ارسالها: 24568
#241
Posted: 19 Oct 2015 15:02
مذهب عليه مذهب
بخش ۲
توحيد
اين دعوت که به نام دعوت توحيد در تاريخ اعلام ميشود يک وجهه اين جهاني و مادي هم دارد و آن اين است که: مسلماً وقتي گروهي معتقد باشند که همه اين آفرينش ساخته يک نيروست و در همه اين آفرينش - چه در جامعه انساني و چه حيواني و چه نباتي و حتي جمادات - يک قدرت حکومت ميکند و جز او هيچ مؤثري وجود ندارد و همه اشياء و اشخاص و رنگها و جنسها و جوهرها، همه ساخته يک خالق است، خودبهخود وحدت الهي؛ يعني، توحيد خدا در هستي، لازمهاش از نظر منطقي و فکري توحيد بشري است در زمين؛ يعني در همان حال که توحيد اعلام ميکرده است که همه آفرينش يک امپراتوري است در دست يک قدرت، و همه انسانها از يک منشأ سر زدهاند و بهوسيله يک اراده هدايت ميشوند و به يک جهت متوجهند و از يک جنس ساخته شدهاند و يک خدا دارند و همه نيروها و سمبولها و مظهرها و ارزشها و علامتها در برابر او بايد نابود شوند، خودبهخود منِِ معتقد به توحيد هم به عالم که نگاه ميکنم، اين عالم را يک اندام زنده کلي - يک کل - ميبينم که براي اين اندام مادي، يک روح و قدرت و تدبير حکومت ميکند، بنابراين يک کل است؛ و هم وقتي به بشريت مينگرم، همه را به چشم يک جنس واحد همجنس و همارزش ميبينم، براي اينکه ساخته يک دست و يک دستگاه است. اين دين توحيدي يکي از آن دو دين است بر اساس پرستش يک خدا و اعتقاد به يک قدرت در همه آفرينش و همه سرنوشت بشري در تاريخ. همچنانکه گفتم لازمه توحيد خداوند، توحيد عالم است، و لازمه توحيد عالم، توحيد انسان است.
از طرف ديگر، اين اعتقاد خاص بشريت، احساس فطري انسان به پرستش يک نيرو، و اعتقاد به يک تقدس - بهقول دورکيم - يا اعتقادي به غيب - بهقول قرآن - در فطرت انسان است و همواره هم وجود داشته. علامت غريزي بودن چيزي، يکي دوامش است و ديگري گسترش آن در همه جا و همه وقت. پس اين علائم نشان ميدهد که يک چيز غريزي است. اگر ملتي را در طول تاريخش، دنبال کنيم، ميبينيم که هرگز بيپرستش نزيسته است و اگر تمامي زمين را دورهاي ببينيم، درمييابيم که پرستش همه جا و هميشه بوده است، و اين نشان فطريبودن پرستش است.
اين احساس - پرستش - بهوسيله اين دين، به توحيد و شناخت اين نيروي مشرف بر عالم و در نتيجه، شناخت جهان به اين شکل زنده نيرومند حساس داراي اراده و داراي هدف، منجر ميشود و همچنين اين احساس به وسيله دين توحيد بهشکل اعتقاد به وحدت بشريت و وحدت همه نژادها و همه طبقات و همه خانوادهها و همه افراد و وحدت حقوقها و وحدت قيمتها و وحدت شرفها، در تاريخ، تجلي ميکند.
از طرف ديگر همين مذهب، همين احساس مذهبي، بهشکل شرک، در تاريخ ادامه پيدا ميکند و اين ادامه در هر دورهاي بهشکلي درميآيد که بزرگترين نيرو را در برابر اين مذهب اولي که گفتم، بهوجود ميآورد و بزرگترين قدرت مهاجم و مقاوم را در برابر گسترش دين توحيد بهوجود ميآورد.
فرصت نيست که من يکايک همه مذاهب را از اين جهت شرح دهم، ولي با توجه و آشنايي بيشوکم که ما لااقل از پيغمبران بزرگ داريم، [مي توانيم دين شرک را بررسي کنيم]. مثلاً موسي را در تورات و در همه قصص توراتي و کتابهاي مربوط به تورات و فرهنگ توراتي و حتي در خود قرآن و احاديث اسلامي نگاه کنيد: بزرگترين نيرويي که در برابر موسي قد علم ميکند و بيش از همه به نهضت موسي صدمه ميزند، نشان داده شده که يکي «سامري» و ديگر «بلعم باعور» بوده است.
سامرى
موسي پس از سالها رنج و مبارزه و حتي بعد از موفقيت که قوم خودش را به خداي يگانه آشنا ميکند و موهومپرستي و گوسالهپرستي و بتپرستي را که يکي از اشکال مذهب شرک در آن دوره بود، در جامعهاش نابود ميکند، در اين موقع سامري دو مرتبه گوساله ميسازد و از کوچکترين فرصت - که غيبت موسي باشد - استفاده ميکند، تا مردم را ديگر بار به گوسالهپرستي وادارد.
اين کسي که گوساله ميسازد تا مردم آن را به جاي يهوه، خدا و الله بپرستند، آدمي بيخدا و بياعتقاد به دين نيست، که معتقد به دين و بلکه مبلغ و متولي دين است.
بلعم باعور
يک فيلسوف مادي است؟ يک دهري است؟ مترلينگ و شوپنهاور است؟ نه؛ بلعم باعور بزرگترين روحاني اين دوره است که مذهب مردم، روي کاکلش ميچرخيده است؛ و اوست که عليرغم موسي و در برابر نهضت موسي قد علم ميکند و چون نيروي مذهب و احساس و ايمان مردم در دستش بوده، ميتوانسته است که در برابر حق و در برابر آن ديگر - دين توحيد در طول تاريخ - بزرگترين مقاومتها را بکند و مؤثرترين ضربهها را بزند.
فريسيان
عيسي را نگاه کنيد، با رنجهايش و ضربههايي که تا آخر - تا لحظه مرگش - ميخورد و بر داري که ميرود - بهقول آنها - و شکست و نابودياي که نصيبش ميشود و خيانتهايي که تحمل ميکند، و همه فشارها، تهمتها و بدگوييها و زشتترين و کثيفترين اتهاماتي که به خود و مادرش نسبت داده ميشود، همه به دست فريسيان است؛ و فريسيان مدافعان و متوليان دين زماناند. اينها مادي نبودند، زنادقه نبودند، دهري نبودند - آن موقع مادي نبوده است - اينها معتقدان و ادامه دهندگان و متوليان دين شرک در برابر عيسي و پيروانش بودهاند.
پيغمبر اسلام را نگاه کنيد: چند تن از کساني که در مقابل پيغمبر اسلام در احد، در طائف، در بدر، در هوازن، در مکه، شمشير کشيدند و آزارش کردند، بيخدا بودند و اصولاً معتقد به احساس مذهبي نبودند؟ يک نفر را نميشود پيدا کرد، يک نفر! همه، کساني بودند که به دروغ يا به راست معتقد بودند. بهانه اين بود، شعار اين بود که پيغمبر را، پسر عبدالله را و پيروانش را از ميان ببرند. چرا؟ که حرمت خانه ابراهيم را ميخواهد از بين ببرد؛ چرا؟ که به اصول و مقدسات و معتقدات ما ميخواهد پشت پا بزند، بهخاطر اينکه اين خانه و اين سرزمين مقدس (مکه) را ميخواهد نابود کند، بهخاطر اينکه مقدسات ما، بتهاي ما، معبودهاي ما، شفعاي ما را که بين ما و خداوند قرار دارند، ميخواهد بشکند. بنابراين شعار قريش، شعار تمام اعرابي که عليه اسلام در طول زمان پيغمبر جنگيدند، شعار «مذهب عليه مذهب» بوده است.
بعد از پيغمبر اسلام، همين شعار بهشکل ديگرش شروع ميشود: در برابر علي، در برابر نهضتي که روح اسلام را ادامه ميداد و ميخواست ادامه بدهد، آيا کفر قد علم کرده بود؟ و بيخدايي و عدم اعتقاد به دين و به مذهب؟ يا استدلال اينکه خداوند وجود ندارد؟ يا اعتقاد به يک نوع مذهب در برابر اين مذهب بود که جنگ بين بنياميه و بنيعلي، جنگ بين بنيعباس و خاندان پيغمبر را به وجود آورد؟
از خصوصيات آن دين، يعني دين ابراهيمي - دين ابراهيمي ميگويم براي اينکه همه آن را سادهتر ميفهميم - و دين توحيدي، يکي پرستش خداست. در طول تاريخ، در برابر همه اين نهضتها، يک دين و يک مذهب و بنا به اعتقاد ما و بنا به فلسفه تاريخ - از آدم تا خاتم و ادامه آن تا آخر تاريخ بشري پرستش يک معبود به عنوان همه عالم و بهعنوان تعيينکننده ارزشهاي انسان و هدف تاريخ و زندگي بشري در برابر طاغوتپرستي ميباشد؛ يعني در برابر اين نهضتي که انسان را به تسليم در برابر اين ناموس بزرگ هستي و اين راه بزرگ خلقت و اين هدف عظيم آفرينش که غايت و هدف نهايياش خداست و به تسليم در برابر اين نظام و به تسليم در برابر اين هدف ميخواند، اينها - طاغوتپرستان - به طغيان در برابر آن «هدف» و در برابر اين «دعوت»، که «اسلام» نام دارد، [ميايستادند].
اما اين دين در حالي که بشريت را به تسليم در برابر خداوند ميخواند، در همان حال - و به همين علت - به طغيان در برابر هر چه جز اوست، دعوت ميکند و خودبهخود [به آن] منجر ميشود؛ و برعکس، دين شرک به طغيان در برابر اين ناموس عظيم هستي و در برابر اين دعوت به اسلام در برابر خداوند - که معناي همه وجود و هدف و منتهياليه همه حيات - و به طغيان در برابر دين اسلام و اين تسليم ميخواند و خود به خود منجر ميشود، و به تسليم و عبوديت در برابر صدها نيروي ديگر و صدها قطب ديگر و قدرت ديگر که هر قطب و هر قدرت و هر طبقه و هر گروه يک خدايي دارند، دعوت مينمايد.
شرک يعني عبوديت، يعني طغيان در برابر عبوديت نسبت به خدا؛ اما در عين حال، «شرک» تسليم و اذلال و بندگي بشري در برابر بتها (بهمعناي اعم بتها يعني: آنچه حقه بازها، آنچه دروغزنها، آنچه جهل و ظلم به کمک هم ساختهاند و مردم را به عبوديت و پرستش آن دعوت کردهاند) ميباشد. اين طاغوت است؛ طغيان در برابر آن نيروي عظيم کائنات و تسليم در برابر اين ما تَنْحِتُون است. اين ما تَنْحتُِون هر چه ميخواهد باشد: چه «لات» و «عزّي» باشد، چه «ماشين» باشد، چه «فضل» باشد، چه «سرمايه» باشد، چه «خون» باشد، چه «تبار» باشد، هر چيز ديگري باشد، در هر دورهاي، اينها، طاغوتي است در برابر «الله»، در برابر «خدا».
