند و امکان تنفس نیست، و اگر همه عرب هم پیرو تو بشوند و هر کدام هم یک گلوله بشوند، چهره قدرت غرب یا شرق را نمیتوانند خدشهدار بکنند چه رسد به تو و طرفداران ضعیف و بیپناهت که جلو امیه ابن خلف و ابو جهل نمیتوانند نفس بکشند.
و این پیام قرآن هم به روشنفکران بیمسئولیت و فلسفهباف است که از شرق و غرب اطلاع دارند و هم به روشنفکران مسئولی که در میان این گروه ضعیف و محکوم بار مسئولیت جهاد در راه مردم محروم، و در زنجیر شرق و غرب، را به دوش میکشند، هر چند که اکنون در زیر شکنجه اميه بن خلف هستند.
روی سخن قرآن با هر دو گروه است که:
آلم. غلبت الروم، روم شکست خورد فی ادنی الارض در نزدیکترین زمین، خاور میانه، در حدود سال ۶۲۴ یا ۶۲۵ یا ۶۲۷ است که ایرانیها با رومیها میجنگند، رومیها از ایرانیها در این سال شکست میخورند و ایرانیها تمام خاور نزدیک و ارمنستان را اشغال میکنند.
امپراطوری روم به خاطر مرگ امپراطور و تغییر نظام داخلی در جبهه خارجی و درگیری با ایران، با بلوک شرق، عقب نشینی میکند و همه صحنههای مورد اختلاف را به دست ایرانیها میسپارد. در اینجاست که سوره روم پیش بینی میکند، اما تا چند سال دیگر؟ از سه تا نه سال- در ظرف شش سال - غربیها بر شرقیها پیروز میشوند و پیروز هم شدند و امپراطوری غرب دوباره تجدید قوا کرد و به خاور نزدیک سپاه کشید و تمام پایگاهها را دو مرتبه از دست پادگاههای ایرانی نجات داد و به اسارت خودش در آورد و حتی تا نزدیک مدائن آمد - درست در آن مدت اندکی که قرآن پیش بینی کرده بود.
بنابراین روم شکست خورد، در خاور نزدیک، ادنی الارض، و هم من بعد غلبهم، و رومیها بعد از مغلوب شدنشان، سیغلبون، دو مرتبه پیروز خواهند شد، فی بضع سنین، در اند سال.
لله الامر من قبل و من بعد در این پیش بینی یک مرتبه شعاری میدهد، و به روشنفکر مسئول و ایدئولوگی که این حرفها را استهزاء میکند و از دنیا خبر میدهد و جبههگیریهای نظامی جهان را تفسیر سیاسی میکند و نتیجهای هم که میگیرد پفیوز بودن خودش است، جواب میدهد، لله الامر، امر از آن شرق و غرب نیست، داستان، دست امپراطوری غرب یا شرق، قیصر یا خسرو نیست، قدرت، دست سلاح نیست، سرنوشت و مساله زندگی و ملتها دست بازی قدرتها نیست.
لله الامر من قبل و من بعد، چنانکه نبوده و چنانکه نخواهد بود، همه چیز در دست و اراده خداوند است، در ید قدرت او است (امر یعنی قضیه، مساله)، و یومئذ یفرح المؤمنون. اینجا مساله پیچیدهای است، غرب به وسیله شرق در خاور نزدیک شکست میخورد اما بعد از چند سال، غربیها پیروز خواهندشد و شرقیها شکست خواهند خورد، چرا؟ برای اینکه امر دست خداست. از پیش و از بعد.
در این روز که رومیها باز بر ایرانیها غلبه کنند و پیروز شوند و یا غرب شکست بخورد، فاتح مغلوب بشود و یا مغلوب باز غالب گردد، مؤمنون پس از آن شدت، به نجات و فرح و آزادی میرسند و میتوانند نفس بکشند. اما پیروزی و شکست قدرتهای بزرگ چه ربطی به شکنجه شوندگان مؤمن مکه دارد؟ بعضی از مفسرین، قضیه را با چنین تفسیرهایی به هم ربط دادهاند که:
«وقتی رومیها ایرانیها را شکست میدهند، یعنی شرقیها را، مؤمنون شاد میشوند به خاطر اینکه رومیها مسیحیاند و اهل کتاب و ایرانیها زرتشتی، و برای همین هم بوده که قرآن پیش بینی میکند که چون رومیها بر ایرانیها پیروز شوند، آن موقع ما که مؤمنين هستیم، خوشحال میشویم».
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#178
Posted: 15 Sep 2015 12:27
پيام اميد به روشنفكر مسئول
(تفسير سوره روم)
بخش ۴
پس بهتر است رومیها پیروز شوند تا ایرانیها و زرتشتیها. چه تفسیری!؟ اولاً زرتشتیها در عصر خود پیغمبر مثل مسیحیها اهل کتاب تلقی شدند و با آنها هم معامله جزیه و معامله اهل کتاب شده است و از حضرت امیر رسماً در نهج البلاغه که دست خودمان هست راجع به مجوس (زرتشتیها) سؤال میشود، صریحاً میفرماید، آنها کتابی داشتند و پیغمبری، پیغمبرشان را کشتند و کتابش را سوزاندند خود پیغمبر با زرتشتیهایی که در یمن بودند معامله اهل کتاب کرده است و ثانیاً این چه افتخاری است برای مؤمنينی که در زیر ضربات شکنجه امیه بن خلف جان میدهند؟ و چرا باید از پیروزی امپراطور روم، شادمان بشوند؟ این چه جور خوشحالی است!؟ مثل خوشحالی بعضی از ماها برای پیروزی کندی است. این چه افتخاری است؟ مثل خبری که درباره پیغمبر اسلام در آن روایات است که: «ولدت فی زمن الملک العادل» خود شما مطلعاید که ملکش خیلی عادل بوده است! و ثانیاً پیغمبر اسلام از یک ملت دیگر است، در زیر نظام ابوسفیان و ابوجهل زندگی میکند، آن وقت افتخار میکند که در یک جایی دیگر از دنیا ملک عادلی هست، این چه جور رجزخوانی است، من آنم که رستم جوانمرد بود!
بعضی از مفسران نوشتهاند که مؤمنون مقصود کسانی هستند که به کتاب آسمانی و دین آسمانی معتقدند، یعنی همان رومیها جزء مؤمنون هستند؛ در صورتی که مطلع نیستند پس از اینکه پیغمبر اسلام مبعوث به رسالت شد، مسیحیت اگر هم درست باشد، دیگر غلط است چه رسد به مسیحیت رومی که اسلام و پیغمبر اسلام آن را مشرک میداند، چه جور مؤمنند که معتقد به تثلیثاند!
مؤمنون همینهایی هستند که به وسیله قرآن معرفی میشوند یعنی این گروه ناتوان و ضعیف مکه که نتوانستهاند مهاجرت کنند، چون جایی برای رفتن ندارند، حتی در خود مدینه هم جایی ندارند، اینها پیروز و خوشحال میشوند و نفس میکشند.
مساله خیلی روشن است، یک قانون جهانی است، این قانون را سوره روم مطرح میکند، قانون «امر» یک جبر تاریخی است.
این است که خود نفس قدرت، نفس جهانگیری، نفس فتوحات و کشورگشایی و استعمار ملتها به وسیله جنایتکاران حاکم بر سرنوشت ملتها، و غولهای بزرگ دنیا مرگ و زوال خودشان را میآفرینند، قدرت استعماری زوال خودش را در دامن خودش پرورش میدهد و الان میبینیم قدرت استعماری به میزانی که خشنتر میشود، به میزانی که متجاوزتر میشود چگونه از درون به مرگ و زوال و سقوط نزدیکتر میشود و عاقبت با چه رسوایی آنچه را تصاحب کرده میگذارد و فرار میکند - آن چنان که غول معاصرمان ویتنام را - و جنگ را «ویتنام»ی میکند.
در این دو غول بزرگ، به خاطر بزرگ بودن، به خاطر تجاوزکاریشان، آن چنان تضاد پیدا میشود که به دنبال خودخواهیها، حماسهگریها نظامی، رجزخوانیهای پوک، رفتن به طرف امپریالیسم، به طرف میلیتاریسم و همچنین وحشی شدن، جهانخوار شدن، نفس شایستگی بقاء و قدرتهای تولیدی و مادی در درونشان پوک و نتیجتاً دو نیروی جوانی که در داخل باید مشغول کار باشند و تولید کنند، در صحنههای دور و بیگانه جنگ آن چنان به روی هم چنگ میزنند و میکشند و کشته میشوند، تا یکدیگر را ضعیف کنند و به هلاکت برسند. و برای نیل به این هدف میبینیم که خشایارشا هزاران جوان ایرانی را به یونان میفرستد تا آتن را به َآتش بکشند، غرور ایجاد شده در میلیتاریسمی که به اوج خود رسیده، همه جوانهای ایرانی را بسیج میکند به مدیترانه میفرستد که آتن را آتش بزنند و پایتخت قدرت جهان را فتح کنند. حال باید ملاحظه کرد که چقدر نیرو و چقدر طلا و هنر و تکنیک در این راه به کار میرفته و از بین میرود. هزاران جوان کشاورز و تولیدکننده ایرانی که متکفل مخارج پیرمرد و پیرزنی هستند بسیج میکند و در مقابل هر یک نفر سرباز که به جبهه میرود ۷، ۸ یا ۹ نفر در پشت جبهه باید برای او کار کنند تا او بتواند در جبهه بجنگد، تمام این نیرو و مایههای ذخیره زندگی تبدیل به اسلحه و نیروی هدر دهنده در صحراهای دور و ناشناخته جنگ روی در روی دشمنهایی که معلوم نیست چرا با آنها دشمناند میگردد. ماکس وبر برای افراد ارتش تعریف عجیبی دارد، میگوید:
«ارتش مجموعه افرادی هستند که با هم جنگ میکنند بدون اینکه همدیگر را بشناسند، به خاطر کسانی که نمیجنگند، اما همدیگر را میشناسند»
مثل نادر خان خودمان ایرانی و خراسانی این همه بدبخت را بسیج میکند و هند را فتح میکند، تاج را از دست سلطان هند، محمد شاه میگیرد و بعد هم میگذارد به سرش میگوید: مرحمت عالی زیاد، فقط پزی میدهد، حالا ملاحظه کنید به خاطر پز آقا، ما چقدر تاوانش را دادهایم.
خشایارشاه برای به آتش کشیدن آتن هزاران کشتی و بَلَم آن زمان را با صدها هزار نیروی انسانی در مدیترانه به آب میاندازد و تصادفاً دریا طوفانی میشود، گزارش میدهند که کشتیها پشت سرهم غرق میشوند و بهترین جوانهای ایرانی به قعر دریا میروند، فرمان میدهد که «موجهای بیتربیت را به شلاق ما بزنید»!! و در قعر اقیانوس بهترین نسل و نیروی ما از بین میروند و ثمره سالها کار و تکنیک و نیروی انسانی و مادی همه نابود میشوند.
از آن طرف هم به این طرف با همین شکل لشکرکشی میکنند و پز میدهند که آقا ما تا مدائن آمدهایم، حالا چقدر نیروی ذخیره انسانی و نسل جوان رومی در سرزمین بیگانه، با عدهای که آسیا را نمیشناسند، و نمیدانند که دعواشان بر سر چیست، جنگ میکنند و فاتح یا نابود میشوند، و یا به صورت یک تیپ فاسد و منحرف به مملکت خودشان بر میگردند.
این جبر است، جبر قدرتهایی که تبدیل میشوند به قدرت متجاوز، قدرت گرگ و ددمنشی، میلیتاریسم، جهان خواری، امپریالیسم، و استعمار دنیا و چون جبراً تضاد ایجاد میشود، در این تضاد و درگیریهای پوک و پوچ، طرفین آنقدر به هم حمله میکنند و همدیگر را شکست میدهند که نسل بعد که همه ذخیرههاشان را فدای جنگ نمودهاند به شکل دو هیکل گنده، اما از درون پوک و پوچ در میآیند، به طوریکه درست ۳۰ سال بعد از قضیه روم، همین عربها که الان یا دشمن و جزء مشرکیناند و یا جزء مسلمانها «همین نسل، نه نسل بعد» به صورت یک عده مسلمان دو تا سه چهار هزار نفری، پنج هزار نفری، مثل یک طوفان تمام پیرامون عربستان را دور میزنند و به پادگانهای ایران حمله میکنند، و تا ارتش ایران میخواهد به خودش بجنبد و آن همه اسب را یراق و آن همه طلاها و نشانها را به خودش بچسباند و مشغول تهیه مقدمات بشود، قوای عرب ایران را میگیرد وتا وقتی امپراطور روم از مستی و سپاه روم از عیاشی فراغت بیابند و بسیج بشوند و آذوقه اضافه جمعآوری کنند، و اضافات و رتبهها را بدهند، دشمن از دروازهها گذشته و کار تمام شده است.
پس این دو قدرت به شکلی در میآیند که ۳۰ یا ۳۵ سال بعد از پیام روم مصعب بن خارجه، سارقی که در قسمتهای شرقی مرز ایران بود و پیش از اسلام با دور و بریهای خودش به دهات و شهرهای مرزی ایران که از حیث آب و هوا آباد و خوش بود حمله میکرد و آنجا را میچاپید و غارت میکرد و تا وقتی برای سرکوبي او میآمدند در بیابانها و صحراهای دور گم میشد، با نیروی کمکی که عمر از مدینه میفرستد امپراطوری عظیم ایران را شکست میدهد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#179
Posted: 15 Sep 2015 12:27
ادامه پست قبلی
بزرگترین پادگان نظامی دنیا، پادگان جی اصفهان بوده، یا لااقل بزرگترین پادگان مرکزی امپراطوري ایران، طبری مینویسد که افسر و فرمانده پادگان جی از پادگان بیرون میآید و آن طرف هم صف مسلمانها دیده میشود، در حدود سه هزار نفر که یک پارچه کرباسی، همه لباسشان، یک شمشیر همه اسلحه شان، آمدند روي در روی پادگان عظیم بین المللی جی ایستادند، رئیس پادگان با ارتشی که دارای تکنیک بسیار عالی است با بهترین سلاحها آرایش جنگی میدهد. اول مسلمانها پیشنهاد میکنند که جنگ تن به تن بکنیم، آقا که حال جنگیدن را ندارد، از پیشنهادی که شده راه فراری میجوید و میگوید، افتخاراتمان را بگوییم، اجداد و نسبمان را مطرح میکنیم و هر کس که افتخارش بیشتر است او اول حمله را شروع کند، مسلمانها قبول میکنند، به این بیچاره عرب برهنه میگوید تو کیستی؟ او هم در جواب میگوید، من پسر آقامم، و خودش تا قارون بزرگ در زمان هخامنشیان میتواند بشمارد - چون همه اجدادش که مشخص و معلومند مگر آن وسطها که یک اشکالاتی ایجاد شده، سند نیست! - پس مسلم است که اول باید رئیس پادگان جی اصفهان حمله را شروع کند، نیزه را به افسر مسلمانی میزند که شاهنامه، آنها را مسخره میکند: «برهنه سپهبد، برهنه سپاه». این عرب سپهبد برهنه، از اسب در اثر ضربه میافتد که بلافاصله مثل یک گنجشک میپرد روی اسبش و میگوید آقا حالا نوبت بنده است بیا جلو، بخور آقا، میگوید نه دیگر، حالا برویم با هم صحبت کنیم - از طریق سیاسی مساله را حل کنیم، این کار راه حل نظامی ندارد - جواب میگوید خیلی خوب، هر دو میروند و مینشینند! دو ساعت بعد، از پادگان میآیند بیرون. آقای رئیس پادگان نظامی جی اصفهان در برابر چهار سپاهی برهنه که «ز شیر شتر خوردن و سوسمار...» قراردادی امضا میکند که در تاریخ بشر نمونه نداشته است. در چه تاریخی؟ سال ۱۸ یا ۱۹ هجری است، یعنی هشت سال ده سال بعد از مرگ پیغمبر است، امپراطور شرق به زانو در میآید و این قرار داد را به دست خود برای همین مسلمانها امضا میکند، همین عربهایی که هیچ چیز نبودند.
این تمام قدرت بلوک شرق است. طرف مقابل کی بوده است؟ همین نسلی که مخاطب سوره روم است که خودشان را مسخره میکردند، شرق و غربِ چی؟ دنیای چی؟ و همین نسل است که یک چنین قراردادی را با امپراتور شرق امضا میکند. از جمله مواد قرارداد، این است که عربها میگویند هر وقت ما بخواهیم به یکی از شهرهای شما حمله کنیم (چون هر شهری پادگان مستقل داشته) و سپاه کم داشته باشیم، شما باید کمک بدهید، میگوید چشم آقا، میدهیم، هر وقت ما اسب لازم داشتیم باید شما بدهید، میگوید چشم آقا، - این خیلی خوشمزه است - هر وقت یکی از ماها در شهری از شهرهای شما پیاده راه میرود و با یکی از شماها در طول راه برخورد کند که سواره بود او باید بلافاصله طبق اين مقررات ماده ۷ از اسب پائین بیاید و اسبش را تقدیم کند و بگوید شما بفرمائید آقا، و سپهبد زیر این سند را هم امضا کرده. حداکثر ۳۱ سال - حداقل ۲۰، ۲۵ سال - بعد از نزول سوره روم است که مسلمانها یک چنین قراردادی را با بزرگترین غول شرقی امضا میکنند و بعد هم همین مؤمنون چنین قرار دادی را با غول غرب به امضا میرسانند. در همین دوره است که سه هزار نفر مسلمان به رهبری عمروعاص به بزرگترین قلعههای نظامی دنیا در مصر به بابیلون که رومیها آن را در تصرف خود داشتند، حمله میکنند.
این قلعه قلعهای است که در زیریک تپه و به قدری مغرور و محکم و تسخیرناپذیر است که در حال حاضر با اینکه یک قسمت از آن مخصوص پادگان نظامی مصر است سایر قسمتها را برای رفت و آمد توریستها باز گذاشتهاند، چنین قلعهای که با تمام اسلحه و محافظین رومی محافظت میشد، معلوم نیست چه طور شد این دو سه هزار نفرسپاه گرسنه و فقیر و برهنه مثل تیر در عمق آن فرو رفتند، و بعد از مدتی بابیلون فتح شد، با تسلیم شدن بابیلون تمام سپاه روم از مقاومت در برابر مسلمانها مأیوس شدند، مثل «دین بین فو»ی ویتنام.
بنابراین با یک ميلیون سپاه مجهز، مسلح و تربیت شده و نظام یافته، دیگر جرأت روبرو شدن با مسلمانها را نداشتند، این بود که مسلمانها، هم در جبهه غرب و هم در جبهه شرق، هیچ گاه با یک مقاومت درست روبرو نشدند. به طوری که بیچاره یزدگرد را چنان درازش کرده بودند که برای دفاع از مدائن، سپاه مجهز و پرورش یافته و مدرن خودش را به زنجیر بست که فرار نکند. جنگ ذات السلاسل چیست؟ خوب، به این شکل مسلم است که سرباز به چه شکل میجنگد، آخر معلوم نیست با چه کسی باید بجنگد، با آن کسی که معلوم نیست چه دشمنی با ما دارد، یا با آن کسی که پای آقا را در زنجیر کرده؟ جبهه مخلوط میشود و در همان مراحل اولیه که مسلمانها حمله میکنند و سپاه ایران یا روم در مقابل سربازان اعراب ظاهر میشوند، بیدرنگ قوای آنها فرو میریزد.
الم غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون، روم شکست خورد در خاور نزدیک وآنها بعد از شکست خوردنشان پیروز خواهند شد، در اند سال.
لله الامر من قبل و من بعد و یومئذ یفرح المومنون، اینها چنان همدیگر را بکوبند و بزنند که عامل فساد و فحشا و تخدیر و انحراف ذهنی و یاس و ناتوانی، نظامها و روابط اجتماعی و طبقاتی و سازمانهاي اداری و روحیه نظامیشان را از درون بپوساند، و بهترین نیروهایشان را در صحنه جنگهای فرساینده نابود کنند و با دو ضربه شما - گدا گشنهها - از میان بروند.
و یومئذ یفرح المؤمنون، این مؤمنون اسیر بیچاره و بدبخت و گرسنه نفس میکشند «ینصر الله» به پیروزی و یاری خداوند ینصر من یشاء هر کس را که بخواهد به نصر خودش، به یاری خود پیروز میکند، و این به آن معنی نیست که هر کس را دلش خواست، بلکه هر کسی که شایستگی پیروزی داشته باشد، خداوند پیروزش میکند، و هو العزیز الرحیم، این دو صفت مختلف است، و هو العزیز الرحیم، عزیز به معنای عزت بخش و قدرت بخش است و توانا و مسلط، رحیم یعنی کسی که دارای رحمت است، خداوند یک چنین گروه ضعیفی را که در راه هدف و آرمانشان تلاش میکنند به رحمت خودش عزت میبخشد، هو العزیز، و هو الرحیم، هر دو صفت را دارد، تمام این صفات متناسب با مطالبی است که قبلاً مطرح میکند هو العزیز الرحیم.
وعد الله لایخلف الله وعده و لکن اکثر الناس لا یعلمون، این وعده خداوند است که هر فئه و هر اقلیت کوچکی را، اگر بر راه خودشان بروند، بر یک گروه بسیار نیرومند و بزرگ پیروز خواهد کرد، وعدهای است که همه جا، و به همه بشریت اعلام کرده، وعده خداوند هرگز خلاف نمیشود. اما اکثر مردم متوجه نیستند، کسانیکه روشنفکر هستند، نمیدانند که وعده خداوند نسبت به قانون اصلی و ناموس خلقت راست است، اما چی را میدانند؟ یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا، فقط همین ظاهر مسائل و تشکیلات و قدرتها را خبر دارند که دنیا دست کیست، کجا اسلحه چقدر است و کجا سرمایهداری چقدر است، کجا نیرو نیست و کجا نیرو هست؛ ارزیابی مسائل، اما بر اساس ظاهر؛ عقلشان به چشمشان است.
یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون، اینها نمیدانند که آخر کار چیست و از آن غافلاند، پشت این ظاهرها را نمیتوانند بخوانند. یک مرتبه، همین آدم عاجز و مایوسی را که به یاس سیاسی و فلسفی روشنفکرانه دچار شده و مسائل جهان را ارزیابی کرده است، به یک تفکر بزرگتر میخواند، میگوید اصلاً از نظر ارزیابی قدرتها و تفسیر مسائل سیاسی روز بیا بیرون، جهان انسان و نظام کائنات و ناموس حاکم بر خلقت را بیندیش، تا بتوانی مسایل را عمیق ارزیابی کنی و به جای تفسیر سیاسی اخبار روز - که تمام ایدئولوژی و روشنفکری تو از آن گرفته شده - ریشههای قانونی جبر تاریخ و جبر عالم و مشیت الهی را بفهمی.
اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق... به دو کلمه تکیه میکند یعنی الا بالحق - و اجل مسمی - مگر تفکر نمیکنید پیش خودتان که خداوند، زمین و آسمان و هر چه در میان زمین و آسمان است، جامعه، نظام، قدرتها، آدمها، افراد، طبقات، همه را نیافریده است مگر به دو چیز، یکی بر اساس حق، «همینطور بیخودی نیست که زور فقط غالب باشد و سرنوشت بشریت دست چند قدرت مانند قدرت قیصر و کسری باشد». نه، اینها یک قدرتهاي روزمره است و فردا نابود میشود، اینها حوادث و بحث روز است، قانون کلی خلقت و مسیر کل تاریخ و قانون حاکم بر جامعه و کائنات را بیندیش و بعد نتیجهگیری کن که بفهمی که عالم بر حق خلق شده است. بنابراین جامعه و سرنوشت انسانها هم بر حق خلق شده است، و اجل مسمی یعنی یک مدت معین، پس قدرتهایی که بر دنیا حکومت میکنند و دیگران همه اسیر آنها هستند و آنها مسلط بر همه و بر همه جا، و میخواهند به خودشان و به دیگران وانمود کنند که ازلی هستند و نابود ناشدنی؛ نمیدانند که جبر تاریخ بر این است که هر قدرتی به زوال منتهی میشود، و حق هم این است.
بنابراین گر چه هم امپراطوری غرب و هم امپراطوری شرق برهمه جا مسلطاند به خاطر جبر اجل مسمی، در فرصت معین، عمر مشخص و محدود، مسلماً رو به زوال خواهند رفت و شما میتوانید و باید به آینده سرنوشت خودتان و به نابودی آنها مطمئن باشید، جبر تاریخ مطرح است برای امید به آینده و خطاب به این گروه کوچک مبارز با دستهای خالی، که امید به آینده و پیروزی میدهد، و ان کثیراً من الناس بلقاء ربهم لکافرون، بعد از مساله فلسفی و جهان، مساله تاریخ را مطرح میکند، همه دنیا که عربستان و امپراطوری شرق و عرب نیست، تاریخ را ملاحظه کن تا ازاین محدوده زمانی قرن هفتم بیرون بیایی، اولم یسیرو فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم چیز عجیبی است چقدر ارتباط با هم دارد، نیمه روشنفکرها و یا شبه روشنفکرها، مگر تمام زمین را سیر نمیکنند؟ نرفتهاند ببینند پایان کار کسانی که پیش از اینها بودهاند چه شده است، و جبر تاریخ و جبر ناموس حاکم بر خلقت، به این قدرتهای حاکم بر زمین چه آورده است، پایان کار قدرتها را در دنیا ببيند بعد سرنوشت و سرگذشت قدرتهای حاکم بر زمان حاضر را ارزیابی کنند و نتیجه بگیرند، نه در محدوده مکه، مدائن و قسطنطنیه؛ آنها چه بودند؟
کانوا اشد منهم قوه آنها ازا ین دو امپراطوری روم و ایران، ازاین دو قدرت حاکم شرق وغرب نیرومندتر و زورمندتر بودند و باز هم نابود شدند، تاریخ و آثار باستانی را مطالعه کنید، آن وقت خواهید دید که از این دو قدرتی که بر ما حکومت میکنند به نسبت زمان خودشان و به نسبت ضعف مستعمرههاشان پر قدرتتر بودند، کانوا اشد منهم قوه (معلوم نیست که در وضع حاضر صحبت میکنم یا اشاره به قرن هفتم است) و اثاروا الارض و عمروها اکثر مما عمروها، که آن قدرتها تمام زمین را کاویدند و زیر و رو کردند، و بیشتر از اینها که اکنون زمین و همه جای آن را استعمار میکنند، همه کس و همه جا را استعمار کردند، عمروها از ریشه عَمَرَ میباشد، آنها بیشتراز اینها زور داشتند و دنیا را استعمار کردند، و عمروها اکثرمما عمروها و جائتهم رسلهم بالبینات و آنگاه فرستادگان، پیامبرانشان، برای آنها بینات آوردند، «بینات» (چه لغت عجیبی اینجا به کار رفته). بینات، دلیل، حجت، روشنایی، نشانه، یعنی آن چیزی که مسائل را روشن میکند، راه را نشان میدهد، حجت را تمام میکند، تعیین تکلیف میکند، خوب و بد را از هم مشخص میکند، حق و باطل و رشد و غی را از هم کاملاً جدا میکند و به آگاهی همه میرساند، وهمه را نسبت به زمان خود و جامعهشان خودآگاه میکند، این بینهها را موقعی آورد که مردم در ظلمتی از تبلیغات و شایعهسازیها واستحمارها و یاس و امثال اینها، به وسیله دستگاهها فرو رفته بودند و گیج و گنگ بودند، نمیدانستند چه کار کنند - و حکومت جور نیز در ظلمتی از غرور و خودخواهی، و اعتماد پوچ به قدرت، و زور خویش- شمعها و چراغها را به وسیله این بینهها برافروخت، این فرستادگان رسیدند و در این شبستان تاریک و در این زمان درهم و آشفتهای که جهتها گم میشود و راه حق و باطل از هم تشخیص داده نمیشود و هر کس آگاهی نسبت به سرنوشت خود و جامعهاش را از دست داده و قدرتها به غرور، و مردم به ذلت و خفقان و جهل و یاس گرفتار شدهاند، این بینهها را آوردند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#180
Posted: 15 Sep 2015 12:27
پيام اميد به روشنفكر مسئول
(تفسير سوره روم)
بخش ۵
فما کان الله، لیظلم هم و لکن کانوا انفسهم یظلمون، خدا نیست که به مردم ستم میکند، بلکه اینها خودشان هستند که به خود ستم میکنند، برای اینکه خدا حتی در جهل و در بدبختی، سرنوشتشان را به خودشان رها نکرد بینهها را آورد و برای آنها پیام فرستاد، پیام امید وآگاهی و روشنایی داد، تا هم قدرتمندان زورگو بفهمند که قدرتشان رو به زوال است و هم تودههای مردم بفهمند که ضعفشان رو به قدرت میتواند رفت، اما آنهایی که باز هم اسیر ظلمند، خودشان به خودشان ظلم کردهاند - و هر کس مظلوم است خودش ظالم را یاری کرده است.
یکی از دانشجویان چند شب پیش اعتراض میکرد و ناراحت بود که من روی فلان صندلی نشسته بودم یکی از آقایان آمد و گفت از این صندلی بلند شوید که میهمان داریم، آیا اسلام همین است؟ آیا این طرز تفکر اسلامی است؟ گفتم بلی همین است، برای اینکه وقتی از صندلی پا میشوی، تو را از صندلی بلند میکنند، او گفت پا شو یک آدم محترمی آمده، تو که پا شدی ولو نق هم بزنی معلوم میشود آدم محترمی نیستی، چرا پا شدی؟ کی در اینجا مجرم است؟ اگر تو پا نمیشدی، چنین زشتی پدید نیامده بود.
