انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 6 از 13:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  12  13  پسین »

گزیده ای از تاریخ ادیان


زن

 
آیین میتراییسم و روزهای هفت


--------------------------------------------------------------------------------
دین میترا که از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح بین آریایی ها به عنوان خداوند پیمان ( در اوستا به نام ایزد پیمان است ) رواج داشت و در سال 66 میلادی در دیدار[ تیرداد ] شاه به [ نرو ] شناسانده شد و سال 325 میلادی دین رسمی امپراطوری روم بود.

در سده ی یکم میلادی ٬ در زمان پادشاهی اشکانیان از راه استان ارمنستان و ساتراپ (استان) یونتش ( استانی که در حاشیه دریای سیاه بود ) به وسیله ی مهردینان ایرانی و بازرگانان به اروپا رفته و با اندیشه های افلاطون در هم آمیخت.

نام های روزهای هفته با تغییرات گویش و نوشتاری از میتراییسم تا به امروز دیده میشود:



دوشنبه ( مه شید ) از خدای ماه ٬ یا موون و در انگلیسی Monday و فونتاک در آلمانی.

سه شنبه ( بهرام شید ) روز تی و بس و در انگلیسی Tuesday و در آلمانی ینستاک.

چهارشنبه ( تیرشید) روز دین و در انگلیسی Wednesday و در آلمانی میتوخ.

پنج شنبه ( برجیس شید ) روز تور و در انگلیسی Thursday و در آلمانی ( دردونر) یا دونرستاه .

آدینه ( ناهیدشید ) روز اریر (خدای باروری ) و در انگلیسی Friday و در آلمانی فری تاک .

شنبه ( کیوان شید) روز کیوان ( ساتورن ) و در انگلیسی Saturday و در آلمانی سام تاگ.

یکشنبه ( مهرشید ) روز خورشید و در انگلیسی Sunday و در آلمانی سن تاگ ٬ که به وسیله کنستانتین در سال 321 میلادی روز خورشید ( مهر ) تعطیل هفتگی شد.


مهرابه های بسیاری در آلمان ٬ فرانسه و روسیه یا اتفاقی یا به هنگام بازسازی کلیساها کشف شده که گویای مهرپرستی در جای جای گیتی است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
تاریخ , فرهنگ و باورهای دین کهن (زردشتی) ایرانیان

نام راستین اشو زرتشت بنیانگذار یکتاپرستی ایرانیان

شادروان "دستور دالا" پیرامون زرتشت می گوید : ما همه چیز درباره محمد و موسی و عیسی و حتی بودا می دانیم ولی هیچ آگاهی علمی و دقیقی پیرامون زرتشت بزرگ آریایی و نخستین پیام آور جهان نمی دانیم .
از سروده های به جای مانده از زرتشت ( گاتها ) می یابیم که نامش زرتشتر و نام خانوادگی اش سپتام یا سپتم است . اوستا شناسان نام زرتشت را از دو واژه زرث به معنی زرد - زال و پیر و اشتر به معنی شتر معنی میکنند . در مجموعه شتر زرد یا پیر معنی می دهد . عده دیگری این نام را شایسته چنین بزرگ مردی نمی دانند و بر این باور هستند که زرث به معنی روشنایی معنی میدهد و اشتر را از ریشه اش یا درخشیدن می دانند . که در مجوعه "زرین روشنایی" ترجمه می شود . آنان بر این باورند که نام اصلی وی سپتم است که معنی سپید یا سپیدترین بوده است که پس از برانگیخته شدن به پیام آوری جهان زرتشتر خطاب شد به معنی روشنایی مینوی . بودا نیز همین کار را کرده است . نامش گوتم بوده به معنی گاوین و گاونر بزرگ که پس از برانگیخته شدن به ارشاد مردمان نام بذ را بر میگزیند که به معنی دانا است .
سپتام زرتشتر اوستایی در پارسی امروزی زرتشت اسپنتمان نامیده می شود . او بر خلاف ادیان دیگر که هزاران سال پس از وی آمدند هرگز اداعاهای همچون پسر خدا - نور خدا و . . .نکرد . با اندیشه کردن در سروده های گات ها ما در می یابیم که او انسانی برجسته - دانا - خردمند - یکتا پرست و بی ادعا است . او تنها گمراهان را به راه نیک دعوت می کند و آنان را از راه خطا سرزنش می کند ولی هرگز آنان را به آتش جهنم و سربهای آتشین آخرت و زنجیرهای جهنم و دوزخ دهشتناک وعده نمی دهد . هرگز فرمان جهاد در راه خدا برای کشتار گمراهان را نمی دهد تا هر کجا کافری را دیدید او را بکشید . او تنها آموزه های خردمندانه و فیلسوفانه خود را در روزگاری به مردم منتقل می کند که به دلیل وسعت تاریخی اش زمانش بر همگان پوشیده است .
بستگان زرتشت
از روی گات ها متوجه می شویم که او از خویشاوندانش به نام خاندان اسپنتمان هیچداسب نام می برد . از دختر خردمندش پوروچیستا به معنی پر بینش نام می برد و در جای دیگر از میدیوماه سپنتمان که گویا پسر عمویش است . در کتاب دساتیر زرتشت را به خاندان مه آبادیان که هزاران سال پیش از کیومرث پیشدادی است نسبت داده است . خود کیومرث به بیش از شش هزار سال پیش تعلق دارد .
یاران نزدیک زرتشت

شاه گشتاسب کیانی بزرگ ترین یاور و گسترش دهنده دینی بهی بوده است که آئین وی ار پذیرفت . زمان پادشاهی کیانیان نیز به بیش از سه هزار سال می رسد . فرشوشتر و جاماسب که از نامداران خاندان هوگو بودند از نزدیک ترین یاران زرتشت بوده اند . گویا پس از درگذشت زرتشت جاماسب رهبر پیروان او میگردد . خاندان فریان نیز که ریشه تورانی داشته اند ( در ترکستان کنونی ) از یاران نزدیک زرتشت بودند . یاران زرتشت در تاریخ به سه گروه نامیده شده اند .
گروه نخست خیتو که در معنی خودمانی می باشد . اینان کسانی هستند که لقب آزادگان به آنان داده شده است و تمامی گفتار او را با جان و دل پذیرفته بودند و در گسترش آن کوشش میکردند .
گروه دوم ورزن می باشد که به کسانی گفته می شود که در حلقه قرار دارند . آنان اندکی از زرتشت دور بودند و در درک درست واژها و سخنان زرتشت کمی دورتر از گروه دوم بودند . به آنان انجمنیان نیز گفته اند .
گروه سوم اریمن نام دارد که امروزه آریامنش نامیده می شود . که در آن روزگار دوستان زرتشت در گسترده فلات بزرگ ایران خطاب می شدند . آنان از دور و از کشورهای دیگر به سخنان او ایمان آورده بودند .
بدخواهان زرتشت
زرتشت در برابر پندار بافی و پندار پرستی ایستاد و این کار وی بازار این افراد را تضعیف نمود . بسیاری از بزرگان و شاهان برای خود معبادی برای پرستش ایجاد کرده بودند که ریشه آنها از آئین کهن مهر پرستی نیز می باشد . آئین میترا یکی دیگر از نخستین آئینهای برتر جهان است که با ورود زرتشت رو به زوال رفت ولی بعدها به اروپا گسترش یافت و هنوز در برخی کلیسا ها اروپا نقاشی مهر در کنار گاو وجود دارد . این پندار پرستان به نام کوی یا کرین نامیده می شدند . کوی از همان کی پارسی است ( مانند کی آرش - کی گشتاسب ) که شاه معنی میداده است . آنان شاهان بودند که در امور دینی نیز رهبری مردم را بر عهده داشتند .
کرپانان پیشوایان مذهبی روزگار زرتشت بودند که مراسمهای پیچیده ای برای خدا ایجاد کرده بودند . از این خاندان سرداری به نام بندو یکی از بزرگ ترین دشمنان زرتشت بوده است که نامش بارها آمده است . زرتشت در سروده هایش برای آنان از درگاه خداوند درخواست رهنمایی میکند . جایی دگیر از خاندان اسیج نام میبرد که خونهای بسیاری را بیگناه ریخته اند .
لهجه و زادگاه زرتشت
دکتر علی اکبر جعفری خاورشناس و محقق دین زرتشتی معتقد است : گاتها به لهجه خوراسانی سروده شده است و هجای گاتها هجای رگ ویدی است . این لهجه در باختر رود سند رایج بوده است . زرتشت از خاندانهایی نام می برد که متعلق به خراسان بزرگ و سرزمینهای سند و پنجاب در شرق ایران است . در تمامی سروده های او از مردمان آریایی نژاد سخنهایی دیده می شود . وی به کشور هفتم اشاره میکند که همان ایرانویچ - ائیرانه ویچه - یا ایران بزرگ ( شامل افغانستان - تاجیکستان - مرو - سمرقند - بخارا و آسیای مرکزی . . . ) بوده است . گفتگوی ها اوستا بیشتر از خراسان بزرگ است . شاه گشتاسب نیز از بلخ بود و بیشتر شواهد حاکی از آن است که زرتشت از شرق ایران بوده است .
اما در این میان گروهی با استناد به متن اوستا که از رغه یاد شده است وی را از آذربایجان می دانند . منجمله ارباب کیخسرو شاهرخ . رغه به احتمالی همان مراغه کنونی در آذربایجان است . در فصل بیستم بندهش زرتشت را از حوالی رود ارس ( شمال آذربایجان ) و مادرش را از رغه یا مراغه معرفی میکند . این دسته پدر زرتشت را پورشاسب می دانند و مادرش را دغدو می خوانند . دغدو واژه ای اوستایی ( دغدوا ) است که به معنی دختر پاک و نجیب است . زرتشت در سن سی سالگی در بالای کوه سبلان در آذربایجان به پیامبری برگزیده شد و سپس شهرها را یکی پس از دیگری برای گسترش دینش طی کرد . زاد روز اشو زرتشت در ششم فروردین ماه می باشد که امروزه بسیاری از ایرانیان آن را احترام و جشن می گیرند . در همان روز به گفته اوستا پدرش پوشاسب به شادی و جاودانگی فرزندش درختی کاشت . این سنت از دیرباز در نزد ایرانیان بوده و امروزه نیز در برخی نقاط ایران پابرجاست . نوع درخت معمولا گردو یا بادام یا سرو یا کاج می باشد احترام به طبیعت برای آنکه با افزودن یک فرزند ممکن است طبیعت نیز آلوده شود پدر و مادر ایرانی همیشه برای حفظ منابع طبیعی درختی را با بدنیا آوردن فرزندشان می کاشتند . فردوسی بزرگ زاده شدن زرتشت را چنان مهم دانسته است که زادروز وی را همچون پدیدار شدن درختی می داند که شاخه و برگ آن را خرد و دانش و اندرز فرا گرفته است . وی را نابود کنند اهریمن و بنیان گذار یکتاپرستی جهان میداند و میگوید پس از وی آتش پرستی از میان می رود و آتش تنها نور اهورامزدا و روشنایی مقدس قدرت او می گردد .
چو یک چند گاهی بر آمد برین درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ درختی گشن بیخ بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد کسی جز چون او بر خورد کی مرد
خجسته پی و نام او زردهشت که اهریمن بد کنش را بکشت
به شاه جهان گفت که پیغمبرم تو را سوی یزدان همی رهبرم
بیاموز آئین و دین بهی که بی دین همی خوب نه آید شهی

--------------------------------------------------------------------------------

شادی زردشتیان در نیویورک به مناسبت عید باستانی نوروز
دین بهی چیست ؟
دین که به اشتباه از ریشه تازی خوانده می شود از ریشه پهلوی دن و دینه گرفته شده است . که در معنی می شود وجدان و شرف انسان است در زبان پهلوی . ولی اعراب این واژه را از ما گرفتند و جمع ادیان را ساختند و دیانت را نیز به آن افزودند . در واژه نامه پهلوی استاد بهرام فره وشی دین به معنی گسترده یعنی کیش و خصایص روحی و تشخیص معنوی وجدان و ندای درونی انسانهاست . که یکی از قوای پنجگانه نیروی باطنی انسان می باشد. پس وجدان است که مستقل از عالم جسمانی فنا ناپذیر است و آن را آغاز و پایانی نیست . این نیرو در انسان را خداوند به ودیعه گذاشته تا نیکی و بدی را تشخیص دهیم . اگر انسان به ندای درونی خویش به نیکی عمل کند راه راست را دنبال کرده است و زرتشت بزرگ ترین و جاودانه ترین سخنش این است که راه در جهان یکی است و آنهم راستی است . اگر به ندای منفی گوش فرا دهد به نیرو درونی یا همان دین آسیبی نخواهد رسید ولی در روز آخرت دین به صورت فرشته خوب و دختری زیبا ظاهر میشود وگرنه به سان زنی پتیاره و هرزه نمایان می شود . دین بهی نیز از واژه پهلوی دن ای وه گرفته شده است که بزرگان جهان و مورخین و موبدان بزرگ آن را به دین بهی یا همان دین زرتشتی معنی کرده اند . از این روی دین بهی نامیده می شود که سخنان و آموزه هایش تا ابد برای بشریت قابل اجراست و رمز تمامی بشریت در انسانیت و کردار نیک - گفتار نیک و پندار نیک نهفته است .
واژه حضرت برای زرتشت درست نیست
حضرت واژه ای تازی است که برای پیام آور سرزمینهای بزرگ آریایی پسندیده نیست زیرا اشو خود به معنی مقدس و روحانی است که پیشوند زرتشت اسپنتمان است . واژه اشو زیباترین واژه برای او است که بارها در اوستا بر آن تاکید شده . در اوستا این لقب از جانب اهورامزدا به وی داده شده است و هیچ مقامی بالاتر از وی در جهان نمی باشد .



جماعت زردشتی در امریکا
زمان ظهور اشو زرتشت
زمان ظهور پیامبر آریایی تا کنون بر هیچ کس روشن نیست و هر مورخ و خاورشناسی دیدگاهی برای خود دارد . آنچه بیش از همه مورد تاکید است بین سه هزار و پانصد سال تا پنج هزار و پانصد سال می باشد . تقویم دینی زرتشتیان نیز به هزار و هفتصد و سی و هشت سال پیش از میلاد تهیه شده است . روز تولد ایشان ششم فرودین است که این روز هزاران سال است که در ایران گرامی داشته می شود .
ويل دورانت تاريخ نگار امريکايي
زمان زرتشت به گفته یونانیان به بیش از پنجهزار سال پیش می رسد . بروسوس بابلی زمان زرتشت را به دو هزار سال پیش از میلاد می داند . اخيرا طبق نظريه اي زمان زرتشت را به هزار تا ششصد قبل از ميلاد نسبت داده اند . اين نظريه زماني به اثبات خواهد رسيد که ويشتاسب که باشد زیرا ویشتاسب کیانی بیش از چهار هزار سال پیش فرمانروایی میکرده است ولی ویشتاسب پدر داریوش بزرگ دوهزار و ششصد سال پیش .
فرهنگ پارسي عميد
نخستين پيام آور صلح و خرد و انديشه جهان که تاريخ زيستن او را از حدود قرن هفتم قبل از ميلاد تا هزار و سیصد و هفتاد و پنج قبل از ميلاد تخمين زده اند که هنوز هيچ تاريخ شناسي نتواسته است از زمان او آگاهي پيدا کند . او ايرانيان را به پرستش خدا يگانه دعوت کرد . نام پدرش پورشسب و نام مادرش دغدو . که گفته اند يکي از دلايل بوجود آمدن بزرگترين امپراتوري تاريخ در زمان شاهنشاهي هخامنشيان گرويدند پادشاهان آن زمان به دين زرتشتي بوده است .
سوئيداس يوناني
که از مورخين يونان است و در سال نهصد و هفتاد ميلادي بسر ميبرده زمان زرتشت که از او به عنوان داناي پارس و ماد نام برده را به پنج هزار سال پيش از جنگ ترويا ميداند .
هرمدروس
از شاگردان ارشد افلاطون - زرتشت را به بيش از پنج هزار سال قبل از شروع جنگ "ترويا" ناميده است .
ارسطو
ساير مورخين يوناني از وي سنديت گرفته اند . او از شاگردان افلاطون بود و دوست و مربي اسکندر . وی در سال سیصد و هشتاد و چهار پيش از ميلاد تولد يافت و زمان ظهور اشو زرتشت را نه هزار و ششصد سال قبل از مسيح مي داند .
شاگردان افلاطون اودوکسوس و ارسطاطالیس در کتاب تاریخ طبیعی
آئین زرتشت بالاترین و برجسته ترین آئین انسانیت و احترام به دیگران است که به بیش از شش هزار سال قبل از افلاطون می رسد . افلاطون در سال چهارصدو بیست و هفت قبل از میلاد متولد شده است و در سال سیصد و چهل و هفت درگذشت . پس ظهور زرتشت برابر می شود با هشت هزار و چهارصد سال پیش .
پليني يا پلينيوس بزرگ رومي
وی از مورخين مشهور يونان است زمان زايش زرتشت را قبل از حضرت موسي خوانده است .
پروفسور شيلر و مسيو ديمارگان فرانسوي
آنان از باستانشناسان فرانسوي هستند در حفرياتي که از شوش - بابل - نينوا بدست اورده اند و به خط ميخي نوشته شده است زمان زرتشت را به هفت هزار الي هشت هزار سال پيش از ميلاد تخمين زده اند و پادشاهان آنجا را زرتشتي خوانده است .
هاشم رضي در کتاب گنجينه اوستا
زمان پيدايش زرتشت طبق گفته هايي به دوره پادشاهي کيانيان بازميگردد .
در گذشت زرتشت
درگذشت زرتشت بزرگ به تاریخ پنجم دی ماه برابر با روز خور از ماه دی می باشد . تاریخ نگاران نوشته اند زرتشت پس از هفتاد و هفت سال از عمر خویش که بیشتر آن را برای هدایت و دادن خرد و آگاهی به مردمان صرف نموده بود روزی در آتشکده شهر بلخ مشغول عبادت بوده است . گشتاسب شاه کیانی و پسرش اسفندیار که از حامیان بزرگ وی بودند نیز برای رسیدگی به شهرهای دیگر از بلخ خارج می شوند و ارجاسب که دشمن دیرینه زرتشت و ایرانیان بود از این هنگام بهره برد و توربراتور فرمانده سپاه خود را با لشگری بسیار راهی بلخ که جزوی از ایران بود کرد . لشگر تورانی که همان ترکستان امروزی است دروازه های شهر بلخ را با تمام دلاوری ها مردم در هم شکستند و هنگامی که زرتشت با لهراسب و گروهی دیگر از یارانش مشغول عبادت به درگاه اهورامزدا بودند توسط سپاه بربر ترکهای تورانی کشته می شود .
بزرگان جهان درباره اشو زرتشت چه می گویند
دکتر ویت نی
مذهب زرتشتی در یکی از اقوام برترکره ارض متنعم شده است . آنکس که از حیث مراتب فیلسوفانه و روحانی و جسمانی و پاکی صوری و معنوی دعوی اصالت نجابتش محل توجه است مذهبش زرتشتی است .
پرفسور دکتر گیگر
به راستی هیچ قومی از اقوام باستانی خاور زمین قدرت حفظ و صحت کیش خویش را مانند زرتشتیان نداشته اند و این خود از تاثیر حقیقت این مذهب است که در عین حقیقت بدون نقصانی در اصول باقی مانده است . در همه تفتیشاتی که در طول زندگی کرده ام هیچ آیینی و قومی را مانند زرتشتیان در یکتاپرستی - خداشناسی - آزاد منشی - پاکی و حقیقت ندیده ام . چه خوشبخت است قومی که این آیننشان است .
نيچه- فیلسوف آلمانی
زردشت بزرگترين پيامبر هوشمند و تيزهوشي است كه پايه‌هاي گسترده انديشه سازنده و مردميش تاكنون براي باختر استوارترين ستون زندگي بوده است. انديشه زردشت آموزشهاي بزرگي براي نيك زندگي كردن، نيك در پيوند بودن، نيك‌‌رفتار داشتن ونيك سخن گفتن و بالاتر از همه، چگونه ارج و ارزش نهي به ديگران است. او هيچگاه در هيچ سخنش از به كاربردن پي‌درپي «راستي و درستي‌ خودداري نكرده وپيوسته همه مردم را بدين سو خوانده است. در سخن زردشت، شكوهي يافت ميشود كه در كمتر سخني ميتوان يافت.
پرفسورهرتسفيلد
پشتكار و كوششهاي خستگي‌ناپذير، از فروزه‌هاي درخشان ايرانيان مي‌باشد كه برپايه راستي و درستي استوار شده است كه همه آنها پرتوي از آيين شكوهمند و پرفروغ زردشت است.
پروفسور ميه
فروزه‌هاي ايرانيان باستان ستايش آميزند. ولي بايد دانست كه انگيزه‌ آنها ، آموزشهاي نيك خواهانه و مردمي زردشت ميباشد . زردشت از منشي والا برخوردار بود كه توانست بر دل مردم رخنه نمايد وآنها را به سوي خود و آفريدگار مهربان و نيك خواهش بكشاند .
التهيم
سروده‌هايي به اين ژرفنايي واستادي و با رواني بي‌همانند دراين دوران تنها از كساني برميآيد كه نيك پرورش يافته باشند و از خانوادة‌ نژاده‌اي باشند كه از آموزش و پرورش نيك برخوردار باشند. سرودهاي زرتشت از يك مايه بنيادين بينشمندي و ادبي كم مانند بهره‌ور است كه با دوران هند و اروپايي پيوندي ناگسستني دارند. بي پروا ميتوان گفت كه درونمايه گاتها از يك گفتار جهان برين برخوردار است كه به انديشه اين مرد بزرگ رخنه كرده و درآن جاي گرفته است. زرتشت انديشمندي يكتا و بي‌همتا و درشناسايي و روشن‌نگري بسيار برجسته و والا بود. از اين رو پيشواي بي چون وچراي كساني شد كه با ژرف‌بيني و ژرف نگري به جهان نگريستند و پايه‌گزار بينشمندي شدند .
جكسون
بودا و كنفوسيوس و سقراط كه جويندگان نور و فروغ و روشنايي بودند. از پايه‌هايي بلند و سركشيده برخوردار بودند، ولي بايد پذيرفت كه زردشت از همه آنها بالاتر و والاتر وارزشمندتر بود. او بي گمان يكي از آموزگاران بزرگ خاوربه شمار ميآيد .
گوته
دانشمند بلند آوازه آلماني، سخت فريفته گفتار و سروده‌هاي زرتشت بود و اورا مردي بسيار بزرگ و نوشته‌هايش را شكوهمند بازنمود كرده است. گوته، زرتشت را خردمندي به شمار ميآورد كه جهان خرد كمتر همانند اورا به خود ديده است. او در همه جا از كسي نام مي‌برد كه هماره درانديشه خوشبختي و آسايش مردم بوده است و جز راستي و پاكدلي سخن نگفته است .
وتين آمريكايي
زردشت از همه نگرها ستودني است، بيگمان مسيح پيرو او بوده واز انديشه او بهره گرفته است. سه سخن رسا و روان و شكوهمند او: پندار نيك –گفتار نيك- كردار نيك، پايه و بنياد همه دينها ست و هيچ خردمندي نتوانسته است چيزي بر آن بيفزايد .
توماس هايد
اين نويسنده بزرگ انگليسي درباره زرتشت مي گويد: كه در آن منش او را سخت مي‌ستايد و اورا انديشمندي بزرگ به شمار ميآورد. او مينويسد كه خداوند زرتشت را براي مردم ايران برگزيد، زيرا ايرانيان از يك آگاهي بزرگي درباره خداوند برخوردار بودند. اين مردم با خرد، سزاوار مرد خردمندي چون زردشت بودند .
هومباخ
درگاتها اين سروده‌ي باشكوه زردشت، يك آفريدگار يافت ميشود كه اهورامزداي نيك خواه و خيرانديش است. آموزش هاي او برترين آموزشهاي نيك و برجسته درراه يك زندگي پاك و آراسته و درست و شايسته است كه بازده‌هاي درخشان آن نيك آشكار ميباشد . اورا ميتوان يك استاد مهر و پاكدلي خواند كه جز درراه راستي و درستي گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختي مردمان روي زمين را نخواست.
پرفسور جان هینلز
دین زرتشت را باید نخستین دین آزادی انسانها و حقوق بشر در جهان خواند .
پرفسور هانري ماسه - رنه گروسه
زرتشت اولين شخصي است که پايه هاي يکتا پرستي را در جهان بنيان نهاد .
دکتر هاگ
زرتشتیان مقام زن و مرد را برابر دانسته اند . رسومات دینی زنان و مردان برابر است . مراسم تدفین مردگان برای زن و مرد فرقی ندارد .
خانم فرانسیس پاورکاب
من شگفت دارم از این که اگر زرتشت در هزاران سال پیش از میلاد در شرایطی که هیچ قانونی برای بشریت وجود نداشت ظهور نمی کرد و چنین آموزه هایی را برای ما به جای گذاشته که پس از هزاران سال بدون کوچکترین ناهمگون نبودن با شرایط امروز و همچنان پایه های انسانیت بشر را شکل میدهد اگر وی نیامده بود به راستی امروزه جامعه بشریت چه حالی داشت و در چه شکلی زندگی میکرد .
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
اسلام

اسلام، دینی یکتاپرستانه[ و از دین‌های ابراهیمی است. پارسی زبانان، پیروان اسلام را «مسلمان» می‌گویند هم‌اکنون اسلام از دید شمار رسمی پیروان، در جایگاه دوم در جهان، جای دارد

مسلمانان براین باورند که خداوند، قرآن را به محمد از طریق فرشته‌ای به نام جبرئیل فروفرستاده‌است. به باور مسلمانان خدا بر بسیاری از پیامبران، وحی فرستاده و محمد آخرین آنان است. مسلمانان محمد را اعاده‌کننده ایمان توحیدی خالص ابراهیم، موسی، عیسی و دیگر پیامبران می‌دانند و معتقدند که اسلام کامل‌ترین و آخرین آیین الهی[ است.

تعریف:اسلام در زبان عربی از ریشه‌ی (س-ل-م)است . معنی لغوی این ریشه سالم شدن و از آفات رهایی یافتن است ] «سلام» نیز مشتق شده از همین ریشه است. سپس از آن مصدر ثلاثی مزید به صورت «اَسلَم إسلاماً» به معنی لغوی تسلیم و فرمانبردار شد و خدا را خالصانه و بی ریا پرستید مشتق شد و در نهایت معنی اصطلاحی مسلمان شد را پیدا کرد با توجه به معنی اسلام، «مسلم» (در فارسی : مسلمان) یعنی کسی که خدا را خالصانه و بی ریا می پرستد و اختیار خود را تسلیم امر و نهی او می کند
باورها [ویرایش]معارف اسلامی به سه بخش کلی تقسیم می شوند:

عقاید: باورهای بنیادین فکری (اصول دین یا عقاید) با محور توحید که اساسی ترین آنها است.
اخلاق: توصیه‌های اخلاقی که اساسی‌ترین آنها[نیازمند منبع](عدالت، شجاعت و عفت) است.
احکام: فرامین عملی و عبادی که اساسی ترین آنها (فروع دین) هستند. فرامین عملی آداب، مناسک و عبادات را دربرمی‌گیرد.
عقاید در علم کلام، احکام در علم فقه و اخلاق در علم اخلاق شرح و بسط داده می شود.[۱۴]

اصول دین :نوشتار اصلی: اصول دین
از بنیادی‌ترین باورهای مسلمانان تحت عنوان اصول دین یاد می شود. اصول دین نزد مسلمانان سه عدد هستند[۱۵] اعتقاد به هر کدام از این اصول، باورهایی را به عنوان زیر شاخه موجب می شود:

1.توحید: یعنی اعتقاد به یگانگی خداوند و اعتقاد به صفات او.
2.نبوت : یعنی اعتقاد به ضرورت فرستادن پیامبران از سوی خداوند برای راهنمایی بشر .( و اعتقاد به پیامبری محمد).
3.معاد : یعنی اعتقاد به وجود جهانی که بعد از فروپاشی این جهان کنونی، نمایان می‌شود و در آن جهان نیکان و بد کرداران به سزای کردار خویش می رسند.
در میان این اصول آنچه ریشه بقیه است، توحید می‌باشد، به طوری که دین شناسان مسلمان می کوشند تا با اثبات آن بقیه اصول و فروع را ثابت کنند[۱۶]

خدا در اسلام
بسم الله الرحمن الرحیم، نخستین آیه قرآننوشتار اصلی: الله
الله نام ویژهٔ خدای یکتا در قرآن و نوشتارهای اسلامی است. با این حال فارسی‌زبانان معمولاً از واژهٔ خدا استفاده می‌کنند. البته خدا در قرآن نام‌های زیادی مانند غفور ( بسیار بخشایشگر)، رحمان ( بخشنده)، رحیم( مهربان)، اوّل ( نخست)، آخر ( پایان)، عالم ( دانا ) کبیر ( بسیار برتر)، مجید( بسیار باشکوه)و... دارد. به باور مسلمانان خداوند در اسلام به زبان اصلی که همان زبان عربی فصیح (زبان قرآن) است ۱۰۰۱ نام دارد که یک نام خداوند، اسم اعظم است . بیشتر اسامی خدا در اسلام، نشان‌دهندهٔ برتری مطلق است و در ساختار بیشتر این نام‌ها صفت‌های عالی به‌کار رفته‌اند.[۱۷].

شناخت خداوند اصلی ترین باور مسلمانان است و همین موضوع است که این دین را در میان سایر ادیان ابراهیمی متمایز ساخته . خلاصه باور مسلمانان به خدا را می توان در جمله ای از قرآن دید [۱۸] که در آن گفته می شود :

ِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصير (ترجمه: هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست)[42–11]

که در تفسیر آن از علی بن ابی طالب نقل شده که آن را توصیف قابل قبول خدا دانسته است [۱۹] و مفسرین هم به تبعیت از وی گفته اند : «اين جمله در حقيقت پايه اصلى شناخت تمام صفات خدا است كه بدون توجه به آن به هيچيك از اوصاف پروردگار نمی توان پى برد» [۲۰]

شهادتین [ویرایش]نوشتار اصلی: شهادتین
پذیرش اسلام از سه روش امکان دارد: گفتن شهادتین، با انجام دادن کارهای ویژه مسلمانان، اسلام با پیروی از اعمال مسلمانان. [۲۱] شهادتین: «اشهد ان لا اله الا الله» و«اشهد ان محمدرسول الله»

قرآن [ویرایش]
بخش نخست سوره نور از کتاب قرآننوشتار اصلی: قرآن
قرآن، کتاب مقدس مسلمان است و به زبان عربی نوشته شده‌است، که طبق مندرجات آن و باور مسلمانان توسط وحی الهی به محمد فروفرستاده شد.

به اعتقاد مسمانان «قرآن وحی نامه اعجازآمیز الهی است، که به زبان عربی واژه به واژه توسط فرشته وحی، جبرئیل امین، از جانب خداوند و از لوح محفوظ بر قلب و زبان پیامبر اسلام هم اجمالا یکباره، و هم کم‌کم در طول ۲۳ سال نازل شده‌است.»[۲۲]

این کتاب معتبرترین متن دینی نزد مسلمانان است و مسلمانان آن را «معجزه» و «سند اثبات پیامبری» محمد می‌دانند.[۲۳]

اغلب مذاهب اسلامی بر درستی متن آن اتفاق نظر دارند و اختلافات در نحوه خواندن متن، تفسیر و گاهی، ترتیب آن است. میزان این اتفاق نظر به اندازه‌ایست که شیعیان دوازده‌امامی ایران و وهابیان عربستان رسم‌الخط واحدی از قرآن را به‌کار می‌برند.[۲۴] مسلمانان روی بی‌خطابودن قرآن تاکید دارند.[۲۵] مفسرین اهل سنت بصورت تاریخی همواره معتقد بودند که آیات قرآنی که در امروزه در دست ما است دقیقاً همان چیزی است که محمد بیان کرده‌است و هیچگونه تغییری اعم از حذف یا اضافه در آن صورت نگرفته‌است.مسلمانان قرآن را کتاب مقدس دین خود می‌دانند و از آن با القابی چون «کریم» و «مجید» یاد می‌کنند. قرآن، خود را به عنوان «لوح حفاظت‌شده» («اللَوح المحفوظ»[۲۶]) می‌خواند.†

اذان [

A Sunni version of the call to prayerاهل سنت عقیده دارند که نخستین بار، اذان در مدینه خوانده شد و حمزه این پیشنهاد را به محمّد داد. در حالی که بعضی دیگر طبل و بوق یا زنگ را برای دعوت مردم به نماز پیشنهاد کرده بودند.اهل سنت، همچنین بر این باور هستند که بعضی عبارات اذان، مانند «الصلوة خیر من النوم» را عمر بن خطاب افزوده‌است.[۲۷] این در حالی است که شیعیان اذان را عبادتی می‌دانند که از جانب خدا تعیین گردیده‌ و تغییر در جملات اذان را بدعت می‌دانند[۲۸]. همچنین عقیده شیعه این است که محمّد پیش از هجرت، برای تمام نمازهای واجب خود، اذان می‌گفته‌است [۲۹].در ایران، اغلب اذان را در آواز بیات ترک در گوشه روح‌الارواح می‌خوانده‌اند. در مراسم تعزیه، اگر اذان گفته شود، به آواز کردی است.[۳۰]

تاریخ اسلام

زندگانی پیامبر اسلام
ابوالقاسم محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم (‎۵۷۰ - ۶۳۲) بنیانگذار و پیامبر دین اسلام، به عنوان سیاست‌مدار، بازرگان، فیلسوف، فرمانده جنگی و ... نزد مسلمانان و پیروان برخی آئینهای دیگر، محسوب می‌شود.[۳۱] محمد در سن ۴۰ سالگی ادعای پیامبری کرد[۳۲] خدیجه نخستین کسی بودند که به وی ایمان آورد و پس از وی، علی بن ابیطالب [۳۳][۳۴][۳۵][۳۶] و نیز گفته می شود که جعفر ابن ابوطالب، زید (تنها مسلمانی که بجز محمد، نامش در قرآن آمده است.)، ابوذر غفاری و ابوبکر از زمره دیگر نخستین ایمان آورندگان به اسلام هستند{مدرک معتبر}.[۳۷] محمد تا سه سال پس از بعثت، دعوت خود را آشکار نکرد. اولین گروهی که محمد آن‌ها را آشکارا به اسلام دعوت نمود، بستگان خویش، بودند.[۳۸] پس از آن، به کوه صفا رفت و تمام قریش را به اسلام دعوت نمود.[۳۹]

پس از مدتی، سران قریش تصمیم به مقابله با وی گرفتند. اولین اقدام آن‌ها گفتگو با ابوطالب بود.[۴۰][۴۱][۴۲] سران قریش پس از آنکه کمک خواستن از ابوطالب را بیهوده دیدند، تصمیم به یاری جستن از یهودیان مدینه گرفتند، ایشان، سه سؤال را برای پرسش از محمد، مطرح کردند و گفتند اگر وی، پاسخ را بداند، در پیامبری او شکی نیست، محمد، درست زمانی که سران قریش احساس پیروزی می‌کردند، پاسخ آن پرسشها را داد.[۴۳][۴۴]

خلفای راشدین
ابوبکر، از صحابه [۴۵] و دوستان محمد، [۴۶][۴۷][۴۸] برای نخستین بار، لقب «صدیق» را از او دریافت کرد.[۴۷] او، هنگامی که اسلام را پذیرفت، حدود ۴۰ سال سن داشت.[۴۹] پس از درگذشت محمد، اتحاد میان مهاجران، به خصوص زمینه‌سازی عمر و ابوعبیده بن جراح، کار را برای تصدی مقام خلافت توسط ابوبکر، هموار کرد. هر چند منذر بن ارقم در دفاع از علی بن ابیطالب سخن راند، ولی عدم حضور بنی هاشم و جوان بودن نسبی علی باعث شد تا سرانجام، در حالی که یاران نزدیک محمد، به تغسیل و تدفین ایشان مشغول بودند[۵۰] اهل سقیفه کار را تمام کرده و از هر عملی که موجب سستی پایه‌های بیعت با ابوبکر شود، جلوگیری کنند.[۵۱]

عمر بن خطاب (به عربی: ابو حفص عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزی)، از قدرتمندترین خلفای راشدین و از بزرگترین فرمانروایان مسلمان در طول تاریخ اسلام می‌باشد[۵۲] که تحت فرمان او، سرزمین بین‌النهرین و سوریه را فتح شده و استیلای بر پارس و مصر آغاز شد.[۵۳][۵۴][۵۵] عمر پس از ابوبکر در سال ۶۳۴ میلادی، به خلافت رسید و نخستین کسی بود که لقب «امیرالمومنین» را برای خود برگزید.[۵۳][۵۶] وی، در سال هفتم پس از مرگ محمد، با ام کلثوم، دختر علی بن ابیطالب ازدواج کرد.[۵۷].[۵۸] عمر بن خطاب، در طول ده سال خلافت خود، زندگی اقتصادی ساده ای داشت و از تجمل گرایی سخت متنفر بود. بارها کارگزاران خود را به دلیل تجمل گرایی برکنار، توبیخ یا جریمه کرد[نیازمند منبع] . از جمله خصوصیات عمر بن خطاب سختگیری او در مورد غیر عرب بود؛ به عنوان مثال چنانچه در منابع اهل سنت ذکر شده است وی دستور داده بود که سهم بیت المال غیر عرب ها برابر سهم بردگانِ عرب باشد [۵۹] و نیز اگر مرد عرب از عجم زن گرفت و بچه اي از اين ازدواج به دنيا آمد، چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنيا بيايد از پدرش ارث مي برد و اگر در سرزمين غير عرب به دنيا بيايد از پدرش ارث نمي برد [۶۰] ویا از ورود غیر عرب ها به پایتخت حکومت اسلامی که شعار برابری نژادها را داشت [۶۱][۶۲] منع کرد [۶۳]. او توسط یک ایرانی ناراضی به نام پیروز نهاوندی کشته شود.[۵۴] عمر، در اخرین روزهای عمر خود، شش تن از صحابه را مامور نمود تا در مدت سه روز خلیفه سوم را تعیین کنند. این شش تن، عبارت بودند از: علی بن ابیطالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر بن عوام، طلحة بن عبید اللّه و سعد بن ابی‌وقاص. عمر چنین دستور داد که:«اگر چهار نفر نظرى دادند و دو نفر مخالف شدند، آن دو نفر را گردن بزن و اگر سه نفر توافق کردند و سه نفر مخالفت نمودند، سه نفرى که عبد الرحمان در میان ایشان نیست، گردن بزن، و اگر سه روز گذشت و بر کسى توافق حاصل نکردند، همه ایشان را گردن بزن».[۶۴] در این سه روز مذاکرات زیادی انجام شد و نتیجه بین علی وعثمان مردّد شد. سرانجام، عبدالرحمن، عثمان را انتخاب کرد و عثمان، به خلافت رسید.[۶۵]

بخشش فراوان عثمان از بیت المال به خویشاوندانش [۶۶] که پیشاپیش توسط خلیفهٔ دوم پیش بینی شده بود، [۶۷][۶۸] و مال اندوزی او، [۶۹][۷۰] از علل طغیان مردم علیه او به شمار می‌رود. علاوه بر این دلایل، علی بن ابیطالب، بی تابی مردم در برافکندن عثمان از خلافت را دلیل دیگری بر قتل عثمان می‌داند.[۷۱] پس از کشته شدن عثمان به دست شورشیانی از مصر و کوفه و بصره، نظرها بر علی و طلحه بود. در این میان اهالی مصر متمایل به طلحه بودند و انصار، بصریان و کوفیان تمایل بر خلافت علی داشتند.

سرانجام، ابوالحسن علی ابن ابی طالب در ۱۹ ذیحجه سال ۳۵ برابر ۱۸ ژوئن ۶۵۶، به خلافت برگزیده شد.[۷۲] علی از مشاوران نزدیک عمر در هنگام حملهٔ لشکر اسلام به پارس بود. زمانی که عمر می‌خواست تا خود در این جنگ‌ حاضر شود، علی به او گفت: «تو سر این سپاهی. اگر بروی و کشته شوی، سپاه اسلام متلاشی می‌شود. تو باید مرکز خلافت را داشته باشی تا اگر سپاه اسلام شکست خورد. عجم بدانند که این نیرو پشت دارد.»[۷۳]


علی علاوه بر اینکه، در فقه، تفسیر، سیاست، محل رجوع مسلمین (به خصوص خلیفه دوم) بود [۷۴][۷۵][۷۶][۷۷] در سخنوری و ادبیات نیز چیره بود. مرتضی مطهری به نقل از محمد عبده سخن او را شیواترین سخن پس از قرآن می‌داند.[۷۸][۷۹] به طوری که وابستگان بنی امیه، گفتارش را از حفظ می‌کردند، تا بیانشان شیوا شود.† بخشی از گفتارها و نوشتارهای وی در کتابی به نام نهج البلاغه جمع آوری شد. به گفتهٔ اروینگ، علی، شخصی دلیر، سخنور و بخشنده بود.[۸۰]

خلفای اموی، عباسی و فاطمی

نوشتار اصلی: خلافت عباسیان
نوشتار اصلی: خلفای فاطمی
پس از صلح حسن و معاویه، حکومت به بنی امیه و سپس به بنی عباس رسید. عبدالرحمان سوم و جانشینانش در آندلس، فاطمیان، حفصیان و مرینیان نیز خود را جانشین محمد می‌دانستند. سلاطین عثمانی هیچ‌گاه رسماً خلیفه نبودند. تنها عبدالمجید دوم از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۴ خود را خلیفه تمامی مسلمانان خواند.[۸۱]

مذاهب‌ اسلامی

نقشه پراکندگی مذهبی در میان کشورهای اسلامی
مذاهب اسلامی در یک نگاهمسلمانان به دو مذهب عمده شیعه و سنی بخش می‌شوند. هر یک از این دو فرقه انشعاباتی دارند. برای نمونه صوفی‌گری در میان شیعه و سنی وجود دارد.

اهل سنت
نقشه پراکندگی اهل سنت در کشورهای اسلامینوشتار اصلی: سنی
اهل سنت بر این باورند محمد، پیامبر اسلام، پس از خود جانشینی تعیین نکرد و پس از فوت محمد مسلمانان آن زمان بر اساس شورا یک تن را به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب کرده‌اند.[نیازمند منبع] در آغاز در سقیفهٔ بنی ساعده، ابوبکر را که از صحابه (یاران) و نزدیکان محمد بود و در میان مسلمانان محبوبیت و اعتبار زیادی داشت، برای خلافت پس از محمد بر جامعه نوبنیاد مسلمانان انتخاب کردند. سنیان به چهار مکتب فقهی عمده که عبارتند از: حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی تقسیم می‌گردند.


[ویرایش]
حسین امام سوم شیعیان در کربلا


شیعیان بر این باورند که امام و جانشین پیامبر اسلام از راه نص شرعی تعیین می‌شود و امامت علی، نخستین امام شیعیان و دیگر امامان شیعه نیز از راه نص شرعی ثابت شده‌است.[۸۲] اصول دین در تشیّع پنج‌گانه است و علاوه بر سه اصل دین توحید، نبوت و معاد، به دو اصل دیگر یعنی عدل و امامت نیز باور دارند:

عدل:یعنی اعتقاد به عدالت خدا
امامت:یعنی اعتقاد به ضرورت فرستادن امامان از سوی خدا برای راهنمایی بشر .
مهم‌ترین مذاهبی که از شیعه منشعب شده‌اند، عبارت‌اند از دوازده‌امامی، اسماعیلیه، زیدیه، کیسانیه، واقفیه و فطحیه.

دیگر فرقه های اسلامی [ویرایش]نوشتار اصلی: خوارج
نوشتار اصلی: تصوف



اسلام در جهان

مدینه النبیپیامبر اسلام در زمانی که در مدینه بود، برای سران امپراتوری‌های مختلف نامه نگاری کرد و آنها را به اسلام دعوت نمود. یکی از این نامه‌ها خطاب به خسرو پرویز شاه ایران بود. پس از درگذشت محمد، مسلمانان در زمان خلیفه دوم به فرمان عمر، به ایران حمله کردند. و طی تقریباً ۱۰ سال ایران جز نواحی گیلان و مازندران گشوده شد.

اسلام به سرزمين‌هايى با زبان و فرهنگ متفاوت پا گذاشت. مردمان اين سرزمين‌ها که نداى برابرى و بالندگى اسلام آنان را جذب کرده بود، براى فهم بيش‌تر کلام خدا به فراگيرى زبان عربى پرداختند. به اين ترتيب، براى نخستين‌بار يک زبان بين‌المللى در گستره‌ى وسيعى از جهان رايج شد که به گسترش دانش کمک زيادى کرد. زبان مشترک باعث شد که هيچ دانشمندى در سرزمين‌هاى اسلامى، احساس غربت نکند و براى دانش‌اندوزى به شهرهاى مختلف سفر کند. نگارش کتاب به زبان عربى باعث شد هر دانشمندى از دستاوردهاى علمى دانشمندان ديگر آگاه شود و ارتباط علمى، که براى پيشرفت دانش اهميت زيادى دارد، امکان پذير شود. ترجمه‌ى آثار علمى تمدن‌هاى پيشين به عربى باعث شد که براى نخستين بار بخش عمده‌ا‌ى از دستاوردهاى علمى و فرهنگى بشر تا آن زمان، کنار هم قرار گيرد.[۸۳]

جدول کشور‌های اسلامی بر اساس جمعیت[۸۴]

رتبه کشور جمعیت نسبت جمعیت مسلمان‌ها مذهب فرقه
۱ اندونزی ۲۲۸٬۵۸۲٬۰۰۰ ۸۶٫۱٪[۸۵] سنی شافعی
۲ پاکستان ۱۷۲٬۸۰۰٬۰۰۰[۸۶] ۹۷٪[۸۷] سنی حنفی
۳ بنگلادش ۱۶۲٬۲۲۱٬۰۰۰[۸۸] ۸۹٪[۸۹] سنی حنفی
۴ نیجریه ۱۵۴٬۲۷۹٬۰۰۰[۹۰] ۵۰٪[۹۱] سنی مالکی
۵ مصر ۷۷٬۱۰۰٬۰۰۰[۹۲] ۹۰٪[۹۳] سنی شافعی
۶ ترکیه ۷۱٬۵۱۷٬۱۰۰[۹۴] ۹۹٫۸٪[۹۵] سنی حنفی
۷ ایران ۷۰٬۴۹۵٬۷۸۲[۹۶] ۹۸٪[۹۷] شیعه جعفری
۸ سودان ۳۹٬۳۷۹٬۳۵۸ ۷۰٪[۹۸] سنی مالکی
۹ الجزایر ۳۳٬۷۶۹٬۶۶۹[۹۹] ۹۹٪[۱۰۰] سنی مالکی
۱۰ افغانستان ۳۲٬۷۳۸٬۳۷۶[۱۰۱] ۹۹٪[۱۰۲] سنی حنفی
۱۱ مراکش ۳۳٬۷۲۳٬۴۱۸ ۹۹٪[۱۰۳] سنی مالکی
۱۲ عراق ۳۱٬۲۳۴٬۰۰۰[۱۰۴] ۹۷٪[۱۰۵] شیعه/سنی جعفری/حنفی
۱۳ مالزی ۲۷٬۷۳۰٬۰۰۰[۱۰۶] ۶۰٫۴٪[۱۰۷] سنی شافعی
۱۴ عربستان سعودی ۲۷٬۶۰۱٬۰۳۸[۱۰۸] ۱۰۰٪[۱][۱۰۹] سنی حنبلی
۱۵ ازبکستان ۲۷٬۳۷۲٬۰۰۰ ۸۸٪[۱۱۰] سنی الحنفی

اسلام و دیگران

مسلمانان بر این باورند که خدا پیام خود را از راه وحی بر محمد و پیامبران دیگر از جمله آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی فروفرستاد.
در واقع مسلمانان معتقدند که دین خدا در اصل از آدم تا محمد یکی است و این اصول در قرآن گردآمده‌اند. متون اسلامی این‌گونه بیان می‌کنند که یهودیت و مسیحیت مشتقاتی از تعالیم ابراهیم بوده و در نتیجه از دین‌های ابراهیمی به شمار می‌آیند. قرآن، از یهودیان و مسیحیان (و دیگر معتقدان به ادیان با منشأ الهی ) به صورت «اهل کتاب» یاد می‌کند.[۱۱۱]

منتقدان [ویرایش]علی دشتی در کتاب «۲۳ سال» عقاید پایه مسلمانان را مورد انتقاد قرار داد که قرآن از سوی خدا فرستاده نشده و تنها سخنان محمد و از روی وجدان پاک سیرت وی بوده‌است و قرآن چیز تازه‌ای برای ارائه نداشته بلکه تنها افکار و عقاید دیگر را به شکل خودش گردآوری کرده و با سخنان شخصی محمد خود را مدعی کلام‌خدابودن دانسته‌است.[۱۱۲]

شجاع‌الدین شفا هم در کتاب‌های «تولدی دیگر» و «پس از ۱۴۰۰ سال» ادیان سامی و دین اسلام را نقد کرده‌است.احمد کسروی هم از منتقدان اسلام است.
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
مختار ثقفی

مختار بن ابی عبیدة بن مسعود بن عمرو بن عمیر بن عوف بن قسی بن هنبة بن بکر بن هوازن؛ از قبیله ثقیف؛ کـه قبیله مشهـور و گسترده‌ای از هـوازن، از اعراب منطقه طائف اسـت، می‌باشد.کنیه‌اش ابواسحاق
و لقـبش کـیـسـان بود که فـرقـه کـیـسـانیه منسوب به او است. کیسان به معنای زیرک و تیزهوش است.

طبق روایتی، اصـبـغ بـن نـبـاتـه، از یـاران امـیـرالمـؤمـنین می‌گوید: "لقب کیس را امیرالمؤمنین به مختار دادنـد."

پـدر مـخـتـار ابـوعـبـیـده ثـقـفـی است که در اوایـل خـلافـت عـمـر از طـائف بـه مـدیـنـه آمـد و در آنجـا سـاکن شد. وی یکی از سـرداران بـزرگ جـنـگ بـا ارتـش ‍ کـسـری(ایـران) در زمـان عمر بود. ماجرای رشـادت این دلیرمرد در واقعه یوم الجسر در جنگ با ارتش ایران در منطقه بصره معروف است.

مـادر مـخـتـار دومـه است که از زنـان بـا شخصیت بـود و او را صـاحـب عقل و رای و بلاغت و فصاحت دانسته‌اند.

وی ادب و فضائل اخلاقی را از مکتب اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) آموخت، و در آغاز جوانی، هـمراه با پدر و عموی خود برای شرکت در جنگ با لشکر فُرس به عراق آمد و خاندان او همانند بسیاری از مسلمانان صدر اسلام، در عراق و کوفه ماندند. مختار در کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و پـس از شهادت آن حضـرت، بـرای مدتی کوتاه به بصره آمد و در آنجـا سـاکـن شد.

علامه مجلسی(ره) می‌فرماید:

مـختار، فضایل اهل بیت پیامبر اکرم را بیان می‌کرد و حتی مناقب امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) را برای مردم منتشر می‌ساخت و معتقد بود که خاندان پیامبر از هر کس برای امامت و حکومت پس از پیـامبـر سـزاوارتـرند و از مصـایـبی کـه بـر خـانـدان پیامبر وارد شده، ناخشنود بود.

خاندان مختـار از شیعیان مخلص و علاقه‌منـدان بـه اهل بیت رسالت(علیهم السلام) بودند.

یاری رسانی به مسلم بن عقیل (ع)

بر اساس گواهی تـاریـخ و تـصـریـح شـیـخ مـفـیـد و طـبـری، پـس از آن کـه مـسـلم بـن عـقیل وارد کوفه شد، مستقیما به خانه مختار وارد شد، مختار او را گرامی داشت و رسما از او اعلام حمایت و پشتیبانی کرد.

مختار به ابن غرق گفت: "هرگاه شنیدی که من قیام کرده‌ام، بـه مردم بگو: مختار به خونخواهی شهید مظلوم و مقتـول سرزمین کربلا و فرزند پیامبر خدا - حسین بن علی(علیهماالسلام) - قیام کرده است. به خدا قسم، همه قاتلان حسین را از دم شمشیر خواهم گذراند."

بلاذری می‌نویسد: خانـه مختـار محل ورود مسلم بود. اما با ورود مزوّرانه و غـیـرمـنتظره ابن زیاد به کوفه، ناگهان اوضاع به هم ریخت و مسلم صلاح دید از خانه مختار بـه خـانـه هـانـی بـن عـروه، کـه مرد مقتدر و با نفوذ شیـعـه در کوفه بـود، نقل مکان کند.

مختار پس از ورود مسلم، آرام ننشست و پس از بیعت با مسلم، به منطقه خطرنیّه و اطراف کوفه برای جمع آوری افراد و گرفتن بیعت برای مسلم حرکت کرد. اما با دگرگونی اوضاع کوفه و تسلیم مردم در مقابل ابن زیاد، دوباره به کوفه بازگشت.

ابن زیـاد دسـتور داد که دعوت کنندگان امام حسین(علیه السلام) و حامیان مختار با او بیعت کنند، وگرنه دستگیـر و اعدام می‌شوند. ابن اثیر نوشته است: هنگام دستگیری مسلم و هانی، مختار در کوفه نبود و او برای جذب نیرو به اطراف شهر رفته بود و وقتی خبر ناگوار دستگیری مسلم را شـنـیـد، بـا جمعی از افراد و یارانش به کوفه آمد. هنگام ورود به شهر، با نیروهای مسلح ابن زیاد بـرخـورد کـرد و در پـی یـک گـفت و گوی لفظی شدید، بین آنان و مختار و افرادش، درگیری پـیـش آمـد و فـرمـانـده آن گـروه مـسـلح کـشته شد و افراد مختار متفرق شدند؛ زیرا مقاومت را به صـلاح نـدیـدنـد؛ مـخـتـار از آنـان خـواست محل را ترک گویند تا ببینند چه پیش خواهد آمد.
ابن زیاد پس از مسلط شدن بر اوضاع و شهادت مسلم و هانی، به شدت در جست و جوی مختار بـود و برای دستگیری او جایزه‌ای معیّن کرد.

دستگیری مختار توسط ابن زیاد

یکی از دوستان مختار بـه نـام هانی بن جبّه، نزد عمرو بن حریث، نماینده ابن زیاد رفت و ماجرای مخفی شدن مختار را به عمرو اطلاع داد. عمرو به آن شخص گفت: به مختار بگوید مواظب خود باشد که تحت تعقیب است و در خطر می‌باشد.

مختار به حمایت عمرو نزد ابن زیاد رفت. وقـتـی چـشـم ابـن زیاد به مختار افتاد، فریاد زد: "تو همانی که به یاری پسر عقیل شتافتی؟ "مختار قسم یاد کرد که من در شهر نبودم و شب را هم نزد عمرو بن حریث به سر بردم."

ابن زیاد که عصبانی بود، عصای خود را محکم به صورت مختار کوبید، به طوری که از نـاحیه یک چشم صدمه دید. عمرو برخاست و از مختار دفاع کرد و شهادت داد که او در ماجرا نبوده و بـه وی پناهنده شده است. ابن زیاد کمی آرام گرفت و گفت: "اگر شهادت عمرو نبود، گردنت را می‌زدم." و دستور داد مختار را به زندان افکندند. همچنان در زندان بود تا امام حسین(علیه السلام) به شهادت رسید.

آزادی مختار از زندان

مختار، زائدة بن قدامه را محرمانه نزد شوهر خواهرش، عبدالله فرزند عمر بن خطّاب، به مدینه فرستاد و به او گفت: که ماجرا را به عبدالله بگوید و او از یزید برایش تقاضای عفو کند.

عبدالله، شوهر صفیه - خواهر مختار - بود. یزیـد و دیگر اموی‌ها برایش احترام قائل بودند. او نامه‌ای برای یزید فرستاد و برای مختار، که دامادش بود، تقاضای بخشش کرد. یزید هم بلافاصله، نامه‌ای به ابن زیاد نوشت که به محض رسیدن این نامه، مختار را از حبس آزاد کند.

مختار، که در یک قدمی مرگ بود، با نامه یزید نجات یافت و ابن زیاد او را خواست و به او گـوشـزد کـرد: اگر نامه امیرالمؤمنین(یزید)!! نبود، تو را می‌کشتم. حالا برو و در کوفه نمان. مختار به ابن زیاد گفت: بسیار خوب، من برای انجام عمره به مکه می‌روم و با این بهانه به نزد ابن زبیر آمد.

مختار به ناچار به حجاز رفت؛ زیرا آنجا از سلطه بنی امیه آزاد بود و به عبدالله بن زبیر، که خود را حاکم و خلیفه می‌پنداشت، رفت.

ابن غرق می‌گوید: در بین راه عراق به طرف حجاز، مختار را دیدم که یک چشمش ناقص شده بـود. عـلت را از او پـرسـیدم. گفت: "چیزی نیست، این زنازاده (ابن زیاد) با عصایش چشم مرا مـعـیـوب نمود." و تاکید کرد(خداوند مرا بکشد، اگر او را نکشم.) مختار همچنین به ابن غرق گفت: "هرگاه شنیدی که من قیام کرده‌ام، بـه مردم بگو: مختار به خونخواهی شهید مظلوم و مقتـول سرزمین کربلا و فرزند پیامبر خدا - حسین بن علی(علیهماالسلام) - قیام کرده است. به خدا قسم، همه قاتلان حسین را از دم شمشیر خواهم گذراند."
بازگشت مختار به کوفه

همزمان با دعوت مختار و تهیه مقدمات قیام، عبدالله بن زبیر، سیاستمدار کارکشته‌ای به نام عبدالله بن مطیع، را که سابقه دوستی با مختار داشت، به استانداری کوفه منصوب نمود. تـاریـخ ورود اسـتـانـدار جدید بـه کـوفـه، پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 65 ه ‍.ق بود.

مختار پـس از بریدن از ابـن زبـیـر و تماس‌هایی که با اهل بیت پیامبر(علیهم‌السلام) گرفت، مکه را به قصد عراق برای هدفی بزرگ ترک کرد؛ و به کوفه رفت.
بلاذری نوشته است: مختار با قافله‌اش وارد کوفه شد و پیش از ورود به شهر، کنار رودخانه حیره رفت و غسل کرد، موهای خود را روغن زد و خود را معطر کرد، لباسی مناسب پوشید و عـمامه‌ای بر سر نهاد، شمشیر را حمایل کرد و سوار بر اسب وارد شهر شد. در ابتدای ورود، بـه مـسـجـد سـکـون - مـرکـز تجمع مردم در محله کنده - رسید. مردم از او استقبال گرمی کردند. مختار مرتب به مردم بشارت فتح و پیروزی می‌داد.

مختار با رهبران شیعیان و یاران امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و کسانی که در حادثه عاشورا دخالت نداشتند - که آنان را (حسینیّون) می‌گفتند - ملاقات نمود و آنان را به بیعت و قیام دعوت کرد.

مردم کوفه همگی به صورت نیمه مخفیانه با مختار بیعت کردند. اساس این بیعت و هدف از آن قیام، خونخواهی شهدای کربلا بود.خبر ورود مختار به کوفه و گرایش عمومی مردم به او بـه گوش ابن مطیع رسید و قاتلان امام حسین(علیه السلام) همچون شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعی و زید بن حارث، که از معاونان استاندار ابن زبیر بودند، خطر مختار را به او گوشزد نمودند و پیشنهاد دستگیری و حتی قتل مختار را به او دادند.

سرانجام عمال ابن زبیر، مختار را دستگیر کردند و به زندان انداختند.مختار بـرای دومـیـن بـار بـه زندان افتاد. گوینـد زندانی شدن مختار همزمان با قیام توّابین بود.
مجددا مختار از زندان برای شوهر خواهر خود، عبدالله بن عمر نامه‌ای نوشت و همانند گذشته، از زندان آزاد شد، اما با قید ضمانت.

مختار پس از چند ماه زندانی شدن توسط عمال ابن زبیر، خلاصی یافت، و با یک حرکت حساب شـده مشغول برنامه‌ریزی برای قیام شد و جمعی از سران شیعه و بقایای توابین از طرف او مامور شدند تا از مردم بیعت بگیرند.

فلسفه قیام مختار

هـدف مـهـم و اصـلی مـخـتـار از قیامش غیر از خونخواهی امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا و دفاع از اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) نبود. برای اثبات این مطلب و درک فلسفه قیام مختار، به طور خلاصه، ادلّه ذیل بیان می‌شود:

1- مختار در ملاقات با سران شیعه در کوفه، هدف دعوت و قیام خود را چنین بیان می‌کرد:
همانا (محمد حنفیّه) فرزند علی، وصی و جانشین پیامبر، مرا به عنوان امین و وزیر و فرمانده بـه سـوی شما فرستاده و به من دستـور داده است تا کـسـانی که ریختـن خون حسین را حـلال دانـسـتـنـد بـه قتل برسانم و به خـونخـواهـی اهـل بیتش و دفاع از ضعفا قیام کنم. پس شما نخستین گروهی باشید که به ندای من پاسخ مثبت می‌دهید.

2-در مـوضـعـی دیـگـر چـنـیـن گـفـت: "مـن بـرای اقـامـه شـعـار اهـل بـیـت و زنـده کـردن مـرام آنـان و گـرفـتـن انـتـقـام خـون شـهـیـدان بـه سـوی شـمـا آمـده‌ام."
3- هـنـگـامـی کـه در زنـدان بـود، مـی‌گـفـت: "بـه خـدا سـوگـند، هر ستمگری را خواهم کشت و دل‌های مؤمنان را شاد خواهم کرد و انتقام خون(فرزندان)پیامبر(صلی الله علیه و آله) را خواهم گرفت و مرگ و زوال دنیا هم نمی‌تواند مانع من شود."

4- وی نـامـه‌ای مـحـرمـانـه از زنـدان بـرای تـوّابـیـن فـرسـتـاد و ضـمـن تـجـلیـل از حـرکـت انقلابی آنان، بشارت داد که "من به زودی به اذن خدا، از زندان آزاد خواهم شد و دشمنان شما را از دم تیغ خواهم گذراند و نابودشان خواهم کرد."
5- در ملاقات نمایندگان شیعیان عراق با محمد حنفیّه و امام سجاد(علیه السلام) در حجاز، آنان اظهار داشتند که مختار ما را به خونخواهی شما دعوت کرده است. امام و محمد حنفیّه در پاسخ آنان، اظهار داشتند که ما خواهان این کاریم و بر مردم واجب است او را یاری دهند.

6- در بـازگـشت سران شیعه از مدینه به کوفه، مختار در جمع آنان اعلام داشت: "مرا در جنگ با قاتلان اهل بیت و خونخواهی حسین(علیه السلام) یاری دهید."

7- مـخـتار به ابن غرق گفت: "به مردم بگو: هدف مختار و گروهی از مسلمانان، که قیام کرده‌انـد، خـونخواهی شهید مظلوم و کشته شده کربلا، حسین سرور مسلمین و فرزند دختر پیامبر سیّد مرسلین می‌باشد.

8- در دیـدار مـحـرمـانه سران شیعه با ابراهیم اشتر و دعوت از او برای یاری مختار، یزید بن انس اظهار داشت: "ما تو را به کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و خونخواهی اهل بیت او و دفاع از ضعفا و مظلومان دعوت می‌کنیم."

9- در نـامـه ابـن حـنـفـیـّه بـه ابراهیم اشتر آمده است: مختار، امین و وزیر و منتخب من است و به او دسـتـور داده‌ام با دشمنانم وارد نبرد شود و به خونخواهی ما برخیزد، خود و طایفه و پیروانت او را یاری کنید.

10- مختار در مراسم بیعت مردم کوفه با او گفت: "بیعت می‌کنید با من بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبرش و خونخواهی اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)."
11- شعار قیام مختار "یا لثارات الحسین" بود.

تصمیم سران کوفه

عـبدالرحمن بن شریح می‌گوید: جمعی از سران شیعه در خانه سعد بن ابی سعر حنفی، که از چهره‌های برجسته شیعه بود، جلسه‌ای تشکیل دادند.

عبدالرحمن، که از بزرگان کوفه بود، در آن جلسه چنین گفت: "مختار می‌خواهد قیام کند. و ما را بـه همکاری و یاری خویش دعوت نموده و ما هم بیعت او را پذیرفته‌ایم، ولی نمی‌‌‌دانیم که واقعا او از طرف ابن حنفیّه ماموریت دارد یا خودش این چنین تصمیم گرفته است." او پیشنهاد داد جـمـعـی از سـران شـیـعـه به حجاز بروند و با اهل بیت پیامبر و بازماندگان امام حسین(علیه السلام) به ویـژه مـحـمـد حـنـفـیـّه، دیـدار کـنند تا قضیّه روشن شود. آن جمع پیشنهاد را پذیرفتند و به حجاز رفتند و به ملاقات محمد حنفیّه رفتند.

مـحـمد عـلت آمـدن آنـان را جویا شد. عبدالرحمن گفت: مـخـتـار ثقفی به کوفه آمده و مدّعی است که از طرف شما ماموریت دارد و ما را به کتاب خدا و سـنـّت پـیـامبر و خونخواهی اهل بیت پیامبر و دفاع از مظلومان دعوت کرده است. می‌خواستیم نظر شما را بدانیم. اگر چنین باشد، با همه وجود، از او حمایت خواهیم کرد و اگر چنین نباشد، او را ترک خواهیم نمود.

محمد، فرزند امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از حمد و ثنای الهی گفت: گفتید کسی شما را برای خونخواهی ما دعوت کرده است. به خدا سوگند، دوست دارم خـدا بـه وسیله هر یک از بندگان خود که بخواهد انتقام خون ما را از دشمنانمان بگیرد. این نظر من است.

عـلاّمـه مـجـلسی(ره) به نقل از فقیه بزرگوار علامه ابن نما می‌نویسد: محمد حنفیّه به سران شـیـعـه گـفـت: "درباره خونخواهی ما، برخیزید همه به نزد امام من و امام شما، علی بن الحـسـین (علیهماالسلام) برویم. آنان همراه محمد حنفیّه خدمت امام سجاد(علیه السلام) شرفیاب شدند و محمد ماجرا را بیان کرد. امام در پاسخ آنان فرمود:

عـمـوجـان، اگـر کسی به حمایت ما اهل بیت برخیزد، بر مردم واجب است او را یاری دهند. من تو را در این امر(قیام به خونخواهی) نماینده خود قرار دادم؛ هر طور که صلاح دیدی، اقدام کن .

پـاسـخ صـریـح و قـاطـع امـام، تـکـلیـف را روشن کرد و سران شیعه شاد شدند و با خود گفتند: امام و محمد حنفیّه به ما اجازه قیام دادند.آنان به کوفه بازگشتند و به مـخـتـار بـشـارت دادنـد و او را از مـاجـرا آگـاه سـاخـتـند و مختار با شادی گفت: " الله اکبر، مرا ابـواسـحـاق گـویـنـد. بـرخـیـزیـد و دسـت بـه کـار شـویـد و شـیـعـیـان را آمـاده قـیـام کنید."

شـعار یاران مختار، شهر کوفه را گرفت: "یا منصورُ اَمِت؛ ای پیروز، بمیران" و با شعار "یا لثارات الحسین" چهره کوفه منقلب گردید.

شعار "یا منصـور امت" شعار یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جنگ بدر بود. و در قیام زید بن علی بن الحسین(علیهماالسلام) نیز همین شعار داده شد.

شهر کوفه چهره یک شهر جنگی به خود گرفت و این بار در تب خونخواهی امام حسین(علیه السلام) می‌سوخت و فریاد "یا لثارات الحسین" در شهر جوش و خروش افکند.

بـیـشتـر سـاکـنان عراق را ایرانیان تشکیل می‌دادند و جمعیّتی عظیم بودند که به آنان "جند الحمراء" یا "لشکر سرخ" می‌گفتند؛ زیرا نسبت به اعراب سیه چهره، گونه‌هایی سرخ و سـفـیـد داشـتـنـد و یـا لبـاس سـرخ مـی‌پـوشـیـدند. عمده لشکر مختار را نیز ایرانیان یا "جند الحـمـراء" تـشـکـیـل مـی‌دادنـد. ایـنـان بـه دلیـل عـدالت گـستری حکومت حضرت علی(علیه السلام) از طرفداران سرسخت خاندان پیامبر و فرزندان حضرت علی(علیه السلام) به شمار می‌آمدند.

نـیـروهایی که با مختار بیعت کرده بودند، فوج فوج وارد کوفه می‌شدند: ابوعثمان شهدی، از سـران قـبـایـل اطراف کوفه، با شعار گیا لثارات الحسین" وارد شهر شد، نیروهای مثنّی بـن مـخـربه نیز پس از درگیری با نیروهای ابن زبیر در بصره و شکستن محاصره شهر، به کوفه آمدند.

بـیـشتـر سـاکـنان عراق را ایرانیان تشکیل می‌دادند و جمعیّتی عظیم بودند که به آنان "جند الحمراء" یا "لشکر سرخ" می‌گفتند؛ زیرا نسبت به اعراب سیه چهره، گونه‌هایی سرخ و سـفـیـد داشـتـنـد و یـا لبـاس سـرخ مـی‌پـوشـیـدند. عمده لشکر مختار را نیز ایرانیان یا "جند الحـمـراء" تـشـکـیـل مـی‌دادنـد. ایـنـان بـه دلیـل عـدالت گـستری حکومت حضرت علی(علیه السلام) از طرفداران سرسخت خاندان پیامبر و فرزندان حضرت علی(علیه السلام) به شمار می‌آمدند.

قصر ابن زیاد به تصرف مختار در آمد، آنها شب را آنجا ماندند و صبح روز بعد بزرگان و سران قـبایل و مردم در مسجد و مقابل قصر تجمع کردند. مختار خود را برای ادای نماز و سخنرانی در مـسجد و اعلام رسمی پیروزی انقلاب، مهیّا کرد.ظاهرا آن روز، جمعه بوده است. مـخـتـار شـخـصـا نـمـاز را اقـامـه نـمـود و در یک خطبه پرمحتوا و انقلابی، اهداف اصلی قیام را تشریح کرد.

فرازی از کلام مختار:

«ای مردم کوفه، من از جانب اهل بیت پیامبر ماموریت یافته‌ام تا به خونخواهی امام مظلوم، حـسـیـن بن علی(علیهماالسلام) و شهدای کربلا قیام کنم و انتقام آن عزیزان را بگیرم و تا آخرین نفس، با شدت هر چه بیشتر، این هدف مقدس را تعقیب خواهم کرد.»

مـخـتـار سپس در خطبه دوم نماز، با تاکید و قسم یاد کردن، تصمیم خود را در ریشه‌کن نمودن عمّال ظلم و ستم و قاتلان امام حسین(علیه السلام) اعلام داشت .

در نهایت مختار حکومت خود را تاسیس نمود و قاتلان شهدای کربلا را به سزای عمل خود رساند. که در مقاله‌ای خاص به نحوه کشته شدن قاتلان امام حسین (علیه السلام) می‌پردازیم.

مزار و زیارت نامه مختار

مزار مختار در کوفه، از قدیم الایام جزو مشاهد مشرّفه محسوب می‌شود. قبر مختار در صحن مسلم بـن عـقـیـل، مـتصل به مسجد اعظم کوفه است. گرچه بنای آن مندرس و قدیمی شـده، اما بـزرگـان شـیـعـه و مـردم قـدرشـنـاس از زیـارت او غافل نیستند.

علامه شیخ عبدالحسین طهرانی(ره) از شاگردان برجسته صاحب جواهر و وصی مرحوم امیرکبیر، وقـتـی بـرای تـشـرف بـه عتبات عالیات وارد عراق شده بود، نسبت به تعمیر و تجدید بنای مزار شریف مختار همت گماشت .

عـلامـه امـیـنـی بـه نـقـل از کـتـاب مـزار شـهـیـد، زیـارتنـامـه‌ای جـالب بـرای مـخـتـار نـقـل مـی‌کـنـد و از ایـن زیـارتنـامـه، کـه شـهـیـد آن را نـقـل کـرده اسـت، معلوم می‌شود که قبر مختار از دیرزمان، مورد علاقه شیعیان و آزادمردان بوده و ابن بطوطه نیز در سفرنامه خود به آن اشاره کرده است.

سخنی در باب انتقام مختار از دشمنان

مـخـتـار تـصـمـیـم گـرفـت با تمام قوا، همه مسبّبان حادثه عاشورا را مجازات کند و آنان را به سزای اعمال ننگین خود برساند. این هدف اصلی مختار بود و در این کار، تا حدی موفق گردید. او بـه نـیـروهـایـش دسـتـور داد در هر مکان و هر زمان، عاملان حادثه کربلا را یافتند؛ به جزای اعـمـالشـان بـرسانند و به هیچ وجه، به آنان رحم نکنند. این دستور اجرا شد و جمع کثیری از عـامـلان حـادثـه کـربـلا بـه دسـت عـدالت و انـتـقـام سـپـرده شـدنـد و بـه جـزای اعمال زشت خود رسیدند.

بـر خـلاف شایعات امویان و بعضی گزافه‌گویی‌ها، در نهضت مختار، فقط قاتلان امام حسین (علیه‌السلام) و عاملان حادثه کربلا کیفر دیدند و در تاریخ حتی یک مورد تعرض به زنان، کودکان و افراد بی گناه از سوی او مشاهده نشده است، بلکه آنچه از تاریخ به دست می‌آید این است که مختار و نیروهایش اصول انسانی و ارزش‌های الهی را رعایت می‌کردند.

دیـنـوری، مـورخ مـشـهـور، نـقل می‌کند که پس از کشته شدن ابن زیاد در جنگ خازر، همسر او به اسـارت سـپـاه مـخـتـار درآمـد. ایـن زن اسـیـر نزد ابـراهـیـم (فـرمـانده لشکر مختار) آمد و گفت: امـوال او را بـه غـارت بـرده‌انـد، ابـراهـیـم گـفـت: چـه مـقـدار از امـوال تـو غارت شده است؟ گفت: پنجاه هزار درهم. دستور داد یکصدهزار درهم به او دادند و و او را همراه صد سوار به بصره نزد پدرش رساندند.
البـتـه نـمـی‌تـوان گـفت تمام آنچه مختار و نیروهایش انجام دادند دقیقاً منطبق با موازین شرع و اعـتـقادات شیعه بوده است، اما آنچه مختار نسبت به عاملان فاجعه کربلا انجام داد، واکنش قهری دسـتـگـاه آفـریـنـش بـا سـتمگران، اجابت نفرین دل‌های سوخته خاندان ستمدیده پیامبر(صلی الله علیه و آله) و جوشش طبیعی احساسات در جامعه مسلمانان بود.

توفیق اعلم، دانشمند معاصر، درباره انتقام مختار می‌گوید: تـنـهـا بـرخـورد قاطع و خونباری که در تاریخ از ملامت مصون مانده و عذر آن پذیرفته شده همین کار عادلانه مختار است.

استاد سیدجعفر شهیدی(ره) نیز در این باره می‌گوید:

«... از نو قتلگاه، بلکه قتلگاه‌های دیگری به راه افتاده، اما این بار قربانیان، آن پاکان و عـزیزان خدا نبودند، دژخیم‌هایی بودند که دست‌هایشان تا مرفق، در خون آزادگان رنگین شده بود.

امروز وقتی ما داستان کشتار مختار، پسر ابی عبیده ثقفی را می‌خوانیم، اگر سری به کتاب‌هـای حـقـوقـی زده بـاشـیـم، مـمکن است چنان انتقامی را تا حدی خشن بدانیم و بگوییم: چرا چنان کردند؟ یکی را چون گوسفند سر بریدند و یکی را شکم پاره کردند و دیگری که تیری به فـرزنـدی از فرزندان حسین(علیه السلام) افکنده و آن جوان که دست را سپر ساخته و تیر، دست و پیشانی او را شکافته بود، همان کیفر دادند، دیگری را در دیگ روغن جوشان افکندند و دست و پای آن یکی را بـه زمـیـن دوخـتـنـد و اسـبـان را روی آن گـذراندند، چنانکه نوشته‌اند، تنها یکجا دویست و چـهـل و هـشـت تن را، که در قتل حسین و یاران او شریک بودند، طعم اینگونه کیفرها چشاندند؛ ما ایـن داسـتـان‌هـا را مـی‌خـوانیم و در آن نوعی قساوت می‌بینیم، اما باید دانست که قضاوت مردم سیزده قرن بعد درباره کردار پیشینیان درست نیست.

شمر، عبیدالله بن زیاد، عمر سعد، حفص ـ پسر او ـ خولی، سنان و دهها تن از سران لشکر کـوفـه کیفرها دیدند، اما تاریخ به همین جا بسنده نکرد و این آخرین انقلاب و آخرین انتقام نبود.»
ایـن، تـازه عذاب دنیوی آن نابکاران از خدا بی خبر بود و عذاب اخروی، که جلوه‌ای کامل از قهر الهی را به نمایش می‌گذارد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
تاریخ باب و بهائیت به روایت یک مبلغ سابق!


--------------------------------------------------------------------------------

مطالبی که ان شالله در این پست مطلب تقدیم خوانندگان گرامی میشود جمع آوری و نوشته شده توسط آقای امان الله شفا یکی از مبلغین و مبرزین بهائیت می باشد که پس تبری از این فرقه سرار خدعه و فریب کتابی تحت عنوان نامه ای از سن پالو را به قلم نگارش درآورده که در ابتدای ان فصلی را بعنوان تاریخ باب که بسیار مستند می باشد و تمامی نکات مهم و کلیدی انرا ازکتب مراجع بهائی آورده است .


در حدود يكصدو سي سال پيش در ايران ، جواني شيرازي مدعي مقاماتي الهيگرديد و گروهي به وي گرويدند كه به بابيه معرفي شدند .

زير بناي اعتقاد اين گروه تحريفي بود ازعقائد شيعيان كه درانتظارظهور حضرت ولي عصرمحمدبن الحسن العسكري (ع) بودند تا جهان را پر از عدل و دادنمايد و ظلم و جور را از صحنه گيتي براندازد .

چون موضوع قائميت و مهدويت از اصيل ترين اعتقادات اسلام و مورد اتفاق كليه فرق اسلامي بود لذا بسياري بطمع مال و جاه و رياست طلبي و يا بعنوان اصلاح اجتماع بدروغ مدعي اين عنوان گرديده و چند صباحي عده اي ساده لوح و يا شياد را بدور خود گرد آوردند .

برخي از مدعيان مهدويت كار خودرا از بابيت شروع كرده اند يعني ابتدا ادعاي ارتباط مستقيم با آن حضرت را پيش كشيده و پس از اينكه گروهي را بدور خودجمع كردند پا را فراتر نهاده و ادعاي امامت و بعدا رسالت و بالاخره ربوبيت والوهيت نموده اند .

ميرزا علي محمد شيرازي نيز يكي از افرادي است كه در سال 1260 هجري قمري ادعاي بابيت نمود و گفتار و كردار و عقائد وي زائيده مسلك شيخيه بود كه از ابتدا با آن سپرد .

وي در سال 1235 هجري قمري در شيراز متولد شد پدر وي محمدرضا بزازشيرازي و مادرش خديجه بود و در دوران كودكي بواسطه از دست دادن پدر در تحت سرپرستي دائيش قرار گرفت .


(( هيكل مبارك در سن 6 يا 7 سالگي بمكتب شيخ عابد معروف به ((شيخنا ))

كه در محل مشهور به قهوه اولياء در مدينه مباركه شيراز دائر بود تشريف برده و پس از پنجسال كه بتحصيل مقدمات فارسي مشغوب بودند ديگر بمكتب شيخناتشريف نياوردند)) (درس نهم اخلاق علي اكبر فروتن )پس براي تجارت به بوشهر منتقل گرديد .

آشفتگي رواني وي در اثر رياضتهاي شاقي كه در بوشهر كشيد مورد قبول نويسندگان بابي و بهائي مي باشد .

وي چند سال قبل از وفات سيد كاظم رشتي – بكربلا آمد و در درس وي حاضر مي گرديد و رد آن زمان از نظر مقدمات درس عربي و منطق ، كتاب سيوطي وحاشيه ملاعبدالله را خوانده بود . (ص 200 كتاب ظهور الحق جلد سوم فاضل مازندراني ) .

مسيونيكلا مدت اقامت باب را در كربلا دو سال و نيم يا سه سال ميداند ( ص 200كتاب مذاهب ملل متمدنه ) .

يكي از افراد پيرو عقائد شيخي ، بنام ملاحسين بشرويه اي پس از مرگ سيدكاظم رشتي از كربلا با عده اي از شيخيه بطرف شيراز رهسپار شد و ميرزاعلي محمد را در شيراز ملاقات كرد ، ميرزا علي محمد در شب جمادي الاول1260براي ملاحسين بشرويه اي اظهار بابيت كرد و تفسير سوره يوسف را بعنوان دليل به مشاراليه داد ( ص 54 تاريخ نبيل زرندي )


عبدالبهاء در كتاب مقاله سياح ص 4 چنين مي نگارد :

(( در سن بيست و پنج سالگي در شيراز ... آغاز گفتار نمود و مقام بابيت اظهار و از كلمه بايبت مرا او چنان بود كه من واسطه فيوضات از شخص بزرگواري هستم كه هنوز در پس پرده عزتست و دارنده كمالات بي حد و حصر باراده ائمتحركم و بحبل ولايش متمسك در نخستين كتابي كه در تفسير سوره يوسفمرقوم نموده و در جميع مواضع آن خطابهائي به آن شخص غائب كه از او مستفيد و مستفيض بوده نمود .))

بنابراين براي شناسائي آن شخص بزرگوار غائب كه ميرزا عليمحمد ادعاي بابيت او را مي كند بايد به تفسير سوره يوسف مراجعه كرد .

اشراق خاوري در كتاب رحيق مختوم صفحه 21 و 22 سوره الملك را بعنوان اولين سوره يوسف نقل مي كند در آنجا مي خوانيم .


((بسم الله الرحمن الرحيم ... الله قد قدر ان يخرج ذالك الكتاب في تفسيراحسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسيبن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي ابيطالب علي عبده ليكو حجه الله من عند الذكر علي العالمين ...))

و بنابراين ادعاي ميرزا علي محمد ، باييت از ناحيه حضرت ولي عصر محمد بن الحسن العسكري (ع) بوده است.

وي در مواضع ديگر همين كتاب و هم چنين در كتب ديگر خود اعتراف و اقرار بوجود و قائميت حضرت ولي عصر مينمايد :

(( صحيفه عدليه صفحات 6، 13، 27، 40، 41و كتاب بين الحرمين (بنقل كتاب آئين باب صفحه 14) و كتاب تفسير سوره بقره و تفسير سوره كوثر ( موارد بسيار متعدد ) و الواح خطي باب و كتابهاي ديگر )) .

پس از اظهار اين ادعا بياران خويش دستور داد كه بمردم بگوئيد باب موعود آشكار شده است . (ص 82 تاريخ نبيل زرندي نشر دوم ) .

در اثر سرو صدائي كه ياران وي پديد آوردند مورد تعقيب حكومت شيراز قرارگرفت و سپس در مجلسي كه در حضور علماي شيراز تشكيل گرديد حاضر شد و كليه دعاوي خود را انكار كرد و گفت :

((لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غائب بداند لعنت خدا بركسيكه مرا بابامام بداند ... )) ( ص 141 تاريخ نبيل زرندي نشر دوم ) .
پس از اين جريان بواسطه ارتباط پنهاني كه با حاكم اصفهان منوچهر خان گرجي كه متظاهر باسلام بود داشت ، از شيراز گريخت و به اصفهان پناهنده شد و تا هنگام مرگ منوچهر خان با وجود اصرار دولتمركزي به اعزام باب ، در پناه منوچهر خان ميزيست .گرگين خان حاكم جديد اصفهان بدستور دولت مركزي گردن نهاد و باب را روانه كرد و بموجب دستور از بين راه به جانب تبريزرهسپار شد و از انجا بزندان ماكو و چهريق منتقل گرديد .

در طول اين مدت همواره ياران وي آشكارا و پنهاني با وي در تماس بودند واغتشاشاتي را در گوشه و كنا ر بوجود آوردند كه منجر به قتل گروه بسيارياز مسلمانان بي پناه و نيز دانشمندان اسلامي امثال شهيد ثالث قزوينيگرديد .
در اين حوادث همواره اسلحه و آذوقه از راههاي نامعلومي براي ياران ميرزاعليمحمد مي رسيد ( ص 606 تاريخ نبيل زرندي نشر دوم ) .

دولت مركزي براي رفع غائله تصميم گرفت كه محرك اصلي يعني باب را محاكمه نمايد و نتيجتا باب در حضور وليعهد (ناصرالدين ميرزا ) از كليه دعوي خود توبه و استغفار نمود .
نتيجه جريان مجلس محاكمه را ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در كتاب كشف الغطاءصفحه 201- 205 نقل مي كند كه قسمتي از آن بنظر خوانندگان ميرسد :

(( چون در اين عريضه انابه و استغفار كردن حضرت باب و التزام پا بمهر سپردنآن حضرت مذكور است مناسب چنان بنظر ميآيد كه صورت همان دستخط مبارك را نيز محض تكميل فائده در اين مقام مندرجسازيم ..

صورت دستخط حضرت نقطه اولي بناصرالدينشاه در اوقات وليعهدي او در تبريز كه علماء جوابي نوشته اند :

فداك روحي الحمدالله كما هو اهله و. مستحقه اشهدالله و من عنده كه اينبنده ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي او بوده از قلم جاري شده غرضمعصيان نبوده و در هرحال مستغفر و تابئم حضرت او را ، اين بنده را مطلق علمينيست كه منوط بادعائي باشد استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسانجاري شده دليل بر هيچ امري نيست ومدعي نيابت خاصه حضرت حجه الله (ع)را محض ادعاء مبطل است و اينبنده را چنين ادعائي نبود و نه ادعاي ديگر . مستدعي از الطاف حضرتشاهنشاهي و آنحضرت چنانست كه اين دعا گو را با الطاف عنايت سلطاني و رافت و رحمت خودت خود سرافرازفرمايند و السلام )).

دعاوي مختلف و تلون افكار و نوشته هاي بي مغز و بي اساس و رفتار جنون آميز او علما رار بر آن داشت كه بعلت شبهه خبط دماغ بر اعدام او راي ندهند(ص 205كشف الغطاء و 259 the babi religion از ادوارد براون ) .

ميرزا تقي خان امير كبير صدر اعظم ايران بخاطر ادامه اغتشاشات بابيان در مملكت كه طي آن هزاران افراد بيگناه مسلمان كشته ميشدند و كوتاه كردن دست بيگانگان ، صلاح در آن ديد كه وي را بقتل برساند و لذا در سال 1266 در تبريز تيرباران شد .
(( قنسول روس درتبريز با نقاشي ماهر بكنار خندق رفته و نقشه آن ((جسد مطهر )) را كه در كنار خندقافتاده بود برداشت .)) (تاريخ نبيل زرندي ص 549 نشر دوم )

ميرزا عليمحمد در اواخر عمرش د رسال 1265 ادعاي مهدويت كرد و بدنبال آن ادعاي رسالت نمود و كتب چندي نوشت و ضمن آنها احكامي سست پايه و مضحك آورد و بالاخره ادعاي خدائي كرد.

القاب وي كه دراين نامه ذكر شده است عبارتند از : باب ، رب اعلي ، نقطه اولي ، حضرتاعلي .
پس از دوسال از كشته شدن باب بتحريكميرزا حسينعلي نوري (كه دلايل آن در اين نامه ارائه شده است ) سه نفر بابي نسبت به ناصرالدين شاه سوءقصدي كردند ولي نافرجام ماند و در نتيجه با عده اي از بابيان مورد تعقيب قرار گرفتند مشاراليه با كمال شجاعت و صراحت بسفارت روس پناهنده شد وبالاخره در اثر جديت و پشتكار حكومت ، سفير روس او را بعنوان امانت دولت روس تحويل ايران داد و ميرزا حسينعلي بزندان رفت ولي بالاخره د راثر حمايت و جانبداري سفير روس پرنس دالگوركي ، اززندان ازادگرديد و با نماينده آن سفارت خانه ببغدادسفر كرد .

پس ازمدتي از بغداد بسليمانيه رفت و بنام درويش محمد كشكول بدوش درآن دو سال كه گذشت به بغداد مراجعت كرد و سپس با گروه بابيان رهسپار ادرنه شد و در انجا بخاطر تحصيل رياست جمع بابيان با برادرش ميرزا يحيي كه جانشين رسمي باب بود مخالفت نموده و دگرگوني جديدي را در اين فرقه بوجود آورد .

اختلاف بين دو برادر بالا گرفت تا آنجا كه حكومتعثماني مصمم شده بين دوبرادر و مريدان آنهاجدائي بيندازد و لذا ميرزا حسينعلي را به عكا و ميرزا يحيي ازل را به قبرس فرستاد طرفداران مخلص ميرزا حسينعلي چندين نفر از ازليان را كه درعكا بودند بقتل رساندند .
شوقي افندي در كتاب قرن بديع جلد دوم صفحه 245 به قتل سه نفر از آنها اعتراف مي كند .

ميرزا حسينعلي در عكا مقام جانشيني باب را براي خود زيبنده نيافت و لذا بدنبال دعاوي خدائي هم طرازان خود ، ادعاي خداآفريني كرد !!

مريدان وي اورا بهاءالله ، جمال مبارك ، جمال قدم ، اسم اعظم ، جنال ابهي .. ميخوانند .

ميرزا حسينعلي بموجب وصيت نامه دو فرزند خود عباس افندي غصن اعظم و محمد علي غصن اكبر را به ترتيب به جانشيني منصوب كردو ليكن عباسپس از مرگ پدرش برادر خود را طرد و در نتيجه اختلاف جديدي بوجود آورد .عباس افندي طرفداران خود را ثابتين و طرفدران محمدعلي غصن اكبر ارناقضين ناميد .

عباس افندي در جنگ بين الملل اول براي تجزيه دولت عثماني بقواي انگلستانكمكهاي شاياني نمود و در اثرجاسوسيهائي گه براي دولتانگلستان كرده بود مورد سوء ظن دولت عثماني قرارگرفت و محكوم باعدام شد و ليكن بلافاصله درسايهحمايت انگلستان قرار گرفت و به دريافت لقب سر از ژرژپنجم پادشاه انگلستانبوسيله ژنرال آلن بي مفتخر شد .
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
تاریخ بهایی گری به روایتی دیگر


--------------------------------------------------------------------------------
تاریخچه فرقه ضاله بهائیت

آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود.


فرقه بهائیه منشعب از فرقه بابیه است. بنیان گذار آیین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله است و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است.

پدرش از منشیان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانی بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت. میرزا حسینعلی در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهای مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند.

پس‍ از ادعای بابیت توسط سید علی محمد شیرازی در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابی شد و به ترویج بابیگری، بویژه در نور و مازندارن پرداخت. برخی از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیی معروف به «صبح ازل» نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.

پس از اعدام علی محمد باب به دستور امیر کبیر، میرزا یحیی ادعای جانشینی باب را کرد. ظاهرا یحیی نامه هایی برای علی محمد باب نوشت و فعالیتهای پیروان باب را توضیح داد. علی محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه ای برای یحیی فرستاد و او را وصی و جانشین خود اعلام کرد.

برخی گفته اند این نامه ها توسط میرزا حسینعلی و به امضای میرزا یحیی بوده است و حسینعلی این کار و نیز معرفی یحیی به عنوان جانشینی باب را برای محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و علی محمد در پاسخ به نامه ها میرزا یحیی را وصی خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش حسینعلی قرار گیرد. در هر حال، پس از باب عموم بابیه به جانشینی میرزا یحیی معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلی زمام کارها را در دست گرفت.

امیر کبیر برای فرونشاندن فتنه بابیان از میرزا حسینعلی خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت.

در همین سال تیراندازی بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید و چون شواهدی برای نقش حسینعلی در طراحی این سوء قصد وجود داشت، او را دستگیر کردند. حسینعلی به سفارت روس ‍ پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلی به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاء الله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت.

او پس از رسیدن به بغداد نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس برای این حمایت قدردانی کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات کردند و حمایت دولتهای خویش را به او ابلاغ کردند و حتی تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والی بغداد نیز با حسینعلی با احترام رفتار کرد و حتی برای ایشان مقرری نیز تعیین شد.

میرزا یحیی که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب می دانستند، با لباس درویشی مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد و کربلا نجف مرکز اصلی فعالیتهای بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده می شد. در این زمان برخی از بابیان ادعای مقام «من یظهر اللهی» را ساز کردند.

می دانیم که علی محمد باب به ظهور فرد دیگری پس از خود بشارت داده بود و او را «من یظهر الله» نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند. البته از تعبیرات وی برمی آید که زمان تقریبی ظهور فرد بعدی را دو هزار سال بعد می دانسته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب بیان خویش ‍می دانسته است. اما شماری از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را «من یظهره الله» یا «موعود بیان» دانستند.

گفته شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحی حسینعلی و همکاری یحیی یا کشته شدند یا از ادعای خود دست برداشتند.

آدمکشی هایی که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانی گردید و دولت ایران از دولت عثمانی خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق . فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلی مقام «من یظهر اللهی» را برای خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلی و جدایی و افتراق در میان بابیان آغاز شد.

بابیهایی که ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزا یحیی صبح ازل باقی ماندند، ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزا حسینعلی بهاءالله، بهائی خوانده شدند. میرزا حسینعلی با ارسال نوشته های خود به اطراف و اکناف رسما بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیری نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.

منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاء الله در کتابی به نام بدیع، وصایت و جانشینی صبح ازل را انکار کرد و به افشاگری اعمال و رفتار او و ناسزاگویی به او و پیروانش پرداخت. در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب تنبیه النائمین کارهای بهاء الله را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است که در این میان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت بهاء الله تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود.

سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها، بهاء الله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد، اما دشمنی میان دو گروه ادامه یافت. بهاء الله مدت نه سال در قلعه ای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگی در 1308 قمری در شهر حیفا از دنیا رفت.

میرزا حسینعلی پس از اعلام «من یظهره اللهی» خویش، به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترین مقام ادعایی او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خدای خدایان، آفریدگار جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی، رب ما یری و ما لا یری نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ‍ ترویج کردند و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند.

گذشته از ادعای ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را «ناسخ جمیع صحائف» و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی می شمارند. بابیهایی که از قبول ادعای او امتناع کردند، یکی از انتقاداتشان همین شریعت آوری او بود، از این رو که به اعتقاد آنان، نسخ کتاب بیان نمی توانست در فاصله بسیار کوتاهی روی دهد. بویژه آنکه احکام بیان و اقدس هیچ مشابهتی با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت، از بین بردن همه کتابهای غیر بابی و قتل عام مخالفان بود، در حالی که اساس ‍ بهائیت، «راءفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل» بود. با این حال میرزا حسینعلی در برخی جاها منکر نسخ بیان شد.

مهم ترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سید باب، سرعت نگارش و زیبایی خط بود. نقل شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب می نوشت. بسیاری از این نوشته ها بعدها به دستور میرزا حسینعلی نابود شد. نوشته های باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایی، انشایی، نحوی و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاء الله «ایقان» بود که در اثبات قائمیت سید علی محمد باب در آخرین سالهای اقامت در بغداد نگاشت.

اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهای پایانی زندگی میرزا حسینعلی پیوسته در معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد.

بهائیه پس از بهاءالله


پس از مرگ میرزا حسینعلی، پسر ارشد او عباس افندی (1260-1340 هـ.ق) ملقب به عبد البهاء جانشین وی گردید.

البته میان او و برادرش محمد علی بر سر جانشینی پدر مناقشاتی رخ داد که منشاء آن صدور «لوح عهدی» از سوی میرزا حسینعلی بود که در آن جانشین خود را عباس‍ افندی و بعد از او محمد علی افندی معین کرده بود. در ابتدای کار اکثر بهائیان از محمد علی پیروی کردند، اما در نهایت عباس افندی غالب شد.

عبد البهاء ادعایی جز پیروی از پدر و نشر تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانی، رسما و با التزام تمام در مراسم دینی از جمله نماز جمعه شرکت می کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار به کلی از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزند.

در اواخر جنگ جهانی اول، در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنی بر تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلی روی داد که جمال پاشا، فرمانده کل قوای عثمانی، عزم قطعی بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائی در عکا و حیفا گرفت. برخی مورخان منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، می دانند.

لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائیان بکوشد. پس از تسلط سپاه انگلیس بر حیفا، عبد البهاء برای امپراتور انگلیس - ژرژ پنجم - دعا کرد و از اینکه سراپرده عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکر گزارد.

پس از استقرار انگلیسی ها در فلسطین، عبد البهاء در سال 1340 هـ.ق درگذشت و در حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپاری او نمایندگانی از دولت انگلیس حضور داشتند و چرچیل، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامی مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعه بهائی ابلاغ کرد.

از مهمترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. این سفر نقطه عطفی در ماهیت آیین بهایی محسوب می گردد. پیش از این مرحله، آیین بهایی بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام یا تشیع و یا شاخه ای از متصوفه شناخته می شد و رهبران بهائیه برای اثبات حقانیت خود از قرآن و حدیث به جستجوی دلیل می پرداختند و این دلایل را برای حقانیت خویش به مسلمانان و بویژه شیعیان ارائه می کردند. مهمترین متن احکام آنان نیز از حیث صورت با متون فقهی اسلامی تشابه داشت. اما فاصله گرفتن رهبران بهائی از ایران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطین و در نهایت ارتباط با غرب، عملا سمت و سوی این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشنای دینهای شناخته شده، بویژه اسلام دور کرد.

عبد البهاء در سفرهای خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش‍ در بغداد با برخی از غربزده های عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان که به بغداد رفته بودند، آشنا شد.

همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلی آخوند زاده که سفری به آن دیار کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکری میرزا حسینعلی بی تأثیر نبود. نمونه ای از متأثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربی مسأله وحدت زبان و خط بود که یکی از تعالیم دوازده گانه او بود. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعی اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانی یافته بود، ولی بزودی غیر عملی بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشی افتاد.

موارد دیگر تعالیم دوازده گانه عبارت است از: ترک تقلید (تحری حقیقت)، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، بیت العدل، وحدت عالم انسانی، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومی، تساوی حقوق زنان و مردان، تعلیم و تربیت اجباری، صلح عمومی و تحریم جنگ. عبد البهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد می کرد و معتقد بود پیش از او چنین تعالیمی وجود نداشت.

پس از عبد البهاء شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصیت عبد البهاء جانشین وی گردید. این جانشینی نیز با منازعات همراه بود، زیرا بر طبق وصیت بهاء الله پس از عبد البهاء باید برادرش محمد علی افندی به ریاست بهائیه می رسید. اما عبد البهاء او را کنار زد و شوقی افندی را به جانشینی او نصب کرد و مقرر نمود که ریاست بهائیان پس از شوقی در فرزندان ذکور او ادامه یابد.

برخی از بهائیان ریاست شوقی را نپذیرفتند و شوقی به رسم معهود اسلاف خود به بدگویی و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. شوقی بر خلاف نیای خود تحصیلات رسمی داشت و در دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود.

نقش اساسی او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات اداری و جهانی این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادی در اروپا و امریکا سرعت بیشتری گرفت و ساختمان معبدهای قاره ای بهائی موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقی افندی به آن «نظم اداری امر الله» نام داد، زیر نظر مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا در کشور اسرائیل که به «بیت العدل اعظم الهی» موسوم است، اداره می گردد.

در زمان حیات، شوقی از تأسیس این دولت حمایت کرد و مراتب دوستی بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور اسرائیل ابلاغ کرد.

بنابر تصریح عبد البهاء پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل با لقب ولی امرالله باید رهبری بهاییان را بر عهده می گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعیین می کرد. اما شوقی افندی عقیم بود و طبعا پس از وفاتش دوران دیگری از دو دستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد.

سرانجام همسر شوقی افندی، «روحیه ماکسول» و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963 تأسیس کردند. گروه ایادیان امرالله با کمک افراد منتخب بیت العدل که به «مشاورین قاره ای» معروف اند رهبری اکثر بهائیان را بر عهده دارند.

به موازات رهبری روحیه ماکسول، چارلز میس ریمی نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را کرد و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در آمریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند.

عده ای دیگر از بهائیان به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانی که خود را «سماء الله» می خواند، گروه دیگری از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزی، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند. بر طبق آمارهای بهائیان جمعیت آنان در سال 2002، پنج میلیون نفر تخمین زده می شود که البته این آمار اغراق آمیز است.


آیینها و باورهای بهائیان


نوشته های سید علی محمد باب، میرزا حسینعلی بهاء الله و عبد البهاء، تا حدی نیز شوقی افندی ربانی، از نظر بهائیان مقدس است، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمی گیرد و دو کتاب اقدس و ایفان میرزا حسینعلی نوری در نزد آنان از اهمیت خاصی برخوردار است.

تقویم شمسی بهائی از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز تقسیم می شود و چهار روز (در سالهای کبیسه پنج روز) باقیمانده ایام شکرگزاری و جشن تعیین شده است. بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکی از اماکن مقدسه ایشان، شامل منزل سید علی محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلی نوری در بغدادند.

بهائیان همچنین به حضور در ضیافات موظف اند که هر نوزده روز یک بار تشکیل می گردد. در آیین بهایی نوشیدن مشروبات الکلی و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضروری شمرده شده است.

آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود. ویژگیهای مهدی در احادیث اسلامی به گونه ای تبیین شده که راه هرگونه ادعای بیجا را بسته است.

در احادیث ادعای بابیت امام غایت به شدت محکوم شده است. ادعای دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است، سازگار نبود. از این رو علی رغم تبلیغات گسترده، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهی نیافتند.

تاریخ پر حادثه رهبران بهائی، نادرست درآمدن پیشگویی های آنان و منازعات دور از ادب از یکسو و حمایتهای دولتهای استعماری در مواضع مختلف از سران بهایی و بویژه همراهی آنان با دولت اسرائیل از سوی دیگر، زمینه فعالیت در کشورهای اسلامی، خصوصا ایران را از بهائیان گرفت.

مؤلفان بسیاری در نقد این آیین کتاب نوشتند. علمای حوزه های علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامی جدا بودن این فرقه از امت اسلامی را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفی کردند. بازگشت برخی مقامات و مبلغان بهائی از این آیین و افشای مسائل درونی این فرقه نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است.


منبع خبر: پایگاه رهپویان وصال
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
عزالدين قسام: بنيانگذار نهضت اسلامي فلسطين


--------------------------------------------------------------------------------

در تاريخ مبارزات اسلامي مردم فلسطين از شيخ‌ عزالدين قسام به عنوان بنيانگذار نهضت اسلامي اين سرزمين ياد مي‌شود. او توانست با قيام خود نيروهاي انگليسي اشغالگر فلسطين و گروههاي يهودي هم پيمان آنان را در سالهاي قبل از وقوع جنگ دوم جهاني به ستوه آورد.
عزالدين قسام در سال 1871 در روستائي كوهستاني نزديك شهر لاذقيه در شمال سوريه ديده به جهان گشود. پس از تحصيلات مقدماتي در محل سكونتش رهسپار مصر شد و در دانشگاه الازهر نزد محمد عبده به فراگيري علوم اسلامي پرداخت. سپس به زادگاه خود بازگشت و مدتي به كار وكالت پرداخت. قسام به دليل احاطه بر علوم اسلامي و ديدگاههاي استقلال‌طلبانه و ضد‌استعماري خود وجهه و اعتبار والائي نزد مردم سوريه، مصر، لبنان و فلسطين يافت و از قدرت و نفوذ فوق‌العاده‌اي نزد مردم خاورميانه برخوردار شد. به همين دليل فرانسه و انگلستان كه قدرتهاي استعماري آن روز بوده و كشورهاي خاورميانه را طي پيماني ميان خود تقسيم كرده بودند، به او به عنوان دشمن خود مي‌نگريستند.
عزالدين قسام همزمان با شكل‌گيري قيام اسلامي شيعيان عراق عليه قواي استعمارگر انگستان در 1920‌، نهضتي را در شمال سوريه همراه با شيخ صالح علي از علماي مبارز سوريه، عليه قواي استعمارگر فرانسه به راه انداخت. در اين قيام يك ساله تلفات قابل ملاحظه‌اي به نيروهاي اشغالگر فرانسوي وارد آمد. قسام نيز پس از آنكه در دادگاه به طور غيابي به اعدام محكوم شد در تاريخ 5 فوريه 1922 به حيفا در غرب فلسطين رفت و در آنجا از يكسو به تدريس علوم اسلامي مشغول شد و از سوي ديگر گروهي را تشكيل داد كه بتواند هسته انقلاب عليه جبهه مشترك «صهيونيستها و انگليسي‌ها» گردد. با گذشت زمان عده زيادي از جوانان پرشور و مبارز پيرامون قسام جمع شدند وي نيز باتوانائي شگفتي افراد را رهبري مي‌كرد. او در بخشهايي از روستاهاي استان شمالي، به تشكيلات مسلحانه زيرزميني سازمان داده بود. شيخ‌عزالدين قسام مراحل انقلاب را به شرح زير طبقه‌بندي كرده بود.

1ـ اعتماد به نفس و ترويج روحيه قيام مسلحانه
2ـ تشكيل گروههاي زيرزميني
3ـ تشكيل كميته‌هاي رهبري، به منظور جمع‌آوري كمك براي تهيه اسلحه
4ـ انقلاب مسلحانه

محل كار و تدريس وي در حيفا پناهگاه و ملجأ جنبش ملي فلسطين بود. بعدها وي از سوي مجلس اعلاي اسلامي به عنوان امام مسجد «استقلال» حيفا و «مسئول قانوني امور ازدواج و طلاق»، منسوب گرديد. وظايف و اموري كه در حيفا به عهده قسام گذارده شد اين فرصت را به وي داد كه هر چه بيشتر با توده مردم به ويژه گروه‌هاي متعهد و روشنفكر، تماس نزديك برقرار كند. در آن زمان حيفا از مراكز مهم فعاليت صهيونيست‌ها محسوب مي‌شد. قسام بعدها به رياست «جمعيت جوانان مسلمان» كه به سال 1927 تشكيل گرديده بود، رسيد. وي از اين طريق توانست با مردم ارتباط بيشتري برقرار كند و آنچه را كه انتظار داشت، به دست آوردو آ‌ن تشكيل گروهي بود كه «هسته انقلاب» عليه استعمار و صهيونيسم شد. وي پس از چند سال سكونت در حيفا به آرزويش رسيد و يك گروه زيرزميني تشكيل داد. دو اصل اين گروه آن بودكه هر عضو بايدخودش اسلحه‌اش را تأمين كند و ديگر اين كه در حد مقدور بايد به گروه كمك مالي نمايد.
شيخ عزالدين قسام فردي جذاب، خوش برخورد و سخنوري توانا بود. وي از 1929 كه به عنوان مسئول قانوني امور ازدواج و طلاق تعيين گرديد به روستاها هم سر مي‌كشيد و در مجالس ازدواج شركت مي‌كرد. از اين طريق بود كه علاوه بر ارتباط با مردم، از اوضاع و اخبار جامعه نيز باخبر مي‌شد.
از دوستان وي نقل شده است كه او با روشنفكران و طرفداران روش‌هاي مسالمت‌آميز در مبارزه، به بحث مي‌پرداخت، در مسجد سخنراني مي‌كرد و با دقت نمازگزاران را زير نظر داشت و هركس را كه براي مبارزه آماده و مهيا مي‌ديد، جذب مي‌كرد و وي را به مبارزه براي رهايي فلسطين، دعوت مي‌نمود. قسام تمام فعاليت خويش را كه همان مبارزه عليه تشكيل دولت يهود بود، در پنهاني كامل انجام مي‌داد و فقط اشخاصي كه سال‌ها مورد آزمايش وي قرار گرفته و سلامت و راز نگهداري خود را اثبات نموده بودند، از فعاليت و تشكيلات او آگاهي داشتند.
وي مردم را در دعوت به بيداري و آگاهي عليه نقشه‌هاي شوم استعمار و صهيونيسم، به اتحاد و يكپارچگي فرا مي‌خواند و با دميدن روح جهاد در آنان، همگي را به پيروي از تجربيات گذشتگان ترغيب مي‌كرد.
طرفداران قسام بيشتر از طبقه كارگران، كشاورزان و فروشندگاني بودند كه در جلسات درس وي نيز حاضر مي‌شدند و قسام آنان را به ضرورت جهاد و آماده شدن براي نبرد مسلحانه به هنگام قيام مردمي، آشنا مي‌‌نمود.
با گذشت زمان، هسته انقلاب، با سرعت زياد گرداگرد قسام شكل گرفت. وي نيز با توانايي شگفت‌انگيز، افراد جديد را در تشكيلات خويش رهبري مي‌كرد. او از افراد خود گروه‌هاي كوچكي متشكل از يك مسئول و 5 نفر عضو، به وجود آورد. اعضاي هر يك از اين گروه‌ها تنها همديگر و رهبر (قسام) را مي‌شناختند و هيچ‌گونه آگاهي از اعضاي گروه‌هاي ديگر نداشتند. در كنار اين گروه‌ها وي به تشكيل كادرهاي رهبري، عمدتاً از افراد سرشناس سازمان، اقدام نمود. از جمله كادر آموزش نظامي، كادر جمع‌آوري پول و امكانات، كادر روابط مردمي و سياسي، كادر تهيه اسلحه و كادر كسب اطلاع از وضعيت انگليس و صهيونيسم. از مهمترين كادرهايي كه قسام تشكيل داد، كادر تبليغات انقلاب بود. وظيفه اين گروه، توجيه مردم به عدم همكاري و اعتماد به انگليس بود و توصيه به اين كه تنها راه رسيدن به اهداف، جهاد در راه خداست، و بي‌توجهي به دسيسه‌هاي صهيونيسم و انگليس كه سعي در بر هم زدن يكپارچگي مردم داشتند. تمام اعضاي تشكيلات زيرزميني قسام، نزد مردم ناشناخته بودند و فقط پس از شهادت قسام، نام بعضي از اين اعضا دانسته شد.
قسام در تعدادي از روستاهاي استان شمالي، تشكيلات مسلحانه‌ي زيرزميني، سازمان داده بود. وظيفه اين گروه درگيري با نيروهاي انگليس و كمك به مجاهدين به هنگام درگيري ايشان با صهيونيست‌ها و انگليسي‌ها بود. بعدها كه فعاليت سازمان زيرزميني قسام علني شد، تعداد زيادي از همين جوانان وطن‌پرست، به آن ملحق شدند.
حوادث سالهاي 1933 و 1934 كه طي آن‌، روند مهاجرت صهيونيستها به اسرائيل، گرايش صهيونيستها به تشكيل گروههاي تروريستي با كمك اسراييل و نيز توسعه زمين‌هاي اسرائيلي شتابي فزاينده و قابل توجه يافت؛ قسام را وادار نمود كه پيش از فراهم آمدن امكانات و نيرو، عمليات نظامي را آغاز كند.
مهاجرت سيل‌آساي يهوديان با انجام اعمال تروريستي گروههاي يهودي عليه سكنه مسلمان و عرب فلسطين صورت مي‌گرفت. هدف صهيونيستها فراري دادن اعراب فلسطيني و جايگزين ساختن يهوديان تازه وارد بوده است.
وقتي كه قسام فرمان عمليات مسلحانه عليه دشمن را صادر كرد، هيچ يك از مردم و يا انگليسي‌ها و صهيونيست‌ها چيزي از سازمان وي نمي‌دانستند. زيرا او در حيفا به انجام كارهاي روزانه مشغول بود و همه وي را مي‌ديدند. سازمان انقلابي قسام تنها دويست رزمنده و هشتصد نفر هوادار داشت. با صدور فرمان قسام، زنجيره‌اي از عمليات نظامي عليه مناطق صهيونيست نشين و گشتي‌ هاي ارتش بريتانيا و پليس به وقوع پيوست. اين عمليات به صورت تك‌هاي چريكي و غافلگيرانه و به شكل جنگ و گريز، انجام مي‌شد. اين اقدامات انقلابي منجر به وارد شدن خسارات زيادي به زمين‌هاي كشاورزي و دارايي‌هاي صهيونيست‌ها و كشته شدن چند تن از نيروهاي انگليسي و صهيونيست گرديد.
عمليات مسلحانه و ترور دشمنان، روز به روز افزايش مي‌يافت، اما طولي نكشيد كه قسام و همرزمان وي تصميم گرفتند كه حركت خود را آشكار كنند. هدف آنان از اين تصميم، بيان اهداف الهي خود،‌ بالا بردن روحيه سلحشوري در مردم و خنثي كردن تبليغات دشمن بود كه سعي در مخدوش نمودن اهداف و ماهيت گروه قسام داشت و شايع كرده بود كه هدف مهاجمان، غارت اموال و سلب آسايش مردم است.
قيام مردمي عز‌الدين قسام كه از سال 1930 آغاز شده بود در 1935 به شكل مبارزه مسلحانه و خونين عليه استعمارگران انگليس و تروريستهاي يهودي درآمد.
عمليات نظامي نيروهاي عزالدين قسام كه در ابتدا به صورت نيروهاي چريكي و غافلگيرانه و جنگ و گريز انجام مي‌شد با افزايش مهاجرت يهوديان و مسلح شدن آنان و آشكار شدن حمايت نظاميان انگليسي از آنان، رفته رفته علني شد جنگهاي چريكي به يورش‌ها و شبيخونهاي پرتلفات عليه متجاوزين تبديل شد و ضربات هولناكي را در فاصله سالهاي 35 ـ 1934 به انگليسي‌ها و صهيونيستها وارد آورد.
در نوامبر 1935 نيروهاي انگليسي با محاصره منطقه «يعبد» واقع در استان «جونين» كه مقر اصلي نيروهاي قسام بود، چندين عمليات سازمان يافته نظامي عليه آنان انجام دادند اما ناكام ماندند. عزالدين قسام در 20 دسامبر همان سال در حمله بزرگي كه به مدد انواع زره‌پوش‌ها، تانك‌ها و هواپيماهاي انگليسي عليه قرارگاه وي صورت گرفت به شهادت رسيد پس از شهادت قسام، ديگر همرزمان وي با شكستن حلقه محاصره به شمال فلسطين رفته و پيكر رهبر شهيد خود را به حيفا بردند.
براي شركت در مراسم تشييع جنازه قسام، تعداد زيادي از رهبران و بزرگان فلسطين راهي حيفا شدند و اين شهر مملو از جمعيتي بود كه از سراسر فلسطين آمده بودند.
مردم، پيكير قسام را كه به پرچم‌هاي سوريه، مصر، عراق، عربستان و يمن مزين بود،‌بر دوش حمل كردند و آن را در قبرستان ياجور نزديك روستاي شيخ، در هفت كيلومتري حيفا به خاك سپردند. مراسم تشييع جنازه ساعت‌ها به طول انجاميد و خود به خود به تظاهرات بزرگي تبديل شد. در طول مسير، درگيري‌هاي خونيني بين مردم و نيروهاي دولتي درگرفت كه منجر به زخمي شدن تعدادي از افراد دو طرف گرديد.
قيام عزالدين قسام از آنجا كه مقدمه قيام بزرگتري شد كه چند ماه پس از شهادتش سراسر فلسطين را فراگرفت، بسيار حائز اهميت بود
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
قدس در طول تاريخ


--------------------------------------------------------------------------------

Ernesto_Rommel2008-Apr-10, 09:28
q

قدمت شهر قدس به بيش از پنج هزار سال پيش باز مي‌گردد و بدين ترتيب يكي از قديمي‌ترين شهرهاي جهان محسوب مي‌شود. نام‌هاي مختلفي كه بر اين شهر اطلاق گرديد از عمق تاريخ اين شهر گواهي مي‌دهد. گوناگوني نامها به خاطر ملل مختلفي است كه در اين سرزمين سكونت داشتند.
كنعاني‌ها كه در هزاره‌ي سوم پيش از ميلاد به اين منطقه آمدند نام آن را «اورساليم» نهادند كه به معناي شهر صلح يا شهر الهه «ساليم» است.
واژه‌ي اورشليم كه در عبري «يروشاليم» خوانده شده و به بيت‌المقدس اطلاق شده است از ريشه‌ي همين واژه گرفته شده است. در تورات 680 بار اين واژه تكرار شده است. در عصر يونانيان هم اين شهر مقدس به «ايليا» شهرت يافت كه به معناي (خانه‌ي خداست).
از مهمترين كارهايي كه كنعانيان براي قدس انجام دادند ايجاد تونل براي تأمين آب به داخل شهر بود. آنان ‌آب چشمه‌ي «جيحون» در دره‌ي «قدرون» كه امروزه به «عين سلوان» شهرت يافته را به اين شهر منتقل كردند.

ساكنان اصلي شهر

قبيله «يبوسي‌ها» كه از قبايل كنعانيان عرب بودند در حدود سال 2500 قبل از ميلاد در اين سرزمين ساكن شدند و بر آن نام «يبوس» نهادند.
در عصر فراعنه شهر قدس تحت نفوذ مصر فرعوني قرار گرفت كه اين سيطره از قرن 16 قبل از ميلاد آغاز گرديد. در عهدپادشاه «اخناتون» شهر قدس توسط «خابيروها» كه از قبايل باديه‌نشين بودند، مورد حمله قرار گرفته و به دليل آنكه «عبدي خيبا» نتوانست در برابر حملات قبايل باديه‌نشين مقاومت كند، اين شهر به دست آنها افتاد و تا سال 1317 قبل از ميلاد اين سيطره ادامه داشت كه بار ديگر به تصرف مصري‌ها درآمد و تحت حاكميت آنها باقي ماند

دوره يهودي:

در تاريخ پنج هزارساله‌ي قدس،‌ يهوديان تنها 73 سال بر اين شهر حكومت كردند. حضرت داوود‌(ع) بين سالهاي 977 يا 1000 قبل از ميلاد اين شهر را به تصرف خود درآورد و بر آن نام «شهر داوود» نهاد. آن حضرت قصرها و قلعه‌هاي مختلفي در اين شهر بنا كرد. پادشاهي حضرت داوود 40 سال به طول انجاميد. پس از وي پسرش حضرت سليمان(ع) مدت 33 سال بر اين شهر حكمراني كرد. پس از رحلت حضرت سليمان در عهد فرزندش «رحبعام» قلمرو حضرت سليمان به چند تكه تقسيم شد و اين شهر بار ديگر «اورشليم» نام گرفت.

عصر بابلي‌ها

«بخت‌النصر دوم» شهر قدس را پس از شكست دادن پادشاهان يهود در سال 56 پيش از ميلاد به تصرف خود درآورد. وي پس از فتح قدس يهوديان و پادشاه آنان ‌(صدقيا) را به اسارت در آورده و به شهر بابل برد.

دوره پارسيان

در سال 538 قبل از ميلاد «كورش» پادشاه هخامنشي پس از برانداختن حكومت ماد و فتح بابل به يهوديان اجازه داد تا از بابل به قدس بازگردند.

دوره يوناني

اسكندر (مقدوني) فلسطين را در سال 333 قبل از ميلاد به تصرف خود درآورد. پس از مرگ وي سلسله مقدوني حاكميت خود را در اين شهر ادامه داد. در سال 323 قبل از ميلاد هم «بطلميوس» به اين شهر حمله كرد و آن را به همراه بقيه‌ي خاك فلسطين به سرزمين مصر ملحق كرد. پس از وي جانشين او نيز در سال 198 قبل از ميلادي اين عمل را تكرار كرد.

دوره روميان

«بومبيجي يبمپ» فرمانده‌ي ارتش روم در سال 63 قبل از ميلاد قدس را به تصرف خود درآورد و آن را به امپراطوري روم ملحق نمود.
بيت‌ المقدس بدين شكل تا سال 636 ميلادي تحت حاكميت رومي‌ها باقي ماند. در اين مدت شهر قدس شاهد حوادث و رويدادهاي مختلفي بود. شورش يهوديان بين سالهاي 66 تا 70 ميلادي در قدس از جمله حوادث آن دوره بود كه به شدت توسط رومي‌ها سركوب گرديد و در اين شورش شهر به آتش كشيده شد و حاكم روم بسياري از يهوديان را به اسارت گرفت تا وضعيت شهر بار ديگر تحت اشغال رومي‌ها به شكل سابق خود باز گردد.
پس از آن دو بار ديگر يهوديان در سال‌هاي 115 و 132 دست به شورش زدند و موفق شدند شهر را به تصرف خود درآورند اما «آدريان» امپراطور روم به شدت و قساوت با آنان برخورد كرد. او براي بار دوم شهر قدس را ويران و يهوديان را از آنجا اخراج كرده و تنها به مسيحيان اجازه اقامت در شهر را داد. پس از آن نام شهر را به «ايليا» تغيير و دستور داد تا هيچ يهودي در شهر سكونت نداشته باشد.
«كنستانتين اول» امپراطور روم پايتخت خود را به قدس منتقل كرد و مسيحيت را به عنوان دين رسمي كشور تعيين نمود. اين حادثه نقطه عطفي در تاريخ قدس به شمار مي‌رود. زيرا در سال 326 كليساي «قيامت» در قدس ساخته شد.

بازگشت فارس‌‌ها

درسال 395 امپراطوري روم به دو بخش متخاصم تقسيم شد. مسئله‌اي كه باعث گرديد تا فارس‌ها نسبت به حمله به قدس ترغيب شوند. اين امر براي آنها در سال 614 ميسر گرديده و حاكميت آنان براين شهر تا سال 628 ادامه يافت. در اين سال رومي‌ها بيت‌المقدس را باز پس گرفته و تا زمان فتح اسلام در سال 636 همچنان حكمراني آنان بر اين شهر ادامه داشت.

معراج حضرت رسول(ص)

در سال 621 ميلادي شهر قدس شاهد حضور پيامبر بود، در اين سال خداوند رويداد «اسري»آن حضرت را از مسجد‌الحرام به مسجد‌الاقصي منتقل و از آنجا نيز به معراج برد.
دوره‌ي اول اسلامي: عمر بن الخطاب در سال 636 (15 هجري)ـ در روايت ديگر سال 638 ميلادي ـ شهر قدس را فتح كرد. در آن سال ارتش اسلام به فرماندهي «ابوعبيده عمر بن جراح» وارد بيت‌ المقدس شد.
اسقف «سفرونيوس» درخواست نمود كه عمرخود شهر قدس را تصرف كند، از اين رو بود كه سند اعطاي آزادي ديني در مقابل اعطاي جزيه بين او و عمر به امضا رسيد و اين دوره به (عهد عمري) شهرت يافت. براساس مفاد اين قرارداد نام شهر از ايليا به قدس بازگردانده شد و همچنين به درخواست مسيحيان سكونت يهوديان در شهر قدس ممنوع شد.
از آن تاريخ شهر مقدس قدس شكل اسلامي به خود گرفت، تا آنكه در دوره‌ي امويان (661ـ 750 م) و دوره عباسيان (750ـ 878 م) اين شهر در ابعاد مختلف شاهد شكوفايي گسترده‌اي شده بود.
از مهمترين آثار اسلامي ساخته شده در اين دوره مسجد «قبه‌الصخره» است كه «عبدالملك بن مروان» آن را بين سالهاي 682 تا 691 ميلادي بنا نهاد و در سال 709 ميلادي نيز «مسجدا‌لاقصي» ساخته شده است. شهر قدس در اين دوره شاهد ناآرامي و جنگ‌هاي نظامي متعدد بود كه بين عباسيان و فاطميان و نيز قرامطه روي داده بود. تا اينكه سرانجام در سال 1071 ميلادي بيت‌المقدس به دست سلجوقيان افتاد.

جنگ‌هاي صليبي

قدس در سال 1099 به دست صليبيان تصرف شد، اين رويداد پس از 500 سال حكومت اسلامي و بر اثر جنگ‌هاي بوجود آمده بين سلجوقيان و فاطميان از يكسو و نزاع‌ها و اختلافات داخلي سلجوقيان از سوي ديگر به وقوع پيوست. صليبي‌ها به محض ورود به قدس حدود 70 هزار مسلمان را به شهادت رساندند و از هتك حرمت تمامي مقدسات اسلامي دريغ نكردند. از آن تاريخ يك دولت مسيحي در قدس روي كار آمد كه توسط يك پادشاه كاتوليك اداره مي‌شد و تمامي قوانين نيز براساس مذهب كاتوليكي تدوين گرديد. اين مسئله باعث برانگيخته شدن خشم ارتودكس‌ها شد.

دوره‌ي دوم اسلامي

در اين دوره «صلاح‌الدين ايوبي» موفق شد در سال 1187 بيت‌المقدس را باز پس بگيرد. اين رويداد طي جنگ «حطين» به وقوع پيوست.
وي پس از فتح قدس با ساكنان آن به نرمي رفتار كرده و صليب‌ها را از قبه‌الصخره برداشته و به سازندگي شهر پرداخت. با اين حال صليبي‌ها توانستند پس از مرگ صلاح‌ الدين بار ديگر بر شهر قدس تسلط يابند. اين كار در دوره «پادشاهي فردريك» صورت گرفت. اين شخص موفق شد كه به مدت 11 سال اين شهر مقدس را در اشغال خود نگه دارد،‌ اما پادشاه «صالح نجم الدين ايوم» در سال 1244 اين شهر را از آنان باز پس گرفت.

دوره‌ي مماليك

شهر طي سال‌هاي 1243 و 1244 ميلادي مورد حمله‌ي مغولها قرار گرفت اما مماليك‌ها به فرماندهي «سيف‌الدين قطز» و «الظاهر بيرس» در جنگ «عين جالود» بر مغولها پيروز شدند.
اين رويداد در سال 1259 م به وقوع پيوست و پس از آن تمام فلسطين و از جمله قدس تحت حاكميت مماليكي‌ها درآمد. مماليك‌ها مصر، و شام را نيز پس از سقوط دولت ايوبي تاسال 1517 در حاكميت خويش داشتند.

حكومت عثماني

ارتش عثماني به رهبري سلطان سليم اول پس از پيروزي در جنگ «مرج دابق» كه بين سالهاي 1615 تا 1616 روي داد، وارد قدس شده و آن را به قلمرو امپراطوري عثماني ملحق كردند. سلطان «سليمان قانوني» ديوارهاي شهر قدس و همچنين «قبه‌الصخره» را بازسازي كرد.
بين سالهاي 1831 تا 1840 م فلسطين بخشي از كشور مصر به رهبري «محمد‌علي» قرار گرفت. اما طولي نكشيد كه بار ديگر توسط دولت عثماني فتح شد.
دولت عثماني در سال 1880 براي قدس خودمختاري اعلام كرده و ديوارهاي شهر را براي سهولت ورود «ويليام دوم» قيصر آلمان و همراهان وي به شهر در سال 1898 برداشت، به هر شكل قدس تا جنگ جهاني اول تحت حاكميت عثماني بود. آنگاه ترك‌هاي عثماني پس از شكست در جنگ از فلسطين خارج شدند.

دوره‌ي اشغالگري انگليس

قدس بين روزهاي 8 و 9/12/1917 به اشغال نيروهاي انگليسي درآمد. در اين تاريخ ژنرال «آلنبي» اشغال قدس را به دست انگليسي‌ها اعلام كرده و «جامعه‌ي ملل» حق قيموميت بر فلسطين را به انگليسي‌ها واگذار كرد. اينگونه بود كه قدس پايتخت فلسطين تحت قيموميت انگليس قرار گرفت.
در اين دوره يعني حاكميت انگليس بين (1920 ـ 1948) فلسطين شاهد ورود گسترده يهوديان از سراسر جهان بود. بخصوص كه پس از وعده‌ي «بالفور» در سال 1917 مبني بر اسكان يهوديان در سرزمين فلسطين، جريان اين مهاجرتها شكل بسيار گسترده‌اي به خود گرفت.

طرح بين‌المللي كردن قدس

مسئله قدس پس از جنگ جهاني دوم در سازمان ملل متحد مطرح شد و اين سازمان با صدور قطعنامه‌اي در 29 نوامبر 1947 خواستار بين‌المللي شدن شهر مقدس قدس گرديد.

پايان قيموميت انگليس

در سال 1948 انگليس پايان قيموميت خود را بر فلسطين اعلام و نيروهاي خود را از اين سرزمين خارج كرد. به محض خروج انگليس از سرزمين فلسطين باندهاي صهيونيستي از خلأ سياسي و نظامي به وجود آمده در اين سرزمين كمال سوءاستفاده را كرده و فوري برپايي اسرائيل را اعلام كردند. در 3 دسامبر 1948 «ديويد بن گوريون» نخست‌وزير وقت رژيم صهيونيستي بخش غربي قدس را به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستي اعلام كرد،‌در حالي كه تا شكست اعراب در جنگ ژوئن 1967 بخش شرقي اين شهر تحت حاكميت اردن بود. اما پس از جنگ ژوئن اين بخش از بيت‌المقدس نيز به اشغال رژيم صهيونيستي درآمد.

جغرافياي قدس

شهر قدس روي نصف‌‌النهار 35 درجه و 13 دقيقه شرقي و مدار 31 درجه و 52 دقيقه شمالي قرار گرفته است. اين شهر بر روي سلسله تپه‌هايي كه از غرب به شرق امتداد يافته و بين 720 الي 830 متر بالاتر از سطح دريا قرار گرفته‌اند، واقع شده‌ است.
شهر قدس 54 كيلومتر با درياي مديترانه و 250 كيلومتر با درياي سرخ فاصله دارد.
چندين جاده بسيار مهم قدس را به شهرهاي بزرگ فلسطين و برخي از پايتخت‌هاي كشورهاي عربي متصل مي‌كند. اين شهر 150 كيلومتر با عكا، 65 كيلومتر با نابلس، 36 كيلومتر با الخليل، 62 كيلومتر با يافا و 94 كيلومتر با غزه فاصله دارد. همچنين جاده‌اي به طول 88 كيلومتر اين شهر را به عمان،‌290 كيلومتر به دمشق، 528 كيلومتر به قاهره و 865 كيلومتري به بغداد متصل مي‌سازد.
هسته‌ي اوليه شهر قدس آنگونه كه حفاري‌ها نشان مي‌دهند بر دامنه تپه مشرف بر روستاي «سلوان» واقع در جنوب شرقي حرم قدس شريف كه به مساحتي حدود 55 هزار متر مربع ساخته شده و با آب چشمه‌ي ام‌الدرج نيز آبياري مي‌شد، كشيده شده است.
به مرور زمان شهر قدس روند توسعه‌‌ي خود را پيش گرفت و از شرق، شمال شرق و جنوب غربي گسترش يافت. هسته‌ي مركزي شهر نيز در بر گيرنده‌ي مراكز مقدس سه دين آسماني (اسلام، مسيحيت و يهود) است.
قدس قديمي يا قدس عتيق به مناطقي اطلاق مي‌شود كه در داخل ديوار «سليمان قانوني» قرار دارد. مساحت اين منطقه 71/8 دونم (دونم معادل 1000 متر مربع است) است كه در داخل ديواري به طول 20/4 كيلومتر واقع شده است. منطقه‌ي مذكور بر فراز چهار كوه «موريا»، «صهيون»، «اكرا» و «بزيتا» واقع شده و حرم «مسجد‌الاقصي» نيز در جنوب شرقي بخش قديمي شهر مقدس قدس بر فراز كوه موريا قرار گرفته است. بخش شرقي قدس همان بخش قديمي شهر، شامل محله‌هايي است كه مسلمانان آن را بيرون از اين ديواره ساخته‌‌اند. اين محله‌ها شامل محله «شيخ جراح»، «باب الساهره»، «وادي الجوز» و محله‌ي «ظهر» مي‌باشد.
واژه‌ي بخش شرقي پيش از سال 1948 زماني كه صهيونيست‌ها به حمايت انگليس‌ها در بخش غربي قدس مستقر شدند،‌رايج شد.
واژه قدس غربي در واقع به مناطقي از بيت‌‌المقدس اطلاق مي‌گردد كه در سايه اشغال فلسطين توسط نيروهاي انگليسي گسترش يافته و مهاجران يهودي نيز با پشتيباني انگليس در آن سكونت كردند. اين منطقه وسعت بسياري يافته و انگليسي‌ها اين منطقه را در سال 1946 به حوزه استحفاظي بيت‌ المقدس ملحق كرده و با الحاق بخش غربي قدس مساحت اين شهر را به 19 كيلومتر مربع رساندند.
بدين معنا كه اين بخش به 20 برابر بخش قديمي و كهنه شهر گسترش يافته است.

قدس يكپارچه

صهيونيست‌ها از اين واژه براي توصيف بخش‌هاي شرقي و غربي قدس استفاده مي‌كنند. زيرا اين شهر پس از جنگ 1948 به دو قسمت تقسيم شده و صهيونيست‌ها بخش غربي را به اشغال خود درآوردند در حالي كه بخش شرقي آن در اختيار ارتش اردن باقي ماند. اما پس از جنگ 1967 كه صهيونيست‌ها بخش شرقي شهر را هم به اشغال خود درآوردند بر انديشه قدس يكپارچه به عنوان پايتخت ابدي رژيم صهيونيستي پافشاري كردند.
قدس بزرگ: اين واژه در راستاي تلاش‌هاي صهيونيستي براي محو هويت اسلامي اين شهر بكار مي‌رود. صهيونيست‌ها با الحاق شهرك‌هاي صهيونيست‌نشين كه در اطراف شهر قدس احداث كرده‌اند، به بيت‌المقدس، سعي دارند بخش‌‌هاي مسلمان نشين اين شهر مقدس را نسبت به بخش‌هاي يهودي نشين كوچك نشاندهند.
از ديگر اهداف طرح «قدس بزرگ» به محاصره درآوردن محله‌هاي مسلمان نشين شهر كه در بخش قديمي شهر قرار گرفته‌اند را مي‌توان نام برد. صهيونيست‌ها در اين راستا تلاش مي‌كنند تا محله‌هاي مسلمان نشين بخش قديمي را از ديگر محله‌هاي مسلمان‌نشين كه بيرون از ديواره قرار گرفته جدا كرده و با دشوار كردن نقل و انتقال و تردد مسلمانان در بخش قديمي آنان را وادار كنند تا به خارج از شهر قدس نقل مكان كنند. چون بخش قديمي شهر گنجايش جمعيت و ساختمان‌هاي مسكوني را ديگر نداشت،‌كار ساخت و ساز به خارج از ديواره‌اي كه سلطان سليمان قانوني در سال 1542 ميلادي اطراف شهر ساخته بود، منتقل شد و محله‌هايي در خارج از اين شهر ساخته شد كه بعدها به آن قدس جديد اطلاع گرديد.
همچنين مناطق حومه‌ي شهر و روستاهاي اطراف آن نيز به اين شهر متصل شدند. و بعد از آن كه سالها به عنوان روستاهاي اطراف شهر شناخته مي‌شدند، به دليل گسترش شهر به مناطقي در درون آن مبدل شدند كه روستاهاي «شعفاط»، «بيت‌حنينا»، «سلوان» و «عين كارم» از جمله آنها است.

جمعيت قدس

براساس آماري كه رژيم صهيونيستي به طور رسمي در سال 2000 ارايه داد، تعداد جمعيت شهر با رشدي 2 درصدي به 646 هزار و 300 نفر رسيده كه از اين تعداد 436 هزار و هفتصد نفر صهيونيست مهاجر و 209 هزار و 500 نفر نيز فلسطيني بودند.
اين در حالي است كه با تغييرات بوجود آمده هم اكنون 6/67 درصد از جمعيت شهر را صهيونيست‌هاي مهاجر و 4/32 درصد را فلسطينيان يعني ساكنان اصلي آن تشكيل مي‌دهند.
افزايش خالص جمعيت پس از آمار‌گيري از زاد و ولد و مهاجرين ودر نظر گرفتن مرگ و مير 12 هزار و 600 نفر مي‌باشد كه از اين تعداد 2900 نفر سهم صهيونيست‌ها و 9700 نفر نيز سهم فلسطينيان مي‌باشد.
با توجه به اين رقم مي‌توان رشد جمعيت صهيونيست‌ها را در شهر 7 درصد و نزد فلسطينيان نيز 4/7 درصد عنوان كرد.
به گفته‌ي دكتر «ساراه هيرشكوبيتس» رئيس بخش برنامه‌ريزي استراتژيك شهرداري قدس رژيم صهيونيستي همواره در تلاش است تا نسبت جمعيت فلسطينيان در شهر قدس از مرز 28 درصد فراتر نرود. در اين راستا رژيم صهيونيستي تمامي تلاش خود را به كار بسته تا جمعيت صهيونيست‌ها را در شهر از هر راه ممكن افزايش دهد. به طور مثال هر خانه‌اي كه فلسطينيان آن را ساختند، رژيم صهيونيستي به بهانه‌ي نداشتن جواز ويران كرده، و صهيونيست‌ها را در همان مكان اسكان مي‌دهند.
براساس آمار منتشر شده توسط «بيت‌الشرق» از سال 1967 تا 1976 بيش از دو هزار منزل مسكوني فلسطينيان توسط صهيونيست‌‌ها ويران شده است و اين مسئله‌اي است كه باعث بروز گرفتاري‌هاي فراوان و بحران شديد در جامعه‌ي فلسطيني گرديده و اكثر خانه‌هاي باقي مانده فلسطيني نيز با تراكم جمعيت بسيار بالايي روبرو است.
براساس آخرين اطلاعات به دست ‌آمده از سوي منابع صهيونيستي در سال 2001 بيش از 32 خانه مسكوني در بخش شرقي بيت‌المقدس توسط اين رژيم منهدم شده ودر شش ماهه اول سال 2002 نيز بيش از 17 خانه مسكوني در اين شهر توسط صهيونيست‌ها ويران شده است.
از سوي ديگر مي‌توان گفت كه يكي از اهرمهاي فشار صهيونيست‌ها عليه فلسطينيان ساكن قدس عدم اعطاي جواز ساخت خانه به آنان است.
صهيونيست‌ها بجز در موارد بسيار نادر به هيچ‌يك از خانه‌هاي فلسطينيان كه بيشتر آنها قديمي هستند، اجازه ساخت نمي‌دهند. اين در حالي است كه براساس اعلام منابع فلسطيني از ميان هر 6 صهيونيست ساكن بخش غربي قدس يك نفر جواز ساخت دريافت كرده است.
به گفته اين منابع در هر سال تنها به 42 فلسطيني و با ارايه شروط سخت جواز ساخت داده مي‌شود.
در اين زمينه بايد گفت كه صهيونيست‌ها در سال 1967 هيچ واحد ساختماني را در بخش شرقي بيت‌المقدس در اختيار نداشتند و همه‌ي 12010 واحد مسكوني اين بخش در اين شهر متعلق به فلسطينيان بود و تا سال 1995 واحدهاي مسكوني صهيونيست‌نشين به 21490 واحد رسيد و در مقابل نيز فلسطينيان تنها 38534 واحد مسكوني را در اختيار داشتند.

جمعيت در بخش شرقي قدس:

جمعيت فلسطينيان در سال 1999 حدود 5 درصد افزايش يافت، براساس آمارگيري صورت گرفته توسط اداره‌ي آمار فلسطين در ‌آن تاريخ بيش از 348 هزار فلسطيني در بخش شرقي قدس زندگي مي‌كردند در حالي كه اين رقم در سال قبل از آن 331 هزار نفر بود. با اين وجود صهيونيستها كه قدس را به عنوان پايتخت ابدي خود اعلام كرده بودند، اعلام مي‌كنند تنها 180 هزار فلسطيني در اين شهر زندگي مي‌كنند. اداره‌ي آمار فلسطين پيش‌بيني مي‌كند كه جمعيت فلسطينيان در بخش شرقي قدس تا سال 2010 ميلادي به بيش از نيم ميليون نفر خواهد رسيد. براساس همين آمار فلسطينيان تنها 7/10 درصد از كل مساحت را در اختيار دارند.
از سوي ديگر شهرك‌هاي صهيونيست‌نشين كه پس از اشغال اين شهر ساخته شده است، حدود 7/2 درصد را به خود اختصاص داده و بقيه 85 درصد مساحت شهر نيز كه حدود 338 هزار دونم است بعنوان منطقه بسته نظامي اعلام شده و ورود فلسطينيان به آن ممنوع شده است.
طي جنگ‌هاي 1948 و 1967 رژيم صهيونيسيتي موفق شد تمامي بيت‌المقدس (بخش‌هاي شرقي و غربي) را به اشغال خود درآورد و مساحت اين شهر را به چندين برابر افزايش داد.
صهيونيست‌ها براي حفظ برتري يهودي در اين شهر بسياري از روستاهاي فلسطيني مجاور قدس را هم به زور سرنيزه به اين ضميمه كرده‌اند. در حالي كه تمام مذاكرات سازش در مورد قدس بر سر يك كيلومتر مربع از اين مكان مقدس بود اما اكنون برسر بقيه شهر مي‌باشد. در صورتي كه مساحت بخش شرقي قدس بالغ بر 73 كيلومتر مربع است. حال با توجه به اين نابرابري ملاحظه كنيد كه روند سازش چه بر سر مسئله قدس مي‌آورد.
در اينجا لازم به اشاره است كه بخش قديمي قدس به پنج محله تقسيم مي‌شود: محله‌ي اسلامي، محله‌ي مسيحي (كه به آنها محله‌ي عربي يا فلسطيني اطلاق مي‌شود)، محله‌ي يهودي كه پس از جنگ 1967 بر روي زمين‌هاي موقوفه اسلامي ساخته شد، محله‌ي ارمني، و صحن مسجد‌الاقصي است كه تمامي اين محله‌ها تنها به وسعت يك كيلومتر مربع قرار دارند.

كمپ‌ديويد 2مسئله قدس در جدول حل و فصل نهايي روند سازش قرار داده شده بود.
اين مسائل در مذاكرات «كمپ‌ديويد 2» مطرح شد كه در آن «ايهود باراك» نخست‌وزير وقت رژيم صهيونيستي و «ياسر عرفات» رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين «بيل كلينتون» رئيس جمهور وقت آمريكا حضورداشتند.
در گفت‌و گوهاي كمپ‌ديويد رژيم صهيونيستي و آمريكا به عرفات پيشنهاد كردند كه محله‌ي عربي (مسيحي و مسلمان نشين) كه مساحت آن از يك سوم كيلومتر تجاوز نمي‌كند را به تشيكلات خودگردان واگذار كنند. در اين مذاكرات رژيم صهيونيستي حاضر نشد تمام بخش قديمي اين شهر را به فلسطينيان واگذار كند. به هر شكل اين مسئله با مخالفت طرف فلسطيني مذاكره كننده مواجه گرديد.
مي‌توان مسئله قدس را يكي از پايه‌هاي اساسي شكست مذاكرات دوره‌اي سازش‌ عنوان كرد.

منبع: «نداءالقدس»، سال چهارم، شماره‌ي 67، 1/11/1381
من هم خدایی دارم
     
  
زن

andishmand
 
مذاهب بدوى تاريخ

مذهب و عقايد مذهبى انسان ؛

((براى شناخت مذهب بايد مذاهب ابتدائى را شناخت . مذاهب ابتدائى آنهايند كه كهنه ترين و قديمى ترين مذاهبند و از راه كتاب نمى توانيم بشناسيمشان ، كه كتابهاى دينى ، بيشتر از اديان سه چهار هزار سال پيش ‍ سخن مى گويند و از اديان پيشرفته اى كه هم اكنون هست . پس براى يافتن دين ابتدائى بايد سراغ كهنه ترين را گرفت و مذاهبى را يافت كه بعد از مذهبى ديگر قرار نگرفته اند و پس از يافتن ، بايد براى شناخت به محيط مذهب بدوى رفت . باستان شناسى و زبان شناسى ديرين مى توانند ما را به محيط رشد آن مذهب راهنمايى كنند.
اما اين تنها وسيله نيست . راه ديگرى نيز هست و آن توجه و تحقيق در قبائل ، گروهها و نژادهاى خاص است كه دور از جامعه هاى متمدن مانده اند و بكارت ابتدائى خويش را حفظ كرده اند...))

اديان و مذاهب بدوى :

با مطالعه در احوال قبائل آفريقاى جنوبى و سرخ پوستان آمريكاى شمالى و برخى قبائل آسيائى ، اشكال مشابه دينى و مراسم و عقايد و عبادات شبيه بهمى ديده شده است . و چون همه اين جوامع بدوى بوده اند و در مرحله بسيار ابتدائى مى زيسته اند. محققان به اين نتيجه رسيده اند كه اصولا بشريت در آغاز تاريخش داراى اين شكل دين بوده و اين خود در جامعه هاى ابتدائى به وجود آمده است و نقشى چنين داشته است و بعد طبق قوانينى به شكل اديان پيشرفته تحول پيدا كرده است

مذاهب ابتدائى


((مذاهب ابتدائى بشر فراوانند)) كه اساسى ترين آنها را بر حسب تحقيقات جامعه شناسان به ترتيب مى آوريم .

فتيشيسم روح پرستى :

يكى از اديان بسيار ابتدائى كه برخى از جامعه شناسان مانند ((اسپنسر)) آن را دين عمومى بشر مى دانند و معتقدند كه اديان ديگر از آن سرچشمه گرفته اند. دين ((فتيشيسم )) يا ((روح پرستى )) است كه در ابتدا آن را دو دين مى دانستند و امروز بعضى از صاحب نظران آن را يكى مى دانند. ((فتيش )) اصولا يكى اسم بدوى است .

جامعه شناسان در مطالعه مذاهب قبائل ، اسمهاى خاص همان مذاهب را گرفته اند و اصطلاح جامعه شناسى كرده اند... ((فتيش )) شيئى يا اشيائى است مثل مهره ها، سنگ ريزه ها و مثل بعضى از اشيائ متبركه كه مورد پرستش بدوى بوده است . معابد اوليه انسان و عبادتگاه بدويان شكافهاى كوه بوده است كه پس از كشف آنها، مهره هايى يافتند كه با دقت خاصى تراشيده و سوارخ شده ، با رشته هاى مخصوصى نخ شده و در اشكال مختلف در آنجاها، نگهدارى مى شده است . بدوى با دست زدن و مس آنها و يا بوسيدن شان ، آنها را عبادت مى كرده است ((فتيش به معناى اعتقاد به تقدس بعضى از اشياء طبيعى است .))

فتيش به معناى اعتقاد به نيروى مرموز در وجود برخى اجسام و حيوانات نيز مى باشد. فتيش واژه پرتغالى است و به معناى جادو و سحر است .

فتيش دو جنبه دارد: الف ؛ جنبه طلسمى ، ب ؛ جنبه تعويذى .

طلسمها چيزهائى هستند كه ارزش فعال و مؤ ثرى دارندك و تعويذها داراى ارزش تدافعى بويژه در چشم زخم و امثال آن دارندك مانند خرمهره و شاخ حيوانات و... كه براى جلوگيرى از آفات بكار مى رود.
گروهى از جامعه شناسان اين عقايد را در اثر اعتقاد به ((مانا)) يا نيروى نامشخصى كه در همه جا پراكنده است و با اشياء مقدس مشتركا در همه چيز وجود دارد ك دانسته اند. اصطلاح ((فتيشيسم )) اولين بار توسط ((بروس )) در جهت معرفى عقايد و اعمال و مراسم و عبادات ابتدائى ترين آئينها بكار برده شد. ((آگوست كنت ))نيز اين تعبير را در مورد ابتدائى ترين ائينها قبول كرده است .

بنا به عقيده ((تايلور))، فتيشيسم روش ابتدائى بت پرستى در جوامع و اقوام غير متمدن است كه به حلول در برخى موجودات مادى باور داشتند دريانوردان پرتغالى در سفرهاى اكتشافى خود كه با بومى هاى جزاير آفريقا روبرو مى شدند، مى ديدند كه برخى از اشياء، گياهان ، حيوانات ، سنگهخا و مانند انها مورد پرستش و ستايش آن مردم است و براى ان اشياء نفوذ و تاءثيرات خارق العاده اى قائل اند. از اين رهگذر بود كه پرتغاليها لغت ((فتيش )) يا ((بت )) را مناسب اين اشياء ديده و آئين آنها را ((فتيشيسم )) ناميدند... ((بروس )) براى ((ارواح پرستى )) نام ديگرى وضع كرد. او اصطلاح ((آنى ميسم )) را براى روح پرستى بكار برد..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
انيميسم روح پرستى ؛

انيميسم چيست ؟

((كلمه ((دانيم )) و ((دانيمه )) به معناى تحريك كردن و به هيجان آوردن ، از همان كلمه روح است . روح يا روح پرستى نوعى مذهب ابتدائى است ، يا ابتدائى ترين مذهب عالم است ...
روح پرستى به اين معنى است كه قبائل ابتدائى به وجود ارواح نامرئى خاصى معتقد بودند. اين ارواح چه خصوصياتى دارند؟

اولين خصوصياتشان اين است كه داراى شخصيت انسانى هستند، آگاهى دارند، اراده دارند، كينه دارند، نفرت و عشق و محبت دارند، خدمت يا خيانت مى كنندك شومند يا مقدس و خيرند يا شر. اينها همه صفات انسان است كه به ارواح داده شده است . اين ارواح ، كه ارواح انسانى هستند، انسان را زندگى و حيات و حركت مى بخشند، دومين خصوصيت روح ، ماندگارى آنست . بدوى مى گويد كه انسان وقتى مرد، روحش باقى مى ماند... روح نمى ميرد، مى ماند، يا به آسمان برمى گردد، يا در تاريكى ها زندگيش را ادامه مى دهد، يا در اعماق جنگلها، يا در زواياى شهرها و يا اينكه به تعبير بسيارى از قبايل بدوى درست در كناره جنازه مى ماند و هميشه حافظ جنازه خويش است . اين است كه روح چون حافظ جنازه خويش است و چون به سرنوشت تن خويش وابسته و دلبسته است ، احترام مى يابد. و آنكه به جنازه بى حرمتى كند، يا حرمتش بدارد، از روح حافظ جنازه ، سزا مى بيند. اگر بى حرمتى كرده باشد، صدمه يم خورد و اگر حرمت داشته است ، جنازه را غذا داده است ، لباس پوشانده است ك تزئينات مرده را به او برگردانده است ، شديدا احترامش كرده است ، روح جنازه احترامش مى گذارد و حتى حفظش مى كند، و مثل يك نگهبان ، پاسدار خانواده او است و موجب بركت و مصونيت افراد اين خانواده مى شود...

اساس بينش و اعتقاد در اين مذهب (انيميسم يا روح پرستى ) اصالت روح است و مقصود از روح ، نيروى مرموزى است كه در فرد انسانى و انسانها و همچنين در اشياء وجود دارد. لوى برون مى گويد: اين روح ، با تصور و اعتقادى كه ما از روح داريم جداست . انيميست ها (يعنى بدويان معتقد به اين روح ) مى گويند كه : روح عبارت است از قوه مرموزى كه در اشياء و افراد وجود دارد. در صورتى كه ما معتقديم ، اشياء مادى داراى روح نيستند، و روح را عامل حيات و گرما و حركت بدنمان مى دانيم ، اما آنان به جزء سومى اعتقاد دارند كه غيز از جسم و روح است . و انيميست ها به اين جزء سوم است كه روح مى گويند.

اسكيموها نيز به چنين جزء سومى معتقدند و مى گويند كه انسان درست شده است از روح ، از جسم و از اسم ... پس ‍ معلوم مى شود كه روح به معناى جان نيست و روح پرستى اعتقاد ابتدائى انسان است به يگانه بودن خويش و يا دو گانه بودن جهان ؛ به اين معنى كه جهان مادى و اشياء طبيعت داراى روح هستند و انسان نيز داراى يك عنصر غير مرئى عينى به نام روح ، كه ارزش انسانى است . و مهمتر اين است كه با اعتقاد به اين روح ، انسان ميان خود و طبيعت نوعى خويشاوندى احساس مى كند. انسان بدوى چون اشياء طبيعت را هم داراى روح مى داند (كه روح انسانى است ) و چنانكه ما مى پنداريم اشياء طبيعت را مرده احساس نمى كند و جامد نمى داند، ميان خود و طبيعت به نوعى اتحاد مى رسد.

مسئله دوم ، مسئله نتناسخ است كه در اديان ابتدائى و بخصوص ‍ در انيميسم وجود دارد. تناسخ به اين معنى است كه روح بعد از مرگ تن ، باقى مى ماند و به تنى ديگر برمى گردد و زندگيش را در حيات دومى ادامه مى دهد، و پس از مرگ جسم دوم ، يا به عالم ارواح برمى گردد و يا در جسم سومى خانه مى گيرد. اين تن سوم و چهارم و پنجم و... گاهى ممكن است انسان باشد و گاهى حيوان ، گاهى ممكن است نبات باشد و گاه سنگ . بنابراين فكر تناسخ كه در مذاهب هند و در بعضى از فرقه هاى غير رسمى اسلامى هم هست ، فكرى ابتدائى و از بدوى ترين مذاهب عالم است .))
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 6 از 13:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  12  13  پسین » 
مذهب
مذهب

گزیده ای از تاریخ ادیان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA