رنجاندن فاطمه ( س ) خلاف كتاب و سنت در صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتب معتبر آمده است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) فرمود : فاطمه پاره تن من است و هركس او را بيازارد و غضبناك كند مرا آزرده است : « فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني » صحيح البخارى ، ج 4 ص 210 . وفي رواية مسلم : « إنّما فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها » . صحيح مسلم : 7 / 141 . روى الحاكم عن على - عليه السلام- : قال : « قال رسول اللّه -صلى اللّه عليه وآله وسلم- : لفاطمة : إنّ اللَّه يغضب لغضبك ، ويرضى لرضاك » . ثمّ قال : هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه . المستدرك : 3 / 153 .( ليس فيه ذكر خطبة بنت أبي جهل ) فليراجع : مجمع الزوائد ، ج 9 ص 203 ؛ المعجم الكبير للطبراني ، ج 1 ص 108 ، ج 22 ص 401 ؛ تاريخ مدينة دمشق : 3 / 156 ؛ أسد الغابة ، ج 5 ص 522 ؛ الإصابة ، ج 8 ص 265 و266 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 12 ص 392 ؛ صحيح البخارى ، ج 4 ص 210 ؛ صحيح مسلم ، ج 7 ص 141 ؛ المصنف لابن أبي شيبة الكوفي ، ج 7 ص 526 ؛ السنن الكبرى للنسائي : 5 / 97 ، ح 8370 ؛ المعجم الكبير للطبراني ، ج 22 ص / 404 ؛ الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 208 ؛ تاريخ مدينة دمشق ، ج 3 ص 156 . .و از طرفى در صحيح بخارى و مسلم نيز آمده است كه فاطمه ( س ) از دست ابوبكر غضبناك شد و تا آخر عمر باوى سخن نگفت : « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم - فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتّى توفّيت » صحيح البخارى ، ج 4 ص 42 ؛ صحيح مسلم ، ج 5 ص 154 ، فيه : فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفّيت وعاشت بعد رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم - ستة أشهر فلمّا توفّيت دفنها زوجها علىّ بن أبيطالب ليلا ولم يؤذن بها ابابكر وصلّى عليها عليّ . .وقرآن مىگويد : ( انّ الذين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه في الدنيا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهيناً ) الأحزاب : 57 . . در حلّ اين معضله چه پاسخى داريد؟سهيلى از علماى بزرگ اهل سنّت ( متوفّاى 581 ) به همين روايت استدلال نموده كه هر كس به حضرت زهرا ( س ) اهانت كند ، كافر خواهد شد : « استدلّ به السهيلي على أنّ من سبّها كفر لأنّه يغضبه وأنّها أفضل من الشيخين » فيض القدير شرح الجامع الصغير للمناوي ، ج 4 ص 554 . .ابن حجر در توجيه آن گفته : « وتوجيهه : إنّها تغضب ممّن سبّها وقد سوّى بين غضبها وغضبه ، ومن أغضبه -صلى اللّه عليه وسلم - يكفر » فتح الباري ، ج 7 ص 82 ؛ شرح المواهب للزرقاني المالكي ، ج 3 ص 205 . .مناوى صاحب كتاب فيض القدير از ابو نُعيم و ديلمى نقل كرده است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) فرمود : « فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى اللّه ، فعليه لعنة اللّه ملء السماء وملء الأرض » فيض القدير شرح الجامع الصغير للمناوي ، ج 6 ص 24 ، ح 8267 . .22 - با توجّه به مطالب فوق ، آيا تا كنون نسبت به سخنان ابوبكر كه پس از خطبه حضرت زهرا ( س ) بيان كرد و بدترين اهانت و ناسزا را نسبت به حضرت على ( ع ) و حضرت صديقه ( س ) داد ، فكر كردهايد : « إنّما هو ثعالة شهيده ذنبه ، مرب لكلّ فتنة ، هو الذي يقول : كرّوها جذعة بعدما هرمت ، يستعينون بالضعفه ، ويستنصرون بالنساء ، كأمّ طحال أحبّ أهلها إليها البغي » السقيفة وفدك للجوهري ، ص 104 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبي الحديد ، ج 6 ص 215 ؛ دلائل الإمامة للطبري ، ص 123 . . در اين عبارت ، حضرت على ( ع ) را به روباه و حضرت زهرا ( س ) را به دم آن تشبيه كرده است .آيا پاسخ اجر رسالت : ( قل لا أسئلكم عليه أجراً إلّا المودّة في القربي ) همين بود؟!آيا اين بود نتيجه آن همه سفارش و توصيه رسول گرامى ( ص ) در حقّ حضرت زهرا ( س ) ؟!آيا چنين كسى شايستگى خلافت پيامبرى كه مفتخر به ( إنّك لعلى خلق عظيم ) است را دارد؟از شما مىخواهيم ، سخنانى كه ميان ابن ابى الحديد سنّى و استادش نقيب ، ردّ و بدل شده ملاحظه نماييد وخود به قضاوت بنشينيد! قال ابن أبي الحديد : قلت : قرأت هذا الكلام على النقيب أبي يحيى جعفر بن يحيى بن أبي زيد البصري وقلت له : من يعرض ؟ فقال : بل يصرّح . قلت : لو صرّح لم أسالك . فضحك وقال : بعليّ بن أبى طالب عليه السلام ، قلت : هذا الكلام كلّه لعلي يقوله؟ ! قال : نعم ، إنّه الملك يا بُنيّ . قلت : فما مقالة الأنصار؟ قال : هتفوا بذكر علي ، فخاف من اضطراب الأمر عليهم ، فنهاهم . . . وثُعالة : اسم الثعلب علم غير مصروف ، ومثّل ذؤاله للذئب ، وشهيده ذنبه ، أي لا شاهد له على ما يدّعي إلّا بعضه وجزء منه ، وأصله مثل قالوا : إنّ الثعلب أراد أن يغري الأسد بالذئب ، فقال : إنّه قد أكل الشاة التي كنت قد أعددتهإ؛!!"" لنفسك ، وكنت حاضراً ، قال : فمن يشهد لك بذلك؟ فرفع ذنبه وعليه دم ، وكان الأسد قد افتقد الشاة ، فقبل شهادته وقتل الذئب . . . وأمّ طحال : إمرأة بغى في الجاهليّة ، ويضرب بها المثل فيقال : أزنى من أمّ طحال . شرح نهج البلاغه ، ج 6 ص 215 .
ametis: اشاره کرد که این چهار نفر اهل بیت من هستند خب پس اهل بيت اين چهار نفر هستند نه امامان بعد خودت اعتراف كردي ametis: (1) سنن أبي داود، ج 3 ص 319، كتاب العلم، باب في كتاب العلم. (و در نسخهاى: باب في كتابة العلم) ح 3647 و 3648.«دخل زيد بن ثابت على معاوية فسأله عن حديث فامر انسانا يكتبه فقال له زيد: إنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم امرنا أن لا نكتب شيئا من حديثه فمحاه» ايضا: «ما كنا نكتب غير التشهد و القرآن». جواب متعه را در صفحات قبل دادم لطفا به همان جا رجوع كنيد در ضمن لطفا خوب بنويسيد فكر نكنيد خرچنگي نوشتن منو از بحث دور مي كند. ametis: بدعت عمر در نماز تراويح جواب اين شبهه را نيز دادم لطفا بحث را پيچيده نكنيد الان شما و سازنده تايپيك دقيقا چهار بار اين شبهات را مطرح كرديد ametis: «ابو هريرة مىگويد: ما اطراف رسول خدا صلىاللهعليهوسلم نشسته بوديم. با ما ابوبكر و عمر و عدهاى بودند. حضرتش از ميان ما برخاست. آمدنش طولانى شد. ترسيديم برايش حادثهاى اتفاق افتاده باشد. برخاستيم و من از همه جلوتر رفتم تا به باغى از انصار - از طايفه بنى النجار - رسيدم. اطرافش را گشتم درى نديدم. جدولى ديدم كه آب از آنجا درون باغ مىرفت. همچون روباه توانستم از آن راه آب داخل باغ شده و بر رسول خدا صلىاللهعليهوسلم وارد شوم. حضرت پرسيد: ابو هريرهاى؟ گفتم: آرى يا رسول اللّه. گفت: چه خبر؟ گفتم: شما بين ما بوديد و رفتيد و آمدنتان طولانى شد ترسيديم حادثهاى برايتان اتفاق افتاده باشد و من زودتر از همه از راه آب وارد باغ شدم و بقيه پشت سرم مىباشند. حضرت در حالى كه كفشهايش را به من مىداد فرمود: اى ابو هريرة! اين را بگير و برو هر كه را كه در پشت اين باغ ديدى كه گوينده «لا اله إلاّ اللّه» است در حالى كه قلبش به آن يقين دارد به او مژده بهشت بده. اول كسى را كه ديدم عمر بود. گفت: اين كفشها چيست؟ گفتم: كفش رسول خدا صلىاللهعليهوسلم است و مرا با همين فرستاد كه هر كه گوينده «لا اله إلاّ اللّه» است در حالى كه قلبش به آن يقين دارد به او مژده بهشت بدهم. عمر با دست به سينهام زد كه محكم بر زمين نشستم(2) و گفت: برگرد >اى ابو هريرة! برگشتم و گريه كنان نزد رسول خدا صلىاللهعليهوسلم رفتم. عمر هم پشت سرم آمد. حضرت به من فرمود: «چه شده اى ابو هريرة؟» گفتم: عمر را ديدم و پيام شما را به او رساندم؛ او محكم به سينهام زد و من از پشت به زمين افتادم. به من گفت: برگرد. رسول خدا صلىاللهعليهوسلم فرمود: اى عمر چرا چنين كردى؟ گفت: اى رسول خدا آيا ابو هريره را با كفشهايت فرستادى كه بگويد هر كه را ديدى كه مىگويد «لا اله إلاّ اللّه» در حالى كه قلبش بدان يقين دارد به بهشت مژده دهد؟ فرمود: آرى، گفت: اين كار را نكن من مىترسم كه مردم به همان تكيه كنند. بگذار اينان عمل كنند. حضرت فرمود: «بگذار»(3). اين علم سيدنا عمر را ميرساند اگر گسي نماز نخواند و واجبات دين را انجام ندهد با گفتن ذكر ((لا اله الا الله)) بهشتي ميشود پس كلا آياتي كه درباره نماز روزه و حج نقص ميشوندشما رفتي از سايت هاي ديگر كپي كرده و آمده اي بخدا قسم من اصلا نمي دانم شما چه نوشته اي حداقل يكم مرتبشان ميكردي كه اينقدر شلخته نباشند تقصير شما نيست اين حقه روافض است كه مي خواهند طرف مقابل را گيج كنند تا از ادامه بحث منصرف شود شما بيا ويرايش كن تا من بفهمم چه چيز نوشته اي من جواب شما را مي دهم شما اصلا پست هاي من را خواندي من كجا به شلختگي شما نوشتم حداقل احترام خواننده را نگهدار اين را كه ميتواني انجام بدهي اگر ويرايش نكردي ميفهمم شما يك ترسو هستي همين منتظرتان هستم
ametis: رنجاندن فاطمه ( س ) خلاف كتاب و سنتدر صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتب معتبر آمده است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) فرمود : فاطمه پاره تن من است و هركس او را بيازارد و غضبناك كند مرا آزرده است : « فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني » صحيح البخارى ، ج 4 ص 210 . وفي رواية مسلم : « إنّما فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها » . صحيح مسلم : 7 / 141 . روى الحاكم عن على - عليه السلام- : قال : « قال رسول اللّه -صلى اللّه عليه وآله وسلم- : لفاطمة : إنّ اللَّه يغضب لغضبك ، ويرضى لرضاك » . ثمّ قال : هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه . المستدرك : 3 / 153 .( ليس فيه ذكر خطبة بنت أبي جهل ) فليراجع : مجمع الزوائد ، ج 9 ص 203 ؛ المعجم الكبير للطبراني ، ج 1 ص 108 ، ج 22 ص 401 ؛ تاريخ مدينة دمشق : 3 / 156 ؛ أسد الغابة ، ج 5 ص 522 ؛ الإصابة ، ج 8 ص 265 و266 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 12 ص 392 ؛ صحيح البخارى ، ج 4 ص 210 ؛ صحيح مسلم ، ج 7 ص 141 ؛ المصنف لابن أبي شيبة الكوفي ، ج 7 ص 526 ؛ السنن الكبرى للنسائي : 5 / 97 ، ح 8370 ؛ المعجم الكبير للطبراني ، ج 22 ص / 404 ؛ الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 208 ؛ تاريخ مدينة دمشق ، ج 3 ص 156 . .و از طرفى در صحيح بخارى و مسلم نيز آمده است كه فاطمه ( س ) از دست ابوبكر غضبناك شد و تا آخر عمر باوى سخن نگفت : « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم - فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتّى توفّيت » صحيح البخارى ، ج 4 ص 42 ؛ صحيح مسلم ، ج 5 ص 154 ، فيه : فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفّيت وعاشت بعد رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم - ستة أشهر فلمّا توفّيت دفنها زوجها علىّ بن أبيطالب ليلا ولم يؤذن بها ابابكر وصلّى عليها عليّ . . از ابوبكر رنجانده شد از شوهرش هم سيدنا علي رنجانده شد آيا نعوذبالله سيدنا علي كافر است؟مسوربن مخرمه مي گويد:از رسول خدا -صلي الله عليه وآله وسلم- شنيدم كه بر منبر مي گفت: فرزندان هشام بن مغيره از من اجازه خواسته اند تا دخترشان را به ازدواج علي بن ابي طالب در آورند به آنها اجازه نمي دهم، به آنها اجازه نمي دهم مگر اينكه فرزند ابو طالب دوست داشته باشد كه دخترم را طلاق دهد وبا دخترآنها ازدواج كند. فاطمه پاره تن من است آنچه او را نگران كند مرا نگران مي كند. وآنچه او را بيازارد، مرا آزارمي دهد. روايت مسلمصحيح مسلم ـ كتاب فضائل الصحابه. شماره 93.ودر روايت ديگري آمده است: هنگامي كه فاطمه زهرا -رضي الله عنها- اطلاع پيدا نمود، نزد پيامبر اكرم -صلي الله عليه وآله وسلم- آمد وگفت: فاميلت مي گويند شما بخاطر دخترانت ناراحت نمي شويد و علي ميخواهد با دختر ابوجهل از دواج كند. روايت مسلم. صحيح مسلم ـ كتاب فضائل الصحابه شماره96.پس چه كسي فاطمه رضى الله عنها را به خشم آورد؟لطفا دوباره اين شبهه را مطرح نكنيد شما كه علم حديث داري؟ ametis: دکتر تيجاني اما درباره اين شخص شيعه معتقد است كه اگر يكي از اهل سنت شيعه شد مذهب باطلشان بر حق است اما ما در اينجا اين شخص را ميشناسيم:(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً) (الأحزاب: 71_70) (اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و سخن حق و درست بگوييد، در نتيجه، خداوند اعمال شما را اصلاح مي كند و گناهانتان را مي بخشد و هر كس از خدا و رسولش پيروي نمايد بطور قطع به پيروزي بزرگي دست يافته است. موضع اينجانب، موضع يك مسلمان آزاد محقّق، متّكى به «قرآن» و «سنّت» پیامبر (صلی الله علیه و سلم) و عارى از هرگونه تعصّب فرقهاى است.نه مثل شما كه در تعصب فرو رفته ايد و هر چه آخوندها ميگويند بدون تحقيق باور ميكنيدبهتر است قبل از هر چيز كمى درباره شخص تيجانى سخن بگويم.. كسى كه - به قول خودش: - «كشف نوينى نموده؛ البته نه در جهان اختراعات و ابتكارات تكنيكى و فيزيولوژيكى، بلكه در جهان عقايد و در ميان سيلى از مكتبهاى مذهبى و فلسفه هاى دينى!»داستان اين كشفش! را در كتاب نخستش آورده است.. در همان كتاب است كه ادّعا مىكند از دانشگاه «الزيتونه» تونس فارغ التحصيل گشته است.. و داراى عقايد صوفيگرى بوده كه به فرقه «تيجانيه» - از طريقتهاى صوفيه - منتسب بوده و سپس به عربستان سعودى جهت زيارت خانه خدا سفر مى كند، و پس از ملاقات با علماى سعودى و شنيدن سخنرانى هايشان، به عقايد وهّابيّت تمايل پيدا مى كند و نهايتاً يك «وهّابى» صرف مى شود؛ چنانچه آرزو مى كند كه مسلمانان ديگر نيز اين عقيده را داشتند! ) و زمانى كه به تونس برمىگردد، با گروه «اخوانالمسلمين» رفت و آمد نموده و در مساجد شهر، شروع به نشر وهّابيّت و انكار تصوّف مى كند.. پس از چندى مجدّداً قصد حج مى نمايد، امّا اين بار مى خواهد از طريق ليبى به مصر و سپس از راه دريا به لبنان و آنگاه به سوريه، اردن و عربستان برود.. او خود مى گويد: «آنجا (عربستان) بيش از جاهاى ديگر مورد نظرم بود كه هم مى خواستم عمره را به جاى آورم و هم تجديد عهدى با وهّابيّت بنمايم؛ همان وهّابيّتى كه خود مبلّغ و مروّج آن در ميان توده هاى محصّلين مدارس و در مساجدى كه اخوان المسلمين بيشتر رفت و آمد داشتند، بودم».تيجانى فصلى را با نام «مسافرت موفقيّت آميز»، به همين سفرهايش اختصاص داده است.. به هر حال زمانى كه با كشتى از مصر به بيروت سفر مى كند، بر روى كشتى، با فردى به نام «مُنعم» - از شيعيان عراق - آشنا مى شود و تحت تأثير او واقع گشته و همراه او به عراق سفر مى كند و با علماى بزرگ شيعه - آيت اللّه خويى و محمّد باقر صدر - ديدار مى كند و به قول خودش، پس از تحقيق عميق و تلاش بسيار، به «حقيقت» مى رسد و نهايتاً شيعه دوازده امامى مى شود!اين عمل تيجانى، همچون انفجارى مى شود كه امواج آن تمام جهان تشيّع را فرامى گيرد.. تيجانى پس از شيعه شدن، بلافاصله به تبليغ آن مى پردازد؛ از اين رو كتابهايى رادر ردّ عقايد «اهل سنّت» مى نويسد كه تا كنون چهار كتابش به نامهاى «آنگاه هدايت شدم»، «همراه با راستگويان»، «از آگاهان بپرسيد» و «اهل سنّت واقعى» ترجمه و چاپ شده اند. تمام كتابهاى چهارگانهاش روى همين قضيّه، يعنى طعن اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و سلم) تركيز يافته و - متأسّفانه - براى اثبات اين نظريه اش - كه از شيعيان گرفته - به هر وسيله ممكن متوسّل شده است؛ چنانكه كتابهايش پر از دروغ محض، اباطيل، تدليس، عيبجويى و تهمت است!! و اگر تيجانى در ادّعاى خويش صادق، و واقعاً در جستجوى حقيقت بوده است، نمى بايست دروغ بگويد و شايسته هم نبود، هدفش را - كه رسيدن به «حقيقت» بوده - با وسايلى دروغين و غير واقعى به تحقّق برساند!اين هم چيز عجيبى نيست كه شخصى شيعه شده باشد.. در ميان اهل تشيّع نيز افراد زيادى هستند كه از تشيّع دست برداشته و سنّى شده اند؛ مانند: «محمّد عبدالشكور لكهنودى» - از علماى پاكستان - كه كتاب «باقيات صالحات» را پس از تسنّن، در ردّ عقايد شيعه نوشته است.. يا «علّامه برقعى» - از علماى مشهور ايران - كه كتابها و رساله هاى زيادى عليه معتقدات شيعه تأليف و شاگردان زيادى هم تربيت كرده كه افكارش را -هم اكنون نيز در سراسر ايران - ادامه مى دهند.. همچنين آقاى «احمد كسروى» صاحب كتاب «شيعيگرى» كه قربانى همين راه هم گرديد و به شهادت رسيد!.. يا «موسى موسوى» - از علماى نجف - صاحب كتاب «الشيعه و التصحيح».. و همچنين «حسين موسوى» - يكى ديگر از علماى نجف - مؤلّف كتاب «للّه.. ثم للتاريخ!» را مى توان نام برد كه به راستى نه اوّلين و يقيناً آخرينشان هم نيستند و نخواهند بود!امّا در كتاب تيجانى، بعضى مسائل آمده كه بعيد به نظر مى رسد صحّت داشته باشد! مثلاً در فصل «مسافرت موفّقيّت آميز» از ديدارش با «سيّد محمّد باقر صدر» سخن گفته است و از قول او استدلالهايى آورده كه بسيار غير منطقى است و انسان مشكوك مى شود از اينكه تيجانى، صدر را ملاقات كرده باشد و يا «صدر» از اسلام هيچ بهرهاى نبرده است! چون واقعاً استدلالهايش غير منطقى و خنده دار است و هركس هم مى داند كه چه اندازه نادرست است!.. ametis: مناظره دکتر تيجاني با شهيد آيتالله صدر درباره توسل پاسخى مفصّل به تيجانى و صدر:چنانچه تيجانى در كتابش - آنگاه هدايت شدم - در ماجراى گفتگويش با آقاى «باقر صدر» چنين مى آورد:تيجانى از او مى پرسد: «دست بر قبر كشيدن و توسّل جستن به آنان، شرك به خداست! نظر شما چيست؟!».. آقاى صدر چنين پاسخ مى دهد: «اگر دست بر قبر كشيدن، و توسّل جستن به اين نيّت باشد كه آنها نفع مى دهند و آنها زيان مى رسانند، اين بدون ترديد شرك است، ولى مسلمانان كه موحّدند و مى دانند خداوند خودش ضارّ و نافع است؛ يعنى ضرر و نفع فقط از سوى خداست و اينكه اولياء و ائمه را دعا مى كنند، به اين خاطر است كه «وسيله اى» نزد خدا باشند، و اين هرگز شرك نيست و مسلمانان - چه سنّى و چه شيعه - از زمان حضرت رسول تا امروز، بر اين امر اتّفاق عقيده دارند».. چنين پاسخى از طرف آقاى صدر، نشانه جهالتش نسبت به قرآن و حقيقت اسلام مى باشد!.. البته من نمى خواهم شخصيّت علمى ايشان را زير سؤال ببريم، بلكه اين تيجانى است كه اين مطالب را - راست يا دروغ - از زبانش آورده است!.. به هرحال، گفته ايشان با قرآن كريم منافات كامل دارد و «وسيله» هرگز نمى تواند افراد صالح از قبيل انبياء و ائمه باشند، بلكه توسّل فقط - بنا به دلايلى كه مى آوريم - بايد به خدا صورت بگيرد كه جز تقوا يعنى ايمان به خدا و عمل صالح ميسّر نخواهد بود؛ زيرا:1- متوسّلشدن به غير خدا، يكى از موضوعاتى است كه اسلام آن را شرك مىداند؛ زيرا هيچ موجودى همچون خدا، خارج از قيد زمان و مكان نيست، و قدرتى غيبى ندارد كه بتواند همه جا حاضر و ناظر و قاهر و محيط بر همه چيز باشد كه مردم - در هر مكان و زمانى - به او دسترسى داشته و هر وقت بخواهند، متوسّل شوند! اگر چنانچه موجودى در جهان داراى چنين صفاتى باشد، در واقع همتاى خدا بوده كه در اسلام - و فقط اسلام- صحيح نيست و كفر و شركى آشكار مى باشد.انسان بايستى به موجودى متوسّل شود كه مقيّد به مكان و زمان نباشد و خود خالق مكان و زمان و همه چيز، همه جا حاضر و ناظر، آگاه به همه كارها و امور، همه چيز در دست او، و مالك نفع و زيان باشد كه اين هم، تنها مختصّ خداى - سبحان - است و بس، و اگر كسى اين صفات را به موجودى غير از خدا نسبت دهد، مشرك است!قرآن بيان مىكند كه توسّل به غير خدا، يك نوع انحراف عقيدتى و فكرى از صراط مستقيم، و شرك به خداوند - متعال - مى باشد؛ چنانچه مى فرمايد:[آل عمران: ١٠١] (و هر كس (در تمام كارها) به خدا متوسّل شود، بيگمان به راه راست و مستقيم رهنمود شده است).[النساء: ١٤٦](مگر كسانى كه توبه كنند و برگردند و به اصلاح خويش بپردازند و به خدا متوسّل شوند و آيين خويش را خالصانه از آن خدا كنند (و فقط و فقط او را بپرستند و به فرياد خوانند)، پس آنان از زمره مؤمنان خواهند بود)..[النساء: ١٧٥](كسانى كه به خدا ايمان بياورند و به او متوسّل شوند، ايشان را به رحمت و فضل عظيم وارد خواهد ساخت، و در راه راست و مستقيمى به سوى خود رهنمودشان خواهد كرد)..[الحج: ٧٨](و به خدا متوسّل شويد كه او تنها يار و ياور شماست، و چه سرور و ياور نيك و چه كمك كننده خوبى است!)..[الحج: ٧٧ - ٧٨](اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (تنها براى خالق خويش) ركوع و سجده كنيد (و تعظيم و كرنش بريد و به خاك افتيد) و پروردگار خويش را (به تنهايى) پرستش نماييد و كارهاى نيك انجام دهيد تا رستگار شويد، و در راه خدا جهاد كنيد)..[العلق: ١٩ ](و (در برابر پروردگارت) سجده ببر و (بدين وسيله به او) نزديك شو!)..[فصلت: ٤٦ ](هر كس كار نيكى انجام دهد، براى خودش كرده و هر كس كار بدى انجام دهد، به خودش زيان خود كرده است و پروردگارت كوچكترين ظلمى نسبت به بندگان خود روا نمى دارد)..اما مخاطب اين آيه شما هستيد:[الإسراء: ٥٦ - ٥٧ ]((اى پيامبر! به مشركان) بگو: كسانى را كه به جز خدا (به هنگام بلا) به فرياد مى خوانيد، (خواهيد ديد كه) نه توانايى دفع زيان و رفع بلا از شما را دارند و نه مى توانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشيها را به خوشيها و برعكس... تبديل كنند). آن كسانى كه به فرياد مى خوانند، هر كدام از آنان كه از همه (به درگاه خدا) نزديكتر است، خود براى تقرّب به پروردگارشان، وسيله مى جويند و (با اين حال) آنها هم به رحمت خدا اميدوار و از عذاب او هراسناك هستند)..بنابراين، هيچ كس و هيچ چيز، جز ايمان به خدا و اعمال شايسته براى خوشنودى خدا، انسان را به او نزديك نمى سازد و باعث رستگارى اش نمى شود:[سبأ: ٣٧ ](نه اموال و نه اولاد شما (و نه هيچ كس و هيچ چيز ديگرى)، چيزهايى نيستند كه شما را به ما نزديك و مقرّب سازند، بلكه كسانى كه ايمان بياورند و اعمال شايسته انجام دهند (مقرّب درگاه ما بوده) و در برابر اعمالى كه انجام مى دهند، پاداش مضاعفى دارند و ايشان در طبقات بالا و برترين منازل (بهشت) در امن و امان به سر مى برند)..برمى گريديم به سخنان آقاى صدر در پاسخ به سؤال تيجانى كه گفت: «اگر دست بر قبر كشيدن، و توسّل جستن به اين نيّت باشد كه آنها نفع مى دهند و آنها زيان مى رسانند، اين بدون ترديد شرك است، ولى مسلمانان كه موحّدند و مى دانند خداوند خودش ضارّ و نافع است؛ يعنى ضرر و نفع، فقط از سوى خداست و اينكه اولياء و ائمه را دعا مى كنند، به اين خاطر است كه «وسيله اى» نزد خدا باشند، و اين هرگز شرك نيست و...».. تاكنون ثابت كرديم كه «وسيله» انبياء و ائمه و ساير بندگان صالح خدا نيستند، بلكه تنها «ايمان و عمل صالح» است. همچنين وسيله نزديكى به خدا، «خواندنى» نيست، و از طرفى دعا و استعانت و استعاذه، «عبادت» محسوب مى شوند و بايستى در انجام آن، تنها و تنها خداوند مورد توجّه قرار گيردامّا در اينجا به منطق آقاى صدر در جملات نخستش توجّه مىكنيم كه مى گويد: «ما مى دانيم كه تنها خدا ضارّ و نافع است، و ما اولياء و ائمه را مى خوانيم تا آنها نزد خدا برايمان واسطه و وسيله باشند!»..اين منطق، درست همان منطق مشركين زمان پیامبر (صلی الله علیه و سلم) است؛ زيرا آنها نيز به خدا ايمان داشتند و معتقد بودند كه او همان پروردگار جهانيان، معبود برتر، خالق، مالك، پديدآورنده عالم و گرداننده و چرخاننده آسمانها و زمين است؛ همه - حتّى بتهايشان - تحت سلطه و قدرت نهايى او قرار دارند؛ هموست كه از آسمان باران مىب اراند و رزق و روزى در دست اوست و... چنانكه مى فرمايد:[الزمر: ٣ - ٤ ](هان! تنها عبادت خالصانه (و بى شائبه از شرك) براى خداست و بس. كسانى كه جز خدا، يار و ياورانى را برمى گيرند (و بدانان تقرّب و توسّل مى جويند، مى گويند: ما آنان را عبادت نمى كنيم، مگر بدان خاطر كه ما را به خدا نزديك گردانند. خداوند در روز قيامت ميانشان (و مؤمنان) درباره چيزى كه در آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد. خداوند، دروغگوى كفرپيشه را اصلاً هدايت نمى كند. اگر خدا مى خواست فرزندى داشته باشد، مى بايست از ميان چيزهايى كه خود مى آفريند كسى يا چيزى را برگزيند. خداوند پاك و منزّه (از همه نقصها و عيبها) است. او خداوند يگانه پيروز و چيره و برتر است)..[يونس: ١٨](آنها غير از خدا چيزهايى را مى پرستند كه نه اصلاً بديشان زيان مى رسانند و نه سودى عايدشان مى سازند و مى گويند: اينها واسطه هاى ما نزد خدايند! بگو: آيا خدا را از وجود چيزهايى باخبر مى سازيد كه خداوند در آسمانها و زمين سراغى از آنها ندارد؟! (چگونه خداوند از نماينده ها و واسطه هاى خود در زمين بى خبر است؟!) خداوند پاك و منزّه (از هر گونه شركى) و فراتر از آن چيزهايى است كه مشركان مى دانند)..بنابراين، تمام توجيهاتى كه آقاى صدر در جواب به سؤال تيجانى آورده يا تيجانى از زبان او ذكر نموده، ردّ مى شود!.
ametis: «احسنت اي پادشاه! ما شيعيان نيز وقتي كه پنجره يا در اتاق پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ميبوسيم، ميدانيم كه آهن هيچ كاري نميتواند بكند،ولي غرض ما آن كسي است كه ماوراي اين آهنها و چوبها قرار دارد. ما ميخواهيم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را تعظيم و احترام كنيم، «بعثنى رسول الله (صلی الله علیه و سلم) إلى المدينة فى هدم القبور و كسر الصور». «رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) مرا به شهر براى خراب كردن مقبره ها و شكستن مجسّمه ها و بتها فرستاد»..«وسائل الشيعة»، شيخ حرّ عاملى، چاپ سنگى قديم، جلد اوّل، صفحه 209«الشرك أخفى من دبيب الذر على صفاة سوداء فى ظلمة الليل و هو أن يقول: واللّه و حياتك يا فلان و حياتى! و يقول: لولا كلبة هذا لأتانا اللصوص البارحة! و لولا البط فى الدار لأتى اللصوص! و قول الرجل لصاحبه: ما شاء الله و شئت! و قول الرجل: لولا اللّه و فلان... هذا كلّه به شرك».«شرك پنهان تر از ردّپا و خزيدن مورچه در تاريكى شب بر روى سنگ درشت صاف و سياه است، و آن اينكه بگويد: اى فلانى! به خدا و زندگانى تو و زندگى خود سوگند! و بگويد: اگر اين سگ نبود، ديشب دزدان به (خانه) ما مى آمدند! و اگر مرغابى در منزل نبود، دزدان مى آمدند (و دستبرد مى زدند)! و اينكه مرد به دوستش بگويد: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد! و شخص بگويد: اگر خدا و فلانى نبود... اينها همه آميخته به شرك است!»..نقل از فى ظلال القرآن، شهيد سيّد قطب، ج1، ص48در كتب «تهذيب» شيخ طوسى و «وسائل الشيعة» شيخ حرّعاملى، باب 44 از أبواب دفن، در روايتى موثّق از موسىبن جعفر آمده است كه: «سألت أبا الحسن عن البناء على القبر و الجلوس عليه هل يصلح؟ قال: لا يصلح البناء عليه و لا الجلوس و لا تجصيصه و لا تطيينه»؛ «برادر موسى بن جعفر از او در مورد بناى بر قبور و نشستن بر روى آن پرسيد كه آيا اين درست و سزاوار است؟ فرمود: خير! سزاوار و صحيح نيست. بناء و ضريح بر قبور و نشستن بر آن و گچ كارى و گل كارى و تزيين آن درست نيست» ametis: سبت هذيان به رسول گرامى !!! . عامل بسيار مهم اين كينه توزي و بدبيني، اين است كه او كشور فارس را فتح كرد و قدرت را از دست آنان گرفت. مستشرق معروف انگليسي، دكتر براون به صراحت لهجه مي گويد: مهمترين عامل عداوت و دشمني اهل ايران با خليفه راشد، حضرت عمر بن خطاب ، اين است كه او عجم، يعني سرزمين فارس را فتح كرد و قدرت آنان را از بين برد ولي آنها اين دشمنيشان را رنگ ديني و مذهبي دادند در حالي كه اين دشمني در واقع، يك دشمني ديني نيست.تاريخ ادبيات ايران. تاليف براون ج1 ص 217((دكتر براون)) در ادامه سخنان خود مي گويد: دشمني مردم ايران با خليفه راشد، عمر بن خطاب به خاطر اين نيست كه او حق علي و فاطمه را غصب كرده است بلكه به خاطر اين است كه او سرزمين ايران را فتح كرده و به حكومت خاندان ساساني خاتمه داده است. بعد اشعاري از يك شاعر فارسي زبان نقل مي كند كه شعر از اين قرار است: بشكست عمر پشت دليران عجم را بر باد فنا داد رگ و ريشه ي جم رااين عربده بر غصب خلافت زعلي نيست با آل عمر كين قديم است عجم راو در پايان به نتيجه اي كه خود رسيده است، ما را بدان جا مي رساند و مي گويد: بحث در اين نيست كه او خلافت را از علي غضب كرده است، بلكه اصل مساله، جريان فتح ايران بدست توانمند خليفه راشد است.. تاريخ ادبيات ايران ج1 ص 215 الشيعه و السنه احسان الهي ظهير ص (57-56). حديثي در باب فضيلت سيدنا عمر:كه رسول اكرم درباره او فرموده بود: (( در گذشته، در ميان بني اسرائيل، مرداني بودند كه بدون اينكه نبي و رسول باشند مورد خطاب قرار گرفته اند، اگر در امت من چنين شخصيتي وجود داشته باشد، او عمر است))صحيح بخاري، كتاب فضايل صحابه، شماره (6843). اما ميگويند سيدنا عمر بدعت تغيير مكان مقام ابراهيم را كرده است:از رسول الله خواستم اگر مقام ابراهيم را محل نماز قرار مي داديم، چقدر خوب بود؟ به دنبال اين خواست و مشوره من، اين آيه (وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً) مقام ابراهيم را محل نماز خود قرار دهيد ـ نازل شدـ.صحيح بخاري كتاب ابواب القبله رقم (393). آنچه كه از اين روافض مايه حيرت و شگفتي است اين است كه اين آقايان هرگاه از رواياتي، عليه اهل سنت استدلال مي كنند بر سياست يك بام و دو هوا عمل مي كنند. يك حديث در عين حال كه به صحت آن اعتراف دارند، در همان لحظه آن را ضعيف نيز تلقي مي كنند، اگر بدانند كه فلان حديث مشتمل بر مدح و تعريف يك صحابي است، بلافاصله به ضعيف بودن آن حكم مي كنند. شايد همين روش، سياست يك بام دو هواي آقاي تيجاني را توجيه مي كند، آقاي تيجاني از حديثي كه در منابع اهل سنت وارد شده، اگر بداند كه در آن نقص و عيبي متوجه يكي از اصحاب رسول الله است، بلافاصله به صحت آن فتوا مي دهد و در غير اين صورت همين حديث را ضعيف تلقي نموده، موضع اهل سنت را بخاطر همين حديث مورد نقص و عيب قرار مي دهد ـ هر حديثي را كه در آن مدح و ستايشي در حق صحابه مشاهده كند، آن را كذب و از لحاظ عقل و شرع غير مقبول تلقي مي كند! طبق تجربه خودم اين گونه تلون و تغيير پذيري را مرهون كارگاه تحليل گري حديث كه تابع تحليل گر آقاي تيجاني مي باشد مي پندارم. و اما درباره هذيان گويي رسول الله (حديث قرطاس)تحقیق حدیث قرطاس به اعتبار سند:عده ای از علماء بر این نظراند که حدیث قرطاس از نظر سند ضعیف و غیر معتبر است و آن را بطور کلی مردود می دانند البته ناگفته نماند که این دسته از علما با تحقیق و بررسی هایی که در زمینه ی این روایت بعمل آورده اند ثابت کرده اند که خبر قلم و قرطاس در اساس موضوع و روایت آن از پیامبر صلی الله علیه وسلم به هیچ وجه صحیح نیست (علامه برقعی در کتاب رهنمود سنت در رد اهل بدعت و شیخ عبد الرحیم خطیب در کتاب شیخین و نویسنده کتاب سیمای فاروق اعظم بر این نظر اند. برای کسب اطلاعات بیشتر به کتابهای مذکور مراجعه شود) چنانچه استاد طه در کتاب مرآة الاسلام می گوید این خبر گرچه در کتب صحاح هم روایت شده ولی متن و محتوا، طرق و القاءات آن مانع قبول صحت حدیث می باشد مجموعه دلایلی که این دسته از علماء برای ضعف و معلول قرار دادن حدیث استدلال می کنند از قرار ذیل است:1- از میان آنهمه صحابه که در جلسه حضور داشتند بغیر از عبد الله بن عباس هیچ کسی روای حدیث قرطاس نیست و بنا به قول ابن عباس که می فرماید: «توفی رسول الله و انا ابن عشر سنین» (آنحضرت در حالیکه من ده ساله بودم وفات کردند) معلوم می شود که در آن جلسه افراد خردسال حضور نداشته اند لذا ابن عباس در جلسه حضور نداشته و اگر پیامبر چنین سخنی را بیان می داشتند، حتماً صحابه دیگر آنرا روایت می نمودند. عدم روایت دیگران بیانگر این است که پیامبر صلی الله علیه وسلم چنین سخنی را بیان نداشته است- خداوند در آیات متعددی آنحضرت را اُمّی معرفی نموده است و اُمّی به کسی گفته می شود که سواد خواندن ونوشتن را ندارد. اگر بگوییم که پیامبر صلی الله علیه وسلم در آخرین لحظات زندگی اش دستور می دهند که قلم و کاغذ بیاورند تا برای شما چیزی بنویسم، این مخالف صریح آیات و کلام خداوند است که می فرماید: «ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون» (و قبل از آن نتوانستی کتابی را بخوانی و به خطی بنویسی تا بمادا مبطلان در نبوت تو شک کنند) و یا اینکه در جای دیگر می فرماید: «فامنوا بالله و رسوله النبی الامی الذی یؤمن بالله و کلماته واتبعوه لعلکم تهتدون» (پس ایمان بیاورید به خدا و رسولش پیغمبر امی، آن پیامبری که فقط به خدا و سخنان خدا بگرود و شما باید پیرو او شوید تا هدایت یابید- عنکبوت آیه: 48)از گفته فوق (تقاضای کتابت توسط شخص پیامبر) چنین بر می آید که در طول سالهای مدیدی قصه امی بودن آنحضرت یک قصه ساختگی بوده و وی می توانسته است بنویسد و در پایان عمرش قصه امی بودن را برملا ساخته اند (العیاذ بالله)بنابر دلائل مذکوره، حدیث قرطاس حدیثی است ضعیف، و معلول که خبر واحد نیز می باشد و بوسیله آن نمی توانیم صحابی جلیل القدری چون حضرت عمر رضی الله عنه را مورد انتقاد و بازخواست قرار بدهیم. ولی تعدادی دیگری از علما و محققین (امام بخاری، امام مسلم، علامه بدر الدین عینی، علامه ابن حجر و....) قایل به صحت حدیث اند وجواب اعتراضات را به نحوی دیگر بیان داشته اندآیا نسبت هذیان به پیامبر از طرف حضرت عمر رضی الله عنه صحیح است؟!اولین استنباطی که از این حدیث شده است اینست که: حضرت عمر رضی الله عنه با کمال جرأت و گستاخی به پیامبر صلی الله علیه وسلم نسبت هذیان دادند و گفتند: «اهجر رسول الله».باید دانست که این اعتراض سطحی و بی پایه ای می باشد که از این حدیث استنباط نموده اند. زیرا که معنی و مفهوم حدیث آنگونه که آنرا بیان می کنند نیست بلکه معانی مختلفی دارد که علما آنرا اینگونه مطرح نموده اند:1- مصدر هجر بر دو وزن فُعل و فَعل (هُجر و هَجر) می آید که هجر به معنی ترک کردن و هجرت نمودن می آید و در اینجا مراد از اَهَجَرَ همان معنای دوم (ترک کردن) منظور بوده، چنانچه در تاج العروس این معنی آمده است لذا معنی جمله بدینگونه می باشد:«استفهموا رسول الله هل یفارقنا؟ حیث یامرنا بکتابة وصیة». از آنحضرت بپرسید آیا ما را ترک می نماید که به نوشتن وصیت دستور می فرماید.این یک نوع استفهامی است که حضرت عمر رضی الله عنه از دیگران پرسید که از آنحضرت صلی الله علیه وسلم بپرسید آیا دنیا را وداع می گوید و به دار باقی می پیوندد؟2- جمله اهجر رسول الله استفهام انکاری است و به معنای لم یهجر رسول الله (یعنی پیامبر صلی الله هذیان نمی گوید) می آید.3-قول اهجر رسول الله توسط حضرت عمر گفته نشده بلکه این جمله از جانب ابن عباس رضی الله عنه نقل شده است.۴- در بسیاری از روایت های حدیث قرطاس، لفظ قال بعضهم اهجر رسول الله آمده است (صحیح مسلم: 2/42، صحیح بخاری: 2/638)و از لفظ بعضهم چنین بر می آید که تنها حضرت عمر رضی الله عنه این حرف را نگفته اند، بلکه عده ای این حرف را بیان داشته اند. همچنین در حدیث، لفظ قالوا اهجر رسول الله آمده است و آنچه معلوم است، اینست که قالوا صیغه جمع مذکر است لذا قائلین قول اهجر رسول الله جمعی بوده اند نه حضرت عمر رضی الله عنه. لذا اگر مراد از اهجر هذیان باشد دیگران نیز با حضرت عمر شریک می شوند. در آنصورت اعتراض تنها به حضرت عمر رضی الله عنه بر نمی گردد بلکه جمع کثیری از اهل بیت حاضر در مجلس در این اعتراض داخل هستند. در این صورت حضرت علی رضی الله عنه از دو حالت خالی نیستند یا انکه جزو موافقین کتابت بوده اند یا جزء مخالفین (عدم کتابت).در صورت اول که موافق باشند عیناً همان اعتراضی که به حضرت عمر رضی الله عنه می شود به حضرت علی رضی الله عنه نیز بر می گردد و همان جوابی که برای حضرت علی رضی الله عنه ذکر شود همان جواب در حق حضرت عمر نیز پذیرفته می شود.در صورت ثانی که حضرت علی رضی الله عنه مخالف باشد باز هم از دو حالت خالی نیست یا اینکه مخالفت را ظاهر کرده اند و دیگران را از این قول منع کرده اند و یا اینکه در اینجا سکوت کرده اند.در صورت اول که ایشان مخالف و مانع باشد این خود مایه رنجش پیامبر صلی الله علیه وسلم و سبب حبط اعمال می گردد، زیرا این تنازع و رفع صوت عند النبی صلی الله علیه وسلم است و مخالف آیه «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم وانتم لا تشعرون» می باشد.در این صورت همان اعتراضی که در حق حضرت عمر رضی الله عنه شده، عیناً همان اعتراض در حق حضرت علی رضی الله عنه نیز صادق می آید لذا هر جوابی که در حق علی رضی الله عنه پذیرفته شود همان جواب در حق حضرت عمر رضی الله عنه پذیرفته می شود.و اگر بگوییم که حضرت علی رضی الله عنه در این مکانی که بر پیامبر توهین شده، سکوت اختیار کرده است و از او دفاع ننموده و حق را با سکوت خود پایمال کرده است، بر مقام شامخ حضرت علی رضی الله عنه اعتراض می شود که: آیا این عمل او بر بی وفایی حضرت علی رضی الله عنه نسبت به پیامبر حمل نمی شود و چگونه او به خود می قبولاند که نزداو که به شیر خدا ملقب است، بر پیامبر توهین شود و از ذوالفقارش کار نگیرد و در صورت توهین باز هم ایشان سکوت کنند. سکوت دیگر چرا؟ آیا از مخالفین می ترسیدند؟ آیا طرفداران حق و حقیقت در این مجلس نبودند که با حضرت علی رضی الله عنه یکصدا شوند و علیه باطل شورش کنند؟ اگر بودند چرا جلوی این همه فساد و توهین را نگرفتند؟ آیا مقام و جرأت حضرت علی رضی الله عنه به جرأت آن صحابی که در مقابل کفار می گوید: من راضی نیستم که در پای حضرت محمد صلی الله علیه وسلم خاری بخلد و به او توهین شود، نمی رسد و آیا....؟
حضرت عمر رضی الله عنه و مخالفت با دستور آنحضرت صلی الله علیه وسلمدومین اعتراضی که بر حضرت عمر شده بود اینکه ایشان مخالف دستور آنحضرت عمل کردند و کلام او را که وحی است زیر پا گذاشت.اوّلاً: باید دانست که کلیه اقوال و افعال آنحضرت به عنوان وحی تلقی نمی شود بلکه در بعضی جاها امر و دستور ایشان جنبه استحبابی و مشورتی دارد، چنانچه صیغه های امر زیادی در احادیث وجود دارد که برای استحباب است و اگر کسی به آن عمل نکند گنهکار نمی شود همچون آیه «و اذا حللتم فاصطادوا» (مائده 2) که صید بعد از احرام مستحب است نه واجب و کسی که صید نکند عاصی و گنهکار نیست و نمی توانیم این فرد را مخالف دستور خداوند قلمداد کنیم و او را از دایره اسلام خارج نماییم.همانند این آیات، بسیاری از اقوال آنحضرت بوده اند که جنبه استحبابی و مشورتی را دارند لذا در اینجا که دستور به آوردن دوات و قلم نمودند امرشان برای استحباب بوده و جنبه اختیاری را دارد نه لازمی را؛ و اگر حضرت عمر بنا بر تشخیص بجای خود حالات آنحضرت که در آوردن دوات و قلم سبب ایذاء او بود به این امر عمل نکند، گنهکار نمی شود.ثانیاً: آن کلامی، وحی تلقی می شود که وحی متلو باشد نه غیر متلوّ و مراد آیه «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» (نجم 3) وحی متلوّ است نه غیر متلو بدلیل اینکه بعد از این آیه لفظ «علمه شدید القوی» مذکور است.ثالثاً: اگر کلیه اقوال آنحضرت را واجب العمل بدانیم در اینصورت بر حضرت علی رضی الله وبسیاری از صحابه جلیل القدر اعتراض وارد می شود. زیرا که آنها در بسیاری جاها به دستور آنحضرت عمل نکرده اند و در این باره روایت های متعددی وجود دارد که در این رساله به بعضی از آنها اشاره می شود.- هنگامیکه آنحضرت در صلح حدیبیه صلح نامه نوشتند و در پایان آن، دستور دادند که محمد رسول الله را بنویسد بعد از آن مشرکین اعتراض کردند که ما شما را رسول الله نمی دانیم، لذا رسول الله را حذف کنید و تنها محمد بنویسید، آنحضرت صلی الله علیه وسلم به حضرت علی رضی الله عنه فرمودند: «امح رسول الله» (لفظ رسول الله را از پایان صلح نامه پاک کنید) اما حضرت علی رضی الله عنه در جواب ایشان فرمودند: «و الله لا امحوک ابداً» قسم به خدا اسم شما را پاک نخواهم کرد (صحیح بخاری: 2/610)حتی مسئله به آنجا رسید که آنحضرت فرمودند: به من نشان بدهید تا آنرا پاک کنم. لذا خودش آنرا پاک کرد. اگر قرار باشد که کلیه اقوال آنحضرت واجب العمل باشد در این صورت آیا بر علی رضی الله عنه واجب بود که لفظ رسول الله را پاک کند یا خیر؟ اگر واجب بود چرا به واجب عمل نکرد؟ اگر مستحب بوده در مسئله قلم و دوات نیز مستحب بوده است.- روزی آنحضرت صلی الله علیه وسلم به منزل حضرت فاطمة الزهرا رضی الله عنها تشریف آوردند و به ایشان هفت دینار دادند و فرمودند: وقتی که علی رضی الله عنه آمد هفت دینار را به او بده و بگو که پیامبر فرموده اند تا برای اهلیه خود طعام بخرید. وقتی که حضرت علی رضی الله عنه آمدند حضرت فاطمه رضی الله عنها هفت دینار را به ایشان تحویل داده و دستور پیامبر را نیز بیان داشتند. حضرت علی رضی الله عنه در حالیکه به طرف بازار می رفت، در بین راه به سائلی برخورد وهفت دینار را به او داد و برای اهلیه خود طعام نخرید. (محمد بن بابویه در امالی و دیلمی در ارشاد القلوب این روایت را نقل کرده اند)اگر قرار باشد که اقوال و دستورات آنحضرت صلی الله علیه وسلم واجب العمل باشد، در اینجا نیز آن دستور باید واجب الاجرا می شد ولی حضرت علی رضی الله عنه به آن توجهی نکرد و به آن جامعه عمل نپوشاند. لذا حضرت علی رضی الله عنه در عدم توجه به این دستور حتماً دارای یکی از اندیشه های ذیل بوده اند: یا اینکه معتقد به وجوب بودند و یا اینکه معتقد به استحباب و درجه مشورتی مصلحتی را قائل بودند، بدون شک صورت اول (وجوب) نمی تواند بعنوان اعتقاد حضرت علی معرفی گردد، زیرا که ایشان به آن عمل نکردند. اگر بگوییم که قائل به وجوب بودند در اینصورت بر آن اعتراض وارد می شود که چرا شئ واجب الاجرا و واجب الدستور را ترک کردند.اعتقاد حضرت علی رضی الله عنه دستور دوم (امر استحبابی) می باشد و بر ترک آن بنابر مصلحتهایی هیچگونه گناه و اعتراضی مرتب نمی شود همانند این دستور، امر به آوردن قلم و دوات نیز امر مشورتی و استحبابی است لذا اگر حضرت عمر رضی الله عنه به آن عمل نکند بر او هیچ اعتراضی وارد نمی شود «لانه مستحب و یستطیع ان یترک المستحب لمصالح».- حدیث تابیر نیز دلیلی واضح و روشنی برای اثبات مدعی است زیرا که آنحضرت صلی الله علیه وسلم طیّ سخنانی به اصحابش خطاب می کند «انتم اعلم باموردنیاکم منی» (صحیح مسلم باب الفضائل: 141، کنز العمال: 32182، الشفا للقاضی عیاض: 2/417، الاسرار المرفوعة لعلی القاری: ص 455) شما در امور دنیا از من داناتریدقضیه حدیث تابیر از اینقرار است: آنحضرت روزی نزد اصحابش تشریف آوردند و آنها را در حالت تلقیح درختان خرما دیدند از آنها پرسیدند شما چکار می کنید؟ صحابه در پاسخ عرض کردند ما گرد افشانی و عمل تلقیح را انجام می دهیم.آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: اگر خدا بخواهد به شما خرما بدهد بدون عمل تلقیح خرما می دهد، لذا نیازی به این عمل نیست.صحابه نیز این عمل را ترک کردند، از قضا درختان خرما در آن سال بی بار و ثمر شدند پس از مدتی آنحضرت نزد اصحاب تشریف آوردند؛ صحابه فرمودند: یا رسول الله شما گفتید این عمل را ترک کنید ما آنرا ترک کردیم ولی درختان ثمری ندادند.در اینجا بود که آنحضرت فرموند: «آیا عمل تلقیح فایده هم دارد؟ عرض کردند: آری یا رسول الله. آنحضرت دستور به عمل تلقیح دادند و فرمودند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی»آری، آنحضرت در طی این کلام بیان می دارد که کلیه سخنان و کلام من وحی به شمار نمی رود بلکه در بعضی موارد منجمله مسائل دنیوی اقوال شما که بیشتر با مسائل دنیوی سر و کار دارید مقبول تر اند؛ اذا درامور دنیوی شما به مسائل داناترید.قضیه حدیث تابیر از اینقرار است: آنحضرت روزی نزد اصحابش تشریف آوردند و آنها را در حالت تلقیح درختان خرما دیدند از آنها پرسیدند شما چکار می کنید؟ صحابه در پاسخ عرض کردند ما گرد افشانی و عمل تلقیح را انجام می دهیم.آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: اگر خدا بخواهد به شما خرما بدهد بدون عمل تلقیح خرما می دهد، لذا نیازی به این عمل نیست.صحابه نیز این عمل را ترک کردند، از قضا درختان خرما در آن سال بی بار و ثمر شدند پس از مدتی آنحضرت نزد اصحاب تشریف آوردند؛ صحابه فرمودند: یا رسول الله شما گفتید این عمل را ترک کنید ما آنرا ترک کردیم ولی درختان ثمری ندادند.در اینجا بود که آنحضرت فرموند: «آیا عمل تلقیح فایده هم دارد؟ عرض کردند: آری یا رسول الله. آنحضرت دستور به عمل تلقیح دادند و فرمودند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی»آری، آنحضرت در طی این کلام بیان می دارد که کلیه سخنان و کلام من وحی به شمار نمی رود بلکه در بعضی موارد منجمله مسائل دنیوی اقوال شما که بیشتر با مسائل دنیوی سر و کار دارید مقبول تر اند؛ اذا درامور دنیوی شما به مسائل داناترید.اگر کلیه اقوال آنحضرت وحی تلقی شود چگونه می فرمایند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی» و آیا اقوال مردم از وحی مقبول تر اند؟ و می توانند در مقابل وحی حجت قرار بگیرند؟! پس چگونه آنحضرت نظر صحابه را بر نظریه خود ترجیح دادند و نظر آنها را بعنوان حجت پذیرفتند؟!از مجموعه دلائل مذکوره چنین بر می آید که مراد از آیه «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» (نجم 3) به فرموده شاه عبد العزیز محدث دهلوی رحمه الله وحی متلوّ است نه غیر متلوّ.اما در اینجا باقی می ماند اعتراض دیگری که می گویند پیامبر به حضرت عمر رضی الله عنه دستور دادند و ایشان سرپیچی کردند در اینمورد باید گفت:اولاً: از الفاظ وارده در حدیث چنین بر می آید که حضرت عمر رضی الله عنه بتنهایی مخاطب آنحضرت صلی الله علیه وسلم نبوده اند بلکه اهل مجلس واهل بیت نیز مخاطب بوده اند زیرا که در احادیث الفاظی همچون «ائتونی اکتب لکم کتاباً» (بخاری 2/638، البدایة و النهایة 5/247) و هلمّوا اکتب لکم کتاباً (صحیح مسلم: 2/42، البدایة والنهایة: 5/247) وارد است و الفاظ «ائتونی» و «هلمّوا» جمع مذکر مخاطب اند و بر بیش از سه نفر دلالت می کنند. لذا مخاطبین آنحضرت جمعی از اصحاب واهل بیت بوده اند، بنابر این همان اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده، براهل بیت نیز صادق می آید. در اینصورت آیا آنها را معذور می دانید و یا اینکه مخالف امر خدا و رسول می دانید؟ اگر آنها را مخالف نمی دانید پس چگونه به خود جرأت می دهید که حضرت عمر رضی الله عنه را به عنوان مخالف دستور خدا و رسولش معرفی کنید!!و بالفرض اگر بنا به بعضی روایات حضرت عمر رضی الله عنه مخاطب باشد، در این صورت نیز به هیچ مشکلی بر نمی خوریم، زیرا که همین روایت در مسند امام احمد رحمه الله نقل شده و در آنجا حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: پیامبر صلی الله علیه وسلم به من دستور دادند تا قلم و دوات بیاورم، ولی بنده بنابر شفقت وترحم به پیامبر آنرا ترک کردم. (به نقل از تکمله فتح الملهم 2/138، مسند احمد رقم الحدیث 11401)لذا حضرت علی رضی الله عنه نیز جزو مخاطبین پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده است. اگر بالفرض حضرت عمر رضی الله عنه کوتاهی کردند و مخالفت دستور رسول الله صلی الله علیه وسلم را نمودند پس چرا حضرت علی رضی الله عنه مخالفت ورزیدند و قلم و دوات نیاوردند؟ مگر قادر براین کار نبود؟ اگر قادر بود با وجود قدرت جرا به آن عمل نکرد؟ آیا ترک دستور پیامبر، مخالفت با دستور خداوند نیست؟ اگر مخالفت با دستور خداونداست پس جرا حضرت علی رضی الله عنه را مخالف دستورالهی معرفی نمی کنید؟! مگر غیر از این است که در آنجا توجیهاتی را بیان می کنید، لذا همان توجیهات، در حق حضرت عمر رضی الله عنه پذیرفته می شوند.ثانیاً: اگر حضرت عمر رضی الله عنه مخاطب باشد، در اینصورت شی مأمور بالکتابة که آنحضرت آنرا می خواستند بنویسند از دو حالت خالی نیست یا اینکه امری است واجب که نباید ترک شود و یااینکه امری است مشورتی و استحبابی که نوشتن آن اولی است و ترک آن هیچگونه عتاب و سرزنشی را در بر نمیگیرد!!بدون شک صورت اول نمی تواند قرار بگیرد زیرا که اگر آن شئ ضروری و واجب الکتابة می شد، آنحضرت آنرا هیچوقت ترک نمی کردند؛ ولی در اینجا آنحضرت کتابت را ترک نمودند و در این صورت که بگوییم یکی از ضروریات و واجبات مهم دین باقیمانده و آنحضرت آنرا ننوشته، از این مسأله نقصان دین فهمیده می شود در حالیه خداوند چند روز جلوتر اعلام تکمیل دین را بیان داشته اند. لقوله تعالی: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» (مائده 3)و همچنین این گفته مخالف آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالتک و الله یعصمک من الناس» (مائده 67) و مخالف با آیه «فاصدع بما تؤمر» (حجر 94) بنابر این از حالات و قرائن چنین بر می آید که آنحضرت شئ مأمور را جلوتر بیان کرده اند و هم اکنون می خواند آنرا تاکید کنند و اهمیتش را بیشتر جلوه گر سازند. لذا در اینصورت کتاب آن شئ مستحب و غیر ضروری خواهد بود و امری که برای آن بکار رود نیز مستحب است و کسی که به شی مستحب عمل نکند مورد عتاب و سرزنش قرار نمی گیرد، بدلیل آیه «و اذا حللتم فاصطادوا»ثالثاً: این اجتهاد و رای حضرت عمر است و ایشان معتقد بودند که پیامبر بعد از ریشه کن ساختن منافقین، وفات می کنند و با این بیماری از دنیا نمی روند و بعد از این بیماری زنده اند و اگر بخواهند امر ضروری و مهمی را بنویسند، در حالت صحت و تندرستی آنرا بیان می کنند.رابعاً: اگر منع حضرت عمر رضی الله عنه مورد پسند حضرت پیامبر نمی بود حتماً آنرا رد می کرد و آنحضرت در بیان و ذکر حق از هیچ کس ترس و واهمه ای نداشتند.خامساً: اگر حضرت عمر رضی الله عنه قلم و دوات نیاوردند پس چرا حضرت علی، فاطمه وعباس رضی الله عنهما با او در این امر شریک شدند و قلم و دوات نیاوردند؟ آیا آنها نیز از کسی می ترسیدند؟!آیا حدیث قرطاس با مسئله خلافت و جانشینی بعد از پیامبر مرتبط است؟!سومین اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله نموده اند، اینست که می گویند: پیامبر صلی الله علیه و سلم می خواستند مسئله ولایت و خلافت رامطرح کنند و حضرت عمر چون می دانستند پیامبر ولایت وجانشینی را برای حضرت علی مینویسند لهذا از آوردن قلم و دوات منع کرد و بدینوسیله از اظهار ولایت منع کرده و این تضییع حق مسلمین و پایمال کردن حقوق امت اسلامی و محمدی است!! و این ظلمی است بس بزرگ و نابخشودنی، زیرا که ایشان سبب گمراهی امت اسلامی را فراهم ساختند اگر پیامبر این مسئله را می نوشت هیچ وقتی درباره خلافت اختلاف نمی کردند و شورا تشکیل نمی دادند و ابوبکر را خلیفه آنحضرت معرفی نمی کردند؟!باید دانست که مسئله خلافت و ولایت یکی از مسائل اختلافی و ابحاثی است که در این باره کتابهای متعددی نوشته شده است(تفهیمات حضرت علی رضی الله عنه، راز دلبران، باقیات صالحات، خلافت اسلامی و ...) ولی مختصراً در جواب اشکال باید گفت:اولاً: از کجا معلوم که آنحضرت می خواستند ولایت حضرت علی رضی الله عنه را بنویسند وآیا بر این گفته قرائن وشواهدی وجود دارد؟!بنا به گفته خودتان که می گویید پیامبر در غدیر خم مسئله ولایت را بیان داشتند هم اکنون چه ضرورتی وجود داشت که در حالت مریضی، قلم و دوات طلب کنند وخود را به زحمت بیندازند؟!اگر مسئله ی ولایت در غدیر بیان شده بود این بیان ثانی برای چیست؟! و آیا این بیان مستحب است یا واجب؟اگر مستحب است چگونه ترک مستحب سبب تضییع حق و پایمال کردن حقوق مسلمین می تواند قرار بگیرد؟!وانگهی از کجا ثابت است که پیامبر خلافت را در حق علی می خواست بنویسد و بالفرض اگر می شد آیا پیامبر از عمر رضی الله عنه می ترسید و از ترس، آنرا ترک می کرد و یا اینکه در سکوت آن عبادت بود که آنرا ترک کرد. اگر به خاطر عبادت بودنش سکوت کرد شما نیز سکوت کنید و برای آن دلیل نیاورید واگر اولی باشد، این طعن فقط به حضرت عمر رضی الله عنه نیست بلکه طعن به پیامبر و شجاعت و دعوت و رسالتش می شود.اگر مقصود خلافت فرد غیر معین باشد در آن صورت ابوبکر برنده است چون صحابه او را تایید کردند و پیامبر نیز او را در حج خلیفه گرفت و در نماز و ایام مرض او جانشین بود، بنا بر این بعد از وفات نیز او خلیفه می شود.ثانیاً: بنا به اعتراض مطرح شده که پیامبر می خواست خلافت را در حق حضرت علی رضی الله عنه بنویسد باید گفت که آیا حضرت علی رضی الله عنه به این قول اعتماد نموده است یا خیر؟ و آیا یکبار از این مسئله برای ولایت خویش استدلال کرده اند یا خیر؟ و اگر استدلال نموده اند لطفاً استدلال آنرا در یکی از کتب معتبر مذکور باشد را ذکر کنید؟!اگر واقعاً ولایت، حق علی رضی الله عنه بود چرا از حق خود دفاع ننمود و سکوت اختیار کرد مگر غیرت و جرأت او از غیرت و جرأت فاطمه رضی الله عنها که ادعای میراث پیامبر نمودد کمتر بود؟! پس چرا سکوت کردند؟!ثالثاً: آنحضرت می خواستند ولایت و خلافت را در حق حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بنویسند نه در حق علی رضی الله عنه. زیرا که در این باره احادیث متعددی وارد شده و بیانگر خلافت ابوبکر بعد از پیامبر است که در این مقاله مختصر فقط به بعضی از روایات اشاره می شود:1- قوله صلی الله علیه وسلم: «ائتنی بکتف او لوح حتی اکتب لابی بکر کتاباً لا یختلف علیه احد فلما ذهب عبد الرحمن لیقوم قال ابی الله و المؤمنون ان یختلف علیک یا ابابکر»(البدایة و النهایة: 5/248)آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: کتف یا لوح و تخته ای را برای من بیاورید تا اینکه در حق ابوبکر چیزی را بنویسم که بعد از آن مردم اختلاف نکنند؛ هنگامی که عبد الرحمن رضی الله عنه رفتند تا قلم و کاغذ بیاورند آنحضرت فرمودند: ای ابوبکر خداوند مؤمنان ازاینکه مردم در باره خلافت شما اختلاف کنند اباء می ورزند.- قال ابن کثیر و هذا الذی کان یرید علیه اسلام ان یکتبه قد جاء فی الاحادیث الصحیحة التصریح بکشف المراد منه فانه قال الامام محمد: حدثنا مؤمل حدثنا نافع عن ابن عمر و حدثنا ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لما کان وجع رسول الله الذی قبض فیه قال: «ادعوا لی ابابکر و ابنه لکی لا یطمع فی امر ابی بکر طامع و لا یتمناه متمن قم قال یابی الله ذلک و المؤمنون، مرتین» (البدایة و النهایة: 5/248)علامه ابن کثیر رحمه الله می فرمایند: آنچه که آنحضرت اراده داشتند تا آنرا در مرض وفاتش بنویسند در احادیث صحیح به صراحت وارد شده است. امام احمد بن حنبل رحمه الله در روایتی از حضرت عایشه می فرماید که ایشان فرمودند: ابوبکر و فرزندش را نزد من فرا خوانید تا فردا اشخاص طماع و مکاری خلافت را از آن خود ندانند پس دو بار فرمودند: خدا و مؤمنین انکار می کنند که بغیر از ابوبکر کسی دیگر خلیفه پیامبر گردد.- عن مؤمل بن اسماعیل عن نافع عن ابن عمر ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لمامرض رسول الله فی مرضه الذی قبض فیه اغمی علیه فلمّا افاق قال: «ادعی لی ابابکر فلاکتب له لا یطمع طامع فی امر ابی بکر و لا یتمنّی متمن قم قال یابی الله ذلک و المؤمنون (ثلاثاً )» قالت: فابی الله الا ان یکون ابی. (تاریخ الاسلام: 1/552)از حضرت عایشه- رضی الله عنها- روایت است که می فرمایند: وقتی پیامبر در مرض وفاتش بیهوش شدند و بعد از آن به هوش آمدند فرمودند: ابوبکر را نزد من بیاورید تا اینکه درباره خلافت او برایش چیزی بنویسم که بعد از آن هیچ طمّاعی در امر وی طمع و آز نکند پس تا سه بار فرمودند: خدا و مؤمنین اختلاف در امر ابوبکر را اباء می ورزند. سپس حضرت عایشه می فرمایند: خواسته خداوند فقط به پدرم تعلق گرفت.رابعاً حضرت علی رضی الله عنه خود منکر ولایت وخلافت بعد از پیامبر است و در این باره روایات متعددی است که به بعضی از آنها اشاره می شود.
Sachme: از ابوبكر رنجانده شد از شوهرش هم سيدنا علي رنجانده شد آيا نعوذبالله سيدنا علي كافر است؟مسوربن مخرمه مي گويد:از رسول خدا -صلي الله عليه وآله وسلم- شنيدم كه بر منبر مي گفت: فرزندان هشام بن مغيره از من اجازه خواسته اند تا دخترشان را به ازدواج علي بن ابي طالب در آورند به آنها اجازه نمي دهم، به آنها اجازه نمي دهم مگر اينكه فرزند ابو طالب دوست داشته باشد كه دخترم را طلاق دهد وبا دخترآنها ازدواج كند. فاطمه پاره تن من است آنچه او را نگران كند مرا نگران مي كند. وآنچه او را بيازارد، مرا آزارمي دهد. روايت مسلمصحيح مسلم ـ كتاب فضائل الصحابه. شماره 93.ودر روايت ديگري آمده است: هنگامي كه فاطمه زهرا -رضي الله عنها- اطلاع پيدا نمود، نزد پيامبر اكرم -صلي الله عليه وآله وسلم- آمد وگفت: فاميلت مي گويند شما بخاطر دخترانت ناراحت نمي شويد و علي ميخواهد با دختر ابوجهل از دواج كند.روايت مسلم. صحيح مسلم ـ كتاب فضائل الصحابه شماره96.پس چه كسي فاطمه رضى الله عنها را به خشم آورد؟لطفا دوباره اين شبهه را مطرح نكنيد شما كه علم حديث داري؟ اولا این حدیث شما مورد قبول شیعه نیست اگه قرار باشه شما از کتب خودت سند بیاری که این نشد بحث دوما فرض محال که حضرت علی ع میخواسته این کارو بکنه و پیغمبر گفتن نکن خوب علی ع نکرده و موضوع خشمناک بودن حضرت فاطمه منتفی است و بعد هم به خوبی و خوشی زندگی کردن اما حضرت زهرا از دنیا رفتند در حالیکه از ابوبکر و عمر ناراحت بودن تو کتابهای خودتون هم گفتن اینها رو شما که علم حدیث داری
Sachme: رابعاً حضرت علی رضی الله عنه خود منکر ولایت وخلافت بعد از پیامبر است و در این باره روایات متعددی است که به بعضی از آنها اشاره می شود. ۱- عن قیس بن عبادة قال قال لی علی ان رسول الله مرض لیالی و ایاماً ینادی بالصلاة فیقول: «مروا ابابکر یصلی بالناس» فلما قبض رسول الله نظرت فاذا الصلاة عَلَم الاسلام و قوام الدین فرضینا لدنیانا من رضی رسول الله لدیننا فبایعنا ابابکر» (تکمله فتح الملهم: 2/138)از قیس بن عباده روایت است که ایشان می فرمایند حضرت علی رضی الله به من فرمودند: آنحضرت چند شبانه روزی که مریض بود و به نماز فراخوانده می شد می فرمود: به ابوبکر (رضی الله عنه) دستور فرمایید تا نماز را برپا دارد هنگامیکه رسول الله صلی الله علیه وسلم وفات کرد با خود اندیشیدم که نماز پرچم و قوام دین است و پیامبر، ابوبکر را در امر دینمان بر ما برگزیده اند سپس ما نیز راضی شدیم که ابوبکر (رضی الله عنه) درامور دنیا (خلافت) نیز برگزیده شود، لذا با او بیعت کردیم.2- قال عباس لعلی: اذهب بنا الی رسول الله فلنسأله فیمن هذا الامر ان کان فینا علمنا و ان کان فی غیرنا علمنا فاوصی بنا فقال علی انا و الله لئن سألناها رسول الله فمنعناها لا یعطیناها الناس بعده و انی و الله لا اسألها رسول الله. (صحیح بخاری: 2/927، فتح الباری: 8/117)حضرت عباس رضی الله عنه به حضرت علی رضی الله عنه گفت: مرا نزد رسول الله ببر تا از او بپرسیم که امر خلافت در حق چه کسی است؟ اگر در بین ما باشد آنرا می دانیم و اگر در حق دیگران باشد به پیامبر صلی الله علیه وسلم پیشنهاد می کنیم که آنرا در حق ما وصیت کند. حضرت علی رضی الله عنه فرمود: اگر خلافت را از آنحضرت تقاضا کنیم ما را از آن باز می داد و بعد از آن مردم، آنرا به ما نمی دهند همانا سوگند به خدا که من خلافت را از آنحضرت صلی الله علیه وسلم تقاضا نکنم.3- قال علی فی نهج البلاغة خطبة 36:«رضینا عن الله قضائه و سلمنا لله امره اترانی اکذب علی رسول الله و الله لانا اول من صدقه فلا اکون اول من کذب علیه فذا نظرت فی امرنا فاذا طاعتی سبقت بیعتنی و اذا المیثاق فی عنقی لغیری».حضرت علی در طی خطبه در نهج البلاغة می فرمایند: ما تسلیم قضا و قدر الهی هستیم آیا شما تا کنون دیده اید که بر رسول الله (صلی الله علیه وسلم) دروغ ببندم؟ قسم به خدا من اولین کسی هستم که او را تصدیق می کنم و اولین تکذیب کننده قرار نمی گیرم، پس از مقدار تأملی اندیشیدم در امر خلافت که طاعت من از بیعتم پیشی جسته است و میثاق و وفای به عهد خلافت بر من لازم شده است که از دیگران پیروی کنم.4- قال علی لو عهد الینا رسول الله عهداً لجاد لنا علیه حتی نموت او قال لنا قولاً لا نفذناه علی رغمنا» (تکمله فتح الملهم: 2/138)حضرت علی رضی الله عنه می فرمایند: اگر آنحضرت به ما در امر خلافت عهد و پیمانی می بست و آنرا به ما می بخشید بر آن امر تا مرگ می جنگیدیم و یا اینکه اگر به ما در این امر قولی می گفت البته آنرا جاری می کردیم.5- عن علی انه قال یوم جمل ان رسول الله لم یعهد الینا عهداً ناخذ فی امارة و لکنّه شئ رأیناه من قبل انفسنا ثم استخلف ابوبکر رحمة الله علی ابی بکر فاقام و استقام ثم استخلف عمر رحمة الله علی عمر فاقام و استقام حتی ضرب الدین بجرانه. (تکمله فتح الملهم: 2/138 کذا فی مسند احمد)از حضرت علی رضی الله عنه روایت است که ایشان در جنگ جمل فرمودند: رسول الله در امر خلافت و امارت هیچگونه عهدی با ما نبسته اند ولی این چیزی است که ما آنرا در دلمان احساس کردیم، پس ابوبکر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد و دین را برپا داشت پس عمر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد، او نیز دین را برپا داشت تا اینکه آنرا به نقاط مختلف رساند.6- و منها ما رواه ابو الحجاف قال: لما بویع ابوبکر و بایعه الناس قام ینادی ثلاثاً ایها الناس قد اقلتکم بیعتکم فقال علی و الله لا نقیلک و لا نستقیلک قدمک رسول الله فی الصلاة فما ذا یوخرک؟ (انساب الاشراف: 1/587، ریاض النضرة: 1/229)ابو الحجاف روایت می کند: وقتی که با حضرت ابوبکر مردم بیعت کردند سه بار به مردم خطاب کردند اگر بیعت را درست نمی دانید می توانید بیعت خود را فسخ کنید. حضرت علی فرمودند: قسم به خدا بیعت را فسخ نمی کنیم و طلب فسخ را نداریم. رسول الله شما را در نماز مقدم کرده اند پس چیزی می تواند شما را عقب بیندازد.7- و منها ما اخرجه الحاکم فی المستدرک و صححه و البیهقی فی الدلائل عن ابی و ائل قال قیل لعلی الا تستخلف علینا؟ قال ما استخلف رسول الله فاستخلف ولکن ان یرد الله بالناس خیراً فسیجمعهم بعدی علی خیرهم کما جمعهم بعد نبیهم علی خیرهم. (تحفة الاحوذی: 3/230، کذا فی التکملة: 2/138)امام حاکم در مستدرک روایتی نقل می فرمایند: رسول الله صلی الله علیه وسلم خلیفه نگرفته اند که من خلیفه بگیرم ولی اگر خداوند بر مردم اراده خیری را داشته باشد آنها بعد از من بر بهترین مردم جمع می کند همانگونه که آنها را بعد از پیامبر بر بهترینشان جمع کرد.8- عن عمر و علی قالا لم یعهد النبی فی الخلافة شیاً (تکمله فتح الملهم: 2/138)حضرت عمر و علی می فرمایند: پیامبر در امر خلافت چیزی را بیان نداشتند.خامساً: اگر پیامبر می خواست علی را خلیفه بگرداند چرا در رؤس الاشهاد اعلام نکرد و در جلسه خصوصی آنرا می خواست اعلام کند.آیا اعمال حضرت عمر رضی الله عنه حبط و برباد شده اند؟!چهارمین اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده است، این است که ایشان با منع از آوردن قلم و دوات سبب منازعه و جدال نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم شدند و کسی که نزد آنحضرت منازعه کند این توهین به پیامبر و محفل اوست و بنا به آیه «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا کقول بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون» (ای اهل ایمان بالای صدای پیامبر صدا بلند مکنید و بر او فریاد مکشید مانند فریاد کشیدن بعضی از شما که این کار، اعمال نیکتان را محو می کند و شما نمی فهمید.- الحجرات 2) کلیه اعمال او حبط و برباد می شود لهذا اعمال حضرت عمر رضی الله عنه (العیاذ بالله) حبط شده اند.در پاسخ به این اعتراض باید گفت که:اولاً: الفاظ آیه با این نوع استدلال مخالف اند زیرا که در آیه «لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی» (حجرات 2) فرموده و بیان داشته است که در مقابل حرف پیامبر صلی الله علیه با آنحضرت منازعه نکیند و بااو درگیر نشوید نه اینکه با خود درگیر نشوید، اگر مراد آیه آنگونه که مشا می گوید می بود آیه به الفاظ «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت عند النبی» نازل می شد.ثانیاً: اگر جهر عند النبی سبب حبط اعمال می شود در اینصورت اعمال اکثر صحابه و کسانیکه برای منازعه و خصومت های قومی نزد آنحضرت می آمدند باید حبط و برباد شود زیرا که برای بیان استدلال و توضیح قضایا در بسیاری صورتها با همدیگر در مجلس آنحضرت منازعه می کردند ولی هیچ کس نگفته است که اعمال آنها حبط و برباد شده است لهذا در این مسئله نیز عمل حضرت عمر رضی الله عنه حبط عمل نمی شود.ثالثاً: در اینصورت که بگوئیم عمل حضرت عمر رضی الله عنه حبط شده است تنها عمل وی حبط نمی شود بلکه دیگران و از جمله اهل بیت نیز برباد می شود زیرا که منازعه در بین دو گروه صورت گرفته است و عدهای موافق وعده ای مخالف بوده اند.دراینصورت اهل بیت و از جمله حضرت علی رضی الله عنه از دو حالت خالی نیست یا اینکه با حضرت عمر رضی الله عنه موافق بوده اند و یا انکه با ایشان مخالف بوده اند.در صورت اول که موافق باشد کلیه اعتراضاتی که بر حضرت عمر رضی الله عنه می شود بر حضرت علی رضی الله عنه بر می گردد و اگر در صورت ثانی حضرت علی مخالف باشند در اینصورت نیز از دو حالت خالی نیست یا اینکه حضرت علی رضی الله عنه مخالفتش را اعلام داشته باشند، این خودمنازعه و اختلاف عند النبی می شود و سبب حبط اعمال می گردد و آیه «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون» (ای اهل ایمان بالای صدای پیامبر صدا بلند مکنید و بر او فریاد مکشید مانند فریاد کشیدن بعضی از شما که این کار، اعمال نیکتان را محو می کند و شما نمی فهمید.- الحجرات 2) او را شامل می شود.و در صورت ثانی اگر ایشان سکوت کنند و هیچگونه عکس العملی از خود نشان ندهند آیا ان عمل بر بی وفائی وی حمل نمی شود؟ و آیا سکوت او در این لحظه مایه پایمال شدن حق نمی گردد؟ چرا در این مکان و زمانی که حق پایمال می شود حضرت علی رضی الله سکوت اختیار کنند؟ چرا از حق دفاع نکنند؟ و.....آیا نسبت تضییع حق مسلمین به حضرت عمر رضی الله عنه درست است؟!پنجمین اعتراضی که به حضرت عمر رضی الله عنه شده است اینست که: حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق مسلمین نمودند و با نیاوردن و منع قلم و دوات، حقوق مسلمین را پایمال کردند و این بزرگترین خیانتی است که به جهان اسلام و مسلمین نمودند. (العیاذ بالله)با توجه به پاسخ اعتراضات گذشته، پاسخ این اعتراض خود به خود آشکار گشت، در حقیقت حضرت عمر رضی الله عنه حقی از حقوق مسلمین را پایمال نکرده، بلکه قصد اشفاق و ترحم بر پیامبر را داشته و خواستار راحتی ایشان بوده است.در اینصورت اگر بگوئیم که حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق مسلمین نموده است، این اعتراض نه تنها به حضرت عمر رضی الله عنه بلکه به پیامبر صلی الله علیه وسلم و اهل بیت نیز بر می گردد؛ اگر منع کتابت تضییع حق بشمار می ورد آیا عدم کتابت و ترک آن به سبب منع حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق به شمار نمی رود.اگر حضرت عمر رضی الله عنه در این لحظه پیامبر را وادار به تضییع حق کرده بود در لحظات و ساعات دیگر که پیامبر و یارانش بودند و حضرت عمر رضی الله عنه در آن جلسه تشریف نداشتند، چرا در آن لحظه این حق را بیان نداشتند؟ آیا از حضرت عمر رضی الله عنه می ترسیدند؟ و آیا عدم بیان این حق مخالف با آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فلما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس» (مائده 67) نیست؟!چگونه به خود اجازه می دهیم که بگوئیم پیامبر از دنیا رفتند و حقی از حقوق مسلمین را بیان نداشتند!! و این حق تا قیامت پایمال شد!!آیا حضرت عمر به حجیت حدیث معتقد بودند یا خیر؟!ششمین اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده است اینست که ایشان در مقابل دستور و سنت پیامبر «حسبنا کتاب الله» گفتند و تنها به کتاب الله اکتفا کردند و سنت را حجت قرار ندادند، در حالیکه اطاعت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه وسلم اطاعت از خداونداست و همانگونه که پیروی از کتاب الله فرض و ضروری است پیروی از سنت نیز ضروری است و این قولشان مخالف آیه «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» (اطاعت خدا و رسول و فرمانداران رابکنید) و مخالف حدیث «من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصی الله» (صحیح بخاری: ص 77، صحیح مسلم: ص 32، سنن نسائی: 3/154، فتح الباری: 13/11، مستدرک حاکم: 3/121) می باشد لذا حضرت عمر رضی الله عنه العیاذ بالله عاصی و نافرمان اند.در پاسخ این اعتراض باید گفت:اولاً حضرت عمر کلام حسبنا کتاب الله را بنا بر ذکاوت و درایتی که داشتند مطابق با آزمایش و امتحان آنحضرت صلی الله علیه وسلم بیان دشته اند، زیرا که آن حضرت چند روز قبل، اکمال دین را بیان داشته بودند و آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» (مائده3) را بر یارانش قرائت کرده بود و هم اکنون می خواستند از آنها امتحان بعمل بیاورند که آیا اصحاب و یاران آنحضرت مفهوم اکمال دین را فهمیده اند و یا اینکه در انتظاراند تا برای آنها و برای تکمیل دین چیزی دیگر بیان شود لذا در این جلسه از آنها امتحان گرفتند و حضرت عمر با قول «حسبنا کتاب الله» اشاره کردند که دین تکمیل شده است اذا چیزی از ضروریات و واجبات دین باقی نمانده است. و همان اکمال دین ما را کفایت می کند و این عین رضایت پیامبر صلی الله علیه وسلم است.ثانیاً: حضرت عمر فرمود: «حسبنا کتاب الله» یعنی آنچه در کتاب الله بیان شده ما را کفایت می کند، مگر غیر از اینست که در کتاب الله اهمیت قرآن و سنت هر دو بیان شده اند گویا با این قول اشاره دارند که قرآن رهنمای کامل و مکملی است همه جهات را بیان می دارد و سنت شرح و تفصیل آنست و در قرآن از ضروریات و لوازم دین چیزی باقی نمانده است.ثالثاً: حضرت عمر رضی الله عنه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم و در دوران خلافت راشده، سنت را مستدل و مورد اعتماد خود قرار داده است لذا نمی توانیم بگوییم که با قول «حسبنا کتاب الله» با سنت مخالفت ورزیده است.
یا مراجعه به متون مربوط به ایران قبل از اسلام در کتب و اطلاعات موجود در سایت های معتبر که از تاریخ استخراج گردیده ایران قبل از اسلام خصوصا در دوره اوج هخامنشی و داریوش و کوروش دارای تمدنی بی نظیر و امپراطوری ای بر مبنای عقل و منطق و احترام به تمامی نفوس بوده تمدن ایران غیر قابل انکار است و در ایران هنر و فرهنگ و سیاست و تمدن در اعلا ترین حد خود بوده است نگاهی به منشور کوروش کبیر ادله ای محکم بر این ادعاست در ایران برده داری منسوخ بوده زنان در برابری با مردان میزیستند و به مردم فرای عقاید آنان به چشم انسان نگریسته میشد علت پیدایش و نفوذ اسلام را ۳ مطلب ذکر کرده اند ۱- جدایی مردم از دولت بواسطه ظلم این مسئله ایرانیان را به فکر سرنگونی شاه انداخت لذا در حمله اعراب پشتیبان دولت نبودند این اتفاق دقیقا مانند انقلاب اخیر بود مردم از برخی کارهای عوامل شاه ناراحت بودند لذا از انقلاب پشتیبانی کردند اما پس از پیروزی فهمیدند در زیر این پوست زیبا و پر امید هیولایی است که تمام وعده های خود را بدروغ عنوان کرده و گس از انقلاب دیگر پشیمانب بی حاصل بود اولین نشانه ظلم اعراب مسلمان مجوس خواندن ایرانیان و به بردگی بردن آنان بود اینکه دانشمندان پس از اسلام نامشان باقی مانده مربوز به امکانات زمان و روزگار بود که در زمان هخامنشیان که کتابت بر سنگ انجام میشد و با از بین بردن تمام نشانه های تمدن ایران دقیقا عمر کاری را انجام داد که امروز جمهوری اسلامی انجام میدهدتاریخ دوباره تکرار شده امروز به انرژی هسته ای مینازیم در حالیکه بالغ بر ۴۰ سال پیش این دانش در ایران شکل گرفت این یکی از شگردهای مسلمانان بود که در تصزفات خود تمدن و فرهنگ و شخصیت انسانها را هدف میگرفتند حکام و والیان عرب در این سرزمین جایی را بدون خون ریزی نگذاشتند کتب تاریخ کخصوصا آثار دکتر زرین کوب که تاریخ نگاری از منابع مختلف نموده حاکی از خونریزیهای فراوان و از ان بدتر از بین بردن نمادهای تمدن این سرزمین است امدن اسلام چشم حقیقت بین مردم را اندک اندک در ترس و عجز بست چه انکه در اسلام جای هر تفکری که معترض باشد فقط گورستان است مانند امروز که هر فکر تازه ای مخالفت با خدا اعلام میگردد در تاریخ هر گاه چیزی مقدس شده چشم و گوش و دل مردم بواسطه آن کور گردیده و خونریز ترین انسانها مقدس ترین انها بودند که ریا کاری کرده و هر مخالفی را مخالف با خدا میخواندندلذا باید یکی از عوامل مقدس شدن معصوم بودن هم باشد چون اشتباه و ریای فرد مقدس منجر به خونریزی میگردد تاریخ را مرور کن . کلیسای قبل از رنسانس . اسلام در ایران . اینکاها در امریکا . چنگیز مغول که پیروانش خدا میدانستندش . هیتلر که به او نام خدایی دادند و رایش خواندندش و مقدس میپنداشتندش و ......نمونه فراوان است
ametis: اینکه دانشمندان پس از اسلام نامشان باقی مانده مربوز به امکانات زمان و روزگار بود که در زمان هخامنشیان که کتابت بر سنگ انجام میشد و با از بین بردن تمام نشانه های تمدن ایران دقیقا عمر کاری را انجام داد که امروز جمهوری اسلامی انجام میدهد جالبه که اسکندر با آتش زدن تخت جمشید هم نتونست تمام آثار موجود در اون رو از بین ببره ولی عمر همه این شواهد رو نابود کرد و حتی یکیش هم سالم نموند!!! ametis: در ایران برده داری منسوخ بوده زنان در برابری با مردان میزیستند و به مردم فرای عقاید آنان به چشم انسان نگریسته میشد ametis: جدایی مردم از دولت بواسطه ظلم این دو مطلب با هم نمیخونه و هر کدام در جهت مخالف دیگریه!!لا اقل این دو نظر رو در دو پست میزاشتی تا اینقدر تابلو نباشه!