ولکن کانوا انفسهم یظلمون، ثم کان عاقبه الذین اساؤا السوای ان کذبوا بایات الله، اینها آیات خدا است، آیات خدا قوانین جبری است، فوانین علمی است، آن چیزی است که تغییر پذیر نیست، مسلم است هر گروه ضعیف و خار و اسیری اگر به آگاهی برسد، راه را بشناسد و بر راه برود و تصمیم برای نجات وپیروزیش بگیرد، آیات خداوند پیروزی او را تائید و تضمین میکند: «ينصر الله» به یاری خدا، و یاری خدا در برابر هر قدرتی قطعاً پشتیبانش هست، این آیه است، یک حکم است، یک امر است و باید بیندیشند، بعد از اینکه آنها به خودشان ستم کردند - هم قدرت حاکم، هم قدرت محکوم فرق نمیکند - و نسبت به آیات خدا و نوامیس حاکم بر زندگی و زمان و جامعهها و تاریخ بد کردند باید سرنوشت خود را ببینند، کسانی هم که تقبیح و حتی مسخره میکردند - اشاره به همان روشنفکرهاست - باید سرنوشت خود را ببینند و بدانند که پیروزی با مشیت پروردگار است. بعد میفرماید:
الله یبدوا الخلق، میخواهد از تو آدم بدبخت و فقیری که در دنیای سوم اسیر شدی (چه در مکه گذشته، چه مکه امروز) این عقدهها را از تو بریزد و به جای اینکه در برابر قدرتها و امپراطوریها با آن اسلحه و تکنولوژی که دارند و تو خودت را ضعیف و ذلیل و اسیر و مایوس میشماری، آنها را تحقیر و محکوم به زوال کند و تو را در برابر خداوند قرار بدهد، «رویت را از این طرف بگردان و ببین منشأ قدرتها کجاست که همه از این قدرت و منبع سرچشمه گرفته و اسیراین قدرتاند» فقط به این قدرت بیندیش، به او تکیه کن، و او را بفهم، و ارزیابی کن، نه آنچه که ظاهر حیات دنیا و ظاهر مسائل روز است، الله یبدوا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون، این سرنوشت حاکم بر بشر است.
اینجا یک مرتبه آیات مختلف میآورد، همهاش به همین پیام اصلی اشاره میکند، همه امید دادن به این گروهی است که از نظام حاکم بر دنیای زمان خود مایوس شدهاند.
فاقم وجهک للدین حنیفاً، رویت را از این طرف به آن طرف و صد قبله و پیشگاه و قطب و رهبر وحزب و قدرت، و مانند اینها نگردان که ۳۰ سال ستایش شخصی را بکنی که او همه قدرت و ایمانت بشود، و بعد هم که از بین رفت ندانی چه کارکنی، در تمام این سی سال که عشق او و ایمان به او را در دلت پروراندی، اگر دلت رابه ایمان خودت پرورش داده بودی، امروز قهرمان بودی، نه یک مداح ستایشگر چاپلوس و نیایشگر قدرتی که امروز دیگر خدایش! مرده و خداوندش! به ذلت افتاده و یا همدست ابلیس شده است.
فاقم این جبههگیریهای بیدلیل و بیثمر و روی آوردن به قبلههای شرق وغرب را رها کن.
فاقم وجهک للدین حنیفاً، رویت رابه طرف ایمانی برگردان که ایمان حنیف است. حنیف هم به معنای توحید و یکتا پرستی است و هم معنای عمیق دیگری دارد:
حنیف، کسی است یا دینی است، یاایمانی است که از باطل به حق آمده است.
فاقم وجهک للدین، کدام دین؟ کدام ایمان؟ آن ایمانی که تو را از ایمانهای دروغین، به حق میکشاند، و رویت را از بیراههها به راه میآورد، به آن ایمان برگرد، کدام است آن؟ فطرت الله التی فطر الناس علیها، برگرد به فطرت انسانی خودت، به جای اینکه اسیر و ستایشگر و ذلیل قدرتها بشوی، به فطرت انسانی خودت برگرد، بفهم که همه قدرتها در فطرت تو نهاده شده است، و خدا در فطرت تو وجود دارد، پس به او تکیه کن و به عنوان قبله و سرچشم، امید به او نگاه کن.
کدام فطرت؟ فطرتی که: فطر الناس علیها، که خداوند همه مردم را بر آن فطرت ساخته است، آن فطرت انسانی، نه آن فطرتی که در امپراطور شرق و امپراطورغرب و حکومت فلان و طبقات فلان تکیه کند، بلکه فطرتی که تو را به عنوان جانشین خداوند بر زمین سرپرستی میدهد و تورا وارث زمین میکند، و از اسارت و چاپلوسی، رهایی میبخشد.
فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم، آنچه را که خداوند خلق کرده و نهاده است در دنیا هیچ تغییر و تحولی ندارد، همیشه ثابت و جاوید است، به صورت یک قانون علمی که تغییرپذیر نیست، اگر برآن قانون تکیه کنی، اگر بر آن مشیت دائمی و غیر قابل تغییر و تبدیل و غیر قابل نقض تکیه کنی، قانون و مشیتی که هیچ قدرتی، «حتی قدرتی که به حساب خودش، ممکن است چهره زمین و تاریخ را دگرگون کند و همه ملتها را مستعمره کند»، در برابرش ناتوان است آری اگر به او تکیه کنی:
لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم، این آن ایدئولوژی استوار و پا برجاست، و همیشه میتوانی به او تکیه کنی و بدانی که او هر گز متزلزل نمیشود.
ولکن اکثرالناس لا یعلمون، اما بیشتر مردم نمیدانند، یک مرتبه اینجا مساله باران را مطرح میکند، خیلی چیز عجیبی است - متاسفانه وقت نیست. نمیبینی خداوند از لای ابرها چگونه باران را میفرستد و پراکنده میکند، اینجا کدام باران است؟ هم این باران، و هم اشاره میکند به باران آگاهی و شعور و عشق و ایمان راستینی که بر یک ملت مرده میریزد و بهار میرویاند، نمیبینی در اثربارانی که فرو میریزد چگونه زمین مرده زنده میشود بعد از اینکه مرده بود؟
ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون، فساد در بحر و بر یعنی همه زمین را فرا گرفت، کی فساد را به وجود آورده است؟ دستهای خود شما و میبینید آنچه را و میچشید آنچه را که خود ساختهاید و پختهاید و خدا همان دستپخت خودتان را که بیچارگی و بدبختی باشد به شما میخوراند، شاید بیدار شوید وبرگردید از این کار، الله الذی خلقکم خداست که شما را خلق کرده است.
ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم، باز دوباره به تاریخ بر میگردد. قل سیروا فی الارض، به اینها بگو که بروند زمین را بگردند، فانظروا کیف کان عاقبه الذین من قبل و ببینند پایان روزگار کسانی را که پیش از اینها بودهاند.
کان اکثرهم مشرکین، بیشترشان مشرک بودند و برای همین بود که سرنوشتشان به تباهی گرایید و جنازههاشان در زیر خرابههای قدرت و کاخهای ثروت مدفون شد و زورشان بریخت.
باز دو مرتبه، بعد از اینکه ارزیابی تاریخ را کردی:
فاقم وجهک للدین القیم، الله الذی یرسل الریاح میخواهد بگوید همان نظامی که بر طبیعت حاکم است بر جامعه بشری هم حاکم است، قوانینی که بر زمین و کشاورزی و گیاه و حیوان و حیات حاکم است، همان قوانین هم براندیشه و افکار و سرنوشت جامعه، طبقات، گروهها و روشنفکران، متعهدین و ملتها حاکم است، به آنها اشاره میکند تو هم نتیجهگیری کن، نه تنها از تاریخ، بلکه از طبیعت.
الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحاباً فیبسطه فی السماء کیف یشاء و یجعله، کسفاً فتری الودق یخرج من خلاله فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون، خدا کسی است که بادها را میفرستد، نسیم اندیشه، نسیم آگاهی، بر یک جامعه و یک نسل، و فتثیر سحاباً، و ابرها را بر میانگیزد از زمین در زیر تابش و آگاهی خورشید، ابرهای بارآور عاطفهها، احساسها، و تصمیمها و آگاهیها، فیبسطه فی السماء و این نیروها و احساسهای اندک اندک را، که کمکم از زمین، آرام آرام به آسمان میرود و برانگیخته میشود توده انباشته و انبوهی میشود، که آسمان را پر میکند و افق تا افق بسط میدهد و دامن میگستراند، آنچنان که میخواهد، بعد باران میفرستد و از میان این ابرها، قطرههای باران فرو میریزد.
فاذا اصاب به من یشاء من عباده، و چون این باران به آنکه خود میخواهد یعنی به آن دل آماده رویش و آماده بهار میرسد، اذا هم یستبشرون، آنگاه اینها هستند که مژده و بشارت مییابند، امیدوار میگردند، مردگی و خزانزدگی زمستان یاس و سرما به امید اسفند و فروردین تبدیل میشود.
فانظر الی اثاررحمت الله، بنگر به آثار رحمت خداوند، و از وضعی که امروز داری و شکنجه میشوی، نا امید مباش.
فانظر الی آثار رحمت الله، کیف یحیی الارض بعد موتها، به آثار رحمت خداوند نگاه کن که چگونه زمینی را که مرده است در بارش باران زنده میکند.
ان ذلک لمحی الموتی و هو علی کل شیء قدیر، این است زندگی و حیات بخشنده بر مردگان.
خداوند به همه چیز قادر است حتی زنده کردن یک ملت مرده، حتی روح دمیدن بر نسلی که هیات مردار یافته و عفونت گرفته است. «اگر در زیر باران آگاهی و ایمان و عشق قرار بگیرد».
اما در عین حال نمیخواهد قضیه را مساله ایدهآلیستی کند، نمیخواهد اوتوپیا درست کند، نمیخواهد شعارهای آبدوغ خیاری بدهد که همه خوششان بیاید در عین حال که ارزیابی مسائل و واقعیتگرایی و مشکلات، همه آن چیزهایی است که وجود دارد، و نباید آنها را انکار کرد، میگوید:
فانک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین، یعنی توای پیامبخش، ای آزادی دهنده،ای کسی که میخواهی این ملت بدبخت و فقیر و ذلیل را که در بین این دو قدرت هست به حرکت در بیاوری، میتوانی آنها را به حرکت در بیاوری و این گروه ضعیف را در دنیا حکومت و عزت ببخشی، و از ذلت به قدرتشان برسانی و از اسارت شرق و غرب به تعیین کننده سرنوشت شرق و غرب و امیدوار به آینده تبدیلشان کنی، اما حرفت را به مرده نمیتوانی بفهمانی، به او که به شکل یک جنازه و مجسمه در آمده است، پوک و پوچش کردهاند، مردارش ساختهاند و روح و حیات و حرکت و شیره بهار را در ذاتش میراندهاند، که دیگر اصلاً حرف نمیفهمد، تهمت میزند و ملتی را مایوس میکند، آنچه «بینه» میگویی، آن چه دلیل میگویی، آن چه که مدرک نشان میدهی، باز هم بیشتر در پی تعصب خویش است و منجمد شده و در بغض و خودخواهی و تنگ نظری گرفتار شده و مرده است و بدتر از مرده، تو نمیتوانی دعوت و دعا را به گوش کری برسانی که از تو پشت کرده و فرار میکند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند