انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 5 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

زندگی نامه یاران پیامبر و قهرمانان اسلام


مرد

 
از سخنان ابویکر صدیق

1_كسي كه مزه محبت خدارا چشيده است، فرصت براي كسب دنيا ندارد.

2_اي بندگان خدا باهام قطع ارتباط نكنيد، بغض نداشته باشيد، حسد نكنيد وباهام برادر باشيد چنانچه خداوند به شما دستور داده است.

3_از ترس خدا گريه كنيد واگر گريه نمي آيد سعي كنيد بيايد.

4_ما بزرگي را در تقوا يافتيم، توانگري را در يقين وعزت را در تواضع.

5_در مرض وفات عيادت كنندگانش گفتند، طبيبي برات بياوريم گفت طبيب مرا معاينه كرده وگفته (فعال لما يريد آيه) يعني طبيب من الله است و هر چه خواهد ميكند.

6_ راستی امانت است و باید آن را ادا کرد و دروغ خیانت است و باید از آن دوری گزید .

7_گناه و فحشا در هر جامعه‌ای شیوع پیدا کند ، خداوند آنها را به بلای عام گرفتار می‌کند .

8_کسی که بدون توشه وارد قبر شود ، مانند کسی است که بدون کشتی وارد دریا شود .

9_قبر تاریک است و چراغ آن ( لااله الله محمد رسول الله است ) و گناه تاریکی است و توبه چراغ روشنایی آن است .

از فضايل ابوبكر

1_ هر كس به من احساني كرده من پاداش اورا داده ام بجز احسان ابوبكر كه خداوند پاداش اورا خودش روز قيامت خواهد داد. رسولخدا

2_اولين نفر از امت ابوبكر است كه وارد بهشت ميشود وهشت دروازه بهشت براي او گشوده مي شود واز هر دروازه اورا صدا مي زنند. رسولخدا

3_ هر كس دوستي دارد و دوست من در بهشت ابوبكراست.

4_ابوبکر تنها کسی است که پیامبر ( ص ) در نماز به او اقتدا کرد و پشت سر او نماز خواند .

5_ابوبکر تنها کسی بود که در هجرت ( از مکه به مدینه ) همراه پیامبر بود .

6_ابوبکر اولین کسی است که دین اسلام را تبلیغ نمود .

7_ ابوبکر تنها خلیفه‌ای است که لقب خلیفه‌ی رسول خدا به او داده شد و بقیه‌ی خلفاء را امیرالمؤمنین گویند

8_ابوبکر تنها خلیفه‌ای است ( تنها صحابه نیز هست ) که خود ، پدر ، پسر و نوه‌اش از اصحاب پیامبر هستند .

9_ ابوبکر تنها خلیفه‌ای است که پیامبر خدا او را امیر حاجیان گردانید.
     
  
مرد

 
[b] عمر بن خطاب، اولين شهيد محراب ۱

لوكان بعدي نبي لكان عمر بن الخطاب. اگر بعد از من پيامبري مي آمد حتما آن پيامبر عمربن خطاب رض می شد . رسول خدا ص
منبع و سند حدیث فوق

أخبرني عبد الله بن محمد بن إسحاق الخزاعي بمكة ثنا أبو يحيى ابن أبي ميسرة ثنا عبد الله بن يزيدالمقري ثنا حيوة بن شريح عن بكر بن عمرو عن مشرح بن هاعان عن عقبة بن عامر رضي الله عنه قال :
سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول لو كان بعدي نبي لكان عمر بن الخطاب
هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه
تعليق الحافظ الذهبي في التلخيص : صحيح
المستدرک علی الصحیحین للحاکم جز3 ص 92

----------
1_ روزی که عمرايمان آورد تعداد مسلمانان 39 نفر بودند.
2_ اسلام آوردن عمر آرزوي رسولخدا و عزت اسلام بود.
3_ عمراز جمله ده نفري هستند كه پيامبر آنها را در دنيا وعده بهشت داد.
4_ عمراولين خليفه بود كه لقب امير المومنين گرفت.
5_ عمر پدر ام المؤمنين حفصه، پدر خانم رسول خدا می باشد و رسولخدا داماد ايشان هستند.
6_ در زمان خلافت ايشان سرزمين های شام،عراق،مصر،ايران بزرگ،طرابلس وآذربايجان فتح گرديد.
7_ شهرهای بصره وکوفه در دوره خلافت ايشان بنا گرديد.
8_ ايشان اولين کسی است که تاريخ هجری را اساس گذاشت
9_ پس از رحلت در خانه حضرت عايشه در جوار رسولخدا وابو بکر دفن گرديد.
10_ نسب ايشان با رسول خدا در کعب بن لوئ به هم می رسد.
11_لقب: فاروق (جدا کننده حق از باطل) اين لقب توسط رسولخدا در روز اسلام آوردن عمر به ايشان داده شد،زيرا خداوند به وسيله او اسلام را عزيز وقوی ساخت و او حق را از باطل جدا کرد.

12_کنيت: ابو حفص را روز جنگ بدر رسولخدا به ايشان را به داد.

عمر رضی الله عنه قبل از اسلام

عمردر مرکز دينی عرب، يعنی مکه معظمه در خانه که به قوت ورشادت معروف بود به دنيا آمد ورشد يافت، درجاهليت برای رفع مشکلات ونزاع های موجوده ميان قبايل عرب در رأس هيأت ها برای ميانجيگری انتخاب می شد، از نظر جسمی شخصی قد بلند ، نيکو صورت وقوی بود. مسلمانان از دست ايشان درعهد جاهليت به خصوص سالهای اوج دعوت سختيها ديدند.

چگونه اسلام آورد؟

بنا به اختلاف روايات ايشان در سالروز بعثت سی سال داشت، ودرسال ششم بعثت ايمان آورد، از بدو مفتخرشدن به اسلام سخت گيری او ازسرمسلمانان برداشته وبر سرکفار فرود آمد.پيش از ايشان 39 نفر از اصحاب اسلام آورده بودند که با اسلام آوردن عمرتعداد مسلمانان به چهل نفر رسيدرسول اکرم دعا کرد. خداوند هم دعايش را مستجاب نمود، دعای پيامبر اين بود:«اللَّهُمَّ أَعِزَّ الْإِسْلَامَ بِأَحَبِّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ بِأَبِي جَهْلٍ أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ» "بار خدايا! اسلام را به هر يک از اين دو نفری که نزد تو محبوب است عزت بده،ابی جهل يا عمر بن خطاب" که خداوند دعای پيامبرش را پذيرفت ودومی را بر گزيد، وبدين ترتيب طبق دعاي رسولخدا ، اسلام آوردن عمر نشانه محبوبيت وکرامت او در پيشگاه خداوند است.

مصاحبت با رسول اکرم صلی الله عليه وسلم

همصحبتی وهمراهی با رسولخدا چنان در ايشان اثر کرد که از او مؤمن مثالی ومتعهد به پروردگار، مطيع وفرمانبردار پيامبر ومخالف سرسخت دشمنان اسلام ساخت. در تمام غزوات وجنگ ها با رسولخدا حضور داشت. رسول اکرم از او با جملات زيبا وگهربار خويش اين چنين تقدير کرده و او را تحسين می نمود. «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ وَقَلْبِهِ» " همانا خداوند حق را در زبان عمر جاری ودر قلب او نهاده است.عمر با تدبير وشجاع ، سياست مدار ومدبر ومشاوری امين بود وبنا به حکمت الهی در چند مورد تحريم شراب،عدم قبول فديه،وموضوع حجاب از آن جمله است، او ازاصحاب عهد رسالت بود وهمانند ساير اصحاب بزرگوار رسول اکرم در دامن رسالت به نيکوترين وجه تربيت گرديد. سالها همراهی با منجی عالم بشريت از او عمری ساخت که با همه شهامت، شجاعت و ... نتوانست رحلت جانسوزختم الأنبياء، نبی معصوم ورحمت جهانيان را تحمل کند، او ازشدت غم ودرد فقدان رسول اکرم می گفت " رسولخدا از دنيا نرفته بلکه دوباره به ميان مردم باز می گردد ومی گفت: هر کس بگويد: رسولخدا از دنيا رفته است گردنش را با شمشير می زنم.ايشان همان طور که با مشرکان سخت گير ودشمن بود با منافقان نيز چنان تعاملی داشت، هر گاه می ديد کسی با حرکت ويا سخن خود قصد اهانت به پيامبر اسلام را دارد می گفت: ای رسول خدا بگذاريد گردن اين منافق را بزنمعمرازجمله ده نفري هستند كه رسولخدا اورا به بهشت بشارت داد وهمين او را کافی است که رسولخدا درحالی که از ايشان راضی بود از دنيا رفتند.

نقش عمر فاروق در زمان خلافت ابی بکر صديق

نقش ايشان هنگام اختلاف اصحاب در سقيفه بنی ساعده مهم وراهگشا بود، اقدام وی را بايد الهامی الهی دانست که در آن شرايط سخت دست به بيعت با ابوبکر پيش نمود وبه تعقيب ايشان اولاً انصار وسپس مهاجرين برای انجام مراسم بيعت اقدام کردندآنان در آن شرايط خطير ابوبکر صديق را مناسب ترين گزينه به خلافت رسول خدا تشخيص دادند. وخليفه کردن رسول خدا ابوبکر صديق را در نماز درايام مريضي و وفات سند شاخص برای تصدی خلافت راشده ايشان دانستندعمر همان طور که در زمان رسولخدا سخت گير وشديد بود در زمان حضرت ابوبکر هم رويه اش چنين بود، البته حلم وبردباری وگذشت وعفو ابی بکر ايجاب می کرد تا در کنارش وزيری سخت گير باشد، ودر ساختار دولت اسلامی پس از رسولخدا بردباري، وشکيبايی خليفه وهيبت وقوت وزير او ،باهم درآميخت وآن ساختار مستحکم را ساخت.

در مسند خلافت

بعد از در گذشت جانشين رسولخدا بنابر وصيت ايشان، وتأييد شورا واخذ بيعت ازعموم مردم ، عمر فاروق به عنوان « امير المؤمنين» زمام خلافت را بدست گرفت،ايشان در شرايطی جانشين رسول خدا گرديد که مسلمانان با فارسيان وروميان در حال جنگ بودند، شهرها يکی پی ديگری فتح می شد، بلاد مفتوحه نيازمند کار گزاران خداترس،امين،صادق وبا درايتی بود که بايد، درجای پای خليفه پا می گذاشتند وسياست عادلانه که متأثر از تعاليم اسلامی بود را به تبع از اميرالمؤمنين پی گرفته وبکار می بستند،عرب های مسلمان وفاتح در برابرسيل مال ومنال وغنايم قرارگرفتند، اين خطر احساس می شد که مبادا مجاهدان فريفته دنيا شوند ومحبت دنيا وشرينی های آن،آنها را از ميدان جهاد ورزم به سرير رفاه وآسايش بکشاند، بدين لحاظ حضرت عمر بهترين تدبيرها وبرنامه ريزی ها را طرح کرد، ودردوران خلافت راشده اش بزرگترين خدمات را در تاريخ مسلمانان بنام خود ثبت نمود.کارهای نيمه تمام جهادی زمان خليفه اول توسط خليفه دوم در جنگ با فارسيان،روميان،مصر وشام و... بپايان رسيدساختار دولت اسلامی منظم، ديوان ها مرتب،حقوق ومستمری برای اصحاب کارکنان دولت اسلامی وازواج مطهرات واهل بيت تعيين،وبا بهترين وجه واتخاذ سياست درست خراج بر اراضی مفتوحه وضع وبرای عرصه های مختلف دولت اسلامی قوانين ومقررات ساخته شد،با شهروندان بلاد مفتوحه بر اساس رأفت اسلامی ،عدل وتسامح رفتار می شد،مسيحی،يهودی ودر مجموع پيروان کتابهای آسمانی آزادانه حق داشتند مراسم عبادی خود را بجای آورند،ايشان در طول زمان خلافت راشده اش کارهای انجام داده که تاريخ نظير آن را کمتر سراغ دارد!

اصل آزادي در زمان خلافت ايشان

مشهوراست كه در زمان حكومت عمربن خطاب مردم از آزادي واقعي برخوردار بودند ،آزادی بيان، نقد وانتقاد واز همه مهمتر نقد حکام کاملا رسمی وقانونی بود، هرکس می توانست خليفه را نقد کند، ما درتاريخ داريم که زنها خليفه را نقد کردند، داستان آن زنی که به خليفه درباب مهر دختران درداخل مسجد اعتراض کرد را هرگز تاريخ به عنوان يکی از ده ها سند حضور زن در اجتماع وسند آزادی نقد فراموش نمی کند، . وآن روز که خليفه بر منبر خطبه می خواند، يکی از اصحاب فرياد می کشد ای عمر ! گفته هايت را نمی شنويم ونمی پذيريم ، گفتند: چرا ؟ گفت چون تو بايد توضيح دهی که اين پيراهن بلند را از کجا آورده ای؟ ايشان خم بر آبرو نياورد ومخالف خود را منکوب نکرد، بلکه به فرزندش عبد الله گفت: بلند شود وتوضيح دهد بعد از اينکه عبد الله بلند شد وتوضيح داد اصحاب قانع شدند وبعد گفتند: حالا بگو که می شنويم وفرمان می بريم.

عدالت عمربن خطاب

لازم است گوشه ازعدالت حضرت عمر فاروق ياد آوري شود ، آورده اند آنگاه که نيروهای لشکر توحيد قدس را در محاصره داشت، متوليان شهر قدس که مسيحی بودند پيشنهاد صلح وتسليم شهر بدون جنگ را دادند، از طرف مسلمانان اين پيشنهاد پذيرفته شد، جريان به مدينه منوره( دارالخلافه) گزارش گرديد، اميرالمؤمنين عمر با اصحاب رسول خدا در رابطه با فتح بيت المقدس مشوره کرد، علی بن ابی طالب به عمر مشوره داد که چون قدس شهر بسيار مهمی است خود شما شخصا برای تحويل گرفتن شهرعازم شويد، اين پيشنهاد مورد پذيرش خليفه قرار گرفت، خليفه عادل، علی بن ابي طالب رضی الله عنه را به جای خويش در مدينه قرار داد، وخود به سوی شام حرکت کرد، خليفه که شرق تا غرب را کنترل می کند بدون گارد تشريفات ولشکر وسلاح فقط با غلام خود حرکت کرد، درميان راه به غلامش گفت: بايد در راه هم عدالت رعايت شود، وسيله سواری شان شتری بود، نوبتي بر شتر سوار می شدند ويک نوبت هم شتر را خالی همراهی می کردند، از نهايت سختي درعدالت چون ساعت در آن زمان نبود، خليفه بر شتر سوار می شد وسوره «يس» را می خواند ،وبعد غلام پائين می شد وبه اندازه قرائت يک سوره «يس» شتر را خالی همراهی می کردند، تا اين که به سرزمين سوريه رسيدند، در مناطق خوش آب وهوای سوريه لشکريان توحيد را ديدند که در سايه سار باغ ها وروی چمن ها اردو زده اند، اين وضعيت را که ديدند، فورا دستورداند که نيروها بايد از اين منطقه خوش آب وهوا بيرون شود، استدلال شان اين بود که نيروی نظامی لشکر توحيد بايد در سخت ترين شرايط ومناطق سخت ودشوار اردو زند، وآن نيرو می بايست خود را با سختيها وطاقت فرسا ترين وضعيت عادت دهد.
فرماندهان لشكربه استقبال امير المؤمنين،عالی ترين رهبر جهان اسلام آمدند ، درحاليكه غلام بر شتر سوار بود، وعمر پاهايش با گل وخاک آلوده شده بود، فرماندهان ( عمر وبن العاص،شرحبيل بن حسنه،خالد بن الوليد،يزيد بن ابی سفيان وابو عبيده بن الجراح) اين بی تکلفی خليفه وبا پای آلوده به گل ولای را برای خود كسرشأن دانستند، ولی جرأت نکردند مستقيم به خليفه بگويند، به ابو عبيده بن الجراح ( امين اين امت) گفتند، تو به اميرالمومنين بگو که چون می خواهد به نزد بزرگان مسيحيت برای فتح قدس برود اينگونه رفتن مناسب شأن خليفه اسلام نيست. ابو عبيده به امير المؤمنين جريان را گفت:عمربن خطاب فرمود « نحن قوم أعزنا الله بالإسلام ولو ابتغينا العزة في غيرها أذلنا الله » "خداوند ما را به اسلام عزت داده است اگر عزت را در جای ديگر جستجو کنيم، خداوند ما را خوار می گرداند".
خليفه راشده با همان وضعيت وارد قدس شد وقدس را تحويل گرفت وپرچم اسلام را در قدس برافراشت .

ويژگيهاي خليفه دوم

در دفاع از عقيده
عمر قبل از اينكه مسلمان بشود مسلمانان مخفيانه مراسم های عبادی شان را بجای می آوردند، چون عمر ايمان آورد مسلمانان از اختفا بيرون آمدند، وايشان با تمام جرات درداخل حرم کعبه با صدای بلند فرياد می زد من از دين گذشته به اسلام گرويدم.


التزام در برابر حق
در اجرای حق،هيچ گاه ملاحظه خانواده، دوست، و ... را نمی نمود، در قضيه اسرای بدر،ايشان شديد بر خورد می کردند، گفتند: اينان زعمای قريش اند بياييد گردن اينها را بزنيم، واين شدت را سزای کسانی می دانست که با خدا ورسول او ستيز می کردنددر روز صلح حديبيه هر گز نمی توانست شروطی که کفار وضع کرده وعلی الظاهر به ضرر مسلمانان بود را با رضايت بپذيرد، پيش رسول خدا آمد وگفت: يارسول الله آيا ما بر حق وآنان بر باطل نيستند،رسول خدا فرمودند « چرا» تا حدی پيش رفت که آخر رسول خدا برايش فرمودند:« ای پسر خطاب! من رسول خدايم وهرگز خداوند من را ضايع نمی کند» سپس حضرت عمرقانع شد.


فرمان برداری از رهبری
باهمه آن سخت گيری وشدتي که ايشان در برابر حق از خودنشان می داد، اما اگر حق را در جانب ديگری می يافت فوراً تسليم می شد وآن را می پذيرفت،در قضيه صلح حديبيه با همه شدت ومخالفت همين که ديد پيامبر شان راضی است در جا تسليم شد،ودر جريان جنگ با مرتدين عمر مخالفت کرد،که مبادا با برادران مسلمان جنگ شود اما موقف حضرت ابوبکر او را به خضوع واطاعت واداشت وچون دريافتند که حق به جانب خليفه رسول خداست ايشان اولين کسی بود که لبيک گفت واطاعت کرد.
4ـ ترحم به ملت:
حضرت عمر رضی الله تعالی عنه با آن همه شدتی که داشت ولی به ضعفا، فقراء ومردم چنان ترحم ومهربانی داشت که کمتر در تاريخ ديده ايم،پس از اينکه مردم احساس کردند که عمر رضی الله عنه خليفه گرديده،ايشان به منبر رفته چنين خطبه ايراد کردند:«ای مردم! سخت گيری وشدتی که من داشتم چند برابر شده است،زيرا سخت گيری های من نسبت به ستمگران وکسانی است که بر مسلمانی می تازد وتجاوز می کند،بر عکس من در برابر افراد ديندار وکسانی که بر خط خود استوار اند کاملاً نرم ومهربانم،من به هيچ کس اجازه نخواهم داد به کسی ستم کند اگر کسی را به چنين جرمی بگيرم،او را بر زمين خوابانيده وپای خود را چنان بر صورتش فشار می دهم تا در برابر حق تسليم شود،اما در برابر اهل گذشت وبخشش ونيکان گونه صورتم همچون خاک زير پای شان خواهد بود».
اين است ترحم،عطوفت،مرحمت وگذشت حاکم مشفق وناصح امت او بر اين اساس شب پاسبانی می داد،در حالی که مردم خواب بودند او شب ها گشت می زد تا حال رعيت را دريابد ،ايشان خود را مديون مردم می دانست اما چماق داران جهل،تزوير وزور،مردم را نوکر خود می شمرند،داستان همان زن را حتماً شنيديد،که از فرط گرسنگی فرزندانش ريگ ها در ديگ گذاشته بود وبرای فرزندان خود می جوشانيد وآنها را مصروف می کرد،تااينکه قرار شوند وبخوابند،عمر رضی الله عنه چون اين وضع را ديد،رفت وبر دوش خود آرد وروغن آورد وبا دست خود غذا تهيه کرد وبه پسر ها غذا داد تا سير شدند او امت را غذا می داد تا سير شوند مدعيان حکومت عمری غذا را از ملت می گيرند تا ملت بميرد،فرق از کجاست تا به کجا !
در سال 18 هجری قمری که به ( قحطی مشهور شد) حضرت عمر رضی الله عنه سوگند ياد کرد که هرگز گوشت نخواهد خورد تا شکم اطفال مسلمانان سير نشود معمولاً شتر،گاو وگوسفند در مسجد ذبح،وبرای فقرا توزيع می شد، روزی طباخ قسمتی از جگر،گرده ودل حيوان مذبوحه را بريان وبرای امير المؤمنين تقديم کرد،ايشان گفتند: « اين غذا از آن کيست»؟ طباخ گفت: از شماست ای أمير المؤمنين! فرمود: « بدبخت! مادر به داغت بنشيند – اين غذاها را بردار وبرای فقرای مسلمانان توزيع کن وبرای من همان نان خشک وروغن زيتون ونمک را بياور» حضرت عمر تمام کاروانهای امدادی غذايی را که از شهر ها می آمد بدون اين که چيزی از آنها بخورد ميان فقرای مسلمانان تقسيم می کرد وغذای خودش همان نمک،روغن زيتون ونان جو بود،ايشان درد امت را با تمام وجود خود لمس می کرد،در خطبه فرمود:« چگونه می توان حال رعيت را در يابم،اگر دردهايی که به آنها می رسد را شخصاً لمس نکنم»
ايشان در رابطه با حفظ،ونحوه مصرف بيت المال نهايت دقت ودغدغه داشت،مردم را صاحب بيت المال می دانستند،ايشان در جای می فرمود: « هيچ کسی از ديگری در اين مال مستحق تر نيست،مال از آن امت،ومن هم فردی از امت می باشم» اهميت موضوع از اينجا مشخص می شود که با درايت وحکمت است که کشتی عدالت اجتماعی که سکان آن در دست سياستمدار،مدبر ومدير بزرگ مسلمانان است از ميان امواج وطوفان ها سالم گذرنمود.
5ـ درايت وخبرگی
حضرت عمر رضی الله عنه کار گزاران خود را شديداً زير نظر داشت،در انتخاب واليان مناطق ملاک های مهمی را مورد دقت قرار داده وگزينش سختی می نمود،جدای از زهد،تقوی وخا ترسی،توان متولی در انجام مسؤليت را هم از شرايط اساسی يک کار گزار می دانست،او اشخاصی را تعيين می کرد تا سياست عدالت اجتماعی منبعث از اسلام را که او در صدر برنامه کارش قرار داده بود اجرا کنند،بنا به گفته دکترمحمد عماره ( عدالت اجتماعی عصر حضرت عمر رضی الله عنه عدالت محض يک صحابی رسول اکرم صلی الله عليه وسلم نيست،بلکه عدالت خليفه اسلام،زعيم دولت اسلامی وامير المؤمنين است واين عدل يک موقف فردی ناشی از فکر شخصی،خصوصی و ويژه نيست،بلکه برای اين عدل بستر سازی های لازم انجام شده بود وعدل دولت،قانون وجامعه بود واين عدل تجربه امتی بود که بزرکترين امپراطوری اسلامی را ساخته است).
ايشان پس از انتصاب والی ( استاندار) می فرمود: «من شما را حاکم ستمگر نمی فرستم،بلکه شما را ائمه وقدوه می فرستم،مبادا مسلمانان را تنبيه وخوار کنيد! ومبادا آنان را بيش از حد در جبهه نگهداريد ومرخصی ندهيد که به خانه های خويش برگردند!».

     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
ذی النورین عثمان بن عفان رضی الله عنه

یکی از صحابه پیامبر و خلیفه سوم راشیدین بود که در تاریخ صدر اسلام نقش بسیار گسترده‌ای داشت. از مهم‌ترین کارهای او جمع‌آوری قرآن بود و او که یکی از اولین مسلمانان بود، با دو دختر رسول خدا، به‌نام‌های رقيه و ام کلثوم، ازدواج کرد و از اين رو، به لقب "ذوالنورین" ياد می‌شد.


زندگی‌نامه

عثمان بن عفان رضی الله عنه در سال ششم عام‌الفيل، ۴٧ سال پيش از هجرت پيامبر اسلام صلی الله علیه و سلم، در مكه مكرمه، در يكی از قدرتمندترين تبره‌های قريش از نظر نسب، موقعيت اجتماعی، ثروت و تعداد افراد ديده به جهان گشود. پدرش "عفان" فرزند ابولعاص فرزند اميه فرزند عبدالشــمس فرزند عبدمناف فرزند قصی اســت و قصی بنيانگذار مكه و حرم پيرامون آن اســت و مجد و بزرگی قريش بوســيله وی شــكل گرفت.

نسب او در عبد مناف به نسب پیامبر صلی الله علیه و سلم می‌رسد. مادرش، "أروی" دختر کُرَیْز بن ربیعه بن حبیب بن عبدشمس بن عبد مناف بن قصّی و مادر بزرگ مادری او، "ام حکیم البیضاء" دختر عبدالمطلب، خواهر تنی عبدالله (پدر پيامبر اسلام) بود. به گفته زبیر بن بکار، "ام حکیم و عبدالله دوقلو بوده‌اند". بنابراین حضرت عثمان پسر دختر عمه رسول الله صلی الله علیه و سلم بود.

کنیه عثمان، در زمان جاهلیت، "أبوعمرو" بود؛ اما پس از اين‌كه رقیه دختر پيامبر اسلام از وی، صاحب فرزندی به‌نام عبدالله شد، مسلمانان، او را با کنیه "ابوعبدالله" صدا می‌زدند.

و علت مشهور شدن به این لقب این بود که ایشــان تنها فـردی بـود که بـا دو دختـر نبی اکرم ازدواج نمـود .

او از قبيلۀ بنی‌امیه بود، پيش از اسلام یکی از اشراف و ثروتمندان مکه محسوب می‌شد. و ایشان در شمار بهترین افراد قوم خود بود، مردی بود صاحب قدر و منزلت و ثروتمند و با حیا و آزرم و شیرین سخن. قومش او را بسیار دوست می‌داشتند و برایش احترام زیادی قائل بودند.

وی نسبت به علوم و معارف آن روزگار عرب، چون علم أنساب، أمثال و حکم و تاریخ جنگ‌های قبائل عرب (الأیّام) مطلع بود، اهل سفر بود و از سرزمین‌های شام و حبشه دیدن کرده، با اقوام عرب برخورد داشته و باوضعیت و شرایط آنها آشنا شده بود. مرد تجارت بود و با ثروتی که از پدر به ارث برده بود، بدان اقدام کرد و توانست پس از موفقیت‌های بسیار، جزو ثروتمندان و بزرگان بنی‌امیه که خود، صاحب قدر و منزلتی والا در میان قریش بود، شود. در آن روزگار، در جامعه مکه، شرف و منزلت هر فردی براساس میزان مال و ثروت او تعیین می‌شد و قدرت او بر پایۀ تعداد فرزندان، برادران و اقوام و طایفه‌اش شکل می‌گرفت و عثمان بن عفّان نه تنها توانست بدان‌ها دست یابد، بلکه براساس گفتار و کردار نيکو و اخلاق پســنديده از محبـت و احترام زیـادی در میان قـوم خـود و قریـش برخـوردار شــد.

اين دوستی مردم قريش، در زمان جاهلیت، نسبت به عثمان ضرب‌المثل شده بود. از جالب‌ترین داستان‌هایی که در مورد میزان محبت و احترام آنها به عثمان نقل شده است، آن گونه است که زنان عرب، کودکان‌شان را در گهواره چنين مورد خطاب قرار می‌دادند.

اُحِبــک و الــرَّحْمــنِ حُــبَّ قُرَیــش لِعثــمانَ

فرزندم من تو را همان‌قدر دوست دارم که قریش، عثمان را دوست می‌داشت.

عثمان در مورد خود چنين می‌گويد: "هرگز آواز نخواندم، آرزوهای باطل ننمودم، از آن هنگام که با پیامبر بیعت نمودم، شرمگاه خود را با دست راستم لمس نکردم، نه در جاهلیت و نه در اسلام، هرگز شراب نخوردم و دچار زنا نشدم.

عثمان، سی و چهار سال داشت که ابوبکر صدیق او را به دین اسلام دعوت کرد و او نیز بدون هیچ‌گونه مکث و ترديدی پذيرفت. بدین‌سان به دين اسلام گروید و در شمار نخستین امّت (پيروان) پيامبر درآمد.[ ابواسحاق در این این خصوص می‌‌گوید: "عثمان بعد از ابوبکر، علی و زید بن حارثه ، نخستین کسی است که اسلام آورد و خود را به‌عنوان چهارمین فرد مسلمان مطرح کرد .

پس از اسلام آوردن عثمان، پیوند زناشويی بين او و رقيه دخت پيامبر اسلام برقرار شد. اين ازدواج، منزلت او را نزد مسلمانان دو چندان ساخت. داستان این ازدواج را علی‌محمد الصلابی چنين شرح می‌دهد:

"رسول خدا صلی الله علیه و سلم پیش از آن، رقیّه و أمّ‌کلثوم را به عقد عُتْبه و عُتَیْبه، پسران ابولهب درآورده بود. اما پس از نزول آیات سورۀ مبارکه مسد که مضمون آن عبارتند از: "نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌‌گردد. دارائی‌ و آنچه از شغل و مقام به‌دست آورده است، سودی بدو نمی‌رساند و او را از آتش دوزخ نمی‌‌رهاند. به آتش بزرگی‌ در خواهد آمد و خواهد سوخت كه زبانه‌كش و شعله‌ور خواهد بود. و همچنين همسرش كه در اينجا آتش بيار معركه و سخن‌چين است در آن‌جا بدبخت و هيزم‌كش خواهد بود. در گردنش رشته طناب تافته و بافته‌ای‌ از الياف است".

ابولهب و همسرش، ام جمیل دختر حرب بن امیّه، مادر عتبه و عتیبه، آندو را امر به طلاق دختران محمد صلی الله علیه و سلم دادند و آنان نیز قبل از همبستر شدن، ایشان را طلاق دادند تا خود لطفی باشد از جانب خداوند بر آل محمد و ذلّتی باشد از آن ابولهب و فرزندان او سپس همو می‌افزايد: "عثمان به‌محض شنیدن این ماجرا نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمد و از رقیه خواستگاری کرد، رسول خدا صلی الله علیه و سلم نیز وی را به عقد عثمان درآورد.

عثمان در شمار مهاجران به حبشه بود، اما به‌زودی به مکه بازگشت و به مدینه مهاجرت کرد. ابوجعفر طبری می‌گويد: "در بارۀ تعداد كسانی كه برای نخستين بار به حبشه هجرت كردند، اختلاف نظر وجود دارد. برخی می‌گويند: يازده مرد و چهار زن بودند

به‌هر حال، عثمان و همسرش رقيه، دخت پيامبر، نيز در اين جمع بودند. پيامبر اسلام برای آنها چنين دعا کرد: "خداوند یار و همراه عثمان و رقیّه باشد، عثمان، بعد از حضرت لوط اولین فردیست که با اهل بیتش در راه خدا هجرت کرده است.

عثمان بن عفان، هم‌مانند ساير مسلمانان، در راه خدا و دین او، آزار و اذیت بسیاری را از جانب عمویش، حَکَم بن أبی العاص بن أمیّه متحمل شد. حکم بن أبی العاص، او را با طناب می‌بست و وادار می‌کرد تا دست از محمد و دین او بکشد، و به او می‌گفت: آیا مگر از دین آبا و اجداد خویش روی‌گردان و به دین تازه دیگری می‌گروی؟ به خدا سوگند تا اين‌كه از آن دین دست بر نداری، تو را آزاد نخواهم کرد. اما عثمان مقاومت می‌کرد و بر ایمان خود اصرار می‌ورزید تا اين‌كه سرانجام عمویش چون استقامت او را مشاهده نمود، دست از اذیت و شکنجه او برداشت.

اما پس از اوج‌گيری آزار و اذیت مسلمانان و به‌خصوص مسلمانان فقیر و بی‌پناه و بعد از شهادت دلخراش سمیّه و همسرش یاسر، پدر و مادر عمار، پیامبر اسلام، امر نمود تا مسلمانان به حبشه هجرت کنند و به آنها گفت: "به حبشه بروید زیرا در آن‌جا پادشاه صالحی حکومت می‌کند که به کسی ظلم و ستم روا نمی‌دارد.

به‌این ترتیب، هجرت آغاز شــد و مســلمانان دســته دســته و به‌صـورت مخفیانه از مکه خارج می‌شــدند و خود را ســواره و پیاده به ســاحل دریای ســرخ می‌رســاندند. آنان عثمان بن مظعون را سرپرست خود قرار دادند تا وضعیت‌شان را منظم کند؛ عنایت خدا شامل حال آنان شد و دو کشتی، آنان را در ازای پرداخت نیم دینار برای هر نفر، سوار کردند . با اطلاع یافتن قریش از قضیه، بلافاصله افرادی را در تعقیب آنان گسیل داشت؛ اما مسلمانان در نیمه‌ی راه حبشه بودند و دیگر دست قریش به‌آنان نمی‌رسید.

در آن روزگار، در حبشه پادشاهی نيكوكار مسيحی به‌نام نجاشی حكومت می‌كرد.

مسلمانان در حبشه در امان بودند و توانستند دین خود را حفظ و گسترش دهند.[الهجرة فی القرآن الکریم، ص ٣۱٢] در واقع، این پیامبر بود که سرزمین حبشه را برگزید و مسلمانان را تشویق به هجرت بدانجا کرد تا در امنیت قرار گیرند.

هنگامی که شایع شد مردم مکه اسلام آورده‌اند، دسته‌ای از مهاجران حبشه به نزدیکی‌های مکه بازگشتند، اما متوجه شدند که این خبر دروغ است، بنابراین در جوار چند تن از اهل مکه سکنی گزیدند. عثمان همراه با رقیه، همسر خود، نیز جزو این دسته از مهاجران بودند. این دسته از مهاجران همچنان تا زمانی‌که خدا امر به هجرت به مدینه داد، در محل استقرار خود ماندند.

پس از درگذشت رقیه، پيامبر اسلام، ام کلثوم، دختر دیگر خود را به عقد عثمان در آورد.

در زمان ابوبکر از افراد نزدیک به او بود و کاتب وی به شمار می‌آمد. در دوره عمر نیز از نفوذ قابل توجهی برخوردار بود و نماینده بنی‌امیه محسوب می‌شد.

شهادت عثمان

حضرت عثمان رضي الله عنه پس از ۱۱ سال خلافت، در سال ٣۵ هجرت، روز ۱٨ ماه عيد قربان، به‌عمر ٨٢ سالگی شهيد شد.
     
  
مرد

 
علی ابن ابی طالب ، حیدر کرار ، رضی الله عنه ۱

حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه به اتفاق تواریخ اسلامی و بیگانه چهارمین خلیفه راشدین بود.
پدر علی، عبد مناف بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قریشی می باشد. کنیه پدرش که با آن بیش از اسم
اصلی شهرت داشت، ابو طالب است. ابو طالب در امر رسالت الهی حامی و پشتیبان رسول الله صلی الله علیه وسلم بود. در آن روز گاران که مشرکین قریش در این باره بر آن حضرت سخت گرفتند و بر ضد او به شدت قیام کردند،
ابو طالب او را تقویت نمود و گفت: پسر برادرم! آنچه می خواهی بی پروا بگو. من نخواهم گذاشت از کسی به
تو آسیبی برسد. ابو طالب قبل از هجرت رسول الله در مکه وفات یافت و در آنجا به خاک سپرده شد. مادر حضرت علی، سیده فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف قریشی و از نخستین زنان مسلمان در اسلام و از مؤمنات مهاجرات بود. بنابر این حضرت علی هم از جانب پدر و هم از جانب مادر قریشی نسب و از بنی هاشم و از طرف والدین قومیت نزدیک با رسول الله داشت.
شناسنامه:
نام : علی
لقب : حیدر کرار
نسبت با پیامبر : پسر عمو و داماد پیامبر
مدت خلافت : 5 سال
زمان وفات : صبح روز نوزدهم رمضان سال 40 هجری قمری
مدت عمر: 63 سال
اسمش علی و پدرش ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد نام دارد. وی پسر عموی پیامبر اسلام می باشد و سی سال بعد از ولادت پیامبر – ده سال قبل بعثت متولد شد .


تولد حضرت علی رضی الله عنه

حضرت علی رضی الله عنه به قول اصح تواریخ روز جمعه ده سال قبل از بعثت رسول الله و 23سال قبل از هجرت آن حضرت در مکه به دینا آمد. مادرش او را حیدر که از نظر معنی همنام پدر خودش بود نام نهاد ولی ابوطالب نامش را تغییر داد و او را علی نامید.

اسلام حضرت علی رضی الله عنه

از همان ایام اول بعثت حضرت پیامبر صلی الله علیه وسلم حضرت علی متوجه می شود که آن حضرت و سیده خدیجه -رضی الله عنها- همسرش باهم مشغول نمازند و رکوع و سجده می کنند و آیاتی را که خدا تا آن وقت بر آن حضرت نازل فرموده بود می خوانند. چون دیدن حرکات و سکنات نماز از قیام، قعود رکوع،سجود و شنیدن کلمات مقدس قرآن کریم برای حضرت علی بی سابقه بود. در جایش ایستاد و همین که آن حضرت و خدیجه از نمازشان فاغ شدند، پرسید: شما به چه کسی سجود می کردید؟ حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: ما به آن خدائی سجود می کردیم که مرا به رسالت مبعوث فرموده تا خلق را بسویش بخوانم و سپس بعضی از آیات قرآن کریم را برای علی رضی الله عنه تلاوت فرمود و از او خواست تا ایمان آورد و این دین حق را که آن حضرت صلی الله علیه وسلم بدان مبعوث شده بپذیرد

علی که از طرفی در خیر خواهی، صداقت و صحت گفتار آن حضرت هیچ شک نداشت و از طرفی دیگر به شدت تحت تأثیر جلال و جمال آیات مقدس قرآن عظیم قرار گرفته بود، تصمیم می گیرد که دعوت آن حضرت را قبول کند و دین حق را بپذیرد؛ ولی چون در هر کاری قبلاً با پدر خود که در خیر خواهی او نیز هیچ تردید نداشت مشورت می کرد، عرض می کند: در این باره با پدرم مشورت می کنم.

فضایل حضرت علی رضی الله عنه

فضیلت مهم و بی نظیری که رسول الله صلی الله علیه وسلم در شأن او فرموده اند اینست که حضرت علی بن ابی طالب محل تشخیص ایمان و کفر مردم بوده و هست. چنانکه ام سلمه رضی الله عنها همسر رسول الله صلی الله علیه وسلم در این باره میفرماید: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «هیچ منافقی دوست دار علی نخواهد بود و هیچ مؤمنی کینه علی در دل نمی دارد».

و نیز از حضرت فاطمه دختر رسول الله همسر حضرت علی روایت شده که می فرماید: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «همانا خوشبخت و چه خوشبخت آن کسی است که علی را دوست دارد، حین حیات علی باشد و چه بعد از وفاتش». و از خود حضرت علی نیز روایت شده که فرمود:«قسم به آن کسی که دانه ها(دانه های روئیدنی)را شکافت و ذریه را از نطقه آفرید، مرا دوست نمی دارد جز مؤمن و کینه ام در دل نمی دارد جز منافق. جابر بن عبدالله انصاری صحابی بزرگ رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «ما کنا نعرف المنافقین الا ببغضهم علیاً» (ما منافقین را نمی شناختیم، جز با این علامت که با علی کینه داشتند).

شجاعت حضرت علی رضی الله عنه

حضرت علی مردی بود شجاع و نیرومند و در عین حال خبیر و دانا؛ در قاموس حیاتش اصلاً واژه و مادۀ ترس و هراس وجود نداشت. از هیچ پیش آمدی هر چند خطرناک بود، نمی ترسید. این مرد روحانی و عظیم هم مرد میدان جنگ بود و هم رجل علم دین. شجاعت و قدرت بازو و قوت قلب علی در موارد متعددی تجلی کرده که تاریخ ضبط کرده است. مانند: در معرض خطر قرار گرفتنش در شب هجرت، در روز بدر هنگامیکه برای مبارزه بیرون آمد، در غزوۀ خندق هنگامیکه عمرو مشرک را با یک ضربت شمشیر از پای در می آورد و او را به زمین می زند. و شهکاری هایش در غزوۀ خیبر به همه آشکار است.

فصاحت و بلاغت حضرت علی رضی الله عنه

هرکس خطبه ها و مواعظ حضرت علی را در نهج البلاغه یا سخنانِ متفرق امام را در سایر کتب مطالعه کند یا به اشعاری که به علی منسوبست نظر اندازد- و از قواعد و ادبیات زبانِ اصیل عرب مطلع باشد- محققاً در کلام حضرت علی به حدی علو فصاحت و بلاغت می بیند
ادامه دارد.........
     
  
مرد

 
علی ابن ابی طالب ، حیدر کرار ، رضی الله عنه ۲

سه فضیلت ویژه امیر مومنان علی(رضی الله عنه)در صحیح مسلم

- ( 2404 ) حدثنا قتیبة بن سعید ومحمد بن عباد ( وتقاربا فی اللفظ ) قالا حدثنا حاتم ( وهو ابن إسماعیل ) عن بكیر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن أبیه قال
: أمر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما منعك أن تسب أبا التراب ؟ فقال أما ذكرت ثلاثا قالهن له رسول الله صلى الله علیه و سلم فلن أسبه لأن تكون لی واحدة منهن أحب إلی من حمر النعم سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول له خلفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول الله خلفتنی مع النساء والصبیان ؟ فقال له رسول الله صلى الله علیه و سلم أما ترضى أن تكون منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبوة بعدی وسمعته یقول یوم خیبر لأعطین الرایة رجلا یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیا فأتى به أرمد فبصق فی عینه ودفع الرایة إلیه ففتح الله علیه ولما نزلت هذه الآیة فقل تعالوا ندع أبناءنا وأبنائكم [ 3 / آل عمران / 61 ] دعا رسول الله صلى الله علیه و سلم علیا وفاطمة وحسنا وحسینا فقال اللهم هؤلاء أهلی

عمرو بن حریث از سعید بن زید پرسید: چه زمانی با حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) بیعت شد؟ سعید در
جواب گفت: روزی که رسول الله (صلی علی علیه و سلم) رحلت فرمود مسلمانان پنداشتند که بعضی از روز بر آنها بگذرد و آن ها متفرق باشند. سپس پرسید: آیا کسی با وی مخالفت هم کرد؟

فرمود خیر مگر کسی که مرتد شده بود یا در حال ارتداد بود. و بدرستی که خداوند آنها را نجات بخشید و آن ها را بر ابوبکر (رضی الله عنه) جمع نمود تا این که با او بیعت کردند.

عامر بن سعد بن ابى وقاص ، از پدرش روایت كرده است كه در یكى از روزها ، معاویة بن ابى سفیان به سعد گفت به چه دلیل ابا تراب را سب نمیکنی؟

سعد گفت : بخاطر آن كه سه فضیلت از رسول خدا صلى الله علیه و آله در شان على رضی الله عنه شنیده ام كه با توجه به آن ها، هیچگاه به سب و دشنام آن حضرت ، اقدام نمى‏ كنم و هر گاه یكى از آن ها براى من بود ، بهتر و
ارزنده ‏تر از شتران سرخ مو بود كه در اختیار من باشد .

1 . در كارزارى ، رسول خدا صلى الله علیه و آله ، حضرت علی رضی الله عنه را به جانشینى خود ، در مدینه باقى گذاشت و حضرت على رضی الله عنه به عرض رسانید : یا رسول الله ! مرا به خلافت بر زنان و كودكان گماشته ای ؟! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ او ، فرمود : آیا خرسند نیستى از این كه جایگاه تو نسبت به من ، همانند جایگاه هارون ، به حضرت موسى علیه السلام باشد ؛ با این تفاوت كه پس از من پیغمبرى مبعوث نمى ‏شود .

2 . در جنگ خیبر ، از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم ، می‏فرمود : پرچم اسلام را به دست كسى می‌دهم كه خدا و رسول را دوست مى‏ دارد و خدا و رسول هم ، او را دوست مى‏ دارند ! از شنیدن این سخن همه ما در انتظار این كه این فضیلت بزرگ نصیب ما گردد ، سر از پا نمی شناختیم ، همان زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله على را به حضور طلبید . على علیه السلام را در حالى به حضور حضرت رسول اكرم صلّى اللّه علیه و آله شرف یاب شد كه به درد چشم دچار بود ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آب دهان مبارك را بر چشم حضرت على رضی الله عنه مالید ، دیدگانش شفا یافت و پرچم اسلام را كه یادبود نصرت الهى بود ، به دست او سپرد و از بركت وجود حضرت على رضی الله عنه ، فتح و پیروزى نصیب اسلام شد .


3 . هنگامى كه آیه مباهله ( فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ؛ آل عمران / 61 ) نازل شد ، رسول خدا صلى الله علیه و آله ، حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین رضی الله عنهم اجمعین را به حضور طلبید و فرمود : بار پروردگارا ! اینان اهل بیت من هستند .

در فضیلت حضرت حیدر کرار(رضی الله عنه)

سپهر معرفت خورشید انور امیرالمومنین کرار صفدر

امام مطلق ارباب بینش بدانش آفتاب آفرینش

چو او شیر حق آمد داغ حق داشت بمردی و جوانمردی سبق داشت

اسد چون خانه خورشید باشد علی کالشمس ازو جاوید باشد

چو اصل اهل بیت افتاد حیدر بلی بایست شهر علم رادر

چو شهر علم دین پیغمبر آمد اگر بابیست آن را حیدر آمد

چو بیت آفتاب ذوالجلالست گرش شیر خدا خوانی حلالست

چنین گفت او که در دین حق تعالی مرادادست در علم آن کمالی

که گردرباء بسم الله ز اسرار کنم تضیف بیش از ده شتروار

بهر حرف از کلام صانع پاک کنم هر دم هزاران معنی ادراک

چو دنیا را طلاقی داد جانش مگر انگشتری ماند از آنش

خداوندش یکی سایل فرستاد که آمد در نمازش پیش،‌ استاد

که در دین تو دنیا بند جانست تو میدانی که این خاتم از آنست

چو شد زین سر عالی سرفراز او بسایل داد خاتم در نماز او

نمازش را چو خاتم در نگنجید بجز حق ذرهیی هم درنگنجید

نمازش چون حضوری معتبر داشت کی از پیکان برون کردن خبر داشت

کسی کو در حقیقت تشنه جانست که کلی سیر از کار جهانست

اگر آبیش میباید که جان خورد ز دست ساقی کوثر توان خورد

عزیزی کو دو چشم راه بین داشت سه روح ازچاریار راستین داشت

ترا از زهر بدعت گر گزندست همین تریاق اربع سودمندست
     
  
مرد

 
ماجرای شهادت و وصیت حضرت عمر فاروق رضی الله عنه ۱

اوّل محرم تاریخ به شهادت رسیدن راد مرد بزرگ تاریخ اسلام، حضرت سیدنا عمر فاروق رضی الله عنه می‌باشد. به همین مناسبت مناسب دیدیدیم ماجرای به شهادت رسیدن ایشان را از صحیح بخاری، کتاب المناقب، حدیث ۳۷۰۰ نقل نماییم. ترجمه و توضیح مختصر برگرفته از درس حضرت شیخ الحدیث مولانا محمّد یوسف حفظه الله می‌باشد.
عمرو بن میمون می‌گوید: پیش از این‌که ضربه‌ای بر حضرت فاروق اعظم وارد بشود، چند روز جلوتر من او را در شهر مدینه دیدم که بر حضرت حذیفه بن یمان و عثمان بن حنیف وا ایستاد و از این دو تا بزرگوار محاسبه نمود؛ زیرا حضرت عمر این دو بزرگوار را فرستاده بود که بروید منطقه‌ی ایران را بررسی کنید که آیا توان پرداخت این خراجی را که ما و شما بر سر آن‌ها مقرر کرده‌ایم، دارند یا این‌که از پرداخت آن عاجزاند؟ اگر زمین‌ها و محصولات کشاورزی فایده‌ی درستی ندهد، این بندگان خدا از کجا مالیات بپردازند، این طور نباشد که بر آن‌ها تعدی و ظلمی پیش بیاید. لهٰذا از آن‌ها پرسید: چه کار کردید، آیا احساس خطر نمی‌کنید که شما بر سرِ زمین‌های آن‌ها آن قدر خراج مقرر کرده‌اید که زمین نتواند از عهده‌ی پرداخت آن بر بیاید؟ زیرا در کشاورزی و محصولی که از زمین بر می‌آید، مقداری بذر، مقداری کرایه‌ی گاو و شخم، مقداری برای آبیاری است و باید مقداری برای خود صاحب زمین بماند تا بتواند تا فصل دیگر امرار معاش بکند. اگر ما آمدیم و نصف یا دو سومش را پرداختیم، پس آن بنده‌ی خدا قیمت بذر را از کجا بدهد؟ کرایه‌ی گاو و شخم زدن را از کجا بدهد؟ کرایه‌ی مزدورها را از کجا بدهد و خودش روزگارش را چه‌طور تا فصل آینده بگذراند؟ می‌بایستی آن مقدار خراج بر سر آن‌ها مقرر کرد که سهم هر یک تمام شده و برایش اضافه بماند تا بتواند مالیاتش را با دلخوشی پرداخت کند.
گفتند: ما این‌طور نکرده‌ایم که احساس خطر باشد؛ به اندازه‌ی توان زمین بر آن مالیات مقرر کرده‌ایم. این خراج با توجه به حاصلخیزی زمین، زیاد نیست. حضرت عمر گفت: بار دیگر بنگرید، آیا بر زمین‌ کشاورزی بیش از توانش خراج مقرر نکرده‌اید؟ گفتند: نه. حضرت عمر گفت: اگر الله تعالى مرا سالم نگه داشت، من طوری بیوه‌زنان اهل عراق را بی نیاز می‌گذارم که بعد از من به مرد دیگری نیازمند نباشند؛ یعنی زمین و آب به آن‌ها می‌دهم که خود کفا شده و هزینه‌ی آن‌ها از خود زمین و آب بربیاید و نیازی نباشد که دست گدایی را پیش کسی دراز کنند.
بعد از این گفتگو سه روز گذشت، روز چهارم همین بود که بر ایشان ضربه وارد شد.
راوی می‌گوید: آن‌جا که بر حضرت فاروق اعظم ضربه وارد شد، در میان من و او کس دیگری جز عبدالله بن عباس واسطه نبود که حضرت عمر در محراب قرار گرفته بود، حضرت عبدالله بن عباس در صف اوّل و من در صف دوم قرار داشتم. عادت مبارکش این بود که وقتی در میان دو صف می‌گذشت، می‌فرمود: استَوُوا؛ خودتان را راست کنید. وقتی که در آن‌ها خللی نمی‌دید، برای امامت پیش می‌رفت و گاهی سوره‌ی یوسف یا سوره‌ی نحل یا مانند این‌ها را در رکعت اوّل می‌خواند، هدفش این بود که رکعت اوّل طولانی‌تر باشد تا مردم از خواب بلند شده، وضو بگیرند و به نماز برسند.
به محض این‌که تکبیر گفت، شنیدم که می‌گفت: قَتَلَنِی – أَوْ أَکَلَنِی – الکَلْبُ؛ سگ مرا کُشت ـ یا گفت: مرا خورد ، پس آن غلام بر سر او با کارد دو طرفه‌ای که هر دو طرفش بُرنده بود، حمله کرد. بعد از زدن حضرت عمر، در برگشت هر کس را که در سمت راست و چپ می‌دید، می‌زد، سیزده نفر مجروح شد که هفت نفر شهید شدند و شش نفر دیگر باقی ماندند. پس وقتی که این وضعیت را دیدند، مردی از مسلمانان چادرش را بر سر او انداخت و او را گرفت.
وقتی که آن غلام متوجه شد که گرفتار شده‌ام، همان کارد را به گردن خود زد و خودکشی کرد تا این‌که راز افشا نشود که چه کسی به او دستور و مأموریت داده است؛ عموماً ترور کنندگان چنین می‌کنند که هرگاه احساس خطر کنند که گرفتار می‌شویم، خودکشی می‌کنند همان‌طور که امروزه به صورت انتحاری عمل می‌کنند تا این‌که گرفتار نشوند.
حضرت عمر دست حضرت عبدالرحمٰن بن عوف را گرفت و او را به جای خود امام مقرر کرد.
پس هر کسی که با عمر نزدیک بود، همان چیزی را دید که من دیدم، اما در نواحی مسجد متوجه نشدند که چه شده، فقط صدای عمر را نیافتند؛ صدا تغییر کرده بود و آنان سبحان الله سبحان الله می‌گفتند. حضرت عبدالرحمن بن عوف نماز را زود خواند. وقتی که نماز تمام شد، حضرت فاروق اعظم گفت: ای پسر عباس! بنگر چه کسی بود که مرا کشت، او این طرف و آن طرف گشت و گفت: غلام مغیرة. گفت: همین صنعتگر؟ زیرا این سنگ آسیا درست می‌کرد. گفت: بله؛ گفت: خدا او را لعنت کند. او را به نیکی دستور داده بودم. خدا را شکر که سبب موت مرا در دست کسی که ادعای اسلام می‌کند، قرار نداد.
ابولؤلؤ سه چهار روز پیش در خدمت فاروق اعظم آمده و عرض کرده بود: من غلام مغیره‌ام و او بر من خراجی مقرر کرده که نمی‌توانم از عهده‌اش برآیم، گفت: چه‌کاره‌ای؟ گفت: سنگ آسیا درست می‌کنم. گفت: در مقابل این صنعت تو خراج زیاد نیست ولی باز هم من به او توصیه می‌کنم که خراج تو را کمتر بکند؛ اما برای ما هم یک سنگ آسیایی درست کن. گفت: ای عمر! برایت سنگ آسیایی درست می‌کنم که در کل دنیا شهرت داشته باشد. حضرت عمر فوراً متوجه شد که این تهدیدی است، لبخندی زد و گفت: این آقا مرا تهدید می‌کند.
ای ابن عباس! تو و پدرت زیاد می‌پسندیدید که از این‌گونه غلام‌ها در مدینه زیاد داشته باشید؛ چون حضرت عباس غلامان زیادی داشت. عبدالله بن عباس گفت: اگر شما دستور بفرمایی، همه‌ی این‌ها را به قتل می‌رسانیم. حضرت عمر فرمود: ای ابن عباس! دروغ می‌گویی! تو نمی‌توانی این‌ها را به قتل برسانی؛ زیرا این‌ها الآن می‌گویند: لا إلٰه إلّا الله، چه‌طور قتلشان می‌کنید؟! آن وقتی که گرفتار و اسیر شده بودند، درست است که کافر بودند، ولی الآن آمده‌اند و به زبان شما صحبت می‌کنند، به طرف قبله‌ی شما نماز می‌خوانند و با شما حج می‌کنند، کلمه‌ی اسلامی را به زبان می‌رانند، تو می‌توانی آن‌ها را بکُشی؟
حضرت عمر را از آن‌جا برداشته و به خانه بردند و ما هم رفتیم؛ گویا پیش از این، این‌گونه مصیبتی مسلمانان پیش نیامده بود. اگر چه به سبب وفات پیامبر صلى الله علیه وسلم و هم‌چنین وفات ابوبکر رضی الله عنه صدمه‌ی سنگینی بر مسلمانان وارد شده بود، اما به این کیفیت نبود؛ زیرا آن کسی که با موت طبیعی فوت کند، مردم، جز الله تعالى دیگری را میراننده‌ی او نمی‌دانند و در مقابل الله تعالى جز صبر و سکون هم کار دیگری ساخته نیست، اما در این‌جا به ظاهر این حرکت از انسانی پدید آمده، از این سبب چنین تعبیر کرد که این‌گونه مصیبتی برایشان پیش نیامده بود.
بعضی می‌گفت: اشکالی ندارد این جرح بهبود پیدا می‌کند. دیگری می‌گفت: برایش پریشانم. برای ایشان نبیذ (آبی که با خرما شیرین شده باشد) آورده شد، آن را نوشید، اما از شکمش خارج شد؛ زیرا که معده شکاف پیدا کرده بود. مانند امروزه نبود که متخصصین فوراً معده‌ها و حتى روده‌ها را به هم پیوند بزنند. دوباره شیر آوردند، باز هم نوشید ولی دوباره از زخم‌هایش بیرون شدند. دانستند که موتش نزدیک است. ما بر او وارد شدیم و مردم آمدند و او را ستایش می‌کردند. یک جوانی آمد و گفت: مژده بیاب ای امیر المؤمنین! به مژده‌ی الٰهی که تو داری از آن‌جایی که با پیامبر صلى الله علیه وسلم صحبت و هم‌مجلسی داشتی، صحابی پیامبر صلى الله علیه وسلم هستی. و از آن‌جایی که دیر وقت است که شما در اسلام داخل شده‌اید، اگر چه از ابوبکر و علی عقب‌تر است، ولی نسبت به بقیه‌ی صحابه جلو افتاده؛ زیرا دو سه سالی بیش‌تر نگذشته بود که او مسلمان شد. باز شما والی مسلمانان قرار داده شدی و عدالت ورزیدی، باز الآن شهید شدی. گفت: من دوست می‌دارم که همه‌ی آن‌چه که شما می‌گویی که بوده‌اند، بوده‌اند؛ ولی خداوند متعال بگوید: ای عمر! نه تو از من بخواه، نه من از تو می‌خواهم! نه تو از من پاداشی بخواه و نه من از تو مؤاخذه‌ای می‌کنم. اگر الله تعالى با من چنین معامله‌ای بکند، بس است.
ببینید با این کیفیت‌های عملی آن قدر خوف الهی در قلبش موج می‌زند و می‌گوید: کاش کفاف باشند. الآن ما بیاییم و حال خود را بنگریم که از سر تا پا غرق گناهیم و باز هم امیدواریم که جنت مال ماست.
وقتی که آن جوان پشت کرد و خواست که برود، حضرت عمر دید که ازارش به زمین می‌خورد. ببینید امر بالمعروف و نهی عن المنکر را در همین حالت که دارد از دنیا می‌رود، رها نمی‌کند؛ گفت: این جوان را برگردانید. سپس به او گفت: ای برادرزاده! ازارت را کمی بلند کن؛ چرا که وقتی آن بر زمین بخورد، خاک بر می‌دارد و ممکن است نجاستی به آن بچسبد، پس این هم برای پاکی لباست و هم به خاطر تقوای پروردگارت بهتر است. خلاصه این‌که امر بالمعروف و نهی از منکر را در همین حالت هم فروگذاشت ننمود.
ادامه دارد....
     
  ویرایش شده توسط: rostam91   
مرد

 
ماجرای شهادت و وصیت حضرت عمر فاروق رضی الله عنه ۲

سپس به پسرش عبدالله گفت: بررسی کن که چه قدر وام بر گردن من آمده، حسابش کردند و دیدند که هشتاد و شش هزار درهم است یا مانند آن، پس به او توصیه کرد: اگر ترکه‌ی عمر توانست از عهده‌ی این وام‌ها بربیاید، پس آن‌ها را پرداخت کن و اگر تو دیدی که مال ما فروخته شد و هنوز وام‌ها باقی مانده‌اند، پس در طایفه‌ی من که قوم عدی باشد، بگرد و از آن‌ها کمک بگیر. اگر مال‌های این‌ها هم نتوانست از عهده‌ی وام‌ها بر بیایند، بقیه‌ی طوایف قریش را سؤال کن. از قریش متجاوز نباش و از بقیه‌ی عربها سؤال نکن.
وصیت دوم این است که پیش أم المؤمنین حضرت عایشه برو و به او بگو: عمر بر تو سلام فرستاده و نگو امیر المؤمنین؛ زیرا که امیر المؤمنین بودن من تمام شد و بگو: عمر بن خطاب اجازه می‌خواهد که با دو رفیقش دفن بشود. حضرت عبدالله بن عمر هم رفت و سلام داد و اجازه گرفت؛ سپس بر او داخل شد، دید که نشسته و گریه می‌کند. گفت: عمر بن خطاب بر تو سلام فرستاد و اجازه خواست که همراه با دو رفیقش دفن شود. عایشه فرمودند: این جا را من برای خودم در نظر گرفته بودم که من بمیرم و اینجا دفن شوم؛ چون که پیامبر صلى الله علیه وسلم شوهر من است و ابوبکر پدر من، و من کنار آن‌ها قرار بگیرم. اما امروز عمر را بر خودم ترجیح می‌دهم.
وقتی که عبدالله بن عمر برگشت و آمد، به فاروق اعظم گفته شد که عبدالله بن عمر آمد، فرمود: مرا کمی بلند کنید. مردی او را به طرف خود تکیه داد. گفت: از طرف عایشه چه پاسخی پیش توست؟ گفت: آن‌چه دوست داشتی یا أمیر المؤمنین! گفت: الحمد لله، هیچ چیزی پیش من مهم‌تر از این امر نبود؛ یعنی آن‌چه مرا در غم و اندوه فرو برده بود، این بود که شاید حضرت عایشه اجازه نفرمایند و این بر سر من سخت می‌گذشت، ولی الآن کمی راحت شدم. باز هم وقتی که من فوت کردم و جنازه را آماده کردید، مرا بردارید، ای عبدالله! وقتی که می‌روی دم در عایشه، باز سلام بگو و بگو: عمر بن خطاب اجازه می‌خواهد، پس آن وقت اگر اجازه داد، مرا به اتاق داخل کنید و اگر مرا رد کرد، مرا به قبرستان مسلمانان ببرید؛ زیرا که الآن هنوز زنده هستم، امکان دارد این اجازه‌ای که به تو داده به خاطر تعارف باشد، اما وقتی که کسی بمیرد، بعد از مردن کسی با او رودربایستی ندارد.
در این هنگام أم المؤمنین حفصه و زنانی که به همراه او بودند، آمدند. ما وقتی دیدیم که او آمد، اتاق را خالی کردیم، آن بی بی آمد و لحظاتی نزد او گریست. باز وقتی که مردان دیگر آمدند و اجازه خواستند، او پشت پرده رفت و ما صدای گریه‌اش را از داخل اتاق می‌شنیدیم.
مردم گفتند: یا امیر المؤمنین! شما وصیت بفرمایید و جانشینی برای خودت انتخاب بفرمایید.
گفت: من جز این چند نفر یا این گروه هیچ کسی را سزاوارتر به این کار نمی‌یابم که پیامبر خدا صلى الله علیه وسلم در حالی از دنیا رفت که از این افراد راضی بود؛ پس نام علی، عثمان، زبیر، طلحه، سعد و عبدالرحمن را گرفت و گفت: شما به هنگام مشوره شش نفراید، هفتمین شما عبدالله بن عمر است؛ عبدالله بن عمر را هم در مشوره‌ی خودتان داخل بکنید، اما او حق انتخاب ندارد، او را انتخاب نکنید. منتخب یکی از شما شش نفر باشد. پس چرا شرکت بکند؟ کَهَیْئَةِ التَّعْزِیَةِ لَهُ؛ گویا که حضرت عمر او را تسلى داد که چون پدرش فوت کرده و مدت ده سال خلیفه بوده، اگر او را نادیده بگیرند و اصلاً در جلسه‌های مشورتش داخل نکنند، دل‌شکسته می‌شود.
اگر انتخاب به سعد رسید و او امیر مقرر شد، فهو ذاک؛ پس سعد بن أبی وقاص اهلیتش را دارد، و اگر او منتخب نشد و کسی دیگر منتخب شد، پس آن منتخب در مشورت‌ها از سعد استفاده کند؛ زیرا که من او را به این خاطر از استانداری عراق معزول نکردم که نتوانسته از عهده‌ی آن بربیاید، یا این‌که ـ نعوذ بالله ـ خیانتی کرده باشد.
پس کسی که بعد از من خلیفه می‌شود او را وصیت می‌کنم به مهاجرین اوّلین که حق آن‌ها را بشناسد و حرمت آن‌ها را نگه دارد و او را نسبت به انصار به نکویی توصیه می‌کنم؛ کسانی که در مدینه جای گرفته و ایمان آورده‌اند، اگر احسان کنندگان از انصار احسانی کردند، احسان ایشان قدردانی شود و اگر خدای نخواسته کوتاهی‌ای از آنان پیش آمد، آن را نادیده انگاشته شود.
او را به نیکویی نسبت به شهرنشینانی که گبر و مجوس‌اند، اما جزو رعیت اسلامی قرار گرفته‌اند، وصیت می‌کنم که خلیفه باید مراعات آن‌ها را بکند؛ به خوبی با آن‌ها پیش بیاید؛ زیرا آن‌ها مددگار اسلام‌اند و کسانی هستند که بیت المال مسلمین به وسیله‌ی آن‌ها پر می‌شود. گویا آن‌ها جابی اموال مسلمین‌اند که می‌کشند و می‌آورند و زیستن آن‌ها با اطمینان در مملک اسلامی و عدم برپایی شورش و... دشمنان دور و بر را در هراس می‌اندازد.
و او را به نکویی با بیابان نشینان فرا می‌خوانم؛ چرا که آنان اصل عرب و ریشه‌ی اسلام‌اند که از اموال اضافیشان گرفته و به فقرایشان داده شود.
و او را به نیکویی با ذمّی‌هایی که در پناه خدا و رسولش صلى الله علیه وسلم قرار گرفته‌اند، توصیه می‌کنم که نسبت به پیمان با آن‌ها وفادار باشد و به خاطر حمایت از آن‌ها جنگیده شود و بیش از توانشان مکلف نگردند.
پس وقتی که حضرت عمر فاروق وفات نمود؛ او را بردیم، عبدالله بن عمر سلام داد و گفت: عمر بن خطاب اجازه می‌خواهد. حضرت عایشه اجازه داد که بیاورید؛ پس در کنار دو رفیقش آرام گرفت.
     
  
مرد

 
زین العابدین، علی بن حسین؛ امتی در قالب یک مرد

در آن سال درخشان آخرین صفحه از تاریخ پادشاهان و خسروان ایران زمین ورق خورد و یزدگرد سوم پادشاه فارس مطرود ومتروک از دنیا رفت و فرماندهان ولشکریانش ونیز خانواده اش توسط مسلمین اسیر شده و آنها بعنوان غنائم جنگی رهسپار مدینه نمودند...

در میان جمع تعداد فراوانی از زنان وکودکان بودند که تاکنون مدینه چنین جمع انبوهی از اسرا و با چنین منزلت ومقامی را بخود ندیده بود، در میان اسراء سه دختر یزدگرد قرار داشتند.

مردم سراسیمه بسوی غلامان و کنیزکان و کودکان شتافتند و دیری نپائید که همه آنها را خریداری نموده و درآمد حاصل از فروش آنها روانه بیت المال مسلمین نمودند، در میان جمع کسی باقی نمانده بود جز سه دختر یزدگرد که زیباترین دختران و خوش سیماترین آنها محسوب شده و در عنفوان جوانی قرار داشتند.

هنگامی که آنها را برای فروش عرضه نمودند از ذلت وخواری دیدگان خویش را به زمین دوخته و چهره هایشان مالامال از اندوه و سرشکستگی شد، در آنهنگام قلب علی بن ابی طالب رضی الله عنه از مشاهده این وضعیت بدرد آمد و خواست کسی آنها را بستاند که به بهترین وجه با آنها رفتار نماید؛ واین امر عجیب نیست زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «آنگاه که بزرگ قومی ذلیل شد بدو رحم نمایید»

برای این رو به امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه نموده و فرمود: ای امیرالمؤمنین همانا با دختران پادشاهان برخود ورفتاری نمی شود که با دیگران می شود؛ عمر فرمود: راست می گویی ولی چه باید کرد؟ علی فرمود: قیمتی را برای آنها تعیین نموده سپس به قیمت می افزاییم سپس آنها را مخیر می نماییم که هرکس که خودشان انتخاب نمودند با وی بروند. عمر رضی الله عنه رای علی رضی الله عنه را پسندید و آنرا اجرا نمود.

یکی از آن سه دختر عبدالله بن عمر رضی الله عنهما را انتخاب نمود و دیگری محمد بن ابوبکر را برگزید و سومی که شاه زنان ( شاه بانو) نام داشت حسین بن علی دخترزاده رسول الله صلی الله علیه و سلم را انتخاب نمود.

شاه زنان مسلمان شد و دین حق را پذیرفت و از بردگی آزاد شد و پس از اینکه کنیزکی بیش نبود همسری گشت. سپس شاه نان تصمیم گرفت تمام ارتباطات خود را با گذشته جاهلی اش قطع نماید لهذا اسم خویش را تغییر داده و خود را غزاله نامید، غزاله افتخار همسری بهترین همسران و لائق ترین شخص به همسری دختران پادشاهان را یافت؛ و دیگر آرزویی نداشت جز اینکه صاحب فرزندی شود.

پروردگار رحمت خویش را شامل حال وی نمود و از وی برای حسین فرزندی بدنیا آمد زیباروی و نورانی وتابنده که به میمنت نام جدش علی بن ابیطالب وی را علی نام نهادند؛ اما خوشحالی غزاله مستدام نماند زیرا بر اثر تبی که پس از زایمان دچار آن شده بود دارفانی را وداع گفت و فرصتی نیافت تا با نوزاد تازه بدنیا آمده خویش لحظاتی را خوش بگذراند.

مسؤلیت نگهداری از کودک را یکی از کنیزان حسین رضی الله عنه بر عهده گرفت که بیش از یک مادر نسبت به کودک خویش، علی را دوست می داشت و بیش از مادری که از تک فرزند خویش حمایت ومراقبت می نماید از او مراقبت می کرد.

علی بن حسین درحالی رشد کرد که مادری جز او نمی شناخت.

علی بن حسین هنوز به سن تمییز نرسیده بود که با شور واشتیاق فراوان روی به کسب علم ودانش آورد، اولین مدرسه ای که وی در آن دانش آموخت سرای خودشان بود و چه نیک سرایی بود برای کسب دانش و اولین استاد ومعلمش پدر بزرگوارشان حسین بن علی رضی الله عنهما بود و چه بزرگ معلمی!! و دومین مدرسه اش مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم بود که در آن ایام با بازماندگان یاران رسول الله صلی الله علیه وسلم ونیز بزرگان تابعین موج می زد، واین دو دسته از دانشمندان بستر دانش خویش را بر فرزندان صحابه که چون شکوفه های در حال رشد بودند می گشودند و کتاب خدا را ه آنها آموزش داده و از مسائل دین آنها را آگاه می نمودند، احادیث گهربار رسول الله صلی الله علیه وسلم را برایشان خوانده واز اهمیت و اهداف آن برایشان می گفتند ونیز سیرت و زندگانی رسول الله صلی الله علیه وسلم ونبردهای ایشان را برای شکوفه های در حال رشد تعریف می کردند و از شعر وادبیات عرب و زیبایی فنون آن نیز برایشان سخن می گفتند و قلبهای کوچک آنها را مالامال از محبت پروردگار و ترس از وی و پرهیزگاری می نمودند زیرا آنها دانشمندانی بودند که خود را به عمل آراسته وهدایتگرانی بودند که خود در مسیر هدایت گام نهاده بودند.

هنوز علی بن حسین دوران جوانی و مرحله تعلیم خویش را به پایان نرسانده بود که مجتمع ایده آل مدینه آنروزی به یکی از دانشمندترین و پارساترین و بزرگوارترین واخلاقمند ترین و نیکوکارترین و سخاوتمند ترین انسانها و عالمترین اشخاص به امور دینی در عصر خویش دست یافته بود

ایشان به درجه ای از عبادت وتقوا و پارسایی رسیده بودند که بهنگام وضو گرفتن بدنش می لرزید و رعشه ای بر بدنش نقش می بست و چون علت را از وی می پرسیدند می فرمود: وای بر شما، مگر نمی دانید که می خواهم در مقابل چه کسی بإیستم و نمی دانید که می خواهم با چه کسی مناجات کنم.

جوان هاشمی در نیک انجام دادن عبادات و شعائر دینی به درجه ای رسیده بود که مردم او را زین العابدین (زینت عبادت کنندگان) می خواندند تا جایی که نزدیک بود اسم خودش را به فراموشی بسپارند و لقب وی را بر اسمش ترجیح می دادند. و به اندازه ای سجده هایش را طولانی می کرد و در آن غرق می شد که اهل مدینه او را سجاد نامیدند و به درجه ای از صفای قلب و طینت رسیده بئد که مردم او را زکی (پاک) می خواندند.

زین العابدین یقین داشت که دعا مغز و هسته عبادت است و بسیار دوست می داشت که در خلوت خویش با پروردگار راز ونیاز کند، خصوصا وقتی که خود را به پرده های کعبه معلق می نمود و به بیت العتیق ملتزم می شد و می فرمود:

از رحمت خویش به من چشاندی و نعمتهای خود را بر من ارزانی داشتی و من در امنیت کامل و بدون ترس تو را فرا می خوانم؛ بار الها من به درگاه تو متوسل می شوم توسل کسی که بشدت محتاج ونیازمند به رحمت توست و نیرو و توانش از ادای حقوق تو بازمانده است، پس دعای غرق شده و غریبی که هیچ راه نجاتی جز تو را ندارد بپذیر ای بزرگوارترین بزرگواران.

روزی طاووس بن کیسان او را درحالی مشاهده کرد که در کنار خانه کعبه ایستاده و بسان انسانی زخم خورده بی تابی می کند و چون شخصی مریض به دعا ونیایش مشغول است ، طاؤوس به انتظار ایستاد تا اینکه علی بن حسین از دعا ونیایش و گریه و زاری فارغ گشت سپس به نزد او رفته و گفت: ای فرزند رسول خدا تو را در این حال مشاهده می نمایم در حالیکه دارای سه ویژگی هستی که امیدوارم ترس و اندوه را از وجودت بزداید، زین العابدین فرمود : آنها را برایم بازگو کن ای طاؤوس ؛ طاؤوس گفت: اول اینکه فرزند رسول الله صلی الله علیه وسلم هستی، دوم : شفاعت جدت رسول الله صلی الله علیه وسلم ، سوم : رحمت پروردگار.

علی بن حسین رحمه الله فرمود : نسبت من به رسول الله صلی الله علیه وسلم مرا از ترس واندوه در امان نمی دارد آنگاه که این گفته پروردگار را شنیدم :

{ فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَاءَلُونَ } [مؤمنون: ۱۰۱]

«پس هنگامی که در شیپور دمیده شود نه نسبی بین آنها می ماند و نه [درباره ی یکدیگر] پرسش می کنند»
اما درباره شفاعت جدم بایستی بگویم گفته پروردگار چیره تر است آنگاه که می فرماید :

{وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ} [الانبیاء: ۲۸]

«و شفاعت نمی کنند مگر برای آنکس که [الله] راضی باشد و خود از ترس او هراسانند»

اما در مورد رحمت پروردگار خودش چنین می فرماید:

{إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ} [الاعراف: ۵۶]

«همانا رحمت الله به نیکوکاران نزدیک است»


تقوا و پارسایی در وجود زین العابدین ریشه دوانیده بود و وجودش سرشار از بزرگواری و نیکی و بردباری واخلاق ستوده گشته بود تا جایی که کتب تاریخ مزین به اخبار شگفت انگیز و داستانهایی زیبا از زندگانی وی گشته و صفحات تاریخ با مواقف و موضع گیری های زیبای و شگفت انگیزش تابان و درخشنده شده است.

از جمله این داستانها داستانی است که حسن بن حسن چنین نقل می کند : روزی میان من وفرزند عمویم علی بن حسین ناراحتی و خصومتی پیش آمد ومن در حالیکه تمام وجودم را خشم فراگرفته بود بسوی او در مسجد رفتم، او را درحالی یافتم که مشغول سخن گفتن با یاران خویش می باشد پس از اینکه به وی رسیدم هر سخن ناشایست وناسزایی بود را نثارش نمودم اما او ساکت بود وچیزی نمی گفت سپس از مسجد خارج شدم.

وقتی شب فرا رسید متوجه شدم کسی در خانه ام را می کوبد برخاستن تا بنگرم چه کسی در کنار در ایستاده است به محض گشودن درب خانه متوجه شدم زین العابدین پشت در قرار دارد گمان بردم آمده است تا بدگویی های مرا تلافی کند اما وی چنین فرمود:

«ای برادرم اگر تو در بدگویی هایی که در حق من روا داشتی صادق بودی پس خداوند مرا بیامرزد و اگر در سخنانت صادق نبوده ای خداوند تو را ببخشاید»

سپس خداحافظی نموده و راه بازگشت را در پیش گرفت.

وقتی این سخنان را شنیدم در پی او شتافتم و پس از رسیدن به او عرض کردم : دیگر هیچگام مرتکب امری که آنرا بد بپنداری نخواهم گشت، اما رحمت و شفقت وجود زین العابدین را در برگرفت و دلش به درد آمد و فرمود: من تو را به سبب تمام بدی هایی که در حق من روا داشتی بخشیدم.

یکی از فرزندان مدینه چنین نقل می کند: روزی پس از اینکه زین العابدین از مسجد خارج شد خود را به وی رساندم و تا جایی که می توانستم بدگویی وناسزا را نثارش نمودم درحالیکه خود سبب کرده خویش را نمی دانستم، مردم پس از شنیدن فحاشی های من بسوی من هجوم آورده و خواستند مرا بگیرند و بلاشک اگر مرا گرفته بودند رهایم نمی کردم تا اینکه به اندازه توان خویش لگدمالم می نمودند

اما علی بن حسین رو به مردم نمود و فرمود: «رهایش کنید» و مردم مرا رها کردند، هنگامی که ترس و وحشت را در چهره من مشاهده نمود با چهره ای باز وگشاده و درحالیکه لبخندی زیبا بر لبانش نقش بسته بود به نزد من آمد و مرا دعوت به آرامش نمود سپس فرمود:

«ما را ناسزا گفتی بدانچه می دانستی و آنچه که از ما بر تو پوشیده است بزرگتر است.»

سپس فرمود: «آیا حاجت ونیازی داری تا آنرا برآورده سازیم؟» شرو وحیا تمام وجودم را فرا گرفت و نتوانستم سخنی را بر زبان جاری سازم؛ هنگامی که علی بن حسین شرم و حیا را در چهره ام مشاهده کرد لباسی به من داد و دستور داد تا هزار دینار به من بدهند، پس از این واقعه هرگاه او را مشاهده می نمودم می گفتم: گواهی می دهم که تو فرزند رسول الله صلی الله علیه و سلم هستی.

یکی از بردگان علی بن حسین چنین نقل می کند:

من غلامی از غلامان علی بن حسین بودم - روزی مرا برای حاجتی به بیرون از منزل فرستاد اما من در بازگشت تاخیر نمودم هنگامی که به منزل بازگشتم با تازیانه اش ضربه ای بر پیکرم وارد نمود و من از شدت در د آن ضربه گریستم و از کرده اش خشمگین شدم زیرا تاکنون ندیده بودم کسی را با تازیانه یزند لهذا گفتم : ای علی بن حسین خدا را در نظر بگیر، خدا را در نظر بگیر؛ آیا مرا بخدمت می گیری تا نیازهایت را برآورده سازم سپس مرا با تازیانه ات می زنی ؟!!

زین العابدین پس از شنیدن این سخن بشدت گریست و فرمود: برو به مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم و دورکعت نماز بگذار سپس دعا کن تا خداوند مرا ببخشاید و اگر این کار را انجام دادی تو را در راه خدا آزاد می نمایم، و من نیز به مسجدالنبی رفته ونماز گذارده و برایش دعا کردم و دیگر به خانه بازنگشتم چون آزاد شده بودم.

خداوند در مال و ثروت زین العابدین برکت عجیب قرار داده بود و روزی الهی همواره بشدت بر وی سرازیر می شد، تجارتش همواره پرسود و کشتزارش همیشه پرثمر بود و غلامانش در کشتزارش مشغول به کار کردن بودند و زراعت وتجارتش خیر فراوان ومال و دارایی و ثروت انبوهی را عائدش می نمود اما مال و ثروت ودارایی او را نفریفت چرا که او ثروت دنیا را وسیله ای برای نیل به سعادت آخرت قرار داده بود.

ثروتش چه نیک ثروت پاکی بود برای انسانی پاک و نیکوکار و وارسته، و بیشترین کاری که او دوست می داشت صدقه دادن در خفا و پنهانی بود. چون شبانگاه فرا می رسید کیسه های آرد را بر دوشهای نحیفش حمل می نمود و در تاریکی شب آنگاه که مردم به خواب فرو رفته بودند در کوچه های مدینه می گذشت تا آنها را در کنار منزل نیازمندانی قرار دهد که از شرم وحیا دست نیاز بسوی مردم دراز نمی کنند.

تعداد زیادی از مردم در مدینه زندگی می کردند در حالیکه نمی دانستند روزی و غذای آنها از کجا می آید تا اینکه زین العابدین رحمه الله دار فانی را وداع گفت و آنها دیگر غذا و روزی خویش را در کنار درب منزل خویش نیافتند آنگاه بود که دریافتند غذاهای کنار درب منزل از کجا می آمده است.

پس از وفات علی بن حسین هنگامی که خواستند وی را غسل دهند آثار سیاهی بر دوشها و بر پشتش نمایان بود پرسیدند: این سیاهی چیست؟ گفته شد: آثار حمل کیسه های آرد بسوی صد خانه در مدینه است که اکنون بزرگی که غذایشان را تامین می کرده است را از دست داده اند.

اما اخبار و داستانهای آزاد کردن بردگان توسط علی بن حسین در مشرق ومغرب پیچیده بود داستانهایی که فراتر از تصور است و درخیال نمی گنجد.

هرگاه کرداری نیک از برده ای می دید بپاس قدردانی از کرده اش او را در راه خدا آزاد می نمود، و هرگاه برده ای مرتکب گناهی می شد سپس از عمل بد خویش دست می کشید و توبه می نمود بخاطر بازگشتش از عصیان و نافرمانی وتوبه اش به درگاه خداوند او را آزاد می کرد ؛ تا جایی که نقل می کنند وی هزار برده را در راه خدا آزاد نمود و هیچ برده و کنیزی را بیش از یک سال در خانه خویش نگه نمی داشت.

و بیش از هرگاه در شب عید فطر بردگان را آزاد می نمود زیرا در آن شب مبارک تحقق وعده الهی پیرامون آزاد کردن بندگانش از آتش دوزخ را می جست. علی بن حسین از بردگانش می خواست رو به قبله به درگاه پروردگار نیایش کنند و برای او عفو و گذشت و آمرزش الهی را بطلبند و بگویند: خدایا علی بن حسین را مورد مغفرت خویش قرار ده. سپس انها را گرامی می داشت و هدایایی بدانها عطاء می نمود تا خوشحالی عیدشان را دوچندان نماید.

علی بن حسین به جایگاه ومکانت ومنزلتی از محبت در قلوب مسلمین دست یافت که هیچکدام از هم عصرانش بدان درجه دست نیافته بودند، مردم صادقانه وی را دوست می داشتند و به شایسته ترین وجه او را گرامی می داشتند و بشدت مشتاق دیدار وی بودند و همواره به انتظار می نشتند تا سعادت و افتخار دیدار ایشان بیرون ویا داخل منزل و یا در حال رفت و یا بازگشت از مسجد نصیبشان گردد.

نقل می کنند که هشام بن عبدالملک که در آنروز ولیعهد خلیفه مسلمین بود به قصد ادای مناسک حج به مکه آمده بود و به هنگام طواف تصمیم گرفت حجرالأسود را لمس نماید و محافظان وسربازانش او را احاطه کرده بودند تا راه را بر وی بگشایند و مردم را از اطراف وی کنار می زدند، اما مردم نظری به آنها نمی افکندند و راه را برای آنها نمی گشودند زیرا که خانه، خانه پروردگار است و مردم همه بندگان او هستند.

لحظاتی نگذشته بود که صدای لا اله الا الله و الله اکبر از دور شنیده شد و گردنها یکی پس از دیگری برای مشاهده شخصی بالا رفت، ناگهان در میان مردم مردی مشاهده شد خوش سیما ونورانی که آرامش و وقار وجودش را فراگرفته بود و ازار و ردائی برتن نموده و آثار سجده بر چهره اش نمایان بود؛

مردم بمحض مشاهده وی راه را بر او گشودند و خود کنار رفته به صورت صفهایی ایستادند و این مرد با نگاههایی مالامال از شوق ومحبت به مردم می نگریست تا اینکه به حجرالأسود رسید و آنرا لمس نموده و بوسید.

در آنهنگام یکی از اطرافیان و همراهان هشام بن عبدالملک رو به او نموده و گفت : این مرد کیست که مردم بدین اندازه به وی احترام می گذارند و او را گرامی می دارند؟

هشام گفت نمی دانم، فرزدق (یکی از شعرای آن عصر) که در آنجا حضور داشت فرمود: اگر هشام او را نمی شناسد من او را می شناسم و تمام دنیا او را می شناسند همانا این شخص علی بن حسین بن علی است خداوند از وی و پدر و جدش خشنود و راضی گردد.

سپس این ابیات را سرود:

این مرد کسی است که سرزمین بطحاء صدای گامهایش را می شناسد و بلاد حرام و سرزمینهای دیگر (جز بلاد الحرام یعنی مکه ومدینه) وی را می شناسند.

این شخص فرزند بهترین بنده خداست ( پیامبر صلی الله علیه وسلم ) همانا که وی پرهیزگار و بی آلایش و پاکیزه و شناخته شده است.

این شخص فرزند فاطمه است، اگر او را نمی شناسی کسی که جدش خاتم پیامبران می باشد.

این گفته تو که ( او کیست؟ ) از شأن و مقام او کم نمی کند زیرا عرب و عجم کسی که تو او را نشناختی می شناسند.

دو دستش چون ابر باران زایی است که سود آن فراگیر است و مردم از آن انتظار بارش و بخشش دارند و هیچگاه از بین نمی روند.

نرمخوست و کسی از قسوت وتندی و خشم وی نمی هراسد زیرا مزین به دو خصلت می باشد : اخلاق نیکو و شایسته و نرمخویی.

جز در کلمه شهادت ( لا اله الا الله ) کلمه لا ( نه ) را بر زبان جاری نساخته است و اگر کلمه شهادت نمی بود کلمه‌ی ( نه ) او مبدل به ( بله ) می شد.

نیکی و احسان او همه جا را فراگرفته است که سبب نابود شدن و از بین رفتن تاریکی و فقر و ناچیزی گشته است.

اگر قریش او را ببیند یکی از آنها خواهد گفت: بخشش و سخاوت وی به آخرین حد و نهایت خود رسیده است.

از روی شرم وحیا چهره خویش را بر زمین می افکند در حالیکه دیگران از هیبت وی چهره شان را بر زمین می افکنند و سخنی بر زبان جاری نمی سازد مگر اینکه در حال لبخند زدن باشد.

در دستانش چوب خیزرانی است که بوی آن خوش و دل انگیز است و در میان دستان پرگوشتش قرار دارد و میان بینی او فاصله ای است که به زیبایی اش می افزاید.

این اخلاق نیک و ستوده را از رسول الله صلی الله علیه وسلم گرفته در نتیجه اصل و طبیعتش پاک و بی آلایش گشته است.

خداوند از دختر زاده رسول الله صلی الله علیه وسلم راضی و خشنود باد.

یقینا وی نمونه ی نادری بود از کسی که در پیدا و پنهان از خداوند می ترسید و از شدت ترس از عقاب الهی و طمع در ثواب وپاداش اخروی، جسمش نحیف شده بود
     
  
مرد

 
وفات ابوبكر صديق و چگونگي به خلافت رسيدن عمر فاروق
ابوبكر صديق - رضی الله عنه - در ماه جمادي الآخر سال سيزدهم هجری به شدت مريض شد.ابوبكر صديق - رضی الله عنه - كه مرگش را نزديك ميدانست، به مردمی كه پيرامونش جمع شده بودند، فرمود: "شما، حال بيمار مرا ميبينيد و گمان خودم، اين است كه در اثر اين بيماری خواهم مرد و خداي متعال، (با مرگ من) شما را از بيعت و پيمانی كه با من بسته ايد، بيرون خواهد آورد و كارتان را به شما باز خواهد گرداند. پس هر كه را ميخواهيد، امير خود قرار دهيد و اگر اين كار را در زندگانيم انجام دهيد، بهتر است تا پس از من، با هم اختلاف پيدا نكنيد."ابوبكر صديق - رضی الله عنه - برای تعيين خليفه پس از خود، اقدام زير را انجام داد:

ابوبكر صديق - رضي الله عنه - با بزرگان مهاجرين و انصار، درباره جانشين پس از خود مشورت و رايزنی كرد. هر يك از صحابه خودش را از پذيرش مسؤوليت خلافت، دور ميگرفت و يكي از برادران مسلمانش را كه شايسته اين منصب ميدانست، برای عهده دار شدن خلافت، پيشنهاد ميكرد. نظرات صحابه به قدری گسترده و پراكنده بود كه به اين نتيجه رسيدند كه انتخاب جانشين ابوبكر - رضی الله عنه - را به خود ايشان واگذار كنند. بنابراين به نزد ابوبكر صديق - رضی الله عنه - رفتند و گفتند: "ما، به اين نتيجه رسيديم كه هر كس را كه شما پيشنهاد كنيد، همان شخص خليفه باشد." ابوبكر - رضی الله عنه - فرمود: "پس به من مهلت بدهيد تا جوانب كار را بررسی كنم و نظری بدهم كه به رضای خدا و مصلحت دين و بندگان خدا باشد."

ابوبكر صديق - رضی الله عنه - عبدالرحمن بن عوف - رضي الله عنه - را احضار كرد و به او فرمود: "نظرت را درباره عمر بن خطاب - رضی الله عنه - به من بگو." عبدالرحمن - رضي الله عنه - گفت: "از من، چيزی ميپرسی كه خودت از آن آگاهتري." ابوبكر فرمود: "باشد؛ نظرت را بگو." عبدالرحمن - رضي الله عنه - فرمود: "به خدا سوگند كه عمر، بيش از تصور شما آدم خوبی است." ابوبكر - رضی الله عنه - عثمان بن عفان - رضی الله عنه - را نيز به حضور خواست و به او فرمود: "مرا از ويژگيهاي عمر بن خطاب باخبر كن." عثمان - رضی الله عنه - فرمود: "تو، از ما نسبت به ويژگيهای عمر، آگاهتری." ابوبكر - رضی الله عنه - فرمود: "با اين حال باز هم نظرت را دربارهی عمر بگو." عثمان - رضی الله عنه - فرمود: "خدا ميداند كه به گمان من، باطن عمر از ظاهرش خيلی بهتر است و كسی چون او، درميان ما نيست." ابوبكر صديق - رضی الله عنه - فرمود: "خداوند، تو را مورد رحمت خود قرار دهد؛ به خدا سوگند كه اگر عمر خلافت را نپذيرد، دست از تو برنخواهم داشت." ابوبكر صديق - رضی الله عنه - اسيد بن حضير - رضی الله عنه - را نيز به حضور خواست و نظرش را دربارهی عمر - رضی الله عنه - پرسيد. اسيد - رضی الله عنه - فرمود: "خداوند، عمر را پس از تو، بهترين قرار داده؛ او، به رضای خدا خشنود ميشود و آنچه، مايهی ناخرسندی و خشم خدا است، او را به خشم ميآورد. باطنش، از ظاهرش بهتر است و كسی به قوت او نيست كه كار خلافت را عهده دار شود." ابوبكر صديق - رضی الله عنه - با سعيد بن زيد - رضی الله عنه - و برخی ديگر از بزرگان مهاجرين و انصار نيز مشورت كرد كه همه آنها غير از طلحه - رضی الله عنه - ، نظر يكسانی دربارهی عمر - رضی الله عنه - داشتند. طلحه - رضی الله عنه - از اين ميترسيد كه شدت و سرسختی عمر فاروق - رضی الله عنه - ، مشكل ساز شود.
     
  
مرد

 
ماجرای سقيفه بنی ساعده:

پس از آنكه صحابه واقعيت وفات رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - را باور نمودند، انصار در سقيفه بن ساعده در روز دوشنبه 12 ربيع الاول سال 11 هجری گرد آمدند تا از ميان خود كسی را به جانشينی رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - برگزينند.
انصار - رضی الله عنهم - پيرامون رييس خزرجيان سعد بن عباده - رضی الله عنه - جمع شدند؛ خبر اجتماع انصار در سقيفه بنی ساعده به مهاجرين رسيد كه با ابوبكر - رضی الله عنه - براي انتخاب جانشين پيامبر - صلى الله عليه وسلم - گرد آمده بودند.(1)برخی از مهاجران گفتند: با هم به نزد برادران انصار برويم كه آنان نيز در اين امر، حق و سهمی دارند.(2)عمر - رضی الله عنه - ميگويد: "ما به قصد پيوستن به انصار - رضی الله عنهم - رهسپار محل اجتماع آنها شديم؛ به نزديكی آنان رسيده بوديم كه عويمر بن ساعده و معن بن عدی رضي الله عنهما كه مردانی نيك و از انصار بودند، ما را ديدند و ما را از آنچه انصار بر آن اتفاق كرده بودند، باخبر ساختند. آنان از ما پرسيدند: قصد كجا داريد؟ گفتيم: ميخواهيم به نزد آن دسته از انصار برويم كه (در سقيفهی بنی ساعده) جمع شده اند. آن دو گفتند: شما به نزد آنان نرويد؛ بلكه خود شما مهاجران، دربارهی تعيين امير تصميم بگيريد. من در پاسخ پيشنهاد آن دو انصاری گفتم: به خدا سوگند كه ما به نزد برادران انصار ميرويم. سپس به راه افتاديم و در سقيفه بنی ساعده به جمع انصار پيوستيم؛ آنان در آن جا گرد آمده بودند و شخصی جامه به خود پيچيده، درميانشان بود (كه به خاطر پوششی كه داشت، شناخته نميشد.) پرسيدم: او كيست؟ گفتند: سعد بن عباده - رضی الله عنه - است. گفتم: او را چه شده (كه چنين خودش را در لباس پيچيده)؟ گفتند: به شدت بيمار است. ما نيز در ميان انصار نشستيم؛ پس از اندكی شخصی از آنان برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنين گفت: "ما ناصران دين خداييم و دستهیای بزرگ از اسلام؛ و شما نيز ای گروه مهاجرين! جماعتی از ما مسلمانان هستيد؛ اما عده ای از قوم و قبيله شما آمده اند تا ما را از اساس حذف كنند (ما را در این امر دخالت ندهند) و حق ما را از خلافت ناديده بگيرند.

" زمانی كه آن شخص سكوت كرد، من آهنگ آن كردم تا در حضور ابوبكر - رضی الله عنه - سخنی بگويم كه در پاسخ آن شخص آماده كرده بودم؛ اما تا حدودی در حضور ابوبكر - رضی الله عنه - مدارا ميكردم. هنگامی كه خواستم سخن بگويم، ابوبكر - رضی الله عنه - كه صبر و حوصله بيشتری از من داشت، مرا به صبر و خودداری واداشت و سپس خود شروع به سخن نمود؛ به خدا سوگند ابوبكر - رضي الله عنه - هيچ سخنی بر زبان نياورد مگركه سنجيده تر و آراسته تر از سخنانی بود كه من قصد گفتنش را داشتم؛ او (در بخشی از سخنانش) چنين گفت: "آنچه، از فضايل و خوبيهايتان بيان كرديد، قطعاً سزاوار و شايسته آن هستيد. اما امر خلافت جز براي قريشيان مقرر نشده كه قريش از لحاظ نسب و جايگاه قبيلهای از همه برتر است؛ من براي شما يكی از اين دو نفر را ميپسندم؛ با هر كدامشان كه ميخواهيد، بيعت كنيد." و سپس دست من و ابوعبيده بن جراح - رضی الله عنه - را گرفت؛ ابوبكر - رضی الله عنه - در آن وقت بين من و ابوعبيده - رضی الله عنه - نشسته بود. من هيچ يك از سخنان ابوبكر - رضی الله عنه - را ناپسند نپنداشتم جز همين سخن را كه عهدهداری خلافت را براي من پيشنهاد نمود؛ زيرا به خدا سوگند كه من، اين را بيشتر دوست داشتم كه گردنم زده شود و به من پيشنهاد امارت بر قومی كه ابوبكر - رضی الله عنه - درميانشان بود، داده نشود. چراكه اگر گردنم زده شود، در معرض معصيت قرار نميگيرم ... ".

شخصی از انصار گفت: "من، چون خرمابنی هستم كه سرد و گرم روزگار چشيده (و بنا بر تجربه و جايگاه خود پيشنهادی دارم كه قابل تصويب و اجرا است)؛ يك نفر از ما (انصار) به عنوان امير تعيين شود و يك نفر هم از شما ای قريشيان! " (عمر - رضی الله عنه - ) ميگويد: "همهمه بالا گرفت و سر و صدا به راه افتاد؛ من از آن ترسيدم كه اختلاف در ميان مردم گسترش يابد؛ بنابراين گفتم: اي ابوبكر، دستت را دراز كن و او نيز دستش را دراز كرد و با او بيعت كردم و مهاجرين و انصار نيز با او بيعت نمودند."(2)

در روايت احمد رحمه الله چنين آمده است: ... ابوبكر - رضي الله عنه - سخن گفت و تمام آيات و احاديثی را كه در فضيلت انصار آمده، بيان نمود و گفت: "مي دانيد كه رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - فرمودند: (لو سلكَ النّاسُ واديًا و سلكت الأنصارُ واديًا سلكتُ وادي الأنصارِ) يعني: "اگر همه مردم، راهی را در پيش بگيرند و انصار، راه ديگري را؛ من به راه انصار ميروم." تو ای سعد بن عباده! نشسته بودی كه رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - فرمودند: (قريش، ولاّةُ هذا الأمرِ فَبَرُّ النّاسِ تبعٌ لِبَرِّهم و فاجرُ النّاسِ تبعٌ لفاجرِهم) يعنی: "قريش، واليان و صاحبان اين امر (زمامداری امور مسلمانان) هستند؛ بنابراين بهترين مردم، از شايسته ترين آنها به نيكی پيروی ميكند و بدترين و تبهكارترينشان نيز پيرو تبهكار و فاجر ايشان ميباشد".سعد بن عباده - رضی الله عنه - گفت: "راست ميگويی؛ ما وزير هستيم و شما امير.

نكات درخورِ توجه در ماجرای سقيفهي بنی ساعده
چگونگی برخورد ابوبكر - رضی الله عنه - با مردم و توانايی وی در قانع كردن آنها:
از روايت امام احمد رحمه الله چنين بر می آيد كه ابوبكر - رضی الله عنه - توانست در درون و روان انصار - رضی الله عنهم - نفوذ كند و بی آنكه مسلمانان را در معرض فتنه قرار دهد، آنان را به حق قانع سازد؛ ابوبكر صديق - رضی الله عنه - به بيان فضايل انصار در كتاب و سنت پرداخت. البته بايد دانست كه تعريف از مخالف، راهكاری شرعی براي رعایت انصاف و دادگری در حق مخالف است تا بدين طريق خشمش فرو كشد و زمينه های خودخواهی و خودپسندی وی از ميان برود و برای پذيرش حق آماده گردد. در رهنمودهای رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - نيز نمونه های زيادی از اين دست وجود دارد كه نشان دهنده تعريف از مخالف ميباشد. ابوبكر - رضی الله عنه - ، با فراست تمام به بيان فضيلت انصار پرداخت تا از خلال آن، اين حقيقت را روشن سازد كه فضيت و جايگاه والای انصار بدین معنا نيست كه آنان، سزاوار امر خلافت ميباشند.ابنالعربي مالكی ميگويد: ابوبكر - رضی الله عنه - با روشی منطقی ضمن بيان سفارش رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - دربارهی انصار مبنی بر انتخاب و انجام كُنش نيك نسبت به آنان، اين نكته را ثابت كرد كه خلافت، بايد به قريش واگذار شود.
     
  
صفحه  صفحه 5 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
مذهب
مذهب

زندگی نامه یاران پیامبر و قهرمانان اسلام

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA