ارسالها: 1079
#11
Posted: 2 Jun 2011 08:29
djjjjjjavad: من برعكس نمیبینم
خرافات روز به روز داره افزایش پیدا میكنه حتی این دوستمون هم این حرف رو قبول داره
به هر حال اگر من بهت بگم اون خدای توهمه چون نمیبینیش بعدش اون معجزات هم خیالات بیش نیست پس حتما باید اثبات كنی ؟؟!!!
خب نمیشه عزیز
ولش كن به اصل بحث بپردازیم
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 2470
#12
Posted: 2 Jun 2011 08:49
bilbilak: بانو هستی اگر امكان داره كمی در مورد سبك های اومانیسم در نقاشی و چیزهای خارج از كتاب هاش حرف بزنید ممنون میشیم
در ادامه حتما بهش می پردازم..در اول بحث می خواستم تعریف و ترسیمی کلی از بحث های اومانیستی داشته باشیم...این بحث مطمئنا خیلی ادامه خواهد داشت در این تاپیک.
.
djjjjjjavad: چیز مهمی نیست من كه از این خیالات عجیب و غریب زیاد دیدم
دنیا با سرعت داره به سمت خرافات میره و همین باعث نابودی دنیا میشه
روزی برسه كه انسان ها در خیالات خود به همه ی آرزوهاشون برسن ولی در دنیای واقعی هیچ نداشته باشن
در تعریف اولیه ای که من از اومانیسم ارائه کردم میتونید قسمت خیالات و اوهامش رو مشخص کنید و یا خرافاتش رو...البته هنوز کامل نشده نوشته ها ولی در همین قسمت ها آیا رویا پردازی دیده میشه؟
در حالیکه بسیاری از اعتقادات دینی مذهبی خارج از تفکرات منطقی هستن و خودشون زمینه ای برای خرافات رو ایجاد می کنند اومانیست تفکری منطقی ارائه میده و یا لا اقل سعی کرده تا اونجایی که میشه عنصر تعقل و منطق و انسانیت رو در اون گنجونده بشه...
van_dizel: جالبه من تا الان فكر میكردم اومانیسم فقط یك سبك نقاشیه . پس اول یك طرز فكر هستش بعد توی نقاشی یك سبك میشه
hhastii
خیلی ممنون جالب و و آموزنده
خواهش. می کنم دوست عزیز
بله مثل بسیاری از عقاید و تفکرات بنیادی دیگر اومانیست هم در شاخه های هنر و ادبیات و و سینما تبلور کرده...همونجور که در پست های بالایی گفتم علاوه بر شرحی خلاصه از این تفکر سعی میکنم اومانیسم رو در شاخه های فرعی و در زندگی معمولی انسانها هم بیان کنم..امیدوارم فرصتش باشه.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#13
Posted: 2 Jun 2011 09:16
ادامه ی تاریخچه ی اومانیسم:
ظهور افراد دیگری همچون اراسموس و لوتر در عرصۀ مذهب و پیدایی نهضت اصلاح دین (reformation) ،و وپیشرفتهای بزرگ علمی در عرصه علوم زیست شناسی،پژشکی،شیمی،فزیک به گونه ای تحت تأثیر این دروره و این این جریان فکری است.از لحظ فلسفی نیز اغلب فلسفه های پس از رنساسن متأثر از نگرش اومانیستی بوده اند.نکتل قابل توجه این اینکه اومانیسم دوره رنسانس ،اومانیسم فلسفی نبودولی در دورۀ جدید همگام با ظهور فیلسوفانی چون برنو،بکن،دکارت،اسپینوزادر نحلۀ راسیونالیستی(اصالت عقلی) و لاک،هیوم و بارکلی در نحلۀ امپرپستی(اصالت تجربه ای)بتدریج مفاهیم منسجیم فلسفی خود را بازیافت.
در قرنهای هفدهم و هجدهم (دورۀ روشنگری) تأثیر اندیشه های اومانیستی بر افکار و آثار این دوره کاملاً آشکار است.در این دوره مجموعه از بزرگان ادبا،فلاسفه و دانشمندان مانند لوتر،منتسکیو،دیرو،دالامبر، لاک هیوم،کندورسه و... می زیستند،که اعتقاد عمومی آنها بر این بود که مئله اساسی بر محور وجود آدمی ،سرو سامان یافتن زندگی فردی و اجتماعی او،بر طبق موازین عقلی است ،نه کشف ارادۀ خداوند در مورد این موجود خاکی .هدف انسان ،نه عشق و ستایش خداوند است و نه بهشت موعود؛بلکه تحقق بخشیدن به طرحهای انسانی متناسب و با این جهان است که از سوی عقل . ارائه می شود. می توان گفت روشنگرایی این دوره نوعی روند و حرکت فرهنگی بود که زمینه های مختلف اخلاق،سیاست،تعلیمو تربیت،اقتصاد،حقوق و دین شناسی و... را تحت تأثیر جدی و دگرگون ساز خود قرار داده بود:در زیمنه اخلاق بنا بر اندیشۀ انسانگرایانه ارزشها وباید ها و نبایدهای اخلاقی و تنها بر مبنای عقل و وجدانو اخلاق علمی – و نه بر اساس آموزه های دینی استوار می شود. در عالم سیاسیت و نیر امور امور بر اساس اراده و خواست انسان –در قالب اکثریت –تعیین می گردد؛دمکراسی به جای تئوکراسی می نشیند.در وقاع اکثر اندیشه های سیاسی قرن اخیر – خصوصاًلیبرالیسم- بر مبنای اومانیسم پی ریزی شده اند.
این روند –یعنی روند اومانیسم در دورۀ روشنگری – تا دوره ی معاصر هم چنان ادامه یافت است.در واقع گذشته از بسیاری از جریانهای انتقادی که بر علیه تفکر اومانیسمعقل محور راه افتاده است،در درون مایۀ بسیاری از مباحث اخلاقی ،حقوقی،سیاسی،دینی زیباشناختی معاصر را هنوز اندیشه های انسان گرایانه شکل می دهد؛ هرجند که نامی از اومانیسم در برخی از مباحث برده نشود.اومانیست های امروزی بیشترین تأثیر را از دیدگاهای اموانیستی عصر روشنگری پذیرفته اند.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#14
Posted: 3 Jun 2011 14:46
نماد اومانیست ها:
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 1079
#15
Posted: 3 Jun 2011 19:21
درود بر شما خیلی زیبا بود
به جرات میشه بگم 50% افكار اصلت عقلی و اصالت تجربه ای من رو دارا هستش.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 2470
#16
Posted: 5 Jun 2011 17:09
van_dizel: جالبه این دوستمون داره درباره یك سبك یا یك تفكر توضیح میده و نظر سنجی در این باره نكرده ولی بچه ها دارن باهاش بحث میكنن مگر منظور شما بجر اطلاع رسانی چیز دیگه ای هم هست ؟
البته من این تفکر رو ارائه میدم و در موردش اطلاعات و یا خوانده ها رو می نویسم اما اینکه بخوام برای تک تکشون دیگران رو متقاعد کنم چون زمان یا شاید هم علم کامل و کافی ندارم ممکنه بعضی ها متقاعد نشن و یا به نظرشون حرفها منطقی نیاد گرچه تا جایی که بتونم سعی میکنم از بیان داشتن حرفهای بدون منطق خودداری کنم...
دوستان هم مشکلی نداره که حتی در رد این دیدگاه و جهان بینی حرف بزنن و نظرشون رو با دلیلای خودشون بگن.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#17
Posted: 11 Jun 2011 17:01
متن زیر ارتباط مستقیم با اومانیسم نداره اما بد ندیدم بزارم..اینو در یکی از صفحات فیس بوک دیدم.
.
.
تقریبا 4 سالمه ( من نه ها ).... آقاجون میگه: صبحها که از خواب بیدار میشیم باید دستهامون رو بشوریم. چرا ؟ چونکه شیطون شبها رو دستهامون جیش کرده! حس بدی دارم. دستهامو بو می کنم. پیش خودم فکر میکنم که آخه چرا شیطون باید اینکار رو بکنه؟ مگه مرض داره؟! اصلا چه جوری روی دست این همه آدم می شاشه ؟ خودم رو از رختخواب میکشم بیرون و دستهام رو می شورم... قیافه آقاجون هنوز تو ذهنمه... بابای بابام رومیگم.
حدودا 5 سالم شده( من نه ها )..... خدا همه جا هست، همه جا..! مامان یعنی همه جا؟ آره پسرم، همه جا هست. و من میرم تو فکر. یعنی خدا تو چاه ِ توالت هم هست؟ این جمله مدام تو کله ام تکرار میشد، تا اینکه بالاخره جراتش رو پیدا می کنم از مامان بپرسم. و در جواب، نگاه خشمگین مامان رو درحالیکه لبش رو می گزه دریافت می کنم. دبستان شروع شده بود. دنیای من، دنیای بچگی، دنیای سادگی و صد البته آموزشهای مذهبی بود که به خوردم میدادن ... توی خونه قسمت تئوری به عهده مامان بود. برام توضیح میداد که اساسا چرا باید نماز بخونیم. قسمت عملی به عهده بابا بود. این بابا بود که منو با خودش میبرد مسجد. آقا روی منبر میگه که خدا همه جا هست. همه جا..! و دائم مواظب ماست که اگه کار بدی کردیم، یادداشت کنه. و بعدا روز قیامت کارنامه اعمال رو بده دستمون. اینها رو آقای رو منبر میگه...
تو ذهنم یک قطار از آدمها رو تصور می کنم که به صف وایسادن، میرن جلو... خدا شخصا اون جلو نشسته و کارنامه رو میده دستشون.... بعد گناهکارها میرن می افتن توی یک گودال بزرگ که از دهنه اش آتیش داره میزنه بالا... تو راه برگشتن به خونه میخوام از بابا چند تا سئوال بپرسم ولی پشیمون میشم... فکر کنم از دستم شاکیه، آخه توی مسجد فوتبال بازی کردیم و مُهرهای نماز رو بهم پرت کردیم. احساس گناه میکنم...
میرسیم خونه.با دخترهمسایه میریم ( بازم بگم من نه ها ) تو اتاق و شلوار همدیگه رو میکشیم پایین، لذت همراه با حس گناه میاد تو وجودم. مامان می فهمه. شب در حالیکه مامان توضیح میده که این کار گناه داره و خدا همه جا هست و از توی اتاق هم خبر داره، کتک مفصلی هم از بابا می خورم. یعنی مامان شرح میده و بابا میزنه! ترجیح میدادم این دوتا همزمان نباشه، کتک رو سوا بخورم، نصیحت رو سوا بشنوم. ولی تقسیم وظایفشون اینطوری بود معمولا.
مامان میگه: نباید اونجا رو به کسی نشون داد. من در حالیکه اشک میریزم می پرسم: پس خدا چرا همه جا هست و می بینه؟ هان؟ اون اشکال نداره ببینه؟
هنوز این صحنه جلوی چشم منه: مامان داره نماز می خونه، و آخرش هم 10-15 دقیقه میره به سجده. بعدش می بینم که چشمهاش پر از اشکه. مامان چرا گریه می کنی؟ آخه ما گناهکاریم! باز فکر می کنم: آخه مگه مامان چه کار کرده که اینقدر گریه میکنه؟ چرا اینقدر از خدا می ترسه؟ چه خدای بی رحمی. اگه مامان که اینقدر آدم خوبیه اینقدر گناهکاره، پس اونوقت تکلیف بقیه روشنه که. فکرام نیمه کاره می مونه. یاد جهنم می افتم. آتیش و عذاب و سیخ داغی که تو کون آدم بدها می کنن ... آخه چرا؟ مگه ما چه کار کردیم؟
حالا دیگه بزرگتر شدم( دوباره تاکید کنم من نه ها ). راهنمایی میرم ولی باز هم سئوال میکنم. مامان! مگه ما چه بدهی به خدا داریم که اینقدر باید ازش بترسیم. چرا اینقدر سخته زندگی؟ مامان میگه: چون ما رو آفریده! من میگم : مگه من ازش خواسته بودم؟ کسی از من اجازه نگرفته بود....... بزرگتر میشم ... کم کم دیگه کسی نمی تونه جواب
سئوالهای منو بده ... سئوالهای من هم دیگه کمتر شده...
الان دیگه سالهاست که خدا ندارم. خودم خدای خودم هستم. برای
موفقیت دعا و التماس نمی کنم، خودم تلاش می کنم. قسمت و تقدیر هم تو کار نیست، هر بلایی هم سرم بیاد تقصیر خودمه. تکلیفم روشنه.
ولی بعد از همه این سالها، یک چیزی رو مطمئن هستم( واسه آخرین بار بگم من نه ها ) : اون خاطره های تلخ کودکی همیشه باهام خواهد بود
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#18
Posted: 30 Jun 2011 14:39
برا من جالب بود شما رو نمیدونم
http://www.youtube.com/watch?v=TQm-vMMDe-E&feature=player_embedded#at=325
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#19
Posted: 17 Aug 2011 18:21
برخی از مردم چنان دیدگاه وسیع و انعطاف پذیری در قبال خدا دارند که ناگزیر هر جا خدا را بجویند، او را می یابند. می شنویم که می گویند "خدا غایت است"، یا "خدا سرشت پاک ماست"، یا "خدا همان کیهان است". البته به "خدا" هم مثل بقیه ی واژگان می توان هر معنایی داد. اگر می خواهید بگویید که "خدا انرژی است"، پس خدا را در یک تکه زغال سنگ هم می یابید.
"استيون واينبرگ"
کتاب “ارزش و خوبی در جهان بیخدا” نوشته “اریک ج. ویلنبرگ
.
خواندن این کتاب برای کسانی که در پی پاسخ برای گزاره های اسلام گرایان هستند، بدردخور می باشد. دینداران ناآگاه هستند و تاریخ گواه است که بودن خدا نه تنها کسی را دارای خوبی اخلاق نکرده بلکه چند هزار سال است که دین و خدا پروانه ی همه ی بزه های دنیا را صادر می کنند. دیدیم که در ایران اخلاق شده است خواندن حدیث هایی که از تازیان بجا مانده است. برای درمان یک کتاب که درباره ی اخلاق باشد و اخلاق را نخواهد در آینه حدیث ببیند، اخلاق را غیر از نیکی کردن به پدر و مادر آموزش دهد و چشمگیرتر، اخلاق را تنها در پی حوری دویدن و اراجیف تازیان بداند، ندیدیم. گمان کنیم خدایی نیست. آیا این بدین چم است که زندگی انسان بدون معنا است، و اندیشه بد و خوب، درستکاری و بدکاری، خوبی و بدی جایی نداشته، و هیچ ناگزیری اخلاقی نیست- پس مردم هرچه خواستند، می توانند انجام دهند؟ اریک ج. ویلنبرگ باور دارد چنین دیدگاهی سراسر نادرست است، و در این کتاب می گوید چرا. وی می گوید حتی اگر خدا نباشد، زندگی انسان دارای معنی هست، ناگزیری های اخلاقی داریم، و می شود درستکار بود
لینک دانلو.د:
http://hotfile.com/dl/122852212/0b3681c/Khobi_dar_Jahan_Bikhoda.pdf.html
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#20
Posted: 28 Sep 2011 18:27
یه داستانی اینجا می زارم..شاید ارتباط مستقیم با اومانیسم نداشته باشه..
بلكه میخوام به یه چیز انسانی بیشتر فكر كنیم..به تعقل..به منطق..و به سوال كرذن كه حق هر انسانی هست...میخوام در مورد "تقلید" یه داستان بزارم..جدای از واقعی و غیر واقعی بودن داشتان...میخوام تلنگری بزنم به مساله ای كه در اون به مقدار زیادی منطق كنار گذاشته شده.
البته من توجیهات عمومی تقلید و مراجعه به متخصصین امر رو در هر كاری بارها شنیدم..اما ایا دادن امور و اختیارت به مجتهدین تا چه حدی هست؟ایا خود این مجنهدین به مرور نمیتونن بدعت گذار خیلی از مسائل باشن؟
.
در زمان های بسیار دور ؛ یک مرد روحانی به روستائی بسیار دور افتاده رسید. با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد
کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد. همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟ نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود. دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت "تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم" با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.
مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند. آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند. آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر. باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند. آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر. آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند.
اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند. در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ، مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ. آقا در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند. آقا فریاد میکشید "خدایا به دادم برس" و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند. آقا فریاد میکشید "ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟" مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند. آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.
باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد. جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا اقا به هوش آمد. آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت. اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است. البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند، در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.
البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است. برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن...!!!
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!