انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 13 از 74:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  73  74  پسین »

Real Islam - اسلام راستین


مرد

 
رسیدگی به شکایات رعیت از دست کارکنان در عهد عمر رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحيم

عمربن خطاب، شخصاً به شکایات رعیت از دست والیان رسیدگی می‌کرد و به‌ پیگیری و استیضاح آن‌ها می‌پرداخت. ودر این راستا از صاحب نظران، افراد شورا و اطرافیان خود نظرخواهی می‌کرد. و در پایان به سزای کسی که مستحق سزا بود چه از والیان و چه از رعیت می‌‌پرداخت.
و اینک نمونه‌ای از شکایات علیه والیان و عملکرد عمر رضی الله عنه در آن:

1ـ شکایت مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص

گروهی از مردم کوفه به رهبری زعامه جراح بن سنان اسدی شکایتی علیه والی خود، سعد بن ابی وقاص، ترتیب دادند و هماهنگ با تجمع مجوسیان در نهاوند به قصد حمله بر مسلمانان، شکایت خود را مطرح کردند و از اشتغال به‌ مشکلات پدید آمده‌ برای مسلمانان سرباز زدند، این در حالی است که‌ سعد مردی عادل، مهربان، قوی، سخت‌گیر با اهل باطل و آشوب‌گر و دل‌نرم با اهل حق و عبادت‌گر بود، با این حال این دسته‌، توان تحمل حکم حق را نداشتند و در پی تحقق بخشیدن به‌ آرزوهایشان تلاش می‌کردند، از این‌رو زمانی ‌را برای شکایت خود انتخاب کردند که‌ بیشتر مستدعی گوش به‌ فرمان بودن امیر بود، با توجه‌ به‌ اینکه‌ مسلمانان به‌ جنگی سرنوشت ساز رویی آورده‌ بودند و نیاز مبرمی به‌ اتحاد و همبستگی داشتند که‌ به‌ صورت دسته‌جمعی در برابر دشمن قدم علم کنند، و همچنین می‌دانستند که‌ عمر اهمیت ویژه‌ای برای اتحاد مسلمان بخصوص در چنین ظروفی قایل می‌باشد، بنابر این بسیار امیدوار بودند که‌ به‌ آرزویشان دست یابند و موفقیت را کسب کنند، لذا امیرالمؤمنین در راستای شکایت آنان به‌ تحقیق پرداخت، هرچند که‌ می‌دانست آن‌ها مردمانی اهل هوی و خواهشات نفسانی هستند، از این‌رو صریح و روشن به آنان خاطرنشان ساخت که بدخواه و پیرو خواهشات خویش هستند و دلیل آن‌را اعتراض و شورش آنان در چنین شرایط بحرانی دانست که مسلمانان بیش از هر وقت نیاز به وحدت و یکپارچگی دارند و افزود که البته این شرایط مانع از آن نمی‌شود که من به شکایت شما رسیدگی نکنم. آن‌گاه محمد بن مسلمه را فوراً برای تحقیق در این‌باره و رسیدگی به شکایت آنان اعزام نمود. محمد بن مسلمه در حالی که مردم برای رویارویی با مجوسیان آماده می‌شدند وارد شهر کوفه شد و دست سعد را گرفت و در مساجد شهر دور زد و در مورد او نظرخواهی کرد.

آری! اصحاب پيامبر صلي الله عليه وسلم این گونه به بررسی قضایای اختلافی می‌پرداختند. آن‌ها به صورت علنی و با حضور راعی و رعیت به شکایتها رسیدگی می‌کردند. چنان که محمد بن مسلمه در مسجد و در حضور همگان به طرح شکایات پرداخت و از عموم مردم در مورد سعد پرسید: آن‌ها در پاسخ گفتند: ما از او جز خیر و خوبی چیزی ندیده‌ایم و دوست نداریم کسی دیگر به جای او تعیین شود. مگر هنگامی که نزد جراح بن سنان و یارانش رفتند که‌ در حق سعد سکوت کردند و نه‌ بدیهای وی را توضیح دادند و نه‌ دلیلی علیه‌ وی ارائه‌ نمودند و به‌ عمدی از تعریف وی سرباز زدند، تا اینکه‌ به‌ طرف طایفه‌ی بنی عبس رفتند، محمد بن مسلمه خطاب به مردم، گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم که هر چه در مورد او می‌دانید بگویید. مردی به نام اسامه بن قتاده برخاست و گفت: اکنون که ما را سوگند دادی، چاره‌ای جز این نیست که واقعیت را بگویم. آن‌گاه گفت: او در تقسیم اموال مساوات را رعایت نمی‌کند ودر حق رعیت، انصاف روا نمی‌دارد و خود شخصاً در جنگها شرکت نمی‌کند. سعد که شاهد جریان بود گفت: پروردگارا! اگر او به ناحق چنین تهمتهایی را به من نسبت می‌دهد، پس روشنایی چشمانش را بگیر و او را عیالمند و مستمند بگردان و در معرض فتنه‌ها قرارش ده. دیری نگذشت که آن مرد نابینا شد و دارای ده دختر گردید و به دنبال زنان فاحشه می‌رفت و همین که به چنگ قانون گرفتار می‌شد، می‌گفت: این در اثر دعای آن مرد مبارک است.

همچنین سعد در حق گروهی که علیه او شکایت ترتیب داده بودند، این گونه دست به دعا شد: بار الها! اگر آن‌ها به ناحق و به خاطر غرور و تکبر دست به این کار زده‌اند، پس به مصیبت سختی گرفتار‌شان کن. و چنین هم شد و جراح در ترور نافرجام حسن بن علی با شمشیر قطعه قطعه گردید و همدست دیگر او به نام قبیصه نیز با سرنوشت مشابهی روبرو شد و اربد در زیر ضربات دسته‌ی شمشیر جان سپرد و بدین صورت خداوند دعای صحابی بزرگوار، سعد بن ابی وقاص، را که به حق از اولیای خدا بود، و از طرف این گروه مورد ستم قرار گرفته بود پذیرفت. پذیرفته شدن دعای سعد و امثال او بیانگر عنایت ویژه‌ی پروردگار نسبت به اولیای خود و پرهیزکاران است. این سلاح مخفی انسان‌های با خدا است که باطل پرستان از آن شدیداً بیمناک و با تمام سلاحهای پیشرفته خود از مقابله با آن عاجز هستند. و نابود شدن افرادی که سعد علیه آنان دست به دعا شد خود شاهد بر این است که شکایت آن‌ها از روی بغض و عناد و غرض ورزی بوده است.

سعد در دفاع از خود گفت: من نخستین کسی هستم که در اسلام خون مشرکی را به زمین ریخته است و رسول خدا به هیچ کسی جز من نگفت: پدر و مادرم فدایت باد ـ اشاره به روز احد است که رسول خدا به سعد گفت: پدر و مادرم فدایت باد! تیر را شلیک کن ـ و افزود که من جزو پنج نفر اولی هستم که به رسول خدا ایمان آوردند. با این همه بنو اسد در مورد من معتقدند که نماز را خوب بلد نیستم و بیشتر مشغول شکار هستم؟! آن‌گاه محمد بن مسلمه او را همراه با کسانی که علیه او شکایت داشتند، به محضر خلیفه برد و در آن‌جا عمر رضی الله عنه به سعد گفت: وای برتو! مگر چگونه نماز می‌خوانی؟ سعد در پاسخ گفت: دو رکعت نخست را طولانی و دو رکعت آخر را کوتاه می‌خوانم. عمر رضی الله عنه گفت: از تو چنین انتظار می‌رفت. آن‌گاه پس از این که برائت سعد ثابت گردید، عمر رضی الله عنه گفت: اگر احتیاط نمی‌کردم، سزای آنان معلوم بود و از سعد پرسید: چه کسی را به جای خود نشانده‌ای؟ سعد گفت: عبدالله بن عتبان را. عمر رضی الله عنه عبدالله را والی رسمی کوفه قرار داد و سعد را برکنار کرد.

آری برائت سعد از تهمتی که‌ بدو نسبت دادند ظاهر و نمایان شد، اما احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که‌ فتنه‌ را از نطفه‌ خاموش گردانند و قبل از اینکه‌ منجر به‌ آشوب و تفرقه‌ و چه‌ بسا جنگ و درگیری شود، آن‌را خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه‌ بهتر و عزل چه‌ آسیبی بدو نمی‌رساند، زيرا آنان کسانی بودند که‌ رغبتی به ولایت نداشتند و برایشان کافی بود که برائت او از همه‌ی اتهاماتی که به وی نسبت داده بود، ثابت گردید. اصولاً آن‌ها پستها و مسئولیتها را بار سنگینی تلقی می‌کردند که زیانش خیلی بیشتر از سودش بود. البته خدمت به اسلام و مسلمانان برای انسان‌های خداترس و خواهان رضامندی خدا، فرصتی گرانبها و عملی است شایسته. اما اگر همین عمل شایسته، به بهای فتنه و فساد باشد، بهتر همان که از ابتدا از آن صرف نظر کرد و دوری جست. آن طور که در این جریان مشاهده گردید و عمر رضی الله عنه نیز در برکناری سعد، همین نکته را در نظر داشت. چنانکه سعد بعد از آن در دارالخلافه جزو مشاورین خلیفه قرار گرفت و پس از این که عمر رضی الله عنه در محراب مجروح شد، نام سعد را در لیست شش نفری که قرار بود یکی از آنان به عنوان خلیفه تعیین شود، نوشت و به خلیفه‌ی بعدی توصیه کرد که از وجود سعد استفاده نماید و توضیح داد که من از او بدی‌ای سـراغ نداشـتم که او را از کـار برکنار کـردم، بلکه ترسیدم که به او ضرری برسانند.

2ـ شکایات مصریان علیه عمرو بن عاص

عمربن خطاب رضی الله عنه به‌ طور قطعی عملکرد عمرو بن عاص (والی مصر) را زیر نظر داشت.

معمولاً عمر رضی الله عنه در همه‌ی شئون ولایت دخالت می‌کرد. چنان که وقتی عمرو بن عاص برای خود منبری تهیه کرد و از فراز آن با مردم سخن می‌گفت: عمر رضی الله عنه در نامه‌ای به وی چنین نوشت: شنیده‌ام که منبری ساخته‌ای و بر گردن مسلمانان نشسته با آن‌ها سخن می‌گویی. مگر نمی‌توانی که در جمع آنان بایستی؟ با رسیدن نامه‌ی من، منبرت را بشکن و اگر نه من می‌دانم و تو.

بنابراین عمرو همواره مواظب بود تا از او عملی سر نزند که باعث ناراحتی خلیفه گردد. چرا که او به میزان علاقه‌ی خلیفه در مورد اقامه‌ی عدل و اجرای حدود الهی واقف بود. بنابراین سعی می‌کرد تا از جانب او فقط اخبار مسرت بخشی به خلیفه برسد. چنان که باری اتفاق افتاد که عبدالرحمان بن عمرو مردی دیگر شراب نوشیدند و نمی‌دانستند که از نوع مست کننده است. سپس به عمرو مراجعه کردند و گفتند: ما شراب نوشیده‌ایم. و خواهان اجرای مجازات شرعی شدند. عمرو به آن‌ها بد و بیراه گفت و آنان را طرد نمود. عبدالرحمان گفت: اگر بر ما حد جاری نکنی به پدرم اطلاع خواهم داد. عمرو دانست که اگر عمربن خطاب مطلع شود، سخت خشم خواهد گرفت و او را از کار برکنار خواهد کرد. بنابراین آن‌ها را به منزل خود فرا خواند و پس از تراشیدن موهای سرشان، مجازات شرعی را بر آن‌ها اجرا نمود. در حالی که معمولاً کسانی که شراب می‌نوشیدند، در ملأ عام مجازات می‌شدند. وقتی این خبر به گوش عمر رضی الله عنه رسید، طی نامه‌ای اعتراض شدید خود را نسبت به این قضیه برای عمرو نوشت و گفت: عبدالرحمان همچون دیگران یکی از افراد رعیت تو است و شاید چنین اندیشیده‌ای که او فرزند امیر المؤمنین است و باید رعایت او را کرد. مگر نمی‌دانی که من در اجرای حدود الهی پروای هیچ کسی را ندارم.

گفتنی است که علیه عمرو شکایات زیادی چه از جانب مسلمانان مصر و چه از جانب قبطی‌ها می‌رسید و عمر رضی الله عنه نیز متعاقباً عمرو رضی الله عنه را احضار می‌نمود و در مورد شکایات بررسی می‌کرد و گاهی او را سرزنش می‌نمود. چنان که یک بار فرزند والی مصر، یکی از ساکنان مصر را به ناحق تازیانه‌ای زده بود. آن مرد به مدینه آمد و نزد عمر رضی الله عنه شکایت آورد. عمر رضی الله عنه ، عمرو و فرزندش را احضار نمود و خطاب به آن‌ها مقوله‌ی مشهورش را گفت:

«متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم احرارا؟»

(شما از کی مردم را برده‌ی خود قرار داده‌اید در حالی که مادرانشان آن‌ها را آزاد به دنیا آورده اند).

آن‌گاه تازیانه را به دست آن مرد داد تا از فرزند والی مصر، انتقام بگیرد و گفت: به خدا! اگر حقی بر پدرش داشتی و می‌خواستی از او انتقام بگیری کسی مانع تو نمی‌شد.

چنان که باری یکی از نظامیان آن ناحیه به عمر رضی الله عنه شکایت برد که عمرو او را متهم به نفاق نموده است. عمر رضی الله عنه طی نامه‌ای به عمرو نوشت که اگر مدعی دعوای خود را با دلیل ثابت کرد، در ملأ عام باید به او امکان دهی تا تو را تازیانه بزند. به هر حال مرد توانست با ارائه شاهد ثابت کند که عمرو او را متهم به نفاق کرده و قرار شد که والی مصر تنبیه شود. مرد تازیانه به دست گرفت و بالای سر عمرو ایستاد. هر چه مردم وساطت کردند و خواستند با پرداخت پول او را از این کار بازدارند، کار به جایی نبردند. تا این که مرد کاملاً بر عمرو مسلط شد گفت: آیا کسی هست که مرا از زدن تو مانع شود؟ عمرو گفت: خیر. مرد گفت: پس من تو را بخشیده‌ام.

3ـ شکایات مردم بصره علیه ابوموسی اشعری

جریر بن عبدالله بجلی می‌گوید: مردی دارای صدای رسا و بازوان قوی در جنگی با ابوموسی شرکت کرده بود. هنگامی که غنایم را تقسیم کردند، ابوموسی بخشی از سهميه‌ی او را داد. مرد از پذیرفتن آن امتناع ورزید و خواهان سهمیه‌ی کامل خود شد. ابوموسی او را بیست ضربه تازیانه زد و موهای سرش را تراشید. مرد موهای تراشیده‌ی خود را برداشت و بلافاصله نزد عمر رضی الله عنه رفت. راوی می‌گوید: من بیش از دیگران با عمر رضی الله عنه نزدیک بودم. مرد موهای خود را پیش روی عمر رضی الله عنه گذاشت و گفت: آتشی در پیش رو داریم. عمر رضی الله عنه گفت: راست می‌گوید: آتشی در پیش رو داریم. آن‌گاه تمام ماجرا را برای عمر رضی الله عنه تعریف کرد. عمر رضی الله عنه فوراً نامه‌ای تحت این عنوان به ابوموسی نوشت: سلام خدا برتو باد! فلانی مدعی است که او را در ملأ عام زده‌ای؟ اگر واقعاً راست می‌گوید: پس تو نیز در ملأ عام بنشین تا او از تو انتقام بگیرد. مرد خود را برای گرفتن انتقام از والی بصره آماده کرد. هر چه مردم وساطت کردند، فایده‌ای نداشت تا این که ابوموسی در جایگاه قرار گرفت و آماده‌ی پس دادن انتقام شد. آن‌گاه مرد رو به آسمان نگاه کرد و گفت: بار الها! من او را بخشیدم.

همچنین عبدالله بن عمر رضی الله عنه می‌گوید: ما همراه عمر رضی الله عنه در مسیری می‌رفتیم، ناگهان متوجه مردی شدیم که دوان دوان می‌آمد. عمر رضی الله عنه گفت: او به دیدن ما می‌آید. وقتی نزدیک شد و با عمر رضی الله عنه ملاقات کرد، سخت گریست و عمر رضی الله عنه نیز با او گریه کرد. آن‌گاه گفت: من شراب نوشیدم و مستحق اجرای حد شرعی شدم. ابوموسی مرا تازیانه زد و چهره‌ام را سیاه کرد و در کوچه پس کوچه‌های شهر گردانیده شدم و به این هم بسنده نکرد، بلکه مردم را از هم نشینی با من منع کرده است تا جایی که من تصمیم به قتل او را گرفتم و یا این که از دار الاسلام فرار کرده و به دار الکفر بپیوندم و یا این که مرا به شهری بفرست که کسی مرا نشناسد. عمر رضی الله عنه با شنیدن سخنان آن مرد به شدت گریست و گفت: به خدا سوگند! به هیچ قیمتی دوست ندارم که شما به دار الکفر بپیوندی. و به ابوموسی اشعری نوشت: فلانی مدعی است که تو با او چنین و چنان رفتار نموده‌ای؟ من از تو می‌خواهم که بعد از رسیدن نامه‌ام بدستت مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آن‌گاه عمر رضی الله عنه آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد. و در روایتی آمده است که عمر رضی الله عنه به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آن‌جا بیفتد چهره‌ات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم می‌گردانمت، پس اگر می‌خواهی اطمینان حاصل کنی که‌ آیا چنین کاری را انجام میدهم، لازم است این کار را دوباره‌ تکرار کنی، اکنون مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آن‌گاه عمر رضی الله عنه آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.

این جریان بیانگر آن است که عمرفاروق بیش از حد مواظب رفتار امیران خود بود که مبادا بر کسی ستمی ‌روا دارند.

4ـ شکایات اهل حمص علیه سعید بن عامر

خالد بن معدان می‌گوید: عمربن خطاب، سعید بن عامر جمحی را بر ما ساکنان حمص گمارده بود. و هنگامی که ایشان به حمص آمد، از مردم آن سامان در مورد سعید سؤال کرد. آن‌ها از وی شکایت کردند ـ گفتنی است که حمص به خاطر شکایت مردم از دست والیان معروف به کوفه‌ی دوم بود ـ آن‌ها گفتند: او هر روز صبح تا دیر وقت از خانه‌اش بیرون نمی‌شود. عمر رضی الله عنه گفت: خطای بزرگی مرتکب شده است. دیگر چی؟ گفتند: شبها به ما پاسخ نمی‌دهد. عمر رضی الله عنه گفت: این هم خطای بزرگی است. دیگر چی؟ گفتند: هر ماه یک روز اصلاً به سوی ما بیرون نمی‌شود. عمر رضی الله عنه گفت: خطای بزرگی است. دیگر چی؟ گفتند: هر از چند گاهی بیهوش می‌افتد و دوباره به هوش می‌آید. عمر رضی الله عنه سعید را در جمع مردم طلبید و گفت: بار الها! رأی من در مورد او اشتباه نباشد. آن‌گاه در حضور وی از مردم پرسید: چه شکایتی از او دارید؟ گفتند: هر روز صبح تا دیر وقت به سوی ما بیرون نمی‌شود. عمر رضی الله عنه رو به سعید کرد و گفت: تو چه می‌گویی؟ گفت: به خدا سوگند! من نمی‌خواستم رازم فاش شود، ولی اکنون چاره‌ای نیست. من کسی را ندارم که به کارهای منزل برسد. بنابراین صبحها آرد خمیر می‌کنم و نان می‌پزم، سپس وضو می‌گیرم و نزد آنان می‌روم. عمر رضی الله عنه دوباره پرسید: غیر از این چه شکایتی دارید؟ گفتند: شبها پاسخ ما را نمی‌دهد. عمر رضی الله عنه از سعید پرسید: در این‌باره چه می‌گویی؟ سعید گفت: من روزها را برای آن‌ها و شبها را برای خدا اختصاص داده‌ام. عمر رضی الله عنه گفت: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او در هر ماه یک روز غایب است. عمر رضی الله عنه از سعید علت غایب شدن وی را جویا شد. سعید گفت: به خدا سوگند که من لباسی جز همین یک قواره ندارم. بنابراین هر ماه یک دفعه آن‌را می‌شویم و منتظر می‌مانم تا خشک شود و استحمام می‌کنم و آن‌را می‌پوشم. سپس عمر رضی الله عنه از مردم پرسید: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او هر از چند گاهی بیهوش می‌افتد. عمر رضی الله عنه از سعید، در این مورد توضیح خواست. سعید گفت: من روزی که قریش خبیب را در حالی که گوشت بدنش را قطعه قطعه کرده بودند, به دار آویختند، شاهد ماجرا بودم و به خاطر این که نتوانستم به او کمکی بکنم هرگاه‌ به یاد آن صحنه می‌افتم، وجدانم آزارم می‌دهد. گرچه در آن روز خودم نیز مشرک بودم، ولی فکر می‌کنم به خاطر ترک یاری رساندن به وی هرگز بخشوده نمی‌شوم و این خاطره‌ی تلخ باعث ضعف و بیهوشی من می‌شود. عمر رضی الله عنه پس از شنیدن سخنان سعید گفت: خدا را شکر رأی من در مورد او اشتباه نبود و به وی هزار دینار داد که صـرف امور شخصی بکند ولی سعید آن هزار درهم را در میان مستمندان تقسیم نمود.

5ـ برکناری کسی که فردی از افراد رعیت را به تمسخر گرفته بود

قیس بن حازم می‌گوید: عمر رضی الله عنه مردی از انصار را در کاری از کارهای مسلمین استخدام کرد. گذر این مرد به خانه‌ی رییس اهل حیره (عمرو بن حیان بن بقیله‌) افتاد. او برای مهمان خود غذایی تدارک دید. مهمان ضمن استهزا و تمسخر شدید به میزبان خود دست به محاسن او نیز برد. مرد سوار بر مرکب، خود را نزد عمر رساند و گفت: ای امیرالمؤمنین! من در خدمت حکومت قیصر و کسری بوده‌ام ولی کسی تا این حد به من بی احترامی نکرده است. عمر رضی الله عنه گفت: مگر اتفاقی افتاده است؟ مرد گفت: بلی! فلان کارگزار تو نزد ما آمد و با ما چنین رفتار نمود. عمر رضی الله عنه کسی را نزد کارگزار خود فرستاد و او را فراخواند و سرزنش کرد و گفت: برای تو بدون این که طلب بکنی، غذا و آشامیدنی تهیه می‌کنند و تو آنان را به تمسخر می‌گیری و دست به محاسن‌شان می‌بری؟ به خدا سوگند اگر احترام سنت نبود، ریش تو را می‌تراشیدم، ولی برو و از امروز به بعد برای همیشه از کار برکنار هستی.

وصلی الله وسلم علی نبينا محمد و علی آله و اصحابه الی يوم الدين
     
  
مرد

 
داستان عمر رضی الله عنه با حجر الأسود و درخت بیعت رضوان و قبر دانیال

بسم الله الرحمن الرحیم

عباس بن ربیعه می‌گوید: عمر را دیدم که نزد حجر اسود ایستاده، او را می‌بوسد و می‌گوید: می‌دانم که تو سنگی بیش نیستی و هیچ گونه نفع و ضرری نمی‌رسانی، ولی به خاطر این که رسول خدا را دیدم تو را می‌بوسید من نیز تو را می‌بوسم.( بخاری ش 1597)

این است کامل ترین و زیباترین وجه پیروی و اتباع.

ابن حجر می‌گوید: فلسفه‌ی این برخورد عمر با حجر اسود بر می‌گردد به این که هنوز مردم با دوران بت پرستی چندان فاصله‌ای نداشتند و احتمال می‌رفت که بعضی‌ها بوسه زدن حجر اسود را نوعی تعظیم به بعضی از سنگها تلقی کنند. آن طور که در زمان جاهلیت بعضی از سنگها را تعظیم می‌نمودند. بنابراین عمر خواست به آن‌ها بفهماند که بوسه زدن این سنگ به خاطر پیروی از رسول خدا است. و این سخن عمر بیانگر تسلیم شدن در مقابل شارع در امور دینی و عبادی است، اگر چه فلسفه‌ی بعضی از آن‌ها برای ما مشخص نباشد و این خود اصل مهمی‌ از اصول دین به حساب می‌آید.( فتح الباری (3/590))

و پیروی از سنت مصطفی یکی از ویژگیهای اخلاقی صحابه به شمار می‌رود. آن‌ها می‌دانستند که برای جلب کمکهای غیبی خداوند چاره‌ای جز پیروی از سنتهای رسول خدا نیست.

ـ قطع نمودن درخت بیعت الرضوان

ابن سعد با سند صحیح از نافع روایت می‌کند که به عمر خبر رسید که افرادی از مسلمانان نزد درخت بیعت رضوان می‌روند و در آن‌جا نماز می‌خوانند. عمر دستور داد تا آن درخت را قطع کنند.

این یکی از موضعهای عمر برای حمایت از توحید و ویران‌سازی راههای ورودی فتنه‌ است، با توجه‌ به‌ اینکه‌ تابعین را طوری دید که‌ کارهایی را انجام می‌دهند که‌ اصحاب انجام نداده‌اند، پس این بدعتی است که‌ چه‌ بسا به‌ عبادت منجر می‌شود، از این‌رو فرمان داد که‌ آن‌را قطع نمایند.

ـ قبر دانیال
هنگامی که قبر دانیال در شوشتر کشف شد، ابوموسی نامه‌ای به عمر نوشت و او را در جریان این مسأله گذاشت. عمر در جواب نوشت که در آن حوالی 13 قبر حفر کن و او را در یکی از آن‌ها قرار ده و محل قبر سابقش را با خاک یکسان نما. تا مردم دچار فتنه و شرک نشوند.( الفتاوی (15/90))

و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
     
  
مرد

 
عمر رضی الله عنه فتح مکه و غزوه‌ی حنین و تبوک

بسم الله الرحمن الرحیم

هنگامی که قریشیان، پیمان صلح حدیبیه را نقض کردند و از ناحیه‌ی مسلمانان احساس خطر نمودند، ابوسفیان را جهت تجدید پیمان به مدینه، نزد رسول خداص فرستادند. ابوسفیان در مدینه نخست به خانه‌ی دخترش، ام حبیبه، همسر رسول خداص رفت؛ اما فایده‌ای دربر نداشت، و به‌ سوی رسول خدا بیرون آمد و پیامبرص هیچ‌گونه‌ پاسخی به‌ وی نداد، سپس با یاران سرآمد رسول خداص مانند ابوبکر و عمرب سخن گفت تا رسول خداص را به تجدید پیمان متقاعد سازند؛ اما هیچ یک از این دو بزرگوار، خواسته‌ی ابوسفیان را نپذیرفت. عمر رضی الله عنه گفت: من برای شما نزد رسول خداص سفارش کنم؟! به خدا سوگند اگر چیزی جز مورچه برای جنگ با شما نیابم، با کمک آن با شما خواهم جنگید.( سیره ابن هشام (2/256)؛ اخبار عمر، ص37)

هنگامی که رسول خداص برای حرکت به سوی مکه آماده شده بود، حاطب بن ابی بلتعه، نامه‌ای به اهل مکه نوشت و آنان را در جریان تصمیم رسول خداص برای فتح مکه گذاشت. اما هنوز نامه در راه بود که خداوند متعال، پیامبرش را از ماجرا باخبر ساخت. رسول خداص، علی و مقدادب را فرستاد تا نامه را از زنی که حامل آن بود، پس بگیرند. آن‌ها، در دوازده مایلی مدینه در مکانی به نام (روضه خاخ) به آن زن رسیدند و نامه را از او پس گرفتند؛ البته آن زن از جریان نامه، اظهار بی اطلاعی می‌کرد تا این که علی و مقدادب، او را تهدید کردند که لباسهایش را از تنش بیرون خواهند آورد و هر طور که شده، نامه را از او خواهند گرفت. سرانجام آن زن، نامه را به آنان تحویل داد.

رسول خداص حاطب را احضار کرد و از او در این مورد توضیح خواست. حاطب رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! در مورد من شتاب مکن. من مانند سایر مهاجران، خویشاوندی و نسبتی با قریش ندارم که آن‌ها، به خاطر آن از خانواده و از اموالم نگهداری نمایند، بلکه من فقط هم پیمان آن‌ها بوده‌ام و هیچ نسبتی با آن‌ها ندارم. و بنابراین من به سبب ارتداد از دین، این کار را نکردم؛ بلکه بدین خاطر این کار را کردم که قریشیان در قبال این کار، رعایت حال خانواده‌ام را بنمایند. رسول خداص فرمود: «حاطب، راست می‌گوید». عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! اجازه بده سرِ این منافق را از تنش جدا کنم؟ رسول خداص فرمود: او، از اهل بدر است و خداوند، در مورد اهل بدر فرموده است:

«اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم».

«هر چه می‌خواهید بکنید؛ من گناهان شما را آمرزیده‌ام». بخاری، 4274

از گفتگویی که در این مورد میان عمر بن خطاب رضی الله عنه و رسول خداص صورت گرفت، نکات زیر به دست می‌آید:

1- جاسوس باید کشته شود. زیرا هنگامی که عمربن خطاب رضی الله عنه اجازه‌ی قتل حاطب را خواست، رسول خداص به او چیزی نگفت و فقط فرمود: «او، از اهل بدر است». یعنی بدین خاطر که جزو بدریان است، مشمول این کیفر نمی‌گردد.

2- جدیت و سرسختی عمر رضی الله عنه در مسایل مربوط به دین، نمایان می‌گردد. چنان که بلافاصله از رسول خداص اجازه خواست تا گردن حاطب را بزند.

3- گناه کبیره، باعث از بین رفتن ایمان نمی‌شود؛ زیرا کاری که حاطب کرد، گناه کبیره بود، ولی با این حال او مؤمن به شمار می‌رفت.

4- عمر در عصر پیامبرص صفت نفاق را به‌ معنی لغوی نه‌ به‌ معنی اصطلاحی برای حاطب به‌ کار برد، زیرا نفاق این است که‌ کسی تظاهر به‌ اسلام نماید در حالی که‌ کفر نهان وی را در بر گرفته‌ است، و آن‌چه‌ که‌ مورد نظر عمر ود، اینکه‌ (حاطب) خلاف ظاهر خود عمل نموده‌، با توجه‌ به‌ اینکه‌ نامه‌ای را برای مشرکین مکه‌ فرستاده‌ که‌ با ایمان او سازگار نیست، ایمانی که‌ به‌ خاطر آن و در راه آن به‌ جهاد پرداخت و جان خود را در خطر قرار داد.( السيرة النبوية: أبي فارس ص 404.)

5- اثر پذیری عمر رضی الله عنه از سخنان پیامبرص: چنانچه با وجود آن همه خشمی که بر حاطب داشت و قصد کشتنش را نموده بود، بلافاصله با شنیدن فرموده‌ی رسول خداص خشم خود را فرو برد و به گریه افتاد و گفت: خداوند و رسولش، بهتر می‌دانند. این، بدان سبب بود که خشم وی، به خاطر خدا و پیامبر بود و چون دریافت که رضایت خدا و رسولش در برخورد شایسته با حاطب در مقابل پیشینه‌ی جهادی وی و صرف نظر از مجازاتش می‌باشد، موضع خود را تغییر داد.( التاریخ الاسلامی (7/176، 177))

هنگامی که لشکر اسلام به «مرا الظهران» رسید و ابوسفیان به پیشنهاد عباس رضی الله عنه برای گرفتن امان نامه نزد رسول خداص آمد، عمر رضی الله عنه مخالفت نمود. چنان که عباس رضی الله عنه گفت: وای بر تو ای ابوسفیان! این رسول خدا با لشکرش می‌باشد. به خدا سوگند! قریش صبح بدی در پیش دارد. ابوسفیان گفت: پدر و مادرم فدایت باد، چاره چیست؟

عباس گفت: به خدا سوگند! اگر به تو دست یابد، گردنت را خواهد زد. پس پشت سر من سوار شو تا تو را نزد رسول خداص ببرم و برایت امان بگیرم. ابوسفیان پیشنهاد عباس رضی الله عنه را پذیرفت و سوار شد و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء که با ابوسفیان به بیرون مکه آمده بودند، برگشتند. عباس می‌گوید: او را با خود آوردم. هرگاه‌ از کنار آتشی می‌گذشتیم، می‌گفتند: این کیست. آن‌گاه شتر رسول خداص را می‌شناختند و می‌گفتند: عموی رسول خدا سوار بر شتر آن حضرت است تا این که از کنار عمربن خطاب رضی الله عنه گذشتیم؛ او مرا شناخت. وقتی چشمش به ابوسفیان افتاد، گفت: این ابوسفیان دشمن خدا است؟ خدا را شکر که تو را بدون وجود هیچ عهد و پیمانی، به دست ما سپرد. و با شتاب نزد رسول خدا رفت و گفت: ای رسول خدا! این ابوسفیان است، که‌ بدون هیچ‌گونه‌ عهد و پیمانی در دست ما قرار گرفته‌ است، پس اجازه بده گردنش را بزنم. عباس رضی الله عنه گفت: من او را پناه داده‌ام. وقتی عباس رضی الله عنه اصرار عمر رضی الله عنه را دید، گفت: چون او از بنی عبد مناف است این همه اصرار داری؛ اگر از بنی عدی بود، برای کشتنش این همه پافشاری نمی‌کردی. عمر گفت: ای عباس! چنین مگو. به خدا سوگند که از مسلمان شدن تو به قدری خوشحال شدم که اگر پدرم مسلمان می‌شد آن قدر خوشحال نمی‌شدم؛ چون می‌دانستم که مسلمان شدن تو برای رسول خداص از مسلمان شدن پدرم خوشحال کننده‌تر بود. آن‌گاه رسول خداص به عباس گفت:

(إذهب به ياعباس إلى رحلك فإذا أصبحت فأتني به).

«او را امشب نزد خود نگه دار و فردا نزد من بیاور». السيرة النبوية ص 518، 519، 520.

این موضع عمر رضی الله عنه نشان می‌دهد که خونش با دیدن دشمنان خدا و پیامبر به جوش می‌آمد؛ تا جایی که تصمیم گرفت گردن ابوسفیان را که پشت سر عموی پیامبرص مخفی شده بود، بزند، ولی چون خداوند متعال در حق ابوسفیان، سرنوشت نیکی رقم زده بود، قلبش را برای پذیرش اسلام باز کرد و بدین ترتیب ابوسفیان به اسلام مشرف گردید و عمر رضی الله عنه نتوانست او را به قتل برساند.( الفاروق مع النبی، د. عاطف لماضه، ص42)

در غزوه‌ی حنین، هنگامی که مسلمانان در محاصره‌ی دشمن قرار گرفتند و متفرق گشتند و تا آستانه‌ی شکست پیش رفتند، هیچ کس در فکر دیگری نبود، رسول خداص به‌ طرف راست رفت و بانگ برآورد: «ای مردم! به کجا می‌روید؟ به‌ سوی من بیایید؛ من، رسول خدا هستم؛ من، محمد بن عبدالله هستم». مردم در حالی که هر کس، به فکر خود بود و روی یکدیگر می‌افتادند، پا به فرار گذاشتند و فقط عده اندکی از مهاجران و انصار مانند ابوبکر، عمر، علی، عباس، فضل بن عباس، ابوسفیان بن حارث و فرزندانش و نیز ربیعه بن حارث و چند تن دیگر استقامت ورزیدند.( سیره ابن هشام، (2/289)؛ اخبار عمر، ص41)

ابوقتاده رضی الله عنه در مورد عملکرد عمر رضی الله عنه در آن شرایط بحرانی می‌گوید: برای جنگ حنین به‌ همراه رسول خدا بیرون آمدیم، پس وقتی که‌ با دشمن به‌ پیکار پرداختیم، مسلمانان با شکست روبرو شدند، مردی از مشرکین را دیدم که‌ روی مردی از مسلمانان قرار گرفته‌ بود و من نیز از پشت شمشیری را بر گردن او وارد نمودم، سپس به‌ من رویی آورد و مرا در آغوش گرفت، دیدم که‌ جان داده‌ بود، پس مرا رها کرد، سپس من، عمربن خطاب رضی الله عنه را دیدم؛ گفتم: وضعیت چگونه است؟ گفت: خواست خدا بود که آن‌ها فرار کنند، اما اینک دوباره برگشته‌اند.( البخاری، (4322))

خداوند راجع به‌ این غزوه‌ می‌فرماید:

« لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ»التوبة: ٢٥

«خداوند شما را در مواقع زيادي ياري كرد و (به سبب نيروي ايمان بر دشمنان پيروز گرداند، و از جمله) در جنگ حُنَين (كه در روز شنبه، شانزدهم شوّال سال هشتم هجري، ميان شما كه 12000 نفر بوديد، و ميان قبائل ثقيف و هوازنِ مشرك كه 4000 نفر بودند درگرفت، و شما به كثرت خود و قلّت دشمنان مغرور شديد و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها كرد و دشمنان بر شما چيره شدند) بدآن‌گاه كه فزوني خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فريفته و مغرورِ انبوه لشكر شديد) ولي آن لشكريانِ فراوان اصلاً به كار شما نيامدند (و گره از كارتان نگشادند) و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس‌پشت كرديد و پاي به فرار نهاديد». ‏

بعد از اینکه‌ شکست کلی نزدیک شده‌ بود، خداوند توبه‌ی مؤمنین را پذیرفت و یاری خود را در حق آن به‌ اجرا درآورد، آن‌گاه که‌ به‌ سوی پیامبرشان بازگشتند و پیرامون او گرد آمدند، پس خداوند آرامش درونی و یاری خود را بر سربازان اسلام نازل گرداند. اینک خداوند در خصوص این داستان چنین می‌فرماید:



« ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ» التوبة: ٢٦

«سپس (عنايت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصيب پيغمبرش و مؤمنان گرداند و لشكرهائي را (از فرشتگان براي تقويت قلب مسلمانان) فرو فرستاد كه شما ايشان را نمي‌ديديد، و (پيروز شديد و دشمنان شكست خوردند، و بدين وسيله) كافران را مجازات كرد، و اين است كيفر كافران (در اين جهان، و عذاب آخرت هم به جاي خود باقي است)».

رسول خداص پس از پایان نبرد، هنگام بازگشت به مدینه در مکانی به نام «جعرانه» غنایم را تقسیم نمود و از جواهری که روی جامه‌ی بلال رضی الله عنه انباشته بود، یک مشت به این و آن می‌داد. شخصی گفت: ای محمد! عدالت را رعایت کن. رسول خداص فرمود:

(ويلك ومن يعدل إذا لم أكن أعدل؟ لقد خبت وخسرت إن لم أكن أعدل).

«وای بر تو. اگر من عدالت را رعایت نکنم، چه کسی عدالت را رعایت خواهد کرد؟».

عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! بگذار تا گردن این منافق را بزنم. آن حضرتص فرمود:

(معاذ الله أن يتحدث الناس أني أقتل أصحابي، إن هذا وأصحابه يقرءون القرآن لا يجاوز حناجرهم يمرقون منه كما يمرق السهم من الرمية)( مسلم رقم 1063، البخاري رقم 3138.)

«من از این که مردم بگویند: محمد همراهانش را می‌کشد، به خدا پناه می‌برم». و افزود: «این مرد و پیروانش قرآن را تلاوت می‌کنند، در حالی که قرآن از حنجره‌هایشان پایین‌تر نمی‌رود. و آن‌ها به‌سان تیری که از کمان جدا می‌شود، از اسلام بیرون می‌شوند».

این موضع گیری عمربن خطاب رضی الله عنه در مقابل گستاخی و جسارتی که نسبت به پیامبراکرمص شد، بیانگر غیرت ایمانی عمر می‌باشد، زیرا عمر نمی‌تواند بی‌حرمتی به‌ محارم الهی را تحمل کند و کسی در حضور وی به‌ مقام نبوت و رسالت تعدی و تجاوز نماید. چنان که بی صبرانه به رسول خداص گفت: بگذار تا گردن این منافق را بزنم. این است برخورد فاروق با کسانی که به مقدسات اسلام توهین می‌نمایند.( صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص 200.)

همچنین در جعرانه با صحابی مشهور؛ یعلی بن امیه که مشتاق دیدن رسول خداص در هنگام نزول وحی بود، همکاری کرد تا به این خواسته‌اش برسد. یعلی می‌گوید: من دوست داشتم رسول خداص را هنگام نزول وحی ببینم. در جعرانه یکی از بادیه نشینان در حالی که عبایی پوشیده بود، نزد ایشان آمد و گفت: حکم کسی که با وجود بستن احرام عمره، عبا پوشیده و عطر زده، چیست؟ عمر رضی الله عنه به من اشاره کرد که بیا. من رفتم و رسول خداص را دیدم که رنگ چهره‌اش قرمز شده و همچون شخص خفته، خرناسه می‌کشد. سپس آن حالت از رسول خداص برطرف گردید و به پرسشگر فرمود:

(أين الذي بك فاغسله ثلاث مرات، وأما الجبّةُ فاترعها، ثم ضع في عمرتك كما تضع في حجك).

«مواد خوشبو را سه‌ مرتبه‌ بشوی و عبایت را در احرام عمره در بیاور همچنان که در حج در می‌آوری».( البخاري، رقم 4700، مسلم رقم 1180.)

عمربن خطاب رضی الله عنه در غزوه‌ی تبوک نیز مشارکت داشت و نصف دارایی خود را صرف هزینه‌های این غزوه نمود و هنگامی که مردم دچار کمبود خوراک شدند، به رسول خداص پیشنهاد دعای برکت داد. چنان که ابوهریره‌ رضی الله عنه می‌گوید: در غزوه ی تبوک، مردم دچار گرسنگی شدیدی شدند. بنابراین نزد رسول خداص آمدند و گفتند: اگر اجازه دهید، ما شتران بارکش خود را ذبح می‌کنیم؟ رسول خداص فرمود: اشکالی ندارد. آن‌گاه عمربن خطاب رضی الله عنه نزد رسول خداص آمد و گفت: ای رسول خدا! اگر آن‌ها این کار را بکنند، مرکبها از بین می‌رود و لشکر پیاده می‌شود. به نظر من بهتر است شما از آن‌ها بخواهید، باقیمانده‌ی توشه‌شان را جمع کنند، آن‌گاه شما بر آن دعای برکت نمایید؛ امید است خداوند در آن‌ها برکت عنایت نماید. چنان که رسول خداص این کار را کرد و زیر اندازی چرمی پهن نمود و از آنان خواست که باقیمانده‌ی توشه خود را در آن بریزند. آن‌ها چنین کردند؛ شخصی مقداری ذرت و یکی مقداری خرما و دیگری تکه‌ای نان آورد و بر روی آن زیر انداز، اندکی از خوراکهای گوناگون جمع شد. آن‌گاه رسول خداص دعای برکت نمود. سپس به مردم گفت: ظرفهایتان را بیاورید. چنان که همه‌ی لشکر ظرف‌های خود را آوردند و پر کردند و خوردند و سیر شدند و هنوز هم مقداری باقی ماند. آن‌گاه رسول خداص فرمود:

(أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أني رسول الله لا يلقى الله بها عبد غير شاك، فيحجب عن الجنة)

«من گواهی می‌دهم که معبود برحقی جز خدای یکتا نیست و من فرستاده او هستم. و افزود: هر کسی که به این دو چیز معتقد باشد و شک و تردیدی نسبت به آن‌ها در دل نداشته باشد، وارد بهشت خواهد شد». مسلم، ك الإيمان رقم 27.

اینها برخی از مواضع عمر رضی الله عنه در رکاب رسول خداص بود. بدون تردید عمر رضی الله عنه از همراهی با رسول خداص در غزوات مختلف، درسهای زیادی فرا گرفت که بعدا در پرتو آن‌ها امت را رهبری و راهنمایی نمود.

و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
     
  
مرد

 
اولین خطبه امیر‌المؤمنین عمربن خطاب رضی الله عنه پس از انتخاب

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه ‏الی یوم ‏الدین و ‏اما بعد‏:‏

ابوبکر درروز سه‌شنبه بیست و دوم ماه جمادی‌الآخر سال سیزدهم هجری وفات یافت، و حضرت عمربن خطاب بر پیکر او نماز میت خواند و همان روز دفن گردید.

در همان روز بزرگان اصحاب و اهل حل و عقد از جمله عمربن خطاب اجتماعی را ترتیب دادند. و توصیه و پیشنهاد مکتوب حضرت ابوبکر را در مورد جانشینی عمر رضی الله عنه مورد بررسی قرار دادند.

پس از گفتگو و تبادل نظر در همان نشست، اهل حل و عقد با انتخاب حضرت عمر به عنوان خلیفة مسلمین موافقت نموده و با او بیعت کردند!

بدین ترتیب مقام خلافت هیچگاه خالی نماند و بلافاصله پس از مرگ ابوبکر صدیق اصحاب با انتخاب خلیفة بعدی جالی خالی او را پر کردند و عمربن خطاب را جانشین او نمودند، درست همان کاری را که در زمان وفات رسول خدا انجام داده بودند که در همان روز وفات ایشان با ابوبکر صدیق بیعت کردند، تکرار نمودند!

اولین خطبه امیر‌المؤمنین عمربن خطاب رضی الله عنه

خلافت عمر فاروق از روز سه‌شنبه بیست و دوم جمادی‌الآخر سال سیزدهم هجری آغاز گردید!

پس از آنکه بیعت با او خاتمه یافت، بر روی منبر و پله‌ای پایین‌تر از جایی که ابوبکر صدیق می‌نشست، رفت و گفت :

«خداوندا! من ضعیف را قوت بده و من سخت‌گیر را مهربانی و نرمخویی عطا فرما! و من بخیل را سخاوتمند بگردان!»

قرآن را بخوانید تا به آن معرفت پیدا کنید! و به آن عمل نمائید تا اهل قرآن باشید و قبل از آنکه شما را مورد محاسبه قرار دهند، خود خویشتن را مورد بازخواست قرار داده و خود را برای روز بزرگ رستاخیز آماده کرده، روزی که در پیشگاه خداوند حاضر می‌شوید، که هیچ چیزی از شما پنهان نمی‌ماند، و هیچ کسی صاحب این حق نیست که در اموری که نافرمانی خداوند است از او فرمانبرداری شود!

شما هم شاهد باشید که من در رابطه با اموال بیت‌المال خود را همچون ولی و قیم کودکی‌ یتیم قرار داده‌ام، اگر بی‌نیاز بودم برای خود چیزی را از آن برنمی‌دارم و اگر نیازمند بودم، به صورتی شایسته از آن برای خود برخواهم داشت.»

او چند روز بعد از انتخاب شدن، در میان جمع مسلمانان خطابه‌ای را بیان نمود، که در بخش‌هایی از آن فرموده است :

«اطلاع پیدا کرده‌ام که عده‌ای از سخت‌گیری من نگران و از قاطعیت من دچار هراس گردیده‌اند، گفته‌اند : در شرایطی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در میان ما بود و در حالی که ابوبکر خلیفه مسلمانان بود او بر ما سخت می‌گرفت، اکنون که ایشان نیستند و زمام امور در دست او قرار گرفته چه خواهد کرد؟!

کسانی که این سخن را گفته‌اند، حق به جانب‌اند و راست گفته‌اند :

زمانی که با رسول خدا بوده و خدمتکارشان بودم، هیچ کس به اندازة او مهربان و نرمخو نبود و همانگونه بود که خداوند در موردش فرموده‌اند :

« بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ »(التوبه : 128)
«او نسبت به مؤمنین رؤوف و مهربان بود.»

اما من شمشیر از نیام برآمده‌ای در خدمت او بودم، تا وقتی که خود می‌خواست من را در نیام، یا به کار می‌گرفت. تا زمانی که در خدمت رسول خدا بوده، این چنین بودم! و تا زمانی وفات یافت از من راضی بود، و به خاطر آن خداوند را بسیار سپاس می‌گویم و به آن رضایت، افتخار می‌نمایم!

پس از رسول خدا صلی الله علیه وسلم ابوبکر ولی امر مسلمانان گردید، او کسی بود که هیچکس دلسوزی و کرامت و نرمخویی و مهربانیش را انکار نمی‌کرد، من خدمتکار و همکار او نیز بودم، سخت‌گیری خویش را با نرمخویی او در می‌آمیختم و شمشیر از نیام کشیده‌ای در اختیار او بودم و اگر می‌خواست مرا در نیام می‌کرد و چنانچه اراده می‌کرد مرا آزاد می‌گذاشت، من با او نیز این چنین بودم، تا اینکه خداوند در حالی روح او را نزد خود برد که از من راضی بود و به خاطر آن خداوند را بسیار سپاسگزارم و به آن افتخار می‌کنم!

ای مردم! اکنون زمام امور خود را به دست من داده‌اید، بدانید از آن سخت‌گیریها بسیار کم شده، که از آن تنها برای مقابله با اهل ستم و تجاوز بر حقوق مسلمین استفاده خواهم کرد، اما در برابر اهل دین و مسالمت‌جویان، از بسیاری از آنها آرام‌تر و نرمخوتر خواهم بود!

به هیچ کس اجازه نخواهم داد به دیگری ستم و یا حقوق او را پایمال نماید و سر ستمکاران بر زمین ساییده و پایم را بر روی گردنشان خواهم گذاشت، و تا زمانی به حق مردم گردن ننهند، پایم را برنخواهم داشت!

این گونه سخت‌گیری و قاطعیت را با ستمگران، اعمال خواهم کرد، و اما از طرف دیگر در برابر پاکان و پرهیزکارن خاشعانه چهرة خود را بر زمین نهاده و با آنان فروتن خواهم بود.

«ای مردم! شما هم بر من حق و حقوقی دارید که دوست دارم آنها را به شما یادآوری نمایم! تا از مطالبه آنها غفلت نکنید!

این حق شماست که تنها از راه صحیح و مشروع خراج و غنیمت‌هایی را که خداوند در اختیارتان می‌نهد، جمع‌آوری نمایم!

این حق شماست که آن اموال جمع‌آوری شده را در راه درست مصروف نمایم!

این حق شماست که با یاری خداوند به حقوق و مزایای شما بیفزایم! و از مرزهایتان پاسداری کنم.

این حق شماست که شما مردم را در معرض هلاکت و نابودی قرار ندهم!

این حق شماست که هر گاه از سوی ما به جایی اعزام شدید، مسئولیت و سرپرستی خانواده‌هایتان را بر عهد بگیرم!

ای بندگان خداوند از خداوند پروا کنید! و با خودداری از کارشکنی در کار من برای ادارة امورتان مرا یاری دهید! به وسیله امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت مرا بر کنترل نفس خویش کمک کنید! و در اموری که خداوند مرا متولی آن نموده با اندرز خویش از من حمایت کنید!

بیش از این سخنی ندارم و در پایان از خداوند متعال برای خود و شما درخواست مغفرت می‌نمایم.»

وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.‏
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
ازدواج رسول خداصلی الله علیه وسلم با حفصه دختر عمر رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحیم

عمر رضی الله عنه می‌گوید: وقتی دخترم رضی الله عنه حفصه) با از دست دادن شوهرش رضی الله عنه خنیس بن حذافه، که‌ یکی از اصحاب پیامبرص بود و در مدینه‌ وفات یافت) بیوه شد، نزد عثمان آمدم و گفتم: اگر تمایل داری حفصه را به عقدت در می‌آورم؛ عثمان گفت: من در این مورد می‌اندیشم. بعد از سپری شدن چند شب نزد من آمد و گفت: فعلاً قصد ازدواج ندارم. سپس نزد ابوبکر رفتم و به ایشان پیشنهاد ازدواج با حفصه را دادم. او به من جوابی نداد. و من به خاطر این رفتار وی شدیداً ناراحت شدم. چند شب سپری شد. آن‌گاه رسول خداص از حفصه خواستگاری نمود و من او را به عقد ایشان درآوردم. سپس ابوبکر نزد من آمد و گفت: شاید تو از برخورد من ناراحت شده‌ای؟ عمر گفت: بلی. ابوبکر گفت: علت این سکوت من این بود که از رسول خداص شنیده بودم که به حفصه علاقه دارد، بنابراین نخواستم راز رسول خدا را افشا کنم. و منتظر ماندم که اگر ایشان اقدام ننماید خودم اقدام بکنم. رضی الله عنه البخاري، ك النكاح، رقم 5122، عمربن الخطاب، محمد رشيد ص23.)

موضعگیری عمر رضی الله عنه در اختلافات خانوادگی پیامبر

ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: همواره می‌خواستم در مورد آن دو همسر رسول خدا از عمر رضی الله عنه سؤال کنم که در قرآن از آن‌ها ذکری به میان آمده است:

«اگر به سوي خدا برگرديد و توبه كنيد رضی الله عنه خداوند برگشت و توبه شما را مي‌پذيرد) چرا كه دلهايتان رضی الله عنه از حفظ سرّ كه پيغمبر دوست مي‌داشت) منحرف گشته است».

ولی موفق نشدم تا این که ایشان عازم حج شد و من هم در آن سفر همراه ایشان بودم. در میان راه، عمر رضی الله عنه برای تجدید وضو از ما فاصله گرفت، وقتی برگشت من برای او آب می‌ریختم تا وضو بسازد. در همین اثنا پرسیدم: آن دو همسر رسول خدا که در قرآن از آنان ذکری به میان آمده است، کدام‌اند؟ آن‌جا که‌ خداوند می‌فرماید:

«إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ» التحريم: ٤

عمر رضی الله عنه گفت: ابن عباس! از تو در شگفتم! آن‌ها عائشه و حفصه هستند. سپس حدیث را ادامه داد و گفت: ما قریشی‌ها بر زنان خود غالب بودیم. وقتی به مدینه آمدیم با ملتی روبرو شدیم که مغلوب زنان خود بودند. از این‌رو زنان ما نیز چنین آدابی را از زنان مدینه‌ فرا گرفتند، گفت: منزل من در اطراف مدینه‌ و در میان بنی‌امیه‌ بن زید بود. من روزی بر همسر خود خشم گرفتم دیدم جواب مرا داد. من ناراحت شدم. همسرم گفت: از این که جواب تو را دادم ناراحت شدی؟ به خدا همسران رسول خدا در مقابل حرف او حرف می‌زنند و گاهی شب تا صبح با او قهر می‌کنند! عمر رضی الله عنه می‌گوید: نزد حفصه رفتم و حقیقت امر را از او جویا شدم. حفصه سخن همسرم را تأیید کرد و گفت: ما چنین می‌کنیم. گفتم: هر کدام از شما چنین بکند بدبخت خواهد شد. آیا از خشم خدا نمی‌هراسید؟ و به حفصه گفتم: از این به بعد حق نداری با رسول خدا چنین برخورد کنی و هر چه خواستی از من بخواه و مبادا این که به رقیب خود رضی الله عنه عائشه) حسادت بورزی كه نزد رسول خدا محبوب‌تر است.

عمر رضی الله عنه در ادامه‌ی سخنانش گفت: من همسایه‌ای از انصار داشتم که ما به نوبت در مجلس رسول خدا حاضر می‌شدیم. هر چه را او می‌شنید به اطلاع من می‌رساند و هر چه را من می شنیدم به اطلاع او می‌رساندم. تا این که روزی همسایه‌ام بر در خانه‌ایم آمد و درب را محکم زد. در آن ایام سخن طایفه‌ی غسان بر سر زبآن‌ها بود که قصد حمله به مدینه را داشتند. او به من گفت: مسأله مهمی پیش آمده است، گفتم: آیا غسآن‌ها حمله کرده‌اند؟ گفت: خیر. قضیه مهم‌تر از این است؛ رسول خدا همسرانش را طلاق داده است. گفتم: حفصه بدبخت شد. من می‌دانستم که این اتفاق خواهد افتاد. صبح روز بعد به خانه‌ی حفصه رفتم، دیدم که نشسته و گریه می‌کند. گفتم: رسول خدا شما را طلاق داده است؟ گفت: نمی‌دانم او از ما فاصله گرفته است. من جایی رفتم که رسول خدا تشریف داشت و به غلام سیاه رنگی که در آن‌جا بود گفتم: می‌خواهم با رسول خدا ملاقات کنم. او داخل رفت و سپس بیرون شد و گفت: برای شما اجازه خواستم اما رسول خدا چیزی نفرمود. من به مسجد رفتم، دیدم کنار منبر رسول خدا گروهی نشسته و گریه می‌کنند. اندکی با آن‌ها نشستم اما طاقت نیاوردم. دوباره برگشتم و به غلام گفتم: برای من اجازه بگیر. غلام داخل رفت و برگشت و گفت: من اسم شما را بردم اما رسول خدا جوابی نداد. عمر رضی الله عنه می‌گوید: داشتم بر می‌گشتم که غلام، مرا صدا زد و گفت: پیامبر به شما اجازه‌ی ورود دادند. بر آن حضرت وارد شدم و سلام کردم. ایشان بر متکایی پر از ماسه تکیه زده بود که آثار آن بر پهلویش هویدا بود. من عرض کردم: ای رسول خدا! زنانت را طلاق داده‌ای؟ فرمود: خیر. من با صدای بلند تکبیر گفتم. سپس به رسول خدا گفتم: زنان ما از زنان مدینه آموزش دیده‌اند و بر ما غالب شده‌اند و ماجرای خود و همسرم را بیان کردم و گفتم قبل از این به حفصه نصیحت کرده‌ام. رسول خدا تبسم فرمود. سپس از ایشان اجازه گرفتم که بنشینم. به من اجازه داد. وقتی به اطراف خود نگریستم، به خدا در خانه‌ی ایشان جز سه عدد پوست چیزی ندیدم. گفتم: ای رسول خدا! از خدا بخواه که بر امتت دروازه‌های روزی را بگشاید. همان طور که اهل فارس و روم با این که خدا را عبادت نمی‌کنند از گستردگی روزی برخوردار هستند.

رسول خدا، راست نشست و گفت:

رضی الله عنه أفي شك أنت يا ابن الخطاب؟ أولئك قوم عُجِّلت لهم طيباتهم في الحياة الدنيا).

«ای پسر خطاب! مگر شک داری؟ آن‌ها ملتی هستند کــه روزی آن‌ها در دنیا به آنان داده شده است».

آنگاه گفتم: ای رسول خدا! برای من از خدا طلب آمرزش نما. رسول خداص سوگند خورده بود که تا یک ماه نزد همسران خود نرود تا این که از جانب خدا سرزنش گردید.( مسند احمد 222 بر اساس شرايط شیخین صحیح است.)

و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
اسلام راستین را واقعا باید کجا جستجو کرد

در پدر و مادری که دخترشان را به گونه ای تربیت کردند که همواره رسول خدا را ازرده نماید

ابوبکر و عمر هردو پدر زنهای پیامبرند و حفصه و عایشه دختران ایشان هستند

فقط به گوشه ای از تربیت این دو زن توجه کنید تا بدانید عمر و ابوبکر چه دسته گلهایی را پرورش دادند


۱-عایشه از خصوصی ترین رفتارهای پیامبر و از اعمال زناشویی اش با پیامبر برای مردان نامحرم تعریف میکند


۲-پیامبر خانه عایشه را محل فتنه اعلام میکند

۳-حفصه شب و در هنگام حضور پیامبر در خانه اش ایشان را ترک میکند و چون این عمل وی طول میکشد کنیزی به حضور پیامبر میاید و در خواست نزدیکی میکند و وقتی حفصه برگشته و ماریه را در اتاقش میبیند انچنان کولی بازی در میاورد که پیامبر به خاطر ابرویش قسم میخورد دیگر با ماریه نزدیکی نکند

۴- عایشه و حفصه به قدری حسود بودند که وقتی پیامبر از شربت عسلی که زینب برایش درست کرده بود تعریف کرد با هم توطئه کردند و گفتند دهان پیامبر بوی موم میدهد تا جایی که ایشان قسم خورد دیگر عیل نخورد

۵- این دو زن بی اخلاق باعث شدند دو بار خدا پیامبر را با عتاب خطاب نماید

۶-حفصه راز پیامبر را به عایشه فاش کرد و باعث شد خدا انان را در قران مورد عتاب قرار دهد

۷- عایشه با بی توجهی و شیطنت باعث شد از کاروان جا بماند و با جوانی همراه شد که قبلها عاشق عایشه بود و یک شب را با او تنها در بیابان گذراند و انقدر پیامبر از این عمل ناراحت بود که خدا ایه ای مبنی بر پاکی دامان عایشه از این جریان را نازل کرد

۸- عایشه و حفصه توطئه گر بودند چون در دامان توطئه گران بزرگ شده بو.دند

بی حیا بودند و از ازار پیامبر ابایی نداشتند ...به ابروی خود اهمیت نمیدانند و در حسادت سر امد بودند و این حاصل تربیت در دامان مردانی چجون ابوبکر و عمر است
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
mohan1978: پیامبر خانه عایشه را محل فتنه اعلام میکند
خونه عایشه که همون خونه پیامبره و عایشه خونه از خونه باباش نیاورده بود که !!!!!!
یعنی خونه پیامبر همون محل فتنه هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
mohan1978: بی حیا بودند و از ازار پیامبر ابایی نداشتند ...به ابروی خود اهمیت نمیدانند و در حسادت سر امد بودند و این حاصل تربیت در دامان مردانی چجون ابوبکر و عمر است
خداییش اگه یه کم به مطالب و سخنان اهل سنت گوش بدیم ن توهینی به ائمه شیعه هست نه بی ادبی به پیامبر و همسرانش مثل خدیجه اما وقتی آدم سخنان یه شیعه رو میشنوه که ناموس پیامبر رو هتک حرمت میکنند حال آدم بهم میخوره یعنی واقعا ما از پیامبر و اهل بیتش بیشتر میدونیم که به ناموس رسول خدا توهین میکنیم وقتی پیامبر خودش زنانش رو با وجود اون چیزهائی که ما ازشون نقل میکنیم و به رخ اهل سنت میکشیم طلاق نداده و از اونها دوری هم نکرده ما کی هستیم که به ناموس اون بی حرمتی کنیم؟
     
  
مرد

 
apadanakamali: خونه عایشه که همون خونه پیامبره و عایشه خونه از خونه باباش نیاورده بود که !!!!!!
یعنی خونه پیامبر همون محل فتنه هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من تمام مطالب رو از کتب بسیار منعتبر شما نقل میکنم بارها نقل کردم و باز هم نقل میکنم اگر خواستی از صحیح بخاری

حرمت امام زاده به متولی اونه

وقتی خوده بزرگانه شما و البته خود عایشه و عمر و ابوبکر ادب رو رعایت نکردن و این کار ها رو کردن و خود شما اهل سنت روایت کردین تقصیر ما چیه

مقصر کسی است که گند میزند نه کسی که میگوید پیف پیف

شما یه مورد بی ادبی و ازار و کار ناشایست از حضرت خدیجه و معصومین ما اول پیدا کن بعد بیار چه در کتب معتبر سنی چه در شیعه

این کارها با انکار درست نمیشه تاریخ برا همین خوبه که چهره واقعی افراد رو مشخص میکنه

تمام مطالبی که من در مورد عایشه نوشتم از صحیحین و ۴ کتاب دیگر معتبر و مورد قبول اهل سنت است

جالبه که وقتی اونها این مطالب رو نوشتن بی ادبی نبوده و حالا که ما عنوان میکنیم بی ادبی است



apadanakamali: خونه عایشه که همون خونه پیامبره و عایشه خونه از خونه باباش نیاورده بود که !!!!!!
برادر گرامی خونه حضرت لوط هم ماله حضرت لوط بود اما زنش رفت رو پشت بوم و مردم رو با دود خبر کرد که برای لوط مهمون هایی اومده و همه رو خبر کرد بیان و با اون مهمانها لواط کنن

اینجا خدشه ای به پیامبر خدا نبوده بلکه به زنش بوده و تو میدونی که خدا در قران عایشه و حفصه رو با زنان کدوم پیامبران مثال زده

ضمنا بخاطر تعدد زنها این خونه ها معروف به همون زنه ساکن در اون خونه بوده مثل غرفه عایشه و حفصه پس میشه تصور کرد پیامبر از اشاره به خونه عایشه و فرمودن این کلمه که خاستگاه فتنه اونجا هست منظورشون کی بوده

ضمنا باز هم میگم این روایت در کتب معتبر شما اومده نه کتب شیعیان

اگر نقل روایات موجود در کتب معتبر اهل سنت بی ادبی است دیگه اون رو باید شاهکار دانست
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  ویرایش شده توسط: mohan1978   
مرد

 
apadanakamali: خونه عایشه که همون خونه پیامبره و عایشه خونه از خونه باباش نیاورده بود که !!!!!!
یعنی خونه پیامبر همون محل فتنه هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
طرف یه روایتی رو میره از یه جا کپی پیست میکنه بدون اینکه بدونه چیه و درسته یا غلط!
تو یه تاپیک دیگه برات نوشتم که باید برای درک درست قرآن و احادیث باید به عربی تا حدودی مسلط باشی و مسلما هر چه مسلط تر درک هم از قرآن بهتر
اسون یه روایت آورده بدون اینکه نظر بخاری رو هم در موردش بیاره و معلوم نیست که بخاری زیر این روایتش نوشته "صحیح" " حسن" "ضعیف" یا " موضوع"
برای آوردن روایت از بخاری یا مسلم باید بخاری شناس و مسلم شناس باشی تا بتونی در مورد اونچه گفتن درک درستی داشته باشی
مثلا مسلم شیوه اش در آوردن روایات اینه که کتابش دارای ابواب مختلفیه و اون روایت اول در هر باب روایت اصلی و مورد نظرشه و برای توضیح اون روایت اصلی میاد و روایات متعددی رو در ادامه بعنوان توضیح میاره حالا ممکنه روایات بعدی از نظر صحت و سقم در مراتب مختلفی باشه ، فرد نابلد میاد و این روایاتی که برای توضیح روایت اصلی آورده رو سند میگیره و میگه ببین! این روایت تو کتاب مسلمه بدون اینکه بفهمه چرا این راویت تو اون کتاب اومده
در مورد روایت فتنه تو خونه عایشه که این آقا آورده هم همینه و بخاری و مسلم هر دو به یک شیوه نقل کردن
تو روایت اصلی هست که پیامبر با دست به سوی شرق اشاره کرد و گفت فتنه از این طرف میاد ، خونه یا حجره همه زنان پیامبر هم از سوی شرق مسجد بوده و اولین خونه که درش هم به مسجد بوده حجره پیامبر و عایشه بوده ، بعد در ادامه توضیح این فتنه میان و روایات دیگه ای رو میارن که یکیش اینه که "فتنه از سوی خونه عایشه میاد " و دیگری میگه "فتنه از درون خونه عایشه میاد"
حالا آقایون و یکیش این آقا روایت اصلی رو از صحیحین نقل نمیکنن و میرن به روایتی که برای توضیح آورده استناد میکنن و میگن ببین تو کتب معتبر خودشون هست!

apadanakamali: یعنی واقعا ما از پیامبر و اهل بیتش بیشتر میدونیم که به ناموس رسول خدا توهین میکنیم وقتی پیامبر خودش زنانش رو با وجود اون چیزهائی که ما ازشون نقل میکنیم و به رخ اهل سنت میکشیم طلاق نداده و از اونها دوری هم نکرده ما کی هستیم که به ناموس اون بی حرمتی کنیم؟
کفار و مشرکین و منافقین تنها کسانی بودن که به پیامبر و همسرانش توهین میکردن و افترا می بستن، مگر منافقین نبودن که قضیه "افک" رو مطرح کردن اینها هم همونجور
     
  
مرد

 
rostam91: کفار و مشرکین و منافقین تنها کسانی بودن که به پیامبر و همسرانش توهین میکردن و افترا می بستن، مگر منافقین نبودن که قضیه "افک" رو مطرح کردن اینها هم همونجور
من شهادتین گفتم پس لقب کافر و مشرک برای من به کار بردن تهمت است

ضمنا بزرگوار

این چیزهایی که من گفتم مگر در کتب معتبر خود شما اهل سنت نیست ؟؟؟

من از کتب خودتون گفتم


پس بخاری و مسلم و صاتحبان سنن رو هم شما کافر و مشرک میدونی

در مورد عایشه

مگر زن لوط و زن برخی از پیامبران کافر نبودن و منافق نبودن .....مگر در قران نمیگه زنان پیامبر ممتاز هستند مشروط به اینکه تقوا رو نگه دارن

حرف ما هم اینه که عایشه تقوا رو نگه نداشت

مگر عایشه و حفصه رو خدا با زنان پیامبران قبلی که منافق بودن مقایسه نکرده و تهدید نکرده

شما چاره ای ندارید جز قایم کردن این سوتی ها چون اگر این حرفها رو نزنین و سر این حرفها باز شه از هزار جای دیگه این بزگواران؟؟؟[quote=rostam91]
هم آبرو خواهد رفت
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
صفحه  صفحه 13 از 74:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  73  74  پسین » 
مذهب
مذهب

Real Islam - اسلام راستین

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA