انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 14 از 47:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  46  47  پسین »

Aisha | عایشه (ام المومنین) و پیامبر (توسط مدیر بسته شد)


مرد

 
خ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت پنجم - عايشه و رضاع كبير

يكى ديگر از شاهكارهاى عايشه اين است كه مى‏گفت: زن مى‏تواند پسر بالغى را شير دهد و با اين شير دادن، آن پسر به منزله فرزند او مى‏باشد! او براى اين ادعايش هم به قرآن (!) و هم به سنت استشهاد مى‏كرد.

الف - قرآن: عايشه مى‏گويد: كه آيه رضاع كبير( يعنى زنى جهت محرم شدن، پسر بزرگى و يا مردى را شير دهد!) و نيز آيه رجم(مراد از آيه رجم، مطابق آنچه كه اهل سنت گفته‏اند و در پاورقى صحيح مسلم نيز آمده (كتاب الرضاع، ح 26) اين عبارت است: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما» و در بعض اقوال با اضافه كلمه «البته» يعنى: اگر پيرمرد و پيرزنى زنا كردند حتما آن دو را سنگسار كنيد.) در قرآن بوده و در ضمن صحيفه‏اى زير رختخوابم قرار داشت و چون ما به موت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مشغول شديم، داجن (بره يا بزغاله‏اى كه در اطاق نگهدارى مى‏شد) آن را خورد!!!!!!( سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625، كتاب النكاح، باب 36، ح 1943---«عن عايشه قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاعة الكبير عشرا ولقد كان في صحيفة تحت سريرى فلما مات رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وتشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها».)

ب - سنت: عايشه مى‏گويد: «رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به «سهلة» دختر «سهيل» دستور داد كه به پسر خوانده‏اش «سالم» شير بدهد. او گفت: چگونه به او شير بدهم در حالى كه او مردى بزرگ است؟! پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تبسمى كرد و فرمود: من مى‏دانم كه او مردى بزرگ است». (يعنى با اين حال مى‏گويم به او شير بده تا با تو محرم شود و تا شوهر تو يعنى «أبو حذيفة» از اينكه او وارد بر تو مى‏شود ناراحت نشود!)( الف - صحيح مسلم، ج 2، ص 8 - 1076، كتاب الرضاع، باب رضاعة الكبير، ح 31 - 26.----- ب - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625، كتاب النكاح، باب رضاع الكبير، ح 1943.---- ج - سنن أبى داود، ج 2، ص 223، كتاب النكاح، باب فيمن حرم به، ح 2061.---- د - سنن نسائى، ج 6، ص 105 - 103، كتاب النكاح، باب رضاع الكبير، ح 22 - 3316.)

اين دو دليل عايشه (قرآن و سنت)، نه مورد قبول ساير همسران رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرار گرفت و نه احدى از علماى اهل سنت بدان فتوى دادند. تذكر اين نكته نيز لازم است كه داستان شير خوردن «سالم» را نيز فقط عايشه نقل كرده است كه در آن اشكالات متعددى ديده مى‏شود كه مهمترين آنها اين است كه اگر سالم با سهلة نامحرم است چگونه مى‏تواند شير او را بخورد.

أبو حذيفة از اينكه سالم به زنش -كه با او نامحرم است- نگاه مى‏كند ناراحت مى‏شود ولى اگر شير زنش را بخورد ناراحت نمى‏شود! آيا مى‏توان پذيرفت كه نگاه كردن به زنى حرام باشد ولى مكيدن شير از پستان او حلال ؟! راستى چقدر مسخره است! آيا نمى‏توان به قاطعيت گفت: كه اين روايت همچون آيه‏اى كه بره‏اى بتواند آن را بخورد ساختگى است؟ آيا از مجموع اين داستان نمى‏توان فهميد كه عايشه از جعل حديث ابائى نداشت؟ آيا باز هم مى‏توان به روايات عايشه اعتماد كرد؟

بعض از علماى عامه در توجيه شير خوردن سالم گفته‏اند كه ممكن است سهلة شير خود را در ظرفى ريخته و سالم از آن نوشيد و با اين توجيه خواسته‏اند كه اشكال مزبور را رفع كنند اينان از اين نكته غافل شدند كه اگر چنين است چرا سهله از اين نوع شير دادن ناراحت بود؟ مى‏خواهد سالم مردى بزرگ باشد يا نباشد. از اين گذشته با كلمه «رضاع» كه اصطلاحا به معناى مكيدن شير از پستان است مناسبت ندارد، زيرا رضاع هنگامى صادق است كه طفل، شير را از پستان بمكد نه آنكه آن را در ظرفى ريخته و به او بدهند.

در مورد «رضاع كبير» نيز چنين توجيه كردند كه اين آيه، هم نسخ تلاوت شده و هم نسخ حكم! در پاسخ آن بايد گفت:
اولا - آيه تا زمان رحلت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله -به قول عايشه- زير رختخواب او وجود داشت. آيا بعد از وفات آن حضرت، جبرئيل نازل شد و آن را نسخ كرد؟!
ثانيا - چگونه مى‏شود كه حكمى نازل شده باشد و مردم از آن با خبر نباشند و فقط عايشه آن را بداند و سپس نسخ آن بيايد و از نسخ آن هم كسى مطلع نشود و بعدها علماى اهل سنت آن را در توجيه ادعاى عايشه نقل كنند؟!
ثالثا - عايشه كه مدعى وجود آن آيه است آن را به عنوان حكمى الهى تلقى كرده و ادعا مى‏كند داجن آن را خورد نه آنكه نسخ شده باشد و معناى آن اين است كه اگر داجن آن را نمى‏خورد زنها مى‏توانستند به نص آن آيه (كه عايشه ـ و فقط او ـ ادعاى نزول آن را داشت) مرد بزرگى را شير دهند تا آن مرد به منزله پسر او باشد.
چنانچه عايشه خود چنين مى‏كرد؛ يعنى هر كس را كه دوست داشت وارد بر او شده همچون محرمى با او نشست و برخاست نموده و خود را از او نپوشاند، به دختر برادر و يا دختر خواهرش دستور مى‏داد كه او را شير دهد! البته ساير زنهاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اين كار ابا مى‏نمودند.

«... فبذلك كانت عايشه تأمر بنات أخواتها وبنات أخوتها أن يرضعن من أحبت عايشه أن يراها ويدخل عليها (الف - سنن أبي داود، همان.-----ب - مسند احمد حنبل، ج 10، ص 138، ح 26390.)

در اينجا متن يكى از روايات صحيح مسلم را مى‏آوريم:

«عن عايشه قالت: جاءت سهلة بنت سهيل إلى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فقالت: يا رسول اللّه إنى أرى في وجه أبى حذيفة من دخول سالم (وهو حليفه). فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : أرضعيه. قالت: وكيف أرضعه وهو رجل كبير! فتبسم رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وقال: قد علمت انّه رجل كبير».
وإن كان كبيرا خمس رضعات ثمّ يدخل عليها. وأبت أم سلمة وسائر ازواج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أن يدخلن عليهن بتلك الرضاعة أحدا من الناس حتى يرضع في المهد...»( الف - سنن أبي داود، همان.--- ب - مسند احمد حنبل، ج 10، ص 138، ح 26390.).

«أم سلمة به عايشه مى‏گفت: پسر مميز بر تو وارد مى‏شود (و تو حجاب نمى‏كنى) و من دوست ندارم كه بر من وارد شود»( صحيح مسلم، ج 2، ص 1077، كتاب الرضاع، باب 7، ح 29.«قالت أم سلمة لعائشة: انّه يدخل عليك الغلام الايفع الذى ما أحب أن يدخل على».). در اينجا براى اينكه معلوم شود كه چه شير دادنى محرميت مى‏آورد به چند روايت از صحاح رجوع مى‏كنيم:

1 - «عن عايشة قالت: دخل علىّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وعندى رجل قاعد فاشتدّ ذلك عليه ورأيت الغضب في وجهه. قالت فقلت: يا رسول اللّه! انّه اخى من الرضاعة قالت فقال: أنظرن اخوتكن من الرضاعة. فانما الرضاعة من المجاعة»( الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 223، كتاب الشهادات، باب الشهادة على الانساب، و ج 7 ص 12، كتاب النكاح، باب من قال: لارضاع بعد حولين... .----- ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1078، كتاب الرضاع، باب 8، ح 32، (عبارت متن از صحيح مسلم است)---- و در پاورقى در معناى «انما الرضاعة من المجاعة» مى‏نويسد: «يعنى إن الرضاعة التى تثبت بها الحرمة وتحل بها الخلوة هى حيث يكون الرضيع طفلا يسد اللبن جوعته» يعنى رضاعى كه محرميت مى‏آورد آن است كه شير خورنده كودكى باشد كه شير گرسنگى او را برطرف كند)---- ج - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 626، كتاب النكاح، باب 37، ح 1945.----- د - سنن أبي داود، ج 2، ص 222، كتاب النكاح، باب في رضاعة الكبير، ح 2058.----- ه - سنن نسائى، ج 6، ص 101، كتاب النكاح، باب 51، ح 3309.).

عايشه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر من وارد شد. مردى نزدم نشسته بود. اين صحنه بر آن حضرت گران آمد و آثار غضب را در چهره‏اش مشاهده كردم. گفتم: يا رسول اللّه اين مرد برادر رضاعى من است. فرمود: در اين امر دقت كنيد كه رضاع وقتى ثابت است كه طفل شير خوار از پستان زنى شير بخورد. (و به وسيله شير، سير شود).

معلوم مى‏شود كه آن شرايط در آن مرد وجود نداشت و إلاّ غضب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قبل از آنكه بپرسد كه اين مرد كيست موردى نداشت. از اين گذشته چنين نبود كه آن حضرت برادر رضاعى عايشه را نشناسد و نداند كيست.

2 - «عن عبد اللّه بن زبير أنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم قال: «لا رضاع إلاّ ما فتق الامعاء»( سنن ابن ماجة، همان، ح 1946).
ابن زبير از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: رضاع (شير خوارگى كه باعث محرم شدن مى‏شود) هنگامى صادق است كه باعث سيرى شود (يعنى شير كودك را سير كند و نياز به غذاى ديگرى نداشته باشد).

3 - واضح‏تر از آن روايت زير است:

«عن أم سلمة قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : لا يحرم من الرضاعة إلاّ ما فتق الامعاء في الثدى وكان قبل الفطام»( سنن ترمذي، ج 3، ص 458، كتاب الرضاع، باب 5، ح 1152).
رضاع هنگامى درست است كه قبل از دو سالگى بوده و طفل با مكيدن از پستان از شير زن سير شود. (يعنى به غذاى ديگرى نيازمند نباشد).

4 - «عن ابن مسعود قال: لا رضاع إلاّ ما شدّ العظم وأنبت اللحم فقال ابو موسى: لا تسألونا وهذا الخبر فيكم»( سنن أبي داود، ج 2، ص 222، كتاب النكاح، باب في رضاعة الكبير، ح 2059 و 2060.).

ابن مسعود مى‏گويد: رضاعى باعث محرميت است كه استخوان را محكم كند و گوشت بروياند. ابو موسى مى‏گويد: وقتى اين خبر نزد شماست چيزى (در اين زمينه) از ما نپرسيد. در روايت بعد ابن مسعود مشابه همان را از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مى‏كند و از اين روايت و نيز قول ابوموسى برمى‏آيد كه حديث قبل را نيز از آن حضرت نقل كرده است.

اما آنچه كه عايشه در مورد آيه رجم گفته است، كه معناى آن در پاورقى شماره 35 گذشت. بايد گفت كه آيه ادعائى (كه بره آن را خورد!) ربطى به حكم سنگسار زن شوهر دار و يا مرد زن دار كه زنا كرده باشند ندارد. بلكه اختصاص به پير مرد و پير زن زناكار دارد، چه همسر داشته باشند و چه نداشته باشند. البته قبل از او عمر نيز همين ادعا را داشت و مى‏گفت: اگر حرف مردم نبود من آيه رجم را مى‏نوشتم. (بحث آن در فصل مربوط به خليفه ثانى گذشت). از اين گذشته، مگر خداوند وعده حفظ قرآن را نداد!؟ (سوره حجر آيه 9) آيا داجن از عموم آيه استثناء شده است؟! سؤال آخرى كه بايد از علماى عامه پرسيد اين است كه آيا داجن فقط همين آيه را خورد يا قبل از آن آيات ديگرى را هم خورد كه خبر آن دريافت نشد؟!

نتيجه‏اى كه از اين قسمت به دست ما مى‏آيد اين است كه عايشه براى آنكه بتواند آزاد باشد و هر كه را كه دوست داشت بر او وارد شود بى آنكه لازم بداند از او خود را بپوشاند، با مخالفت همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و مخالفت عقل و شرع، با جعل داستانى كه ناقل آن فقط خودش بوده و نيز جعل آيه‏اى از قرآن -به اين عذر كه داجن آن را خورد- هم خود را در معرض ديد نامحرم قرار مى‏داد و هم دختران برادر و خواهرش را وادار به گناه مى‏كرد. علماى اهل سنت كه به خوبى از اين ماجرا آگاهند، از آنجا كه عايشه تنها زنى بود كه به جنگ با امام زمانش برخاست و لذا مورد احترام دستگاه خلافت معاويه بود. با جعل رواياتى و چشم پوشى از اين ماجراها و نيز حسادتهاى شديد او و بدبينى‏هاى او به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تا جائى كه صريحا اقرار مى‏كند كه خدا و رسولش به او ظلم مى‏كنند او را آنچنان بالا بردند كه عالى‏ترين مقام آخرت يعنى همنشينى با رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را برايش ثابت كردند!
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
اسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت ششم - برترى صفيه

ما در اين قسمت از نوشتارمان در صدد بيان برترى بعض از همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر بعض ديگر نيستيم؛ بلكه مى‏خواهيم با استفاده از صحاح اهل سنت كه بيهوده عايشه را بهترين و يا لااقل يكى از بهترين زنان عالم وجود دانسته‏اند ثابت كنيم كه چنين نيست بلكه صفيه كه اهل سنت مقام خاصى برايش قائل نيستند از عايشه و حفصه برتر است. دقت كنيد:

1 - «عن صفية قالت: دخل علىّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وقد بلغنى عن حفصة وعايشة كلام فذكرت ذلك له. فقال: ألا قلت فكيف تكونان خيرا منى وزوجى محمد وأبى هارون وعمى موسى؟ وكان الذى بلغها أنهم قالوا: نحن أكرم على رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم منها وقالوا: نحن أزواج النبى وبنات عمه». وفي رواية أخرى:

2 - «بلغ صفية أن حفصة قالت: بنت يهودى. فبكت فدخل عليها النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وهى تبكى. فقال: ما يبكيك؟ فقالت:... فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أنك لابنة نبى وأن عمك نبى... ففيم تفخر عليك؟ ثمّ قال: إتقى اللّه يا حفصة»( الف - سنن ترمذي، ج 5، ص 665 و 666، كتاب المناقب، باب 64، ح 3892 و 3894.---- ب - مستدرك حاكم، ج 4، ص 31، كتاب معرفة الصحابة، ذكر أم المؤمنين صفية، ح 6790.).
خلاصه ترجمه روايت اول چنين است: صفيه مى‏گويد: كه عايشه و حفصه پشت سرم گفتند كه ما از او (يعنى صفيه) برتريم. او شكايت نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برد. حضرت به او فرمود: چرا نگفتى كه شما چگونه از من برتريد در حالى كه شوهرم محمد و پدرم هارون و عمويم موسى است. اين روايت با صراحت برترى عايشه بر صفيه را رد مى‏كند و از توضيحى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى صفية داد به خوبى برترى او را بر آن دو ثابت مى‏كند.

در روايت دوم آنكه پشت سر صفيه غيبت كرد و با تعبير «دختر يهودى» او را آزرد حفصه بود كه چون خبر آن به صفيه رسيد گريست و چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را گريان ديد علت گريه را پرسيد. او جريان را شرح داد و مضمون همان روايت اول را به او گفت: و سپس خطاب به حفصه گفت: اى حفصه! تقوى پيشه كن. يعنى اين عمل تو (غيبت پشت سر صفيه و آزردن او) بى‏تقوائى است و اين بسيار روشن است ولى علماى اهل سنت كه همه اصحاب را عادل مى‏دانند بايد بدان توجه كنند و بدانند كه بى تقوايى با عدالت سازگارى ندارد!

اگر دو جريان مزبور يك واقعه باشد و به دو صورت نقل شده بايد گفت آنچه كه عايشه و حفصه پشت سر صفيه گفتند يكى اين بود كه او دختر يهودى است ولى ما دختر عموهاى پيامبريم و اگر دو واقعه باشد كه يكبار عايشه و حفصه پشت سر صفيه غيبت كردند و يكبار حفصه، بايد گفت كه بى‏تقوائى حفصه فقط يكبار نبود و معلوم نيست كه به همين مقدار ختم شده باشد. چنانچه در غير صحاح مطالب ديگرى نقل شد كه آنان بعد از رحلت نبى مكرم اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه كردند! كه اين خود بحث جداگانه‏اى مى‏طلبد و ما در همين نوشتار همكارى او را با عايشه در ايذاء رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خواهيم آورد (إن شاء اللّه).
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
سخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت هفتم - عايشه و غيبت صفيه

قبل از ورود در بحث، لازم است چند روايت درباره غيبت و اثرات آن بياوريم:

1 - «عن أبي هريرة انّه قيل يا رسول اللّه! ما الغيبة؟ قال: «ذكرك أخاك بما يكره» قيل: افرأيت إن كان في أخى ما أقول؟ قال: «إن كان فيه ما تقول فقد إغتبته وإن لم يكن فيه ما تقول فقد بهتّه».

ابوهريره مى‏گويد: كه كسى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از غيبت پرسيد فرمود: درباره برادرت چيزى بگوئى كه او خوشش نيايد. گفته شد كه اگر در او آنچه كه مى‏گويم باشد (يعنى دروغ نگفته باشم) فرمود: غيبت همين است و اگر دروغ باشد تهمت است. (كه از غيبت -كه به نص قرآن به منزله خوردن گوشت مرده برادر است- شديدتر است).

2 - «عن أنس بن مالك قال: قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : «لما عرج بى مررت بقوم لهم أظفار من نحاس يخمشون وجوههم وصدورهم، فقلت: من هؤلاء يا جبريل؟ قال: هؤلاء الذين يأكلون لحوم الناس ويقعون في أعراضهم».

انس بن مالك مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: در معراج به گروهى گذشتم كه ناخنهائى از مس داشته و با آن به صورت و سينه هايشان چنگ مى‏زدند. گفتم اى جبرئيل اينها چه كسانى هستند؟ گفت: اينان كسانى هستند كه گوشت مردم را مى‏خوردند (يعنى غيبت مى‏كردند) و با آبروى آنان بازى مى‏كردند.

3 - «عن أبي هريرة قال: قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : «كل المسلم على المسلم حرام، ماله وعرضه ودمه. حسب امرى‏ء من الشر أن يحقر أخاه المسلم».

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: مال و جان و آبروى مسلم محترم است. از بدى يك انسان همين بس كه برادر مسلمانش را كوچك بشمارد.

4 - «... من رمى مسلما بشى‏ء يريد شينه به حبسه اللّه على جسر جهنم حتى يخرج مما قال»( سنن أبي داود، ج 4، ص 269 به بعد، كتاب الادب، باب في الغيبة و باب بعد، احاديث به شماره‏هاى: 4874 و 4878 و 4882 و 4883.).
رسول گرامى اسلام فرمود: اگر كسى مسلمانى را به چيزى نسبت دهد و هدفش اين باشد كه او را نزد ديگران بد جلوه دهد، خداوند او را بر جسر جهنم (كه همان پل صراط باشد) حبس مى‏كند تا از عهده آنچه كه گفت، برآيد.

اينها و نظاير آن از رواياتى كه در مذمت غيبت وارد شده كافى است كه عظمت آن و اثرات هولناك آن را در قيامت بدانيم و از آن بپرهيزيم. حال مى‏خواهيم بدانيم آنچه را كه انس و ديگران دانستند، عايشه هم دانست و از آن پرهيز كرد؟

«عن عايشه قالت: لما قدم رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم المدينة وهو عروس بصفية بنت حيى جئن نساء الانصار فأخبرن عنها. قالت: فتنكرت وتنقبت فذهبت فنظر رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى عينى فعرفنى. قالت: فالتفت فأسرعت المشى فأدركنى فاحتضضنى فقال: كيف رأيت؟ قالت: ارسل. يهودية وسط يهوديات»( سنن ابن ماجة، ج 1، ص 636، كتاب النكاح، باب 50، ح 1980).
عايشه مى‏گويد: وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همراه صفيه (از خيبر) برگشت زنان انصار به من خبر دادند. من خود را پوشاندم (كه كسى مرا نشناسد) و رفتم. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از چشمهايم مرا شناخت خواستم بگريزم مرا گرفت و گفت: چگونه است؟ گفتم: مرا رها كن. او (صفيه) يك يهودى بين يهوديان است.

آيا پيامبرى كه با صفيه در مسير برگشت از خيبر ازدواج كرده و وليمه آن را داده بود(ر ك: صحيح بخارى، باب غزوه خيبر، (ج 5، ص 171 و 172).)، با زنى يهودى ازدواج نمود؟ آيا تعبير اصحاب كه صفيه يكى از امهات مؤمنين مى‏باشد و در حجاب قرار دادن او دليل بر اسلام او نيست؟ پس چرا عايشه او را يهودى دانست؟ آيا اين عمل عايشه از مصاديق غيبت است يا از مصاديق تهمت؟

«عن عايشه: قلت للنبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : حسبك من صفية كذا وكذا... تعنى قصيرة. فقال: لقد قلت كلمة لو مزجت بماء البحر لمزجته قالت: وحكيت له انسانا فقال: ما أحب أنى حكيت انسانا وأن لى كذا وكذا»( سنن أبي داود، ج 4، ص 269، كتاب الادب، باب في الغيبة، ح 4875).
عايشه مى‏گويد: به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفتم: صفيه كوتاه قد است. فرمود: حرفي زدى كه اگر با آب دريا آميخته گردد آن را تباه مى‏كند. (و نيز) از كسى حكايتى كردم. فرمود: اگر هر چه به من بدهند دوست ندارم از كسى حكايتى كنم.

اينها آن چيزى است كه عايشه خود اقرار كرده است. وقتى او بگويد كه صفيه كوتاه قد است اين همه آلودگى در اين كلام باشد كه دريا را تباه كند، آنگاه كه او را (از راه حسد) يهودى بداند (در حالى كه مسلمان شده بود) گناه آن چيست، خدا مى‏داند.

آرى اين است تقواى كسى كه او را در بهشت همنشين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏دانند!
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
خ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت هشتم - عايشه و ايذاء پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

يكى از مواردى كه صاحبان صحاح (غير از ابن ماجة) متعرض آن شده‏اند اين است كه عايشه عمدا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را آزرد و همه مى‏دانيم كه آزردن آن حضرت چه گناه بزرگى است و خداوند درباره كسانى كه پيامبرش را مى‏آزارند چه فرموده است.( ر ك: سوره توبه، آيه 61)

اين برگ از زندگانى عايشه بسيار تأمل برانگيز است و سزاوار است كه علماى اهل سنت بيشتر در آن بينديشند و نگويند كه عايشه در بهشت و در كنار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سر خواهد برد.

در نقل اين داستان اختلافات و مطالب غير صحيحى نيز وجود دارد كه ما پس از نقل آن از صحاح سته به آنچه كه لازم ديده‏ايم تذكر خواهيم داد.

اينان در حديثى طولانى نوشته‏اند كه ابن عباس مترصد بود تا شرايطى حاصل شود كه از عمر درباره آن دو زن از همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه قرآن اينگونه به آنها خطاب مى‏فرمايد: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما...»؛( ) سوره تحريم، آيه 4، يعنى اگر شما دو نفر توبه كرديد (كه البته خدا آمرزنده است) و بدانيد كه قلوب شما (به باطل) متمايل شده است و... ) بپرسد. مى‏گويد: در سفر حجى كه با او بودم توانستم آن را مطرح كنم «فقلت يا أمير المؤمنين من المرأتان من ازواج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم اللتان قال لهما... فقال: واعجبا لك يابن عباس! عايشة و حفصة...» آنگاه عمر در ادامه براى ابن عباس جريان قهر كردن پيامبر از همسرانش را شرح مى‏دهد و مى‏گويد: كه حضرتش به مشربه (ام ابراهيم) رفت و قسم خورد كه يكماه از همسرانش جدا شود و چون بعد از 29 روز نزد عايشه رفت به او گفت: تو قسم خوردى كه يك ماه قهر كنى اكنون 29 روز شده و من شمردم (يعنى زود آمدى!) فرمود: ماه 29 روز است. آنگاه عمر خود مى‏گويد كه آن ماه 29 روز بود.

از بعض از روايات باب فهميده مى‏شود كه عمر در اين مدت نمى‏دانست كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كجا بود و از علت آن نيز با خبر نبود.

اينكه چرا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يكماه از زنهايش قهر كرد مطلبى است كه نياز به دقت و مطالعه بيشترى دارد؛ چه آنكه معنى ندارد كه عايشه و حفصه عليه آن حضرت تبانى كنند و حضرتش از همه زنهايش قهر كند ولذا مى‏بينيم كه در بعض از روايات آمده است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با بعض از همسرانش قهر كرد و چون آن بعض «عايشه و حفصه» بودند كه آن بزرگوار را اذيت كردند، اينان سعى كردند با صراحت اسم آن دو را نياورند.

حال بايد ديد كه چرا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آن دو نفر قهر كرد، آيا مطلب همان است كه صاحبان صحاح نوشته‏اند؟ يا آنكه آنان خود نيز در اين امر اختلاف دارند. در جائى مى‏گويند كه علت آن مسأله شربت عسل بوده است و در اين موضوع نيز روايات باب، متفاوت است و اگر مطابق قول اهل سنت كه همه آنها را صحيح مى‏دانند ما نيز صحيح بدانيم بايد گفت كه اين امر چند بار تكرار شده است. دقت كنيد:

«عن عايشة قالت: كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يشرب عسلا عند زينب ابنة جحش ويمكث عندها فواطيت انا و حفصة عن أيتنا دخل عليها فلتقل له أكلت مغافير انى أجد منك ريح مغافير قال: لا ولكنى كنت أشرب عسلا عند زينب...» از عبارتى كه عايشه نقل مى‏كند چنين برمى‏آيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هميشه نزد زينب شربت عسل مى‏خورد و عايشه و حفصه تبانى كردند كه به آن حضرت بگويند دهنت بوى بد مى‏دهد.

در روايتى ديگر عايشه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شيرينيجات و مخصوصا عسل را دوست داشت: «كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يحب العسل والحلواء...» هرگاه كه از نماز عصر برمى‏گشت بر زنهايش وارد مى‏شد (به هر كدام سرى مى‏زد) يك روز وارد بر حفصه شد و بيشتر از معمول توقف كرد من حسادتم گل كرد علت آن را جويا شدم فهميدم زنى از قوم او ظرف عسلى به او هديه داد و او شربت عسلى درست كرد و به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داد. من با خود گفتم: به خدا قسم حيله‏اى مى‏انديشم؛ به سوده و صفيه گفتم: وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نزد شما آمد هر يك بگوئيد دهنت بو مى‏دهد آيا مغافير خوردى؟ او مى‏گويد: نه. بگوئيد پس اين بوى بد چيست كه مى‏شنويم؟ او خواهد گفت كه نزد حفصه شربت عسل خوردم بگوئيد لابد زنبورش از گياه عرفط مكيده است؛ من هم همين را مى‏گويم آن سه چنين كردند و سوده مى‏گويد كه من از ترس تو آن را گفتم! و چون مجددا نزد حفصه رفت گفت: آيا از آن شربت بدهم؟ فرمود: نه. سودة به عايشه مى‏گويد: «واللّه لقد حرمناه قلت لها أسكتى» يعنى: به خدا قسم ما باعث شديم كه او را از خوردن شربت عسل محروم كرديم عايشه مى‏گويد كه به او گفتم: ساكت!( عبارت متن چنين است:

«عن عايشه قالت: كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يحب العسل و الحلواء وكان اذا انصرف من العصر دخل على نسائه فيدنو من احداهن فدخل على حفصه بنت عمر فاحتبس اكثر ما يحتبس فغرت فسألت عن ذلك فقيل لى اهدت لها امرأة من قومها عكة من عسل فسقت النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم منه شربة. فقلت: أما واللّه لنحتالن له فقلت لسودة بنت زمعة انّه سيدنو منك فاذا دنا منك فقولى أكلت مغافير فانه سيقول لك لا فقولى له ما هذه الريح التى أجد منك فانه سيقول لك سقتنى حفصة شربة عسل فقولى له جرست نحله العرفط وسأقول ذلك وقولى أنت يا صفية ذاك قالت تقول سودة فواللّه ما هو إلاّ أن قام على الباب فأردت أن أباديه بما أمرتنى به فرقا منك فلما دنا منها قالت له سودة: يا رسول اللّه! أكلت مغافير؟ قال: لا. قالت فما هذه الريح التى أجد منك..» در دنباله آن مى‏گويد: سپس نزد من آمد و آنگاه نزد صفية رفت... تا آخر.

مغافير، صمغ گياه عرفط است كه بوى بدى دارد و چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله - طبق آنچه كه در صحاح و در ضمن همين روايات آمده است - از اينكه به او بگويند دهنت بوى بد مى‏دهد ناراحت بود. عايشه دست به چنين نيرنگى زد و چند نفر ديگر را نيز بدان آلوده ساخت.

الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 56 و 57، كتاب الطلاق، باب لم تحرم ما احل اللّه لك، و ج 8، ص 175، كتاب الايمان والنذور، باب إذا حرم طعامه و...، وج 9 ص 33، كتاب الاكراه، باب ما يكره من احتيال المرأة مع الزوج و... .----- ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1100 به بعد كتاب الطلاق، باب 3، ح 20 و 21.----- ج - سنن أبي داود، ج 3، ص 335، كتاب الاشربة، باب في شراب العسل، ح 3714 و 3715.----- د - سنن نسائى، ج 6، ص 152، كتاب الطلاق، باب 17، ح 3418، و ج 7، ص 15، كتاب الايمان والنذور، باب 19، ح 3800، وص 74، كتاب عشرة النساء، باب 4، ح 3964.)


گوئيا اين عمل كه نزد سوده گران آمد نزد عايشه چيز مهمى نبود!

از اين دو روايت بر مى‏آيد كه جريان شربت عسل حداقل دو بار واقع شد. بنابراين قول عمر كه قهر كردن حضرت از همسران را به اين موضوع نسبت مى‏دهد و بعض از مفسرين نيز آن را نقل مى‏كنند صحيح نيست، چه آنكه در يكى از دو واقعه حفصه نقشى نداشت بلكه عايشه و سودة و صفية بازيگران صحنه ايذاء رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودند.

سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح است اينكه آيا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به قول عايشه و حفصه يا غير آنها مى‏پندارد كه شربت عسل دهن را بد بو كرده و آن را بر خود حرام مى‏كند؟ آيا شامه آن حضرت غير طبيعى بود؟!

هر انسان عاقلى كه خود را در همان شرايط قرار دهد مى‏فهمد كه اين برخورد زنها غير طبيعى بوده و با هم تبانى كرده‏اند، چگونه ممكن است كه آن حضرت با آن عقل و كياست آن را نفهمد؟!

از اينها گذشته آيات سوره تحريم مى‏رساند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به بعض از همسرانش رازى گفت و نخواست كه ديگرى آن را بداند ولى او آن را برملا كرد. آيا اينكه فرموده باشد من ديگر شربت عسل نمى‏خورم سرى بود از اسرار كه نبايد كسى بداند؟ و آيا سزاوار است كه به خاطر اين مسأله از آن دو (يا همه همسران) يك ماه قهر كند؟

نكته ديگر آنكه در اين روايتها نيامده كه آن حضرت قسم خورده باشد تا خداوند بفرمايد: «قَدْ فَرَضَ اللّهُ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ...»( سوره تحريم، آيه 2. يعنى خداوند راه گشودن قسم را آموخت). اينان كه قهر كردن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مربوط به شربت عسل مى‏دانند به اين روايت از صحيح مسلم(كتاب الطلاق، ح 30) توجه ندارند كه اين واقعه قبل از آن بود كه دستور حجاب نازل شود در حالى كه مى‏گويند آن حضرت شربت عسل را نزد زينب خورد و عايشه و حفصه تبانى كردند و لذا ضمير تثنيه در آيه را به عايشه و حفصه برمى گردانند يعنى مراد از آيه آن دو نفر مى‏باشند كه در جريان شربت عسل، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را آزردند و از طرفى مى‏گويند كه آيه حجاب در جريان ازدواج آن حضرت با زينب نازل شد. بنابراين بايد گفت كه يا آنچه كه از عمر گفته‏اند صحيح نيست يا روايت مسلم كه آن را قبل از نزول حجاب مى‏داند غلط است و يا اصولا آيات تحريم مربوط به شربت عسل نيست. در حاليكه همه اينها در صحاح موجود است!

ديگر از مطالبى كه مى‏گويند اين است كه وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بعد از 29 روز برگشت، آيه تخيير نازل شد(سوره احزاب، آيات 28 و 29، در اين دو آيه خداوند به همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد اگر شما دنيا را مى‏خواهيد بياييد تا با خوشى طلاقتان دهم و اگر آخرت را مى‏خواهيد خداوند براى خوبهايتان پاداشى بزرگ فراهم كرده است.) و ابتدا آن را بر عايشه خواند و از او خواست كه در اين امر تعجيل نكند و با پدر و مادرش مشورت كند. معلوم مى‏شود كه مادرش در آن تاريخ زنده بود. اينان در تاريخ وفات مادر عايشه گفته‏اند كه يا در سال چهارم و يا پنجم و يا ششم از دنيا رفته است. بنابراين بايد نزول آيات تخيير قبل از اين سالها بوده باشد. در حالى كه يكى از راويان قصه قهر كردن پيامبر، ابن عباس است كه مى‏گويد: من داخل مسجد شدم و ديدم كه مسجد پر از جمعيت است( الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 41، كتاب النكاح، باب هجرة النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم نساءه... .----- ب - سنن نسائى، ج 6، ص 166، كتاب الطلاق، باب الايلاء (باب 32)، ح 3452.). او نيز چنانچه مى‏دانيم همراه پدرش اندكى قبل از فتح مكه يعنى سال هشتم هجرى به مدينه آمد.

بنابراين يا رواياتى كه مى‏گويد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عايشه گفت با پدر و مادرت مشورت كن صحيح نيست و يا روايت ابن عباس. يكى از مطالبى كه در ضمن اين روايات بايد بدان توجه كرد اين است كه مى‏گويند عايشه و حفصه عليه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تبانى كردند و آن حضرت از همسرانش به مدت يك ماه قهر كرد! اين داستان ما را به ياد ضرب المثل معروف مى‏اندازد كه: «گنه كرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى»!


كدام عاقل مى‏تواند آن را بپذيرد؟ به اين روايت دقت كنيد:

«جابر بن عبد اللّه مى‏گويد: ابوبكر اجازه خواست كه بر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شود. مردم را ديد كه در خانه آن حضرت نشسته و به كسى اجازه ورود داده نمى‏شود. به ابوبكر و بعد از او به عمر اجازه داده شد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ديدند كه نشسته و همسرانش اطراف آن حضرت آرام و بى صدا نشسته‏اند.

عمر گفت: سخنى مى‏گويم كه پيامبر را بخندانم، گفت: يا رسول اللّه! دختر خارجة (همسر عمر) از من نفقه خواست، برخاستم و گردنش را كوبيدم! پيامبر خنديد و فرمود: «هن حولى كماترى يسألننى النفقة» (مى‏بينى كه اينان اطرافم جمع شدند و از من نفقه مى‏خواهند).

ابوبكر برخاست و گردن عايشه را كوبيد و عمر گردن حفصه را و به آندو گفتند: چيزى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواهيد كه ندارد! گفتند: به خدا قسم ما از او چيزى كه ندارد طلب نمى‏كنيم. سپس از آنها يكماه دورى گزيد آنگاه آيه تخيير (پاورقى 54) نازل شد...».( صحيح مسلم، ج 2، ص 1104، كتاب الطلاق، باب 4، ح 29.)

اميدواريم علماى اهل سنت بتوانند به ما جواب بدهند كه آيا علت قهر كردن پيامبر از همسرانش به خاطر شربت عسل بود يا به علت نفقه خواستن؟ ديگر آنكه وقتى آنان گفتند كه ما چيزى را كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ندارد از او نمى‏خواهيم، قهر كردن وجهى نداشت! در هر حال اين روايت هم نتوانست مشكل را حل كند و فقط اين نكته را به ما آموخت كه همه همسران در اين ناراحتى پيامبر نقش داشتند و نه عايشه و حفصه.
«عن أم سلمة أن النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم حلف لا يدخل على بعض اهله شهرا...»( صحيح بخارى، ج 7، ص 41، كتاب النكاح، باب هجرة النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم نساءه... .).

ام سلمة مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قسم خورد كه با بعض از همسرانش يك ماه قهر كند. اين روايت با رواياتى كه قهر كردن را به همه همسران نسبت مى‏دهد همخوانى ندارد و با توجه به آيات سوره تحريم كه دو نفر از آنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را آزردند و عمر در حديثى طولانى آن دو را معرفى كرده و مى‏گويد كه آن دو عايشه و حفصه بودند، معلوم مى‏شود كه روايت فوق صحيح است.

اما علت قهر كردن بيان نشده است و روايات مربوط به شربت عسل متعرض قسم خوردن آن حضرت نمى‏باشد؛ بنابراين بايد قضيه چيز ديگرى باشد. حال بى مناسبت نمى‏دانيم كه اشاره‏اى داشته باشيم به رواياتى كه عمر در ضمن نقل جريانى طولانى، عايشه و حفصه را مصداق آيات سوره تحريم مى‏داند، و نيز بد نيست بدانيد كه عمر در ضمن اين داستان در جائى مى‏گويد كه ناراحتى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بدين جهت بود كه همسرانش از او تقاضاهائى داشتند كه سزاوار آن نبودند و لذا خود نزد حفصه رفت و به او پرخاش كرده و گفت: «لا تستكثرى على رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ولا تراجعيه في شى‏ء ولا تهجريه واسألنى ما بدالك و...» يعنى اينقدر از آن حضرت خواسته‏هاى بى مورد نداشته باش و با او قهر نكن و اگر چيزى خواستى از من بخواه. در جائى ديگر وقتى عمر به همسرش اعتراضى مى‏كند در پاسخ مى‏گويد: «قالت تقول هذا لى وابنتك تؤذى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فأتيت حفصة... فأتيت أم سلمة فقلت لها فقالت أعجب منك يا عمر قد دخلت في أمورنا فلم يبق إلاّ أن تدخل بين رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم و ازواجه...».

همسر عمر خطاب به عمر مى‏گويد: تو به من اعتراض مى‏كنى در حاليكه دخترت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزارد... عمر مى‏گويد: نزد ام سلمه رفتم او به من گفت: اى عمر از تو در عجبم. تو در كارهايمان دخالت مى‏كنى تا آنجا كه بين رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و همسرانش هم وارد مى‏شوى!

و در جاى ديگر عمر به حفصه مى‏گويد: «أ قد بلغ من شأنك أن تؤذى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ؟ واللّه لقد علمت أن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم لا يحبك ولولا أنا لطلقك رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ؛ فبكت أشد البكاء...» يعنى آيا كار تو به جائى رسيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزارى؟ به خدا قسم خوب مى‏دانى كه آن حضرت تو را دوست ندارد و اگر من نبودم تو را طلاق مى‏داد. حفصه به شدت گريست...

عايشه نيز وقتى عمر به او گفت: «يا بنت أبي بكر أقد بلغ من شأنك أن تؤذى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ؟» يعنى اى دختر ابوبكر آيا كار تو به جائى رسيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزارى؟ در جوابش گفت: «ما لى ولك يابن الخطاب؟ عليك بعيبتك» يعنى اى پسر خطاب تو را با من چكار برو دخترت را نصيحت كن... سپس عمر جريان 29 روز در مشربه ماندن رسول خدا را تعريف كرده و نزول آيات 4 و 5 از سوره تحريم را كه در بعض از روايات به عنوان «آيه تخيير!» بيان شده است، نقل مى‏كند(اين داستان طولانى را كه در بعض از روايات صحاح خلاصه آن را مى‏بينيم، در كتابهاى زير بجوئيد:----- الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 7 - 174، باب في المظالم والغصب، باب في الغرفة والعلية...، و ج 7، ص 8 - 36، كتاب النكاح، باب موعظة الرجل ابنته لحال زوجها، و ص 196، كتاب اللباس، باب ما كان النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يتجوز من اللباس والبسط.------ ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1108، به بعد، كتاب الطلاق، باب 5، ح 30 و 31 و 33 و 34.----- ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 4 - 391، تفسير سوره تحريم، ح 3318.----- د - سنن نسائى، ج 4، ص 140، كتاب الصيام، باب 14، ح 2128.). از مجموع همه رواياتى كه عمر راوى آن مى‏باشد اين نتيجه به دست مى‏آيد كه نزول آيات تحريم مربوط به شربت عسل نمى‏باشد.

در اينجا بد نيست به روايتى از صحيح مسلم توجه كنيم كه آن را نمى‏توان جز به تعصبى خشك حمل كرد و آن اينكه او در اينجا بر خلاف همه روايات گذشته كه آن دو زنى را كه عليه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تبانى كردند عايشه و حفصه معرفى كرده‏اند مى‏نويسد: وقتى ابن عباس از عمر درباره آن دو زن پرسيد گفت: حفصه و أم سلمة! «... قلت: شأن المرأتين؟ قال: حفصة وأم سلمة»( ج 2 صحيح، ص 1110، كتاب الطلاق، ح 32.).

به نظر مى‏رسد كه اين روايت نياز به بررسى نداشته باشد و نيز بد نيست كه اهل سنت اندكى درباره احاديث صحاح انديشيده و لااقل در صحت بعض از آنها ترديد كنند، نه آنكه دربست همه آنها را صحيح بدانند، با آنكه اينگونه روايات در چنين كتابهاى مهمى فراوان ديده مى‏شود كه صحيح نبودن آنها بر كسى پوشيده نيست.

حال كه معلوم شد آيات تحريم مربوط به شربت عسل نيست و نيز روشن شد كه آن دو زنى كه عامل ايذاء رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودند «عايشه و حفصه» مى‏باشند نوبت آن رسيده است كه با استفاده از بقيه روايات صحاح، بدانيم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه چيزى را بر خود حرام كرد.

در پاورقى صحيح مسلم در ذيل روايت 20 از باب سوم كتاب الطلاق آمده است:

«... وفي كتب الفقه أنها نزلت في تحريم مارية... فقالت عايشه: في قصة عسل. وعن زيد بن اسلم أنها نزلت في تحريم مارية، جاريته، وحلفه أن لايطأها...» خلاصه ترجمه اينكه فقهاى اهل سنت سبب نزول آيه تحريم را در مورد اين مى‏دانند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قسم خورد كه ديگر با كنيزش «ماريه» (مادر ابراهيم، پسر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه در كودكى از دنيا رفت) نزديك نشود. اين روايت از زيد بن اسلم است گر چه عايشه آن را در مورد قصه عسل مى‏داند... .

علت آنكه فقهاى اهل سنت روايت زيد بن اسلم را گرفته و روايت عايشه را رها كردند ممكن است اين باشد كه اينان ديدند در جريان شربت عسل، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قسم به نخوردن آن نخورد؛ بر خلاف جريان ماريه. از آيه قرآن نيز - چنانچه گذشت - بر مى‏آيد كه آن حضرت قسم خورد. گذشته از اين، روايتهاى زير نيز بيانگر صحت قول فقها مى‏باشد:

1 - «... عن ابن عباس قال: أتاه رجل فقال: إنى جعلت امرأتى علىّ حراما قال: كذبت ليست عليك بحرام. ثمّ تلا هذه الأية: «يا اَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ»( سنن نسائى، ج 6، ص 151، كتاب الطلاق، باب 16، ح 3417.).
مردى نزد ابن عباس آمد و گفت: من زنم را بر خودم حرام كردم؛ گفت: دروغ گفتى، او بر تو حرام نيست. سپس اين آيه را خواند: «اى پيامبر! چرا آنچه را كه خدا برايت حلال كرده است بر خود حرام مى‏كنى (و مى‏خواهى كه بدينوسيله رضايت همسرانت را به دست بياورى) »... .

گر چه «سندى» در شرح آن مى‏نويسد كه ظاهر اين روايت مى‏رساند كه اين آيه در مورد تحريم همسر است ولى بايد گفت كه اين روايت تقريبا نص در آن است نه آنكه ظاهرا چنين باشد(فرق بين «نص» و «ظاهر» گر چه بر اهل فن پوشيده نيست ولى براى روشن شدن بعض اذهان مى‏گوئيم كه اگر كلامى «نص» در موضوعى باشد ديگر نمى‏توان آن را جور ديگرى توجيه كرد و اگر «ظاهر» در امرى باشد ممكن است ادعاى خلاف آن نمود. مثل آنكه از كسى بپرسند كجا بودى و او جواب دهد «به حج رفته بودم»؛ ظاهر جواب او مى‏رساند كه امسال به حج مشرف بود و اگر كسى بگويد كه من تو را در ايام حج در وطنت ديدم او مى‏تواند بگويد كه منظورم سالهاى قبل بوده است نه امسال. ولى اگر بگويد «امسال حج خانه خدا به جا آوردم» ديگر قابل توجيه نيست. البته اين به عنوان مثال است و ممكن است خوانندگان محترم مثالهاى ديگرى در نظرشان باشد.).

2 - «... عن أنس: أن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم كانت له أمة يطؤها فلم تزل به عايشة و حفصه حتى حرمها على نفسه فأنزل اللّه عزوجل «يا ايها النبى لم تحرم ما أحل اللّه لك...»( همان، ج 7، ص 74، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة (باب 4)، ح 3965.). انس مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كنيزى داشت كه با او جمع مى‏شد و عايشه و حفصه كارى كردند كه حضرتش او را بر خود حرام كرد و خداوند آيات سوره تحريم را نازل كرد.

3 - عن ابن عباس «... قال: اذا حرم الرجل عليه امرأته فهى يمين يكفرها وقال: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»( الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 56، كتاب الطلاق، باب لم تحرّم ما أحلّ اللّه لك.----- ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1100، كتاب الطلاق، باب 3، ح 19.).
ابن عباس مى‏گويد: اگر مردى زنش را بر خود حرام نمود با دادن كفاره قسم، بر او حلال مى‏شود سپس اين آيه را خواند: «تحقيقا در رفتار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى شما الگوى خوبى است». اين روايت نيز مى‏رساند كه تحريم همسر به پيروى از آنچه كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ديده شد باعث حرمت نمى‏شود و بايد كفاره دهد و شكى نيست كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هيچ همسرى را بر خود حرام نكرد مگر آنچه كه درباره «ماريه» وارد شده و آن نيز به خاطر عايشه و حفصه بوده است.

روايت فوق كه از صحيحين نقل شده و روايت قبل از آن از صحيح مسلم كه خلاصه‏تر از اين مى‏باشد و نيز روايت شماره 1 كه از سنن نسائى نقل كرديم هر سه از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل شده است إلاّ اينكه نسائى آن را روشن‏تر نقل كرده و بخارى و مسلم آن را به نحوى كه گذشت.

از مجموع روايات اين قسمت از بحث، چنين برمى‏آيد كه عايشه و حفصه چگونه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزردند و چه اندازه آن حضرت از آندو ناراحت بود و نيز روشن گرديد كه چگونه صاحبان صحاح، در تحريف بعض وقايع كوشيدند و تا چه اندازه در نقل حديث، امانت دارى كردند! باز هم بگويند كه عايشه در قيامت كنار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سر
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
پاسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت نهم - عايشه فرمانده جنگ جمل

يكى ديگر از برگهاى تأمل برانگيز كتاب زندگى عايشه، شركت او در جنگ جمل و فرماندهى آن عليه امام زمانش أمير المؤمنين عليه‏السلام مى‏باشد. آيا او نمى‏دانست كه جنگ با آن حضرت به منزله جنگ با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد؟ مگر نشنيده بود كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام فرمود: «أنا سلم لمن سالمتم وحرب لمن حاربتم»( الف - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 52، مقدمه، ح 145.------ ب - سنن ترمذي، ج 5، ص 656، كتاب المناقب، باب 61، ح 3870.----- ترمذى عبارت متن را اينگونه نقل كرده است: «أنا حرب لمن حاربتم وسلم لمن سالمتم» كه خلاصه معناى دو عبارت چنين است: من با كسى كه با شما در جنگ باشد در جنگم و با كسى كه با شما آشتى باشد آشتيم.)؟

مگر نمى‏دانست كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «يا على! من فارقنى فقد فارق اللّه ومن فارقك يا على فقد فارقنى»( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 133، ح 4624 يعنى: هر كه از من جدا شد گوئيا از خدا جدا شد و هر كه از تو يا على جدا گشت به تحقيق از من جدا گشت. نتيجه آنكه مفارقت و جدا شدن از آن بزرگوار، جدا شدن از خداست.)؟

يا آنكه: «من أطاعنى فقد أطاع اللّه ومن عصانى فقد عصى اللّه ومن أطاع عليا فقد أطاعنى ومن عصى عليا فقد عصانى»( همان، ص 131، ح 4617، يعنى هر كه از من اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است و هر كه نافرمانى من كند نافرمانى خدا كرده است و هر كه از على فرمانبردارى نمايد از من فرمانبردارى نموده است و هر كه نافرمانى على كند تحقيقا نافرمانى من كرده است. در اينجا نيز نافرمانى على عليه‏السلام همچون نافرمانى خداوند معرفى شده است.)؟

و نيز: «على مع القرآن و القرآن مع على؛ لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض»( همان، ص 134، ح 4628، اين روايت دنباله جريانى است كه ابو ثابت غلام ابوذر نقل كرده است. او مى‏گويد: من در روز جمل همراه على بودم و چون عايشه را آن طرف ديدم اندكى در دلم ترديد حاصل شد و هنگام ظهر خداوند آن شك و ترديد را بر طرف كرد و همراه آن حضرت جنگيدم و پس از اتمام جنگ به مدينه نزد ام سلمه رفتم و به او گفتم: به خدا قسم من نيامدم كه آب و غذائى بخواهم و لكن من غلام أبي ذر مى‏باشم. گفت: خوش آمدى. من داستان خودم را شرح دادم؛ گفت: آنگاه كه هر كس به طرفى مى‏رفت تو كدام سو رفتى؟ گفتم: به آنجا كه هنگام ظهر خداوند مرا راهنمائى كرد. گفت: احسنت. من از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود:«على با قرآن و قرآن با على است و ايندو از هم جدا نمى‏شوند تا كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند».)؟

آيا باور كردنى است كه عايشه هيچكدام از اينها را نمى‏دانست؟ مگر خود يكى از راويان نزول آيه تطهير نيست؟ آيا اين هم از يادش رفت؟ آيا او نمى‏دانست كه مأمور به نشستن در خانه بوده و حق خروج از آن را ندارد؟ «عن أم سلمة قالت: ذكر النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم خروج بعض أمهات المؤمنين فضحكت عايشه فقال: أنظرى يا حميراء أن لا تكونى أنت، ثمّ التفت إلى على فقال: إن وليت من امرها شيئا فارفق بها»( همان، ص 129، ح 4610، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وس� �م درباره خروج بعض از همسرانش صحبت فرمود. عايشه خنديد. حضرتش به او فرمود: مواظب باش كه تو نباشى. سپس رو به على عليه‏السلام كرد و به او فرمود: اگر بر او دست يافتى با او مدارا كن.).

آيا فراموش كرد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود بنگر كه تو آن زنى نباشى كه گفتم؟

مى‏گويند نزد عايشه علومى بود كه أصحاب، جهت يادگيرى به او رجوع مى‏كردند (و چنانچه گذشت حتى براى ياد گرفتن كيفيت غسل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله !). آيا نوبت به جنگ با على عليه‏السلام رسيد همه آنچه را كه از قرآن و سنت آموخته بود به فراموشى سپرد؟ ببينيد كه چگونه ام سلمه حق را شناخت و از آن پيروى كرد ولى عايشه به باطل گراييد و با حق به جنگ برخاست:

«عن عمرة بنت عبد الرحمن قالت: لما سار علىٌّ إلى البصرة دخل على ام سلمة زوج النبى يودعها فقالت: سر في حفظ اللّه وفي كنفه. فواللّه انك لعلى الحق و الحق معك ولولا انى اكره أن أعصى اللّه ورسوله -فانه امرنا أن نقرّ في بيوتنا- لسرت معك ولكن واللّه لارسلن معك من هو افضل عندى وأعز على من نفسى ابنى عمر»( همان، ح 4611.).

عمرة دختر عبد الرحمن مى‏گويد: وقتى على مى‏خواست به بصره برود، جهت خداحافظى نزد ام سلمه رفت. ام سلمه به آن حضرت گفت: برو به امان خدا و در پناه او. به خدا قسم تو با حق بوده و حق با تو است و اگر نبود كه من نمى‏خواهم نافرمانى خدا و رسولش را نمايم - چه آنكه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ما را امر به ماندن در خانه نمود - حتما با تو مى‏آمدم و لكن به خدا قسم كسى را با تو همراه مى‏كنم كه او نزد من از من برتر و عزيزتر از جانم مى‏باشد، پسرم، عمر.

آرى ام سلمة پسرش عمر را همراه على عليه‏السلام به جنگ با اصحاب جمل مى‏فرستد و عذر همراهى خود را نافرمانى خدا و رسول مى‏خواند. اما نافرمانى خدا، چه آنكه خداوند در آيه 33 از سوره احزاب به همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دستور مى‏دهد كه در خانه بمانيد: «وَقَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ...» و اما نافرمانى رسول خدا، چه آنكه آن حضرت در حجة الوداع به همسرانش فرمود: «هذه ثمّ ظهور الحصر»( سنن أبي داود، ج 2، ص 140، ابتداى كتاب المناسك، ح 1722.) يعنى همين و بس، ديگر حق خروج از منزل را نداريد. آيا عايشه همه اينها را از ياد برد يا آنكه در اين موارد خود را به فراموشى زد؟!

ابوبكرة مى‏گويد: «لقد نفعنى اللّه بكلمة سمعتها من رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ايام الجمل بعدما كدت أن الحق باصحاب الجمل فاقاتل معهم. قال: لما بلغ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أنّ اهل فارس قد ملكوا عليهم بنت كسرى قال: لن يفلح قوم ولو امرهم امرأة»( الف - صحيح بخارى، ج 6، ص 10، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى و قيصر، و ج 9، ص 70، كتاب الفتن باب بعد از باب الفتنة التى تموج... .----- ب - سنن ترمذي، ج 4، ص 457، كتاب الفتن، باب 75، ح 2262.----- ج - سنن نسائى، ج 8، ص 241، كتاب آداب القضاء، باب 8، ح 5398.)

يعنى در ايام جمل مى‏خواستم همراهان عايشه را يارى كنم ولى روايتى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به يادم آمد كه در آنجا از اين حديث سود بردم. وقتى به آن حضرت خبر دادند كه دختر كسرى در ايران زمام امور را به دست گرفت فرمود: گروهى كه فرمانده آنها زنى باشد هرگز رستگار نمى‏شوند.

آرى ابوبكرة وقتى ديد كه رياست لشگر با عايشه است از تصميمش برگشت ولى طلحه و زبير، كه همسران خود را در خانه نگه داشته و بى آنكه احترام رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در نظر بگيرند، همسر او را سوار شتر كرده و با همراهى و رياست او به جنگ وصى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفتند، با آنكه قبل از آن، هر دو آنها با حضرتش بيعت كرده بودند، چه شد كه بيعت را شكستند؟ آيا از آن حضرت ستمى ديده بودند؟ او كه هميشه همراه قرآن بود. آيا جز اين است كه طالب رياست بودند و آن حضرت با شناختى كه از آن دو داشت تسليم خواسته بيموردشان نشد؟

حكيم بن افلح نيز عايشه را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد و لذا با او قهر بود و شايد ابن عباس نيز به همين خاطر و يا به علت كينه‏اى كه عايشه از على عليه‏السلام در دل داشت حاضر به روبرو شدن با او نشد(الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 513، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب 18، ح 139.----- ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 40، كتاب الصلاة، باب في صلاة الليل، ح 1342.----- ج - سنن نسائى، ج 3، ص 196، كتاب قيام الليل وتطوع النهار، باب 2، ح 1597).

عايشه نه تنها على عليه‏السلام را دوست نداشت بلكه در مواردى حتى حاضر نبود اسم آن حضرت را ببرد، و شايد علت به جنگ آن حضرت رفتن نيز همين كينه شديد به آن حضرت بود.

به اين روايت توجه كنيد: عايشه بيرون رفتن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را هنگام مريضى جهت نماز چنين وصف مى‏كند: «... فخرج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم بين رجلين تخط رجلاه في الارض بين عباس و رجل آخر...». يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حاليكه پاهايش روى زمين كشيده مى‏شد و دو نفر او را مى‏بردند.
عباس و مردى ديگر خارج شد، و چون راوى، آن را براى ابن عباس نقل كرد گفت: آيا مى‏دانى آن مردى كه عايشه اسم او را نبرد كه بود؟ راوى گفت: نه، گفت: او على بن أبي طالب بود( الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 61، كتاب الوضوء، باب الغسل و الوضوء في المخضب والقدح و...، وج 3، ص 207، كتاب الهبة وفضلها، باب هبة الرجل لامرأته والمرأة لزوجها، وج 6، ص 14، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى وقيصر، باب مرض النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ووفاته و...، وج 7، ص 165، كتاب الطب، باب بعد از باب اللدود.----- ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 312، كتاب الصلاة، باب 21، ح 90 إلى 92.----- ج - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 517، كتاب الجنائز، باب 64، ح 1618.----- د - سنن نسائى، ج 2، ص 110، كتاب الامامة، باب 40، ح 830.).

اين دشمنى و كينه از هر كجا ناشى شده باشد خلاف قرآن و سنت است. آيا مؤمن مى‏تواند با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمن باشد؟ آيا عايشه حديث رايت را نشنيده بود(حديث رايت همان است كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «من فردا پرچم را به دست كسى مى‏دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد». مشروح آن را در كتابمان «اهلبيت عليهم‏السلام در صحاح» بخوانيد.)؟

مگر در قرآن نيامده كه خداوند كسانى را كه در راه او جهاد مى‏كنند دوست دارد؟ آيا بيشتر و بهتر از على عليه‏السلام كسى جهاد كرده است؟ خدمات او در جنگ بدر بر كسى پوشيده نيست. در احد كه همه فرار كردند او بود كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حمايت كرد. فاتح غزوه خيبر او بود و آنان كه قبل از او رفتند فرار كردند.

در غزوه احزاب (خندق)، او بود كه دهان عمرو بن عبدود را بست و بقيه از ترس، سرها را پايين انداخته بودند و جرأت مقابله با او را نداشتند. در غزوه حنين، او بود كه ايستاد و چند تن از دليران «هوازن» را كشت وبقيه، جز تنى چند از بنى هاشم، فرار كردند. او فاتح جنگ ذات السلاسل بود و آنان كه قبل از او رفتند فرار كردند.

بنابراين بايد گفت كه طبق آيه مزبور، از آنجا كه جهاد آن حضرت از همه روشن‏تر بود، دوستى خدا نسبت به او نيز از همه فزونتر خواهد بود. مگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غدير خم نفرمود: خدايا! دوستدار على را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش؟ آيا مى‏پنداريد كه دعاى آن حضرت به اجابت نرسيد؟ مگر عايشه در حجة الوداع و در غدير خم حضور نداشت؟ آيا به جنگ آن حضرت رفتن علامت دشمنى نيست؟ مگر صاحبان صحاح روايت نكرده‏اند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام فرمود: «لا يحبك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق»( الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 86، كتاب الايمان، باب 33، ح 131.----- ب - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، مقدمه، ح 114.----- ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 601، كتاب المناقب، باب 21، ح 3736.---- د - سنن نسائى، ج 8، ص 120 و 122، كتاب الايمان وشرايعه، بابهاى 19 و 20، ح 5028 و 5032. يعنى: جز مؤمن ترا دوست نمى‏دارد و بغض و كينه تو جز در دل منافق نيست.)؟

پس چه شد كه بغض آن حضرت آنچنان در دل عايشه ريشه دوانده بود كه جز با ريخته شدن خون آن بزرگوار آرامش نمى‏يافت؟ مگر نمى‏دانست كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام فرمود: «... وعدوك عدوى وعدوى عدو اللّه، والويل لمن أبغضك بعدى»( مستدرك حاكم، ج 3، ص 138، ح 4640.
يعنى:... ودشمن تو دشمن من است واى بر حال كسى كه بعد از من بغض و كينه تو را در دل داشته باشد)؟

آيا سفارش رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره اهل بيت - چه آنجا كه به دوستى آنها دستور داده و چه آنجا كه به تمسك به آنان و چه آنچه كه مسلم در صحيحش نقل كرده كه در غدير خم (كه عايشه در آنجا حاضر بود) پيامبر سه بار فرمود: «أذكر كم اللّه في أهل بيتى»( ج 4 صحيح، ص 1873، كتاب فضائل الصحابة، باب 4، ح 36. يعنى خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما مى‏آورم.) - بايد نتيجه‏اش اين باشد كه عايشه فرماندهى جنگى را عليه رئيس اهل بيت يعنى أمير المؤمنين عليه‏السلام به دست بگيرد و امثال طلحه و زبير نيز او را همراهى كرده و عده زيادى از مسلمانان كشته شوند؟

چرااهل سنت -مخصوصا علماى قوم- اندكى نمى‏انديشند؟

آيا اگر در قيامت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آنان بپرسد كه با اهل بيت من چه كرديد، مى‏توانند بگويند كه ما آنها را (و نيز دشمنانشان را) دوست داشتيم؟

و اگر بپرسد كه چرا از كسانى دفاع كرديد و مدح و ثناى آنان را گفتيد و دوستى آنها را برگزيديد كه با اهل بيتم دشمنى كرده و به جنگشان رفتند چه جوابى مى‏دهند؟

«عجب از گمشدگان نيست، عجب راه را ديدن و نشناختن است»
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
سخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت دهم - عايشه از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غضب است

در صحيحين آمده است كه گاهى عايشه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غضب بود! شايد براى كسانى كه عايشه را درست نشناختند اين مطلب تعجب آور باشد كه مگر مى‏شود كسى از رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه خدا و فرشتگان الهى بر او صلوات و درود مى‏فرستند، در غضب باشد!

شايد در ابتدا اين سؤال به ذهن خوانندگان خطور كند كه چرا از ساير همسران چنين مطلبى نقل نشده؟ آيا آن حضرت بين عايشه و ساير زنها فرق مى‏گذاشت كه آنان هيچگاه از حضرتش در غضب نبودند؛ ولى عايشه چنين بود؟ قطعا جواب آن منفى است.

ما زياد شما را در انتظار نمى‏گذاريم و روايت مربوطه را كه از عايشه نقل شده عينا در اينجا مى‏آوريم. قضاوت با شما:

«عن عايشه قالت: قال لى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم انى لاعلم اذا كنت عنى راضية واذا كنت على غضبى. قالت: فقلت: من أين تعرف ذلك فقال: أما اذا كنت عنى راضية فانك تقولين: «لا ورب محمد» واذا كنت غضبى قلت: «لا ورب ابراهيم» قالت: قلت: اجل واللّه يا رسول اللّه ما أهجر إلاّ اسمك»( الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 47، كتاب النكاح، باب غيرة النساء ووجدهنّ، وج 8، ص 26، كتاب الادب، باب ما يجوز من الهجران لمن عصى و... .----- ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1890، كتاب فضائل الصحابة، باب في فضل عايشة، ح 80.).

عايشه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من گفت: من مى‏دانم كه تو از من كى راضى هستى و كى در غضبى. گفتم: از كجا مى‏دانى؟ گفت: آنگاه كه از من خشنودى مى‏گويى: «به خداى محمد قسم»؛ و آنگاه كه از من در غضبى مى‏گويى: «به خداى ابراهيم قسم». گفتم: آرى، چنين است به خدا قسم اى رسول خدا من فقط از بردن نام تو دورى مى‏كنم (!).

از آقاى مسلم تعجب است كه اين حديث را در باب «فضائل» عايشه نقل كرده است! ما كه نفهميديم اين چه فضيلتى است!

عايشه گاهى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله راضى است و نشانه آن اين است كه مى‏گويد: «لا ورب محمد»؛ و گاهى در غضب است و نشانه آن اين است كه مى‏گويد: «لا ورب ابراهيم» و اسم آن حضرت را از خشم بر زبان جارى نمى‏كند؛ آنگاه براى توجيه كارش مى‏گويد: من فقط از بردن نامت دورى مى‏كنم!

آيا اين توجيه مى‏تواند عمل او را اصلاح كند كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غضب باشد؟

آيا آن حضرت به او ظلمى كرد؟

آيا حقى از او دريغ نمود؟

آيا كلام ناروائى به او گفت؟

آيا نوبت او را به ديگرى داد؛ كه اين خود از مصاديق ظلم است؟

آيا -العياذ بالله- حضرتش مرتكب گناهى يا عمل زشتى شد كه عايشه به غضب آمد؟

علماى اهل سنت و عقلاى قوم كه براى عايشه چنان مقام والائى را به تصوير كشيده‏اند چه مى‏گويند؟

آيا از خود نمى‏پرسند كه چرا بايد عايشه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غضب باشد؟

آيا اين نقصى فاحش بلكه گناهى بزرگ نيست؟

در روايتشان نقل نشده كه چه عاملى باعث غضب عايشه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏شد، ولى مى‏توانيم بگوئيم كه به احتمال قوى، او از آن حضرت توقعات بيجائى داشته كه يا قابل برآورده شدن نبود و يا حضرتش مأمور به غير آن بود. نمونه آن تمجيدهائى است كه حضرتش از أمير المؤمنين عليه‏السلام مى‏نمود و با توجه به كينه‏اى كه عايشه از آن بزرگوار در دل داشت، مى‏تواند عاملى براى اين خشم و غضب باشد.

قطعا خوانندگان محترم توجه دارند هر آنچه كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله صادر مى‏شد حق بوده است و آن بزرگوار در قرآن به عنوان بهترين الگوى مسلمانان معرفى شده است. وقتى أمير المؤمنين عليه‏السلام هميشه با قرآن بوده و ملاك و ميزان حق و باطل مى‏باشد، به طريق اَوْلى رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آنى از حق جدا نبود و اگر كسى از آن حضرت در غضب باشد از حق در غضب است و چنين كسى از باطل خشنود مى‏باشد؛ چه آنكه خداوند مى‏فرمايد كه بعد از حق جز ضلالت و گمراهى نيست. نمونه آن نيز به جنگ حق رفتن و با باطل همراهى كردن او است - يعنى برپائى جنگ جمل - .
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
سخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت يازدهم - أعوذ بالله منك

يكى ديگر از شاهكارهاى عايشه اين بود كه به بعض از زنهائى كه رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواست با او ازدواج كند، مى‏آموخت كه به حضرتش بگويد: «أعوذ بالله منك (يعنى از تو به خدا پناه مى‏برم) و مى‏گفت كه آن حضرت خيلى از اين جمله خوشش مى‏آيد؛ چون مى‏دانست كه اگر آن جمله را بگويد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را رها مى‏كند.

صاحبان صحاح، غير از بخارى در اين زمينه چيزى ننوشتند و بخارى نيز فقط مى‏نويسد كه عايشه گفت: «إن ابنة الجون لما أدخلت على رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ودنا منها قالت: أعوذ بالله منك. فقال لها لقد عذت بعظيم. الحقى بأهلك»( ج 7 صحيح، ص 53، كتاب الطلاق، باب من طلق وهل يواجه... .).
يعنى وقتى دختر جون (اسماء، دختر نعمان جونية) بر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داخل شد و حضرتش به او نزديك شد، گفت: اعوذ بالله منك. حضرت نيز به او گفت: تحقيقا به شخص بزرگى پناه بردى. برو و به اهلت ملحق شو.

يكى نيست كه بگويد عايشه در آن خلوت چه مى‏كرد و از كجا مى‏دانست كه اسماء چه گفت و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه جواب داد. اما وقتى به مستدرك حاكم نيشابورى رجوع مى‏كنيم مى‏بينيم كه داستان طور ديگرى است نه آنكه عايشه علم غيب داشته است.

او مى‏نويسد كه وقتى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با اسماء دختر نعمان جونيه ازدواج كرد، حفصه و عايشه او را خضاب كرده و موهاى او را شانه زدند. يكى از آن دو به او گفت: «إن النبى يعجبه من المرأة اذا دخلت عليه أن تقول: أعوذ بالله منك فلما دخلت عليه واغلق الباب وارخى الستر مدّ يده اليها فقالت: أعوذ بالله منك. فقال رسول اللّه بكمه على وجهه فاستتر به وقال: عذت بمعاذ. ثلاث مرات». او بعدها مى‏گفت: به من بگوييد: «شقيه» (يعنى بدبخت) و روايت شده كه او از غصه مرد(ج 4 مستدرك، ص 40، ح 6816.).

ترجمه: پيامبر خوشش مى‏آيد از زنى كه چون بر او داخل شد بگويد: «أعوذ بالله منك» و چون او را بر آن حضرت وارد كردند او همان جمله را گفت و پيامبر سه بار فرمود: به پناهگاهى پناه بردى... .

از مجموع اين دو روايت بر مى‏آيد كه اين عايشه بود كه دختر جونيه را آموزشى داد كه بعدها از غصه هلاك شد و اصولا با سابقه‏اى كه از او نقل كرديم او بود كه در همه جا فرماندهى عمليات ايذائى را بر عهده مى‏گرفت. (و حتى فرماندهى لشگرى را!).

آيا با اين شاهكارها مى‏توان به او و رواياتش اعتماد كرد؟

آيا كسى كه خون هزاران فريب خورده بر گردنش مى‏باشد جايش در اعلا عليين بهشت است؟

آيا كسى كه هر چه توانست رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را آزرده (و قطعا آنچه كه نقل نشده به مراتب بيشتر است) و باعث ناراحتى آن وجود مقدس مى‏گشت محبوب آن حضرت مى‏باشد؟

كسى كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به غضب مى‏آورد و خود نيز از حضرتش در غضب بود! و آيا و آيا...؟!
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
پاسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت دوازدهم - آرزوى مرگ عايشه

به اين روايت دقت كنيد تا مقدار علاقه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به عايشه بدانيد:

«عن عايشه قالت: رجع رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم من البقيع فوجدنى و أنا أجد صداعا في رأسى وأنا أقول: وارأساه. فقال: بل أنا يا عايشه وارأساه. ثمّ قال: ما ضرك لو متّ قبلى فقمت عليك فغسلتك وكفنتك وصليت عليك ودفنتك»( سنن ابن ماجه، ج 1، ص 470، كتاب الجنائز، باب 9، ح 1465.).

اين قصه مرا به ياد آنچه كه روزنامه فكاهى توفيق كه قبل از انقلاب منتشر مى‏شد، انداخت. نوشته بود: «از متن يك تلگراف؛ مادر زنم كمى مريض، ختم چهار شنبه!». عايشه فقط از سر درد شكايت داشت و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مسأله مردن و غسل دادن و كفن كردن و نماز بر او خواندن و دفن كردن او را مطرح مى‏كند!

حال به روايتى ديگر توجه فرماييد:

«... قالت عايشه: وارأساه! فقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ذاك لو كان وأنا حىّ فاستغفر لك وأدعو لك فقالت عايشه: واثكلياه! واللّه انى لاظنك تحب موتى ولو كان ذلك لظللت آخر يومك معرّسا ببعض ازواجك»( صحيح بخارى، ج 9، ص 100، كتاب الاحكام، باب الاستخلاف.).
عايشه گفت: واى سرم! رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: كاش اين امر (يعنى مردن عايشه) وقتى واقع شود كه من زنده باشم و براى تو طلب آمرزش نموده و ترا دعا كنم. عايشه گفت: اى داد؛ به خدا قسم تو دوست دارى كه من بميرم؛ در آن صورت تو نزد بعض ديگر از زنهايت مى‏روى (!).

از اين دو روايت كه هر دو با سند صحيح نقل شده است به خوبى بر مى‏آيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دوست داشت عايشه زودتر بميرد. آيا اگر آن حضرت به او علاقه داشت نمى‏توانست به جاى آرزوى مردن او، برايش دعا كند تا سر درد او خوب شود؟ اگر كسى همسرش را دوست داشته باشد آيا هنگام مريضى او به جاى دلدارى دادن، درباره مردن و غسل و كفن و دفن او سخن مى‏گويد؟ از اينها گذشته چه سعادتى از اين بالاتر كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يكى را غسل بدهد

عايشه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وس� �م از بقيع مراجعت كرد. مرا ديد كه سردردى دارم و مى‏گويم آى سرم! او نيز گفت: بلكه اى عايشه واى سرم (شايد صداى بلند عايشه باعث شد كه حضرتش بگويد: آى سرم يعنى چرا اينقدر داد مى‏زنى!) سپس فرمود: براى تو ضررى ندارد اگر قبل از من بميرى و من امور مربوطه را انجام دهم. تو را غسل بدهم و كفنت كنم و بر تو نماز بخوانم و دفنت نمايم.

و كفن و دفن او را به عهده بگيرد و بر او نماز بخواند و برايش دعا كند. آيا اين امر بايد باعث ناراحتى شود و فرياد واويلا بلند كند؟ چرا عايشه به جاى استقبال از آن و شادى از اين مژده بزرگ ناراحت شده؛ آن هم علت آن را چنين ذكر كند كه تو بعد از من با زنى ديگر خواهى بود! آيا بدتر از اين، حالتى يا صفتى مى‏توان براى كسى تصور كرد؟ حسادت تا چه حد! آيا به قيمت از دست دادن سعادتى كه برتر از آن يافت نمى‏شود؟ آيا اين آرزوى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به آينده عايشه برنمى گردد كه حضرتش مى‏دانست او بعدها سوار شتر شده و به جنگ وصى او و امام زمانش مى‏رود؟ رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به همسرانش فرموده بود: «كيف باحداكن تنبح عليها كلاب الحوأب؟».

يعنى شما چگونه خواهيد بود آنگاه كه سگهاى «حوأب» بر شما پارس كنند؟ وچون عايشه همراه طلحه و زبير به همان محل رسيدند، سگهاى آنجا پارس كردند. عايشه پرسيد كه اينجا كجا است؟ گفتند: «حوأب». گفت: راهى نيست إلاّ اينكه بايد برگردم. زبير گفت: (و به تعبير مسند يكى از كسانى كه با او بود!) بايد بمانى و مسلمانان تو را ببينند و امور به اصلاح گرايد (گوئيا قبلا جنگ و دو دستگى بود كه اينان مى‏خواستند صلح بدهند در حالى كه امور مملكت را اينان به آشوب كشانده و جنگ و دو دستگى راه انداختند!) عايشه همان روايت را خواند(الف - مسند احمد حنبل، ج 9، ص 310، ح 24308.----- ب - مستدرك حاكم، ج 3، ص 130، ح 4613.).

ناتمام بودن داستان فوق روشن است، چه آنكه وقتى عايشه فهميد كه نبايد بماند مى‏توانست برگردد. ابن أبي الحديد از چند نفر از دانشمندان اهل سنت با ذكر سند آن را اينگونه نقل مى‏كند كه عايشه گفت: «انى سمعت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يقول: كأنى بكلاب ماء يدعى الحوأب قد نبحت بعض نسائى. ثمّ قال لى: اياك يا حميراء أن تكونيها» زبير گفت: ما فرسنگها از حوأب گذشتيم و چون عايشه از او شاهد خواست طلحه و زبير با دادن پول به 50 نفر اعرابى (عربهاى باديه نشين) آنان را وادار به شهادت دروغ كردند آنگاه مى‏نويسد: «فكانت هذه اول شهادة زور في الاسلام»( شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 310، و مشابه آن در ج 6، ص 225.ترجمه دو قسمت عربى چنين است:1 - «من از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وس� �م شنيدم كه مى‏گفت: مى‏بينم كه سگهاى حوأب بر يكى از همسرانم پارس مى‏كنند. سپس به من گفت: اى حميراء نكند تو باشى!».2 - اين اول شهادت دروغ بود كه در اسلام واقع شد».).

آرى اگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواست عايشه قبل از او بميرد براى اين بود كه خون فريب خوردگان زيادى پاى شترش ريخته نشود و خود، او را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد.
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
اسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت سيزدهم - جان دادن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دامن عايشه و عدم تعيين وصى

يكى از ادعاهاى عايشه اين است كه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دامن من جان داد و چون به او گفتند على عليه‏السلام وصى آن حضرت است او گفت كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دامن من جان داد پس چه زمانى به او وصيت كرد؟!

از آنجا كه اين ادعا با عقل سليم منافات دارد ناچاريم پس از بررسى روايات باب، كه تماما از عايشه نقل شده و راوى ديگرى ندارد سرى به روايات غير عايشه نيز از غير صحاح بزنيم تا مقدار صداقت عايشه را روشن كنيم.


در تعدادى از روايات، عايشه مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله موقعى جان داد كه نوبت من بود و لذا صريحا مى‏گويد: «... فلما كان يومى قبضه اللّه بين سحرى ونحرى ودفن في بيتى» يا مى‏گويد: «إنّ من نعم اللّه علىّ أنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم توفي في بيتى وفي يومى وبين سحرى ونحرى» و مشابه آن(الف - صحيح بخارى، ج 2، ص 128، باب في الجنائز، باب ما جاء في قبر النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وأبي بكر و...، و ج 4، ص 13 إلى 16، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى وقيصر، باب مرض النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ووفاته و... .------ ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1893، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 84 و مشابه آن ح 85.----خلاصه آنچه كه عايشه ادعاى آن را داشت اين است كه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وس� �م در روزى كه نوبت من بود و در منزل من و روى سينه من جان داد.).

دسته ديگرى از روايات مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواست كه در خانه عايشه قبض روح شود و لذا از ساير زنها اجازه گرفته شد و آنها نيز اجازه دادند كه نزد عايشه باشد و در آنجا بود تا به ملكوت اعلا پيوست(صحيح بخارى، ج 6، ص 13 و 16، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى و قيصر باب مرض النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ووفاته و...، عايشه مى‏گويد: «لما ثقل رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم واشتد به وجعه استأذن ازواجه أن يمرض في بيتى فاذن له...» (ص 13). «... إنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم كان يسأل في مرضه الذى مات فيه يقول أين أنا غدا أين أنا غدا يريد يوم عايشه فاذن له ازواجه يكون حيث شاء فكان في بيت عايشه حتى مات عندها...» (ص 16).)

اين روايتها نيز از عايشه است. رواياتى نيز از عايشه نقل شد كه مى‏گويد: سر پيامبر هنگام جان دادن روى ران پايم بود(الف - صحيح بخارى، همان، ص 18 باب آخر ما تكلم النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : «فلما نزل به ورأسه على فخذى غشى عليه».----- ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1894، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 87.).

اين روايات با آنچه كه مى‏گويد: سر آن حضرت روى سينه عايشه بود، همخوانى ندارد. در همين زمينه روايات ديگرى از عايشه نقل شده كه وصى بودن أمير المؤمنين عليه‏السلام را انكار مى‏كند. چون نزد او گفتند كه على عليه‏السلام ، وصى (پيامبر) است گفت: كى به او وصيت كرد در حالى كه او در دامن من جان داد (و وصيتى نكرد)( الف - صحيح بخارى، ج 4، ص 3، ابتداى كتاب الوصايا، و ج 6، ص 18، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى و قيصر، باب مرض النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ووفاته و... .----- ب - صحيح مسلم، ج 3، ص 1257، كتاب الوصية، باب 5، ح 19.----- ج - سنن ابن ماجة، ج 1، ص 519، كتاب الجنائز، باب 64، ح 1626.----- د - سنن نسائى، ج 6، ص 243، كتاب الوصايا، باب 2، ح 3623.
«ذكروا عند عايشه أنّ عليا كان وصيّا فقالت متى أوصى اليه وقد كنت مسندته إلى صدرى أو قالت: حجرى. فدعا بالطّست فلقد انخنث في حجرى فما شعرت انّه قد مات فمتى أوصى اليه».).

در روايتى ديگر عايشه مى‏گويد: «ما ترك رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم درهما ولا دينارا ولا شاة ولا بعيرا ولا أوصى بشى‏ء»( الف - صحيح مسلم، ج 3، ص 1256، كتاب الوصية، باب 5، ح 18.----- ب - سنن ابن ماجة، ج 2، ص 900، ابتداى كتاب الوصايا، ح 2695.----- ج - سنن أبي داود، ج 3، ص 112، ابتداى كتاب الوصايا، ح 2863.----- د - سنن نسائى، ج 6، ص 242، كتاب الوصايا، باب 2، ح 22 - 3620.) يعنى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نه درهم و دينارى باقى گذاشت و نه گوسفند و شترى و نه به چيزى وصيت كرد.

در مقابل اين روايت، ابو داود - كه خود يكى از راويان آن است - مى‏نويسد كه على عليه‏السلام دو رأس قوچ را ذبح مى‏كرد و مى‏فرمود كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من وصيت كرد كه آن را ذبح كنم(ج 3 سنن، ص 94، كتاب الضحايا، باب الاضحية عن الميت، ح 2790.).

عايشه كه منكر وصيت كردن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد لابد در جواب اين حديث خواهد گفت كه آن حضرت اين وصيت را قبل از آن كرده بود! و حضرتش هنگام جان دادن تنها بوده و احدى نزد او نبود.

چنانچه خوانندگان محترم ملاحظه فرمودند كليه رواياتى كه در مورد جان دادن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و وصيت نكردن آن حضرت و امثال آن نقل شده، راوى آن فقط عايشه مى‏باشد.

در اينگونه روايات اشكالات متعددى وجود دارد كه هم عقل و هم نقل (از غير عايشه) از پذيرفتن آن ابا دارد، زيرا نمى‏توان پذيرفت كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله موقع جان دادن - كه قطعا اصحاب و اهل بيت و همسران آن بزرگوار در اطرافش حلقه زدند - سرش روى پاى يكى از زنانش باشد، و اگر بگوئيم كه كسى جز عايشه در هنگام وفات آن حضرت با او نبود بايد به همه اصحاب و نيز اهل بيت بدبين شد كه چگونه حاضر شديد دور او را نگيريد.

على عليه‏السلام كه هرگز در شديدترين مشكلات از حضرتش جدا نمى‏شد كجا بود؟

دختر دلبندش چه مى‏كرد؟

نور چشمانش كجا بودند؟

ساير همسرانش چقدر بى وفا بودند؟

مگر لحظات آخر عمر آن حضرت ميدان جنگ احد و حنين بود كه همه فرار كردند؟!

مگر هر چه عايشه نقل كرد درست است؟

روايت او را باور كنيم يا آنچه كه از انس نقل شده؟ «لما قبض رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم احدق به اصحابه فبكوا حوله واجتمعوا...»( سنن نسائى، ج 6، ص 243، كتاب الوصايا، باب 2، ح 3624.«توفي رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وليس عنده أحد غيرى...».).

چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وفات يافت اصحاب اطرافش جمع شدند وگريه كردند. لابد خواهيد گفت: تا قبل از فوت آن بزرگوار كسى نزدش نبود و چون وفات كرد همه اطرافش جمع شدند! حال به روايتى ديگر توجه كنيد تا معلوم شود كه چنين نبود همه آن حضرت را تنها گذاشته و فقط عايشه نزدش بوده باشد.

«عن أم سلمة قالت: والذى أحلف به إن كان علىٌّ لاقرب الناس عهدا برسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم . عدنا رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم غداة وهو يقول جاء علىٌّ جاء علىٌّ مرارا فقالت فاطمة كأنك بعثته في حاجة قالت: فجاء بعد. قالت ام سلمة فظننت أنّ له اليه حاجة فخرجنا من البيت فقعدنا عند الباب وكنت من أدناهم إلى الباب فاكب عليه رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وجعل يساره ويناجيه ثمّ قبض رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم من يومه ذلك فكان عليٌّ أقرب الناس عهدا»( مستدرك حاكم، ج 3، ص 60، ح 4392.).

ام سلمة قسم مى‏خورد كه آخرين كسى كه با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، على عليه‏السلام بود: ما نزد آن حضرت بوديم. او پيوسته مى‏گفت: على آمد على آمد. فاطمه گفت: گويا تو او را براى كارى فرستادى تا آنكه على آمد ما دانستيم كه حضرتش با او كار خصوصى دارد لذا از اطاق بيرون رفتيم و كنار در نشستيم و من يكى از نزديكترين افراد به در اطاق بودم و ديدم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با على عليه‏السلام نجوا كرده و آهسته با او سخن مى‏گويد و بعد از آن بود كه حضرتش وفات يافت بنابراين على عليه‏السلام آخرين نفرى بود كه با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. (الف - مستدرك حاكم، ج 3، ص 149، ح 4671.----- ب - مسند احمد حنبل، ج 10، ص 190، ح 26627.----- ج - خصائص نسائى، ذكر آخر الناس عهدا برسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم .----- د - الرياض النضرة، ج 3، ص 141، ذكر اختصاصه باقربية العهد يوم مات)

ما به عايشه حق مى‏دهيم كه رواياتى اينچنين نقل كند چه آنكه او دشمن سر سخت على عليه‏السلام بوده و هرگز حاضر نبود بگويد سر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دامن على عليه‏السلام بود و يا به او وصيتى كرد و يا بگويد على عليه‏السلام وصى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد.

او - چنانچه گذشت - حاضر نبود نام آن حضرت را بر زبان جارى كند. او -چنانچه مى‏دانيد- فرمانده لشگرى بود كه به جنگ آن حضرت برخاست و إلاّ كدام عاقل مى‏تواند داستانى را كه او نقل كرده بپذيرد؟

وانگهى مگر وصيت كردن يا وصى معين نمودن لازم است كه در آخرين لحظات عمر باشد؟

حضرتش در ابتداى دعوت وصى خويش را تعيين فرمود: طبرى در تاريخش مى‏نويسد كه وقتى آيه: «وأنذر عشيرتك الاقربين»( آيه 214 از سوره شعراء، يعنى خويشان نزديكت را انذار كن (و آنان را از مخالفت امر خدا و عذاب او بترسان)) نازل شد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام مأموريت داد كه اقوام نزديك آن حضرت را جمع كند و در آن جمع كه 40 نفر بودند فرمود: «... أيكم يوازرنى على هذا الامر على أن يكون أخى ووصيى وخليفتى فيكم». يعنى چه كسى در اين امر مرا كمك مى‏كند كه در آن صورت برادر و وصى من بوده و جانشين من در ميان شما خواهد بود؟

و چون در ميان آنها فقط على عليه‏السلام داوطلب اين كار شد فرمود: «إن هذا أخى ووصيى وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا فقام القوم يضحكون ويقولون لابى طالب قد امرك أن تسمع لابنك وتطيع». يعنى اين (على) برادر و وصى من و جانشينم در ميان شما مى‏باشد و شما از او حرف بشنويد و او را اطاعت كنيد.

آنان برخاستند در حاليكه مى‏خنديدند و به ابو طالب مى‏گفتند كه به تو دستور داد كه حرف پسرت را گوش كرده و او را اطاعت كنى. اين حديث را عده‏اى از علماى اهل سنت نوشته‏اند (ر - ك الغدير، ج 2 ص 279 به بعد).

عده‏اى نيز آن را با تحريف نقل كردند كه از جمله آنها احمد در مسند قول رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را چنين مى‏نويسد: «فأيكم يبايعنى على أن يكون أخى وصاحبى؟»( ج 1، ص 335، ح 1371.) يعنى چه كسى با من بيعت مى‏كند تا برادر و صاحبم باشد؟ يا همين آقاى طبرى در تفسيرش دنباله حديث را چنين تحريف مى‏كند: «... إنّ هذا أخى وكذا وكذا»! اين را مى‏گويند امانت در نقل!

ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 1 ص 63) مى‏نويسد كه روزى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به انس فرمود: «... يا أنس! اول من يدخل عليك من هذا الباب أمير المؤمنين وسيد المسلمين و قائد الغر المحجلين وخاتم الوصيين...». يعنى اى انس! اول كسى كه از اين در داخل مى‏شود امير مؤمنان و آقاى مسلمانان و پيشواى سفيد رويان و آخرين وصى (ازميان اوصياى پيامبران) مى‏باشد؛ كه أمير المؤمنين عليه‏السلام داخل شد.

ما در اينجا در صدد بيان فضائل أمير المؤمنين عليه‏السلام نيستيم. فقط مى‏خواهيم بگوئيم كه پذيرفتن از دشمن على عليه‏السلام بر ضد آن حضرت كار عقلا نيست و اصولا شهادت هيچ دشمنى عليه دشمن ديگر صحيح نيست. آرى؛ اگر بر نفع او شهادت دهد بهتر از شهادت دوست مورد قبول واقع مى‏شود كه: «الفضل ما شهدت به الاعداء».

رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به أمير المؤمنين عليه‏السلام فرمود: «إن الأمة ستغدر بك بعدى» يعنى امت بعد از من به تو خيانت كرده و پيمان شكنى مى‏كنند. و يا فرمود: «اما انك ستلقى بعدى جهدا». يعنى تو بعد از من با سختيها و رنجها مواجه خواهى شد. و آن حضرت خود فرمود: «إن مما عهد إلى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أنّ الامة ستغدر بى بعده» يعنى از جمله عهدهائى كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با من نمود اينكه امت بعد از او به من خيانت مى‏كنند(مستدرك حاكم، ج 3، ص 150 و 151 و 153، ح 4676 و 4677 و 4686.).

آيا آنچه كه بر سر آن حضرت آمده از دشمنيها و كينه توزيها و افروختن نائره جنگ عليه آن حضرت و جعل روايات ساختگى جهت پايين آوردن مقامش و يا انكار فضائل آن بزرگوار و غير آنها از مصاديق خيانت و غدر نيست؟
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
سخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت چهاردهم - عايشه و فاطمه بنت قيس

قبل از نقل حديث فاطمه، خوب است او را بهتر بشناسيم

«الاصابة في تمييز الصحابة» مى‏نويسد: «فاطمه دختر قيس بن خالد خواهر بزرگتر ضحاك بن قيس از زنانى بود كه در اوايل هجرت به مدينه رفت. او زنى داراى عقل و جمال بود. شوهرش - ابوبكر بن حفص - او را سه بار طلاق داد. بعد از او اسامة بن زيد با او ازدواج كرد. او كسى است كه قصه طولانى «جساسة» را روايت كرد. بعد از قتل عمر، اهل شورى در منزل او جمع شده بودند...».

شوهر فاطمه طلاق سوم او را داد و به او پيغام داد كه تو نفقه ندارى. او نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفت. حضرتش حرف شوهرش را تأييد كرد و به او فرمود كه در ايام عده در منزل «ابن ام مكتوم» بمان زيرا او نابينا بوده و تو در آنجا آزاد ترى(الف - صحيح مسلم، ج 2، ص 21 - 1114، كتاب الطلاق، باب 6، ح 36 إلى 54.----- ب - سنن ترمذي، ج 3، ص 484، كتاب الطلاق واللعان، باب 5، ح 1180.----- ج - سنن أبي داود، ج 2، ص 87 - 285، كتاب الطلاق، باب في نفقة المبتوتة، ح 90 - 2284.).

تا اينجا داستان فاطمه بنت قيس؛ و اما برخورد عايشه با اين مسأله:

آنگاه كه مروان والى مدينه بود سعيد بن عاص دختر برادر مروان (عبد الرحمن بن حكم) را سه بار طلاق داد. عبد الرحمن دخترش را از خانه سعيد منتقل كرد. عايشه به مروان پيغام داد كه برادر زاده‏اش را به خانه خودش برگرداند. مروان گفت: عبد الرحمن بر من غلبه كرد!

اگر چه مروان در ابتدا حرف فاطمه را -كه زن بعد از طلاق سوم نفقه ندارد- نپذيرفت ولى فاطمه با نقل آيه‏اى از قرآن آن را روشن كرد. عايشه كه معلوم نيست چرا اصرار داشت دختر عبد الرحمن به خانه‏اش برگردد، وقتى با جريان فاطمه برخورد كرد و نتوانست خلاف آن را ثابت كند او را نه رد كرد و نه متهم به دروغ و نه مثل عمر نگفت كه: «ما كتاب خدا و سنت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به قول زنى ترك نمى‏كنيم»، بلكه جواب او اين بود: «مالفاطمة بنت قيس خير في أن تذكر هذا الحديث» يعنى در فاطمه دختر قيس خيرى نيست كه اين حديث را نقل كرده است! يا آنكه: «أما أنه ليس لها خير في ذكر هذا الحديث». يعنى براى او خيرى در ذكر اين حديث نيست(الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 74 و 75، كتاب النكاح، باب قصة فاطمة بنت قيس و باب بعد.----- ب - صحيح مسلم، همان، ح 40 و 41 و 52 و 54.----- ج - سنن أبي داود، همان، ح 2289 و 2290، و ص 288، ح 2293 و 2295.)!

و امثال اينگونه مطالب. آرى! اين است عايشه و اين است ايستادگى او در مقابل سنت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله . او چگونه به خود جرأت مى‏دهد كه صريحا بگويد فاطمه نبايد آن را نقل كند! چه ضررى از نقل اين حديث مى‏برد! مسلم و ترمذى نوشته‏اند كه عمر براى چنين زنى هم نفقه مقرر كرد و هم سكنى! ما مشروح آن را در بررسى «خلفا در صحاح» متعرض شديم. البته فقهاى اربعه اهل سنت هيچكدام به فتواى عمر عمل نكردند بلكه شافعيه و

در اينجا متن يكى از روايات صحيح مسلم را نقل مى‏كنيم:

«عن الشعبى قال: دخلت على فاطمة بنت قيس فسألتها عن قضاء رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم عليها. فقالت: طلقها زوجها البته فقالت فخاصمته إلى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم في السكنى والنفقة قالت: فلم يجعل لى سكنى ولا نفقة وأمرنى أن اعتد في بيت ابن ام مكتوم». (ح 42)

حنبليه گفته‏اند كه نه نفقه دارد و نه سكنى. مالكيه مى‏گويند سكنى دارد ولى نفقه ندارد و حنفيه آن را به عهده قاضى گذاشته كه اگر بر او ثابت شد هدف مرد از چنين طلاقى براى ندادن نفقه نبوده است، نه نفقه دارد و نه سكنى(الفقه على المذاهب الاربعة.).

نكته ديگرى كه در اين رابطه قابل دقت است اينكه بايد از عايشه پرسيد به چه دليل فاطمه نبايد داستان خودش را نقل كند؟

آيا عايشه حديثى خلاف آن مى‏دانست؟

اگر چنين است چرا آن را نقل نكرد و فقط فاطمه را رد كرد؟

چنانچه از عمر نيز بايد پرسيد كه مگر سنت به چه چيزى ثابت مى‏شود؟

مگر آنچه كه فاطمه بنت قيس گفت: نقل سنت نبود؟

آيا آيه اول سوره طلاق مربوط به زنى كه طلاق سوم او داده شد مى‏باشد؟

بنابراين نه رد كردن عايشه و نه استدلال عمر هيچكدام نمى‏تواند مورد قبول واقع شود. آيا اينگونه مخالفتها بازى با احكام الهى نمى‏باشد؟ آيا باز هم بايد گفت: كه عايشه همسر پيامبر است در دنيا و آخرت؟!
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
صفحه  صفحه 14 از 47:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  46  47  پسین » 
مذهب
مذهب

Aisha | عایشه (ام المومنین) و پیامبر (توسط مدیر بسته شد)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA