انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 51 از 57:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  56  57  پسین »

End Of Sunni And Shia Dispute | پایان دعوای سنی و شیعه


مرد

 
عمر بن عبدالعزیز (61 - 101 هـ) قسمت سوم

1)- موضع عمر بن عبدالعزیز در مقابل خوارج


فرقه ی خوارج در عهد علی بن ابی طالب بعد ار معرکه صفین در سال 37 هجری به وجود آمد. از مهمترین اعتقادات آنها عبارتند از:

الف: تکفیر علی بن ابی طالب و عثمان بن عفان رضی الله عنهما، و أبوموسی اشعری، وعمرو بن العاص.

ب)- اعتقاد به جایز بودن خروج علیه امام

ج)- اعتقاد به کافر بودن شخصی که مرتکب گناهان کبیره شده، و جاویدان بودن آنها در آتش جهنم.

این سه تا، از اصول معتقدات خوارج می باشد، حرکت خوارج در دوره ی امویان ادامه داشته، گاهی وقتها فعال بوده، و برای خود تبلیغ می کردند، و خیلی وقتها، خلفاء اموی با شدت با آنها مقابله کرده، و شوکت و قدرت آنها را در می نوردید.

در عهد عمر بن عبدالعزیز، میدان مناقشه و گفتگو با این فرقه شروع شد، و هر وقت نیاز می شد، دولت از قوت خود برای جلوگیری از پیشرفت آنها استفاده می کرد.

اما عمر بن عبدالعزیز قبل از درگیری و مبارزه علنی، به سوی آنها نامه می نوشت، و آنها را نصیحت و پند می داد، و آنها را از عاقبت اعمالشان بیم و انذار می داد.

همان دور که گفته شد، عمر بن عبد العزیز هیچ وقت دستور مبارزه با خوارج را صادر نکرد، بلکه آنها را نصیحت می کرد، اما وقتی این فرقه به یک مرحله خطرناکی می رسیدند، مانند گرفتن مال و بستن مسیر راه، و ریختن خون انسانهای بی گناه به مجرد مخالفت شان با عقیده آنها، اینجا بود، که عمر بن عبدالعزیز نیز، با آنها اعلان جنگ می کرد. ولی هیچ وقت مال و زنان و فرزندان آنها را به اسارت نگرفته، و به آنها از دید غنیمت نگاه نمی کرد.

2)- اهتمام عمر بن عبدالعزیز به خانواده خویش:

عمر بن عبدالعزیز به تربیت و تعلیم فرزندان خود اهمیت خاصی می ورزید، مشغولیت های او سبب نشد، که او از این امر مهم غافل شود، بلکه به تربیت و تعلیم خانواده خود حساس بوده، و برای فرزندان خود معلم و مربی مناسب انتخاب می کرد.

او به رابطه فرزندان خویش با قرآن کریم، نیز بسیار حساس بوده، و هر چند وقت با آنها می نشست، و قرآن را قرائت می کردند.

او خانواده و عیال خود را دائما به خیر نصیحت می کرد، و آنها را به خوش رفتاری و حسن ظن با مردم تشویق می کرد؛ و می فرمود: هر وقت از شخص مسلمان چیزی شنیدی، از نقطه منفی برداشت نکنید، و نسبت به آن حسن ظن داشته باشید.

عمر بن عبدالعزیز فرزندان خود، بر زهد و عدم اسراف در زندگی تربیت کرده بود، تا جایی که تونست، آنها را قانع سازد، تا زندگی ساده ی مانند دیگر مردم داشته باشند، نمونه بارز این تربیت، در فرزندش عبدالملک دیده می شود، در حالی او در ناز و نعمت به دنیا آمد، اما عبادت و خشوع و خضوع او در مقابل پروردگار از یک طرف، و علم و فقه و فهم او از قرآن و سنت از طرف دیگر، او را یکی از جوانان متمیز عصر خود ساخته بود. عبدالملک که یک الگوی نمونه در خانواده عمر بن عبدالعزیز بود، به خاطر بیماری طاعون در عهد خلافت پدرش در گذشت.

3)- مدارس علمی در عهد عمر بن عبدالعزیز و دولت اموی

الف: مدرسه شام:

این مدرسه در عهد امیرالمؤمنین عمر بن خطاب رضی الله عنه تأسیس شد، که مهمترین افراد این مدرسه، معاذ بن جیل و ابو درداء و عباد بن الصامت رضی الله عنه بودند، که به دست آنها علماء تابعین همچون أبو ادریس خولانی، و قبیصة بن ذؤویب الدمشقی، و رجاء بن حیوه و غیره تربیت یافتند، که از نمونه های بارز این مدارس بودند. و از آنها احادیثی روایت کرده اند. آنها بعد از وفات اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم دنباله رو این مدرسه بودند.( مدارس در این عصر، به شکل امروزی نبوده، بلکه فقط افراد از شیوخ خود حدیث و فقه و تفسیر استماع می کردند).

ب- مدرسه مدنی:

بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و سلم، مدینه پایتخت دولت اسلامی بوده، و اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم برای استخراج احکام اسلامی از قرآن و سنت اجتهاد می کردند. به همین جهت این شهر روز به روز رونق علمی بیشتر می گرفت.

در عهد خلافت عمر بن خطاب رضی الله عنه، عدد فقهاء صحابه به بیش از 130نفر رسیده بود. که در این میان عمر و علی و عبدالله بن مسعود، و عائشه و زید بن ثابت و عبدالله بن عباس، و عبدالله بن عمر از جمله کسانی بودند که بیشترین فتوا از آنها صادر شده بود.

به همین ترتیب علماء تابعین، فقه، و علم، و تربیت، و دعوت را از آنها فرا گرفته و راه آنها را ادامه دادند، که سعید بن مسیب و عروة بن زبیر و نافع مولی ابن عمر، از نمونه های بارز این مدرسه بودند.

ج)- مدرسه مکی:

این مدرسه به خاطر مکانت مسجد الحرام، از اهمیت و ارزش خاصی برخوردار بود، این مدرسه در اواخر عصر صحابی، و در اوایل عصر تابعین رونق خاصی گرفت، و ابن عباس رضی الله عنه با همت و تلاش خود، در رساندن علم قرآن و سنت به تابعین، نقش مهمی ایفا کرد، و باعث تا این مدرسه را از دیگر مدارس متمایز سازد. وجود ابن عباس رضی الله عنه در این مدرسه سبب شد، تا اقشار مختلف از نقاط مختلف خود را به این مکان رسانده، و از این دریای علم استفاده کنند.

مجاهد بن جبر، وعکرمة مولای ابن عباس، و عطاء بن أبی رباح از نمونه های بارزی بودند، که در این مدارس تربیت شده بودند.

د)- مدرسه بصری:

انس بن مالک و ابوموسی اشعری و عمران بن حصین از جمله کسانی بودند، که برای نشر دین به این مناطق آمده و در آنجا سکنی گزیدند.

انس بن مالک شیخ علماء تابعین همچون حسن بصری و سلیمان التمیمی، و ثابت البنانی و محمد بن سیرین و قتادة و غیره شمرده می شود، که تأثیر بسزایی در رشد و نمو این مدرسه داشته است.

ذ)- مدرسه کوفی:

در شهر کوفه بیش از 300 اصحاب شجره رضوان، و هفتاد نفر از اهل بدر رضی الله عنهم اجمعین زندگی می کردند.

عمر بن خطاب رضی الله عنه اهتمام خاصی به کوفه ورزید، و عبدالله بن مسعود رضی الله عنه به سوی کوفه روانه ساخت، این صحابی جلیل القدر در این شهر تلامیذ زیادی را تربیت کرده، و فقه و علم، و زهد و تقوا را به آنها آموخت.

مهمترین شاگردان مدرسه عبدالله بن مسعود در کوفه عبارتند از: علقمه بن قیس، مسروق بن الأجدع، عبيدة السلماني، الأسود بن يزيد، ومرة الجعفي و ....

ر)- مدرسه یمنی:

معاذ بن جبل یکی از معروف ترین علماء صحابی است که در این مدرسه نقش بسزایی داشته و سبب شد تا علماء تابعین در این بلاد بر طریقه ی او تربیت یابند.

از مهمترین شاگردان این مکتب عبارتند از: طاووس بن کیسان، وهب بن منبه، و غیره

ز)- مدرسه مصری:

از مهمترین علماء صحابی که در زمان فتح آن به مصر آمده و تابعین در آنجا به دست آنها تعلیم یافته، عبارتند از: عمرو بن عاص، عبدالله بن عمرو بن عاص، زبیر بن عوام، و عقبة بن عامر رضی الله عنهم.

این افراد بیشترین تأثیر در تلامیذ این مناطق گذاشته، و شاگردانی زیادی به دست آنها علوم دینی را فرا گرفتند، که از معروفترین آنها یزید بن أبی حبیب، را می توان ذکر کرد.

س)- مدرسه شمال افریقا:

بعد از اینکه شمال افریقا به دست مسلمانان فتح شد، بسیاری از اصحاب رسول الله وارد این مناطق شدند، و احکام شرعی و قرائت قرآن را به آنها آموختند، دعوت و نشر دین در شمال افریقا روز به روز توسعه می یافت، تا جایی که در عهد عمر بن عبدالعزیز تعداد زیادی از علماء تابعین به این مناطق فرستاده شدند، تا مردم را ازجهالت و گمراهی به سوی نور و روشنایی هدایت کنند.

همان طور که قبلا اشاره شد، مدارس در این عهد به طریقه ی امروزی نبوده است، بلکه در هر شهر یا روستای، شاگردانی بوده اند، که از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم و بعد از آنها تابعین رضی الله عنهم أجمعین، کسب علم و معرفت می کردند، و بر طریقه ی آنها حرکت کرده، و نشأت علمی می گرفتند.

وجود این مدارس در عهد خلفاء بنی امیه بیان گر اهتمام این دولت مردان به علم و دانش، خاصتا علوم دینی بوده است، حال اگر بعضی از خلفاء دچار لغزش ها یا خطاهای شدند، دلیل بر این نیست، که ما همه دولت اموی را زیر سؤال برده، و آنها را مورد طعن قرار دهیم.

اگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم، می بینم مجتمع اسلامی در این عهد ار خلافت ، آسیب کمتری دیده است، چرا که در عهد خلافت اموی، هنوز اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم و به تبع تابعین رضی الله عنهم وجود داشتند، وجود آنها در جامعه مایه خیر و برکت بوده است. و از طرف دیگر مدارسی که در این عهد تأسیس شده بود، بیشترین کمک را به توسعه و نشر علوم دینی کرده بود، و اگر جهد و تلاش اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم و تابعین نبود، به این راحتی قرآن و احادیث نبوی به ما نمی رسید.

4)- فتوحات در عهد عمر بن عبدالعزیز:

عمر بن عبدالعزیز بعد از به خلافت رسیدنش، به سوی لشکر اسلام که به رهبری مسلمة بن عبدالملک قسطنطنیه را محاصره کرده بودند، غذا و پوشاک و نیروهای کمکی فرستاد، و سپس به مسلمة دستور داد، تا محاصره قسطنطنیه را رها کرده و باز گردند، او خوف از این داشت، که مبادا این حصار طولانی سبب هلاکت آنها شود.

در عهد او بعضی از ترکها بر آذربایجان حمله کرده و جماعتی از مسلمین را کشتند، و أراضی آنها را گرفتند، عمر بن عبدالعزیز وقتی از جریان با خبر شد، لشکری به فرماندهی حاتم بن النعمان الباهلی فرستاد، حاتم در این نبرد ترکها را شکست داده، و پنجاه نفر از آنها را اسیر کرده و نزد خلیفة آورد.

در این عهد، اراضی سرزمینهای اسلامی بسیار وسیع شده بود،و از شرق و غرب توسعه یافته بود، ولی خلیفه عمر بن عبدالعزیز در طی دوران خلافتش، رسیدگی به مناطق فتح شده ، و حل مشکلات آنها را دراولویت اصلی قرار داد. و به جای اینکه به این مناطق جیش و نیرو بفرستد، دعوت گران و داعیان دین را روانه آنها می کرد.

5)- وفات عمر بن عبدالعزیز "رضی الله عنه"

در خلال سیرت عمر بن عبدالعزیز در می یابیم، که خلافت او مانند یک نسیم، خوشبوی بهاری بوده، این نسیم خوشبو فراگیر بوده، وهمه انسانهای آن عصر، از بوی خوش آن بهره بردند. اما هر بهاری رفتنی است، و هر نسیمی قطع شدنی. و هر زندگی پایان پذیر.

بدینوسیله حیات مبارک او بعد از یک عصر طلایی و پر ارزش، رو به پایان گذاشت. و از سیرت خود، درس های مهمی به آیندگان، خصوصا سیاستمداران آموخت.

در صحیح ترین روایتی که ذکر شده است، خلیفه زاهد در روز جمعه، در ده شب باقی مانده ماه رجب، سال 101 هجری، در بلاد شام وفات نمود؛ او در هنگام وفاتش فردی چهل ساله بود،

دوران خلافت این خلیفه عادل بسیار کوتاه بوده، و بیش از دو سال و پنج ماه نبوده، اما با این دوران اندک زمین را پر از عدالت کرده، و لقب مجدد قرن را به خود داد.

روایات مختلفی در مورد علت وفات او ذکر شده است، از جمله بیان شده است، که او به خاطر اهتمام زیادش به امور مردم، و خوف از ضایع شدن حق کسی ازاین دنیا رفت.

و در روایتی دیگر نقل شده استف بعضی از افراد بنی امیه توسط خادمش به او زهر نوشانیدند، و سر انجام این زهر او را از پا در آورد، و باع مرگش شد.

او قبل از وفاتش ولی عهد خویش، یزید بن عبدالملک را به خیر و نیکی در حکومتش توصیه کرده، و او را از عذاب خداوند در روز قیامت بیم داد.

در مورد مقدار اموالی که از عمر بن عبدالعزیز به جا مانده، روایات مختلفی ذکر شده است، که بیشتر آنها بیان گر کم بودن اموال او می باشد.

در روایات آمده است: بعد از وفات عمر بن عبدالعزیز، 17 دینار از او بجای مانده بود، که از این مبلغ 7 دینار آن خرج دفن و کفن او شده بود، و ما بقی بین فرزندانش تقسیم شد.

علماء زیادی، قبل و بعد از وفاتش، او را ستوده اند، روایت شده، وقتی خبر وفات عمر بن عبدالعزیز را به حسن بصری می دهند: می گوید: إنا لله و إنا إلیه راجعون، ای کسی که صاحب همه خوبی ها و خیر ها بودی.

کرامات زیادی به او نسبت داده شده است، از جمله گفته شده در عهد او گرگ در گله گوسفند بوده، و همراه آنها می چرید، و به ایشان ضرری وارد نمی کرد. و این به خاطر عدالت عمر بن عبدالعزیز بوده است، که همه جا فرا گیر شده بود. وشاید این یک نوع مبالغه از زبان قصه گویان و زاهدان بوده است؛ والله اعلم.

خداوند او را مورد رحمت و مغفرت خویش قرار داده، و بهشت برین را جایگاه و مأوای او قرار سازد.

مراجع و مصادر :

1 -الدولة الأموية_ تألیف دکتر علی محمد صلابی .

2- سير أعلام النبلاء - تأليف : الذهبي - تحقيق شعيب الأرناؤوط .

3- سایت موسوعة الأسرة المسلمة التاریخ الإسلامی- ويكيبيديا، الموسوعة الحرة و سایت اسلام أون لاین.

4- البدایة و النهایة - ابن کثیر

5- التاریخ الإسلامي - العهد الأموي- تأليف محمود شاكر
     
  
مرد

 
rostam91: پاسخ دندان شکن مختاباد به دانشجویان حزب الهی: بروید سراغ مداحان هفت‌تیرکش تاجر!

اتفاقا این حوادث خیلی خوبه ...منتها به شرطی که مردم چشم بازکنن و متوجه بشن چه کسانی واقعا برای امام حسین میخونن و چه کسانی نه

این جور کارا چشم ها رو به فاجعه ریا کاری در جامعه و بین مفدس نما ها متوجه میکنه

این ادمها آفت هستند

در مقابل کسانی که کما بیش بیشترمون میشناسیم هر چند کم هستند اما زندگی ساده ای دارند و تبلیغ دین میکنند
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
آخرین خطابة و امامت رسول خدا صلی الله علیه وسلم
بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه ‏الی یوم ‏الدین و ‏اما بعد‏:‏

در روز پنجشنبه هشتم ماه ربیع‌الأول – یعنی پنج روز قبل از وفاتش از منزل عایشه رضی الله عنها خارج و به مسجد تشریف بردند، و در آنجا خطابة بسیار مهم و مؤثری – که آخرین سخنان او در میان جمع مسلمانان بود – ایراد فرمودند.

این سخنان در واقع همان مطالبی بود که ایشان قصد نوشتن آن را خطاب به مسلمانان داشتند و می‌خواستند نظر خود را در مورد خلافت ابوبکر بیان نمایند.

تعدادی از اصحاب از جمله : ابوسعید خدری، عبدالله بن عباس، ام سلمه و ام‌المؤمنین عایشه رضی الله عنها آن خطابه رسول خدا را نقل کرده‌اند.

عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه روایت می‌نماید که : «رسول خدا پنج روز پیش از وفاتش فرمودند : «از هفت مشک که درهایشان باز نشده باشد، بر روی من آب بپاشید تا بتوانم میان مردم بروم و توصیه‌هایی را به آنان بنمایم.»

عایشه می‌گوید : ما از هفت مشک بر روی جسم رسول خدا آب می‌ریختیم تا اینکه با دستان خود اشاره فرمودند، که کار خود را انجام دادید و کافی است.»

ام سلمه می‌گوید : رسول خدا صلی الله علیه وسلم در حالی که سر مبارکش با پارچه بسته شده بود، وارد مسجد گردید وقتی روی منبر رفت، همه برای شنیدن کلام رسول خدا سر تا پا گوش شدند.»

رسول خدا در آن خطبه راجع به فضل و منزلت ابوبکر صدیق بر دیگر اصحاب سخن گفتند، سخنان او اشاره‌ای به این موضوع بود که پس از مرگ او در جانشینی دچار نزاع و اختلاف نشوند!»

ابوسعید خدری رضی الله عنه می‌گوید : رسول خدا در سخنان خود فرمودند : «خداوند یکی از بندگان خود را میان انتخاب دنیا و آنچه نزد او هست مختار گردانید، اما آن بندة خدا آنچه را که نزد خداوند است برگزید!!»

ابوبکر صدیق رضی الله عنه که در میان مردم بود، متوجه منظور رسول خدا گردید، و اشک از چشمانش جاری گردید، و خطاب به او فرمود : «پدر و مادرم فدایت شوند یا رسول‌الله! ما پدران و مادران خود را فدای تو می‌کنیم!»

ابوسعید خدری رضی الله عنه گفته است : «ما از گریة ابوبکر در شگفت شدیم، و او به ما گفت: که منظور رسول خدا خود ایشان بوده و آن سخن نشانة نزدیک شدن زمان وفات ایشان است.»

یکی از مطالبی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در سخنان خود راجع به فضل ابوبکر صدیق گفتند این بود که در زمینة مصاحبت و استفاده از ثروت بیش از هر کسی به ابوبکر اعتماد داشته‌ام، اگر قرار بود غیر خداوند را به عنوان دوست برگزینم، ابوبکر را انتخاب می‌کردم، اما میان امت او بر پایه اسلام محبت و مودّت وجود دارد، زیرا خداوند همچنان که ابراهیم را به عنوان خلیل خود برگزید، مرا نیز خلیل خویش گردانیده است.»

سپس فرمود: «همة درهایی که به مسجد باز می‌شوند، بسته شوند، به غیر از دری که ابوبکر از آن وارد مسجد می‌گردید.»

این بدان علت بود که برخی از اصحاب که منزلشان کنار مسجد بود، دری را برای خود ساخته که از آن وارد مسجد می‌شدند، به همین خاطر رسول خدا دستور فرمود که همه آن درها به غیر از دری که منزل حضرت ابوبکر به مسجد باز می‌شد بسته شوند!

برخی از علما این اقدام رسول خدا را به نوعی جلب توجه مسلمانان برای انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه تفسیر می‌کنند، انگار خلافت بابی است که ابوبکر برای امامت مسلمین ازآن وارد مسجد می‌شود!

یکی دیگر از نکاتی که در آن نطق به آن اشاره کرد این بود که، مسلمانان مهاجر را به رفتار پسندیده با مردم انصار توصیه فرمود و برای شهدای احد ازخداوند طلب مغفرت نمود، و مسلمانان را از مسجد گردانیدن مقبره‌ها بر حذر داشت، و در این‌باره فرمودند :

«مردمی که پیش از شما بودند، قبر پیامبران و صالحان خویش را مسجد و عبادتگاه نمودند، شما آنها را به صورت مساجد در نیاورید، من شما را از این کار برحذر می‌دارم!»

پس از آنکه رسول خدا سخنانش را تمام کرد، او را به منزل عایشه رضی الله عنه بازگردانیدند، کم‌کم درد و بیماری او بیشتر و سخت‌تر گردید. » (البدایة والنهایة : ج 5 ص 228 – 231)

همان روز (پنجشنبه)، رسول خدا صلی الله علیه وسلم نتوانست همراه با مسلمانان نماز جماعت را اقامه فرماید، به همین خاطر دستور فرمود که کسی امامت نماز را انجام دهد!

عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عبدالله بن زمعه بن الاسود رضی الله عنه روایت نموده که : «من و تعدادی از مسلمانان به عیادت رسول خدا رفته بودیم، دیدیم که بیماری ایشان شدیدتر شده بود،او بلال بن رباح را فراخواند که اذان بگوید تا مسلمانان را به نماز فرابخواند!

رسول خدا فرمود : به یکی بگویید پیشنماز بشود! ابن زمعه می‌گوید : من از منزل رسول خدا بیرون رفتم عمربن خطاب را در میان مردم دیدم، ولی ابوبکر آنجا حضور نداشت!

گفتم : یا عمر امامت نمازا را انجام بده!

وقتی عمر بن خطاب برای اقامه نماز برخاست و با توجه به صدای بلند او – رسول خدا صدایش را شنید، و متوجه شد که اوست، ابوبکر کجاست؟ خداوند و مسلمانان (امامت غیر ابوبکر) را نمی‌پذیرند، و این سخن را دوباره تکرار فرمود!»

پس از آن کسی را دنبال ابوبکر صدیق فرستادند او آمد و امامت و پیشنمازی نمازگزاران را انجام داد!

سپس عمر بن خطاب، خطاب به ابن زمعه گفت : این چه کاری بود که کردی؟ سوگند به خداوند وقتی به من گفتی امامت نماز را انجام بدهم، فکر می‌کردم که رسول خدا مرا به آن امر فرموده است و الاّ آن کار را نمی‌کردم!

عبدالله بن زمعه گفت : رسول خدا به من دستور نفرموده بود که به تو بگویم، پیشنماز بشوی، اما وقتی ابوبکر را ندیدم تو را از همه شایسته‌تر دانستم.

پس از آن بود که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به صراحت به ابوبکر صدیق امر فرمود که در غیاب او امامت مردم را به عهده بگیرد!

عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه رضی الله عنه روایت می‌نماید که : «وقتی رسول خدا در بستر بیماری بود فرمود : به ابوبکر بگویید : پیشنماز مردم بشود!

گفتم : یا رسول الله! ابوبکر انسانی رقیق‌القلب و نرم‌خوست او هر گاه قرآن را قرائت می‌کند نمی‌تواند جلو اشک‌هایش را بگیرد، وقتی بر جای تو بنشیند، پیشنمازی مردم برای او سخت است! بهتر نیست کسی دیگر را به عنون امام جماعت تعیین فرمایی؟!

عایشه رضی الله عنه می‌گوید : هدف من از این سخن این بود که از بدبین شدن مردم نسبت به پدرم نگران بودم، زیرا می‌دانستم هر کس بر جای رسول خدا بنشیند، بسیاری از مردم با چشمی دیگر او را نگاه می‌کنند و آن را به فال بد می‌گیرند! به همین خاطر می‌خواستم نظر رسول خدا را در مورد پیشنماز نمودن پدرم تغییر بدهم!

عایشه رضی الله عنه در ادامه می‌گوید : من دو سه بار از رسول خدا صلی الله علیه وسلم خواستم در مورد تعیین پدرم به عنوان امامت مردم تجدید نظر فرماید :

اما رسول خدا فرمود : به ابوبکر بگویید که پیشنماز مردم بشود، و بیش از این کارشکنی نکنید!»

عایشه می‌گوید : از آن روز ابوبکر امامت نماز جماعت را با مردم آغاز کرد و پنج روز بعد از آن رسول خدا وفات یافت!


آخرین امامت رسول خدا صلی الله علیه وسلم

آخرین نمازی که در آن رسول خدا پیشنمازی جماعت مسلمانان را بر عهده داشت، نماز ظهر روز پنجشنبه هشتم ربیع‌الأول بود.

أسود از عایشه رضی الله عنه روایت می‌نماید که : «رسول خدا دستور فرمود که به ابوبکر بگویید، پیشنماز مردم بشود!»

ابوبکر برای اقامه نماز جماعت به مسجد رفت.

وقتی برای نماز اقامه گفته شد، ابوبکر جلو ایستاده تا امامت نماز را انجام دهد! رسول خدا در آن لحظات تا حدودی احساس آرامش می‌کرد و دردش کمتر شده بود، در حالی که عباس بن عبدالمطلب و علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه زیر بغل او را گرفته بودند، وارد مسجد گردید، وقتی ابوبکر رسول خدا را دید، خواست که جای خود را ترک کند و رسول خدا امامت نماز را انجام دهد، اما رسول خدا به او اشاره فرمود که در جای خود بماند!

عباس و علی رضی الله عنهم رسول خدا را در کنار ابوبکر بر زمین نشاندند و ابوبکر در طرف راست او ایستاد!

این رسول خدا بود که در حالت نشسته امامت نماز را برعهده گرفت و ابوبکر در حالت ایستاده به او اقتداء نمود و مردم با همراهی ابوبکر نماز را به صورت جماعت خواندند!!»

پس از اقامة نماز ظهر روز پنجشنبه رسول خدا صلی الله علیه وسلم به خانه عایشه بازگشت و بعد از آن به سبب شدت بیماری نتوانست با مردم نماز جماعت را اقامه نماید!

رسول خدا صلی الله علیه وسلم سه روز کامل – یعنی روزهای جمعه و شنبه و یکشنبه – را به علت شدت بیماری توانایی خروج از منزل و دیدار با مردم و شرکت در نماز جماعت را نداشت.

در بامداد روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع‌الأول که مردم نماز صبح را به امامت ابوبکر صدیق اقامه می‌نمودند، رسول خدا پرده دری را که از منزل عایشه به مسجد باز می‌شد، کنار زد و به صفوف نمازگزاران نگاه کرد و تبسمی فرمود :

انس بن مالک – که در خدمت رسول خدا بود – می‌گوید : رسول خدا سه روز کامل را به سبب شدت درد و بیماری نتوانست به مسجد بیاید و در آن سه شبانه روز ابوبکر پیشنمازی و امامت مسجد را انجام داد.



وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.‏

وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن.‏
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
rostam91: انس بن مالک – که در خدمت رسول خدا بود – می‌گوید : رسول خدا سه روز کامل را به سبب شدت درد و بیماری نتوانست به مسجد بیاید و در آن سه شبانه روز ابوبکر پیشنمازی و امامت مسجد را انجام داد.
این روایت اهل سنت البته برخی از اونها اسیت



عایشه بدون اجازه پیامبر اتبوبکر را به امامت نماز فرستاد که تا پیامبر متوجه شد با هر زحمتی بود به مسجد امد و ابوبکر را در وسط نماز کنار زد و خود به نماز ایستاد

این حرف نادرستی است که پیامبر در جلو نماز خواند و مردم در پشت سر ابوبکر نماز خواندند


دستور پیامبر به پیشنمازی ابوبکر یک جعل و دروغ بزرگ تاریخی اسیت

واما در مورد پیشنمازی ابوبکر

با توجه به دلایل بسیار زیادی مشخص می شود این روایت هم یکی دیگر از روایات جعلی است که برای با لا بردن مقام ابوبکر توسط جیره بگیران حکومت اموی ساخته وپرداخته شده است .

ابتدا به دو روایت بخاری که در این مورد در صحیحش آمده توجه کنید:

1-زهری می گوید پیامبر (ص) به عبدالله بن زمعه فرمود مردم را امر کن نماز گذارند عبدالله خارج شد وبه عمر بر خورد کرد (دروغ از همبن جا شروع می شود ) به اوگفت با مردم نماز بگذار عمر با مردم نماز گذاشت وصدا را بلند نمود رسول خدا صدایش را شنید وفرمودآیا این صدای عمر نیست ؟ مردم گفتند آری یا رسول خدا فرمود خدا ومومنان این را نمی پسندند (معلوم نیست چرا بعد از ابوبکر پذیرفتند!!!!!) بگویید ابوبکر با مردم نماز بخواند بعد از رسیدن خبر به عمر ، عمر به عبدالله بن زمعه گفت چه کار بدی کردی من فکر کردم رسول خدا خود دستور داده بود که من نماز را بخوانم وی در پاسخ گفت :نه به خدا سوگند پیامبر نگفت کس معینی را به نماز امر نما

2- باز در صحیح بخاری از انس بن مالک نقل شده که چون روز دوشنبه شد رسول خدا پرده را کنار زد ودید که ابوبکر با مردم نماز می خواند به چهره مبارک حضرت نگاه کردم دیدم مانند ورق قر آن است ولبخند می زند می گوید با دیدن رسول خدا آنقدر خوشحال شدیم که نزدیک بود از شادی در نماز خود اشتباه کنیم ناگهان ابوبکر به عقب برگشت پس رسول خدا اشاره کرد که در جای خود بمان پس پرده را رها کرد ودر آن روز بود که از دنیا رفت . "به نقل از کتاب سیری در صحیحین"

حال با توجه به چند نکته دروغ بودن این روایات مشخص می شود :


1-در روایت اول گفته شده که پیامبر فرمود مردم را امر کن نماز گذارند حال معلوم نیست عبد الله بن زمعه از کجای این فرمایش متوجه شده که باید کسی با مردم نماز گذارد وخود پیامبر امام جماعت نیست ومگر قبل ازآنروز هم مگر این کار وقتی خود حضور داشته سابقه داشته که پیامبر پیشنمازی را به کس دیگر محول کند با توجه به اینکه در روایت دوم هم آمده که حال پیغمبر مساعد بوده

2- باز در روایت اول آمده است که پیامبر (ص) پرسیدند آیا این عمر نیست ومردم پاسخ دادند بلی یا رسول خدا باید گفت مگر مردم با عمر در حال نماز خواندن نبودند پس این مردم از کجا پیدا شدند که پیامبر از آنان سوال کند ؟

3-همانطور که در کتاب "313 سوال فقهی ، تاریخی ، تفسیری " آمده است مردمی که با ابوبکر نماز می گذاردند چطور فهمیدند پیامبر پرده را کنار زده وایشان را دیدند که لبخند می زنند وصورتشان مثل ورق قر آن شده چون که در روایت آمده که وقتی ابوبکر به عقب بر گشت توانست پیامبر را ببیند پس معلوم می شود که در مسجد جلو باز می شده که مردم پشت به آن دا شته اند اما قسمت حیرت آور این روایت در اینجا است که این مردم از کجا فهمیدند که پیامبر (ص) پشت سر آنان به آنها نگاه می کنند تا بر گردند وآنگاه لبخند زدن ایشان را ببینند در ثانی ابوبکر از کجا متوجه شده که برگشته آیا به او وحی شده ( امان از تعصب بیجا ) از همه اینها گذشته آیا پس از اینکه مردم بر گشتند ودر آن تاریکی صبح صورت پیامبر را دیدند ودیدند که ایشان لبخند می زنند وصورتشان هم مثل ورق قر آن شده است وابو بکر هم بر گشت وبه ایشان نگاه کرد باز هم نمازشان با طل نشد وپیامبر (ص) فرمود با اشاره که به نماز خواندن ادامه بده شما که می گویید حضرت علی (ع) که آن انگشتری را با جنباندن انگشتش به فقیر داده باید نمازش با طل می شد با توجه به اینکه فقیر خود انگشتری را را از انگشت مبارک حضرت علی (ع) در آورده وایشان فقط انگشتی را که انگشتری در آن بوده برای اشاره تکان داده است ( امان از تعصب که انسان را کور وکر می کند) ودر بعضی دیگر از روایات اهل سنت آمده که در آن روز پیامبر امام جماعت بود ابوبکر به پیامبر اقتدا می کرد ومردم به ابوبکر ( آیا مردمی که در صف دوم نماز جماعت هستند منتظر می مانند تا صف اول به امام اقتدا کنند وبعد اینان به صف اول اصلا چنین چیزی ممکن است؟ ) وبعضی از راویان دیگر آبرو را خورده وحیا را قی کرده اند ونوشته اند در آن روز پیامبر به ابوبکر ومردم به پیامبر اقتدا می کردند ما نمیدانیم وقتی که پیامبر خود قادر به نماز خواندن بوده این کارها برای چه بوده است ؟( البته در قسمت پاسخ به شبهه "آیا اصحاب از لشگر اسامه تخلف کردند ؟ "در وبلاگ گفته ایم که جناب ابوبکر وجناب عمر می بایست به دستور صریح پیامبر با اسامه به جنگ می رفتند نه اینکه پیشنماز شدن را به یکدیگر تعارف کنند )

پس باید به روایاتی اعتماد کنیم که می گویند پیامبر(ص) در روز دوشنبه خود امام جماعت بودند .

واما این 13 زروز از اختراعات شخص شخیص شما ست که باید در سازمان ثبت اختراعات ملی آنرا ثبت نمود
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
آیه ای در قرآن که کمر روافض را میشکند....

این آیه در قرآن است :
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (التوبه100)
«و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند ، الله از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند و براى آنان باغهايى آماده كرده كه از زير [درختان] آن نهرها روان است هميشه در آن جاودانه‏اند اين است همان كاميابى بزرگ .»


روافض از این آیه بشدت متنفر است ،اما مشکلی که قرآن جلوی روافض گذاشته خیلی بزرگ است! یعنی خداوند بزرگ اجازه نمیدهد کسی در قرآن دست ببرد، اگر اینکار ممکن میبود حالا علمای رافضه این آیه از قرآن برمیداشتند و به جای (مهاجر و انصار اولیه )مینوشتند اهل البیت و 12 امام و چهارده معصوم !!
اما رافضی نا امید نمیشود حال که نمیتواند متن را تغییر دهد، معنی و ترجمه را که میتواند! بیایید ببینید با معنی این آیه، ایت الله های رافضی چه کرده اند:

جواب آیت الله قزوینی رافضی:
مقصود از سابقون، زودتر اسلام آوردن نيست بلکه به ايمان وعمل صالح است.
ما با استفاده از قرآن مي گوييم که معناي سابق اصلا زودتر اسلام آوردن نيست بلکه سبقت در ايمان وکارهاي نيک است. قرآن در چند جا لفظ سابق را مطرح کرده است :
ثُمَّ أورَثنَا الكِتَابَ الَّذِينَ اصطَفَينَا مِن عِبَادِنَا فَمِنهُم ظَالِمٌ لِنَفسِهِ وَمِنهُم مُقتَصِدٌ وَمِنهُم سَابِقُ بِالخَيرَاتِ بِإِذنِ الله ذَلِكَ هُوَ الفَضلُ الكَبِيرُ ( فاطر 32 )
«سپس کتاب را به برگزيدگان از بندگانمان داديم پس از ايشان کساني هستند که به خودشان ظلم نموده اند واز ايشانند ميانه روها واز ايشانند کساني که به سوي نيکي ها با اجازه پروردگارشان سبقت مي جويند . اين همان فضل بزرگ است»
سَابِقُوا إلى مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم وَجَنَّةٍ عَرضُها كَعَرضِ السَّمَاءِ وَالأرضِ (الحديد 21 )
«سبقت بگيريد به سوي بخششي از پروردگارتان وبهشتي که وسعت آن مانند وسعت آسمان وزمين است»
در همه اين آيات سبقت تنها به سوي خيرات ومغفرت الهي مطرح شده است.
اما اصطلاحا سبقت در اسلام اگر ايمان همراه آن نباشد فائده اي ندارد. چون بسياري از مسلمانان قبل ديگران اسلام آوردند اما به زور شمشير .
قالَتِ الأعرَابُ آمَنَّا قُل لَم تُومِنُوا وَلَکِن قُولُوا أسلَمنَا (سوره حجرات آيه 14)
«اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم بگو ايمان نياورديد بلکه بگوييد اسلام آوريدم »

پاسخ اهل سنت:
آیا دیدید اوج کینه ای را که با حماقت آمیخته شده ؟!!
کلمه سابق یک صفت است که همراه کلمات مختلف آمده و آنها توصیف میکند
و میتواند بصورت فعل هم بکار گرفته شود
اگر گفتیم ای رانندگان از یکدیگر سبقت بگیرید. اینجا بصورت فعل بکار برده ایم.
اما اگر گفتیم این مرد، در این کار جدید است و آن مرد ،سابقه کار دارد اینجا (سابق و جدید) هردو صفت کلمه کار، برای دو مرد مذکور هستند.
پس وقتی آیه میگوید :
سَابِقُوا إلى مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم
سبقت بگيريد به سوي بخششي از پروردگارتان
اینجاالبته مقصودش پیشی گرفتن در کار نیک است
و حتی وقتی که میگوید :
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿11﴾ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿12﴾ ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ ﴿13﴾ وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ ﴿14﴾
و سبقت‏گيرندگان مقدمند (10) أنند همان مقربان الله (11) در باغستانهاى پر نعمت (12) گروهى از پيشينيان (13) و اندكى از متاخران (14) الواقعه
هم منظورش پیشی گیرندگان در کارهای نیک هستند
البته یک نکته جالب در این آیات هست در این آیات، الله میفرماید اکثر سابقون ( پیشی گیرندگان در عمل نیک ) از پیشینیان هستند و اندکی از از آیندگان و شیعه عکس اینرا میگوید.
بگذریم! اما وقتی که قرآن میگوید:

وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ
و پيشي پذیرندگان نخستين از مهاجران و انصار ، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند......
كاملا اينجا واضح است كه مقصود مهاجر و انصار اولیه و پیروان آنها هستند و (وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ) دو صفت مهاجر و انصار است.
حالا بیایید با ادعای رافضیان، این آیه را معنی کنیم رافضی میگوید معنی آیه این است:
و پيشگامان (براي انجام دادن خیرات و عمل صالح) نخستين از مهاجران و انصار ، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند خدا از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند
اما حتي این گونه ترجمه کردن نيز برای روافض چندان سودی ندارد زیرا باز آيه، ابوبکر و عمر و عثمان و ابوعبیده رضي الله عنهم و تمام کسانی که در مکه مسلمان شدند و تمام کسانی که قبل از فتح در مدینه مسلمان شدند را شامل میشود و در یک صورت میتوانیم مثلا حضرت عمر را از این آیه خارج کنیم که مدعی شویم
عمر هرچند پیشی گیرنده در اسلام بود اما برای انجام خیرات مسلمان نشده بود
پس برای چی مسلمان شده بود ؟؟!!
برای این مسلمان شده بود که سیلی بخورد و از شهر و دیارش فراری شود و اموالش را به يغما ببرند؟؟!!
این پیشگامان اولیه ،وقتی حضرت محمد را یاری دادند خود بخود شرط تو (انجام دادن خیرات و عمل صالح) را دارا شدند این لفاظی ها و پیچاندن سخن برای چیست ؟ آخر چرا شما تمام علم و سعی خود را بکار بردید تا استاد در گمراه کردن مردم شوید ؟!!
حیرت آوردن حرف را این ایت الله در سطر های آخر نوشته خود زده ! دوباره ببینید:
((اصطلاحا سبقت در اسلام اگر ايمان همراه آن نباشد فائده اي ندارد . چون بسياري از مسلمانان قبل ديگران اسلام آوردند اما به زور شمشير .
قالَتِ الأعرَابُ آمَنَّا قُل لَم تُومِنُوا وَلَکِن قُولُوا أسلَمنَا (سوره حجرات آيه 14)
اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم بگو ايمان نياورديد بلکه بگوييد اسلام آوريدم.))
آیا دیدید ؟ این نادان از خود نمیپرسد که اون مسلمانان اولیه که بزور شمشیر ایمان آوردند بزور شمشیر چه کسانی ایمان آوردند؟
این نادان نمیگوید که ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و عبدالرحمن ابن و عوف و دیگران از شمشیر زنندگان بودند یا از شمشیر ترسندگان !
خداوندا! حقد اینها را چرا پایانی نیست ؟!
     
  
مرد

 
rostam91: «و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند ، الله از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند و براى آنان باغهايى آماده كرده كه از زير [درختان] آن نهرها روان است هميشه در آن جاودانه‏اند اين است همان كاميابى بزرگ .»
هر کسی میتتونه از قران برداشتی بکنه و برداشت یک فرد بصورت عمده نمیتونه دیدگاه یک مذهب باشه

یکی از مشکلات اصلی شما اهل سنت اینه که حرف هر ادم عمامه به سر شیعه رو از هر جا راست یا دروغ پیدا میکنید و اون رو به عنوان اعتقاد شیعه مورد نقد قرار میدهید

الان در بین شیعه ها و مثلا شیعه ها کسانی هستند که معتقدند علی ع جهان رو افریده ....اکه خیلی از شیعه های دیکه اینها رو کافر میدونن



در مورد السابقون السابقون

مشخصا ایه در مورد اولین ادمهایی است که اسلام اوردند و در امور اسلام و دستورات پیامبر سابقه بیشتری داشتند

اما سئوال اینجاست

ایا اگر کسی در هما ن اوایل اسلام اورد و جنگید و انفاق و ایثار کرد اما بعدتر کفر اورد یا منافق شد یا ریا کرد و یا ادم به ناحق کشت باز هم سابقه او در اسلام برایش مزیت است

البته که خیر

اتفاقا توقع از این ادمها بسیار بیشتر از افراد معمولی است و گناهشان سنگین است و ثوابشان عظیم تر



ایا ذر بین خوارج کسی از مهاجرین و انصار نبود ؟؟؟؟؟؟

ایا میتوان گفت خدا بخاطر اعتقاد خوارجی او را عذاب میکند ولی بخاطر سابقه در اسلام او را به بهشت میبرد

برخی گناهان یکسره تتمام خوبیها را از بین میبرند مانند کفر

اگر همه عمر مسلمانی مجاهد و انفاق کننده و درجه یک باشی اما یکروز قبل از مرگ کافر شوی به بهشت میروی با جهندم


لذا بحث بر سره ماهیت نیست

شیعه به شابقه و مجاهدت و انفاق و همه کارهای خوب توجه دارد و معتقد است برای مهاجرین و انصاری گه السابقون بحساب میایند اجری عظیم وجود دارد اما مشروط به اینکه با گناه این سوابق را به باد نداده باشند

مانند عمر و الوبکر که همه اجر کارهایشان را به باد فنا دادند با غصب خلافت و سایر جنایات خود را به اسفل جهنم نزدیک کردند


منا خداوند در اون لحظه برای تشویق اون افراد و قدردانی این ایات را گفته و وحی این ایات به معنی دادن تمین وزود به بهشت نیست

خدا و من یعمل مثقال ذره را هم گفته

مطمئن باشید هیچ منافق و قاتلی به خاطر سابقه داشتن در اسلام عفو نخواهد شذ

این ایات در شان علی ع و برخی افراد دیگر که تا پایان عمر مسلمان وافعی ماندند برازنده است


تمام تاریخ و حتی برخی کتب معتبر و غیر قابل انکار شما اهل سنت لبریز از خس شدید حسد عایشه و عمر و حفصه و ابوبکر به علی و فاطمه و خدیچه

که هنوز هم ادامه دازد و این همه جعل فضیلت برای این ادمها هم نتیجه این خلا هست


اخر از بین ترسو بودن و فرار از جنگها و بی ادبی های مکرر به رسول حدا و مخالفتها با اوامر رسول خدا چه فضیلتی میشود برای این سه چها نفر فیلت استخراج کرد

غیر از جریانهای زناشویی عایشه با رسول خدا که در نهایت بی شرمی توسط عایشه و برای نامحرمها نقل میشد یا بدعتهای فراوان عمر در دین و جنایات او در جنگهای ناجوانمردانه و بی دلیلی که به راه انداخت

ابوبکر هم که زیر بلیط و نظر عمر بود و زینت المجالس به حساب میامذ

جالا حسادت ها ماله کیه ؟؟؟؟؟؟
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
صُلح حُدَيبيه

عُمرهٔ حُدَیبیه و انگیزهٔ آن
وقتی اوضاع و شرایط در جزیره‌العرب تا حدود زیادی به سود مسلمین دگرگون گردید، طلیعه‌های پیروزی بزرگ و موفقیت قطعی دعوت اسلام اندک اندک به ظهور می‌پیوست، و مقدمات لازم برای تثبیت حق مسلمانان در ارتباط با ادای مناسک و عبادت خداوند در مسجدالحرام که از شش سال پیش مشرکان راه آن را به روی مسلمانان بسته بودند، فراهم می‌آمد.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در مدینه، در عالم خواب دیدند که خود و اصحابشان وارد مسجدالحرام شده‌اند، و ایشان کلید کعبه را به دست گرفته‌اند، و همگی طواف کردند و عمره به جای آوردند، و بعضی سرها را تراشیدند و بعضی به جای سرتراشیدن تقصیر کردند. آن حضرت این رؤیای صادقه را برای اصحابشان بازگفتند؛ همه شادمان شدند، و چنان پنداشتند که در همان سال وارد مکه خواهند شد. پیغمبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز به اصحاب فرمودند که قصد عُمره دارند، و اصحاب نیز آماده سفر شدند.

همچنین، پیامبر بزرگ اسلام، قوم عرب و بادیه‌نشینان همگی را فراخواندند تا با ایشان برای عُمره عزیمت کنند. بسیاری از اعراب تن به این سفر دردادند. پیغمبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- شخصاً جامه‌هایشان را شستند، و ناقهٔ قَصواء را سوار شدند، و ابن‌امّ‌مکتوم یا نُمَیلهٔ لیثی را در مدینه جانشین خود ساختند، و در روز دوشنبه یکم ذیقعدهٔ سال ششم هجرت از مدینه خارج شدند.

ام سلمه همسر آن حضرت نیز با یکهزار و چهارصد تن دیگر از مسلمانان- و به قولی: یکهزار و پانصد تن- همراه آن حضرت بودند. در این سفر هیچکس مسلح نبود، مگر به اندازه‌ای که در آن زمان برای مسافر معمول بود، یعنی یک شمشیر و آنهم در غلاف.

حرکت مسلمانان به سوی مکه

پیامبر اسلام به سوی مکه عزیمت کردند، وقتی به ذی‌الحلیفه رسیدند، حیوانات قربانی را قلاده زدند و نشانه‌گذاری کردند، و احرام عمره بستند؛ تا مردمان همگی ایمن شوند از اینکه ایشان قصد جنگ ندارند. پیشاپیش؛ جاسوسی از خزاعه را مأمور کردند که اخبار مربوط به قریش را به ایشان برساند.

وقتی به نزدیکی عُسفان رسیدند، آن جاسوس برایشان خبر آورد که طایفهٔ کعب بن‌لؤی احابیش[1] را بر علیه شما بسیج کرده‌اند، و جمعیتی انبوه را برای رویارویی با شما تدارک دیده‌اند و می‌خواهند با شما کارزار کنند، و مانع رفتن شما به خانهٔ خدا شوند. پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- با اصحابشان مشورت کردند و فرمودند: موافقید که بر سر زنان و کودکان این جماعت که به یاری آنان رفته‌اند بریزیم و آنان را به اسارت خود درآوریم؛ تا اگر بر سر جای خودشان نشستند، شکست خورده و اندوهگین باشند؛ و اگر فرار کردند، گردنی خواهند بود که خدا آن را قطع کرده است!؟ یا آنکه می‌خواهید آهنگ این خانهٔ خدا کنیم، و هرکس سر راه را بر ما گرفت با او کارزار کنیم؟!

ابوبکر گفت: خدا و رسول او دانایند؛ اما، ما به قصد عمره آمده‌ایم، و برای جنگ با هیچکس نیامده‌ایم؛ در عین حال، هر کس میان ما و خانهٔ خدا حائل گردد، با او کارزار خواهیم کرد!؟ نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: پس راه بیفتید! همه به راه افتادند.

ممانعت قریش از رفتن مسلمانان به زیارت خانه خدا

قریشیان، وقتی شنیدند که پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- از مدینه خارج شده‌اند، یک انجمن مشورتی تشکیل دادند، و در آن انجمن تصویب کردند که با هر ترتیب ممکن مسلمانان از رفتن به زیارت خانهٔ خدا باز داشته شوند! چنانکه پس از اعراض رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- از حمله به احابیش، مردی از بنی‌کعب برای ایشان خبر آورد که قریشیان در ذی طُوی فرود آمده‌اند، و دویست سوار به فرماندهی خالدبن ولید در کُراع الغمیم بر سر راه اصلی که به مکه منتهی می‌شود، به حالت آماده‌باش‌اند.

عملاً نیز، خالد درصدد بازداشتن مسلمانان از ادامهٔ مسیر برآمد و با سوارکارانش در برابر مسلمانان در جایی که طرفین همدیگر را بنگرند، ایستاد. خالد وقتی دید مسلمانان نماز ظهر می‌گزارند و رکوع و سجود می‌کنند، گفت: اینان غافل و بی‌خبرند؛ ای کاش بر آنان حمله می‌بردیم کارشان را یکسره می‌کردیم! آنگاه تصمیم گرفت که به هنگام نماز عصر ناگهان بر مسلمین حمله بَرَد؛ اما خداوند حکم نماز خوف را نازل فرمود، و این فرصت از دست خالد گرفته شد.

پرهیز پیامبر از نبرد خونین

رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- راهی پرپیچ و خم را در میان کوهها و دره‌ها در پیش گرفتند، و همراهانشان را به سمت راست از میان وادی حًمض در مسیری بردند که ایشان را به ثنیه‌المُرار در نزدیکی حدیبیه در سمت پایین مکه می‌رسانید، و راه اصلی مکه را که از تنعیم می‌گذشت و مستقیماً به حرم امن الهی منتهی می‌شد، در سمت چپ خویش وانهادند. وقتی خالد مشاهده کرد که گرد و غبار لشکر اسلام از مسیری که به طرف او می‌آمد منحرف گردید، شتابان به سوی قریش تاخت تا به آنان هشدار دهد.

از آن سوی، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به مسیر خود ادامه دادند. وقتی به ثنیه‌المرار رسیدند، شتر آن حضرت خود را بر زمین افکند. مردم گفتند: حَلْ حَلْ! امّا اشتر آن حضرت از جای برنخاست. گفتند: خلأت القصواء! قصواء از پای درآمد! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«ما خلأت القصواء؛ و ما ذاک لها بخلق؛ ولکن حبسها حابس الفیل»

«قصواء از راه نماند! و چنین عادتی هم ندارد؛ بلکه همانکس که فیل ابرهه را از رفتن بازداشت، این شتر را نیز بازداشته است!»

آنگاه فرمودند:

«والذی نفسی بیده، لا یسألونی خطة یعظمون فیها حرمات الله إلا أعطیتهم إیاها».

«سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ هر شیوه‌ای را که به من پیشنهاد کنند و در آن حرمت حریم الهی را رعایت کرده باشند، از آنان خواهم پذیرفت!»

آنگاه شتر خویش را از جای حرکت دادند و راه خود را تغییر دادند و رفتند تا به انتهای حدیبیه رسیدند و در کنار چشمهٔ کم‌آبی فرود آمدند که مردم به زحمت از آن آب برمی‌داشتند، و دیری نپایید که آن هم خشک شد. از تشنگی به رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- شکایت بردند؛ آن حضرت تیری از تیردان خویش درآوردند و به آنان دستور فرمودند که آن تیر را در چشمه قرار دهند؛ به خدا، پیوسته از آن چشمه آب می‌جوشید تا همه سیراب شدند و از آب بی‌نیاز گردیدند.

میانجیگری بُدیل میان پیامبر و قریش

وقتی رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- استقرار یافتند، بُدیل بن ورقاء خزاعی با چند تن از مردان خزاعه نزد آن حضرت آمد. مردمان خزاعه همواره محرم اسرار رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- در میان اهل تهامه بودند. بدیل گفت: من از نزد طایفهٔ کعب بن‌لؤی می‌آیم. در نزدیکی آبهای حدیبیه فرود آمده‌اند و حتی اشتران تازه به دنیا آمدهٔ خودشان را نیز با خود آورده‌اند، و قصد دارند با شما کارزار کنند، و نگذارند که به خانه خدا بروید. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«إنا لم نجی لقتال أحد، ولکنا جئنا معتمرین، وإن قریشا قد نهکتهم الحرب وأضرت بهم؛ فان شاؤوا ماددتهم و یخلوا بینی وبین الناس، وإن شاؤوا أن یدخلوا فیما دخل فیه الناس فعلوا، وإلا فقد جموا؛ وإن هم أبوا إلا القتال، فوالذی نفسی بیده لأقاتلنهم على أمری هذا حتى تنفرد سالفتی، أو لینفذن الله أمره».

«ما برای نبرد با هیچکس نیامده‌ایم؛ بلکه آمده‌ایم تا عمره بجا بیاوریم. قریش نیز از جنگ زیان بسیار دیده‌اند و از کارزار به ستوه آمده‌اند؛ اگر بخواهند، من با آنان سازش خواهم کرد؛ آنان نیز مرا با مردم واگذارند؛ و اگر نیز بخواهند به راهی که مردم رفته‌اند بروند، چنین کنند؛ اگر نه این و نه آن، معلوم می‌شود که تجدید قوا کرده‌اند، و اگر حتماً اصرار به جنگ دارند، سوگند به آنکه جانم در دست اوست، در راه این دعوت خویش، آن چنان با ایشان کارزار خواهم کرد که جان از تنم به درآید؛ یا خداوند کار خویش را پیش ببرد!»

بُدیل گفت: من سخن شما را برای آنان بازخواهم گفت. به راه افتاد و رفت تا به نزد قریش رسید. گفت: من از نزد این مرد به نزد شما می‌آیم؛ شنیدم که او سخنانی می‌گوید؛ اگر می‌خواهید سخنانش را برای شما بگویم!؟

نابخردانشان گفتند: نیازی نداریم که تو چیزی برای ما بگویی! اما خردمندانشان گفتند: آنچه را که شنیده‌ای بازگو کن! بُدیل گفت: شنیدم که وی چنین و چنان می‌گوید. قریشیان مِکرَز بن حفص را فرستادند. وقتی رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- او را دیدند، فرمودند: این مردی نیرنگباز است! اما وقتی نزد آنحضرت آمد و با ایشان سخن گفت، آن حضرت همان سخنانی را که بدیل و همراهانش گفته بودند، با وی نیز گفتند. او هم نزد قریش بازگشت، و برای آنان بازگفت.

فرستادگان قریش نزد پیامبر

مردی از کنانه، به نام حُلَیس بن علقمه، گفت: بگذارید من نزد او بروم!؟ گفتند: نزد او برو! وقتی به جایی رسید که پیامبر‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- و اصحاب آن حضرت را می‌دید، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند؛ این فلان کس است، و او از آن جماعتی است که قربانی را گرامی می‌دارند؛ حیوانات قربانی را به سوی او گسیل دارید!

مسلمانان حیوانات قربانی را پیشاپیش وی گسیل داشتند، و خود نیز لبیک‌گویان از او استقبال کردند. وقتی چنین دید، گفت: سبحان‌الله! سزاوار نیست که این جماعت از رفتن به خانهٔ خدا بازداشته شوند!؟ نزد یارانش بازگشت و گفت: حیوانات قربانی را دیدم که قلاده بسته‌اند و نشانه‌گذاری کرده‌اند؛ من موافق نیستم که اینان بازداشته شوند! و میان او با قریشیان سخنانی رد و بدل شد که راوی می‌گوید آن سخنان را از بردارم!

عروه بن مسعود ثقفی گفت: این مرد به شما راه و روش عاقلانه‌ای را پیشنهاد کرده است؛ از او بپذیرید و بگذارید من نزد او بروم! عروه نیز نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آمد و با آن حضرت گفتگو کرد. نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- نظیر همان سخنانی را که با بُدیل گفته بودند، با او نیز گفتند.

در آن وقت، عروه گفت: ای محمد، فرض کن که قوم و قبیله‌ات را ریشه‌کن ساختی؛ آیا تاکنون شنیده‌ای که احدی از قوم عرب پیش از تو با خویشاوندانش چنین جفا روا داشته باشد؟! و اگر کار تو صورت دیگر داشته باشد، من چهره‌هایی مصمم در اطراف تو نمی‌بینم؛ من عده‌ای اوباش را می‌بینم که اطراف تو را گرفته‌‌اند، و از آنان برمی‌آید که بگریزند و تو را وانهند! ابوبکر به او گفت: اُمصُصْ بظر اللات! ما از کنار او می‌گریزیم؟! گفت: این کیست؟ گفتند: ابوبکر! گفت: هان، سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ اگر نبود احسانی که پیش از این بر من روا داشته‌ای و من هنوز از عهدهٔ مقابله آن برنیامده‌ام، پاسخ تو را می‌دادم!؟ و همچنان گفتگویش را با نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- ادامه می‌داد، و هرازگاهی در میان گفتگویش دست به سوی ریش رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- می‌برد.

مغیرة بن شعبه بالای سر پیامبر‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- ایستاده بود و شمشیر در دست و کلاه خود بر سر داشت، و هر بار که عروه به ریش پیامبر‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- نزدیک می‌شد، با ته غلاف شمشیر روی دستش می‌زد و می‌گفت: دستت را از ریش رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- دور نگاهدار! عروه سربلند کرد و گفت: این کیست؟ گفتند: مغیرة بن شعبه! گفت: ای بی‌وفا!؟ مگر من نبودم که برای رفع و رجوع آن نیرنگبازی تو آن همه کوشش کردم؟! مغیره در عهد جاهلیت با جماعتی همراه شده بود، و سپس تمامی آنان را کشته و اموالشان را ربوده بود، آنگاه آمده و اسلام آورد. نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: اسلام تو را می‌پذیرم، اما آن اموال به من ربطی ندارد! (مُغیره برادرزادهٔ عُروه بود).

آنگاه عُروه مدّتی اصحاب رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را زیر نظر گرفت، و مراتب تعظیم و تکریم مسلمانان را از آن حضرت مشاهده کرد.

آنگاه، به نزد اصحابش بازگشت و گفت: ای قوم من، بخدا، من بر پادشاهان وارد شده‌ام، بر قیصر و خسرو و نجاشی؛ به خدا، پادشاهی را ندیده‌ام که اطرافیانش آن چنان که اصحاب محمد، محمد را تعظیم و تکریم می‌کنند، بزرگ و گرامی بدارند! به خدا، اگر آب دهان بیاندازد، همه دستها را پیش می‌آورند تا نصیب یکی از آن دستها بشود و آن را به صورت و اندامش بمالد! و هرگاه به آنان فرمانی بدهد، بی‌درنگ فرمانش را اطاعت می‌کنند! و هرگاه وضو بسازد، برای گرفتن قطرات آب وضوی او سر و دست می‌شکنند! و هرگاه سخن بگوید، همگی صداهایشان را نزد وی پایین می‌آورند، و از فرط بزرگداشت وی به او خیره نمی‌نگرند!؟ هم اینک، وی راه و روش عاقلانه‌ای به شما پیشنهاد کرده است؛ از او بپذیرید!

ناکامی جنگ افروزان

جوانان ماجراجوی قریش، که آرزومند جنگ بودند، وقتی تمایل پیشوایانشان را به صلح مشاهده کردند، نقشه‌ای کشیدند که عملاً نگذارند روند صلح پیش برود!؟ بنا را بر آن نهادند که شبانه بیرون شوند، و به اردوگاه مسلمانان بخزند، و کارهایی بکنند تا آتش جنگ شعله‌ور گردد. عملاً نیز، در پی اجرای این تصمیم برآمدند. هفتاد یا هشتاد تن از آنان شبانه بیرون شدند و از کوه تنعیم به زیر آمدند، و کوشیدند تا به نحوی به اردوگاه مسلمانان بخزند؛ اما، محمدبن مسلمه فرمانده پاسداران همگی آنان را دستگیر کرد.

پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- از روی صلح‌جویی همگی آنان را آزاد کردند و آنان را عفو فرمودند؛ و در این ارتباط خداوند این آیه را نازل فرمود:

{وَهُوَ الَّذِی كَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنكُمْ وَأَیْدِیَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَیْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً}[2].

«و اوست آنکه در اندرون مکه دستان آنان را از شما و دستان شما را از آنان بازداشت، پس از آنکه شما را بر آنان چیره گردانید!»

عثمان بن عفان سفیر پیامبر

وقتی که به اینجا رسید، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- اراده فرمودند که سفیری نزد قریشیان بفرستند تا موضع آن حضرت و هدف ایشان را از این سفر برای آنان روشن گرداند. عمربن خطاب را فراخواندند تا وی را نزد آنان بفرستند. پوزش خواست و گفت: ای رسول خدا، اگر مرا آزار دهند، من از بنی‌عدّی بن‌کعب در مکه کسی را ندارم که از من حمایت کند؛ عثمان بن عفان را بفرستید؛ که تیره و طایفهٔ او در مکه هستند، و او منظور شما راحاصل می‌گرداند! او را فرا خواندند، و نزد قریشیان فرستادند، و گفتند: به آنان بازگوی که ما برای پیکار نیامده‌ایم؛ ما آمده‌ایم عُمره بگزاریم! و آنان را به اسلام دعوت کن! همچنین، او را امر فرمودند که نزد بعضی مردان و زنان مسلمان در مکه برود، و به آنان مژدهٔ فتح و پیروزی بدهد، و به آنان بازگوید که خداوند عزوجل دین خود را در مکه غلبه خواهد بخشید، تا دیگر کسی به خاطر ایمان و اسلام نخواهد متواری باشد!

عثمان به راه افتاد، و در بلدح با قریشیان برخورد کرد. گفتند: کجا می‌خواهی بروی؟! گفت: رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- مرا فرستاده‌اند تا چنین و چنان به شما بازگویم. گفتند: سخنانت را شنیدیم؛ حال، به دنبال کارهای دیگرت برو! ابان‌بن سعیدبن‌عاص پیشباز او آمد و به او خوش‌آمد گفت و اسبش را زین کرد، و عثمان را بر اسب سوار کرد، و او را امان داد و پشت سر خود سوار کرد تا به مکه رسید. در مکه پیام نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- را به زعمای قریش رسانید، و چون از کارهایش فراغت یافت به او پیشنهاد کردند که طواف خانهٔ خدا کند؛ این پیشنهاد را رد کرد و حاضر نشد پیش از آنکه رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- طواف کنند، طواف کند.

بیعت رضوان و انگیزه آن

قریشیان عثمان را نزد خودشان نگاه داشتند. شاید می‌خواستند وضع موجود را میان خودشان به مشورت بگذارند، و تصمیمشان را قطعی کنند، آنگاه عثمان را با جواب پیامی که آورده بود بازگردانند. به هر حال، درنگ عثمان نزد آنان به طول انجامید، و در میان مسلمانان شایع گردید که عثمان کشته شده است.

وقتی این شایعه به گوش رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- رسید، گفتند: از اینجا حرکت نمی‌کنیم تا تکلیفمان را با این جماعت یکسره کنیم! آنگاه اصحابشان را برای بیعت فراخواندند. فوج فوج نزد آن حضرت می‌آمدند و با ایشان بیعت می‌کردند مبنی بر اینکه فرار نکنند. جماعتی از آنان با آن حضرت بر مرگ بیعت کردند. نخستین کسی که این چنین با آن حضرت بیعت کرد، ابوسفیان اسدی بود، سلمه بن‌اکوع سه بار با آن حضرت بر مرگ بیعت کرد؛ با نخستین کسان، و با اواسط بیعت کنندگان، و با آخرین بیعت کنندگان، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- دست خود را به دست دیگر دادند و گفتند: «هذه عَن عُثمان» این هم بیعت از جانب عثمان! همینکه بیعت تمامیت پذیرفت، عثمان نیز سررسید و باآن حضرت بیعت کرد. از این بیعت هیچکس تخلف نورزید، به جز مردی از منافقان که او را جدّبن قیس می‌گفتند.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- این بیعت را زیر یک درخت از مسلمانان گرفتند. عمر دست آن حضرت را گرفته بود، و معقل بن یسار شاخهٔ درخت را گرفته بود و از بالای سر رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آن را دور می‌ساخت. این همان بیعت رضوان است که خداوند دربارهٔ آن این آیه را نازل فرموده است:

{لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ}[3].

«خداوند از مسلمانان بسیار خشنود گردید آنگاه که با تو زیر آن درخت بیعت می‌کردند.»


مواد صلحنامه

قریشیان تنگنایی را که در آن قرار گرفته بودند به خوبی درک کردند، و بی‌درنگ سهیل‌بن عمرو را برای عقد قرارداد صلح روانه کردند، و تأکید کردند بر اینکه در صلحنامه چیزی جز این قید نشود که وی امسال از برابر ما بازگردد، و قوم عرب هرگز نتواند بگویند که وی با توسّل به زور توانسته است به مکه وارد شود. سهیل بن‌عمرو نزد رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- آمد. وقتی آن حضرت وی را دیدند، گفتند:

«قد سهل لکم أمرکم؛ أراد القوم الصلح حین بعثوا هذا الرجل».

«کارتان آسان شد؛ این جماعت قصد صلح دارند که این مرد را روانه کرده‌اند!»

سهیل آمد و بسیار با آن حضرت سخن گفت، و بالاخره بر مواد صلحنامه اتفاق‌نظر حاصل کردند.


مفاد مواد صلحنامه از این قرار بود:
1. حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- امسال را بازگردند، و وارد مکه نشوند؛ سال آینده که فرا رسید، مسلمانان وارد مکه شوند و سه روز در مکه اقامت کنند؛ حق داشته باشند اسلحهٔ معمولی سوارکار، یعنی شمشیر غلاف کرده، با خود داشته باشند؛ و هیچکس به هیچ عنوان تعرضی به آنان نکند.

2. به مدت ده سال، جنگ میان طرفین درگیر نشود؛ و مردم در امان باشند، و دست از آزار یکدیگر بدارند.

3. هر کس دوست داشته باشد که در این قرارداد صلح به طرف حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- ملحق شود، الحاق او به رسمیت شناخته شود؛ و هرکس نیز دوست داشته باشد که در این قرارداد به طرف قریش ملحق شود، الحاق او به رسمیت شناخته شود؛ و هر قبیله‌ای که به هر یک از دو طرف ضمیمه گردید، جزئی از آن طرف قرارداد لحاظ شود؛ و هر تعدّی و تجاوزی که به آن قبیله بشود، تعدی و تجاوز به آن طرف قرارداد محسوب گردد.

4. اگر افرادی از قبیلهٔ قریش بدون اذن اولیائشان بگریزند و نزد حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- بروند، ایشان آنان را به نزد قریش بازگردانند؛ اما، اگر کسی از اطرافیان حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- بگریزد و به نزد قریشیان برود، او را باز نگردانند.

آنگاه حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- علی را فراخواندند تا نامهٔ صلح را بنویسد. بر او املا فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحیم». سهیل گفت: رحمان را که ما نمیدانیم کیست؟ بنویس: باسمک اللهم! نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز امر فرمودند همین عبارت نوشته شود. آنگاه املا فرمودند: «هذا ما صالح علیه محمد رسول‌الله...».

سهیل گفت: اگر ما می‌دانستیم که تو رسول‌خدایی، از رفتن به خانهٔ خدا تو را بازنمی‌داشتیم و با تو جنگ نمی‌کردیم! نه؛ بنویس: محمدبن عبدالله! آنحضرت فرمودند:

«إنی رسول‌الله وإن کذبتُمونی».

«من رسول خدا هستم هرچند شما مرا تکذیب کنید!»

در عین حال، علی را امر فرمودند بنویسد: محمد بن عبدالله، و کلمهٔ «رسول‌الله» را محو کند. علی از محو کردن این كلمه خودداری کرد؛ آن حضرت با دست خودشان آن را محو کردند. بالاخره، نوشتن صلحنامه به انجام رسید. وقتی این صلح میان طرفین برقرار شد، قبیلهٔ خزاعه به طرف حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- ملحق شد؛ چنانکه از عهد عبدالمطلب نیز هم‌پیمان بنی‌هاشم بود؛ به شرحی که در اوائل کتاب گزارش آن را آوردیم، و این الحاق فعلی نیز تأکیدی بر آن هم‌پیمانی قدیم بود. قبیله بنی‌بکر نیز به طرف قریش ملحق شدند.

بازگردانیدن ابوجندل

در همان اثنا که صلحنامه نوشته می‌شد، ابوجندل پسر سهیل کشان‌کشان خودش را با غُل و زنجیری که بر پاهایش داشت به پیغمبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- رسانید. وی با همین وضع از پایین مکه راه سپرده بود تا خودش را به میان جمعیت مسلمانان بیافکند. سهیل گفت: این نخستین فردی است که قانوناً از تو می‌خواهم او را بازگردانی! نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«إنا لم نقض الکتاب بعد».

«ما هنوز صلحنامه را ننوشته‌ایم!؟»

گفت: پس اگر چنین است تا ابد با تو هیچ عهد و پیمانی نخواهم داشت!؟»

پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: «فَاَجِزهُ لی» «بیا و او را به شخص من ببخش!» گفت:

من او را به شما نمی‌بخشم! فرمودند: «بلی فَافعَلْ» «چرا؛ چنین کن!؟» گفت: هرگز چنین نکنم! همزمان یک سیلی بر صورت پسرش ابوجندل نواخت و زنجیرهای او را به دست گرفت و او را کشانید تا او را به نزد مشرکان بازگرداند. ابوجندل نیز با صدای بلند فریاد می‌زد: ای جماعت مسلمانان، مرا به نزد مشرکان بازمی‌گردانند تا دین مرا از من بازستانند؟! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«یا أبا جندل، اصبر و احتسب؛ فإن الله جاعلٌ لک ولمن معک من المستضعفین فرجا ومخرجا؛ إنا قد عقدنا بیننا وبین القوم صلحاً، وأعطیناهم على ذلک وأعطونا عهد الله، فلا نغدر بهم».

«ای ابا جندل! شکیبایی کن و به حساب خدا بگذار؛ خد
     
  
مرد

 
یکی از مسائل مهمی که جماعت مخالفین مطرح می کنند این است که عمر بن خطاب جانشین و وصی بعد از پیامبر برای مسلمانان می باشد. و معتقدند که عمر بن خطاب شخصی با فضائل بالا و با کرامت و فاروق این امت می باشد. در این پست برآنیم تا از کتب خود جماعت مخالفین برای شما ثابت کنیم که عمر بن خطاب روی منبر رسول خدا بادمعده ی خود را خارج می کرده است.
این مطلب در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبة دینوری - چاپ مطبعة دار الکتب المصریة بالقاهرة - جلد ۱ - کتاب السؤود - باب تواضع الاعمش - صفحه ۲۶۷ موجود می باشد.

تصاویر زیر مجلد کتاب و صفحه ۲۶۷ کتاب عیون الاخبار می باشد.







ترجمه حدیث : مدائنی گفت : هنگامی که عمر بر روی منبر بود احساس کرد که بادی از او خارج شد. گفت ای مردم من مخیر شدم بین اینکه از شما بترسم در کار خدا و یا اینکه از خدا بترسم در کار شما پس ترجیح دادم که از خدا بترسم پس بدانید که من چـون گوزیدم و الان برای تجدید وضو از منبر پایین می آیم.

نتیجه : ۱ ـ آیا این عمری که این چنین به منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم توهین می کند لایق جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد؟

۲ ـ آیا توهین به منبر رسول خدا و به ایشان کفر نمی باشد و عمر بن خطاب کافر نیست؟

۳ ـ آیا با این عمل عمر بن خطاب شایسته احترام گذاشتن و لقب دادن رضی الله عنه می باشد؟

جماعت اهل تسنن لطفا عادلانه و عاقلانه قضاوت کنید
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  ویرایش شده توسط: ametis   
مرد

 
اسنادی از کتب شیعه برای اثبات دو لقب (صدیق و فاروق) برای دو خلیفه رسول خدا ابوبکر وعمر رضی الله تعالی عنهما.

اوّلين كسى كه گفته‏هاي محمد صلي الله عليه وسلم را تكذيب كرد، أبوجهل بود و اوّلين كسى كه او را تصديق كرد، أبوبكرصدیق رضی الله عنه بود و گفت: صدقت يا رسول اللّه!.. كه اين آيات در حقّشان نازل گشت:
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ ﴿32﴾ وَالَّذِي جَاء بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ﴿33﴾زمر
پس كيست‏ستمگرتر از آن كس كه بر خدا دروغ بست و [سخن] راست را چون به سوى او آمد دروغ پنداشت آيا جاى كافران در جهنم نيست (32) و آن كس كه راستى آورد و آن را باور نمود آنانند كه خود پرهيزگارانند (33) زمر
(چه كسى ستمگرتر از آن كسى است (يعنى أبوجهل) كه بر خدا دروغ مى‏بندد و راستى و حقيقت را كه (پيامبر) نزد او آورد، تكذيب مى‏كند؟ آيا منزل و جايگاه كافران در دوزخ نخواهد بود؟ و كسى كه با راستى و صداقت آمد (منظور پيامبر)، و كسى كه او را تصديق داشته (منظور أبوبكر)، آنان همان پرهيزگاران واقعى هستند)..
على و فرزندانش، او را صدّيق صدا مى‏زدند؛ مثلاً در تفاسير شيعه آمده كه علي (رضي الله عنه) فرمود: «مراد از «والذى جاء بالصدق» رسول خداست و مراد از «صدّق به» أبوبكر صدّيق است كه او را تصديق نمود»
تفسير مجمع البيان، شيخ طبرسى، ذيل همان آيه.


أبوالفتح أربلى نيز روايتى در همين مورد آورده كه عروه بن‏عبداللّه از امام باقر درباره تذهيب شمشير با طلا پرسيد كه آيا درست است؟ فرمود: هيچ اشكالى ندارد؛ زيرا أبوبكر صدّيق، شمشيرش را با طلا تذهيب كرده بود.. عروه مى‏گويد: گفتم: تو مى‏گويى: صديق؟! فرمود: آرى! صدّيق! و هر كس به او صدّيق نگويد، سخن خدا را در دنيا و آخرت، تصديق نكرده است!»
كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج‏2، ص‏147.


ولی قزوینی در ولی عصر خواسته این روایت را رد کند که اگر لازم شد جوابش هم خواهد آمد.
امام باقر، اين را از طرف خود نگفته، بلكه از جدّ خود رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) تبعيّت كرده.. كسى كه از طريق وحى، او را صديق ناميده است؛ چنانچه در «دارقطنى» از او روايتى آمده كه فرمود: «شخصى از پدرش زين‏العابدين سؤال كرد كه چرا أبى‏بكر، صدّيق است؟ در جواب فرمود: قد سماه صديقا رسول اللّه و المهاجرين و الأنصار و من لم يستمعه صديقا فلا صدّق اللّه قوله فى الدنيا و الآخرة؛ همانا رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) و مهاجرين و انصار، او را صدّيق نام نهاده‏اند، و هركس او را صدّيق نداند، در واقع گفته خدا را در دنيا و آخرت، تصديق نكرده است!»..


«بحرانى» نيز در تفسير خود از على‏بن إبراهيم روايت كرده كه گفت: «پدرم برايم از چند نفر بازگو كرده كه آنها از أبى‏عبداللّه شنيده‏اند كه فرمود: زمانى كه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) با أبوبكر در غار بودند، به او گفت: اى أبوبكر! انگار من كشتى جعفر و يارانش را كه بر آب دريا روان است، مى‏بينم! همچنين انصار را مى‏بينم كه متواضعانه و با قلبى سرشار از محبّت، به استقبال ما مى‏آيند و جلوى درب خانه‏شان چشم‏به راه ما هستند! أبوبكر گفت: و تو آنها را مى‏بينى يا رسول اللّه؟ فرمود: آرى! أبوبكر گفت: آنها را به من نيز نشان بده! پس پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بر چشمانش دست كشيد و آنها را ديد و سپس فرمود: به راستى كه تو صدّيق هستى» !
البرهان، بحرانى، ج‏2، ص‏125.


- و چون عمر (رضي الله عنه)، حقّ و باطل را از همديگر خوب تشخيص مى‏داد، و هرگز آنها را با هم مخلوط نمى‏كرد، پيامبر او را «فاروق» لقب داد! چنانچه آياتى كه درباره «اسيران بدر» و فديه‏گرفتن از آنها، پس از پايان جنگ بدر نازل گشته، در تأييد نظر عمر (رضي الله عنه) آمده است: پیامبر (صلی الله علیه و سلم) و أبوبكر (رضي الله عنه) و گروهى ديگر - كه اغلب بودند - معتقد بودند، هفتاد نفرى كه از مشركان اسير شده بودند، در قبال فديه آزاد شوند، امّا رأى عمر (رضي الله عنه) بر اين بود كه همگى را بكشند تا زمين از وجودشان پاك شود! كه بلافاصله اين آيات در تأييد رأى عمر (رضي الله عنه) نازل گشتند
شأن نزول آيات، ترجمه جعفر اسلامى، ص‏289-288- طبرى، ج‏3، ص‏990- البداية و النهاية، ج‏3، ص‏297- حياة محمّد، هيكل، ترجمه أبوالقاسم پاينده، ص‏377- صحيح مسلم، ج‏7، ص‏116- اسلام‏شناسى، شريعتى، ص‏431-159


و حضرت علی رضی الله عنه در نامه ای به حضرت معاویه رضی الله عنه نوشت:
«در اسلام - همانگونه كه مى‏پندارى - از همه افضل و با خدا و رسولش مخلص‏تر، أبوبكر صديق و عمر فاروق هستند و به جان خودم سوگند كه مرتبه آن دو در اسلام بزرگ است و با وفات ايشان، به اسلام صدمه شديدى رسيده است. خداوند هر دو را رحمت كند و پاداش نيك به آنها دهد»..
شرح نهج‏البلاغة، إبن‏ميثم بحرانى، جزء 31، ص‏488، چاپ ايران
     
  
مرد

 
rostam91: اسنادی از کتب شیعه برای اثبات دو لقب (صدیق و فاروق) برای دو خلیفه رسول خدا ابوبکر وعمر رضی الله تعالی عنهما.

در تمام مدت حیات امامان مظلوم شیعه ایشان همواره در خفقان های بسیار شدید زندگی میکردند و در اغلب این دوره ها مردم و پیروانشان را فقط به جرم شیعه بودن میکشتند

لذا در چنین شرایطی که امام بارها و بارها اطرافیان را به تقیه ترغیب و امر کردند خودشان هم تقیه میکنند

حتی اامام صادق با عمر گفت امیر المومنین .....بعد از مجلس کسی اعتراض کرد


حرت فرمود تقیه کردم و اما بدان که این لقب مخصوص علی ع است و هر کس جز علی ع خود را به این لقب بخواند انسان .........بد کاره ای است

اما بسیاری از خلفا ی اهل سنت خود را به این لقب خواندند

مواردی که ائمه با القاب خلفا رو خواندند دیدید ...حالا شدت محبت ائمه اطهار رو به خلفا ببینید


لعن و بیزاری خداوند از عمر و ابوبکر و وعده عذاب الهی

خداوند تبارک و تعالی در قرآن این دو و ظالمین دیگر در حق اهل بیت علیهم‌السلام را لعن می‌نماید و وعده عذاب فرموده است:
«ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخره و اعد لهم عذابا مهینا»[1]
و اما جهت اثبات دلایلی است که ما بنا به اختصار به یک دلیل اشاره می‌کنیم:
بنا به نقل از طریقه عامّه و خاصّه، حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد حضرت زهرا علیها سلام الله فرمودند:
«فاطمه بضعه منی مَن آذاها فقد آذانی و مَن آذانی فقد آذی الله»[2]
فاطمه پاره تن من است هر کس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده است.
و باز به نقل از همان دو طریق روایت است که حضرت زهرا سلام الله علیها بهعمر و ابوبکر فرمودند:
«انی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی صلی الله علیه و آله لاشکونکما الیه»[3]
خدا را شاهد می‌گیرم و ملائکه او را به اینکه شما دو نفر مرا به خشم آوردید و مرا خشنود ننمودید و اگر پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات نمایم هرآینه شکایت شما دو نفر را به وی خواهم کرد.
و همچنین ابن ابی الحدید گفته است: حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از دنیا رفتند در حالیک سخت از عمر و ابوبکر غضبناک بودند.[4]
پس با استفاده از این مطلب معلوم می‌گردد که آنها مورد لعن خدا قرار می‌گیرند و هیچ جای شکی نیست در جایی که خدا لعن کند، انبیاء و اولیاء و ملائکه هم لعن خواهند نمود. و ما هم باید با تمام وجود از آنها بیزاری بجوییم ( و از خدا بخواهیم که این حالت را به ما عطا فرماید و ما را با چنین عقیده‌ای محشور نماید.)
ولی متاسفانه بعضی از مردم نادان که به ظاهر مسلمانند، افکار ضد شیعی درون آنها رخنه کرده و با بیزاری جستن و لعن به چنین افرادی مخالفت می‌کنند و دین را سوای تبری شناخته اند (گرچه در مسأله تولی هم می‌لنگند و دروغ می‌گویند چنانچه امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند:
«دروغ می‌گوید کسی که ادعای دوستی ما را می‌کند ولی از دشمنان ما بیزاری نمی‌جوید» لذا این دسته هم گمراهند و به عذاب الهی گرفتار می‌شوند و حتی مورد لعن خدا قرار می‌گیرند، چنانچه روایت است از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که می‌فرماید:
«مَن تَأَثَّمَ یلعن مَن لعنه الله فعلیه لعنه الله»[5]
هر کس گناه بشمارد لعن کردن کسی را که خدا او را لعنت نموده، لعنت خدا بر خود او باد.



1- احزاب / آیه 57
2- دلایل الامامه ص 45- کتاب سلیم بن قیس ح 48 و در صحیح بخاری ج5 ص 26 به صورت «فاطمه بضعه منی فمن اغضبها اغضبنی» – صحیح مسلم ج4 ص 193 «ان فاطمه بضعه منی یؤذینی ما اذاها»
3- اعلام النساء ج4 ص123.
4- شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید ج 6 ص 50.
5- رجال الکشی مع تعلیقه المیرداماد ج2 ص811 رقم 1012


لشگر اسامه و نافرمانی عمر و ابوبکر


حبیب خدا حضرت مصطفی در آخرین روزهای عمر شریف خویش و در بستر بیماری که به رحلت آن حضرت منتهی گردید، مکررا به تجهیز هرچه سریعتر لشکر اسامه سفارش می نموده و می فرمودند: "لشکر اسامه را تجهیز کنید! خدا لعنت کند کسی که از آن تخلف ورزد!"
("جهزوا جیش أسامة، لعن الله من تخلف عنه"(۱)، "انفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عن بعث أسامة ، وکرر الرسول ذلک .."(۲))
ولی با وجود تمام این سفارشات پیامبر اکرم ص و لعن متخلفین از لشگر اسامه, عمر و ابابکر از رفتن همراه با اسامه سر باز زدند و در مدینه ماندند. در واقع ایشان با تخلف از فرمان پیامبر اکرم صلی الله علیه واله مورد لعن و نفرین ایشان قرار گرفتند. تخلف آن دو نفر از لشگر اسامه مطلبی است که بسیاری از علمای اهل سنت در کتب خود آورده اند.
اسناد:
۱ـ الملل والنحل للشهرستانی ۱/۲۳
۲ـ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ۶/۵۲٫
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
صفحه  صفحه 51 از 57:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  56  57  پسین » 
مذهب
مذهب

End Of Sunni And Shia Dispute | پایان دعوای سنی و شیعه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA