انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 7 از 17:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  16  17  پسین »

Omar Ebn Khatab | عمر بن خطاب


مرد

 
برابری همگان در دادگاه عمر

محمد فرید وجدی دانشمند مصری در دایره المعارفش و سید محمد رشید رضا عالم دینی مصری در تفسیرش بنام المنار نقل كرده‌اند كه، جبله بن الایهم پادشاه عرب بنی غسان در زمان خلافت عمر بن الخطاب مسلمان شد ودر موسم حج با سران طایفه و بزرگان قومش برای انجام مراسم حج به مكه آمد. اتفاقاً هنگامی كه مشغول طواف كعبه بود، مردی ناخودآگاه پا روی ردایش كه بر دوش افكنده می‌گذارد. پادشاه بنی غسان كه كبریاء سلطنت در سرداشته، عمل این مرد را بی ادبی می‌داند و بر خود روا نمی‌داند و نمی‌پسندد كه نادیده گرفته بگذرد، لذا كشیده‌ای سخت بر چهره‌اش می‌زند.
این مرد كه خود را بی تقصیر می‌دانسته نمی‌تواند تحمل نماید و چشم بپوشد. او می‌دانست كه در عصر عمر زندگی می‌كند، عصری كه عدالت اجتماعی به طور مساوات بدون تبعیض بین پادشاه ودیگران به حقیقت اجرا می‌شود، لذا به حضور حضرت عمر كه در مكه بوده می‌شتابد و شكایت می‌كند. حضرت عمر این پادشاه را برای محاكمه و احقاق حق عرب بدوی به مجلس خلافت احضار می‌فرماید: باید در ازاء یك ضربتی كه بناحق زده‌ای مجازات شوی و از دست این مرد یك ضربت بخوری، یا از او بخواهی تا عفو نماید و از حقش بگذرد.
پادشاه غسانی مبهوت شده می‌گوید: آیا شما برای شخص عادی از پادشاه قصاص می‌گیرید؟ حضرت عمر می‌فرماید: بلی دین اسلام تو را در برابر حق و عدالت با او یكسان می‌داند و در حقوق اجتماعی بین تو و او كمترین فرقی نمی‌گذارد.
جبله برای انتخاب یكی از این دو امری كه عمر فرمود تا فردای آن روز مهلت می‌خواهد، ولی همین كه شب فرا می‌رسد در تاریكی شب با همراهانش به قسطنطنیه فرار می‌كند و به دربار بیزانس پناهنده می‌شود و به دین مسیحی سابق خود باز می‌گردد.
گویا جبله بعداً‌از كارش پشیمان می‌شود و اشعاری در این باره می‌سراید:
تنصرت بعد الحق عاراً للطمة = ولم یك فیها لو صبرت لها ضرر
فسادركنی منها لجاج حمیة = فبـعث لهـا العین الصحیحة بالعور
فیالیت أمی لم تلدنی ولیتنی = صبرت على القـول الذی قاله عمر
یعنی: از ننگ تحمل یك كشیده‌كه برای اخذ قصاص محكوم شدم، از دین حق برگزیده به دین مسیحیت بازگشتم و اگر صبر می‌كردم و این ضربت قصاص را تحمل می‌كردم، زیانی نداشت. این لجاجت برای حفظ جاه و جلال بود، مرا از پذیرش قصاص بازداشت و نتیجتاً از دین حق برگشتم. این امر چنین می‌نماید كه چشمی سالم را با چشمی كور عوض كرده باشم، ای كاش مادرم مرا نزاییده بود تا چنین نباشم و ای كاش آنچه را عمر گفته بود می‌پذیرفتم.
شكستن غرور متكبران

حضرت عمر در یكی از سالهای خلافتش كه برای ادای حج به مكه رفته بود، مردم یكی از محله‌های مكه به حضورش رفتند و شكایت كردند كه ابوسفیان (رئیس بنی امیه) مجرای آب یكی از دره‌های اطراف مكه را به نفع خودش به طرف خانه‌های آنها تغییر داده است. هرگاه باران ببارد خانه‌های آنها در معرض سیل واقع خواهد شد.
عمر همراه شاكیان به محل می‌رود و از آن بازدید می‌نماید. سپس ابوسفیان را به محل نزاع احضار و امر می‌فرماید تا سدی را كه ساخته بود با دست خودش خراب كند و سنگهای آن را با دست خودش به این طرف و آن طرف ببرد.
ابوسفیان، این مرد اول بنی امیه، جز اطاعت امیر چاره‌ای نمی‌بیند. در حضور شاكیان و مردم دیگری كه در آنجا بودند، بدون آن كه كلمه‌ای حرف بزند، سنگها را با دست خود از جای می‌كند و به جایی دیگر می‌برد.
حضرت عمر در این هنگام رو به كعبه می‌ایستد و خدا را ستایش كرده می‌گوید: (الحمد لله الذی جعل عبده عمر یأمر أباسفیان ببطن مكة فیطیعه) یعنی: خدا را ستایش می‌كنم كه بنده‌اش عمر را به جایی رسانیده كه در شهر مكه ابوسفیان فرمان می‌دهد و ابوسفیان اطاعت امر كرده فرمان می‌برد.
     
  
مرد

 
نظارت عمر بر عمل كارگزارانش

این یك امر طبیعی است كه هر كس رویه و اخلاقی دارد می‌خواهد دیگران مخصوصاً‌نزدیكان و زیردستانش نیز مانند خود او باشند لذا عمر كه خودش مثل كامل عدالت بود، می‌خواست والیان و امرایی برای اداره امور مملكت به ایالات بفرستد، كه از هر جهت عادل باشند و نسبت به اجرای احكام قضایی صرفاً‌عدالت را در نظر بگیرند و بدین علت كه همیشه ناظر و مراقب اعمال عمال خود بود و هر گاه گروهی یا احدی از ایالات به مدینه می‌آمدند، اوضاع عمومی آنها و طرز رفتار و خصال و اخلاق امیر آنها و چگونگی قضاوت و احكامی كه صادر و جاری می‌نماید را از آنان می‌پرسید.
هر گاه جواب یكی از این پرسشها رضایت بخش نبود، فوراً به تحقیق می‌پرداخت و اگر ثابت می‌شد، این امیر را از كارش معزول می‌نمود و كسی دیگر را به جایش می‌فرستاد.
حضرت عمر برای این كه از این بابت به امراء ولات ایالات هشدار دهد و عموم مردم را در جریان كار بگذارد، روزی بر روی منبر چنین گفت: ای مردم، به خدا قسم من عمال و كارگزاران خود را به سوی شما نمی‌فرستم تا شما را بزنند یا اموالتان را به ناحق از شما بگیرند بلكه آنها را بدین منظور می‌فرستم كه امور دینتان را به شما بیاموزند، سنت و روش پیغمبرتان را به شما یاد دهند،‌در بین شما به حق قضاوت كنند و احكامشان را در بین شما به عدالت اجرا نمایند. پس هر كسی كه با او جز این رفتار شود، حتماً نزد من شكایت كند، قسم به آن كسی كه جان عمر در دست اوست از امیر بدرفتارش قصاص خواهم گرفت.
حضرت عمر تا آنجا در پی آسایش مردم بود كه وقتی خبر یافت امیر اهواز در فصل تابستان بر فراز كوهی كه هوایش خنك‌تر از شهر است، منزل گرفته و مردم شهر برای عرض امورشان به سختی به آنجا می‌روند، نامه‌ای به او نوشته فرمود: (خبر یافته‌ام در جایی نشسته‌ای كه آمد و رفت مردم به نزد تو دشوار است، فوراً آنجا را ترك كن و به شهر بازگرد و كارت را بر مردم چه مسلمان و چه اهل ذمه آسان بنما.
از تتبع و بررسی خصال و خصایص فطری انسانی به ثبوت رسیده كه هر شخص عادلی رؤوف و مهربان است. این دو صفت یعنی عدالت و رأفت لازم و ملزوم یكدیگرند، عمر نیز چنین بوده و نسبت به رعیتش مهر و محبت داشت، حتی با اقلیتهای غیر مسلمان كه در مملكت اسلام زندگی می‌كردند، حتی الامكان شخصاً با آنها ملاقات و حالاتشان را جویا می‌شد و نیز از بزرگان صحابه رسول الله جویای اوضاع آنها می‌شد.
در این باره روایت شده كه روزی حضرت عمر از كوچه‌ای می‌گذشت، چشمش به پیرمردی افتاد كه بر در خانه‌ای ایستاده چیزی می‌طلبد، لذا به او نزدیك و هویت و حالش را پرسید، عرض كرد: یكی از رعایا و یهودی هستم. كه چون پیر و ناتوان گشته‌ام نیاز به كمك دارم. عمر به همراهانش فرمود: در ایام جوانی‌اش طبق قانون اسلام از او جزیه گرفتیم، اكنون كه پیر و ناتوان شده روا نیست كه او را به این حال رها كنیم. سپس او را به امین بیت المال سپرد تا برایش حقوق تعیین كند.
چون عمر فطرتاً عادل و رئوف بود، زمامداران و عمالش را از بین مردم رئوف بر می‌گزید. هر گاه احساس می‌كرد كسی از آنها بی رأفت و نامهربان است او را بر كنار می‌كرد. در این باره روایت شده كه امارت جایی را به مردی از قبیله بنی اسد كه می‌دانسته مدبر و كاردان است واگذار می‌كند. او به مجلس عمر می‌آید تا حكمش را گرفته به محل مأموریتش برود، اتفاقاً در همین حین یكی از فرزندان كوچك عمر به مجلس می‌آید. عمر او را به آغوش می‌كشد و می‌بوسد. آن مرد عرض می‌كند: یا امیرالمؤمنین شما فرزندتان را می‌بوسید؟ به خدا قسم من هیچ گاه فرزندم را نبوسیده‌ام.
عمر می‌فرماید: پس تو كه با فرزندت بی عاطفه و بی مهری، به خدا قسم با مردم بی مهرتری. سپس حكمی را كه نوشته و به دستش داده بود، از او پس می‌گیرد و می‌فرماید: من هرگز كار مسلمین را به تو امثال تو نخواهم سپرد.
     
  
مرد

 
ويژگی های امیر المومنین عمر بن خطاب رضی الله عنه

1ـ در دفاع از عقيده:

عمر فاروق رضی الله تعالی عنه قبل از اسلام آوردن با مسلمانان دشمنی داشت،او می گفت: اينان از کيش آبا و اجداد خود روی گردانيده اند،پس از ايمان آوردن يکی از عساکر لشکر بزرگ توحيد بود،او در دفاع از عقيده ودينش هرگز حاضر به مصالحه نشد،قبل از او مسلمانان در خفا مراسم های عبادی شان را بجای می آوردند،چون سيدنا عمر ايمان آورد مسلمانان از اختفا بدر آمدند،ايشان در داخل حرم کعبه با صدای بلند فرياد می زد: من از دين گذشته به اسلام گرويدم.

2ـ التزام در برابر حق:

در اجرای حق،هيچ گاه ملاحظه خانواده،دوست،و ... را نمی نمود،در قضيه اسرای بدر،ايشان شديد بر خورد می کردند،گفتند: اينان زعمای قريش اند بياييد گردن اينها را بزنيم،واين شدت را سزای کسانی می دانست که با خدا ورسول او ستيز می کردند.

در روز صلح حديبيه هر گز نمی توانست شروطی که کفار وضع کرده وعلی الظاهر به ضرر مسلمانان بود را با رضايت بپذيرد،پيش رسول خدا آمد وگفت: يارسول الله آيا ما بر حق وآنان بر باطل نيستند،رسول خدا فرمودند « چرا» تا حدی پيش رفت که آخر رسول خدا برايش فرمودند:« ای پسر خطاب! من رسول خدايم وهرگز خداوند من را ضايع نمی کند» سپس حضرت عمر رضی الله تعالی عنه قانع شد.

3ـ فرمان برداری از رهبری:

باهمه آن سخت گيری وشدت که ايشان در برابر حق از خودنشان می داد،اما اگر حق را در جانب ديگری می يافت فوراً تسليم می شد وآن را می پذيرفت،در قضيه صلح حديبيه با همه شدت ومخالفت همين که ديد پيامبر شان راضی است در جا تسليم شد،ودر جريان جنگ با مرتدين سيدنا عمر مخالفت کرد،که مبادا با برادران مسلمان جنگ شود اما موقف حضرت ابوبکر او را به خضوع واطاعت واداشت وچون دريافتند که حق به جانب خليفه رسول خداست ايشان اولين کسی بود که لبيک گفت واطاعت کرد.

4ـ ترحم به ملت:

حضرت عمر رضی الله تعالی عنه با آن همه شدتی که داشت ولی به ضعفا، فقراء ومردم چنان ترحم ومهربانی داشت که کمتر در تاريخ ديده ايم،پس از اينکه مردم احساس کردند که عمر رضی الله عنه خليفه گرديده،ايشان به منبر رفته چنين خطبه ايراد کردند:«ای مردم! سخت گيری وشدتی که من داشتم چند برابر شده است،زيرا سخت گيری های من نسبت به ستمگران وکسانی است که بر مسلمانی می تازد وتجاوز می کند،بر عکس من در برابر افراد ديندار وکسانی که بر خط خود استوار اند کاملاً نرم ومهربانم،من به هيچ کس اجازه نخواهم داد به کسی ستم کند اگر کسی را به چنين جرمی بگيرم،او را بر زمين خوابانيده وپای خود را چنان بر صورتش فشار می دهم تا در برابر حق تسليم شود،اما در برابر اهل گذشت وبخشش ونيکان گونه صورتم همچون خاک زير پای شان خواهد بود».

اين است ترحم،عطوفت،مرحمت وگذشت حاکم مشفق وناصح امت او بر اين اساس شب پاسبانی می داد،در حالی که مردم خواب بودند او شب ها گشت می زد تا حال رعيت را دريابد ،ايشان خود را مديون مردم می دانست اما چماق داران جهل،تزوير وزور،مردم را نوکر خود می شمرند،داستان همان زن را حتماً شنيديد،که از فرط گرسنگی فرزندانش ريگ ها در ديگ گذاشته بود وبرای فرزندان خود می جوشانيد وآنها را مصروف می کرد،تااينکه قرار شوند وبخوابند،عمر رضی الله عنه چون اين وضع را ديد،رفت وبر دوش خود آرد وروغن آورد وبا دست خود غذا تهيه کرد وبه پسر ها غذا داد تا سير شدند او امت را غذا می داد تا سير شوند مدعيان حکومت عمری غذا را از ملت می گيرند تا ملت بميرد،فرق از کجاست تا به کجا !

در سال 18 هجری قمری که به ( قحطی مشهور شد) حضرت عمر رضی الله عنه سوگند ياد کرد که هرگز گوشت نخواهد خورد تا شکم اطفال مسلمانان سير نشود معمولاً شتر،گاو وگوسفند در مسجد ذبح،وبرای فقرا توزيع می شد، روزی طباخ قسمتی از جگر،گرده ودل حيوان مذبوحه را بريان وبرای امير المؤمنين تقديم کرد،ايشان گفتند: « اين غذا از آن کيست»؟ طباخ گفت: از شماست ای أمير المؤمنين! فرمود: « بدبخت! مادر به داغت بنشيند - اين غذاها را بردار وبرای فقرای مسلمانان توزيع کن وبرای من همان نان خشک وروغن زيتون ونمک را بياور» حضرت عمر تمام کاروانهای امدادی غذايی را که از شهر ها می آمد بدون اين که چيزی از آنها بخورد ميان فقرای مسلمانان تقسيم می کرد وغذای خودش همان نمک،روغن زيتون ونان جو بود،ايشان درد امت را با تمام وجود خود لمس می کرد،در خطبه فرمود:« چگونه می توان حال رعيت را در يابم،اگر دردهايی که به آنها می رسد را شخصاً لمس نکنم»

ايشان در رابطه با حفظ،ونحوه مصرف بيت المال نهايت دقت ودغدغه داشت،مردم را صاحب بيت المال می دانستند،ايشان در جای می فرمود: « هيچ کسی از ديگری در اين مال مستحق تر نيست،مال از آن امت،ومن هم فردی از امت می باشم» اهميت موضوع از اينجا مشخص می شود که با درايت وحکمت است که کشتی عدالت اجتماعی که سکان آن در دست سياستمدار،مدبر ومدير بزرگ مسلمانان است از ميان امواج وطوفان ها سالم گذرنمود.

5ـ درايت وخبرگی،عامل مهم در اداره دولت:

حضرت عمر رضی الله عنه کار گزاران خود را شديداً زير نظر داشت،در انتخاب واليان مناطق ملاک های مهمی را مورد دقت قرار داده وگزينش سختی می نمود،جدای از زهد،تقوی وخا ترسی،توان متولی در انجام مسؤليت را هم از شرايط اساسی يک کار گزار می دانست،او اشخاصی را تعيين می کرد تا سياست عدالت اجتماعی منبعث از اسلام را که او در صدر برنامه کارش قرار داده بود اجرا کنند،بنا به گفته دکترمحمد عماره ( عدالت اجتماعی عصر حضرت عمر رضی الله عنه عدالت محض يک صحابی رسول اکرم صلی الله عليه وسلم نيست،بلکه عدالت خليفه اسلام،زعيم دولت اسلامی وامير المؤمنين است واين عدل يک موقف فردی ناشی از فکر شخصی،خصوصی و ويژه نيست،بلکه برای اين عدل بستر سازی های لازم انجام شده بود وعدل دولت،قانون وجامعه بود واين عدل تجربه امتی بود که بزرکترين امپراطوری اسلامی را ساخته است).

ايشان پس از انتصاب والی ( استاندار) می فرمود: «من شما را حاکم ستمگر نمی فرستم،بلکه شما را ائمه وقدوه می فرستم،مبادا مسلمانان را تنبيه وخوار کنيد! ومبادا آنان را بيش از حد در جبهه نگهداريد ومرخصی ندهيد که به خانه های خويش برگردند!».

سخنان ماندگار:

· « در کارهايت با کسانی مشوره نما که از خدا می ترسنند».

· «بسا نگاه ها شهوت بار است وهر نگاه شهوت آلود، حزن وانده مزمن در پی دارد»

· « من در رابطه با بيت المال خود را همانند متولی يتيم می دانم،که اگر نياز نداشتم به مالش دست نمی زنم واگر نياز مبرم پيدا کردم با رعايت تقوی مصرف می کنم».

« های مردمان! جايگاه خود را خوب بسازيد،وبه اصلاح امورتان بپردازيد! واز پروردگارتان بترسيد».
     
  
مرد

 
kamran213: برو عمری حرام زاده همه شما از تخم اون حرامزاه هستین
اولا حرام زادگي تو تاييد شد چون حلال زاده ها توهين نمي كنند
دوما ترس تو هم تاييد شد چون به پيشنهادم جواب رد دادي
سوما فقط يك ترسو بزدل توهين ميكنه ametis: در زمان جاهلیت مناسبات زناشویی مطابق با عهد جاهلیت بوده و این نسبت رو دادن درست نیست ضمنا توهین به این نحو هم درست نیست

ما مراتبی از اعمال عمر را مطابق اسناد اهل سنت میتونبم بیاریم مثه آزار پیامبر و فاطمه یا بدعت ولی این مسئله که شما عنوان کردی رو نه
جواب تمامي اين شبهات را دادم و هم ثابت كردم كه علي فاطمه را رنجاند شيعه عادتش همين است وقتي كم مي آورد شروع به توهين و فحش كاري مي كند تقصيرشان نيست كينه اي هستند كينه هم قلب رو ميكشه ametis: ا مراجعه به متون مربوط به ایران قبل از اسلام در کتب و اطلاعات موجود در سایت های معتبر که از تاریخ استخراج گردیده

ایران قبل از اسلام خصوصا در دوره اوج هخامنشی و داریوش و کوروش دارای تمدنی بی نظیر و امپراطوری ای بر مبنای عقل و منطق و احترام به تمامی نفوس بوده تمدن ایران غیر قابل انکار است و در ایران هنر و فرهنگ و سیاست و تمدن در اعلا ترین حد خود بوده است نگاهی به منشور کوروش کبیر ادله ای محکم بر این ادعاست

در ایران برده داری منسوخ بوده زنان در برابری با مردان میزیستند و به مردم فرای عقاید آنان به چشم انسان نگریسته میشد
گفتم دانشمندان قبل از عمر را بياوريد.اگر مي توانيد كه نمي توانيد فحش ميدين در ميريد فقط همين منتظرتان هستم
ametis: حکام و والیان عرب در این سرزمین جایی را بدون خون ریزی نگذاشتند کتب تاریخ کخصوصا آثار دکتر زرین کوب که تاریخ نگاری از منابع مختلف نموده حاکی از خونریزیهای فراوان و از ان بدتر از بین بردن نمادهای تمدن این سرزمین است
تو كه تاريخ بلدي لطفا اين روايات را با سند و دليل بياور چه ميشود مي خواهيم علممان زياد شود
تن آدمیت شریفست به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بينی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت و جهل و ظلمت حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدميت
     
  
مرد

 
mahmudkhm: جالبه که اسکندر با آتش زدن تخت جمشید هم نتونست تمام آثار موجود در اون رو از بین ببره ولی عمر همه این شواهد رو نابود کرد و حتی یکیش هم سالم نموند!!!

شما وقتی فرهنگ رو ساختمانهای نخت جمشید میدونی چی بهت بگم کفتم اصلا باهات بحث ندارم

اسلام عادتش از بین بردن هویت انسانهاست
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
جنایت عمر در جنگ با ایران

یك سند تاریخی-

آنچه برای آگاهی هم وطنان ارجمند ایرانی در ذیل می آید متن ترجمه نامه عمر خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید .

نامه عمر به یزگرد:

از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس

یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.

شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.

از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.

الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.

با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند بعمنی کودن و لال) انجام دهی با من بیعت کن.

الله اکبر
خلیفه مسلمین
عمربن الخطاب

نامه یزگرد به عمر:

از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنی سگ شکاری )

به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد

تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.

این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.

مردک، تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.

زمانیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو داشتند سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.

شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟

تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد.

خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پیش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟

آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟

یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟

شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟

افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد.(۱)

من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.

من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.

این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.

آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.

من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت.
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
ametis: جنایت عمر در جنگ با ایران

یك سند تاریخی-

آنچه برای آگاهی هم وطنان ارجمند ایرانی در ذیل می آید متن ترجمه نامه عمر خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید .

نامه عمر به یزگرد:

از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس

یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.

شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.

از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.

الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.

با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند بعمنی کودن و لال) انجام دهی با من بیعت کن.

الله اکبر
خلیفه مسلمین
عمربن الخطاب

نامه یزگرد به عمر:

از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنی سگ شکاری )

به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد

تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.

این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.

مردک، تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.

زمانیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو داشتند سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.

شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟

تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد.

خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پیش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟

آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟

یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟

شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟

افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد.(۱)

من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.

من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.

این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.

آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.

من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت.
با تمام احترامی که برای شما قائلم ولی تو وافعی بودن این دوتا نامه و مطالب داخلش شک دارم
لطف یکنی منبعشو بگی؟
هر چه کمتر شود فروغ حیات / رنج را جانگدازتر بینی
سوی مغرب چو رو کند خورشید / سایه ها را درازتر بینی . . .
     
  
مرد

 
(۱): ميدانيد كه در زماني كه پيامبر اسلام زنده بودند يك بار براي خسروپرويز نامه نوشتند و او را به اسلام دعوت كردند و قصد پيامبر هيچگاه جنگ با ايرانيان نبود اما عمر به زور شمشير و به بهانه مسلمان كردن مردم هر جنايتي را مرتكب ميشد. اگر يزدگرد پادشاه ايران در اين قسمت از نامه اش اسلام را به سخره گرفته است بخاطر آن اعمال زشتي بود كه عمر و آن سپاهيانش انجام ميدادند كه حضرت علي صلوات الله عليه هرگز نه خودش و نه فرزندانش اين سپاهيان به ظاهر مسلمان را همراهي نكردند و آنگاه كه سپاهيان عمر دختر يزدگرد را به اسارت گرفتند و به مدينه بردند عمر قصد داشت تا او را مانند اسراي ديگر به عنوان كنيز بفروشد كه علي آن شيرمرد عرب مانع اين كار شد و فرمود كه شاهزادگان هيچگاه قابل خريد و فروش نيستند او را به حال خودش بگذاريد تا خود شوهرش را انتخاب كند و شهربانو دختر يزدگرد امام حسين را به عنوان شوهرش برگزيد.

...پس از شكست يزدگرد دو دختر از او اسير كرده به مدينه آوردند زنان مدينه به تماشاى آنها مى آمدند ايشان را وارد مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله كردند عمر خواست صورت شهربانو را باز كند تا مشتريان تماشا كنند شهربانو زيردست او زده گفت : ((بپارسى )): صورت پرويز سياه باد، اگر نامه رسول خدا را پاره نمى كرد دخترش به چنين وضعى دچار نمى شد. عمر چون زبان او را نمى فهميد خيال كرد دشنام مى دهد تازيانه از كمر كشيد تا او را بزند، گفت : اين دخترك مجوس مرا دشنام مى دهد.
اميرالمؤ منين عليه السلام پيش آمده فرمود آرام باش او به تو كارى ندارد جد خود را دشنام مى دهد گفته شهربانو را برايش ترجمه كرد، عمر آرام گرفت .
به نقل ديگر عمر خواست آنها را در معرض فروش قرار دهد حضرت امير عليه السلام فرمود: (ان بنات الملوك لا تباع ولو كانوا كفارا) دختران پادشاهان به فروش نمى رسند اگر چه كافر باشند لكن ايشان را اجازه دهيد هر كس را كه خواستند از مسلمين انتخاب نمايند آنگاه یکی از آن دو را به ازدواج آن شخص ‍ درآورده و مهريه او را از بيت المال از سهم همان مرد محسوب كنيد. شهربانو را كه به اختيار خود گذاشتند از پشت سر دست بر شانه امام حسين عليه السلام گذارد گفت : اگر به اختيار من است اين پرتو درخشان و اين مهر تابان را انتخاب كردم ، با سيدالشهداء ازدواج كرد از آن بانوى محترمه حضرت زين العابدين عليه السلام متولد شد.

به نقل از رياحين الشريعه ج 3 ص۱۴

همين فتوحاتی که اين همه اهل سنت به آن بها مي دهند و مباهات مي کنند، يکي از بدعت هاي است که ايشان وارد دين مبين اسلام کرد و ديني را که خداوند دين رحمت، عطوفت، دوستي و مهرباني، و پيامبرش را رحمت اللعالمين معرفي مي کند ، عمر بن الخطاب اين دين را دين شمشير و سر نيزه، معرفي کرد.
به جرأت مي توان گفت که همين فتوحات، يکي از موانعي بود که سرعت پيشرفت اسلام را در سراسر جهان گرفت؛ زيرا جناب عمر بن الخطاب و فرماندهان او در اين جنگ‌ها جناياتي را مرتكب شدند كه مردم را از دين اسلام منزجر و متنفر كرد . عمر تنها كاري كه كرد سر زمين‌هاي مردم را فتح كرد ؛ اما قلوب مردم را از دين اسلام منزجر كرد. و هنوز که هنوز است، غير مسلمان، دين مبين اسلام را دين شمشير و مسلمان را خونريز و خونخوار مي شناسند.
بدون شك تمامي جنگ‌های رسول خدا با مشركان، يهوديان و ... به اين دليل بوده است كه آن‌ها يا به محدودۀ اسلام تجاوز كرده بودند و يا عهد و پيماني را که ميان رسول خدا و آن ها بسته شده بود ، نقض مي کردند .
به عبارت ديگر: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي مسلمان كردن ديگران هيچ گاه با آن ها نجنگيد و خون کسي را نريخت. هيچ‌گاه پيامبر اسلام شروع كنندۀ جنگ نبوده است اما عمر بن الخطاب چه كرد ؟

الف: جنگ ذات العيون :
در جنگ فتح الانبار، خالد بن وليد، از فرماندهان عمر بن الخطاب به تير اندازان خود دستور داد كه چشمان مردم را هدف بگيرند و آنان در آن روز هزار نفر را كور كردند ؛ تا حدي كه اين جنگ به جنگ «ذات العيون» معروف گشت.
ابن اثير در الكامل مي‌نويسد :
وقتي كه شهر انبار فتح شد، خالد مأمور سر و سامان دادن به آن شهر شد ( اين شهر از آن جهت انبار ناميده مي‌شد كه محل ذخيره مواد غذائي بود ) ولي پيشاپيش لشكريان ولي شخصي بود به نام اقرع بن حابس كه به مجرد رسيدن به شهر، اطراف آن را محاصره كرد و آتش جنگ را شعله‌ور ساخت. او مردي كم صبر بود، تير اندازان را جلوي لشكر گذاشت و دستور داد تا چشم‌هاي مردم را هدف بگيرند و خود او نيز اولين تير را رها كرد و آنان به دنبال او چشم‌ها را مورد هدف قرار دادند كه حدود هزار چشم هدف تير قرار گرفت . از اين رو ، اين واقع «ذات العيون » نام گرفت.


پاسخ اهل سنت:
ببینیم شیعه کجا دروغ گفته
اول بگویم از کجا میدانستم که دروغ گفته؟!
ملی گراها ، در تاریخ گشتند و تمام بی رحمی اسلام بخیال خودشان را ردیف و ذکر کردند و این در میانشان نبود زیرا ناسیونالیست ها عاقل تر از شیعه هستند و میدانند دروغگو آخر رسوا میشود !
ما کاملآ به روش شیعه در ایجاد شبهه آگاهیم، آنها متن اصلی را نصفه مینویسند یا غلط معنی میکنند اما باز برای اطمینان به اولین آدرسی که داد رجوع کردیم :
در متن اصلی دیدیم حادثه در میدان جنگ بود که چشم دشمن را هدف قرار میدادند (چون دشمنان زره پوشیده بودند )
جمله را بخوانی میبینی, بعدش نوشته کفار درخواست صلح کردند پس اسیر نبودند و در حالت جنگ چشم هایشان هدف قرار گرفت پس شیعه دروغ میگوید بینید نوشته شیعه را:
«ذكر فتح الأنبار ثم سار خالد على تعبيته إلى الأنبار ، وأنما سمي الأنبار لأن أهراء الطعام كانت بها أنابير ، وعلى مقدمته الأقرع بن حابس . فلما بلغها أطاف بها ، وأنشب القتال ، وكان قليل الصبر عنه وتقدم إلى رماله أن يقصدوا عيونهم فرموا رشقا واحدا ، ثم تابعوا فأصابوا ألف عين ، فسميت تلك الوقعة ذات العيون . »
وقتي كه شهر انبار فتح شد ، خالد مأمور سر و سامان دادن به آن شهر شد ( اين شهر از آن جهت انبار ناميده مي‌شد كه محل ذخيره مواد غذائي بود ) ولي پيشاپيش لشكريان شخصي بود به نام اقرع بن حابس كه مجرد رسيدن به شهر، اطراف آن را محاصره كرد و آتش جنگ را شعله‌ور ساخت . او مردي كم صبر بود، تير اندازان را جلوي لشكر گذاشت و دستور داد تا چشم‌هاي مردم را هدف بگيرند و خود او نيز اولين تير را رها كرد و آنان به دنبال او چشم‌ها را مورد هدف قرار دادند كه حدود هزار چشم هدف تير قرار گرفت. از اين رو، اين واقع «ذات العيون » نام گرفت .
الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 2 ، ص 394 .

و حالا ببینید نوشته کتاب را «ذكر فتح الأنبار»
«ثم سار خالد على تعبيته التي خرج فيها من الحيرة إلى الأنبار، وإنما سمي الأنبار لأن أهراء الطعام كانت بها أنابير، وعلى مقدمته الأقرع بن حابس. فلما بلغها أطاف بها وأنشب القتال، وكان قليل الصبر عنه، وتقدم إلى رماته وأوصاهم أن يقصدوا عيونهم فرموا رشقاً واحداً ثم تابعوا فأصابوا ألف عين، فسميت تلك الوقعة ذات العيون. وكان على من بها من الجند شيرزاد صاحب ساباط، فلما رأى ذلك أرسل يطلب الصلح على أمر لم يرضه خالد، فرد رسله ونحر من إبل العسكر كل ضعيف وألقاه في خندقهم، ثم عبره، فاجتمع المسلمون والكفار في الخندق،.......»
ماجرای فتح شهر انبار
(پس از ان (پس از فتح حیره) خالد از راهی که حیره را به شهر انبار وصل میکرد بسوی انبار حرکت کرد ( اين شهر از آن جهت انبار ناميده مي‌شد كه محل ذخيره مواد غذائي بود ) ولي پيشاپيش لشكريان ولي شخصي بود به نام اقرع بن جابس كه مجرد رسيدن به شهر ، اطراف آن را محاصره كرد و آتش جنگ را شعله‌ور ساخت . او بیصبرانه در پی فتح شهر انبار بود، تير اندازان را جلوي لشكر گذاشت و دستور داد تا چشم‌هاي مردم را هدف بگيرند و خود او نيز اولين تير را رها كرد وسربازانش به دنبال او، چشم‌ها را مورد هدف قرار دادند كه حدود هزار چشم هدف تير قرار گرفت . از اين رو ، اين واقع «ذات العيون » نام گرفت .
و در سپاه شیرزاد ، جناب کلانتر سابات نیز بود او که این را دید( که چشم ها هدف قرار میگیرد ) پس نماینده ای برای صلح فرستاد که خالد شرایطش را قبول نکرد و نماینده را برگرداند و سپس خالد دستور داد که شترهای ضعیف را بکشند و در خندق بیاندازند تا خندق پر شد سپس ازلشکرخالد داخل خندق شد و لشکر کفر و اسلام در خندق به جنگ پرداختند ......)

همانطور که دیدید شیعه داستان را اینطور ترجمه کرده که شهر فتح شده بود و پس از فتح شهر مسلمانها هزار چشم را هدف قرار دادند!!!!!
در حالیکه این در میدان جنگ بود و و در میدان جنگ ،تک تیراندازان حق هر کاری را دارند ،خصوصا اگر دشمن سر تا پا زره پوشیده باشد !!
این است شیعه!! که بی شرمانه متون را عوض میکند تا اسلام را بد معرفی کند و مجوسی ها را خوب!
این است آیت الله قزوینی!
این است حوزه علمیه قم و نجف !
حرف دیگر ما این است که خواننده خود قضاوت کند و ببیند علمای شیعه چگونه دروغ و تحریف متون را مذهب خود قرار داده اند

حالا دنباله حرفهای آنها را بخوانید:
میگوید :
ب : جنگ طالقان :
در اين جنگ ، فرماندهان به ظاهر مسلمان، چنان جنايتي را مرتكب شدند كه در طول تاريخ سابقه نداشته است ؛ حتي چنگيز و اسكندر هم چنين جناياتي را مرتكب نشده‌اند .
ابن اثير در الكامل مي‌نويسد :
الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 4 ، ص 545 .
قتيبه از فرماندهان نظامي به نيشابور و شهر‌هاي ديگر نامه نوشت كه به لشكر او بپيوندند و آنان قبل از رسيدن او به طالقان به او پيوستند . نيزك ( يك از غلام‌هاي حاكم طالقان ) اقدام به خلع قدرت حاكم كرده بود. وقتي كه قتيبه به آن‌جا رسيد با مردم درگير شد و حمام خون به راه انداخت و انبوهي از مردم را به قتل رساند و صفي از مردم را به طول چهار فرسخ به دار آويخت .
چهل فرسخ مردم را را به صف كردند و همۀ آن‌ها را اعدام كردند !!! جل الخالق ! عجب جنايتي !! حالا خودتان ماشين حساب به دست بگيريد و حساب كنيد كه چند نفر در اين روز كشته شده است ؟
هر فرسخي تقريبا 6 كيلومتر ، هر كيلومتري ، هزار متر . اگر در هر متر دو نفر ايستاده باشند ، چند نفر كشته شده است ؟
ج : جنگ گرگان :
در اين جنگ هم جنايت عظيمي اتفاق افتاد . غير مسلمان ، از فرمانده به ظاهر مسلمان درخواست كردند كه ما درهاي شهر را بر روي شما مي‌گشاييم ، به شرطي كه حتي يك نفر از ما كشته نشود ؛ اما لشكريان خليفه چه كردند ؟ بلي ، همه را كشتند جز يک نفر و گفتند كه ما گفته بوديم كه يك نفر از شما را نمي‌كشيم .!!!

ابن اثير در الكامل مي‌گويد :
الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 110 .
به گرگان وارد شدند و با گرفتن 200 هزار دينار با آنان مصالحه كردند . سپس به اطرافه طميسه كه شهري در كنار ساحل دريا و بعد از گرگان واقع و جزو مازندران بود ، رفتند . با مردم آن‌جا جنگ كردند . نماز خوف كه حذيفه كه كيفيت خواندن آن را مي‌دانست خوانده شد و با آنان نيز به مقابله برخواستند و سعيد با شمشير بر سر مردم كوبيد كه از زير بغل او درآمد و آنان را محاصره كردند . آنان درخواست امان كردند كه به آنان اين امان دده شد تا كسي از آنان را نكشند و لذا قلعه را باز كردند؛ ولي آنان همه را كشتند به جز يك مرد . سپس آن‌چه كه در قلعه بود تصرف كردند .

جل الخالق !!! آن‌ها از فرمانده دين عطوفت و مهرباني ، امان خواسته بودند ، با چه مجوزي به آن‌ها امان دروغ داده شد ؟ با چه مجوزي عهد خود را شكستند ؟ ، با چه مجوزي همۀ آن‌ها را كشتيد ؟ اگر واقعاً مستحق قتل عام بودند، با چه مجوزي آن يك نفر را باقي گذاشته شد ؟ !
آيا در زمان پيامبر چنين جنايتي سابقه داشته است ؟ پيامبر اسلام از بدترين دشمنان خود خود گذشت و آن روز كه بر آن‌ها مسلط شد همه را را آزاد كرد ؛ اما مسلمانان چه كردند ؟!
آيا به چنين فتوحاتي مي توان مباهات کرد ؟ معاذ الله !
د : جنگ فلسطين :
در اين جنگ ، بازهم جنايت عظيم ديگري اتفاق افتاد كه حقيقتاً از كافر زنديق هم سر نمي‌زند؛ چه رسد به كسي كه خود را خليفۀ خدا در روي زمين مي‌داند .
ابن اثير در الكامل نقل مي‌كند :
مروان ، رماحس بن عبد العزي الكنانيس را بر فلسطين گماشت و او بر ثابت پيروز گشت و بعد از دو ماه در حالي كه به زنجير بسته شده بود ، او را نزد مروان فرستاد ، دست‌ها و پاهاي او و سه فرزندش را قطع كرد و به دمشق فرستاد . در شهر دمشق آنان را در ورودي مسجد قرار دادند .
در كجاي قرآن گفته شده است كه بايد دست و پاي مردم را قطع كرد ؟! مگر نه اين است كه مثله کردن دشمن حرام است ؟!
هـ : تمام مردم شهر را كشتند :
ابن كثير در البداية و النهاية نقل مي‌كند :
آن‌گاه عبد الله و اصحابش را محكم بست و همه يك صدا تكبير گفتند. آنان را به طرف شهر بردند. سپس اعراب از ناحيۀ ديگر شهر تكبير گفتند و مردم شهر در حيرت ماندند و راه فرار را از دهاي كه به طرف دجله بود در پيش گرفتند و با اياد و نمر و تغلب برخورد كردند و آن را به شكلي فجيع كشتند. عبد الله بن معتم با يارانش از در ديگري وارد شد و همه اهل شهر را كشت و كسي از اعراب اياد ، تغلب و نمر سالم نماند ، مگر اين كه اسلام آورد .
كلاه خود را قاضي قرار بدهيد و قضاوت كنيد كه آيا چنين بي‌رحمي‌هاي از مسلمانان كه دينشان دين رحمت و پيامبرشان پيامبر رحمت است ، انتظار مي‌رود ؟
حال ببنيد كه عمر ، پيامبر اسلام را که خداوند او را رحمت اللعالمين معرف کرده بود، چگونه به جهانيان معرفي كرده است . تعجبي ندارد كه پاپ مي گويد : دين اسلام را دين شمشير است . شايد او هم اين روايات را ديده باشد ؟!
سؤال ما از دوستان اهل سنت اين است که : خداوند در كجاي قرآن گفته است كه اگر كسي اسلام را قبول نكرد ، چشمانش را کور کنيد ؟! آيا چنين اعمالي در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سابقه داشت يا از بدعت‌هاي عمر بوده است ؟
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
مرد

 
ametis: شما وقتی فرهنگ رو ساختمانهای نخت جمشید میدونی چی بهت بگم
من کی گفتم تخت جمشید کل فرهنگه؟!
اصلا شما میدونی فرهنگ چیه؟!
فرهنگ اون زمان رو میتونی از تو گل نوشته های بجای مانده از تخت جمشید بدست بیاری!
جالب اینکه اعراب چطور ماهرانه و زیرکانه تمام کتب و آثار ایران اون زمان رو از بین بردن که حتی یک نوشته روی پوست یا یک گل نوشته از دانشمندان ایران اون زمان هم یافت نشد!! یعنی اونها اینقدر زیرک تر و با هوشتر از ایرانیها بودند یا اینکه واقعا ایران اون زمان چیزی نبوده و ما عادت کردیم چون الآن چیزی نیستیم یه گذشته خیالی بسازیم و به رخ دیگران بکشیم !
واقعا دانشمندان ایرانی قبل از اسلام کیا بودند و آثارشون چی بود؟؟؟؟؟؟

ametis: اسلام عادتش از بین بردن هویت انسانهاست
این اتفاقا عادت شیعیانه نه اسلام ، وقتی به بن بست میرسن شروع به بد گویی میکنند! و متاسفانه کم کم این شیوه در پستهای شما به چشم میخوره!
     
  
مرد

 
انسان باید چقدر بزرگ باشه که دشمنش در وصفش سخن بگه و عمر واقعا اینگونه بود
lxivd
     
  
صفحه  صفحه 7 از 17:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  16  17  پسین » 
مذهب
مذهب

Omar Ebn Khatab | عمر بن خطاب


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA