ارسالها: 1509
#124
Posted: 17 Jul 2013 10:36
اولین خطبه امیرالمؤمنین عمربن خطاب رضی الله عنه پس از انتخاب
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه الی یوم الدین و اما بعد:
ابوبکر درروز سهشنبه بیست و دوم ماه جمادیالآخر سال سیزدهم هجری وفات یافت، و حضرت عمربن خطاب بر پیکر او نماز میت خواند و همان روز دفن گردید.
در همان روز بزرگان اصحاب و اهل حل و عقد از جمله عمربن خطاب اجتماعی را ترتیب دادند. و توصیه و پیشنهاد مکتوب حضرت ابوبکر را در مورد جانشینی عمر رضی الله عنه مورد بررسی قرار دادند.
پس از گفتگو و تبادل نظر در همان نشست، اهل حل و عقد با انتخاب حضرت عمر به عنوان خلیفة مسلمین موافقت نموده و با او بیعت کردند!
بدین ترتیب مقام خلافت هیچگاه خالی نماند و بلافاصله پس از مرگ ابوبکر صدیق اصحاب با انتخاب خلیفة بعدی جالی خالی او را پر کردند و عمربن خطاب را جانشین او نمودند، درست همان کاری را که در زمان وفات رسول خدا انجام داده بودند که در همان روز وفات ایشان با ابوبکر صدیق بیعت کردند، تکرار نمودند!
اولین خطبه امیرالمؤمنین عمربن خطاب رضی الله عنه
خلافت عمر فاروق از روز سهشنبه بیست و دوم جمادیالآخر سال سیزدهم هجری آغاز گردید!
پس از آنکه بیعت با او خاتمه یافت، بر روی منبر و پلهای پایینتر از جایی که ابوبکر صدیق مینشست، رفت و گفت :
«خداوندا! من ضعیف را قوت بده و من سختگیر را مهربانی و نرمخویی عطا فرما! و من بخیل را سخاوتمند بگردان!»
قرآن را بخوانید تا به آن معرفت پیدا کنید! و به آن عمل نمائید تا اهل قرآن باشید و قبل از آنکه شما را مورد محاسبه قرار دهند، خود خویشتن را مورد بازخواست قرار داده و خود را برای روز بزرگ رستاخیز آماده کرده، روزی که در پیشگاه خداوند حاضر میشوید، که هیچ چیزی از شما پنهان نمیماند، و هیچ کسی صاحب این حق نیست که در اموری که نافرمانی خداوند است از او فرمانبرداری شود!
شما هم شاهد باشید که من در رابطه با اموال بیتالمال خود را همچون ولی و قیم کودکی یتیم قرار دادهام، اگر بینیاز بودم برای خود چیزی را از آن برنمیدارم و اگر نیازمند بودم، به صورتی شایسته از آن برای خود برخواهم داشت.»
او چند روز بعد از انتخاب شدن، در میان جمع مسلمانان خطابهای را بیان نمود، که در بخشهایی از آن فرموده است :
«اطلاع پیدا کردهام که عدهای از سختگیری من نگران و از قاطعیت من دچار هراس گردیدهاند، گفتهاند : در شرایطی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در میان ما بود و در حالی که ابوبکر خلیفه مسلمانان بود او بر ما سخت میگرفت، اکنون که ایشان نیستند و زمام امور در دست او قرار گرفته چه خواهد کرد؟!
کسانی که این سخن را گفتهاند، حق به جانباند و راست گفتهاند :
زمانی که با رسول خدا بوده و خدمتکارشان بودم، هیچ کس به اندازة او مهربان و نرمخو نبود و همانگونه بود که خداوند در موردش فرمودهاند :
« بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ »(التوبه : 128)
«او نسبت به مؤمنین رؤوف و مهربان بود.»
اما من شمشیر از نیام برآمدهای در خدمت او بودم، تا وقتی که خود میخواست من را در نیام، یا به کار میگرفت. تا زمانی که در خدمت رسول خدا بوده، این چنین بودم! و تا زمانی وفات یافت از من راضی بود، و به خاطر آن خداوند را بسیار سپاس میگویم و به آن رضایت، افتخار مینمایم!
پس از رسول خدا صلی الله علیه وسلم ابوبکر ولی امر مسلمانان گردید، او کسی بود که هیچکس دلسوزی و کرامت و نرمخویی و مهربانیش را انکار نمیکرد، من خدمتکار و همکار او نیز بودم، سختگیری خویش را با نرمخویی او در میآمیختم و شمشیر از نیام کشیدهای در اختیار او بودم و اگر میخواست مرا در نیام میکرد و چنانچه اراده میکرد مرا آزاد میگذاشت، من با او نیز این چنین بودم، تا اینکه خداوند در حالی روح او را نزد خود برد که از من راضی بود و به خاطر آن خداوند را بسیار سپاسگزارم و به آن افتخار میکنم!
ای مردم! اکنون زمام امور خود را به دست من دادهاید، بدانید از آن سختگیریها بسیار کم شده، که از آن تنها برای مقابله با اهل ستم و تجاوز بر حقوق مسلمین استفاده خواهم کرد، اما در برابر اهل دین و مسالمتجویان، از بسیاری از آنها آرامتر و نرمخوتر خواهم بود!
به هیچ کس اجازه نخواهم داد به دیگری ستم و یا حقوق او را پایمال نماید و سر ستمکاران بر زمین ساییده و پایم را بر روی گردنشان خواهم گذاشت، و تا زمانی به حق مردم گردن ننهند، پایم را برنخواهم داشت!
این گونه سختگیری و قاطعیت را با ستمگران، اعمال خواهم کرد، و اما از طرف دیگر در برابر پاکان و پرهیزکارن خاشعانه چهرة خود را بر زمین نهاده و با آنان فروتن خواهم بود.
«ای مردم! شما هم بر من حق و حقوقی دارید که دوست دارم آنها را به شما یادآوری نمایم! تا از مطالبه آنها غفلت نکنید!
این حق شماست که تنها از راه صحیح و مشروع خراج و غنیمتهایی را که خداوند در اختیارتان مینهد، جمعآوری نمایم!
این حق شماست که آن اموال جمعآوری شده را در راه درست مصروف نمایم!
این حق شماست که با یاری خداوند به حقوق و مزایای شما بیفزایم! و از مرزهایتان پاسداری کنم.
این حق شماست که شما مردم را در معرض هلاکت و نابودی قرار ندهم!
این حق شماست که هر گاه از سوی ما به جایی اعزام شدید، مسئولیت و سرپرستی خانوادههایتان را بر عهد بگیرم!
ای بندگان خداوند از خداوند پروا کنید! و با خودداری از کارشکنی در کار من برای ادارة امورتان مرا یاری دهید! به وسیله امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت مرا بر کنترل نفس خویش کمک کنید! و در اموری که خداوند مرا متولی آن نموده با اندرز خویش از من حمایت کنید!
بیش از این سخنی ندارم و در پایان از خداوند متعال برای خود و شما درخواست مغفرت مینمایم.»
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
ویرایش شده توسط: rostam91
ارسالها: 1509
#125
Posted: 17 Jul 2013 10:46
ازدواج رسول خداصلی الله علیه وسلم با حفصه دختر عمر رضی الله عنه
بسم الله الرحمن الرحیم
عمر رضی الله عنه میگوید: وقتی دخترم رضی الله عنه حفصه) با از دست دادن شوهرش رضی الله عنه خنیس بن حذافه، که یکی از اصحاب پیامبرص بود و در مدینه وفات یافت) بیوه شد، نزد عثمان آمدم و گفتم: اگر تمایل داری حفصه را به عقدت در میآورم؛ عثمان گفت: من در این مورد میاندیشم. بعد از سپری شدن چند شب نزد من آمد و گفت: فعلاً قصد ازدواج ندارم. سپس نزد ابوبکر رفتم و به ایشان پیشنهاد ازدواج با حفصه را دادم. او به من جوابی نداد. و من به خاطر این رفتار وی شدیداً ناراحت شدم. چند شب سپری شد. آنگاه رسول خداص از حفصه خواستگاری نمود و من او را به عقد ایشان درآوردم. سپس ابوبکر نزد من آمد و گفت: شاید تو از برخورد من ناراحت شدهای؟ عمر گفت: بلی. ابوبکر گفت: علت این سکوت من این بود که از رسول خداص شنیده بودم که به حفصه علاقه دارد، بنابراین نخواستم راز رسول خدا را افشا کنم. و منتظر ماندم که اگر ایشان اقدام ننماید خودم اقدام بکنم. رضی الله عنه البخاري، ك النكاح، رقم 5122، عمربن الخطاب، محمد رشيد ص23.)
موضعگیری عمر رضی الله عنه در اختلافات خانوادگی پیامبر
ابن عباس رضی الله عنه میگوید: همواره میخواستم در مورد آن دو همسر رسول خدا از عمر رضی الله عنه سؤال کنم که در قرآن از آنها ذکری به میان آمده است:
«اگر به سوي خدا برگرديد و توبه كنيد رضی الله عنه خداوند برگشت و توبه شما را ميپذيرد) چرا كه دلهايتان رضی الله عنه از حفظ سرّ كه پيغمبر دوست ميداشت) منحرف گشته است».
ولی موفق نشدم تا این که ایشان عازم حج شد و من هم در آن سفر همراه ایشان بودم. در میان راه، عمر رضی الله عنه برای تجدید وضو از ما فاصله گرفت، وقتی برگشت من برای او آب میریختم تا وضو بسازد. در همین اثنا پرسیدم: آن دو همسر رسول خدا که در قرآن از آنان ذکری به میان آمده است، کداماند؟ آنجا که خداوند میفرماید:
«إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ» التحريم: ٤
عمر رضی الله عنه گفت: ابن عباس! از تو در شگفتم! آنها عائشه و حفصه هستند. سپس حدیث را ادامه داد و گفت: ما قریشیها بر زنان خود غالب بودیم. وقتی به مدینه آمدیم با ملتی روبرو شدیم که مغلوب زنان خود بودند. از اینرو زنان ما نیز چنین آدابی را از زنان مدینه فرا گرفتند، گفت: منزل من در اطراف مدینه و در میان بنیامیه بن زید بود. من روزی بر همسر خود خشم گرفتم دیدم جواب مرا داد. من ناراحت شدم. همسرم گفت: از این که جواب تو را دادم ناراحت شدی؟ به خدا همسران رسول خدا در مقابل حرف او حرف میزنند و گاهی شب تا صبح با او قهر میکنند! عمر رضی الله عنه میگوید: نزد حفصه رفتم و حقیقت امر را از او جویا شدم. حفصه سخن همسرم را تأیید کرد و گفت: ما چنین میکنیم. گفتم: هر کدام از شما چنین بکند بدبخت خواهد شد. آیا از خشم خدا نمیهراسید؟ و به حفصه گفتم: از این به بعد حق نداری با رسول خدا چنین برخورد کنی و هر چه خواستی از من بخواه و مبادا این که به رقیب خود رضی الله عنه عائشه) حسادت بورزی كه نزد رسول خدا محبوبتر است.
عمر رضی الله عنه در ادامهی سخنانش گفت: من همسایهای از انصار داشتم که ما به نوبت در مجلس رسول خدا حاضر میشدیم. هر چه را او میشنید به اطلاع من میرساند و هر چه را من می شنیدم به اطلاع او میرساندم. تا این که روزی همسایهام بر در خانهایم آمد و درب را محکم زد. در آن ایام سخن طایفهی غسان بر سر زبآنها بود که قصد حمله به مدینه را داشتند. او به من گفت: مسأله مهمی پیش آمده است، گفتم: آیا غسآنها حمله کردهاند؟ گفت: خیر. قضیه مهمتر از این است؛ رسول خدا همسرانش را طلاق داده است. گفتم: حفصه بدبخت شد. من میدانستم که این اتفاق خواهد افتاد. صبح روز بعد به خانهی حفصه رفتم، دیدم که نشسته و گریه میکند. گفتم: رسول خدا شما را طلاق داده است؟ گفت: نمیدانم او از ما فاصله گرفته است. من جایی رفتم که رسول خدا تشریف داشت و به غلام سیاه رنگی که در آنجا بود گفتم: میخواهم با رسول خدا ملاقات کنم. او داخل رفت و سپس بیرون شد و گفت: برای شما اجازه خواستم اما رسول خدا چیزی نفرمود. من به مسجد رفتم، دیدم کنار منبر رسول خدا گروهی نشسته و گریه میکنند. اندکی با آنها نشستم اما طاقت نیاوردم. دوباره برگشتم و به غلام گفتم: برای من اجازه بگیر. غلام داخل رفت و برگشت و گفت: من اسم شما را بردم اما رسول خدا جوابی نداد. عمر رضی الله عنه میگوید: داشتم بر میگشتم که غلام، مرا صدا زد و گفت: پیامبر به شما اجازهی ورود دادند. بر آن حضرت وارد شدم و سلام کردم. ایشان بر متکایی پر از ماسه تکیه زده بود که آثار آن بر پهلویش هویدا بود. من عرض کردم: ای رسول خدا! زنانت را طلاق دادهای؟ فرمود: خیر. من با صدای بلند تکبیر گفتم. سپس به رسول خدا گفتم: زنان ما از زنان مدینه آموزش دیدهاند و بر ما غالب شدهاند و ماجرای خود و همسرم را بیان کردم و گفتم قبل از این به حفصه نصیحت کردهام. رسول خدا تبسم فرمود. سپس از ایشان اجازه گرفتم که بنشینم. به من اجازه داد. وقتی به اطراف خود نگریستم، به خدا در خانهی ایشان جز سه عدد پوست چیزی ندیدم. گفتم: ای رسول خدا! از خدا بخواه که بر امتت دروازههای روزی را بگشاید. همان طور که اهل فارس و روم با این که خدا را عبادت نمیکنند از گستردگی روزی برخوردار هستند.
رسول خدا، راست نشست و گفت:
رضی الله عنه أفي شك أنت يا ابن الخطاب؟ أولئك قوم عُجِّلت لهم طيباتهم في الحياة الدنيا).
«ای پسر خطاب! مگر شک داری؟ آنها ملتی هستند کــه روزی آنها در دنیا به آنان داده شده است».
آنگاه گفتم: ای رسول خدا! برای من از خدا طلب آمرزش نما. رسول خداص سوگند خورده بود که تا یک ماه نزد همسران خود نرود تا این که از جانب خدا سرزنش گردید.( مسند احمد 222 بر اساس شرايط شیخین صحیح است.)
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
ویرایش شده توسط: rostam91
ارسالها: 2554
#126
Posted: 18 Jul 2013 18:08
اسلام راستین را واقعا باید کجا جستجو کرد
در پدر و مادری که دخترشان را به گونه ای تربیت کردند که همواره رسول خدا را ازرده نماید
ابوبکر و عمر هردو پدر زنهای پیامبرند و حفصه و عایشه دختران ایشان هستند
فقط به گوشه ای از تربیت این دو زن توجه کنید تا بدانید عمر و ابوبکر چه دسته گلهایی را پرورش دادند
۱-عایشه از خصوصی ترین رفتارهای پیامبر و از اعمال زناشویی اش با پیامبر برای مردان نامحرم تعریف میکند
۲-پیامبر خانه عایشه را محل فتنه اعلام میکند
۳-حفصه شب و در هنگام حضور پیامبر در خانه اش ایشان را ترک میکند و چون این عمل وی طول میکشد کنیزی به حضور پیامبر میاید و در خواست نزدیکی میکند و وقتی حفصه برگشته و ماریه را در اتاقش میبیند انچنان کولی بازی در میاورد که پیامبر به خاطر ابرویش قسم میخورد دیگر با ماریه نزدیکی نکند
۴- عایشه و حفصه به قدری حسود بودند که وقتی پیامبر از شربت عسلی که زینب برایش درست کرده بود تعریف کرد با هم توطئه کردند و گفتند دهان پیامبر بوی موم میدهد تا جایی که ایشان قسم خورد دیگر عیل نخورد
۵- این دو زن بی اخلاق باعث شدند دو بار خدا پیامبر را با عتاب خطاب نماید
۶-حفصه راز پیامبر را به عایشه فاش کرد و باعث شد خدا انان را در قران مورد عتاب قرار دهد
۷- عایشه با بی توجهی و شیطنت باعث شد از کاروان جا بماند و با جوانی همراه شد که قبلها عاشق عایشه بود و یک شب را با او تنها در بیابان گذراند و انقدر پیامبر از این عمل ناراحت بود که خدا ایه ای مبنی بر پاکی دامان عایشه از این جریان را نازل کرد
۸- عایشه و حفصه توطئه گر بودند چون در دامان توطئه گران بزرگ شده بو.دند
بی حیا بودند و از ازار پیامبر ابایی نداشتند ...به ابروی خود اهمیت نمیدانند و در حسادت سر امد بودند و این حاصل تربیت در دامان مردانی چجون ابوبکر و عمر است
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#128
Posted: 20 Jul 2013 17:26
apadanakamali: خونه عایشه که همون خونه پیامبره و عایشه خونه از خونه باباش نیاورده بود که !!!!!!
یعنی خونه پیامبر همون محل فتنه هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من تمام مطالب رو از کتب بسیار منعتبر شما نقل میکنم بارها نقل کردم و باز هم نقل میکنم اگر خواستی از صحیح بخاری
حرمت امام زاده به متولی اونه
وقتی خوده بزرگانه شما و البته خود عایشه و عمر و ابوبکر ادب رو رعایت نکردن و این کار ها رو کردن و خود شما اهل سنت روایت کردین تقصیر ما چیه
مقصر کسی است که گند میزند نه کسی که میگوید پیف پیف
شما یه مورد بی ادبی و ازار و کار ناشایست از حضرت خدیجه و معصومین ما اول پیدا کن بعد بیار چه در کتب معتبر سنی چه در شیعه
این کارها با انکار درست نمیشه تاریخ برا همین خوبه که چهره واقعی افراد رو مشخص میکنه
تمام مطالبی که من در مورد عایشه نوشتم از صحیحین و ۴ کتاب دیگر معتبر و مورد قبول اهل سنت است
جالبه که وقتی اونها این مطالب رو نوشتن بی ادبی نبوده و حالا که ما عنوان میکنیم بی ادبی است
apadanakamali: خونه عایشه که همون خونه پیامبره و عایشه خونه از خونه باباش نیاورده بود که !!!!!!
برادر گرامی خونه حضرت لوط هم ماله حضرت لوط بود اما زنش رفت رو پشت بوم و مردم رو با دود خبر کرد که برای لوط مهمون هایی اومده و همه رو خبر کرد بیان و با اون مهمانها لواط کنن
اینجا خدشه ای به پیامبر خدا نبوده بلکه به زنش بوده و تو میدونی که خدا در قران عایشه و حفصه رو با زنان کدوم پیامبران مثال زده
ضمنا بخاطر تعدد زنها این خونه ها معروف به همون زنه ساکن در اون خونه بوده مثل غرفه عایشه و حفصه پس میشه تصور کرد پیامبر از اشاره به خونه عایشه و فرمودن این کلمه که خاستگاه فتنه اونجا هست منظورشون کی بوده
ضمنا باز هم میگم این روایت در کتب معتبر شما اومده نه کتب شیعیان
اگر نقل روایات موجود در کتب معتبر اهل سنت بی ادبی است دیگه اون رو باید شاهکار دانست
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ویرایش شده توسط: mohan1978
ارسالها: 2554
#130
Posted: 21 Jul 2013 15:58
rostam91: کفار و مشرکین و منافقین تنها کسانی بودن که به پیامبر و همسرانش توهین میکردن و افترا می بستن، مگر منافقین نبودن که قضیه "افک" رو مطرح کردن اینها هم همونجور
من شهادتین گفتم پس لقب کافر و مشرک برای من به کار بردن تهمت است
ضمنا بزرگوار
این چیزهایی که من گفتم مگر در کتب معتبر خود شما اهل سنت نیست ؟؟؟
من از کتب خودتون گفتم
پس بخاری و مسلم و صاتحبان سنن رو هم شما کافر و مشرک میدونی
در مورد عایشه
مگر زن لوط و زن برخی از پیامبران کافر نبودن و منافق نبودن .....مگر در قران نمیگه زنان پیامبر ممتاز هستند مشروط به اینکه تقوا رو نگه دارن
حرف ما هم اینه که عایشه تقوا رو نگه نداشت
مگر عایشه و حفصه رو خدا با زنان پیامبران قبلی که منافق بودن مقایسه نکرده و تهدید نکرده
شما چاره ای ندارید جز قایم کردن این سوتی ها چون اگر این حرفها رو نزنین و سر این حرفها باز شه از هزار جای دیگه این بزگواران؟؟؟[quote=rostam91]
هم آبرو خواهد رفت
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"