از خصوصيات دين توحيدي حالت و هجوم انقلابي اوست و از خصوصيات دين شرک- بهمعناي اعمش- خصوصيت توجيهکننده اوست.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#242
Posted: 19 Oct 2015 15:03
ادامه پست قبلی
دين انقلابي يعني چه؟
دين انقلابي به فرد يعني به فردي که به آن معتقد است و در مکتب اين دين تربيت ميشود، يک بينش انتقادي نسبت به زندگي و نسبت به همه وجوه زندگي مادي و معنوي و اجتماعياش ميدهد و يک رسالت و مسئوليت براي دگرگون کردن و تغييردادن و نابودکردن آنچه را که نميپسندد و باطل ميداند و جانشينکردن آنچه را که حق ميداند و حق ميشناسد. خصوصيت اين دين - دين توحيدي - اين است که وضع موجود را تأييد و توجيه مذهبي نميکند و در برابرش بياعتنا نميباشد. ظهور همه پيغمبران را نگاه کنيد: کاملاً نشان ميدهد که اين اديان - اديان توحيدي- در حالت اولشان، در اول ظهورشان که نهايت صفا و زلالشان است و هيچ تغيير نکرده است و تبديل نشدهاند، حالت يک جهش را عليه «آنچه هست» و حالت يک طغيان عليه پليدي و ستم را دارا ميباشند؛ طغياني که با عبوديت در برابر آفرينش يعني: عامل آفرينش و تسليم در برابر قوانين هستي - که تجلي قوانين خداوندي است - اعلام ميشود.
در همه اين اديان نگاه کنيد؛ موسي را نگاه کنيد: موسي در برابر سه سمبول (چنانکه گفتيم): قارون بزرگترين سرمايهدار زمانش، بلعم باعور بزرگترين روحاني آن دين انحرافي شرک و فرعون بزرگترين سمبول قدرت سياسي زمانش، قيام ميکند، يا در برابر وضع موجود قيام ميکند. وضع موجود چه بوده؟ اسارت و ذلت اقليت «سبطي» در برابر يک نژاد ديگر به نام «قبطي». مبارزه عليه تبعيض نژادي است که برتري قبطي بر سبطي باشد؛ مبارزه عليه وضع اجتماعي است که تسلط يک نژاد بر نژاد ديگر باشد، که اسارت يک نژاد باشد؛ و جانشينکردن يک ايدهآل است و تحقق يک هدف مشخص براي زندگي و اجتماع است که: نجات يک قوم اسير باشد که هدايت آنها و هجرت آنها بهطرف سرزمين موعود باشد، که ساختن يک جامعهاي بر اساس معتقدات و بر اساس يک مکتب اجتماعي باشد که در آن طاغوتپرستي نابود بشود و طاغوتها که توجيهکننده تبعيضها بودند از بين بروند و توحيد که نشاندهنده وحدت اجتماعي و بشري است، جانشين شود.
دين توجيهکننده يعني چه؟
اما آن دين شرک هميشه کوششاش اين است که بهوسيله معتقدات ماوراءالطبيعي، بهوسيله اعتقاداتي به نام خدا يا خدايان، بهوسيله اعتقاد به معاد يعني با توجيه اعتقاد به معاد، با توجيه اعتقاد به مقدسات، با توجيه و تحريف اعتقاد به نيروهاي غيبي، با تحريف همه اصول اعتقادي و مذهبي، وضعي را که اکنون هست توجيه کند. يعني به نام دين، مردم را بباوراناند که وضعي که خود و جامعهتان داريد، وضعي است که شما ميبايد داشته باشيد، که اين - وضع شما و جامعه - تجلي اراده خداوند است و اين سرنوشت و تقدير شماست.
قضا و قدر
بهمعنايي که ما امروز ميفهميم - يادگار و دستپخت معاويه است. تاريخ کاملاً بهطور روشن نشان ميدهد که اعتقاد به قدر و جبر را بنياميه در دنيا بهوجود آوردند و مسلمانها را با اعتقاد به جبر، از هر گونه مسئوليتي و از هرگونه انتقادي و هرگونه اقدامي بازداشتند. جبر يعني پذيرش آنچه هست و آنچه پيش ميآيد. در صورتي که اصحاب پيغمبر را ميبينيم که براي هر لحظه خود، مسئوليت اجتماعي قائلاند.
امر به معروف و نهي از منکر
امر به معروف و نهي از منکر - که بهمعنايي مبتذل در ذهن ما وجود دارد و در جامعه روشنفکري اصلاً نميتوان اسمش را برد - همان است که روشنفکر امروز اروپايي، مسئوليت بشري، مسئوليت هنرمند و مسئوليت روشنفکرش ميشناسد؛ مسئوليتي که در فلسفه هنر و ادبيات امروزه اين همه مطرح است، يعني چه؟ اين همان «امر به معروف و نهي از منکر» است، که ما به چنان صورتي درش آوردهايم و چنان به معروف، امر ميکنيم و از منکر، نهي، که فقط منکرش هست!
ادامه دين شرک
دين شرک در تاريخ به دو شکل ادمه پيدا کرد. همانطور که گفتم، توجيه وضع موجود، رسالت و هدف دين شرک است. توجيه وضع موجود يعني چه؟ در طول تاريخ ميبينيم که جامعههاي بشري به شريف و غير شريف، آقا و برده، بهرهده و بهرهکش، حاکم و محکوم و اسير و آزاد تقسيم ميشوند؛ گروهي که داراي ذات و آب و گل و نژاد و تباري طلايي هستند و گروهي که فاقدند؛ ملتي که از ملت ديگر افضل است؛ طبقهاي که همواره برتر و ارجح از طبقه ديگر است؛ خانوادههايي که از ازل و براي هميشه ارجح و اشرف بر خانوادههاي ديگرند. اين اعتقادات که در زندگي وجود داشته و عاملش هم برخورداري گروهي و محروميت گروه ديگر بوده، خودبهخود براي توجيه وضع موجود بوده است.
بايد چند خدايي بهعنوان چند اقليمي و چند اقنومي در عالم بهوجود بيايد تا چند گروهي و چند طبقهاي و چند خانوادهاي و چند نژادي و چند رنگي، در يک جامعه و در جهان، تحقق پيدا کند و ادامه بيابد.
عدهاي ميتوانند عده ديگري را به زور محروم کنند و خودشان امتيازات حقوقي و اقتصادي و اجتماعي بگيرند؛ اما نگهداشتن آنها مشکل است. اين است که در طول تاريخ، زورمندان هميشه اين منابع را در دست ميگيرند و اکثريت را محروم ميکنند تا زماني ميرسد که وضع موجود را به زور نميتوان نگهداشت. اينجاست که مذهب - يعني مذهب شرک - رسالت حفظ اين وضع را به دست ميگيرد و کارش اين است که مردم را تسليم و قانع کند که آنچه پيش آمده خواست خداوند بوده است. و قانع کند که وابستگيام به اين طبقه پست به اين جهت است که نه تنها ذاتم پست است بلکه خداوند، ربّم، خالقم، پروردگارم و صاحبم، پايينتر از صاحب آن نژاد ديگر، پايينتر از بت آن نژاد و پايينتر از خداوندگار آن نژاد ديگر است.
پايگاه سازندگان و نگهبانان دين شرک
بنابراين وقتي وضع چنين است، وقتي که تبعيض و اختلاف طبقاتي و نژادي هست، دين شرک رسالت مستحکمکردن وضع را بهعهده ميگيرد و برقرار و دائمياش ميکند.
اين است که همواره در طول تاريخ، سازندگان و نگهبانان دين شرک، در رديف طبقات عاليهاند و حتي مسلطتر و برتر و ثروتمندتر از طبقه حاکمه.
در دوره ساساني موبدان را ببينيد که بر خانواده شاهزادگان و نظاميان تسلط دارند؛ مغها را نگاه کنيد. در اروپا، کشيشها را و در قوم بني اسرائيل خاخامها را و تيپهاي بلعم باعور را نگاه کنيد؛ و در ميان قبائل بتپرست در خود افريقا و استراليا، جادوگران، غيبگوها، رمالها و اينهايي که مدعي توليت دين موجود جامعه هستند، اينها همه، درست دستدردست و شانهبهشانه هيئت حاکمه بودند يا مسلط بر آنها بودند. در اروپا گاه بيش از هفتاددرصد از املاک در اختيار آنها - کشيشها - بوده است. در دوره ساسانيان گاه بيش از همه ملاکين - يعني دهقانان دوره ساساني - زمينها در اختيار موبدان و وقف معابد و نيايشگاههاي زرتشتي بوده است.
ميبينيم که پيغمبران - پيغمبراني که ما معتقد به پيروي از آنها هستيم - بر خلاف آنچه ما در نظر و خيال خود داريم - اين پيغمبران - در برابر ديني که در طول تاريخ وضع ظالمانه و ضد انساني زندگي جامعههاي قديم را هم از نظر اقتصادي، هم از نظر اخلاقي و هم از نظر فکري [توجيه ميکرد] و طاغوتپرستي را به معناي اعم و بتپرستي را در برابر توحيد نگهباني و ترويج ميکرد، قرار داشتهاند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#243
Posted: 19 Oct 2015 15:03
مذهب عليه مذهب
بخش ۳
ريشه دين شرک
ريشه اين دين شرک اقتصاد است. ريشهاش مالکيت گروهي و محروميت اکثريتي ميباشد. [همين] عامل است که براي نگهداري خودش و توجيه خودش و ابديشدن سيستم زندگي خودش به دين احتياج دارد. چه عاملي محکمتر از اين [دين] که فرد خودبهخود به ذلت خودش قانع بشود. اين دين - دين شرک - بوده که همواره توجيهکننده وضع موجود بوده است. به چه صورت؟ يکي بهصورت اعتقاد به چند خدا؛ براي اينکه مردم اعتقاد پيدا کنند و باور کنند که چند ملتي، چند خانوادهاي و چند طبقهاي معلول اراده الهي است، ماوراءالطبيعي است. دوم: براي اينکه خودشان در برابر آن طبقه ديگر از امتيازاتي که همواره در طول تاريخ هيئتهاي حاکمه در انحصار خودشان داشتند، برخوردار بشوند؛ و اينها همواره از انحصارچيهاي تاريخ بودهاند.
دين افيوني
عوامل دين شرک - همانطوري که ضد مذهبيها ميگويند، راست است - عبارت بوده است از جهل، ترس، تبعيض و مالکيت و ترجيح طبقهاي بر طبقهاي ديگر؛ اينها (بهقول ضدمذهبيها) راست است؛ و راست است که دين افيون تودهها بوده تا مردم را به ذلت و سختي و بيچارگي و به جهل و به توقفي که دچارش هستند و به سرنوشت شومي که خودشان، اجدادشان و اخلافشان دچار بودند و هستند و خواهند بود، تسليم بکند؛ يک تسليم دروني و اعتقادي.
«مرجئه» و سلب مسئوليت
«مرجئه» را نگاه کنيد. مرجئه از هر آدم جنايتکاري در تاريخ، در جامعه اسلامي سلب مسئوليت ميکند؛ مرجئه ميگويد: «ترازو را خداوند براي چه منظوري در روز محشر علم ميکند؟ براي اينکه به حساب معاويه و علي رسيدگي کند». يعني وقتي که او - خداوند - بازرس است و قاضي، تو ديگر حرفش را نزن؛ به تو چه که کي بر حق و کي بر باطل است، تو زندگيات را بکن!
حرکت دين شرک
دين شرک در تاريخ به دو شکل حرکت دارد:
اول: به شکل مستقيم خودش که در تاريخ اديان ميبينيم يعني دين مهرهپرستي، بعد تابوپرستي، بعد ماناپرستي، بعد ربالنوعپرستي، بعد چند خداپرستي، بعد ارواحپرستي و بعد بهشکل خداپرستي. اين سلسله دين شرک است در تاريخ اديان؛ اما اينها اشکال آشکار دين شرک است.
دوم: شکل پنهاني دين شرک است که از همه خطرناکتر و موذيتر است و از همه به بشريت و به حقيقت بشر آسيب رسانده است. اين شکل - شکل پنهاني دين شرک - پنهانشدن شرک در زير نقاب توحيد است. پيغمبران توحيد تا برميخاستند و در برابر شرک ميايستادند، شرک در برابرشان ميايستاده. اين پيغمبران اگر پيروز ميشدند و شرک را به زانو درميآوردند، در آن صورت شرک در پوست خودش و پيروان و جانشينان و ادامهدهندگان آن به زندگاني پنهاني خودشان ادامه ميدادهاند. اين است که ميبينيم بلعم باعور که در برابر موسي و در برابر نهضت موسي از ميان ميرود، بهصورت خاخامهاي دين موسي و بهصورت فريسيان که قاتل عيسي هستند، درميآيند.
اين گروهي که عيسي را نابود ميکنند و در برابر او ميايستند و با قيصر بتپرست رومي عليه مدافع توحيد، همدست و همداستان ميشوند، اينها دنباله همان گروهي هستند که عليه موسي ايستادهاند يا دنباله همان گروهي هستند که به موسي گرويدند. اين همان بلعم باعور و سامري است که اکنون در لباس دين موسي در تاريخ ظاهر شده است. اين کشيشاني که در قرون وسطي به نام مذهب - مذهبي که بر عشق، دوستي، وفاداري، صبر، گذشت و محبت است؛ و به نام عيسي - کسي که مظهر صلح و مظهر عفو در تاريخ است - بزرگترين جناياتي که حتي مغول به خواب شبش نديده، مرتکب شدند و بيشتر از همه جنايتکارها، خون ريختند، آيا اينها ادامهدهندگان راه عيسي هستند؟ آيا اينها حواريون عيسي هستند؟ يا ادامهدهندگان مذهب شرک هستند و همان فريسياناند که بهصورت کشيشان باز درآمدند، تا دين موسي را از درون به شرک بکشند؟ که کشاندند.
بنابراين، اين حرف که در قرن نوزدهم گفته شد که: «دين ترياک تودههاست تا تودهها به نام اميد به بعد از مرگ، محروميت و بدبختيشان را در اين دنيا تحمل کنند؛ ترياک تودههاست تا مردم اعتقاد به اين داشته باشند که آنچه پيش ميآيد در دست خداوند است و به اراده خداوند است و هرگونه کوشش براي تغيير وضع، براي بهبودي وضع خود و مردم، مخالفت با اراده پروردگار ميباشد»، اين حرف راست است، راست است! و اينکه علماي قرن هجدهم و نوزدهم گفتند: «دين زاييده جهل مردم از علل علمي است»، راست است! اينکه گفتند: «دين زاييده ترس موهوم مردم است»، راست است! و اينکه گفتند: «دين زاييده تبعيض و مالکيت و محروميت دوره فئودالي است»، راست است!
اما اين کدام دين است؟ ديني است که تاريخ هم هميشه در قلمروش بوده است - غير از لحظاتي که مثل برقي درخشيده و بعد هم خاموش شده است - و همين دين شرک است. چه، اين دين شرک به نامهاي: دين توحيد، دين موسي، دين عيسي باشد و چه به نامهاي: خلافت پيغمبر، خلافت بنيعباس، خلافت اهلالبيت، اينها، شرکديناناند در لباس و به نام دين توحيد و به نام جهاد و قرآن؛ و قرآن را هم او - پيرو دين شرک - به سر نيزه ميکند.
آن کسي که قرآن به سر نيزه ميزند، قريش نيست که براي لات و عزّي در برابر پيغمبر اسلام بايستد. او اين شکل را به اين شکل نميتواند حفظ کند، ميآيد از داخل؛ بعد قرآن را به سر نيزه ميزند و علي را ميکوبد، يعني خدا و محمد را ميکوبد. يعني دو مرتبه بهنام اسلام، دين شرک به نام خلافت خانواده پيغمبر، به نام خلافت رسول خدا و به نام حکومتي که قانون اساسي آن، قرآن است بر تاريخ حکومت ميکند و اصولاً خليفه که به جهاد و حج ميرود، باز دين شرک حکومت ميکند.
دين شرک، در قرون وسطي، به نام عيسي و به نام موسي حکومت ميکند. اينها بنيانگذاران دين توحيدند و باز هم دين شرک به اسم اين بنيانگذاران در تاريخ حکومت ميکند.
دين توجيهکننده، دين تخديرکننده، دين متوقفکننده، دين محدودکننده و دين بياعتنا به وضع زندگي مردم بوده، که هميشه در تاريخ بر جامعههاي بشري مسلط بوده است؛ و آنهايي هم که گفتند: «دين زاييده ترس است، تخديرکننده است، محدودکننده است و زاييده دوره فئودالي است»، راست گفتند؛ چون بر اساس تاريخ و تاريخشناسي استنباط کردند. اما آنها دين را نشناختند؛ چون دينشناس نبودند که تاريخشناس نبودند؛ و هر کس هم که بهسراغ تاريخ برود ميبيند که اديان، يعني کساني که چه به نام توحيد در طول تاريخ و چه به نام صريح شرک، دين شرک را پاسداري ميکردهاند، کارشان همين بوده است.
اما من تمام اسامي و صفاتي را که به معناي خداست - چه در اديان ابراهيمي و چه در اديان شرک - با هم مقايسه کرده، ديدم راست است که آن دين - دين شرک - زاييده ترس و جهل مردم است. چرا؟ براي اينکه مذهبيهاي مشرک، يعني کساني که دين شرک را تبليغ ميکنند، ميترسند از اينکه مردم بيدار بشوند، باسواد بشوند، عالم بشوند، آشنا باشند؛ ميخواهند معلومات منحصر به چيزهايي هميشگي و ثابت باشد و آن هم در انحصار خودشان. چرا؟ براي اينکه به ميزان پيشرفت علم، آن دين شرک نابود ميشود - چرا که محافظ دين شرک، جهل است - و بهميزان بيداري مردم و بـهوجـودآمـدن روح انتقــاد در مـردم، آرمـانخواهي در مـردم، و عدالتخواهي در مردم، آن دين شرک را متزلزل ميکند. چرا؟ براي اينکه آن دين، در طول تاريخ، حافظ وضع موجود بوده و اين وضع از پيش از فئوداليسم تا در دوره فئوداليسم و بعد از آن، در شرق و غرب حتي در طول تاريخ بشري موجود بوده است.
اما، در آن سلسله از اديان شرک، همواره صفات و اسامي خدايان، يعني: هيبت، وحشت و جباريت بهمعناي خاص استبدادياش معنا ميشود. ولي تمام اسامي قديم، حتي قبل از دو سه هزار سال اخير، که در اين سلسله اديان (اديان ابراهيمي) بود از دو معنا بهوجود ميآيد، يعني همه کلمات و صفاتي که در اديان ابراهيمي پيش از ابراهيم هستند، نشان ميدهد که هميشه دو معنا در اين اديان - اديان ابراهيمي - هست:
اول: عشق، زيبايي و پرستش يک جلال و جمال
دوم: حکومتپروري، تکيهگاهبودن، پدر بودن، آقا بودن، سرور بودن و پناهبردن.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#244
Posted: 19 Oct 2015 15:04
ادامه پست قبلی
پس ميبينيم راست است که: آن ديني که در تاريخ موجود بوده و حکومت ميکرده زاييده جهل و زاييده ترس مردم از عوامل طبيعي بوده است؛ و حال آنکه اديان ابراهيمي زاييده عشق و زاييده نياز آدمي به يک هدف و به يک حکومت بر عالم به يک جهت در آفرينش بوده و به نياز پرستش انسان در برابر جمال مطلق و تکامل مطلق و جلال مطلق و به همه نيازهايش - از لحاظ روحي، فلسفي و اجتماعي – پاسخ ميدادهاند.
پيغمبران اين دين - اديان ابراهيمي - همواره بر روي همه چهرههاي حاکم - چه مادي، چه اجتماعي و چه معنوي - و بر روي همه بتها - چه، بهقول «فرانسيس بيکن»: بتهاي منطقي و چه بتهاي جسمي، چه بتهاي بشري، چه بتهاي اقتصادي، و چه بتهاي مادي - پنجه افکندهاند. پنجه در پنجه تمام مظاهر دين شرک - يعني دين وضع موجود - ميافکندهاند، و مسئوليت خود - پيغمبران اديان ابراهيمي - و پيروانشان تغيير ريشهدار وضع موجود و جانشينکردن عدالت، ميزان و قسط - که همواره در قرآن بهعنوان هدف ارسال رسل تکرار ميشود - بوده است؛ و استقرار عدالت و ميزان و قسط يعني تغيير وضع موجود، نه پذيرفتنش.
بنابراين نتيجهاي که ميخواهم بگيرم اين است که، در طول تاريخ، دين در برابر بيديني نبوده، [بلکه] دين در برابر دين بوده و هميشه دين با دين ميجنگيده است.
دين توحيد که بر آگاهي و بينايي، بر عشق و بر نياز آدمي (يک نياز فطري فلسفي) مبتني است، در برابر دين شرک که زاييده جهل و ترس بوده، قرار داشته است. دين توحيد که يک دين انقلابي است، هر وقت در برابر دين شرک که اين دين (دين شرک) توجيهكننده وضع موجود به وسيله تحريف يا ساختن اعتقادات مذهبي و خداپرستي در برابر طاغوتپرستي بوده است، پيغمبري از دين توحيد بعثت کرده، انسان را به تبعيت از قوانين عالم در مسير کلي خلقت که تجلي اراده خداوند است ميخوانده است و لازمه دين توحيد، طغيان و انکار و «نه گفتن» در برابر هر قدرت ديگر است.
در برابر خداپرستي، طاغوتپرستي است که انسان را به طغيان در برابر نظام حقي که بر عالم و زندگي بشري مستولي است و به «بردگي» و «ذلت» در برابر بتهاي گوناگون که نماينده قدرتهاي گوناگون جامعه بوده، ميخوانده است.
خدا، ناس
در تورات و انجيل (آن قسمتهايي که منحرف نشده و درست ميتوان استنباط کرد) و در قرآن همه جا بدون استثنا صف خدا و صف ناس يعني مردم يکي است. يعني در تمام آياتي که مسائل اجتماعي، سياسي و اقتصادي مطرح است - نه مسائلي فلسفي و علمي - هر جا که کلمه «ناس» آمده، ميتوان آن کلمه را برداشت و به جايش کلمه «خدا» قرار داد، و هر جا که «الله» آمده، اگر آن را برداريم و به جايش کلمه «ناس» را بگذاريم باز جملهاش فرق نميکند. مثال: اِنْ تُقْرِضُواْ اَللهَ قَرْضَاً حَسَنَاً يعني چه؟ کسي که به خدا قرض حسنه بدهد، يعني چه؟ مگر خدا حقوقش کم ميآيد که ما به او قرض حسنه بدهيم ؟ ! يعني مردم به مردم قرض حسنه بدهند.
بر اساس اين، در تمام آيات و احاديثي که مسائل اجتماعي و صف و جبهه و جهتگيري اجتماعي مطرح است، خدا درست معادل مردم است، يعني در رديف و صف مردم قرار دارد.
طاغوتپرستان
در برابر اين صف، چه کساني هستند؟ طاغوتپرستان؛ طاغوتپرستان چه کساني هستند؟ همينها؛ يعني کساني که به قول قرآن، «ملأ» (کساني که چشم پر کنند) و «مترفين»اند؛ کساني که در جامعه خود، دهن پرکن و چشم پركنند؛ همه کارهاند و بيمسئوليتاند. مترف يعني اين.
هميشه در طول تاريخ، دين ملأ و مترفين حکومت ميکرده و يا بهطور آشکار به نام خودش و يا در پرده دين خدا و مردم خود را حفظ ميکرده است؛ و دين توحيد، ديني است که حکومتش در تاريخ، تحقق نيافته است؛ و بهنظر من، اين يکي از افتخارات شيعه است که آنچه را که در قرون وسطي به نام قدرت اسلامي به دنيا عرضه شد، نميپذيرد و جهادش را به چشم غارت امپرياليستي مينگرد و حکومتش را حکومت «قيصري» و «کسرا»يي؛ نه خلافت رسول خدا.
بنابراين دين ابراهيمي - دين توحيد - آن ديني است که در برابر دين طاغوتپرستي ملأ و مترفين، همواره قيام ميکرده و مردم را به قيام در برابر اين صف ميخوانده است و اعلام ميکرده که خداوند در صف شماست و مخاطبش مردم بوده و هدفش استقرار عدالت بوده است. دين توحيد معلول و زاييده آگاهي و نياز به عشق و پرستش و بيداري هر چه تمامتر مردم بوده، اما نه بهصورتي که در تاريخ تحقق پيدا کرد، بلکه بهصورت يک نهضت انتقادي عليه تاريخ، که هيچگاه بهصورت کامل در تاريخ تحقق پيدا نکرده و همواره دين شرک - طاغوتپرستي ملأ و مترفين يعني: بتپرستي؛ يعني، دين توجيهکننده وضع موجود و دين تخديرکننده - در تاريخ موجود بوده است و قدرت و تسلط داشته است.
اين را بر روشنفکران، به آنهايي که هميشه ميپرسند که «تو به نام يک روشنفکر چگونه اين همه به دين تکيه ميکني»، ميگويم که «من اگر از دين سخن ميگويم، از ديني سخن نميگويم که در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاکم بوده است بلکه از ديني سخن ميگويم که هدفش از بينبردن ديني بوده که در طول تاريخ بر جامعهها حکومت داشته، و از آن ديني سخن ميگويم که پيغمبرانش براي نابودي اشکال گوناگون دين شرک قيام کردند و در هيچ زماني به طورکامل، از نظر جامعه و زندگي اجتماعي مردم آن دين توحيد تحقق پيدا نکرده، بلکه مسئوليت ما اين است که براي تحقق آن دين (دين توحيد) در آينده بکوشيم و اين مسئوليت بشري است تا آينده، دين توحيد آنچنانکه بهوسيله پيامبران توحيد اعلام شده - در جامعه بشري، جانشين اديان تخديري توجيهي شرک بشود».
بنابراين تکيه ما به دين، بازگشت به گذشته نيست بلکه ادامه راه تاريخ است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#245
Posted: 19 Oct 2015 15:05
مذهب عليه مذهب
بخش ۴
در قسمت اول بيان کردم که مقصودم از عنوان «مذهب عليه مذهب» چيست؛ و گفتم که بر خلاف آنچه به ذهن ما ميرسد و غالباً اين چنين ميانديشيم، من تازگي متوجه شدم (اگر چه اين توجه يک کشف فلسفي و علمي خيلي پيچيده نيست و خيلي ساده است، اما بسياري از مسائل ساده هست که چون به آنها توجه نداريم، عواقب و نتايج بسيار سوئي به بار ميآورد) که در طول تاريخ بشري، مذهب با کفر - با مفهومي که در ذهن ما دارد، يعني بيديني و عدم اعتقاد مذهبي - جنگ نداشته است. چرا که در گذشته، جامعه يا طبقه بيمذهب و بيخدا وجود نداشته، و در طول تاريخ چنانکه تاريخ شاهد است - و همه اسناد جامعهشناسي تاريخي، جامعهشناسي مذهبي و همه تحقيقات تاريخي انسانشناسي شاهد است - همواره انسانها در طول سرگذشت اجتماعيشان، مذهبي بودهاند.
و نيز گفتم - در قسمت اول - که همواره جامعههاي گذشته، از همه نژادها و در همه دورهها، بيوقفه و بدون استثنا، جامعههاي مذهبي بودهاند. يعني مبناي فکري و فرهنگي هر اجتماع، در تاريخ، مذهب بوده است. بهطوري که مورخ وقتي ميخواهد تاريخ فرهنگها و تمدنها را به رشته تحرير درآورد و يا در دانشگاه تدريس کند، ميبيند خودبهخود، تحقيقاتش درباره فرهنگ يک جامعه و تمدن يک ملت، تبديل به تمدن مذهبي يا فرهنگ و شناخت مذهب آن ملت شده است.
چه کسي ميتواند از فرهنگ هند سخن بگويد، بدون اينکه روح و محور و مبناي اين فرهنگ را، مذهب ودايي و يا مذهب بودايي نشمارد؟ و چه کسي ميتواند از فرهنگ و تمدن چين باستان صحبت کند، بدون اينکه از لائوتسو و از کنفوسيوس - نه بهعنوان يکي از بزرگترين شخصيتهاي مؤثر در ساختمان فرهنگي چين، بلکه به عنوان محور و روح فرهنگ اين ملت باستاني - سخن نگويد؟
بنابراين ما ميدانيم که همواره انسانها در طول تاريخ مذهبي بودهاند؛ و همه جامعهها نه تنها معتقد به مذهب، بلکه مبتني بر مذهب بوده است و نه تنها فرهنگ و معنويت و اخلاق و فلسفهاش ديني بوده، بلکه شکل مادي و اقتصادي و حتي ساختماني شهرهاي قديم، صددرصد مذهبي بوده است.
و همانطور که گفتم، غالب شهرهاي کلاسيک - شهرهاي قديم - شهرهاي سمبوليک است، يعني ساختمان شهر دور يک معبد ميچرخد و آن معبد سمبول شهر است. همچنانکه امروز برج ايفل سمبول شهر پاريس است، در گذشته معبد سمبول شهر بوده است (معبد دلفي سمبول شهر آتن بوده است).
بنابراين پيغمبران ما، يعني بنيانگذاران نهضت تاريخياي که به اعتقاد ما از آدم - يعني از آغاز انسان کنوني - تا خاتم - يعني اسلام بهمعناي اخص آن که آخرين نهضت دين ابراهيمي يا دين اسلام است - شروع ميشود، عليه چه جناحي و عليه چه فکري و عليه چه واقعيت اجتماعياي قيام کردند؟ و چه صفي و چه جناحي در برابر اينها (اديان ابراهيمي) ايستاد و مقاومت و مبارزه کرد؟ ميدانيم: «کفر»؛ اما کفر بهمعناي بيمذهبي نيست. يعني پيغمبران نيامدند تا مردم را به مذهب، به احساس مذهبي بخوانند. پيغمبران نيامدند که جامعه و افراد را معتقد کنند به اينکه بايد دين - يعني احساس و اعتقاد ديني - داشته باشند؛ پيغمبران نيامدند تا پرستش را در جامعه بشري تبليغ کنند، زيرا پرستش، احساس ديني، احساس اعتقاد به غيب، به خدا يا خدايان، همواره در همه افراد و در همه جامعهها بوده است؛ و اگر ميبينيم افرادي به نام «زنديق» يا «دهري» در تاريخ، در برابر پيغمبران - که غالباً در برابر پيغمبران سراغ نداريم - در برابر متکلمين يا فلاسفه بزرگ يا پيشوايان ديني ايستادهاند و درباره خدا يا غيب به احتجاج مذهبي پرداختهاند، اولاً اينها (زنديقها و يا دهريها) به يک شکل ديگر و به يک اعتبار ديگر، اعتقاد مذهبي داشتهاند يعني به يک نوع ماوراءالطبيعه معتقد بودهاند. گذشته از اين دهريبودن پديدهاي بسيار متأخر است، يعني مربوط به دورهاي است كه فلسفه و تفكر عقلي در تاريخ بشر رشد زيادي ميکند و افراد منفرد و استثنايي درباره دين و اعتقاد عرفاني و مذهبي شک ميکنند؛ اما اين عدم اعتقاد ديني هرگز در جريان تاريخ وارد نشد و هرگز جامعهاي نساخته و هرگز داغ خويش را بر چهره هيچ دوره تاريخي نزده است.
بنا بر مقدمهاي که ديشب گفتم، تاريخ بشر عبارت است از: تاريخ جامعههاي گوناگون بشري در مراحل مختلف اجتماعي، تاريخي، اقتصادي، فرهنگي و مدني که همه مذهبي بودهاند؛ و بنابراين پيغمبران ما از آغاز تاريخ بشري بر حسب نياز و دردهاي جامعه خودشان اين نهضت ديني را آغاز و تکامل بخشيدند و در برابر دين، پاسداران دين و در برابر «مذهب موجود جامعه» قد علم کردند و هميشه نيرويي که در برابر اين پيغمبران ايستادگي ميکرده و از گسترش نهضتهاي دينياي که ما به آن معتقديم، ممانعت بهعمل ميآورده و با همه قدرت و توانش به نابودي يا انحرافش ميکوشيده، «کفر» بوده است نه بيمذهبي. پس مذهب - بهمعنايي که ما معتقديم - در طول تاريخ بشري همواره با مذهب درگير بوده و رسالت پيامبران - يعني نقطه اصلي مبارزه آنها - مبارزه با «کفر» بوده، نه مبارزه با بيمذهبي؛ زيرا بيمذهبي در جامعهها وجود نداشته است، بلکه مبارزه با مذهب آن جامعه و آن زمان بوده است. خوشبختانه اين اصطلاح، اصطلاح خود قرآن است.
دين کفر، دين اسلام
خداوند به پيغمبر ميگويد که: به مردم، به کافرين، به کفار بگو (کافر بهمعناي ديندار است، نه بيدين؛ کفاري که با اسلام جنگيدند، با ابراهيم جنگيدند، با موسي و مسيح جنگيدند، اينها پاسداران دين بودند نه کساني که فاقد احساس مذهبي هستند؛ اينها دين دارند و به نام يک دين در برابر پيامبران ميايستادند و به نام آن دين با دين تازه ميجنگيدند): قُلْ يا اَيها الْکافِرُونَ. توجه کنيد که چه تکراري اينجا وجود دارد و چه دقتي: لااَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ. به پيغمبر اسلام در اينجا فرمان داده ميشود که به کافرون - بهصفي که در برابر پيغمبر ايستادهاند و مبارزه ميکنند - بگويد: لااَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ که من نميپرستم آن چيزي را که شما (کافرين) ميپرستيد؛ همه حرفي که ميخواهم بزنم در همين سوره ميباشد. بنابراين مسئله عبادت در برابر بيعبادتي مطرح نيست. مسئله عبادت در برابر عبادت مطرح است، يعني طرف مقابل پيغمبر اسلام کساني نيستند که به پرستش معتقد نباشند، کساني نيستند که معبود ندارند، بلکه بيشتر از پيغمبر اسلام معبود دارند. مسئله بر سر اختلاف معبود است، نه بر سر مذهب. لااَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ؛ يعني، نميپرستم آن چيزي را که شما ميپرستيد. و لا اَنْتُمْ عابِدُونَ ما اَعْبُدُ؛ يعني، شما پرستنده آن چيزي که من ميپرستم، نيستيد. اين همان عبارت اول است، منتهي قرآن يک مقصود را به عبارتهاي مختلف تکرار ميکند، بهخاطر اينکه ميخواهد آن را به عنوان يک اصل اعلام کند و همه چهرهها و وجوهش را در مغزها تثبيت نمايد. ولا اَنَا عابِدُ ما عَبَدْتُّمْ؛ يعني، من (پيغمبر) نيستم پرستنده آن چيزي که شما ميپرستيد. باز تکرار ميکند که: و لا اَنْتُمْ عابِدُونَ ما اَعْبُدُ؛ يعني، شما نيستيد پرستندگان آن چيزي که من ميپرستم.
و در آخر بهعنوان يک شعار اعلام ميکند که لَکُمْ دِينُکُمْ وَلِي دِين؛ يعني، شما دين خودتان را داريد، من هم دين خودم را. يعني در تاريخ دين با دين ميجنگد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#246
Posted: 19 Oct 2015 15:06
ادامه پست قبلی
بعد در قسمت اول گفتم که اين دين - دين توحيد، دين «وَلِي دين» - همواره با دين آنها - دين کافرين - در جنگ بوده است. حال در اين جنگ، چه کسي پيروز است؟ پيروزي در طول تاريخ از آن «دين آنها» بوده است. جامعهها را نگاه کنيم: پيغمبران ما - که بهعنوان پيغمبران بهحق به آنها معتقديم - نتوانستند مذهب خودشان را در جامعهاي بهطور کامل پياده کنند و شکل مطلوب و دلخواهي را که مذهب آنها اقتضا ميکرده است، در زماني از تاريخ تحقق ببخشند.
اين پيغمبران همواره بهصورت يک نهضت، يک اعتراض و يک مبارزه عليه «مذهب موجود» در عصر خودشان ظهور ميکردهاند و بعد جبر تاريخ که در دست آنها - کافرين - بوده است و مذهبشان نيز توجيهکننده وضعشان، در نتيجه بر جامعه استوار ميمانده است و چون قدرت از نظر اقتصادي، از نظر حيثيت اجتماعي و از نظر قدرت سياسي، همواره در دست آنها بوده، خودبهخود دين حق از آغاز تاريخ تاکنون در برابر آنها نتوانسته است بهشکل يک تحقق عيني و خارجي در يک جامعه بهوجود بيايد؛ و هميشه جامعههاي بشري، در طول تاريخ تحت تأثير و تسلط دين آنها - کافرين - بوده است.
اين دين چيست؟ و آنها چه کساني هستند؟ براي اينکه اسمي رويش بگذاريم و براي اينکه بيانمان سادهتر و روشنتر بشود، براي اين دينها - که پيغمبر ميگويد "لَکُمْ دينُکُمْ وَلِي دِين - نامهاي مختلف و صفات مختلفي ميتوان از متون ديني اقتباس و استخراج کرد؛ اما «دين مردم» از نظر مخاطب و «دين خدا» از نظر محور و روح و جهت دعوت، ديني است که پيغمبر به آنها ميگويد «وَلِي دين». بنابراين ديني که در طول تاريخ، همواره بهصورت اعتراض عليه دين موجود و براي مبارزه با دين موجود در جامعهها و در زمانها بهوسيله پيغمبران بهحق اعلام ميشده است، ديني است که مخاطبش «مردم» است و آنچه بدان خوانده ميشوند، «خدا» است؛ خدا با همان تلقياي که در اين دينها هست، يعني در دين خدا و مردم هست، در دين توحيد هست.
مال از آن مردم است
اگر به قرآن مراجعه کنيم، با اولين نگاه متوجه ميشويم که، اولين کلمهاي که قرآن با آن آغاز ميشود، «الله» است و آخرين کلمهاي که اين کتاب با آن تمام ميشود کلمه «الناس» است؛ و مخاطب همواره در اين کتاب «الناس» است و گفتم - در قسمت اول - که اين دين خدا و مردم، از نظر فلسفي - برخلاف وحدتوجود هندي - وجود خداوند و ذات او را از نظر ماسوايش که طبيعت و انسان باشد، جدا ميکند و از نظر ذاتي در برابر هم هستند، اما از لحاظ جايگاه و جهت و صف اجتماعي، «الله» و «ناس» در رديف هم و در صف هم هستند؛ بهطوري که همه آياتي که مربوط به مسائل اجتماعي و اقتصادي و زندگي بشري است، هر جا که کلمه «الله» آمده ميتوان به جاي آن کلمه «الناس» گذاشت و هر جا که کلمه «الناس» آمده در جاي آن نيز ميتوان کلمه «الله» قرار داد. مثلاً: «الماللله» خدا در اينجا بهمعناي بتپرستي قديمش نيست که خدا خودش هم محتاج مالکيت است و خلق ميبايد مقداري از وجوهات را - بهعنوان قرباني يا نذوز - به معبد، يا به صاحب معبد بدهد! در اينجا «الماللله»؛ يعني، ثروت مال خداست و «لله» يعني: «للناس» (براي مردم)؛ و اين تفسير من نيست که تحت تأثير افکار امروز دنيا به اين شکل توجيه کنم، اين تفسيري است که ابوذر غفاري با آن، يقه معاويه را ميگيرد و به او ميگويد: «اينکه تو ميگويي «الماللله» بهخاطر اين است که ميخواهي مال مردم را بخوري، بهخاطر اين است که بگويي: «الماللله» يعني مال مال خداست، يعني مال مردم نيست و من هم - معاويه - که نماينده خدا هستم، مال را خود ميخورم و يا به هر که دلم خواست ميبخشم و به هر کس نخواستم نميدهم»!
ابوذر به معاويه ميفهماند که «الماللله» بهمعني «المالللناس» (مال به مردم تعلق دارد) ميباشد و «الماللله» بهمعني "المال لملأ» (مال از آن افراد چشمپرکن جامعه است) نيست. مال افراد خاص نيست، بلکه مال به مردم تعلق دارد. مالکيت مال خداست، يعني مالکيت مال مردم است، چون مردم و خدا در يک صفاند که: «الناس عيال الله»، مردم خانواده خداوند هستند؛ و مسلماً سرپرست خانواده در صف خانواده خودش قرار دارد.
خانواده خدا
در برابر خانواده خدا - يعني مردم - ملأ و مترفين ايستادهاند و کساني که در طول تاريخ بر مردم حکومت داشتهاند و همواره مالک ثروت و دار و ندار مردم بودهاند و مردم همواره از سرنوشت اجتماعي و اقتصاديشان محروم بودهاند.
اينها - ملأ، مترفين - دين داشتند. هيچکدام ماترياليست نبودند، هيچکدام اگزيستانسياليست نبودند، هيچکدام بيخدا نبودند، همه خداپرست بودند و خدايانپرست - حتي فرعون - و اديان اينها کاملاً مشخص و معلوم است و پيامبران در برابر اينها و براي ويرانکردن آنها و مذهبشان که مذهب شرک و مذهب طاغوتپرستي در برابر خداپرستي است، ميايستند.
تأييد اختلافات طبقاتي و نژادي
و گفتم - در قسمت اول - «شرک» بهمعناي فلسفي تنها نيست؛ شرک يعني «توجيه ديني وضع موجود». وضع موجود در تاريخ چه بوده؟ شرک اجتماعي. شرک اجتماعي يعني چه؟ يعني، به تعداد نژادها، گروهها، طبقات و خانوادهها در جامعه بشري بتاني بوده است و هر خانوادهاي، نژادي و ملتي هم يک بت - خدايي مخصوص خود - داشته است و پرستش اين خدايان گوناگون يعني اعتقاد به اينکه جامعهها، نژادها، طبقات، گروهها و قشرهاي گوناگوني که جامعهها را ميسازند، و هر کدام - نژاد و طبقات...- حقوق انحصاري خودشان را دارند، داراي اصالتاند. در حالي که دين توحيد بهوسيله پيامبران حق - يعني «پيامبران دين خدا و مردم» - بهعنوان اينکه هيچ معبودي، آفريدگاري، پروردگاري جز خدا در عالم نيست، اعلام ميشود؛ و خداوندگاري بهمعناي آفريدگاري است.
آفريدگارى و خداوندگارى
همه اديان شرک به آفريدگاري خدا معتقد بودند ولي به خداوندگاري که ميرسيد، بتها متعدد ميشد؛ و حتي افرادي مثل نمرود، فرعون و امثال آنها ادعاي «آفريدگاري» نميکردند، بلکه ادعاي «خداوندگاري مردم» را ميکردند (خداوندگاري يعني: صاحب بودن؛ خداوند يعني: صاحب، مالک؛ به معناي خالق نيست). فرعون ميگفته است که: اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلي يعني: من صاحب بزرگ شما هستم، نه اينکه خالق شمايم. در مسئله خلقت، همه اديان شرک معتقد به خداوند بزرگ بودند. حتي در ميتولوژي يونان و در همه اديان شرک خداي بزرگ بهعنوان خالق وجود دارد. مسئله «صاحب مردم بودن» است که بعد در کنار خدايي که آفريدگار است، خدايان ديگري درست ميشود. چرا؟ براي تسلط گوناگون و تفرقه امت بشري، نژاد بشري، جامعه بشري و يا يک جامعه قومي و ملي و تقسيم آن جامعه به طبقات و گروههاي متناقض، حاکم و محکوم و برخوردار و محروم.
«مدينه» ماکت جامعه ايدهآل
همانطور که گفتم - در قسمت اول - «دين خدا و مردم»، همواره در تاريخ بهصورت يک نهضت در حال مبارزه بوده، نه بهصورت مذهبي که جامعهاي را بر اساس خودش بسازد. تنها و تنها جامعهاي که در طول تاريخ بشر ميتوان گفت و ادعا کرد و ميتوان شناخت که به نام جامعه بشري مشخص و محدود که بر اساس اين دين آن هم نه بهصورت واقعيت تاريخي در يک دوره، بلکه بهصورتي که گفتم، يعني «سمبوليک»، بهصورت يک ماکت - ساخته شده، جامعه مدينه است.
طول عمر اين جامعه - جامعه مدينه - و تاريخش ده سال است؛ در برابر پنجاه هزار سال تاريخ جامعه بشري که ما ميشناسيم. همواره بهنام «دين توحيد» يا راست و صاف به نام «دين شرک» بر جامعه مدينه دين حکومت ميکرده؛ حکومت براي چه کساني؟ براي بشر و براي جامعهها و فقط در اين ده سال بوده است که در يک شهر [مدينه] سيستم اقتصادي، سيستم اجتماعي، سيستم تربيتي، روابط افراد و گروهها، روابط طبقات، روابط نژادها، اقليت و اکثريت بر اساس يک بنيان مذهبي از اين نوع مذهب [مذهب خدا و مردم] ساخته شده؛ آن هم نه پرداخته شده، [بلکه] ساخته شده يعني اينکه شکل و استخوانبندياش ساخته شده است، چون انسان بر اساس مکتبي که ماوراي تاريخي است، نميتواند در عرض ده سال بسازد. چنانکه ديديم، همچنانکه در عرض ده سال نتوانستند تربيت فطري و اجتماعي جاهليتشان را دگرگون کنند، نگهداري آن سازمان را نيز نتوانستند؛ و ميبينيم بيست سال ديگر که ميگذرد، دشمن اين نهضت - دين خدا و مردم - از بنياد بر همه مسلط ميشود.
بنابراين در اينجا به اين نتيجه ميرسيم که اساس اين قضاوت و توجه و اينگونه به تاريخ نگريستن، همه قضاوتها و همه تصوراتي که از تاريخ و مذهب و ضدمذهب و روشنفکران و بيدينهاي امروز و دينداران گذشته و رابطه بين تمدن و علم و رابطه بين ماديون و مذهبيون داريم، همه را دگرگون ميکند.
بدين ترتيب به روشنفکران قرون هفدهم و هجدهم و نوزدهم - بهخصوص قرن نوزدهم - که گفتهاند: «دين همواره ترياک تودهها بوده است»، بايد حق داد، که آنها از ديني ميگويند که در تاريخ وجود داشته است. دين حاکم بر تاريخ را ميبينند و تحليل ميکنند و درمييابند در کار تخدير تودهها بوده است و بايد به آنها که ميگويند: «دين عاملي بوده است تا حکومت اقليت را - از نظر اجتماعي و اقتصادي - بر اکثريت مردم توجيه ديني ميکند»، حق داد؛ و چنين بود که در دوره فئوداليته، کار دين توجيه ديني وضع موجود - بردگي و خواجگي - ميشود.
در جوامع مختلف، و در هر دوره و هر طبقه و به هر شکل و فرمي که حکومت و اقتصاد در جامعه وجود داشته است، کار دين توجيه وضع موجود است بهوسيله سوءاستفاده از اعتقاد دينياي که در فطرت مردم وجود دارد. و نمونهها فراواناند؛ هر گوشه تاريخ را انتخاب کنيد، تا ببينيم مذهب در آنجا چه ميکرده است؛ مثلاً، ايران.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#247
Posted: 19 Oct 2015 15:08
مذهب عليه مذهب
بخش ۵
مذهب در ايران باستان
دوره ساساني دورهاي است که دين مستقيماً در جامعه حکومت دارد و حتي پادشاهان و شاهزادگان ساساني دستنشانده و تابع محض موبدان و معبديها هستند؛ تابع محض معبدند و طبقات متناقض و جدا از هم. يک فرد با هيچ حيله و معجزهاي نميتواند از طبقه پايين به طبقه بالا برود؛ و تغيير طبقه بدهد.
اولين و دومين طبقه
در دوره ساساني، شاهزادگان و اشراف، اولين طبقهاند و در کنارشان روحانيان زرتشتي - موبدان - که دومين طبقه را تشکيل ميدهند؛ و در تاريخ ساساني، قدرت ميان اين دو طبقه، در نوسان است: گاهي طبقه اول چيره است و زماني طبقه دوم؛ اما هر دو از «ملأ» و «مترفين» و حاکمان بر مردم هستند که توده را استثمار ميکنند و محرومشان ميدارند. با اين تفاوت که طبقه اول - شاهزادگان و اشراف - به زور استثمار ميکند و طبقه دوم - موبدان - با توجيه ديني، ثروت توده را ميربايد و گنج مينهد. اين است که ثروت مردم به تمامي در دست اين دو طبقه است و گاهي بيشترينش در اختيار روحانيان! آنچنانکه به قول «آلبر ماله»: «از بيست سهم، هجده تايش در دست موبدان بوده است»: مالکيت!
طبقه سوم
صنعتگران و اصناف و نظاميان و رعايا سومين طبقه دوره ساسانياند؛ توده محروم از هر فخر که نژادش نجس است! - چنانکه در هند هست - و هيچگونه حق اجتماعياي ندارد. فردوسي در قرن چهارم از قول «رستم فرخزاد» ميگويد: چون اسلام بيايد همه چيز را به هم ميريزد، نژادها به هم ميآميزند و «شود بنده بيهنر شهريار» و براي حکومت «تبار و بزرگي نيايد به کار». ديگر نژاد و خانواده نميتواند ملاک باشد و ممکن است برده و مولا حکومت و رهبري جامعه را بهعهده بگيرد.
دشنامي که فردوسي به اسلام ميدهد بزرگترين فخر و بزرگترين شعار است در دنياي امروز!
در دوره ساساني اين طبقات چگونه بهوسيله دين توجيه ميشوند؟ زورمندان نميتوانند چون فلسفه نميدانند، توجيه ديني بلد نيستند، ماوراءالطبيعه نميفهمند و به زور متوسل ميشوند. آن کفشگرزاده - در دوره ساساني - نبايد درس بخواند. چرا؟ اگر درس بخواند، دبير ميشود، جزء طبقه دبيران ميشود! و جزء طبقه بالا ميشود، چون پدرش کفشگرزاده بوده تا آخر تاريخ بايد نسلش کفشگرزاده باشد ولو اين کفشگرزاده نابغه باشد؛ به درک که نابغه باشد، در همان کفشدوزي بايد نبوغش را به خرج بدهد!
موبدان، توجيهکننده اختلافهاي طبقاتي
موبدان در دوره ساساني بهوسيله دين، توجيهکنندگان جدايي و چندگانگي طبقاتياند. در دوره ساساني سه آتش - نمونه و مظهر اهورامزدا، خداي بزرگ - هستند که هر يک جلوهاي است از جلوههاي سه گانه اهورامزدا:
۱- «آذرگشنسب» در آذربايجان
۲- «آذر برزين مهر» در نزديک سبزوار
۳- «آذر استخر» در پارس
اين سه آتش اهورامزدا هستند اما اهورامزدا هم طبقاتي است. آتش اهورامزدايي که در آذربايجان است، از آن پادشاهان و شاهزادگان. آتشي که در پارس است از آن موبدان و روحانيون و آتشي که در آن قلعه نزديک سبزوار است - آذر برزين مهر - از آن کشاورزان.
حتي در دين زرتشت که خداي زيبايي و خير، يکي ميشود و همه مردم بايد اهورامزدا را بپرستند و با اهريمن بجنگند، باز ميبينيم اهورامزدا در جامعه بشري يک چهره ندارد، يک آتش ندارد. آتش مقدس هم توجيه ميکند که: اين سه طبقه از هم جدا هستند و قابل الحاق به هم نيستند، قابل ادغام در هم نيستند و با هم شباهتي ندارند؛ و اين جدايي - از نظر آنها - تجلي اراده اهورامزدا است؛ چنانکه آذر مقدس آتش مقدس است. اهورامزدا هم اين سه اقنومي طبقاتي را، اين جدايي را، اين سهگانگي طبقاتي را در جامعه تثبيت کرده است. بنابراين، کشاورز ميبيند اهورامزداي او - آتش مقدس او - نه در فارس است و نه در آذربايجان، بلکه در نزديک سبزوار است و آتشهاي ديگر ربطي به او ندارد.
در هند نگاه کنيد: بودا وقتي ميخواهد خدايان را و خداي بزرگ را و يا موقعي که ميخواهد يک معني را، يک احساس بزرگ را و يک فکر مترقي را بيان کند و به آن صفت بدهد ميگويد: اين شيوهاي است آريايي و يا اين انديشهاي است آريايي. آريايي يعني مال نژاد آرياست، يعني نجيب و بزرگوار و اصيل، يعني از آنِِ طبقه نجس که بهخاطر غيرآريايي بودنشان نجس شدهاند نيست.
ميبينيم حتي براي خدايان و حتي براي مقدسترين احساسها و انديشههاي مذهبي، صفات، صفات نژادي، صفات طبقاتي و خانوادگي است؛ و اين جداييها همواره بهوسيله مذهب توجيه ميشده، چون مردم آن موقع فيلسوفمنش نبودند؛ اگر هم گاهي ارسطو و افلاطون توجيه ميکنند که «برده» از همان اول برده ساخته ميشود و «آقا» آقا ساخته ميشود و ارسطو ميگويد که: «خانوادههاي شريف داراي شرافت خوني هستند و فقط در دنيا، منحصر به همين بيست خانواده آتني ميشود و تعداد آن هم نه کم ميشود و نه زياد»، به هنگامي است که مردم تحت تأثير مذهباند نه فلسفه، و مذهب با همين شکل توجيهکننده وضع موجود است.
اين دين ملأ بوده که ترياک جامعه را ميساخته است؛ با مواعظي چنين که: شما مسئوليت نداريد، چون هر چه ميگذرد اراده خداوند است. از محروميتتان رنج نبريد، چون در جاي ديگر به شما پاداش ميدهند. بنابراين در اينجا (در دنيا) هر چه «کم و کسري» هست، صدايش را درنياوريد! بعداً ده برابر آن را به شما ميدهند.
بدين وسيله جلوي اعتراض و جلوي انتخاب دروني و ذهني فرد گرفته ميشود. يعني انتقاد و مسئوليت را زورمندان و زرمندان موقعي که مردم يا گروهي قيام ميکردند، ميکوبيدند. مذهب کارش اين بوده که اين نهضت را، اين انتقاد را، اين طرز تفکر را و اين اعتراض را در درون روحها بميراند. چگونه؟ آن چيزي که ميگذرد، چيزي است که خداوند خواسته است. بنابراين هر گونه اعتراض، اعتراض به اراده خداوند است.
بنابراين ميبينيم همه اينها توجيه مذهبي است. همه اينها دين است. بر اساس پرستش است. بر اساس اعتقاد مذهبي است. در برابر، آنچه با دين مبارزه ميکرده است - ديني که در طول تاريخ تخديرکننده، توجيهکننده و فريبدهنده بوده، ديني که از مردم سلب مسئوليت ميکرده، توجيهکننده اختلافات طبقاتي و اختلافات نژادي بوده، و حتي مذاهب خدايانشان ملي بوده - دين حق بوده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#248
Posted: 19 Oct 2015 15:09
ادامه پست قبلی
پيامبران دين توحيد
اما دين پيغمبران چوپان، پيغمبران کارگر، پيغمبراني که بيش از همه طبقات بشري رنج، کار، و محرومشدن و گرسنهبودن را، بهراستي با پوست و روح و گوشت خود حس کردهاند، پيغمبراني که به گفته پيغمبر ما همه آنها چوپاني کردهاند، اين دين - دين اين پيغمبران - همواره درست در برابر آن دين «از بالا به پايين» و ساخته و پرداخته طبقه حاکم - که يکي از صفتهاي طبقه حاکم، طبقه موبدان، کشيشان و جادوگران و مغان بوده است -قرار داشته است.
اين دين - دين طاغوتپرستي، دين ضد توحيد، يعني ضد مردم؛ ديني که در تاريخ هميشه حکومت داشته - هميشه ابزار دست و آلتدست طبقهاي بوده است که براي کوبيدن و قانعکردن و ساکتکردن طبقهاي که هيچ چيز نداشته، همه چيز داشته است. اين دين در طول تاريخ، در قرونوسطي به دو شکل در ميآيد:
دين شرک
يکي از اشکال دوگانه دين طاغوتپرستي، همان شکل اوليه بسيار صريح و روشني است که شرک ناميده ميشود؛ همانطور که الان در افريقا هست. در افريقا، هنوز دين شرک وجود دارد؛ ديني که رسماً به چند خدايي معتقد است، يا به چند معبودي معتقد است، ديني که هنوز به مهرههاي زيبايي معتقد است، ديني که در هر قبيلهاي «تابو» را ميپرستد، يک حيوان مقدس را ميپرستد؛ و از اين نوع اديان هنوز وجود دارد.
مبارزه با دين طاغوتپرستي، دين ملأ و مترفين، در موقعي که عريان و با روي باز و آشکار زندگي ميکند، آسان است. اما وضع از موقعي خطرناک ميشود که دين طاغوتپرستي و شرک در لباس و جامه دين توحيد، بهصورت ابزار دست ملأ و مترفين در تاريخ عرضه و نمودار گردد - اين شکل دوم دين شرک است که در تاريخ ظاهر ميشود. در اينجاست که دين طاغوتپرستي به نام دين توحيد عليه دين توحيد، و طاغوتپرستان به نام خداپرستان بر رهبران و مجاهدان صميمي نهضت خداپرستي مسلط ميشوند؛ و اين خطرناک است.
در اين درس «تاريخ اسلام»ى که تدريس ميکنم، يکي از سؤالاتي که هر سال تکرار ميکنم و قبلاً هم ميگفتم و همه هم ميدانند که اگر جواب درستي بيابد بسياري از مشکلات - حتي مشکلات اجتماعي - حل ميشود، اين است که: در يک جامعه، دو نفر که ميخواستند يک دين را ترويج کنند، يکي (حضرت علي) شکست ميخورد و يکي (حضرت محمد) پيروز ميشود. چرا؟ پيغمبر، همين عرب قرن هفتم ميلادي، دين هم دين اسلام، قرآن هم قرآن، معبود هم الله، زبان هم يک زبان، زمان هم يک زمان، جامعه هم يک چيز است و هر دو (علي و پيغمبر) هم به يک چيز ميخوانند، ولي يکي پيروز ميشود (پيغمبر) و يکي شکست ميخورد. چرا؟
اين سؤال را كه طرح کردم، بعضيها جوابهايي دادند که خيلي وحشتناک بود؛ ميگفتند: بهخاطر اينکه علي سازشکار نبوده، بهخاطر اينکه هرگز با ناحق نميخواسته بسازد، بهخاطر اينکه ستم و ظلم را نميتوانسته بپذيرد، براي اينکه قاطع بوده است. خوب، اينها همه بهنفع علي تمام ميشود و به ضرر پيغمبر؛ يعني آن که پيروز شده - العياذبالله - اين جوري نبوده است!
درست است که همه اين عوامل - سازشکار نبودن، نپذيرفتن ظلم و ستم - در شکست علي مؤثر بوده، ولي عامل ديگري را بايد جست (عامل اساسي چيز ديگر است)، يعني بايد عاملي را جست که در زمان پيغمبر آن عامل وجود نداشته و در زمان علي بهوجود آمده است. اين عامل صاف و روشن است. اين عامل طاغوتپرستي، دين نژادي و قبيلهاي و خانوادگي و طبقاتي، مذهب بتپرستي، يعني شرک، يعني آلتدست ملأ و مترفين، يعني قريش در آن دوره، بوده است.
اين مذهب (مذهب شرک) در زمان پيغمبر بيحجاب و راست و روشن بوده است. ابوسفيان، ابوجهل، ابولهب بودهاند که رسماً ميگفتهاند که اينها بتهاي ماست. رسماً ميگفتهاند که اين خانه (کعبه) را بايد حفظ کنيد، بهخاطر اينکه تجارت قريش بايد برقرار بماند؛ آقايي و تجارت قريش به آن بتها بستگي دارد، و عظمتمان و مقاممان و حيثيتمان در ميان قبائل عرب، در دنيا، بستگي دارد به اينکه ما متولي اين خانه و اين بتها باشيم. اينها جزء «سنتالاولين» ماست، جزء «اساطيرالاولين» ماست. اصلاً چيز ديگري را نميتوانيم بپذيريم. ما مدافع آن هستيم. اين حرفها را راست و صاف ميگفتهاند. مبارزه با اينها آسان است و پيروزي بر آن ممکن و ساده است، و اين عامل پيروزي پيغمبر است.
بر اساس عوامل تاريخي و اجتماعي بحث ميکنيم؛ از عوامل غيبي نه من اطلاع دارم و نه هيچ کس ديگر. علي با همينها در جنگ است؛ اما اينها حجاب پيدا کردند. حجاب چيست؟ حجاب، حجاب توحيد است که به روي پاسداران شرک کشيده شده وقت «علي» که به مبارزه برميخيزد، به روي قريشي شمشير ميکشد که ديگر مدافع بتها نيست، بلکه مدافع کعبه است؛ که ديگر معلقات سبعه را عليه قرآن بر سر نيزه نميکند، بلکه قرآن را به عنوان شعار خودش سر نيزه ميکند. مبارزه با اين مشکل است. حالا اين شرک چه کار ميکند؟ به جهاد ميرود، فتوحات اسلامي ميکند، محراب دارد، مسجدهايي پرشکوه ميسازد و در آنها نماز جماعت ميگزارد و قرآن ميخواند. تمام علما و همه قضات اسلامي تابع اين ديناند و مدافع و تجليلکننده شعائر مذهبي و شعار دين پيغمبر؛ اما در درون همان شرک است.
مبارزه با اين دين شرک، يعني دشمني که در لباس دوست و شرکي که در جامه تقوا و توحيد با توحيد ميجنگد، مشکل است، بهقدري مشکل است که حتي علي در برابرش شکست ميخورد. در تمام تاريخ اجتماعات و اصلاحات اجتماعي، رهبراني را ميبينيم که در برابر دشمن - بيگانگاني که مستقيم و روشن بر سرنوشت ملتشان مسلط بودهاند - ايستادهاند و بهسادگي به بيرونشان راندهاند.
قيام اين رهبران و مجاهدان بهسادگي دشمن بيگانه و نژاد بيگانه را با همه قدرت و عظمت و شکوه جهانياش، نابود کرده است. اما وقتي که اين قهرمانان - قهرماناني که بزرگترين ارتش دنيا را شکست دادهاند - ميخواستهاند با کساني که در داخل، عامل پريشاني و بدبختي يک ملت و جامعه بودهاند در بيفتند، شکست ميخوردهاند و نميتوانستهاند که دشمن را بيرون برانند و اينها يکي، دو تا، ده تا که نيستند. بهقول «رادها کريشنان»: «وقتي که زور و حيله لباس تقوا ميپوشد، بزرگترين فاجعه تاريخ و بزرگترين قدرت مسلط بر تاريخ پديد آمده است».
بنابراين وقتي از مذهب شرک صحبت ميکنيم، نبايد خيال کنيم مقصود از مذهب شرک، مذهبي است که در شکل پرستش چند شيء يا حيوان يا درخت يا مجسمه، درگذشته تجلي ميکرده و بعد هم که ابراهيم يا پيغمبر آنها را شکسته، مذهب شرک نابود شده است، بلکه مذهب شرک عبارت است از: احساس ديني مردم که در دست ملأ و مترفين است؛ ملأ و مترفيني که هميشه بر جامعه حکومت دارند.
بنابراين روشنفکران قرون هفدهم و هجدهم و روشنفکران عصر جديد که با اين دين مبارزه کردند، مخالفت کردند و با اين ديني که عامل پريشاني و بدبختي مردم و تثبيت اسارت و ذلت و ضعف و بيمسئوليتي مردم و حافظ تبعيض نژادي و طبقاتي و گروهي در جامعه بشر بوده، مبارزه کردهاند و قضاوتشان - روشنفکران - اين بوده است که اين دين با پيشرفت و ترقي و آزادي و برابري بشري مخالف است، حق داشتند. کنار گذاشتن مذهب و رسيدن به پيروزيهاي شگرف، تجربهاي شد که راست و درست بودن قضاوت روشنفکران اروپايي را تأييد کرد.
اين روشنفکران آزاديخواه که براي نجات و آزادي مردم از اين خرافات و از اين عوامل ذلت و از اين سم تخديرکنندهاي که به نام دين ساخته بودند و هميشه ميساختند (و همه پيغمبران در تاريخ در برابر اينها شکست خوردند، و فقط پيغمبران بودند که با اينها در تاريخ مبارزه کردند و نه جز اينها) مبارزه ميکردند، اشتباهشان - روشنفکران - اشتباهي بود که در ذهن ما متدينين نيز هست.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#249
Posted: 19 Oct 2015 15:09
مذهب عليه مذهب
بخش ۶
اشتباه روشنفکر
اشتباه روشنفکر اين بوده است که تمامي آنچه را که در تاريخ به نام دين و پرستش و به نام معبد و به نام جهاد، به نام جنگ مقدس، جهاد صليبي، جهاد اسلامي ميديده، اينها را از تاريخ و مذهب دانسته است و ما هم خيالهايي چنين داشتهايم و داريم. اتفاقاً همانطور که گفتم «اسلام» يک نظر انقلابي دارد و هيچکدام از اينها را قبول ندارد و معتقد است که آن دين حق و آن «وَلِي دين» در آينده تحقق پيدا خواهد کرد. هيچکدام اينها را که بهصورت شرک يا بهصورت توحيد بر مردم - در تاريخ شرق و غرب - حکومت کردند قبول ندارد و همه اينها را همان مذهب شرک ميداند. اما مذهبي که پيغمبران ما براي کوبيدن و نابودي اينها بعثتشان را آغاز کردند، مذهبي است که در آن مسئوليت مردم، مسئوليت انسان روشنفکر و آزاديخواه مانند مسئوليت همين پيغمبران اين دين و در ادامه آن است. «علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل» (دانشمندان امت من از انبيا بني اسراييل برترند) که پيغمبر ميگويد يعني: کاري که پيغمبران ما ميکردند، کاري است که بعد از خاتميت، علما (علما بهمعناي روشنفکران است) بايد ادامه بدهند.
رسالت علما و روشنفکران
علما بايد چي را ادامه بدهند؟ مبارزه با دين را براي استقرار و احياي دين، اين است رسالت. استقرار ديني که در تاريخ تحقق پيدا نکرده و بايد مردم (ناس) آنقدر رشد پيدا کنند، وجدان مذهبي آگاه و بيدار پيدا کنند، معناي توحيد را بفهمند، بهصورتي که بفهمند توحيد با طاغوتپرستي فرق دارد، متناقض است و دين شرک را در چهره دروغين توحيد تشخيص بدهند و اين پرده ريا را - در هر شکلش - در سراسر جهان پاره کنند، تا ناس به مذهبي برسند که نه زاييده جهل است - چنانکه ماديون ميگويند و راست هم ميگويند - و نه زاييده ترس - چنانکه ماديون ميگويند و راست ميگويند! در قرآن بارها حمله ميشود به کساني که از ترس، در موقعي که در دريا به يک توفان ميرسند و کشتي آنها ميشکند، به ضرري برميخورند، به يک حادثه برميخورند در آن صورت گريه ميکنند و به خدا ميگروند و بعد از يادشان ميرود. اين مذهب، مذهب زاييده ترس است. اين همان مذهبي است که مادّي قرن نوزدهم ميگويد زاييده ترس از عوامل طبيعت بوده و راست هم ميگويد! و قبل از اينکه مادّيها بگويند دين زاييده ترس است، قرآن به اينها (پيروان مذهب زاييده از ترس)، به عبادت معاملهکنندگان، عبادت ترسوها، به پرستش بهخاطر اين دينِ زاييده طبقات حمله کرد. کدام طبقات اين دين را درست کردند؟ کساني که ميگفتند اگر اينجا لقمهاي نداري، ناني نداري، غذايي نداري، صبر کن، در آنجا به تو مائدههاي بهشتي ميدهند! اين دين زاييده و ساخته و پرداخته طبقات است؛ و همين دين است که حتي بهصورت وباي التور نفوذ ميکند در دين پيغمبر ما، در دين حق و اديان حق.
و علي است که به اين دينها - دين شرک - ميگويد، «دين تجارتي»، «دين ترسوها»؛ پس چه عبادتي عبادت اين دين - «وَلِي دين» - است؟ «عبادت آزادگان»، «عباد/ الاحرار» يعني [عبادت] ديني که زاييده آزادي و نياز متعالي و عشق و عدالتخواهي و نياز و نهضتها و آرمانخواهيهاي انساني، برابري، استقرار قسط، استقرار عدالت در جهان بشري (قوام پيداکردن ناس به قسط) و نابودي همه زشتيها و پليديهاست. اين دين در برابر آن دين است.
اما اين ديني که نگهبان فقر بوده، اين ديني که توجيهکننده فقر بوده، راست است که اين دين در تاريخ نگهبان و توجيهکننده اسارت و بردگي بوده و تودههاي مردم را به نفع ملأ و مترفين و زرمندان و زورمندان در خاموشي، در فريب و در تخدير نگه ميداشته؛ آن ديني که ميگويد: «خدا به گرسنگي اين و سيري آن و به نان و پنير اين و نان روغني آن کار ندارد»، ديني است که تمام احساس مذهبي را يا بهصورت يک ماده تخديري يا به صورت يک عامل انزواطلبي و گوشهگيري از جامعه، و يا بدبيني نسبت به ماديات، آن هم بهنفع آن کسي که ميخواهد همه ماديات را خودش بخورد، درآورده است.
در برابر آن ديني که همواره قدرت اجتماعي، تسلط اجتماعي، مسئوليت افراد انساني را در سرنوشت خودشان و توقعها و نيازهاي بدني و غريزي افراد را بهنفع زورمندان و زرمندان انکار ميکردند و وضعي را که همواره در تاريخ ستمگرانه بود، بهوسيله توجيه ديني و بهوسيله عامل مقتدر و نيرومند معنوي مذهب نگه ميداشته و در برابر آن ديني که گرسنگي و محروميت و مرض را، نشانه رضايت پروردگار و نشانه آمادگي براي تکامل ميدانسته؛ و در برابر ديني که براي هر کدام از افراد با ماوراءالطبيعه حسابي جداگانه باز ميکرده تا بدين وسيله تجمع افراد به انفراد و انزوا تبديل بشود و در برابر ديني که عمّال مذهبياش در جامعهاي که مردم حق زيستن و حق برخورداري و حق مالکيت و حق حکومت دارند، همه اين حقوق را خودشان به وعدهها و توجيهات انحرافي مذهبي بهنفع خودشان ميگيرند - در برابر همه اينها - قرآن در هيچجا با اين لحن دشمن را نميکوبد: فقط بهجاي اين، وقتي که صحبت از بلعم باعور ميشود، يعني نشانه و سمبول کساني که در طول تاريخ بشري، احساس و ايمان فطري انسانها را بهنفع گروه برخوردار حاکم که خودشان هم جزء آن گروه بودند و به ضرر ناس يعني مردم تحريف ميکردند، قرآن به اينجا که ميرسد، اصلاً ملاحظه تعبير و ادب ظاهري معمول متداول را نميکند؛ ميگويد، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْب يعني: مثال اينها مثل سگ است. اين لحن از چه حکايت ميکند؟ اين حکايت ميکند که اينها بودند که ملأ و مترفين و ستم و ظلم و استثمار و ذلت و اين تبعيضها و اين جهل و نابودي استعدادهاي بشري در طول تاريخ و اين توقفها و رکودها و نابودي قهرمانان بزرگ و نابودي روحهاي بزرگ را در طول تاريخ نگهباني و تثبيت ميکردند و اينها بودند که تمام ثمرات کوشش و جهاد و مبارزات پيغمبران بهحق و دين بهحق را در تاريخ عقيم گذاشتند. اين طرز تعبيرات، حكايت از شدت نفرت نسبت به رسالت ملعون مذهب شرک در تاريخ ميکند.
به عنوان نتيجهگيري ميخواهم عرض کنم: رسالتي را که روشنفکران در (شايد پذيرفتن اين حرف براي شما سنگين باشد و شايد در فرصتهاي بعد بيشتر راجع به اين صحبت کنم؛ براي اينکه اين همه قضاوتهاي ما و نگرش ما را به تاريخ و به مذهب و به همه چيز عوض ميکند) اروپا و آزاديخواهان اروپا با مبارزه با کليسا و با مبارزه با مذهب قرونوسطايي بازي کردند و اروپا را از هزار سال توقف بهوسيله مبارزه با دين انحرافي و انحراف مذهبي يعني دين شرک و طاغوتپرستي در لباس عيسي نجات دادند، رسالتشان (روشنفکران و آزاديخواهان اروپا) همان رسالتي است که پيغمبران ما در طول تاريخ بر عهده داشتند (البته نميخواهم بگويم که برداشت آنها برداشت درستي بوده است)؛ اين همان رسالتي است که پيغمبران ما همواره در هر دوره با دين تحجر، انحراف، دين ضد مردم، دين ضد حقوق انسان، مبارزه ميکردند و با کوبيدن بتها، همه نشانههاي دين شرک، دين توجيهکننده و تخديرکننده را نابود ميکردند و اين رسالتي است که بر عهده همه انسانهاي پيرو دين حق در طول تاريخ و در آينده ميباشد.
وقتي که ميگويم دين شرک بر تاريخ حکومت داشته و پيغمبران ما نهضتي را عليه دين تاريخي که دين شرک باشد، آغاز کردند، ما مسئوليت داريم که اين نهضت را دنبال کنيم؛ بنابراين نهضتي است مترقي، و نهضتي است براي تغيير مسير تاريخ بشري که تاکنون در دست ملأ و مترفين و کارگردانانشان به نام دين بوده است. رسالت ما بازگشت به گذشته نيست و حالت ارتجاعي ندارد؛ رسالت ما ادامه نهضت پيغمبران بهحق ميباشد، پيغمبراني که از متن مردم و ناس برخاستند؛ پيغمبراني امي - يعني امتي - و پيغمبراني که در برابر پيغمبران وابسته به ملأ و مترف بودند و در برابر پيغمبراني که همه آنها يا از شاهزادگان يا از فئودالها و دهقانان يا از هر دو طرف شاهزاده و يا از يک طرف دهقان بودند؛ يعني بدون يک استثنا از يک طرف فئودال بودند و از طرف ديگر شاهزاده بودند.
از دين آنچه را که روشنفکران مادي در اروپا نفهميدند (چنان که ما هم نميفهميم) اين است که: قضاوت درستي را که نسبت به دين شرک، دين تاريخي، داشتند و قضاوت درستي را که نسبت به دينهاي اشرافي و وابسته به اشرافيت و طبقه برخوردار و محرومکننده داشتند، همان قضاوت را نسبت به دين - بهمعناي کلي آن - تعميم دادند؛ و اين غلط است که دين از نظر تاريخ وجود ندارد، بلکه در تاريخ دينها وجود دارند. اين عين سخن گورويچ است که ميگويد: «جامعه کلي وجود ندارد، بلکه جامعهها وجود دارند».
بنابراين درباره هر جامعه، بايد جداگانه بررسي و قضاوت کرد. اما در تاريخ دو مذهب وجود داشته، چنانچه دو دسته و دو صف در تاريخ وجود داشته است: صف ستمکار، صف دشمن ترقي و حقيقت و عدالت و آزادي مردم و پيشرفت و تمدن. اين صف براي پرکردن حرص و تشفي غرائز انحرافي و تسلطشان بر مردم و محرومکردن ديگران بوده و اين مذهب بوده، نه کفر و بيمذهبي.
در صف ديگر دين حق است، و اين دين حق براي کوبيدن صف مقابل آمده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#250
Posted: 19 Oct 2015 15:10
ادامه پست قبلی
من در عين حال که قضاوت آن روشنفکران را تأييد کردم، ولي ميبينم قضاوت آنها از اين جهت چقدر ستمکارانه و غيرمنصفانه است که دين بودا، دين زرتشت، دين مزدک، دين ماني و مذهبهاي يوناني خودشان را که وابسته و زاده و پرورش يافته طبقه برتر، طبقه نژاد برتر، طبقه مالک و فئودال، طبقه برخوردار، طبقه مسلط بوده و قضاوتي را که درباره اين اديان ميکنيم و يا قضاوتي را که از حکومتها و سلسلههايي که به نام دين در دنيا حکومت ميکردهاند و قضاوتي را که از اينها برداشت کردهايم - و درست هم برداشت کردهايم - به هر دو صف يعني: دين شرک و دين حق، تعميم بدهيم و بعد دين پيغمبران چوپان را، ديني که با رنج و فقر بيش از همه انسانها آشناست و دين گروهي از برگزيدگان خدا و برگزيدگان واقعي حقيقت در تاريخ، ديني که بنيانگذاران و اعلامکنندگانش اينها هستند و اينها پيش از هر کسي، يعني فقط اينها در تاريخ بودند که با آن دين جهاد و مبارزه کردند و خود اينها - پيغمبران دين حق - بهوسيله آنها نابود شدند و پيروان اين اديان حق و پيروان و پيشوايان و ادامهدهندگان مکتب اينها که به وسيله همان حکومتهاي ديني در زندانها مسموم يا مقتول شدند و پيروان حقيقي اين پيغمبران بهوسيله آن دينها و حکومتهايي که به نام آن دينها بر مردم مسلط بوده قتل عام شدهاند، اينها را هم در همان قضاوت شريک کنيم و دو صف را که در طول تاريخ با هم متناقض بودند و جهاد دائمي تاريخ، جهاد اين دين بوده (ديني که ميگويد: لَکُمْ دينُکُمْ وَلِي دِين)، هر دو را به يک چوب برانيم و درباره هر دو يک قضاوت داشته باشيم؛ اين قضاوت غيرعلمي، ضدروشنفکري، حتي ضداخلاقي و ضد واقعيت محسوس است.
اي روشنفکران کجاييد؟ کجا هستيد؟ درباره چيزي که با ترجمه نميشود قضاوت کرد. اروپايي چطور درباره دينش قضاوت کرده؟ سيصد سال مبارزه کرده، کار کرده، مطالعه کرده، تحقيق کرده، تا اينکه فهميده که مسيحيت چه بلايي بر سر اروپا آورده است. خوب او ترجمه کرده، بعد ما همين ترجمه را داريم ميگوييم. روشنفکر که اين نميشود. اين ميشود روشنفکر ترجمهاي؛ روشنفکر ترجمهشده که روشنفکر نيست. در آينده طرز تهيه روشنفکر را در جامعههاي اسلامي خواهم گفت.
ديني که در طول تاريخ ساخته شده، براي اينکه هميشه گرسنه گرسنه بماند، تا نانش را ديگري غارت کند (و اين دين را اگر بگوييم نگاهبان فقر است و تخديرکننده است، راست هم هست و کارش در تاريخ همين بوده)، ديني که نگاهبان فقر و بهوجود آورنده فقر بوده است، چگونه همان قضاوتي را که درباره اين دين بهدرستي ميکنيم، همين قضاوت را درباره ديني که ابوذر را ساخته، بکنيم؟ ابوذر، آن چهره پاک و تمام و کمال اسلام، تربيت شده شخص پيغمبر، ابوذري که هيچ چيز نداشته - نه رنگ، نه سرمايه، نه سواد، نه تربيت فرهنگي - تحت تأثير هيچ چيز نبوده، [تحت تأثير] ترجمه هم نبوده، يک روح انساني خالي از همه چيز؛ هر چه داشته، ساخته اين کارخانه و اين کتاب و اين مکتب بوده است. ابوذر ميگويد: «عجبت لمن لايجد قوتاً في بيته، کيف لايخرج علي الناس شاهرا سيفه». «درشگفتم از کسي که در خانهاش غذا نمييابد، چگونه با شمشير کشيده بر مردم نميشورد».
در اروپا که اين سخن را ميگفتم و اسم گوينده را نميبردم، بعضيها خيال ميکردند که اين را «پرودن» گفته است؛ چون او از همه تندتر حرف ميزند. گفتم پرودن غلط ميکند که به اين اندازه تند حرف بزند و يا خيال ميکردند که از داستايوسکي است. داستايوسکي ميگويد: «اگر در گوشهاي، قتلي اتفاق ميافتد، کساني که در آن قتل سهيم نبودهاند، دستهايشان آلوده است». و راست هم گفته است! خوب ببينيد ابوذر چه ميگويد: ميگويد (اين يک مذهب است که دارد حرف ميزند، نه يک مذهبي؛ اصلاً ابوذر مذهب مجسم است و چيز ديگر نيست؛ تحت تأثير مکتبهاي مختلف قرار نگرفته، مربوط به بعد از انقلاب کبير فرانسه نيست بلکه مربوط به قبيله غفار است) «تعجب ميکنم از مردي که در خانهاش، ناني نمييابد - نان ندارد - و آن وقت با شمشير برهنه بر مردم نميشورد». نميگويد عليه آن کسي که باعث فقر شده شمشير بکشد، نميگويد عليه آن کسي که استثمارش کرده، نميگويد عليه آن گروهي که استثمار ميکنند، ميگويد عليه مردم، همه، چرا؟ چون هر کسي که در اين جامعه زندگي ميکند، ولو جزء کساني که استثمار ميکنند نباشد ولي چون با من کاري ندارد و چون در جامعهاي زندگي ميکند که فقر وجود دارد، مسئول فقر من و گرسنگي من است. چقدر مسئول است؟ به اندازهاي که مهدورالدم و دشمن است.
يعني با استثمارگري که گرسنگي را بهوجود آورده، همدست است. يعني همه انسانها مستقيماً مسئول گرسنگي من هستند. و از اين زيباتر، ابوذر بهمانند سازمال ملل نميگويد: «جامعهاي که تحتفشار و غصب حق قرار ميگيرد حق دارد براي احقاق حق خودش قيام کند». ابوذر نميگويد حق داري که اين کار را بکني، نميگويد تو که گرسنهاي حق داري عليه کساني که تو را گرسنه کردهاند قيام کني؛ نه، اين را نميگويد. حتي نميگويد تو حق داري عليه همه مردم شمشير بکشي؛ نه، نميگويد، بلکه ميگويد: «تعجب ميکنم که چرا شمشير نميکشي».
آن وقت اين بيانصافي، جهل مطلق، مضحک و در عين حال گريهآور نيست، ديني را که چنين بينشي نسبت به مردم و زندگي مردم دارد - به ناحق - با همان محکي قضاوت کنيم که دين تثبيتکننده گرسنگي را - بهحق - قضاوت ميکنيم؟
پــایـــان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند