انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 4 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

زندگی نامه یاران پیامبر و قهرمانان اسلام


مرد

 
عمرو بن عاص سياستمدار عرب و فاتح مصر

حضرت عمرو بن عاص بن وائل سهمی، مکنی به ابومحمد و ابو عبدالله یکی از اصحاب جلیل القدر پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم می باشد که متاسفانه ایشان نیز در نتیجه تبلیغات گسترده و شبهه افکنی های مغرضانه ای که در مورد مقام شامخ اصحاب پیامبر خدا انجام می گیرد، مورد طعن و بی مهری قرار گرفته، و آن طور که باید معرفی شوند، معرفی نشده اند.
لذا بر آن شدیم تا مختصری از بیوگرافی این شخصیت عظیم و صحابی بزرگوار را خدمت خوانندگان گرامی تقدیم نماییم اگر چه این معرفی مختصر مانند نشان دادن قطره ای از دریاست، زیرا صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم هر کدام به مثابه اقیانوسی مواج از ایمان و اخلاص و دینداری هستند که گنجانیدن آن در قالب چند لفظ و کلمه ممکن نیست.

اسلام آوردن عمروبن عاص رضی الله عنه

واقعه اسلام آوردن حضرت عمرو رضی الله عنه را از زبان خودش نقل می کنیم.

ایشان می فرماید: «بعد از جنگ خندق من با گروهی از قریش که نظریات و اندیشه های من را کاملاً قبول داشتند در مجلسی نشسته بودیم. من در مورد پیشرفت مسلمانان و تأثیر محمد صلی الله علیه وسلم با آنها سخن گفتم و از آنها خواستم که در این مورد فکری بردارند. بعد از تبادل نظر طولانی، بر این امر اتفاق شد که من به نزد نجاشی- که گروهی از مسلمانان به حبشه پناهنده بودند- بروم و او را نسبت به پیامبر و اصحابش بدبین کرده از او طلب یاری نمایم. لذا مقداری زیادی هدایا برداشته و نزد نجاشی رفتم. نجاشی به گرمی از من استقبال کرد اما هنگامی که وارد دربار نجاشی شدم، "عمرو بن امیه ضمری" که پیامبر اسلام او را در مورد مسأله جعفربن ابیطالب و یارانش فرستاده بود، را دیدم. او مقداری با نجاشی سخن گفته و بیرون شد. من وقتی به نزد نجاشی رسیدم به نشانه احترام در مقابلش زانو زدم و بعد از دادن هدایا به او گفتم: نجاشی! مردی که دقایقی پیش با شما سخن می گفت نماینده مردی است که دشمن ما است، نسبت به بزرگان و اشراف ما بی حرمتی می کند. اگر اجازه بدهید من حاضرم نماینده اش را به قتل برسانم. نجاشی وقتی این سخنان را شنید بسیار خشمگین شد و گفت: آیا از من می خواهی اجازه قتل نمایندۀ مردی را به تو بدهم که ناموس اکبر (جبرئیل) نزد او می آید؟! من گفتم: ای پادشاه! آیا براستی اینگونه است؟ نجاشی گفت: وای بر تو ای عمرو! اگر از من می شنوی به او ایمان بیاور. به خدا قسم او بر حق است و به زودی بر مخالفین خود غالب خواهد شد همانگونه که موسی علیه السلام بر فرعون و لشکرش غالب شد.

سخنان نجاشی بر من تأثیر گذاشته و بدون اینکه به همراهانم چیزی بگویم برای اسلام آوردن به سوی مدینه رهسپار شدم. در میان راه خالد بن ولید را دیدم. از او پرسیدم: ای ابوسلیمان به کجا می روی؟ گفت: به خدا قسم مثل روز برایم واضح شده است که این مرد (محمد) پیامبر خداست، می روم و اسلام می آورم. من خوشحال شده وگفتم: به خدا قسم من هم به همین منظور می روم. لذا هر دو با هم خدمت رسول الله صلی الله علیه وسلم رفته و اسلام آوردیم». [سیره ابن هشام 2/267]

عمروبن عاص رضی الله عنه فرمانده جنگ ذات السلاسل

در سال هفتم هجری، قبیله "قضاعه" قصد حمله به مدینه را در سر می پرورانید. آنحضرت صلی الله علیه وسلم لشکری سیصد نفری را با فرماندهی حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه به سوی آنان روانه کرد. حضرت عمرو در میان راه با خبر شد که افراد لشکر دشمن بسیار است لذا از محضر آنحضرت صلی الله علیه وسلم طلب نیروی کمکی نمود که گروهی دیگر به فرماندهی حضرت ابوعبیدة بن جراح رضی الله عنه به لشکر عمرو ملحق شد و بعد از درگیری و مبارزه، لشکر مسلمانان توانست قبیله قضاعه را شکست داده و آنان را وادار به عقب نشینی نماید.

این اقدام شجاعانه حضرت عمرو رضی الله عنه باعث افزایش هیبت اسلام و مسلمین در اطراف شام و دیگر مناطق شده و زمینه اسلام آوردن قبایل متعددی مانند: بنی عباس، بنی مرة، بنی ذبیان و ... را فراهم نمود.

مناقب حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه

الف ـ پیامبر صلی الله علیه وسلم ایمان عمرو را تائید می کند:

در مسند احمد روایت صحیحی آمده است که آنحضرت صلی الله علیه وسلم در مورد حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه فرمودند: «أسلم الناس و آمن عمرو بن العاص»؛ (دیگر مردم مسلمان شدند اما عمرو بن عاص ایمان آورد). همچنین در حدیثی دیگر آمده است که آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: «إبنا العاص مومنان عمرو وهشام»؛ (عمرو و هشام این دو فرزند عاص بن وائل، مومن هستند).

ب ـ در سنن بیهقی 4/43 باب اسلام عمروبن العاص، روایتی به این مضمون آمده است: «فعن أبی ملیکة قال: قال طلحة بن عبیدالله: سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول: إن عمروبن العاص من صالحی قریش»؛ (طلحة بن عبیدالله رضی الله عنه می فرماید: از آنحضرت صلی الله علیه وسلم شنیدم که می فرمود: همانا عمرو بن العاص از انسانهای صالح قریش می باشد).

آری! کسی که ایمان عمرو و صالح بودنش را تأیید می کند، سرور پیامبران حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم است همان کسی که قرآن کریم در وصفش می فرماید: «وما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی»، انسانی است که هرگز جمله ای را بدون دلیل به زبان نمی آورد و به هیچ وجه کلامی را نمی گوید که با واقعیت مغایرت داشته باشد. او کسی است که مبالغه گویی و افراط هرگز در او راه ندارد.

ج ـ در فتح مکه آنحضرت صلی الله علیه وسلم ماموریت منهدم نمودن بت "سواع" که متعلق به قبیله «هذیل» بود را به حضرت عمرو واگذار نمود.

دـ بعد از فتح مکه، آنحضرت صلی الله علیه وسلم نامه هایی را به منظور دعوت دادن بعضی پادشاهان ممالک به دین اسلام ارسال نمود که نامه آنحضرت به پادشاه عمان توسط حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه فرستاده شد که در پایان با بصیرت و حکمت حضرت عمرو، پادشاه عمان مجبور شد تا اسلام را پذیرفته و به رسالت آنحضرت صلی الله علیه وسلم اقرار نماید.

مهارت جنگی عمروبن عاص

چنان که قبلا ذکر شد یکی از مهمترین اقدامات و افتخارات حضرت عمروبن عاص رضی الله عنه بعد از اسلام، سریه "ذات السلاسل" بود. این سریه به منظور مقابله با قبیله «قضاعه» که قصد حمله به شهر مدینه را داشتند، انجام گرفت. امارت سریه "ذات السلاسل" را حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه بر عهده داشت که در نهایت با پیروزی لشکر مسلمانان پایان یافت.

در این جنگ زمانی که سپاه اسلام شبی را دراستراحت می گذرانید و هوا مقداری سرد بود، گروهی از مجاهدین خواستند برای گرم کردن خودشان آتش روشن کنند، اما حضرت عمروبن عاص با این کار آنها مخالفت کرد، همچنین زمانی که مجاهدین اسلام موفق شدند سپاه دشمن را شکست دهند دشمن پا به فرار گذاشت، مجاهدین خواستند آنها را تعقیب کنند اما فرمانده لشکر(حضرت عمروبن عاص) با این اقدام نیز مخالفت نمود. زمانی که لشکر اسلام به مدینه برگشت آنحضرت صلی الله علیه وسلم علت این مخالفتها را از عمرو جویا شد. عمرو در جواب عرض کرد: «دلیل مخالفت من با روشن کردن آتش این بود که دشمن از تعداد کم سپاه ما مطلع نشوند، و دلیل عدم تعقیب سپاه دشمن این بود که مبادا فرار آنها توطئه ای نباشد و برای ما کمینی نگرفته باشند». آنحضرت صلی الله علیه وسلم فراست و مهارت جنگی حضرت عمرو را ستود و او را مورد تحسین قرار داد.

عمرو بن عاص در خلافت صدیق اکبر

بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم و در دوران خلافت صدیق اکبر رضی الله عنه نیز تاریخ پرافتخار اسلام از رشادتها و مهارتهای جنگی حضرت عمروبن عاص بی بهره نبوده است؛ فرماندهی یکی از چهار لشکری که حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه به سوی سرزمین شام گسیل داشت بر عهده حضرت عمروبن عاص رضی الله عنه بود. ایشان با لشکری مشتمل بر هفت هزار مجاهد به سوی فلسطین روانه شد. عمروبن عاص ابتدا در معرکه "یرموک" شرکت نمود و سپاه اسلام به فرماندهی سه تن از بارزترین مبارزین و مجاهدین اسلام (عمروبن عاص، خالدبن ولید، ابوعبیدة بن جراح) توانست لشکر روم را شکست داده و سرزمین شام را فتح نماید.

حضرت عمرو بن عاص بعد از همکاری با حضرت ابوعبیده و حضرت خالد، برای انجام مسئولیت اصلی خود (فتح فلسطین) به سوی این سرزمین مبارک حرکت نمود که در نهایت این فرمانده ماهر و باذکاوت اسلام در این جنگ توانست مناطق غزه، سبسطیه، نابلس، عمواس، بیت جبیرین، یافا و رفح را فتح نماید.

فتح مصر

بعد از اینکه دایره فتوحات حضرت عمروبن عاص رضی الله عنه در سرزمین شام گسترش چشمگیری حاصل نمود، شوق گسترش فتوحات اسلام و برافراشته شدن پرچم توحید و یکتاپرستی در دیگر سرزمینها نیز در وجود حضرت عمرو دوچندان شد و به فکر افتاد تا سرزمین مصر را هم به قلمرو جهان اسلامی بیافزاید تا احکام و فرامین اسلامی در آن سرزمین نیز به اجرا درآید. لذا این مساله را با خلیفه در میان گذاشت، خلیفه بعد از تامل و مشورت با اهل شورا با پیشنهاد حضرت عمرو موافقت نمود. بعد از موافقت خلیفه، حضرت عمرو رضی الله عنه بلافاصله برای جنگ و حرکت به سوی مصر آمادگی کامل را انجام داد و با سپاهی متشکل از 4000 مبارز به سوی مصر روانه شد.

لشکر اسلام ابتدا در بین راه با لشکر رومیان مواجه شد و در شهری به نام "فرما" با یکدیگر درگیر شدند که مسلمانان توانستند آنها را شکست داده و شهر را به تصرف خود درآورند، بعد از آن شهرهای "بلبیس" و"ام دنین" را فتح کردند.

حضرت عمرو بن عاص شهرهای مصر را یکی بعد از دیگری فتح می کرد تا اینکه به کناره دیوار اسکندریه رسید، لشکر اسلام این دیوار را که توسط پنجاه هزار رزمنده رومی محافظت می شد محاصره کرد. در همین ایام بود که هرقل (پادشاه روم) وفات کرد و برادرش به جای او بر تخت امپراطوری نشست. امپراطور جدید روم وقتی متوجه شد که هیچ امیدی برای مقابله با مسلمانان نیست به ناچار با توافق بر پرداخت جزیه با مسلمانان صلح کرد.

حضرت عمرو رضی الله عنه بشارت این فتح و پیروزی را توسط قاصدی به خلیفه ابلاغ نمود و به این ترتیب سرزمین مصر نیز در قلمرو خلافت اسلامی قرار گرفت و ندای توحید و الله اکبر از بلندای این سرزمین طنین انداز شد و بزرگان روم به قدرت اسلام و مسلمین و ضعف خود در مقابل تربیت یافتگان مکتب اسلام پی بردند.

خلاصه اینکه فتح مصر مدت سه سال به طول انجامید و مجاهدین اسلام تحت فرماندهی حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه توانستند این سرزمین را فتح کنند. اهالی مصر نیز به خاطر ظلم و جوری که از دولت روم دیده بودند به محض ورود لشکر اسلام از آنها به خوبی استقبال کرده و حتی برای مقابله با سپاه روم با آنها همکاری می نمودند. حضرت عمرو نیز به خوبی بر این مطلب واقف بود که مسئولیت لشکر اسلام و در کل، فلسفه جهاد در اسلام، آزاد نمودن مردم از بردگی و ذلت دنیا و آخرت است و اسلام هرگز به منظور کشورگشایی اقدام به جهاد و لشکرکشی نمی نماید، لذا تمام سعی و تلاشش را می نمود که جلوی قتل و خونریزی گرفته شود. وی به همین منظور قبل از هر چیزی بزرگان و علمای مسیحی مصر را به سوی یکتاپرستی و دین اسلام می داد. حضرت عمرو در دعوتش، ابتدا به بعثت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم و حقانیت آن اشاره کرده و اینکه آنحضرت صلی الله علیه وسلم چگونه آنها را از گمراهی نجات داده و به صراط مستقیم هدایت نموده است، و سپس مراحل مختلف جهاد با کفار را به آنان گوشزد می کرد و خطاب به آنان می فرمود: «اولا باید اسلام بیاورید که در اینصورت در تمام حقوق و مزایا با دیگر مسلمانان برابرید در غیر اینصورت باید جزیه بدهید و اگر هیچکدام از این دو مطلب را قبول نکنید مجبوریم با شما وارد جنگ شویم. اما ای اهل مصر! این را بدانید که پیامبر ما از قبل به ما بشارت فتح مصر را داده و توصیه نموده است که با اهالی آن به خوبی رفتار کنیم». این روش دعوت حضرت عمرو باعث می شد تا بسیاری از علما و مردم مصر به آغوش اسلام آمده و با مسلمانان همنوا شوند که ازاین طریق حتی الامکان جلوی قتل و خونریزی گرفته شده و توصیه و سفارش آنحضرت صلی الله علیه وسلم عملی می شد.

بعد از اینکه حضرت عمرو بن عاص مصر را فتح کرد، خلیفه- حضرت عمر رضی الله عنه- امارت آن را نیز بر عهده عمرو گذاشت. دوران ولایت و حکومت حضرت عمرو در مصر، دوران آرامش و شکوفایی برای مردم این سرزمین بود؛ رابطه بین حاکم و رعیت بسیار صمیمی و دوستانه بود و مردم با آزادی و مساوات کامل زندگی می کردند. در دوران حکومت حضرت عمرو در مصر، شهر "فسطاط" بنا شد و مسجد جامعی به نام "جامع عمرو بن عاص" نیز بنا شد که تا کنون در مصر با همین نام موجود است. حضرت عمرو تا ابتدای دوران خلافت حضرت عثمان رضی الله عنه امارت مصر را در دست داشت.

دومین نبرد بین لشکر اسلام و روم

همان طور که قبلا ذکر شد یکی از مناطقی که توسط مسلمانان به فرماندهی حضرت عمروبن عاص رضی الله عنه فتح شد، شهر "اسکندریه" بود که بعد از فتح این شهر تعدادی از مجاهدین اسلام در آن مستقر شدند، اما از آنجایی که افراد مستقر در این شهر تعداد اندکی بودند، پادشاه روم از این موقعیت سوء استفاده کرده و قصد حمله به این شهر و بازپس گیری آن را نمود. او برای همین منظور تعداد 300 کشتی را که حامل سربازان رومی بود به سوی شهر اسکندریه گسیل داشت.

سپاه روم بعد از اینکه توانست شهر اسکندریه را مجدداً به تصرف و اشغال خود درآورد به سوی شهر "فسطاط" حرکت نمود، حضرت عمروبن عاص رضی الله عه که این روزها در سرزمین حجاز به سر می برد به محض شنیدن این خبر ناگوار بلافاصله لشکری را جهت درهم کوبیدن شوکت سپاه روم مهیا نمود.

لشکر اسلام و سپاه روم در مسیر راه فسطاط با یکدیگر روبرو شدند و لشکر اسلام توانست آنان را شکست داده و وادار به فرار نماید، اما حضرت عمرو به این مقدار اکتفا نکرد بلکه سپاه دشمن را که به طرف اسکندریه در حال فرار بودند تعقیب نموده و بعد از محاصره این شهر دوباره آن را فتح کرد و سپاه روم را از آنجا بیرون راند. حضرت عمرو همچنین تمام خسارتهایی که اهالی اسکندریه در نتیجه حمله سپاه روم متحمل شده بودند را پرداخت نمود.

این فرمانده رشید و بافراست اسلام بعد از فتح اسکندریه، از امیرالمومنین عمربن خطاب اجازه گرفته و به طرف "لیبی" حرکت کرد و شهرهای "زویله" و "طرابلس" را فتح کرده و حضرت عامر بن نافع را به عنوان امیر منطقه لیبی تعیین نمود.

حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه تا ابتدای خلافت حضرت عثمان رضی الله عنه به عنوان حاکم مصر ایفای وظیفه می نمود که حضرت عثمان در دوران خلافتش وی را از ولایت مصر عزل و حضرت عبدالله بن سعد ابی سرح را به جای او انتخاب نمود، اما حضرت معاویه در دوران حکومتش مجدداً حکومت مصر را به حضرت عمرو بن عاص واگذار نمود که حضرت عمرو تا زمان وفاتش بر این مسند باقی بود.

وفات حضرت عمرو رضی الله عنه

این فرمانده لایق و سیاستمدار جهان اسلام، بعد از سالها خدمت به اسلام و مسلمین و درهم کوبیدن شوکت کفر، به لحظات خداحافظی از دار فانی دنیا و شتافتن به ملاقات پروردگار نزدیک می شد.

تاریخ زندگانی حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه دارای فراز و نشیبهای فراوانی بوده است. او مصداق واقعی «خیارهم فی الجاهلیة، خیارهم فی الایسلام» بود. در واپسین لحظات زندگی تمام خاطرات زندگی اش؛ از اینکه چگونه اسلام آورد و چگونه یکی از شیفتگان اسلام و مکتب انسان ساز آن قرار گرفت و.... همه و همه در مقابل دیدگانش مجسم می شد که هر کدام از آنها برای ایجاد عجب و غرور و فخرفروشی کافی بود، اما عمروبن عاص که به خاطر این مسایل مسلمان نشده بود، او فقط برای رضای الهی و به امید عفو و مغفرت الهی و نجات از عذاب اخروی به یگانگی پروردگار و رسالت حضرت محمد صلی الله علیه وسلم اقرار نموده بود.

وی در آخرین لحظات زندگی، در حالی که به رحمتهای وسیع و بی انتهای الهی امیدوار بود با تکرار این جملات جان به جان آفرین تسلیم می کند: «اللهم لستُ بالقوی فانتصر... ولابالبرئ فاعتذر، و لستُ مستکبراً و لکن مستغفراً.... لا إله إلا أنت». ( بارالها! من قدرتی ندارم، مرا نصرت کن.... مبرّا از گناه نیستم،[از ذات یگانه تو] معذرت خواهی می کنم.... من تکبر کننده نیستم بلکه استغفار کننده هستم....، هیچ معبود بر حقی جز تو نیست).

حضرت عمرو در سال 43 هجری در مصر وفات کرده و در شهر "اسکندریه" به خاک سپرده شد.

«رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإِيمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ».
     
  
مرد

 
عبدالله فرزند عبدالله بن ابی سلول

وی عبدالله بن عبدالله بن سلول بن مالک بن سالم انصاری خزرجی است. پدرش همان عبدالله بن ابی بن سلول است که از مشهورترین منافقان در مدینه است.

عبدالله از شدیدترین مردم بر پدر خویش بود و اگر عدم اجازه‌ی رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نبود وی قصد کشتن پدر خویش را داشت.

او از بهترین صحابه و از بزرگان آنان بود. نام ایشان پیش از اسلام، "حباب" بود که کنیه‌ی پدرش بر اساس این نام بود اما رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ این نام را تغییر داد و وی را عبدالله نام نهاد.

از عاصم بن عمر بن قتادة روایت است که وقتی خبر آنچه عبدالله بن ابی در جریان بازگشت از غزوه‌ی بین المصطلق به زبان رانده بود به پسرش عبدالله رسید ـ یعنی وقتی مهاجرین و انصار در جریان بازگشت از این غزوه دچار اختلاف شدند و ابن ابی سلول گفت: ... به خدا قسم که داستان ما و این قریشی‌ها به مانند سخنی است که گفته‌اند: سگت را چاق کن تو را می‌خورد. به الله قسم که اگر به مدینه برگردیم عزیزترین اهل آن ذلیل‌ترین اهل آن را از آن بیرون خواهد کرد- وقتی این سخن به عبدالله رسید به نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ آمده و گفت: ای رسول خدا، به من خبر رسیده است که قصد داری به خاطر آنچه از عبدالله بن ابی به تو رسیده است او را به قتل رسانی؛ اگر واقعا می‌خواهی این کار را بکنی مرا دستور ده تا خودم این کار را انجام دهم... که به خدا قسم خزرجیان می‌دانند که هیچکس در میانشان بیشتر از من به پدرش خوبی نمی‌کند و من می‌ترسم که کسی دیگر را به این کار فرمان دهی و او را بکشد سپس نفسم به من اجازه ندهد که قاتل پدرم در میان مردم رفت و آمد کند و او را بکشم و به خاطر یک کافر دستم به خون مسلمانی آغشته شود و جهنمی شوم.

پس رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمود: "بلکه با پدرت نرمی خواهیم کرد و تا وقتی در میان ماست با وی به نیکی رفتار خواهیم نمود".

عبدالله بن ابی بن سلول منافق در سال نهم هجری درگذشت پس رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به احترام پسرش لباس خود را به عنوان کفن بر عبدالله بن ابی منافق پوشاند و بر وی نماز گزارد و برای وی از خداوند طلب آمرزش نمود تا آنکه این آیه از سوی خداوند متعال نازل گردید: {ولا تصل على أحد منهم مات أبداً ولا تقم على قبره} (بر هیچ یک از آنان که مرده است هرگز نماز مگذار و بر قبرش مایست).

پدر وی در میان قومش ریاست داشت و مورد اطاعت آنان بود و اهل مدینه پیش از آنکه رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به آنجا هجرت کند قصد داشتند وی را به عنوان پادشاه خود برگزینند اما با آمدن پیامبر این کار انجام نگرفت و این باعث شد او کینه‌ی پیامبر را در دل گیرد و با او به مخالفت برخیزد.

عبدالله بن عبدالله بن ابی در غزوه‌ی بدر و دیگر نبردهای پس از آن شرکت جست و سر انجام در نبرد یمامه به شهادت رسید.
     
  
مرد

 
عبدالله بن قیس العامری معروف به ابن ام مکتوم

وی «عبدالله بن قیس قرشی عامری» نام دارد. همچنین نام عمرو نیز برای وی گفته شده است.

از نخستین کسانی بود که اسلام آورد و هجرت کرد. هجرت وی پس از مصعب بن عمیر ـ رضی الله عنه – و پیش از رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بود. وی در مدینه مردم را قرآن آموزش می‌داد. همچنین گفته شده وی کمی پس از غزوه‌ی در به مدینه مهاحرت کرده است.

ابن ام مکتوم نابینا بود و به همراه بلال و سعد و القرظ و ابومحذورة (که موذن مکه بود) به دستور رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اذان می‌گفت.

همچنین رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در غزوات و هنگامی که خود در مدینه نبود وی را به جانشینی خود انتخاب می‌کرد تا برای مردمی که در مدینه بودند امامت کند. گفته شده است پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وی را سیزده بار به جای خود امیر مدینه قرار داده است.

عروة می‌گوید: رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ با تعدادی از مردان قریش نشسته بود که در میانشان عتبة بن ربیعه نیز وجود داشت پس ابن ام مکتوم آمد در حالی که سوالی داشت. پس رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ (به دلیل مشغول بودن به سران قریش) از وی روی گرداند که این آیه نازل گردید: {عبس وتولى . أن جاءه الأعمى}. (چهره درهم کشید و روی گرداند آنگاه نابینا به نزد وی آمد)

از براء رضی الله عنه روایت است که گفت: وقتی آیه‌ی {مومنان خانه‌نشین با مجاهدانی كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى‏كنند يكسان نمى‏باشند} نازل گردید، رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ زید را صدا زد و او را دستور داد که آن را بنویسد. زید استخوان کتف شتری را آورد و آن را نوشت. پس در این هنگام ابن ام مکتوم آمد و از نابیایی خود شکایت برد پس این بخش از آیه نازل شد: {غير أولي الضرر} (آنانی كه زيان‏ديده نيستند). (1)

از ابو لیلی روایت است که ابن ام مکتوم گفت: ای پروردگارم! عذر من را نازل کن. پس این آیه نازل شد که: {غير أولي الضرر} اما وی بعدها نیز به جهاد می‌رفت و می‌گفت: پرچم را به من بدهید که من کورم و نمی‌توانم فرار کنم! و مرا میان دو صف قرار دهید.

وی در دوران عمر بن خطاب به همراه سعد بن ابی وقاص در نبرد قادسیه شرکت جست و گفته شده است در همان نبرد به شهادت رسیده است و گفته شده که پس از بازگشت از این نبرد در مدینه وفات یافته است. والله اعلم.

-----------------------
نزهة الفضلاء 62/1 – البدایة والنهایة 49/7

1- معنای کامل آیه این است: (مؤمنان خانه‏نشين كه زيان‏ديده نيستند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى‏كنند يكسان نمى‏باشند الله كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مى‏كنند به درجه‏اى بر خانه‏نشينان برتری بخشيده و همه را الله وعده نيكو داده و[لى] مجاهدان را بر خانه‏نشينان به پاداشى بزرگ برترى بخشيده است)
     
  
مرد

 
صفیه دختر عبدالمطلب؛ (رضی الله عنها) بانوی شجاع

وی صفیه دختر عبدالمطلب هاشمی، عمه‌ی رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و خواهر حمزة بن عبدالمطلب و مادر زبیر بن عوام رضی الله عنهم می‌باشد. مادر وی هاله بنت وهب بن عبدالمناف است. هنگامی که نه سال داشت پدرش عبدالمطلب، سرور قریش دار فانی را وداع گفت و برادرش ابوطالب وی را سرپرستی نمود.

او بار نخست با حارث برادر ابوسفیان بن بن حرب ازدواج کرد و پس از وفات وی با "عوام" برادر خدیجة بن خویلد ازدواج کرد و از او صاحب فرزندانی به نام زبیر و سائب و عبدالکعبه گردید. او نقش مهمی در شکست دشمنان در نبرد احزاب بازی کرد.

اسلام وی:

مشخص نیست که وی به همراه برادرش حمزه اسلام آورده است و یا به همراه پسرش زبیر. او سپس با پیامبر بیعت نمود و به مدینه هجرت کرد. او از نخستین زنان مهاجر است. بر اساس قول صحیح در میان عمه‌های پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تنها وی اسلام آورده است.

جایگاه وی نزد رسول خدا:

وکیع بن هشام بن عروة از پدرش از عائشه رضی الله عنها روایت می‌کند که هنگامی که آیه‌ی {وأنذر عشيرتك الأقربين} نازل شد، رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ برخواست و فرمود: "ای فاطمه دختر محمد، و ای صفیه دختر عبدالمطلب، و ای فرزندان عبدالمطلب، من نزد خداوند برای شما صاحب هیچ سود و ضرری نیستم اما هر چه از مال من می‌خواهید از من بخواهید".

در این حدیث رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وی را به همراه دخترش فاطمه ذکر می کند که نشان دهنده‌ی مقام وی نزد آن حضرت می‌باشد.

اخلاق و منش وی:

صفیه بانویی صابر و راضی به تقدیر خداوند بود و همه‌ی مصیبت‌ها را در راه الله تحمل می‌کرد. او زنی شجاع و بی باک بود.

روایت شده که وقتی برادرش حمزه در نبرد احد به شهادت رسید و جسدش مثله شد ، خواست جسد برادرش را ببیند اما پسرش زبیر به او گفت: ای مادرم پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرموده که تو باید برگردی. او گفت: به من خبر رسیده که جسد برادرم را پاره پاره کرده‌اند و برادرم در راه خداوند چنین شده است... و من صبر پیشه می‌کنم و اجر آن را می‌خواهم.

پس زبیر به نزد رسول خدا آمد و او را از این سخن مادرش مطلع ساخت و رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به آنان گفت به او اجازه دهند... صفیه به دیدار پیکر بی‌جان برادرش رفت و برای او استغفار کرد سپس دستور داد تا آن را دفن کنند...

شجاعت وی باعث شد مسلمانان در جنگ خندق از خطری حتمی نجات پیدا کنند...

نقش وی در غزوه‌ی خندق:

هنگامی که مسلمانان در جنگ خندق در برابر لشکر احزاب قرار گرفتند رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ دستور داد تا زنان و ضعیفان در مکانی ایمن در داخل مدینه محافظت شوند.

اما یهودیان بنی قریظه عهد خود را زیر پا گذاشته و با احزاب همدست شدند و به همراه احزاب طرحی شیطانی برای شکست مسلمانان ریختند. نقشه‌ی آنان این بود که یهودیان از داخل مدینه زنان و پیران و کودکان را مورد تهدید قرار دهند تا مسلمانان مجبور شوند مواضع دفاعی خود را بر روی خندق ترک گفته و به داخل مدینه بیایند و از آن سو احزاب بتوانند از خندق عبور کنند و به مدینه حمله برند.

برای اجرای این طرح شیطانی، بنی قریظه یکی از مردان خود را برای بررسی وضعیت دفاعی زنان و کودکان مسلمان فرستادند تا مطمئن شوند که آنان هیچ دفاعی ندارند...

صفیه بنت عبدالمطلب بر بالای دژ حسان بن ثابت بود که متوجه آن یهودی شد پس میله‌ی خیمه‌ای را برداشت و مخفیانه به زیر آمد و آن یهودی را به هلاکت رساند.

یهودیان پس از آنکه جاسوسشان برنگشت مطمئن شدند که او کشته شده و گمان بردند نیرویی عظیم از مردان مسلمان از زنان و کودکان حفاظت می‌کند و بدین ترتیب فکر حمله به آنان را از سر به در بردند.

اینچنین بود که با شجاعت این بانوی مسلمان، مسلمانان از خطری عظیم جان سالم به درد بردند و سرانجام خداوند پیروزی خود را نصیب مسلمانان کرد و احزاب شکست خورده و مدینه را ترک کردند.

وفات:

وی سرانجام به سال بیستم هجری در خلافت عمر بن خطاب رضی الله عنه در سن هفتاد و سه سالگی وفات یافت و در بقیع به خاک سپرده شد.
رضی الله عنها
     
  
مرد

 
ابوجندل بن سهیل بن عمرو (رضی الله عنهما)

نام و نسب وی:

وی أبو جندل ابن سهيل بن عمرو بن عبد شمس بن عبد ود بن نصر بن حسل بن عامر بن لؤي بن غالب بن فهر عامری قرشی است. نام وی عاص و گفته شده عبدالله می‌باشد.

فضیلت وی:

ایشان از نخستین کسانی است که در مکه به اسلام گروید و در این راه آزار و اذیت‌های فراوانی دید. او فرزند سهیل بن عمرو از سران قریش است. پدرش پس از آنکه وی اسلام آورد او را در غل و زنجیر کرد و از هجرت او جلوگیری نمود.

داستان فرار أبو جندل رضی الله عنه و نجات وی:

در صحیح بخاری داستان وی در صلح حدیبیه از طریق معمر از زهری از عروة از مسور بن مخرمة و مروان بن حکم روایت شده است. در اینجا این داستان زیبا را از صحیح بخاری و دیگر منابع حدیثی ذکر خواهیم کرد.

پس از آنکه پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ و سهیل بن عمرو که نمایندگی قریش را بر عهده داشت متن صلح را نوشتند به ناگاه فرزند سهیل که توانسته بود فرار کند در حالی که غل و زنجیر را با خود می‌کشید به آنجا رسید. سهیل تا فرزند خود را دید برخواست و بر صورت او سیلی نواخت و به رسول خدا گفت: ای محمد پس از آنکه به توافق رسیدیم او به اینجا آمده است! رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از سهیل خواست او را به آن‌ها ببخشد و از برگرداندن او صرف نظر کند اما سهیل نپذیرفت.

یکی از بندهای صلح میان رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و مشرکان به این مضمون بود که در صورت فرار کسی از مسلمانان مکه به سوی مدینه باید وی به مشرکان تحویل داده شود اما اگر کسی از مسلمانان مرتد می‌شد و به مکه می‌گریخت مشرکان وی را به مسلمانان تحویل ندهند.

بر این اساس رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ أبوجندل را به مشرکان تحویل داد. ابوجندل که تازه از بند رهیده بود در حالی که توسط سهیل برده می‌شد فریاد می‌زد: "ای مسلمانان! آیا مرا به مشرکان پس می‌دهید تا مرا در دینم به فتنه بیندازند؟" و گفت: "آیا نمی‌بینید از دست آنان چه کشیده‌ام؟" او بسیار شکنجه شده بود.

مسلمانان که پیش از قضیه‌ی حدیبیه انتظار عمره را داشتند و با قبول این صلح، تا یک سال دیگر از آن محروم شده بودند با دیدن این جریان بسیار غمگین شدند. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به ابوجندل فرمود: "ای اباجندل صبر پیشه کن و امید پاداش آن را داشته باش که خداوند برای تو و مستضعفانی که با تو هستند فرج و راه برون رفتی قرار خواهد داد. ما با آن‌ها پیمان صلح بسته‌ایم و به آنان عهد خدایی داده‌ایم و آنان به ما عهد داده‌اند و ما به آنان خیانت نمی‌کنیم".

پس از آن یکی از مسلمانان به نام ابوبصیر از مکه گریخته و به مدینه آمد. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم وی را نیز به دو تن از مشرکان که در پی او آمده بودند تحویل داد. اما ابوبصیر توانست آن دو را فریب دهد و یکی از آن‌ها را به قتل برساند و بگریزد. وی سپس به منطقه‌ای در ساحل دریای سرخ گریخت و در آنجا پناه گرفت. ابوجندل نیز توانست باری دیگر از مکه بگریزد و به ابو بصیر ملحق شود. کم کم تعداد زیادی از مسلمانان که از مکه گریخته بودند به علاوه‌ی مسلمانانی از قبایل غفار و اسلم و جهینه به آن‌ها ملحق شدند.

آن‌ها که به هشتصد تن رسیده بودند کاروان‌های قریش را که از شام برمی‌گشتنتد مورد حمله قرار می‌دادند تا جایی که قریش به تنگ آمد و از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم خواهش کردند که آنان را به مدینه فراخواند! اینچنین بود که ابوجندل و دیگر مهاجران به مدینه رفتند و خداوند همانگونه که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گفته بود برای آن مستضعفان راه چاره‌ای قرار داد.

وفات وی:

أبوجندل - رضی الله عنه - در روز یمامه در حالی که 83 سال سن داشت به شهادت رسید. اما بر اساس روایت ذهبی وی به سال 18 هجری در طاعون عمواس در اردن وفات یافته است.

رضی الله عنه.
     
  
مرد

 
حُباب بن منذِر (رضی الله عنه)

نام و نسب:

او «حُباب بن منذِر بن جَموح بن زید بن حرام بن کعب بن غَنم بن کعب بن سلمة انصاری خزرجی سلمی» است. کنیهٔ وی ابوعمر و گفته شده ابوعمرو است. وی دایی «منذر بن عمرو ساعدی» یکی از نمایندگان انصار در بیعت عقبه است که در حادثهٔ «بئر معونة» به شهادت رسید.

فضائل وی:

بر اساس گفتهٔ واقدی و دیگران، حباب بن منذر اهل بدر است و در این نبرد شرکت داشته است. او همچنین در نبرد احد و خندق و همه‌ٔ غزوات دیگر به همراه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بود.

رای و تدبیر وی:

حباب بن منذر به علت رای قوی و تدبیری که داشت به «ذو الرأی» مشهور بود. داستان نظر وی در جنگ بدر مشهور است که آن را از روایت ابن اسحاق از زهری در اینجا می‌آوریم:

«رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم زودتر از مشرکان به بدر رسید. هنگامی که او [و یارانش] به چاه‌های بدر رسیدند در کنار نزدیکترین چاه توقف نمود. حباب بن منذر بن جموح گفت: ای رسول خدا آیا این جایگاهی است که خداوند به تو نشان داده و نباید از آن عبور کنیم و نه از آن عقب بمانیم یا این رای و نظر و جنگ و فریب جنگی است؟ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «بلکه آن رای و جنگ و فریب است». حباب گفت: ای رسول خدا اینجا منزلگاه [خوبی] نیست. بلکه برخیز تا آنکه همه‌ٔ چاه‌ها در پشت سرت قرار بگیرد؛ سپس همهٔ چاه‌ها را پر کن به جز یک چاه، و سپس در کنار آن حوضی حفر کن. آنگاه با قوم [مشرکان] می‌جنگیم و ما آب می‌نوشیم و آنان نمی‌نوشند تا آنکه خداوند میان ما و آنان حکم نماید.

پس رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «به رای [صحیح] اشاره نمودی» و به پیشنهاد او عمل نمود.»

شجاعت وی:

همانطور که گفتیم این صحابی در همه‌ٔ غزوات شرکت نموده است. در روز احد در حالی که لشکر مسلمانان شکست خورد و بسیاری از آنان بر اثر شرایطی که پیش آمد گریختند و شایعهٔ شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم باعث شد انگیزهٔ بسیاری از اصحاب برای ادامهٔ نبرد از بین برود، او جزو کسانی بود که از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دفاع کرد.

روایت شده است که در روز احد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و چهارده تن از صحابه به همراهش در برابر هجوم مشرکان مقاومت کردند که هفت تن آنان از مهاجران و هفت تن دیگر از انصار بودند. ابوبکر و عبدالرحمن بن عوف و علی بن ابی طالب و سعد بن ابی وقاص و طلحه بن عبیدالله و ابوعبیدة بن جراح و زبیر بن عوام، از مهاجران، و حباب بن منذر و ابودجانه و عاصم بن ثابت و حارث بن صمه و سهل بن حنیف و اسید بن حضیر و سعد بن معاذ، از انصار.

او و همراهانش در غزوهٔ احد با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بیعت مرگ نمودند.

نظر وی در سقیفهٔ بنی ساعده:

پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، انصار در سقیفهٔ بنی ساعده برای انتخاب سعد بن عباده به عنوان امیر خویش به توافق رسیده بودند اما ابوبکر رضی الله عنه خود را به آنجا رساند و نظر به انتخاب یک خلیفه از مهاجران داد.

حباب بن منذر گفت: از ما یک امیر و از شما یک امیر. ابوبکر در پاسخ وی گفت: خیر. اما ما امراییم و شما وزرا... پس یا با عمر بیعت کنید و یا با ابوعبیده... که عمر رضی الله عنه رای به انتخاب ابوبکر داد و سپس با او بیعت نمود و پس از وی مهاجرین و انصار با او بیعت نمودند.

وفات وی:

حباب بن منذر رضی الله عنه سرانجام در دوران خلافت عمر بن خطاب رضی الله عنه درگذشت. او بیش از پنجاه سال عمر نمود و نسلی از خود به جای نگذاشت.

خداوند از وی و دیگر یاران رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم خشنود باد.
     
  
مرد

 
سعید بن زید، صحابی مستجاب الدعوه

نام کامل وی: "سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل بن عبد العزي بن رياح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدي بن كعب بن لؤي" قرشي عدوي است. مادرش "فاطمه بنت بعجة بن ملیح خزاعی" و کنیه‌ی وی "أبو الأعور" است. او پسر عموی عمر بن خطاب و همسر "فاطمه بنت خطاب"، خواهر وی هست که سبب اسلام عمر بن خطاب گردید و عمر بن خطاب نیز شوهر خواهر او "عاتکة بنت زید" است.

سعید از نخستین ایمان آورندگان و مهاجران است و پیش از وارد شدن رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به خانه‌ی ارقم، اسلام آورد و به همراه همسرش فاطمه به سوی مکه هجرت نمود. رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ میان او و أبی بن کعب ـ رضی الله عنهما ـ پیوند برادری بسته بود.

او در همه‌ی نبردها به همراه رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ شرکت داشت، به جز غزوه‌ی بدر، زیرا برای اجرای ماموریتی از سوی رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به همراه طلحة بن عبیدالله به سوی شام رفته بود و به این علت از شرکت در غزوه‌ی بدر باز ماند، اما رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ برای وی سهمی از غنایم بدر در نظر گرفت؛ به همین دلیل بسیاری از علما وی را از اهل بدر می‌دانند.

وی پس از رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در نبرد یرموک و محاصره‌ی دمشق و فتح آن شرکت جست و از سوی "ابوعبیدة بن الجراح" به ولایت آنجا منسوب شد، و وی اولین کسی است از این امت که ولایت دمشق را بر عهده گرفت.

احادیث سعید بن زید:

احادیث انگشت شماری از وی روایت شده است؛ بخاری و مسلم دو حدیث از وی روایت کرده‌اند و بخاری به تنهایی یک حدیث از وی روایت کرده است. ابن عمر و عمرو بن حریث و أبوطفیل عامر بن واثلة و گروهی از تابعین از وی روایت کرده‌اند.

امام بخاری از سعید بن زید روایت می‌کند که گفت: شنیدم رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ می‌فرماید: «مَنْ ظَلَمَ مِنَ الْأَرْضِ شَيْئًا طُوِّقَهُ مِنْ سَبْعِ أَرَضِينَ» (هر که چیزی از زمین را به ستم از آن خود کند (در قیامت) هفت زمین طوق گردن او خواهد شد)

یکی از بهشتیان:

سعید یکی از ده تنی است که رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در دنیا به آنان بشارت بهشت را داده است که به "عشره‌ی مبشره" معروف هستند.

از عبدالرحمن بن عوف ـ رضی الله عنه ـ روایت است که رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمودند: «أَبُو بَكْرٍ فِي الْجَنَّةِ، وَعُمَرُ فِي الْجَنَّةِ، وَعُثْمَانُ فِي الْجَنَّةِ، وَعَلِيٌّ فِي الْجَنَّةِ، وَطَلْحَةُ فِي الْجَنَّةِ، وَالزُّبَيْرُ فِي الْجَنَّةِ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فِي الْجَنَّةِ، وَسَعْدٌ فِي الْجَنَّةِ، وَسَعِيدٌ فِي الْجَنَّةِ ، وَأَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ فِي الْجَنَّةِ» [به روایت ترمذی و احمد]

(ابوبکر در بهشت است، و عمر در بهشت است، و عثمان در بهشت است، و علی در بهشت است، و طلحه در بهشت است، و زبیر در بهشت است، و عبدالرحمن بن عوف در بهشت است، و سعد [بن أبی وقاص] در بهشت است، و سعید [بن زید] در بهشت است، و ابوعبیدة بن جراح در بهشت است)

سعید بن جبیر ـ رحمه الله ـ می‌گوید: جایگاه ابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمن ابن عوف و سعید بن جبیر چنین بود که در نبرد در جلوی رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قرار داشتند و در نماز در پشت سر وی بودند.

زید بن عمرو بن نفیل، پدر سعید:

زید بن عمرو، پدر سعید بن زید یکی از معدود کسانی است که در جاهلیت از عبادت بت‌ها و زنده به گور کردن دختران تبری جست و در جستجوی دین حق به سوی سرزمین شام سفر کرد و با یهود و نصارا آشنا گردید اما دینشان را نپسندید و گفت: "خداوندا من بر دین ابراهیم هستم". اما نتوانست به دین ابراهیم که چیز زیادی از آن باقی نمانده بود و توسط مردم به شرک آلوده گردیده بود، راهی بیابد. وی از اهل نجات است زیرا رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ او را ستوده است.

امام احمد در مسند خویش از مسعودی روایت نموده که سعید بن زید خطاب به رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ گفت: ای رسول خداوند؛ پدرم چنان بود که خود دیده‌ای و خبرش به تو رسیده است و اگر [نبوت] تو را درک می‌نمود بی‌شک به تو ایمان می‌آورد و از تو پیروی می‌نمود، پس برای وی آمرزش بخواه. رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمودند: «آری؛ برای او آمرزش می‌خواهم، زیرا او [در قیامت] به تنهایی برانگیخته خواهد شد در حالی که خود یک امت است». [به روایت احمد و حاکم و طبرانی]

هشام بن عروة از پدرش از اسماء دختر ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنهما ـ روایت می‌کند که گفت: زید بن عمرو بن نفیل را دیدم که ایستاده به کعبه تکیه داده بود و می‌گفت: "ای گروه قریش! به خداوند سوگند که جز من کسی از شما بر دین ابراهیم نیست". و او کسی بود که دختران را از زنده به گور شدن نجات می‌داد و اگر کسی می‌خواست دخترش را بکشد به او می‌گفت: "دست نگه دار! او را نکش؛ من خرجی او را می‌دهم!" پس آن دختر را بر می‌داشت و هنگامی که بزرگ می‌شد به پدر آن دختر می‌گفت: "اگر خواستی او را به تو بر می‌گردانم و اگر خواستی خودم خرج او را می‌دهم [و نزد خود نگه می‌دارم]". [بخاری به صورت معلق، و همچنین حاکم]

وی همچنین قریش را از زنا باز می‌داشت. اسماء دختر ابوبکر صدیق می‌گوید: زید بن عمرو بن نفیل را دیدم که پیر و بزرگسال بود و در حالی که به کعبه تکیه داده بود می‌گفت: "ای جمع قریش وای بر حال شما! از زنا دوری کنید که زنا باعث فقر و تهیدستی می‌شود" [ابن کثیر در البدایة]

وی از خوردن گوشتی که بر انصاب (مکانی که برای بت‌ها ذبح می‌شد) ذبح شده بود خودداری می‌کرد و خطاب به قریش می‌گفت: "گوسفند را خداوند آفریده و برایش از آسمان آب فرو فرستاده و از زمین گیاه رویانده است، آنگاه شما آن را بر غیر نام خداوند ذبح می‌کنید". [به روایت بخاری]

خطاب پدر عمر ـ رضی الله عنه ـ از ترس آن‌که مردم تحت تاثیر سخنان او قرار گیرند گروهی از جوانان و اوباش قریش را مامور کرده بود که او را اذیت کنند و نگذارند وارد مکه شود. وی به این علت در خارج مکه زندگی می‌کرد و بصورت پنهانی وارد آن می‌شد.

زید بن عمرو بن نفیل پیش از مبعوث شدن رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به پیامبری دار فانی را وداع گفت. خارجة بن عبد الله بن كعب بن مالک می‌گوید: شنیدم "سعید بن مسیب" زید بن عمرو بن نفیل را یاد می‌کرد پس گفت: زید، پیش از نزول وحی بر رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ هنگامی که قریش در حال بازسازی کعبه بودند، درگذشت.

منزلت سعید بن زید:

امام احمد از سعید بن زید ـ رضی الله عنه ـ روایت می‌کند که رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ خطاب به کوه حراء چنین فرمود:‌ «آرام بگیر ای حراء که بر تو نیست مگر پیامبر یا صدیق یا شهید» سعید می‌گوید: بر حراء نبود مگر رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمن بن عوف و سعید بن زید. [به روایت احمد و دیگران]

داستان وی با اروی بنت أویس مشهور است. اروی مدعی شده بود که سعید تکه‌ای از زمین او را غصب نموده است و شکایت وی را به مروان، امیر مدینه برد. سعید در مقابل ادعای وی حدیثی را از رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ روایت نمود و سپس از حق خود گذشت و علیه اروی دست به دعا برد:

هشام بن عروة از پدرش روایت می‌کند که "أروی بنت أویس مدعی شد که سعید بن زید بخشی از زمینش را غصب نموده است پس شکایت او را به نزد مروان بن حکم (والی مدینه) برد. پس سعید [در دفاع از خود] گفت: چگونه ممکن است من چیزی از زمین او را غصب کنم پس از آنکه از رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ شنیدم که می‌فرمود: «هرکه از روی ستم یک وجب از زمینی را غصب نماید خداوند [در روز قیامت] هفت زمین را طوق گردن او خواهد کرد» مروان به او گفت: پس از این از تو دلیلی نخواهم خواست. پس سعد گفت: خداوندا اگر او دروغگوست چشم او را کور گردان و در زمینش جان او را بگیر. راوی می‌گوید: آن زن نمرد تا آنکه بینایی‌اش رفت و سپس در حالی که در زمینش راه می‌رفت در چاله‌ای افتاد و مرد. [به روایت مسلم]

سعید بن زید و شورای انتخاب خلیفه:

پس از ضربه خوردن عمر بن خطاب وی گروهی شش نفره را مسئول انتخاب خلیفه گرداند و فرزند خود ابن عمر را به شرط اینکه حق انتخاب شدن نداشته باشد عضو آن گرداند. اما سعید بن زید را از عضویت در این شورا منع نمود که دلیل آن خویشاوندی سعید با وی بود و از سوی دیگر عمر بن خطاب داماد وی بود، و گرنه سعید شایستگی عضویت در این شورا را داشت. این نشان دهنده‌ی تقوا و حسن تدبیر امیر المومنین عمر بن خطاب است.

وفات سعید رضی الله عنه:

نافع می‌گوید: سعید در "عقیق" وفات یافت، سپس به مدینه حمل شده و در آنجا دفن گردید. عبدالملک بن زید می‌گوید: سعد بن ابی وقاص و ابن عمر در قبر وی داخل شدند و ابن عمر بر وی نماز گذارد و آن در سال 50 یا 51 هجری، در دوران معاویه ـ رضی الله عنه ـ بود. وی در هنگام وفات هفتاد و چند سال داشت.
     
  
مرد

 
مصعب بن عمیر، سفیر اسلام و دعوتگر پیامبر

نام کامل وی «مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار بن قُصَی بن کلاب بن مُرَة قریشی عَبدَری» بدری و کنیه‌اش ابوعبدالله است. او سفیر اسلام و دعوتگر پیامبر بود و «مصعب الخیر» لقب داشت.

مصعب از فاضلان و بزرگان و نیکان صحابه و از نخستین کسانی است که اسلام آورد. اسلام او هنگامی بود که پیامبر در خانهٔ ارقم به دعوت سری مشغول بود.


جوان ناز پروردهٔ قریش:

مصعب تا پیش از اسلام آوردن خوش‌گذران‌ترین جوانان قریش بود و مادرش توجه ویژه‌ای به او داشت. او زیباترین لباس‌ها را می‌پوشید و همهٔ امکانات زندگی آن روز را در اختیار داشت.

ابراهیم بن محمد عَبدَری از پدرش نقل می‌کند که گفت: مصعب بن عمیر جوان زیبای قریش بود که پدر و مادرش او را بسیار دوست داشتند. مادرش ثروتمند بود و بهترین لباس‌ها را به او می‌پوشاند و وی خوش‌بوترین و معطرترین اهل مکه بود که کفش‌های حضرمی می‌پوشید...


اسلام مصعب و تحمل سختی‌ها:

مصعب از ترس قوم خود و به ویژه مادرش «خُناس بنت مالک» اسلام خود را پنهان داشت و مخفیانه به نزد رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ رفت و آمد می‌کرد تا آنکه «عثمان بن طلحه عَبدَری» از کار او آگاه شد و خانواده و مادرش را آگاه کرد. مادرش برای آنکه وی را مجبور به بازگشت از دین خود کند وی را حبس کرد و از همهٔ اموالی که در اختیار داشت محروم نمود.

از عروة بن زبیر نقل است که گفت: به همراه عمر بن عبدالعزیز نشسته بودیم که وی گفت: روزی رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به همراه اصحاب خود نشسته بود که مصعب بن عمیر در حالی که بُرده‌ای پشمین که آن را با تکه‌ای چرم وصله زده بود بر تن داشت، وارد شد. یاران پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ از روی دلسوزی و شرم سرشان را پایین انداختند زیرا نمی‌توانستند کمکی در حق او روا دارند. او سلام گفت و رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ سلام وی را پاسخ داد و او را به زیبایی ثنا گفت و فرمود: «ستایش مخصوص خداوند است که دنیا را بر اهل آن دگرگون می‌کند. او ـ یعنی مصعب ـ را دیدم در حالی که در مکه جوانی نبود که مانند او نزد پدر و مادرش در ناز و نعمت باشد. سپس دوستی خیر و محبت خدا و رسولش، او را از آن وضعیت بیرون آورد».

او تا هنگامی که به حبشه مهاجرت کرد در حبس خانوادهٔ خود بود.


سفیر اسلام و دعوتگر پیامبر در مدینه:

وی پس از بازگشت از حبشه و بیعت عقبهٔ نخست به مدینه مهاجرت کرد تا به مسلمانان قرآن آموزش دهد و برای آن‌ها در نماز امامت کند. پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ او را به عنوان سفیر خود به مدینه فرستاد تا انصار را که پیش از آن در بیعت عقبه اسلام آورده بودند نسبت به دینشان آگاه سازد. او نخستین کسی بود که به مدینه هجرت کرد. براء بن عازب ـ رضی الله عنه ـ می‌گوید: «نخستین مهاجران مصعب بن عمیر است».

ابن اسحاق می‌گوید: عاصم بن عمر بن قتاده به من گفت: مصعب بن عمیر برای آنان نماز را امامت می‌کرد زیرا اوس و خزرج [به دلیل دشمنی‌های باقی مانده از دوران جاهلیت] دوست نداشتند به امامت همدیگر نماز را به جای بیاورند.

براء بن عازب می‌گوید: نخستین کسی [از مهاجران] که به نزد ما آمد مصعب بن عمیر بود. به وی گفتیم پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ چه کار کرد؟ گفت: او در جای خود است [یعنی هنوز هجرت نکرده است] و یارانش در پی من هستند. سپس پس از وی عمرو بن ام مکتوم [عبدالله بن ام مکتوم] آمد.

رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ مصعب را بنا به درخواست دوازده تن از انصار که در بیعت عقبه اول شرکت داشتند به مدینه فرستاد. او در خانه‌ها و قبائل انصار به دیدار آن‌ها می‌رفت و برایشان قرآن را قرائت می‌کرد و به این صورت یک نفر، یک نفر و دو نفر، دو نفر اسلام می‌آوردند تا آنکه اسلام وارد بیشتر خانه‌های اهل مدینه گردید.

مصعب پس از رسیدن به مدینه در خانهٔ یکی از بیعت کنندگان عقبهٔ اول به نام «أسعد بن زرارة» منزل گرفت و بقیهٔ اوس و خزرج را به اسلام فرا می‌خواند. یک روز در حالی که او و اسعد بن زرارة در بوستانی بودند، «سعد بن معاذ» ـ رئیس قبیلهٔ اوس ـ خطاب به «أسید بن حضیر» که پسر عموی سعد بود گفت: آیا پیش این دو نفر که آمده‌اند تا ضعیفان ما را فریب دهند نمی‌روی تا آن‌ها را از کارشان باز داری؟

اسید با نیزهٔ خود به نزد آنان رفت أسعد با دیدن او به مصعب گفت: این سرور قوم خود است، و در مورد او به مصعب سفارش کرد.

هنگامی که اسید نزد آنان آمد به آنان گفت: چه باعث شده برای فریب دادن ضعیفان ما بیایید؟ اگر جان خود را می‌خواهید از اینجا بروید!

مصعب با رویی خوش به او گفت: چرا نزد ما نمی‌نشینی و حرف ما را گوش نمی‌دهی؟ اگر آن را پسندیدی می‌پذیری و اگر آن را بد داشتی تو را از آنچه بد می‌دانی راحت می‌کنیم. پس مصعب قرآن را برای او خواند و او اسلام را پسندید و مسلمان شد و نزد سعد بازگشت.

سعد از او پرسید که چه کرده است و او در پاسخش گفت: به خدا در این دو مرد مشکلی ندیدم! سعد که بسیار خشمگین شده بود خود برخواست و به نزد آن دو رفت. مصعب همان سخنانی را که به أسید گفته بود به او نیز گفت و اینگونه خداوند سعد بن معاذ را نیز به اسلام هدایت نمود.

سعد بن نزد مردان بنی عبدالأشهل که از اوس بودند رفت و به آنان گفت: مرا در میان خود چگونه می‌بینید؟ گفتند: سرور ما و فرزند سرور ما. سعد گفت: حرف زدن من با مردان و زنان شما حرام است مگر آنکه اسلام آورید. اینگونه همهٔ خانه‌های بنی عبدالأشهل اسلام آوردند و اسلام به همهٔ خانه‌های یثرب گسترش یافت.

همچنین «عمرو بن جموح» پس از آنکه به مدینه آمد کسی را نزد او فرستاد تا دربارهٔ این دین از او بپرسد. مصعب درخواست او را پاسخ گفت و بخشی از سورهٔ یوسف را برای او خواند.

او نخستین کسی بود که در مدینه نماز جمعه را برگزار کرد.

محمد بن عمر از موسی بن محمد بن ابراهیم از پدرش روایت می‌کند که رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ میان مصعب و «سعد بن ابی وقاص» و «ابی ایوب انصاری» پیوند برادری بسته بود.


شهادت مصعب بن عمیر:

مصعب در نبرد بزرگ بدر شرکت داشت و در نبرد احد پرچمدار رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بود. وی در نبرد احد پس از آنکه هر دو دستش را از دست داد پرچم را با بازویش به سینه چسبانده بود و تا آخرین لحظه مقاومت کرد و سرانجام توسط «ابن قَمِئه لیثی» به شهادت رسید. ابن قمئه که گمان کرده بود پیامبر را به شهادت رسانده است در میان قریش فریاد می‌زد که محمد را کشتم.

گفته شده است عمر او در هنگام شهادت چهل سال یا کمی بیشتر بوده است و بر اساس قولی این آیه دربارهٔ او و دیگر یاران وی نازل گردیده است:

{از مومنان مردانی هستند که با الله در وعده‌ای که داده بودند راستی پیشه کردند} [سوره احزاب آیهٔ 23]


مصعب، نمونهٔ دعوتگر فداکار و خستگی ناپذیر:

خَبّاب ـ رضی الله عنه ـ می‌گوید: در حالی که تنها خشنودی خداوند را می‌خواستیم به همراه رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ هجرت کردیم، برخی از ما برای راه خود رفتند (یعنی شهید شدند) و چیزی از اجر خود را در دنیا نخوردند که مصعب بن عمیر از آنان است، در روز احد شهید شد و جز یک بُرده به جای نگذاشت که اگر سرش را با آن می‌پوشاندیم پاهایش آشکار می‌شد و اگر پاهایش را می‌پوشاندیم سرش بیرون می‌شد، پس رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمودند: «سرش را بپوشانید و بر پاهایش مقداری إذخر بگذارید» و برخی از ما ثمرهٔ کارش را در دنیا می‌چیند.

سعد بن ابراهیم از پدرش روایت می‌کند گفت: برای «عبدالرحمن بن عوف» غذایی آوردند، پس او گریست و گفت: حمزه کشته شد در حالی که جز یک لباس چیز دیگری نداشت که در آن کفن گردد و مصعب کشته شد در حالی که جز یک لباس چیزی برای کفن نداشت. از این می‌ترسم که خوبی‌ها و پاداش ما در همین دنیا به ما داده شده باشد، و گریست.

عامر بن ربیعه می‌گوید: مصعب بن عمیر رضی الله عنه از هنگامی که اسلام آورد تا روزی که به شهادت رسید دوست نزدیک من بود. او با ما برای هر دو هجرت از مکه خارج شد و هیچ کسی را خوش اخلاق‌تر و کم اختلاف‌تر از او ندیدم.

مصعب بن عمیر برای کامل کردن مدال‌های افتخار خود تنها شهادت در راه خدا را کم داشت که آن را نیز به دست آورد. تاثیر مثبتی که مصعب در مسیر دعوت گذاشت انکار ناشدنی و بسیار بزرگ است. همین کافی است که او عامل اسلام آوردن سعد بن معاذ گردید. همان کسی که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در شان وی فرمود: «عرش رحمان برای وفات سعد بن معاذ به لرزه در آمد».
خداوند از همهٔ آنان راضی باد.
     
  
مرد

 
خالد بن ولید

بسم الله الرحمن الرحیم

سیرت خالد بن ولید

مختصری از زندگی و حالات حضرت خالد بن ولید رضى الله عنه

نام: خالد، کنیه: ابوسفیان، لقب: سیف الله

نام پدر ونسب وی: ولید بن مغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بن تینطته بن مره. مره جد پدری رسول گرامی صلى الله علیه وآله وسلم هستند از این رو شجره نسب حضرت خالد رضى الله عنه در هفتمین جد پدری به آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم می رسد .

نام ونسب مادر گرامی حضرت خالد رضى الله عنه لبابه صغری بنت الحارث می باشد که ایشان خواهر حضرت ام المو منین میمونه (رضی الله عنها) بودند، لذا پیامبر خدا صلى الله علیه وآله وسلم شوهر خاله سیدنا حضرت خالد رضى الله عنه بودند.

خاندان حضرت خالد رضى الله عنه : شش برادر و دو خواهر داشتند. از برادران ایشان هشام رضى الله عنه وولید رضى الله عنه به اسلام مشرف شدند. از خواهران یکی با صفوان بن امیه و دومی با حارث بن هشام ازدواج کردند.

پدر ایشان (مغیره)که یکی از اشراف قریش بودند و مردم قریش ایشان را بعنوان فیصل قبول داشتند و در پوشاندن غلاف کعبه همه ساله نوبت تعیین بود. اما ایشان در طول سال یک مرتبه به تنهائی غلاف کعبه را می پوشاند و سال دیگر فامیل قریش کعبه را غلاف می پوشانیدند

پدر حضرت خالد یکی از بزرگان در قریش بشمارمی آمد وباغهای بین مکّه مکرمه و طائف در مالکیت او بودند.

ایشان متعلق به قبیله مخزوم بودند که بعد از قبیله بنو هاشم از نظر رتبه مقام دوم را داشت. درباره ثروت پدر ایشان می نویسند که در هر سال یکبار اقوام بنو هاشم با یکدیگر غلاف کعبه را می پوشاندند و ولید به تنهایی یکسال غلاف کعبه را می پوشاند.

ولادت حضرت خالد رضى الله عنه :

در هیچ کتاب تاریخ ولادت صحیح حضرت خالد رضى الله عنه ذکر نشده است . اما از خبر های مختلفی مشخص می شود که ایشان در زمان ظهور اسلام هفده ساله بودند.

تربیت و کودکی:

مطابق با رسوم عرب پرورش حضرت خالد رضى الله عنه نیز خارج از مکه ، در اطراف دهات و روستاها صورت گرفت. در محیطی که ایشان پرورش می یافتند شمشیر بازی و مبارزات جنگجویانه از سرگرمی های آنها بود. ایشان از همان کودکی دلیر و دارای اندیشه و انسان باهوش بودند.

برادران خالد رضى الله عنه :

دو برادر خالد یعنی ((ولید بن ولید))و ((هشام بن ولید)) هنگامی که آیات قرآن را شنیدند قلب آنها بطرف اسلام مایل گشت، و اعلان اسلام کردند اما برادر دیگرش((عمّار بن ولید)) قبل از قبول اسلام یعنی در حالت کفر وفات کرد. هنگام وقوع جنگ بدر که در سنه دوم هجری به وقوع پیوست خداوند تبارک و تعالی به مسلمین امداد قابل ملاحظه ای فرمود چرا که از سران قریش در این جنگ 70 تن کشته شدندو تعداد کثیری اسیر گشتند واموال زیادی را هم به عنوان غنیمت بدست آوردند. در این جنگ خالد یکی از حاملین پرچم شرک بودو از آنجائیکه خواست خداوندی بود یکی از برادران او ((ولید بن ولید))در اسارت در آمد و بعد از اتمام جنگ رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم یکی از این مواد را برای اجرا بیان فرمودند:1) به اسرای بدر اختیار دادند که اسلام بیاورند 2) یا خانواده و فامیل هر اسیری با فدیه اسیر خود را آزاد کنند 3) یا هر اسیری به 10 نفر از فرزندان مسلمین خواندن و نوشتن را تعلیم دهد.

حضرت خالد برای فدیه دادن برادر خود شتافت، ولید بن ولید هنگامی که به مکه رسید اعلام اسلام آوردن نمود. خالد پرسید که چرا در مکه اعلام اسلام کردید در حالیکه اگر در حالت اسارت اسلام می آوردید باعث آزادی شما از اسارت می شد. حضرت ولید رضى الله عنه به برادرش خالد جواب می دهد: برخوردی که من از مسلمانان در حالت اسارت دیدم تا کنون از محبوترین دوستم ندیده ام لیکن اگر در حالت اسارت مشرف به اسلام می شدم مردم می گفتند که از ترس آزادی از اسارت اسلام را پذیرفته است.

آنجا بود که حضرت خالد رضى الله عنه احساس کرد که زمین زیر پاهایش می لرزد. در این لحظه از برادرش (ولید) این آواز را می شنید که او با صدای بلند کلمه شهادت (أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله) را می خواند، لذا ولید رضى الله عنه شروع به دعوت دادن خالد رضى الله عنه به سوی اسلام نمود.

جوانی آن حضرت رضى الله عنه :

حضرت خالد رضى الله عنه در محیطی پرورش یافتند که درآن اسپ سواری وشمشیر زنی و غیره رواج داشت اما با وجود این ذکر و اذکار الهی کم بود.

مطابق با روایات مشهور حضرت خالد رضى الله عنه در جوانی دلیر و صاحب فکر و تدبر بودند در زمانی که به جوانی رسیدند از جوانان منتخب قریش بشمار می آمدند.

ابن عساکر می نویسد: یکبار در کودکی حضرت عمر رضى الله عنه با حضرت خالد رضى الله عنه کشتی گرفتند که در حین این کشتی پای حضرت عمر رضى الله عنه شکست، و ایشان مدت طولانی بعد از معالجه بهبود یافتند. و همچنین درباره شکل و شمایل مبارکشان می نویسد که بر چهره خالی داشتند و اندامی استوار و سینه ای گشاده شمایل ایشان را می آراست .از این واقعه قدرت جسمانی زیاد حضرت خالد رضى الله عنه هویدا است .

زندگانی قبل از اسلام:

حضرت خالد رضى الله عنه همانند پدرشان خیلی با اسلام مخالف بودند و در هر اموری که در مخالفت با اسلام و مسلمین صورت می گرفت از بقیه پیشقدم بودند. صلاحیتهای ایشان در میدان جنگ احد و بدر علیه مسلمانان صرف شد. شکست بزرگی را که مسلمانان در جنگ احد متحمل شدند، باعثش خالد بن ولید بود که در مرحله پایانی جنگ ایشان از درّه ای که در انتهای کوه احد قرار داشت با تدبیر پی در پی و با رهبری کردن دسته ای از مشرکین ناگهان حملاتی را ترتیب دادند که بر اثر این تدابیر و حملات، مسلمانانی که در آن درّه بودند به شهادت رسیدند. در حالیکه قبل از این حمله بر اثر تدابیر و حملات جنگ، پهلوانان مکه پا به فرار گذاشته بودند، از هر سو در میان مسلمانان جدایی و پراکندگی به وجود آمد. در این میان بود که دشمنی خالد با مسلمانان معروف شد همچنین از دوستان صمیمی آن حضرت در آن زمان عکرمه بن ابی جهل و عمرو بن عاص بودند.

زندگانی ایشان بعد از اسلام آوردن:

اسلام آوردن حضرت خالد رضى الله عنه واقعه ای عادی نبود.

بنا بر اقوال مورخین در هنگام صلح حدیبیه حقانیت اسلام در دل خالد جای گرفت و صلح حدیبیه یک نمونهء از وقایع تاریخی در اسلام بشمار می آید که بوسیله آن بزرگمردان عرب در زیر سایه پرچم اسلام جمع شدند.

حقانیت و محبت اسلام در دل خالد رضى الله عنه بصورت نامحسوس رشد می کرد، ایشان احساس کردند که روزی تمام ملت عرب در زیر سایه پرچم اسلام جمع خواهند شد، بنابر همین اندیشه ایشان گفتارها و سخنان و اعمال حضرت رسول صلى الله علیه وآله وسلم را مورد بررسی قرار دادند و بعد از آن خیلی زود متوجه شدند که شاگردان مکتب حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم زندگانی پاکیزه ای را سپری می کنند. سادگی، راستگویی، حسن سلوک و از هزاران عمل نیک آنان، پاک طینتان دیگر تحت تاثیر قرار گرفتند. از طرف دیگر، پیغمبر خدا صلى الله علیه وآله وسلم نیز از صلاحیت خالد رضى الله عنه بی خبر نبودند بلکه از طریق وحی به رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم خبر رسید که دل حضرت خالد رضى الله عنه با نور اسلام هر روز آراسته تر می شود چنانچه برادر خالد صباحی جلوتر مشرف به اسلام شد.

رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: با وجود آشکار شدن حقانیت وحقیقت اسلام برای خالد، چرا او به اسلام مشرف نمی شود؟ هنگامیکه ولید رضى الله عنه این گفته را شنید، نامه ای به مضنون ذیل برای برادرش خالد فرستاد:

نامه ولید بن ولید به طرف حضرت خالد رضى الله عنه :

بسم الله الرحمن الرحیم.
برادرم! نمی دانم چرا امروز بدون هیچ زمینه محبت قلبی رسول خدا شما را به یاد آوردند و فرمودند حقانیت اسلام برای خالد ظاهر شده پس چرا او به اسلام مشرف نمی شود. برای شما زمان مناسبی است که هر چه سریعتر اسلام بیاورید و در یک لحظه تاخیر نکنید. حضرت خالد رضى الله عنه می فرمایند: وقتی نامه ولید رضى الله عنه را دیدم بی اختیار بر زبانم کلمه توحید جاری شد و می خواستم هر چه سریعتر خدمت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم حاضر شده جانم را فدایش کنم. بعد از این ماجرا حضرت خالد رضى الله عنه از مکه بطرف مدینه سفر نمودند و ایمان آوردن خودشان را به این صورت بیان می کند که: هنگام رسیدن به مدینه لباس سفر را از تنم در آوردم و لباس مناسبی پوشیدم و تصمیم گرفتم به محضر رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم عرض ادب کنم که برادرم ولید رضى الله عنه تشریف آوردند ایشان گفتند که چندین روز است که مردم مدینه منتظر تشریف فرمایی شما هستند چونکه پیغمبر خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرموده اند که خیلی زود تعدادی ازپهلوانان عرب به آغوش اسلام می پیوندند. حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم منتظر شما هستند. گفته های برادرم در وجودم مانند برق اثر گذاشت همین که خدمت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم حاضر شدم چونکه دیوانهء دیدار حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم بودم از خوشحالی همچون پروانه خودم را به پای رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم انداختم. وقتی حضرت خالد رضى الله عنه کلمه توحید را خواندند پیغمبر خدا صلى الله علیه وآله وسلم بعد از خنده ای این الفاظ را بیان فرمود: (الحمد لله الذی هداک إلى الإسلام) سپاس و ستایش خدایی را سزاوار است که شما را به سوی اسلام هدایت فرمود.

خالد رضى الله عنه پرسید: یا رسول الله، تمام گناهان من بخشیده می شوند در حالیکه خیلی به اسلام ضرر و زیان وارد نموده ام؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: بعد از اسلام آوردن تمام گناهان بخشیده می شوند.

خدمات حضرت خالد رضى الله عنه به اسلام:

بعد از اسلام آوردن حضرت خالد عمرو بن عاص رضى الله عنه نیز با ایشان مشرف به اسلام شدند، بعد از صلح حدیبیه و گذشتن چهار سال در حیات مبارک رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم و هنگام خلافت حضرت ابوبکر رضى الله عنه و حضرت عمر رضى الله عنه کارنامه عملی حضرت خالد رضى الله عنه در تاریخ اسلام به کثرت یافت می شود. تاریخ نویسان نوشته اند که حضرت خالد رضى الله عنه در 125 جنگ کوچک و بزرگ شرکت نمودند و در هیچ یکی از این جنگها شکست نخورده اند. در عرب این مقوله مشهور بوده است که در جنگی که خالد شرکت داشته باشد شکست ناپذیر است. تمام ژنرالهای بزرگ جنگی به خاک پای حضرت خالد رضى الله عنه هم نمی رسند. از جنگ موته گرفته تا بزرگترین جنگ که فتح ایران است، حضرت خالد رضى الله عنه در این جنگها اعمال سرنوشت ساز انجام دادند.

حضرت خالد رضى الله عنه در میدان جنگ:

بعد از اسلام آوردن اولین جنگ سریة «موته» بود که حضرت خالد رضى الله عنه درآن شرکت نمودند. در این جنگها حضرت خالد رضى الله عنه خصو صیات مختلفی از خود بروز دادند بطوری که حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم به ایشان لقب (سیف الله) دادند.

غزوه موته در هشتم هجری جمادی الأولی رخ داد. این اولین غزوه ای است که حضرت خالد رضى الله عنه بعد از اسلام آوردن در آن شرکت نمود و این غزوه با مهارت وتدابیر وتاکتیکهای جنگی ایشان به پیروزی رسید. حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم به وسیله حارث بن عمیر نامه ای برای شرحبیل فرستادند درتمام قوانین دنیا (حفظ عزت و جان سفیر) الزامی است لیکن شرحبیل بنابر غرور ومستی قدرت خود حضرت حارث رضى الله عنه را به طرز اسفناکی به شهادت رساند. هنگامی که حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم از شهادت سفیر خودش باخبر شد خیلی ناراحت شدند، و اما از طرف دیگر مشغول سرکوبی یهود بودند، همینکه از آن طرف (سرکوب کردن یهودیان) اطمینان حاصل نمود برای قصاص گرفتن خون حضرت حارث بن عمیر رضى الله عنه لشکر سه هزار نفری را به طرف شرحبیل در بصری روانه کردند و رهبری لشکر را به زید بن حارثه رضى الله عنه سپردند. قبل از روانه کردن لشکر، رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم پیشنهاد کردند که اگر زید بن حارثه شهید شد بعد از او جعفر بن ابی طالب رهبر لشکر بشوند اگر جعفرهم شهید شدند عبدالله بن رواحه رهبر لشکر باشند و بعد از شهادت او با مشورت رهبری را تعیین کنید.

حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم تا محل ثنیه الوداع لشکر را همراهی نمود و بعد از آن برگشتند. موته سرزمین کوچکی از شام است هنگامی که لشکر اسلام به موته رسید، شرحبیل برای تحقیقی مختصر درباره لشکر اسلام برادرش سدوس را به همراه پنجاه سوار به آنجا فرستاد بعد از رسیدن کفار به این مکان، جنگ با لشکر مسلمانان آغاز شد چنانچه سدوس به هلاکت رسید هنگامی که شرحبیل از قتل برادرش سدوس با خبر شد در وجودش خوف طاری گشت و به قلعه پناه برد ازآنجا برادر دیگر خود را برای طلب کمک پیش قیصر روم به (یلغار) فرستاد، چنانچه او به همراه آن لشکر صد هزار نفری فرستاد. بعضی از تاریخ نویسان می گویند: ((این لشکر از صد هزار نیز بیشتر بود)). هنگامیکه مسلمانان از این لشکر با خبر شدند نگرانی اذهان آنها را فرا گرفت. بعضی پیشنهاد دادند که حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم را در جریان بگذاریم تا اینکه حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم پیشناد عقب نشینی دهند یاکمک بیشتری برای ما بفرستد. لیکن عبدالله بن رواحه رضى الله عنه ایراد خطبه فرمودند: ای مردم، شما از شهادت نمی ترسید، برای همین هدف شهر خود را ترک کرده اید هیچ وقت مسلمانان از عِده و عُده لشکر به پیروزی نرسیده اند، در جنگ بدر تعداد مسلمین خیلی کم و تعداد دشمن خیلی زیاد بود سامان جنگی فقط دو اسپ همراه ما بود لیکن با وجود اینکه کفار از سامان جنگی و تجهیزات زیادی بر خوردار بودند خداوند به ما فتح و پیروزی عنایت فرمود. در این وقت ما دو حالت داریم یا پیروز می شویم و از مجاهدان (جنگجویان) به شمار می آییم یا شهادت نصیب ماست، و در نائل شدن به درجه شهادت ملاقات دوستان نصیب ما می شود. بطوریکه در هر صورت رضایت خداوند را به دست می آوریم و این هدف اساسی است. همه صحابه y سخنان عبدالله رضى الله عنه را پذیرفتند بطوریکه مومنین و مشرکین در مقابل یکدیگر برای جنگ بزرگی صف آرائی کردند. بعد از شروع شدن جنگ حضرت زید رضى الله عنه که لشکر را رهبری می کرد به شهادت رسید و بعد از آن حضرت جعفر بن ابی طالب رضى الله عنه پرچم اسلام را برداشت و شروع به جنگیدن کردند اسپ ایشان زخمی شد و ایشان بدون سواری به جهاد با کفار ادامه دادند ناگهان شمشیر کافری بازوی راست ایشان را قطع کرد پرچم را با دست چپ خود گرفته هنگامی که آن را هم قطع کردند پرچم را با دو وسط بازو گرفتند در این موقع کافر دیگری از قسمت کمر به ایشان حمله ور شد و ایشان را به دو نیم کرد و به شهادت نائل آمدند. بعد از آن عبدالله بن رواحه رضى الله عنه پرچم را برداشتند و بعد از کشتن تعداد زیادی از کفار خودشان نیز به شهادت رسیدند .

روحیة مجاهدان در جنگ بطور کامل بعد از به شهادت رسیدن سرداران نامدار اسلام به ناامیدی کشده شد. همت کفار بیشتر می شد و بعد از به شهادت رسیدن عبدالله رواحه رضى الله عنه وبا افتادن پرچم اسلام به زمین کفار می خواستند پرچم اسلام را از روی زمین بردارند که ثابت بن ارقم رضى الله عنه پرچم را برداشتند و لشکر اسلام را که در این موقع در خوف و هراس بسر می بردند با این جمله مورد خطاب قرار دادند که: (یا معشر المسلمین اصطلحوا علی رجل منکم) ترجمه: ((ای گروه مسلمین بر رهبری شخصی خود متفق شوید من به خاطر حفظ نمودن پرچم اسلام مبارزه نموده ام و حق کسی را غصب نکرده ام)).

لشکر اسلام در جواب فرمودند: (رضینا بک) ترجمه ما به رهبری تو راضی هستیم) ثابت بن ارقم رضى الله عنه در جواب فرمودند: (ما أنا بفاعل فاصطلحوا علی خالد بن ولید) ((من صلاحیت این کار را ندارم شما به رهبری خالد موافقت کنید)).

در حالیکه مسلمانان بر این امر اتفاق کردند حضرت خالد رضى الله عنه را به عنوان رهبر لشکر قبول کردند. حضرت خالد رضى الله عنه پرچم را از حضرت ثابت رضى الله عنه تحویل گرفته گفتند: ای ثابت! شما از نظر سن از من بزرگتر هستید و از اصحاب بدر می باشید. حضرت ثابت بن ارقم رضى الله عنه فرمود: همه قبول، اما مردانگی و دلیری و مهارت در تاکتیکهای جنگی از فضائل شما است بهر حال من پرچم را به خاطرتحویل دادن به شما برداشتم. بعد از برداشتن پرچم، خالد رهبر سپاه اسلام شدند ولی مسلمانان که خوف زده شده بودند پا به فرار گذاشتند. بعد از مشاهده این منظره با اشاره حضرت خالد رضى الله عنه قطیبه بن عامر شروع به صدا زدن نمودند: ((ای مسلمانان، من از شما می پرسم که شما از ترس موت به کجا فرار می کنید چونکه موت هر کجا شما را در می یابد. پس چرا در میدان جهاد همانند مردان نمی روید کمی فکر کنید جهاد کردن در راه خدا و به درجه شهادت نائل شدن بهتر است، یا مثل افراد بزدل و نامرد فرار کردن و از پشت سر تیر خوردن و جان دادن و مردن به ذلت و خواری، بلکه هر کس که در دنیا از ترس موت فرار کند به عنوان شخصی نامرد و ترسو و ذلیل به شمار می رود. موفقیت بزرگ برای مومن این است که با قدرت و مردانگی مقابله نموده و با زخم سینه به ملاقات معبود حقیقی خود بشتابد. آیا شما نمی دانید که فرار هم کنید نه تنها بزدل و ترسو لقب داده می شوید بلکه هیچ یک کفار شما را با رسیدن به خانه امان نمی دهند و شما همانند بزدلان خواهید مرد، لذا بهتر است با مقابله کردن با آنها یا پیروز شوید یا شهادت نصیبتان گردد که این است مردانگی».

بعد از شنیدن این خطبه همه مسلمانان جمع شدند حضرت خالد رضى الله عنه لشکر را منظم فرموده و از پیشروی بسوی دشمن جلوگیری نمود کارزار جنگ به همین منوال ادامه داشت که وقت غروب آفتاب فرا رسید و هر دو سپاه به جایگاه اولیه شان بازگشتند. هنگام صبح قبل از شروع جنگ حضرت خالد رضى الله عنه لشکری را که روز قبل در سمت راست می جنگیدند در طرف چپ قرار داد و لشکر چپ را به سمت راست آورد. کفاریکه روز قبل لشکر را دیده بودند گمان کردند که شاید برای مسلمانان دیشب کمک رسیده به همین علت بود که کفار به خوف و هراس افتادند و نتوانستند مقابله کنند لذا پا به فرار گذاشتند. خداوند حضرت خالد رضى الله عنه را منصور و پیروز گردانید و لشکر کفار شکست خورد. دلیری و تاکتیک و تدبیر و اندیشه جنگی که خالد رضى الله عنه در جنگ موته بکار برد در تاریخ نمونه ندارد، کجا امکان داشت که لشکر سه هزار نفری در مقابل لشکر صد هزار نفری پیروز شود، اما حسن تدبیر حضرت خالد رضى الله عنه باعث شد که اقلیت بر اکثریت پیروز گردد. ]کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ[. یعنی: «چه بسا گروهى اندک که به حکم [و اراده‏] الهى بر گروهى بسیار پیروز شده است‏».

مطابق با روایتی معتبر در جنگ موته بدست مبارک حضرت خالد بن ولید نه شمشیر شکسته شد و بعد از فارغ شدن از جنگ موته حضرت خالد رضى الله عنه بطرف مدینه حرکت کردند. در میان راه قلعه ای وجود داشت که هنگام گذشتن لشکر اسلام از آنجا برایشان مزاحمت ایجاد می کرد. حضرت خالد رضى الله عنه این قلعه را فتح نمود و در زیر پرچم اسلام در آورد و این امر باعث ملقب شدن به صفت ((سیف الله)) شدند.
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
ابوبکر صدیق یار غار

خداوند مرا به سوي شما مبعوث كرد شما گفتيد تو دروغ مي گويي، اما ابوبكر گفت راست مي گويد وابوبكرمرا با جان ومالش ياري داد . رسول خدا ص

رسول خدا ص
:
هيچ كسي را به اسلام دعوت ندادم مگر ابتدا در پذيرفتن دعوتم دچار ترديد وشك مي شد به جز ابوبكر، هنگامي كه او را دعوت دادم چهره اش را برنگرداند و در حقانيت اسلام شك نكرد.
اين چنين ابوبكرخيلي زود از جاهليت به اسلام روي آورد.

کسی که بدون توشه وارد قبر شود ، مانند کسی است که بدون کشتی وارد دریا شود . از سخنان ابوبكر صديق

ابوبكر رضي الله عنه چه كسي بود؟
ابوبكر صديق يارغار پيامبر است كه پس از مسلمان شدن هميشه در سفر و در غیر سفر تا دم وفات آن حضرت، درخدمت ايشان بوده و هيچ گاه ازاو جدا نشد. به علت زيبايي چهره اش او را ((عتيق)) لقب داده بودند. نسب او در مره بن كعبه به پيامبر مي رسد، نامش عبدالله بن ابي قحافه قريشي است.
صفات ابوبكر صديق
امت اسلامي به اجماع او را صديق ناميده اند چون او راستگويي را همواره برخود لازم گرفته بود، ونيز بلافاصله رسالت پيامبر صلي الله عليه وسلم را تصديق نمود، هرگز اشتباه و دروغي از او سر نزده كه كسي آن را به ياد داشته باشد.

حمایت از رسول خدا

روزي پيامبردر كعبه نماز مي خواند، عقبه بن ابي معيط نزديك وي آمد وچادرش را به گردن پيامبر پيچيد وداشت اورا خفه مي كرد، ابوبكر، عقبه را از كنار پيامبر دور نمود واو را سرزنش كرد وگفت: ((آيا مي خواهي مردي را بكشي كه مي گويد پروردگار من الله است در حالي كه از طرف پروردگارتان دلايل روشني ارائه كرده است.
در صبح روز اسراء كه پيامبر از معراج برگشته بود، مشركين نزد ابوبكر آمدند وگفتند: آيا مي داني دوست تو چه مي گويد، او مي گويد كه ديشب به بيت المقدس برده شده است( با تعجب)
ابوبكر از آنها پرسيد: آيا محمد چنين گفته است؟ مشركين گفتند: بله. ابوبكرقبل از اينكه پيامبر را ببيند و از او اخبار اسراء و معراج را بشنود گفت: او راست گفته است من او را در چيزي بالاتر از اين كه او مي گويد: اخبار آسماني صبح وشام به او مي رسد تصديق مي كنم

ابوبكر بزرگوار وسخاوتمند بود و از آنجا كه اموال خود را به كثرت صدقه مي كرد خداوند در قرآن آيه اي در مورد ايشان نازل فرمود:
﴿وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى * الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى﴾ (الشمس: 17- 18).
((ونجات مي يابد از آتش دوزخ كسيكه بيشتر از همه پرهيزكار است. ومال خود را در راه خدا مي دهد تا تزكيه شود)).

حضرت عمر در مورد اينكه ابوبكردر صدقه كردن اموال خود از تمام صحابه سبقت مي گرفت، مي گويد: پيامبر به ما دستور داد تا در راه خدا صدقه كنيم، نزد من هم مقدار مال بود با خود گفتم امروز از ابوبكر سبقت خواهم گرفت ومن نصف دارايي خود را صدقه كرده و پيش پيامبر آوردم. پيامبر فرمود: براي خانواده ات چه گذاشتي؟ گفتم: همين مقدار را در خانه نيز گذاشته ام. اما ابوبكرتمام اموال ودارايي خود را آورده بود، پيامبر فرمود: اي ابوبكر براي خانواده ات چه گذاشته اي؟ گفت: براي آنها خداوند وپيامبر را گذاشته ام. عمربا خود گفت درهيچ چيزي از او اين واقعه در روز آماده كردن لشكر عسره در غزوه تبوك روي داده است سبقت نمي توانم بگيرم
ابوبكر بسيار دانا وهوشيار بود، درمقابل مانعين زكات قاطعانه ايستاد وفرمود: ((سوگند به خدا! با كسي كه ميان نماز وزكات فرق مي گذارد خواهم جنگيد، سوگند به خدا! اگر زانو بند شتري را كه آنها به پيامبردادند ، ندهند با آنها مي جنگم

ابوبكر با زيركي خود هدف پيامبررا از سخنانش فهميد، كه آن حضرت .خداوند تبارك و تعالي بنده اي را اختيار داده كه از دنيا يا آخرت يكي را قبول كند و آن بنده آنچه را نزد خداست اختيار نمود ))
ابوبكر بعد از شنيدن اين سخن پيامبر بلافاصله منظور پيامبر را درك نمود وشروع به گريه كرد وگفت: ((پدر و مادرهايمان فدايت باد)) ياران پيامبر ازگريه ايشان تعجب كردند. اما هنگامي كه وفات پيامبر نزديك شد و اجلش فرا رسيد آنها دانستند كه بنده اي كه آنچه نزد خدا هست آن را قبول كرده، پيامبر است ونيز دانستند كه ابوبكر مردي زيرك وهوشيار است.

شجاعت وجرأت نيز از صفات بارز ابوبكر كه در صحنه هاي مختلفي اين صفت متجلي شد، در صدر اسلام، وقتي كه مسلمانان تعداد انگشت شماره بودند ابوبكر از پيامبر خواست تا از خانه ابي ارقم بيرون بروند ودر كعبه، آشكارا مردم را به اسلام دعوت دهند، همه با رأي ابوبكر موافقت كرده وبه قصد كعبه از خانه ابي ارقم بيرون رفتند، وقتي به كعبه رسيدند متوجه شدند كه اشراف وسران قريش نشسته اند و به گفتگو مشغول اند، مسلمانان نزديك آنها نشستند وابوبكر بلند شد و براي مردم سخنراني كرد و آنها را به يگانگي خداوند ويكتا پرستي دعوت داد وقدرت بزرگ الله ونعمتهاي گسترده اش را به آنها ياد آوري نمود پيامبر به سخنان دوست خود گوش مي داد. ابوبكر ايستاده بود گويا او قريش و اشراف آن را به مبارزه مي طلبيد، عتبه بن ربيع يكي از اشراف قريش به سخنراني ابوبكراعتراض كرد اما ابوبكر همچنان سخنانش را ادامه داد تا اينكه حاضرين شورش كردند وبه ابوبكر رضي الله عنه حمله ور شدند وبر سر وصورت او كوفتند خون از چهره اش سرازير شد و ابوبكر بيهوش بر زمين افتاد، خبر بيهوشي ابوبكرپخش شد وعموزاده هاي ابوبكر از قبيله بني تميم آمدند، آنها فكر كردند ابوبكر مرده است، او را همچنان كه بيهوش بود به خانه اش منتقل كردند وبا همديگر عهد كردن كه اگر ابوبكربميرد عتبه بن ربيع را به قتل برسانند. ابوقحافه پدر ابوبكرومادرش ام الخير سلمي كنار بستر ابوبكر نشسته بودند، ديري نگذشت كه ابوبكر به هوش آمد و اولين سخني كه به زبان آورد گفت: محمد چه شد؟ پيامبر خدا چه شد؟ وهمچنان تكرار مي كرد: محمد چه شد؟
وچون مطلع شد كه پيامبر به خانه ابي ارقم برگشته است همراه مادرش به آنجا رفت وقتي مطمئن شد كه پيامبر سالم است از او خواست كه مادرش را به اسلام دعوت دهد، پيامبر مادر ابوبكر را به اسلام دعوت داد واو بلافاصله اسلام را پذيرفت وابوبكر بسيار شادمان و احساس خوشبختي نمود.

حضرت علي رضي الله عنه به شجاعت ابوبكر رضي الله عنه شهادت داده است. هنگامي كه ازاو پرسيده شد كه دليرترين مردم نزد شما چه كسي است؟ گفت: ابوبكر ، چون در جنگ بدر وقتي براي پيامبر سايباني ساختيم وگفتيم: چه كسي حاضر است كه همراه پيامبر بنشيند تا مشركين گزندي به ايشان نرسانند،‌ سوگند به خدا جز ابوبكر رضي الله عنه هيچ كس حاضر نشد. ابوبكر شمشير كشيد ودر كنار پيامبر صلي الله عليه وسلم ايستاد وهيچ كس از مشركين جرأت نداشت كه به سوي پيامبر برود از اينرو مي دانم ابوبكر دليرترين مردم است
وفات
در آخرين لحظات زندگي اش مثني بن حارثه از عراق آمد وخبر پيروزيهاي مسلمين را در آنجا به اطلاع ابوبكررساند در شامگاه دوشنبه هشتم جمادي الاول سال سيزدهم هجري ابوبكرجان به جان آفرين سپرد.
رحمت خدا بريار غار ودوست باوفا وصادق پيامبر باد.
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
صفحه  صفحه 4 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
مذهب
مذهب

زندگی نامه یاران پیامبر و قهرمانان اسلام

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA