ابن خلدون که دقیق ترین و بزرگ ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره اعراب این چنین مینویسد)مقدمه تاریخ طبری چاپ مصر صفحات ۲۱و۲۶و۲۷ ):عرب ها ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن. این به آن دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم هستند که این امر با تمدن منافات دارد. عرب عموما گرایش به تاراج گری دارد و می خواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند زیراکه روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید. عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ حدی و مرزی نمیشناسد و همین که چشمش به مال و متاعی می افتد آن را تاراج میکند. درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانی نمیکنند آنان ساختمانهای اهل حرفه و صنایع را به زور میگیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمیکنند. آنان برای صنعت هیچ ارزشی قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قومی که مغلوب است ندارند. سپس آنان را در خودشان رها میکنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند .هنوز که هنوزه هر کی رفته مکه و مدینه میدونه اونا تو چه وضعی زندگی میکنن
هنرهای جناب عمر فاروق را نهاوند سقوط كرد؟18-1- سقوط نهاوند در سال 21 هجري، چهارده قرن تاريخ پرحادثه و با شكوه ايران باستان را كه از هفت قرن قبل از ميلاد تا هفت قرن بعد از آن كشيده بود پايان بخشيد. اين حادثه فقط سقوط دولتي با عظمت نبود، سقوط دستگاهي فاسد و تباه بود. زيرا در پايان كار ساسانيان از پريشاني و بيسرانجامي در همه كارها فساد و تباهي راه داشت. جور و استبداد خسروان، آسايش و امنيت مردم را عرضهي خطر ميكرد و كژخويي و سست رأيي موبدان اختلاف ديني را ميافزود. از يك سو سخنان ماني و مزدك در عقايد عامه رخنه ميانداخت و از ديگر سوي، نفوذ دين ترسايان در غرب و پيشرفت آيين بودا در شرق قدرت آيين زرتشت را ميكاست. روحانيان نيز چنان در اوهام و تقاليد كهن فرو رفته بودند كه جز پرواي آتشگاهها و عوايد و فوايد آن را نميداشتند و از عهدهي دفاع آيين خويش هم برنميآمدند. وحدت ديني در اين روزگار تزلزلي تمام يافته بود و از فسادي كه در اخلاق موبدان بود، هوشمندان قوم از آيين زرتشت سرخورده بودند و آيين تازهاي ميجستند كه جنبهي اخلاقي و روحاني آن از دين زرتشت قويتر باشد و رسم و آيين طبقاتي كهن را نيز در هم فرو ريزد. نفوذي كه آيين ترسا در اين ايام، در ايران يافته بود از همين جا بود. عبث نيست كه روزبه بن مرزبان، يا چنان كه بعدها خوانده شد، سلمان فارسي آيين ترسا گزيد و باز خرسندي نيافت. ناچار در پي ديني تازه در شام و حجاز ميرفت. باري از اين روي بود كه در اين ايام زمينهي افكار از هر جهت براي پذيرفتن ديني تازه آماده بود و دولت نيز كه از آغاز عهد ساسانيان با دين توأم گشته بود، ديگر از ضعف و سستي نميتوانست در برابر هيچ حملهاي تاب بياورد. و بدينگونه، دستگاه دين و دولت با آن هرج و مرج خونآلود و آن جور و بيداد شگفتانگيز كه در پايان عهد ساسانيان وجود داشت، ديگر چنان از هم گسيخته بود كه هيچ امكان دوام و بقاء نداشت. دستگاهي پريشان و كاري تباه بود كه نيروي همّت و ايمان ناچيزترين و كممايهترين قومي ميتوانست آن را از هم بپاشد و يكسره نابود و تباه كند. بوزنطيه - يا چنان كه امروز ميگويند: بيزانس - كه دشمن چندين سالهي ايران بود نيز از بس خود در آن روزها گرفتاري داشت نتوانست اين فرصت را به غنيمت گيرد و عرب كه تا آن روزها هرگز خيال حمله به ايران را نيز در سر نميپرورد جرئت اين اقدام را يافت. كسي به دفاع از ساسانيان رغبت نداشت! 18-2- بدين ترتيب، كاري كه دولت بزرگ روم با آيين قديم ترسايي نتوانست در ايران از پيش ببرد، دولت خليفهي عرب با آيين نورسيدهي اسلام از پيش برد و جايي خالي را كه آيين ترسايي نتوانسته بود پر كند، آيين مسلماني پر كرد. بدين گونه بود كه اسلام بر مجوس پيروزي يافت. اما اين حادثه هر چند در ظاهر، خلاف آمدِ عادت بود در معني ضرورت داشت و اجتنابناپذير مينمود. سالها بود كه خطر سقوط و فنا در كنار مرزها و پشت دروازههاي دولت ساساني ميغرّيد. مردم كه از جور فرمانروايان و فساد روحانيان به ستوه بودند آيين تازه را نويدي و بشارتي يافتند و از اين رو بسا كه به پيشواز آن ميشتافتند. چنان كه در كنار فرات، يك جا، گروهي از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبيده به خاك ايران بتازد، و شهر شوشتر را يكي از بزرگان شهر به خيانت تسليم عرب كرد و هرمزان حاكم آن، بر سر اين خيانت به اسارت رفت. در ولاياتي مانند ري و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان، مردم جزيه را ميپذيرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود كه از بس دولت ساسانيان دچار بيدادي و پريشاني بود كس به دفاع از آن علاقهاي و رغبتي نداشت. از جمله آوردهاند كه مرزبان اصفهان فاذوسبان نام مردي بود با غيرت، چون ديد كه مردم را به جنگ عرب رغبت نيست و او را تنها ميگذارند، اصفهان را بگذاشت و با سي تن از تيراندازان خويش راه كرمان پيش گرفت تا به يزدگرد شهريار بپيوندد اما تازيان در پي او رفتند و بازش آوردند و سرانجام صلح افتاد، بر آنكه جزيه بپردازند و چون فاذوسبان به اصفهان بازآمد، مردم را سرزنش كرد كه مرا تنها گذاشتيد و به ياري برنخاستيد سزاي شما همين است كه جزيه به عربان بدهيد. حتي از سواران بعضي به طيب خاطر مسلماني را پذيرفتند و به بني تميم پيوستند. چنان كه سياه اسواري، با عدهاي از يارانش كه همه از بزرگان سپاه يزدگرد بودند چون كرّ و فرّ تازيان بديدند و از يزدگرد نوميد شدند به آيين مسلماني گرويدند و حتي در بسط و نشر اسلام نيز اهتمام كردند.همين نوميديها و ناخرسنديها بود كه عربان را در جنگ ساسانيان پيروزي داد و با سقوط نهاوند، عظمت و جلال خاندان كسري را يكسره در هم ريخت. اين پيروزي، كه اعراب در نهاوند به دست آوردند امكان هرگونه مقاومت جدّي و مؤثّري را كه ممكن بود در برابر آنها روي دهد نيز از ميان برد. در واقع اين فتح نهاوند، در آن روزگاران پيروزي بزرگي بود. پيروزي قطعي ايمان و عدالت بر ظلم و فساد بود. پيروزي نهايي سادگي و فداكاري بر خودخواهي و تجملپرستي بود. رفتار سادهي اعراب در جنگهاي قادسيه و جلولاء، و پيروزي شگفتانگيزي كه بدان آساني براي آنها دست داد و به نصرت آسماني ميمانست، جنگجويان ايران را در نبرد به ترديد ميانداخت و جاي آن نيز بود. اين اعراب كه جاي خسروان و مرزبانان پرشكوه و جلال ساساني را ميگرفتند مردم ساده و بيپيرايهاي بودند كه جز جبروت خدا را نميديدند. خليفهي آنها كه در مدينه ميزيست از آن همه تجمّل و تفنّن كه شاهان جهان را هست هيچ نداشت و مثل همهي مردم بود. آنها نيز كه از جانب او در شهرها و ولايتهاي تسخير شده به حكومت مينشستند و جاي مرزبانان و كنارنگان پادشاهان ساساني بودند زندگي سادهي فقرآلود زاهدانه يا سپاهيانه داشتند. سلمان فارسي كه بعدها از جانب عمر به حكومت مدائن رسيد نان جوين ميخورد و جامهي پشمين ميداشت. در مرض موت ميگريست كه از عقبهي آخرت جز سبكباران نگذرند و من با اين همه اسباب دنيوي چگونه خواهم گذشت. از اسباب دنيوي نيز جز دواتي و لولئيني نداشت. اين مايه سادگي سپاهيانه يا زاهدانه، البته شگفتانگيز بود و ناچار در ديدهي مردمي كه هزينهي تجمّل و شكوه امراء و بزرگان ساساني را با عسرت و رنج و با پرداخت مالياتها و سخرهها تأمين ميكردند، اسلام را ارج و بهاي فراوان ميداد. در روزگاري كه مردم ايران خسروان خويش را تا درجهي خدايان ميپرستيدند و با آنها از بيم و آزرم، روياروي نميشدند و اگر نيز به درگاه ميرفتند پنام در روي ميكشيدند، چنان كه در آتشگاهها رسم بود، عربان سادهدل وحشي طبع با خليفهي پيغمبر خويش، كه امير آنان بود، در نهايت سادگي سلوك ميكردند. خليفه با آنها در مسجد مينشست و راي ميزد و آنها نيز بسا كه سخن وي را قطع ميكردند و بر وي ايراد ميگرفتند و اين شيوهي رفتار و اطوار ساده، ناچار كساني را كه از احوال و اوضاع حكومت خويش ستوه بودند بر آن ميداشت كه عربان و آيين تازهي آنها را به ديدهي اعجاب و تحسين بنگرند. باري سقوط نهاوند، كه نسبنامهي دولت ساسانيان را ورق بر ورق به طوفان فنا داد، بيدادي و تباهي شگفتانگيزي را كه در آخر عهد ساسانيان بر همهي شئون ملك رخنه كرده بود پايان بخشيد و ديوار فروريختهي دولت ناپايداري را كه موريانهي فساد و بيداد آن را سست كرده بود و ضربههاي كلنگ حوادث در اركان آن تزلزل افكنده بود عرصهي انهدام كرد.مقاومتهاي كوچك محلي كه از آن پس - پس از فتح نهاوند - در شهرها و ديههاي ايران گاهگاه در برابر عربان روي داد البته بر مهاجمان گران تمام شد اما همهي اين مقاومتها نتوانست «سواران نيزهگذار» را از ورود به كشور «شهرياران» و سرزمين «جنگي سواران» منع نمايد. مقاومتهاي محلّي بر عليه تازيان18-3- اين مقاومتهاي محلّي غالباً بيش از يك حمله ديوانهوار عصباني نبود. پس از آن سقوط مهيب كه دستگاه حكومت و سازمان جامعهي ايراني را در هم فرو ريخت، اين اضطرابها و حركتها لازم بود تا بار ديگر احوال اجتماعي قوام يابد و تعادل خود را به دست آورد. ري پس از سقوط نهاوند به دست عربان افتاد. مردم چندين بار با فاتحان صلح كردند و پيمان بستند اما هر چند گاه كه امير تغيير مييافت سر به شورش برميآوردند. مدتها بعد، يعني در زمان حكومت ابوموسي اشعري بر كوفه و اعمّال آن، بود كه وضع ري آرام و قرار يافت. ابوموسي وقتي به اصفهان رسيد مسلماني بر مردم عرضه كرد. نپذيرفتند، از آنها جزيه خواست قبول كردند و شب صلح افتاد اما چون روز فراز آمد غدر آشكار كردند و با مسلمانان به جنگ برخاستند تا ابوموسي با آنها جنگ كرد. و اين خبر را در باب اهل قم نيز آوردهاند. در سالهاي 28 و 30 هجري تازيان دو دفعه مجبور شدند استخر را فتح كنند. در دفعهي دوم مقاومت مردم چندان با رشادت و گستاخي مقرون بود كه فاتح عرب را از خشم و كينه ديوانه كرد. نوشتهاند كه چون عبداللّه بن عامر فاتح مزبور از پيمان شكستن مردم استخر آگاه شد و دانست كه مردم بر ضدّ عربان به شورش برخاستهاند و عامل وي را كشتهاند «سوگند خورد كه چندان بكشد از مردم استخر كه خون براند. به استخر آمد و به جنگ بستد...و خون همگان مباح گردانيد و چندان كه ميكشتند، خون نميرفت تا آب گرم بر خون ميريختند. پس برفت و عدد كشتگان كه نامبردار بودند چهل هزار كشته بود، بيرون از مجهولان» مقاومتهاي مردم دلاور ايران با چنين قساوت و جنايتي در هم شكسته ميشد امااين سختكشيها هرگز نميتوانست اراده و روح آن عدهي معدودي را كه در راه دفاع از يار و ديار خويش، خون و عمر و زندگي خود را نثار ميكردند، يكسره خفه و تباه كند. از اين رو همه جا، هر جا كه ممكن بود ناراضيان در برابر فاتحان درايستادند. هر شهر كه يكبار اسلام آورده بود و تسليم شده بود وقتي ناراضيان در آن شهر، دوباره مجال سركشي مييافتند در شكستن پيماني كه با عربان بسته بود ديگر لحظهاي ترديد و درنگ نميكرد. در تاريخ فتوح اسلام در ايران، مكرّر به اينگونه صحنهها ميتوان برخورد. در سال سيام هجري مردم خراسان كه قبول اسلام كرده بودند مرتد شدند و عثمان خليفهي مسلمانان عبداللّه بن عامر و سعيد بن عاص را فرمان داد كه آنان را سركوبي نمايند و براي دوم بار عربان مجبور شدند گرگان و طبرستان و تميشه را فتح كنند سيستان در روزگار خلافت عثمان فتح شد اما وقتي خبر قتل عثمان آنجا رسيد، مردم گستاخ شدند و كسي را كه از جانب عربان بر آنجا حكومت ميكرد از سيستان براندند. مرزبان آذربايجان كه در اردبيل مقرّ داشت با عربان سخت جنگيد و پس از جنگهاي خونين با حذيفةبناليمان بر هشتصد هزار درم صلح كرد. اما وقتي عمر خليفهي دوم، حذيفه را از آذربايجان باز خواند و ديگري را به جاي او گماشت مردم آذربايجان بار ديگر بهانهاي براي شورش و سركشي به دست آوردند....اين شورشها و مقاومتها براي بازگشت دولت ساسانيان نبود. براي آن بود كه مردم به عربان سر فرو نياورند و جزيهي سنگين را كه بر آنها تحميل ميشد، نپذيرند. اين پرخاشجويي با عرب نه فقط در كساني كه در شهرهاي ايران مانده بودند به شدّت وجود داشت در كساني نيز كه به ميان اعراب و در عراق و حجاز بودند مدتها باقي بود.
قتل عمر چگونه اتفاق افتاد؟ التیام دل ایرانیان ...شاید عید عمر ایرانیان هم به این دلیل باشه که میگن بارک الله ابو لولوقتل عمر چگونه اتفاق افتاد؟18-4- توطئه قتل عمر كه بعضي از ايرانيان ساكن مدينه در آن دستاندركار بودند گواه اين دعوي است، ابولوءلوء فيروز كه دو سال بعد از فتح نهاوند، عمر بر دست او كشته شد از مردم نهاوند بود. نوشتهاند كه او قبل از اسلام به اسارت روم افتاده بود و سپس مسلمانان او را اسير كرده بودند. اينكه او را رومي و حبشي و ترسا گفتهاند، نيز ظاهراً از همين جاست و محل تأمّل هم هست. به هر حال نوشتهاند كه وقتي اسيران نهاوند را به مدينه بردند ابولوءلوء فيروز، ايستاده بود و در اسيران مينگريست. كودكان خردسال را كه در بين اين اسيران بودند دست بر سرهاشان ميپسود و ميگريست و ميگفت عمر جگرم بخورد. نوشتهاند اين فيروز، غلام مغيرةبن شعبه بود. بلعمي گويد كه «درودگري كردي و هر روز مغيره را دو درم دادي. روزي اين فيروز سوي عمر آمد و او با مردي نشسته بود. گفت يا عمر مغيره بر من غلّه نهاده است و گران است و نتوانم دادن بفرماي تا كم كند. گفت چند است؟ گفت روزي دو درم. گفت چه كار داني؟ گفت درودگري دانم و نقاشم و كندهگر، و آهنگري نيز توانم. پس عمر گفت چندين كار كه تو داني، دو درم روزي نه بسيار بود. چنين شنيدم كه تو گويي من آسيا كنم بر باد كه گندم آس كند. گفت آري. عمر گفت مرا چنين آسيا بايد كه سازي. فيروز گفت اگر زنده باشم سازم تو را يك آسيا كه همهي اهل مشرق و مغرب حديث آن كنند. و خود برفت. عمر گفت اين غلام مرا بكشتن بيم كرد. به ماه ذيالحجّه بود بامداد سفيده دم. عمر به نماز بامداد بيرون شد به مَزگِت و همه ياران پيغمبر صف كشيده بودند و اين فيروز نيز پيش صف اندر نشسته و كاردي حبشي داشت. دسته به ميان اندر، چنان كه تيغ هر دو روي بُوَد و راست و چپ بزند و اهل حبشه چنان دارند. چون عمر پيش صف اندر آمد، فيروز او را شش ضرب بزد از راست و چپ، بر بازو و شكم، و يك زخم از آن بزد به زير ناف، از آن يك زخم شهيد شد و فيروز از ميان مردم بيرون جست...» در اين توطئه قتل عمر چنان كه ار قرائن برميآيد ظاهراً هرمزان و چند تن از ياران پيغمبر دست داشتهاند. بلعمي ميگويد كه چون «عثمان بن مَزگِت آمد و مردمان گرد آمدند، نخستين كاري كه كرد عبيداللّه بن عمر را بخواند و از همهي پسران عمر عبيداللّه مهتر بود. و آن هرمزان كه از اهواز آورده بودند پيش پدرش و مسلمان شده بود، همه با ترسايان نشستي و جهودان، و هنوز دلش پاك نبود و اين فيروز كه عمر را شهيد كرد ترسا بود و او هم با هرمزان همدست بود و غلامي بود از آن سعدبن ابي وقّاص، حنيف نام، و هر سه به يك جاي نشستندي و ابوبكر را پسري بود نامش عبدالرّحمن، با عبيداللّه بن عمر دوست بود و اين كارد كه عمر را بدان زدند سلاح حبشه بود و به سه روز پيش از آنكه عمر را بكشتند عبيداللّه با عبدالرّحمن نشسته بود. عبدالرّحمن گفت من امروز سلاحي ديدم بر ميان ابولوءلوء بسته، عبيداللّه گفت به در هرمزان گذشتم او نشسته بود و فيروز ترسا، غلام مغيرةبن شعبه و اين ترسا غلام سعدبن ابي وقّاص نيز بود و هر سه حديث هميكردند و چون من بگذشتم برخاستند و آن كارد از كنار فيروز بيفتاد... پس آن روز كه فيروز عمر را آن زخم زد و از مزگت بيرون جست و بگريخت مردي از بنيتميم او را بگرفت و بكشت و آن كارد بياورد. عبيداللّه آن كارد بگرفت و گفت من دانم كه فيروز اين نه به تدبير خويش كرد واللّه كه اگر اميرالمؤمنين بدين زخم وفات كند من خلقي را بكشم كه ايشان اندرين همداستان بودهاند. پس آن روز كه عمر وفات يافت، عبيداللّه چون از سر گور بازگشت به در هرمزان شد و او را بكشت و به در سعد شد و حنيفه را بكشت. سعد از سراي بيرون آمد و گفت غلام مرا چرا كشتي؟ عبيداللّه گفت بوي خون اميرالمؤمنين عمر از تو ميآيد تو نيز بكشتن نزديكي. عبيداللّه موي داشت تا به كتف. پس چون سعد را بكشتن بيم كرد سعد بن ابي وقّاص فراز شد و مويش بگرفت و بر زمين زد و شمشير از دست وي بستد و چاكران را فرمود تا او را به خانهاي كردند تا خليفه پديد آيد كه قصاص كند. پس چون عثمان بنشست نخستين كاري كه كرد آن بود كه عبيداللّهعمر را بيرون آورد از خانهي سعد و ياران پيغمبر صلّياللّه عليه و آله نشسته بودند، گفت چه بينيد و او را چه بايد كردن؟ علي گفت ببايد كشتن به خون هرمزان كه هرمزان را بيگناه بكشت و اين هرمزان مولاي عبّاس بن عبدالمطّلب بود... و قرآن و احكام شريعت آموخته بود و همهي بنيهاشم را در خون او سخن بود پس چون علي عثمان را گفت عبيداللّه را ببايد كشتن، عمروبن عاص گفت اين مرد را پدر كشتند او را بكشي، دشمنان گويند خداي تعالي كشتن اندر ميان ياران پيغمبر افكند و خداي، تو را از اين خصومت دور كرده است كه اين نه اندر سلطاني تو بود. عثمان گفت راست گفتي من اين را عفو كردم وديت هرمزان از خواستهي خويش بدهم و از عبيداللّه دست بازداشت». ظاهراً بدينگونه، ايرانيان كينهي ضربتي را كه از دست عمر، در قادسي و جلولاء و نهاوند ديده بودند در مدينه از او بازستاندند و نيز در هر شهري كه مورد تجاوز و دستبرد عربان ميگشت، ناراضيان تا آنجا كه ممكن بود، درميايستادند و تا وقتي كه به كلّي از دفاع و مقاومت نوميد نشده بودند در برابر اين فاتحان كه بهرغم سادگي سپاهيانه رفتاري تند و خشن داشتند سر به تسليم فرود نميآوردند. با اين حال، وقتي آخرين پادشاه سرگردان بدفرجام ساساني در مرو به دست يك آسيابان گمنام كشته شد و شاهزادگان و بزرگان ايران پراكنده و بينام و نشان گشتند، رفته رفته آخرين آبها نيز از آسياب افتاد و مقاومتهاي بينظم و غالباً بينقشه و بينتيجهاي هم كه در بعضي شهرها از طرف ايرانيان در مقابل عربان ميشد به تدريج از ميان رفت. عربان بر اوضاع مسلّط گشتند. امّا هيچ چيز مضحكتر و شگفتانگيزتر و در عين حال ظالمانهتر از رفتار اين فاتحان خشن و ساده دل نسبت به مغلوبان نبود.
فتار فاتحان تازي - ايرانيان حساب عربان را از اسلام جدا كردند18-5- داستانهايي كه در كتابها در اين باب نقل كردهاند شگفتانگيز است و بسا كه مايهي حيرت و تأثّر ميشود. نوشتهاند كه فاتحان سيستان، عبدالرّحمن بن سمره، سنّتي نهاد كه «راسو و جژ را نبايد كشت» اما گويا سوسمارخواران گرسنه چشم از خوردن راسو و جژ نيز نميتوانستند خودداري كنند. در فتح مدائن نيز عربان نمونههايي از سادگي و كودني خويش، نشان دادند. «گويند شخصي پارهاي ياقوت يافت در غايت جودت و نفاست و آن را نميشناخت، ديگري به او رسيد كه قيمت او ميدانست آن را از او به هزار درم بخريد. شخصي به حال او واقف گشت گفت آن ياقوت ارزان فروختي.او گفت اگر بدانستمي كه بيش از هزار عددي هست دربهاي آن طلبيدمي. ديگري را زر سرخ به دست آمد در ميان لشكر ندا ميكرد صفرا را به بيضاء كه ميخرد؟ و گمان او آن بود كه نقره از زر بهتر است و همچنين جماعتي از ايشان انباني پر از كافور يافتند پنداشتند كه نمك است قدري در ديگ ريختند طعم تلخ شد و اثر نمك پديد نيامد خواستند كه آن انبان را بريزند شخصي بدانست كه آن كافور است و از ايشان آن را به كرباس پارهاي كه دو درم ارزيدي بخريد».اما وحشي طبعي و تندخويي فاتحان وقتي بيشتر معلوم گشت كه زمام قدرت را به دست گرفتند. ضمن فرمانروايي و كارگزاري در بلاد مفتوح بود كه زبوني و ناتواني و در عين حال بهانهجويي و درندهخويي عربان آشكار گشت. روايتهايي كه در اين باب در كتابها نقل كردهاند، طمعورزي و تندخويي اين فاتحان را در معامله با مغلوبان نشان ميدهد. بسياري از اين داستانها شايد افسانههايي بيش نباشد اما در هر حال رفتار مسخرهآميز و ديوانهوار قومي فاتح، اما عاري از تهذيب و تربيت را به خوبي بيان ميكند. مينويسد: اعرابيي را بر ولايتي والي كردند جهودان را كه در آن ناحيه بودند گرد آورد و از آنها دربارهي مسيح پرسيد. گفتند او را كشتيم و به دار زديم. گفت آيا خونبهاي او را نيز پرداختيد؟ گفتند نه. گفت به خدا سوگند كه از اينجا بيرون نرويد تا خونبهاي او را بپردازيد... ابوالعاج بر حوالي بصره والي بود مردي را از ترسايان نزد او آوردند پرسيد نام تو چيست؟ مرد گفت «بنداد شهر بنداد» گفت سه نام داري و جزيهي يك تن ميپردازي؟ پس فرمان داد تا به زور جزيهي سه تن از او بستاندند. از اينگونه داستانها در كتابهاي قديم نمونههايي بسيار ميتوان يافت. از همهي اينها به خوبي برميآيد كه عرب براي ادارهي كشوري كه گشوده بود تا چه اندازه عاجز بود...با اين همه ديري برنيامد كه مقاومتهاي محلّي نيز از ميان رفت و عرب با همه ناتواني و درماندگي كه داشت بر اوضاع مسلّط گشت و از آن پس، محرابها و منارهها، جاي آتشكدهها و پرستشگاهها را گرفت. زبان پهلوي جاي خود را به لغت تازي داد. گوشهايي كه به شنيدن زمزمههاي مغانه و سرودهاي خسرواني انس گرفته بودند، بانگ تكبير و طنين صداي مؤذّن را با حيرت و تأثّر تمام شنيدند. كساني كه مدّتها از ترانههايي طربانگيز باربد و نكيسا لذت برده بودند رفته رفته با بانگ حدّي و زنگ شتر مأنوس شدند. زندگي پرزرق و برق اما ساكن و آرام مردم، از غوغا و هياهوي بسيار آكنده گشت. به جاي باژ و برسم و كستي و هوم و زمزمه، نماز و غسل و روزه و زكوة و حج به عنوان شعائر ديني رواج يافت. باري مردم ايران، جز آنان كه به شدّت تحت تأثير تعاليم اسلام واقع گشته بودند نسبت به عربان با نظر كينه و نفرت مينگريستند اما در آن ميان سپاهيان و جنگجويان، به اين كينه، حس تحقير و كوچكشماري را نيز افزوده بودند. اين جماعت، عرب را پستترين مردم ميشمردند. عبارت ذيل كه در كتابهاي تازي از قول خسرو پرويز نقل شده است نمونهي فكر اسواران و جنگجويان ايراني دربارهي تازيان محسوب تواند شد؛ خسرو ميگويد: «اعراب را نه در كار دين هيچ خصلت نيكو يافتم و نه در كار دنيا. آنها را نه صاحب عزم و تدبير ديدم و نه اهل قوّت و قدرت. آنگاه گواه فرومايگي و پستي همّت آنان همين بس، كه آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جاي و مقام برابرند، فرزندان خود را از راه بينوايي و نيازمندي ميكشند و يكديگر را بر اثر گرسنگي و درماندگي ميخورند از خوردنيها و پوشيدنيها و لذّتها و كامرانيهاي اين جهان يكسره بيبهرهاند. بهترين خوراكي كه منعمانشان ميتوانند به دست آورد، گوشت شتر است كه بسياري از درندگان آن را از بيم دچار شدن به بيماريها و به سبب ناگواري و سنگيني نميخورند...» كساني كه دربارهي اعراب بدين گونه فكر ميكردند طبعاً نميتوانستند زير بار تسلّط آنها بروند. سلطهي عرب براي آنان هيچ گونه قابل تحمّل نبود. خاصّه كه استيلاي عرب بدون غارت و انهدام و كشتار انجام نيافت. در برابر سيل هجوم تازيان، شهرها و قلعههاي بسيار ويران گشت. خاندانها و دودمانهاي زياد بر باد رفت. نعمتها و اموال توانگران را تاراج كردند و غنايم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ايراني را در بازار مدينه فروختند و سبايا و اسرا خواندند. از پيشهوران و برزگران كه دين مسلماني را نپذيرفتند باج و ساوگران به زور گرفتند و جزيه نام نهادند. همهي اين كارها را نيز عربان در سايهي شمشير و تازيانه انجام ميدادند. هرگز در برابر اين كارها هيچ كس آشكارا ياراي اعتراض نداشت. حدّ و رجم و قتل و حرق، تنها جوابي بود كه عرب، خاصّه در عهد امويان به هرگونه اعتراضي ميداد.
دانش دین ؛ عمر: اگر آب نیافتی نماز نخوان !! بی تردید یکی از مهمترین شاخصه های حاکم اسلامی دانش او نسبت به احکام خداوند است . آگاهی و دانش امری است که ضرورت آن هم نزد عقلا پذیرفته شده است و هم در کتاب خدا مورد تاکید قرار گرفته است . قرآن مجـــــید به عنوان اصلی ترین منبع اســلام دارای احـکام فراوانی می باشد . این احکام که به دسته های مختلف تقسیم می شوند گاهی به صورت صریح و گاهی به صورت اشاره در کتاب خدا آمده است . اگر انتظار داشته باشیم که حاکم اسلامی نسبت به این احکام وقوف و آگاهی داشته باشد ، انتظاری بجا خواهد بود . یکی از این احکام ، حکم تیمّم در صورت نیافتن آب است ( 1 ) . به این داستان توجه کنید تا میزان دانش خلفای اهل سنت از کتاب خدا و احکام آن را به دست آورید .مردى نزد عمر آمد و سؤال نمود : من گاهى جنب مىشوم و آب براى غسل پيدا نمىكنم ، تكليف من چه مىباشد ، چگونه نماز بخوانم ؟خليفه گفت : نماز نخوان .عمّار گفت : اى خليفه ! يادت هست كه من و تو در يك جنگ بوديم ، جنب شديم آب براى غسل پيدا نكرديم تو نماز نخواندى !!! اما من در خاك غلطيدم و نماز خواندم ، بعد وقتى خدمت پيامبرصلی الله علیه وآله وسلم آمديم ، ایشان نحوه تيمّم را آموزش دادند كه دستان خود را به خاك زده سپس صورت و دستهايتان را با آن مسح كنيد؟عمر به عمّار گفت : از خدا بترس .عمّار در پاسخ گفت : اى خليفه ! اگر تو بخواهى حرفی نمىزنم !!!(۲)این ماجرا در معتبرترین کتب اهل سنت نقل شده است . با توجه به این مطلب سوال از اهل سنت این است که چگونه از شخصی پیروی میکنید که نسبت به احکام خداوند آگاهی ندارد و حتی احکامی را که به طور صریح در کتاب خدا ذکر شده است نمیداند ؟ آیا منکر صحّت کتب صحاح مذهب خود میشوید ؟ آیا خلیفه این حکم را نمیدانست یا میدانست و مانند حکم ازدواج موقت در صدد تحریف احکام خداوند بود ؟(1) – در مورد حکم خداوند به این دو آیه ی شریفه عنایت بفرمایید ؛الف - و ان کنتم جنبا فاطهروا و ان کنتم مرضی او علی سفر او جاء احدکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا …. سوره ی مائده ، آیه ی 6ب - و ان کنتم مرضی او علی سفر او جاء احدکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا … سوره ی نساء ، آیه ی 43(2) _ برای اطلاع از مدرک این داستان و واقعه تاریخی به این کتب معتبر اهل سنت مراجعه بفرمایید ؛الف – صحیح مسلم ، ج 1 ص 193 ، ناشر : دارالفکر بیروتب – مسند احمد ، ج 4 ص 265 ، ناشر : دارصادر بیروتج – سنن ابن ماجه ، ج 1 ص 188 ، ناشر : دارالفکر بیروتد – سنن النسایی ، ج 1 ص 166 و ص 170 ، چاپ اول ، ناشر : دارالفکر بیروته – السنن الکبری ، ج 1 ص 209 ، ناشر : دارالفکر بیروتو – مسند ابی داود الطیالسی ، ص 89 ، ناشر : دارالمعرفةز – مسند ابی یعلی ، ج 3 ص 183 ، ناشر : دارالمامون للتراثح – المنتقی من السنن المسندة ، ص 41 ، ناشر : دارالجنان للطباعة و النشر و التوزیعط – صحیح ابن حبّان ، ج 4 ص 79 ، ناشر : موسّسة الرسالةی – سیر اعلام النبلاء ، ج 13 ص 499 ، ناشر : موسّسة الرسالةمنبع :بیایید بیشتر بدانیم
هیچکدام از ائمه معصومین در فتوحات عمر شرکت نداشتند واین دروغ سنیان برای مشروعیت بخشیدن به جنایاتشان و در واقع جنایات خلفایشان در ایران و نزد مردم شیعه ایران است mahmudkhm: جالبه که اسکندر با آتش زدن تخت جمشید هم نتونست تمام آثار موجود در اون رو از بین ببره ولی عمر همه این شواهد رو نابود کرد و حتی یکیش هم سالم نموند!!! چون دشکن عاقل بهتر از دوست نادان است و عمر تازه دشمن نادان هم بوده کسی که فرش ۲۵۰ متری پاسارگاد رو به تکه های کوپیک کمتر از ۲۰ سانتی تقسیم کرد که عدالت رو در تقسیم غنایم رعایت کرده باشه حوب معلومه دیگه جقدر فهم داشته
mahmudkhm: هر قسمتی رو یکی از اقوام ساخت بخشی رو یونانیها بخشی از اون رو بابلیها و آشوریها و بخشهای دیگه رو کسان دیگه ولی ایرانیان هیچ جاش رو نساختند و فقط کارفرما بودند ماشالله به این همه معلوماتحالا بر فرض محال گفته شما درست ولی ما نمیدونستیم کارگر افغانی که خونمونو میسازه معلوماتش از مهندس ناظر خونه بالاتره mahmudkhm: مدیون اعراب نه ، مدیون اسلام بودن! یعنی اسلام نمیومد ابوعلی سینا چوپون میشد؟ mahmudkhm: خیر ، ولی اونچنان که میگن هم نبودیم! خدارو شکر خرابه های تخت جمشید و کتیبه های قدیمی و بقایای راه های قدیمی و جوش های روی ستونهای تخت جمشید هست و شما داری میبافی به هم نبود که میگفتی ما هم ملخ خور با فرهنگ بودیمعزیر ایران هیچیم که نبوده باشه سطح تمدن و دانش و........ هزار برابر عرب زمان جاهلی بوده mahmudkhm: من اونچه که میبینم رو بیان میکنم ، ایرانی هم هستم ولی این باعث نمیشه حقایق رو وارونه جلوه داد! ما یک امپراطوری بزرگ بودیم ما منشور کوروش رو نوشتیم ما در ۲۵۰۰ سال پیش صاحب تمدن هم بودیم اما همه اونها گذرا و به قولی فصلی بود و در زمان اومدن اسلام به ایران از اون افتخارات خبری نبود ، چه اگر هنوز امپراطوری قدرتمند بودیم از یه عده عرب به قول ایرانی سوسمار خور پا برهنه شکست نمیخوردیم!اما اسلام راستین جهان رو از نظر قدرت و علم تسخیر کرد اگر در زمان حکومت هخامنشیان و ساسانیان پا به پای روم و یونان میرفتیم در زمان اسلام راستین گوی سبقت رو از اونها ربویم بطوری که اگه تاریخ نویسان ما قبل از اسلام یونانی و رومی بودند پس از اسلام کتب دانشمندان ما در دانشگاههاشون تدریس میشد الان اسلام راستین کجاست؟اصلا کجا ازش استفاده میشه؟امریکا هم حتما به برکت اسلام شده امریکا؟اسلام یه دینه برای شناخت و رسیدن به خدا البته اگر به دست اهلش اجرا بشه نه دست یکی مثب عمر بیفته و به اسم دین هزاران نفر رو به کشتن بده mahmudkhm: کجا و به کی من بی ادبی کردم؟! آدم وقتی تهمت میزنه باید مدرک بیاره! خوشکله هرجا کم میاری میگه شما شیعه ها همتون فلان هستین و......... هنوز درک نداری که نظر یک شیعه منصوب به خودشه نه کل مذهبشضمنا یکمم فراموش کاری و نوشته هات در هم برهمه یکم دقت کن mahmudkhm: در زمان اومدن اسلام به ایران از اون افتخارات خبری نبود ، چه اگر هنوز امپراطوری قدرتمند بودیم از یه عده عرب به قول ایرانی سوسمار خور پا برهنه شکست نمیخوردیم! mahmudkhm: من هم گفتم دین اسلام توسط اعراب به ایران اومد و این خرافه و دروغه که به زور و با کشتار اومد و دلیلش هم گفته خود شما "اگه مردم اون زمان اسلام رو نمیخواستن عربها عددی نبودند ایران رو بگیرن" بلاخره ما ضعیف بودیم و شکست خوردیم یا عربها قدرت مند بودن یا مردم پشت نظامشون رو خالی کردن؟ mahmudkhm: این خرافه و دروغه که به زور و با کشتار اومد شما منکر کشته شدن و اسارت ایرانیان در زمان خلافت حکمای عربی؟واژه مجوس از کجا به ایرانی نسبت داده شد؟ mahmudkhm: وقتی میایی تو این سایت همه جور بحثها هست و میشه گفت همه جور سلیقه ها ، چیه از اینکه من فقط میام تو بحث مذهب ناراحتی؟ یا این دلیل بر غیر عادی بودن منه؟یعنی برای عادی بودن باید حتما تو قسمت سکسی یا سیاست هم شرکت کرد؟ یا اصلا نباید تو قسمت مذهب اومد؟جالبه! این جالبه برای بحث مذهبی یک سایت سکسی رو انتخاب کردی خودتم میدونی هاشا کردن نداره
[quote=]من اونچه که میبینم رو بیان میکنم [/quote] نقل قول از محمود خان اقا محمود را حلش عینکه اقا عینک ته استکانی نمره ۱۰ تمئن ایران بی نظیر بوده نامه شاه ایران رو گذاشتم که اصلش هم موجوده اسلام خصوصا اینجوریه که مجود و شخصیت و فرهنگ ادمهارو لگد کوب میکنه ما با اونهمه دانشمند و فرهیخته زمان شاه یادته که خمینی اومد گفت میخوایم مقام ادمیت به شما بدیم دیدیم همه این ادمیت رو چگونه به مردم دادن ....پرفسور باهر میاد رادیو میگه در جامعه ما کاربرد دروغ از بیست ۱۹ است و داریم حرفه ای میشیم ما ایرانی هایی که گفتار نیک و کردار نیک و پندار نیک اصول دینمون بوده موحد بودیم الان دروغ مصلحتی اسلامی داریم ربای اسلامی دارین تازه انسانهایی مثه شما هم هستن که لابد چهارشنبه سوری و عید نوروز رو هم مثه بعضی ها بگن آیین مجوسه کلمه مجوس رو رییس شما ابداع کرد و عمر کینه فراوان به ایرانیان داشت حالا چی میشه که عمر اونجوری میکنه و بعد حضرت علی دختر یزدگرد یعنی شهربانو رو با اینکه خریداری میکنه ار بازار برده فروشی ولی به نکاح جسین ع در میاره این نشانه پاکیه ایرانیان است در اسلام که میتونه محل تولد امام و نوه پیامبر بشه
iraj_mirza: حالا بر فرض محال گفته شما درست ولی ما نمیدونستیم کارگر افغانی که خونمونو میسازه معلوماتش از مهندس ناظر خونه بالاتره آفرین جوابه حرفهایی که از نهایت خشک سری و گرفتاری در افیون دین بیرون میاد اینه مذهب خوبه دین خوبه خدا هست اما اگه قرار باشه دین باعث خشک سری و تعصب و کوری بشه عاقبت میشه هیولا هیولایی که تا همین چند ده سال پیش ادم قربانی میکرد گردن دختران رو با حلقه هایی برای زیبایی نزذ خدا دراز میکزد لب پاره میکرد و دست قظع میکرد نمیدونم چرا دین نمیفهمه که حد و کتک و این تنبیه ها دیگه موثر نیست همه یا خودتون یادتونه یا بزرگترها که تا سال ۶۲ هنوز تو مدارس ایران فلک بود کابل بود تو خونه ها پدرها با تسمه میزدن اما در نهایت فهمیدن این کارا جواب نمیده و امروز هر پدر و مادری ارزو داره با بچه هاش دوست باشه و دیدن این کار جواب میده ولی دین هنوز نفهمیده اینو اول انقلاب خلحالی گفت مجرم هار همه رو بکشین دیگه مجرمی باقی نمیمونه در مملکت اسلامی هم که مجرم پرورش پیدا نمیکنه ...................ولی همه داریم میبینیم پی شد احمق همیشه احمقه عمر خیال کشور گشایی داشت و پول میخواست که به ایران حمله کرد اگر نه اسلام میتونست در بین ایرانی ها هم جا باز کنه مثه اعراب اما اسلام مال همون سرزمینه ...مسیحیت هم مال اون سرزمین مدیترانه ای و اروپا و بودا هم مال اونور آسیا و زرتشت هم با ایرانیان سازگاره سرنوشت هر دینی که با حمله گسترش پیدا کرده معلومه و این اسلام هم عاقبت نداره لبنان و بیروت وضعشون اونطوریه و دخترابا مینی جوب تبلیغ نصرالله میکنن اندلس هم مه اون وضعشه که همه مسلمونن اما نه حجاب دارن نه نماز و شرب خمر ازاده و.....ما ایرانی ها پای حودخواهی عمر این همه سال میسوزیم و دوباره پرفتار یک تهاجم و پان عربیسم دیگه توسط خمینی شدیم کسی که بعد چند سال در برگشت به وطن گفتن چه حسی داری و او گفت هیچی ابوبکر و عمر و عثمان در رهبران انقلاب دوباره تجلی پیدا کردن
در روایات و صحت و عظمت دکتر زرین کوب هیچ دانشمند و محققی شک نداره چه در ایران و چه بین المللی و اگر کسی بگه قبولش ندارم انگار یک انسان امی و بیسواد بگه انیشتن نفهم بوده ...در زیر نوشته های زرین کوب رو میبینید معاصر هم بوده ببینم کسی باز میگه عربیش رو بیار...اصل حدیث رو بیار .... رواه رو بیار ...چاپ کتابش ماله کجا و چه سالیه و از این حرفها عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت (۱۳۳۶)، درباره کتابسوزی اعراب در ایران میگوید:[۸۳]« ... شک نیست که در هجوم اعراب بسیاری از کتابهاو کتابخانهٔ ایران دستخوش آسیب فنا گشتهاست. این دعوی را از تاریخها میتوان حجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تایید میکنند. با اینهمه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند. این تردید چه لازم است. برای عرب که جز با کلام خدا هیچ سخن را قدر نمیدانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی با خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد میتوانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام شواهد نشان میدهند که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی ماندهاست فایدهای نمیبردهاست. در این صورت جای شک نیست که در آنگونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمیدیدهاست. از اینها گذشته، در دورهای که دانش و هنر به تقریب در انحصار موبدان و بزرگان بودهاست، با از میان رفتن این دو طبقه ناچار دیگر موجبی برای بقای آثار و کتابهای آنها باقی نمیگذاشتهاست. مگر نه این بود که در حمله اعراب، موبدان بیش از هر طبقه دیگر مقام و حیثیت خود را از دست دادند و تار ومار و کشته و تباه گردیدند؟ با کشته شدن و پراکنده شدن این طبقه پیدا است که دیگر کتابها و علوم آنها که بدرد اعراب نیز نمیخورده موجبی برای بقا نداشت.