ارسالها: 24568
#251
Posted: 23 Oct 2015 14:40
انتظار، مذهب اعتراض
بخش ۱
وضوع بحث امشب من بسيار حساس است و اين را بدين جهت عرض مينمايم كه خواهش كرده باشم بيش از آنچه معمولاً به سخن يك گوينده دقت ميشود بدان توجه فرماييد.
حساس است به خاطر اينكه موضوعي است كه اساس احساس، انديشه، و مسؤوليت اجتماعي ما را در بر ميگيرد و مهمتر از آن، حساس است به خاطر اينكه بيش از همه مسائل و اصول اعتقادي كه در ميان ما مطرح است، اين بحث دو رويه نه تنها غير مشابه و حتي مخالف، بلكه صددرصد متناقض با هم دارد.
پوستين وارونه
اين اصل كلي را عرض كنم، نه به عنوان فردي كه به مذهب و دين خودش تعصب ميورزد و از پايگاه اعتقادات خويش مسائل علمي و تاريخي را تحليل مينمايد، بلكه به عنوان يك معلم بيطرف تاريخ اديان، كه هر كس و با هر مذهبيـ اگر فقط با چشم منطق علمي به مذاهب بنگردـ به اين نتيجه خواهد رسيد، كه هيچ مذهبي در تاريخ بشر، به اندازه اسلام ميان واقعيت موجود و حقيقت نخستينش فاصله پيدا نكرده است.
در مذاهب ديگر ميتوان اصطلاح «انحراف» را به كار برد، ميشود گفت كه بسياري عناصر دخيل در آن وجود دارد و بسياري از عناصر اساسيش فراموش شده، اما در اسلام اين تعبير، تعبير دقيقي نيست و تعبير دقيقش سخن حضرت امير است كه فرموده است:
لبس الاسلام لبس الفر و مقلوباً
«جامه اسلام بمانند پوستين وارونه پوشيده شده است».
در مذاهب ديگر ميشود گفت كه بعد از دوره نبوت پيغمبرشان، جامه دينشان را وارونه تنشان كردهاند، اما در اسلام، به جاي قبا و ردا، پوستين به كار رفته، به خاطر اينكه پوستين تنها جامهای است كه ميان رويه و آسترش، اختلاف ميان نهايت زيبايي و نهايت زشتي است، رويهاش چشمها را به زيبايي به خود ميگيرد و مصداق «لونها تسر الناظرين» است و آسترش از زشتي براي بزرگسالان نفرت انگيز و براي خردسالان وحشت آميز است. و باز در اسلام، از ميان مذاهب مختلفـ يعني تلقيهای گوناگونی كه از آن شده استـ در تشيع بيش از همه، ميان «آنچه كه بوده» و «آنچه كه هست» فاصله است، فاصلهای در حد دو طرف متضاد، به صورتي كه تشيع نخستينـ و همچنين تشيع تاريخ اسلام پيش از اين سه چهار قرن اخيرـ از نظر برداشت فكري و عقلي، جبهه مترقي اسلام، و از نظر مبارزه اجتماعي و نقش و رسالت تاريخي، عميق ترين، متعهدترين، قاطعترين و انقلابيترين جناحهای اسلامي بوده است. و ازميان همه عقايد شيعي و اصولي كه اين مذهب را مشخص ميسازد، اعتقاد به «آخرالزمان» و «غيبت» و «منجي موعود»ـ که در یک کلمه میتوان گفت: اصل انتظار- بیش از همه عقاید دیگر، ميان آنچه كه بوده (و حقيقت اين فكر است) و آنچه كه هست، تضاد و تناقض وجود دارد؛ به طوري كه براي خيلي از همفكران من كه روشناند و مترقي و آگاه، تعجب آور بود كه چگونه منـ با طرز تفكري كه از نظر اجتماعي دارمـ مسأله «انتظار» را مطرح كردهام و دربارهاش صحبت مينمايم؟
اينكه عرض كردمـ و مجدداً تكرار ميكنمـ با كمال دقتـ يعني بيش از آنچه قاعدتاً لازم استـ بدين مطلب توجه فرماييد و نقص و كمبود قدرت بيان مرا در چنين مسأله پيچيده و مبهم و متضادي كه «اصل انتظار» باشد، با توجه ودقت خودتان جبران كنيد، براي اين است كه مطمئنم اين بحث همـ مثل همه مسائل ديگري كه مطرح كردهام و بيش از همه آنهاـ از دو سوي متناقض و متضاد، مورد انتقاد واقع خواهد شد.
دو قطب متضاد
از يك سو، روشنفكران خواهند بود (به معني اصطلاحي و رايج آن)، و از سوي ديگر، مؤمنين (باز به معناي اصطلاحي رايجش)؛ كه اين گروه مرا متهم خواهند كرد به اينكه آنچه ميگويم با «مذاق و موازين اعتقادي ما توافق ندارد». و گروه ضد اين دسته متهمم خواهند نمود كه: «در چنين عصري و در چنين زماني، با اصطلاحات تازه، باز ميخواهد همان مفاهيم كهنه را مطرح كند و اذهان اين نسل را از گرايش به آينده و علم و پيشرفت اجتماع غافل نگه دارد و ... نگهبان و توجيه كننده خرافات گردد...».
از اين روست كه از شماـ كه نه از آن گروهيد و نه از اين گروه، بلكه «تنها مخاطبان من» در اين جامعه هستيدـ تمنا ميكنم كه دقت بيشتري فرماييد تا مثل كهنه پرستها، در مسائل مذهبي، از تلقي و تفسير و نتيجه گيري تازهـ تنها به جرم اینکه تازه است- وحشت نکنید و مثل نوپرستها، در مسائل ايدئولوژيك، از طرح مفاهيم مذهبي و انتخاب اصطلاحات قديم، تنها به جرم اينكه مذهبي و يا قديمي استـ برنياشوبيد، چه، شما هم مثل من، نه تعصب بيجاي ديني داريد و نه تعصب نابجاتر ضد ديني، كه هر چه را با قالبهای ذهني خودتان جور نباشد «نتوانيد بفهميد»، و مثل من، نه مقام و منصبي داريدـ كه مصلحت انديش شويدـ و نه حيثيت مذهبيـ كه مقبول عوام باشيدـ و نه موقعيت روشنفكريـ كه محبوب خواصـ ، كه «نخواهيد بفهميد»، تا مقام و منصب در خطر نيفتد و موقعيت و حيثيت لكه دار وسست و سرد نشود!
اين است كه هم «قدرت فهم» عقيده مخالف را داريد و هم «جرأت فهم» آن را، هر چند مؤمني باشيد و اين عقيده را با احساسات مذهبي خود شبيه نبينيد و يا روشنفكري غير مذهبي باشيد و آن را يك مبحث كهنه مذهبي بيابيد كه در ميان توده مذهبي طرح است و معني و مفهومش هم معلوم است و همه جا، در مسجد و منبر و تکیه و جلسه، تکرار میشود و در این دنیای نو و در میان این همه مسائل نو، حرف بسيار كهنهای است و از آنِ دنياي كهنهای و قاعدتاً يك «روشنفكر روز» نبايد به اين مسائل بپردازد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#252
Posted: 23 Oct 2015 14:40
ادامه پست قبلی
مسأله انتظار، در بينش سه گروه اعتقادي
مسأله «انتظار» و اعتقاد به «امام زمان» و «آخرالزمان» و اصل «انقلاب نهايي» در انتهاي تاريخ، در تلقيها و قالبهای اعتقادي و ذهني گوناگون، به طور مختلف برداشت و قضاوت ميشود:
غير مذهبيهای تحصيلكرده ميگويند: اعتقاد به امام زمان و انتظار، اصولاً «از نظر علمي»، مخالف واقعيت و حقيقت و غير منطقي و غير معقول است «و از نظر اجتماعي»، يك فكر كهنه و انحطاط آور.
غير علمي است، به خاطر اينكه مردمي در اين قرنـ كه فيزيك، بيولوژي، و فيزيولوژي تا اين حد ترقي كرده و انسان و حيات را شناخته استـ معتقدند كه يك فرد ميتواند، در اندام طبيعي، زندگي نامحدود غير طبيعي داشته باشد و هزار سال، دو هزار سال، سه هزارسال و چند هزار سال زنده بماند، اين برخلاف بيولوژي، برخلاف فيزيولوژي و برخلاف منطق علمي و ناموس طبيعي است.
و از نظر اجتماعي، يك فرد ضد ترقي و ضد مسؤوليت انساني است، براي اينكه پيروان اين فكر معتقدند كه اصلاح اجتماع و آگاهي انسان و نابود شدن نظام ستم و تبعيض و فساد در دست انسانها نيست، در يك دست غيبي است كه بايد در آينده بيايد و سرنوشت بشريت را از پليدي و انحطاط نجات بخشد؛ بنابراين، اعتقاد به يك منجي غيبي كه اصولاً رسالتش غيبي است، ظهورش غيبي است، زندگانيش غيبي است، مسؤوليت و اراده ما در كار او هيچ اثري ندارد و ... خود به خود اين نتيجه را به دست ميدهد كه، پس ما درتعيين سرنوشت خودمان، جامعه مان و بشريتمان هيچ سهمي نداريم و امكاني براي ما نيست كه، در زمان غيبت او، بتوانيم عدالت را در جامعه مان ویا در زمين مستقر كنيم. اين اعتقاد، مسؤوليت را از انسان سلب ميكند، زيرا اراده انسان را نفي كرده است. وقتي تو معتقدي كه ظلم و جور همچنان ادامه و گسترش خواهد يافت و اسارت و ذلت مردم و فساد اخلاق و روابط ضد انساني همچنان در مسير خودش پيش ميرود و هيچ كس نميتواند در برابرش بايستد و بايد منتظر يك دست غيبي باشي كه از آستين آسمان به درآيد و كاري بكند، معلوم ميشود كه تو كاري نميتواني بكني و هيچ كس ديگر هم درنجات آدمي، كوچكترين قدمي نميتواند بردارد.
اين انتقاد در اروپا به وسيله نويسندگان، بخصوص براي كوبيدن يهودـ كه آنها هم هنوز منتظر ظهور مسیحاند، و عیسی بن مریم را مسیح نمیدانند- به شدت مطرح شده و بسياري از رمانها و داستانها در اين باب به رشته تحرير درآمده است، داستانهای بسيارفكاهي و گاهي حتي مستهجن:
همسر يك خاخام (روحاني يهود) گناه ميكرد و فسادش هر روز از روز قبل بيشتر ميشد، خاخام آگاه شد، و سخت اعتراض كرد، پاسخ شنيد: مگر تو منتظر نيستي؟ و نميخواهي كه ظهور مسيح و منجي قوم يهود هر چه زودتر تحقق پيدا كند؟ و مگر نمیگویی، وقتی این ظهور تحقق پیدا خواهد نمود که فساد، عمومیت پیدا کرده باشد؟ من در اين راه به سهم خود قدمي برداشته و به «پايان انتظار» تو كمك كردهام. تو فقط دعا ميكني كه خدا در ظهور او تعجيل كند و من عمل ميكنم، چه، ظهور مصلح وقتي است كه فساد جهانگير شود و هر كه در اشاعه فساد تسريع كند و تعجيل در ظهور او كمك كرده است.
پس اين گونه تلقي يك وسيله بزرگ به دست مردم ميدهد تا ظلم را توجيه كنند، و فساد و عموميت آن را طبيعي بدانند و تا ميتواند مسؤوليت خودشان را ناديده انگارند و در هيچ كار اجتماعيیي، نه در اصلاح جامعه، نه در آگاهي دادن بيشتر مردم، نه در ياري دادن به نيروي عدالت و آزادي، و نه در مبارزه با ظلم و زور و فساد، كوچكترين قدمی برندارد، كمترين قلمي نزنند و آرامترين كلمهای نگويند. اين اعتقاد براي اينها بهترين وسيله توجيه وضع موجود و فرار از مسؤوليتهای اجتماعي است.
بنابراين، تحصيلكرده غير مذهبي، اين بحث را هم غير علمي و هم غير اجتماعي ميبيند و معتقد است كه طرح اين مسأله، مضر به حال اجتماع و انديشه است، و يك روشنفكر متعهد آزاديخواه و عدالت طلب و آگاه به مسائل اجتماعي، نه تنها چنين مسألهای را نبايد طرح كند، بلكه بايد با آن به شدت مبارزه كند و مردم را ازانتظار بيهوده و بيثمر و حتي فلج كننده دربياورد. و ايمان و اميد تودهها را از امام غايب، به رهبران حاضر و از قيام غيبي او، به قيام اجتماعي خود و از اراده ماوراء طبيعي، به اراده خودشان و به مسؤوليتهای بزرگشان متوجه كند.
اما توده مذهبي ما، كه همچون همه تودههای مذهبي، در عقايد و احكام و مراسم مذهبي خود شك روا نميدارند تا به توجيه و تعليل و استدلال و اثبات آن و رد انتقادات و نظريات مخالفان و منكران بپردازند، به اين عقيده ايمان قاطع و يقيني دارند و احتمال خلاف و خطا نميدهند و چون بزرگترين دليل حق بودن يك عقيده يا حكم مذهبي، اين است كه يك عقيده يا حكم مذهبي باشد يعني جزيي از مذهبشان باشد و كتاب، روايت يا فتواي روحانيون آن را القاء كرده باشد، به اصل وجود امام زنده غايب كه پس از عالمگير شدن فساد و ظلم ظهور مينمايد و به شمشير قيام ميكند و از ستمكاران و نيزاز قاتلان كربلا و خلفاي جنايتكار و غاصب و از رژيم سفياني و ازعلما و روحانيون مذهبي شيعه و سني و ديگر مذاهب كه مذهب را مسخ كردهاند و وسيله اغراض شخصي و تأمين منافع طبقاتي خود، يعني از همه تبهكاران گذشته و حال انتقام ميگيرد و مردم را از ظلم، انسانيت را از فساد نجات ميبخشد، ونظام عدل و رژيم امامت و سنت محمد (ص) و راه انبياء و حكومت حق وقانون قرآن را در زمين مستقر ميكند و جامهای بشري و حكومتي جهاني ميسازد كه در آن گرگ و ميش از يك آبشخور آب مينوشند، و جنگ و زور و فريب از ميان برميخيزد و صلح جهاني برقرار ميشود و حتي دررابطه ميان انسانها، پول از سكه ميافتد و جايش را به شعار «درود بر محمد (ص) و خاندانش» ميدهد.
ظهورش از مكه است و مركز حكومتش كوفه و هم ركابش مسيح و نيروهاي مخالفش دجال فريبكار و سفياني ديكتاتور و نخستين گروندگان و همگامانش ۳۱۳ مرد پاك با ايمان و مجاهد و بالاخره، كشته شدگان شمشير انتقامجويش، ستمكاران و روحانيون فاسد مفسد ونجات يافتگان، توده محروم ستمديده و نوع انسان در روي زمين!
اينها اساساً به اين نميانديشند كه زندگي طولاني امامـ بنا به قول معترضينـ غير طبيعي و غير علمي است تا به اثبات آن بپردازند، بايد بدان عقيده داشت و دارند. خدا چنين خواسته است كه فردي را براي انجام رسالتي، تا هر گاه كه بخواهد زنده نگاه دارد! و همچنين به اين هم نميانديشند كه اين فكر هر گاه به نحو صحيح دريافت نشود با بسياري از عقايد مسلم اسلامي و نصوص قاطع قرآني و از آن جمله با مسؤوليت فردي در برابر سرنوشت اجتماعي و مسير تاريخي منافات دارد، متوجه اين نكته هم نيستند كه لازمه چنين دريافت از اين عقيده اين است كه «صلاح» و«عدالت» محال است پوييدن هر گامي در اين راه، بيسرانجام و بيهوده! آنها به اين اصل معتقدند چون عقيده مذهبي است، ودر عين حال هر كاري را هم، در راه صلاح و عدالت انجام ميتوانند داد اگر معتقد شوند كه وظيفه مذهبي است. اين است كه به اين فكر و اين واقعه مؤمناند و بيآنكه به تحليل و تجزيه و استدلال و توجيه و تفسير علمي و منطقي و اجتماعي و انساني آن بپردازند زيرا در آن شكي روا نميدارند. مسأله برايشان بديهي است، يك تعبد است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#253
Posted: 23 Oct 2015 14:41
انتظار، مذهب اعتراض
بخش ۲
روحانيون ما هم، از آن رو كه معتقدند كه هر فكري كه در متن مذهب باشد، يعني از طريق قرآن، سنت و يا روايت امام رسيده باشد، حقيقت است، از نظر آنها هر مسألهای كه «مستند» باشد، «حقيقت» است و بنابراين، در اين راه نيز كاري كه كردهاند و يا ميكنند محدود به اثبات اين اصل است كه عقيده به «مهدي موعود»، منقول است و منصوص، وناچار معقول است و مقبول، چه، اسلام و تشيع حقيقت مطلق است و بنابراين هر چه را كه يقين كرديم از اسلام و تشيع است، حقيقت يقيني است و پذيرفتني، و اين است كه كوشيدهاند تا با تفسير برخي از آيات قرآن و نقل احاديث نبوي و روايات منقول از ائمه و اثبات اينكه اين تفسيرها و سند اين نقلها درست است، پايههای اين عقيده را در ايمان مردم استوار سازند و مردم راـ بيآنكه لزومي باشد تا مستقلاً به تجزيه و تحليل عقلي و استدلال علمي و توجيه اجتماعي و تاريخي آن بپردازندـ بدان معتقد سازند.
اما، «مذهبيهای متجدد» درجامعه ماـ چه آنهايي كه تحصيلات قديمه دارند و چه آنهايي كه داراي تحصيلات جديد هستند و يا هر دوـ ، اخيراً راه سومي را پيش گرفتهاند تا از همان راه روشنفكران غير مذهبي به اثبات اين اصل مذهبي نائل آيند، يعني با همان استدلال علمي مادي امروزـ كه تحصيلكرده غير مذهبي را به انكار اين عقيده كشانده استـ به اثبات آن بپردازند و يك امر غيبي و عقيده تعبدي را جنبه علمي و تعقلي بخشند و بر اين اساس به تازگي آثاري هم منتشر كردهاند و به حمله روشنفكرهاي تحصيلكرده غير مذهبي جواب ميدهند، امانه به انتقاد «ضد اجتماعي بودن» اين فكر، بلكه به انتقاد «ضد علمي بودن» آن، يعني، بر اساس علوم جديد، مثل فيزيولوژي و بيولوژي يا زيست شناسي، اثبات ميكنند كه يك فرد انساني، امكان دارد بيش از هزار سال، دو هزار سال، سه هزار سال، و بيشتر زندگي كند و بر اين اساس، اعتقاد به عمر طولاني چند هزار ساله امام زمان را در همين زندگي و همين زمين ممكن و علمي تلقي مينمايند.
به چه دليل! به دليل اینکه اين اصل راثابت ميكنند كه اساساً علم امروز عدد ثابتي را براي عمر طبيعي انسان معين نكرده است. از علوم زيست شناسي يا وظايف الاعضا و يا علوم ديگر مربوط به انسان، هيچ كدام برنميآيد كه مدت زمان عمر انسان و حد نصاب سالهای زندگي وي ثابت است و ممكن نيست از اين سال هيچ موجود انساني بيشتر زيست كند. يعني هيچ وقت علمای فیزیولوژی یا بیولوژی در دنیای امروز- چه علمای مادی و چه علماي مذهبيـ نگفتهاند كه عمر انسان ممكن نيست از ۱۵۰ یا ۱۶۰ يا ۲۰۰ سال بالاتر برود، عمر نهايي يك انسان معين نيست. در سرزمين ما، گرچه معدل سن افراد مثلاً ۴۵ است، يعني افراد غالباً ميان ۳۵ تا ۵۵ ميميرند اما به اين معني نيست كه كسي از ۵۵ بالاتر نميرود، زيرا در اروپاي شمالي سن متوسط حدود ۸۰ سال است اما بعضیها تا ۱۰۰ یا ۱۱۰ سال هم زندگی میکنند ولی باز هم نميتوان گفت كه در اروپاي شمالي دیگر ممكن نيست كه سن كسي از ۱۱۰ سال بالاتر برود.
نمونهای وجود دارد و در مطبوعات هم منتشر شده و خبرش به گوش همه رسيده است كه مثلاً در قفقاز يا مغولستان و در آمريكا يا آفريقا پيرمردي ۱۲۷ سال زندگي كرده، ديگري تا ۱۳۰ سال و آن يكي تا ۱۳۵ و ديگري در جاي ديگر، تا ۱۴۰ سال، اما اينكه پيرمردترين انسان شناخته شده معاصر ۱۴۰ سال عمر كرده است، اين اصل را ثابت ميكند كه ديگر ممكن نيست كسي مثلاً ۱۴۱ سال هم عمر كند؟ هرگز!
پس حال كه ممكن است ۱۴۱ سال هم داشته باشد، به چه دليل نميتواند ۱۴۵ سال، ۱۵۰ سال، ۱۵۱ سال هم كسي عمر كند؟ بر اين اساس، چون نميتوانيد بر روي يك عدد معين توقف كنيد و بگوييد يك روز هم از آن بيشتر محال است، به چه دليل دويست و سيصد و هزار و بيشتر محال باشد؟
دليل ديگري كه ميآورند عمر شخصيتهای تاريخي يا مذهبي است، چنانكه در متون و نصوص اسلامي و غير اسلامي آمده، مانند سليمان كه سيصد يا ششصد سال و نوح كه به تصريح قرآن ۹۵۰ سال در ميان قومش درنگ نمود؛ حال با اين مدت عمر كرده است، يا نهصد و پنجاه سال به دعوت قومش اشتغال ورزيده است، مهدي موعود هم ميتواند از نظر علوم طبيعي امروز بيش از هزار سال عمر كند.
بدين گونه است كه فضلاي مذهبي كه با مسائل علمي و انتقادات غير مذهبيهای زمان بيش و كم تماس دارند استدلال ميكنند كه امام زمان، كه به عقيده شيعه از چشمها پنهان است اما در ميان مردم و روي همين زمين از ۱۲ قرن پيش تا كنون زنده مانده و زندگي عادي دارد عمرش يك عمر طبيعي است و با علوم امروز سازگار است و نيازي نيست كه آن را به يك معجزه خارق العاده تلقي كنيم يا اصلاً منكر شويم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#254
Posted: 23 Oct 2015 14:41
ادامه پست قبلی
امام
اما مذهبيهای عاديـ چنانكه گفتمـ هيچ لزومي نميبينند كه اعتقاد به عمر طولاني امام زمان را با اصول و قوانين زيست شناسي جديد توجيه كنند، آنها معتقدند كه خداوند چنين رسالتي را به فردي از انسان واگذار كرده و براي انجام رسالتش استعداد زنده ماندن بيش از عمر بشر معمولي را به او عطا كرده و بنابراين اراده خداوند است و خدا بر هر كار توانا است و توجيه فيزيولوژي و بيولوژيك آن لازم نيست. اعتقاد به امام زمان در اين گروه آخري كه مذهبيهایی هستند كه نميخواهند معتقداتشان را با اصول علمي جديد توجيه كنند، خيلي روشن است و آن اينكه امام زمان از ذريه پيغمبر اسلام و به طور دقيق فرزند امام حسن عسگريـ امام يازدهم شيعيـ و يكي از اوصياء به حق پيغمبر است كه به نام، او را پس از خودش در فهرست اسامي ۱۲ تن نام برده است كه به دنيا آمده و بعد غايب شده است، غيبت كرده است، نه از دنيايي مادي و از بين چشمها، او را «نمي شناسند» اما «مي بينند». شايد بسياري ديدهاند و هم اكنون در كوچه و بازار ميبينند! اما بازش نميشناسند. این غیبت از چشمها، نه از ماده، نه از طبیعت و نه از زمین. این است كه بر خلاف عيسي كه بنابر مشهور به آسمان رفته و سوشيانت كه به عقيده پيروانش در عالم ديگر است و امام محمد حنفيه كه در كوه رضوي مخفي است1، مهدي موعود در ميان مردم زندگي عادي دارد و همه او را ميبينند اما نميشناسند.
اما دو دوره غيبت داشته است: اول غيبت صغري (كوچك) كه در اين دوره چهار «باب» يا «نايب خاص»ـ كه اختصاصاً خودش تعيين كردهـ واسطه ميان او و شيعيان بودهاند.
دوم: پس از اين دوره و پس از مرگ چهار نايب خاص، دوره «غيبت صغری» (كه مدتش عمر يك نسل است) تمام شده و «غيبت كبري» (بزرگ) فرا رسيده است كه اكنون، دراين دوره هستيم. در اين دوره ديگر «باب» يعني واسطه ورود و تماس، يا «نايب خاص»ـ يعني نماينده ويژه يا كسي كه به جاي امام كار ميكند و با مردم تماس دارد و به دست امام منصوب شدهـ وجود ندارد و تنها راه تماس مردم، با او كه رهبر است و زنده و حاضر «نايب عام» است.
اين نايب عام را كي انتخاب ميكند؟ برخلاف آن چهار تن كه امام آنها را شخصاً نصب كرده، اينان را مردم با كمك اهل خبره انتخاب ميكنند؟ چگونه انتخاب ميكنند؟
در اينجا يك مسأله بسيار اساسي و حساس مطرح ميشود. مسألهای كه از نظر تاريخي و بخصوص از نظر اجتماعي و سياسي و هم از نظر فكري و مرامي سخت عميق و شگفت آور است و در عين حال، مثال بسيار روشني است كه تشيع را تا چه حد وارونه كردهاند و اين پوستين را از رويه ديگريـ كه بدمنظره و ترس آور و زشت و بيزار كننده است (و اين رويه ديگري خودشان است)ـ بر اندام روح و انديشه و شعور و احساس و جهان و زندگي ما پوشاندهاند!
در عصر غيبت كبري، يعني دوران نامحدود تاريخي كه از قرن سوم هجري آغاز ميشود و تا خدا بخواهد ادامه دارد، شيعه يك فلسفه سياسي و مكتب اجتماعي ويژهای پيدا ميكند كه به همان اندازه كه امروز منحط وذلت آور و ضد مردم و نسبت به انسان و اراده و آزادي و انديشه انساني اهانت آميز و نفي كننده مسؤوليتهای اجتماعي و يأس آور و تسليم بار نشان داده ميشود. و، جز براي توده سربه زيري كه عمل ميكنند اما فكر نميكنند و ميپذيرند ولي نميفهمند، اساساً قابل دفاع نيست، آري، درست به همين اندازه، مترقي و عزت آور و مردمي و نسبت به انسان و اراده و آزادي و انديشه انساني حرمت آميز و تثبيت كننده مسؤوليتهای اجتماعي و بخشنده خوش بيني تاريخي و استقلال عقلي و روحي است:
با آغاز دوران غيبت بزرگ، و خاتمه كار نواب انتصابيـ كه امام به وسيله آنها، در نهان، بر مردم خويش حكم ميراند، و مردم، از طريق اين بابهای تعيين شده، با شخص رهبر تماس داشتند و وظيفه اجتماعي خود را از او كسب ميكردند و حقيقت اعتقادي مذهب خويش را از او ميپرسيدندـ رابطه قطع ميشود و مسؤوليت امام به مردم واگذار ميشود و دوران انتصاب پايان ميگيرد و عصر «انتخاب» فرا ميرسد.
«توقيع» مشهور (فرمان) امامـ كه پيش از ورود به دوران «غيبت بزرگ» صادر شده استـ نظام ويژهای را كه جانشين نظام «امامت» ميشود بدين گونه اعلام ميدارد:
«اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فيها الي رواه احاديثنا، فانهم حجتي عليكم و انا حجه الله عليهم.»
اما اينها چه كساني اند؟ و چگونه و چرا انتخاب ميشوند؟
ضوابط و شرايط انتخاب آنان را امام صادق براي توده مردم اعلام كرده است:
«اما من كان من الفقهاصائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه.»
و اين هم طبيعي است و هم منطقي و هم ضروري.
تقليد نه تنها با تعقل ناسازگار نيست بلكه، اساساً كار عقل اين است كه هر گاه نميداند، از آنكه ميداند تقليد ميكند و لازمه عقل اين است كه دراينجا خود را نفي نمايد و عقل آگاه را جانشين خود كند. بيمار خردمند كسي است كه در برابر طبيب متخصص خردمندي نكند، چه، خردمندي كردن در اينجا بيخردي است و اقتضاي تعقل تعبد است و تقليد. مهندس، طبيب، حقوقدان و رهبر يک تشكيلات انقلابي يا حزبي، هميشه تربيت شدهترين و فهميدهترين افراد را در ميان مراجعان و اعضاء خود مطيعتر و مجريتر از همه یافتهاند. زیرا شعور، این فضیلت علمی و عقلی را به آنان آموخته است که ابراز فضل در آنچه نميدانند فضولي است و اين شيوه عقل است كه دريك رشته علمي، از متخصص تقليد كند و اين قانوني است كه در همه رشتههای زندگي جاري است و هر جامعهای كه پيشرفتهتر و متمدنتر است، اصل تقليد و تخصص در آن استوارتر و مشخصتر است.
بنابراين ميبينيم كه در اين دوره غيبت كبري يك نظام انتخاباتي خاص به وجود ميآيد و آن يك انتخابات دمكراتيك است براي رهبر، اما يك دموكراسي آزاد نيست، گرچه اين انتخاب شونده به وسيله «مردم» انتخاب ميشود، اما در برابر «امام» مسؤول است. و در برابر مردم نيز، بر خلاف دموكراسي كه منتخب به وسيله «مردم»، فقط در برابر «خود مردم» كه انتخاب كنندگان و موكلين او هستند مسؤول است.
اين است كه مردم «نايب عام» را خودشان، با تشخيص و آراي خودشان، بر اساس اين ضوابط انتخاب كرده و رهبري او را ميپذيرند، و او را جانشين امام تلقي ميكنند، و اين جانشين امام در برابر امام و مكتب اومسؤول است يعني بر خلاف نمايندهای كه با نظام دمكراتيك انتخاب شده، مسؤول اين نيست كه ايدهها و ايدهآلها و نيازهاي مردمي كه او را انتخاب كردهاند برآورده كند، بلكه مسؤول است كه مردم را بر اساس قانون و مكتبي كه امام رهبر و هدايت كننده آن مكتب است هدايت كرده و آنها را بر اساس آن مكتب تغيير و پرورش دهد.
البته اين انتخاب كه يك انتخاب مقيدي است، به اين معني نيست كه همه مردم بيايند رأي بدهند و هر كس شماره آرائش بيشتر بود به جانشيني امام منتخب شود و در مسند نيابت امام قرار گيرد، بلكه چون اين فرد يك شخصيت اجتماعي است و در عين حال يك شخصيت علمي، بنابراين توده ناآشنا با علم، خود به خود شايستگي انتخاب او را ندارند و عقل حكم ميكند كساني كه آگاهي و علم دارند و ميدانند كه عالمترين و متخصصترين و آشناترين فرد به اين مكتب كيست، يعني «عالم شناسان» به اين انتخاب مبادرت ورزند. و مردم هم كه خود به خود با فضلا و روحانيون و علماي مذهب خودشان تماس و به آنها اعتقاد دارند و از آنها پيروي ميكنند، طبعاً رأي آنها را براي انتخاب نايب امام ميپذيرند. و اين يك انتخاب طبيعي است، همان طور كه درباره متخصصين ديگر اين كار را ميكنيم، مثلاً من كه بيماري قلب دارم و شخصاً هيچ گونه آگاهي طبي ندارم، بزرگترين متخصص قلب را خودم انتخاب نميكنم و معمولاً از دانشجويان پزشكي، اطباء، داروسازان و يا كساني كه آگاهي به اين مسائل دارند استخبار مينمايم كه بهترين متخصص قلب كيست و بنابر اعتقادي كه به ايشان دارم رأيشان را به عنوان رأي خودم ميپذيرم يك نوع انتخابات دو درجهای طبيعي.
اين امام، در دوره غيبت، مسؤوليت هدايت خلق و پيروانش را بر عهده علماي روشن و پاك و آگاهان بر مذهب خود ميگذارد تا ظهورش فرا رسد و آن هنگامي است كه رژيمهای حاكم و نظامهای اجتماعي در سراسر زندگي انسانها به حضيض فساد رسيده باشد.
او در كنار كعبه ندا در ميدهد و انقلابش را از آنجا آغاز مينمايد، و بعد دو نيروي عاصي بر نهضت او در زمين به وجود ميآيند:
يكي دجال، مرد مسخ شده افسونگري كه در دلها و انديشهها، اختلال و انحراف ايجاد ميكند و يك چشم است، با چشم چپ، كه در ميانه پيشاني دارد و شراره از آن ميتابد.
و ديگر مردي است سفياني كه نيرويي جمع و فلسطين و اردن را اشغال ميكند و از آنجا مقاومتش را در برابر اين نهضت آغاز مينمايد ولي نيروي او ميان مكه و مدينه نابود ميشود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#255
Posted: 23 Oct 2015 14:41
انتظار، مذهب اعتراض
بخش ۳
امام پس از ظهور و اعلام نهضت خويش در كعبه با ۳۱۳ تن که نخستين گروندگان و همگامان او هستند به كوفه ميآيد و آنجا را مركز قدرت خويش قرار ميدهد و در پشت كوفه به قدري از علما فاسد ميكشد كه جويهای خون روان ميشود و مبارزه را با شمشير و جهاد و كشتار آغاز مينمايد و حكومت عدل را «درسطح جهاني» استقرار ميدهد و از همه ستمكاران تاريخ انتقام گرفته، شكست كربلا را جبران ميكند و تمام رهبران و پيشوايان به حق، انبيا و ائمه شيعي را كه نتوانستند هدف خودشان را تحقق بخشند، و پايمال و شكستخورده ظلم و زور شدند به حكومت حقه خويش ميرساند و نظام عدالت، به جاي زور، و تقوي، به جاي فساد، و برادري به جاي نفاق و خصومت، چنان در دنيا مستقر و استوار ميشود كه گرگ و ميش از يك آبشخور آب ميخورند.
پرچمي كه به دست دارد پرچم مسلمانان در جنگ بدر و شمشيرش، شمشير علي (ذوالفقار) است، زرهي كه بر تن دارد زره رسول خدا پيغبمر اسلام، و پايتخت قدرتش كوفه و آغاز ظهورش كعبه است، و بعد از استقرار حكومت جهاني عدل، كشته ميشود.
اين تمام كليات طرز تفكر شيعه امروز درباره امام زمان است.
من شخصاً به اين طرز تفكر، و طرح اين شكل اعتقادي بيش از طرحي كه در ذهن تحصيلكردههای روشنفكر مذهبي است و ميكوشند تا اصل امام زمان را با اصول فيزيولوژي و فيزيك و شيمي و بيولوژي اثبات كنند معتقدم.
يكي از دانشجويان اخيراً از من پرسيده بود كه آيا «به دليل اينكه علوم طبيعي عمر محدودي براي انسان قائل نيستند و يا آن چنانكه بعضي از نويسندگان دانشمندـ كه من شخصاً به آنها احترام ميگذارمـ اخيراً ميخواهند اثبات كنند كه: چون عمر انسان محدود نيست، پس ميتوان يك عمر چند هزار ساله را پذيرفت، براي امام زمان ميشود چنين استدلالي را به كار برد؟ »
در جوابش عرض كردم: من كار ندارم كه ميشود يا نميشود.
بياييم به جاي حل اين مسائل و به جاي اينكه اذهان و افكار را به اين مطالب ذهني و كلاميـ به صورت قديم و يا جديدشـ متوجه كنيم به يك مسأله بزرگتر توجه كنيم و آن اينكه «اعتقاد به اين اصل چه فايدهای دارد؟ » مهم اين است كه دريابيم اعتقاد و يا عدم اعتقاد به اين اصل چه نقش مثبت و يا منفي ميتواند در رسالت، مسؤوليت، سرنوشت و وظيفه فردي و اجتماعي ما داشته باشد؟ و يا درزندگي امروز ما چه تأثيري ميتواند به جاي گذارد؟
من در تحقيقات اسلامي به يك اصل معتقدم و اين اصل را در تمام بحثهایی كه راجع به مذهب و اسلام ميشود، صادق ميدانم و آن اين است كه به جاي اينكهـ مثل علماي قديم يا جديدـ اعتقاد به يك اصل را از راههای علمي و منطقي و يا تئوريهای فيزيك و شيمي و كلام و فلسفه اثبات، و حق و باطل آن را به اين شكل و با اين وسائل تحليل كنيم بيایيم يك ملاك مطمئنتر از نظر حقيقت يابي و مفيدتر از نظر زندگي اجتماعي بيابيم و به كار بريم.
ما كه مسلمانيم، آدم و بهشت و نبوت و وحي از اصول اعتقاديمان است، به طور مشترك، و اختلافمان در برداشت و نوع تلقيمان از اين اصول است، تو جوري برداشت ميكني، من جور ديگر و سومي جور ديگر، آيا برداشت من از اين مسأله اسلامي درست است؟ آيا برداشت تو؟ و يا آن طوري كه ديگري ميفهمد؟ و يا اصلاً هيچ كدام؟ يكي استدلال فيزيك و شيمي و فيزيولوژي و بيولوژي ميكند، ديگري استدلال كلامي، و ديگري استدلال عقلي و فلسفي، ديگري عرفاني و اشراقي و. . به سادگي ميتوان فهميد كدام درست است. اگر ديديد كه استنباط من مثلاً از اصل «امامت» و اعتقاد به آن، با طرز تحليلي كه ميكنم و جوري كه ميفهمم، در زندگي شخص معتقد به اين اصل، و جامعهای كه به اين اصل اعتقاد دارد تأثير مثبت و سازنده و مترقي دارد. پس اين استنباط درست است، حقيقت دارد. و اگر استنباطي كه ما از اين اصل ميكنيم و براي آن پنجاه تئوري علمي هم ازقول علما و جامعه شناسان و شيمي دانان و فلاسفه قديم و جديد هم داريم ديديم كه در زندگي ما اثر سازندهای ندارد، در بينش و تفكر اجتماعي و روشني فكري ما تغييري نميدهد، بايد در درستي نظريه مان شك كنيم.
اگر در يك جامعهای عدهای امامت را به اين شكل كه تو استدلال و اثبات كردي نپذيرفته و معتقد شدند چه تغييري در سرنوشتشان حاصل و چه اثري در وظيفه شان خواهد داشت؟ سرنوشت كساني كه به اين اصل معتقدند با آنهایی که اعتقاد ندارند چه تقاوتي دارد؟ بعد ميبينيم كه من و تو به امامت معتقديم ولي ملتهای ديگري هستند كه اعتقادي به اين اصل ندارند و وضع زندگيشان با ما چندان فرقي نداشته و حتي از ما بهتر است. وقتي آثار اين عقيده به كيفيتي است كه ميبينيم، بايد ديد عيب كجا است. آيا اعتقاد به امامت اصل درستي نيست! نجات نميدهد؟ عزت نميدهد؟ مسؤوليت نميدهد؟ آگاهي نميدهد؟ ارزش انساني نميدهد و انحطاط ميآورد؟
اين را نميتوان گفت، به دليل آنكه همه مان معتقد به اين اصل هستيم كه اسلام و تشيع مذهب زندگي ساز و عزت بخش است، يا آن طوري كه ما این اصل را ميفهميم غلط است؟ نميشود اصل امامت يك اصل حقي باشدـ چنانكه واقعاً هستـ و ما به اين حقيقت به درستي آگاه شده باشيم و در عين حال سرنوشتمان عبارت از بدبختي و ذلت باشد.
علي (ع) شخصيتي است كه ملت ما به او معتقد است، معتقد بودن به او يا دلبستگي و عشق و ايمان به فرزندش حسين يك اصل است، ميبينيم ما به حسين معتقديم، اما زندگيمان از آخرت يزيد هم بدتر است. آيا اعتقاد به رهبري علي و اعتقاد به نهضت حسين به درد شب اول قبر و سؤال و جواب آنجا ميخورد؟ و بعد که سرمان را توي قبر گذاشتيم و زندگي پس از اين جهان را آغاز كرديم فرق بين ما و كساني كه اساساً به اين اصل معتقد نيستند پديدار ميشود؟ هرگز: «من كان في هذه اعمي فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا» (هر كه اينجا كور باشد، در آخرت نيز كور است و بلكه گمراهتر است): پس امامت و ولايت بايد به درد اينجا بخورد تا در آنجا هم نتيجه بدهد.
آيا ميتوانيم در اين شك كنيم كه اصولاً اعتقاد به رهبري علي انحطاط آور است؟ و يا دلبستگي به نهضت و رسالت حسين خمودي و سستي و ذلت ميآورد؟ نه، حتي يك روشنفكر غير مذهبي هم اگر آزاديخواه باشد چنين شكي نميكند. پس هزار و يك دليل هم اگر در اثبات عقيده و تلقي فعليمان از تشيع علي و عشق به حسين بياوريد مسلم است كه نوع تلقيای كه از اين دلبستگي، از اين نهضت و اين نوع تصويري كه از چهره عليیا حسين درذهن داري غلط است. اين را بايد تصحيح كني، جز اين امكان ندارد. پس ميبينيم كه يك ملاك محكم و روشن كه همه ميتوانند به سادگي بفهمند و درك آن فلسفه و كلام و فيزيك و شيمي نميخواهد، در دست همه مان هست و آن اينكه اگر شيعه هستيم، اگر مسلمان هستيم و به اصول اسلامي يا شيعي معتقديم ولي اين اصول در سرنوشتمان، اثري نداشته و چنانكه منكر هم باشيم باز در وضع ومسؤوليت و جبهه گيريهای اجتماعيمان و زندگي فردي و جمعيمان فرقي نميكند، معلوم ميشود در نوع شناختي كه از اين اصول داريم بايد شك كنيم. زيرا همه ما به اين اصل اعتقاد مشترك داريم كه امكان ندارد يك ملتي مسلمان باشد و به رهبري علي و راه او معتقد، ولي اين اعتقاد هيچ فايدهای در زندگيش نداشته باشد.
بديهي است كه، به قول عيسي «هر درختي را از ثمرش بايد شناخت» و ثمرات شجره اعتقاد ما اين نيست، پس بياييم به جاي اينكه به حل مشكلات ذهني و كلاميـ كه غالباً خودمان آنها را ميتراشيمـ بپردازيم، از ديد ديگري مسأله را مطرح كنيم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#256
Posted: 23 Oct 2015 14:42
ادامه پست قبلی
بدين ترتيب كه از همان اول از خودمان و از كسي كه يك عقيده اسلامي را بيان ميكند بپرسيم: فايدهاش چيست؟ براي چه گفته شده؟ چه تأثيري بر جامعه و سرنوشت فرداي ما دارد؟ و اعتقاد يا عدم اعتقاد به آن علاوه بر آثار اخروي در زندگي پيش از مرگ ما چه اثري را داراست؟
چون معتقديم كه اسلام دين زندگي است و كهنه نشده، يعني هر قصهای كه در قرآن هست و هر عقيدهای كه در اسلام و مذهب تشيع مطرح است، بايد در زندگي امروزي و سرنوشت فردي و جمعيمان، در آگاهيمان، در عزت و شخصيت و استقلالمان نقشي داشته باشد كه كساني كه به آن معتقد نيستند از اثرش محروم هستند.
اگر چنين بود پس نوع برداشت مسأله درست است، والا اگر هزار دليل هم داشته باشد غلط است، زيرا «و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنينـ لله العزه و لرسوله و للمؤمنين»، پس اگر ديديم مؤمنين عزت ندارند بلكه ذليلاند و از نظر شعور و فرهنگ واقتصاد و تمدن و قدرت نظامي، كفار بر آنها برتري و بالايي دارند، بايد يقين كنيم كه ايمانمان عوضي است و اسلام را وارونه به ما فهماندهاند!
حال به سادگي ميتوان فهميد كه در مورد امام زمان بهتر است به جاي اينكه اين مسأله را طرح كنيم و با استدلال ذهني و شرح و بسطهای كلامي وفلسفي و عرفاني و حتي فيزيك و فيزيولوژي جديد اثبات كنيم كه امام كجا غيب شده و چگونه غيب شده و الآن كجا است و چه جور زندگي ميكند و چه ميخورد و چه وضعي دارد و غيب چيست و غايب شدن چگونه است و ... مسأله را بدين شكل مطرح كنيم كه اصولاً اعتقاد يك فرد، يك گروه، يك ملت به امام زمان، به انتظار و همچنين به اصل انقلاب آخرالزمان، چه ارزشي از نظر زندگي اجتماعي امروز دارد؟ و مفاهيم و هدفهایی را كه در اين اصل اعتقادي هست استخراج كنيم، مسؤوليتهای خود را در برابر اين عقيده و در عصر غيبت بفهميم، بفهمانيم، و بدان عمل كنيم.
اين يك «پيشنهاد» نيست، «نظريه» من نيست، بينش و روح اسلام نخستين اين است. اين دو امام زمان، دو امامت، دوشيعه ودو اسلام است. يكي اسلام به عنوان «ايدئولوژي» (يعني، مكتب اعتقادي، اعتقاد مرامي و هدايتي، يعني دين) كه مسائل اعتقادي و مراسم عملي و حتي عبادي آن، عاملي است براي تكامل معنوي انسان و عزت و رشد اخلاقي و فكري اجتماعي و «سلاحي» است براي ترقي زندگي نوع انسان و جنبه عملي دارد و براي پيش از مرگ هم مفيد است. ديگري كه مجموعه علوم و معارف و دانشها و اطلاعات بسيار از قبيل فلسفه و كلام و عرفان و اصول و فقه و رجال و ... است. اسلام به عنوان يك «فرهنگ».
اسلام، به عنوان ايدئولوژي، ابوذر ميسازد، اسلام، به عنوان فرهنگ، ابوعلي سينا؛ اسلام به عنوان ايدئولوژي، مجاهد ميسازد، اسلام به عنوان فرهنگ، مجتهد ميسازد. اسلام به عنوان ايدئولوژيـ يعني عقيدهـ روشنفكر ميسازد، و به عنوان فرهنگ، عالم. عقيده اسلامي است كه مسؤوليت و آگاهي و هدايت ميدهد. علوم اسلامي يك رشته خاص علمي است كه يك مستشرق نيز ميتواند فراگيرد، يك كج انديش مرتجع يا بد انديش مغرض هم ممكن است آن را واقعاً داشته باشد. اين است كه يك فرد تحصيل نكرده ممكن است اسلام را درستتر فهميده باشد و اسلاميتر فكر و زندگي كند و مسؤوليت اسلامي را تشخيص دهد و تا يك فقيه يا عالم اصول يا فيلسوف و عارف. كسي كه مثلاً رسائل و مكاسب را خوانده است به احكام اسلام واقف ميشود و اما آنكه شرح حال و زندگي پيغمبر را خوانده است، معني اسلام را شناخته.
به هر حال عقيده من اين است كه کسی که مثلاً كتاب اسفار ملاصدرا يا شفاي ابوعلي را تحصيل كرده يك فيلسوف اسلامي است اما كسي كه نهج البلاغه علي (ع) را ميشناسد اسلام شناس است. اسلام به عنوان عقيده را بايد در قرآن، زندگي پيغمبر، شناخت اصحاب و پروردگان نمونه مكتب اسلام شناخت، يعني همان منابعي كه امروز حتي در ميان دانشمندان اسلامي و برنامه رسمي تحصيلات اسلامي متروك مانده و در ميان مردم مجهول است. اشعار شعراي جاهليت عرب در مدارس اسلام به عنوان متن ادبي تدريس ميشد و نهج البلاغه هرگز به هيچ عنوان! فلسفه يونانيها و منطق ارسطو برنامه درسي بود و تفسير قرآن نه، سيره پيغمبر اسلام و شرح حال و افكار و شيوه زندگي و مبارزات ائمه مطرح نيست و اگر هم استثنائاً چند نفري به خواست فردي خود تحقيق كنند، علم اصلي حساب نميشود، فضل است! اين است كه متأسفانه طرز تفكر و بينش ما در مسائل اسلامي، با روش اسلامي و روح و اثر آن بيگانه است. قرآن و طرز فكر و شيوه زندگي پيغمبر و پروردگان وي هميشه ميكوشند تا افكار مسلمانان را از مسائل ذهني و طرح معماهاي غير واقعي و تفكر در مسائل غيبي و بحث از آنچه يا بيثمر است يا غير ممكن متوجه زمينههای عيني و عملي و مثبت كنند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#257
Posted: 23 Oct 2015 14:42
انتظار، مذهب اعتراض
بخش ۴
اكنون عقيده به امام زمان را از اين وجهه بررسي كنيم، و لازم است قبل از طرح موضوع يك نكته را تذكر دهم و آن اينكه من جامع معقول و منقول نيستم و فقط در يك رشته خاص چيزي بلدم و همه مسائل را از همان وجههـ كه وجهه اجتماعي و جامعه شناسي استـ مطرح ميكنم و وجوه ديگر مسأله را متخصصين و كساني كه در اين رشتهها كار كردهاند و آگاهي دارند بايد طرح كنند. بنابراين، اين را بايد يادآوري كنم كه آنچه ميگويم تمام آنچه دراين باب بايد گفته شود نيست، بلكه آن چيزي است كه من ميتوانم در اين باب بگويم و اين يادآوري براي همه مسائلي كه در اسلام مطرح ميكنم صادق است و اين بديهي است، ولي بسياري از مؤمنيني كه به مسائل علمي و تحقيقي آشنايي ندارند، اين نكته را متوجه نيستند، بخصوص كه در مسائل ديني، هنوز اصل تخصص براي همه روشن نيست، گرچه تخصص در فرهنگ قديم اسلامي ما وجود داشته است و فقيه، محدث، متكلم، فيلسوف، مورخ، عالم اخلاقیات، ادبيات، عرفان، معارف الهي و ... و حتي رشتههای ديگري كه امروز از حوزه علوم اسلامي خارج شده است از قبيل طب، از يكديگر جدا بودهاند ولي امروز همه فقيهاند (جز افراد استثنايي) ولي متأسفانه، با اينكه عالم روحاني ما غالباً متخصص رشته خاص فقه است، مردم عادت كردهاند كه مسائل گوناگون اسلامي راـ در هر موضوعي و رشتهای و از هر بعديـ از زبان وي بشنوند ولي چون اسلامـ برخلاف مذاهب ديگر، مثل مسيحيتـ در همه زمينههای زندگي فردي و اجتماعي، معنوي و مادي دخالت ميكند و نظر دارد، و از طرفي فقه به معني اصطلاحي امروز يك رشته خاصي از علوم اسلامي است، طبعاً بسياري از مسائل اسلامي و يا ابعاد بسياري از يك مسأله اسلامي اساساً مطرح نمیشود و مجهول میماند و یا اگر هم مطرح شود در محدوده فقهی و یا سطحي و مجمل بيان ميشود و اين است كه امروز بخش عظيمي از حقايق قرآن كه مربوط به انسان شناسي، فلسفه تاريخ و جامعه شناسي و علوم طبيعي است و قسمت اعظم عناصر تشكيل دهنده مكتب اسلام كه جنبه اقتصادي، روانشناسي، اخلاقي، فلسفي، سياسي دارد، يا تاريك مانده است يا بد و كج و بياثر در ذهنها عنوان شده است. مثلاً عقايدي چون توحيد، معاد، عدالت، امامت، شفاعت، اجتهاد، عبادت، سنت، وصايت، تقوي، يا احكامي چون حج، زكات، جهاد، تقيه، تقليد، امر به معروف، نهي از منكر و ... مسائلي است كه غير از جنبه فقهي يا روايي آن، جنبههای جامعه شناسي، اقتصادي، سياسي، اخلاقي، انسان شناسي، فكري و عملي بسيار عميق و قوي دارد كه تنها به اين دليل كه مسائلي مذهبياند، مردم از مقام روحاني كه فقيه است توقع دارند كه از همه جهت بياموزند. در صورتي كه بايد در اين مسائل هم تخصصـ به معني وسيع و علمي و امروزيـ به وجود آيد، بدين معني كه مثلاً مبحث طهارت را فقيه فقط ازنظر حكم فقهي آن طرح كند و متخصص بهداشت، ميكروبشناسي، طبيب و شيميدان، از نظر علمي تحليل و تعريف كند، زكات را فقيه از يك نظر، اقتصاددان از نظر ديگر و جامعه شناس از نظر ديگر بررسي كند و امامت نيز به همان اندازه كه يك بعد روايتي و كلامي دارد (كه از اين نظر هم يك مسأله فقهي نيست)، مستقيماً يك مكتب اجتماعي، فكري و سياسي است و از هر يك از اين جنبهها بايد به وسيله جامعه شناسي، عالم علوم سياسي و متخصص مكتبهای اجتماعي و ايدئولوژيهای گوناگون و رژيمهای حكومتي و نظامهای طبقاتي و اجتماعي و فلسفه رهبري، تجزيه و تحليل منطقي و علمي شود تا هم اين مسائل ازهمه زوايا و ابعاد بررسي شده باشد و هم از نظر عقلي و فكري در ميان متفكران و تحصيلكردهها و روشنفكران هر عصري وتمدني قابل طرح و قبول گردد و از اين راه است كه عقايد مذهبي نيز پابه پاي تحول و تكامل اجتماع و فرهنگ و علوم حركت ميكنند و هرچه جامعه و علم پيشروي ميكند، فهم و درك و تلقي مفاهيم مذهبي نيز پيش ميروند زيرا جنبه روايي و حكمي اين عقايد و احكام هميشه ثابت است و بنابراين، در اين جنبهها است كه ميتواند تحول و تكامل يابد.
يكي از این مسائل، مسأله «انتظار مهدي موعود» است كه روايات و احكامي كه در تشيع به اين اصل مربوط است ثابت و مشخص است ولي فهم آن از طرف مردم هر عصري وتحليل اجتماعي آن و استنباط مسؤوليتهایی كه لازمه اين اعتقاد است و ارزيابي علمي و جامعه شناسي اين فكر و بررسي آثار اين عقيده در زندگي اجتماعي و سياسي و فردي و فكري معتقدان به آن، بر حسب زمان و مكان و پيشرفت علوم انساني و پيش آمدن شرايط تاريخي و سياسي متغير و متنوع است و اينها مسائلي است كه جامعه شناسي و فلسفه تاريخ و انسان شناسي بايد بدان بپردازد.
اين است كه مسأله انتظار را من از اين نظرگاه بررسي ميكنم، نه از نظر روايتي و كلامي و فرقهاي، بلكه از نظراجتماعي و تاريخي و طبقاتي. نه اثبات و استدلال و بحث اعتقادي در خود عقيده، بلكه ارزشهای انساني، آثار اجتماعي و نقشي كه در تاريخ، جامعه، زندگي، مسؤوليت فردي و طرز تفكر دارد يا ميتواند داشته باشد.
اصل انتظار به معناي كليـ نه انتظار خاص شيعيـ دو نوع است: «انتظار منفي و انتظار مثبت». اين دو انتظار درست ضد يكديگرند: يكي بزرگترين عامل انحطاط است و ديگري بزرگترين عامل حركت و ارتقاء، يكي تن دادن به ذلت و توجيه «وضع موجود»، ديگري پيش رونده و آينده گرا. مشكل فهميدن اين مسأله و اين بحث هم از اينجا ناشي ميشود كه هر دو انتظار است.
انتظار به اين معني است كه گروهي «منتظر» باشند كه نجات بخشي خواهد آمد. پس اين فكر چهار پايه اساسي دارد.
۱. اسارت
۲. غيبت
۳. انتظار
۴. نجات.
همين چهار اصل با همين معني ميتواند منفي باشدـ چنانكه اكنون هستـ و ميتواند مثبت باشدـ چنانكه بود و بايد باشد.
از انتظار و اعتقاد به اينكه نجات بخشي كه اكنون غايب است خواهد آمد و عدالت را مستقر خواهد كرد و بشريت را نجات خواهد داد و حقيقت و عدل و برابري پيروز خواهد شد، به صورت منفيش، دشمنان عدالت و عاملين فساد و تبهكاري و كساني كه هيچ مسؤوليتي درزندگيشان نميشناسند و هيچ حدي شرارت و فسادشان را محدود نميكند استناد ميكنند، به اين معني كه مردم را قانع و معتقد ميكنند كه نجات بشر و استقرار عدالت فقط و فقط موكول به ظهور نجات بخش خاص غيبي است نه هيچ كس و كسان ديگر. اگر تو به خاطر عدالت برخاستهای و يا ديگري به خاطر آزادي و نجات ملتي يا جامعهای يا بشريت برخاسته و تو هم دنبالش افتادهای بيهوده است. يا دروغ ميگويي كه عدالتخواه و آزادي طلب و نجات بخشي و يا اينكه فريب ديگري را خوردهاي، يا هر دو گرفتار يك توهم شدهايد، عامل اصلي فساد و ظلم، از اصل غيبت و از اينكه رهبر حقيقي و پاك و معصومـ كه عدالت را بايد استقرار بدهد و حكومت آزادي و داد را استوار بكند و فساد و ظلم را نابود كندـ غايب است استفاده ميكند و چنين استدلال ميكند كه اگر من عدالت را استقرار نميدهم و اگر قدرتي يا حكومتي ظلم و فساد ميكند جبري و طبيعي است، غير عادي نيست و چون طبيعي است بايد پذيرفت كه پذيرفتني است و چون ناگزير و حتمي است در برابرش مخالفت و مقاومت ممكن نيست و هر كوشش و فداكاري در راه عدالت و اصلاح عموم بيهوده است، پوچ است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#258
Posted: 23 Oct 2015 14:43
ادامه پست قبلی
بنابراين اعتقاد به غيبت، اعتقاد به انتظار و اعتقاد به نجات بخش غيبي بزرگترين سلاح براي دفاع از وضع موجود و بزرگترين عامل براي توجيه فسادي است كه با يك منحني تصاعدي روز به روز بالاتر ميرود و همچنين بزرگترين عاملي است كه به مردم بباورانند كه به ظلم تن دهند و با فساد خو گيرند و به اينكه زندگي اجتماعي به سراشيبي ميرود، مؤمن شوند كه اين ناموس خلقت و طبيعت و مشيت خداوند است تا وقتي كه نجات در آخرالزمان پيش بيايد و نه حال، و آن هم به دست «او» و نه من و تو!
البته تو ميتواني با عامل فساد و زور، در دلت، مخالف باشي، او را لعن و نفرين كني، پارسايي پيشه كني و گوشهگيري، و متقي باشي، اما نميتواني در عمل با او مخالفت بكني براي اينكه بيهوده است، در برابر جبر تاريخ، در برابر مشيت الهي ايستادن است.
اين است بهترين ضمانت اجرا و عامل آسودگي خيال و فراغت بال هميشگي براي اين گروهي كه به قول حضرت امير: «هميشه شرارت را آشكار ساخته و همه نيروهايشان را بسيج و قدرت هايشان را يكپارچه ميكنند تا مردم را چپاول كنند و يا بر سپاهي فرمان رانند و يا از منبري بالا روند»: و همان سه قيافه هميشگي كه در وراثت آدم گفتم و در قرآن هست، فرعون و قارون و بلعم باعورا، زور، زر، تزوير! براي اينها بهترين فرصت «غيبت» است. زيرا نجاتبخش مردم و پيام آور عدل و حكومت حق غايب است، دورهاش نيست و بنابراين در اين دوره، نه مسؤوليت صلاح دارند و نه مسؤوليت اصلاح. كه فساد وتبعيض جبري است. و باز براي گروه ديگري «غيبت» يك فرصت بسيار خوبي است. فرصت بزرگي كه بخصوص از زمان صفويه حداكثر استفاده، يعني سوءاستفاده از آن شد. گروهي كه هيچ گونه صلاحيت نيابت امام غايب را ندارند، با تشبث و حيله و دسيسه جاي نواب حقيقي امام غايب را غصب كنند و با فقدان شروطي كه از طرف معصوم بيان شده به عنوان «نايب امام غايب»، زمام افكار و ايمان شكل و عقايد و سرنوشت زندگي اجتماعي و مسؤوليتهای مردم را در دست گرفته و خلق را به نام دين و به نيابت امامت حقيقي او، به هر جا كه خودشان و همدست هايشان (دو گروه ديگر: زور و زر) ميخواهند برانند و حقوقي را كه امامـ براساس دين خدا و پيغمبر و شرع اسلام و تشيعـ به مردم دارد، اينان به نام او، و نيابت او، به خود اختصاص دهند. يعني، چون امام هم رهبر دين مردم است و هم حاكم دنيايشان، بر جان و مال خلق، از خودشان ذيحقتر و «اولي»ترند و هم فكرشان در اختيار او است و هم زندگيشان، اينان، هم به نمايندگي او، مردم را از نظر روحي و فكري برده خويش میكنند و هم به نيابت او، از نظر مالي استثمار مينمايند و مردم موظف به پرداخت وجوهي ميسازند كه درحكومت اسلامي و نظام شيعي، ميبايست به پيغمبر و پس از او به جانشينش يعني امام بپردازد. و چون اينها نايب خاص امام نيستند كه شخصاً تعيين كرده باشد و از طرفي انتخاب رسمي هم وجود ندارد و ثانياً مردمي هم كه بايد به آنها رأي بدهند فاقد رأياند و مريد بياراده و ناآگاه و بيتشخيص همانهايند و تفكر و تعقل در مسائل ديني را از آنها منع كردهاند و به جاي شناخت مذهبي و خودآگاهي و روشني، تقليد فكري و تلقين احساسي و تسليم كوركورانه را در توده مردم تقويت كردهاند و مريدان و مؤمنان خود را نه همچون مسلمانان عصر پيغمبركه در برابر شخص او استقلال رأي داشتند و در پارهای از موارد نظر ميدادند و مورد مشورت قرار ميگرفتند، بلكه همچون گوسفندان زبان بسته رام و مقلدان بيچون و چرا پروردهاند و انسان را در اسلامي كه خدايش هم در سخن گفتن با او لحن دوست ميگيرد و هنگام صدور حكمي یا طرح حقيقتي توجيه و استدلال ميكند و علت يا نتيجه و فايده و دليلش را بيان ميكندـ اينان را راست و صاف، به صورت عوام كالانعام درآوردهاند وـ برخلاف پيغمبر و علي كه براي بدويان عرب جاهلي سخن ميگفتند و منبر ميرفتندـ منبر رفتن براي مردم اين عصر را ننگ ميشمارند و تبليغ دين را كسر، و كار تفسير قرآن و ترجمه نهج البلاغه و تأليف كتاب و نقل سخنان پيغمبر و بيان سيره رسول و زندگي ائمه و سخن گفتن از قیام حسین و کار زینب را در شأن نیمچه فضلای دست دوم و سوم و متفرقه تلقي مينمايند و كار روضه خوان و آواز خوان و «اهل منبر» و نه «اهل علم». و تنها كارشان براي دين مردم، «پيش نمازي»، و تنها اثر علميشان، در انجام رسالت خطيرشان، «رساله»، و تنها رابطه متقابلشان با اجتماع، دستي براي «گرفتن» و «دستي براي بوسيدن» و تنها جهاد و اجتهادشان در رهبري مردم و مسؤوليت جانشيني پيغمبر و امام و مبارزه با انحرافهای فكري و اجتماعي و بدعتهای كفرآميز و نفي عوامل بدبختي و رفع موانع سعادت و جواب همه مشكلات علمي و عقلي و تعهد خطير امر به معروف و نهي از منكر، صدور مكرر يكنواخت قالبي دو كلمه «يجوز» و «لايجوز».
مردمي كه با كانون علوم مذهبي خود اين گونه تماس داشته باشند و از «اهل علم» مذهب خود همين اندازه بهره فكري و عقلي و علمي بگيرند و شناخت حقايق دين و شخصيتهای ديني شان را به اصطلاح خودشان به عهده «اهل منبر» واگذارند و در جامعه دينيای كه عالم دين در محراب فرو ميرود و غير عالم بر منبر بالا ميرود، در نظامي كه فقيه مجتهد جامع علوم معقول و منقول مذهب، لازمه علم را سكوت ميشمارد و حرمت اجتهاد را در هاله روحانيت و حريم اشرافيت علمي، محبوس شدن، و نشر حقايق اسلام و معرفي عقايد تشيع و پرورش افكار مردم را به «هنرمندان» وا ميگذارد و ...
آري، در چنين جامعهاي، مردم مذهبي كجا رشد فكري و شعور اجتماعي و شناخت اسلامي دارند كه بتوانند شايستهترين شخصيت علمي خود را، كه هم اسلام را خوب بشناسد و هم زمان را، هم روشنفكر و هوشيار باشد و هم پاك و استوار، هم لايق و شجاع و هم ساده و فروتن، هم باتقوا و هم باشعور هم فداكار و هم عميق، هم اهل ايمان و احساس، و هم مرد عقل و علم و ... مستقيماً تشخيص دهند و ازميان گرد و غباري كه «مارقين» و «ناكثين» و «قاسطين» درفضاي جامعه برانگيختهاند و با قدرت زور و زر و سمپاشيها و شايعهسازيها و تفرقهاندازيها و تحريكات و پنهانكاريها و توطئهها و تبليغات بيامان امويها كه دشمنان ريشهدار و آشتيناپذير و لايق و هوشيارند و غرضورزيها و حسدهای شخصي و عقدهگشاييهای خصوصي و خودخواهيها و بيانصافيها و حقكشيها و نفاقها و شهرتطلبيها و مقامپرستيها و انتقامجوييهای همراهان و همصفان پيشين و همپيمانان پيمانشكن چون طلحه و زبير كه سابقه ايمان و عقيده دارند و گذشته پاك به افتخار، و چهرههای محبوب و مشهور ديناند و سالها هفكر و همگام حقيقت و مردمي آگاه و روشن و بهانگيزههای شخصي و كينهتوزيهای خصوصي از پشت خنجر ميكشند و به حقيقتي كه خود بدان معتقدند خيانت ميكنند و دوست را،رايگان، بهدشمن ميفروشند و بيمزد و منت،رودخانه را،براي بهانهجوييگرگـ كهدركمين بره معصوم و بيصاحب استـ گلآلود ميكنند، گرچه خود نيزـ در نوبت ديگرـ طعمه ديگر اويند!
و نيز از ميان چهرههای مقدس مآب خوارج كه تقوا و رياضت از آن نمايان است و پينه سجود بر پيشاني عابدشان پيدا، و حافظ قرآن و شب زندهدار و از عشق خداگدازان و از هول عذاب فردا لرزان و در تعصب دین نیرومند و در راه خدا جان بر کف و بر نابود کردن بیدین مصمم و شعارشان «لا حكم الاالله» و زندگيشان وقف مسلمين و مردمي عابد و زاهد و متعصب و عامي و بيشعور و كج فهم و خشك و لجوج و خطرناك و دلباخته دين و بازيچه كفر، و ابزار مقدس جنايت و فريب خور فريبنده مؤمن حقيقت كش و ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#259
Posted: 23 Oct 2015 14:43
انتظار، مذهب اعتراض
بخش ۵
آري، در چنين طوفاني و از ميان چنين رنگها و نيرنگهايي، عوامي كه مثل انعام پرورده شدهاند، توان آن را دارند كه چهره «علي وار» زمانش را بازشناسند و او را در خلوت خاموشي و تنهايي و محكوميتش بيابند، از زير ضربههای دشمن و دوست بيرون كشند و بر كرسي ايمان و زندگي خويش بنشانند و سرنوشت معاش و معاد، عقل و احساس، خود و جمع و حال و فرداي خود را به او سپارند؟ در چنين جامعهای و جوي، معمولاً عوامل استثمار و استبداد و استحمار مردم، جناحهای مارقين و ناكثين و قاسطين، كه بر انديشههای فلج شده و ايمانهای منجمد شده آفتاب نخورده حكومت ميرانند، در «سقيفه»های پنهان و آشكار، اجماع قبايل و افواج اصحاب كبار و انصار خويش را، بر «شيخ» و يا «شيخين» و يا «شيوخ» خويش فراهم ميسازند و آنگاه، در مسجد و مساجد، از عوام كالانعام «بيعت ميگيرند» و سيماهاي ساده و صميمي و «علي گونه» راـ كه اگر هست، باز در اينجا هستـ در محاق فرو ميبرند و به سادگي كنارشان ميزنند و يا لااقل، يكي در كنار ديگران.
اين است وضع، در دوران غيبت و تقليد و تقيه، كه دستگاههای زور و تزوير، از اصل «انتظار» و «غيبت» فرصت طلبي ميكنند زيرا، در دوره تقيهـ چنانكه باز علي (ع) ميگويدـ پاك مردان آگاه و مخلص، در گمنامي و خواري، از معركه زنده و جريان حيات و حركت و زندگي بر كنار ميمانند، دل دردمند و داغدار، جان سوگوار و مجروح، افسرده و نوميد، شكست خورده و مطرود، تنها و بيتوان و ... اينان تكمرداني هستند كه گروه و طبقه ندارند، خلق را با اخلاص، به روشنايي و حق خواندند اما بيثمر، تلاش كردند و شكست خوردند و در توان كم شدند؛ كشته شدند و در شمار كم شدند.
به اين شكل ميبينيم كه زمام مذهب، تفسير مذهب، تفهيم مذهب، آگاهي مذهب و همچنين رسالتي كه مذهب بر عهده مردم مينهد و بايد به وسيله امام انجام گيرد توسط گروهي به نيابت او و به نفع خودشان و گروههای وابسته شان، تعهد ميگردد.
يكي از علماي سابق اصفهان كه همه او را ميشناسند و خيلي ساده و متقي بود و بسيار محتاط، از ترس آنكه سهم امام به نااهل نرسد، پولهایی را كه از بابت وجوهات و سهم امام ميگرفت، به اين عنوان كه من نميدانم درچه مورد و به چه نحو خرج كنم تا امام واقعاً راضي باشد، در محلي كه هيچ كس خبر نداشته پنهان مينمود تا هر وقت امام زمان ظهور كرد، خودش با علم امامت، محل پولها را ميكند و به مصرف واقعيش ميرساند! در همان دورهای كه فلان طلبه شكمش از گرسنگي در فغان و در غوغا بود، بلكه مبلغان و مروجان صميمي و حقيقي در مضيقه و عسرت بودند و زماني كه مذهب اين اندازه به كمك مادي احتياج داشت و مسؤولين مذهب حقاً ميبايستي در معرفي مذهب و آگاهي عمومي اين پولها را به مصرف ميرساندند آن را بدين صورتها از بين ميبردند.
البته اين بدترين صورتي نيست كه اين پولها از بين رفته، بلكه از اين بدترش هم هست، كه شرح آن ناگفتن اولي. اين است كه، وقتي، مردم يك جامعه قدرت انتخاب و تشخيص را نداشتند و نتوانستند «امام گونه»ای را به نيابت امام برگزينند و همدستيها و همداستانيهای آگاهانه و ناآگاهانه، مستقيم و غير مستقيم ميان «جهل خويش و مرض دوست و غرض دشمن» توانست چهرههای تابناك پاكي و هوشياري و عشق و اخلاص و پايداري و دليري و دانش و ... را يا به فراموشي سپارد و يا لكهدار نمايد، آنگاه، به جاي آنها، كساني بر سرنوشت روح وايمان و زندگي و مذهب اين جامعه مسلط ميشوند كه يا ناپاكان تيزمغزند و يا پاكان بيمغز و اين هر دو يكي است؛ نه، دومي بدتر است.
و گروه ديگري ميگويند: اكنون كه حكومت حق و استقرار عدالت را به ظهور منجي غيبي موكول كرديم، پس در حال حاضر راه باز است براي حكومت هر ناحقي و ميدان باز است براي اينكه هر نظامي، هر رويهای و هر رژيمي را در حكومت خود پيش بگيريم، اگر حكومت ما صالح است كه بايد به خاطر صالح بودن ما قبولمان كنيد و اگر فاسد و به فساد بيشتر ميرويم چون در ظهور مصلح غيبي تسريع ميكنيم بايد ما را بپذيريد.
ميبينيم كه غيبتـ با اين گونه توجيه از «انتظار منفي»ـ بهترين وسيله است براي كساني كه جنايت وظلم و فساد و ستم ميكنند و دين و مذهب را آلت منافع گروهي و مادي و سياسي و معنوي خودشان كردهاند تا به نيابت امام از پيروان او كار بگيرند و بر گرده انديشه و اقتصاد و زندگي و كوشش و فعاليت آنها سوار شوند.
انتظار مثبت
اما همين اصول با همين اعتقاداتـ يعني اعتقاد به انتظار، اعتقاد به دوره غيبت و اعتقاد به جبري و حتمي بودن نجات در آخرالزمان، يك رويه متضاد با اين رويه دارد كه بزرگترين قدرت نفي كننده اين عوامل است و مردمي كه مجهز به اين ايدئولوژيند نيرومندترين سلاح را براي نابودي فساد و بزرگترين ضربه را براي كوبيدن ظلم و بزرگترين انرژي براي حركت به طرف آينده دارا ميباشند.
در اين رويه دوم كه عرض كردم حرفهایی دارم كه هر كدام دو سه جمله بيشتر نیست و بايد به آن با دقت توجه نمود.
۱. انتظار هم يك اصل فكري اجتماعي و هم يك اصل فطري انساني است به اين معني كه اساساً انسان موجودي است منتظر و هر كه انسان تر، منتظرتر، و همچنين جامعه بشري، به معناي اعم، داراي «غريزه انتظار» است، چه جامعه طبقاتي، چه جامعه ملي و چه جامعه گروهي و بر اساس همين اصل است كه اعتقاد به مسيح از ابتدا در جوامع بشري وجود داشته و به همين دليل است كه تاريخ ميگويد همه جامعههای بزرگ جامعههای منتظرند.
همه فرهنگهایی كه ميشناسيم داراي دو شاخص مشتركنند:
يكي اينكه هر تمدني و فرهنگي (حتي جامعههای عقب مانده و ابتدايي)ـ بنا به گفته قصهها و اساطير خودـ در دورترين گذشته خويش داراي «عصر طلايي» بوده كه درآن عصر، عدالت و آرامش و صلح و عشق وجود داشته و سپس از بين رفته و دوره فساد و تيرگي و ظلم به وجود آمده است.
ديگر آنكه معتقد به انقلاب بزرگ و نجات بخش در آينده و بازگشت به عصر طلايي، عصر پيروزي عدالت و برابري و قسط ميباشد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#260
Posted: 23 Oct 2015 14:44
ادامه پست قبلی
اين اعتقاد همه جوامع بشري است و چنانكه گفتم تجلي غريزه جامعه است، چه، جامعه موجود زندهای است و موجود انساني زنده، منتظر است و اگر منتظر نباشد حركت نميكند و تن به آنچه هست ميدهد.
اصل مسيانيسم كه در جامعه شناسي به عنوان يك بحث بسيار عميق و مهم مطرح استـ به معناي اصل اعتقاد جامعه بشري به مسيح يا موعود ميباشد و بنابراين، هم تاريخ به ما ميگويد كه جامعهها همواره معتقد به پيروزي قطعي حقيقت و عدالت و آزادي بشريت در آيندهاند و هم جامعه شناسيـ به عنوان مسيانيسمـ معتقد است كه هر جامعهای در نهاد خويش اين اعتقاد را به عنوان عكسالعمل طبيعي و فطري ساختمان خودش، در توجيههای مختلف، دارد. از اين اصل، در اومانيسم و انسانشناسي يك اصل كلي به نام «فوتوريسم» استنباط شده كه به معناي اصالت آينده و آينده گرايي است و فوتوريسم يعني مكتبي، ايدئولوژيای و مذهبي كه بر اساس آينده مبتني است و پيروانش را به آينده ميراند. فوتوريسم يكي از مترقيترين انواع تلقي زندگي انسان و حركت تاريخ است براي اينكه، در برابر آن، اصل محافظهكاري و استاتوكو يعني وضع موجود آن چنانكه هست و بينش كلاسيسيسم يعني گذشتهگرايي و ارتجاع و سنتگرايي قرار دارد. قرآن اين اصل را چنين بيان ميكند:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم؟ »
اين آيه در جنگ احد نازل شد، پس از آنكه مشركان هياهو به راه انداختند كه پيغمبر كشته شده و عدهای از اصحاب گفتند حال كه پيغمبر كشته شده پس خوب است كسي را نزد عبدالله ابي بفرستيم تا از ابوسفيان براي ما امان بگيرد و عده ديگري گفتند قضيه تمام شده و بهتر است فرار كنيم. ببينيد اين انديشه چقدر مترقي است كه ميگويد:
حتي شما پيروان پيغمبر اسلام نبايد در شخص پيغمبر متوقف شويد، پيغمبر پرستي و اصالت پيغمبر مطرح نيست، اصالت يك مكتب و فكر هدف است و پيغمبر به خاطر اينكه در راه آن هدف راهنما و راهبر است ارزش دارد، او كارش اين است كه مثل پيغمبران ديگر آمده، پيامي رسانده و راهي نشان داده و ميرود، اگر مرد يا كشته شد، شما باز به عقب برميگرديد؟ «انقبلتم علي اعقابكم» يعني ميمون وار، پشتك وارو ميزنيد؟ عقبگرد ميكنيد؟ واپس ميرويد؟
ارتجاع! گذشته گرايي! جلو برويد. ولو پيغمبر در خانهاش بميرد و يا در احد كشته شود. شما بايد جلو برويد، اين يك حركت مترقي است، متوقف نشدن در حال است، متوقف نشدن در شخصيت است، دل نبستن و رو نكردن به گذشته است، رو به آينده رفتن است. اصولاً اعتقاد به موعود واصل انتظار يعني آيندهگرايي، حركت به طرف آيندهای كه جبراً پيش خواهد آمد و اساساً آدم منتظر يعني منتظر آينده و الا نميشود كه كسي منتظر گذشته باشد. آنكه منتظر است اميدوار است، وآنكه اميد دارد زنده است.
۲. انتظار، سنتز تضاد ميان دو اصل متناقض با هم است: يكي «حقيقت» و ديگري «واقعيت». فرض كنيم ما به يك حقيقت و به يك ديني معتقديم و اعتقاد داريم كه دين، بر حق است و انسان را، نجات و عدالت را استقرار ميدهد و چون حق است و حقيقت پيروز است و اين كتاب بهترين كتاب و اين پيغمبر بهترين پيغمبر است و اين راهي است كه انسان را به كمال و نجات سوق ميدهد، اين اصول اعتقادي و حقيقتي است كه ما به آن معتقديم، اما واقعيت ضد اينها را نشان ميدهد.
ما معتقديم كه قرآن براي نجات بشريت آمده و پيغمبر براي رهايي انسان از ظلم و زور و اشرافيت و خون پرستي و قوميت وذلت و استضعاف و استثمار و مبارزه با جهل و عقب ماندگي آمده و معتقديم كه علي و فرزندان او و رهبران شيعه جانشينان پيغمبرند و عقيده به تشيع ضامن نجات و هدايت انسان است و اما واقعيت خلاف اين حقيقت را به ما نشان ميدهد.
ميبينيم كه تا پيغمبر سرش را به زمين گذاشت باز همان آش شد و همان كاسه و نظامي كه بر تاريخ حكومت ميكرد كمكم ادامه پيدا كرد. نه حقيقت بجا ماند و نه عدالت و نه بشريت نجات پيدا كرد، نه ظلم از بين رفت و نه انحراف و فريب و دروغ، آن موقع به نام كسري و قيصر بر مردم حكومت ميكردند، حال به نام خليفه پيغمبر، چه فرقي دارد؟ آن موقع بهتر بود، براي آنكه ميگفت آمدهام غارت كنم، مثلاً وقتي اسكندر به ايران ميآمد گفت من آمدهام تخت جمشيد را آتش بزنم و ايران را غارت كنم و هخامنشي را از بين ببرم و نظام و نژاد مقدوني و يوناني را در شرق و غرب عالم حاكم كنم و همه قدرتهای دنيا را در مشت خود نگه دارم، و همين كار را هم ميكرد. ولي در تاريخ اسلام همان قيصر و خسرو ميگويد من آمدهام تا عدالت را به جاي ظلم در جهان استقرار بخشم و سنت پيغمبر و قوانين قرآن را احيا كنم و به جهاد مقدس آمدهام، اما غارت ميكند. اين چه فرقي كرده؟ چه پيروزي به دست آمده؟ قرآن كجا توده مردم را از زير بار ستم نجات داده؟ علي كجا در رهبري مردم عليه ظلم و زور موفق شده؟ خودش شكست خورد و مورد ظلم واقع شده است. امامت كه يك نظام رهبري معصوم به جانشيني پيغمبر و به جاي رهبري خائن است، كجا توانست انسان را از رهبري معصوم برخوردار كند؟ خودشان در زندانها از بين رفتند.
پس ميبينيم وضع موجود يعني واقعيتي كه در عالم خارج واقع شده است، با حقيقتي كه دراسلام، به آن معتقديم، تناقض دارد. چه بكنيم؟ اسلام انسان را نجات ميدهد وعدالت و ترقي را به وجود ميآورد اما اسلامي كه واقعيت يافت برخلاف اين كار و اين راه عمل كرد.
آنچه را كه ما به آن معتقديم، حق ميدانيم و ضامن عزت و نجات بشر، اما آنچه كه هست نه بشريت نجات يافته و نه عدالت و آزادي در زمين و درجامعه اسلامي مستقر گشته است.
حقيقت، آگاهي و عدالت و نجات و آزادي مردم را شعار ميدهد و تضمين ميكند اما واقعيت، ضد عدالت و ضدمردم وضد علم و آگاهي است. اين دو را چگونه ميتوان با هم جمع كرد؟
اگر فرض كنيم ما انساني هستيم كه در تمام هزار و چهارصد سال تاريخ اسلام زندگي كردهايم، ميبينيم كه در هيچ يك از اين دورهها قرآن پيروز نشده، پیغمبر اسلام پیروز نشده، علی پیروز نشده، فرزندان و یاران او پیروز نشدهاند. ابوذر در همان عصر اول اسلام به دست نزديكترين اصحاب خود پيغمبر در ربذه مدفون شده است و ما مردم محروم هم كه پيش از اسلام قرباني ظلم و بهرهكشي و اشرافيت و جهل و فقر بوديم و به اميد آزادي و عزت و عدالت به اسلام گرويديم، پس از اسلام نيز غارت شديم و شكنجه ديديم و با گرسنگي و ظلم و تبعيض همدم مانديم.
طبعاً اين سؤال به ذهن ما ميآيد:
آيا ديني كه براي نجات بشريت و استقرار عدالت جهاني آمد شكست خورد؟ از بين رفت؟ يعني ميشود گفت كه خدا پيغمبرش را فرستاد، و كتابي كه بالاترين و عاليترين كتاب وحي است به دستش داد، و براي نجات بشريت مبعوثش نمود، و او هم جانشينان خود را براي رهبري مردم تعيين كرد، اما در وسط كار منصرف شد؟ و از آن هدف اساسي كه تربيت بشريت و عدالت و نجات انسان و نابودي شيطان و شيطنت در زمين و پيروزي روح خداوند در انسان و عدالت در تاريخ است پشيمان شد؟
يا نه، خدا منصرف نشد و پيامبر و ائمه دين او چنانكه ديديم كارخودشان را كردند اما «زور پرزور بود»، از عهده برنيامدند و همه از ميان رفتند و شد هيچ؟ ! يا اين دين و اين كتاب و اين رسول شايد برحق نيستند؟ ! وگرنه چگونه ميشود از جانب خدا براي نجات مردم مأمور شده باشند وشكست بخورند؟
يك مسلمان نميتواند به هيچ يك از اين سؤالها جواب مثبت بدهد، اسلام دين خدا است و براي نجات آمده است. اما ميبينيم كه نجات نداده است. پس چارهای نيست جز اينكه پيروان ديني كه مدعي نجات و سيادت انسان و تودههای محروم ونابودي ظلم و جنايت و مدعي استقرار يك نظام جهاني به نفع انسانند معتقد باشند كه اين حقيقت اگر چه در طول اين هزار و چهارصد سال نتوانسته به شعارهاي خودش جامه عمل بپوشد اما خواهد پوشاند و قطعاً پيروز خواهد شد و عدالت جبراً مستقر خواهد گشت و عليرغم اين نظام ضد حقيقت كه بر اسلام حاكم شد و بر تاريخ نيز حاكم است و رنجي كه بشريت هنوز از ستم ميبرد و هرروز قدرت زر و زور بر حقيقت بيشتر ميچربد و همچنين عليرغم اين قدرتهای ابليسي و ضد انساني كه در حال گسترش است و زوال ناپذير مينمايد، جبراً حقيقت محكوم بر واقعيت باطل، ولي حاكم، پيروز ميشود و ما منتظر ومؤمن چنين روزي و چنين واقعهای هستيم و چون خداوند به صراحت وعده پيروزي اسلام را در قرآن داده: «ليظهره علي الدين كله»، و نويد داده كه تودههای ضعيف و مردم جهان را پيشوايان بشريت خواهد كرد و زمين را به آنها خواهد بخشيد و محرومان وارث قدرتمندان و زرپرستان خواهند شد. و ميبينيم كه نشده است؛ در تحقق آن شك نداريم، هر چند همه عوامل تاريخي و اجتماعي موجود به نابودي حق و ضعف روزافزون جبهه عدالت گواهي دهند.
اين تضاد ميان «واقعيت باطل حاكم» و «حقيقت نجاتبخش محكوم» را جز «انتظار» به پيروزي جبري و قطعي حقيقت نميتواند حل كند، مگر اينكه حقيقت را به كلي انكار و دندان طمع پيروزي عدل و نجات و آزادي را براي هميشه بكشيم و به آنچه كه پيش آمده تمكين كنيم.
ميبينيم «انتظار» يك ضربه ضد واقعيت حاكم بر جهان و حاكم بر تاريخ و حاكم بر اسلام است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند