ارسالها: 1079
#1
Posted: 13 Jun 2011 04:42
تناقض گوئی قرآن در داستان موسی ( بخش اول )
قرآن این داستان را اینگونه آغاز مینماید:
نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (قصص/39) ما از داستان موسي و فرعون به حق بر تو (ای محمد) ميخوانيم، براي گروهي كه ايمان بياورند
و در ادامه بیان میشود که فرعون مردم روی زمین را دسته دسته نمود و به برخی از این گروهها (بنی اسرائیل) ستم می نمود؛ در بیان معنای اسرائیل، به دو معنا اشاره شده است، در هر دو حالت این کلمه مرکب از دو کلمه ی اسرا و ایل میباشد؛ ایل ریشهی ترکی دارد و به معنای دوست و همراه است؛ اما در اینجا همان معنائی پیدا می کند که در زبان فارسی دارد(گروهی که با هم ریشه ی خانوادگی دارند)؛ اما اسرا:
در بیان معنای این کلمه با فتحه و یا کسره بر الف به معنای گوناگونی اشاره شده که مهمترین آنها " شریف"، "به بند کشیده شده" و همچنین" پنهان" میباشد. پس اسرائیل نام قومی است. از سوی دیگر اسرائیل نام دیگر یعقوب که پسر اسحق و نوه ی ابراهیم است میدانند. اینجاست که اولین تناقض پیش میاید، چگونه است که لقب یعقوب اسرائیل میباشد، در حالیکه نوادگان او دهها هزار سال بعد به اسارت گرفته میشوند.
زمانیکه فرعون مصر، شروع به ساختن هرمها نمود، بنا به روایت اسلامی تعداد یهودیانی که توسط فرعون به اسارت گرفته شده بودند به صد هزار نفر میرسید, پس با توجه به نرخ رشد جمعیت آن زمان، یعقوب با بنی اسرائیل دهها هزار سال فاصله دارد. بهر حال هر کدام از این معنای را بگیریم، اشاره به قومی دارد و نمیتواند لقب یعقوب باشد.
برگردیم به خود داستان؛
فرعون میدانست که فرزندی از بنی اسرائیل تاج و تخت او را بر باد خواهد داد، از آنجائیکه در سالی خاص شروع به کشتن فرزندان پسر بنی اسرائیل نمود، پس او از تاریخ زایش این پسر آگاهی داشت. اما چگونه؟
قرآن بیان میکند که علم غیب را کسی نمیداند، مگر اینکه الله اراده نماید، اموری از غیب را بر برخی از رسولانش آشکار نماید:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا (جن/26) عالم الغيب او است، و هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نميسازد،
إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا (جن/27) رسولاني كه آنها را برگزيده است و مراقبيني از پيش رو و پشت سر براي آنها قرار ميدهد
الله به این دلیل به آنها برخی از اسرار غیبی را آشکار مینماید تا بداند که آنها (رسولان الله) آنچه را که بر آنها ابلاغ شده بود را بیان نموده اند یا نه:
لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا (جن/27) تا بداند پيامبرانش رسالتهاي پروردگارشان را ابلاغ كردهاند، و او به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و هر چيزي را احصا كرده است (آمار هر چیز را دارد)
اگر آیات بالا را بپذیریم، پس فرعون از کجا میدانست که قرار است چنین اتفاقی بیفتد؟ اما الله به فکر پیامبر خویش بود، و اجازه نداد که پیروان فرعون، موسی را بکشند، این بود که به مادر موسی وحی شد که نوزادش را در تابوتی بر روی آب (احتمالا منظور رود نیل است) رها سازد. اما باز پرسشی به ذهن میآید؛ چرا الله اجازه داد که این همه فرزندان پسر بنی اسرائیل توسط لشکریان فرعون کشته شوند؟ چرا به فکر آزادی آنها نبود؟:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (قصص/4) فرعون برتريجوئي در زمين كرد و اهل آنرا به گروههاي مختلفي تقسيم نمود، گروهي را به ضعف و ناتواني ميكشاند، پسران آنها را سرمي بريد و زنان آنها را (براي كنيزي) زنده نگه ميداشت، او مسلما از مفسدان بود.
گروهی از نزدیکان فرعون تابوت را از آب گرفتند:
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ (قصص/8) خاندان فرعون او را از آب گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد، مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند.
و به نزد فرعون بردند، فرعون قصد کشتن او را داشت اما همسرش آسیه مانع از اینکار شد:
وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ( قصص/9) همسر فرعون گفت او را نكشيد، نور چشم من و شماست ؟ شايد براي ما مفيد باشد، يا او را پسر خود برگزينيم و آنها نميفهميدند (كه ما را در آستین میپرورانند!).
اما مادر موسی خیلی نگران فرزندش بود تا جائیکه نزدیک بود قضیه را فاش نماید. الله نیز او را از مومنان قرار داد:
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (قصص/10) قلب مادر موسي از همه چيز (جز ياد فرزندش) تهي گشت، و اگر قلب او را به وسيله ايمان و اميد محكم نكرده بوديم نزديك بود مطلب را افشا كند
مادر موسی پیرو کدام پیامبر بود؟ چرا این پیامبر برای نجات سایر پسرهای بنی اسرائیل کاری نمیکرد؟
اما مادر موسی همچنان نگران فرزندش بود و به دخترش گفت که برو و از او خبر بیاور! او در حالیکه خانواده ی فرعون اطلاعی نداشتند، از دور موسی را در کاخ فرعون مشاهده نمود:
وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (قصص/119) مادر به خواهر او گفت وضع حال او را پيگيري كن، او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد، در حالي كه آنها بيخبر بودند
خواهر موسی از کجا دانست که موسی در کاخ فرعون است؟ مگر کاخ فرعون تا این اندازه بی در و پیکر بود که هر کس بتواند به آن نزدیک شود؟
الله در این مدت به این فکر بوده است که چگونه مادر موسی را به فرزندش نزدیک نماید تا او اندوهگین نباشد.در ضمن الله در مقابل این همه کشتار، از سوی فرعون سکوت اختیار مینماید. خواهر موسی هم به آنها گفت که من میتوانم خانواده ای را جهت نگهداری از او به شما معرفی نمایم:
وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (قصص/12) ما همه زنان شيرده را از قبل بر او تحريم كرديم خواهرش گفت: آيا شما را به خانوادهاي راهنمائي كنم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خيرخواه او هستند؟
معلوم نیست که خواهر موسی اخبار دربار فرعون را چگونه بدست میآورد، ضمنا این فرعون چقدر مهربان است! آیا برای او پسری از قوم خودش نبود که به عنوان فرزند خواندگی بپذیرد؟ چرا فرعون تعصب قومی نداشت؟
خواهر موسی آنها را به مادرش معرفی نمود و فرعون نیز با آمدن زن اسرائیلی در دربارش مخالفتی نداشت! او نوزادان زیادی را میکشد، اما نسبت به یک پسر اسرائیلی این همه محبت دارد!:
فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (قصص/13) ما او را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود، و غمگين نباشد، و بداند وعده الهي حق است ولي اكثر آنها نميدانند.
آیا مادر موسی از پیامبر شدن نوزادش آگاه بود؟ چگونه؟
تا اینکه موسی به دوران جوانی رسید.
موسی کلمهای است عبری و به معنی از آب گرفته شده؛ آیا این کلمه قبطی نیزمیباشد؟ ( هنوز هم اروپائیان به مصر قبط «جبت» میگویند).
نام موسی در دربار فرعون چی بود؟ این نام را چه کسی بر او نهاد؟
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (قصص/13) هنگامي كه نيرومند و كامل شد حكمت و دانش به او داديم، و اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم
موسی کی نیکوکاری نمود؟ الله بیان میکند که او شخصی فرزانه (حکیم) بود؛ اما ببینید که موسی چگونه حکمتی داشت.
موسی در فرصتی مناسب از کاخ فرعون فرار و وارد شهر گردید:
وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ (قصص/15) او در موقعي كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد، ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند، يكي از پيروان او (بنی اسرائیلی) بود، و ديگري از دشمنانش(قبطی)، آن يك كه از پيروان او بود از وي در برابر دشمنش تقاضاي كمك كرد، موسي مشت محكمي بر سينه او زد و كار او را ساخت (او را کشت) موسي گفت: اين از عمل شيطان بود كه او دشمن و گمراه كننده آشكاري است
در این آیه قرآن بیان میکند که موسی با استفاده از غفلت نگهبانان شهر از کاخ فرار کرد پس احتمالا منظور این است که او اجازهی بیرون آمدن از کاخ فرعون را نداشت، اما چگونه یک بنی اسرائیلی که در حال دعوا با یک قبطی بود موسی را شناخت؟ موسی از کجا دانست که او بنی اسرائیلی است؟ موسی از کجا دانست فردی که از او درخواست کمک دارد اسرائیلی است؟
چرا قرآن از شخصی عادی قبط بعنوان دشمن یاد میکند؟ چرا موسی کینه ی فرعون را به دل دارد؟ مگر فرعون پدر خواندهاش نبود؟ این چه فرزانگی است که الله به موسی داده تا به محض مشاهدهی نزاع دو نفر، بلافاصله و بدون پرسیدن از دلیل دعوا، جانب یکی از طرفین که همنژاد اوست را بگیرد و بیگناه قبطی را بکشد؟ چرا موسی قصاص نشد؟
قرآن بیان میکند که ما حکم قصاص را برای بنی اسرائیل نیزمقرر داشته بودیم. آیا جرم موسی مشمول مرور زمان گردید؟! اما موسی خیلی راحت از الله پوزش میخواهد:
قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (قصص/16) عرض كرد پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم، مرا ببخش، خدا او را بخشيد كه او غفور و رحيم است.
الله او را میبخشد و موسی دوباره قصد آدم کشی را دارد:
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ (قصص/18) موسي در شهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاي ناگهان ديد همان كسي كه ديروز از او ياري طلبيده بود فرياد ميزند و از او كمك ميخواهد، موسي به او گفت تو آشكارا انسان گمراهي هستي!
معلوم نیست که چرا کسی موسی را تعقیب نکرد؟ او شب را کجا گذراند؟ مگر شخصی نبود که زندگی اشرافی داشت؟ چرا او فردا راحت در همان شهر میگردد؟:
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (قصص/19) هنگامي كه خواست با كسي كه دشمن هر دوي آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد، گفت: اي موسي! ميخواهي مرا بكشي، همانگونه كه ديروز انساني را به قتل رساندي ؟ تو ميخواهي فقط جباري در روي زمين باشي، و نميخواهي از مصلحان باشي!
پس بیشتر مردم میدانستند که موسی دیروز آدمکشی نموده. شخصی که قرآن از او بعنوان دشمن یاد مینماید موسی(حکیم) را نصیحت مینماید!
مگر اینگونه نیست که بعد از کشته شدن هابیل از سوی قابیل الله اراده نموده است که:
مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (مائده/31) بهمين جهت(کشته شدن هابیل از سوی قابیل) بر بني اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد چنان است كه گوئي همه انسانها را كشته و هر كس انساني را از مرگ رهائي بخشد چنان است كه گوئي همه مردم را زنده كرده است، و رسولان ما با دلايل روشن بسوي بني اسرائيل آمدند، اما بسياري از آنها، تعدي و اسراف، در روي زمين كردند
مردی از دورافتاده ترین نقطه ی شهر به موسی اطلاع میدهد که گروهی میخواهند تو را بکشند:
وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (قصص/20) مردي از نقطه دور دست شهر با سرعت آمد و به موسي گفت اي موسي اين جمعيت براي كشتنت به مشورت نشستهاند، فورا خارج شو كه من از خيرخواهان توام.
این مرد مکان موسی را از کجا میشناخت؟
موسی با ترس و لرز از شهر خارج گردید:
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/21) موسي از شهر خارج شد در حالي كه ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهاي، عرض كرد پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهائي بخش
ظالم کیست؟
قاتل یا کسانیکه دنبال پیداکردن او هستند؟
منبع : وبلاگ ایران
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#2
Posted: 13 Jun 2011 04:47
تناقضات قرآن در داستان موسی ( داستان موسی و دختران شعیب)قسمت دوم
....موسی پس از فرار از دربار فرعون و ارتکاب قتل، میترسید که مصریان او را دستگیر نمایند، این بود که از مصربسوی مدین گریخت:
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/21) (موسى) با ترس و نگرانی از آنجا خارج شد، گفت پروردگارا مرا از گروه ستمكاران نجات بده.
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاء السَّبِيلِ (قصص/22) و چون به سوى مدين رو نهاد گفت اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.
در اینجا تناقضی اشکار در سخنانیکه قرآن از قول موسی بیان کرده، وجود دارد.
ضمنا آیا موسی که آدمکشی نموده ظالم است یا پدرخوانده اش "فرعون" که او را بزرگ نمود!
قرآن مصریان را قومی ستمگر معرفی مینماید، قومی که با توجه به آیات قرآن با بنی اسرائیلیها در کنار هم زندگی میکردند. البته معلوم نیست چرا در این آیات، الله از موسی که مرتکب قتل گردیده، بعنوان ستمگر یاد نمیکند؟ ظاهرا جای ظالم و مظلوم را عوض شده است.
موسی تازه از دربار پدر خواندهی خویش (فرعون) فرار نموده است، او بدون شک پیاده است، زیرا یک شب را در شهر فرعون گذراند و قرآن اشارهای به اسب وی نمی نماید، اگر هم سواره بوده، پس این وسیله را از کجا آورده است؟ آیا مرتکب دزدی شده؟
لذا پذیرش فرض سواره بودن او، با توجه به آیات قرآن، دور از ذهن است؛ در این صورت چگونه بود که لشکریان فرعون نتوانستند او را دستگیر نمایند؟
او مستقیما و احتمالا با راهنمائی الله، وارد منطقهی مدین گردید.
در آنجا مشاهده نمود که گروهی مشغول کشیدن آب از چاه برای سیراب کردن دامهای خویش هستند؛ دو دخترهم گوشه ای نشستهاند و همراه بقیه به گوسفندانشان آب نمیدهند؛ موسی نزد آنها میرود و از آنها میپرسد: چرا شما به گوسفندانتان آب نمیدهید؟ و در پاسخ میگویند که صبر میکنیم تا چوپانها بروند و پدر ما پیر مردی است مسن:
وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (قصص/23) و هنگامي كه به آب مدين رسيد، گروهي از مردم را در آنجا ديد كه دامهای خود را سيراب ميكنند، و در كنار آنها دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند به آنها گفت كار شما چيست ؟ گفتند ما آنها را آب نميدهيم تا چوپانها همگي خارج شوند، و پدر ما پير مرد مسني است.
این آیه از چند جهت قابل تامل است:
1- با توجه به احساس آزادی از سوی موسی، پس این منطقه جزء مصر نمیباشد، در این صورت موسی با چه زبانی با آن دو دختر همسخن شد؟
2- چرا این دو زن از چوپانها احساس شرم میکردند، ولی با موسی که تازه جوانی رشید و کاملا هم غریب بود، هم صحبت شدند؟
3- ارتباط این جملهی آنها هنگامیکه گفتند: "ما حیوانات خویش را پس از رفتن چوپانها آب میدهیم"، با جملهی "پدر ما پیرمردی است مسن"، چیست؟
موسی به گوسفندان آنها آب داد و دوباره سر جایش برگشت:
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (قصص/24) پس براى (گوسفندان) آن دو آب داد آنگاه به سوى سايه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم.
منظور موسی از اینکه گفت: "من به فرستاده شدن خیر از سوی تو ای الله نیازمدم" چیست؟ آیا قرآن این جمله را برای منظوری خاص بیان مینماید؟ از همه مهمتر اینکه موسی الله را از کجا میشناخت؟
آن دو زن داستان خویش و اینکه موسی به گوسفندان آنها آب داده را به پدرشان تعریف نمودند و پدر آنها نیزموسی را دعوت نمود:
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/25) پس يكى از آن دو زن در حالى كه با شرم گام بر مىداشت نزد وى آمد گفت پدرم تو را مىطلبد تا تو را به پاداش آبدادن براى ما مزد دهد و چون نزد او آمد و سرگذشت را بر او حكايت كرد گفت مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى.
موسی زیر سایهی درخت تنها نشسته بود که یکی از این دو دختر با حالت شرم نزد موسی میآید تا پیام پدرش که مزد دادن او بخاطر آب دادن به گوسفندان است را به او بدهد؛ همانگونه که بعدا خواهی دانست این پیرمرد شعیب پیامبر میباشد؛ اما:
چرا او دخترش را به تنهائی نزد مردی جوان و نامحرم میفرستد؟ بر طبق احادیثی که آخوندها از پیامبر اسلام نقد میکنند، نشستن مردی با زن تنها گناه است، اما پیامبر الله دخترش را در صحرا، نزد مردی تازه جوان مجرد میفرستد! موسی در زیر سایه منتظر چیست؟:
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (قصص/26) يكى از آن دو گفت؛ اى پدر! او را استخدام كن چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مىكنى هم نيرومند در خور اعتماد است.
چند پرسش و تناقض:
این دختر از کجا دانست که او در خور اعتماد است؟ آیا پدرش به تنهائی یکی از آن دو را نزد او موسی میفرستد، تا موسی را از نظر عفت آزمایش نماید؟ آیا فرستادن دختری تنها، نزد مردی جوان قاتل، قوی و ناشناس، برای آزمایش پاکدامنی مرد مورد نظر، کاری است عقلانی؟ اسلام گفتگوی پسر و دختر جوان را در تنهائی حرام میداند، اما ر پیامبر الله دخترش را با مردی جوان تنها میگذارد!موسی چگونه راه خانهی پیرمرد را پیدا نمود؟ تنها گزینه، رفتن به همراه دختر جوان میباشد. پیرمرد (شعیب) در این مدت دو دخترش را به تنهائی به صحرا میفرستاد، چرا در این مدت به فکر استخدام چوپانی نبود؟
شعیب نیز منظور دخترش را میداند و به موسی پیشنهاد ازدواج با او را میدهد، ولی به این شرط که هشت سال برای او چوپانی نماید، اگر ده سال چوپانی نماید بهتر است:
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (قصص/27) [شعيب] گفت من مىخواهم يكى از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مىكنى] به نكاح تو در آورم به اين [شرط] كه هشتسال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است و نمىخواهم بر تو سخت گيرم و مرا ان شاء الله از درستكاران خواهى يافت.
عجب شرطی این پیامبر الله برای ازدواج با دخترش میگذارد! ضمنا الله دچار فراموشی شده است، ابتدا از آن دو به عنوان دو زن (امْرَأتَيْنِ) یاد مینماید، اما بعدا از آنها با عنوان(ابْنَتَيَّ) دو دختر یاد مینماید!
موسی هم این شرط عجیب را میپذیرد:
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (قصص/28) [موسى] گفت اين [قرار داد] ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم بر من تعدى نباشد و الله بر آنچه مىگوييم وكيل است.
موسی در این مدت کجا میخوابید؟ در خانهی پیرمرد بجز خودش، فقط دو دختر جوان وجود داشت؛ آیا پیرمرد از زنده بودن خویش پس از ده سال اطمینان داشت؟ آیا چنین قرار دادی عقلانی بود؟ دختر دیگرش کجا بود؟
موسی مدت ده سال برای شعیب چوپانی نمود تا مهریهی دختر را بدهد(البته معلوم نیست که این مهریه است یا شیربها) او قصد رفتن نزد خانوادهاش در مصر را نمود و به همراه همسرش روانهی مصر گردید، اما هنگامیکه در شب او و همسرش همراه گوسفندان مشغول حرکت بودند، موسی در راه، آتشی را مشاهده نمود و به زنش گفت: مکث کنید! من آتشی را از جانب کوه طور مشاهده مینمایم، میروم تا از آن خبری کسب نمایم و آتشی را میاورم تا گرم شوید:
فَلَمَّا قَضَى مُوسَىالْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (قصص/28) هنگامي كه موسي مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانوادهاش حركت كرد از جانب طور آتشي ديد! به خانوادهاش گفت: درنگ كنيد من آتشي ديدم، ميروم شايد خبري براي شما بياورم، يا شعلهاي از آتش، تا با آن گرم شويد.
إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (نمل/7) هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت من آتشى به دیدم به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد يا پاره شعله آتشى براى شما مىآورم باشد كه خود را گرم كنيد.
در این دو آیه موسی میگوید که من میروم که آتشی بیاورم تا شما خود را گرم نمائید. اما:
إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (طه/10) هنگامي كه آتشي مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكي مكث كنيد كه من آتشي ديدم شايد پاره ای از آن را براي شما بياورم، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم.
در این آیه موسی میگوید که من آتش را برای استفاده ار روشنائی آن میاورم؛ (به نظر من دو آیه ی نخست در زمستان بیان شده اند و آیه ی پائینی در تابستان)
نکته ی بعدی این است که موسی به همراه زنش مشغول مسافرت بسوی مصر است، چرا موسی بیان مینماید که من آتش را برای گرم کردن شما میآورم (صیغهی جمع استفاده مینماید)؟ اگر گفته شود که زن موسی(برخیها میگویند) در این هنگام مشغول زایمان بود و منظور، زن و فرزندش میباشد، پس چرا موسی میگوید که امکثوا؟ آیا خطاب قرار دادن نوزاد منطقی است؟ در زبان عربی برای دو شخص، از صیغهی مثنی استفاده میگردد. تنها گزینهی باقی مانده، گوسفندان میباشد که باز خطاب قرار دادن آنها، کاملا غیر عقلانی است.
موسی هم بسوی آتش میرود، در آنجا از درون درختی که سمت راست دره، در جایگاه مبارکی قرار داشت، صدائی میشنود و این صدا خود را الله معرفی نمود:
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِن شَاطِئِ الْوَادِي الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (قصص/30) پس هنگامیکه به آن رسيد از جانب راست دره در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد كه اى موسى! منم، من الله پروردگار جهانيان.
فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (نمل/8) هنگامي که نزد آتش آمد، ندايي برخاست که مبارک باد آن کس که در آتش است و کسي که در اطراف آن است و منزه است الله که پروردگار جهانيان است!
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَى (طه/11) پس هنگامیکه بدان رسيد ندا داده شد كه اى موسى.
در اینجا آیات قرآن چیزهائی مختلف از قول الله بیان مینمایند:
الله خودش را در درون درختی قرار میدهد و به موسی میگوید من و تو، هر دو موجودات مبارکی هستیم. الله دوباره به موسی میگوید: ای موسی! دمپائی ات را بیرون بیار، زیرا که تو در دره ی مبارک طوی هستی:
إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (طه/12) اين منم پروردگار تو دمپائی ات را بيرون آور كه تو در دره ی مقدس طوى هستى.
وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى (طه/13) و من تو را برگزيدهام پس بدانچه وحى مىشود گوش فرا ده.
إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي (طه/14) منم من اله یگانه (الله) كه جز من الهی نيست پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار
يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (نمل/9) اى موسى همانا او، منم الله عزيز حكيم.
معلوم نیست، الله خود را چگونه معرفی نموده است! در این روایت از داستان موسی، آنجائیکه به سرزمین مقدس اشاره مینماید، به نظر میرسد که کاملا قرآن تحت تاثیر یهودیان مکه این داستان را بیان مینماید.
الله به موسی میگوید: عصایت را رها کن! در این هنگام عصا به ماری تبدیل میگردد:
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى (طه/17) و اى موسى در دست راست تو چيست؟
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى (طه/18) گفت اين عصاى من است، بر آن تكيه مىدهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و كارهاى ديگرى هم براى من از آن برمىآيد.
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى (طه/19) فرمود اى موسى آن را بينداز.
فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى (طه/20) پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت مىخزيد.
قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى (طه/21) فرمود آن را بگير و مترس به زودى آن را به حال نخستينش بازخواهيم گردانيد.
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (قصص/31) و عصاى خود را بيفكن پس هنگامیکه ديد آن مانند جنها می لرزد، (موسی) پشت كرد و برنگشت؛ اى موسى! پيش آى و مترس كه تو در امانى.
در آیهی (قصص/31) قرآن بیان میکند: ما به موسی گفتیم که نترس تو در امانی؛ اما در آیه ی پائین الله به موسی میگوید که پیامبران نزد ما نمیترسند:
وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (نمل/10) و عصايت را بيفکن! - هنگامي که به آن نگاه کرد، ديد همچون جنها می الرزد (و) به هر سو مي دود (موسی) به عقب برگشت، و حتي پشتِ سر خود را نگاه نکرد- اي موسي! نترس، که رسولان در نزد من نمي ترسند.
الله خطاب به خوانندگان کتابش میگوید: عصای موسی مانند جنها می لرزید. مگر جنها میلرزند؟ کسی جن را ندیده تا بداند که شکل لرزش عصای موسی چگونه بود.
موسی از دیدن مار ترسید و الله به او میگوید که دستت را در داخل پیراهنت، بر روی سینه ات قرار بده تا ترست بریزد:
اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (قصص/32) دستخود را به گريبانت ببر تا سفيد بىگزند بيرون بيايد و از اين هراس بازويت را به خويشتن بچسبان اين دو، دو برهان از جانب پروردگار تو است به سوى فرعون و سران او زيرا آنان همواره قومى نافرمانند.
وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (نمل/12) و دستت را در گريبانت داخل کن؛ هنگامي که خارج مي شود، سفيد و درخشنده است بي آنکه عيبي در آن باشد؛ اين در زمره معجزات نُه گانهاي است که تو با آنها بسوي فرعون و قومش فرستاده مي شوي؛ آنان قومي فاسق و طغيانگرند!
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#3
Posted: 13 Jun 2011 04:48
تناقضات قرآن در داستان موسی ( قسمت سوم )
الله به موسی دستور میدهد که نزد فرعون برود:
وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴿شعرا/۱۰﴾ و هنگامى را كه پروردگارت موسى را ندا درداد كه به سوى قوم ستمكار برو.
قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلَا يَتَّقُونَ ﴿شعرا/۱۱﴾ قوم فرعون آيا پروا ندارند.
موسی به الله میگوید که من یکی از آنها را کشته ام، میترسم اگر به آنجا برگردم، مرا بکشند:
قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ ﴿قصص/33﴾ گفت پروردگارا من كسى از ايشان را كشتهام مىترسم مرا بكشند.
وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ ﴿شعرا/۱۴﴾ و آنان را بر من [ادعاى] گناهى هست، لذا مىترسم كه مرا بكشند.
همانگونه که ملاحظه میگردد، معلوم نیست، موسی این جمله را به الله چگونه بیان نموده است! او به الله میگوید، میترسم که مرا تکذیب کنند و دلهره دارم، پس؛ برادرم هارون را نزد آنها بفرست:
قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ﴿شعرا/۱۲﴾ گفت پروردگارا مىترسم مرا تكذيب كنند.
وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلَا يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ ﴿شعرا/۱۳﴾ و سينهام تنگ مىگردد و زبانم باز نمىشود پس به سوى هارون بفرست.
اما در آیه ی پائین، موسی به الله میگوید که هارون را همراه من بفرست:
وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ﴿قصص/۳۴﴾ و برادرم هارون از من زبانآورتر است پس او را با من به دستيارى گسيل دار تا مرا تصديق كند زيرا مىترسم مرا تكذيب كنند.
موسی در اینجا میگوید، هارون را وزیر و شریک (در این رسالت) قرار بده و پشت مرا با او محکم گردان، تا دو نفری تورا تسبیح نمائیم:
وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي ﴿طه/۲۹﴾ و براى من دستيارى از كسانم قرار ده
هَارُونَ أَخِي ﴿طه/۳۰﴾
اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ﴿طه/۳۱﴾ پشتم را به او استوار كن / (و با او پشتوانهام را نيرومند گردان)
وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ﴿طه/۳۲﴾ و او را شريك كارم گردان.
كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا ﴿طه/۳۳﴾ تا تو را فراوان تسبيح گوييم.
وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا ﴿طه/۳۴﴾ و بسيار به ياد تو باشيم.
إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا ﴿طه/۳۵﴾ زيرا تو همواره به [حال] ما بينايى.
در این آیات، الله به موسی میگوید، شما نزد فرعون بروید و به او بگوئید که بنی اسرائیل را همراه ما (به سرزمین مقدس آنها ) بفرست:
قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُّسْتَمِعُونَ ﴿۱۵شعرا/﴾ (الله) گفت نه چنين نيست نشانههاى ما را ببريد كه ما با شما شنوندهايم.
فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۱۶﴾ پس به سوى فرعون برويد و بگوييد ما پيامبر پروردگار جهانيانيم.
أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ ﴿۱۷﴾ فرزندان اسرائيل را با ما بفرست.
""""""""""""""""""""""""""""
قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى ﴿۳۶﴾ (الله) گفت اى موسى خواستهات به تو داده شد
وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى ﴿۳۷﴾ و به راستى بار ديگر [هم] بر تو منت نهاديم.
در آیات گوناگون قرآن، تناقضاتی آشکار را مشاهده مینمائیم، یکجا موسی تنهائی نزد فرعون میرود و جائی دیگر همراه هارون:
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴿اعراف/۱۰۳﴾ آنگاه بعد از آنان موسى را با آيات خود به سوى فرعون و سران قومش فرستاديم ولى آنها به آن كفر ورزيدند پس ببين فرجام مفسدان چگونه بود.
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِينَ ﴿یونس/۷۵﴾ سپس بعد از آنان موسى و هارون را با آيات خود به سوى فرعون و سران وى فرستاديم و گردنكشى كردند و گروهى تبهكار بودند.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿هود/۹۶﴾ما موسي را با آيات خود و دليل آشكار فرستاديم.
ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿مومنون/۴۵﴾ سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و حجتى آشكار فرستاديم.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿غافر/۲۳﴾ ما موسي را با آيات خود و دليل روشن فرستاديم.
الله هم آیاتش را اینگونه ادامه میدهد:
قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ ﴿قصص/۳۵﴾ گفت به زودى بازويت را به [وسيله] برادرت نيرومند خواهيم كرد و براى شما هر دو تسلطى قرار خواهيم داد كه با [وجود] آيات ما به شما دست نخواهند يافتشما و هر كه شما را پيروى كند چيره خواهيد بود.
لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى (طه/23)تا به تو معجزات بزرگ خود را بنمايانيم.
اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ﴿طه/۲۴﴾ به سوى فرعون برو كه او به سركشى برخاسته است.
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ﴿طه/۲۵﴾ گفت پروردگارا سينهام را گشاده گردان.
وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ﴿طه/۲۶﴾ و كارم را براى من آسان ساز.
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي ﴿۲۷طه/﴾ و از زبانم گره بگشاى.
يَفْقَهُوا قَوْلِي ﴿۲۸طه/﴾ [تا] سخنم را بفهمند.
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى ﴿۳۶﴾ (الله) گفت اى موسى خواستهات به تو داده شد.
وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى ﴿۳۷﴾ و به راستى بار ديگر [هم] بر تو منت نهاديم.
إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى ﴿۳۸﴾ هنگامى كه به مادرت آنچه را كه وحى مىشد وحى كرديم.
أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَّهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي ﴿طه/۳۹﴾ كه او را در صندوقچهاى بگذار سپس در دريايش افكن تا دريا [=رود نيل] او را به كرانه اندازد [و] دشمن من و دشمن وى او را برگيرد و مهرى از خودم بر تو افكندم تا زير نظر من پرورش يابى.
إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى (طه/40) آنگاه كه خواهر تو مىرفت و مىگفت آيا شما را بر كسى كه عهدهدار او گردد دلالت كنم پس تو را به سوى مادرت بازگردانيديم تا ديدهاش روشن شود و غم نخورد و شخصى را كشتى و تو را از اندوه رهانيديم و تو را بارها آزموديم و سالى چند در ميان اهل مدين ماندى سپس اى موسى در زمان مقدر آمدى.
(موسی آدم میکشد و الله هم حامی قاتل!)
وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ﴿طه/۴۱﴾ و تو را براى خود پروردم.
اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي ﴿طه/۴۲﴾ تو و برادرت معجزههاى مرا [براى مردم] ببريد و در يادكردن من سستى مكنيد.
اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ﴿طه/۴۳﴾ به سوى فرعون برويد كه او به سركشى برخاسته.
فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ﴿طه/۴۴﴾و با او سخنى نرم گوييد شايد كه پند پذيرد يا بترسد.
قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى ﴿طه/۴۵﴾ آن دو گفتند پروردگارا ما مىترسيم كه [او] آسيبى به ما برساند يا آنكه سركشى كند.
قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى ﴿طه/۴۶﴾ (الله) گفت مترسيد من همراه شمايم مىشنوم و مىبينم.
فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ﴿طه/۴۷﴾ پس به سوى او برويد و بگوييد ما دو فرستاده پروردگار توايم پس فرزندان اسرائيل را با ما بفرست و عذابشان مكن به راستى ما براى تو از جانب پروردگارت معجزهاى آوردهايم و بر هر كس كه از هدايت پيروى كند درود باد.
اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ﴿نازعات/۱۷﴾ به سوى فرعون برو كه وى سر برداشته است
فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى ﴿نازعات/۱۸﴾ و به او بگو: آيا ميخواهي پاكيزه شوي ؟
وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى ﴿نازعات/۱۹﴾ و تو را به سوى پروردگارت راه نمايم تا پروا بدارى.
نکته ی مهمی که در این داستان مشاهده میگردد این است که هارون در این مدت کجا بود؟ آیا همراه موسی یا نزد مادرش؟ چرا زمانیکه فرعون فرزندان پسر بنی اسرائیل را میکشت، او را نکشته بود؟ موسی به چه وسیله ای از وجود هارون آگاه بود؟
فرضا که میدانست چنین برادری دارد او که از کوچکی در دربار فرعون بود چگونه میدانست که هارون از او بهتر صحبت مینماید؟:
وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ﴿قصص/۳۴﴾ و برادرم هارون از من زبانآورتر است پس او را با من به دستيارى گسيل دار تا مرا تصديق كند زيرا مىترسم مرا تكذيب كنند.
موسی به الله میگوید که من در آنجا مرتکب گناه شدم و یکی از آنها را کشته ام، میترسم که اگر به مصر برگردم، آنها مرا بکشند.
این درحالی است که او هنگام برانگیخته شدن به پیامبری، همراه زنش روانه ی مصر است:
فَلَمَّا قَضَى مُوسَىالْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ﴿قصص/۲۹﴾ هنگامي كه موسي مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانوادهاش (از مدين به سوي مصر) حركت كرد از جانب طور آتشي ديد! به خانوادهاش گفت: درنگ كنيد من آتشي ديدم، ميروم شايد خبري براي شما بياورم، يا شعلهاي از آتش، تا با آن گرم شويد.
فرعون در این هنگام چند سال دارد؟ موسی از ابتدای زاده شدن، نزد فرعون است و فرعون او را به پسر خواندگی میپذیرد، پس باید مدتی از ازدواج آنها (فرعون و آسیه) گذشته باشد که از بچه دار شده ناامید شده اند و این مدت، نمی تواند مدت اندکی باشد. موسی ده سال نزد شعیب چوپانی کرده است و در هنگام فرار از مصر جوانی رشیده بوده.
فرعون کیست؟
همانگونه که میدانیم، به پادشاهان مصر فرعون میگفتند. اگر کسی قرآن را بخواند، تصور مینماید که فرعون نام شخصی است ظالم، در صورتی که اینگونه نیست. قرآن بیان مینماید که الله موسی را برای خودش پرورش داد!:
وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ﴿طه/۴۱﴾ و تو را براى خود پروردم.
چرا الله به یک نفر قاتل، تا این اندازه محبت دارد؟
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#4
Posted: 13 Jun 2011 04:50
تناقضات قرآن در داستان موسی (قسمت چهارم)
الله به موسی و هارون بیان میکند که نزد فرعون بروند و از او بخواهند که فرزندان اسرائیل را همراه آنان به سرزمین مقدس بفرستد؛
فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (شعراء/16) پس به سوى فرعون برويد و بگوييد ما پيامبر صاحب جهانيم.
أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (شعراء/17) فرزندان اسرائيل را با ما بفرست.
اما الله ظاهرا دچار فراموشی گردیده است که قرار بود هارون نیز همراه موسی نزد فرعون برود، موسی به فرعون میگوید؛
حَقِيقٌ عَلَى أَن لاَّ أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (اعراف/105) شايسته است كه بر الله جز [سخن] حق نگويم من در حقيقت دليلى روشن از سوى صاحبتان(الله) براى شما آوردهام پس فرزندان اسرائيل را همراه من بفرست.
الله در این آیه بیان مینماید که من موسی را نزد فرعون و مقامات عالیرتبهی او فرستادم، موسی نیز به فرعون میگوید که من فرستاده ی صاحب جهانیان هستم؛
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (زخرف/46) و همانا موسى را با نشانههاى خويش به سوى فرعون و سران [قوم] او روانه كرديم پس گفت من فرستادهی صاحب جهانيانم.
وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ (اعراف/104) و موسى گفت اى فرعون بىترديد من فرستادهای از سوى صاحب جهانيانم.
باز در این آیات خبری از هارون نیست، هارونی که قرار بود همراه موسی نزد فرعون برود.
فرعون به موسی یادآوری مینماید که آیا من تو را تربیت ننمودم (آیا فرزندخواندهی من نبودی)؟
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (شعراء/18) [فرعون] گفت آيا تو را از كودكى در ميان خود نپرورديم و ساليانى چند از عمرت را پيش ما نماندى.
و در ادامه، فرعون به موسی میگوید که مرا ترک و اقدام به آدمکشی نمودی!؛
وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (شعراء/19) و [سرانجام] كار خود را كردى و تو از ناسپاسانى.
موسی بیان مینماید که من در آن هنگام از گمراهان بودم؛
قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (شعراء/20) : گفت آن را هنگامى مرتكب شدم كه از گمراهان بودم.
و این در حالی است که الله بیان مینماید ما در دربار فرعون و زمانی که موسی تحت تربیت فرعون بود، به او حکمت و فرزانگی را داده بودیم؛
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (قصص/14) هنگامي كه(در دربار فرعون) نيرومند و كامل شد حكمت و دانش به او داديم، و اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم.
بر طبق این آیات موسی مرتکب قتلی شده است و باید قصاص شود، اما فرض میگیریم که از دید الله، مصریان بخاطر اینکه جزء بندگان برگزیدهی الله نبودند حکم قصاص در بارهی آنها اجرا نمیشد.
چرا دیهی مقتول را به خانوادهاش تعلق نگرفت؛
وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (مائده/45) و در [تورات] بر آنان مقرر كرديم كه جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مىباشد و زخمها [نيز به همان ترتيب] قصاصى دارند و هر كه از آن [قصاص]درگذرد پس آن كفاره [گناهان] او خواهد بود و كسانى كه به موجب آنچه الله نازل كرده داورى نكردهاند آنان خود ستمگرانند.
آیا جرم او مشمول مرور زمان گردیده است؟
حال فرض میکنیم که باز دیه به کافران به یهو(خدای یهودیان و معدل الله اسلام)، تعلق نمیگیرد؛
چرا موسی از خانوادهی مقتول پوزش نخواست؟
ضمنا چرا فرعون با مشاهدهی موسی دستور توقیف او را نمیدهد؟
چرا خانوادهی مقتول در این زمینه ساکتند؟
پرسشی از نوع دیگر
آیا این فرعون همان فرعونی است که موسی را از نوزادی تربیت نمود؟
او در این هنگام چند سال دارد؟
منظور قرآن از اینکه به موسی میگوید به نزد فرعون برو، کدامین فرعون است؟
تناقضی دیگر
موسی به فرعون میگوید که من هنگامیکه از شما بخاطر ترس از دستگیر شدن به جهت ارتکاب قتلی که انجام داده بودم، فرار نمودم، الله(یهو) به من حکمت داد؛
فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (شعراء/21) و چون از شما ترسيدم از شما گريختم تا پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد.
اما قرآن یادش رفته که این حکمت را زمانیکه موسی در دربار فرعون بود، الله به او داده است؛
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (قصص/14) هنگامي كه(در دربار فرعون) نيرومند و كامل شد حكمت و دانش به او داديم، و اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم.
تا اینجا فرعون فقط به موسی یادآوری مینماید که او مرتکب قتل شده است، اما الله، از قول موسی میگوید که؛
وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ (شعراء/22) و [آيا] اينكه فرزندان اسرائيل را بنده [خود] ساختهاى نعمتى است كه منتش را بر من مىنهى.
فرعون به موسی میگوید که صاحب این جهان کیست؛
قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ (شعراء/23) فرعون گفت و صاحب جهانيان چيست.
و موسی بیان مینماید که؛
قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إن كُنتُم مُّوقِنِينَ (شعراء/24) گفت صاحب آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو استاگر اهل يقين باشيد.
(شنوده انتظار معرفی رب را دارد که الله آیه را ناتمام مینماید)
فرعون به اطرافیانش میگوید که ؛
قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ (شعراء/25) [فرعون] به كسانى كه پيرامونش بودند گفت آيا نمىشنويد.
موسی دوباره سخن قبلش را تکرار مینماید؛
قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (شعراء/26) [موسى دوباره] گفت صاحب شما و صاحب پدران پيشين شما.
باز قرآن صاحب این جهان را معرفی نمی نماید)
فرعون می گوید؛
قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (شعراء/27) [فرعون] گفت واقعا اين فرستادهای كه به سوى شما فرستاده شده سخت ديوانه است.
موسی میگوید؛
قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ (شعراء/28) [موسى] گفت صاحب خاور و باختر و آنچه ميان آن دو استاگر تعقل كنيد. (کی رب(صاحب) آن دو است؟)
و فرعون به موسی میگوید که من آلههی تو هستم و اگر غیر از من آلههای را گرفتی، تو را زندانی می کنم؛
قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (شعراء/29) فرعون] گفت اگر آلههای غير از من اختيار كنى قطعا تو را از [جمله] زندانيان خواهم ساخت.
پس فرعون فکر می کرد که می تواند موسی را زندانی نماید.
چرا او را به دلیل ارتکاب قتل، زندانی ننمود؟
فرعون به سران حکومتش میگوید؛
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّي صَرْحًا لَّعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (قصص/38) و فرعون گفت اى بزرگان قوم من جز خويشتن براى شما آلههای نمىشناسم پس اى هامان برايم آتشی بر گل بیفروز و بنائی عظیم براى من بساز شايد از اله موسى اطلاع يابم و من حقیقتا او را از دروغگويان مىپندارم।
و وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحًا لَّعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ (غافر/36) و فرعون گفت اى هامان براى من بنائی عظیم برپا دار كه به اين راهها(ی رسیدن به خدا) برسم।
(در زبان عربی به بنای بسیار بزرگ و مرتفع، صرح میگویند؛
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (نمل/ 44 (سلیمان)به او(بلقیس) گفته شد وارد بنای عظیم(کاخ بزرگ) شو و چون آن را ديد برقعهای پنداشت و ساقهايش را نمايان كرد [سليمان] گفت اين كاخى مفروش از آبگينه است [ملكه] گفت پروردگارا من به خود ستم كردم و [اينك] با سليمان در برابر الله پروردگار جهانيان تسليم شدم. )
أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ كَاذِبًا وَكَذَلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَمَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبَابٍ (غافر/37) راههاى آسمانها تا از اله موسى اطلاع حاصل كنم و من او را سخت دروغپرداز مىپندارم و اين گونه براى فرعون زشتى كارش آراسته شد و از راه بازماند و نيرنگ فرعون جز به تباهى نينجاميد
منظور از افروختن آتش بر گل، تولید خشتهای پخته شده(آجر) می باشد.
باز طبق همین آیه از قرآن، فرعون از این لحظه به بعد تصمیم به ساختن بناهای بزرگ می گیرد.
از دید قرآن هدف فرعون از ساختن بناها رسیدن به خدای موسی میباشد.
آیا فرعون که در این لحظه (بعثت موسی) باید پیرمردی باشد، تا این اندازه احمق است که نداند ساختن چنین بناهائی، سالها وقت میگیرد بگونهای که عمرش کفاف نخاهد کرد؟
قرآن از ساخت بناهای بزرگی یاد می نماید که باید بسیار مرتقع باشد تا بتوان به الله رسید.
بلندترین بنائی که در زمان محمد ابن عبدالله در مصر وجود داشت، اهرام بود، که از سیاق آیه نیز چنین استنباط میگردد.
پس قرآن میخواهد بگوید که هدف فرعون از ساخت اهرام، رسیدن به الله بوده است।
بر طبق قرآن، فرعون دنبال رسیدن به راهی بود که با آن بتواند به الله برسد.
اولا این بناها در زمان فرعونهای مختلفی در مصر بنا شدهاند.
ثانیا؛ قرآن بیان می نماید که فرعون به مهندسش هامان، دستور داد که این بناها را با کوره کردن گل و تبدیل آنها به خشت درست کن।
ثالثا فرعون به هامان درس یاد میدهد.
همانگونه که میدانیم در ساخت بناها، از کوچکترین خشتی استفاده نشده است.
موسی به فرعون می گوید که اگر هم نشانه ای آشکار برای تو بیاورم باز قبول نمیکنی که فرزندان اسرائیل را آزاد نمائی؛
قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُّبِينٍ (شعراء/30) گفت گر چه براى تو چيزى آشكار بياورم.
فرعون هم به موسی میگوید که اگر نشانهای داری نشان بده؛
قَالَ إِن كُنتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (اعراف/106) [فرعون] گفت اگر معجزهاى آوردهاى پس اگر راست مىگويى آن را ارائه بده.
موسی گفت؛
قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (شعراء/30) گفت اگر راست مىگويى آن را بياور.
در این هنگام بود که موسی عصایش را رها نمود و این عصا تبدیل به مار گردید؛
فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ (اعراف/107) پس عصايش را افكند و بناگاه اژدهايى نمایان شد.
فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ (شعراء/31) پس عصایش را افكند و بناگاه اژدهایى نمايان شد.
(این هم نمونهای از فراموشکاری الله)
چو دستش را نیز از داخل پیراهنش بیرون آورد، ناگهان از دستش نوری سفید آغاز به تابش نمود؛
وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاء لِلنَّاظِرِينَ (اعراف/108) و دستش را بيرون كشيد و ناگهان براى تماشاگران سپيد مینمود.
وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاء لِلنَّاظِرِينَ (شعراء/32) و دستش را بيرون كشيد و ناگهان براى تماشاگران سپيد مىنمود.
(این هم نمونهای دیگر از تکرار دو آیه که احتمالا ناشی از فراموشکاری الله است)
نمونهای دیگر از تناقض
این سه آیه را با دقت بخوانید
قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُّسْتَمِعُونَ (شعرا/15) گفت نه چنين نيست نشانههاى ما را [براى آنان] ببريد كه ما با شما شنوندهايم.
فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (شعراء /16) پس به سوى فرعون برويد و بگوييد ما فرستادهی صاحب جهانيانيم.
أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (شعراء/17) که فرزندان اسرائيل را با ما بفرست.
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (شعراء/17) [فرعون] گفت آيا تو را از كودكى در ميان خود نپرورديم و ساليانى چند از عمرت را پيش ما نماندى.
اگر به آیات بالا دقت نمائیم، قال (گفت) که در آیه ی 15 بیان شده است، از قول الله میباشد و او (الله) موسی را راهنمائی مینماید و ادامهی اندرزهای الله تا این جمله که؛ "که فرزندان اسرائيل را با ما بفرست" ادامه دارد، اما قرآن ناگهان الله فضا را نزد فرعون میبرد، این درحالی است که شنونده انتظار دارد کلمه ی قال در آیهی 17 از جانب موسی باشد نه فرعون.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#5
Posted: 13 Jun 2011 04:50
تناقضات قرآن در داستان موسی ( قسمت پنجم )
پس از اینکه فرعون از موسی میخواهد که معجزهاش را نشان بدهد، موسی عصایش را می اندازد، عصای او نیز به مار تبدیل میگردد و دستش را بر سینهاش و از داخل پیراهن قرار میدهد، پس از بیرون آوردن دستش، نوری بسیار روشن و کاملا سفید از آن تابیده میگردد، فرعون با مشاهدهی این رخداد، رو به همراهانش که از بزرگان قومش بودند میکند و میگوید که این کار موسی جادوگری آشکاری است؛
قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (شعراء/34) (فرعون) به گروه اطرافش گفت اين [مرد] جادوگرى داناست.
يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (شعراء/35) مىخواهد شما را با جادويش از سرزمينتان بیرون نماید، پس شما چه دستوری میدهید.
اما قرآن دچار تناقض گوئی شده است و در سوره ی اعراف همان جملهی فرعون را از زبان اطرافیان فرعون بیان مینماید؛
قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (اعراف/109) گروهی از قوم اطراف فرعون گفت (گفتند) اين [مرد] جادوگرى داناست.
يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (اعراف/110) مىخواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند پس چه دستور مىدهيد؟
در این آیات تناقض آشکاری وجود دارد، از یک سو فرعون به اطرافیانش میگوید که شما چه دستوری میدهید و از سوئی دیگر همین جمله را اطرافیان فرعون بیان مینمایند।
اگر آیهی 35 سورهی شعرا بپذیریم پس فرعون انسان خودکامهای نبوده است، اما در سوره ی اعراف آیهی 109 این اشتباه را اصلاح مینماید।
باز در این آیات خبری از هارون نیست، زیرا فرعون و اطرافیانش از صیغهی مفرد برای خطاب قرار دادن موسی استفاده مینمایند।
اما در ادامه آیه هارون نیز پیدا میگردد.
موسی به آنها پاسخ میدهد که؛
قَالَ مُوسَى أَتقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءكُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ ( یونس/77) موسى گفت آيا وقتى حق به سوى شما آمد مىگوييد آيا اين جادو است و حال آنكه جادوگران رستگار نمىشوند.
نزدیکان فرعون نیز بیان مینمایند که؛
قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاء فِي الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ (یونس/78) مشاوران فرعون به او گفتند که موسی و هارون را بازداشت کن و کسانی را برای یافتن جادوگران به شهرهای نمختلف مصر بفرست؛
قَالُواْ أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِي الْمَدَآئِنِ حَاشِرِينَ (اعراف/111) گفتند او و برادرش را به بند بکش و گردآورندگانى را به شهرها بفرست.
قَالُوا أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (شعراء/36) گفتند او و برادرش را به بند بکش و گردآورندگان را به شهرها بفرست.
(فراموشکاری در اعجاز، تکرار دو آیه با بازی با کلمات)
يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ (شعراء/37) (تا) تمام جادوگران دانايى را نزد تو آورند
يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ (اعراف/112) (تا) تمام جادوگران دانايى را نزد تو آورند.
(این هم نمونهای دیگر از اعجاز)
همانگونه که مشاهده مینمائیم مشاوران فرعون به او میگویند که موسی و هارون را تا آمدن جادوگران، زندانی کن।
در تمام قرآن دلیلی خلاف این امر نیست پس میتوان نتیجه گرفت که نزدیکان فرعون توانائی بازداشت موسی را در خویش میدیدند।
پس چرا اقدام به کشتن او نکردند؟
ضمنا چرا فرعون و اطرافیانش میگویند که موسی میخواهد مصریان را از سرزمینشان بیرون نمایند؟
موسی درخواست آزادی بنی اسرائیل را دارد و نه تحویل مصر به او.
وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ (یونس/79) و فرعون گفت هر جادوگر دانايى را پيش من آوريد.
اما در این آیات الله یادش افتاده است که قرار است هارون نیزهمراه موسی، نزد فرعون برود.
إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّى (طه/48) (به او بگوئید) در حقيقت به سوى ما وحى آمده كه عذاب بر كسى است كه تكذيب كند و روى گرداند.
این سوره، تا اینجا صحبتهای موسی و هارون است با الله، البته معلوم نیست هارون در کجا به موسی پیوست؟
نکته ی جالب در این آیات، پیدا شدن هارون است।
ضمنا چرا الله درحالیکه با موسی و هارون مشغول صحبت کردن است، سر و کلهی فرعون پیدا میشود؟؛
قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَا مُوسَى (طه/49) [فرعون] گفت اى موسى پروردگار شما دو تن كيست؟
قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (طه/50) گفت پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده سپس آن را هدايت فرموده است.
قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى (طه/51) گفتحال (سرنوشت)قرنهای اواین(گذشتگان) چیست؟
قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى (طه/52) گفت علم آن در كتابى نزد پروردگار من است پروردگارم نه خطا مىكند و نه فراموش مىنمايد.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّى(طه/53) همان كسى كه زمين را برايتان گهوارهاى ساخت و براى شما در آن راهها ترسيم كرد و از آسمان آبى فرود آورد پس به وسيله آن رستنيهاى گوناگون جفت جفت بيرون آورديم.
كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُوْلِي النُّهَى (طه/54) بخوريد و دامهايتان را بچرانيد كه قطعا در اينها براى خردمندان نشانههايى است.
اما وسط سخنان موسی خطاب به فرعون، قرآن از قول الله جملهای را بیان مینماید که شنونده انتظار دارد جمله ی موسی باشد؛
مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى (طه/55) از اين [زمين] شما را آفريدهايم در آن شما را بازمىگردانيم و بار ديگر شما را از آن بيرون مىآوريم.
وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى (طه/56) در حقيقت [ما] همه آيات خود را به [فرعون] نشان داديم ولى [او آنها را] دروغ پنداشت و نپذيرفت.
فرعون نیز بیان مینماید که؛
قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى (طه/57) گفت اى موسى آمدهاى تا با سحر خود ما را از سرزمينمان بيرون كنى.
در ادامه ی آیه، فرعون با موسی مذاکره می نماید؛
فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا لَّا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلَا أَنتَ مَكَانًا سُوًى (طه/58) ما [هم] قطعا براى تو سحرى مثل آن خواهيم آورد پس ميان ما و خودت موعدى بگذار كه نه ما آن را خلاف كنيم و نه تو [آن هم] در جايى هموار.
قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى (صه/58) [موسى] گفت موعد شما روز جشن باشد كه مردم چاتگاهان (آن روز) گرد هم میآیند.
و در این لحظه، فرعون موسی از جدا و بدنبال یافتن جادوگران میگردد(دستور به یافتن و آنها و مشورت با بزرگان قومش آنجا را ترک مینماید)؛
فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى (طه/59) پس فرعون روی گرداند (رفت تا) نيرنگ خود را گرد آورد و بازآید.
تا اینکه موعد آنها که همان روز جشنی باشد که موسی پیشنهاد داده بود، فرا رسید ؛
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ (شعراء/38) پس ساحران براى موعد روزى معلوم گردآورى شدند.
وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ (شعراء/39) به مردم گفته شد آيا شما هم جمع خواهيد شد.
لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ (شعراء/40) بدين اميد كه اگر جادوگران غالب شدند از آنان پيروى كنيم.
جادوگران به فرعون گفتند که؛
فَلَمَّا جَاء السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (شعراء/41) و هنگامیکه جادوگران پيش فرعون آمدند گفتند آيا اگر ما غالب آييم واقعا براى ما مزدى خواهد بود.
وَجَاء السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالْواْ إِنَّ لَنَا لأَجْرًا إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (اعراف/113) و جادوگران نزد فرعون آمدند [و] گفتند [آيا] اگر ما پيروز شويم براى ما پاداشى خواهد بود.
فرعون هم به آنها وعده داد که در صورت پیروزی، از مقربان خواهند بود؛
قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذًا لَّمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (اعراف/42) گفت آرى و مسلما شما از مقربان خواهيد شد.
قَالَ نَعَمْ وَإَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (اعراف/114) گفت آرى و مسلما شما ازمقربان خواهيد شد.
(باز هم فراموشکاری الله و تکرار دو آیه، آن هم در یک سوره)
موسی شروع به ارشاد جادوگران نمود؛
قَالَ لَهُم مُّوسَى وَيْلَكُمْ لَا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى (طه/60) موسى به آنها گفت واى بر شما به الله دروغ مبنديد كه شما را به عذابى] هلاك مىكند و هر كه دروغ بندد نوميد مىگردد.
آنها هم با شنیدن سخنان موسی شروع به درگیری، و درگوشی صحبت کردن نمودند؛
فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى (طه/61) پس ميان خود در باره كارشان به نزاع برخاستند و به درگوشی صحبت کردن پرداختند.
فرعون و همراهانش به جادوگرانش گفت که؛
قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى (طه/62) گفتند قطعا اين دو تن جادوگرند که مىخواهند شما را با جادوی خود از سرزمينتان بيرون كنند و آيين والاى شما را براندازند.
فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى (طه/63) پس نيرنگ خود را گرد آوريد و به صف پيش آييد در حقيقت امروز هر كه فايق آيد خوشبخت مىشود.
جادوگران به موسی گفتند که تو جادویت را میاندازی یا ما آغاز کننده باشیم، که موسی میگوید نخست شما بیندازید؛
قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى (طه/65) گفتند اى موسى يا تو مىافكنى يا [ما] نخستين كس باشيم كه مى اندازيم.
قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى (طه/66) گفت بلكه شما بيندازيد پس ناگهان ريسمانها و چوبدستىهايشان بر اثر جادویشان در خيال او مىنمود كه آنها به شتاب مىخزند.
قَالُواْ يَا مُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (اعراف/115) گفتند اى موسى آيا تو مىافكنى و يا اينكه ما مىافكنيم.
قَالَ أَلْقُوْاْ فَلَمَّا أَلْقَوْاْ سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (اعراف/116) گفتشما بيفكنيد و چون افكندند ديدگان مردم را افسون كردند و آنان را به ترس انداختند و سحرى بزرگ در ميان آوردند.
فَلَمَّا جَاء السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَى أَلْقُواْ مَا أَنتُم مُّلْقُونَ (یونس/80) و چون جادوگران آمدند موسى به آنان گفت آنچه را مىاندازيد بيندازيد.
قَالَ لَهُم مُّوسَى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُّلْقُونَ (شعراء/43) موسى به آنان گفت آنچه را شما مىاندازيد بيندازيد.
(بیان این همه آیه برای گفتن یک جمله!)
پس جادوگران، جادویشان را نشان دادند؛
فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (شعراء/44) پس ريسمانها و چوبدستىهايشان را انداختند و گفتند به عزت فرعون كه ما حتما پيروزيم.
هنگامیکه آنها جادگریشان را نشان دادند موسی به آنها گفت که؛
فَلَمَّا أَلْقَواْ قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ (یونس/81)
فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (شعراء/45) پس موسى عصايش را انداخت و بناگاه هر چه را به دروغ برساخته بودند بلعيد.
اما در این آیه ابتدا موسی دچار دلهره میگردد؛
فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى (طه/67) و موسى در خویش دچار ترس گردید.
قرآن بیان مینماید که الله به موسی بیان نمود که نترس تو برتری و آنچه را که در سمت راستت است(عصا) را رها کن؛
قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى (طه/68) گفتيم مترس كه همانا تو خود برترى.
وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى (طه/69) و آنچه در دست راست دارى بينداز تا هر چه را ساختهاند ببلعد در حقيقت آنچه ساختهاند جادوست و جادوگر رستگار نخواهد شد.
با مشاهدهی این وضع بود که جادوگران موسی را تصدیق کرده و به الله ایمان آوردند؛
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (شعراء/46) در نتيجه جادوگران به حالتسجده درافتادند.
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى (طه/70) پس ساحران به سجده درافتادند گفتند به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.
وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (اعراف/120) و جادوگران به سجده درافتادند.
قَالُواْ آمَنَّا بِرِبِّ الْعَالَمِينَ (اعراف/121) گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم.
قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (اعراف/47) گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم.
(تکرار)
رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (اعراف/48) پروردگار موسى و هارون.
رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (اعراف/122) پروردگار موسى و هارون.
(باز هم تکرار)
قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ان هذا لمكر مكرتموه في المدينة لتخرجوا منها اهلها فسوف تعلمون (اعراف/123) فرعون گفت: «آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟! حتما اين نيرنگ و توطئهاى است كه در اين شهر چيدهايد، تا اهلش را از آن بيرون كنيد; ولى بزودى خواهيد دانست.
لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين (اعراف/124) به یقین كه دستها و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مىكنم; سپس همگى را به دار مىآويزم.
قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (شعراء/49) گفت پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد قطعا او همان بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است به زودى خواهيد دانستحتما دستها و پاهاى شما را از چپ و راستخواهم بريد و همهتان را به دار خواهم آويخت.
فرعون در این میان بسیار عصبانی شد و به جادوگران بیان نمود که آیا به موسی پیش از اینکه من به شما دهم ایمان آوردید؟
در ادامهی آیه، آنها را تهدید به شکنجه شدن و قتل مینماید؛
قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى (طه/71) گفت آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد قطعا او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است پس بىشك دستهاى شما و پاهايتان را يكى از راست و يكى از چپ قطع مىكنم و شما را بر تنههاى درختخرما به دار مىآويزم تا خوب بدانيد عذاب كدام يك از ما سختتر و پايدارتر است.
( به نظر میرسد که قرآن گفتههائی که از قول فرعون بیان نموده را سرمشق خویش قرار داده و با همان سبک او بیان مینماید که ای مسلمانان مخالفانتان را شکنجه کنید؛
إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (مائده/33) سزاى كسانى كه با الله و پيامبرش محاربه میکنند و در زمين به فساد مىكوشند جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.)
میدانیم که از نظر اسلام مفسد فی الارض کیست!
جادوگران نیز پاسخ فرعون را دادند؛
قالوا انا الى ربنا منقلبون (اعراف/125) گفتند ما به سوى پروردگارمان بازمىگرديم.
و ما تنقم منا الا ان آمنا بآيات ربنا لما جاءتنا ربنا افرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين (اعراف/126) انتقام تو از ما، تنها بخاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خويش -هنگامى كه به سراغ ما آمد- ايمان آورديم. بار الها! صبر و استقامت بر ما فرو ريز و ما را مسلمان بميران!
قَالُوا لَن نُّؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا (طه/72) گفتند ما هرگز تو را بر معجزاتى كه به سوى ما آمده و [بر] آن كس كه ما را پديد آورده است ترجيح نخواهيم داد پس هر حكمى مىخواهى بكن كه تنها در اين زندگى دنياست كه [تو] حكم مىرانى.
إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى (طه/73) ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان ما و آن سحرى كه ما را بدان واداشتى بر ما ببخشايد و خدا بهتر و پايدارتر است.
و این جادگران بودند که نقش پیامبری موسی را ایفا نمودند؛
إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيى (طه/73) در حقيقت هر كه به نزد پروردگارش گنهكار رود جهنم براى اوست در آن نه مىميرد و نه زندگى مىيابد.
إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيى (طه/74) در حقيقت هر كه به نزد پروردگارش گنهكار رود جهنم براى اوست در آن نه مىميرد و نه زندگى مىيابد.
(باز هم تکرار)
وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُوْلَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى (طه/75) و هر كه مؤمن به نزد او رود در حالى كه كارهاى شايسته انجام داده باشد براى آنان درجات والا خواهد بود.
جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاء مَن تَزَكَّى (طه/76) باغهای عدن كه از زير آن جويبارها روان است جاودانه در آن مىمانند و اين است پاداش كسى كه به پاكى گرايد.
قَالُوا لَا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ (شعراء/50) گفتند باكى نيست ما روى به سوى پروردگار خود مىآوريم.
إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (شعراء/51) ما اميدواريم كه پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشايد [چرا] كه نخستين ايمانآورندگان بوديم.
گروهی از نزدیکان فرعون به او گفتند که؛
و قال الملا من قوم فرعون ا تذر موسى و قومه ليفسدوا في الارض و يذرك و آلهتك قال سنقتل ابناءهم و نستحيي نساءهم و انا فوقهم قاهرون (اعراف/127) گروهی از قوم فرعون به او گفتند که «آيا موسى و قومش را رها مىكنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازد؟!» گفت: «بزودى پسرانشان را مىكشيم، و دخترانشان را زنده نگه مىداريم و ما بر آنها كاملا مسلطيم!
موسی نیز به بنی اسرائیل وعده میدهد که اگر شکیبا باشند پیروزی با آنهاست؛
قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين (اعراف/128) موسى به قوم خود گفت از الله يارى جوييد، و استقامت پيشه كنيد، كه زمين از آن الله است، و آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، واگذار مىكند; و سرانجام (نيك) براى پرهيزكاران است.
بازم هم فراموشکاری
اما الله دچار فراموشی میگردد آنجا که بیان مینماید، هیچکس به موسی ایمان نیاورد جز عده ی کمی از قوم خودش؛
فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (یونس/83) سرانجام كسى به موسى ايمان نياورد مگر فرزندانى از قوم وى در حالى كه بيم داشتند از آنكه مبادا فرعون و سران آنها ايشان را آزار رسانند و در حقيقت فرعون در آن سرزمين برترىجوى و از اسرافكاران بود.
این آیات قابل تامل است.
از یک سو جادوگرانی که از نظر فرعون قابل قبول بودند، به موسی ایمان آوردند و از سوئی دیگر الله بیان مینماید که غیر از گروهی از قوم بنی اسرائیل کسی به او ایمان نیاورد، پس دو فرض مطرح میگردد:
1- کسانی از جادوگران که به موسی ایمان آورده بودند از بنیاسرائیل بودند، که با توجه به خصلت فرعون و بیاعتمادی او به بنیاسرلائیل فرضی است محال، اما اگر درست باشد حسن نیت فرعون را میرساند که تا این حد به بنیاسرائیل احترام میگذاشت.
2- قرآن دچار فراموشی و تناقض گردیده است.
تناقضات دیگر
وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ (غافر/24) و فرعون گفت مرا بگذاريد موسى را بكشم تا پروردگارش را بخواند من مىترسم آيين شما را تغيير دهد يا در اين سرزمين فساد كند.
چه کسی به او این اجازه را نمی داد؟
خطاب او به کیست؟
همانگونه که می دانیم، دین موسی فقط برای بنی اسرائیل بود اما؛
وَقَا
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#6
Posted: 13 Jun 2011 04:53
داستان موسی و فرعون ( قسمت ششم؛ بارش کنه و ... )
پس از اینکه موسی در نبرد با جادوگران فرعون برنده شده، سران مصر به فرعون پیشنهاد دادند که تمام پسران بنی اسرائیل را بکش و زنانشان را زنده نگه دار؛
وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (اعراف/127) و سران قوم فرعون گفتند آيا موسى و قومش را رها مىكنى تا در اين سرزمين فساد كنند و [موسى] تو و خدايانت را رها كند [فرعون] گفت بزودى پسرانشان را مىكشيم و زنانشان را زنده نگاه مىداريم و ما بر آنان مسلطيم.
البته قرآن پیشتر، از قول فرعون چنین دستوری داده است.
که صد البته معلوم نیست برای بار دوم چرا چنین دستوری میدهد!
چرا فرعون دستور به کشتن خود موسی را نمیدهد؟!
قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (اعراف/128) موسى به قوم خود گفت از خدا يارى جوييد و پايدارى ورزيد كه زمين از آن خداست آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مىدهد و فرجام [نيك] براى پرهيزگاران است.
قَالُواْ أُوذِينَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِينَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (اعراف/129) [قوم موسى] گفتند پيش از آنكه تو نزد ما بيايى و بعد از آنكه به سوى ما آمدى مورد آزار قرار گرفتيم گفت اميد است كه پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند و شما را روى زمين جانشين سازد آنگاه بنگرد تا چگونه عمل مىكنيد.
بر اساس آنچه که مشاهده میگردد؛ آمدن موسی برای رهائی بنی اسرائیل و (همانگونه که بعدا خواهی دید) سکنی گزیدنشان در سرزمین مقدسی است که الله اراده نموده است که ملت برگزیدهی خویش را در آنجا اقامت دهد، بوده است.
اما انسان از کار الله در شگفت میگردد، که چرا همان هنگام و در مرحلهی نخست، ملت برگزیده را اسیر دشمنانش گردانید تا این همه پسران بیدفاع بنیاسرائیلی کشته شوند؟
چرا پس از برانگیخته شده موسی، ارادهی الله نیز دوباره در همین امر(کشته شدن پسران بنیاسرائیلی) قرار گرفت؟
قرآن هر جا سخن از آل (ایل فارسی)، قوم و طائفهی فرعون نموده است و همچنین از فرعونیان سخن گفته، منظور مصریان میباشد.
اما ببینید که الله چگونه بخاطر اینکه فرعون ملت برگزیدهی الله را رها نمیکند تا به سرزمین مقدس خویش باز گردند؛ چه مصیبتهائی بر سرقبطیان( مصریان) بیدفاع وارد میسازد، در این مصیبتها فرعون هیچگونه آسیبی نمی بیند؛
وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِّن الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (اعراف/130) و در حقيقت ما فرعونيان را به خشكسالى و كمبود محصولات دچار كرديم باشد كه عبرت گيرند.
فَإِذَا جَاءتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَذِهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللّهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (اعراف/131) پس هنگامى كه نيكى به آنان روى مىآورد مىگفتند اين براى خود ماست و چون گزندى به آنان مىرسيد به موسى و همراهانش شگون بد مىزدند آگاه باشيد كه بدشگونى آنان تنها نزد الله ليكن بيشترشان نمىدانستند.
اما؛
وَقَالُواْ مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِن آيَةٍ لِّتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (اعراف/132) و گفتند هر گونه پديده شگرفى كه به وسيله آن ما را جادو كنى براى ما بياورى ما به تو ايمان آورنده نيستيم.
کی این حرف را می زد؟ مردم عادی؟ بچههای کوچک؟ تمام اهل مصر!؟ یا سخن فرعون بود؟
اما پاسخ مصریان در این آیه با آیه ی بالا تفاوت دارد؛
وَقَالُوا يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (زخرف/49) و گفتند اى جادوگر (موسی) پروردگارت را به آنچه با تو عهد كرده براى ما بخوان كه ما واقعا به راه درست درآمدهايم.
الله بلایای عجیبی را بر مردم مصر روانه نمود تا شاید فرعون قوم برگزیده را آزاد نماید، جالبترین این عذابها، الله در آیهی پائین بیان نموده است؛
فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُّفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِينَ (اعراف/133) پس بر آنان طوفان و ملخ و شپش و قورباغهها و خون را به صورت نشانههايى آشكار فرستاديم ، باز سركشى كردند و گروهى بدكار بودند.
این چه نوع عذابی است که الله بر مصریان فرو میفرستد؟
من به عنوان یک انسان، در هیچکدام از عذابهای الله، عقلانیت نمیبینم.
اما قرآن بیان میکند که مصریان، الله را فریب میدادند؛
وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُواْ يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ لَئِن كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (اعراف/134) و هنگامى كه عذاب بر آنان فرود آمد گفتند اى موسى پروردگارت را به عهدى كه نزد تو دارد براى ما بخوان اگر اين عذاب را از ما برطرف كنى حتما به تو ايمان خواهيم آورد و بنىاسرائيل را قطعا با تو روانه خواهيم ساخت.
فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ (اعراف/135) و چون عذاب را تا سرنوشت مشخصی (که الله تعیین نموده بود) كه آنان بدان رسيدند از آنها برداشتيم باز هم پيمانشكنى كردند.
فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ (زخرف/50) و چون عذاب را از آنان بر طرف ساختيم، آنگاه بود كه پيمان شكنى كردند.
اما الله در این آیات، بیان مینماید که مصریان آیات الهی را مورد ریشخند قرار میدادند؛
فَلَمَّا جَاءهُم بِآيَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَضْحَكُونَ ( زخرف/47) پس چون آيات ما را براى آنان آورد ناگهان ايشان بر آنها خنده زدند.
الله هم بلاهایش را بدتر مینمود؛
وَمَا نُرِيهِم مِّنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (زخرف/48) و (ما) آیاتی را به آنها نشان نمی دایم مگر اینکه (این آیات) از (آیات) خواهرش (مشابه) بزرگتر بود و به عذاب گرفتارشان كرديم تا شاید هدایت شوند.
اما بخوانید از منطق فرعون
از دید الله، فرعونی که در این هنگام و با توجه به پیر شدن موسی باید انسانی کاملا فرسوده باشد، چنسن منطقی دارد؛
وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ (زخرف/51) و فرعون در قوم خود ندا درداد گفت اى مردم من آيا پادشاهى مصر و اين نهرها كه از زير من روان است از آن من نيست پس مگر نمىبينيد.
أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ (زخرف/52) من از اين مردي كه خانواده و طبقه پستي است و هرگز نميتواند فصيح سخن بگويد برترم!
فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (زخرف/53) پس چرا بر او دستبندهايى زرين آويخته نشده يا با او فرشتگانى همراه نيامدهاند.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#7
Posted: 13 Jun 2011 04:55
داستان موسی (قسمت هفتم)
در قسمت گذشته بیان شد، الله برای اینکه بتواند قوم برگزیدهی خویش را از دست فرعون مصر برهاند، مصریان را با عذابهای متعددی مواجه نمود.
الله(البته در اینجا همان یهوه، خدای یهودیان) هنگامیکه مشاهده نمود، فرعون قوم برگزیدهاش(بنی اسرائیل) را رها نمیکند؛ به موسی الهام نمود که مخفیانه این قوم را از دریا عبور نماید:
فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلًا إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ(دخان/23)(الله گفت) بندگانم را شبانه ببر زيرا شما مورد تعقيب واقع خواهيد شد.
وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ (شعراء/52) ما به موسي وحي فرستاديم كه بندگان مرا شبانه از مصر كوچ ده، و آنها شما را تعقيب خواهند كرد.
وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى (طه/77) ما به موسي وحي فرستاديم كه بندگانم را شبانه (از مصر) با خود ببر، و براي آنها راهي خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب (فرعونيان) خواهي ترسيد، و نه از غرق شدن در دريا!
ملت برگزیده نیز همراه فرستادهی الله(یهوَه) با هماهنگی که از قبل به عمل آوردند؛ شب هنگام و با استفاده از تاریکی، از مصر خارج شدند.
فرعون متوجه قضیه شد:
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ(شعراء53) فرعون (از اين ماجرا آگاه شد و) ماموران به شهرها فرستاد تا نيرو جمع كند.
إِنَّ هَؤُلَاء لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (شعراء/54)(و گفت) اينها گروهي اندكند.
وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ (شعرا/55) و اينها ما را به خشم آوردهاند.
وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حَاذِرُونَ (شعراء/56) و[لى] ما همگى به حال آمادهباش درآمدهايم.
و به تعقیب آنان پرداختند.
الله اراده کرده بود که تمام مصریان را از هر جائیکه بودند را خارج و به دنبال موسی روانه گرداند:
فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ(شعراء/57) ولي ما آنها (فرعونيان) را از باغها و چشمهها بيرون كرديم.
وَكُنُوزٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ (شعراء/58) و از گنجها و جايگاه نيكو.
كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ(شعراء/59) و بدينسان آنها را به بنىاسرائيل به ميراث داديم.
فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِينَ (شعراء/60) پس هنگام برآمدن آفتاب آنها را تعقيب كردند.
یاران موسی با دیدن فرعونیان، دچار اضطراب شدیدی شدند:
فَلَمَّا تَرَاءى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (شعراء/61) پس هنگامیکه دو گروه همديگر را ديدند ياران موسى گفتند ما قطعا گرفتار خواهيم شد.
موسی به آنان گفت که نه؛ چنین نیست و الله به من الهام نموده است که او ما را راهنمائی خواهد نمود:
قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ(شعرائ/62) گفت چنين نيست زيرا پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد.
در اینجا نیز الله دچار فراموشی گردیده است؛ زیرا قبلا به موسی گفته بود که تو هنگام خروج از مصر به دریا برخورد خواهی نمود، در آن هنگام است که باید عصایت را به دریا بزنی (این ایه در بالا نوشته شده است):
وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى (طه/77) ما به موسي وحي فرستاديم كه بندگانم را شبانه (از مصر) با خود ببر، و براي آنها راهي خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب (فرعونيان) خواهي ترسيد، و نه از غرق شدن در دريا!
الله(یهوَه) هم به موسی وحی کرد که عصایش را به دریا بزند، موسی نیز چنین کرد؛ در میان دریا راهی گشوده شد، موسی همراه قوم همراهش از دریا خارج شدند:
فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (شعراء/63) پس به موسى وحى كرديم با عصاى خود بر اين دريا بزن تا از هم شكافت و هر پارهاى همچون كوهى سترگ بود.
وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الْآخَرِينَ (شعراء/64) و ديگران را بدانجا نزديك گردانيديم.
وَأَنجَيْنَا مُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَجْمَعِينَ(شعرائ/64) موسي و تمام كساني را كه با او بودند نجات داديم.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (شعراء/65) سپس ديگران را غرق كرديم.
فرعونیان نیز اقدام به ورود به دریا کردند؛ در این هنگام بود که با خروج تمام قوم برگزیدهی یهوَه، دریا به هم آمد و فرعون همراه مصریان مرگ را به چشم خویش دیدند.
فرعون با مشاهدهی این صحنه، اقدام به توبه کردن نمود:
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (یونس/92) و بنی اسرائيل را از دريا گذرانديم پس فرعون و سپاهيانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند تا وقتى كه در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويدهاند نيست و من از تسليمشدگانم.
الله هم در پاسخ به فرعون، بیان مینماید که:
آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ ( یونس/91) اكنون در حالى كه پيش از اين نافرمانى مىكردى و از تباهكاران بودى.
فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ(یونس/92) پس امروز بدنت را نجات ميدهيم تا عبرتي براي آيندگان باشي، و بسياري از مردم از آيات ما غافلند.
البته در اینجا معلوم نیست که الله با خودش سخن میگوید یا با فرعون!
آیهی 92 سورهی یونس، قابل بررسی و بحث است:
میدانیم که پادشاعهان مصر باستان، خیلی علاقهمند به مومیائی کردن جسد خویش بودند؛ محمد ابن عبدالله (یا نویسندهی تورات) با آگاهی از این امر که جسد پادشاهان مصر تا ان زمان سالم(البته نه کاملا) مانده است؛ خواستند راز این سالم بودن جسد را به نوعی به خدای خویش نسبت دهند.
فرض میکنیم یکی از اجسادی که بصورت مومیائی در مصر وجود دارد، همان فرعونی است که در دریای سرخ غرق شد؛ اگر چنین است پس:
چگونه و توسط چه کسی او مومیائی شد؟
قرآن خود را بین غرق شدن فرعون(که صد البته معلوم نیست کدامیک ار فرعونها مد نظر قرآن است) و سالم بودن جسدش سردرگم حس میبیند، لذا چنین القا مینماید که الله(یا هر کسی دیگری) جسد او را از دریا گرفت و برای اندرز آیندگان، این جسد را سالم نگه داشت.
الله نمیداند که دلیل سالم بودن جسد فرعونهای مصر، مومیائی است.
مگر چنین نبود که الله تمام یاران فرعون را غرق نمود؟:
فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ (زخرف/55) اما هنگامي كه ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم.
چه کسی جسد او را از دریا در آورد و آنرا در اهرام قرار داد؟
این داستان و فرضیه دقیقا مغالطهکاری است از نوع مصادره به مطلوب.
حقیقتی وجود دارد، اسلام کوشش در مصادرهی این پدیده دارد و با آن قدرت خدای خویش(الله) را توجیه مینماید و این همان مغالطه ی مصادره به مطلوب است.
فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفًا وَمَثَلًا لِلْآخِرِينَ(زخرف/56) و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتي براي ديگران قرار داديم.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#9
Posted: 15 Jun 2011 20:31
breast_lover: یه سوال این همه رو خودت نوشتی یا از جایی كپی كردی ؟
نه من و نه خیلی های دیگه حال داریم این همه رو بخونیم اگه ممكنه تو چند خط خلاصه اش را بگو
نه بابا یه جزوه دارم اینا رو توش داره اما تو وبلاگ محمدیسم پیداش کردم گذاشتمش.
اینجوری که نمیشه من برات خلاصه کنم .این داستان نزدیک 97 تناقض داره شما با دداستان رو بخونی تا ببینی قران چقدر مرتکب اشتباه و فراموشی شده . حالا از کجا میفهمی فراموشی شده ؟ از انجا که زمان نزول ایات پس و پیش شده یعنی یه داستان رو در سوره ای مکی تعریف کرده بعد اومده تو سوره ای مدنی اونجا یادش رفته قبلا چی گفته بعد خودش رو نقض میکنه
زیاد وقتت رو نمیگیره خودت بخونش متوجه میشی
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 395
#10
Posted: 25 Jun 2011 09:35
من همه ی این مطلب رو هنوز نخوندم، فقط سه بخش اول رو خوندم، تا اونجا که خوندم، تناقضی وجود نداشت، بیشتر ایراداتی بودن که بر قرآن وارد کردین.
حالا من نه قصد پاسخگویی دارم نه اطلاعاتش رو.
ولی اینها به نظرم تناقض نیستن.
بیشتر یک سری شبهاتن که چرا چنین برخوردی شده یا اینکه چرا چنین چیزی گفته شده و ....
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.