انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 31 از 74:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  73  74  پسین »

Real Islam - اسلام راستین


مرد

 
mnomno: اونا که می گن عربها وحشین، این جملشون از سر تعصب چونک زندگی اونا به صورت قبیله ای بوده و معلوم که درگیری برای حفظ جان و مالشون زیاد بیش میاد البته نظر شخصی من ولی مطمئن نیستم چقدر باهم درگیر بودن.
همه این حقد و کینه نسبت به اعراب بخاطر اشغال ایران بدست عربهاست چون ایرانیها از قدیم خودشون رو بالاتر و برتر و متمدن تر از نژادهای دیگه میدونستن برای همین طاقت اینکه توسط اعرابی که بیشتر بیابان گرد بودن شکست بخورن رو نداشتن برای همین از القابی نظیر اعزاب پا برهنه سوسمار خور استفاده میکنن، امروزه اگه مغولها بودن یا نوادگان اسکندر و این برخورد فرهنگی که الآن با اعراب هست رو داشتن هم همینطور بود
من خودم ایرانیم به ایرانی بودن خودم هم می بالم ولی این دلیل نمیشه که به اعراب توهین کنم ، مسلما فرهنگ اعراب قبل از اسلام بسیار بدوی و غیر متمدنانه بوده اما اعراب بعد از اسلام واقعا با فرهنگی غنی نشات گرفته از تعالیم پیامبر بودن و برای همین مردم ایران در اون زمان خیلی زود حکومت جدید که اعراب بودن رو پذیرفتند و همین فرهنگ اسلامی بود که باعث شکوفائی دانش و علوم در ایران تا قبل از صفویه شد بزرگانی همچون بو علی سینا، بیرونی ، رازی و شعرای دیگه از همین فرهنگ اسلامی که اعراب آوردن برخاستن
mnomno: از نظر حلال و حرام چیزی که می دونم پیامبر و بعضی صحابه مثل عمر ضب نمی خوردند اما نگفتند که خوردنش حرامه (این از نظر شرعی).
دیگه باید به یه چیزی گیر داده بشه و وقتی کم میارن تا غذاها و پوشش اونها هم میرن
mnomno: - بعضی ها هم میگن که عمر ترسو بوده یا وحشی و ...، اصلا بی مورده عمر قبلا از اسلام هم شهرت عدل و قدرت... داشته و از قبل به عنوان مرد قابل احترام بین مردم معروف بود.
جالبه که خلیفه ترسو در زمان خلافتش به چنین فتوحاتی میرسه که معاویه و دیگر سران اموی و عباسی هم نرسیدند ، در زمان همین حکومت عمر اسلام به اوج شکوفائی و قدرتی که داشته میرسه، آیا یه ترسو میتونه اینگونه مملکتش رو بسازه
mnomno: البته از سر کینه اینو می گید وگرنه میتونستید برید کتاب های مختلف با منابع متفاوت بخونید (کپی برداری چیزی خیلی خوبی نیست).
کسی که هنوز نمیدونه تو مملکتش بر سر مردم چی میاد و فکر میکنه وضع مردم روز به روز بهتر میشه بهتر از این کاری نمی تونه بکنه ، ایشون اگه یه ذره با فکر و تخیل خودش مطالبش رو بنویسه میشه مثل همین موضوع ماشین پراید! mnomno: من موندم که چگونه عثمان با اینکه ثروتمند بوده از دستتون جون سالم بدر برده. یعنی لابد می گفتید پول بیت المال یا فلان احتمالا جنگ و دعوای با اون ندارید.
عثمان که کاری به اینها نداشته، براشون ابوبکر مهمه که عنوان خلیفه اول رو یدک میکشه و یار غار پیامبر بوده و عمر اونهم نه بواسطه دشمنی که به دروغ میگن با علی داشت بلکه بواسطه اینکه ایران رو اشغال کرد و ابهت امپراطوری ایران رو در هم شکست!
همین آقا که اسمش رو آمتیس گذاشته قبلا موهان بود و این آقای موهان تو همین انجمن تو قسمت سکسی یه تاپیک زده بود بنام " سکس ضربدری " و اینو ترویج میداد البته به قول خودش فانتزی اونو، اینقدر من گفتم به تاپیک خودت برس بهتره که دیگه از اون نام استفاده نمیکنه و با این نام که مدعی هست همسرشه میاد پست میزاره ، از چنین فردی با اون ایده ها بهتر از این هم نمیشه انتظار داشت
     
  
مرد

 
rostam91: پیامبر هم از سوی خدا دستور داشته و به مسلمانان گفته فرار کنید
خوده پیامبر میون دشمن مونده بود و فقط علی از او دفاع منیکرد بعد به بقیه دستور فرار میداد ؟؟؟؟

rostam91: حداقل اش اینه که جلوی در خونه علی باهاش کاری کرد که علی لام تا کام حرف نزد حتی دخترش رو هم به ازدواج خودش در آورد لام تا کام حرف نزد اسم خودش رو بر روی پسرش گذاشت لام تا کام هم علی حرفی نزد چون جراتش رو نداشت
من هم دست یک ادم لات و مست و خشن ببینم قمه هم داره و قدرت هم داره سکوت میکنم

ضمنا دوستتون اپادانا مدارکی از ازدواج ام کلثوم با عمر اورد که نشون میداد چگونه صورت گرفته گرچه قطعی هم نیست

اما فرضا هم باشه عمر تهدید کرد که خاندان علی رو از بین میبره و به علی ع تهمت دزدی زده و دستش را قطع میکمند و سپس با ام کلثون ازدواج خواهد

همچین ازدواجی واقعا نشانه محبت و قدرته حتما

rostam91: الآن هم اعراب سوسمار میخورن شیعیان قطیف و بحرین هم همینطور یعنی چون برای شما چنش آوره نباید بخورن؟!

چه اجباری دارید دروغ بگید ...شیعیان قطیف و بحرین و سوسمار خوردن واقعا که چرا اینقدر راحت چیزهایی که نمیدونید میگید چیزی به اسم خدا هست که ادم باید به احترام و ترس از عقوبت او دروغ نگه

rostam91: در خشونت ذاتی عمر شکی نیست و اگر سیلی زده ، دختر پیامبر بی کس نبوده مرد داشته و کسی که به غیرت مشهوره و بنظرم بهتر از هر کسی میدونسته فاطمه ناموسشه ، خوب دفاع میکرد چرا ترسید؟!
جالبه به عمر ایراد نمیگیری که چرا سیلی زده بعد به علی ایراد میگیری چرا نرفته دفاع کنه ؟؟؟؟؟

چون زهرا چند روز صورت رو از علی پوشاند

واینکه عمر کلا مترصد این بود که بواسطه هر بهانه همون جا علی و خاندان او رو از بین ببره

rostam91: حتما هم نتیجه میگیری فردسی شیعه بوده؟!

گرچه برام هنر اون مهمتره

شعر رو اونقدر دو پهلبو گفته کهخ کسی نتونه ایراد بهش بگیره ولی یک کلام کلید ماجراست و اینکه میگه منم خاک پای وصی

ضمنا شعر همین مقدار که من اوردم در مورد خلفا و علی و پیامبره و بقیه ادامه شعره

rostam91: پس بسیاری از شهدای گمنام رو تو قله کوهها دفتن میکنن برای اینه!

فک کنتی علتش رو میفهمی سخت نیست

rostam91: خالی از اغراق نیست یعنی میتونه درست
شما عربی رو بهتر میفهمی انگار

خالی از اغراق نیست یعنی در اون غلو شده و احتمال صحت کلیت اون مطلب کمه
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
rostam91: اولا مردم عوام یک جامعهو اکثریت رو کارگران ، معلمین و کارمندان اون جامعه تشکیل میدن نه طلا فروشان

بحث کلیت است

در افزایش قیمت هر کس سرمایه غیر منقول داره و غیر نقدی سرمایه اش افزایش پیدا میکنه وهر کس هم نداره قدرت خریدش میاد پایین

rostam91: پس اقتصاد جامعه با میزان درآمد اون اقشار سنجیده میشه که درآمدشون مشخصتر

خیر با درامد سرانه سنجیده میشه و رشد اقتصادی

rostam91: دیگه نمی دونم چطوری مثال بزنم

داری حرفهای منو تکرار میکنی برو پست رو بخون گفتم برای کسی که سرمایه غیر منفقول داره افزایش سرمایه در پی داره و برای کسی که هیچ نداره کاهش قدرت خرید

کارمندی که دوسال پیش یک پراید و مثلا خونه داشته امسال به سرمایه غیر موثر یا ثابتش افزوده شده و اگر پارسال بوده جمعا ۲۰۰ میلیون الان شده ۳۰۰ تا پس سرمایه اش زیاد شده ولی قدرت خریدش کم شده

این اوضاع همیشه برای کسی که هیچ چی نداره باعث ضرره



من حسابدارم ۱۵ ساله گرچه سر شغل خودم نیستم و الان کار ازاد دارم پس برای من از اقتصاد نگو
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
rostam91: بزرگانی همچون بو علی سینا، بیرونی ، رازی و شعرای دیگه از همین فرهنگ اسلامی که اعراب آوردن برخاستن
دو عالم شیعه که و هر دو از دست همین جانشینان سنی خلفا دربدر بودند ونتونستند همه علم خود را بروز بدهند

rostam91: دیگه باید به یه چیزی گیر داده بشه و وقتی کم میارن تا غذاها و پوشش اونها هم میرن

یک سوزن به خودتون ....شما نبودید که اول شروع کردید به نوع نذری دادن شیعه که چرا به پولدارها دادن ؟؟؟؟؟

الان هم بحث سر کثیفی ذاتی خیلی از اعرابه که کلا معروفن بهش هنوز هم همینطور هستند کثیف و بی بهداشت

rostam91: همین فرهنگ اسلامی بود که باعث شکوفائی دانش و علوم در ایران تا قبل از صفویه شد بزرگانی همچون بو علی سینا، بیرونی ، رازی و شعرای دیگه از همین فرهنگ اسلامی که اعراب آوردن برخاستن
ایران همواره مهد تمدن و علم و دانش بوده و البته اسلام رو هم در خودش حل کرده ...امثل خیلی از مهاجمهای دیگه

rostam91: جالبه که خلیفه ترسو در زمان خلافتش به چنین فتوحاتی میرسه که معاویه و دیگر سران اموی و عباسی هم نرسیدند ، در زمان همین حکومت عمر اسلام به اوج شکوفائی و قدرتی که داشته میرسه، آیا یه ترسو میتونه اینگونه مملکتش رو بسازه
شخصیت او ترسو بوده و پشت لشگر و سردارانش قایم شده بوده تو یک کدوم از این حمله ها بوده و جنگیده ایا

یک بچه رو هم بزاری و بهش میلیون تا سرباز بدی خدا رو هم بنده نمیشه دیگه

rostam91: کسی که هنوز نمیدونه تو مملکتش بر سر مردم چی میاد و فکر میکنه وضع مردم روز به روز بهتر میشه بهتر از این کاری نمی تونه بکنه ، ایشون اگه یه ذره با فکر و تخیل خودش مطالبش رو بنویسه میشه مثل همین موضوع ماشین پراید!
متاسفم واقعا ........

هوطنان من در هر شرایطی توان ایجاد یک زندگی مناسب رو برا خودشون دارن حالا طرف شما همش چشم بدست این و اون دارن مقصر خودتون هستید

rostam91: همین آقا که اسمش رو آمتیس گذاشته قبلا موهان بود و این آقای موهان تو همین انجمن تو قسمت سکسی یه تاپیک زده بود بنام " سکس ضربدری " و اینو ترویج میداد البته به قول خودش فانتزی اونو، اینقدر من گفتم به تاپیک خودت برس بهتره که دیگه از اون نام استفاده نمیکنه و با این نام که مدعی هست همسرشه میاد پست میزاره ، از چنین فردی با اون ایده ها بهتر از این هم نمیشه انتظار داشت
درک میکنم براتون سخته که یک نفر دایم دروغ ها و تحریفات شما رو رو کنه

اینکه من کی هستم و چی هستم به خودم مربوطه شما جواب هات رو بده چیکار داری کی کیه شما هم قبلا بااسم دیگه میومدی و یکباره عوضش کردی

این روش برخی ادمهاست که وقتی در مقابله کم میارن میرن سراغ باقی مسائل برام مهم نیست من کاری نکردم که خجالت بکشم هر کس بره تو پست من متوجه میشه اون تاپیک برای جلوگیری از تبعات بعدی سکس های ضربدری
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
ametis: کارمندی که دوسال پیش یک پراید و مثلا خونه داشته امسال به سرمایه غیر موثر یا ثابتش افزوده شده و اگر پارسال بوده جمعا ۲۰۰ میلیون الان شده ۳۰۰ تا پس سرمایه اش زیاد شده ولی قدرت خریدش کم شده
باور کن از اقتصاد هیچ نمی دونی
سرمایه وقتی افزایش پیدا میکنه که ارزش پول ثابت باشه نه اینکه به موازات کاهش پول ملی جنس یا سرمایه بر اثر تورم بره بالا
مثل اینکه اون خوشبینیت راجب کاهش دلار لحظه ای بود و همه ارزها برگشت سر جای اولش
سوم هفته قبل ماهی شیر خریدم کیلو ۱۴۰۰۰ تومن امروز دوباره رفتم بخرم میگه هر کیلو ۲۵۰۰۰ بعد از تخفیف ۲۱۰۰۰ میدم یعنی ۵۰ درصد قیمت نسبت به هفته گذشته رفته بالا در حالی که در آمد هیچ کارمند و کارگری تو این مدت بالا نرفته اینو میگن کاهش قدرت خرید میگن فقیر تر شدن جامعه و فکر نکن ماهی فروشه بیشتر سود کرده چون اون هم ماهی رو با هزینه بیشتری تهیه کرده برای فروش ametis: من حسابدارم ۱۵ ساله گرچه سر شغل خودم نیستم و الان کار ازاد دارم پس برای من از اقتصاد نگو
وای بحال جائی که تو حسابدارش باشی با این موضوع به این سادگی ametis: یک سوزن به خودتون ....شما نبودید که اول شروع کردید به نوع نذری دادن شیعه که چرا به پولدارها دادن ؟؟؟؟؟
من بحث نذری و قربانی کردم که ازش بعنوان عبادت استفاده میشه چه ربطی به سوسمار خوردن یا نخوزدن داره؟! یعنی از دید تو این دو اینقدر شبیه به همه؟ ametis: ایران همواره مهد تمدن و علم و دانش بوده و البته اسلام رو هم در خودش حل کرده ...امثل خیلی از مهاجمهای دیگه
اسلام در ایران حل شده یا ایران در اسلام؟ تمام کارهای دینی ایرانیها از اسلام نشات گرفته بعلاوه نزدیک به یک سوم لغاتی که مدعی هستیم روزانه فارسی میگیم عربیه، دین و ایینمون زو از اعراب گرفتیم! ametis: شخصیت او ترسو بوده و پشت لشگر و سردارانش قایم شده بوده تو یک کدوم از این حمله ها بوده و جنگیده ایا

یک بچه رو هم بزاری و بهش میلیون تا سرباز بدی خدا رو هم بنده نمیشه دیگه
طرز فکر رو ببینید؟ چرا هندیها با اون سپاه عظیم در برابر نادرشاه تسلیم شدند؟!چرا ایرانیها با اون همه سردار اسطوره ای و شاه ترسوئی مثل یزدگرد در برابر اعراب دوام نیاورد، نه جانم پیروزی در هر ضمینه ای یکی از عواملش وجود رئیسی مدبر و شجاع و کاردانه(لااقل ویکی مورد علاقه ات رو در مورد عمر بخون و کارهاش رو ببین) ametis: هوطنان من در هر شرایطی توان ایجاد یک زندگی مناسب رو برا خودشون دارن حالا طرف شما همش چشم بدست این و اون دارن مقصر خودتون هستید
هنوز حلبی آبادهای جنوب تهران رو ندیدی، فکر میکنی تو گلستان و بهشت زندگی میکنی! البته وضع از این هم بدتر میشه کجاش رو دیدی!
     
  
مرد

 
ametis: خوده پیامبر میون دشمن مونده بود و فقط علی از او دفاع منیکرد بعد به بقیه دستور فرار میداد ؟؟؟؟
در مورد اینکه کی دفاع میکرد پست خواهم گذاشت که کدوم صحابی دفاع میکردن ametis: من هم دست یک ادم لات و مست و خشن ببینم قمه هم داره و قدرت هم داره سکوت میکنم
سکوت نه می ترسی! ametis: ضمنا دوستتون اپادانا مدارکی از ازدواج ام کلثوم با عمر اورد که نشون میداد چگونه صورت گرفته گرچه قطعی هم نیست
اگه دقت کردپه باشی مدارک مال کتب خودتون بود که از دهان یه آیت الله گفته شد و برای این گذاشتند که بهت ثابت کنن تو کتب خودتون به اون ازدواج اقرار کردن حالا برای ماست مالی قضیه گفتن به زور بوده در حالی که مدارک تو کتب ما همه دال بر اینه که از روی شفا و محبت بوده ametis: جالبه به عمر ایراد نمیگیری که چرا سیلی زده بعد به علی ایراد میگیری چرا نرفته دفاع کنه ؟؟؟؟؟
بهش ایراد نمیگیرم چون میدونم نزده اما میگم شما که مدعی هستی زده چرا علی ایستاد و تماشا کرد!من دارم به کنایه مطالبم رو بهت میگم اما شما نمیگیری! ametis: واینکه عمر کلا مترصد این بود که بواسطه هر بهانه همون جا علی و خاندان او رو از بین ببره
یعنی وقتی دختر پیامبر رو از بین برد علی رو هم میتونست ببره ، کی جلوش رو میگرفت؟! ametis: ضمنا شعر همین مقدار که من اوردم در مورد خلفا و علی و پیامبره و بقیه ادامه شعره
اشعار دیه اون رو در باب خلفا میخواهی برات بیارم؟باز هم هستا!
     
  
مرد

 
صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند (البته این یکی از دست اونها کمی آسوده تره) سلمان فارسی ( رضی الله عنه)

سلمان جزو اهل بیت ما است (محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم)
او مردی است که قبل از اینکه به حق برسد قلبش ندای حق را استجابت کرده بود و شهرها و ممالک را در جستجوی آن سپری کرد. او مردی است که خداوند بوسیله او در جنگ احزاب مسلمانان را پیروز گرداند و بهشت مشتاق او بود. بله به خدا سوگند بهشت مشتاق او بود. او فرزند اسلام بود و دائماً به آن افتخار می‏کرد و می‏گفت: پدرم اسلام است و من جز آن پدری ندارم زمانی که دیگران به قیس یا تمیم افتخار می‏کنند.

تاریخ اسلام در قدیم و جدید حاوی نمونه‏های زیبایی از افراد هدایت یافته‏ای است که همت والایی در جستجوی دین حق داشته‏اند و در این راه مال و جان خود را فدا کرده‏اند و الگو و نمونه شدند، و حجت خداوند بر مخلوقاتش به شمار می‏آیند از این نظر که هر کس خالصانه در جستجوی حق حرکت کند خداوند او را هدایت می‏دهد و با بزرگترین نعمت، نعمت اسلام در دنیا بر او منت خواهد گذاشت[1].

اکنون بحث از صحابی است که راهها، شهرها و سرزمینهایی زیادی را در جستجوی حق طی کرده است و همت والایش اجازه نداد حتی یک لحظه در این راه خسته و سست گردد.

من در حقیقت این قصه را به مسلمانان هم عصرمان هدیه می‏کنم که قدر نعمت اسلام را نمی‏دانند - مگر کسی که خدا به او رحم کند - هرگاه دین و دنیا در مقابل هم قرار می‏گیرند دین را کنار می‏زنند و دنیا را نصب العین خود قرار داده و آن را روی سرشان می‏گذارند. لا حول ولا قوة الا بالله.

جوینده حقیقت
مکان: درختی درهم پیچیده با سایه‏ای پر، در مقابل منزلی ساده در مدائن که در زیر آن صاحب منزل وجود دارد – مردی مسن با هیبت و آراسته به وقار- که مردم دور او نشسته و ساکت و آرام به داستان زیبا و مهاجرتش به دنبال حقیقت گوش می‏دهند، او نقل می‏کند که چگونه دین قوم خود (فارسها) را رها کرد. ابتدا به سوی نصرانیت و سپس به طرف اسلام رفت. او بیان می‏کند که چگونه در راه نیل به حقیقت سرزمین پدریش را فدا کرد و خود را به دامن فقر انداخت تا با دیدن حقیقت عقل و روح پاکش آرام بگیرد. و اینکه به خاطر رسیدن به حقیقت چگونه در بازار بردگان فروخته شد.. چگونه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را ملاقات کرد و به او ایمان آورد. او سلمان فارسی، "سلمان الخیر" صحابی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. او اسوه‏ای زیبا برای جویندگان حقیقت با صدق و اخلاص و تجرد از دنیا است. بیایید به مجلسش نزدیک شویم و به اخبار جالبی که نقل می‏کند گوش فرا دهیم[2].

سلمان ( رضی الله عنه) می‏گوید: من مردی فارسی نژاد در یکی از روستاهای اطراف اصفهان به نام (جی) بودم. پدرم کدخدای روستا بود. او من را بسیار دوست می‏داشت به اندازه‏ای که مرا مانند دختران در خانه حبس کرده بود. من در آئین مجوسیت تلاش زیادی کرده بودم تا اینکه سرپرست آتشکده شدم و آن را رها نمی‏کردم تا خاموش نشود. پدرم زمین حاصلخیزی داشت، روزی در خانه مشغول کار شد به من گفت امروز در خانه مشغول کار هستم تو به جای من به زمین سر بزن و از آن باخبر شو. او بعضی کارهای لازم را به من توصیه کرد. من از منزل بیرون آمدم در سر راه به یک کلیسای مسیحی برخوردم. صدای آنان را شنیدم که نماز می‏خواندند من به خاطر محبوس بودنم در خانه از امور مردم بی‏خبر بودم.

وقتی از آنجا عبور کردم و دعاهایشان را شنیدم داخل شدم تا کار آنان را ببینم. وقتی آنان را دیدم نمازشان مرا متعجب کرد. به آنان تمایل پیدا کردم و با خود گفتم این آئین از دین ما بهتر است. تا غروب آفتاب آنجا ماندم و کار پدرم را رها کردم. به آنان گفتم اصل این دین کجاست؟ گفتند در شام است. آنگاه به خانه برگشتم. پدرم به دنبال من از کارش دست کشیده بود وقتی به خانه رسیدم گفت: پسرم کجا بودی؟ مگر به تو سفارش نکرده بودم که مراقب زمین باشی؟ گفتم من مردمانی را دیدم که در کلیسا نماز می‏خواندند از دین آنان تعجب کردم و تا غروب آفتاب همانجا ماندم. گفت پسرم این دین خیری ندارد. آئین اجدادت از آن بهتر است. گفتم هرگز چنین نیست دین آنان بهتر است. پدرم بر حال من ترسید و پای مرا بست و در خانه حبس کرد. به مسیحیان خبر دادم که هرگاه کاروانی از شام رسید مرا مطلع سازید. روزی کاروان تاجرانی از شام آمده بود و به من خبر دادند. گفتم: هرگاه کارهایشان را تمام کردند و خواستند به شام برگردند مرا به آنان معرفی کنید. آنان چنین کردند و به من خبر رساندند من نیز آهن را از پایم باز کردم از منزل فرار کردم و همراه آنان به شام رفتم.

وقتی به آنجا رسیدیم گفتم برترین مرد این دین چه کسی است؟ گفتند: اسقفی است در کلیسا. نزد او رفتم و به او گفتم من به دین شما رغبت پیدا کرده‏ام و دوست دارم به شما خدمت کنم و آداب این دین را بیاموزم و با شما نماز بخوانم. او مرا قبول کرد ولی مرد خوبی نبود، مردم را به صدقه دادن تشویق می‏کرد و همه صدقات را برای خودش ذخیره می‏کرد و به نیازمندان نمی‏داد تا اینکه هفت کوزه طلا و نقره جمع کرد. من از او متنفر شدم. بعد از مدتی او درگذشت. وقتی مردم جمع شدند تا او را دفن کنند، به آنان گفتم: او مرد بدی بود شما را به صدقه دادن ترغیب می‏کرد ولی آنها را برای خودش ذخیره می‏نمود. گفتند: از کجا می‏دانی؟ گفتم: من مکان گنج را می‏دانم و آنها را نزد طلا و نقره بردم.

وقتی آنها را دیدند گفتند او را دفن نمی‏کنیم. او را به صلیب کشیده و سنگ بارانش کردند و مرد دیگری را به جای او انتخاب کردند. سلمان می‏گوید: هیچ مردی که نمازهای پنجگانه را نمی‏خواند ندیدم(یعنی هیچ غیر مسلمانی را ندیدم) که از او بهتر باشد. زاهدتر از او به دنیا و راغب تر از او به آخرت ندیده‏ام، او را بسیار دوست داشتم. وقتی به بستر مرگ افتاد به او گفتم: در این مدتی که با تو بودم به تو علاقه‏ای پیدا کردم که سابقه ندارد. اکنون که امر خداوند رسیده است و از دنیا می‏روی، مرا به ملازمت چه کسی توصیه می‏کنی؟ گفت: فرزندم، به خدا سوگند امروز کسی را سراغ ندارم که بر دین صحیح باشد، مردم دین خدا را تحریف کرده‏اند و بسیاری از مفاهیم آن را رها کرده‏اند، جز مردی در شهر موصل که او را بر دین حق می‏بینم. بعد از اینکه او درگذشت به موصل رفتم و آن مرد را پیدا کردم و به او گفتم فلان شخص قبل از مرگش شما را به من معرفی کرده است او مرا قبول کرد و نزدش ماندم. او نیز مانند دوستش مرد خوبی بود. زمان مرگ او نیز فرا رسید. به او گفتم بعد از خودت مرا به چه کسی معرفی می‏کنی و چه دستوری به من می‏دهی. گفت ای پسرم فرد شایسته‏ای را نمی‏شناسم مگر مردی در «نصیبین» او مرد خوبی است.

بعد از درگذشت او من نزد مرد مورد نظر آمدم وقتی ماجرا را برایش تعریف کردم گفت پس نزد من باش. متوجه شدم او نیز مانند دوستش مرد خوبی است اما بعد از مدتی اجل او نیز فرا رسید. به او گفتم بعد از شما من نزد چه کسی بروم؟ گفت مردی که شما را فایده‏‏ای برساند نمی‏شناسم جز مردی در (عموریه) او مرد مورد نظر ماست، اگر دوست داشتی نزد او برو. بعد از مرگ او نزد مرد نامبرده رفتم و اخبارم را به وی گفتم او مرا پذیرفت و نزد او ماندم، و به کسب و کار نیز می‏پرداختم تا جایی که صاحب چند گاو و گوسفند شدم. بعد از مدت زمانی او نیز به بستر مرگ رسید به او گفتم بعد از خودت چه کسی را به من سفارش می‏کنی؟ او گفت کسی را نمی‏شناسم که مرد مورد نظر تو باشد، اما زمان مبعوث شدن پیامبر آخر الزمان از نسل ابراهیم نبی فرا رسیده است. او در سرزمین اعراب مبعوث می‏شود و به سرزمینی بین دو کوه که در بین آنها باغ خرمایی وجود دارد هجرت می‏کند. او نشانه‏‏هایی دارد از جمله: هدیه را می‏پذیرد ولی از دریافت صدقه پرهیز می‏کند و بین دو شانه او مهر نبوت وجود دارد، اگر توانستی به آنجا برو.

سلمان می‏گوید: بعد از مرگ آن مرد مدتی در «عموریه» ماندم تا اینکه چند نفر تاجر ساکن «کلب» را دیدم به آنان گفتم اگر گاو و گوسفندانم را به شما بدهم مرا به سرزمین اعراب می‏برید؟ گفتند: بلی. آنان مرا بردند اما وقتی به وادی القری رسیدیم به من ستم کردند و مرا به عنوان برده به مردی یهودی فروختند. من در آنجا درخت خرما را دیدم و امیدوار بودم آنجا همان شهری باشد که آن مرد صالح وصف کرده بود. ولی هنوز مطمئن نبودم. روزی پسر عموی آن یهودی از مدینه از میان طائفه بنی قریظه نزد او آمد. مرا از او خرید و همراه خود به مدینه برد، به خدا سوگند آن را دقیقا مطابق توصیفات آن مرد صالح یافتم. در آنجا ماندم تا اینکه خداوند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را مبعوث کرد. وقتی که در مکه بود من از او چیزی نمی‏شنیدم در حالی که به بردگی مشغول بودم. او به مدینه هجرت کرد.

روزی بالای درخت خرما مشغول کار بودم و اربابم نشسته بود که پسر عمویش آمد و گفت خدا بنی قیله را هلاک کند آنان در «قباء» منتظر مردی هستند که از مکه می‏آید به گمان اینکه او پیامبر است. وقتی این خبر را شنیدم تنم لرزید حتی نزدیک بود از بالای درخت به پایین بیفتم. از درخت پایین آمدم و به پسر عمویش گفتم: در مورد چه چیزی سخن می‏گویی؟ اربابم عصبانی شد و مشت محکمی به من زد و گفت این مسائل به تو ربطی ندارد کارت را انجام بده. گفتم: فقط خواستم از سخنانش مطمئن شوم. مقداری غذا جمع کرده بودم غروب آن را برداشتم و به طرف رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که در قبا بود رفتم. داخل شدم و به او گفتم به من گفته‏اند که شما مرد خوبی هستی و همراه اصحابت در این شهر غریب هستید. من مقداری صدقه برایتان آورده‏ام چون شما از هر کس دیگر استحقاق بیشتری دارید. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به اصحابش گفت آن را بخورید اما خودش چیزی از آن نخورد. با خودم گفتم این یکی از صفات او است. آنگاه بازگشتم پس از مدتی مقداری دیگر مواد خوراکی جمع کردم و نزد او در مدینه آمدم و گفتم مثل اینکه شما صدقه نمی‏خورید اما من این هدیه را برایتان آورده‏ام. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحابش از آن خوردند. با خود گفتم: دو ویژگی پیامبر در او وجود داشت. روزی دیگر آمدم و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بقیع مشغول دفن جنازه یکی از اصحابش بود او در بین اصحابش نشسته بود و دو پارچه بر تن داشتند بر آنان وارد شدم و سلام کردم سپس به دور او چرخیدم تا به پشتش نگاه کنم و مهر نبوت را که برایم توصیف شده بود ببینم. هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا دید متوجه شد که می‏خواهم از نبوتش اطمینان حاصل کنم، ردایش را از پشتش کنار زد و من مهر نبوت را دیدم و با گریه خواستم آن را ببوسم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: بلند شو. من بلند شدم و داستانم را همانگونه که برای تو (ابن عباس) بازگو می‏کنم برای ایشان نیز تعریف کردم. پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تعجب کرد. اصحابش نیز آن را شنیدند. سلمان به بردگی خود ادامه داد و بدین سبب جنگ بدر و اُحد را از دست داد.

سلمان می‏گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای سلمان با سیدت مکاتبه کن(قرارداد آزادی) با سیدم مکاتبه کردم بر اینکه سی صد درخت خرما برایش بکارم و چهل اوقیه نیز به او بدهم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به اصحابش گفت برادرتان را یاری دهید آنان مرا یاری دادند: یکی سی درخت خرما، یکی بیست، یکی پانزده، یکی ده و خلاصه هر کس به اندازه توانش کمک کرد تا اینکه سی صد درخت خرما و مقدار پول نقد را تهیه کردم. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود سلمان برو و جای درختها را بکن و آماده کن تا من درختها را بکارم. من و دوستانم این کار را انجام دادیم و به رسول خدا خبر دادیم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همراه من آمد. ما نهالها را به دست ایشان می‏دادیم و با دست خودش آنها را می‏کاشت. قسم به خدا حتی یکی از آنان خشک نشد. سی صد نخل تمام شد و تنها چهل اوقیه مانده بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) طلاهایی مانند تخم مرغ که در بعضی غزوه‏ها به غنیمت گرفته بودند، آورد و فرمود این را بگیر و قرضت را ادا کن. عرض کردم یا رسول الله این طلاها کافی نیست. فرمود این را بگیر خداوند به تو کمک خواهد کرد. به خدا سوگند از آن مقدار طلا تمام چهل اوقیه بدهیم را پرداخت کردم و آزاد شدم و همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در جنگ خندق شرکت کردم و بعد از آن هیچ جنگی را از دست ندادم[3].

چه مهاجرت دور و درازی در راه جستجوی حقیقت انجام داد... کجاست همت کسانی که حق را در روبروی خود مشاهده می‏کنند ولی از آن منصرف شده و به غیر آن می‏گروند.

سلمان ابداع کننده خندق
در جنگ احزاب سلمان کار بسیار بزرگی انجام داد که تاریخ هرگز آن را فراموش نخواهد کرد.

ابن قیم : می‏گوید: سبب جنگ خندق این بود که یهود وقتی پیروزی مشرکان بر مسلمانان را در جنگ اُحد دیدند و از وعده ابوسفیان به جنگ با مسلمانان در سال بعد باخبر شدند. اشراف یهود مانند: سلام بن ابی الحقیق، سلام بن مشکم، کنانه بن الربیع و غیرآنان نزد قریش در مکه رفتند تا آنان را برای جنگ با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تحریک کرده و متحدشان سازند و به آنان قول دادند که یاریشان بدهند قریش نیز دعوت آنان را استجابت کرد. همچنین طایفه غطفان نیز دعوت آنها را پذیرفتند. سایر اقوام اعراب را نیز دعوت کردند که بعضی از آنان قول همکاری دادند.

قریش به فرماندهی ابوسفیان با چهار هزار سرباز از مکه خارج شدند. بنوسلیم، بنواسد و فزاره، اشجع و بنومُرّه نیز آنان را همراهی کردند. از طرف دیگر غطفان به فرماندهی عیینه بن حصن نیز به راه افتاد. جمع لشکر مشرکین به ده هزار نفر رسید[4]. کار بر مؤمنین سخت‏تر شد زمانی که یهود بنی قریظه مانند یهودیان دیگر (در هر زمان و مکانی) عهدشان را شکستند چون موقعیت آنان طوری بود که از پشت می‏توانستند به مسلمانان ضربه بزنند. خداوند حال مؤمنین را در این موقعیت توصیف كرده می‏فرمايد:

{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا (9) إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا} (الأحزاب: ٩ - ١١).

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند; ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى‏ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم); و خداوند هميشه به آنچه انجام مى‏دهيد بينا بوده است. (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى‏برديد. آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند!».

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اصحابش را جمع کرد تا با آنان مشورت کند. در اینجا سلمان فارسی کندن خندق را پیشنهاد داد. ابن حجر در فتح الباری می‏گوید: کسی که حفر خندق را مطرح کرد سلمان بود. سلمان به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ما فارسها وقتی محاصره می‏شدیم به دور خودمان خندق حفر می‏کنیم. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دستور داد اطراف مدینه خندق بکنند و خودش در این کار پیش قدم شد همه دست بکار شدند تا آن را به پایان رساندند.

بر هر مسلمانی واجب است استعداد و توانایی خود را به خدمت دین خدا در آورد. ای برادر مسلمان در خود احساس عجز مکن و با اخلاص از خداوند بخواه در خدمت به دین خدا و یاری رساندن به آن تو را کمک کند. سلمان از سرزمین فارس می‏آید تا مسلمان شود و سبب حفر خندق گردد تا به اسلام و مسلمانان یاری برساند.

علم و دانش سلمان
خداوند بر سلمان منت گذاشت و علم و دانشش را گسترش داد. شاید با تدبر و تأمل در قصه مسلمان شدنش این امر آشکار شود. از زاذان منقول است که نزد علی بودیم به او گفتیم از سلمان برایمان تعریف کن، گفت: او مانند لقمان حکیم است، او مردی از ما اهل بیت است که علم اول و آخر را فرا گرفت, دریایی است که آبش تمام نمی شود[5].

قتاده درباره آیه: {وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ} (الرعد: ٤٣). «و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست». می‏گوید: منظور سلمان و عبدالله بن سلام است[6].

ابوالبختری می‏گوید: به علی گفته شد: درباره اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) برایمان بگو، گفت: از کدام یک از آنان سؤال می‏کنید؟ گفته شد از عبدالله. گفت قرآن و سنت را آموخت و به آن احاطه یافت، و همین او را کفایت می‏کند، گفتند عمار؟ گفت مؤمنی فراموشکار است که اگر به او یادآوری شود به یاد می‏آورد. گفتند ابوذر؟ گفت به علمی رسید که دیگران از آن عاجزند. گفتند: ابوموسی؟ گفت: وارد دریای علم شد، از آن بهره کافی برد. گفتند: حذیفه؟ گفت: آگاهترین صحابه به منافقین بود. گفتند سلمان؟ گفت علم اول و آخر را دارد و دریایی عمیق از علم است و او جزو اهل بیت ما است. گفتند شما ای امیرالمؤمنین. گفت من هرگاه سؤال کنم به من عطا می‏شود و هرگاه سکوت کنم آشکار می‏شوم[7].

سلمان ( رضی الله عنه) علمش را به واقع عملی تبدیل نمود که با آن زندگی می‏کرد و اطرافیانش را بوسیله علم و دانشش به راه خیر راهنمایی می‏کرد.

ابوجحيفه( رضی الله عنه) مي‏گويد: رسول ‏الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بين ابودرداء و سلمان م، پيمان اخوت و برادري، برقرار نمود. روزي سلمان به خانة ابودرداء رفت و اُم درداء را ژوليده و ژنده پوش، ديد. پرسيد: چرا ژنده پوش و ژوليده‏اي؟ گفت: برادرت ؛ابودرداء؛ به زندگي دنيا، نيازي ندارد. سپس، ابودرداء آمد و غذايي درست كرد و براي سلمان آورد. سلمان گفت: غذا بخور. ابودرداء گفت: من روزه هستم. سلمان گفت: تا تو نخوري من نيز نخواهم خورد. سرانجام، سلمان غذا خورد. وقتي شب شد و هنگام خواب، فرا رسيد، ابودرداء بلند شد تا عبادت كند. سلمان( رضی الله عنه) گفت: بخواب. ابودرداء كمي خوابيد و دوباره بلند شد تا عبادت كند. سلمان گفت: بخواب. وقتي شب بآخر رسيد، سلمان( رضی الله عنه) به ابودرداء گفت: اكنون بلند شو. آنگاه، هر دو، نماز شب خواندند. بعد، سلمان( رضی الله عنه) به ابودرداء( رضی الله عنه) گفت: پرودگارت بر تو حقي دارد. جسمت بر تو حقي دارد. عيال تو بر تو حقي دارد. حق هر صاحب حقي را ادا كن. سپس، ابودرداء نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و ماجرا را برايش تعريف كرد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «سلمان، راست گفته است»[8].

هر چه ابتلائات و سختیهای اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فزونی می‏یافت. سلمان آنان را به یاری خداوند یادآوری می‏کرد و می‏گفت زن فرعون عذاب می‏دید وقتی که رهایش کردند ملائکه با بالهایش او را در بر گرفتند و منزلش را در بهشت نشانش دادند. برای ابرهیم دو شیر گرسنه را فرستادند اما شیرها او را لیس زدند و در مقابلش سجده کردند[9].

همانا علم و دانش از بزرگترین اسباب ثبات در دنیا و آخرت است بخصوص اگر عالم به علمش عمل کند و هدفش جلب رضایت خدا باشد.

فضایل و جایگاه سلمان نزد خدا
عائذ بن عمرو می‏گوید: ابوسفیان با چند نفر از کنار سلمان، بلال و صهیب عبور کرد. گفتند شمشیر خدا آنگونه که شایسته است بر گردن دشمن خدا فرود نیامد. ابوبکر ( رضی الله عنه) گفت این سخنان را به بزرگ قریش می‏گویید. بعداً نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و به او خبر داد. رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «ای ابوبکر مبادا آنان را ناراحت کرده باشی، زیرا در این صورت خداوند را خشمگین کرده‏ای» ابوبکر ( رضی الله عنه) نزد آنان آمد و گفت ای برادران آیا شما را ناراحت کردم؟ گفتند نه ای ابوبکر خداوند شما را ببخشاید[10].

ابوهریره ( رضی الله عنه) می‏گوید: ما نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم که سوره جمعه نازل شد: {وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ} (الجمعه: ٣). «و (همچنين) رسول است بر گروه ديگرى كه هنوز به آنها ملحق نشده‏اند». به پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتم آنان چه کسانی هستند سه بار این سؤال را تکرار کردم. سلمان فارسی هم در میان ما بود. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دستش را بر دوش سلمان گذاشت و فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد مردانی از اینان به آن خواهند رسید[11].

کثیر بن عبدالله مُزنی از پدر و جدش نقل می‏کند که رسول خدا نقشه خندق را کشید و برای هر ده نفر چهل ذراع قرار داد. مهاجرین و انصار هر کدام سلمان را می‏خواستند. چون سلمان مرد نیرومندی بود. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: سلمان از اهل بیت ما است[12].

اما بزرگترین فضیلت سلمان در این است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او مژده بهشت داد و فرمود: «بهشت مشتاق دیدار سه نفر است علی، عمار و سلمان»[13].

ترس سلمان از ظلم و ستم
سلمان از ظلم و ستم زیاد می‏ترسید و دوستانش را از ظلم به دیگران و دوری از عدالت برحذر می‏داشت.

یحیی بن سعید می‏گوید: ابودرداء به سلمان نامه نوشت: به سرزمین مقدس بیا. سلمان به او نوشت زمین کسی را مقدس نمی‏کند بلکه عمل، مرد را مقدس می‏کند به من خبر رسیده است که قاضی شده‏ای. اگر بر مبنای ادله قضاوت می‏کنی بسیار خوب است، اما اگر با ظن و گمان قضاوت می‏کنی مواظب باش که مستحق دخول به جهنم نشوی.

ابودرداء وقتی بین دو نفر قضاوت می‏کرد و از او جدا می‏شدند به آنان نگاه می‏کرد و می‏گفت: شاید با ظن و گمان قضاوت کردم، برگردید دوباره مسئله‏تان را مطرح کنید[14].

فروتنی سلمان
سلمان بسیار فروتن بود، او با وجود اینکه فردی عابد، متقی و خاشع و وارع بود و بسیار گریه می‏کرد، در فرصت مناسب شادی و فرح را به قلوب مؤمنان وارد می‏کرد.

ابن وائل می‏گوید: من و یکی از دوستانم نزد سلمان رفتیم. گفت اگر رسول
     
  
مرد

 
rostam91: سلمان جزو اهل بیت ما است (محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم)

همه شیعیان به سلمان فارسی ارادت دارند
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
ametis: همه شیعیان به سلمان فارسی ارادت دارند
فقط ۳ یا ۴ حابه زنده بعد از وفات پیامبر از دست شما آسوده هستند
صحابه گرامی رسول الله:یاران پیامبر که معاندان آنها را مرتد می دانند که بودند،می خواهیم زندگی نامه یاران پیامبر رو بخونیم چون به خیلی از مردم گفته نشده اونها چه فداکاریهائی کردند
عکرمه (رضی الله عنه) فرزند ابوجهل

[aligncenter]«به زودی عکرمه در حالی که ایمان آورده و مهاجر می باشد نزد شما خواهد آمد. مبادا به پدرش دشنام دهید، زیرا دشنام شما زنده را می آزارد و به مرده هم نمی رسد.» «رسول رحمت (صلی الله علیه وسلم)»
«مرحباً بالراکب المهاجر» خوش آمدی، ای سواره مهاجر «قسمتی از سلام و خوش آمد پیامبر(صلی الله علیه وسلم) به عکرمه»[/
align]

در پایان دهه سوم زندگیش (۱) بود که پیامبر رحمت (صلی الله علیه وسلم) دعوتش را به سوی حق و هدایت آشکار ساخت.

از نظر جایگاه و موقعیت گرامی ترین قریش بوده و ثروتمند ترین و اصیل ترین آنان بود.

بهتر و شایسته آن بود که او هم مثل دوستان و نظیرانش همچون سعد بن ابی وقاص، مصعب بن عمیر و دیگران از خانواده های برجسته و ممتاز مکه مسلمان می شد اگر پدرش نبود!

این پدر کیست؟! پندار تو درباره او چیست؟!

او بزرگترین جبار و ستمگر مکه و اولین رهبر شرک و مشرکین است. او همان شکنجه گر بزرگی است که پروردگار مهربان توسط فشارها و شکنجه های او ایمان مؤمنان را آزمایش و امتحان کرد و آنان نیز بر ایمانشان پایداری کردند و توسط حیله ها و فریبهای او صداقت مؤمنان را محک زد و آنان نیز صادق و رو سفید در آمدند...

بله او ابوجهل است و همین نام برای تو کافی است...

این شخص پدر اوست اما خود او عکرمه بن ابی جهل مخزومی یکی از معدود سرداران لشکر قریش و از سوارکاران و جنگاوران مشهور می باشد.

عکرمه بن ابی جهل خود را در شرایطی دید که ناچار بود تحت رهبری پدرش در حالتی دفاعی با حضرت محمد(صلی الله علیه وسلم) دشمنی و مخالفت کند. در نتیجه شدید ترین دشمنی ها را نسبت به ایشان از خود نشان داد و سنگین ترین آزارها را به اصحاب و یارانشان رساند و سخت ترین عذاب و عقوبت را بر آنان چنان فرو ریخت تا سبب خوشحالی و شادمانی پدرش گردد.

آن هنگام که پدرش سپاه مشرکین را در جنگ بدر رهبری می کردو به «لات و عزی» سوگند یاد کرده بود که هرگز به مکه باز نخواهد گشت مگر آنکه محمد(صلی الله علیه وسلم) را شکست داده و نابود سازد، در بدر فرود آمده و شتران را قربانی کند . و شراب بنوشد و کنیزکان آواز خوان با انواع آلات موسیقی (تنبور، کمانچه و جز آن) برایش آواز بخوانند...

بله در آن هنگام که ابوجهل این پیکار را رهبری می کرد پسرش عکرمه بازو و تکیه گاهش بود که می توانست با آن بر مسلمانان کمین کرده و حمله ور شود.

ولی «لات و عزی» به ندای ابوجهل پاسخ و جوابی ندادند زیرا آنها که نمی توانستند بشنوند و کاری انجام دهند...

و نتوانستند در میدان کارزار یاریش کنند زیرا آن دو بسیار ناتوان و عاجز بودند...

در همان ابتدای پیکار بدر پیکر بی جانش در زیر پای جنگاوران مسلمان بر زمین سقوط کرد در حالیکه پسرش با چشمان از حدقه در آمده اش می دید که چگونه نیزه های مسلمانان از خون پدرش سیراب گشتند و با گوشان خود می شنید که چگونه آخرین الفاظ از لبهای پدرش خارج شد.

عکرمه بعد از آنکه پیکر آقا و سرور قریش را در بدر جا گذاشته بود به مکه باز گشت. آن شکست او را چنان ناتوان و زبون ساخته بود که نتوانست جسد پدرش را بردارد و برای خاکسپاری به مکه بیاورد، زیرا فرار و عقب نشینی او را مجبور ساخته بود که جسد پدرش را نزد مسلمانان رها کند.

سرانجام پیکر این اسطوره جهالت و شرک به همراه جسد دهها تن از مشرکین توسط موحدین و مجاهدین اسلام در «قلیب بدر» - چاهی در منطقه بدر- انداخته شده و با ریگها و شن ها پوشانده شد.

از آن روز به بعد عکرمه بن ابی جهل بر خودش با اسلام حالتی دیگر به خود گرفت...

او در ابتدای کار به خاطر حمایت از پدرش با اسلام دشمنی می کرد اما از امروز به بعد برای خونخواهی پدرش دشمنی جدیدی را با اسلام آغاز کرده است.

از همین لحظه به بعد است که عکرمه به همراه تعدادی از کسانی که پدرانشان در بدر کشته شده بودند آتش کینه و دشمنی به حضرت محمد(صلی الله علیه وسلم) را در سینه های مشرکین شعله ورتر و برافروخته تر می ساختند و بر اخگرهای انتقام در قلبهای بازماندگان بدر می دمیدند تا آنکه جنگ احد فرا رسید.

عکرمه بن ابی جهل به سمت احد حرکت کرد. همسرش «ام حکیم» نیز به همراه سایر زنانی که انتقام خون کشته شدگان را نگرفته بودند در پشت صفوف به راه افتاده و با آنان به نواختن دفها، دایره زنگی ها، و تحریک و تشویق جنگجویان قریش و ایجاد پایداری برای سوارکاران فراری پرداخت.

سپاه قریش در جناح راست سوارکارانش، خالد بن ولید و در جناح چپ آن عکرمه بن ابی جهل را قرار دارد. رزمندگان مشرک توانستند بر حضرت محمد(صلی الله علیه وسلم) و اصحابش غلبه یافته و چنان پیروزی بزرگی را به ارمغان آوردند که ابوسفیان پی در پی می گفت: امروز (روز جنگ احد) در مقابل روز بدر (جنگ بدر)

در روز خندق (جنگ خندق) مشرکان چندین روز مدینه را محاصره کردند تا آنکه صبر عکرمه بن ابی جهل به پایان رسیده و حوصله اش از این محاصره به سر آمد. بنابراین به محل باریکی از خندق نگاه کرد و با اسبش وارد آنجا شده و از خندق عبور کرد به همراه او نیز تعدادی ماجراجو از آنجا عبور کردند که در نتیجه آن «عمرو بن عبدود عامری» را قربانی کرده و گریختند...

عکرمه را هم چیزی جز فرار نجات نداد.

در روز فتح مکه قریش دید چاره ای جز پذیرفتن حضرت محمد(صلی الله علیه وسلم) و اصحابش ندارد بنابراین راه را برای ورودشان به مکه باز گذاشت و این فرمان رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) که به فرماندهانش ابلاغ کرده بود «تا با هیچکس از اهالی مکه جنگ و پیکار نکنند مگر کسانیکه خود اقدام به جنگ و پیکار می کنند.» آنان را بر این امر یاری رساند.

اما عکرمه بن ابی جهل به همراه تعدادی در میان جماعتی از قریشیان، سپاه بزرگی فراهم آوردند. ولی خالد بن ولید در پیکاری کوچک آنان را شکست داده و تعدادی کشته شدند و تعدادی هم که فرار برایشان امکان داشت به گریختن و فرار کردن پناه بردند. از جمله این افراد فراری عکرمه بن ابی جهل بود.

در این لحظه بود که عکرمه سرگردان و پریشان شده بود...

مکه بعد از آنکه به تصرف مسلمانان در آمده بود دیگر برای او مأمن و مکان آرامش نبود.

رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) تعدادی از قریشیان را که مرتکب جنایت و اشتباه شده بودند در برابرش بخشید...

اما تعدادی از آنان را مستثنی کرده و نامشان را برده و فرمان صادر کرده بود که حتی اگر در زیر پرده های کعبه یافت شوند کشته شوند.

در رأس این تعداد عکرمه بن ابی جهل بود. بدین خاطر مخفیانه از مکه فرار کرده و به طرف یمن راه افتاد. زیرا جز آنجا پناهگاه و حامی نداشت.

در این هنگام بود که «ام حکیم» همسر عکرمه بن ابی جهل و «هند بنت عتبه» همسر ابوسفیان به همراه ده تن از زنان به منزل رسول رحمت(صلی الله علیه وسلم) برای بیعت کردن رفتند. هنگامی که بر ایشان وارد شدند دو تن از همسران ایشان (امهات مؤمنین) و دخترشان حضرت فاطمه و تعدادی از زنان فرزندان عبدالمطلب آنجا بودند.

«هند بیت عتبه» در حالی که نقابی (۲) (روبندی) بر چهره داشت گفت:

ای رسول خدا، شکر و سپاس از آن خداوندی است که دینی را بر خویش برگزیده بود غالب و پیروز گرداند. من از شما تقاضا دارم به سبب قرابتی که بین ماست با من رفتاری نیکو و پسندیده داشته باشید. زیرا من هم اکنون به تو ایمان آورده و تصدیقت می کنم.

سپس نقاب از چهره اش برداشت و گفت:

من هند بنت عتبه هستم ای رسول خدا. رسول رحمت(صلی الله علیه وسلم) فرمود:

بسیار خوش آمدی.

گفت:

سوگند به خدا، تا کنون دوست داشتم خانۀ تو پست ترین و ذلیل ترین خانه های روی زمین باشد ولی هم اکنون دوست دارم خانه تو محبوب ترین و عزیزترین خانه ها در روی زمین باشد.

رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) فرمود: «همچنین بیشتر و زیادتر.»

سپس ام حکیم همسر عکرمه ابن ابی جهل برخاسته و سلام کرده و گفت:

ای رسول خدا، عکرمه از بیم آنکه او را بکشی از تو گریخته و به یمن رفته است، او را امان بده تا خداوند تو را در امنیت خویش قرار بدهد. (او را ببخش.) رسول رحمت(صلی الله علیه وسلم) فرمود:

او در امنیت است. (او را بخشیدم)

در همان ساعت ام حکیم به همراه غلامی رومی در جستجو و به دنبال عکرمه حرکت کرد. در مسیر راه هنگامی که کاملاً از مکه دور شدند آن غلام، ام حکیم را برای انجام امری ناپسند و زشت به سوی خود فرا خواند. او زنی زیرک و فهمیده ای بود، دائماً به آن غلام وعده ای می داد و سعی می کرد زمان بگذرد تا آنکه به یکی از قبایل عرب رسیدند در این لحظه از آنان کمک خواست در نتیجه غلام را در بند کشیدند و زندانیش کردند.

او به راهش ادامه داد تا به عکرمه در سواحل دریا در منطقۀ «تهامه» (۳) رسید. عکرمه با دریاوردی مسلمان درباره جابجایش مذاکره می کرد. دریانورد به او گفت:

خودت را رها کن تا تو را ببرم.

عکرمه به او گفت:

چگونه خود را رها کنم؟

گفت: بگو «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله.»

عکرمه گفت:

من جز به خاطر این کلمه نگریخته ام.

در این لحظه ام حکیم روی به سوی عکرمه آورده و گفت:

پسر عمو، از نزد بهترین انسان (مردم) و نیکوترین انسان و با وفاترین انسان پیش تو آمده ام...

از جانب محمد بن عبدالله(صلی الله علیه وسلم) ...

من از او برای تو امان خواسته ام و او به تو امان داده است. مواظب باش خودت را به هلاکت و نابودی نیندازی.

عکرمه گفت:

آیا تو با او صحبت کرده ای؟

گفت:

بله، من با او درباره تو صحبت کرده ام و او نیز امنیتت را تضمین کرده است. ام حکیم همچنان به او اطمینان و آرامش داد تا آنکه عکرمه به همراهش بازگشت.

سپس داستان آن غلام رومی را برایش تعریف کرد. عکرمه در مسیر راه قبل از آنکه مسلمان شود از کنار آن قبیله گذشت و غلام را کشت.

در میانه راه شب را در محلی فرود آمدند هنگامی که عکرمه خواست با همسرش خلوت کند او به شدت از این کار ممانعت کرد و گفت:

من مسلمانم و تو مشرک هستی...

سخت شگفت زده شده و به او گفت:

همانا امری که بین خلوت من و تو فاصله بیندازد امری مهم و بزرگ است.

زمانی که عکرمه به مکه نزدیک شد. رسول رحمت - علیه الصلاة و السلام- به یارانش فرمود:

بزودی عکرمه در حای که ایمان آورده و مهاجر می باشد نزد شما خواهد آمد. مبادا به پدرش دشنام دهید، زیرا دشنام شما زنده را می آزارد و به مرده هم نمی رسد.

اندکی بعد عکرمه و همسرش به جایی رسیدندکه رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) نشسته بودند. بمجرد آنکه رسول رحمت(صلی الله علیه وسلم) او را دیدند از فرط خوشحالی بدون عبا و رداء به سوی او خیز برداشتند...

هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) نشستند، عکرمه در برابر ایشان ایستاد و گفت:

ای محمد، ام حکیم به من خبر داده است که شما مرا امان داده اید... پیامبر رحمت(صلی الله علیه وسلم) فرمودند:

راست گفته است، تو در امان هستی.

عکرمه گفت:

به سوی چه چیزی دعوت می کنی، (فرا می خوانی)، ای محمد؟

پیامبر رحمت و دعوت(صلی الله علیه وسلم) فرمود:

تو را به سوی اینکه شهادت دهی که هیچ معبودی، حاکمی، قانونگذاری، اربابی، شفادهنده ای، روزی دهنده ای جز الله وجود ندارد و من بنده خدا و فرستاده اش می باشم، و اینکه نماز به پای داری و زکات بدهی. و تمام ارکان اسلام را برشمردند.

عکرمه گفت:

سوگند به خدا تو جز به حق فرا نخوانده ای و به جز خیر فرمان نداده ای. و سخنانش را اینچنین ادامه داد.

سوگند به خدا، تو قبل از آنکه این دعوت را آغاز کنی نیز در بین ما صادقترین گفتار را داشتی و نیکوترین و باوفاترین ما بودی...

سپس دستش را دراز کرده و گفت: انی أشهد ان لآ اله الا الله و اشهد انک عبده و رسوله. بدنبال آن گفت:

ای رسول خدا، بهترین سخنی را که می توانم بگویم به من بیاموز.

رسول رحمت(صلی الله علیه وسلم) فرمود:

اینکه بگویی: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله».

عکرمه پرسید:

دیگر، چه چیزی؟

رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) فرمود:

اینکه بگویی: خداوند یکتا را به گواهی می گیرم و هر مسلمانی را که حاضر می باشد به گواهی می گیرم که من مسلمانی مجاهد و مهاجر می باشم. عکرمه نیز آن جملات را تکرار کرد.

در این لحظه رسول خدا- صلوات الله علیه- به او گفت: امروز هرچه از من بخواهی که به کس دیگری نمی دهم به تو خواهم بخشید.

عکرمه بی درنگ درخواست کرد:

از شما می خواهم بخاطر تمام دشمنی هایی که در حق شما روا داشته ام یا برای هر پیکاری که در برابر شما قرار گرفته ام و یا برای هر سخنی که در برابر شما یا پشت سرتان گفته ام برایم طلب بخشش کنید.

رسول رحمت- علیه الصلاة و السلام- دعا فرمودند:

خداوندا، هر دشمنی را که در حق من روا داشته و هر مسیری را که برای خاموش کردن نور تو پیموده بخشش و مغفرت نمای و همچنین آن جسارت و بی ادبی که در برابر من و پشت سرم کرده است ببخش و مغفرت کن.

شادمانی و بشارت در چهرۀ عکرمه نمایان گشته و گفت:

ای رسول خدا، سوگند به خداوند یکتا، من هر آنچه را در جلوگیری از راه خدا تا کنون خرج کرده ام دو برابر آن را در راه خدا خرج خواهم کرد. و هر اندازه که در جلوگیری از راه خدا جنگ کرده ام دو برابر آن در راه خدا جنگ و پیکار خواهم کرد.

از آن روز به بعد سوارکاری قهرمان در میدانهای جنگ به کاروان دعوت پیوست. در حالیکه این رزمنده تبدیل به عابدی کوشا، نمازخوانی در طول شب و قاری کتاب خدا در مساجد شد. گاهی از اوقات قرآن را بر چهره اش می گذاشت و می گفت:

این کتاب پروردگارم است... این سخن پروردگارم است... و از خوف و خشیت خداوند می گریست.

عکرمه به آن عهدی که با پیامبر(صلی الله علیه وسلم) بسته بود وفا کرد. و از آن به بعد در هر جنگی که مسلمانان فرو می رفتند عاشقانه در آن غوطه ور می شد و هر هیئتی که خارج می شد در رأس و از طلیعه داران آن بود.

در جنگ یرموک، عکرمه همانند روی آوردن تشنه ای در روز بسیار گرم و سوزان به سوی آب سرد روی به میدان جنگ و پیکار آورد.

در یکی از موقعیتها که اوضاع مسلمانان رو به وخامت گذاشت از اسبش پایین آمد و غلاف شمشیرش را شکسته و در عمق ستون های نظامی رومیان نفوذ کرد. در این لحظه خالدبن ولید متوجه او شد و گفت:

ای عکرمه، این کار را نکن، زیرا مرگ تو برای مسلمانان بسیار ناگوار و سخت می باشد.

ولی عکرمه گفت:

مرا رها کن و به حال خودم بگذار! ای خالد...

تو در آشنایی و همراهی با رسول الله(صلی الله علیه وسلم) دارای سابقه و فضیلت می باشی، ولی من و پدرم از بدترین دشمنان رسول الله(صلی الله علیه وسلم) بوده ایم. مرا به حال خود رها کن تا حداقل بتوانم کفاره قسمتی از اعمالم را به جای آورم. سپس گفت:

من در میدانهای فراوانی رو در روی پیامبر خدا(صلی الله علیه وسلم) جنگیده و پیکار کرده ام، چگونه می توانم امروز از رویارویی با رومیان بگریزم؟!

هرگز اینکار امکان ندارد.

سپس در میان سپاه اسلام فریاد برآورد.

چه کسی حاضر است برای مردن بیعت کند؟ بلافاصله عمویش «حارث بن هشام» و «ضرار بن ازور» به همراه چهارصد تن از مسلمانان با او بیعت کردند. و در اطرافخیمه فرماندهی خالدبن ولید(رضی الله عنه) با شهامت و شجاعت تمام پیکار کردند و بهترین و زیباترین حمایتها و دفاعها را از او به نمایش گذاشتند.

هنگامی که جنگ یرموک با آن پیروزی قدرتمند و باعظمت به نفع مسلمانان به پایان رسید. سه تن از مجاهدان در صحنه پیکار مشاهده می شدند که از شدت جراحات و زخمها ناتوان شده و بر روی زمین یرموک در خاک و خون می غلطیدند.

آنها عبارت بودند از:

حارث بن هشام، عیاش بن ابی ربیعه و عکرمه بن ابی جهل. حارث آبی خواست تا بنوشد هنگامی که برایش آب را آوردند عکرمه به او نگاه کرد. در نتیجه گفت:

آب را به او بدهید.

زمانی که آب را برای عکرمه آوردند عیاش به او نگاه کرد. عکرمه نیز گفت:

آب را به او بدهید. وقتی به عیاش نزدیک شدند دیدند که دعوت حق را لبیک گفته و شربت شهادت را نوشیده است.

به سمت دو دوستش باز گشتند دیدند که آنان نیز در این کاروان به عیاش پیوسته اند.

خداوند متعال از همه اصحاب و یاران راستین پیامبر خشنود گردد...

رضی الله اجمعین...
و همه آنان را چان از حوض پرخیز کوثر سیراب گرداند که هرگز بعد از آن تشنه نگردند...

و به آنان فردوس برین و بهشت سراسر سبز را عطا نماید تا به ابدیت از آن بهره مند شوند...


برای آشنایی بیشتر با زندگی این صحابی بزرگوار عکرمه بن ابی جهل می توانید به کتب زیر مراجعه کنید.

۱- الاصابة (الترجمه ۵۶۴۰)

۲- تهذیب الآسماء: ۱/۳۳۸

۳- خلاصة التهذیب: ۳۲۸

۴- ذیل المذیل: ۴۵

۵- تاریخ الاسلام للذهبی: ۱/۳۸۰

۶- رغبة الآمل: ۷/۲۲۴




--------------------------------------------------------------------------------

پاورقی:
۱- دهه سوم یعنی سی سالگی

۲- به خاطر آنکه در روز جنگ احد پیکر عموی پیامبر حمزه سید الشهداء را تکه تکه کرده بود از ایشان خجالت کشیده و شرم می کرد.

۳- تهامه: دشت ساحلی در موازات دریای سرخ می باشد و بین آنها سلسله جبال «السراة» قرار دارد.
     
  
مرد

 
اینجا دائم شده ایراد گرفتن از اسلام با اینکه برخی دستورات اسلام واقعا استثنایی است و من میخوام قدری از اونها رو بگم

پیامبر فرموده است

با کوکانتان با زبان انان سخن بگویید و مهربان باشید و اگر وعده ای دادید حتما به آن وفا کنبید چون کودکان شما را روزی دهنده خود میدانند


بهترین شما خوش خلق ترین شما هستند
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
صفحه  صفحه 31 از 74:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  73  74  پسین » 
مذهب
مذهب

Real Islam - اسلام راستین

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA