انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 18 از 57:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  56  57  پسین »

End Of Sunni And Shia Dispute | پایان دعوای سنی و شیعه


مرد

 
فاروق و صدیق به چه معنا است و از چه زمانی رایج شده است؟
پرسش
فاروق و صدیق به چه معنا است و از چه زمانی رایج شده است؟
پاسخ اجمالی

بر اساس باور شیعه، لقب فاروق و صدیق از القابی است که رسول خدا (ص) برای علی (ع) ذکر کرده، و فاروق از ریشه "فرق" به معنای جدا کننده بین حق و باطل است و صدیق صیغه مبالغه از "صدق" به معنای بسیار راست گو می باشد. البته عده ای از اهل تسنن "بنا به استناد روایاتی به پیامبر (ص)"، این القاب را برای عمر و ابوبکر ذکر کرده اند که به عقیده امامیه این احادیث ساختگی بوده و مورد پذیرش نیست.
پاسخ تفصیلی

پیش از ورود به پاسخ، یادآوری این نکته ضروری است، روایاتی که از رسول خدا (ص) در باره حضرت علی (ع) نقل شده، بسیار فراوان است و طبق گفته ابن ابی الحدید معتزلی: اسبابی که دشمنان به وسیله آن خواستند نور فضایل آن حضرت را خاموش کنند خداوند همان را علتی برای انتشار آوازه اش در شرق و غرب عالم قرار داد.[1]

مخالفان علی (ع) زمانی که نتوانستند از نشر فضایل حضرت جلوگیری کنند، در صدد چاره دیگر بر آمدند و با ساختن احادیث جعلی تصمیم گرفتند که اذهان را از ایشان منصرف کنند که این کار دو نتیجه اساسی برای آنها در بر داشت: اول، کم اهمیت جلوه دادن مناقب و فضایلی که از رسول خدا (ص) در باره امام علی (ع) رسیده است، با القای این معنا که این فضایل از مختصات ایشان نبوده بلکه در باره دیگران نیز بیان شده است. دوم، شخصیت موازی و همگون ساختن، در قبال آن حضرت است.

در روایات متعدد از امامیه و اهل سنت، لقب فاروق (جدا کننده حق از باطل) و صدّیق (راست گو) از القاب امام علی (ع) شمرده شده است.

در آغاز به تعدادی از روایات که از طریق امامیه در این زمینه رسیده است اشاره می کنیم و سپس به بررسی روایات اهل سنت می پردازیم:

الف. روایات از طریق امامیه:

1. امام علی (ع) در فرازی از حدیثی طولانی که بعد از جریان ثقیفه ایراد کرده اند، فرمودند: من راست گوی بزرگ و فرق گذارنده بین حق و باطل هستم... .[2]

2. هم چنین فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا (ص) هستم، منم صدیق اکبر و هر کس پس از من مدّعى این مقام شود دروغ گو و بهتان زننده است، من پیش از این که مردم نماز بخوانند مدت هفت سال با حضرت رسول نماز مى‏خواندم.[3]

3. از ابوذر غفارى (ره) روایت شده است که وى گفت: از پیغمبر شنیدم در باره على بن ابى طالب (ع) مى‏فرمود: اى على تو اولین کسى هستى که به من ایمان آوردى و اولین فردى خواهى بود که در روز قیامت با من مصافحه مى‏کنى و تویى بزرگ ترین راست گویان، و تویى فاروق، که بین حق و باطل را از هم جدا می کنى، و تو پیشواى اهل ایمانى و ... .[4]

ب. روایات از طریق اهل سنت:

عقیلی از دانشمندان اهل سنت از علی (ع) نقل می کند که آن حضرت فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا (ص) هستم، منم صدیق اکبر و هر کس پس از من مدّعى این مقام شود دروغ گو و بهتان زننده است. [5]

البته عده ای از اهل تسنن "با استناد به روایاتی از پیامبر (ص)"، این القاب را برای عمر و ابوبکر ذکر کرده اند که به عقیده امامیه این احادیث ساختگی بوده و مورد پذیرش نیست.

علامه امینی در کتاب الغدیر می گوید: از جمله احادیث ساختگی که به عبد الله فرزند عمر نسبت می دهند این حدیث است -که ذهبی و نیز سیوطی در تاریخ الخلفاء ثبت کرده اند-: پسر عمر مى‏گوید: «ابو بکر را به درستى صدیق خوانده‏اید. عمر را به درستى فاروق نامیده‏اید که چون تیر آهنى است.

علامه امینی بعد از نقل این روایت و ساختگی بودن آن، روایات جعلی دیگری از او نقل کرده، سپس به نقد آن می پردازد.[6]

در حدیث دیگری از ابن عباس نقل شده است: هیچ درختی در بهشت نیست، مگر روی برگ های آن نوشته شده "لا إله إلّا اللَّه، محمد رسول اللَّه، أبو بکر الصدّیق، عمر الفاروق، عثمان ذو النورین" هیچ خدایی نیست جز خدای یگانه، محمد رسول خداست، ابوبکر راست گو است، عمر فاروق است، و عثمان صاحب دو نور است.

علامه امینی می فرماید: این حدیث از جعلیات علی بن جمیل رقی است و از طرق مختلف از کتب عامه کذاب بودن او به اثبات رسیده است.[7]


[1]. ابن ابی الحدید، عبد الحمید، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 111، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404 ق.

[2]. طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج، ص 73، نشر مرتضی، مشهد، 1403 ق.

[3]. شیخ صدوق، الخصال، ج 2، ص 402، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

[4]. شیخ طوسی، الأمالی، ص 148، انتشارات دار الثقافة، قم، 1414 ق.

[5]. عقیلی، الضعفاء الکبیر، ج 5، ص 428.

[6]. ر.ک: امینی، عبد الحسین، الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص 54 به بعد.

[7]. همان، ج 5، ص 476 -478.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
rostam91: 1 – نماز بخوانید
2 – زکات بدهید
3 – به پیامبران ایمان بیاورید و یاریشان کنید
4 – به الله قرض الحسنه بدهید
5 – پرهیزکاران ( متّقین )
6 – شکیبایان ( الّصابرین )
7 – مومنان
8- المحسنین ( نیکوکاران )
9 – الاعلون ( برتر )
10 – بر کافران سخت گیر
11 – بر مومنان مهربان
12 – رکوع کنندگان
13 – سجده کنندگان
14 - عفو شدگان و نوید داده شدگان به پاداش عظیم و...
15 – توبه نصوح کنندگان ( بهترین و مقبول ترین توبه )
16 - نورشان پيشاپيش و سمت راستشان در حركت باشد ، نورانیان
17 – به کمال رسیدگان از لحاظ نور الهی
18 – مورد غفران و بخشایش قرار گرفتگان واقعی
19 – شب زنده داران واقعی
20 – قرآن خوانان واقعی



از زحمات شما ممنونم

چون اعلی درجه صفاتی که شما بیر شمردید در صفات و رفتار حضرت علی ع متجلی است

۱- هیچکس نماز مانند علی ع نمیخواند چندانکه در نماز جز از یاد خدا تهی بود
۲- هیچکس در دادن زکات از علی ع پیشی نگرفت چنانکه در نماز زکات داد و ئر شان او ایه نازل شد
۳-اولین مرد ایمان اورنده علی ع بود و تا مدتها تنها یاور رسول خدا و پررنگ ترین انها
۴-در شکیبایی وصبر علی ع داستانها جاری است از اب دهان انداختن عبد ود تا حمله عمر به خانه ایشان
۵-هیچکس مانند علی ع پرهیزگار نبود کسی که حتی در زمان خلافت اغلب روزه بود و نان جو خشک و نمک میخورد
۶-در ایمان علی ع کیست که ذره ای تردید کند چه شیعه ایشان و چه دشمنان و اهل سنت
۷-همه عمر علی ع به کار نیکو میگذشت از جنگ گرفته تا احیاء زمین و حفر چاه و وقف مستمندان کردن انها
۸-برتری علی ع در بسیاری موارد مسجل است و اولینها در اسلام همواره متعلق به علی است
۹-چه کسی مانند علی ع بر دشمن حمله کرده و دشمنان از چه کسی مانند علی هراس داشتند
۱۰-همواره علی ع به کمک مومنان و فقیران میشتافت و همه داستان انبان نان بر دوش وی در نیمه های شب را میدانند
۱۱-در شان علی ع ایه رد زکات در زمان رکوع نازل شده است
۱۲-داستان سجه علی ع و العفو گفتنهای ایشان و عبات علی ع زبانزد است
۱۲- کاتب وحی علی ع بود و یقینا کسی که قران را از لبان نبی اکرم شنیده بقهترین قاری قران است

در این تحلیل و تفسیر کاری را انجام دادید که واقعا باعث تشکر و تجلیل است و ان معرفی حضرت علی است به عنوان کسی که همواره خدا پشتیبان و همراه اوست



البته کلمه معنا بخاطر وجود نازنین پیامبر نازل شده و البته که خدا در همان زمان در کنار ابوبکر بوده بواسطه پیامبر و این همراهی خدا فقط بخاطر پیامبر است و هیچ ربطی به ابوبکر ندارد

ضمنا صفاتی که بر شمردید متعلق به علی ع است نه ابوبکر

مثال

3 – به پیامبران ایمان بیاورید و یاریشان کنید


چه کسی زودتر به پیامبر ایمان اورد و چه کسی در جای پیامبر خوابید و به چه کسی پیامبر لقب برادر و جانشین و وصی داد ؟؟؟؟؟؟

6 – شکیبایان ( الّصابرین )

ابوبکر که در مقابل رسول خدا با عمر دعوا کرده و با صدای بلند پیامبر را نا میدادند و صبر نداشتند تا حضرت جوابشان را بدهد یا در جریان سقیفه چه کسی صبر کرد

ابوبکر صبر کرد و شکیبایی نمود یا حضرت علی ع

ابوبکر که شتر خلافت را لجام زد و غصب کرد ولی ع صبر نمود و خانه نشین شد و شکیبایی نمود


10 – بر کافران سخت گیر

ابوبکر چقدر در جنگها بوده و چقدر موثر بوده و غیر فرار و شانه خالی کردن از زیر بار جنگ کاری بلد بوده ؟؟؟؟

در جریان برائت که باید به مکه میرفت و قران میخوند انچنان عمر و ابابکر ترسیدند که پیامبر علی ع را فرستاد

در جریان خیبر پرچم را روز اول و دوم بدست ابوئبکر عمر داد و هر دو نفر شکست خورده باز گشتند تا اینکه روز سوم پرچمدار علی ع شد و خیبر را فتح کرد

در روز احد ابوبکر عمر فرار کردند بالای کوه و پیامبر را تنها گذاشتند و این علی و یکی دو نفر دیگه بودند که گرداگرد پیامبر میچجرخیدند و جان ایشان را حفظ کرذدند


16 - نورشان پيشاپيش و سمت راستشان در حركت باشد ، نورانیان
17 – به کمال رسیدگان از لحاظ نور الهی


چه کسانی در روز مباهله همراه پیامبر شدند و مسیحیان از دیدن نور چهره ایشان هراسناک شده و شکست خود را قبل از مباهله قبول کردند

عایشه بود و ابوبکر .....یا زهرا و علی و حسن و حسین علیهما سلام

اینو بارها هم پرسیدم کهاهل سنت یا جواب ندادن یا جوابهای پرت و سخیف دادن

چرا در مورد حدیث کسا پیامبر زنانش را جدا دانست و چرا گفت اینها اهل بیت من هستند و گوشت و خون انها از من است ...مگر همسر ادم هم از خون و گوشت ادمه

چرا در مباهله که قرار شد مردان و زنان و فرزیندان دو طرف بیان پیامبر زهرا و علی و حسنین رو برد و نه عایشه رو برد و نه ابوبکر و نه هیچکس دیکه رو

اگر عایشه رو هم جزو اهل بیت میدونسته چرا اینجاها حسابش نکرده

نتیجه اینکه پیامبر یک اهل بیت شرعی و دینی داشته که خودش هم اعلام میکنه که خدایا اینها اهل بیت من هستند گوشتشان از گوشت من و خونشان از خون من است


و یک اهل بیت عرفی هم بوده شامل زنانش



خدا رو شکر که حدیث کسا رو قبول دارید
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
mohan1978: از زحمات شما ممنونم

چون اعلی درجه صفاتی که شما بیر شمردید در صفات و رفتار حضرت علی ع متجلی است

اون همه مطلب دریغ از یک دلیل قرآنی و مستدل
گفته بودم که اونهائی که از قرآن چیزی سرشون بشه بیان اما در اون همه میلب حتی دریغ از یک جمله قرآنی در رد مطالب من! جای تاسف داره که قرآن ( کلام خداوند) رو گذاشتیم کنار و چسبیدیم به روایات ( کلام بندگان خدا) گاها ضعیف و بی ربط
------------------------
بررسی آیه ثانی اثنین

با نام ویاد الله متعال و با توکل به ذات مطلقش که هیچ نیرو و قدرتی بجز نیرو و قدرتش نیست و هر کار که بخواهد انجام می هد و احتیاجی و لو ناچیز به هیچ کس ندارد و یگانه مطلق است و شریکی ندارد ، شروع به بررسی و کاوش مساله خلافت بعد از رسول الله ( ص ) می کنم ، ان شاء الله پروردگار عالمیان به این حقیر این کمک کند تا این مساله هم برای خودم و هم برای آنانی که این موضوع برایشان اهمیت دارد روشن شوذ .

می خواهم از آیات قرآن برای حل و فصل این موضوع استفاده کنم ، که کلام یگانه هستی بخش الله ذوالجال است ، و کسی نمی تواند بدون دلیل وارد بحث ما شود و فقط آنهای می توانند وارد این بحث شوند که دلیل از قرآن بیاورند و فقط دلیل قرآنی ملاک تصمیم گیری نهایی ما خواهد بود ، ان شاء الله .

در ابتدا آیات مورد بحث را می آورم و دلایل خودم را با توجه به دیدگاه اهل سنت ارائه می مایم و تمام تفاسیر مهم شیعه را هر کدام جدا از هم در صفحات بعد نقد و بررسی می کنم .

در قرآن کریم آیاتی کاملاً روشن و آشکار درباره انتخاب و جانشینی و پادشاهی و فرماندهی وجود دارد که هر کسی را که درباب خلافت تحقیق می کند به خود متوجه می کند ، و آن گماشتن پادشاه و رهبری برای بنی اسرائیل بوده است . و این موضوع در آیات 246 الا 252 سوره بقره به صورت بسیار زیبا و روشن بیان شده است و احتیاجی به توضیح اضافه ندارد ، در زیر هم اصل آیات و هم معنی آنها آمده است و از شما خواننده محترم می خواهم آن را با دقت تمام بخوانید ، بعد از آیات موضوع را دنبال می کنیم و تجزیه و تحلیل خود را در مرحله اول بیان می کنیم .

أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الْمَلَا مِن بَنىِ إِسْرَ ءِيلَ مِن بَعْدِ مُوسىَ إِذْ قَالُواْ لِنَبىِ‏ٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَ مَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَ أَبْنَائنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظَّلِمِينَ(246)

آيا آن گروه از بنى اسرائيل را پس از موسى نديدى كه به يكى از پيامبران خود گفتند: براى ما پادشاهى نصب كن تا در راه خدا بجنگيم. گفت: نپنداريد كه اگر قتال بر شما مقرر شود از آن سرباز خواهيد زد؟ گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم در حالى كه ما از سرزمينمان بيرون رانده شده‏ايم و از فرزندانمان جدا افتاده‏ايم؟ و چون قتال بر آنها مقرر شد، جز اندكى، از آن روى برتافتند. خدا به ستمكاران آگاه است. (246(

وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُواْ أَنىَ‏ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نحَْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَئهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فىِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتىِ مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(247)
پيغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را پادشاه شما كرد. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد؟ ما سزاوارتر از او به پادشاهى هستيم و او را دارايى چندانى نداده‏اند. گفت: خدا او را بر شما برگزيده است و به دانش و توان او بيفزوده است، و خدا پادشاهيش را به هر كه خواهد دهد كه خدا دربرگيرنده و داناست. (247(

وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءَايَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسىَ‏ وَ ءَالُ هَرُونَ تحَْمِلُهُ الْمَلَئكَةُ إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(248)
پيغمبرشان گفت كه نشان پادشاهى او اين است كه تابوتى كه سكينه پروردگارتان
و باقى ميراث خاندان موسى و خاندان هارون در آن است و فرشتگانش حمل
مى‏كنند، نزد شما آيد. اگر مؤمن باشيد اين براى شما عبرتى است. (248(

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنىّ‏ِ وَ مَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنىّ‏ِ إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةَ بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُواْ اللَّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّبرِِينَ(249)

چون طالوت سپاهش را به راه انداخت، گفت: خدا شما را به جوى آبى مى‏آزمايد: هر كه از آن بخورد از من نيست، و هر كه از آن نخورد يا تنها كفى بياشامد از من است. همه جز اندكى از آن نوشيدند. چون او و مؤمنانى كه همراهش بودند از نهر گذشتند، گفتند: امروز ما را توان جالوت و سپاهش نيست. آنانى كه مى‏دانستند كه با خدا ديدار خواهند كرد، گفتند: به خواست خدا چه بسا گروه اندكى كه بر گروه بسيارى غلبه كند، كه خدا با كسانى است كه پاى مى‏فشرند. (249(

وَ لَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبرًْا وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انصُرْنَا عَلىَ الْقَوْمِ الْكَفِرِينَ(250)

چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: اى پروردگار ما، بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابت‏قدم گردان و بر كافران پيروز ساز. (250(

فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَ ءَاتَئهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الحِْكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لَاكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلىَ الْعَلَمِينَ(251)
پس به خواست خدا ايشان را بشكستند و داود جالوت را بكشت و خدا به او پادشاهى و حكمت داد، و آنچه مى‏خواست به او بياموخت. و اگر خدا بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى‏كرد، زمين تباه مى شد، ولى خدا بر جهانيان فضل و كرم خويش را ارزانى مى‏دارد. (251(

تِلْكَ ءَايَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقّ‏ِ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ(252)

اين است آيات خدا كه به راستى بر تو مى‏خوانيم و تو از پيامبران هستى. (252(

این آیات نکات زیر را برای ما مشخص می کند :

1 – نیاز مردم به خلیفه
2 – خواسته مردم
3 – خواست الله
4 – قدرت الله در به انجام رسانیدن امور
5 – نشانه خلافت
6 – آزمایش الهی در جنگ با جالوت
و...

با بررسی آیات بالا اولین چیزی که به فکر من می رسد این است که چطور اسلام با این عظمت و قدرت و کامل بودن به طوری که تمام ادیان گذشته را که الهی بوده تایید کرده و آنها را تا اوج کمال خود با قرآن بالا می برد و کامل می کند موضوع اولین خلیفه را بعد از رسول الله روشن نکرده باشد ودیدگاه خود را نسبت به انتخاب او روشن نکرده باشد ؟

رسول الله (ص) آیا با وجود همچنین آیاتی و اهمیت فوق العاده موضوع خلافت ، آیا ممکن بود که مردم را با توجه به آیات قرآن راهنمایی نکند ؟

با توجه به آیات بالا این موضوع بایستی توسط الله متعال حل و فصل بشود و نظر پیامبر اکرم ( ص ) همان نظر الله است ، همچنان که نظر حضرت اشموئیل ( ع ) نیز انتخاب الهی حضرت طالوت بود . حتی با وجود انتخاب الهی حضرت طالوت باز مردم دنیا پرست به انتخاب الهی هم اعتراض کردند ، به نظر شما اگر حضرت اشموئیل ( ع ) ، خود طالوت را پیشنهاد می داد چه اتفاقی می افتاد ، الله اعلم

نکته 1 : اگر حضرت اشموئیل ( ع ) شخصی بزرگوار را از اقوام خویش پیشنهاد می داد ، بسیاری می گفتند آری ایشان فقط برای اکرام قوم خود ادعای پیامبری نموده است .

نکته 2 : اگر شخصی بزرگوار را از خارج قوم خود پیشنهاد می داد ، این بار اقوام و نزدیکان ایشان به این تصمیم اعتراض می کردند و حتی از قوم خود شاید می راندند .

نکته 3 : اگر از فقیران شخص بزرگواری را پیشنهاد می دادند ، باز ثروتمندان به ایشان اعتراض می نمودند ، اگر چه تعداد ثروتمندان بسیار کمتر از فقیران است ولی آنها با پول و قدرت مادی به اندازه فقرا قدرت آشوب دارند .

نکته 4 : اگر از ثروتمندان نیز شخص بزرگواری پیشنهاد می شد ، عامه مردم این تصمیم را شاید بخاطر قدرت مادی شخص ثروتمند می دانستند و...

حالتهای زیاد دیگری را نیز می توان نام برد که برای عده ای خوش آیند و برای عده ای ناخوش آیند باشد .

اما بهترین تصمیم :
1 – انتخاب الهی
2- شورا

اما حالت - 1 – زمانی می تواند واقع شود که پیامبری نیز وجود داشته باشد تا با وحی الهی مردم را نسبت به انتخاب الهی آگاه کند . این حالت بهترین نوع انتخاب و انتخاب مطلق است زیرا الله به تمام امور مردم آگاه مطلق است حتی بهتر از خودشان به امورشان آگاه است . اگر انتخاب الهی صورت پذیرد با توجه با آیات بالا ، الله متعال او را حتماً به خلافت می رساند حتی اگر تمام آسمان و زمین دست به دست همدیگر دهند که نگذارند آن شخص خلیفه شود باز الله قادر مطلق آن شخص را به خلافت می رساند .

توجه : متاسفانه شیعیان بر این باورند که خلیفه اول حضرت حیدر کرار ( رض ) است و این انتخاب را که الهی بوده ، بدخواهان نگذاشتند به انجام برسد . آیا به نظر شما با توجه به قدرت مطلق الهی این کفر نیست ، به آیات زیر توجه فرمایید :

سوره انعام
وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (17)

اگر خدا به تو محنتى برساند، هيچ كس جز او دفعش نتواند كرد، و اگر به تو خيرى برساند بر هر كارى تواناست. (17)

آیه 24 سوره یونس :

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24)

مثَل اين زندگى دنيا مثَل بارانى است كه از آسمان نازل كنيم، تا بدان هر گونه رستنيها از زمين برويد، چه آنها كه آدميان مى‏خورند و چه آنها كه چارپايان مى‏چرند. چون زمين پيرايه خويش برگرفت و آراسته شد و مردمش پنداشتند كه خود قادر بر آن همه بوده‏اند، فرمان ما شب هنگام يا به روز دررسد و چنان از بيخش بركنيم كه گويى ديروز در آن مكان هيچ چيز نبوده است. آيات را براى مردمى كه مى‏انديشند اينچنين تفصيل مى‏دهيم. (24)

سوره بقره

وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (148)
هر كسى را جانبى است كه بدان روى مى‏آورد. پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مى‏آورد، كه او بر هر كارى تواناست. (148)

سوره بقره
بسيارى از اهل كتاب با آنكه حقيقت بر آنها آشكار شده، از روى حسد، دوست دارند شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر بازگردانند. عفو كنيد و گذشت كنيد، تا خدا فرمانش را بياورد، كه او بر هر كارى تواناست. (109)

وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (109)

سوره بقره
لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما في‏ أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (284)

از آن خداست هر چه در آسمانها و زمين است. آنچه را كه در دل داريد خواه آشكارش سازيد يا پوشيده‏اش داريد، خدا شما را بدان بازخواست خواهد كرد. پس هر كه را كه بخواهد مى‏آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى‏كند. و خدا بر هر كارى تواناست. (284)

توجه کنید که اگر امر الهی به وقوع بپیوندد حتماً اجرا خواهد شد ، با توجه با آیات بالا ، و اگر کسی منکر آن شد از دایره اسلام و مسلمان بودن کاملاً خارج است .

اما حالت 2 – که انتخاب توسط شورا است ، این انتخاب حتی در زمان بودن رسول الهی نیز می تواند به اجرا در آید و کاملاً با گفته الهی تطابق دارد و هیچ گونه اشکال شرعی و عقلی و معرفتی ندارد ، به آیه زیر توجه کنید :

سوره شوری آیه 38 :
وَ الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (38)

و آنان كه دعوت پروردگارشان را پاسخ مى‏گويند و نماز مى‏گزارند و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند (38)

ولی از لحاظ عقلی این انتخاب زمانی که رسول در بین مردم است و ارتباط وحی برقرار است ، در درجه پایین تری نسبت به انتخاب الهی قرار دارد و امر شوری از لحاظ عقلی بایستی برای انتخاب خلیفه دوم باشد . الله اعلم .

حال با توجه به تجزیه و تحلیل بالا تکلیف ما نسبت به بهترین انتخاب روشن شد ، 1 – انتخاب الهی ، 2 – شورا که هر دو در کمال عدالت است . ولی چون انتخاب خلیفه اول مسلمانان است ، انتخاب الهی ارجعیت کامل به انتخاب شورا دارد ، تا تمام شک و شبه ها از بین برود .

اما آیا در قرآن کریم آیه ای وجود دارد که خلیفه اول مسلمین را برای ما روشن کند ، بله ، بله ، بله و...

این آیه تکمل کننده آیه ای است که برای انتخاب طالوت (ع) بیان شد ، و آیه دارای نشانه است ، توجه کنید :

وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُواْ أَنىَ‏ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نحَْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَئهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فىِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتىِ مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(247)

پيغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را پادشاه شما كرد. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد؟ ما سزاوارتر از او به پادشاهى هستيم و او را دارايى چندانى نداده‏اند. گفت: خدا او را بر شما برگزيده است و به دانش و توان او بيفزوده است، و خدا پادشاهيش را به هر كه خواهد دهد كه خدا دربرگيرنده و داناست. (247(

وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءَايَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسىَ‏ وَ ءَالُ هَرُونَ تحَْمِلُهُ الْمَلَئكَةُ إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(248)
پيغمبرشان گفت كه نشان پادشاهى او اين است كه تابوتى كه سكينه پروردگارتان
و باقى ميراث خاندان موسى و خاندان هارون در آن است و فرشتگانش حمل
مى‏كنند، نزد شما آيد. اگر مؤمن باشيد اين براى شما عبرتى است. (248(

کلمه سکینه کلمه راهنمای ماست برای پیداکردن آیه مورد نظرمان برای انتخاب خلیفه ، همجنان که می دانید طبق آیات زیر این تابوت که سکینه الهی در آن وجود دارد همان تابوتی است که حضرت موسی ( ع ) در آن قرار گرفت و توسط مادرش در رود نیل انداخته شد و در دامن فرعون بزرگ شد :

سوره طه :
قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَامُوسىَ‏(36)

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى(37)

إِذْ أَوْحَيْنَا إِلىَ أُمِّكَ مَا يُوحَى(38)

أَنِ اقْذِفِيهِ فىِ التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فىِ الْيَمّ‏ِ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لىّ‏ِ وَ عَدُوٌّ لَّهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ محََبَّةً مِّنىّ‏ِ وَ لِتُصْنَعَ عَلىَ‏ عَيْنىِ(39)

گفت: اى موسى، هر چه خواستى به تو داده شد. (36)
و ما بار ديگر به تو نعمت فراوان داده‏ايم، (37)
آن گاه كه بر مادرت آنچه وحى كردنى بود وحى كرديم: (38)
كه او را در صندوقى بيفكن، صندوق را به دريا افكن، تا دريا به ساحلش اندازد و يكى از دشمنان من و دشمنان او صندوق را برگيرد. محبت خويش بر تو ارزانى داشتم تا زير نظر من پرورش يابى. (39)

و کلمه دوم راهنما که سکینه در آن قرار گرفته است تابوت است .

اما نشانه سوم فرشتگان الهی و جنود و سپاهیان الهی هستند که تحت امر الهی هر کاری را انجام می دهند و در این جا تابوت را حمل می کنند و در غزوه بدر و حنین و احزاب و نیز در راه هجرت و. به یاری مسلمانان می آیند.

با وجود این راهنما ها ما به یاری الهی به راحتی به آیه مورد نظر خودمان رسیدیم و آن آیه روشن و آشکار آیه 40 سوره توبه است :

آیه 40 سوره توبه :
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (40)

گر شما ياريش نكنيد، آن گاه كه كافران بيرونش كردند، خدا ياريش كرد. يكى از آن دو به هنگامى كه در غار بودند به رفيقش مى‏گفت: اندوهگين مباش، خدا با ماست. خدا به دلش آرامش بخشيد و با لشكرهايى كه شما آن را نمى‏ديديد تأييدش كرد. و كلام كافران را پست گردانيد، زيرا كلام خدا بالاست و خدا پيروزمند و حكيم است. (40)

توجه 1 – در غار دو نفر بودند ( رسول اکرم ( ص ) - حضرت ابوبکر صدیق ( رض ) )

توجه 2 – کلمه سکینه که نشانه اول بود بر سینه ابوبکر صدیق ( رض ) که غمگین بود از اینکه مبادا برای رسول الله ( ص ) اتفاقی بیفتد نازل شد

توجه 3 – کلمه تابوت که حضرت موسی ( ع ) در آن قرار داشت و سکینه در آن نیز وجود داشت ، راهنمای دوم است که در اینجا غار ثور نقش تابوت را دارد که سکینه الهی برای آرامش حضرت ابوبکر (رض ) در آنجا نازل شد و این غار ثور نشانه دیگری برای خلافت حضرت ابوبکر صدیق ( رض ) است .

توجه 4 : فرشتگان یا همان لشکرهایی الهی که از تابوت محافظت می کردند و آن را انتقال می دادند نشانه روشن سوم است که در غار ثور نیز وجود داشته اند .

توجه 5 : بزرگترین نشانه همان واقعیت قدرت الهی است که در آیات بالا آمده است که هر کاری را که امر کند انجام می دهد زیرا او حاکم مطلق آسمانها و زمین است ، بعد از پیامبر اکرم ( ص ) به ترتیب خلفای بعد از ایشان که به خلفای راشدین نیز مشهورند به قرار زیر است .

1 – حضرت ابوبکر صدیق ( رض )
2 – حضرت عمر فارق اعظم ( رض )
3 – حضرت عثمان ذی النورین ( رض )
4 – حضرت علی مرتضی حیدر کرار ( رض )

برای اینکه مطمئن شوید یار غار همان ابوبکر صدیق ( رض ) برای اهل تشیع به صفحات کتابهای زیر مراجعه کنند که همگی از بزرگان تشیع هستند .

توجه کنید این بحث ادامه دارد زیرا دلایل بسیار زیاد دیگری نیز وجود دارد که بخاطر محدودیت پست در وبلاگ نمی توان در این صفحه نوشت ، پس لطفاً به قسمت ادامه کلیک کنید تا شما را به صفحه اصلی وبلاگ راهنمایی کند ، تا بتوانید موضوع را در قسمت های دیگر وبلاگ پیگیری کنید .

ان شاء الله ، الله همه ما و شما را مشمول هدایت خاص خود قرار دهد

ترجمه بيان السعادة ج‏6 140 [سوره التوبة(9): آيات 38 تا 40] ..... ص : 140
ترجمه بيان السعادة ج‏6 146 تفسير: ..... ص : 141
ترجمه الميزان ج‏9 371 [سوره التوبة(9): آيات 38 تا 48] ..... ص : 371
ترجمه الميزان ج‏9 374 بيان آيات ملامت و سرزنش مؤمنين به جهت تثاقل و سستى نمودنشان به هنگام جنگ به اينكه مگر به حيات ناچيز دنيا قانع شده‏اند؟ ..... ص : 373
ترجمه الميزان ج‏9 374 بيان آيات ملامت و سرزنش مؤمنين به جهت تثاقل و سستى نمودنشان به هنگام جنگ به اينكه مگر به حيات ناچيز دنيا قانع شده‏اند؟ ..... ص : 373
ترجمه الميزان ج‏9 375 چند دليل بر اينكه ضمير عليه در جمله: فأنزل الله سكينته عليه به رسول(ص) بر مى‏گردد نه به صاحب(ابو بكر) ..... ص : 375
ترجمه الميزان ج‏9 379 استدلال بعضى به جمله فوق بر اينكه سكينت بر ابو بكر نازل شده، و چند اشكال بر آن استدلال ..... ص : 376
ترجمه الميزان ج‏9 394 بحث روايتى رواياتى در مورد كيفيت هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه و داستان غار و... ..... ص : 390
ترجمه الميزان ج‏9 395 نقد و بررسى استدلال به آيه غار بر فضيلت ابو بكر ..... ص : 394
ترجمه جوامع الجامع ج‏2 543 [سوره التوبة(9): آيه 40] ..... ص : 543
ترجمه جوامع الجامع ج‏2 544 تفسير: ..... ص : 543
ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن ج‏7 130 اعراب ..... ص : 130
ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن ج‏11 95 [سوره التوبة(9): آيه 40] ..... ص : 95

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن ج‏11 96 تفسير ..... ص : 96
ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن ج‏26 157 تفسير و مقصود: ..... ص : 151
ترجمه رهنما ج‏2 72 3 - قصه غار و هجرت رسول ..... ص : 70
ترجمه رهنما ج‏2 90 [سوره التوبة(9): آيات 38 تا 42] ..... ص : 90
ترجمه رهنما ج‏4 546 مقدمه سوره(90) البلد ..... ص : 546
ترجمه مفردات ج‏1 365 (ثنى)[ثنى‏]: ..... ص : 365

تفسير آسان ج‏6 278 [سوره التوبة(9): آيات 38 تا 40] ..... ص : 278
تفسير آسان ج‏6 278 لغت، معنى، تركيب: ..... ص : 278
تفسير آسان ج‏6 281 آيه 40 إلا تنصروه فقد نصره الله - إلى آخره: ..... ص : 280
تفسير اثنا عشري ج‏5 91 [سوره التوبة(9): آيه 40] .....
     
  
مرد

 
rostam91: اون همه مطلب دریغ از یک دلیل قرآنی و مستدل
گفته بودم که اونهائی که از قرآن چیزی سرشون بشه بیان اما در اون همه میلب حتی دریغ از یک جمله قرآنی در رد مطالب من! جای تاسف داره که قرآن ( کلام خداوند) رو گذاشتیم کنار و چسبیدیم به روایات ( کلام بندگان خدا) گاها ضعیف و بی ربط
اولا قران بدون سنت و روایت کافی نیست و این شعار انحرافی اهل سنت است که حسبنا کتاب الله

دوما این کارهای شما قدیمی شده چون از قران میگیم روایت میارید تاریخ میگیم میفرمایید از قران روایت میگیم بهانه تاریخی میارید


مهمتر اینکه شما قول دادی جواب منو ندی چون من تاپیک سکسی دارم یادتونه کفاره قولی مکه دادی و شکستی یادت نشه

گرچه تا حالا سر حرفاتون نبودید و مردانه بحث و عمل نکردید اما

اگر راست میگی در همین مساله خلافت حکم بین ما هم قران مردانه سر حرفتون باشید تا بحث کنیم


من میدونم تو روایات اینقدر تناقض دارید و اینقدر به بزرگان خودتون اهانت کردید که همگی از مباحثه سر اونها طفره میرید پس حکمیت با قران بحث هم سر خلافت اگه هستی ومثل قولهای قبلی تون عمل نمیکنید شروع میکنم

ا

برا که سو تفاهم نشه من همینجا اعلام میکنم من سواد چندان قرانی و دینی ندارم جز یک سری مطالعه و طلبگی قدیمی و هرچه مینویسم و میگم حاصل برخی محفوظات و البته کلام علما است که با توجه به یقینم به استحکام استدلال شیعه مباحثه میکنم و البته از اعتقاد خودم دفاع میکنم و جلوی نشر برخی چرت و پرت ها رو میگیرم

اعتقاد به اصل اسلام و تشیع در حالیکه خودم خیلی خیلی از حواشی اسلام و تشیع ایراد و اعتراض دارم از حقوق زنان و خرافات گرفته تا ارث و وصیت و .......
خلاصه فکر نکنید من ادعای ایمان دارم تا اگه فردا تو تاپیک کل کل از خجالتتون در اومدم شگه نشید یا اگه تو بخش سکسی پست دادم



حداقل این بحث تا الان اینه که تفاوت امامان شیعه و امامان کفر معلوم شد

ما به علی ع و زهرا س و ۱۱ فرزندش معتقدیم و دیدید که هیچکس حتی یک نمونه از گناه و عمل ناشایست از این بزرگان تا الان نتونسته بیاره

اهل سنت هم به ابوبکر و عمر و عایشه و ......معتقدند که میخونید طبق نوشته های علمای خودشون سرشار از گناه و معصیت هستند

ما که پیرو حقیقی نیستیم ولی اگر کیس بخواد پیروی کنه فک میکنید کی شایسته تره


همه ۴ گروه اهل سنت شاگردان امام جعفر صادق ما شیعیان بوند که بعد منحرف شدند

ما که پیرو حقیقی نیستیم اما اگر کسی بخواد پیرو بشه بهتره از خود سر چشمه استفاده کنه یا از راههای فرعی

تمام محفوظاتت و دارایی روایتی اهل سنت ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال بعد از پیامبر توسط افرادی جمع شده که ۵ پشت اونها هم پیامبر رو ندیده بودند تا بدونن سنت یعنی چی

اما شیعه همه محفوظات و روایاتش رو از علی ع و حسن و حسین ع گرفته که نه تنها در زمان پیامبر بوند بلکه نزدیکترین افراد از لحاظ نسب و سبب به پیامبر بودن و بک به یک سینه به سینه به فرزندانشون نقل کردند اونهم فرزندانی که هنوز کسی نتونسته به اونها حتی تهمت گناه کردن بزنه

حالا شما فکر کنید کدوم سنت سالم تر و درست تر خواهد رسید

شیوه اهل سنت که راویان اون پیامبر رو ندیدن و از افرادی نقل کردن که گناهان و لغزشهای فراوان داشتند

شیوه شیعه که سنت پیامبر به اون سینه به سینه از پدر به پسر رسیده و توسط کسانی که تاریخ برای اونها گناه و لغزشی رو ثبت نکرده و ندیده
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  ویرایش شده توسط: mohan1978   
مرد

 
rostam91: اون همه مطلب دریغ از یک دلیل قرآنی و مستدل
واقعا در حد اعجازه

شما گفتید برای اینکه خدا همراه کسی باشد ان شخص باید صفاتی داشته باشد که ۲۰ مورد رو ذکر کردید من هم هر چه دقت کردم دیدم همه این صفات منطبق بر شخصیت حضرت علی ع است و لا غیر

خودتون هم اغلبش رو قبول دارید

حالا اینها رو از کجای قران باید ر بیارم

مگر قران صفات حضرت علی رو با اشاره به ایشون ذکر کرده ؟؟؟؟؟

قران کتاب عام اسیت و اگر چه بسیاری از ایه های اون در شان و صفات علی ع است اما ذکر نام نکرده و واضحا اشاره به ایشون کرده


شما خودتون این صفات رو مرور کنید ببینید بر چه کسی منطبق میشود


مگر مباهله رو قبول ندارید که نمیدونید چه کسانی رفتن و نور چهره هاشون مسیحیان رو ترسوند مگز غیر علی و زهرا و حسنین بودند با پیامبر

این از نور چهره


یا مثلا در مورد سختگیری بر کافران


چه کسی از همه بر کافران سخت گیر تر بود در قریب به اتفاق همه جنگها بود و کسانی مثل عمرابن عبد ود رو از پا در او.رد و در خیبر را کند و .......

آیا از علی ع سخت گیر تر بر کفار بود ؟؟؟؟؟

خودتون اعتراف دارید یکی از دلایل عدم انتخاب علی ع به خلافت توسط مردم و عدم تمکین به جریان غدیر همین بود که علی در صدر اسلام از اغلب قبایل افراد زیادی را کشته بود و همه کینه های عربی از ایشون داشتند

در مورد باقی موارد هم جوابی ندارید بدهید چون خودتون هم میدونید تمام این صفات منطبق بر ذات اقدی امیر المومنین است و لا غیر




شما از
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
ا صحاب و یاران پیامبر (ص)

حسن‌ بن علی بن ابیطالب رضی‌الله‌عنهما

حسن‌بن‌علی رضی‌الله‌عنه‌، فرزند دختر رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم فاطمه‌ی‌ زهرا و ریحانه‌ی‌ رسول‌ الله و مشابه‌ترین‌ فرد از نظر شكل‌ و صورت‌ به آن‌ حضرت ‌صلی الله علیه وسلم بود. طبق‌ روایات‌ صحیح‌ در نیمه‌ی‌ شعبان‌ سال‌ سوّم‌ هجری‌ متولّد شد و بعضی‌ گفته‌اند در رمضان‌ به‌ دنیا آمد.
رسول‌ الله صلی الله علیه و سلم بسیار او را دوست‌ داشت‌ و آن‌ گاه‌ كه‌ كودك‌ بود پیامبر اسلام‌صلی الله علیه و سلم گاهی‌ لب‌ و صورت‌ او را می‌بوسید وگاهی‌ زبان‌ او را در دهان‌ گرفته‌ می‌مكید و گاهی‌ در آغوشش می‌گرفت‌ و بر سینه‌ی‌ خود می‌گذاشت‌ و با او بازی‌ می‌كرد. گاهی‌پیامبرصلی الله علیه و سلم در سجده‌ می‌بود او می‌آمد و بر پشت‌ آن‌ حضرت‌ سوار می‌شد، ایشان‌ سجده‌ را طولانی‌ می‌فرمود و گاهی‌ او را باخود بالای‌ منبر می‌برد.
زهری‌ به‌ نقل‌ از انس‌ می‌گوید كه‌ حسن‌رضی الله عنه از همه‌ بیشتر در شكل‌ و صورت‌ با رسول الله صلی الله علیه و سلم مشابه‌ بود.
حضرت حسن‌ رضی‌الله‌عنه بیشتر اوقات‌ ساكت‌ و خاموش‌ بود و هرگاه‌ لب‌ به‌ سخن‌ می‌گشود، بر همه‌ی‌ سخنوران‌ چیره‌ می‌گشت‌، در میهمانی‌هاشركت‌ نمی‌كرد، در امور دیگران‌ دخالت‌ نمی‌كرد ولی‌ اگر كسی‌ به‌ او مراجعه‌ می‌كرد، مسایل‌ را برایش‌ كاملا توضیح‌ می‌داد. سه‌بار همه‌ی‌ دارایی‌ خود را در راه‌ خدا توزیع‌ كرد، همواره‌ صدقه‌ می‌داد و بیست وپنج‌ بار پیاده‌ به‌ حج‌ بیت‌الله مشرف شد،در حالی‌ كه‌حیوان‌ قربانی‌ را هم‌ همراه‌ خود می‌برد.
هرگاه‌ حسن‌ و حسین‌ رضی‌الله عنهما بر اسب‌ سوار می‌شدند ابن‌ عبّاس‌رضی الله عنه ركاب‌ را نگه‌ می‌داشت‌ و این‌ را برای‌ خودمایه‌ی‌ شرف‌ می‌دانست‌. هرگاه‌ به‌ طواف‌ بیت‌ الله می‌رفتند، مردم‌ برای‌ سلام‌ و مصافحه‌، پروانه‌وار روی‌ می‌آوردند تا جایی‌ كه‌بیم‌ آن‌ بود كه‌ زیر دست‌ و پای‌ مردم‌ آسیب‌ ببینند.
سردار جوانان بهشت
از حذیفه‌ به‌ طور مرفوع‌ روایت‌ شده‌ كه‌ حسن‌ و حسین‌ رضی‌الله عنهما، سرور جوانان‌ بهشت‌ خواهند بود، این‌ روایت‌ به‌طرق‌ متعدد نقل‌ شده‌ است‌. همچنین‌ از حضرت علی‌، جابر، بُریده‌ و ابوسعید رضى الله عنهم در این‌ باب‌ مطالبی‌ روایت‌ شده‌است‌.
در صحیح‌ بخاری‌ به‌ نقل‌ از ابی‌بكرة‌ آمده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خداصلی الله علیه و سلم را بالای‌ منبر دیدم‌، در حالی‌ كه‌ حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه بااو بود، ایشان‌ گاهی‌ به‌ طرف‌ حاضران‌ متوجّه‌ می‌شد و گاهی‌ به‌ سوى حسن رضى الله عنه‌ نگاه‌ می‌كرد و می‌فرمود: این‌ فرزند من‌ سروری‌ است‌ كه‌امیدوارم‌ خداوند به‌ وسیله‌ی‌ او بین‌ دو گروه‌ از مسلمانان‌ صلح‌ برقرار كند.
امام‌ احمدبن‌ حنبل‌ از هاشم‌ بن‌ قاسم‌ از مبارك‌ بن‌ فضاله‌ از حسن‌ بن‌ ابی‌ الحسن‌ از ابوبكره‌ نقل‌ می‌كند كه‌ روزی‌ رسول‌الله صلی الله علیه و سلم مشغول‌ نماز بود، حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه چند بار می‌آمد و بر پشت‌ آن‌ حضرت‌ سوار می‌شد، مردم‌ به‌ ایشان‌ گفتند: با این‌بچّه‌ رفتاری‌ دارید كه‌ ندیده‌ایم‌ با دیگران‌ چنین‌ رفتار كنید؟ آن‌ حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم در جواب‌ فرمود: «خداوند به‌ وسیله‌ی‌ این‌ فرزندم‌ بین‌دو گروه‌ از مسلمانان‌ صلح‌ برقرار خواهد كرد.»
در روایتی‌ دیگر آمده‌ كه‌ آن‌ حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم‌ فرمودند: «امیدوارم‌ خداوند او را طول‌ عمر عنایت‌ كند تا بین‌ دو گروه‌ بزرگ‌ از مسلمانان‌ صلح‌ ایجاد كند»، گروهی‌ از صحابه‌ این‌ حدیث‌ را روایت‌ كرده‌اند.
ابن‌ عبّاس‌ می‌گوید: «روزی‌ حضرت‌ رسول ‌صلی‌الله‌علیه‌وسلم‌الله‌علیه‌وسلم حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه را بر دوش‌ خود گرفته‌ بود، مردی‌ گفت‌: چه‌ سواری‌ خوبی‌ داری‌ ای‌ پسر!پیامبر فرمود: آری‌ سوار هم‌ چه‌ سوار خوبی‌ است‌»!
سخاوت حضرت حسن رضی‌الله‌عنه
این‌ نكته‌ نیز قابل‌ ذكر است‌ كه‌ حضرت‌ حسن‌ و حسین‌ رضی‌الله عنهما ازسخاوتمندان‌ و سلحشوران‌ بزرگ‌ اسلام‌ بودند.
نُعیم‌ روايت مى‌كند:« حضرت ابوهریره‌رضی الله عنه به‌ من‌ گفت‌: هرگاه‌ حضرت حسن‌ رضى الله عنه را می‌بینم‌ اشك‌ از چشمانم‌ جاری‌ می‌گردد؛ زیرا روزی حضرت‌ حسن رضى الله عنه را ديدم كه‌ با سرعت‌ می‌دوید تا در دامان‌ پیامبر نشست‌ و محاسن‌ پیامبر را گرفت‌ و در دهان‌ آن‌ حضرت‌ داخل‌ كرد و رسول‌ الله صلی الله علیه و سلم دهانش‌ را باز كرد وسپس‌ بر دهان‌ حسن‌ بوسه‌ زد و فرمود: «خدایا! من‌ این‌ پسر را دوست‌ دارم‌، تو نیز او را دوست‌ بدار! سه‌ بار این‌ دعا را تكرارفرمود.»
ابن‌ عساكر می‌گوید:«روزی‌ حسن‌رضی الله عنه در یكی‌ از باغ‌های‌ مدینه‌ قدم مى‌زد، غلامی‌ حبشی‌ را دید كه‌ نانی‌ در دست‌ دارد و لقمه‌ای‌ خودش‌ می‌خورد و یك‌ لقمه‌ به‌ سگش‌ می‌دهد. به‌ همین‌ ترتیب‌ نان‌ را بین‌ خود و سگ‌ به‌ دو قسمت‌ تقسیم‌ كرد، حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه از او پرسید: چه‌ چیزی‌ موجب‌ شد تا سهم‌ خودت‌ را با سهم‌ سگ‌ مساوی‌ كردی‌ و خودت‌ بیشتر نخوردی‌؟ گفت‌: وقتی‌ به‌چشمان‌ او نگاه‌ می‌كردم‌ خجالت‌ كشیدم‌ كه‌ سهم‌ او را كم‌تر كنم‌،حضرت حسن‌رضی‌الله‌عنه فرمود‌: تو غلام‌ چه‌ كسی‌ هستی‌؟ گفت‌: غلام‌ اَبّان‌ بن‌عثمان‌، پرسید: این‌ باغ‌ مال‌كیست‌؟ گفت‌: مال‌ ابّان‌، آنگاه‌ حضرت‌ حسن‌ رضی‌الله‌عنه فرمود: تو را به‌ خدا سوگند می‌دهم‌ تا من‌ برمی‌گردم‌همین‌ جا بمانی‌، این‌ را گفت‌ و پیش‌ ابّان‌ رفت‌ و آن‌ غلام‌ را به‌ همراه‌ باغ‌ خرید و سپس‌ نزد غلام‌ برگشت‌ و به‌ او گفت‌: من‌ تو راخریدم‌. غلام‌ بلند شد و گفت‌: سرورم‌! تعهد می‌كنم‌ كه‌ از فرمان‌ خدا و رسول‌ و دستور شما اطاعت‌ كنم‌، حضرت‌ حسن‌ فرمود:باغ‌ را هم‌ خریدم‌، اینك‌ تو به‌ خاطر رضای‌ خدا آزادی‌ و این‌ باغ‌ را هم‌ به‌ تو بخشیدم‌.
تحقق پیشگویی‌ پیامبر اكرم صلی الله علیه و سلم و تاثير آن
خبر دادن‌ پیامبر اكرم صلی الله علیه و سلم از این‌ كه‌ حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه روزی‌ بین‌ دو فرقه‌ی‌ بزرگ‌ از مسلمانان‌ صلح‌ ایجاد می‌كند، تنها یك‌خبر و پیشگویی‌ محض‌ نبود كه‌ حسن‌رضی الله عنه و مسلمانان‌ آن‌ را بشنوند و مانند سایر پیشگویی‌ها آن‌ را باور كنند، بلكه‌ برای‌حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه یك‌ راهنمایی‌ و برنامه‌ی‌ زندگی‌ و خط‌ سیری‌ بود كه‌ در مسیر زندگی‌، آن‌ را سرلوحه‌ی‌ جهت‌گیری‌ها وگرایش‌ها و تصرّفات‌ خود قرار دهد. حتماً این‌ جمله‌ در اعماق‌ قلبش‌ فرود آمده‌ و بر تمام‌ وجودش‌ مستولی‌ گشته‌ و با خون‌ وگوشتش‌ در آمیخته‌ بوده‌ و آن‌ را به‌ عنوان‌ یك‌ سفارش‌ و وصیت‌ از جانب‌ پیامبرصلی الله علیه و سلم تلقی‌ كرده‌ است‌. به‌ یقین‌ چون‌ این‌ جمله‌را از رسول‌ اكرم‌صلی الله علیه و سلم ـ كه‌ هم‌ پیامبر و هم‌ پدر بزرگ‌ او بودـ شنیده‌ و دانسته‌ است‌ كه‌ همین‌ عامل‌، موجب‌ شده‌ تا پیامبر صلی الله علیه و سلم این‌ همه‌ با او محبّت‌ و احترام‌ داشته‌ باشد و چون‌ آثار خوشحالی‌ را در چهره‌ی‌ پیامبرصلی الله علیه و سلم و نور امید را در چشمان‌ او مشاهده‌كرده‌ است‌، لابُدّ به‌ این‌ پیشگویی‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ی‌ كامل‌ و آرمان‌ بزرگ‌ زندگی‌اش‌، محكم‌ چنگ‌ زده‌ است‌.
آری‌، تأثیر این‌ پیشگویی‌ در تمام‌ مراحل‌ زندگی‌ وی‌ ظاهر و نمایان‌ بوده‌ است‌، حتی‌ در گفت‌وگو با پدر بزرگوارش‌، پدری‌كه‌ از موهبت‌ها و امتیازهای‌ منحصر به‌ فردى برخوردار بود و او به‌ عنوان‌ یك‌ فرزند نیك‌ كه‌ از آداب‌ فرزندی‌ و شایستگی‌های‌پدر بزرگوارش‌ آگاهی‌ داشت‌، وی‌ را از دل‌ و جان‌ دوست‌ می‌داشت‌ و مورد احترام‌ قرار می‌داد، آری‌! به‌ این‌ پدر بزرگوار ومحبوب‌ (پس‌ از شهادت‌ حضرت‌ عثمان‌رضی الله عنه) پیشنهاد می‌كند كه‌ از مدینه‌ خارج‌ شود و از مردم‌ كناره‌گیری‌ كند تا عرب‌ سرعقل‌ آیند و خود به‌ سراغ‌ او بروند. روایت‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ او گفت‌:«اگر درهرنقطه‌ای‌ خود را مخفی‌ كنی‌ آخر تو را پیدا كرده‌و با تو بیعت‌ خواهند كرد، بدون‌ این‌ كه‌ خودت‌ را برای‌ بیعت‌ عرضه‌ كنی‌.» همچنین‌ هنگامی‌ كه‌ حضرت‌ علی‌رضی الله عنه عازم‌ جنگ‌با شامیان‌ بود و از مدینه‌ به‌ قصد جنگ‌ خارج‌ شد،حضرت حسن‌رضی الله عنه نزد ايشان رفت‌ و چنین‌ گفت‌: «پدرم‌! از این‌ تصمیم‌ خود منصرف‌ شويد؛ زیرا این‌ عمل‌ موجب‌ ریختن‌ خون‌ مسلمانان‌ و ایجاد اختلاف‌ بین‌ آنها خواهد شد.»
ظاهر است‌ فرزندی‌ كه‌ با پدر خود این‌گونه‌ سخن‌ می‌گوید، پیشگویی‌ و دعای‌ پیامبرصلی الله علیه و سلم در وجود او تأثیر كرده‌است‌.اما حضرت‌ علی‌رضی الله عنه پیشنهاد حسن‌رضی الله عنه را نپذیرفت‌.
خلافت‌ حضرت‌ حسن رضی الله عنه و صلح‌ با معاویه‌
هنگامی‌ كه‌ حضرت‌ علی‌رضی الله عنه به‌ دست‌ ابن‌ ملجم‌ ضربت‌ خورد، مردم‌ به‌ او گفتند: ای‌ امیرمؤمنان‌! آیا كسی‌ را برای‌خلافت‌ تعیین‌ نمی‌كنی‌؟ فرمود‌:«خير!همانطور كه‌ پیامبر خداصلی الله علیه و سلم شما را به‌ خودتان‌ واگذاشت‌ (و جانشینی‌ تعیین‌ نكرد) من‌ نیزشما را به حال‌ خودتان وامی‌گذارم‌، اگر خدا به‌ شما اراده‌ی‌ خیری‌ داشته‌ باشد، شما را به‌ انتخاب‌ بهترین‌ شما متّفق‌ می‌گرداند، همان‌ طوركه‌ بعد از رسول‌ الله بر بهترینتان‌ متّفق‌ گردانید.»
اما مردم‌ در همان‌ روز كه‌حضرت علی‌رضی الله عنه مورد ضربت‌ قرار گرفت‌، باحضرت حسن‌رضی الله عنه بیعت‌ كردند؛ یعنی‌ در روز جمعه‌ هفدهم‌ رمضان‌ سال‌ چهلم‌ هجری‌.
ابن‌ كثیر می‌گوید: «چون‌ علی‌رضی الله عنه در گذشت‌ (و با حسن‌رضی الله عنه بیعت‌ شد)، قیس‌ بن‌ سعدبن‌عباده‌ به‌ حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه پیشنهاد و اصراركرد كه‌ با اهل‌ شام‌ بجنگند، حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه اراده‌ نداشت‌ كه‌ با كسی‌ بجنگد، اما با اصرار،او را وادار كردند. جمعیت‌ بسیاربزرگ‌ و بی‌سابقه‌ای‌ گرد آمدند، آنگاه‌ حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه قیس‌ بن‌ عباده‌ را به‌ فرماندهی‌ دوازده‌ هزار سرباز منصوب‌ كرد و پیش‌ فرستاد. سپس‌ خود نیز با باقی‌مانده‌ی‌ لشكر به‌ دنبال‌ او به‌ قصد جنگ‌ با معاویه‌رضی الله عنه و اهل‌ شام‌ حركت‌ كرد، وقتی‌ ازمدائن‌ گذشت‌، توقف‌ كرد و مقدمة‌ الجیش‌ را جلوی‌ خود قرار داد.
در همین‌ هنگام‌ كه‌ او خارج‌ از مدائن‌ اردو زده‌ بود، ناگاه‌ كسی‌ ندا در داد كه‌ قیس‌ بن‌ عباده‌ كشته‌ شد، با شنیدن‌ این‌ خبر لشكریان‌ به‌ جان‌ هم‌ افتادند و وسایل‌ یكدیگر را به‌ غارت‌ بردند، حتّی‌ خیمه‌ی‌ حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه و اثاث‌ او را نیز به‌ یغمابردند و فرشی‌ را كه‌ روی‌ آن‌ نشسته‌ بود از زیر پایش‌ بیرون‌ آوردند و با خنجر به‌ او زخم‌ زدند، ولی‌ سطحی‌ بود. لذا به‌ شدّت‌ ازآنان‌ متنفر شد و با حالت‌ مجروحی‌ بر اسب‌ خود سوار شد و در كاخ‌مدائن‌ فرود آمد. هنگامی‌ كه‌ لشكریان‌ به‌ قصراستقرار یافتند، مختار بن‌ ابی‌ عبید (قَبَّحَه‌ُ اللهُ) به‌ عمویش‌، سعد بن‌ مسعود كه‌ استاندار مدائن‌ بود گفت‌: آیا می‌خواهی‌ به‌ ثروت‌ وعزّت‌ دست‌یابی‌؟ گفت‌: چگونه‌؟ مختار گفت‌: حسن‌ بن‌ علی‌ را دستگیر كن‌ و نزد معاویه‌ بفرست‌، سعد گفت‌: خدا تو را رسوا كند! این‌ چه‌ سخن‌ زشتی‌ است‌ كه‌ می‌گویی‌، آیا به‌ فرزند دختر رسول‌ الله صلی الله علیه و سلم خیانت‌ كنم‌؟»
ابن‌ كثیر می‌گوید: «اهل‌ عراق‌ حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه را برگزیدند تا به‌ وسیله‌ی‌ او با اهل‌ شام‌ بجنگند، اما به‌ هدف‌ خود نرسیدند، و در این‌ باره‌ خودشان‌ مقصر بودند؛ زیرا نظرات‌ متفاوتی‌ داشتند و از رهبران‌ خود اطاعت‌ نمی‌كردند. اگر می‌فهمیدند كه‌ خداوند چه‌ نعمت‌بزرگی‌ به‌ آنان‌ داده‌ و به‌ شرف‌ افتخار بیعت‌ با سبط‌ِ رسول‌ الله صلی الله علیه و سلم و سرور مؤمنان‌ و یكی‌ از دانشمندان‌ صحابه‌ نایل‌ آمده‌اند، قدر آن‌ را می‌دانستند.»
حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه وقتی‌ دید كه‌ لشكرش‌ پراكنده‌ شده‌ است‌، از آنان‌ بیزار و مأیوس‌ شد و نامه‌ای‌ به‌ معاویه‌ بن‌ابی‌سفیان‌رضی الله عنه ـ كه‌ با سپاهی‌ از شام‌ خارج‌ شده‌ و به‌ «مَسكِن‌» رسیده‌ بودـ نوشت‌. در این‌ نامه‌ پیشنهاد صلح‌ داده‌ و شرایطی‌ذكر كرده‌ بود كه‌ اگر او قبول‌ كند، از امارت‌ دست‌بردار شود و به‌ معاویه‌ بسپارد، تا بدین‌ وسیله‌ از ریختن‌ خون‌ مسلمانان‌جلوگیری‌ شود. بدین‌ ترتیب‌ با هم‌ به‌ توافق‌ رسیدند و به‌ امارت‌ معاویه‌رضی الله عنه اتفاق‌ شد.
ابن‌ كثیر می‌گوید: «رسول‌ الله صلی الله علیه و سلم فرموده‌ است‌: «خلافت‌ بعد از من‌ سی‌ سال‌ خواهد بود، بعد از آن‌ نوبت‌ پادشاهی‌ می‌رسد»، با خلافت‌حسن‌ بن‌ علی‌ سی‌ سال‌ تكمیل‌ می‌شود؛ زیرا وی‌ در ربیع‌ الاول‌ سال‌ چهل‌ و یك‌ هجری‌ از خلافت‌ كناره‌گیری‌ و با معاویه رضی‌الله‌عنه ‌ صلح‌كرد و از وفات‌ رسول‌ الله صلی الله علیه و سلم تا آن‌ روز سی‌ سال‌ كامل‌ گذشته‌ بود.»
حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه بعد از صلح‌، به‌ تقاضای‌ حضرت‌ معاویه‌رضی الله عنه خطبه‌ای‌ ایراد فرمود و بعد از ثنای‌ پروردگار و درود بر پیامبرصلی الله علیه و سلم فرمود: «ای‌ مردم‌! خدا شما را به‌ وسیله‌ی‌ نخستین‌ ما (حضرت‌ محمّد) هدایت‌ كرد و خون‌ شما را به‌ وسیله‌ی‌ آخرین‌ ما (یعنی‌خودش‌) حفظ‌ كرد. این‌ كار (خلافت‌) مدّتی‌ دارد و دنیا دست‌ به‌ دست‌ می‌گردد. خدای‌ عزّوجّل‌ به‌ پیامبر خود می‌فرمايد: (وَ إن‌ْ ادْری‌ لَعَلَّه‌ُ فِتْنَة‌ٌ لَكُم‌ْ وَ مَتاع‌ٌ إلی‌ حین‌ٍ)؛بگو من‌خود نمی‌دانم‌ شاید این‌ برای‌ شما آزمایش‌ است‌ و تا مدّتی‌ برخوردار شوید. آنگاه‌ در ادامه فرمود‌:آگاه باشید که من‌ با معاویه‌ صلح نموده و با وى بیعت‌ كرده‌ام.»
مردی‌ به‌ نام‌ ابوعامر خطاب‌ به‌ حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه گفت‌: «اَلسّلام‌ُ عَلَیك‌َ یا مُذِل‌َّ المُؤْمِنین‌َ»؛ (سلام‌ بر تو ای‌ خواركننده‌مؤمنان‌!)؛ آن‌ حضرت‌ فرمود: ای‌ ابوعامر! چنین‌ مگو، من مؤمنان‌ را خوار نكـردم‌، اما نخواسـتم‌ آنها را برای‌ كسـب‌ قدرت‌ به‌كشـتن‌ بدهم‌.
ابن‌ كثیر می‌گوید: «چون‌ بر بیعت‌ معاویه‌رضی الله عنه توافق‌ و اجتماع‌ شد، حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه به‌ اتّفاق‌ برادرش‌، حسین‌رضی الله عنه و بقیه‌ی‌ برادران‌ و پسر عمویش‌-عبدالله بن‌ جعفر- سرزمین‌ عراق‌ را ترك‌ گفتند و به‌ شهر مدینه‌ رفتند. در بین‌ راه‌ ساكنان‌ آبادی‌هایی‌ كه‌ طرفدار ايشان بودند او را به‌ خاطر صلح‌ ملامت‌ می‌كردند، اما ایشان‌ با سعه‌ی‌ صدر و بردباری‌ خویش‌ گفته‌ی‌ آنان‌ را به‌ دل‌ راه‌ نمی‌داد و از این‌ بابت‌ نمی‌رنجید و از كار خود اظهار پشیمانی‌ نمی‌كرد، بلكه‌ بسیار خرسند بود، گرچه‌ برای‌ عدّه‌ای‌ از یاران‌ و خویشان‌ وی‌ناگوار بود، و تا امروز نیز عدّه‌ای‌ او را ملامت‌ می‌كنند، اما حق‌ این‌ است‌ كه‌ باید از این‌ عمل‌ ارزشمند و سنّت‌ او پیروی‌ كرد و او را به‌ خاطر حفظ‌ جان‌ مسلمانان‌ ستود، همان‌ گونه‌ كه‌ رسول‌ الله صلی الله علیه و سلم او را مورد ستایش‌ قرار داده‌ بود.»
یاران‌ حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه به‌ او می‌گفتند: «یا عارالمؤمنین‌» (ای‌ كسی‌ كه‌ باعث‌ ننگ‌ و عار مؤمنان‌ شدی‌!)، او در جواب‌می‌فرمود‌: «العارُ خَیرٌ مِن‌َ النّارِ» (عار از آتش‌ بهتر است‌)؛ یعنی‌ این‌ ملامت‌ و نكوهش‌ از سوختن‌ در آتش‌ دوزخ‌ به‌ خاطر ریختن‌خون‌ مسلمانان‌ بهتر است‌.
ابوداود طیالسی‌ از زهیر بن‌ نفیر حضرمی‌ و او از پدرش‌ نقل‌ می‌كند كه‌‌: «به‌ حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه گفتم‌: مردم‌ می‌گویند خواهان‌ خلافت‌ هستی‌؟ ايشان‌ فرمود: سرها و جمجمه‌های‌ عرب‌ در دست‌ من‌ بود، با هر كه‌ من‌ صلح‌ می‌كردم‌ آنها هم‌ صلح‌ می‌كردند و با هر كه‌ می‌جنگیدم‌ آنان‌ نیز می‌جنگیدند، ولی‌ من‌ خلافت‌ را به‌ خاطر رضای‌ خدا ترك‌ گفتم‌. آیا اینك‌ بار دیگر در اطراف‌ حجاز این‌ مسأله‌ را دامن‌ بزنم‌؟» یك‌ بار فرمود‌:« ترسیدم‌ ازاین‌ كه‌ روز قیامت‌ هفتاد یا هشتاد هزار نفر یا كمتر و بیشتر در حالی‌ نزد خداوند حاضر شوند كه‌ از رگ‌های‌ گردنشان‌خون‌ می‌چكـد و همه‌ به‌ پیشگاه‌ خـدا شكایت‌ كنند كه‌ چـرا خونشـان‌ ریخته‌ شـده‌ است‌؟»
شهادت‌ حضرت‌ حسن رضی الله عنه
حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه مسموم‌ گردید و همین‌ چیز سبب‌ وفاتش‌ شد. عمیر بن‌ اسحاق‌ می‌گوید: من‌ به‌ اتّفاق‌ مردی‌ از قریش‌، نزد حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه (بعد از این‌ كه‌ مسموم‌ شده‌ بود) رفتم‌، او فرمود‌: بارها مرا مسموم‌ كرده‌اند و این‌ بار از هر بار دیگرشدیدتر است‌، سپس‌ در حالی‌ كه‌ آخرین‌ ساعات‌ عمر خود را می‌گذرانید، برادرش‌، حسین‌رضی الله عنه بر بالینش‌ نشست‌ و فرمود‌: ای‌برادر! چه‌ كسی‌ تو را مسموم‌ كرده‌ است‌؟ گفت‌: می‌خواهی‌ او را بكشی‌؟ حسین‌ فرمود‌: آری‌، حضرت حسن رضى الله عنه در جواب فرمود‌:« اگر مسموم‌كننده‌ی‌ من‌ كسی‌است‌ كه‌ من‌ گمان‌ می‌كنم‌، پس‌ خدا سخت‌تر و شدیدتر عذاب‌ می‌كند و اگر او نیست‌، نمی‌خواهم‌ به‌ خاطر من‌ فرد بی‌گناهی‌كشته‌ شود.»
حضور مردم‌ در تشییع‌ جنازه‌ی‌ ايشان به‌ قدری‌ بود كه‌ در قبرستان‌ بقیع‌ جای‌ خالی‌ وجود نداشت‌. واقدی‌ به‌ نقل‌ از ثعلبه‌ بن‌ ابی‌مالك‌ می‌گوید: در تشییع‌ جنازه‌ی‌ حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه حاضر بودم‌، جمعیت‌ تشییع‌كنندگان‌ به‌ قدری‌ زیاد بود كه‌ اگر سوزنی‌انداخته‌ می‌شد بالای‌ سر كسی‌ می‌افتاد.
حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه طبق‌ صحیح‌ترین‌ روایات‌، در سن‌ چهل‌ و هفت‌ سالگی‌ در پنجم‌ ماه‌ ربیع‌ الاوّل‌ سال‌ پنجاه‌ هجری‌ دارفانی‌ را وداع‌ گفت‌. ابوجعفر می‌گوید: به‌ مناسبت‌ رحلت‌ حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه تا یك‌ هفته‌ بازارها تعطیل‌ بود.
حسن‌رضی الله عنه پس‌ از شهادت‌ حضرت علی‌رضی الله عنه در ماه‌ رمضان‌ سال‌ چهلم‌ هجری‌ خلیفه‌ی‌ مسلمانان‌ شد و با امیر معاویه‌رضی الله عنه درماه‌ ربیع‌ الاوّل‌ سال‌ چهل‌ و یك‌ صلح‌ نمود. سال‌ صلح‌ او با معاویه‌ «عام‌ الجماعة‌» نامیده‌ می‌شود. خلافت‌ او شش‌ ماه‌ بود و باهمین‌ شش‌ ماه‌ دوره‌ی‌ سی‌ ساله‌ی‌ خلافت‌ (نبوی‌) به‌ پایان‌ رسید.
موضع‌ِ صحیح‌ حضرت‌ حسن‌ رضی الله عنه
صلح‌ حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه با معاویه‌رضی الله عنه و واگذاری‌ خلافت‌ به‌ او بسیار به‌ موقع‌ و به‌ جا بود، همان‌ گونه‌ كه‌ موضعگیری‌حسین‌رضی الله عنه در برابر یزید، صحیح‌ و به‌ جا بود؛ زیرا محیط‌، اوضاع‌ و شرایط‌ و زمان‌ و مكانی‌ كه‌ حوادث‌ پیش‌ می‌آید، دارای‌درجه‌ی‌ حرارت‌ و دمای‌ خاصّی‌ هستند كه‌ طبق‌ِ همان‌ درجه‌ باید موضعی‌ انتخاب‌ كرد و عكس‌العملی‌ نشان‌ داد، در هر جا و در هر حال‌ نمی‌توان‌ یك‌ روش‌ را اعمال‌ كرد. همه‌ می‌دانند كه‌ بین‌ِ حضرت‌ معاویه‌رضی الله عنه و فرزندش‌ یزید، از نظر سیره‌ و اخلاق‌ و از نظر رابطه‌ و مصاحبت‌ با پیامبر و از نظر نقش‌ آنها در اسلام‌، از زمین‌ تا آسمان‌ تفاوت‌ بود.
ادامه‌ی‌ جنگ‌ با معاویه ‌رضی الله عنه و مقاومت‌ در برابر او نتیجه‌ای‌ جز خونریزی‌ و ایجاد هرج‌ و مرج‌ در جامعه‌ی‌ نوپای‌اسلامی‌ كه‌ از یك‌ طرف‌ با اختلافات‌ داخلی‌ و از سوی‌ دیگر با خطرات‌ خارجی‌ مواجه‌ بود، نداشت‌؛ آن‌ هم‌ با لشكری‌ بی‌ثبات‌كه‌ با اندك‌ بهانه‌ای‌ می‌شورید و خیانت‌ می‌ورزید. حضرت‌ حسن‌رضی الله عنه بیش‌ از هر كسی‌ به‌ طبیعت‌ و نهاد این‌ لشكر عراقی‌ كه ‌مدّعی‌ یاری‌ او و پیش‌ از او مدّعی‌ یاری‌ پدرش‌ بودند، آشنایی‌ داشت‌ و به‌ خوبی‌ می‌دانست‌ كه‌ چگونه‌ پدرش‌ را تنها گذاشتند وبه‌ جای‌ استقامت‌ و پایمردی‌ فرار را برقرار ترجیح‌ دادند و به‌ وسیله‌ی‌ آرای‌ گوناگون‌ و سرپیچی‌ از فرمان‌ او دل‌ حضرت‌علی‌رضی الله عنه را خون‌ كردند و ناچار حضرت‌ علی‌رضی الله عنه در خطبه‌ها و سخنان‌ خود به‌ نكوهش‌ و سرزنش‌ آنها پرداخت‌.
     
  
مرد

 
ا صحاب و یاران پیامبر (ص)

حسین‌ بن‌ علی رضی الله عنه
حسین‌ بن‌ علی رضی‌الله‌عنه در پنجم‌ شعبان‌ سال‌ چهارم‌ هجری‌ متولّد شد، رسول‌ الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم او را تحنیك‌ كرد و برایش‌ دعا فرمود و نامش‌ را "حسین"‌ گذاشت‌. حسین‌ رضی الله عنه هنگام‌ وفات‌ رسول‌ اكرم‌صلی الله علیه و سلم حدود شش‌ سال‌ و نیم‌عمر داشت‌؛ زیرا او در ماه‌ شعبان‌ سال‌ چهارم‌ هجری‌ به‌ دنیا آمد و رحلت‌ رسول‌ اكرم‌صلی الله علیه و سلم روز دوشنبه‌ دوازدهم‌ ربیع‌ الاوّل‌سال‌ یازدهم‌ هجری‌ واقع‌ شد.
ابو ایوب‌ انصاری ‌رضی الله عنه می‌فرمايد: روزی‌ نزد رسول‌ الله صلی الله علیه و سلم رفتم‌، دیدم‌ كه‌ حسن‌ و حسین‌ رضی‌الله عنهما بر سینه‌ی‌ رسول‌الله صلی الله علیه و سلم بازی‌ می‌كنند، گفتم‌: یا رسول‌ الله! اینها را دوست‌ داری‌؟ فرمود: چرا دوست‌ نداشته‌ باشم‌، اینها دو ریحانه‌ (موجب‌راحت‌ و شادمانی‌) من‌ در دنیا هستند.
حضرت حارث‌ از حضرت علی رضی‌الله‌عنه ‌ (به‌ طور مرفوع‌) روایت‌ كرده‌ است‌ كه‌ پیامبر اكرم ‌صلی الله علیه و سلم فرمود: «حسن‌ و حسین‌ سرور جوانان‌ بهشت‌ هستند.»
یزید بن‌ ابی‌ زیاد می‌گوید: یك‌ بار رسول‌ خدا صلی الله علیه و سلم صدای‌ گریه‌ی‌ حسین‌ را شنید، به‌ مادرش‌ (فاطمه‌) فرمود‌: آیا نمی‌دانی‌ كه‌ گریه‌ی‌ او مرا ناراحت‌ می‌كند؟
حضرت‌ حسین ‌رضی‌الله عنه در سپاهی‌ كه‌ در سال‌ پنجاه‌ و یك‌ به‌ فرماندهی‌ یزید بن‌ معاویه‌ به‌ سوی‌ قسطنطنیه‌ اعزام‌ شد، شركت‌ داشت‌.
حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه بسیار نمازگزار و روزه‌دار بود، ایشان‌ بیست‌ بار پیاده‌ به‌ زیارت‌ خانه‌ی‌ خدا رفتند.
حسین‌رضی الله عنه بسیار متواضع‌ بود، روزی‌ بر جماعتی‌ از فقرا كه‌ پاره‌ نان‌هایی‌ بر زمین‌ گذاشته‌ بودند و می‌خوردند گذشت‌ و در حالی‌ كه‌ بر مركبی‌ سوار بود به‌ آنها سلام‌ گفت‌، آنان‌ به‌ او گفتند: ای‌ پسر رسول‌ خدا! بفرمایید! حسین‌ از مركب‌ خویش‌ فرودآمد و گفت‌: (إن‌َّ اللهَ لا یحِب‌ُّ الْمُسْتَكْبِرین‌َ) «خدا مستكبران‌ را دوست‌ ندارد»، آنگاه‌ نشست‌ و با آنها مشغول‌ خوردن‌ شد و سپس‌ فرمود‌: شما مرا دعوت‌ كردید، من‌ هم‌ اجابت‌ نمودم‌، اكنون‌ من‌ شما را برای‌ صرف‌ غذا به‌ خانه‌ی‌ خود دعوت‌ می‌كنم‌، آنها دعوت ‌او را پذیرفتند و به‌ منزل‌ وی‌ رفتند.
حكومت‌ یزید
امیر معاویه‌ رضی‌الله‌عنه حسن‌ بن‌ علی رضی‌الله‌عنه را ولیعهد و جانشین‌ بعد از خود قرار داده‌ بود، بعضی‌ از كارگزارانش‌ جانشینی یزید را مطرح‌ كردند، اما وی‌ در این‌ باره‌ متردّد بود، تا این‌ كه‌ حسن‌ بن‌ علی‌رضی الله عنه از دنیا رفت‌، آنگاه‌ تصمیمش‌ قطعی‌ گردید وبنا به‌ محبّتی‌ كه‌ با او داشت‌ او را اهل‌ ولایت‌ می‌دانست‌. یك‌ بار به‌ عبدالله بن‌ عمررضی الله عنه گفت‌: از آن‌ ترسیدم‌ كه‌ امّت‌ را بدون‌ فرمانروا رها كنم‌، مانند گله‌ای‌ كه‌ زیر باران‌ بدون‌ چوپان‌ سرگردان‌ است‌.
روزی‌ كه‌ به‌ دست‌ یزید بیعت‌ شد، سی‌ و چهار ساله‌ بود.
معاویه‌ رضی الله عنه در سال‌ 49 هـ . ق‌. مردم‌ را برای‌ بیعت‌ با یزید فرا خواند، عموم‌ مسلمانان‌ با شناختی‌ كه‌ از یزید داشتند، این‌كار را نمی‌پسندیدند، عده‌ای‌ به‌ یزید گفتند كه‌ این‌ كار به‌ صلاح‌ تو نیست‌، ترك‌ كردن‌ آن‌ بهتر از خواستن‌ آن‌ است‌. لذا یزید از اراده‌ی‌ خود باز آمد و با پدرش‌ مشورت‌ كرد و هر دو به‌ ترك‌ این‌ امر موافقت‌ كردند.
چون‌ سال‌ 56 هـ. ق‌. فرا رسید، معاویه‌ بار دیگر سامان‌ دادن‌ِ بیعت‌ یزید را آغاز كرد و به‌ تمام‌ شهرستان‌ها پیام‌ داد؛ درنتیجه‌، همه‌ بیعت‌ كردند، جز عبدالرحمن‌ بن‌ ابی‌بكر، عبدالله بن‌ عمر، حسین‌ بن‌ علی‌، عبدالله بن‌ زبیر و ابن‌ عبّاس‌(رضی الله عنهم). امیرمعاویه‌رضی الله عنه برای‌ ادای‌ عمره‌ عازم‌ مكّه‌ شد، بعد از ادای‌ عمره‌ در راه‌ بازگشت‌ وقتی‌ از مدینه‌ می‌گذشت‌، خطبه‌ای‌ ایراد كرد وهمه‌ی‌ این‌ افراد در آنجا حضور داشتند. مردم‌ در حضور آنان‌ با یزید بیعت‌ كردند، اما آنها نه‌ مخالفت‌ كردند و نه‌ موافقت‌ خود را اعلام‌ داشتند؛ زیرا می‌ترسیدند. بدین‌ ترتیب‌ بیعت‌ با یزید در سایر شهرها كامل‌ گردید و از هر جا مردم‌ و گروه‌ها به‌ نزد یزید می‌آمدند.
سیره‌ و اخلاق‌ یزید
طبرانی‌ می‌گوید: «یزید در جوانی‌ اهل‌ شراب‌ بود و به‌ شیوه‌ی‌ جوانان‌ عمـل‌ می‌كرد.»
ابن‌ كثیر می‌گوید:«یزید خصلت‌های‌ خوبی‌ هم‌ داشت‌؛ مثل‌ سخاوت‌، بردباری‌، فصاحت‌، شعرگویی‌، شجاعت‌ و حسن‌ تدبیر در كشورداری‌. از جمال‌ و زیبایی‌ نیز برخوردار بود و خوش‌ برخورد بود، از عیوبش‌ این‌ كه‌ دنبال‌ خواسته‌های‌ نفسانی‌ می‌رفت‌، گاهی‌ بعضی‌ ازنمازها را ترك‌ می‌كرد و نمی‌خواند. بیشترین‌ عیبی‌ كه‌ متوجه‌ او شده‌، شراب‌خواری‌ و شهوت‌پرستی‌ و ارتكاب‌ بعضی‌ از اعمال‌ناپسند بود. یزید را به‌ «زندیق‌» و ملحد بودن‌ متّهم‌ نكرده‌اند، بلكه‌ فاسق‌ بوده‌ است‌. گویند: یزید به‌ موسیقی‌، باده‌نوشی‌ و شكار، شهرت‌ داشت‌ و به‌ داشتن‌ سگ‌ و غلام‌ علاقه‌مند بود، قوچ‌ و خرس‌ و میمون‌ را به‌ جان‌ هم‌ می‌انداخت‌ و تماشا می‌كرد.
یزید در سال‌ 25 یا 26 یا 27 هجری‌ ـ بنابر اختلاف‌ روایات‌ ـ به‌ دنیا آمد و در زمان‌ حیات‌ پدرش‌ برای‌ او بیعت‌ گرفته‌ شد و بعد از وفات‌ پدرش‌، این‌ بیعت‌ را در رجب‌ سال‌60 هجری‌ تجدید و مؤكد كرد.
عمر بن‌ خطاب‌رضی الله عنه فرمود:« به‌ پروردگار كعبه‌ سوگند! كه‌ می‌دانم‌ عرب‌ چه‌ وقت‌ هلاك‌ می‌شود؛ وقتی‌ كه‌ زمامدار آنها كسی‌ باشد كه‌ زمان‌ جاهلیت ‌را در نیافته‌ و در اسلام‌ نیز رسوخ‌ و امتیازی‌ نداشته‌ باشد.»
ولایت‌ یزید ـ كه‌ سیره‌اش‌ ذكر شد ـ حادثه‌ای‌ بود كه‌ در عصر اول‌ اسلام‌ و عصری‌ كه‌ متصل‌ با دوره‌‌ خلافت‌ راشده‌ بود، قابل‌ تحمل‌ نبود، در آن‌ وقت‌ هنوز بزرگانی‌ از صحابه‌ و تابعین‌ در قید حیات‌ بودند و در میان‌ آنان‌ كسانی‌ بودند كه‌ به‌ خلافت‌ و رهبری‌ مسلمانان‌ سزاوارتر بودند و بهتر می‌توانستند اهداف‌ و آرمان‌های‌ اسلامی‌ را كه‌ قرآن‌ بیان‌ فرموده‌ و مقصود تشكیل‌خلافت‌ هستند تحقق‌ بخشند. بنابراین‌ طبیعی‌ بود كه‌ نسبت‌ به‌ این‌ امر بیش‌ از زمان‌های‌ بعدی‌ حساسیت‌ نشان‌ داده‌ شود.
فاجعه‌ی‌ كربلا
اگر امكان‌ طفره‌ رفتن‌ از ذكر این‌ حادثه‌ی‌ دلخراش‌ وجود داشت‌، حادثه‌ای‌ كه‌ سر هر مسلمان‌ را از شرم‌ پایین‌ می‌آورد و پیشانی‌اش‌ را عرق‌آلود می‌كند، ما اصلاً به‌ ذكر آن‌ نمی‌پرداختیم‌، اما تاریخ‌ همگام‌ با حوادث‌ تلخ‌ و شیرین‌ به‌ سیر خود ادامه‌ می‌دهد و مورّخ‌ به‌ خاطر ثبت‌ وقایع‌ و اتمام‌ سخن‌خود مجبور است‌ برخلاف‌ خواست‌ قلبی‌ خود به‌ ذكر این‌ گونه‌ فاجعه‌ها بپردازد.
حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه، از بیعت‌ با یزید خودداری‌ كرد و بر این‌ امر اصرار ورزید و در شهر جدّ بزرگوارش‌ ماند. یزید و كارگزارانش‌، امتناع‌ وی‌ را بیش‌ از انكار عبدالله بن‌ عمر، عبدالرحمن‌ بن‌ ابی‌بكر و عبدالله بن‌ زبیر و دیگران‌ اهمیت‌ دادند؛ زیرا از قرابت‌ او با رسول‌ الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم‌ و تأثیر این‌ قرابت‌ آگاهی‌ داشتند و موضع‌ِ پدرش‌ را در برابر حكومت‌ امیر معاویه‌ پیش‌نظرداشتند؛ اما باز هم‌ حضرت‌ حسین‌رضی‌الله‌عنه نرمش‌ اختیار نكرد و تسلیم‌ نشد و از موضعی‌ كه‌ با بصیرت‌ و اطمینان‌ انتخاب‌ كرده‌بود منحرف‌ نگشت‌.
دعوت‌ اهل‌ عراق‌ از حسین رضی‌الله‌عنه و فرستادن‌ مسلم‌ به‌ كوفه‌
هنگامی‌ كه‌ مطالبه‌ی‌ بیعت‌ با یزید شدت‌ گرفت‌، حضرت‌ حسین‌رضی‌الله‌عنه به‌ مكّه‌ پناه‌ برد. عراقیان‌ نامه‌های‌ زیادی‌ به‌ او نوشتند و او را به‌ عراق‌ دعوت‌ كردند و عده‌ای‌ را با حدود 150 نامه‌ نزد او فرستادند، آنان‌ می‌گفتند: صدهزار نفر تو را یاری‌ خواهند كرد، هر چه‌ زودتر به‌ سوی‌ ما بشتاب‌ تا به‌ جای‌ یزید به‌ دست‌ تو بیعت‌ كنیم‌. در آن‌ هنگام‌ حضرت‌ حسین‌رضی‌الله‌عنه پسرعموی‌ خود، مسلم‌بن‌ عقیل‌ را به‌ كوفه‌ فرستاد تا واقعیت‌ كار را برایش‌ گزارش‌ كند و كار بیعت‌ را برای‌ او سامان‌ دهد و نامه‌ای‌ نیز به‌ عراقیان‌نوشت‌ و به‌ او سپرد.
مسلم‌ وقتی‌ به‌ كوفه‌ رسید، از او استقبال‌ نموده‌ و به‌ دست‌ او برای‌ خلافت‌ حسین‌رضی‌الله‌عنه بیعت‌ كردند و سوگند خوردند كه‌ او را با جان‌ و مال‌ خود یاری‌ خواهند كرد. ابتدا دوازده‌ هزار نفر بیعت‌ كردند كه‌ سپس‌ تعدادشان‌ به‌ هیجده‌ هزار نفر رسید. مسلم‌ به‌ حضرت‌ حسین‌رضی‌الله‌عنه نامه‌ نوشت‌ كه‌ كار بیعت‌ سامان‌ یافته‌ و زمینه‌ برای‌ آمدن‌ شما فراهم‌ است‌، لذا خود را به‌ كوفه‌برسان‌! حسین‌رضی‌الله‌عنه از مكّه‌ به‌ قصد كوفه‌ حركت‌ كرد. در این‌ اثنا، یزید، استاندار كوفه‌، نعمان‌ بن‌ بشیر را بر كنار كرد، به‌ دلیل‌ این‌ كه‌ در برابر حضرت حسین‌رضی‌الله‌عنه موضع‌ِ ضعیفی‌ اتّخاذ كرده‌ بود و استانداری‌ كوفه‌ و بصره‌ را به‌ عبیدالله بن‌ زیاد واگذار كرد.
رفتار كوفیان‌ با مسلم‌
مسلم‌ بن‌ عقیل‌ بر مركب‌ خود سوار شد و مردم‌ را به‌ سوی‌ خود فرا خواند. چهار هزار نفر از كوفه‌ گرد او جمع‌ شدند، عبیدالله بن‌ زیاد سران‌ قبایل‌ را جمع‌ كرد و قصر را به‌ روی‌ مردم‌ بست‌، وقتی‌ مسلم‌ باسپاهش‌ به‌ درِ قصر رسیدند، هر یك‌ از سران‌ قبایل‌ كه‌ قبلاً با عبیدالله در قصر بودند به‌ اقوام‌ خود اشاره‌ كردند كه‌ مسلم‌ را رها كنید و برگردید و آنان‌ را تهدید كردند. از سوی‌ دیگر عبيدالله بن‌ زیاد گروهی‌ از سربازان‌ خود را بسیج‌ كرد تا در شهر گشت‌ كنند و مردم‌ را از یاری‌ كردن مسلم‌ بازدارند، مردم‌ او را تنها گذاشتند، زنان‌ می‌آمدند و فرزندان‌ و برادران‌ خود را از یاری‌ مسلم‌ منصرف ‌می‌كردند و به‌ خانه‌ باز می‌گرداندند. مردان‌ به‌ برادران‌ و پسران‌ خود می‌گفتند: اگر از او جدا نشوید، فردا كه‌ لشكر شام‌ از راه ‌می‌رسد، چه‌ كار می‌كنید؟
بدین‌ ترتیب‌ مردم‌، مسلم‌ را تنها گذاشته‌ و از اطراف‌ او پراكنده‌ شدند و جز پانصد نفر كسی‌ باقی‌ نماند، سپس‌ به‌ سیصد نفررسیدند، سپس‌ كمتر شدند تا آن‌ كه‌ بیش‌ از سی‌ نفر نماند. مسلم‌ نماز مغرب‌ را با آنها خواند و عازم‌ دروازه‌های‌ «كنده‌» شد، درحالی‌ كه‌ ده‌ نفر بیشتر با او نبود. سپس‌ این‌ ده‌ نفر هم‌ از دور او پراكنده‌ شدند و خودش‌ تنها ماند، حتی‌ كسی‌ نبود او را راهنمایی‌كند یا به‌ خانه‌ی‌ خود پناه‌ دهد. تاریكی‌ او را فرا گرفت‌ و او در بین‌ راه‌ سرگردان‌ بود و نمی‌دانست‌ به‌ كجا برود.
داستان‌ بی‌یار و مددكار ماندن‌ مسلم‌ توسط‌ كوفیان‌، طولانی‌ و دردآور است‌ و این‌ خود دلیل‌ آشكاری‌ است‌ بر این‌ امر كه ‌خضوع‌ و كرنش‌ در برابر قدرت‌ و مادیات‌ و كسب‌ جاه‌ و منصب‌ جزء طبیعت‌ بشری‌ و از نقاط‌ ضعف‌ وی‌ به‌ شمار می‌رود، هرچند این‌ عمل‌ با اصول‌ و ارزش‌ها و الگوها تضاد داشته‌ باشد.
سرانجام‌ مسلم‌ به‌ خانه‌ای‌ پناه‌ برد، خانه‌ را محاصره‌ كردند و او را مورد حمله‌ قرار دادند، او نیز شمشیر به‌ كف‌ گرفت‌ و به‌مبارزه‌ پرداخت‌، تا سه‌ بار آنان‌ را از خانه‌ بیرون‌ راند، آنگاه‌ از بیرون‌ سنگ‌ پرتاب‌ كردند و خانه‌ را به‌ آتش‌ كشیدند. ناچار ازخانه‌ بیرون‌ آمد و به‌ نبرد پرداخت‌. عبدالرحمن‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌ صاحب‌ منزل‌، او را امان‌ داد، مسلم‌ خود را تسلیم‌ كرد، آنان‌ او را بر قاطری‌ سوار كردند و خلع‌ سلاح‌ نمودند، او دیگر قدرتی‌ نداشت‌، بنابراین‌ به‌ گریه‌ افتاد و دانست‌ كه‌ كشته‌ می‌شود.
پیام‌ مسلم‌ به‌ حسین‌رضی الله عنه
حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه همان‌ روز كه‌ مسلم‌ كشته‌ شد یا یك‌ روز قبل‌، از مكّه‌ خارج‌ شده‌ بود. مسلم‌ از محمّد بن‌ اشعث‌ خواست‌ كه‌ كسی‌ را نزد حسین‌ بفرستند تا به‌ وی‌ بگوید كه‌ بازگردد و فریب‌ كوفیان‌ را نخورد؛ زیرا آنها همان‌ یاران‌ پدرش‌ بودند كه‌ آرزو می‌كرد با مرگ‌ یا كشته‌ شدن‌ از دستشان‌ رهایی‌ یابد و به‌ او بگوید كه‌ اهل‌ كوفه‌ به‌ او دروغ‌ گفته‌اند و به‌ من‌ نیز خیانت‌ كرده‌اند. فرستاده‌ی‌ اشعث‌، حسین‌ را در محل‌ «زباله‌» (كه‌ مسافت‌ چهار روز راه‌ با كوفه‌ فاصله‌ داشت‌) ملاقات‌ كرد و پیام‌ مسلم ‌را به‌ او رسانید، اما حضرت حسین رضى الله عنه‌ باور نكرد و گفت‌: «هر چه‌ خدا بخواهد همان‌ خواهد شد، هر بلایی‌ كه‌ بر سر ما بیاید آن‌ را در حق‌ّخود موجب‌ اجر و پاداش‌ و در حق‌ّ فرمانروایان‌ موجب‌ تباهی‌ می‌شماریم‌.»
مسلم‌ را پس‌ از دستگیری‌ نزد ابن‌ زیاد بردند، سخنان‌ تند و تیزی‌ بین‌ آنها درگرفت‌. سپس‌ ابن‌ زیاد فرمان‌ داد تا او را بالای‌كاخ‌ ببرند، در حالی‌ كه‌ او را می‌بردند تكبیر می‌گفت‌ و ستایش‌ و سپاس‌ خدا را به‌ جای‌ می‌آورد و آمرزش‌ می‌خواست‌تا اينكه بالاخره مردی‌ بنام‌ "بكیر بن‌ عمران"‌ گردنش‌ را زد و سرش‌ را از بالای‌ كاخ‌ به‌ زمین‌ پرتاب‌ كرد و آنگاه‌ پیكرش‌ را به‌ دنبال‌ سرش‌ فرو افكند.
هنگامی‌كه‌ مردم‌ از قصد حسین‌ برای‌رفتن‌ به‌كوفه‌ مطّلع‌ شدند، نسبت‌به‌ آینده‌ی‌ او نگران‌ شدند و او را از این‌ كار بازداشتند.دوستان‌ و اهل‌ رأی‌ نظر دادند كه‌ نباید به‌ عراق‌ برود؛ عبدالله بن‌ عباس‌رضی الله عنه گفت‌: عراقیان‌ مردمی‌ مكّارند، فریب‌ آنها را مخور! تو همین‌ جا بمان‌ و به‌ مردم‌ عراق‌ بنویس‌ كه‌ حاكم‌ خود را بیرون‌ كنند، اگر چنین‌ كردند نزد آنها برو! حسین‌رضی الله عنه گفت‌: ای‌ پسر عمو!به‌ خدا سوگند! می‌دانم‌ كه‌ تو خیرخواه‌ من‌ هستی‌ اما من‌ تصمیم‌ دارم‌ به‌ سوی‌ آنها حركت‌ كنم‌. ابن‌ عباس‌ گفت‌: حال كه بر رفتن خود مصمم هستی ‌پس‌ زن‌ و فرزندت‌ را همراه‌ مبر، به‌ خدا! می‌ترسم‌ كه‌ تو را نیز مانند عثمان‌ كه‌ زن‌ و فرزندش‌ ناظر قتل‌ او بودند، بكشند.
حضرت عبدالله بن‌ عمررضی الله عنه نیز به‌ نزد وی‌ رفت‌ و خواست‌ كه‌ او را از رفتن‌ به‌ كوفه‌ منصرف‌ كند، چون حضرت‌ حسین رضى الله عنه‌ امتناع‌ ورزید او را در آغوش‌ گرفت‌ و با چشم‌ گریان‌ گفت‌: «ای‌ كسی‌ كه‌ كشته‌ خواهی‌ شد! تو را به‌ خدا می‌سپارم‌.» عبدالله بن‌ زبیر نیز او را از رفتن‌ باز داشت‌، حسین‌ گفت‌: «خبر پیمان‌ بیعت‌ چهل‌ هزار نفر به‌ من‌ رسیده‌ كه‌ همگی‌ سوگند یاد كرده‌اند كه‌ مرا یاری‌ خواهندكرد.»
ابوسعید خدری‌، جابر بن‌ عبدالله و سعید بن‌ مسیب‌ نیز از ايشان خواستند كه‌ به‌ كوفه‌ نرود، اما وى نپذیرفت‌ و به‌ راه‌ خود ادامه‌ داد. حضرت‌ حسین‌ در بین‌ راه‌، با «فرزدق‌» (شاعر معروف‌) ملاقات‌ كرد و احوال‌ مردم‌ عراق‌ را از او پرسید، فرزدق‌ گفت‌: ای‌فرزند رسول‌ خدا! دل‌های‌ مردم‌ با توست‌، ولی‌ شمشیرها علیه‌ توست‌ و پیروزی‌ هم‌ با خداست‌.
حسین‌ بن‌ علی رضی الله عنه در راه‌ كوفه‌
حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه در حالی‌ كه‌ از سرنوشت‌ مسلم‌ و رویدادهای‌ كوفه‌ آگاهی‌ نداشت‌،همراه‌ با اهل‌ بیت‌ خود و شصت‌ نفر از اهل‌ كوفه‌ كه‌ او را همراهی‌ می‌كردند از مكّه‌ خارج‌ و بسوی‌ كوفه‌ رهسپار شد،. در بین‌ راه‌ (در محلی‌ به‌ نام‌ زدود) از قتل‌ مسلم و هانی‌ بن‌ عروة اطّلاع‌ یافت‌، آن‌گاه‌ بارها «إنا لله و إنا إلیه‌ راجعون‌» را می‌خواند. مردم‌ گفتند: حال‌ كه‌ چنین‌ است‌ خود را به‌ كشتن‌ مده‌، فرمود: «زندگی‌ بعد از آنها فایده‌ای‌ ندارد.» وقتی‌ به‌ محل‌ "حاجز" رسید، فرمود‌: «شیعیان‌ ما دست‌ از یاری‌ ما كشیده‌اند، هر كس‌ دوست دارد از همین‌ جا برگردد و هیچ‌ گونه‌ ملامت‌ و سرزنشى متوجه او نخواهد شد.» با شنیدن‌ این‌ سخن‌، عده‌ای‌ ازهمراهانش‌ پراكنده‌ شدند (اینها بادیه‌ نشینانی‌ بودند كه‌ در بین‌ راه‌ به‌ ايشان پیوسته‌ بودند) و به جز كسانى كه از مكّه‌ با لشكرهمراه‌ بودند كس ديگری باقی‌ نماند.
عبیدالله بن‌ زیاد سپاهی‌ به‌ فرماندهی‌ "حرّبن‌ یزید تمیمی"‌ به‌ سوی‌ حضرت حسین رضی‌الله‌عنه ‌ فرستاد. حرّ در محلی‌ به‌ نام‌ ذوحم‌ به‌ حضرت‌حسین‌رضی الله عنه رسید. حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه نماز ظهر را با آنان‌ خواند و هر گروه‌ به‌ جای‌ خود بازگشتند. بعد از ادای‌ نمازعصر، حضرت حسین‌رضی الله عنه دو كیسه‌ی‌ انباشته‌ از نامه‌ بیرون‌ آورد و در برابر ایشان‌ بر زمین‌ ریخت‌ و تعدادی‌ از آنها را خواند و سبب‌آمدن‌ خود را توضیح‌ داد، حرّ گفت‌: ما از این‌ كسانی‌ نیستیم‌ كه‌ برای‌ تو نامه‌ نوشته‌اند، (ما برای‌ جنگ‌ با شما نیامده‌ایم‌، فقط‌ مأموریت‌ داریم‌ تا رسیدن‌ به‌ نزد ابن‌ زیاد شما را همراهی‌ كنیم‌. حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه فرمود: مرگ‌ از این‌ كار آسان‌تر است‌. حرّ با شنیدن این حرف‌ برگشت و به‌ گوشه‌ای‌ رفت‌. در این‌ هنگام‌ جمعی‌ از مردم‌ كوفه‌ به‌ نزد حسین‌رضی الله عنه آمدند، از آنان‌ احوال‌ مردم‌ آنجا را جویا شد. یكی‌ از آنان‌ كه‌ مجمّع‌ بن‌ عبیدالله عامری‌ بود، گفت‌: «سران‌ و بزرگان‌ مردم‌ رشوه‌های‌ بزرگ‌ دریافت‌ كرده‌اند و كیسه‌هایشان‌ پر شده‌ است‌ و همگی‌ علیه‌ شما هم‌دست شده‌اند، اما بقیه‌ی‌ مردم‌، دل‌هایشان‌ به‌ هوای‌ شما پَر می‌زند، ولی‌ فردا شمشیرشان‌ به‌ كشتن‌ شما از نیام‌ بیرون خواهد آمد.»
هنگامی‌ كه‌ حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه به‌ محل‌ «نینوا» (نزدیك‌ كربلا) رسید، پیك‌ ابن‌ زیاد نامه‌ای‌ برای‌ حرّ آورد كه‌ به‌ او فرمان‌ داده‌ بود تا حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه را از راه‌ بیابانی‌، آرام‌ آرام‌ به‌ سوی‌ عراق‌ هدایت‌ كند، تا سپاه‌ او در رسد. روز بعد (دوم‌محرم‌ سال‌ 61 هـ . ق‌.) عمر بن‌ سعد با لشكرش‌ از راه‌ رسید، حسین‌رضی الله عنه به‌ او گفت‌: من‌ از شما یكی‌ از این‌ سه‌ چیز رامی‌خواهم‌؛ یا مرا بگذارید تا از همان‌ راهی‌ كه‌ آمده‌ام‌ برگردم‌، یا این‌ كه‌ نزد یزید بروم‌ و دست‌ در دست‌ او قرار دهم‌ تا او چه‌كند، یا این‌ كه‌ راهم‌ را به‌ سوی‌ ترك‌ها باز گذارید تا با آنها بجنگم‌ و كشته‌ شوم‌. عمر بن‌ سعد خواسته‌های‌ وی‌ را به‌ اطلاع‌ ابن‌زیاد رسانید، ابن‌ زیاد خواسته‌ی‌ او را پذیرفت‌ و تصمیم‌ گرفت‌ كه‌ او را نزد یزید حاضر كند، اما شَمِربن‌ ذی‌ الجوشن‌ مخالفت‌كرد و گفت‌: باید او به‌ فرمان‌ تو تن‌ در دهد، زیاد به‌ عمر بن‌ سعد همین‌ چیز را ابلاغ‌ كرد، حسین‌رضی الله عنه گفت‌: «سوگند به‌ خدا كه‌این‌ كار را نخواهم‌ كرد.»
عمربن‌ سعد جنگ‌ با حسین‌رضی الله عنه را به‌ تأخیر انداخت‌ و وقت‌‌گذرانی‌ كرد. زیاد، شَمِربن‌ ذی‌ الجوشن‌ را به‌ سوی‌ او فرستاد و به‌ او گفت‌: نزد عمربن سعد برو، اگر او پیشروی‌ كرد همراه‌ او بجنگ‌ درغیر این صورت‌ گردنش‌ را بزن‌ و خود به‌ جای‌ او فرمانده‌ باش‌! حدود سی‌نفر از همراهان‌ ابن‌ سعد كه‌ از اعیان‌ كوفه‌ بودند، وقتی‌ دیدند كه‌ هیچ‌ یك‌ از خواسته‌های‌ حسین‌ پذیرفته‌ نشد، گفتند: فرزندرسول‌ الله صلی الله علیه و سلم سه‌ پیشنهاد عرضه‌ كرد و شما یكی‌ از آنها را هم‌ نـپذیرفتید، همراهی‌ با شـما جـایز نیست‌. سـپس‌ به‌ حسـین‌پیوستند و هـمراه‌ او جنگیدند.
در میدان‌ كربلا
هنگامی‌ كه‌ حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه به‌ كربلا رسید، پرسید: اسم‌ این‌ سرزمین‌ چیست‌؟ گفتند: كربلا، فرمود: «آری‌، كرب‌ (غم‌)و بلا». ابن‌ زیاد به‌ ابن‌ سعد فرمان‌ داد تا آب‌ را بر‌ روی‌ حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه ببندند، حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه خطاب به‌ یارانش‌ در حالی‌كه‌ شمشیرهای‌ خود را حمایل‌ كرده‌ بودند فرمود: آب‌ بردارید و اسب‌های‌ خود و اسب‌های‌ دشمن‌ را سیراب‌ كنید. و نماز ظهر رابا آنان‌ خواند.
ابن‌ سعد، شَمِر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ را به‌ فرماندهی‌ پیاده‌ نظام‌ منصوب‌ كرد، شب‌ پنجشنبه‌ نهم‌ محرم‌، به‌ حسین‌ و یارانش‌تاختند. حسین‌ در آن‌ شب‌ به‌ اهل‌ بیتش‌ سفارش‌هایی‌ كرد و برای‌ یارانش‌ خطبه‌ای‌ ایراد نمود و فرمود‌:«شما اختیار دارید بروید و مرا تنها بگذارید؛ زیرا دشمن‌ مرا می‌خواهد.» برادران‌، پسران‌ و برادرزادگان‌ وی‌ عرض کردند:«خدا هرگز روزی‌ را نیاورد كه‌ پس‌از تو زنده‌ بمانیم‌.» فرزندان‌ عقیل‌ گفتند: «خود و اموال‌ و خویشان‌ خود را فدایت‌ خواهیم‌ كرد، بعد از شما زندگی‌ برای‌ ما تلخ‌ و ناگوار خواهد بود.»
حضرت‌ حسین‌رضی الله عنه روز جمعه‌ و بنا به‌ روایتی‌ روز شنبه‌ دهم‌ محرم‌، نماز صبح‌ را با یاران‌ خود كه‌ سی‌ و دو سوار و چهل‌ پیاده‌ بودند، خواند و سپس‌ بر اسب‌ خود سوار شد و قرآن‌ را پیش‌ روی‌ خود قرار داد. پسرش‌، علی‌ بن‌ حسین‌ (زین‌العابدین‌) نیز كه‌ ضعیف‌ و بیمار بود، در جنگ‌ شركت‌ كرد. حسین‌ نزدیك‌ سپاه‌ دشمن‌ رفت‌ و آنها را از نسب‌، مقام‌ و مرتبت‌ وفضایل‌ خویش‌ آگاه‌ ساخت‌ و فرمود‌«من‌ فرزند دختر پیامبر شما هستم‌. به‌ خود آیید و از خویشتن‌ بپرسید كه‌ آیا برای‌ شما رواست‌ كه‌ فردی‌ چون‌ مرا بكشید؟...»
در این‌ هنگام‌ حرّ
     
  
مرد

 
اصحاب و یاران رسول خدا ص

صفیه دختر عبدالمطلب؛ (رضی الله عنها) بانوی شجاع

وی صفیه دختر عبدالمطلب هاشمی، عمه‌ی رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و خواهر حمزة بن عبدالمطلب و مادر زبیر بن عوام رضی الله عنهم می‌باشد. مادر وی هاله بنت وهب بن عبدالمناف است. هنگامی که نه سال داشت پدرش عبدالمطلب، سرور قریش دار فانی را وداع گفت و برادرش ابوطالب وی را سرپرستی نمود.

او بار نخست با حارث برادر ابوسفیان بن بن حرب ازدواج کرد و پس از وفات وی با "عوام" برادر خدیجة بن خویلد ازدواج کرد و از او صاحب فرزندانی به نام زبیر و سائب و عبدالکعبه گردید. او نقش مهمی در شکست دشمنان در نبرد احزاب بازی کرد.

اسلام وی:
مشخص نیست که وی به همراه برادرش حمزه اسلام آورده است و یا به همراه پسرش زبیر. او سپس با پیامبر بیعت نمود و به مدینه هجرت کرد. او از نخستین زنان مهاجر است. بر اساس قول صحیح در میان عمه‌های پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تنها وی اسلام آورده است.

جایگاه وی نزد رسول خدا:
وکیع بن هشام بن عروة از پدرش از عائشه رضی الله عنها روایت می‌کند که هنگامی که آیه‌ی {وأنذر عشيرتك الأقربين} نازل شد، رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ برخواست و فرمود: "ای فاطمه دختر محمد، و ای صفیه دختر عبدالمطلب، و ای فرزندان عبدالمطلب، من نزد خداوند برای شما صاحب هیچ سود و ضرری نیستم اما هر چه از مال من می‌خواهید از من بخواهید".

در این حدیث رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وی را به همراه دخترش فاطمه ذکر می کند که نشان دهنده‌ی مقام وی نزد آن حضرت می‌باشد.

اخلاق و منش وی:

صفیه بانویی صابر و راضی به تقدیر خداوند بود و همه‌ی مصیبت‌ها را در راه الله تحمل می‌کرد. او زنی شجاع و بی باک بود.

روایت شده که وقتی برادرش حمزه در نبرد احد به شهادت رسید و جسدش مثله شد ، خواست جسد برادرش را ببیند اما پسرش زبیر به او گفت: ای مادرم پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرموده که تو باید برگردی. او گفت: به من خبر رسیده که جسد برادرم را پاره پاره کرده‌اند و برادرم در راه خداوند چنین شده است... و من صبر پیشه می‌کنم و اجر آن را می‌خواهم.

پس زبیر به نزد رسول خدا آمد و او را از این سخن مادرش مطلع ساخت و رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به آنان گفت به او اجازه دهند... صفیه به دیدار پیکر بی‌جان برادرش رفت و برای او استغفار کرد سپس دستور داد تا آن را دفن کنند...

شجاعت وی باعث شد مسلمانان در جنگ خندق از خطری حتمی نجات پیدا کنند...

نقش وی در غزوه‌ی خندق:

هنگامی که مسلمانان در جنگ خندق در برابر لشکر احزاب قرار گرفتند رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ دستور داد تا زنان و ضعیفان در مکانی ایمن در داخل مدینه محافظت شوند.

اما یهودیان بنی قریظه عهد خود را زیر پا گذاشته و با احزاب همدست شدند و به همراه احزاب طرحی شیطانی برای شکست مسلمانان ریختند. نقشه‌ی آنان این بود که یهودیان از داخل مدینه زنان و پیران و کودکان را مورد تهدید قرار دهند تا مسلمانان مجبور شوند مواضع دفاعی خود را بر روی خندق ترک گفته و به داخل مدینه بیایند و از آن سو احزاب بتوانند از خندق عبور کنند و به مدینه حمله برند.

برای اجرای این طرح شیطانی، بنی قریظه یکی از مردان خود را برای بررسی وضعیت دفاعی زنان و کودکان مسلمان فرستادند تا مطمئن شوند که آنان هیچ دفاعی ندارند...

صفیه بنت عبدالمطلب بر بالای دژ حسان بن ثابت بود که متوجه آن یهودی شد پس میله‌ی خیمه‌ای را برداشت و مخفیانه به زیر آمد و آن یهودی را به هلاکت رساند.

یهودیان پس از آنکه جاسوسشان برنگشت مطمئن شدند که او کشته شده و گمان بردند نیرویی عظیم از مردان مسلمان از زنان و کودکان حفاظت می‌کند و بدین ترتیب فکر حمله به آنان را از سر به در بردند.

اینچنین بود که با شجاعت این بانوی مسلمان، مسلمانان از خطری عظیم جان سالم به درد بردند و سرانجام خداوند پیروزی خود را نصیب مسلمانان کرد و احزاب شکست خورده و مدینه را ترک کردند.

وفات:

وی سرانجام به سال بیستم هجری در خلافت عمر بن خطاب رضی الله عنه در سن هفتاد و سه سالگی وفات یافت و در بقیع به خاک سپرده شد.
رضی الله عنها
     
  
مرد

 
اصحاب و یاران رسول خدا ص

سعد بن ابی وقاص؛ مردی از بهشت

مژده بهشت
روزی رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) با اصحابش نشسته بودند، سپس آنحضرت (صلی الله علیه وسلم) نگاهش را به آسمان دوخت و سکوت همه چیز را فرا گرفته بود، یارانش به او نگاه کردند منتظر بودند که چه می گوید تا اینکه او نگاهش را به سوی آنها انداخت و فرمود: «اکنون مردی از اهل بهشت بر شما وارد می‌شود.»

یاران پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به این طرف وآن طرف نگاه می کردند تا این مرد خوش قسمت و مژده داده شده به بهشت را ببینند. لحظاتی گذشت که سعد بن ابی وقاص بر آنها وارد شد، عبدالله بن عمرو بن عاص به سوی او رفت و او را به گوشه ای برد و از این مقام بلندی که خداوند به او عنایت کرده بود جویا شد از او پرسید که چه عبادتی انجام می دهد که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به او مژده بهشت داده است. سعد گفت: «عبادتی که همه مان انجام می دهیم من بیشتر از آن انجام نمی دهم اما کینه و بد خواهی مسلمانی را در دل ندارم.»

آری چنین بود سعد بن ابی وقاص دایی پیامبر. روزی سعد از روبرو می آمد، پیامبر (صلی الله علیه وسلم) فرمود: «این دایی من است اگر کسی که دایی اش از او بهتر است به من نشان بدهد.»

اما سعد بن ابی وقاص چگونه کسی است؟

سعد بن ابی وقاص صحابی بزرگوار از خاندان بنی زهره بود، بنی زهره خاندان آمنه بنت وهب مادر پیامبر (صلی الله علیه وسلم) بودند و پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به خویشاوندان مادرش افتخار می کرد.

او سعد بن ابی وقاص امیر ابو اسحاق قریشی زهری مکی یکی از ده نفری است که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به آنها مژده بهشت داده بود ونیز یکی از اولین افرادی است که به اسلام روی آورد و یکی از شرکت کنندگان در جنگ بدر و صلح حدیبیه و نیز یکی از اعضای شورای شش نفره که حضرت عمر(رضی الله عنه) برای خلافت بعد از خود انتخاب کرده بود، می‌باشد.

مادرش حمنه بنت ابوسفیان بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف بود. سعد در هفده سالگی به دین اسلام گروید، قدی کوتاه داشت و دارای اندامی درشت و کلفت و موهای زیادی بود.

سعد فرزند مالک بن اهیب بن عبد مناف ابن زهره است.

وی احادیث زیادی از پیامبر(صلی الله علیه وسلم) روایت نموده است پانزده حدیث از احادیث او را بخاری و مسلم به اتفاق روایت کرده اند و پنج حدیث را فقط بخاری روایت کرده است و هجده حدیث را مسلم به تنهایی از سعد روایت کرده است.

اسلام آوردن سعد و مخالفت کردن مادرش با وی داستان زیبایی دارد.

داستان اسلام آوردن سعد(رضی الله عنه)

اسلام آوردن سعد داستان زیبایی دارد که خودش آن را چنین روایت می کند: سه شب قبل از اینکه مسلمان بشوم در خواب دیدم که گویا من در میان امواج خروشان و ظلمانی دریا در حال غرق شدن هستم. در این هنگام میان امواج غوطه می خوردم، چشمم به نور ماه درخشان افتاد به سوی آن حرکت کردم. دیدم چند نفر قبل از من خود را به آن ماه رسانده اند. آنها زید بن حارثه و علی بن ابی طالب و ابوبکر صدیق(رضی الله عنه) بودند، من به آنها گفتم شما کی به اینجا آمده اید؟! در جواب گفتند همین حالا.

در فردای آن روز خبر شدم که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) مخفیانه به اسلام دعوت می دهد، دانستم که طبق خوابی که دیده ام خداوند اراده خیر نسبت به من دارد و می خواهد مرا به وسیله پیامبر از تاریکی ها برهاند و به سوی نور هدایتم کرد بدهد. شتابان خود را به پیامبر (صلی الله علیه وسلم) در یکی از دره های مکه به نام جیاد، رساندم او نماز عصر را خوانده بود من آنجا اسلام آوردم، در اسلام آوردن به جز افرادی که در خواب دیدم هیچ کس بر من پیشی نگرفته بود.

خداوند نعمت اسلام را به سعد ارزانی نمود، اما این مشکلات از جانب چه کسی بود، همه از جانب مادرش بود. ادامه داستان را پی می گیریم.

پیروی در گناه هرگز
مشکلاتی که برای سعد بعد از پذیرفتن دین اسلام پیش آمد، اولین کسی که مشکل ایجاد می کرد مادرش حمنه بنت ابوسفیان بن امیه بود. سعد می گوید: مادرم چون از اسلام آوردن من خبر شد، خشم او به جوش آمد، من جوانی بودم که با مادرم به مهربانی رفتار می کردم مادرم نزد من آمد و گفت: سعد این چه دینی است که تو آن را پذیرفته ای و از دین پدر و مادرت روی گردانده ای؟ سوگند به خدا یا دین جدید را رها می کنی یا من نه آب می نوشم نه غذا می خورم تا بمیرم، آنگاه دل تو در اندوه من تکه پاره خواهد شد و بر کاری که کرده ای پشیمان خواهی شد و مردم تا ابد بر تو عیب خواهند گرفت.

سعد می گوید من گفتم: مادرم چنین کاری نکن من برای هیچ چیزی از دین خود دست بر نمی دارم. اما مادرش تهدیدش را عملی کرد و اعتصاب غذا نموده چند روزی آب و غذا نخورد تا اینکه بدنش لاغر و پژمرده شد و توان و نیرویش را از دست داد، من لحظه به لحظه نزد او می آمدم که آبی بیاشامد یا غذایی بخورد. اما مادرم همچنان از خوردن غذا و آشامیدن آب خودداری می ورزید و سوگند می خورد که همچنان اعتصاب آب و غذا را ادامه خواهد داد، تا اینکه بمیرد یا من از دینم دست بردار شوم.

در این هنگام به او گفتم: مادرم با اینکه تو را خیلی دوست دارم اما خدا و پیامبرش را از تو بیشتر دوست دارم. سوگند به خدا اگر هزار جان داشته باشی و یکی را پس از دیگری از دست بدهی من دین خود را برای هیچ چیزی ترک نخواهم کرد. هنگامی که مادرم دید من قاطعانه سخن می گویم تسلیم شده و با اینکه نمی پسندید خوردن و نوشیدن را آغاز کرد و خداوند در مورد ما آیه نازل فرمود:
{و ان جاهداک لتشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما}

«اگر والدین تلاش کنند که تو با من کسی را شریک بگیری که درباره آن علم نداری، از آنان اطاعت نکن البته در دنیا به خوبی با آنان رفتار کن.»

اینگونه سعد با مادرش رفتار کرد و مادرش او را در تنگنا قرار داده بود. اما اسلام از اطاعت فرزندان از والدین در جایی که گناه است نهی فرموده است، اگر سعد از مادرش اطاعت می کرد از دستور خداوند سرپیچی می نمود و دینی را که به آن ایمان آورده بود رها می کرد، بنابراین پیروی هیچ کس در گناه و معصیت خداوند جایز نیست.

فرمانده‌ی مجاهد
عبدالرحمن بن عوف بسیار زیبا سعد بن ابی وقاص را توصیف نموده است او می گوید: «دستان سعد چون چنگال شیراند» آری سعد شیری بود در برابر دشمنان خدا. در جنگ بدر، سعد بن ابی وقاص و برادرش عمیر از خود شهامت جاودانی به یادگار گذاشتند، سعد در آن روز نوجوانی کوچک بود کمی از سن بلوغش گذشته بود هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) از لشکر مسلمین بازدید به عمل آورد عمیر خودش را مخفی می کرد از ترس اینکه پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به سبب کم سنی به او اجازه شرکت در جنگ ندهد، اما پیامبر (صلی الله علیه وسلم) او را دید و او را رد کرد؛

عمیر به شدت گریه کرد طوری که دل پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به حالش سوخت و به عمیر اجازه شرکت در جهاد و کسب افتخار مبارزه در راه خدا را داد، در این هنگام سعد نگاهی مسرت آمیز به عمیر انداخت. هر دو با هم برای جهاد در راه خدا حرکت کردند، هنوز جنگ به پایان نرسیده بود که سعد متوجه شد که برادرش عمیر بن ابی وقاص شهید شده است، سعد از خداوند اجر و پاداش عمیر را طلب کرد و صبر پیشه کرد.

در جنگ احد مردم شکست خورده به عقب برگشتند. تقریباً ده نفر در کنار پیامبر (صلی الله علیه وسلم) باقی مانده بودند، از میان این افراد یکی سعد بن ابی وقاص بود که مقاومت کرد و از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) با تیرکمانش محافظت می نمود او هر تیری که می زد یکی از مشرکین را از پای در می آورد.

وقتی پیامبر (صلی الله علیه وسلم) دید که او چنین دقیق تیر اندازی می نماید او را به تیر اندازی بیشتر تشویق نمود و فرمود: «تیر بزن سعد... تیر اندازی کن پدر و مادرم فدایت باد» سعد در طول زندگی همواره به این جمله پیامبر (صلی الله علیه وسلم) افتخار می کرد و می گفت: پیامبر (صلی الله علیه وسلم) برای هیچ کس پدر و مادرش را فدا نکرده اما به من این جمله را گفت «پدر و مادرم فدایت باد».

در جنگ قادسیه سعد قهرمانی دلیر و شجاع بود و با مهارت شگفت انگیزی جنگ را اداره می نمود و سپس از آنجا به سوی مدائن حرکت کرد.

وفات سعد (رضی الله عنه)
هفتاد و چند سال از عمر سعد می گذشت تا اینکه در سال پنجاه و هفت هجری به دیار باقی شتافت و جان به جان آفرین تسلیم نمود و در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وسلم) براو نماز خوانده شد. او وصیّت کرده بود تا او را در جبه ای پشمی کفن کنند و گفت من در جنگ بدر همین جبه را پوشیده بودم و با مشرکین می جنگیدم و این را برای چنین روزی مخفی داشته ام.

خداوند از سعد و از تمام یاران پیامبر (صلی الله علیه وسلم) راضی و خشنود باد.
     
  
مرد

 
rostam91: عمرو بن عاص سياستمدار عرب و فاتح مصر
از ملعون ترین افراد زمانه میتوان به عمر عاص اشاره کرد

1. . پدراو عاص بن وائل

ازدشمنان شناخته شده ی رسول خدابود که ازهرگونه اذیت وازار به انه حضرت خکود داری نمی کرد .مفسرین گفته اند ایه 95سوره مبارکه ی حجر( اِنّاکَفَیْناکَ اْلمُسْتَهْزِئِیْنَ )وایه (اِنَّ شانِئَکَ هُوَاْلاَبْتَرْ)ازسوره کوثر درشأن او نازل شده است .((شرح ابن ابی الحدید ج6ص282)).

2.. درباره مادراو که نامش ...........نابغه است .... ازربیع الابرار زِمَخشَری نقل کرد ه که وی کنیز ازاد شده ی عبد الله بن جدعان بوده که چندین نفرازجمله ابو لهب ،امیه بن خلف جحمی ،هشام بن مغیره ،ابوسفیان بن حرب وعاص بن وائل با وی ارتباط داشته اند وپس ازولادت عمرو ابوسفیان وعاص بن وائل هرکدام مدعی بودند که عمرو فرزند اوست .نابغه گفت :اوفرزند عاص بن وائل است به این سخن اودعوی خاتمه یافت .به وی گفته شد بااین که این بچه به ابوسفیان شبیه است وازجهت نسب هم ابوسفیان برعاص بن وائل شرافت دارد ،چربه اونسبت نمی دهی ؟درپاسخ گفت :چون که ابوسفیان بخیل است وعاص به من کمک مالی بیشتری می کند .یک چنین عنصری وزیرمشاورمعاویه بن ابی سفیان است ونظریه پرداز حکومت او ودرباره ی صلاحیت علی برای جانشینی پیامبراظهار نظر میکند وبه مردم شام می گوید :علی شوخ طبع وبسیار بازی گوش است وبه شوخی وبه شوخی وبازی گوشی ممارست دارد .امیرالمومنین فرمود :اوسخن دروغ نا درست گفته وبااین گفتارش گنه کاراست ،اگه باشید که بدترین گفتارسخن دروغ است .((گنجینه حوادث ص226ازمحمد علی حبیب اللهی )).

3.. عمروبن عاص درجنگ صفین شرکت داشت زمانیکه نزدیک بود به وسیله شمشیرعلی علیه السلام کشته شود ،خود راازاسب به زمین انداخت ودست هایش رابه زمین گذاشت وعورت خودرابرهنه نمود وعلی علیه السلام روی برگردانید واو جان سالم به دربرد .که شاعرگوید :

هزارافرین باد به ان .... تو که مولا گذشت ازسرخون تو

واوبود که قران سرنیزه کرد وندای لاحکم الا لله رابری فریب جاهلان سرداد وپیروزی حتمی راکه به لشکریان علی علیه السلام یصیب می شد ازانان گرفت وقضیه رابه حکمیت کشانید که بالاخره ابو موسی اشعری همان پیرخرفت بی شعوررابه بازی گرفت وگول زد .

4... ازابن عباس روایت شده که گفت :هنگام احتضار عمروبن عاص به عیادتش رفتم وگفتم :ای عمرو ،توهمیشه می گفتی دوست دارم هنگام جان دادن یکی ازمردان هوشمند راملاقات کنم اکنون من به عیادت امده ام وازتومی پرسم که :که خود را چه گونه می بینی ؟گفت :اسمان رامی نگرم که برسرمن معلق است ومن درمیان این زمین واسمان چنانم که گویی درچشمه سوزان افتاده ام .وگفت :سرّخود را به کسی نگفته ام که ازپرده که ان کس (کسی که ازاسرار من اگاه شده )مرا ازپرده بیرون افگند ومن ان وقت اوراملامت کنم که ان زمان ملامت برمن واجب تراست که سینه ام ازوی تنگ تربوده ونتوانسته ام سرّخود را نگه دارم (واکنون دیگری راملامت وسرزنش میکنم ).

این جملات را ازان جهت ازوی نقل کرد م که بقول امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمود :اَلْحِکْمَةُ ضالَّةُ اْلمُؤْمِنُ فَخُذِ اْلحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ اَهْلِ اْلنِّفاقِ .:سخن خوب گمشده ی مؤمن است ،پس سخن خوب را بگیر اگرچه گوینده ی ان ازاهل نفاق باشد .((گنجینه حوادث ص226و 227)).
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
صفحه  صفحه 18 از 57:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  56  57  پسین » 
مذهب
مذهب

End Of Sunni And Shia Dispute | پایان دعوای سنی و شیعه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA