انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 2 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

زندگی نامه یاران پیامبر و قهرمانان اسلام


مرد

 
عبدالله بن مسعود ( رضی الله عنه)۱

ساق پای او در میزان، در روز قیامت سنگین‏تر از کوه اُحد است. هر کس می‏خواهد قرآن را همانگونه که نازل شده بخواند، پس آن را به قرائت ابن ام عبد (ابن مسعود) بخواند.
محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

حال به مردی رسیدیم که چوپان بود و اسلام آمد و از او مردی ساخت که آسمان اسلام را نورانی کرد،بلکه یکی ازمعجزات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد، روزی که - به اذن خدا - توانست از هر یک از اصحاب قرآنی بسازد که در میان مردم راه می‏رود و مردم او را می‏بینند، و گویا اسلام را در او می‏بینند. پس قطعاً پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دهها و صدها و هزاران نسخه از قرآن چاپ کرد اما نه با مداد و جوهر و بر روی صفحات کاغذ، بلکه با مدادی از نور، و بر روی صفحات قلب . این است ارزش و منزلت ایمان وقتی که ریشه‏هایش عمیق باشد و قدرتش بر نفس قوی باشد، صاحبش را بالامی‏کشدو او را پایین نمی‏کشد و او را صاحب همت می‏گرداند و صاحب امیدی می‏کند که خاموش نمی‏شود و نیرویی که نمی‏ایستد و تصمیمی که سست نمی‏شود. او مالک دنیا است اما دنیا مالک او نیست، و مال اندوزی می‏کند اما بنده آن نمی‏شود، و غرق نعمت می‏شود اما مغرور نمی‏‏شود، و بلا بر او نازل می‏شود اما خشمگین نمی‏شود و قهر نمی‏کند، و سختیها تنها تصمیم او را محکمتر می‏کند مانند طلای اصل که آتش تنها پاکی و صفای آن را بیشتر می‏کند. من بخاطر خدا از شما سؤال می‏کنم، چه کسی باور می‏کند که مجموعه بسیار اندک و با نیروی کم از جزیرة العرب که نه فلسفه یونان و نه تمدن روم و نه حکمت هند و نه صنعت چین را داشته ‏اند، مالک دنیا بشوند و پادشاهی خسروان و امپراطوران و قیصران را به ارث ببرند و دین جدیدی را انتشار دهند و تمدن جدیدی را در آفاق بنا نهند که در کمتر از یک ربع قرن انجام شود. حال ما با مردی هستیم که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوست داشت قرآن را از او بشنود... کسی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر او شهادت داد که ساق پای او در میزان روز قیامت سنگین‏تر از کوه اُحد خواهد بود.

ما با عبدالله بن مسعود ( رضی الله عنه) امام نمونه و فقیه امت هستیم.

او از جمله سابقین و عالمان نجیب بود که در جنگ بدر شرکت داشت و دو بار هجرت کرد و در جنگ یرموک بسیار صدقه داد و مناقب و فضایل او زیاد است و علوم زیادی از او روایت شده است. قبل از اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به خانه ارقم وارد شود، اسلام آورد و گفته می‏شود که او نفر ششم بود که اسلام آورد و در تمام جنگها حضور داشت و رازدار رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و تکیه‏ گاه و نگهدارنده مسواک و کفش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و حامل وسایل نظافت او در سفر بود.
و در رفتار و راهنمایی و بلندهمتی شبیه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و کم وزن و قد کوتاه بود و سبزه رو. دارای بهترین لباسها و خوشبوترین عطرها بود، متولی قضاوت کوفه و مسئول بیت المال در زمان عمر و ابتدای خلافت عثمان شد. سپس به مدینه آمد و در سال 32 هجری وفات کرد و در بقیع دفن شد در حالی که شصت و چند سال داشت.

داستان اسلام آوردنش چگونه بوده است؟!!

بیایید تا داستان را از ابتدا شروع کنیم... چرا که داستان مسلمان شدن او شیرین و آرام بخش است و قلبها با تکرار آن پاک می‏شود. ابن مسعود برای یکی از بزرگان قریش به نام عقبه بن ابی معیط گوسفند می‏چراند.ابن مسعود ساده و امانتدار و متقی بود، با وجود اینکه در آن زمان از اسلام و دعوت آن به سوی امانتداری و صداقت و اخلاص چیزی نشنیده بود.
روزی از روزها ابن مسعود ( رضی الله عنه) با آفتاب هدایت و همراه نور الهی روبرو می‏شود و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بهترین خیر دنیا و آخرت را برای او می‏آورد. حال داستان ابن مسعود ( رضی الله عنه) را رها می‏کنیم، تا داستان او با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بیان کنیم.
ابن مسعود ( رضی الله عنه) می‏گوید: من برای عقبه بن ابی معیط گوسفند می‏چراندم که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و ابوبکر ( رضی الله عنه) بر من گذشتند. گفت: ای جوان! شیر داری؟ گفتم: آری. اما من امانتدار هستم. گفت: آیا گوسفندی داری که شیر نداشته باشد؟ پس گوسفند را نزد او آوردم، پستان او رالمس کرد و شیر پایین آمد و آن را در ظرفی دوشید و نوشید. سپس به ابوبکر ( رضی الله عنه) داد و او نیز نوشید، سپس به پستان گفت: بس است و دیگر شیر نریز. و گفت: سپس بعد از این نزد او آمدم و گفتم:
ای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این را به من یاد بده، دستی بر سرم کشید و گفت: خداوند به تو رحم کند تو خود اینها را می‏دانی در روایتی آمده که ابن مسعود گفت: بعد از آن نزد او آمدم و گفتم: این را به من یاد بده، گفت: تو خود اینها را می‏دانی. پس هفتاد سوره را از زبان او گرفتم که کسی در مورد آنها با من منازعه نکرد.
عبدالله بن مسعود ( رضی الله عنه) هنگامی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و بنده صالح خداوند را دید که او را به سوی پروردگارش می‏خواند، خوشحال شد و پستانی را که شیر نداشته لمس کرد و از خیر خداوند و رزقش شیر خالص و گوارایی نوشید. و او آن روز تنها شاهد یک معجزه کوچک بود، در حالی که به زودی شاهد معجزاتی از این رسول کریم خواهد شد که دنیا را شگفت زده می‏کند و آن را پر از نور و هدایت می‏کند...بلکه او آن روز تنها یک غلام فقیر و ضعیف بود که برای عقبه بن ابی معیط چوپانی می‏کرد و بزودی خود تبدیل به یکی از آن معجزات ‏شد، روزی که او ایمان آورد با ایمانش بزرگان قریش را در هم شکست و عظمت آنها را نابود کرد. مدت زیادی نگذشت که عبدالله بن مسعود اسلام آورد و خودش را در خدمت نبی (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داد. خوشا بحال چنین جایگاه عظیمی که با ستارگان جوزا در می‏آمیزند بعد از اینکه ابن مسعود چوپانی را رها کرد و به خدمت اشرف و بزرگ مخلوقات درآمد.

جایگاه او نزد خداوند متعال

ابن مسعود ( رضی الله عنه) از میان صحابه بزرگوار جزو آن دسته از کسانی بود که خداوند متعال قرآن را در مورد آنها نازل کرد و به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سفارش کرد که آنها را از خود دور نکند بلکه آنها را به خود نزدیک کند،همان کسانی که خونشان و اموالشان و جانشان را برای یاری این دین می‏بخشند.
سعد می‏گوید: ما شش نفر بودیم و همراه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بودیم. مشرکان گفتند: اینها را از خودت دور کن، تا بر ما جرأت و جسارت نکنند و من و ابن مسعود و مردی هذیلی و دو نفر که اسمشان رافراموش کرده ‏ایم بودیم، ناگهان آنچه را که خداوند می‏خواست دردل پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داد و این آیه نازل شد: {وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ}. (انعام: 52)[8]. «و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى‏خوانند، و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن!». ازحذیفه نقل شده که گفت:اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)می‏دانند که عبدالله بن مسعود نزدیکترین آنها به خداوند در روز قیامت است

اولین کسی که قرآن را بلند خواند

بلکه این مرد عقیده است که با آن عقیده‏ای که او را به اوج آسمان برد، حرکت کرد تاتمام هستی درس بزرگی را برای این دین و دعوت به خدا در شدیدترین موقعیتها از او بیاموزند. از یحیی بن عروه بن زبیر از پدرش روایت شده که می‏گوید: بعد از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اولین کسی که در مکه قرآن را با صدای بلند خواند، عبدالله بن مسعود ( رضی الله عنه) بود، می‏گوید: روزی اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) جمع شده بودند و می‏گفتند: قسم بخدا قریش هیچگاه این قرآن را با صدای بلند نشنیده‏اند، چه کسی آن را به گوش آنها می‏رساند؟ ابن مسعود گفت: من.گفتند: ما برتو می‏ترسیم ، ما مردی را می‏خواهیم که طایفه زیادی داشته باشد که اگر قریش خواستند به او حمله کنند، طایفه‏اش مانع آنها شود. گفت: رهایم کنید. خداوند آنها را از من منع می‏کند. ابن مسعود ( رضی الله عنه) دربامداد به مقام آمد و در حالی که قریش جمع شده بودند، با صدای بلند خواند: بسم الله الرحمن الرحيم: {لرَّحْمَنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ} .(الرحمن: ). سپس به همین ترتیب جلو رفت.قریش تأمل کردند و گفتند:این چیست که ابن ام عبد می‏خواند ؟سپس گفتند: او قسمتی از آنچه را که بر محمد نازل شده است، می‏خواند.پس برخاستند و شروع به زدن او
کردند و او از خواندن متوقف نمی‏شد تا جایی که سوره را تمام کرد.سپس نزد اصحابش رفت در حالی که صورتش زخمی شده بود. گفتند:این همان چیزی بود که از آن می‏ترسیدیم. گفت:حال دشمنان خداوند آرام نیستند،اگر بخواهید فردا نیز مثل آن را برایشان می‏خوانم. گفتند: کافی است، به اندازه لازم آنچه را که خوشایندشان نبوده،
برای آنها خوانده‏ای.

رشد و بزرگ شدن در سایه وحی

ابن مسعود ( رضی الله عنه) همواره همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و شب و روز در سفر و حضر او را تنها نمی‏گذاشت. بسیار چیزها از هدایت و راه و روش و اخلاق و علم پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)آموخت تا جایی که نزدیکترین اخلاق را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) داشت. عبدالرحمن بن یزید می‏گوید: از حذیفه از نزدیکترین فردبه راه و روش و هدایت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سؤال کردیم تا از او استفاده کنیم و او جواب داد:هیچکس را که نزدیکترین راه و روش و هدایت را به راه و روش و هدایت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)داشته باشد، بهتر از ابن ام عبد - ابن مسعود- نمی‏شناسمجایگاه ابن مسعود ( رضی الله عنه) نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به درجه بالایی رسید که به هیچ ذهنی خطور نمی‏کرد، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او اجازه داده بود که هر وقت می‏خواهد، می‏تواند بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شود. روزی به او گفت: تو اجازه داری که حجاب و مانع را برداری و به راز من گوش فرا دهی تا وقتی که خودم تو را نهی می‏کنم تا جایی که بعضی از صحابه ن در ابتدای رفت و آمد زیاد ابن مسعود ( رضی الله عنه) به خانه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تصور می‏کردند که او جزو اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است. اسود بن یزید می‏گوید: از ابوموسی اشعری ( رضی الله عنه) شنیدم که می‏گفت: من و برادرم از یمن آمدیم و مدتی که در آنجا ماندیم دیدیم که عبدالله بن مسعود مردی از خانواده پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)است ، چرا که رفت و آمد او و مادرش را به خانه او می‏دیدیم

مبارزات او در راه خدا

ابن مسعود ( رضی الله عنه) در تمام جنگها همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضور داشته و هیچگاه از جنگی تخلف نورزیده است. بلکه حتی او در جنگ بدر نقش مهمی داشت، هنگامی که ابوجهل را کشت و آن بعد از این بود که پسران عفراء او را زخمی کرده بودند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: چه کسی نگاه می‏‏کند که چه بلایی بر سر ابوجهل آمده است؟پس ابن مسعود( رضی الله عنه)رفت و دید که پسران عفراء او را زخمی کرده‏اند و او بدنش سرد شده بود. گفت: تو ابوجهل هستی؟ سپس ریشش را گرفت و گفت: آیا بالاتر از این چیزی هست که مردی توسط قومش کشته شود؟
نکته:حافظ ابن حجر در میان این روایات و آن چهار نفری(معاذ بن عمرو بن جوح، معاذ و معوذ پسران عفراء و ابن مسعود) که ابوجهل را کشته ‏اند،اینگونه جمع بندی کرده است و می‏گوید:احتمال دارد که معاذ بن عفراء و معاذ بن عمرو به او حمله کرده باشند و او را گرفته باشند، همچنان که در صحیح آمده است و سپس معوذ او را ضربه زده و ابن مسعود سرش را بریده است که تمام اقوال در این نظر جمع می‏‏شوند

خداوند به وسیله این قرآن جایگاه اقوامی را بالا می‏برد

از میان این افرادی که خداوند متعال شأن و منزلت آنها را بالا برد، عبدالله بن مسعود بود، همان کسی کههمراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و قرآن را همچنانکه نازل شده بود از او یاد گرفت تا جایی که در خواندن قرآن و علوم آن یکی از بزرگان صحابه شد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اصحابش را توصیه می‏کرد که قرآن را از عبدالله بن مسعود بیاموزند. مسروق می‏گوید: نام عبدالله نزد عبدالله بن عمرو یاد شد و او گفت: عبدالله بن مسعود مردی بود که از زمانی که این حدیث را از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم، او را دوست دارم، که رسول الله(صلی اللهعلیه وآله وسلم) فرمود: قرائت قرآن را از چهار نفر بیاموزید: از عبدالله بن مسعود - با او شروع کرد - سالم مولای ابوحذیفه، اُبی بن کعب و معاذ بن جبل چرا ابن مسعود در چنین جایگاهی نباشد، در حالی که قرآن را مستقیماً از زبان خود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیده است و آن را از چشمه گوارای او یاد گرفته است... برای درک بهتر منزلت او تصور کنید که قرآن را از زبان کسی که بر او نازل شده، می‏شنوید.
ابن مسعود ( رضی الله عنه) می‏گوید: قسم به خدایی که معبود به حقی غیر از او نیست، هر سوره‏ای که از قران نازل شد، من می‏دانم که کجا نازل شده است، و هر آیه‏ای که نازل شده می‏دانم که در مورد چه کسی نازل شده است واگر بدانم که کسی درکتاب خداوند ازمن عالمتر است سوار برشتر می‏شوم تابه اوبرسم
شقیق بن سلمه می‏گوید: ابن مسعود ( رضی الله عنه) سخنرانی می‏کرد و می‏گفت: قسم بخدا هفتاد و چند سوره را از زبان خود پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)گرفتم. قسم بخدا اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏دانند که من عالمترین آنها به کتاب خدا هستم، اما بهترینشان نیستم. شقیق می‏گوید: در آن حلقه‏ها و جمعها می‏نشستم و به آنچه که می‏گفتند گوش می‏دادم و هیچگاه نشنیدم که کسی سخن او را رد کند و چیزی غیر از آن بگوید

قرآن از زبان او همان طور که نازل شده بود، خارج می‏شد.

از عبدالله نقل شده که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) از میان ابوبکر و عمر می‏گذشت که عبدالله به نماز ایستاده بود.پس سوره نساء را شروع کرد و آن را به طور مفصل خواند، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) گفت:کسی که دوست دارد قرآن را همانطور که نازل شده، یاد بگیرد، آن را به قرائت ابن ام عبد بخواند.سپس عبدالله شروع به دعا کرد، و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: دعا کن که استجابت می‏شود. از جمله دعاهای ابن مسعود این بود: خدایا ایمانی برگشت ناپذیر و نعمتی فنا ناپذیر و همراهی پیامبرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) در بهشت برین را به من عطا بفرما. عمر ( رضی الله عنه) گفت: بخدا سوگند نزد عبدالله خواهم رفت و به برآورده شدن دعایش به او بشارت خواهم داد. زمانی که عمر نزد عبدالله آمد که به اوبشارت بدهد،دید که ابوبکر(رضی الله عنه)از او سبقت گرفته است و گفت:تو درهر خیری سبقت می‏گیری پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگام شنیدن قرآن از ابن مسعود ( رضی الله عنه) گریه می‏کرد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عبدالله بن مسعود ( رضی الله عنه) را بسیار دوست داشت که این امر روز به روز بیشترمی‏شد و بخاطر نشانه‏های تیزهوشی و نجابت و اخلاق والا و پیروی نیکو او را به خود نزدیک می‏کرد. یک بار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مشتاق شد که قرآن را از زبان ابن مسعود ( رضی الله عنه) بشنود،خوشا بحال چنین فضیلت بزرگی که تمام دنیا مساوی آن نیست.
عبدالله می‏گوید: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به من گفت:قرآن را برایم بخوان، گفتم ای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) من قرآن را بخوانم در حالی که بر تو نازل شده است؟ گفت: من میل دارم که آن را از دیگری بشنوم،پس سوره نساء را برای او خواندم تا به اینجا رسیدم که:{فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلاء شَهِيدًا}. (نساء: 41) «حال آنها چگونه است آن روزى كه از هر امتى، شاهد و گواهى (بر اعمالشان) مى‏آوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟». پس او با پایش به من اشاره کرد در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود

ساق پایی سنگین‏تر از کوه اُحد

روزها و شبها سپری می‏شد و حادثه ‏ای پیش آمد که جایگاه عبدالله بن مسعود را نزدخدا و رسولش برای مردم روشن کرد . از ابن مسعود نقل شده که او گفت:مسواکی را از اراک(نام درخت چوب مسواک) جمع آوری می‏کردم.بادی وزید و چون ابن مسعود ساق‏های نحیف و لاغری داشت شروع به لرزیدن کرد و مردم خندیدند. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چرا می‏خندید؟ گفتند: ای رسول خدا از نازکی ساق پای او. گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست، آنها در ترازوی اعمال او از کوه اُحد سنگین‏تر هستند حتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای او شهادت داد که او اهل ایمان و تقوا است.
ابن مسعود ( رضی الله عنه)می‏گوید: وقتی این آیه:{لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْإِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ}. (مائده: 93).«بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، گناهى در آنچه خورد ه ‏اند نيست; و(نسبت به نوشيدن شراب، قبل از نزول حكم تحريم، مجازات نمى‏شوند;) اگر تقوا پيشه كنند، و ايمان بياورند» نازل شد، رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) به من گفت:به من گفته شده که تو جزو آنها هستی
روزی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)به اصحابش گفت:از دو نفری که بعد از من می‏آیند از اصحابم، به ابوبکرو عمر اقتدا کنید،و از هدایت عمار بهره بگیرید،و به عهد ابن مسعود تمسک بجویید،و این سفارش بزرگی برای اصحاب بود که در خلال آن ارزش و جایگاه ابن مسعود فهمیده می‏شود. و چرا اینگونه نباشد؟ در حالی که ابن مسعود ( رضی الله عنه) از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تبعیت می‏کرد و تا آخرین روز حیات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرآن را از او یاد می‏گرفت و همه چیز را در مورد قرآن از او یاد گرفت، و در قرآن و علوم آن بر سایر صحابه ن برتری داشت.
ابی ظبیان می‏گوید: ابن عباس به ما گفت: به چه قرائتی قرآن را می‏خواندید؟ گفتیم:قرائت عبدالله. گفت: هر سال یک بار تمام قرآن بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرضه می‏شد و سالی که وفات کرد دو بار بر او عرضه شد و عبدالله شاهد نوشتن آن بوده است

جایگاه او بعد از وفات رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

ابن مسعود (رضی الله عنه) همواره همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بود و بر دین و ایمان خود پایدار بود...و کتاب خداوند را دنبال می‏کرد و سنت پیامبرش را حفظ می‏کرد، تا روزی که مدینه با مرگ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)تاریک شد و ابن مسعود بسیار ناراحت شد،چرا که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)محبوب او و رسول و معلم و استادش بوده است..و تمامی اینها را در یک لحظه از دست داد و بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)اصحاب ن قدر ابن مسعود(رضی الله عنه)را می‏دانستند و جایگاه و منزلت او را می‏شناختند. در زمان امیرالمؤمنین عمر ( رضی الله عنه)، عمر بن خطاب به کوفه نامه نوشت که من عمار را به عنوان امیر شما می‏فرستم و ابن مسعود ( رضی الله عنه) را به عنوان معلم و وزیر می‏فرستم و این دو نفر از اصحاب نجیب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و از شرکت کنندگان در بدر هستند. پس از آنها اطاعت کنید و به آنها اقتدا کنید و من عبدالله را بر خودم برای شما ترجیح می‏دهم
و اهالی کوفه او را بسیار دوست می‏داشتند به طوری که قبل و بعد از او کسی را بیشتر از او دوست نداشته ‏اند.

ادامه دارد....

-----------------------------------------------------------------------------
[1] - از سخنان زیبای سید قطب (رحمه الله).
[2] - الایمان و الحیاة، د. یوسف القرضاوی، ص278.
[3] - سیر اعلام النبلاء، ذهبی، 1/461.
[4] - صفة الصفوة، 1/163.
[5] - ارناؤوط می‏گوید: اسنادش حسن است، احمد1/379؛ فسوی، المعرفة والتاریخ2/537.
[6] - ارناؤوط می‏گوید:ابن سعد در الطبقات، 3/111؛ احمد، 1/462 و ابونعیم در الحلیة 1/125 روایت کرده ‏اند
و اسنادش حسن است.
[7] - رجال حول الرسول، ص229.
[8] - مسلم2413، 46؛ فضائل الصحابة.
[9] - احمد، فضائل الصحابة، 1548؛ حاکم 3/315 و می‏گوید: این حدیث به شرط شیخین صحیح است و
ذهبی با آن موافقت کرده است.
[10] - اسنادش صحیح و متصل است و قرطبی در تفسیرش از عروة بن زبیر 7/147نقل کرده است و طبری
در تاریخش2/334-335 آورده است.
[11] - بخاری3762، ترمذی 3807، احمد 5/389-401.
[12] - در روایت بخاری 6097 آمده که: شبیه‏ترین فرد از لحاظ هدایت و راه و روش رسول الله ص ابن ام عبد
است از زمانی که از خانه خارج می‏شود تا وقتی که به آنجا بر می‏گردد،ما نمی‏دانیم که اخلاق و رفتار او در میان
خانواده چطور است. حافظ، الفتح، 7/103.
[13] - مسلم2169؛ احمد1/388-404؛ ابن ماجه139.
[14] - بخاری 3763؛ مسلم2460؛ ترمذی3806.
[15] - حافظ در الاصابة 2/260 می‏گوید: مادر ابن مسعود ، ام عبدالله دختر عبدود بن سواءة بود که اسلام آورد
و جزو یکی از اصحاب بود و در الفتح 7/103 می‏گوید: و کنیه‏اش ام عبد بود.
[16] - بخاری 7/3962؛ المغازی، مسلم 3/118/1424.
[17] - فتح الباری، 7/345.
[18] - بخاری 3758؛ مسلم 2464؛ ترمذی 3810.
[19] - بخاری 5002؛ مسلم2462.
[20] =- بخاری5000، مسلم2462.
[21] - ارناؤوط می‏گوید: اسنادش حسن است و در المسند 1/445-454 آمده است، حاکم 3/317.
[22] - مسلم 800 در المسافرین، باب فضل استماع القرآن؛ بخاری 4049 فضائل القرآن.
[23] - احمد 1 420-421؛ طبرانی، الکبیر 9/75 که از تمام جهات صحیح است.
[24] - مسلم 2459؛ ترمذی3053؛ ابویعلی 8/475-476.
[25] - ترمذی 3810؛ ابن ماجه 97؛ حاکم3/75 و ذهبی آن را صحیح دانسته و با آن موافق است.
[26] - نسائی، فضائل الصحابه، 154؛ الکبری 5/71-72 و عدوی گفته که اسنادش صحیح است.
[27] - ابن سعد3/1/182؛ حاکم3/388 و ذهبی آن را صحیح دانسته و با آن موافق است.
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
عبدالله بن مسعود ( رضی الله عنه)۲

خوف و گریه ابن مسعود ( رضی الله عنه)
اینها صفحاتی مبارک از خوف و ترس او در مقابل خداوند متعال است.

مسروق می‏گوید: مردی به عبدالله گفت: چقدر دوست دارم که جزو بهشتیان باشم و از جمله مقربان باشم.
عبدالله گفت: ولی اینجا مردی وجود دارد که دوست دارد وقتی مرد برانگیخته نشود... یعنی خودش.

حسن می‏گوید:عبدالله بن مسعود گفت:اگر میان بهشت و جهنم بایستم و گفته شود که یکی از آنها راانتخاب
می‏کنی یا دوست داری خاکستر باشی؟ قطعاً دوست دارم خاکستر باشم.

ابی وائل می‏گوید:عبدالله گفت:دوست دارم که خداوند یکی ازگناهانم رابیامرزد وآن اینکه نسبم رانشناسم[28]

عون بن عبدالله از پبرادرش عبیدالله نقل می‏کند که گفت: پوقتی که چشمها به خواب می‏رفت، پعبدالله برمی_
خاست و من صدایی مانند صدای زنبور را از او می‏شنیدم[29].

تواضع ابن مسعود ( رضی الله عنه)
حبیب بن ابی ثابت می‏گوید: روزی ابن مسعود ( رضی الله عنه) بیرون آمد و مردم دنبالش بودند، به آنها گفت:
کاری دارید؟ گفتند:خیر، ولی می‏خواهیم با تو راه برویم. گفت:برگردید چرا که برای شما ذلت و برای من فتنه
است.
حارث بن سوید می‏گوید: عبدالله گفت: اگر شما آنچه را که من در مورد خود می‏دانستم، می‏دانستید، شما را
تشویق می‏کردم که بر سرم خاک بریزید[30].

احترام به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چه در حال حیات و چه بعد از آن

ابن مسعود ( رضی الله عنه) پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بسیار دوست می‏داشت و به او احترام
می‏گذاشت و می‏ترسید که حتی یک حدیث را از او نقل کند که یک کلمه زیاد یا کم داشته باشد.

مسروق می‏گوید: روزی عبدالله برای ما صحبت می‏کرد و می‏گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)
گفت، پس ناگهان لرزید تا جایی که لباسش نیز به لرزه درآمد و گفت: نزدیک یا شبیه این را گفت[31].

عمرو بن میمون می‏گوید:در مورد سنتی با عبدالله بن مسعود اختلاف داشتم که من آن را از رسول الله
(صلی الله علیه وآله وسلم) نشنیده بودم،مگر اینکه او روزی حدیثی را بر زبان جاری کرد و گفت:رسول الله
(صلی الله علیه وآله وسلم) گفت، سپس ناراحت شد و عرق از پیشانی‏اش جاری شد، سپس گفت:
سخنی نزدیک به این سخن را گفته است. علقمه بن قیس می‏گوید: عبدالله بن مسعود هر پنج شنبه شب بر می‏خواست و حدیثی را می‏گفت: شبی از آن شبها از او شنیدم که بیش از یک بار ‏گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ... پس به او نگاه کردم که بر عصایش تکیه داده و عصایش می‏لرزد..!!

ترجیح ثواب آخرت بر شهوات نفسانی

احوص جشمی می‏گوید:بر ابن مسعود( رضی الله عنه) وارد شدیم و او فرزندانی داشت، سه پسر که ماننددینار خوب بودند و ما از خوبی آنها تعجب کردیم و او به ما گفت: گویی به آنها غبطه می‏ورزید. گفتیم: آری بخدا قسم، شخص مسلمان به امثال اینها غبطه می‏خورد. پس سرش را به سوی سقف خانه کوچکش که پرستو در آن لانه کرده و تخم گذاشته بود، بلند کرد و گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست، اینکه دستم به خاک قبر آنها خاک آلود شود نزد من محبوبتر است از اینکه لانه این پرستو بیافتد و تخمش بشکند.
قیس بن جبیر می‏گوید: عبدالله گفت: چه خوب هستند این دو امر ناخوشایند، مرگ و فقر. قسم بخدا اینها چیزی جز فقر و ثروتمندی نیستند، و من ترسی ندارم از اینکه به هر کدام آزموده شوم، چرا که حق خداوند در مورد هر یک از آنها واجب است،و اگر ثروتمند باشی باید به بیچارگان کمک کنی،و اگر فقیر باشی باید صبر کنی

جایگاه و مقام او در دل صحابه

زید بن وهب می‏گوید: من همراه عمر بن خطاب نشسته بودم که ابن مسعود آمد و نزدیک بود بخاطر کوتاهی ایشان از کسانی که نشسته بودند کوتاهتر دیده شود،وقتی عمر این صحنه را دید، خندید،سپس با او صحبت کرد و او را خوشحال کرد و خنداند در حالی که با ایشان ایستاده بود، هنگامی که او رفت عمر با چشم او را دنبال می‏کرد تا جایی که از نظر پنهان شد. سپس گفت: ظرفیست پر از علم . و در روایتی آمده که ظرفیست پر از فقه

برادر گرامی همراه من در این منظره ترسناک تأمل کن:

شعبی می‏گوید: عمر بن خطاب ( رضی الله عنه) در سفر با گروهی ملاقات می‏کند که عبدالله بن مسعود نیز در میان آنها بوده است و به مردی امر می‏کند که ندا سر دهد از کجا هستند؟

عبدالله جواب داد: از جاهای مختلف هستیم.

عمر گفت: چه می‏خواهید؟ گفت: البیت العتیق(کعبه).

عمر ( رضی الله عنه) گفت: عالمی در میان آنهاست و به آن مرد امر کرد که به آنها بگوید: کدام آیه قرآن بزرگترین است؟

عبدالله جواب داد:

{اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ
عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ
السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ}. (بقره: 255).

«هيچ معبودى بحق نيست جز خداوند يگانه زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر، قائم به او هستند; هيچگاه خواب سبك و سنگينى او را فرانمى‏گيرد; (و لحظه‏اى از تدبير جهان هستى، غافل نمی ‏ماند;)آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،از آن اوست;كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعتكند؟! (بنابراين، شفاعت شفاعت‏كنندگان، براى آنها كه شايسته شفاعتند، از مالكيت مطلقه او نمى‏كاهد.) آنچه را در پيش روى آنها (بندگان) و پشت سرشان است مى‏داند; (و گذشته و آينده، در پيشگاه علم او،یكسان است.)و كسى از علم او آگاه نمى‏گردد;جز به مقدارى كه او بخواهد.(اوست كه به همه چيز آگاه است;و علم و دانش محدود ديگران، پرتوى از علم بى‏پايان و نامحدود اوست) عرش او، آسمانها و زمين را دربرگرفته;و نگاهدارى آن دو (آسمان و زمين)،او را خسته نمیكند.بلندى مقام و عظمت، مخصوص اوست».
گفت: بگو کدام آیه محکمترین آیه است؟
ابن مسعود ( رضی الله عنه) گفت:

{إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}.
(نحل: ٩٠)

عمر (رضی الله عنه) گفت: بگو کدام آیه جامعترین آیه است؟

ابن مسعود گفت: {فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (7) وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ}. (زلزله: ٧ – ٨).

عمر ( رضی الله عنه) گفت: بگو کدام آیه ترسناک‏ترین آیه است؟

ابن مسعود گفت: {لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ
وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا}. (نساء: ١٢٣).

عمر ( رضی الله عنه) گفت: بگو کدام آیه امیدار کننده‏ترین آیه است؟

ابن مسعود ( رضی الله عنه) گفت: {قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ
إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ}. (زمر: ٥٣).

عمر ( رضی الله عنه) گفت: آیا ابن مسعود در میان شماست؟ جواب دادند: آری[35].

حبه بن جوین می‏گوید: وقتی که علی وارد کوفه شد چند نفر از اصحاب عبدالله نزد او آمدند. علی در مورد او از آنها سؤال کرد، تا جایی که فکر کردند آنها را امتحان می‏کند. گفت: من در مورد او مانند گفته شما وبلکه بهتر از آن را می‏گویم: قرآن را خواند، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام دانست، فقیه دین و عالم به سنت است .
ابوالأحوص : می‏گوید: ابوموسی نزد ما آمد، پس عبدالله و ابومسعود را نزد او دیدم که به قرآن نگاه می‏کردند و ساعتی با هم صحبت کردند، پس عبدالله ( رضی الله عنه) بلند شد و رفت، ابومسعود گفت: قسم بخدارسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) کسی عالمتر از فردی که ایستاده - منظور ابن مسعود - را بجاینگذاشته است.

از مسروق نقل شده که گفت: نزد اصحاب محمد نشسته بودم که آنها را مانند یک چشمه می‏دیدم که يک مرد را سیراب کرد و دو مرد را سیراب کرد و صد مرد را سیراب کرد و اگر تمام اهل زمین نزد او می‏آمدند، آنها را سیراب می‏کرد و عبدالله را از جمله این چشمه یافتم .
از ابواسحاق نقل شده که گفت: از ابوالأحوص شنیدم که گفت: ابوموسی و ابومسعود هنگام وفات ابن
مسعود حاضر بودند یکی از آنها به دیگری گفت، فکر می‏کنی کسی مثل او بعد از او بجای مانده باشد؟
گفت: به این خاطر چنین می‏گویی که هر گاه ما نبودیم او در حضور رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)
بود و او اجازه داشت که در هر زمان بر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شود[39].

ادامه دارد....
-------------------------------------------
[28] - صفة الصفوة 1/167.

[29] - فسوی، المعرفة والتاریخ، 2/548؛ ابن سعد 3/1/110.

[30] - صفة الصفوة1/168.

[31] - ارناؤوط می‏گوید: رجالش ثقه هستند احمد1/423؛ ابن سعد3/1/111.

[32] - صفة الصفوة 1/168.

[33] - ابن سعد 3/1/110؛ ابونعیم، الحلیة1/129، فسوی2/543 المعرفة والتاریخ از طریق عبدالرزاق
از ثوری از اعمش از زید بن وهب نقل شده و اسنادش صحیح است.

[34] - حاکم3/318 و می‏گوید: این حدیث به شرط شیخین صحیح است و ذهبی با آن موافق است.

[35] - صفة الصفوة 1/165.

[36] - ارنؤوط می‏گوید: سندش حسن است، ابن سعد، الطبقات 3/1/110.

[37] - مسلم 2461، 113؛ فسوی، المعرفة والتاریخ 2/414.

[38] - صفه الصفوه 1/166.

[39] - مسلم2461، نسائی فضائل الصحابة156.
     
  
مرد

 
عبدالله بن مسعود ( رضی الله عنه)۳

کلماتی که قلب را پر از نور می‏کند

هیچکدام از ما - بعد از این فضایل - تعجب نمی‏کنیم از اینکه منابع حکمت را از زبان ابن مسعود ( رضی الله عنه) بشنویم. بنابراین این چند جمله معطر از موعظه‏ها و سخنان گرانبهایش را به شما تقدیم می‏‏کنم.
معن می‏گوید: عبدالله بن مسعود گفت: قلبها گاه مشتاق و با نشاط و گاه کسل و بی‏نشاط است، نشاط و اشتیاق آن را غنیمت بشمارید و استفاده کنید، و در هنگام کسالت و خمودی آن را رها کنید. از عون بن عبدالله نقل شده که عبدالله گفت: علم با کثرت روایت نیست، بلکه علم با خشیت و خوف از خداست.
منذر می‏گوید: عده‏ای از دهقانان نزد عبدالله بن مسعود ( رضی الله عنه) آمدند و مردم از سلامتیکامل آنها تعجب کردند،عبدالله گفت:شما کافر را دارای جسمی سالم و قلبی مریض می‏بینید و مؤمن را دارای قلبی سالم و جسمی مریض، و قسم بخدا اگر قلبهای شما مریض شود و جسمتان سالم باشد از جُعلان (نوعی پرنده موذی) نزد خداوند بی‏ رزش‏تر هستید.
عبدالله گفت: هر شادی‏ با اندوهی همراه است، و هر خانه‏ای که پر از علم باشد، پر از عبرت است.
ضحاک بن مزاحم می‏گوید: عبدالله گفت: هر کدام از شما مهمان هستید و اموالتان امانت است ومهمان رفتنی است و امانت باید به صاحب آن برگردانده شود
عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود از پدرش نقل می‏کند که گفت: مردی نزد او آمد و گفت: ای ابا عبدالرحمن سخنان مفیدی را به من یاد بده، عبدالله به او گفت: چیزی را شریک خدا قرار مده، و هرجا که توانستی با قرآن باش، و کسی که سخن حقی را به تو گفت: قبول کن، هر چند که از یک فرددور و کینه ‏توز باشد، و هر کس که باطلی را به تو گفت آن را رد کن، هر چند که محبوب و نزدیک باشد.
عبدالله می‏گوید: حق، سنگین و سالم است و باطل، سبک و مسموم است و چه بسیار شهوتهایی که اندوه زیاد و طولانی را به دنبال دارند.
از عنبس بن عقبه نقل شده که گفت: عبدالله بن مسعود گفت: قسم به خدایی که خدایی غیر از او بحق وجود ندارد، بر روی زمین چیزی که نیاز به زندان طولانی داشته باشد، زبان است.
از عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود از پدرش نقل شده که گفت: وقتی که زنا و ربا در جایی رایج شود، به هلاک و نابودی آنجا اجازه داده شده است.
از قاسم نقل شده که گفت: مردی به عبدالله گفت: ای ابوعبدالرحمن مرا نصیحتی کن، گفت: خانه ‏ات را تمیز کن و زبانت را نگه دار و برای اشتباهانت گریه کن.
از عبدالرحمن بن یزید از عبدالله نقل شده که گفت: شما طولانی‏ترین نماز را دارید، و از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بیشتر جهاد کرده‏اید، در حالی که آنها از شما فاضلترند، به او گفته شد: به چه چیزی فاضلترند؟ گفت: آنها در دنیا زاهدترین و مشتاقترین به آخرت بودند.
از ابوالأحوص نقل شده که گفت: هیچ یک از شما دینش را تقلیدی انتخاب نکند و اگر ایمان آورد خودش ایمان بیاورد و اگر کافر شد، خودش کافر شود ولی اگر مجبور شدید تقلید کنید، از مرده تقلید کنید، چرا که زنده از فتنه در امان نیست. عبدالرحمن بن یزید می‏گوید: عبدالله گفت:مانند انسانهای بی اراده نباشید، گفتند:چه کسانی این گونه
هستند؟ گفت: کسی که می‏گوید من همراه مردم هستم اگر آنها هدایت یافتند من نیز هدایت می‏یابم و اگر آنها گمراه شدند، من نیز گمراه می‏شوم.
آگاه باشید که خود را عادت بدهید که حتی اگر تمام مردم کافر شدند، کافر نشوید.
سلیمان بن مهران می‏گوید: روزی ابن مسعود همراه چند نفر از اصحاب ایستاده بود که یک بادیه نشین از آنجا رد شد و گفت: اینها برای چه چیزی جمع شده‏اند؟ ابن مسعود(رضی الله عنه) گفت:برای میراث محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) که آن را تقسیم کنند.
هزیل بن شرحبیل از عبدالله نقل می‏کند که گفت: کسی که آخرت را بخواهد، در دنیا ضرر می‏کند، و کسی که دنیا را بخواهد، در آخرت ضرر می‏کند، ای قوم پس دنیای فانی را بر آخرت جاویدان ترجیح ندهید .
عبدالرحمن بن حجیره می‏گوید: ابن مسعود ( رضی الله عنه) وقتی نشست گفت:شما در گذشت شب و روز دارای اجل ناقص و کارهای محفوظ هستید و مرگ ناگهان می‏رسد کسی که خیر کشت کند،احتمال دارد که رغبت درو کند، و کسی که شر بکارد، احتمالاً ندامت و پشیمانی درو می‏کند،و هر زارعی آنچه را که کشت می‏کند، می‏درود.انسانهای قانع به سهم خود راضی هستند وانسانهای حریص به آنچه که برای آنها مقدر نشده است نمی‏رسند،پس کسی که به او خیری برسد،خداوند به او خیر رسانده است،و کسیکه ازشر درامان بماند،خداوند او را از شر حفظ کرده است.متقیان سرور هستند وفقها رهبر و همنشینی با آنان علم را زیاد میکند.
عبدالله می‏گوید:به آنچه که خداوند قسمت تو کرده راضی باش تاجزو ثروتمندترین مردم باشی، و از محرمات
دوری کن تا جزو باتقواترین مردم باشی،و آنچه را که بر تو واجب شده ادا کن تاجزو عابدترین مردم باشی

حال وقت رفتن است

بعد از یک زندگی طولانی و پر از علم و ترس و جهاد و بذل و فداکاری و رحمت و تواضع، ابن مسعود ( رضی الله عنه) بر بستر مرگ آرمید و لحظه ملاقات با محبوبش فرا رسید همان کسی که قلبش مملو از او بود و بارها از او آموزش دیده بود. در حالی که ابن مسعود ( رضی الله عنه) در بستر بود، عثمان بن عفان ( رضی الله عنه) نزد او آمد و از
او عیادت کرد.
از ابوظبیه نقل شده که گفت:عبدالله مریض شد و عثمان از او عیادت کرد و گفت: چه دردی داری؟ گفت:گناهانم. گفت: چه چیزی میل داری؟ گفت: رحمت پروردگارم. گفت: آیا طبیب برایت بیاورم؟ گفت: طبیب مرا مریض کرده است. گفت: آیا به عطایا برای تو امر کنم. گفت: نیازی به آن ندارم.
ابن مسعود در مدینه درگذشت و در بقیع دفن شد تا به محبوبانش ملحق شود.

خداوند از او و سایر صحابه راضی و خشنود باد.

----------------------------------------
[40] - صفة الصفوة 1/172.
[41] - صفة الصفوة 1/174.
[42] - ارناؤوط می‏گوید: رجالش ثقه هستند، به نقل از السیر، ذهبی، 1/496.
[43] -سیر اعلام النبلاء، ذهبی 1/497.
[44] - سیر اعلام النبلاء، ذهبی، 1/498.
     
  
مرد

 
ابوذر غفاری ( رضی الله عنه)۱

کسی که دوست دارد به تواضع عیسی بنگرد می‏تواند به ابوذر نگاه کند
محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏فرماید: بهترین شما در جاهلیت، بهترین شما در اسلام است اگر دانا باشد.
[b]
اکنون صفحات پاک و روشن زندگی این صحابه بزرگوار را ورق می‏زنیم که دنیا را مملو از زهد و ورع خود کرد و دنیا نتوانست جایی از قلب او را مشغول کند. او کسی نیست جز ابوذر غفاری. یکی از سابقین اولین اصحاب بزرگوار پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. در قولی آمده است او پنجمین فردی است که اسلام آورد. آنگاه او به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به میان قومش بازگشت. وقتی پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه هجرت کرد، ابوذر نیز به آنجا رفت و همراه مسلمانان جهاد کرد.
ابوذر در زمان خلافت ابوبکر و عمر و عثمان فتوا می‏داد. او سرآمد زهد وصدق و علم و عمل بود، همیشه حق را می‏گفت و از سرزنش دیگران باک نداشت، او همراه عمر بن خطاب در فتح بیت المقدس شرکت داشت.

داستان مسلمان شدن ابوذر

ابوذر در قبیله‏ای به نام غفار زندگی می‏کرد، که به قطّاع الطریق بودن بر سر راه کاروانها شهرت داشت. اگر کاروانها خواسته آنها را عملی نمی‏کردند و هر چه را می‏خواستند به آنها نمی‏دادند، آنها را غارت می‏کردند.
ابوذر قبل از بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به عبادت مشغول بود و بیشتر اوقات به تنهایی تفکر می‏کرد. او دنیایی را دوست داشت که در آن محبت و برادری و امنیت وجود داشته باشد. به دنبال طلوع فجری بود که جهان را روشن کند و تاریکیهای جاهلیت را به جهانی نمونه تبدیل کند که مردم زندگی عادلانه را ادامه دهند، و این آرزو قابل تحقق نیست جز در سایه دین اسلام.
مدت زیادی نگذشت که ابوذر بعثت پیامبر آخر الزمان را شنید. او می‏خواست درباره این خبر مطمئن شود، رویایی که قلبش را مملو از شادی کرده بود و سعادتی که اگر بر کل جهان توزیع می‏شد به همه می‏رسید و حتی از این سعادت به سایر ستاره‏ها نیز می‏بخشیدند!
در اینجا مجال را به این صحابی جلیل می‏دهیم تا قصه مسلمان شدنش را برای ما تعریف کند و چه قصه زیبایی است.
ابوذر می‏گوید: به من خبر رسید که مردی در مکه ادعای نبوت می‏کند. برادرم را فرستادم تا با او سخن بگوید: گفتم نزد این مرد برو و با او صحبت کن. او رفت با او سخن گفت و برگشت، گفتم: چه خبر؟ گفت او مردی است که مردم را به خیر دعوت می‏کند و از شرّ دور می‏نماید. گفتم: مرا مطمئن نکردی. مقداری غذا و عصایم را برداشتم و به طرف مکه رفتم او را نمی‏شناختم و دوست نداشتم احوال او را از دیگران بپرسم. همچنان از آب زمزم می‏نوشیدم و در مسجد الحرام اقامت داشتم تا علی بن ابی طالب عبور کرد، گفت: این مرد غریب است؟ گفتم: بلی.گفت: به منزل برویم. با او به راه افتادم، نه من سؤال کردم و نه او چیزی از من پرسید. فردا دوباره به مسجد آمدم، درباره رسول الله سؤال نکردم و کسی نیز به من چیزی نگفت. علی دوباره بر من عبور کرد. گفت: وقت بازگشتت فرا نرسیده؟ گفتم: نه. گفت کارت چیست و چرا آمده‏ای؟ گفتم: اگر به کسی چیزی نگویی به تو می‏گویم چرا به اینجا آمده‏ام. گفت: همین کار را می‏کنم. گفتم: به من خبر رسیده که پیامبری مبعوث شده. گفت: به راه درستی آمده‏ای. من به منزل او می‏روم. تو پشت سر من بیا. من به هر خانه‏ای داخل شدم تو نیز بعد از من داخل شو. اما اگر کسی را دیدم که می‏ترسیدم برایت مشکلی ایجاد کند، در کنار دیوار می‏ایستم مثل اینکه کفشم را درست می‏کنم و تو از کنارم عبور کن.

او رفت و من به دنبالش رفتم تا بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) داخل شدیم. گفتم: ای رسول خدا از اسلام برایم بگو. ایشان دین اسلام را برایم تشریح کرد و من در همان جا مسلمان شدم. به من گفت: ای ابوذر این موضوع را پوشیده نگاه دار و نزد قومت بازگرد. وقتی خبر ظهور ما به تو رسید، نزد ما برگرد.

گفتم: قسم به کسی که تو را مبعوث کرده است با صدای بلند در میان آنها اسلامم را اعلام می‏کنم.

ابوذر به مسجد الحرام آمد و قریش در آن بودند. گفت: ای جماعت قریش، أشهد أن لا إله إلاَّ الله وأنَّ محمداً عبده ورسوله. گفتند: این منحرف را بزنید. آنان تا حد مرگ مرا زدند. عباس به داد من رسید و خودش را روی من انداخت و گفت: وای بر شما مردی از طایفه غفار را می‏کشید که کاروان تجاری شما از آنجا می‏گذرد. آنان مرا رها کردند. فردای آن روز دوباره به آنجا رفتم و سخنان دیروز را تکرار کردم. دوباره مرا زدند و باز عباس مرا نجات داد[1].

ابوذر می‏گوید: من چهارمین نفر بودم که اسلام آوردم. سه نفر قبل از من مسلمان شده بودند که نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتم و گفتم: سلام علیکم ای پیامبر خدا، و اسلام آوردم. شادی را در صورت ایشان مشاهده کردم. فرمود: شما چه کسی هستی. گفتم: جندب مردی از طایفه غفار.

گفت: چهره پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تغییر کرد، به این دلیل که بعضی در طایفه غفار اموال حجاج را می‏دزدیدند[2].

در روایتی آمده است که ابوذر به برادرش انیس گفت: تو همین جا باش تا خودم موضوع را بررسی کنم. به مکه رفتم. مردی را دیدم که ضعیف به نظر می‏رسید. به او گفتم: مردی که از دین برگشته کجاست؟ به من اشاره کرد و گفت: اين از دین برگشته است.

اهل آنجا با تمام وسایلشان بر سرم ریختند وقتی مرا ترک کردند مانند ستونی قرمز بودم. به کنار آب زمزم آمدم. خون را از صورتم شستم و از آب نوشیدم، حدود سی شب یا سی روز من بدون غذا آنجا بودم و تنها آب زمزم می‏نوشیدم. تا جایی که شکمم از خوردن آب زیاد بزرگ شد....

تا جایی که (ابوذر) می‏گوید: تا اینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد بر حجر الاسود دست کشید و او و همراهش طواف کردند و نماز خواندند.

ابوذر می‏گوید: من اولین کسی بودم که بر آن حضرت سلام کردم. گفتم: السلام علیک یا رسول الله. فرمود: «وعلیک السلام ورحمة الله» آنگاه فرمود: اهل کجا هستی گفتم: از غفار، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دستش را بلند کرد و با انگشتانش به پیشانیش زد. با خودم گفتم. اهل غفار بودنم را نپسندید. خواستم دستش را بگیرم دوستش مرا در جای خود نشاند او نسبت به ایشان از من آگاهتر بود آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: از چه وقت اینجا هستی. گفتم: سی شب یا سی روز است که اینجا هستم. فرمود: چه کسی به شما غذا داده است؟ گفتم: من غذایی جز آب زمزم نداشته‏ام. از بس آب زمزم خورده‏ام چاق شده‏ام و احساس گرسنگی نمی‏کنم. فرمود: آب زمزم مبارک است و به منزله طعام است. ابوبکر گفت: ای رسول خدا به من اجازه بدهید امشب به او غذا بدهم. ابوبکر، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و من با هم رفتیم. ابوبکر دری را باز کرد و به داخل رفتیم. ابوبکر از کشمشهای طائف برایمان آورد. این اولین غذایی بود که می‏خوردم. سپس نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدم، فرمود: سرزمینی برایم اختیار شده است تصور می‏کنم غیر از مدینه جای دیگری نباشد. آیا به جای من قومت را به اسلام دعوت می‏کنی؟ شاید خداوند بوسیله تو به آنها سود برساند.

من نزد انیس آمدم گفت: چکار کردی؟ گفتم: من اسلام آوردم و او را تصدیق کردم گفت من نیز اسلام آوردم و او را تصدیق کردم. ما دو نفر با هم نزد قوم غفار آمدیم و نصف آنها اسلام آوردند و ایماء پسر رخصه غفاری (بزرگ آنان) امام آنان بود. نصف باقی گفتند وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه بیاید مسلمان می‏شویم.

پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد مدینه شد ونصف دیگر نیز مسلمان شدند.

قبیله اسلم آمدند و گفتند: ای رسول خدا همانگونه که برادران ما مسلمان شدند ما نیز اسلام می‏آوریم. پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خدا قبیله غفار را عفو کند و خدا قبیله اسلم را نگه دارد»[3].

این چنین ابوذر امانت دین اسلام را حمل کرد در همان لحظه اول که ایمان به اعماق قلب او وارد شد و نور آن را احساس کرد دوست داشت که همه این جهان در آن نور زندگی کند.

ابوذر در میان قبیله خود زاهدانه خدا را پرستش کرد تا اینکه جنگ بدر، اُحد و خندق گذشت سپس به مدینه آمد ملازم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گشت و از ایشان خواست که در خدمتش باشد. آن حضرت قبول کردند.

خدا ابوذر را رحمت کند که تنها می‏میرد و تنها زنده می‏شود

در مسیر غزوه تبوک رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رو به جلو حرکت کرد مردی از ایشان عقب مانده بود، گفتند ای رسول خدا! فلانی عقب مانده است. فرمود: او را رها کنید اگر در وی خیری باشد خداوند او را به شما ملحق می‏کند. اگر غیر از این باشد خدا شما را از او راحت کرده است. سپس گفتند: یا رسول الله، ابوذر است که جا مانده است و شترش باعث عقب ماندن او شده است. فرمود: رهایش کنید اگر در او خیری باشد خداوند او را به شما ملحق خواهد کرد، در غیر این صورت از او راحت شده‏اید. ابوذر پس از اینکه مشاهده کرد شترش کُند است و از لشکر عقب مانده است، متاعش را برداشت آن را بر دوش گرفت و پیاده به دنبال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) راه افتاد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در جایی برای استراحت فرود آمد. دیده بان مسلمانان گفت ای رسول خدا! یک نفر پیاده و تنها در راه می‏آید. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ابوذر است. دیگران وقتی در او تأمل کردند گفتند: بلی به خدا سوگند او ابوذر است. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: رحمت خدا بر ابوذر باد، تنها راه می‏رود، تنها می‏میرد و تنها زنده می‏گردد[4].

محبت و توصیه ‏های ارزشمند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابوذر

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ابوذر را زیاد دوست داشت حتی یک بار درباره ایشان گفت: «آسمان بر کسی سایه نیفکنده و زمین بر پشت خود حمل نکرده کسی را که راستگوتر و باوفاتر از ابوذر باشد که شبیه عیسی بن مریم ؛ است[5].

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: هر کس دوست دارد به تواضع عیسی بن مریم نگاه کند، به ابوذر بنگرد[6].

رسول گرامی این توصیه‏ ها را به ابوذر کرد:

ابوذر می‏گوید: دوست عزیزم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من هفت توصیه کرد: «مرا امر کرد که مساکین را دوست داشته باشم و به آنان نزدیک شوم، و به پایین‏تر از خودم بنگرم و از کسی چیزی را طلب نکنم و صله رحم را برقرار کنم هر چند که او دور شود. و همیشه حق را بگویم گرچه تلخ باشد، و در راه خدا از سرزنش هیچ کس ترس نداشته باشم و زیاد این ذکر را تکرار کنم: «لا حول ولا قوة إلاَّ بالله» چون این کلمات از گنجهای عرش است[7].

ابوذر گرچه بدن قوی داشت و شجاع بود، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: «ای ابوذر من تو را ضعیف می‏بینم، همان را که برای خودم دوست دارم برای تو نیز دوست دارم حتی امارت بر دو نفر را نیز قبول مکن و ولایت مال یتیم را مپذیر»[8].

امام ذهبی می‏گوید: این حدیث بر ضعف رأی و نظر ابوذر حمل می‏شود. چون اگر ابوذر متولی مال یتیم می‏شد همه آن را در راه خیر انفاق می‏کرد و یتیم را به فقر می‏انداخت چون گفته شده که ابوذر ذخیره کردن پول را جایز نمی‏دانست. کسی که امیر مردم می‏شود باید مدارا داشته و حلیم باشد، اما همانطور که گفتیم ابوذر سختگیر بود، و به همین منظور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را نصیحت کرد[9].
بلکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ابوذر را خیلی به خودش نزدیک می‏کرد.
ابوذر می‏گوید: پشت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روی الاغی که بر روی آن رواندازی بود نشسته بودم[10].
این حدیث بر تواضع رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و شدت محبت او نسبت به ابوذر را می‏رساند.

جایگاه ابوذر در دل صحابه
از علی درباره ابوذر سؤال شد. گفت: علمی کسب کرده که دیگران از آن عاجزند، بر حفظ دینش حسابگر و حریص است، مشتاق یادگیری است، زیاد سؤال می‏کند و دیگران از درک همه علمی که نزد اوست عاجز هستند[11].
علی می‏گوید: «کسی نماند که در راه خدا به سرزنش دیگران اهمیت ندهد جز ابوذر». سپس به سینه خودش نیز زد و گفت: من نیز(این چنین) نیستم[12].
بعد از وفات رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مدینه برای ابوذر از نور رسول الله و صدای ایشان خالی شد و مجالست با آن حضرت به پایان رسید و ابوذر مدینه را ترک کرد و به روستا رفت و در مدت خلافت ابوبکر و عمر در آنجا ماند.
در خلافت عثمان به دمشق رفت و دریافت که مردم به دنیا رو آورده و مرفه شده‏اند. ابوذر به نصیحت و تذکر دادن آنها پرداخت.
وقتی عثمان او را احضار کرد، ابوذر از او خواست به او اجازه بدهد به «ربذه» برود، عثمان به او اجازه داد.
ادامه دارد...

----------------------------------------------------
[1] - بخاری 6/400، 7/132، 134، المناقب، مسلم 2474، فضائل صحابه.
[2] - الطبرانی 1617،حاکم 3/342، حاکم و ذهبی آن را تصحیح کرده‏اند.
[3] - مسلم 2473، مسند احمد 5/174-175.
[4] - سیره ابن هشام، 4/149.
[5] - ترمذی و ابن حبان و حاکم از ابوذر روایت کرده‏اند. آلبانی می‏گوید حسن است. صحیح الجامع 5538.
[6] - روایت از ابویعلی، ابن حبان، حاکم از ابوهریره، آلبانی آن را تصحیح کرده است، صحیح جامع الصغیر 6292.
[7] - مسند احمد 5/159، ابن سعد 4/229، سند آن حسن است.
[8] - مسلم 1826، باب امارت، احمد 5/180، ابن سعد 4/231.
[9] - سیر اعلام النبلاء 2/75.
[10] - طبقات ابن سعد، 4/228؛ مسند احمد 5/164.
[11] - ابن سعد 4/232 به نقل از سیر اعلام النبلاء 2/60.
[12] - ابن سعد 4/231 به نقل از سیر اعلام النبلاء 2/64.[
/b]
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
ابوذر غفاری ( رضی الله عنه)۲


ردّ بر کسانی که تصور می‏کنند عثمان ابوذر را به «ربذه» تبعید کرده است

متاسفانه دیده‏ام بسیاری از کسانی که در مورد زندگی صحابه نوشته‏اند. در مکتوباتشان ذکر کرده‏اند که عثمان بن عفان ابوذر را علی رغم میل باطنی به «ربذه» تبعید کرد.

این کار ناپسند و ظلم بزرگی است. عثمان عادل‏تر و فاضلتر از آن است که با اصحاب گرامی رفتاری انجام بدهد که مستحق آن نیستند یا عمل ناپسندی در ارتباط با آنان انجام بدهد، بلکه عثمان ابوذر را مخیر کرده است به دلیل اینکه زید بن وهب می‏گوید از ربذه عبور کردم به ابوذر گفتم چرا به اینجا آمده‏ای. گفت: من در شام بودم، من و معاویه این آیه را بیاد آوردیم.

{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ } (التوبه: ٣4).

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بسيارى از دانشمندان (اهل كتاب) و راهبان، اموال مردم را بباطل مى‏خورند، و (آنان را) از راه خدا بازمى‏دارند! و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى‏سازند، و در راه خدا انفاق نمى‏كنند، به مجازات دردناكى بشارت ده!».

معاويه گفت این آیه راجع به اهل کتاب نازل شده است. من گفتم: این آیه درباره ما و آنها نازل شده، معاویه این موضوع را به عثمان نوشت و عثمان نیز به من نامه نوشت که: نزد من بیا. من نزد عثمان رفتم و مردم به دور من جمع شدند مثل اینکه مرا نمی‏شناسند. از این موضوع به عثمان شکایت کردم. او مرا مخیر کرد و گفت: به هر کجا دوست داری برو[13].

عبدالله بن صامت می‏گوید: همراه ابوذر و عده‏ای از طایفه غفار از دری که دیگران بر عثمان وارد نمی‏شدند، بر ایشان وارد شدیم. به همین دلیل عثمان از ما ترسید. ابوذر نزد ایشان رفت سلام کرد، ابوذر بدون مقدمه گفت: گمان می‏کنی من جزو آنها هستم ای امیرالمؤمنین؟ به خدا سوگند من از آنان(خوارج) نیستم و آنها را نیز ندیده‏ام و اگر به من دستور بدهی دو رگ بدنم را قطع کنم، اطاعت خواهم کرد تا مرگ مرا در بر گیرد.

عثمان گفت: راست می‏گویی من برای کار خیری به دنبال تو فرستاده‏ام تا به نزد ما در مدینه بیایی. ابوذر گفت: نیازی به آن ندارم آنگاه از عثمان اجازه خواست به ربذه برود. عثمان گفت: مجاز هستی به آنجا بروی. به مأموران دستور می‏دهیم، شیر شتر و گوسفندهای صدقه که صبح و غروب ازآنجا عبور می‏کنند را به شما بدهند.

ابوذر گفت: نیازی به آن ندارم. برای ابوذر چند شتر از آنها کافی است. سپس از آنجا خارج شد و گفت: ای جماعت قریش دنیا را بگیرید، ما نیازی به آن نداریم و ما و دینمان را رها کنید[14].

غالب القطان می‏گوید به حسن بصری گفتم: آیا عثمان ابوذر را تبعید کرد؟ گفت: نه پناه بر خدا[15].

هرگاه گفته می‏شد عثمان ابوذر را به آنجا فرستاد، بر محمد بن سیرین بسیار سنگین بود و می‏گفت: ابوذر خودش به آنجا رفت و عثمان او را نفرستاد[16].

صفحاتی نورانی از زهد و عبادت ابوذر

ابوذر در (الربذه) زندگی زاهدانه و ساده خود را ادامه داد و با همان حالتی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را ترک کرد حیاتش را ادامه داد.

ابوبکر بن المنکدر می‏گوید: حبیب بن مسلمه امیر شام سی صد دینار برای ابوذر فرستاد و گفت: با آن نیازهایت را برآورده کن. ابوذر گفت: آن را به او باز گردان آیا کسی را از ما نیازمندتر نیافته است. ما سایه‏ای داریم که در زیر آن پناه گرفته‏ایم و چند گوسفند و خدمتکاری که در خدمت ماست، من می‏ترسم بیشتر از این بردارم. جعفر بن سلیمان می‏گوید: مردی بر ابوذر وارد شد به چهار طرف منزلش نگاه کرد و گفت وسایلت کجاست؟ گفت: ما خانه‏ای داریم که کالاهای نیک را به آنجا می‏فرستیم. گفت: مادام که در اینجا هستی باید اسباب و وسایلی داشته باشی گفت: صاحب منزل نمی‏گذارد در اینجا بمانیم.

عبدالله بن سیدان روایت می‏کند که ابوذر گفت: در مال انسان سه نفر شریکند: قدر الهی، بدون اینکه از تو اجازه بگیرد مالت را (چه خیر و چه شر) با از بین بردن آن یا مرگ تو، از تو می‏گیرد. دوم: وارث. منتظر است که سرت را بر بستر مرگ بگذاری آن گاه مالت را برباید در حالی که ناتوان هستی. سوم: شما. پس اگر می‏توانی از دوتای دیگر ضعیف‏تر مباش. خداوند می‏فرماید: { لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ } (آل عمران: ٩٢). «هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى‏رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى‏داريد، (در راه خدا) انفاق كنيد; و آنچه انفاق مى‏كنيد، خداوند از آن آگاه است».

این شتر که بیشتر از دیگر اموالم آن را دوست دارم برای خود نگه داشته‏ام[17].

اما ابوذر آن شتر را نیز صدقه داد.

ثابت البنانی می‏گوید: ابودرداء خانه‏ای درست کرد. ابوذر از کنار آن عبور کرد. گفت: این چیست؟ خانه‏ای درست می‏کنی که در نهایت خراب خواهد شد. اینکه تو را در خرابه‏ای ببینم برایم بهتر است از اینکه تو را در این حالت ببینم[18] .

ابواسماء می‏گوید: نزد ابوذر در «الربذه» رفتم. همسر سیاه پوست و ژولیده‏اش در کنار او بود و بوی خوشی از او استشمام نمی‏شد. گفت: آیا می‏بینید به من چه توصیه‏ای می‏کند؟

به من می‏گوید که به عراق بیایم، که وقتی به آنجا آمدم، مردم با دنیا و اموالشان به طرف من بیایند. در حالی که دوست عزیزم(رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم) به من گفت: در مقابل پل جهنم راهی لغزنده وجود دارد و ما وقتی از آن می‏گذریم اگر بار سبکی داشته باشیم بهتر نجات می‏یابیم تا اینکه بار سنگینی داشته باشیم[19].

از وصیتها و نصیحتهای گرانمایه ابوذر

سفیان ثوری می‏گوید: ابوذر نزد کعبه ایستاد و گفت: ای مردم من جندب غفاری هستم به سوی این برادر ناصح مهربان بشتابید. مردم دور او جمع شدند، گفت: آیا یکی از شما قصد سفر داشته باشد توشه و کالاهای لازم را بر نمی‏دارد؟ گفتند: بلی. گفت: پس سفر قیامت دورترین سفر است، با خود ببرید آنچه برایتان لازم است. گفتند: چه چیز برایمان لازم است؟ گفت: برای امور بزرگ آخرت حج کنید. در روز گرم روزه بگیرید چون دنیای پس از مرگ طولانی است. دو رکعت نماز شب به خاطر تاریکی قبر بخوانید. کلمه خیر را بگویید و در کلمه شرّ سکوت کنید به خاطر وقوف در آن روز بزرگ. مالت را صدقه بده تا از سختی‏آن نجات یابی. دنیا را به دو قسمت تقسیم کن قسمتی از آن در طلب روزی حلال، و قسمت دیگر در طلب آخرت. سوم اینکه آنچه برای تو زیان دارد و سودی به تو نمی‏دهد آن را ترک کن.

مال را دو درهم قرار بده: درهمی که در راه درست برای خانواده‏ات خرج می‏کنی، و درهمی که برای آخرتت پس انداز می‏کنی. سوم آنچه به تو ضرر می‏رساند و برایت سودی ندارد، آن را رها کن. آنگاه با صدای بلند گفت: ای مردم طمع و حرصی که هرگز به آن نمی‏رسید شما را از بین برده است.

نافع طاحی می‏گوید: به ابوذر رسیدم به من گفت: اهل کجا هستی؟ گفتم: عراقی هستم. گفت: عبدالله بن عامر را می‏شناسی؟ گفتم: بلی. گفت: او ملازم و همراه من بود، بعد خواستار امارت شد. وقتی به بصره رفتی او را می‏بینی. می‏گوید: نیازت چیست. به او بگو مرا رها کن. من فرستاده ابوذر نزد شما هستم. او به شما سلام رساند و گفت: ما خرما می‏خوریم و آب می‏نوشیم و همانند شما زندگی می‏کنیم.

وقتی به بصره رفتم و او را دیدم گفت: آیا نیازی داری؟ گفتم: مرا رها کن خدا تو را اصلاح کند. سپس گفتم: من فرستاده ابوذر نزد شما هستم - وقتی این جمله را گفتم ترسی قلبش را در بر گرفت- او سلام رساند و گفت ما خرما می‏خوریم و آب می‏نوشیم و همانند تو زندگی می‏کنیم. او سرش را در گریبان فرو برد و بسیار گریه کرد[20].

کوچ ابدی فرا رسید

بعد از زندگی مملو از زهد و بخشش و عبادت ابوذر در بستر مرگ خوابید تا روحش را به خالقش تسلیم کند و به حبیب خود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحابش در بهشت بر روی تختها مقابل هم ملحق شود.

امام ابن کثیر مرگ ابوذر را چنین توصیف می‏کند. ابوذر به «الربذه» رفت و در آنجا اقامت گزید تا اینکه در ماه ذی الحجه سال سی و دو هجری در حالی که تنها زن و فرزندانش در کنارش بودند جان به جان آفرین عطا کرد. آنان توان دفن جسد ابوذر را نداشتند تا عبدالله بن مسعود و جمعی از همراهانش از عراق به آنجا رفتند، در هنگام مرگ به نزدش رسیدند و به آنان توصیه کرد که چگونه او را دفن کنند. برخی می‏گویند بعد از مرگش به آنجا رسیدند و غسل و کفن و دفن وی را بر عهده گرفتند. و به خانواده‏اش دستور داد گوسفندی برای آنان ذبح کنند و از آنان پذیرایی کنند. عثمان بن عفان خانواده‏ ابوذر را به خانواده خود ملحق کرد[21].

این چنین خداوند مؤمن را در خانواده‏اش حفظ می‏کند همانگونه که او خداوند را در آشکار و پنهان حفظ می‏کند و در شادی و تلخی اوامر او را اطاعت می‏کند.

خداوند از ابوذر و سایر اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) راضی و خشنود باد.

-------------------------------------------------------
[13] - ابونعیم 139، باب تثبیت الامامه.
[14] - طبقات ابن سعد 4/232، تاریخ المدینه ابن شبه 3/1036-1041، الحلیه ابونعیم، 1/160.
[15] - تاریخ الاسلام ذهبی و ابن شبه 3/1037، اسناد آن حسن است.
[16] - ابن شبه 3/1037، اسناد حدیث حسن است.
[17] - صفة الصفوه 1/246-248 با تصرف.
[18] - سیر اعلام النبلاء، امام ذهبی 2/74.
[19] - ابن سعد 4/236، احمد 5/195 راویان آن موثق هستند.
[20] - صفة الصفوه، 1/246-267 با تصرف.
[21] - البدایه و النهایه، 7/172.
     
  
مرد

 
(ام عماره) نسیبه دختر کعب؛ زنی که از پیامبر دفاع کرد

اسوه ی استقامت و ایثار
در صدر اسلام دو واقعه ی بسیار مهم به وقوع پیوست که یاران پیامبر(صلی‌الله علیه‌وسلم) آن دو را بزرگترین و مهم ترین حوادث در این برهه از زمان دانستند. به طوری که هر کس افتخار حضور در آنها را داشت یا حداقل در یکی از آنها شرکت کرده بود از جایگاه ویژه ای برخوردار بود و در زمره ی پیش کسوتان و «سابقین اولین» محسوب می گردید. این دو حادثه مهم یکی «پیمان عقبه» و دیگری «جنگ بدر» بود که در اولین مراحل شکوفایی اسلام به وقوع پیوست. در پیمان عقبه تعداد هفتاد و پنج نفر از مسلمانان به نمایندگی از دیگران با رسول خدا (صلی‌الله علیه‌وسلم) بیعت کردند که در این میان نام دو تن زن نیز حضور داشتند.(ام عماره) نسیبه (رضی الله عنها) دختر کعب انصاری در این بیعت مهم و تاریخی که قبل از هر چیز مهمترین و بزرگ ترین واقعه در اسلام بود شرف حضور یافت و به نمایندگی از طرف دیگر بانوان مسلمان با رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) بیعت نمود. لازم به ذکر است که تا آن زمان هنوز دین اسلام کاملاً در مرحله ی مقدماتی بود و خبری از جهاد و هجرت نبود.در پیمان عقبه که در حقیقت پیمان برای جهاد بود، تعداد هفتاد و پنج نفر از میان گروه انصار توافق کردند تا با رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) بیعت کنند که به جهاد در راه خدا بپردازند و با جان و دل از کیان اسلام و شخص رسول الله(صلی‌الله علیه‌وسلم) حمایت نمایند.در این واقعه ی تاریخی رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) دست در دست مردان گذاشت و از آنها بیعت گرفت. همسر ام عماره (رضی الله عنها) نیز از جمله ی مردانی بود که با آن حضرت بیعت نمود. «غزیة بن عمرو» خطاب به رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) گفت: ای رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) چرا با این دو زن بیعت نمی فرمایی؟
آن حضرت فرمود: من با زنان دست نمی دهم (بلکه فقط به طور شفاهی اعلام می دارم که از آنها نیز بیعت گرفته ام) بنابراین بیعت آن دو همچون بیعت شما مردان نافذ شده است.
ام عماره (رضی الله عنها) با خود فکر می کرد که آخر معنی این بیعت چیست؟ چرا رسول خدا چنین پیمانی با ما می بندد؟ بالاخره او متوجه شد که این پیمان یعنی آمادگی برای جهاد و دفاع از کیان اسلام و وجود مبارک رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم). وقتی او به این مطلب پی برد با خود عهد بست که به عهد و پیمانی که با آن حضرت(صلی‌الله علیه‌وسلم) بسته وفا کند و چنین کرد.او از جمله ی شیرزنانی بود که همواره یار و مددکار رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) بود و در جنگ های احد، خیبر، خندق، حنین و در قضیه ی «عمرة القضاء» به همراه آن حضرت(صلی‌الله علیه‌وسلم) شرکت کرد.بعد از رحلت نیز او دست از جهاد و تلاش در جهت اعلای کلمۀ «الله» بر نداشت و در جنگ رده و یمامه که در زمان ابوبکر صدیق (رضی‌الله عنه) به وقوع پیوست نیز حضور پیدا کرد.برای عزت و شرافت ام عماره (رضی الله عنها) همین بس که نه تنها نماینده زنان مسلمان در پیمان عقبه بود بلکه نام خود را در چندین غزوه و جنگ بزرگ برای همیشه در تاریخ ثبت نمود.

دلاوری در میدان جنگ

قریش در جنگ بدر شکست سهمگینی خورده بودند، در انتظار فرصتی بودند تا انتقام کشتگان خود را بگیرند و به نوعی ذلتی را که بر آنها طاری شده بود جبران کنند.بالاخره این فرصت پیش آمد و جنگ احد میان مسلمانان و کفار قریش در گرفت. قریش، این بار از آمادگی و نیروی نظامی منسجم و قدرتمندی برخوردار بود و پیروزی خود را در جنگ حتمی می دانست. اما بر خلاف انتظار در همان مراحل اولیه، جنگاورانی که به امید پیروزی و کسب غنایم به میدان شتافته بودند فرار را بر قرار ترجیح دادند و میدان را ترک کردند.پیروزی مسلمانان به فرماندهی فرمانده ای قدر، چون رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) کاملاً محرز بود و می رفت که بار دیگر خاطره ی بدر برای قریشیان تکرار شود. اما در اثر سرپیچی چندی از سربازان مسلمانان از فرمانده ی جنگ (رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم)) اوضاع عوض شد و خالد بن ولید که یکی از فرماندهان تکنیکی و جنگاور قریش بود، فرصت را غنیمت شمرد و از طریق دره ای که نگهبانان در اثر چشم دوختن به غنائم جنگی آن را رها کرده بودند (از پشت) به لشکر اسلام حمله ور شد و صفوف آنها را درنوردید.

در اثر این سرپیچی، آن هم از طرف عده ای انگشت شمار از مسلمانان کاملاً اوضاع متحول شد و باعث شد مسلمانان احساس شکست کرده، پا به فرار بگذارند. در این موقعیت حساس باید رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) اسکورت می شد تا معاندان بدو آسیبی نرسانند. به همین منظور چندی از یاران با وفای آن حضرت(صلی‌الله علیه‌وسلم) دور تا دور آن بزرگوار را احاطه کردند و با جان و دل به جان نثاری و دفاع از آن حضرت(صلی‌الله علیه‌وسلم) پرداختند. جالب اینجا که در میان این دلیر مردان، زنی شجاع و دلاور به نام ام عماره (رضی الله عنها) نیز حضور داشت که به همراه فرزند و همسرش به دفاع از آن بزرگوار می پرداخت.ام عماره (رضی الله عنها) به همراه سپاه اسلام عازم جبهه ی احد گردید. او به رسم وظیفه ای که باید در میدان جنگ ایفا می کرد مقداری باند و پارچه همراه خود آورده بود تا به وسیله ی آن از خونریزی شدید زخمیان و افراد آسیب دیده جلوگیری کند. در واقع مسئولیت زنهای مجاهد در جنگ این بود که به کمکهای اولیه بپردازند.او مشغول کار خود بود که ناگهان متوجه شد سپاه اسلام عقب نشینی می کند و سربازان مسلمانان یکی پس از دیگری پا به فرار می گذارند. بی درنگ شمشیری را که یکی از سربازان هنگام فرار بر زمین انداخته بود برداشت و به سرعت به طرف رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) شتافت. او با شمشیری که به دست گرفته بود اطراف رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) را به همراه همسر و فرزندش و... احاطه کرد و به محافظت و دفاع از آن حضرت پرداخت.

آن حضرت(صلی‌الله علیه‌وسلم) به هر طرف می نگریست شاهد جان نثاری این خانواده ی نمونه بود که با جان و دل به دفاع از او می پردازند. در همین گیر و دار یکی از مشرکین به نام «ابن قمیئه» فریاد برآورد؛ این محمد کجاست؟! محمد را به من نشان دهید! این دنیا یا جای من است یا جای او!به محض اینکه «ام عماره» (رضی الله عنها) سخنان این دشمن معاند و سرسخت رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) را شنید با شمشیری که در دست گرفته بود به سوی او هجوم برد، ولی متأسفانه دشمن بر او غالب آمد و آنچنان ضربه ای بر او فرود آورد که خون از کتف های مبارکش جاری کردید.وقتی رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) این صحنه را دید فریاد برآورد: عبدالله! عبدالله!... مادرت!... مادرت زخمی شد!عبدالله شتابان به سوی مادر شتافت و زخم های او را باندپیچی کرد. بی درنگ هر دو به میدان نبرد شتافتند ولی این بار عبدالله از ناحیه ساعدش زخمی شد و مادرش به التیام و کمک او پرداخت. با این وجود ام عماره دست از جهاد و جانفشانی در راه خدا بر نمی داشت و فرزندش را تشویق می کرد که با همان دست زخمی باز به میدان نبرد برگردد.
رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) با مشاهده ی صلابت و جان نثاری این خانواده ی نمونه و فداکار فرمود: آفرین بر شما! آفرین بر چنین خانواده ای! سپس رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) خطاب به عبدالله چنین فرمود: ای عبدالله! امروز مادرت آنچنان شجاعتی از خود نشان داد که به مراتب از فلان مرد و فلان مرد (که ادعای شجاعت و جنگاوری دارند) بیشتر بود. پدرت نیز شجاعت خود را به اثبات رساند و بدان که او از جایگاه والایی نزد من برخوردار است و بر خیلی از مجاهدان برتری دارد چرا که آنها یا به میدان نیامدند یا اگر آمدند پا به فرار گذاشتند.

ام عماره (رضی الله عنها) نگاهی که حاکی از رضایت و خوشحالی او بود به رسول خدا افکند و عرض کرد: ای رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) دعا کن خداوند ما را در فردوس برین نیز همجوار و همسایه ات بگرداند! رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) خواسته ی او را برآورده کرد و دعا فرمود: بار الهی! این خانواده را در بهشت رفیق و همراهم گردان!

ام عماره (رضی الله عنها) که از چنین جایزه ای برخوردار شده بود با نهایت خوشحالی و سرور گفت: دیگر هر چه در این دنیا بر سرم آید مهم نیست (و من دیگر غصه ای ندارم).جنگ به پایان رسید و قریش در مراحل پایانی به پیروزی هایی علیه مسلمانان نایل آمدند.مسلمانان به مدینه برگشتند و به التیام و معالجه ی جراحات وارده بر زخمیان پرداختند. در این میان «ام عماره» (رضی الله عنها) از مجروحینی بود که تقریباً سیزده زخم عمیق بر وجود مبارکش عارض شده بود. هنوز مسلمانان خستگی از تن بدر نکرده بودند که پیک رسول خدا(صلی‌الله علیه‌ وسلم) بانگ برآورد که مسلمانان طبق دستور رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) باید فوراً به تعقیب مشرکان بپردازند! ام عماره (رضی الله عنها)، زن فداکار و مسلمان بی درنگ خواست از جای بلند شد ولی به علت شدت جراحات بر زمین افتاد. چندی از زنان مسلمان به عیادت او آمدند و به معالجه ی او پرداختند. به هر حال این بار آن بانوی دلاور بر خلاف میلش خانه نشین شد و نتوانست همراه رسول خدا برود.سپاه اسلام تحت فرماندهی رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) به تعقیب قریش پرداختند اما آنها را نیافتند، چون فرار را برقرار ترجیح داده بودند و به هر نحوی شده از تیغ شمشیر مسلمانان جان سالم بدر برده بودند.سپاه اسلام تا هشت فرسنگی مدینه «حمراء الاسد» (۱) پیش رفت اما چون اثری از دشمن نیافت رهسپار مدینه شد.به محض اینکه آن حضرت (صلی‌الله علیه‌وسلم) به مدینه رسید جویای حال دلاور زن همرزمش «ام عماره» (رضی الله عنها) شد و تا بر سلامتی او مطمئن نشد آرام نگرفت.وقتی عبدالله بن کعب مازنی خبر سلامتی «ام عماره» را نزد رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) آورد، آن حضرت آرام گرفت و لبخندی حاکی از رضایت و سرور بر لبان مبارکش نقش بست.این بانوی نمونه بعد از التیام جراحات باری دیگر به صف مجاهدین پیوست و در جنگ های مختلف دوشادوش مردان و همسنگر با رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) به نبرد علیه دشمنان اسلام پرداخت.

جهادگری خستگی ناپذیر

در سال دهم هجری که کم کم آثار مریضی در وجود مبارک رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) ظاهر شده بود و آن حضرت احساس ناراحتی می کرد مسیلمه ی کذاب در همین زمان از دین مبین اسلام و رسالت محمدی(صلی‌الله علیه‌وسلم) روی گردان شد و ادعای پیامبری کرد.

رسول خدا (صلی‌الله علیه‌وسلم) طی نامه ای به او نوشت؛ «بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد النبی الی مسیلمیة الکذاب، اما بعد: فان الارض لله یورثها من یشاء من عباده، و العاقبه للمتقین و السلام علی من اتبع الهدی» یعنی؛ «به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ از محمد پیامبر الهی به مسیلمیه ی کذاب (بسیار دروغگو)
همانا (پاداشی) زمین از آن خداوند است و آن را به هر کسی که بخواهد (و شایسته آن باشد) ارزانی می دارد و سرانجام نیکو پرهیزگاران را بایسته است، و (بدان که) رهیافتگان طریق هدایت از امنیت و سلامت برخوردارند.
رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) این نامه را توسط یکی از یاران خود به نام «حبیب بن زید انصاری»(صلی‌الله علیه‌وسلم) که او نیز فرزند ام عماره (رضی الله عنها) (جهادگر نمونه و شجاع) بود برای مسیلمه ارسال کرد. وقتی پیک رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) بدانجا رسید، مسیلمه، این دشمن قسم خورده ی رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) از او پرسید: آیا تو گواه می دهی که محمد رسول و فرستاده ی خداست؟
او با شهامت پاسخ گفت: آری! او بی تردید رسول بر حق خدا می باشد. مسیلمه پرسید؛ آیا به رسالت من نیز گواه می دهی؟ (او خود را پیامبر می دانست و انتظار داشت فرزند ام عماره (رضی الله عنها) او را نیز تأیید کند).
اما او در جواب گفت: گوشهایم ناشنوا است! من چیزی نشنیدم! (او با این کار می خواست شر مسیلمه را از خود دور کند و بهانه دست او ندهد، چون آنجا جز خدا پناهی نداشت و تنهای تنها بود).
مسیلمه که دنبال بهانه جویی بود، چندین بار سخن خود را تکرار کرد و هر دفعه با همان پاسخ اولی روبرو می شد. او شدیداً از این شهامت و دلاوری او به تنگ آمده بود و مرتب تکرار می کرد؛ آیا مرا به عنوان پیامبر قبول داری؟ اما آن دشمن سنگدل به همین اکتفا نمی کرد، بلکه هر بار با جواب منفی روبرو می شد، تکه گوشتی نیز از جسم مبارک پیک رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) می برید.
همین طور ادامه داد تا جسم مبارکش را در نهایت قساوت تکه تکه کرد و آنقدر اعضای او را برید که صحابی رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) در نهایت شکنجه و سختی به شهادت رسید و روحش به دیار باقی شتافت.

ام عماره (رضی الله عنها) که اسوه ی شجاعت و دلاوری بود از این قضیه خبردار شد و محبت مادری برای جگر گوشه اش به جوش آمد (کدامین مادر است که تا این حد در راه خدا فداکاری کند؟ برای یک مادر، کشتن فرزندش چقدر سخت است؟ حال، مادران مسلمان تصور کنند اگر فرزند آنها را تکه تکه کنند چه حالتی بدانها دست خواهد داد!!) او سوگند یاد کرد که به هر نحوی شده برای یاری اسلام و مسلمین و برای تلافی کردن جنایتی که مسیلمه در حق فرزند دلبندش مرتکب شده در نبرد علیه او شرکت خواهد کرد و به حول و قوه ی الهی دمار از روزگارش در خواهد آورد.

رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) محبوب دیرین «ام عماره» (رضی الله عنها) جان به جان آفرین تسلیم کرد و امارت مسلمین به خلف صالح او ابوبکر صدیق(رضی‌الله عنه) واگذار گردید.بعد از رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وسلم) مسیلمه جسور شد و به تبلیغ علیه اسلام پرداخت. ابوبکر صدیق(صلی‌الله علیه‌وسلم) لشکری را به فرماندهی خالد بن ولید(رضی‌الله عنه) به سوی او گسیل کرد. ام عماره (رضی الله عنها) که در انتظار چنین فرصتی بود نزد ابوبکر صدیق(رضی‌الله عنه) رفت و از ایشان خواست تا به او اجازه دهد در جنگ علیه مسیلمه شرکت نماید.

ام عماره (رضی الله عنها) با کسب اجازه از ابوبکر صدیق(رضی‌الله عنه) عازم جنگ یمامه شد. آتش انتقام در قلب مبارکش شعله می زد و مشتاقانه منتظر بودند تا این مرتدان و از دین برگشتگان را به سزای عمل زشت آنها برساند.

وقت کارزار فرا رسید و دو سپاه به همدیگر هجوم بردند و یکدیگر را در می نوردیدند. در این هیاهو و غوغا، ام عماره با دست شمشیر می زد و با زبان مجاهدین اسلام را تحریض می نمود. بدین ترتیب آن بانوی دلاور، با دست و زبان به جنگ علیه دشمن می پرداخت، اما در عین حال زیر چشمی مسیلمه را می پایید تا در یک موقعیت طلایی او را به درک واصل کند.او همچنان مشغول جنگ بود که ناگهان متوجه شد پیکر مسیلمه خون آلود بر زمین افتاده است. او با مشاهده‌ی این صحنه خوشحال شد و آرام گرفت.ام عماره (رضی الله عنها) که به فضل الهی به مقصود خود رسیده بود از فرط خوشحالی به میدان نبرد شتافت و با نیرویی بس فزون تر و با روحیه ای عالی تر به جنگ علیه دشمنان اسلام پرداخت. سرانجام در یک حمله‌ی ناجوانمردانه، یکی از مشرکین دستش را قطع کرد و مانع شمشیر زنی او شد.
گروهی از مسلمانان به کمک ام عماره (رضی الله عنها) شتافتند و او را به خیمه ی کمکهای اولیه انتقال دادند. خالد بن ولید، فرمانده ی سپاه از زخمی شدن این سرباز جنگاورش نگران شد و هر از چند گاهی احوال او را جویا می شد. ام عماره (رضی الله عنها) از نقش بسزایی در جنگ برخوردار بود و به همین خاطر مورد عنایت ویژه ی سپاهیان مسلمان قرار داشت.بعد از جنگی طاقت فرسا سپاه اسلام بر مرتدین فائق آمد و مسیلمه نیز به درک واصل شد. ابوبکر صدیق(رضی‌الله عنه) طی نامه ای این پیروزی را به خالد تبریک گفت و علاوه بر آن در نامه ای ویژه احوال ام عماره (رضی الله عنها) را نیز جویا شد و مجاهدین را سفارش کرد که او را مورد عنایت ویژه قرار دهند. این بانوی نمونه و شجاع از همدردی ابوبکر(رضی‌الله عنه) خرسند شد و با پیروزی مسلمین زخم های خویش را فراموش نمود.

وقتی سپاه به مدینه مراجعت نمود خلیفه ی مسلمین شخصاً به عیادت ام عماره رفت تا از سلامت او مطمئن گردد. دیگر اصحاب نیز یکی پس از دیگری به عیادت او می رفتند زیرا او در عین حال که زن بود قهرمان میدان بود.

ام عماره (رضی الله عنها) در مدینه زبانزد خاص و عام شده بود و همه از دلاوری ها و شهامت های او سخن می گفتند. او بزرگ زنی بود که بی باکانه در راه خدا جان نثاری کرد و عمر خود را در راه جهاد در راه خدا و در معیت رسول خدا(رضی‌الله عنه) سپری کرد و به جهاد و مبارزه علیه کفر و نا برابری پرداخت.

جامعه ی ما شدیداً نیازمند وجود «ام عماره ها» است و امیدواریم زنان مسلمان به تبعیت از او اوضاع جامعه را سامان بخشند و اسلام ناب را در زندگی نزدیکان و همسران خویش پیاده کنند.رضا و خشنودی خداوند نثار ام عماره باد (که به راستی اسوه ی بارزی برای زنان هر عصر و هر زمان بوده و خواهد بود).
-------------------------------------------------
۱- پیامبر (صلی الله علیه وسلم) تا حمراء الاسد پیش رفت و همانجا متوقف شد. اتفاقاً قریش نیز از بین راه تصمیم به بازگشت به سوی مدینه گرفته بودند. پیامبر(صلی الله علیه وسلم) دستور داد مسلمانان شب ها آتش فراوانی روشن کنند که زیادتر از آنچه هستند، به نظر آیند. در همین حین یکی از بزرگان قبیله ی خزاعه نیز که هم پیمان پیامبر بود، در ملاقات به سران قریش آنان را از زیادی نفرات سپاه پیامبر ترساند و آنان که نمی خواستند پیروزی به دست آمده را به آسانی از دست بدهند، از برگشتن منصرف شده و راه مکه را در پیش گرفتند. پیامبر سه روز در حمراء الأسد ماند. مسلمانان در این ایام دو تن از مشرکین را که از سپاه قریش عقب مانده بودند دستگیر کردند و گردن زدند.
     
  
مرد

 
ابوعبیدة بن الجراح؛ امین این امت

«هر امتی امینی دارد و امین امت من ابوعبیده بن جراح است» (۱)

ابوعبیده چه کسی است؟

ابوعبیده بن جراح امین امت اسلام است، و این لقب را پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر او گذاشت، نسب او در فهربن مالک به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می رسد نامش ابوعبیده بن جراح بن عامر بن عبدالله بن الجراح ... بن فهر بن مالک است.

مادرش: امیمه دختر غنم بن جابر بن عبدالعزی است.

کنیه اش ابو عبیده و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) او را امین این امت لقب داد. ابوعبیده یکی از افرادی است که خیلی زود و قبل از دیگران در ابتداء اسلام را پذیرفت، او یکی از ده نفری است که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به آنها مژده بهشت داده بود، احادیثی از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده است و در جنگهای زیادی همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بوده است. (۲)

ابوعبیده لاغر اندام و دارای ریشی نازک و کم مو و چهره ای کم گوشت بود. قامتی دراز داشت و از بس که قدش دراز بود گویا پشتش کج بود، در جنگ احد، وقتی با دندان تیری را که به صورت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرو رفته بود محکم کشید که به پشت سر افتاد و هنگامی که بلند شد، دید که از دهانش خون می ریزد و دندانهایش شکسته است.

اسلام آوردن ابو عبیده
ابو عبیده(رضی الله عنه) زمزمه مردم را در مورد دعوت محمد شنید و دانست که نزدیکترین فرد به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ابوبکر است و تمام کار های پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به دست اوست؛ بنابراین به خانه ابوبکر(رضی الله عنه) رفت و از نزدیک اسلام را شناخت، دیدار ابوبکر و ابوعبیده پایان گرفت و با هم قرار گذاشتند که روز بعد با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دیدار کنند.

پیامبر به تازگی در خانه ارقم بن ابی ارقم اقامت گزیده بود، در روز بعد در وقت مقرر، ابوعبیده به قصد دیدار پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت کرد، در راه افرادی را دید که آنها هم قصد زیارت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را داشتند. آنها عثمان بن معظون، عبیده بن حرث بن مطلب و عبدالرحمن بن عوف و ابوسلمه بن عبدالاسد (۳) (رضی الله عنه) بودند. همه با هم نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند و اسلام را پذیرفتند پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از آنها به عنوان اولین شاگردان مکتب خود و افراد پیشرو در ایمان و اسلام به گرمی استقبال نمود.

خبر مسلمان شدن ابوعبیده به خانواده اش رسید، بعضی از خویشاوندان او پدرش را طعنه می زدند که پسرت ابوعبیده مسلمان شده است و با تو مخالفت کرده و از دین محمد که مخالف دین پدران و نیا کانت می باشد پیروی کرده است.

همچنان طعنه زدند تا اینکه پدر ابوعبیده به شدت خشمگین شد. شمشیر ش را به دست گرفت و فریاد زد: من فرزندم عامر(ابوعبیده) را با این شمشیر می کشم. اما ابوعبیده از اسلام دست بر نداشت تا اینکه جایگاه مهمی میان مسلمانان اول که بهشت مژده داده شده بودند، کسب کرد.

هجرت و جهاد
ابوعبیده (رضی الله عنه) هجرت کرد و افتخار هجرت به حبشه را با مسلمانان به دست آورد او سختی و خستگی فراوان در مسیر هجرت را تحمل نمود و در حبشه ماند تا اینکه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه هجرت نمود، آن وقت ابوعبیده از حبشه به مدینه هجرت کرد و به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پیوست.

در جنگ بدر، امین امت قهرمانی بزرگ و اسب سواری دلیر و پیشرو بود و شرف افتخار آمرزش اهل بدر که خداوند گناهان گذشته و آینده آنها را بخشید، نصیب ابوعبیده نیز گردید.

در جنگ احد، ابوعبیده مجاهدی بود که از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دفاع می کرد و دندانهایش در این روز شکسته شد، ابوعبیده از کسانی بود که در برابر تجاوز و سوء قصد قریش به جان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) سینه سپر نمودند.

بعد از اینکه در جنگ احد، دندانهای پیشینش شکسته شده بود، عمر(رضی الله عنه) می گفت: مردی که دندانهای پیشینش از ته شکسته باشد زیباتر و خوش قیافه تر از ابوعبیده ندیده ام.

در جنگ ذات السلاسل، وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) خبر شد که گروه بزرگی از قبیله قضاعه جمع شده و قصد حمله به مدینه را دارند پرچم را به دست عمرو بن عاص داد و او را برای سرکوب دشمن فرستاد، عمرو بن عاص چون به آنجا رفت و متوجه گردید که دشمن بیشتر از آن است که آنها فکر می کردند از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) درخواست کمک نمود، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دویست نفر از مهاجرین و انصار را که ابوبکر و عمر(رضی الله عنه) نیز در میان آنها بودند به فرماندهی ابوعبیده(رضی الله عنه) برای .کمک به عمرو بن عاص فرستاد.

ابوعبیده چون به آنجا رسید به عمرو بن عاص گفت: پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به من توصیه نموده که در کنار شما باشم و با یکدیگر اختلاف نکنیم. سوگند به خدا! اگر تو با من مخالفت کنی باز هم من از تو اطاعت خواهم کرد. همه راویان این سریه اتفاق نظر دارند که ابوعبیده خوش اخلاق و نرم خو بود، و مانند سایرین همه به عمرو بن عاص اقتدا می کرد. زیرا عمرو در آن روز امیر مسلمین بود.

امین امت
گروه مسیحیان نجران در مسجد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) همراه با علمای یهود حاضر شدند آنها نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) با همدیگر اختلاف کردند علمای یهود گفتند: ابراهیم یهودی بوده است و مسیحیان گفتند ابراهیم مسیحی بوده است در اینجا خداوند این آیه را نازل کرد:

{یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم} تا { ما کان ابراهیم یهودیاً و لا نصرانیاَ و لکن حنیفاً مسلماً و ما کان من المشرکین} (۴)

«ای اهل کتاب چرا درباره ابراهیم مجادله می کنید- ابراهیم نه یهودی، نه نصرانی و نه مشرک بود بلکه مسلمانی راستین و بدور از هر گونه کجی ها بود.»

پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) همچنان با مسیحیان نجران گفتگو کرد تا اینکه آنها را قانع نمود، سپس آنها از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواستند که کسی را پیش آنها بفرستد تا دین و احکام اسلام و قرآن را به آنها بیاموزد، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دستش را روی شانه ابوعبیده بن جراح گذاشت و به آنها گفت:

«همراه شما مرد امینی را می فرستم، امین واقعی، امین به حق» و امین امت به همراه آنها رفت تا به آنها دین جدید و قرآن را بیاموزد، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به ابوعبیده گفت:

«با آنها برو و به آنها دین را بیاموز و در صورت بروز اختلاف در میانشان قضاوت کن» اینچنین پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به امانت داری ابوعبیده گواهی داد، امانتداری تنها منحصر به ابوعبیده نیست بلکه او امین تمام امت محمدی می باشد.

روز سقیفه
بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ، وقتی مردم در سقیفه بنی ساعده برای انتخاب جانشینی برای پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) جمع شدند، ابوعبیده نیز در آنجا بود. او مسلمانان را به وحدت و همدلی فرا خواند. اما هنگامی که مردم با هم اختلاف کردند ابوعبیده در میان انصار ایستاد و به سخنرانی پرداخت و گفت: «ای گروه انصار شما اولین کسانی بودید که پیامبر را کمک و پشتیبانی نمودید مبادا اولین کسانی باشید که بعد از او تغییر کرده و ایجاد اختلاف نمائید.»

این سخنان ابوعبیده آرامش مردم را باز گرداند و دلهای انصار تسکین یافت و کار با بیعت تمام مسلمین و انصار و مهاجر با ابوبکر صدیق(رضی الله عنه) خاتمه یافت و همه او را به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پذیرفتند. ابوعبیده در مورد بیعت، با علی سخن گفت علی به ابوعبیده گفت: «از من چیزی نمی بینی جز آنچه تو را خوشحال کند و ابوبکر نیز از ما چیزی نمی یابد جز آنچه او را خشنود خواهد ساخت.»

این چنین امین امت در گفتارش امین بود، در مواضع خود صادق و مسلمین را به دوستی و همدلی فرا می خواند. دارای ایمان قوی و زبانی صادق بود، خداوند از او راضی بود و او را خشنود کند.

جنگ یرموک
در جنگ یرموک، ابوعبیده فرمانده لشکر و یکی از قهرمانان مسلمین بود. ابوبکر(رضی الله عنه) خالد بن ولید را برای کمک ابوعبیده به شام فرستاد و در نامه ای خطاب به ابوعبیده گفت: «خالد بن ولید را برای کمک تو و عقب راندن لشکریان رم فرستاده ام و من او را امیر تمام لشکر نموده ام، تو از او اطاعت کن و با او در چیزی مخالفت نکن»

در حالی که معرکه یرموک جریان داشت ابوبکر(رضی الله عنه) وفات کرد و خلافت به عمر بن خطاب(رضی الله عنه) رسید، عمر(رضی الله عنه) ، خالد (رضی الله عنه) را از فرماندهی عزل و ابوعبیده را فرمانده لشکر قرار داد. ابوعبیده هنوز به خالد نرسیده بود پیروزی توسط خالد بدست آمد و هنگامی که خبر عزل خالد(رضی الله عنه) به وی رسید گفت:

«خداوند بر ابوبکر(رضی الله عنه) رحم کند، من او را از همه مردم بیشتر دوست داشتم سپاس خدا را که بعد از ایشان امر خلافت را به عمر(رضی الله عنه) سپرد». خالد اضافه کرد: «خداوند به تو پاداش نیک بدهد، ای ابوعبیده! من سربازی از سربازانت هستم برای من فرق نمی کند که فرمانده لشکر باشم یا سربازی در لشکر».

درگذشت ابوعبیده
ابوعبیده بن جراح(رضی الله عنه) امین امت در سرزمین شام در گذشت. او در جایی بنام فحل نزدیک بیسان جان به جان آفرین تسلیم نمود.

رحمت خداوند بر او باد و خداوند قبر او را باغی از بهشت بگرداند.

-----------------------------------------

۱- بخاری ش ۳۷۴۴، در فضائل القرآن ۴۳۸۲و در مغازی و مسلم ۲۴۱۹
۲- سیر اعلام النبلاء ج ۱ ص ۷و۸
۳- السیرة الحلبیة ج۳ ص۱۹۸و۱۹۹و سیر اعلام النبلاء ج۱ ص۹۱
۴- سوره آل عمران آیه های ۶۷-۶۵
     
  
مرد

 
سالم مولای ابوحذیفه؛ اولین مسلمان از سرزمین فارس

اولین شخصیتی که از اهل فارس شرف وافتخار ملاقات با رسول الله و ایمان به وی را کسب نمود سالم غلام ابوحذیفه می باشد که خود از سابقین اولین و اهل بدر و از دانشمندان صحابه واز مقربین به رسول الله صلی الله علیه وسلم محسوب می شدند.
امام ذهبی در سیرأعلام النبلاء می فرماید: ( أصله من اصطخر) و و اصطخر چنانچه یاقوت حموی در معجم البلدان ذکر می کند یکی از شهرهای فارس می باشد که بدست اصطخر بن طهمورث پادشاه فارس بنا شده است.

در مسیر زندگی:

سلام بن جبیر قرظی بسان هرسال دیگر با قافله تجاری اش از شام به یثرب آمده بود تا آنچه را بهمراه خویش آورده بود در مقابل یهود و اوس وخزرج عرضه نماید ، کالاهای سلام همه به فروش رسید اما در آن میان تنها غلامی باقی مانده بود که هم عرب و هم یهود از خریدن وی امتناع می کردند ، زیرا غلام نمی توانست بخوبی به زبان عربی سخن بگوید و آنگاه که لب به سخن می گشود الفاظ فارسی را در آن می آمیخت .

سلام می گفت: این غلام دارای ذکاوتی عالی و هنرمندی توانا واز سلاله خاندانی شرافتمند از اهل فارس می باشد، اما مردم به وی می خندیدن و به سخنانش توجه نمی کردند.

روزی ثبیتة بنت یعار اوسی از آنجا گذر کرد و غلام توجه وی را به خود جلب کرد و آنگاه که از اسم وی پرسید .سلام گفت :نام وی سالم می باشد . ثبیتة غلام را خرید و خوشحال به خانه بازگشت.

ثبیتة به غلام خویش اهمیت ویژه ای می داد و به بهترین وجه در تربیت او می کوشید.بسیاری از بزرگان اوس و خزرج در مدینه از ثبیتة خواستگاری کردند اما وی امتناع می نمود تا اینکه قافله ای از قبیله قریش به یثرب آمد که در آن میان ابوحذیفة بن عتبة بن ربیعة قرار داشت وچون ابوحذیفه از دیگران در مورد خوبی های ثبیتة شنید از وی خواستگاری نمود اما در ابتدا ثبیته به او پاسخ منفی داد اما دیری نگذشت که به منزلت وجایگاه ابوحذیفه در میان قریش پی برد و به وی پاسخ مثبت داد و به همسری او در آمد ، و ابو حذیفه همراه با همسرش وغلام وی راه مکه را در پیش گرفتند دیری نپائید که ثبیتة به قدردانی از همسرش غلام خویش را به وی هدیه نمود.

وقتی ابوحذیفه به مکه رسید چنانچه عادت داشت بلافاصله به نزد دوست صمیمی اش عثمان بن عفان رضی الله عنه رفت و آنگاه که به خدمت عثمان رسید ، عثمان فرصت را غنیمت شمرده و او را بسوی دین حق فراخواند و ابوحذیفه نیز اجابت نمود و پس از اسلام ابوحذیفه همسرش ثبیته و غلامش سالم نیز به رسول خدا صلی الله علیه وسلم ایمان آوردند.

فضائل سالم رضی الله عنه

امام بخاری رحمه الله در صحیحش از ابن عمر رضی الله عنهما روایت می کند: ( هنگامی که اولین دسته مهاجرین به قباء رسیدند قبل از آمدن رسول الله صلی الله علیه وسلم ، سالم غلام ابوحذیفه امامت نماز را بر عهده داشت زیرا از همه به قرآن آگاهتر بود.)

و نیز امام بخاری در صحیحش از عبدالله بن عمرو بن العاص رضی الله عنهما روایت می کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: ( قرآن را از چهار نفر فرا گیرید : عبدالله بن مسعود ، سالم ، معاذ ، ابی بن کعب. )

وهمچنین امام احمد رحمه الله در مسند از ام المؤمنین عائشه چنین روایت می کند: ( روزی در آمدن به خانه تأخیر نمودم وقتی به خانه بازآمدم رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: چه چیزی تو را باز داشت؟ عرض کردم : در مسجد کسی را یافتم که قرآن را می خواند و در طول عمر خویش کسی را ندیدم که بدین زیبایی قرآن را تلاوت کند ؛ رسول خدا صلی الله علیه وسلم پس از شنیدن این سخن ردای خویش را جمع نمود و وارد مسجد شد و سالم غلام ابوحذیفه را دید که مشغول قرائت قرآن است سپس خطاب به وی فرمود: خدا را سپاس می گویم که در امت من شخصی چون تو را قرار داد.)

یاران رسول الله صلی الله علیه وسلم سالم را بسیار دوست می داشتند؛ سعید بن مسیب می گوید از عبدالله بن عمر رضی الله عنهما پرسیدم چرا اسم فرزندت را سالم گذاشتی ؟ فرمود : بخاطر محبتم نسبت به سالم مولای ابوحذیفه.

شهادت سالم رضی الله عنه

ایمان در وجود سالم ریشه دوانیده بود وی در پیکارهای بدر و احد وخندق و تمام نبردها در رکاب رسول الله صلی الله علیه و سلم با دشمنان جنگید تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم از دنیا رحلت نمود وامور مسلمین به خلیفه اش ابوبکر صدیق واگذار شد.

دیری از خلافت صدیق رضی الله عنه نگذشته بود که توطئه مرتدین خبر از پیکاری سخت و جانفرسا را داد ، آری نبرد یمامه.

مسلمانان برای نبرد با مرتدین خارج شدند وسالم نیز همراه برادر ایمانی اش ابوحذیفه نیز مسیر جهاد را در پیش گرفتند؛ قبل از معرکه دو برادر ایمانی همدیگر را در آغوش گرفته و با یکدیگر پیمان شهادت بستند .

بهنگام نبرد ابوحذیفه فریاد بر می آورد: ای اهل قرآن اعمال خویش را با قرآن زینت بخشید .

و شمشیرش چون باد تندی بر فرق سپاه مسیلمه کذاب فرود می آمد.

و سالم نیز چنین ندا می زد: چه بد حامل قرآنی هستم اگر دشمنان خدا از قسمت من به سپاه مسلمین حمله ور شوند و با شمشیر خویش در میان مرتدین می گشت و شجاعانه آنها را از پای در می آورد تا اینکه شمشیری از شمشیرهای مرتدین دست راست وی را که پرچم مهاجرین را بدست گرفته بود ( پس از شهادت زید بن خطاب رضی الله عنه ) قطع نمود ؛ با دست چپ پرچم را بدست گرفت در حالیکه این آیه را تلاوت می نمود:

(وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ) [آل عمران: 146]

پس از نبرد آنگاه که مسلمین شهدای خویش را می جستند سالم را در حالی یافتند که آخرین رمقهای خویش را می گذراند؛ وقتی مسلمانان به نزد وی رسیدند از آنها پرسید: ابوحذیفه چه کار کرد؟ گفتند: شهید شد. سالم فرمود: مرا در کنار وی بخوابانید ؛ عرض کردند : او اکنون در کنار توست ودر همین مکان شهید شد.

آنگاه سالم آخرین لبخند خویش را بر زبان جاری ساخت.

و بدانچه با دوست و برادرش می طلبیدند دست یافتند.

با هم مسلمان شدند - با هم زندگی کردند - و با هم شهید شدند.

رضی الله عنهما و أرضاهما
----------------------------
۱- صحیح بخاری

۲- مسند امام احمد

۳- سیرأعلام النبلاء- للذهبی

۴- معجم البلدان - للحموی

۵- اسد الغابة فی معرفة الصحابة- لابن أثیر

۶- رجال حول الرسول- لخالد محمد خالد.
     
  
مرد

 
سعد بن ابی وقاص ؛ مردی از بهشت

مژده بهشت
روزی رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) با اصحابش نشسته بودند، سپس آنحضرت (صلی الله علیه وسلم) نگاهش را به آسمان دوخت و سکوت همه چیز را فرا گرفته بود، یارانش به او نگاه کردند منتظر بودند که چه می گوید تا اینکه او نگاهش را به سوی آنها انداخت و فرمود: «اکنون مردی از اهل بهشت بر شما وارد می‌شود.» (۲)

یاران پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به این طرف وآن طرف نگاه می کردند تا این مرد خوش قسمت و مژده داده شده به بهشت را ببینند. لحظاتی گذشت که سعد بن ابی وقاص بر آنها وارد شد، عبدالله بن عمرو بن عاص به سوی او رفت و او را به گوشه ای برد و از این مقام بلندی که خداوند به او عنایت کرده بود جویا شد از او پرسید که چه عبادتی انجام می دهد که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به او مژده بهشت داده است. سعد گفت: «عبادتی که همه مان انجام می دهیم من بیشتر از آن انجام نمی دهم اما کینه و بد خواهی مسلمانی را در دل ندارم.»

آری چنین بود سعد بن ابی وقاص دایی پیامبر. روزی سعد از روبرو می آمد، پیامبر (صلی الله علیه وسلم) فرمود: «این دایی من است اگر کسی که دایی اش از او بهتر است به من نشان بدهد.» (۳)

اما سعد بن ابی وقاص چگونه کسی است؟

سعد بن ابی وقاص صحابی بزرگوار از خاندان بنی زهره بود، بنی زهره خاندان آمنه بنت وهب مادر پیامبر (صلی الله علیه وسلم) بودند و پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به خویشاوندان مادرش افتخار می کرد.

او سعد بن ابی وقاص امیر ابو اسحاق قریشی زهری مکی یکی از ده نفری است که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به آنها مژده بهشت داده بود ونیز یکی از اولین افرادی است که به اسلام روی آورد و یکی از شرکت کنندگان در جنگ بدر و صلح حدیبیه و نیز یکی از اعضای شورای شش نفره که حضرت عمر(رضی الله عنه) برای خلافت بعد از خود انتخاب کرده بود، می‌باشد. (۴)

مادرش حمنه بنت ابوسفیان بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف بود. سعد در هفده سالگی به دین اسلام گروید، قدی کوتاه داشت و دارای اندامی درشت و کلفت و موهای زیادی بود. (۵)

سعد فرزند مالک بن اهیب بن عبد مناف ابن زهره است.

وی احادیث زیادی از پیامبر(صلی الله علیه وسلم) روایت نموده است پانزده حدیث از احادیث او را بخاری و مسلم به اتفاق روایت کرده اند و پنج حدیث را فقط بخاری روایت کرده است و هجده حدیث را مسلم به تنهایی از سعد روایت کرده است.

اسلام آوردن سعد و مخالفت کردن مادرش با وی داستان زیبایی دارد.

داستان اسلام آوردن سعد(رضی الله عنه)

اسلام آوردن سعد داستان زیبایی دارد که خودش آن را چنین روایت می کند: سه شب قبل از اینکه مسلمان بشوم در خواب دیدم که گویا من در میان امواج خروشان و ظلمانی دریا در حال غرق شدن هستم. در این هنگام میان امواج غوطه می خوردم، چشمم به نور ماه درخشان افتاد به سوی آن حرکت کردم. دیدم چند نفر قبل از من خود را به آن ماه رسانده اند. آنها زید بن حارثه و علی بن ابی طالب و ابوبکر صدیق(رضی الله عنه) بودند، من به آنها گفتم شما کی به اینجا آمده اید؟! در جواب گفتند همین حالا.

در فردای آن روز خبر شدم که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) مخفیانه به اسلام دعوت می دهد، دانستم که طبق خوابی که دیده ام خداوند اراده خیر نسبت به من دارد و می خواهد مرا به وسیله پیامبر از تاریکی ها برهاند و به سوی نور هدایتم کرد بدهد. شتابان خود را به پیامبر (صلی الله علیه وسلم) در یکی از دره های مکه به نام جیاد، رساندم او نماز عصر را خوانده بود من آنجا اسلام آوردم، در اسلام آوردن به جز افرادی که در خواب دیدم هیچ کس بر من پیشی نگرفته بود.

خداوند نعمت اسلام را به سعد ارزانی نمود، اما این مشکلات از جانب چه کسی بود، همه از جانب مادرش بود. ادامه داستان را پی می گیریم.

پیروی در گناه هرگز

مشکلاتی که برای سعد بعد از پذیرفتن دین اسلام پیش آمد، اولین کسی که مشکل ایجاد می کرد مادرش حمنه بنت ابوسفیان بن امیه بود. سعد می گوید: مادرم چون از اسلام آوردن من خبر شد، خشم او به جوش آمد، من جوانی بودم که با مادرم به مهربانی رفتار می کردم مادرم نزد من آمد و گفت: سعد این چه دینی است که تو آن را پذیرفته ای و از دین پدر و مادرت روی گردانده ای؟ سوگند به خدا یا دین جدید را رها می کنی یا من نه آب می نوشم نه غذا می خورم تا بمیرم، آنگاه دل تو در اندوه من تکه پاره خواهد شد و بر کاری که کرده ای پشیمان خواهی شد و مردم تا ابد بر تو عیب خواهند گرفت.

سعد می گوید من گفتم: مادرم چنین کاری نکن من برای هیچ چیزی از دین خود دست بر نمی دارم. اما مادرش تهدیدش را عملی کرد و اعتصاب غذا نموده چند روزی آب و غذا نخورد تا اینکه بدنش لاغر و پژمرده شد و توان و نیرویش را از دست داد، من لحظه به لحظه نزد او می آمدم که آبی بیاشامد یا غذایی بخورد. اما مادرم همچنان از خوردن غذا و آشامیدن آب خودداری می ورزید و سوگند می خورد که همچنان اعتصاب آب و غذا را ادامه خواهد داد، تا اینکه بمیرد یا من از دینم دست بردار شوم.

در این هنگام به او گفتم: مادرم با اینکه تو را خیلی دوست دارم اما خدا و پیامبرش را از تو بیشتر دوست دارم. سوگند به خدا اگر هزار جان داشته باشی و یکی را پس از دیگری از دست بدهی من دین خود را برای هیچ چیزی ترک نخواهم کرد. هنگامی که مادرم دید من قاطعانه سخن می گویم تسلیم شده و با اینکه نمی پسندید خوردن و نوشیدن را آغاز کرد و خداوند در مورد ما آیه نازل فرمود:

{و ان جاهداک لتشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما} (۶)

«اگر والدین تلاش کنند که تو با من کسی را شریک بگیری که درباره آن علم نداری، از آنان اطاعت نکن البته در دنیا به خوبی با آنان رفتار کن

اینگونه سعد با مادرش رفتار کرد و مادرش او را در تنگنا قرار داده بود. اما اسلام از اطاعت فرزندان از والدین در جایی که گناه است نهی فرموده است، اگر سعد از مادرش اطاعت می کرد از دستور خداوند سرپیچی می نمود و دینی را که به آن ایمان آورده بود رها می کرد، بنابراین پیروی هیچ کس در گناه و معصیت خداوند جایز نیست.

فرمانده‌ی مجاهد

عبدالرحمن بن عوف بسیار زیبا سعد بن ابی وقاص را توصیف نموده است او می گوید: «دستان سعد چون چنگال شیراند» آری سعد شیری بود در برابر دشمنان خدا. در جنگ بدر، سعد بن ابی وقاص و برادرش عمیر از خود شهامت جاودانی به یادگار گذاشتند، سعد در آن روز نوجوانی کوچک بود کمی از سن بلوغش گذشته بود هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) از لشکر مسلمین بازدید به عمل آورد عمیر خودش را مخفی می کرد از ترس اینکه پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به سبب کم سنی به او اجازه شرکت در جنگ ندهد، اما پیامبر (صلی الله علیه وسلم) او را دید و او را رد کرد؛

عمیر به شدت گریه کرد طوری که دل پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به حالش سوخت و به عمیر اجازه شرکت در جهاد و کسب افتخار مبارزه در راه خدا را داد، در این هنگام سعد نگاهی مسرت آمیز به عمیر انداخت. هر دو با هم برای جهاد در راه خدا حرکت کردند، هنوز جنگ به پایان نرسیده بود که سعد متوجه شد که برادرش عمیر بن ابی وقاص شهید شده است، سعد از خداوند اجر و پاداش عمیر را طلب کرد و صبر پیشه کرد.

در جنگ احد مردم شکست خورده به عقب برگشتند. تقریباً ده نفر در کنار پیامبر (صلی الله علیه وسلم) باقی مانده بودند، از میان این افراد یکی سعد بن ابی وقاص بود که مقاومت کرد و از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) با تیرکمانش محافظت می نمود او هر تیری که می زد یکی از مشرکین را از پای در می آورد.

وقتی پیامبر (صلی الله علیه وسلم) دید که او چنین دقیق تیر اندازی می نماید او را به تیر اندازی بیشتر تشویق نمود و فرمود: «تیر بزن سعد... تیر اندازی کن پدر و مادرم فدایت باد» سعد در طول زندگی همواره به این جمله پیامبر (صلی الله علیه وسلم) افتخار می کرد و می گفت: پیامبر (صلی الله علیه وسلم) برای هیچ کس پدر و مادرش را فدا نکرده اما به من این جمله را گفت «پدر و مادرم فدایت باد».

در جنگ قادسیه سعد قهرمانی دلیر و شجاع بود و با مهارت شگفت انگیزی جنگ را اداره می نمود و سپس از آنجا به سوی مدائن حرکت کرد.

وفات سعد (رضی الله عنه)

هفتاد و چند سال از عمر سعد می گذشت تا اینکه در سال پنجاه و هفت هجری به دیار باقی شتافت و جان به جان آفرین تسلیم نمود و در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وسلم) براو نماز خوانده شد. او وصیّت کرده بود تا او را در جبه ای پشمی کفن کنند و گفت من در جنگ بدر همین جبه را پوشیده بودم و با مشرکین می جنگیدم و این را برای چنین روزی مخفی داشته ام.
-
خداوند از سعد و از تمام یاران پیامبر (صلی الله علیه وسلم) راضی و خشنود باد.
--------------------------------------------------

۱- سیر اعلام النبلاء ج ۱ ص ۹۲، الریاض النضرة ۱/۲۹۲، أسدالغابة ۲/۲۹۰، تاریخ الا سلام ذهبی ج۱ ص۷۹، البدایة و النهایة ج ۸ ص ۷۲، المعارف ص ۱۰۶، صفة الصوفة ۱/۱۳۸ مراجع مورد استفاده در نوشتن حالات سعد بن ابی وقاص هستند.

۲- کنز(۳۷۱۱۶)

۳- حاکم ۳/۴۹۸، بخاری ۳۷۵۷

۴- سیر اعلام النبلاء، ترجمه ۵ ج ۱ ص ۹۳

۵- طبقات ابن سعد ج ۱ ص ۱۰۱

۶- سوره عنکبوت آیه ۸ نگاه کنید مسند احمد ج ۱ ص ۱۸۲-۱۸۱، مسلم در جهاد و الفضائل سعد بن ابی وقاص
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
معاذ بن جبل... امام العلماء

او یکی از هفتاد نفری است که در بیعت عقبه دوم حضور داشت، او بعدها تا جایی از علم و فراست پیش رفت که امام الانبیا حضرت محمد صلی الله علیه وسلم وی را به عنوان «أعلم الناس بالحلال والحرام»، عالمترین انسانها نسبت به حلال و حرام، معرفی نمود به طوری که بسیاری از صحابه برای فراگیری احکام (حلال و حرام) گرداگردش حلقه زده و از علومش بهره می جستند، او به درجه ای از فضل و کمال دست یافته بود که امیرالمومنین حضرت عمر فاروق رضی الله عنه در توصیفش می فرماید: «عجزت النساء أن یلدن مثله»؛ زنان از به دنیا آوردن مانند او عاجزند. این انسان خوش نصیب و با فضل و کمال امام العلماء، عالم انصار و صحابی جلیل القدر، سید الاخیار، حضرت ابوعبدالرحمان معاذ بن جبل بن عمرو بن اوس است.
معاذ رضی الله عنه در سال بیستم قبل از هجرت در خانواده ای با شرافت و محترم دیده به جهان گشود و در سن هجده سالگی با دعوت حضرت مصعب بن عمیر رضی الله عنه مشرف به دین اسلام شد. در بیعت عقبه حضور داشته و در غزوه بدر و تمامی غزوات در رکاب آن حضرت صلی الله علیه وسلم قهرمانانه جنگید.
او کسی است که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وسلم بعد از غزوه تبوک وی را برای تعلیم قرآن و احکام دین عازم یمن نمود، شخص مبارک آن حضرت ایشان را پای پیاده تا بیرون شهر بدرقه نمود.

حضرت معاذ رضی الله عنه جوانی بلند قامت، سفید چهره و زیبا بود. دارای چشمانی سیاه، دندانهایی برّاق و ابروهای به هم پیوسته بود.[الاصابة3/98]

ابوبحیره یزید بن قطیب در مورد ایشان می فرماید: «وارد مسجد حمص شدم، جوانی را دیدم با موهای زیبا که وقتی صحبت می کرد گویا از دهانش نور و لؤلؤ بیرون می شود. سوال کردم: این جوان کیست؟ گفتند: او معاذ بن جبل است».
ابومسلم خولانی می گوید: «یک بار به مسجد دمشق رفتم، در آنجا جمعی از صحابه پیامبر را دیدم که حلقه زده اند و در مورد مسایل دینی بحث و گفتگو می کنند، در بین آنها جوانی را مشاهده کردم با چشمانی سیاه و دندانهایی برّاق که اصحاب در مورد هر مساله ای که با مشکل مواجه شده و در آن اختلاف می کردند به آن جوان مراجعه می کردند. از یکی از حاضرین پرسیدم: این جوان کیست؟ گفت: او معاذ بن جبل است».

معاذ در کلام رسول خدا صلی الله علیه وسلم

آن حضرت صلی الله علیه وسلم در جاهای زیادی از معاذ تعریف و ستایش نموده است که هر کدام از آنها برای بیان فضیلت و کمال معاذ و جایگاهش در نزد رسول خدا و صحابه کفایت می کند که به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می شود:
1ـ عن انس رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «أعلم أمتي بالحلال والحرام معاذ بن جبل»؛ عالم ترین فرد امت من نسبت به حلال و حرام معاذ بن جبل است.[رواه الامام احمد].
2ـ عن أبی هریرة رضی الله عنه أن النبی صلی الله علیه وسلم قال: «نعم الرجل معاذ بن جبل»؛ معاذ بن جبل مرد بسیار خوبی است.[اسدالغابة].
3ـ وعن عاصم بن حميد عن معاذ بن جبل قال: لما بعثه رسول الله إلى اليمن خرج معه رسول الله يوصيه ومعاذ راكب ورسول الله يمشي تحت راحلته، فلما فرغ قال: يا معاذ، إنك عسى ألا تلقاني بعد عامي هذا، ولعلك تمر بمسجدي هذا وقبري، فبكى معاذ خشعًا لفراق رسول الله، ثم التفت فأقبل بوجهه نحو المدينة فقال: إن أولى الناس بي المتقون من كانوا وحيث كانوا»، عاصم بن حمید از معاذ بن جبل نقل می کند که زمانی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم معاذ را به طرف یمن فرستاد، رسول الله نیز به همراه او خارج شد در حالی که حضرت معاذ سوار بر سواری و آن حضرت صلی الله علیه وسلم پیاده در کنار او حرکت می فرمود. هنگامی که لحظه خداحافظی رسید آن حضرت صلی الله علیه وسلم خطاب به معاذ فرمود:« ای معاذ! شاید سال آینده مرا نبینی و (بعد از برگشت) مسجد و قبر من را مشاهده نمایی» معاذ با شنیدن این سخنان اشک از چشمانش جاری شد، سپس آن حضرت صلی الله علیه وسلم رو به مدینه کرد و فرمود:« شایسته ترین (و نزدیک ترین) افراد به من متقیان هستند، هر کس و در هر کجا که باشند.
فراق رسول خدا برای تمامی صحابه بلکه برای همه امت تا قیامت جانگداز است، اما برای معاذ شاید مقداری تحملش سخت تر بود. به راستی چرا اینگونه نباشد در حالی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به صراحت او را مخاطب قرار داده و می فرماید من تو را دوست دارم چنان که در "الترغیب والترهیب" با سند صحیح آمده است:
«أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ بيده يوما ثم قال يا معاذ والله إني لأحبك. فقال له معاذ: بأبي أنت وأمي يا رسول الله وأنا والله أحبك. قال: أوصيك يا معاذ لا تدعن في دبر كل صلاة أن تقول اللهم أعني على ذكرك وشكرك وحسن عبادتك»؛ روزی رسول خدا صلی الله علیه وسلم دست معاذ را گرفته و فرمود: ای معاذ به خدا قسم که من تو را دوست دارم. معاذ عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد، به خدا قسم من نیز شما را دوست دارم. سپس آن حضرت معاذ را توصیه ای کرد و فرمود: ای معاذ! تو را توصیه می کنم که خواندن این دعا را بعد از هر نماز به هیچ وجه ترک نکن؛ «اللهم أعنی علی ذکرک و شکرک و حسن عبادتک».

معاذ در کلام صحابه

عن الشعبي قال: حدثني فروة بن نوفل الأشجعي قال: قال ابن مسعود: إن معاذ بن جبل كان أمةً قانتًا لله حنيفًا، فقيل إن إبراهيم كان أمةً قانتًا لله حنيفًا، فقال ما نسيت هل تدري ما الأمة وما القانت؟ فقلت: الله أعلم، فقال: الأمة الذي يعلم الخير، والقانت المطيع لله عز وجل وللرسول، وكان معاذ بن جبل يعلم الناس الخير وكان مطيعًا لله عز وجل ورسوله.

حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه می فرماید:«معاذ بن جبل یکی از مصادیق آیه"أمة قانتاً لله حنیفاً" بود»، گفته شد: اما این آیه و توصیف در مورد حضرت ابراهیم نازل شده است!. ابن مسعود فرمود: بله! من نیز می دانم، اما آیا معنا و مفهوم"أمة" و" قانت" را می دانید؟. سپس فرمود: "أمة" یعنی کسی که تعلیم خیر و نیکی می دهد، و "قانت" یعنی مطیع خدا و رسول بودن، و معاذ بن جبل نیز مردم را تعلیم خیر می داد و مطیع خدا و رسولش بود.

وقال عمر بن الخطاب يومًا لأصحابه: لو استخلفت معاذَا - رضي الله عنه- فسألني ربى عز وجل ما حملك على ذلك؟ لقلت: سمعت نبيك يقول: (يأتي معاذ بن جبل بين يدي العلماء برتوة (أي يسبقهم مسافة كبيرة، قيل إنها رمية حجر) [أحمد].
روزی حضرت عمر رضی الله عنه خطاب به صحابه فرمود: اگر بعد از خودم معاذ را خلیفه معرفی نمایم و در روز قیامت خداوند عزوجل از من سوال کند که چرا این کار را کردی؟ من می گویم: زیرا از پیامبرت شنیدم که می فرمود: معاذ بن جبل با فاصله بسيار زیادی در پیشاپیش علما حركت خواهد كرد.

برخی دیگر از مناقب معاذ بن جبل

منافب صحابه رسول خدا صلی الله علیه وسلم از دایره زبان و قلم بالاتر است که حضرت معاذ بن جبل نیز از این قانون مستثنی نیست. اما "مالایدرک کله لا یترک کله".
صفحات کتب حدیث و تاریخ مناقب زیادی از حضرت معاذ بن جبل را در خود جای داده است که به طور تیتروار به برخی از آنها اشاره می شود:
1ـ حضرت معاذ یکی از شش نفری است که در دوران حیات آن حضرت صلی الله علیه وسلم مسئولیت جمع قرآن را بر عهده داشتند.
2ـ بعد از اینکه مکه فتح شد و مردم مکه برای فراگیری احکام اسلام نیاز به معلم داشتند، آن حضرت صلی الله علیه وسلم با توجه به شناختی که از معاذ داشت او را به عنوان معلم مردم مکه در آنجا مستقر نمود.
3ـ زمانی که تعدادی از پادشاهان یمن نزد رسول الله آمده و اسلام آورده و طلب معلم نمودند، آن حضرت معاذ را به همراه تعدادی از صحابه با آنها فرستاد و امارت آنها را به معاذ سپرد.
4ـ در مورد ورع و تقوای معاذ منقول است که ایشان دو زن داشت، وقتی نزد زنی که نوبتش بود می رفت از وسایل و امکانات منزل زن دیگر هیچ گونه استفاده ای نمی کرد، حتی از آب آن خانه نیز نمی نوشید.
5ـ حضرت معاذ رضی الله عنه نسبت به فراگیری علم و آموختن آن حرص و علاقه زیادی داشت؛ هرگز حاضر نمی شد حتی یک مجلس از مجالس آن حضرت صلی الله علیه وسلم از وی فوت شود، او در تمام این مجالس شرکت می کرد و علوم قرآن و حدیث را از محضر مبارک رسول خدا صلی الله علیه وسلم فراگرفته و هر آنچه را می شنید حفظ می نمود تا جایی که از جمله کسانی قرار گرفت که در عهد آن حضرت صلی الله علیه وسلم فتوا می دادند که این افراد عبارت بودند از: عمر، عثمان، علي، أبي بن كعب، معاذ بن جبل و زيد بن ثابت رضي الله عنهم.

6ـ حضرت عمر فاروق رضی الله عنه در مسایل فقهی حضرت معاذ را بر همه مقدم می دانست و می فرمود: من أراد الفقة فليأت معاذ بن جبل: هر کس می خواهد فقه را بیاموزد به معاذ بن جبل مراجعه نماید.
7ـ حضرت معاذ علاوه بر انجام فرائض و عبادات به نوافل نیز بسیار اهمیت می داد، نماز تهجد را به طور پایبندی ادا می نمود. از جمله دعاهایی که در نماز تهجد می نمود این بود: «اللهم نامت العيون وغارت النجوم و أنت حي قيوم اللهم للجنة بطئ وهربي من النار ضعيف اللهم اجعل لي عندك هدى ترده إلي يوم القيامة إنك لا تخلف المعياد».
8ـ ایشان بسیار به مساله انفاق و کمک به مساکین و فقرا اهمیت می داد، تا جایی که در نتیجه کثرت انفاق و صدقه، مدیون شده و مجبور شد تا کلیه امولش را فروخته و دیونش را پرداخت نماید.

وفات معاذ بن جبل رضی الله عنه

حضرت معاذ بن جبل رضی الله عنه به همراه سپاهی که فرماندهی آن بر عهده حضرت ابوعبیده بن جراح بود به شام رفت.
در سال هجده هجری بیماری طاعون به شکل بسیار گسترده ای در شام شیوع پیدا کرد که جان بسیاری را گرفت. اما معاذ رضی الله عنه بر خلاف بقیه مردم این مریضی را نوعی رحمت از جانب الله تعالی می دانست و از آنجایی که می دانست که هر کس با مرض طاعون از دنیا برود درجه شهادت را می برد دعا می کرد: «اللهم آت آل معاذ النصيب الأوفر من هذه الرحمة».
خلاصه اینکه حضرت معاذ رضي الله عنه نیز در اثر شیوع مریضی طاعون در سن38 سالگی وفات نمود و در منطقه غور از توابع اردن دفن شد.
«ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان ولا تجعل في قلوبنا غلا للذين امنوا ربنا إنک رؤوف رحیم».
     
  
صفحه  صفحه 2 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
مذهب
مذهب

زندگی نامه یاران پیامبر و قهرمانان اسلام

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA