انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 15 از 47:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  46  47  پسین »

Aisha | عایشه (ام المومنین) و پیامبر (توسط مدیر بسته شد)


مرد

 
اسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت پانزدهم - عايشه و ابتداى نزول وحى

در نوشتار ديگرمان يعنى «پيامبر در صحاح» درباره داستانسرائى عايشه از ابتداى نزول وحى -يعنى زمانى كه او هنوز به دنيا نيامده بود- به تفصيل، مطالبى نوشتيم. در آنجا بيان شد كه چگونه او با نقل اين داستان سراسر كذب و خرافى، شأن ومقام و منزلت رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را پايين آورده و آن حضرت را انسانى معرفى مى‏كند كه در نبوت خويش ترديد داشت و نمى‏دانست آنچه كه به او گفته شد وحى الهى بوده و به رسالت مبعوث شده است تا آنكه «ورقة بن نوفل» -پسر عموى خديجه- به او گفت: نترس، تو به رسالت مبعوث شدى و آنچه كه بر تو نازل شده وحى الهى بوده و آنكه تو ديدى همان جبرئيل است. حضرت خديجه نيز او را دلدارى مى‏داد و... (الف - صحيح بخارى، ج 4، ص 184، كتاب بدء الخلق، باب وقال رجل مؤمن...، وج 6، ص 215، تفسير سوره علق، وج 9 ص 38 - 37، كتاب الاكراه، باب في التعبير.----- ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 142 - 139، كتاب الايمان، باب 73، ح 54 - 252.).

در اينجا مى‏خواهيم به اين نكته توجه دهيم كه هدف عايشه از اين داستانسرائى چه بوده است؟

او كه در زمان بعثت هنوز به دنيا نيامده بود چگونه تمام ريزه كاريهاى واقعه را مى‏دانست؟

آيا اين رازى بود كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بعد از 15 سال يا بيشتر به عايشه گفت؟

آيا مى‏توان پذيرفت كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به باب مدينه علمش كه هر شب با او خلوتها داشت ونجواها مى‏كرد، نگفت كه من در ابتدا در نبوت خويش مردد بودم و خديجه مرا دلدارى مى‏داد و مرا نزد «ورقة بن نوفل» برد و او بود كه به من آرامش بخشيد و فهميدم كه واقعا به پيامبرى مبعوث شدم!

آيا عايشه نمى‏دانست كه اين داستان خرافى باعث پايين آوردن مقام رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در افكار و انظار ديگران مى‏شود؟

آيا يهوديان نمى‏گويند كه پيامبر ما آنگاه كه به رسالت مبعوث شد كسى لازم نبود كه به او دلدارى دهد ولى پيامبر مسلمانان را بايد ديگران ارشاد كنند؟

آيا مسيحيان به ما نمى‏گويند كه پيامبر ما در آغوش مادرش نبوت خويش را اعلان كرد ولى پيامبر شما را يكى از دانشمندان ما به او گفت كه تو پيامبرى و إلاّ او خود نمى‏دانست كه در غار حرا چه گذشت؟

علما و محدثين اهل سنت چرا به اين مطالب توجه نكرده و هر حديثى را به صرف اعتماد به راوى، آن را نقل نموده و باعث وهن اسلام و رسول گرامى آن مى‏شوند؟ آيا هنوز هم علماى اهل سنت نفهميدند كه بايد يا كتابهايشان را از اينگونه روايات تطهير كنند يا لااقل با نوشتن مقالاتى در جرايد خود، اينگونه مطالب را نقد كنند و بگويند كه اين روايات توهين به مقام شامخ پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است؟

جالب است كه بيشتر اينگونه خرافات چه در مورد خداى تبارك و تعالى و چه در مورد پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و چه غير آن در صحيحين ديده مى‏شود؛ همان دو كتابى كه اهل سنت آن دو را «أصح الكتب بعد القرآن» مى‏دانند!
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
سخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت شانزدهم -... وصلاة العصر

يكى از امورى كه شيعه و سنى بر آن اتفاق دارند اين است كه قرآنى كه در دست ما است همان است كه بر رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شده است، نه حرفى كمتر و نه حرفى بيشتر. اختلافى كه بين آن دو فرقه است اين است كه اهل سنت شيعيان را متهم مى‏كنند كه شما قائل به تحريف قرآن مى‏باشيد ولى شيعه اين اتهام را نه مى‏پذيرد و نه بر اهل سنت وارد مى‏كند.

در بعض كتابهاى هر دو فرقه رواياتى ديده مى‏شود كه نشان مى‏دهد قرآن تحريف شده است. شيعه در پاسخ مى‏گويد كه چون اين روايات با قرآن همخوانى ندارد و ما مأموريم كه هر روايتى كه مخالف قرآن باشد آن را به دور بريزيم لذا آن روايات از نظر ما مردود است.

اما اهل سنت كه بعض از آن روايات در صحاحشان مى‏باشد و آنان اين كتابها - مخصوصا صحيحين - را مثل قرآن مى‏دانند، پاسخهائى مى‏دهند كه با متن روايات مذكور مخالف است. نظير آنچه كه درقسمت پنجم (عايشه و رضاع كبير) گذشت. نمونه ديگر آن، روايت زير است:

«عن أبي يونس مولى عايشة انّه قال: أمرتنى عايشة أن اكتب لها مصحفا وقالت اذا بلغت هذه الاية فآذنى «حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وصلاة العصر وقوموا لله قانتين. قالت: سمعتها من رسول اللّه».(الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 437، كتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب 36، ح 207.----- ب - سنن ترمذي، ج 5، ص 202، كتاب تفسير القرآن، ح 2982.---- ج - سنن أبي داود، ج 1، ص 112، كتاب الصلاة، باب في وقت العصر، ح 410.----- د - سنن نسائى، ج 1، ص 268، كتاب الصلاة، باب 14، ح 468.)

ابو يونس غلام عايشه مى‏گويد كه عايشه به من دستور داد تا مصحفى بنويسم و گفت: چون به اين آيه رسيدى: «بر تمامى نمازها مخصوصا نماز وسطى محافظت كن» مرا خبر كن. من هم چنين كردم. او اينگونه به من املاء كرد (همان آيه با اضافه كردن «و نماز عصر» و تتمه آيه را خواند) و گفت: من از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اينگونه شنيدم.

با اين حساب مطابق اين گفته عايشه، بايد كلمه «وصلاة العصر» از وسط آيه‏اى حذف شده باشد و اين معنايى جز تحريف قرآن ندارد. توجه داشته باشيد كه اين مطلب در صحيحترين كتابهاى روائى اهل سنت آمده است. با اين حال ما نمى‏گوئيم كه آنان قائل به تحريف قرآنند؛ بلكه مى‏گوئيم چرا آنان ادعا مى‏كنند كه همه روايات صحاح، مخصوصا صحيحين، صحيح است؟ اگر آنان از اين ادعا دست بردارند ما نيز كارى به آنها نداريم. در مورد تحريف قرآن از نظر روايات صحاح، مطالب ديگرى وجود دارد كه به خواست خدا در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
اسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت هفدهم - عايشه و اتمام نماز در سفر

يكى از مسائلى كه بين شيعه و سنى اختلافى نيست اين است كه بر مسافر لازم است كه نمازهاى چهار ركعتى را در سفر دو ركعتى بخواند. البته اين مسأله نيز مانند بسيارى از مسائل، داراى فروعاتى است كه ميان شيعه و سنى و حتى بين فقهاى اربعه اهل سنت اختلافاتى وجود دارد. شيعه آن را بر مسافر ـ با شرائطش ـ واجب مى‏داند، و امّا فقهاى اربعه اهل سنّت: مالكيه و حنفيه آن را سنت مؤكد مى‏دانند، ولى شافعيه و حنابله آن را جايز مى‏شمارند.( الفقه على المذاهب الأربعة.) اما از نظر روايات صحاح:

1 - «عن عايشة فرضت الصلاة ركعتين ركعتين في الحضر والسفر فأقرت صلاة السفر وزيد في صلاة الحضر».

2 - «عن الزهرى عن عروة عن عايشة إنّ اول الصلاة اول ما فرضت ركعتين. فأقرت صلاة السفر وأتمت صلاة الحضر...».

3 - عن ابن عباس قال: فرض اللّه الصلاة على لسان نبيكم في الحضر اربعا وفي السفر ركعتين وفي الخوف ركعة»( روايات مربوط به لزوم قصر نماز در سفر را ـ كه تعداد آن نيز زياد است ـ در كتابهاى زير بجوئيد: الف - صحيح بخارى، ج 2، ص 53 به بعد، كتاب الجمعة، باب ما جاء في التقصير، و چند باب بعد.----- ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 478 به بعد، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب أوّل. ----- ج - سنن ترمذي، ج 2، ص 428 به بعد، ابواب السفر، ح 544 به بعد (در طى چند باب).----- د - سنن ابن ماجة، ج 1، ص 338 به بعد، كتاب اقامة الصلاة والسنة فيها، باب 73، ح 68 - 1063.----- ه - سنن أبي داود، ابتداى جلد دوم، ح 1202 - 1198. (در ضمن دو باب).

و - سنن نسائى، ج 3، ص 116 به بعد، كتاب تقصير الصلاة في السفر، ح 1429 به بعد (طى چند باب) خلاصه ترجمه روايات متن چنين است كه نمازهاى چهار ركعتى در سفر دو ركعتى خوانده مى‏شود.).
روايات لزوم قصر نماز در سفر را همه ارباب صحاح نقل كرده‏اند (چنانچه در پاورقى ملاحظه فرموديد). حال مى‏خواهيم بدانيم كه عايشه چه مى‏كرد:

زهرى از عروة و او از عايشه روايت مى‏كند كه گفت: نماز مسافر شكسته و غير مسافر تمام است. بعد زهرى مى‏گويد كه من از عروة پرسيدم پس چرا عايشه خود در سفر نماز را تمام مى‏خواند؟ پاسخ داد كه او همچون عثمان تأويل كرده (و اجتهاد نموده) است(الف - صحيح بخارى، ج 2، ص 55، كتاب الجمعة، باب ما جاء في التقصير، باب يقصر اذا خرج من موضعه.---- ب - صحيح مسلم، همان، ح 3.----- ج - سنن ترمذي، ج 2، ص 430، ابواب السفر، باب 39، ح 544.----«... فقلت لعروة: ما بال عايشة تتم في السفر؟ قال: إنها تأولت كما تأول عثمان»)

ما در مبحث «خلفا در صحاح» درباره تمام خواندن عثمان و آنچه كه مربوط به او بود گفتيم و لذا تكرار آن را لازم نديديم. آيا عايشه به پيروى از عثمان بر خلاف سنت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عمل نمود؟ آيا پيروى از سنت آن حضرت لازم است يا پيروى از سنت عثمان؟ (گر چه بايد نام آن را بدعت گذاشت نه سنت).

عايشه كسى نبود كه از عثمان پيروى كند. او يكى از مخالفين سرسخت عثمان بود و از عوامل مؤثر در تحريك مردم به مخالفت با او بود. لذا بايد گفت كه او به رأى خود عمل نموده و با علم و عمد، سنت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را زير پا گذاشت.
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
پاسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت هيجدهم - صلاة الضحى

يكى از نمازهائى كه اهل سنت آن را مستحب مى‏دانند نماز ضحى است. «ضحى» زمان بعد از طلوع آفتاب تا قبل از ظهر را گويند. اينان مى‏گويند: مستحب است در اين زمان دو ركعت يا بيشتر و تا 8 ركعت نماز خوانده شود. در صحاح اهل سنت رواياتى نيز وارد شده كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گاهى آن را مى‏خواندند.

ما در اين قسمت از نوشتارمان نمى‏خواهيم وارد اين بحث شويم كه آيا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نماز ضحى را مى‏خواندند يا نه، و آيا اين عمل استحباب دارد يا نه؛ بلكه مى‏خواهيم از يكى از روايات عايشه چنين استفاده كنيم كه او پيرو سنت پيامبر نبود. به اين روايت توجه كنيد:

«عن عايشه قالت: ما رأيت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم سبح سبحة الضحى وإنى لاسبحها»( الف - صحيح بخارى، ج 2، ص 73، كتاب الجمعة، باب من لم يصل الضحى و... .----- ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 497، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب 13، ح 77.----- ج - سنن أبي داود، ج 2، ص 28، كتاب الصلاة، باب صلاة الضحى، ح 1293.)
عايشه مى‏گويد: من نديدم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نماز ضحى بخواند و من مى‏خوانم (!).

سؤال ما اين است كه گفتار عايشه چه معنايى جز بدعت گذارى دارد؟

مگر معناى بدعت جز اين است كه انسان مثلا عبادتى انجام دهد كه در سنت، اثرى از آن نباشد؟

مگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نمى‏توانست به صورتى ـ با گفتار يا عمل ـ آن را بفهماند؟

پس اگر آن حضرت عبادتى را تشريع نكرد و مسلمانى آن را انجام دهد، اين همان بدعت است كه شكى در حرمت آن نيست. در صحيحين آمده است كه وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دستور دعائى به براء بن عازب مى‏دهد و در ضمن آن مى‏فرمايد كه بگو: «... وبنبيك الذى أرسلت...» و براء كه آن را تكرار كرده و مى‏گويد: «... وبرسولك الذى أرسلت...» حضرتش مى‏فرمايد: «لا، ونبيك الذى أرسلت»( الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 71، كتاب الوضوء، باب فضل من بات على الوضوء، و ج 8 ص 5 - 84، كتاب الدعوات، باب إذا بات طاهرا.----- ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 2 - 2081، كتاب الذكر والدعا و...، باب 17، ح 56.)

يعنى آنچه كه پيامبر مى‏فرمايد و اصولا سنت آن بزرگوار، آنقدر دقيق است كه ما حق نداريم كلمه «نبى» را تبديل به «رسول» بكنيم با آنكه در معنى تقريبا يكى است. آنگاه چگونه مى‏توانيم عبادتى را كه آن حضرت انجام نداده از پيش خود انجام دهيم؟ حال ببينيم عايشه براى اين عمل خود چه توجيهى مى‏نمايد:

در ادامه آنچه كه از او درباره نماز ضحى نخواندن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده آمده است كه عايشه خود چنين مى‏گويد:

«... وإن كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ليدع العمل وهو يحب أن يعمل به خشية أن يعمل به الناس فيفرض عليهم»( الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 497، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب 13، ح 77.----- ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 28، كتاب الصلاة، باب صلاة الضحى، ح 1293.).

او بعد از آنكه مى‏گويد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نماز ضحى را نخواند ولى من مى‏خوانم، مى‏افزايد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گاهى عملى را انجام نمى‏داد ولى دوست داشت انجام دهد از ترس آنكه نكند مردم هم آن را انجام دهند و بر آنها واجب شود.

كدام عاقل مى‏تواند اين استدلال را بپذيرد؟

اولا از كجا مى‏گوييد كه نماز ضحى از جمله آن اعمال است؟

و ثانيا مگر اينهمه اعمال مستحبى كه از آن حضرت نقل شده -چه آنچه را كه خود انجام مى‏داد، مانند نوافل يوميه، و چه به آن دستور مى‏داد، مانند بعض دعاها- بر مردم واجب شد؟ بنابراين بايد گفت: اين هم توجيهى براى مخالفت با سنت است.
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
سخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت نوزدهم - محرم و زير شلوارى (شورت)

كسى كه به احرام حج و يا عمره محرم شده است از بعض امور بايد بپرهيزد كه به آنها «محرمات احرام» گويند. در بسيارى از آنها بين شيعه و سنى اختلافى نيست.از جمله محرمات احرام، پوشيدن لباس دوخته براى مردان است.

آنان بايد تمامى لباسهاى دوخته خود را از تن در آورده و فقط دو پارچه (يا حوله) كه آن هم نبايد دوخته باشد، يكى را بر كمر بسته و ديگرى را بر دوش بيفكنند و به اين دو «لباس احرام» گويند. اين حكم مخصوص مردان است و زنان مى‏توانند در همان لباسى كه بر تن دارند محرم شوند(فقهاى اربعه اهل سنت نيز در اين مسأله با شيعه متفقند. ر - ك: الفقه على المذاهب الاربعة.).


از جمله لباسهاى دوخته زير شلوارى (شورت) مى‏باشد. عايشه مى‏گويد كه پوشيدن زير شلوارى براى كسيكه پالان يا هودج شتر را مى‏بندد اشكالى ندارد:

«... ولم تر عايشة بالتّبّان بأسا للذين يرحلون هودجها»( صحيح بخارى، ج 2، ص 168، كتاب الحجّ، باب الطيب عند الاحرام و....، در حاشيه مى‏نويسد: «رحلت البعير أرحله رحلا إذا شددت على ظهره الرحل».).


سؤال ما اين است كه عايشه اين فتوى را بر اساس چه مبنائى صادر كرده است؟

آيا اين هم مانند بعض از اعمال او كه گذشت از اجتهادش مى‏باشد؟

البته ما از اينگونه اجتهادها از او و ساير اصحاب و حتى غير اصحاب فراوان سراغ داريم. كاش همه اجتهادها از همين نمونه‏ها باشد. كاش بعض علماى اهل سنت نگويند كه ابن ملجم هم در كشتن أمير المؤمنين عليه‏السلام و يزيد در به شهادت رساندن امام حسين عليه‏السلام اجتهاد كردند!

ما در بررسى «خلفا در صحاح» متعرض شديم كه اول كسى كه باب اجتهاد همراه با خطا را گشود خليفه اول بود كه وقتى به او گفته شد كه خالد بن وليد به جرم قتل مالك بن نويرة و زناى محصنه با همسر او بايد مجازات شود پاسخ داد: «او اجتهاد كرد و در اجتهادش خطا كرد». آنها دامنه اجتهاد را آنقدر وسعت دادند كه اگر كسى بر خلاف كتاب و سنت نيز عملى انجام دهد -اگر آن شخص از نظر آنها لازم الاحترام باشد- به بهانه اينكه او مجتهد بوده است، راه هر گونه انتقادى را بر روى ديگران مى‏بندند. البته اين قانون كلى كه درباره قاتل أمير المؤمنين و امام حسين عليهماالسلام جارى است، درباره قاتل عثمان معكوس مى‏شود. يعنى همه آنانكه در قتل او شريك بودند منافق معرفى مى‏شوند نه مجتهدى كه در اجتهادش خطا كرده باشد. اگر چه قاتل اصلى چون از مخالفين سر سخت أمير المؤمنين عليه‏السلام بوده است، پشت پرده نگهدارى مى‏شود نكند مردم او را مشاهده كرده و به چشم منافق به او بنگرند!

آيا بهتر نيست به جاى تعبير به اجتهاد و خطاى در آن، نام آن را يكه تازى و عصيان خدا و رسول او گذاشته تا هم سخن حقى گفته باشيم وهم در قيامت در پيشگاه أحكم الحاكمين شرمنده نباشيم؟ آيا فتواى عايشه دائر بر جواز پوشيدن زير شلوارى براى محرم را نمى‏توانيم مانند بسيارى از اعمال او به عنوان فتواى به غير علم و مخالفت كردن با آنچه كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده بدانيم؟

قضاوت با اهل انصاف.
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
خ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت بيستم - خروج زنان از منزل جهت نماز

از روايات صحاح كاملا روشن است كه در زمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله زنها نيز همچون مردان در نماز جماعت شركت مى‏كردند. حتى بعد از نماز صبح و عشاء كه هوا تاريك بوده است. ب

يشترين روايات مربوط به اين موضوع را در صحيح بخارى در چند صفحه آخر كتاب الصلاة قبل از كتاب الجمعة مى‏توان مشاهده كرد. از رواياتى كه در آن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد كه زنها را از رفتن به مساجد جلوگيرى نكنيد چنين بر مى‏آيد كه بعض از اصحاب غيرت زيادى به خرج مى‏دادند و مانع رفتن همسران و يا دخترانشان به مسجد مى‏شدند مخصوصا شب هنگام.

اين دسته روايات نيز بيشتر در صحيح مسلم ديده مى‏شود كه همه آنها از ابن عمر و او از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده است. در بعض از آنها آمده است كه بلال پسر عبد اللّه بن عمر وقتى حديث فوق را از پدرش شنيد گفت كه ما نمى‏گذاريم زنها به مسجد بروند و او نيز فحش ركيكى به او داد و گفت: من مى‏گويم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنين گفت و تو مخالفت مى‏كنى!

ما به عنوان نمونه متن يك روايت از دسته اول و يك روايت از دسته دوم را براى خوانندگان محترم عينا نقل مى‏كنيم تا نظر عايشه را هم بعد از آن بدانيم:

«عن عايشة قالت: إن كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ليصلّى الصبح فينصرف النساء متلفعات بمروطهن ما يعرفن من الغلس»( صحيح بخارى، ج 1، ص 219، كتاب الصلاة، باب انتظار الناس قيام الإمام العالم.).
عايشه مى‏گويد: هرگاه نماز صبح پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تمام مى‏شد زنها در حاليكه خود را پوشانده و در تاريكى بين الطلوعين شناخته نمى‏شدند بر مى‏گشتند.

«عن ابن عمر قال: سمعت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يقول لا تمنعوا نساءكم المساجد إذا استأذنكم اليها فقال بلال بن عبد اللّه واللّه لنمنعهن قال: فاقبل عليه عبد اللّه فسبّه سبّا سيّئا ما سمعته سبّه مثله قطّ وقال: أخبرك عن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وتقول: واللّه لنمنعهن»( صحيح مسلم، ج 1 ص 327، كتاب الصلاة، باب 30 ح 135.-----و مشابه آن (قسمت اول حديث): صحيح بخارى ج 1 ص 219 و 220، كتاب الصلاة، بابهاى: «خروج النساء إلى المساجد بالليل والغلس» و «استئذان المرأة زوجها بالخروج إلى المسجد».---- و نيز مشابه حديث مسلم را ابو داود نيز در ج 1 سنن ص 155، كتاب الصلاة، باب ما جاء في خروج النساء إلى المسجد، به شماره 568 نقل كرده است.).

سالم، پسر عبد اللّه بن عمر از پدرش نقل مى‏كند كه گفت: از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود: زنهايتان را از رفتن به مسجد باز نداريد. بلال -پسر ديگر عبد اللّه بن عمر- گفت: به خدا قسم جلوى آنها را مى‏گيريم. عبد اللّه رو به او كرد و دشنام زشتى به او داد كه هرگز مثل آن را از او نشنيده بودم، و گفت: من از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى تو نقل مى‏كنم و تو مى‏گوئى به خدا قسم جلوى زنها را مى‏گيريم!

همانطور كه گفتيم روايات جواز خروج زنها جهت نماز متعدد است و حتى در بعض از آنها حضرتش دستور مى‏دهد كه همه زنها اعم از معذورين و غير آنها براى نماز عيد حاضر شوند و مى‏فرمود كه معذور، شاهد اجتماع مسلمانان باشد.

در اين ميان مشاهده مى‏كنيم كه عايشه مى‏گويد: «لو أدرك رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ما أحدث النساء لمنعهن كما منعت نساء بنى اسرائيل...»( سنن ترمذي، ج 2، ص 419، ابواب الصلاة، باب 36، ح 539.). يعنى اگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏ديد كه زنها چه مى‏كنند آنها را (از رفتن به مسجد) باز مى‏داشت همانگونه كه زنان بنى اسرائيل باز داشته شدند.

ما در اينجا با عايشه سخنى نداريم فقط آنچه را كه در پاورقى سنن ترمذى در حاشيه گفتار عايشه آمده نقل مى‏كنيم تا معلوم شود كه اين فقط ما نيستيم كه به او ايراد وارد مى‏كنيم:

«آنچه كه از عايشه نقل شده بخارى و مسلم هم روايت كرده‏اند و گفتار او حجتى براى جلوگيرى از زنها جهت رفتن به مساجد نيست زيرا شريعت، به موت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مستقر شده و احدى حق ندارد كه بعد از آن حضرت حكمى مخالف آنچه كه از آن بزرگوار وارد شده بياورد يا به خاطر نظر شخصى و يا به خاطر دليلى كه خود پسنديده است... و خداى سبحان بر بنده‏اش محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، شريعتى كامل و روشن نازل كرد و او خوب مى‏داند كه چه پيش خواهد آمد و اگر مى‏خواست زنان را از رفتن به مساجد -به خاطر آنچه عايشه گفت- منع كند آن را به رسولش وحى مى‏فرمود ولكن او آنها را اجازه داد كه به مسجد بروند و (مردان را) از بازداشتنشان و زنان را نيز از خود آرائى و زينت (و استعمال بوى خوش كه در بعض روايات بدان تصريح شده است) نهى فرموده است و هر دو آنها بايد پيروى شده و هيچكدام با ديگرى در تعارض نيست و بر مردم واجب است كه اطاعت كنند»( الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 219، كتاب الصلاة، باب انتظار الناس قيام الإمام العالم.----- ب - صحيح مسلم، ج 1 ص 329، كتاب الصلاة، باب 30، ح 144.----- ج - سنن ترمذي، همان، ح 540.----- د - سنن أبي داود، ج 1، ص 155، كتاب الصلاة، باب التّشديد في ذلك، ح 569.)

ما نيز با اين گفتار منطقى و مستدل موافقيم. سخن حقى است كه با كمال تأسف برادران اهل سنت به آن توجه ندارند چه آنكه از رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مواردى بيان شده كه بعد از آن حضرت، اصحاب بر خلاف آن رفتند.

از جمله آن موارد نهى آن حضرت از دشمنى و مخالفت با اهل بيت آن بزرگوار و در رأس آنان أمير المؤمنين عليه‏السلام مى‏باشد و ديديم كه چگونه طلحه و زبير و عده زيادى به فرماندهى عايشه جنگى را عليه آن حضرت به راه انداختند و ديديم كه معاويه به بهانه خونخواهى عثمان و در حقيقت براى خاموش كردن نور حق، جنگى خانمان برانداز را عليه آن بزرگوار فرماندهى كرد و هزاران بيگناه شهيد و هزاران فريب خورده كشته شدند كه از جمله شهداء عمار ياسر بود كه در جنگ صفين به دست ابوالغادية به شهادت رسيد (و ما در بحث «اصحاب در صحاح» مشروح آن را به خواست خدا خواهيم نگاشت).

از جمله آن موارد بدعتهائى است كه در دين گذاشته شده و ما در بررسى «خلفا در صحاح» آنچه را كه در صحيحترين روايات اهل سنت آمده شرح داديم(متن عربى پاورقى ترمذى كه در صفحات 420 و 421 از ج 2 سنن آمده چنين است:«اثر عايشة هذا رواه الشيخان وليس فيه حجة لجواز منعهن المساجد إذ الشريعة استقرت بموته صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وليس لاحد أن يحدث بعده حكما يخالف ما ورد عنه، لرأى رأه او علة استحسنها وكما قال الشافعى في الرسالة (رقم 326): «و من وجب عليه اتباع سنة رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم لم يكن له خلافها ولم يقم مقام أن ينسخ شيئا منها». والله سبحانه أنزل على عبده محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم شريعته كاملة بينة وهو ـ سبحانه ـ يعلم ما يكون، فلو شاء أن يمنع النساء المساجد، لما قالت عايشة، لاوحى بذلك إلى رسوله ولكنه اذن بخروجهن إلى المساجد وحرّم منعهن شهود الجماعة و نهاهن عن التبرج واظهار زينتهن وكلا الامرين واجب اتباعه لا يعارض احدهما الآخر وعلى الناس الطاعة»).
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
سخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت بيست و يكم - عايشه و لعن

در نوشتار ديگرمان «پيامبر در صحاح» اين نكته را ياد آورى كرديم كه بر خلاف آنچه كه در صحاح اهل سنت آمده، رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اهل فحش و لعن نبود. بگذريم از مواردى خاص كه نه تنها پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بلكه خداى مهربان نيز كسانى را لعنت كرده و يا مثل ابو لهب كه سوره‏اى در بدگوئى از او نازل فرموده است.

توجه داشته باشيم كه لعنت معناى آن اين است كه از خدا مى‏خواهيم شخص يا اشخاص مورد نظر را از رحمتش دور كند؛ چنانچه بعض از پيامبران نيز عده‏اى را لعن كرده‏اند ولى ناسزاگوئى كارى ناشايسته بوده و كسى حق ندارد ديگرى را دشنام دهد. خداى مهربان حتى از دشنام دادن به مشركان نيز نهى فرموده است(از قبيل نماز تراويح (به جماعت) و اذان ثالث و حرمت متعه حج و متعه نساء و سه طلاقه در يك مجلس و نماز تمام در مسافرت و... .).

(بگذريم ازاينكه آن هنگام كه معاويه قدرت را به دست گرفت دستور به ناسزاگوئى أمير المؤمنين عليه‏السلام را داده و سالهاى متمادى آن حضرت بر منابر لعن مى‏شد تا آنكه عمر بن عبد العزيز از آن نهى كرد. مشروح آن را با ذكر سند از صحاح اهل سنت -به خواست خدا- در نوشتارى ديگر بيان خواهيم كرد).


آرى اين است ادب اسلام و قرآن كه نزديكان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بايد آن را مى‏آموختند. در صحيح بخارى آمده است كه عده‏اى از يهوديان نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده و به جاى آنكه بگويند: «السلام عليك » گفتند: «السام عليك» يعنى مرگ بر تو. رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با كمال آرامى فرمود: «وعليكم» يعنى همانكه شما گفتيد بر شما باد. عايشه گفت: مرگ بر شما و خدا شما را لعنت كند و بر شما غضب نمايد. پيامبر فرمود: آهسته، اى عايشه! بر تو باد به رفق و مدارا و بپرهيز از خشونت يا حرف زشت. عايشه گفت: آيا نشنيدى چه گفتند؟ حضرت فرمود: آيا نشنيدى من چه گفتم؟ من آنچه را كه گفتند به آنها برگردانم و از من درباره آنها مستجاب است و از آنها درباره من مستجاب نيست(ج 8 ص 106، كتاب الدعوات ،باب قول النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : يستجاب لنا في اليهود و... .
متن عربى آن چنين است: «إنّ اليهود أتوا النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فقالوا السام عليك قال: وعليكم. فقالت عايشة السام عليكم ولعنكم اللّه وغضب عليكم. فقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم مهلا يا عايشة عليك بالرفق واياك والعنف او الفحش. قالت: أ ولم تسمع ما قالوا؟ قال: أ ولم تسمعى ما قلت؟ رددت عليهم فيستجاب لى فيهم ولايستجاب لهم فىّ».



سؤال و تعجب ما اين است كه چطور عايشه نياموخت كه رفق و مدارا پسنديده و تندى و لعن بيجا ناپسند است؟! مگر او سالها در خدمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نبود؟

البته از عايشه چندان تعجبى نيست. او تا آخر ندانست كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نبايد آزرد. او آنهمه سفارش آن حضرت را دائر بر خوبى كردن به اهل بيت پاكش و محبت و دوستى نسبت به آنان را نشنيده گرفت و در روز جمل در مقابل لشگرى ايستاد كه در رأس آن، امام زمانش أمير المؤمنين عليه‏السلام و نيز دو نور ديده رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دو آقاى جوانان اهل بهشت، يعنى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بودند، و همين مخالفت بود كه به معاويه نيز آموخت كه تو هم مى‏توانى با امام زمانت بجنگى و كار به آنجا كشيد كه قدرت حكومت به دست خاندانى افتاد كه تا آخرين توان با اسلام جنگيدند و چون شمشيرها را بالاى سر خود ديدند، به ناچار اسلام آوردند.

بعد از بنى اميه و بنى مروان بنى عباس نيز دنباله ظلم آنها را گرفته و همان جنايات بلكه فجيع‏تر از آن را بر خاندان پيامبر و بر پيروان مظلوم آنها روا داشتند و كار مسلمانان سرانجام به جائى رسيد كه مشتى يهود اينگونه بر آنان مسلط شده و اينان نيز نمى‏توانند از خود دفاع كنند و اگر قيامى صورت بگيرد پاسخ آن قتل و غارت و شكنجه و زندان بوده و هر حكومتى براى بقاى خود ناچار است كه يا ننگ كنار آمدن با ظلم را بپذيرد و يا در حد شعار - آنهم با ترس - مخالفت كند. آيا همه اينها ميوه‏هاى تلخى نيست كه از درخت اختلافات صدر اسلام چيده مى‏شود؟

جالب‏تر و دردناك‏تر اين است كه عده‏اى از روندگان همان راه، هنوز هم به جاى پاسخ به ندائى كه از حلقوم جمهورى اسلامى ايران برخاسته و مسلمانان را به اتحاد و برادرى در سايه قرآن و سنت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله -يعنى آنچه كه بين همه مشترك است- دعوت مى‏نمايد، با تبليغات مسموم خود شيعيان را مرتد و بدتر از يهود و نصارى دانسته و به جاى گفتگوى سازنده تا مى‏توانند عليه آنها كار شكنى مى‏كنند. آيا اين است معناى پيروى از قرآن و عترت كه در صحاح و مسانيدشان آمده است؟
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
پاسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت بيست و دوم - حديث افك

دانشمندان اهل سنت چون براى عايشه فضيلتى نيافتند، حديث ساختگى افك را پر و بال دادند. البته نمايشنامه نويس اين داستان خود عايشه بود و اين نشان مى‏دهد كه او نيز مى‏خواسته به جبران آنچه كه از او نقل كرديم -از حسادتها و آزارهاى او نسبت به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و جنگ او با امام زمانش و...- فضيلتى براى خود نقل كرده و آياتى از قرآن را متوجه خود نمايد تا بعدها بگويند كه خداوند عايشه را تبرئه كرد. حال از چه؟... بگذريم از اينكه بعض از محققين از اهل سنت نيز به اين داستان اشكالاتى وارد كردند.

خلاصه حديث افك مطابق نقل صحاح (كه راوى آن -چنانچه گذشت فقط عايشه مى‏باشد-) چنين است:

«در برگشت از غزوه بنى المصطلق (يا غزوه مريسيع)( بخارى در ج 5 صحيح، ص 147، باب غزوه بنى المصطلق از مغازى، از قول ابن اسحاق آن را در سال ششم هجرى دانسته و از قول موسى بن عقبة آن را در سال چهارم مى‏داند.) در نزديكى مدينه وقتى كه براى قضاى حاجت رفته بودم گردنبندم گم شد. چون براى طلب آن رفتم همه رفتند و من تنها ماندم؛ آنان كه محملم را حمل مى‏كردند متوجه نشدند كه من در آن نيستم زيرا وزنم كم بود.

در همان مكان خوابم برد تا آنكه صفوان بن معطل كه پشت سر ما مى‏آمد به من رسيد. او مرا قبل از نزول حجاب ديده بود و لذا مرا شناخت. من با صداى استرجاع او (يعنى گفتن كلمه انا لله وانا اليه راجعون) بيدار شده و خود را پوشاندم؛ سوار شتر شدم و وسط روز بود كه به جمعيت رسيديم. چون به مدينه رسيدم مدت يكماه بيمار بودم و در اين مدت مردم درباره من مطالبى گفته و نسبت دروغ و بهتان به من مى‏دادند كه در رأس آنها عبد اللّه بن أبىّ بن سلول (رأس نفاق در مدينه در زمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ) بود و من هيچ از آن خبر نداشتم فقط ناراحتيم اين بود كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن محبتى كه هميشه در هنگام مريضى مى‏ديدم مشاهده نمى‏كردم فقط مى‏آمد و سلام مى‏كرد و مى‏گفت: چطورى؟

وقتى كه اندكى بهبودى يافتم همراه ام مسطح به بيرون شهر جهت قضاى حاجت رفتم. ما فقط شب به شب خارج مى‏شديم و اين قبل از آن بود كه كنار منزل محلى براى اين كار برگزينيم. در راه ام مسطح لغزيد و پسرش مسطح (ابن أبي أثاثة) را دشنام داد من به او گفتم: بد كارى كردى كه به كسى كه در جنگ بدر حاضر بود دشنام دادى و در روايت ترمذى اين برنامه 3 بار تكرار شد و چون بار سوم من به او اعتراض كردم گفت: نمى‏دانى كه چه گفت؟ گفتم: چه گفت؟ او آنچه را كه اهل افك درباره من گفتند شرح داد.

چون به منزل رفتم و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر من وارد شد و احوال پرسيد گفتم: اجازه هست كه نزد پدر و مادرم بروم؟ و من مى‏خواستم كه خبر دقيق آن را از آنها بشنوم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من اجازه داد نزد آنها رفتم و به مادرم گفتم: مردم چه مى‏گويند؟ گفت: دخترم ناراحت نباش به خدا قسم كم پيدا مى‏شود كه زنى صاحب جمال نزد مردى باشد كه او را دوست دارد مگر آنكه هووهاى او درباره او حرفهاى زيادى مى‏زنند. گفتم: سبحان اللّه مردم اين حرفها را مى‏زنند؟ آن شب تا صبح كارم گريه بود. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على بن أبي طالب و اسامة بن زيد را طلبيد واين در مدت زمانى بود كه وحى نازل نمى‏شد.

او با آن دو در مورد جدائى از اهلش مشورت كرد. اسامة به آنچه كه از تبرئه اهل آن حضرت مى‏دانست پاسخ گفت و گفت: اينان اهل تواند و ما جز خوبى سراغ نداريم و اما على بن أبي طالب، او گفت: كه خدا بر تو تنگ نگرفته و زن غير از او زياد است و اگر از كنيزش بپرسى راستش را به تو مى‏گويد. حضرت بريرة را طلبيد و گفت: اى بريرة آيا چيز بدى از عايشه سراغ دارى؟ بريرة گفت: به خدائى كه تو را مبعوث كرد من از او چيزى كه بتوان او را بدان معيوب نمود نديدم مگر آنكه او زنى كم سن و سال است و خمير درست مى‏كند و بره آن را مى‏خورد. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر منبر رفت و از مردم درباره عبد اللّه بن أبىّ كمك خواست.

حضرت بر منبر چنين گفت: اى مسلمانان چه كسى درباره مردى كه آزارش به اهل بيتم رسيده است كمكم مى‏كند. به خدا قسم من درباره اهلم جز خير نمى‏دانم. اينان درباره مردى (مراد حضرت صفوان بن معطل مى‏باشد) حرف در آوردند كه من جز خوبى از او نمى‏دانم. او جز همراه من وارد بر اهلم نمى‏شود.

سعد بن معاذ انصارى برخاست و گفت: من، يا رسول اللّه اگر او از قبيله اوس باشد گردنش را مى‏زنيم و اگر از برادرانمان از خزرج باشد هر چه امر كنى انجام مى‏دهيم. سعد بن عبادة رئيس خزرج -كه مرد صالحى بود ولى تعصب جاهليت او را به غضب آورده بود- برخاست و به سعد گفت: به خدا قسم دروغ گفتى. تو نه او را مى‏كشى و نه بر آن قدرت دارى.

اسيد بن حضير -پسر عموى سعد معاذ- برخاست و به سعد بن عبادة گفت: دروغ گفتى به خدا قسم او را حتما مى‏كشيم. تو منافقى و از منافقين حمايت مى‏كنى. در نتيجه دو قبيله اوس و خزرج برخاسته و نزديك بود كه با هم درگير شوند و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر منبر ايستاده و پيوسته آنان را ساكت مى‏كرد تا آنكه همه ساكت و آرام شدند.

من آن روز و شب آن، پيوسته كارم گريه بود. پدر و مادرم مى‏پنداشتند كه گريه مرا خواهد كشت. در اين هنگام كه آن دو نزدم بوده و من گريه مى‏كردم زنى از انصار بر من وارد شد. او نيز نشست و گريه مى‏كرد ما در اين حال بوديم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شد. سلام كرد و نشست و او در اين مدت نزد من ننشسته بود. يكماه بود كه درباره من بر او وحى نشد. حضرت بعد از شهادت (به وحدانيت خدا و...) چنين گفت: اى عايشه درباره تو مردم اين مطالب را مى‏گويند. اگر تو كارى نكردى به زودى خدا تو را تبرئه مى‏كند و اگر گناهى مرتكب شدى استغفار و توبه كن كه خدا توبه پذير است.

من (مطابق بعض روايات بخارى و نيز روايت ترمذى) گفتم: «آيا خجالت نمى‏كشى كه در حضور اين زن چنين مى‏گوئى؟» (پناه مى‏بريم به خدا از چنين جسارتى كه قلم از نوشتن آن شرم دارد و زبان از گفتن آن عاجز است ولى چه كنيم كه بايد براى بيدارى خواب آلوده‏ها و شناخت بيشتر عايشه آن را نوشت و در معرض ديد انسانهاى منصفى كه مى‏خواهند حق را از باطل تميز دهند قرار داد) چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفتارش به پايان رسيد اشك چشمم خشك شد. به پدرم گفتم: پاسخ بده. گفت: به خدا قسم نمى‏دانم چه بگويم. به مادرم همان را گفتم. او نيز همان را گفت. من كه سنم كم بود و قرآن زياد بلد نبودم گفتم: به خدا قسم من دانستم كه شما مطلبى شنيديد و آن را باور كرديد. اگر بگويم كه من بى گناهم -و خدا مى‏داند كه من بى گناهم- باور نمى‏كنيد و اگر اقرار كنم -در حالى كه بى گناهم- باور مى‏كنيد. من چيزى ندارم كه بگويم مگر همان را كه پدر يوسف گفت: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (آيه 18 از سوره يوسف) سپس رو برگردانده و در رختخوابم دراز كشيدم و من خوب مى‏دانستم كه بى گناهم و خداوند آن را آشكار مى‏سازد ولكن فكرش را هم نمى‏كردم كه درباره من آياتى نازل كند كه خوانده شود ولى اميد داشتم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در خواب بى گناهيم را ببيند.

به خدا قسم هنوز رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از جايش برنخواست و كسى از اهل بيت از منزل بيرون نرفت كه خداى عزوجل بر پيامبرش وحى نازل كرد. چون حضرتش از حالت وحى خارج شد خنديد و اول كلمه‏اى كه گفت اين بود كه اى عايشه به خدا قسم كه خدا تو را تبرئه كرد. مادرم به من گفت: برخيز و نزد او برو. گفتم: به خدا قسم نزدش نمى‏روم و از كسى جز خدا تشكر نمى‏كنم زيرا او بود كه براءت مرا نازل كرد. در اين حال آيات 11 تا 20 از سوره نور نازل شد. ابوبكر كه به خاطر قوم و خويشى با مسطح و فقرش بر او انفاق مى‏كرد، گفت: به خدا قسم حال كه او درباره عايشه چنين گفت ديگر بر او چيزى انفاق نمى‏كنم. خداوند آيه 22 از همان سوره را نازل كرد كه صاحبان فضل و وسعت رزق قسم نخورند كه بر خويشاوندان و بيچارگان و آنانكه در راه خدا هجرت كردند انفاق نكنند. بايد بگذرند و چشم پوشى كنند. آيا دوست نداريد كه خدا شما را ببخشد. ابوبكر گفت: به خدا قسم من دوست دارم كه خدا مرا ببخشد و مجددا انفاق به مسطح را از سر گرفت و گفت: هرگز از او دريغ نمى‏كنم.

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از زينب دختر جحش درباره من پرسيد كه تو چه مى‏دانى يا چه ديدى؟ گفت: يا رسول اللّه من چيزى نديدم و نشنيدم و به خدا قسم از او جز خوبى سراغ ندارم و زينب در ميان زنهاى پيامبر كسى بود كه به خاطر جمالش به من فخر مى‏كرد و خدا به خاطر پاكدامنيش او را حفظ كرد. خواهرش حمنة بر خلاف او با اهل افك همصدا شد... ديگر از كسانى كه با عبد اللّه بن أبىّ همراهى كردند حسان بن ثابت (شاعر مخصوص پيامبر) بود».

در بعض از روايات صحاح آمده است كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر اينان حد قذف جارى كرد. درباره صفوان نيز گفته‏اند كه او ازدواج نكرده بود و سرانجام به شهادت رسيد(الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 20 - 219، كتاب الشهادات، باب أوّل، و ص 31 - 227. همان كتاب، باب تعديل النساء بعضهن بعضا، وج 4، ص 183، كتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالى: لقد كان في يوسف و اخوته.. (در اينجا بخارى روايت مزبور را از مسروق و او از ام رومان مادر عايشه نقل كرده است كه در متن بدان توجه خواهيم داد)، وج 5، ص 110، باب قصة غزوه بدر، باب بعد از باب شهود الملائكة بدرا، و ص 54 - 148، باب غزوة بنى المصطلق وهى غزوة المريسيع، (او در اينجا از قول زهرى مى‏نويسد: «كان حديث الافك في غزوة المريسيع» باب حديث الافك دو حديث، وج 6، ص 96، كتاب التفسير، سوره يوسف، در ضمن دو حديث كه حديث دوم از ام رومان است، وص 32 - 127، تفسير سوره نور، وص 36 - 134 همان، وج 9، ص 139 آخر كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، در ضمن دو حديث، وص 176 كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالى: يريدون أن يبدلوا كلام اللّه...، وص 193، همان كتاب، باب قول النبى الماهر بالقرآن مع... .----- ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 38 - 2129، كتاب التوبة، باب 10، ح 56 إلى 58. ----- ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 14 - 310، تفسير سوره نور، ح 3180 و 3181.).

اين حديث با همه طولانى بودنش و تكرار آن در صحاح مخصوصا در صحيح بخارى كه 14 بار؛ يا به طور خلاصه (10 بار) و يا مفصلا (4 بار) و در ضمن تقريبا 25 صفحه آن را نقل كرده است قابل اعتماد نيست و ما آن را از بافته‏هاى عايشه مى‏دانيم.

البته اهل سنت كه عايشه را با لقب «صديقة» مفتخر نموده‏اند، نمى‏توانند بپذيرند كه او چنين واقعه‏اى را از خود ساخته باشد آن هم با اين تفصيل و با نقل همه ريزه كاريها ولى ما به خواست خدا با دلايلى كه بيان خواهيم نمود ادعاى خود را به اثبات خواهيم رساند. البته اين فقط ما نيستيم كه به اين روايت ايراد مى‏گيريم بلكه بعض از علماى عامه نيز به بعض از مطالب آن اشكال وارد نموده‏اند. اما نقل دلايل:

1 - در اين حديث آمده است كه اين واقعه بعد از نزول آيه حجاب بود و مى‏دانيم كه آيه حجاب در جريان ازدواج پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با زينب نازل شد و آن در اواخر سال پنجم هجرى بود؛ بنابراين آنچه بخارى در ضمن غزوه بنى المصطلق از قول موسى بن عقبة نقل مى‏نمايد كه اين غزوه در سال چهارم هجرى بود صحيح نيست. از اينجا معلوم مى‏شود كه قول عايشه آنجا كه مى‏گويد: سعد معاذ و سعد بن عبادة با هم بگو مگو داشتند صحيح نيست؛ چه آنكه سعد معاذ نزديك دو سال قبل از آن بعد از فتح بنى قريظه در اثر جراحتى كه در غزوه احزاب به او وارد شد به شهادت رسيد.

2 - از جمله رواياتى كه بخارى -چنانچه در پاورقى بدان اشاره نموديم- نقل كرده است حديث مسروق از ام رومان است. احمد در مسند خود از او فقط حديث افك را نقل كرده آن هم از مسروق، و مسروق بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مدينه آمد و ام رومان در زمان حيات آن حضرت از دنيا رفت. بنابراين يا بايد گفت: كه ام رومان اهل نقل حديث نبود چنانچه شوهرش نيز آنچه مى‏توان پذيرفت -كه البته ما نمى‏پذيريم- فقط حديث «ما (پيامبران) ارث نمى‏گذاريم» را نقل كرده است (كه در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت) و يا وفاتش در اوايل هجرت بود نه در سال ششم هجرى آنچنانكه در «الاصابة» آمده است.

3 - يكى ديگر از كسانى كه در حديث افك از عايشه حمايت كرد «بريرة» خادمه عايشه بود. او در سال ششم هجرى هنوز همسر «مغيث» بود. عايشه او را خريد و آزاد كرد و ديگر حاضر نشد با شوهرش زندگى كند بلكه به عنوان خدمتگذار نزد عايشه ماند. از روايتى كه در صحيح بخارى و سنن ترمذى آمده است به خوبى بر مى‏آيد كه زمان آزادى «بريرة» حداقل در سال هشتم هجرى بوده است. به اين روايت دقت كنيد:

«عن ابن عباس أنّ زوج بريرة كان عبدا يقال له مغيث كأنى أنظر اليه يطوف خلفها يبكى ودموعه تسيل على لحيته. فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم لعباس: يا عباس! ألا تعجب من حب مغيث بريرة ومن بغض بريرة مغيثا؟...»( صحيح بخارى، ج 7، ص 62، كتاب الطلاق، باب شفاعة النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم في زوج بريرة، و مشابه آن در باب قبل از آن در طى دو حديث.----- ترمذي نيز در كتاب الرضاع (ج 3، ص 462، ح 1156) مشابه آن را نقل كرده است).

ابن عباس مى‏گويد كه شوهر بريرة بنده‏اى بود به نام مغيث كه (بعد از آزاد شدن او و عدم تمايل به زندگى با او) پشت سرش گريه كنان مى‏رفت در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عباس گفت: اى عباس آيا تعجب نمى‏كنى كه چگونه مغيث بريرة را دوست دارد و بريرة او را دشمن؟

بايد توجه داشت كه ابن عباس آنگاه كه كودكى 8 ساله بود(2) همراه پدرش اندكى قبل از فتح مكه به مدينه آمدند. بنابراين آندو در سال ششم هجرى در مدينه نبودند و بريرة نيز خدمتكار عايشه نبود. چگونه ممكن است روايتى ( بخارى ازقول ابن عباس مى‏نويسد: «توفي رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وأنا ابن عشر سنين...» يعنى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از دنيا رفت در حالى كه من 10 ساله بودم. ----ج 6 صحيح ص 238، باب فضل القرآن على ساير الكلام، باب تعليم الصبيان القرآن)اينچنين را كه در آن دروغهاى شاخدارى ديده مى‏شود پذيرفت؟ آيا باز هم بايد گفت كه همگى اصحاب عادلند؟ آيا مى‏توان به روايات عايشه اعتماد كرد؟

غير از آنچه كه گذشت نكات مبهم بلكه غير قابل قبولى در اين داستان به چشم مى‏خورد كه بايد بدان توجه داشت:

1 - به قول عايشه عبد اللّه بن أبىّ بيشترين نقش را در اين ماجرا به عهده داشت. ما جهت بررسى اين مطلب ناچاريم حال او را بعد از غزوه بنى المصطلق جويا شويم تا بدانيم آيا او در شرايطى بود كه بتواند چنين جسارتى بكند. به اين روايت توجه كنيد:

«... جابر بن عبد اللّه: كنا في غزاة قال سفيان: يرون أنها غزوة بنى المصطلق فكسع رجل من المهاجرين رجلا من الانصار فقال المهاجرى: يا لَ المهاجرين وقال الانصارى: يا لَ الأنصار فسمع ذلك النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فقال ما بال دعوى الجاهلية قالوا رجل من المهاجرين كسع رجلا من الانصار فقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : دعوها فانها منتنة. فسمع ذلك عبد اللّه بن أبي بن سلول فقال أ وقد فعلوها واللّه «لَئِنْ رَجَعْنا إِلى الْمَدِينَةِ لِيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْها الاَْذَلَّ» فقال عمر يا رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم دعنى أضرب عنق هذا المنافق فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم دعه لا يتحدث الناس أنّ محمدا يقتل أصحابه. وقال غير عمر: فقال له ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه واللّه لا تنفلت حتى تقرّ أنك الذليل ورسول اللّه العزيز، ففعل»( سنن ترمذي، ج 5 ص 389، كتاب تفسير القرآن، تفسير سوره منافقين، ح 3315، او قبل از اين چند روايت ديگر هم نقل كرده است.). قال ابو عيسى: هذا حديث حسن صحيح.
«در غزوه بنى المصطلق مردى از مهاجرين به مردى از انصار ضربه‏اى نواخت (در پاورقى آمده است كه نام مهاجر جهجاه بن قيس بوده كه جلوى اسب عمر را مى‏گرفت ونام انصارى سنان بن ديرة الجهنى بود) هر كدام از آن دو، قبيله خويش را به يارى طلبيد. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چون صداى آن دو را شنيد آن را خواندن جاهليت فرموده و از كمك نمودن به آن جلوگيرى نمود. عبد اللّه بن أبي چون شنيد گفت: وقتى به مدينه برگشتيم ما كه عزيزيم آنها را (قريش و مهاجرين را) كه ذليلند از آن بيرون مى‏كنيم. عمر گفت: يا رسول اللّه اجازه بده گردن اين منافق را بزنم. حضرت فرمود: در آن صورت مى‏گويند كه من اصحابم را به قتل مى‏رسانم. پسر عبد اللّه كه او نيز عبد اللّه نام داشت به پدرش گفت: نمى‏گذارم به مدينه برگردى مگر اينكه اقرار كنى كه تو ذليل و رسول خدا عزيز است؛ او نيز چنين كرد». آرى عبد لله بن أبىّ بعد از آن غزوه با ذلت وارد مدينه شد. او در مقامى نبود كه بتواند عليه همسر پيامبر شايعه‏اى بپراكند و عده‏اى را نيز دور خودش جمع كند.

بخارى نيز در تفسيرش نزول آيات سوره منافقين را درباره عبد اللّه بن أبىّ مى‏داند. او قول عمر را كه گفته است: «دعنى يا رسول اللّه أضرب عنق هذا المنافق» نقل مى‏كند(ج 6 صحيح، ص 93 - 189).

2 - عايشه مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با على عليه‏السلام و اسامة بن زيد مشورت كرد. ابهامى كه در اين فراز به نظر مى‏رسد اين است كه چطور آن حضرت با كودكى در حدود 13 سال در امرى با اين اهميت مشورت مى‏كند و با پدر او يعنى زيد كه عنوان پسر خوانده آن حضرت را نيز داشت مشورت نكرد؟( اسامة در سال رحلت نبى مكرم اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله -سال يازدهم هجرى- 18 سال داشت كه به فرماندهى لشگرى منصوب شد كه بزرگان مهاجر و انصار - از جمله ابوبكر و عمر- تحت فرمانش بودند و به خاطر سن كمش عده‏اى طعنه مى‏زدند.)

3 - عايشه از طرفى مى‏گويد كه خدا زينب رابه خاطر پاكدامنيش حفظ كرد و از طرفى مى‏گويد كه على عليه‏السلام درباره او همان عقيده را داشت كه اهل افك داشتند. دقت كنيد:

«عن الزهرى قال: قال لى الوليد بن عبد الملك: أ بلغك أنّ عليا كان فيمن قذف عايشة؟ قلت: لا، ولكن قد أخبرنى رجلان من قومك أبو سلمة بن عبد الرحمن وابوبكر بن عبد الرحمن بن الحارث أنّ عايشة قالت لهما كان على مسلما في شأنها»( صحيح بخارى، ج 5، ص 154، باب غزوة بنى المصطلق... .).

آيا عايشه كه جمله فوق را به آن دو نفر گفت، از قلب و نيت على عليه‏السلام با خبر بود؟ آيا در جمع بين آنچه كه درباره زينب گفت و جمله فوق، نمى‏توانيم بفهميم كه او آن حضرت را پاكدامن نمى‏دانست؟ آيا نظر عايشه معتبرتر است يا قول خداى سبحان كه اهل بيت - و در رأس آنان على عليه‏السلام - را طبق آيه تطهير از هر رجس و آلودگى پاك معرفى مى‏كند؟ قول عايشه در اينجا را بپذيريم كه زينب را پاكدامن مى‏داند و از پاكدامنيش حاضر نشد به او نسبت ناروا بدهد يا قول ديگر او را كه وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به زينب دستورى مى‏دهد او با كمال بى ادبى نافرمانى كرده و حضرتش بيش از دو ماه با او قهر مى‏كند؟( ر - ك، پاورقى شماره 65.) اگر بگوئيم نسبت ناروا دادن مهمتر است، لازم بود كه از حسان - شاعر مخصوصش - نيز مدتى طولانى قهر كند!

4 - از جمله مطالبى كه عايشه نقل كرده است اينكه وقتى به مادرش مى‏گويد: آيا واقعا مردم درباره من چنين مطالبى را گفته‏اند مادرش جهت دلدارى او مى‏گويد: مهم نيست؛ كمتر زنى است كه زيبا باشد و شوهرش او را دوست داشته باشد؛ مگر آنكه هووهايش درباره او مطالبى مى‏گويند!

«... قالت: يا بنية هوّنى عليك فواللّه لقلّما كانت امرأة قط وضيئة عند رجل يحبها لها ضرائر إلاّ كثرن عليها...» با توجه به اينكه هيچيك از همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره عايشه حتى يك كلمه هم حرفى نزدند. (البته بايد گفت كه آنها از اين داستان ساختگى مطلع نبودند!). پس چه شد كه عايشه از قول مادرش آن جمله را ساخت؟ آيا جز اين است كه بخواهد خودش را زيبا معرفى كرده و نيز بگويد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را دوست داشت؟ آيا آن حضرت كسى را كه مى‏داند بعدها به جنگ پسر عمو و دامادش كه همراه او دو نور ديده‏اش و دو سيد جوانان اهل بهشت نيز مى‏باشند مى‏رود و غائله جمل را به راه مى‏اندازد دوست دارد؟

5 - در بعض از همان روايات آمده است كه عايشه مى‏گويد: «... واللّه إنّ الرجل الذى قيل له ما قيل ليقول: سبحان اللّه فوالذى نفسى بيده ما كشفت من كنف أنثى قطّ، قالت: ثمّ قتل بعد ذلك في سبيل اللّه». مراد عايشه اين است كه صفوان بن معطل كه با عايشه در اين تهمت شريك بود هرگز ازدواج نكرده بود، در حالى كه ابو داود با سند صحيح از ابو سعيد نقل مى‏كند كه همسر صفوان نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و از شوهرش صفوان شكايت كرد(ج 2 سنن، ص 330، كتاب الصوم، باب المرأة تصوم بغير اذن زوجها، ح 2459.). بنابراين بايد گفت كه عايشه (پيس نويس اين نمايشنامه) از ازدواج صفوان بى خبر بود! (چنانچه از شهادت سعد معاذ و...).

6 - مى‏گويد كه ابوبكر بر مسطح بن اثاثة انفاق مى‏كرد و آيه 22 از سوره نور را درباره او مى‏داند. ما در بررسى «خلفا در صحاح» توضيح داديم كه ابوبكر (و نيز عمر) از فرط گرسنگى از منزل بيرون آمده و منتظر بود تا غذائى براى سير شدن تهيه شود؛ چگونه ممكن است پذيرفت كه او مصداق آيه فوق بوده و داراى ثروتى باشد كه بتواند ديگرى را نيز اداره كند! او حاضر نشد درهمى انفاق كند تا بتواند با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نجوى كند و خداوند اين طفره رفتن‏ها را گناهى دانست كه از آن در گذشت. او پول شترى را كه هنگام هجرت در اختيار پيامبر گذاشت، گرفت!( مشروح آنچه را كه در فضائل ابوبكر نقل شده و پاسخ آنها را در كتابمان: «خلفا در صحاح» و نيز «مناظره دو عالم اهل سنت» ملاحظه فرمائيد.) آيا مى‏توان قول عايشه را در تفسير آيه مزبور پذيرفت؟

7 - مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر منبر از مردم عليه ابن أبىّ كمك خواست و در آن همسرش را، و نيز صفوان را تبرئه كرد كه به جدال لفظى بين عده‏اى انجاميد ولى وقتى نزد عايشه آمد به او گفت: اگر گناه كردى توبه كن و... ما كدام را باور كنيم: اعتماد آن حضرت به همسرش و يا ترديد درباره او را؟ آيا آن حضرت به اندازه بريرة يا زينب و يا اسامة به عايشه مطمئن نبود؟ آنها به خاطر پاكدامنى خود او را تبرئه كردند و لابد رسول خدا به خاطر (العياذ بالل
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
پاسخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت بيست و سوم - نزول آيه تيمم

حديث نزول آيه تيمم به خاطر گم شدن گردنبند عايشه را اكثر ارباب صحاح (غير از ترمذى) متعرض شدند. راوى آن نيز همچون حديث افك، فقط عايشه مى‏باشد. او نمى‏گويد كه گردنبند در كدام سفر گم شد ولى سيوطى در شرح سنن نسائى -كه در پاورقى سنن آمده است- مى‏گويد كه آن سفر در غزوه بنى المصطلق بود. خلاصه همه روايتهاى ضد و نقيض كه در صحاح آمده است (و ما به خواست خدا متعرض آنها خواهيم شد) اين است كه در آن غزوه گردنبند عايشه گم شد و چون در آنجا آب نبود بى وضو نماز خواندند و آيه تيمم نازل شد. ما -با توضيحى كه خواهد آمد- مطمئنيم كه اين داستان نيز ساختگى بوده و قابل قبول نيست.

اما آنچه كه در اين بررسى بايد بدان توجه نمود:

1 - محلى كه ادعا شده در آنجا آب يافت نشد به نقل احمد در مسند (صاحبان صحاح متعرض نام آن نشدند) «تربان» نام داشت(ج 10 مسند، ص 141، ح 26401.). در معجم البلدان آمده است كه «تربان» جائى است كه در آنجا آب فراوان يافت مى‏شود.
2 - عايشه مى‏گويد كه من گردنبندم را در يكى از منازل فراموش كردم و لذا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عده‏اى را براى يافتن آن فرستاد...( سنن نسائى، ج 1، ص 202، كتاب الطهارة، باب 205، ح 321.

«عن عايشة قالت: بعث رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم اسيد بن حضير وناسا يطلبون قلادة كانت لعايشة نسيتها في منزل نزلته...».) و به همين مضمون - يعنى گم شدن گردنبند - روايات ديگرى نيز وارد شده است( الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 37، باب فضل عايشه، از ابواب فضائل اصحاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ، و ج 6، ص 57، تفسير سوره نساء، و ج 7، ص 29، كتاب النكاح، باب استعارة الثياب للعروس و غيرها، و ص 204، كتاب اللباس، باب استعارة القلائد.----- ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 279، كتاب الحيض، باب التيمم، ح 109.----- ج - سنن ابن ماجة، ج 1، ص 187، كتاب الطهارة وسننها، ابواب التيمم (باب 90)، ح 568.----- د - سنن أبي داود، ج 1، ص 86، كتاب الطهارة، باب التيمم، ح 317. در اينجا متن اولين روايت صحيح بخارى را مى‏آوريم: «عن عايشة أنها استعارت من اسماء قلادة فهلكت فارسل رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ناسا من اصحابه في طلبها فأدركتهم الصلاة فصلوا بغير وضوء فلما أتوا النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم شكوا ذلك اليه فنزلت آية التيمم».).
در همه اين روايتها آمده است كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عده‏اى را براى يافتن آن فرستاد و آنان هنگام نماز چون آب نداشتند بى وضو نماز خواندند و چون خدمت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيدند و جريان را به عرض رساندند آيه تيمم نازل شد و حضرتش به آنان كيفيت آن را تعليم داد.

3 - در يك سلسله روايات ديگر نقل مى‏كند كه گردنبندم پاره شد و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى يافتن آن توقف كرد و مردم نيز ايستادند و شكايت نزد ابوبكر بردند كه عايشه ما را در جائى كه آب نيست متوقف كرد. ابوبكر به من پرخاش كرد. با دست به تهيگاهم مى‏زد و چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سرش را بر ران پايم گذاشته و خوابيده بود. نمى‏توانستم تكانى بخوردم تا آنكه صبح شد و اينجا بود كه آيه تيمم نازل شد و چون شترى را كه من بر آن بودم حركت داديم گردنبند را زير آن يافتيم() الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 91، ابتداى باب التيمم؛ و ج 5، ص 9، فضائل اصحاب النبى صلّى اللّه عليه وسلّم، باب بعد از باب قول النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : لو كنت متخذا...؛ و ج 6، ص 64، كتاب التفسير، تفسير سوره مائدة.----- ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 279، كتاب الحيض، باب التيمم، ح 108.----- ج - سنن نسائى، ج 1، ص 194، كتاب الطهارة، باب بدء التيمم (باب 194)، ح 309.----در اين پاورقى نيز اوّلين حديث صحيح بخارى را نقل مى‏كنيم: «عن عايشة قالت: خرجنا مع رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم في بعض أسفاره حتى إذا كنا بالبيداء أو بذات الجيش انقطع عقد لى فأقام رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم على التماسه وأقام الناس معه وليسوا على ماء فأتى الناس إلى أبي بكر فقالوا ألا ترى ما صنعت عايشة؟ أقامت برسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم والناس، وليسوا على ماء وليس معهم ماء فجاء ابوبكر ورسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم واضع رأسه على فخذى قد نام. فقال حبست رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم والناس، وليسوا على ماء وليس معهم ماء فقالت عايشة: فعاتبنى ابوبكر وقال ما شاء اللّه أن يقول وجعل يطعننى بيده في خاصرتى فلا يمنعنى من التحرك إلاّ مكان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم على فخذى فقام رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم حين أصبح على غير ماء فأنزل اللّه آية التيمم فتيمموا فقال أسيد بن الحضير: ما هى باوّل بركتكم يا آل أبي بكر قالت: فبعثنا البعير الذى كنت عليه فأصبنا العقد تحته».).

4 - در يك روايت نيز آمده است كه وقتى گردنبند عايشه گم شد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردى را براى يافتن آن فرستاد و او نيز آن را يافت و چون وقت نماز رسيد و اصحاب آب نداشتند بى وضو نماز خواندند و آيه تيمم نازل شد(صحيح بخارى، ج 1، ص 92، ابتداى باب التيمم، باب إذا لم يجد ماء ولا ترابا. صحيح بخارى، ج 1، ص 92، ابتداى باب التيمم، باب إذا لم يجد ماء ولا ترابا.«عن عايشة أنها استعارت من اسماء قلادة فهلكت فبعت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم رجلا فوجدها فأدركتهم الصلاة وليس معهم ماء فصلوا فشكوا ذلك إلى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فأنزل اللّه آية التيمم...».). شايد لازم به بررسى ما نباشد تا بخواهيم بگوئيم كه چگونه يك حادثه به چند صورت نقل شده كه نمى‏توان آنها را جمع نمود. اگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردى را به طلب گردنبند فرستاد و او آن را يافت، ديگر معنى ندارد كه بگوئيم گردنبند در زير شتر پيدا شده و اگر فرستادن يك نفر براى يافتن آن كافى بود لازم نبود گروهى را بفرستد. اگر تيمم به خاطر بى وضو نماز خواندن گروه اعزامى نازل شد آيا همراهان پيامبر نيز بى وضو نماز خواندند؟

اگر گردنبند پاره شد، زير شتر پيدا شدن وجهى ندارد چون به هر حال دانه‏هاى آن پراكنده مى‏شود و شتر نيز اندكى راه مى‏رود و در اين صورت معنى ندارد كه به جاى آنكه عايشه خود براى يافتن آن تلاش كند بنشيند و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز سرش را بر ران پاى او قرار دهد و بخوابد و اصحاب نيز به جستجوى گردنبندى بروند كه زير شتر عايشه مخفى شده و ابوبكر نيز ملاحظه خواب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نكرده و همه جاى عايشه را رها كرده و به تهيگاه او ضربه بزند! و آن حضرت نيز تا صبح بخوابد و... .

حال لازم است به بررسى مسائل جانبى اين واقعه بپردازيم:

1 - در قضيه افك گذشت كه يكى از كسانى كه در غزوه بنى المصطلق حاضر بود عمر بود. بنابراين بايد ياد گرفته باشد كه هرگاه آب نبود تيمم بايد كرد. پس چرا وقتى در زمان خلافتش از او همين مسأله را پرسيدند جواب داد كه اگر آب نبود نماز نخوان؟

2 - جريانى را كه عمار براى عمر تعريف كرد و گفت من و تو در جائى بوديم و به آب نياز داشتيم و تو نماز نخواندى و من در خاك غلتيدم... الخ بايد گفت: اين واقعه بعد از نزول آيه تيمم بود و ممكن است كه عمار در غزوه بنى المصطلق حاضر نبود و چيزى از تيمم به گوشش خورده بود. چرا عمر كه كيفيت آن را مى‏دانست نماز نخواند؟ و اگر آن واقعه قبل از غزوه مذكور بوده باشد بايد گفت كه آيه تيمم قبل از آن نازل شده بود.

سؤال ديگرى كه به ذهن مى‏رسد اين است كه آيا تا سال ششم هجرى يعنى سالى كه غزوه فوق در آن واقع شد كسى نياز به تيمم نداشت؟

در آخر اين قسمت همان ابهامى كه در داستان افك گذشت مطرح مى‏شود و آن اينكه چگونه ممكن است حادثه‏اى به اين مهمى -يعنى نزول آيه تيمم با آن مقدمات- واقع شده ولى تنها راوى آن عايشه باشد؟

نتيجه آنكه اين روايات با توجه به اختلاف فاحشى كه در آنها است نمى‏تواند صحيح باشد. البته از غير صحاح و راوياتى غير از عايشه شأن نزول آيه تيمم به غير از آنچه كه عايشه گفته است استفاده مى‏شود. طالبين مى‏توانند به تفسير «الدر المنثور» تأليف سيوطى و نيز تفسير طبرى و طبقات ابن سعد و كنزالعمال و... رجوع فرمايند.
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
سخ: عايشه در صحاح سته اهل سنت

قسمت بيست و چهارم - حديث أمّ زرع

بخارى در كتاب النكاح صحيح خود و مسلم در كتاب فضائل الصحابة بعد از باب فضائل عايشه (كه چون اين حديث ربطى به فضيلت كسى ندارد لابد به عنوان تتمه فضائل عايشه آورده است!) حديثى طولانى نقل كرده‏اند كه مملو از كلمات غير مأنوس بوده و در آن از قول عايشه آمده است كه يازده زن با هم تعهد كردند كه درباره شوهرانشان هر چه هست بگويند و لذا هر يك از آنان در تعريف و يا بدگوئى آنها مطالبى گفتند كه در شرح و معناى بعض از لغات آن بين ادباى مشهور اهل سنت اختلاف است.

تا آنكه نفر يازدهم مى‏گويد: همسرم ابو زرع است (بايد مى‏گفت: همسرم ابو زرع بود!) و بعد از وصف او از ام أبي زرع (يعنى مادر شوهر) و ابن أبي زرع (پسر شوهر) و بنت أبي زرع (دختر شوهر) و جارية أبي زرع با همان كلمات نامأنوس سخن گفته و در آخر مى‏گويد كه روزى ابو زرع بيرون رفت زنى را ديد كه دو پسر داشت و پس از نقل بعض محاسن آن زن مى‏گويد كه ابو زرع مرا طلاق داد و با آن زن ازدواج كرد و من بعد از او با مرد ديگرى ازدواج كردم. آنگاه بعض صفات همسر جديدش را مى‏گويد. عايشه پس از نقل اين داستان مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من گفت: «كنت لك كأبى زرع لام زرع». يعنى من براى تو مثل ابو زرع براى ام زرع مى‏باشم(الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 36 - 34، باب حسن المعاشرة مع الاهل.----- ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1901 - 1896، كتاب فضائل الصحابة، باب 14، ح 92.).

ما كه نفهميديم هدف از نقل اين روايت چه بوده است! يازده زن دور هم نشسته و غيبت شوهرانشان را نموده و اسرارشان را برملا كردند -آن هم با كلماتى نامأنوس- و آيا عايشه در آن جمع حاضر بود؟ اگر بود چرا نهى از منكر نكرد و اگر نبود از كجا آن را دانست؟ و آيا داستان مذكور را براى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شرح داد كه حضرت آن جمله را فرمود؟ و چرا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عايشه اعتراض نكرد كه چرا گوش به غيبت دادى؟ نفر يازدهم چرا از شوهر قبلى خود مطالبى گفت و چرا از مادر و پسر و دختر و كنيزش تعريف كرد؟ آيا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه آن جمله را به عايشه فرمود، منظورش آن بود كه من هم مثل ابو زرع كه ام زرع را طلاق داد تو را طلاق مى‏دهم؟ و اگر محبتهاى ظاهرى مراد آن حضرت بود (از قبيل تأمين غذا و لباس و امثال آن) كه قطعا او عدالت را بين همسرانش رعايت كرده و فرقى بين آنها نمى‏گذاشت آرى فرق عايشه با ساير همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين بود كه او حضرتش رامى‏آزرد (و بعد از او حفصة) و ساير زنها يا او را آزار نمى‏دادند و يا اگر موردى بود به تحريك عايشه انجام مى‏شد (چنانچه گذشت).

آيا بهتر نيست كه اينگونه روايات از صحيحين زدوده شود تا مثل علامه بزرگوار امينى رحمه‏الله نگويند كه صحيحين پر است از «سفاسف»( به هر چيز پست و بى ارزش «سفساف» گفته مى‏شود و جمع آن «سفاسف» است.). در خاتمه از خداوند بزرگ مى‏خواهم كه ما را با حقايق اسلام آشنا فرموده و از تعصبات -كه مانع درك حقيقت است- به دور بدارد. بمنّه وكرمه.
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
صفحه  صفحه 15 از 47:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  46  47  پسین » 
مذهب
مذهب

Aisha | عایشه (ام المومنین) و پیامبر (توسط مدیر بسته شد)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA