ارسالها: 53
#131
Posted: 19 Nov 2012 00:46
هيچي
ناراحت نميشم،بي تفاوتم نسبت به مرگ
..گاهی اوقات فکر کردن به بعضیها ،
ناخوداگاه لبخندی روی لبانت می نشاند...
دوست دارم این لبخندهای بیگاه و این بعضی ها را
♥ ♥
ارسالها: 1095
#133
Posted: 12 Dec 2012 02:17
مرگا بیا من مدتی چشم انتظارم
چشم انتظارم پس کجایی بیقرارم
از آشنا نالان و از یاران پریشان
اینان گشند آخر دمار از روزگارم
پس محرمی کو تا شکانم بغض ها را
گویم ز نابخت آوری حال زارم
ذلت پذیرم تا که آسایم ز ناکس ؟
در کودتای زندگی مرگ افتخارم
خورشید اگر پنهان شود اندر غروبی
بار دگر روشن شود بی اختیارم
لعنت و صد لعنت و صد لعنت به دنیا
هیس ! ای عزیزان خواندم اینک مزارم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 531
#134
Posted: 12 Dec 2012 02:25
در خانه خود نشسته ام ناگاه
مرگ آید و گویدم ز جا برخیز
این جامه عاریت به دور افکن
وین باده جانگزا بکامت ریز
خواهم که مگر ز مرگ بگریزم
می خندد و می کشد در آغوشم
پیمانه ز دست مرگ می گیرم
میلرزد و با حراس می نوشم
آن دور در آن دیار هول انگیـز
بی روح فسرده خفته در روحم
لب بر لب من نهاده کژدم ها
بازیچه مار و طعمه مورم
در ظلمت نیمه شب که تنها مرگ
بنشسته به روی دخمه ها بیدار
وامانده مار و مور و کژدم را
می کاود و زوزه می کشد کفتار
روزی دو به روی لاشه غوغایی است
آنگاه سکوت می کند غوغا
بروید ز نسیم مرگ خاری چند
پوشد رخ آن مغاک وحشت زا
سالی نگذشته استخوان من
در دامن گور خاک خواهد شد
و ز خاطر روزگار بی انجام
این قصه دردناک خواهد شد
ای رهگذران وادی هستی
از وحشت مرگ می زنم فریاد
بر سینه سرد گور باید خفت
هر لحظه به مار بوسه باید داد
ای وای چه سرنوشت جانسوزی
اینست حدیث تلخ ما اینست
ده روزه عمر با همه تلخی
انصاف اگر دهیم شیرین است
از گور چگونه رو نگردانم
من عاشق آفتاب تابانم
من روزی اگر به مرگ رو کردم
از گفته خویشتن پشیمانم
من تشنه این هوای جان بخشم
دیوانه این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامدست برخیزم
در دامن زندگی بیاویزم"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 2554
#135
Posted: 15 Jan 2013 00:06
به چیز خاصی فک نمیکنم یکروز اومدم یکروز هم میرم
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 141
#136
Posted: 15 Jan 2013 22:03
درود
چی بگم.آخه خو که چی مرگ اهمیتی نداره.به چی فکر کنم.به بدخت خانوادم فک می کنم که برا خودشون ناراحت می شن که من نیستم.همین به چیز دیگه ای نمی اندیشم.
باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
ارسالها: 1095
#137
Posted: 15 Jan 2013 22:15
اینروزا به مرگ که میاندیشم گرم میشوم گرم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#138
Posted: 3 Feb 2013 23:46
در این شهر بزرگ یاًس آلود
مذبوحانه، مرگ را
به انتظار نشسته ام .
اینجا، در کارخانه ای
با وسعت دنیا،
همنوعان بدبختم
که خون سرخ آنها
در رگم جاریست،
درمانده و ترسان
چون ماهی
اسیر قلابهایی از آهن .
از اعماق وجودم
می کشم فریاد.
نه تابی وتوانی که
رها سازم آنها را
زچنگ فتنه صیاد .
نه یارایی که بگشایم
زنجیرهای فولادین
زدستان وزپاهاشان
که می راند،
گاهی پیش، گاهی پس
تا وادارد آنها را
به کاری سخت وجانفرسا
در کارخانه د نیا .
وآن صیاد،
آن صیاد خون آشام
ندارد هرگزآن سودا،
که بردارد از حلقومشان قلاب .
حتی درکنار ساحل دریا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 484
#139
Posted: 4 Feb 2013 00:01
به یکی شدن و مساوی شدن و قرار گرفتن همه انسانها از هر ملیتی و هر جنسی. در شرایط یکسان
درست مثل تولد
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 1095
#140
Posted: 7 Feb 2013 11:07
مرگ
اگر صدایم را میشنوی بیا...
مرا با خود ببر از این دنیای نامردان...
آغوش من انتظارت را میکشد...
دستان سردم انتظار گرمی دستهایت را میکشد...
دلم را شکسته اند مردمان این دیار...
نای نفس کشیدنم نمانده...
خسته ام از هق هق های شبانه...
دیدنت آرزوی من است...
کاش زود می آمدی...
جوانیم را سوزاندند...
به حکم جوانی دنیایم را از من گرفتند...
رهایم کنید آدمها...
مرا با رهایِیَم تنها بگذارید...
مرگ به سراغم خواهد آمد...
می دانم که تنهایم نمیگذاری...
آرزوی هر شبم مرا به انتظار وا نگذار...
چه شیرین است مرگ را به انتظار نشستن
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد