انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 7 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

زندگی نامه یاران پیامبر و قهرمانان اسلام


مرد

 
rostam91: زکریای محمد رازی یا ابوعلی سینا
اینا خودشون بی خدا بودن

rostam91: میشه از دانشمندان بزرگ قبل از اسلام ایران مطالبی برامون بنویسی ؟
حوصله ندارم برات بنویسم.و این مشکل توه اطلاعات کافی نداری برو یکم در مورد جندی شاپور بخون که توسط همون اعراب نابود
     
  
مرد

 
rostam91: الآن بر فرض صحت ادعای شما این مطلبت چی رو می خواد ثابت کنه؟ اینکه پادشاهان یا حکمران هایی بدست دشمنان کشته بشن یا در حین شکار یا بدست همسرانشون یا بر اثر سقوط از اسب یا کوه چی رو ثابت می کنه ؟ آیا نشون دهنده بی لیاقتیشون هست؟
چرا فکر میکنید روش مطلب گذاشتن رو فقط خوده شما بلد هستید

نیشا مطلبی اورده با ارائه ماخذ که کتاب ۱۴۰۰ سال است

بحث بر این نیست که اونها لیلقت داشتند یا نه

بحث بر این است که اغلب این افراد با وجود داشتن القاب و کیش اسلام به انواع گناهان در شرع همون دین و نیز ظلم و ستم و اعمال ضد انسانی مبتلا هستند


شما تاپیکی ایجاد کردی برای معرفی یاران پیامبر اما فقط از دریچه نگاه خودت اونها رو میبینی و یکسره تعریف و تمجید و تقدیس میکنی اونها رو

ابوبکر و عمر و عثمان و بسیاری از صحابه محمد در دیدگاه شیعه منفور ترین افراد هستند و همواره مورد لعن


اینجا همه حق دارند دیدگاههای خودشون رو بیان کنند نه اینکه فقط یک نگاه و یک تفکر جاری و ساری باشه


لذا من به معرفی همین افراد میپدازم و جون نمیخوام شائبه دعای شیعه و سنی در بگیره فقط از کتب خودتون مطلب میزارم

خلفا وپادشاهان قدیم همگی کاتب استخدام میکردن تا تاریخ رو به شکلی تحریف شده و سراسر از خوبی و توانایی اونها بنویسند لذا اینکه شما ابوبکر رو از دیدگاه یک عده عرب مسلمان تعریف و تمجید میکنی نه تنها ارزش نمیت بلکه ضد ارزش است
     
  
مرد

 
درود
دوست عزیز این عملکرد شما که گزینشی مطالب را ارائه میکنی و مسائلی مثل مساله غدیر خم را که مرد تایید اسناد معتبر سنی و شیعه قرار دارد را ذکر نمیکنی انهم درست در مورد علی بن ابیطالب و همچنین بدون ذکر منبع و ماخذ در مورد زین العابدین علی بن حسین مطالب شبهه دار بیان میکنی فقط این مساله به ذهن خواننده تاپیک خطور میشد که شما مغرضانه و جانبدارانه تاپیک را هدایت میکنید و از راه عدالت و انصاف و جوانمردی منحرف شده اید
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد/
تمام جستجوی دل، سوال بی جواب شد/
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها/
خطوط نقش زندگی، چو نقشه ای بر آب شد/
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما/
هزار گفتنی به لب اسیر پیچ و تاب شد/
نه فرصت شکایتی، نه قصه و روایتی/
قرار عاشقانه ه
     
  
مرد

 
hamiice: درود
دوست عزیز این عملکرد شما که گزینشی مطالب را ارائه میکنی و مسائلی مثل مساله غدیر خم را که مرد تایید اسناد معتبر سنی و شیعه قرار دارد را ذکر نمیکنی انهم درست در مورد علی بن ابیطالب و همچنین بدون ذکر منبع و ماخذ در مورد زین العابدین علی بن حسین مطالب شبهه دار بیان میکنی فقط این مساله به ذهن خواننده تاپیک خطور میشد که شما مغرضانه و جانبدارانه تاپیک را هدایت میکنید و از راه عدالت و انصاف و جوانمردی منحرف شده اید
دوست گرامی من حوادث تاریخی صدر اسلام رو بیان نکردم مثلا نیومدم از جنگ احد بگم از واقعه صلح حدیبیه بگم و از غدیر نه که شما منو متهم می کنی
اینجا من به زندگی نامه یاران پیامبر اشاره کردم و اینکه اونها چه شخصیتی داشتند پرداختم و کاملا هم بدون غرض بوده چون برام بین یاران پیامبر فرقی نیست
در اولین پست هم به عبدالرحمن بن عوف اشاره کردم کسی که نه خلیفه سنی بوده نه امام شیعه
از سلمان هم نوشتم از زنانی مثل ام حبیبه هم گفتم از ابوذر هم هست اگه از عمر و ابوبکر گفتم در کنارش از علی بن ابی طالب هم آوردم از امام زین العابدین و حسین بن علی هم گفتم
پس جانبدارانه تاپیک رو هدایت نکردم تنها از غلو بیجا در مورد اونها پرهیز کردم
     
  
مرد

 
rostam91: یکی از بردگان علی بن حسین چنین نقل می کند:

من غلامی از غلامان علی بن حسین بودم - روزی مرا برای حاجتی به بیرون از منزل فرستاد اما من در بازگشت تاخیر نمودم هنگامی که به منزل بازگشتم با تازیانه اش ضربه ای بر پیکرم وارد نمود و من از شدت در د آن ضربه گریستم و از کرده اش خشمگین شدم زیرا تاکنون ندیده بودم کسی را با تازیانه یزند لهذا گفتم : ای علی بن حسین خدا را در نظر بگیر، خدا را در نظر بگیر؛ آیا مرا بخدمت می گیری تا نیازهایت را برآورده سازم سپس مرا با تازیانه ات می زنی ؟!!

زین العابدین پس از شنیدن این سخن بشدت گریست و فرمود: برو به مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم و دورکعت نماز بگذار سپس دعا کن تا خداوند مرا ببخشاید و اگر این کار را انجام دادی تو را در راه خدا آزاد می نمایم، و من نیز به مسجدالنبی رفته ونماز گذارده و برایش دعا کردم و دیگر به خانه بازنگشتم چون آزاد شده بودم.

درود دوست عزیز منبع این داستان را لطفا به بنده معرفی نمایید
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد/
تمام جستجوی دل، سوال بی جواب شد/
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها/
خطوط نقش زندگی، چو نقشه ای بر آب شد/
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما/
هزار گفتنی به لب اسیر پیچ و تاب شد/
نه فرصت شکایتی، نه قصه و روایتی/
قرار عاشقانه ه
     
  
مرد

 
rostam91: سلمان فارسی ( رضی الله عنه) ۱

سلمان جزو اهل بیت ما است (محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم)
سلمان فارسی ، بزرگترین خیانتکار تاریخ ایران را بهتر بشناسیم / کاوشی در باب شکل گیری ساختار اسلام

سلمان که بود؟

چیزی که همه بر آن متفق القول هستند، این است که سلمان ، هیربد (آموزگار علوم مذهبی زرتشتی ) بوده است و خانواده او ، بشدت به تحصیل و پیشرفت او اهتمام می ورزیدند.

سلمان فارسی زاده شده در ایران است، درباب محل تولد او احادیث بسیار است، او را متولد رامهرز ، کازرون و اصفهان دانسته اند ، اما احتمال زیاد او زاده شده در کازرون است، چون در نامه ای که منتسب به علی بن ابی طالب است و بدستور محمد پیامبر نوشته است، محمد به صراحت دستور می دهد که خانواده سلمان در کازرون از پرداخت جزیه به مسلمانان معاف هستند :

"...من از خانواده ی سلمان ذلت در پرداخت جزیه، پرداخت جزیه، خمس، مالیات و سایر هزینه ها و تکالیف مالی را رفع نمودم. ( بحار الانوار ج: 18 ص: 135 و 134- المناقب ج: 1 ص : 111)..."
البته یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان ، سلمان را زاده جی در اصفهان ذکر کرده است، و استناد او نیز ، حدیثی از ابن عباس است.

راوندی از ابن عباس روایت کرده:

"....سلمان اهل جی در اصفهان بوده، بیش پدر بسیار عزیز بوده، پدرش بزر روستا بوده است، زرتشتی بوده اند، به سمت خدمتکاری آتشکده درآمده و روزی اتفاق با کلیسایی گذرش می افتد، با دین مسیحی آشنا می شود، سپس به همراه کاروانی به شما می رود، در کلیساهای شهرهای دمشق، شام و موصل با کشیش های متعددی آشنا می شود و اصول دین مسیحیت را می آموزد...."

خلاصه داستان سلمان این است:
بعد از آن سلمان از قافله ای که از حجاز می آمده می شنود که شخصی در مکه ادعای پیامری کرده است. او به همراه قافله ای به سمت مدینه حرکت می کند ، اما اعضای آن قافله ، او را در راه به عنوان برده می فروشند. او به عنوان یک برده وارد مدینه می شود، درحالی که هنوز حتی اسلام در خودم مدینه قوام و استحکامی نداشته است و محمد هنوز اصول دین خود را به کمال نه تعریف کرده بود و نه شکل داده بود.

سلمان قبل از اسلام ، با چند دین دیگر آشنا شده است:

به صورت مشخص می توان دید که سلمان با ادیان زرتشتی ، مانوی (به خاطر نفوذ در ایران آن زمان) و مسیحیت آشنا بوده است.
نکته مهم این است که آشنایی سلمان با آیین مانوی ، او را با ادیان متعددی آشنا می کرده است(از آیین بودا گرفته تا آیین سلوکیان و طایفه اسکندر مقدونی) تا آیین مندوییان.

در مکاتبه ای که بین اسپهبد مازنداران و سلمان فارسی رد و بدل شده ، نشان می دهد که اسپهبد مذکور ، سلمان را مانوی (پیرو آیین مانی) می خواند.

در حقیقت سلمان فارسی، کلکسیونی بی نظیر از اطلاعات در باره ادیان مختلف بوده است.

نکته مهم این است که وقتی یک نفر دیندار، با یک دین جدید آشنا می شود، تازه می فهمد دین خودش مانند آن دین جدید، چقدر مسخره و مزخرف است. تصور کنید یک مسلمان با دین یهودیت آشنا شود، قوانین مسخره این دین ، او را به خنده می اندازد و اگر اندک هوشی داشته باشد، به این خواهد اندیشید که دین خود او نیز ، دینی ابلهانه است و قوانین مضحک مشابه و داستان های مسخره بسیار دارد.

ضرب المثل معروفی درباره یادگیری زبان های خارجی وجود دارد که می گوید: شما وقتی زبان مادریت را خوب خواهی شناخت که یک زبان دیگر را نیز آموخته باشی.

این گفته درباره ادیان نیز کاملا صدق می کند. لذا ، آشنایی سلمان با چندین دین مختلف، او را به صرافت ایجاد دینی جدید می اندازد و زمانی که خبر ادعای محمد برای پیغمبری را می شنود، فرصت را مناسب می بیند که تازشی بر این فرصت داشته باشد.

نکته مهم دیگر درباره سلمان این است که او به چندین شهر مختلف (شام ، دمشق و ...) در پی آشنایی با آیین مسیحیت مسافرت می کند و بی شک با زیر و بم این آیین ، به خوبی آشنا بوده است.

سلمان ادعا می کند محمد بر اساس سه نشانه ، محمد را پیامبر دانسته است:
شاید یکی از مهمترین دلایل قوام اسلام در مدینه، مهر تایید باشد که یک خارجی(سلمان) بر نبوت محمد زد. او با اجرای نقشه ای هوشمندانه ، به اهالی مدینه قبولاند که محمد پیامبر خدا است.

طبق روایات متواتر شیعه و سنی ، سلمان فارسی در جمع مسلمانان ادعا می کند که از کشیشان مسیحی شنیده است که پیامبر اسلام، دارای سه صفت زیر است :

"هدیه را میپذیرد، از صدقه نمیخورد، میان دو کتفش مهر نبوت است"
سپس قبل از اینکه سلمان به اسلام ایمان آورد ، به همگان وانمود کرد که مشغول راستی آزمایی محمد است و در روایتی که از ابن عباس به جا مانده است (و همینطور دیگران) می خوانیم که سلمان گفته است:

"من مقداری آذوقه برای خود جمع کرده بودم، چون شام آن روز شد آن را برداشته به نزد رسول خدا(ص) که در قباء بود آمدم و خدمتش شرفیاب شده و بدو عرضه داشتم: من شنیدم شما مرد صالحی هستید و همراهانت مردمی غریب و نیازمند به کمک و همراهی هستند و اینکه مقداری صدقه پیش من بود که چون دیدم شما بدان سزاوارترید آن را به نزد شما آوردم. این را گفتم و آنچه را همراه داشتم پیش آن حضرت نهادم، دیدم آن حضرت به اصحاب خود رو کرده فرمود: بخورید ولی خودش دست دراز نکرد. پیش خود گفتم: این یک نشانه!
پس برگشتم و چند روزی گذشت و رسول خدا(ص) وارد مدینه شد و من نیز دوباره چیزی تهیه کرده، به نزد آن حضرت آمده بدو گفتم: من چون دیدم شما از صدقه چیزی نمیخوری اینک هدیه ای به نزدت آورده ام تا از آن میل فرمایی. دیدم رسول خدا(ص) خودش خورد و به اصحاب نیز دستور داد بخورند. من پیش خود گفتم: این دو نشانه!
سپس روزی به نزد آن حضرت که به قبرستان بقیع به تشییع جنازۀ یکی از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو لباس خشن و زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر نبوت را که میان دو شانه آن حضرت بود ببینم. رسول خدا(ص) که متوجه رفتار من شده بود، مقصود مرا دانست و ردای خویش را پس کرد و چشم من به مهر نبوت افتاد."

سپس سلمان مسلمان می شود و محمد از او می خواهد که برای اهالی مدینه ، شرح حال خویش را باز گوید ( تا همه ببیند محمد واقعا پیامبر خدا است و یک زرتشتی که رفته و مسیحی شده است، حال به او ایمان آورده است)

سلمان چه نقشی در اسلام داشته است!؟
بی شک محمد خود در سفرهایی که با کاروان های تجاری داشته است ، یا بحث هایی که با ورقه بن نوفل (پسرخاله یهودی خدیجه ) داشته است، با دین یهود و مسیحیت آشنا بوده است، اما بی شک مشاور اصلی محمد برای ساخت دین اسلام، سلمان فارسی بوده است و از همین رو است که محمد درباره سلمان می گوید اگر ابوذر از چیزهایی را که سلمان می دانست ، اطلاع داشت ، کافر می شد!

احتمال دیدار محمد و سلمان در شام و برنامه ریزی شریرانه برای ساخت دین جدید
درست در زمانی که محمد در قالب کاروان های تجاری به سمت شام می رفته است، سلمان نیز در شام حضور داشته است. احتمالا سلمان در شام با محمد آشنا شده است و با هم بنای ساخت این دین جدید را گذاشته اند.
به نظر می رسد سلمان فارسی در همان جا فکر پیامبر شدن را به سر محمد وارد کرده است و بعد خودش به صورت یک فرد خارجی به این جمع پیوسته تا بتواند مهر تایید بر پیامبری محمد باشد.

نکات تاریک و بسیار شک برانگیز درباره سلمان
نکته شک برانگیز اول : نامه به خط علی بن ابی طالب و به دستور محمد برای امان دادن به خاندان سلمان.
در این امان نامه که قبل زمان قدرت گیری مسلمانان در مدینه (نهم هجری) نوشته شده است، به خانواده سلمان امان می دهد و آنها را از پرداخت پول خراج و جزیه معاف می کند و همینطور برای آنها شرایط ویژه ای را در جامعه در نظر می گیرد.
به نظر می رسد سلمان فارسی از همان زمان ، از حمله مسلمانان به ایران باخبر بوده است و می دانسته محمد مترصد فرصت است. براستی چه دلیلی وجود داشته که محمد به سلمان فارسی، چنین باج بدهد ؟ جز اینکه سلمان مشاور ارشد او بوده و به او نحوه ساخت دین اسلام را آموخته است؟
در ای سند می خوانیم :

بحارالأنوار ج : 18 ص : 135و 134- المناقب ج : 1 ص : 111:
وَ كَتَبَ (ص) عَهْداً لِحَيِّ سَلْمَانَ بِكَازِرُونَ هَذَا كِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ سَأَلَهُ الْفَارِسِيُّ سَلْمَانُ وَصِيَّةً بِأَخِيهِ «مَهَادِ بْنِ فَرُّوخِ بْنِ مَهْيَارَ» وَ أَقَارِبِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ عَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ مَا تَنَاسَلُوا مَنْ أَسْلَمَ مِنْهُمْ وَ أَقَامَ عَلَى دِينِهِ. سَلَامُ اللَّهِ أَحْمَدُ اللَّهَ إِلَيْكُمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أَقُولَ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» أَقُولُهَا وَ آمُرُ النَّاسَ بِهَا وَ الْأَمْرُ كُلُّهُ لِلَّهِ خَلَقَهُمْ وَ أَمَاتَهُمْ وَ هُوَ يَنْشُرُهُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ ثُمَّ ذَكَرَ فِيهِ مِنِ احْتِرَامِ سَلْمَانَ إِلَى أَنْ قَالَ:«وَ قَدْ رَفَعْتُ عَنْهُمْ جَزَّ النَّاصِيَةِ وَ الْجِزْيَةَ وَ الْخُمُسَ وَ الْعُشْرَ وَ سَائِرَ الْمُؤَنِ وَ الْكُلَفِ فَإِنْ سَأَلُوكُمْ فَأَعْطُوهُمْ وَ إِنِ اسْتَغَاثُوا بِكُمْ فَأَغِيثُوهُمْ وَ إِنِ اسْتَجَارُوا بِكُمْ فَأَجِيرُوهُمْ وَ إِنْ أَسَاءُوا فَاغْفِرُوا لَهُمْ وَ إِنْ أُسِي‏ءَ إِلَيْهِمْ فَامْنَعُوا عَنْهُمْ وَ لْيُعْطُوا مِنْ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ فِي كُلِّ سَنَةٍ مِائَتَيْ حُلَّةٍ وَ مِنَ الْأَوَاقِي مِائَةً فَقَدِ اسْتَحَقَّ سَلْمَانُ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ.»ثُمَّ دَعَا لِمَنْ عَمِلَ بِهِ وَ دَعَا عَلَى مَنْ أَذَاهُمْ وَ كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ.
ترجمه : .... من از خانواده ی سلمان ذلت در پرداخت جزیه، پرداخت جزیه، خمس، مالیات و سایر هزینه ها و تکالیف مالی را رفع نمودم.
پیامبر(ص) امر کرد که اگر خانواده ی سلمان چیزی از شما خواستند به آنها عطا کنید و اگر نزد شما دادخواهی کردند به داد آنها برسید و اگر به شما پناه آوردند به آنها پناه دهید و اگر خطایی مرتکب شدند از خطای آنها در گذرید و اگر بدی به آنها شد مانع شوید و هر سال از بیت المال مسلمین دویست جامه و صد اواقی به آنها عطا کنید. به تحقیق سلمان از جانب رسول خدا مستحق چنین عنایتی شد. سپس رسول خدا برای کسانی که به این عهد عمل کند دعا و کسی که آنها را بیازارد نفرین کرد. کتابت این نامه را امیر المومنین علی (ع) بر عهده داشت.

نکته شک برانگیز دوم:
چرا در سوره نحل آیه 103، عملا قرآن به این ادعای مخالفین پاسخ می دهد که قران توسط سلمان به محمد آموزش داده نشده است ، چرا که قران عربی است و سلمان عجمی ؟

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ.
ما مى‏دانيم كه آنها مى‏گويند: «اين آيات را انسانی به او تعليم مى‏دهد!» در حالی كه زبان كسی كه اينها را به او نسبت مى‏دهند عجمی است؛ ولی اين (قرآن)، زبان عربی آشكار است!

این آیه مهر تاییدی بر این است که اعراب معتقد بوده اند سلمان فارسی این دین جدید را به محمد می آموزد.

نکته شک برانگیز سوم :
چگونه سلمان فارسی ، به راحتی و تسلط به زبان عربی سخن می گفته است ؟!

نکته شک برانگیز چهارم:
تا زمانی که سلمان به محمد می پیوندد، تعداد مسلمین بسیار بسیار اندک است، اما با پیوستن سلمان به محمد، این تعداد بشدت افزایش می یابد. این نشان میدهد محمد با حضور استادش، بسیار بهتر عمل می کرده است!

دستوراتی که از ایران باستان و توسط سلمان ، به اسلام وارد شده است:
ü پل صراط ( در زرتشتی به همین شکل موجود است!)
ü نماز (دقیقا به همین شکل پنج گانه در زرتشتی موجود است)
ü معراج محمد ( به مانند عروج میترا در آیین مهر پرستی !)
ü نگرش به وجود روح در اسلام ، به مانند آیین زرتشتی است.
ü وجود محراب در مساجد که به مانند (مهرابه) آیین مهر پرستی است.
ü وجود تسبیح که از آیین بودا گرفته شده (آشنایی سلمان با مانوی، آشنایی با بوداییسم را نیز در پی داشته است، چه آنکه آیین مانوی ، ارتباط تنگاتنگی با بودایسم دارد)

توجه به جمیع نکات مطرح شده در این نوشتار ، ما را بر جمع بندی می رساند که سلمان فارسی ، به شکل مشاور در سایه ، شاید نقشی بالاتر از محمد در شکل گیری اسلام بازی کرده است.
     
  
مرد

 
بنام خدای مسلمانان

جا دارد در این تاپیک به بیوگرافی کامل این قهرمانان و خدمات بیشمار اونها کاملا و از هر جهت پرداخته شود

اینگونه تعریف و تمجید یک سویه نه تنها خواننده را با حقایق اشنا نمیسازد بلکه کاملا یکسویه و بی ارزش است

طلحه بن عبیدالله؛ شهید زنده

اشکالات وارد به طلحه که در این پست بررسیده میشود

۱- آزار دادن پیامبر خودش بوسیله طعنه هایی که میزد و میگفت بعد از محمد عایشه را که جوان است به زنی خواهم گرفت و در این مورد ایه نازل شد که ازدواج با زنان محمد ممنوع اس

۲- رفتار او در ماجرای قتل عثمان و طعن علی به او و نیز بعدتر طلب مال وقدرت از علی بواسطه جانبداری از او

۳- تحریک عایشه و براه انداختن جنگ جمل و به روایتی پیشنهاد دوباره ازدواج با عایشه

جالبه بین خودتون هم اینقدر اختلاف دارید یکی میگه شهید زنده یکی بهش فحش میده اینهم مربوط به اسلام راستینه؟؟

سرو سر پنهانی و آرزوی طلحه برای ایجاد رابطه با عایشه همسر پیامبر اسلام که اهل سنت اورا ام المومنین هم میدانند




خلیفه چهارمتان هم که این اقا رو لعن کرده

8- عبد الله بن الزبير و طلحه الخیر

ودخل عليّ الدار، وهو كالواله الحزين، وقال لابنيه: كيف قتل أمير المؤمنين وأنتما على الباب. ولَطَم الحسن وضرب صدر الحسين، وشتم محمد بن طلحة، ولعن عبد اللّه بن الزبير، فقال له طلحة: لا تضرب أبا الحسن، ولا تشتم، ولا تلعن

مروج الذهب ج 1 ص 311 ، اسم المؤلف: أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (المتوفى : 346هـ) الوفاة: 346

علي وارد خانه شد و بسيار اندوهگين بود ؛ به دو پسرش گفت : چگونه امير المومنين را كشتند با اينكه شما دوتن بر در خانه بوديد ؟ سپس به حسن سيلي زده و به سينه حسين زد ؛ و به محمد بن طلحه دشنام داده و عبد الله بن زبير را لعنت كرد !

نقش پر رنگ طلحه در جنگ جمل و مسلمان کشی و تحریک عایشه بسیار پر رنگ و نشان از نفاق و عدم ایمان او دارد این دو بعد از شورش بر علیه عثمان به امید مال و قدرت نزد غلی رفتند اما علی به انها هیچ نداد لذا نزد عایشه رفته و با تحریک او جنگ جمل را براه انداختند




طلحه از نگاه خلیفه اول

[پنج شنبه 25 آذر 1389] [نمايش: 1829] [پيوند مطلب] [نسخه چاپي] [ارسال براي دوستان]
طلحه و زبیر از دیدگاه عمر +سند

ابن ابی الحدید نقل کرده است که عمر بن خطاب در اواخر عمر، اصحاب را جمع کرد و به آنان گفت: نفس سرکش، تفوق طلبی و قدرت خواهی هر یک از شما در این آرزو است که خلیفه شود و امارت مسلمین را بر عهده بگیرد. (سپس هر یک از آنان را مخاطب قرار داد و به شرح ذیل توصیف کرد

اما تو ای طلحه! (که آرزوی جانشینی پیامبر را در ذهن و خیال خود می پرورانی) آیا تو همان شخصی نیستی که می گفتی اگر پیامبر از دنیا برود، زنانش را می گیریم؟ و گفتی خداوند محمد را نسبت به ازدواج دختر عموهای ما مقدّم نداشته؛ یعنی ما نسبت به دخترعموهایمان حق تقدّم داریم؟ آنگاه خداوند تبارک و تعالی درباره این نیت زشت و ناپسند تو درباره زنان پیامبر صلی الله علیه و اله این آیه را نازل فرمود: "و شما حق ندارید پیامبر خدا را اذیت و آزار دهید و بگویید بعد از مرگش، زنانش را به همسری می گیریم. شما هرگز نمی توانید بعد از وفات آن حضرت با زنانش ازدواج کنید."

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج12ص259.




طلحه کسی استکه به ناموس پیامبر خودش هم رحم نمیکند


بقول مسلمانها ...الله و اکبر


[چهارشنبه 24 آذر 1389] [نمايش: 3324] [پيوند مطلب] [نسخه چاپي] [ارسال براي دوستان]
طلحه ،خواستگار زن پیامبر +سند
یکی از قوانين فقهی اسلام که خاص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم می باشد ، این است که بعد از رحلت ايشان هیچکس حق ندارد با یکی از زنان آن حضرت ازدواج نماید . این امری است که هم قرآن مجید بر آن شهادت می دهد و هم سنت نبوی گواه بر آن است . ولی با کمال تعجب می بینیم که برخی از صحابه عدول (!) نزد اهل سنت ، تصمیم به ازدواج با زنان پیامبر بعد از رحلت ایشان می گیرند و این کلام را به صراحت بیان می کنند تا جایی که خداوند در ذم آن ها آیه ای از قرآن را نازل می کند .

ابن ابی حاتم در در تفسیرش چنین می گوید :

17763 - عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللهُ، عَنْهُمَا فِي قَوْلِهِ: وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رسول الله ... قال: نزلت في رَجُلٍ هَمَّ أَنْ يَتَزَوَّجَ بَعْضَ نِسَاءِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَعْدَهُ، قَالَ سُفْيَانُ: ذَكَرُوا أَنَّهَا عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ، عَنْهَا

ابن عباس در مورد آیه " و ما کان لکم ان توذوا رسول الله " می گوید : این آیه در شان مردی نازل شد که می خواست با برخی از زنان پیامبر ازدواج نماید . مردی به سفیان گفت : آیا آن زن عایشه بوده است ؟ سفیان گفت : این چنین ذکر کرده اند.

تفسير القرآن ، ج 10 ص 3150 المؤلف: أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس بن المنذر التميمي، الحنظلي، الرازي ابن أبي حاتم (المتوفى: 327هـ)، المحقق: أسعد محمد الطيب، الناشر: مكتبة نزار مصطفى الباز - المملكة العربية السعودية، الطبعة: الثالثة - 1419 هـ




مشابه این مطلب را بیهقی در سنن خویش از قول ابن عباس بیان می کند و اضافه می کند که آن مرد قصد ازدواج با عایشه و ام سلمه را داشته است .

13418 - أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدَانَ، أنبأ سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ اللَّخْمِيُّ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ الْعَبَّاسِ الرَّازِيُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ حُمَيْدٍ، ثنا مِهْرَانُ بْنُ أَبِي عُمَرَ، ثنا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي هِنْدٍ، عَنْ عِكْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَوْ قَدْ مَاتَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَتَزَوَّجْتُ عَائِشَةَ أَوْ أُمَّ سَلَمَةَ، فَأَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: {وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللهِ، وَلَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللهِ عَظِيمًا} [الأحزاب: 53] " قَالَ سُلَيْمَانُ: لَمْ يَرْوِهِ عَنْ سُفْيَانَ إِلَّا مِهْرَانُ

سنن البيهقي الكبرى ، ج 7 ص 69 ،اسم المؤلف: أحمد بن الحسين بن علي بن موسى أبو بكر البيهقي الوفاة: 458 ، دار النشر : مكتبة دار الباز - مكة المكرمة - 1414 - 1994 ، تحقيق : محمد عبد القادر عطا




برخی از مفسرین و علمای اهل سنت نام این صحابی را بیان کرده اند .

مقاتل بن سلیمان در تفسیرش چنین می گوید :

" فقال طلحة بن عبيد الله القرشي من بني تيم بن مرة : ينهانا محمد أن ندخل على بنات عمنا ، يعني عائشة ، رضي الله عنها ، وهما من بني تيم بن مرة ، ثم قال في نفسه : والله ، لئن مات محمد وأنا حي لأتزوجن عائشة ، فأنزل الله تعالى في قول طلحة بن عبيد الله ( وما كان لكم أن تؤذوا رسول الله ولا أن تنكحوا أزواجه من بعده أبدا إن ذلكم كان عند الله عظيما ) [ آية : 53 ] لأن الله جعل نساء النبي صلی الله علیه وسلم على المؤمنين في الحرمة كأمهاتهم "

( طلحه بن عبیدالله قرشی از بنی تیم بن مره گفت : محمد ( صلی الله علیه و آله وسلم ) ما از وروو و دیدار دختر عموهایمان نهی می کند . یعنی عایشه . زیرا هر دو از بنی تیم بن مره هستند . سپس طلحه با خودش گفته بود : اگر محمد بمیرد و من زنده باشم ، با عایشه حتما ازدواج خواهم کرد . پس خداوند در ذم سخن طلحه بن عبیدالله آیه ( وما كان لكم أن تؤذوا رسول الله ولا أن تنكحوا أزواجه من بعده أبدا إن ذلكم كان عند الله عظيما ) را نازل کرد زیرا خداوند ، ( ازدواج با ) زنان پیامبر را بر مومنین همانند ( ازدواج با ) مادرانشان حرام نمود . )

تفسير مقاتل بن سليمان ، ج 3 ص 53 ،اسم المؤلف: أبو الحسن مقاتل بن سليمان بن بشير الأزدي بالولاء البلخي الوفاة: 150هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1424هـ - 2003م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : أحمد فريد


جالب است که این مفسر اهل سنت به صراحت به نام " طلحه بن عبیدالله " اشاره نموده و حتی بیان می نماید که او و عایشه ، هر دو از یک قبیله هستند.

نحاس در " معانی القرآن " شان نزول این آیه را این چنین بیان می کند :

" قال قتادة قال رجل من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم إن مات رسول الله صلی الله علیه وسلم تزوجت فلانة . قال معمر قال هذا طلحة لعائشة "

( قتاده می گوید : مردی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه – و آله – وسلم گفت : اگر رسول الله بمیرد ، با فلانه ( یکی از زنان پیامبر ) ازدواج خواهم کرد . معمر می گوید : گوینده این جمله همانا طلحه بوده است در مورد عایشه )

معاني القرآن الكريم ، ج 5 ص 373 ،اسم المؤلف: النحاس الوفاة: 338 ، دار النشر : جامعة أم القرى - مكة المرمة - 1409 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد علي الصابوني



البته پیامبرتان گفته بوده طلحه همه وظیفه مسلمانی خودش رو انجام داده لذا احتمالا اینکه طلحه به عایشه که ناموس پیامبرتان بوده چشم داشته و در ارزوی زفاف با او بعد از مرگ محمد بوذه یحنمل خارج و بعد از اتمام وظایف مسلمانی اش بوده است

... طلحه بن عبیدالله گفته بود: محمد ما را از گرفتن دختر عموهایمان منع می کند، آن وقت بعد از ما زنان ما را می گیرد؟! ما هم صبر می کنیم تا او بمیرد، زنان او را بعد از او می گیریم و روایت شده که منظور او عایشه و ام سلمه
     
  
مرد

 
سلطان صلاح الدین ایوبی (532 - 589 هـ)

وی ابوالمظفر، صلاح الدین یوسف بن ایوب بن شادی، موسس دولت ایوبیان در مصر و شام است. قدرت او سرزمین‌های مصر و شام و شمال عراق و یمن و حجاز را در بر گرفت. وی پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح الدین گردید و سپس در مصر ملقب به «الملک الناصر» گردید. او توانست اغلب سرزمین‌های پادشاهی بیت المقدس و شهر قدس را آزاد سازد و این باعث آغاز جنگ سوم صلیبی به فرماندهی پادشاه فرانسه و انگلستان و آلمان گردید.


نسب بنی ایوب:
نسب ایوبیان به ایوب فرزند شادی فرزند مروان از اهالی شهر «دوین» در ارمنستان امروزی می‌رسد. ابن اثیر نسب ایوب بن شادی بن مروان را به کُردهای روادیه که از هذبانیه هستند می‌رساند. (1) اما برخی از پادشاهان بنی ایوب این نسب را قبول ندارند و می‌گویند: «ما عربیم و نزد کردها فرود آمدیم و با آنان ازدواج کردیم» (2) خود بنی ایوب دربارهٔ نسبشان اختلاف کرده‌اند اما غالب مورخان آنان را کُرد می‌دانند.


تولد و رشد:صلاح الدین ایوبی، به سال 532 هجری (1138 میلادی) در تکریت عراق به دنیا آمد.

خانوادهٔ وی در شب تولد او تکریت را به سوی موصل ترک کردند و پس از یک سال به بعلبک واقع در لبنان امروزی رفتند و پدرش به عنوان حاکم آنجا تعیین گردید.

کودکی صلاح الدین در این شهر سپری شد، وی آموزش‌های ابتدایی خود را در آنجا به پایان رساند و قرآن را حفظ کرد و حدیث و فقه و لغت و تاریخ را فرا گرفت و فنون سوار کاری و مبارزه را آموخت.

در آغاز جوانی به حلب (واقع در سوریه‌ی امروزی) رفت و به عمویش «اسد الدین شیر کوه» که از قهرمانان و مردان «نورالدین محمود» سلطان حلب و دمشق بود پیوست.


آغاز کار صلاح الدین:
در آن دوران مصر که تحت قدرت «عاضد» خلیفهٔ فاطمی قرار داشت در شرایط سختی به سر می‌برد. درگیری میان دو وزیر خلیفه به نام‌های «شاور» و «ضرغام» بر سر وزارت مصر اوضاع مملکت را بغرنج و نابسامان نموده بود.

پس از آنکه ضرغام بر مصر مسلط گردید شاور را بیرون رانده و فرزند وی «طیء بن شاور» را به قتل رساند. شاور در تاریخ رمضان 558 هجری برای یاری گرفتن از نورالدین زنگی به دمشق گریخت و در 23 ذی القعده‌ی همان سال وارد دمشق شد.

نورالدین به دو هدف «اسدالدین شیر کوه» را به همراه شاور به مصر فرستاد: نخست: کمک به شاور که از او یاری خواسته بود وسپس مطلع شدن از اوضاع مصر. او شنیده بود حکومت فاطمی در مصر در حالت ضعف قرار دارد. صلاح الدین نیز با وجود آنکه رفتن به مصر را خوش نمی‌داشت عمویش را در این لشکرکشی همراهی کرد.

آنان در جمادی الاولی سال 559 هجری وارد مصر شدند و بر آنجا سیطره یافتند و در رجب همان سال قدرت را به دست گرفتند.

با کشته شدن ضرغام و به قدرت رسیدن دوبارهٔ شاور، او به اسدالدین خیانت کرد و از اروپایی‌ها یاری خواست. فرنگیان نورالدین را در بلبیس به محاصره در آوردند و او به سبب کمی نیروهایش مجبور به عقب نشینی از مصر شد.

نورالدین و اسدالدین که از نامه‌نگاری‌ها و همکاری مخفیانه‌ی وزیر فاطمی شاور با فرنگی‌ها مطلع شده بودند ترسیدند مصر و در پی آن سرزمین‌های دیگر اسلامی به دست صلیبی‌ها بیفتد. در پی آن لشکری بزرگ به فرماندهی اسدالدین و همراهی صلاح الدین به سوی مصر حرکت کردند. رسیدن لشکر نورالدین همزمان بود با رسیدن لشکر صلیبی‌ها. شاور و صلیبی‌ها و مصری‌ها علیه اسدالدین یکدست شدند و نبردهای بسیاری رخ داد.

پس از مدتی اسدالدین و مصری‌ها پیمان صلح بستند و به دمشق بازگشتند. اما با زیر پا نهاده شدند پیمان توسط صلیبی‌ها و حمله‌ی آنان به مصر، نورالدین و اسدالدین بار دیگر به مصر لشکر کشیدند.

شاور که از خارج شدن فرنگیان مطلع شده بود و می‌دانست این بار آنان قصد اشغال مصر را دارند از اسدالدین کمک خواست. اروپایی‌ها که دانستند مصری‌ها و شامی‌ها با هم یکدست شده‌اند از قصد خود صرف نظر کرده و بازگشتند.

اسدالدین در مصر اقامت گزید. او دانسته بود که شاور هر لحظه در فکر خیانت است و از سوی دیگر سعی دارد در هر دو جبههٔ شامی‌ها و اروپایی‌ها بازی کند، بنابراین او را از میان برداشت و خود در تاریخ 17 ربیع الاول 564 هجری وزارت مصر را بر عهده گرفت. وی تا 22 جمادی الثانی همان سال که وفات نمود بر وزارت باقی ماند.


وزارت مصر:
با وفات اسدالدین، صلاح الدین به مقام وزارت در حکومت فاطمیان رسید. در آغاز به سبب نا آرامی‌های ناشی از تغییر تعداد بسیاری از خلفای فاطمی در مدت کوتاه، زمام امور به طور کامل در دست صلاح الدین قرار نداشت، اما با تدابیر وی پس از مدتی اوضاع مصر آرام شد.

او سپس خانواده و پدرش «نجم الدین ایوب» را به مصر آورد تا داستانش شبیه به داستان یوسف صدیق علیه السلام گردد. صلاح الدین با عزل قاضیان اسماعیلی مذهب و الغای جملهٔ «حی علی خیر العمل»‌ در اذان و اصلاحات دیگر مذهب اهل سنت را بار دیگر در مصر به قدرت باز گرداند. او دستور داد به جای خلیفهٔ فاطمی به نام خلیفهٔ عباسی المستضیء خطبه بخوانند. بیماری «العاضد لدین الله» آخرین خلیفهٔ فاطمی او را در این مهم یاری داد.


حکومت بر مصر و پایان کار عبیدی‌ها (فاطمی‌ها):
با مرگ عاضد، آخرین خلیفهٔ فاطمی، خلافت عبیدیان (فاطمیان) در مصر به پایان رسید و صلاح الدین به عنوان نمایندهٔ نورالدین حاکم مصر گردید.

صلاح الدین اقتصاد مصر را بازسازی کرد و با دور ساختن عناصر وابسته به نظام سابق، ارتش را دوباره تشکیل داد. او نصیحت پدرش را مبنی بر عدم رویارویی یا اختلاف با نورالدین محمود عملی ساخت و تا وفات نورالدین عملا زیر بیعت او قرار داشت.

از بین بردن حکومت شیعهٔ باطنی عبیدیان برای او مشکلاتی را نیز در پی داشت. از جمله سه ترور نافرجام از سوی باطنیان که سلطان صلاح الدین در یکی از آن‌ها زخمی گردید.




دولت ایوبیان:

با وفات نورالدین محمود به سال 569 هـ (1174 میلادی)، صلاح الدین ایوبی دولت ایوبیان را تشکیل داد و قاهره را به عنوان پایتخت خود برگزید و لقب سلطان گرفت.

اکنون این فرصت برای صلاح الدین فراهم شده بود که سرزمین شام را نیز به حکومت خود بیفزاید و با یکپارچه کردن نیروهای اسلامی شرایط را برای رویارویی با صلیبیان و آزادسازی سرزمین‌های اشغالی فراهم سازد. با یاری خواستن یکی از امرای دمشق از صلاح الدین ایوبی او توانست بدون هیچگونه نبرد و درگیری وارد دمشق شود. وی سپس بر حمص و حماة و بعلبک تسلط پیدا کرد و سپس استقلال خود را از خاندان نورالدین محمود اعلام کرد و خود را مستقیما تابع خلیفهٔ عباسی خواند و از او لقب سلطان گرفت.

وی باری دیگر به سال 578 هجری (1182 میلادی) به شام لشکر کشید و توانست حلب و دیگر شهرهای شام را به کنترل خود درآورد و اینگونه همهٔ شام را به دولت خود ملحق ساحت. وی برای بسط نفوذ خود با «عصمت الدین خاتون» بیوهٔ نورالدین، ازدواج کرد.

همهٔ تلاش صلاح الدین در راه یکپارچه ساختن نیروهای مسلمان بیش از ده سال به طول انجامید یعنی از سال 570 هجری (1174 میلادی) تا سال 582 هجری (1186 میلادی).

با یکپارچه شدن قدرت در جهان اسلام و از بین رفتن عوامل اختلاف، او برای برداشتن گام بزرگ آماده شده بود: آزاد سازی بیت المقدس و سرزمین‌های اسلامی تحت اشغال صلیبی‌ها.


نبرد حطین:
مناطق وسیعی از سرزمین‌های اسلامی و به خصوص بیت المقدس در سال 1099 میلادی به اشغال صلیبی‌ها در آمده بود. زمین‌داران صلیبی و شوالیه‌ها نیز خود را به عنوان امرا و پادشاهان این مناطق منصوب کرده بودند. این شرایط باعث گردیده بود طی این مدت انگیزهٔ نیرومندی برای آزادسازی این سرزمین‌ها شکل گیرد.

یکی از بارون‌های صلیبی به نام «رونالد دو شاتیلون» که در منابع اسلامی به «ارناط» مشهور است، در سال 1186 میلادی قافله‌ای را که از شام به سوی مصر در حرکت بود مورد غارت قرار داد و افراد قافله را به در قلعهٔ کَرک زندانی کرد. روایت شده است که آن قافله از آن خواهر صلاح الدین بود.

در پی این حادثه صلاح الدین از «گای دو لوزینیان» پادشاه صلیبی بیت المقدس در خواست غرامت و آزادسازی اسیران و بازخواست متجاوزان را نمود. اما پادشاه وقت بیت المقدس که خود با کمک رونالد دو شاتیلون به قدرت رسیده بود با این درخواست موافقت نکرد. رونالد در پاسخ نامهٔ صلاح الدین با توهین به پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ چنین پاسخ داد: «به محمد بگویید شما را نجات دهد». پادشاه بیت المقدس نیز نتوانست رونالد را از موضع خود عقب بنشاند.

با این برخورد، صلاح الدین ایوبی علیه پادشاهی صلیبی بیت المقدس اعلان نبرد نمود اما با بیماری صلاح الدین در آن سال نبردی میان دو طرف رخ نداد.

آماده‌سازی برای نبرد:

نیروهای صلاح الدین که از مصر و حلب و جزیرة العرب و دیاربکر در دمشق جمع شده بودند در تاریخ محرم سال 583 هجری (مارس 1187 میلادی) به سوی قلعهٔ کرک به راه افتادند و پس از محاصرهٔ قلعه کشتزارهای آن را ویران کردند.

در اثنای حرکت صلاح الدین نیروهای صلیبی به رهبری پادشاه بیت المقدس در شهر صفوریه جمع شدند، نیروهای ریموند سوم امیر طرابلس نیز با شکستن پیمان خود به وی ملحق گردیدند. نیروهای صلیبی بالغ بر 22000 سوار و پیاده بودند و تعداد بسیار زیادی ار داوطلبان نیز به آنان ملحق شدند تا جایی که گفته شده تعداد لشکریان صلیبی‌ها به 60000 نفر رسیده است.

سپاهیان صلیبی از نیروهای پادشاهی بیت المقدس، نیروهای امارت انطاکیه، شوالیه‌های معبد، شوالیه‌های سنت جان (سواران قدیس یوحنا)، و سواران سنت لازاروس، تشکیل می‌شدند.

صلاح الدین می‌خواست با مجبور کردن صلیبی‌ها برای آمدن به منطقهٔ نبرد، آنان را خسته کند. برای این هدف به طبریه حمله برد زیرا همسر ریموند سوم در قلعهٔ آنجا بود. این باعث خشم صلیبی‌ها گردید. از آنجا که حمله به طبریه برای نیروهای صلیبی سخت و طاقت فرسا بود سران صلیبی‌ها به دو دسته تقسیم شدند: گروهی با رفتن به طبریه مخالفت کردند زیرا سختی راه و کمبود آب را برای لشکر خطرناک می‌دانستند، اما گروه دوم که رونالد دو شاتیلون (ارناط) جزو آنان بود معتقد به حمله به نیروهای صلاح الدین در طبریه بودند و توانستند پادشاه را برای رفتن به طبریه راضی کنند.

رزمگاه حطین:

نیروهای صلیبی به تاریخ 21 ربیع الثانی سال 583 (1 ژولای 1187 میلادی) در حالی که از شدت حرارت و بی آبی و ناهمواری راه که 27 کیلومتر مسافت داشت رنج می‌بردند به سوی طبریه به راه افتادند.

در آن سو اما، نیروهای صلاح الدین ایوبی که تازه نفس بودند با شنیدن به راه افتادن صلیبیان، نه کیلومتر جلوتر در غرب دریاچهٔ طبریه در کنار روستای حطین مستقر شدند.

نیروهای صلیبی در تاریخ 23 ربیع الثانی سال 583 هجری (3 ژولای 1187 میلادی) بر روی کوه طبریه مُشرف بر تپهٔ حطین مستقر شدند. حطین منطقه‌ای است فلات مانند که بیش از 300 متر از سطح دریا بلندتر است و دارای دو قلهٔ شاخ مانند است که به آن‌ها شاخ‌های حطین می‌گویند.



صلاح الدین سعی بر آن داشت که مانع از رسیدن آب به صلیبی‌ها و یا رسیدن آنان به آب شود، برای این هدف، لشکر ایوبیان چشمه‌های آب را به تسخیر خود درآوردند. همچنین مسلمانان با آتش زدن گیاهان و خارهایی که تپه را پوشانده بود شرایط را برای لشکر صلیبی سخت‌تر کردند. هنگامی که صلیبی‌ها به تپهٔ واقع میان روستای لوبیا و حطین رسیدند، نیروهای مسلمان به آنان هجوم آوردند و صلیبی‌ها مجبور به فرار به سوی حطین شدند. با فرا رسیدن شب نبرد متوقف شد. صلیبی‌ها شب بسیار سختی را با تشنگی و دود و صدای تکبیر مسلمانان به صبح رساندند.

صبح نبرد:

با طلوع خورشید روز شنبه 24 ربیع الثانی سال 583 هجری (4 ژولای 1187 میلادی) صلیبی‌ها دانستند که نیروهای مسلمان با استفاده از تاریکی شب آن‌ها را به محاصرهٔ خود درآورده‌اند.

نیرهای مسلمان حملهٔ خود را به سوی ارتش صلیبی‌ها آغاز کردند. درگیری میان دو لشکر در دو مایلی حطین رخ داد. تیراندازان مسلمان ارتش صلیبی را تیرباران کردند. سپس دو لشکر با شمشیر و نیزه به نبرد پرداختند.

مسلمانان توانستند ارتش صلیبی را به دو قسمت تقسیم کرده و به شدت به آن ضربه وارد کنند. نبرد حطین 7 ساعت به طول انجامید که به کشته و زخمی شدند هزاران صلیبی منجر گردید. پادشاه صلیبی بیت المقدس، «گای دو لوزینیان» و همچنین «رونالد دو شاتیلون» (ارناط) و تعداد زیادی از فرماندهان و بارون‌ها به اسارت مسلمانان در آمدند. تنها تعداد کمی از صلیبی‌ها توانستند به «صور» گریخته و در دژ آن پناه بگیرند.

نبرد حطین برای صلیبی‌ها شکستی فاجعه‌بار به شمار می‌رفت. بخش زیادی از لشکر صلیبی نابود شده بود و بیت المقدس و دیگر سرزمین‌های اشغالی نیز بدون دفاع در برابر صلاح الدین و سپاه وی قرار داشت.

صلاح الدین اسرای لشکر دشمن را گرامی داشت و دستور داد به آنان آب خنک نوشانده شود. اما برخورد وی با رونالد دی شاتیلون به گونه‌ای دیگر بود. وی اجازه نداد به او آب داده شود و گفت: «این ملعون بی اجازهٔ من آب نوشید و از جانب من امان ندارد» سپس جنایت‌های او را به او یادآوری کرد و پس از عرضه کردن اسلام بر وی و عدم قبول او وی را گردن زد.

صلاح الدین سبب این رفتار را چنین توضیح داد: «من دو بار نذر کرده بودم که اگر دستم به او برسد او را بکشم: یک بار هنگامی که قصد حمله به مکه و مدینه را نمود و بار دوم هنگامی که پیمان را شکست و به قافلهٔ مسلمانان حمله برد و آن را غارت کرد».

ارناط در سال 579 هجری (1183 میلادی) به هدف حمله به مدینه و نبش قبر رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و حمله به مکه و تخریب کعبه، چند کشتی جنگی را از طریق دریای سرخ به سرزمین حجاز فرستاده بود. صلاح الدین ایوبی برادرش الملک العادل را به هدف جلوگیری و نابودسازی نیروی دریایی ارناط به دریای سرخ فرستاد و او توانست نیروی دریایی ارناط را نابود کرده و نقشهٔ خبیث او را خنثی سازد.


نتایج نبرد حطین:
با پیروزی در حطین زمینه برای آزادسازی دیگر سرزمین‌های اسلامی اشغالی فراهم شده بود. صلاح الدین ایوبی و برادرش الملک العادل به سرعت همهٔ شهرهای ساحلی و طرابلس و عکا و بیروت و صیدا و یافا و قیساریه و عسقلان را به تصرف درآوردند.

پس از فتح عسقلان و سرزمین‌های محیط بر بیت المقدس، صلاح الدین ایوبی و لشکریانش به سوی قدس مبارک به راه افتادند و در تاریخ پنجم رجب سال 583 هجری به پشت دروازه‌های شهر رسیدند. پس از مدتی محاصرهٔ شهر در تاریخ 20 رجب سپاهیان صلاح الدین برای پایان دادن به مقاومت آنان منجنیق نصب کردند.

پس از آنکه صلیبی‌ها از ادامهٔ مقاومت نا امید شدند و توانایی مقاومت در برابر لشکر مسلمانان را در خود ندیدند حاضر شدند در برابر شروط صلاح الدین تسلیم شوند. سرانجام بیت المقدس پس از شش روز محاصره تسلیم مسلمانان شد و در تاریخ 2 اکتبر 1187 میلادی درهای شهر بر روی لشکیان مسلمان باز شد و پرچم‌های زرد رنگ صلاح الدین در آسمان بیت المقدس به اهتزاز در آمد. بر اساس قرارداد، صلیبی‌ها ملزن به پرداخت فدیه در برابر هر نفر شدند، اما با این وجود صلاح الدین بسیاری از آنان را بخشید و از گرفتن فدیه از ناتوانان چشم پوشی کرد.همچنین صلاح الدین ایوبی گای دو لوزینیان و همسرش را آزاد کرد.

در نوامبر 1188 قلعهٔ کرک سقوط کرد و پس از آن قلعهٔ کراک دو مونریال نیز به دست مسلمانان فتح گردید. با سقوط قلعهٔ بلفور تقیریبا همهٔ آنچه پادشاهی بیت المقدس خوانده می‌شد به جز شهر طرابلس و صور به دست سپاه اسلام فتح شده بود.


حملهٔ سوم صلیبی:

با شکست بزرگ صلیبی‌ها در نبرد حطین و سپس فتح قدس و سقوط پادشاهی بیت المقدس موجی در اروپا به وجود آمد. پادشاه فرانسه و پادشاه انگلستان به اعزام سپاهیان زیاد به استقبال از سومین جنگ رفتند. اما سپاهیان ۱۰هزار نفری و منظم آلمان که زودتر از بقیه به راه افتاده بودند با غرق شدن امپراتور آلمان در رودخانه سِلِف روحیه خود را از دست داده، پراکنده شده و یا اسیر حملات سریع مسلمانان گشتند و عده کمی خود را به بندر عکا رساندند.

با رسیدن سپاهیان فرانسه و انگلستان آن‌ها توانستند سواحل و بنادر لبنان و فلسطین را از صلاح الدین بازپس گیرند اما در حمله به مصر و مناطق داخلی ناکام ماندند و نتوانستند به بیت المقدس حمله ببرند. در پایان ریچارد معاهدهٔ رمله را با صلاح الدین امضا نمود. بر اساس این معاهده زیارت بیت المقدس برای نصارا آزاد گردید و تاجران مسلمان نیز می‌توانستند در شهرهای تحت کنترل صلیبی‌ها به تجارت بپردازند.


وفات سلطان صلاح الدین:
معاهدهٔ رمله آخرین کاری بود که صلاح الدین به انجام رساند. پس از مدت کمی از این پیمان، صلاح الدین ایوبی در پی یک تب شدید به تاریخ چهارشنبه 27 صفر سال 589 هجری (برابر با سوم مارس 1193 میلادی) جان به جان آفرین تسلیم کرد.

ابوجعفر قرطبی می‌گوید: در بیماری وفات صلاح الدین در کنار او قرآن می‌خواندم تا آنکه به این سخن خداوند متعال رسیدم که می‌فرماید: {اوست آن الله که معبودی به حق جز او نیست، او دانای پنهان و آشکار است، او رحمان و رحیم است} [سورهٔ حشر: 22] ناگهان صلاح الدین که تا پیش از آن بیهوش بود گفت: «صحیح است» و سپس درگذشت.

پس از وفات وی در خزانهٔ شخصی او تنها یک دینار و 47 سکهٔ مسی ناصری یافتند که برای کفن و دفن او کافی نبود. سلطان صلاح الدین ایوبی خانه و ملکی بر جای نگذاشت و بیشتر مال خود را در راه صدقات صرف نمود.


زندگی‌نامهٔ مختصر صلاح الدین ایوبی:
ـ تولد در قلعهٔ «تکریت» در عراق به سال 582 هجری قمری برابر با 1138 میلادی.

- رشد و آموزش در شهر «بعلبک» لبنان.

ـ بازگشت به دمشق در جوانی و درآمدن به خدمت عمویش «أسد الدین شیرکوه».

ـ خارج شدن به همراه أسد الدین برای بازپس گرفتن «مصر» از دست صلیبی‌ها و حمایت آن.

ـ بر عهده گرفتن وزارت در مصر و سرنگون ساختن حکومت فاطمی (عبیدیان).

- تلاش ده سالهٔ مداوم (از سال 570 تا 582 هجری) برای آماده سازی برای رو در رویی با صلیبیان.

ـ نبردهای پی در پی با صلیبیان و آزاد سازی بیت المقدس پس از نبرد «حطین».

- متوقف ساختن حملهٔ سوم صلیبی اروپائی‌ها برای اشغال دوباره‌ی بیت المقدس.

- پیمان صلح با صلیبیان، معروف به «صلح رمله».

- دستاوردهای تمدنی بسیار از جمله ساختن مساجد و مدارس و دژهای جنگی از جمله دژ مشهور به «جبل» در قاهره.

- وفات در تاریخ 27 صفر سال 589 هجری برابر با 4 مارس 1193 میلادی.


پانویس‌ها:
1- ابن الأثير، الكامل في التاريخ، حوادث عام 564 هجري [از ویکی‌پدیای عربی]

2- مفرج الكروب في أخبار بني أيوب، جمال الدين محمد بن سالم بن واصل المتوفى سنة 697 هـ، ذكر نسب بني أيوب [از ویکی‌پدیای عربی]
     
  
مرد

 
عامربن شراحبیل شعبی،دانشمند بزرگ کوفه (16-103هـ)

شش سال از خلافت عمر فاروق رضی الله عنه مانده بود که در میان مسلمین فرزندی بدنیا آمد لاغر اندام و دارای جسمی بسیار ضعیف چرا که برادر دوقلویی که همراه وی در رحم مادرش بود مجال رشد را از وی گرفته بود...

اما بعدها نه او و نه دیگری نتوانست مانع از رشد و ترقی وی در مجال علم و دانش، بردباری، حفظ، فهم و خلاقیت شود.

این شخصیت کسی نیست جز عامر بن شراحبیل حمیری معروف به شعبی... نابغه‌ی مسلمانان در عصر خود.

امام شعبی در کوفه بدنیا آمد و در آنجا رشد نمود اما مدینه‌ی منوره آرزوی قلبی و خواسته‌ی درونی وی بود، به همین دلیل گاهگاهی عزم سفر بدانجا را می‌کرد تا یاران رسول خدا صلی الله علیه و سلم را ملاقات نماید و از آنها دانش فراگیرد، همانگونه که یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم عزم رحیل به کوفه نمودند تا آن را مرکزی برای جهاد در راه خدا و نیز اقامتگاهی برای خویش قرار دهند.

در مدینه فرصتی برای او فراهم شد که حدود پانصد نفر از یاران رسول خدا صلی الله علیه و سلم را ملاقات نماید و از آنها احادیث رسول الله صلی الله علیه و سلم را روایت کند که از میان آنها می‌توان: علی بن ابی طالب، سعد بن ابی وقاص، زید بن ثابت، عبادة بن صامت، ابوموسی اشعری، ابوسعید خدری، نعمان بن بشیر، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عدی بن حاتم طائی، ابوهریره و ام المؤمنین عائشه و غیره رضی الله عنهم اجمعین را نام برد.

شعبی جوانی بسیار زیرک و تیزهوش و آگاه بود و نشانه‌ای از نشانه‌های خدا در حفظ بود ... از وی نقل شده که فرمود: هیچ چیزی را ننوشتم و هیچ سخنی را بر زبانم جاری نساختم مگر آنرا حفظ نمودم و هیچ کلامی را از کسی نشنیدم که دوست داشته باشم آن را برایم تکرار نماید.

حرص عجیبی در فراگیری دانش وجود این جوان را فراگرفته بود تا جایی که حاضر بود تمام دارائی خود و حتی جان خود را در راستای دانش آموختن فدا کند. این گفته‌‌ی او بیانگر این است که تمام دشواری‌ها را در مقابل او آسان می‌نمود: "اگر مردی از دورترین نقطه‌ی شام به دورترین نقطه یمن مسافرت کند و کلمه‌ای را حفظ نماید که در آینده‌ی زندگی اش سودی از آن بدست آورد عمر خویش را ضایع نکرده است".

او در دانش به درجه‌ای رسیده بود که می‌فرمود: کمترین چیزی را که آموخته‌ام شعر است اما اگر بخواهم برای شما یک ماه شعر بگویم بدون اینکه چیزی از آن را تکرار نمایم قادر به این کار خواهم بود.

در مسجد جامع کوفه حلقه‌ای شکل می‌گرفت و مردم گروه گروه اطراف وی گرد می‌آمدند در حالی که یاران رسول خدا صلی الله علیه و سلم زنده بودند و میان آنها رفت و آمد می‌کردند.

روزی عبدالله بن عمر رضی الله عنهما او را دید که در مسجد پیرامون مسائل ریز و جزئی غزوات پیامبر صلی الله علیه و سلم سخن می‌گوید برای این با دقت به سخنان وی گوش داد سپس فرمود: بعضی از داستانهایی را که وی تعریف می‌کند من خودم در آن صحنه حضور داشتم و آنرا با چشم خودم دیده و با گوشهایم شنیدم اما این جوان از من زیباتر آنرا نقل می‌کند.

ادله و شواهدی که بیانگر وفور دانش و ذکاوت امام شعبی باشد فروان است از جمله داستانی است که خود ایشان نقل می کند:

دو مرد به نزد من آمدند در حالیکه هر کدام به نسب خویش فخر می‌فروخت؛ یکی از قبیله‌ی بنی عامر و دیگری از قبیله‌ی بنی اسد، مرد عامری در حالیکه بر طرف مقابل غالب شده بود پیرهن او را گرفته و بشدت او را با خود بسوی من می‌کشید و مرد اسدی خوار و ذلیل مقابل او ایستاده و می‌گفت: رهایم کن رهایم کن، مرد عامری به او گفت: بخدا سوگند رهایت نمی کنم تا اینکه شعبی به نفع من و علیه تو حکم نماید...

خطاب به جوان عامری گفتم : او را رها کن تا میان شما قضاوت کنم، سپس رو به اسدی نموده و گفتم: تو را چه شده است که چنین خوار و زبونت می‌بینم در حالیکه شما شش ویژگی دارید که هیچکدام از عرب بدانها دست نیافته است ؟!!

اول اینکه در میان شما زنی بود که سرور بشریت محمد بن عبدالله صلی الله علیه وسلم از وی خواستگاری نمود و خداوند از بالای هفت آسمان او را به ازدواجش در آورد... و سفیر میان آن دو جبرئل امین علیه السلام بود...

او ام المؤمنین "زینب بنت جحش" است.

و این ویژگی و مزیتی است که نصیب هیج قبیله‌ای جز شما نشده است.

و دوم اینکه از قبیله‌ی شما مردی بود از اهل بهشت که بر روی زمین گام بر می داشت، همانا او "عکاشه بن محصن" می باشد.

و ای بنی اسد غیر از شما هیچ قبیله ای به این شرف دست نیافته است.

سوم اینکه اولین پرچمی که برافراشته شد در دستان یکی از مردان قبیله شما بود یعنی عبدالله بن جحش.

چهارم اینکه اولین غنیمتی که در اسلام تقسیم شد از آن وی (عبدالله بن جحش) بود.

و پنجم اولین کسی که در بیعت الرضوان با رسول خدا صلی الله علیه و سلم بیعت نمود مردی از قبیله شما بود، "ابو سنان بن وهب اسدی" به نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و گفت : یا رسول خدا دست خویش را بدهید تا با شما بیعت نماییم.

رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: در مقبل چه چیزی؟ ابوسنان گفت: در مقابل آنچه در درون داری، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: مگر در درون من چیست؟!! ابوسنان گفت: یا فتح، و یا شهادت؟. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: آری، و سپس از ایشان بیعت گرفت. و بعد از آن مردم بر اساس بیعت ابوسنان بیعت می‌کردند.

و ششم اینکه قبیله‌ی شما یک هفتم مهاجرین در غزوه بدر را تشکیل می‌دادند.

مرد عامری وقتی این سخنان را شنید بهت زده خاموش شد.

شکی نیست که امام شعبی رحمه الله می خواست با این سخنان خود ضعیف مغلوب را در مقابل قوی غالب یاری رساند و اگر چنین بود که مرد عامری مغلوب و ذلیل بود از خوبی‌ها و ویژگی‌های قوم او چیزهایی می‌گفت که کسی از آن آگاهی نداشته باشد.

هنگامی که عبدالملک بن مروان به خلافت رسید نامه‌ای به حجاج بن یوسف ثقفی استاندار خود در کوفه نوشت که: مردی را بسوی من بفرست تا شایسته دین و دنیا باشد تا او را به همنشینی خود برگزینم...

حجاج، امام شعبی رحمه الله را به نزد عبدالملک فرستاد و وی امام را از مقربین خود نمود که از دانش وی برای گشایش مشکلات بهره می‌جست و در مشکلات به آراء و اندیشه‌های او اعتماد می‌کرد، و او را بعنوان سفیر میان خود و پادشاهان دیگر انتخاب نمود.

باری خلیفه او را بسوی (جستنیان) پادشاه روم فرستاد... هنگامی که پادشاه روم سخنان وی را شنید از زیرکی و تیزهوشی امام به شگفت آمد و از معلومات فراوان و نیروی بیان او تعجب وجودش را فراگرفته بود.

پادشاه روم روزهایی بسیار امام را در نزد خود نگه داشت، برخوردی که از او با هیچ سفیری مشاهده نشده بود.

هنگامی که امام شعبی رحمه الله اصرار نمود تا به ایشان اجازه بازگشت به دمشق داده شود پادشاه روم از وی پرسید:

آیا تو از خانواده پادشاه می‌باشی؟

امام فرمود: خیر، بلکه من مردی از جمله‌ی مسلمانان هستم.

هنگامی که پادشاه به امام اجازه بازگشت را داد خطاب به او گفت: هنگامی که به نزد عبدالملک بن مروان بازگشتی و آنچه را می‌خواست برای او بازگو نمودی این نامه را بدست وی بده.

هنگامی که امام شعبی رحمه الله به دمشق بازگشت تصمیم گرفت به دیدار خلیفه برود، وقتی به حضور خلیفه آمد آنچه در این سفر بر وی گذشته بود را برای خلیفه تعریف کرد و به تمام سؤالات وی پاسخ گفت.

هنگامی که امام برخواست تا راه بازگشت را در پیش گیرد فرمود:

ای امیرالمؤمنین همانا پادشاه روم نامه‌ای بدست من داده که خدمت شما برسانم... و نامه را به خلیفه داد و از محضر وی خارج شد.

هنگامی که عبدالملک نامه را خواند به اطرافیانش گفت: او را به نزد من بیاورید؛ دیری نپایید که امام را به محضر خلیفه آوردند.

عبدالملک خطاب به شعبی گفت: آیا می دانی در این نامه چه چیزی نوشته شده؟

امام فرمود: نه ای امیرالمؤمنین.

عبدالملک گفت: پادشاه روم در این نامه چنین نوشته: همی در عجبم از عرب که چگونه کسی غیر از این جوان بر آنها حکم می‌کند؟!.

امام شعبی رحمه الله بسرعت پاسخ داد: پادشاه روم این سخن را گفته چون شما را ندیده است، و ای امیرالمؤمنین اگر شما را می دید این سخن را بر زبان جاری نمی‌ساخت.

عبدالملک گفت: آیا می دانی چرا پادشاه روم این نامه را برای من نوشته است؟

امام فرمود: خیر ای امیرالمؤمنین.

عبدالملک گفت: او نسبت به من حسادت ورزیده است که شخصی چون تو را در نزد خود دارم به همین دلیل خواسته تا مرا وسوسه کند تا تو را به قتل برسانم .

هنگامیکه خبر به پادشاه روم رسید گفت: بخدا سوگند راست می گوید و من هدفی جز این نداشتم.

امام شعبی رحمه الله به درجه‌ای از علم و دانش رسیده بود که او را یکی از چهار دانشمند عصر خود بشمار می‌آوردند.

امام زهری رحمه الله می‌گفت: ائمه چهار نفر هستند...

سعید بن المسیب در مدینه.

عامر شعبی در کوفه.

حسن بصری در بصره.

و مکحول در شام.

اما امام شعبی رحمه الله از تواضعی که داشت خجالت می‌کشید کسی او را عالم صدا زند... روزی کسی او را چنین خطاب قرار داد: ای فقیه دانشمند.

امام فرمود: وای بر تو... به بیان چیزی که در ما نیست در وصف ما مبالغه نکن...

فقیه کسی است که از محارم الهی پرهیز کند، و دانشمند شخصی است که از خداوند بترسد، و ما کجائیم و این خصوصیات کجا؟!.

روزی شخصی از وی سؤالی پرسید، و امام جواب داد:

در مورد این مسئله عمر بن الخطاب چنین می گوید...

و علی بن ابی طالب چنین می گوید...

مرد سئوال کننده پرسید: و شما چه می گویید ای ابوعمرو؟

امام شعبی رحمه الله در حالیکه شرم و حیا سراپایش را فرا گرفته بود تبسمی کرد و فرمود: گفته‌ی من به چه درد می‌خورد وقتی گفته عمر و علی رضی الله عنهما را شنیدی.

امام شعبی رحمه الله خود را به اخلاقی نیکو و صفاتی زیبا آراسته بود و به همین دلیل از جدل بدش می آمد و نفس خود را از سخن گفتن در امور بیهوده باز داشته بود.

یکی از یارانش روزی او را مخاطب قرار داد و گفت:

ای ابوعمرو....

شعبی فرمود: لبیک

مرد گفت: چه می‌گویی در مورد سخنانی که مردم پیرامون این دو مرد می گویند؟

امام کفت: کدام دو مرد؟

گفت: عثمان و علی.

امام شعبی رحمه الله فرمود : به خدا سوگند من نیازی ندارم که در روز قیامت در حالی بیایم که خصم عثمان و علی رضی الله عنهما باشم.

امام شعبی رحمه الله علاوه بر دانش به بردباری نیز آراسته بود.

نقل شده که شخصی او را بدترین دشنام‌ها داد و ناسزا ترین سخنان را به او گفت اما امام رحمه الله تها جوابی که داد این بود که: اگر در مورد تهمت‌هایی که به من می‌زنی صادق و راستگو هستی از خداوند می‌خواهم مرا بیامرزد ...

و اگر دروغ می‌گویی از خداوند می‌خواهم تو را بیامرزد...

منزلت عالی امام شعبی و جایگاه بزرگش و فضل ستودنی‌اش او را باز نمی‌داشت که حکمت و دانش را از هرجایی که باشد فرا گیرد حتی اگر از نزد پایین‌ترین انسان‌ها باشد...

بادیه نشینی همواره در مجلس امام حاضر می‌شد اما هیچ گاه لب به سخن نمی‌گشود، امام رحمه الله خطاب به او فرمود: آیا سخن نمی‌گویی؟!

بادیه نشن گفت: ساکت می مانم تا در امان بمانم و گوش فرا می‌دهم تا بیاموزم...

سودی که انسان از گوشهایش می‌برد به خودش باز می‌گردد...

اما سود زبانش عائد دیگران می‌شود...

امام شعبی رحمه الله چنان مجذوب این سخن شده بود که تا آخر زندگی خویش همواره آنرا تکرار می‌نمود.

امام شعبی در سخنوری و فصاحت و بلاغت به درجه‌ای رسید که جز انسان‌های نادر و نابغه به آن درجه دست نمی‌یافتند...

روزی امیر عراق عمر بن هبیره الفزازی با وی پیرامون عده ای که در زندان بودند سخن می‌گفت امام رحمه الله فرمود: ای امیر...

اگر آنها را به ناحق زندانی کرده باشی حق آنها را بیرون می‌آورد...

و اگر آنها را به حق زندانی کرده باشی عفو و گذشت آنها را شامل می‌شود....

امیر از این گفته امام شگفت زده و نیز خرسند شد و به احترام وی تمامی آن زندانیان را آزاد نمود.

علی رغم شخصیت بزرگ امام شعبی و جایگاه ویژه‌اش در دین و دانش، وی بسیار خوش مشرب و شوخ طبع بود و اگر مجالی می‌یافت که شوخی کند از آن دریغ نمی‌کرد.

روزی مردی وارد خانه‌ی امام شد در حالیکه او در کنار همسرش نشسته بود، مرد گفت:

کدامیک از شما دونفر شعبی هستید؟

امام اشاره ای به همسرش نمود و گفت: این است شعبی.

و شخصی از او پرسید: اسم همسر ابلیس چیست؟

امام پاسخ داد: در مراسم عروسی ابلیس شرکت نداشتم.

و شاید بهترین چیزی که از امام شعبی رحمه الله نقل شده سخنی است که خود او می‌گوید:

هیچگاه از جای خودم بسوی چیزی که مردم بدان نگاه می‌کنند برنخاستم...

و هیچگاه برده‌ای از برده‌هایم را نزدم...

و هیچ یک از نزدیکان ما از دنیا نرفت که دینی برگردن او باشد مگر اینکه آنرا بجای وی پرداخت کردم.

امام شعبی رحمه الله بیش از هشتاد سال عمر نمود.

هنگامی که ندای پروردگار را لبیک گفت و خبر وفات وی را به امام حسن بصری رحمه الله رساندند فرمود:

"خداوند او را رحمت نماید همانا که صاحب دانشی بس فراوان بود و نیز بسیار بردبار بود و دارای جایگاهی ویژه در اسلام بود".
     
  
مرد

 
حسن بن علي رضی الله عنه در دوران خلافت عمر فاروق رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحیم

عمر رضی الله عنه خاندان رسول اكرم صلی الله علیه وسلم را گرامي مي داشت و آنان را بر خانواده و فرزندانش ترجيح مي‌داد. درباره‌ي برخورد احترام‌آميز عمر رضی الله عنه با اهل بيت، به موارد ذيل مي‌توان اشاره كرد:

1ـ حسين بن علي رضی الله عنه مي‌گويد: روزي عمر رضی الله عنه به من گفت: «اي پسرم! هر از چند گاهي نزد ما بيا». روزي براي ديدن عمر رضی الله عنه رفتم و ديدم كه با معاويه رضی الله عنه خلوت كرده و به ابن عمر رضی الله عنه كه پشت درب بود، اجازه‌ي ورود نداده است. لذا بازگشتم تا اينكه پس از مدتي مرا ديد و گفت: «پسرم! چرا نزد ما نمي‌آيي؟»گفتم: آمدم، اما ديدم كه شما و معاويه رضی الله عنه با هم نشسته و به پسرتان هم اجازه‌ي ورود نداده‌ايد؛ لذا برگشتم. فرمود: «تو، بيش از عبدالله بن عمر رضی الله عنه سزاوار اين هستي كه بدون اجازه نزدمان بيايي». آنگاه دستش را روي سرش نهاد و گفت: «در سرِ ما، محبت الله و سپس محبت شما، ريشه دوانيده است».[1]

2ـ ابن سعد از جعفر بن محمد باقر از پدرش علي بن حسين چنين نقل كرده است: مقداري لباس از يمن، به دست عمر رضی الله عنه رسيد. عمر رضی الله عنه اين لباسها را در ميان مردم تقسيم نمود. مردم، در حالي كه لباسها را پوشيده بودند، نزد عمر رضی الله عنه مي‌آمدند و به او سلام مي‌كردند. در آن هنگام عمر رضی الله عنه ميان منبر و قبر پيامبرص نشسته بود. در اين اثنا حسن و حسين رضي الله عنهما از خانه‌ي مادرشان بيرون آمدند و در ميان مردم راه مي‌رفتند، در حالي كه از آن لباس‌ها، چيزي برتن نداشتند. عمر رضی الله عنه ناراحت شد، خم به ابرو آورد و گفت: «بخدا قسم كه از دادن اين لباسها به شما، خوشنود نيستم». گفتند: «اي اميرالمؤمنين! به مردم لباس داده و كار خوبي كرده‌اي؛ پس چرا خشنود نيستي؟» فرمود: «به خاطر اين دو نوجوان كه در ميان مردم راه مي‌روند و از اين لباسها چيزي بر تن ندارند؛ چراكه لباسها، برايشان بزرگ بوده است». آنگاه به والي يمن نامه نوشت كه: «بي‌درنگ دو دست لباس براي حسن و حسين بفرست». كارگزار يمن نيز دو دست لباس به مدينه فرستاد و عمر فاروق رضی الله عنه آن دو دست لباس را به حسن و حسين رضي الله عنهما داد.[2]



3ـ ابوجعفر مي‌گويد: پس از آنكه خداوند پيروزيهايي نصيب عمر رضی الله عنه كرد و عمر رضی الله عنه تصميم گرفت، سهم مردم را از غنايم بدهد، جمعي از اصحاب رسو‌ل‌خدا صلی الله علیه وسلم گرد آمدند. عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه به عمر رضی الله عنه پيشنهاد كرد كه تقسيم غنايم را از خودش شروع كند. عمر رضی الله عنه فرمود: «نه؛ به خدا قسم كه تقسيم اموال را از نزديكان رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم و از بني‌هاشم آغاز مي‌كنم». آنگاه سهم عباس رضی الله عنه و سپس سهم علي رضی الله عنه را مشخص نمود تا اينكه سهم حدود يك پنجم مردم را تعيين كرد و سپس نوبت به بني عدي بن كعب رسيد و سپس چنين دستور داد كه: ابتدا سهم آن دسته از بني‌هاشم مشخص و پرداخت گردد كه در بدر حضور داشته‌اند؛ آنگاه آن دسته از بني‌اميه كه در جنگ بدر حضور يافته‌اند و به همين شكل به ترتيب نزديكي خويشاوندي با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم . عمر رضی الله عنه بدين شكل، سهم آنان را مشخص كرد[3] و سهم حسن و حسين را با سهم پدرشان در رديف اهل بدر قرار داد و براي هر يك از آنها پنج هزار درهم به خاطر قرابت و نزديكي آنان به رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم تعيين نمود.[4]

از اين داستان، حقيقت محبت عمر رضی الله عنه به اهل بيت به صورت عمومي و به حسن و حسين رضي الله عنهما بطور ويژه، نمايان مي‌گردد؛ چنانچه حسن و حسين را در تراز طبقه‌ي اول صحابه رضی الله عنهم قرار داد و برايشان سهمي همچون سهم بزرگان صحابه تعيين كرد. قطعاً منزلت حسن و حسين رضي الله عنهما به سبب نزديكي به رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم و محبت ويژه‌ي عمر رضی الله عنه به اينها، عامل اصلي اين عملكرد عمر فاروق رضی الله عنه بوده است.

4ـ خوبست دراين مبحث اشاره‌اي به نحوه‌ي رفتار عمر رضی الله عنه با فاطمه‌ي زهرا رضي الله عنها پس از وفات رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم داشته باشيم.



اسلم عدوي مي‌گويد: وقتي پس از وفات رسول‌ خدا صلی الله علیه وسلم با ابوبكر رضی الله عنه بيعت شد، علي و زبير بن عوام رضي الله عنهما نزد فاطمه رضي الله عنها رفتند و با وي مشورت و رايزني كردند. اين خبر به عمر رضی الله عنه رسيد. عمر رضی الله عنه نزد فاطمه‌ زهرا رضي الله عنها رفت و گفت: «اي دختر رسول‌ خدا! پدرت را بيش از همه دوست داريم و تو، پس از پدرت، بيش از همه براي ما محترم و محبوب هستي». عمر رضی الله عنه با فاطمه رضي الله عنها سخن گفت. پس از آنكه علي و زبير رضي الله عنهما نزد فاطمه رضي الله عنها آمدند، فاطمه به آن دو فرمود: «برويد و كار درست را انجام دهيد». علي و زبير رضي الله عنهما رفتند و پس از آن، نزد فاطمه رضي الله عنها بازگشتند كه با ابوبكر رضی الله عنه بيعت كرده بودند.[5] اين حكايت، صحيح و ثابت مي‌باشد و علاوه بر صحت سندش، با ويژگي‌ها و روح آن دوران و نسل آن روزگار، كاملاً سازگار است. برخي دروغ‌پردازان، اين داستان را پر و بال داده و دروغهايي به آن افزوده و گفته‌اند: (عمر رضی الله عنه به فاطمه رضي الله عنها گفت: اگر دوباره، اين افراد، نزدت بيايند، خانه‌ات را به روي آنان به آتش مي‌كشم؛ چراكه آنها به قصد تفرقه‌افكني در ميان مسلمانان، از بيعت خودداري كرده‌اند. عمر، اين را گفت و رفت. چيزي نگذشت كه علي و زبير و... نزد فاطمه آمدند. فاطمه به آنها گفت: مي‌دانيد كه عمر نزد من آمده و سوگند ياد كرده كه اگر، شما، دوباره نزد من بياييد، اين خانه را به روي شما به آتش مي‌كشد. به خدا قسم كه او، حتماً سوگندش را عملي مي‌كند؛ پس برويد و ديگر نزدم نياييد. آنها از نزد فاطمه رفتند و پس از آن، بازگشتند كه با ابوبكر بيعت كرده بودند.).[6]

اين قصه، داستاني دروغ و بي‌اساس است كه به ثبوت نرسيده است. اين ادعا كه عمر رضی الله عنه تصميم گرفت، خانه‌ي فاطمه رضي الله عنها را به آتش بكشد، دروغي بيش نيست كه طبرسي، آن را در كتاب دلائل الامامة با دروغهاي ديگري درآميخته و نقل كرده است.[7] راوي اين روايت بي‌اساس، جابر جعفي است. همانگونه كه در الميزان ذهبي، آمده، جابر جعفي به اتفاق امامان حديث، يك رافضي دروغگو بوده است.[8] برخي گمان مي‌كنند كه عمر رضی الله عنه به پهلوي فاطمه زده و نتيجه‌اش، سقط شدن محسن بوده است. اين داستان نيز، يكي از دروغ‌هاي روافض مي‌باشد و هيچ اصل و اساسي ندارد. گويا اينها نمي‌دانند يا نمي‌خواهند بدانند كه با چنين دروغ شاخداري، علي رضی الله عنه را متهم به بزدلي مي‌نمايند؛ حال آنكه چطور ممكن است علي رضی الله عنه به عنوان يكي از شجاع‌ترين ياران در برابر چنين ستمي از ناحيه‌ عمر سكوت كند و هيچ واكنشي نشان ندهد؟![9] گفتني است: خيلي از شيعيان آگاه، صحت اين روايت بي‌اساس را رد كرده‌اند.[10] همچنين پيشتر يادآور شديم كه محسن در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم به دنيا آمد.

5 ـ ازدواج عمر رضی الله عنه با ام‌كلثوم دختر علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه بيانگر روابط قوي و دوستانه‌ي عمر و اهل بيت رضی الله عنهم مي‌باشد.

عمر رضی الله عنه آنچنان محبتي به اهل بيت داشت كه به هيچكس، آن همه مهر و محبت نداشت. چراكه آنها، نزديكان رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم بودند و آن حضرت صلی الله علیه وسلم نيز در مورد گرامي داشتن اهل بيت و رعايت حقوق آنان، سفارش كرده بود. از اينرو عمر رضی الله عنه از ام‌كلثوم دختر علي و فاطمه‌ رضي الله عنها خواستگاري كرد و هنگام خواستگاري، اظهار محبت كرد و گفت: «به خدا قسم، هيچ مردي بر روي زمين نيست كه به اندازه‌ي من، با او رفتار نيكي داشته باشد». علي رضی الله عنه نيز به خواستگاري عمر رضی الله عنه از ام‌كلثوم جواب مثبت داد. عمر رضی الله عنه شادمان و خوشحال نزد مهاجران رفت و گفت: «به من تبريك بگوييد». و آنگاه سبب ازدواجش با ام‌كلثوم رضي الله عنها را چنين بيان كرد: «از رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم شنيدم كه فرمود: (روز قيامت تمام روابط سببي و نسبي، از هم گسسته مي‌گردد، جز روابط سببي و نسبي من). لذا دوست داشتم با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم رابطه‌ي سببي داشته باشم».[11]

استاد ابومعاذ اسماعيلي كتابي در زمينه‌ي ازدواج عمر بن خطاب با ام‌كلثوم بنت علي بن ابي‌طالب رضی الله عنهم نگاشته و در آن، منابع و مراجع اهل تشيع و اهل سنت را در مورد اين ازدواج خجسته بررسي كرده است.[12] بنده نيز در كتاب سيرت عمر فاروق رضی الله عنه ، پيرامون اين مسأله و سيرت و مواضع ام‌كلثوم رضي الله عنها سخن گفته‌ام.[13]

6 ـ مدائن در سال 16هجري فتح شد و غنايم اين پيروزي به مدينه ارسال گرديد. عمر رضی الله عنه از غنايم مدائن، به حسن رضی الله عنه هزار درهم و به حسين رضی الله عنه نيز هزار درهم عطا كرد و به فرزندش عبدالله رضی الله عنه پانصد درهم داد. اين ماجرا نيز بيانگر ميزان محبت عمر رضی الله عنه به حسن و حسين رضي الله عنهما مي‌باشد و نشان مي‌دهد كه عمر رضی الله عنه آنها را بر فرزند خود، ترجيح مي‌داده است.



اثرپذيري حسن بن علي رضی الله عنه از دانش سياسي و راهبردي خليفه‌ي دوم:

حكومت اسلامي در دوران خليفه‌ي دوم، با توفيق خداوند متعال و بر اساس فقه و دانش راهبردي عمر بن خطاب رضی الله عنه ، توانمند و قوي، ظاهر شد. نبوغ بي‌نظير عمر فاروق رضی الله عنه در عرصه‌ي خلافت، تأثير بسزايي در پيشرفت نهادهاي حكومتي و حل و فصل مشكلات فقهي و مديريت بحران و ساير مواردي داشت كه به اثرپذيري حسن رضی الله عنه از دانش و توانمندي عمر فاروق رضی الله عنه در عرصه‌ي خلافت انجاميد. چراكه پدر حسن يعني علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه يكي از اعضاي برجسته‌‌ي مجلس شوراي خلافت عمر رضی الله عنه و بلكه مشاور اول خليفه بود. عمر رضی الله عنه از توانمندي علمي علي رضی الله عنه باخبر بود و نسبت به او، نظر نيكي داشت. چنانچه درباره‌‌ي علي رضی الله عنه فرموده است: «بهترين قاضي ما، علي است».[14] علي رضی الله عنه در مورد مسايل قضايي، مالي و اداري، در دوران اميرالمؤمنين عمر رضی الله عنه نظرياتي ارائه داد كه مورد پذيرش عمر رضی الله عنه قرار گرفت. عمر فاروق رضی الله عنه درمسايل بزرگ و كوچك با علي رضی الله عنه مشورت و رايزني مي‌نمود؛ از جمله: هنگام فتح بيت‌المقدس، هنگام فتح مدائن، هنگام تصميم‌گيري براي جنگ با ايرانيان و لشكركشي به نهاوند، زماني كه براي جنگ با روميان، قصد حركت نمود و نيز در مورد تقويم هجري و ساير مسايل.[15]

علي رضی الله عنه در تمام زندگاني عمر رضی الله عنه مشاور خيرخواه او بود و به عمر رضی الله عنه محبت مي‌ورزيد و نگران وي بود. عمر رضی الله عنه نيز علي رضی الله عنه را دوست داشت و بدين سان در ميان آنها، مهر و محبت، اطمينان و رابطه‌ي دو طرفه‌اي برقرار بود؛ با اين حال برخي كوشيده‌اند تا تاريخ را دگرگون جلوه دهند و براي اين منظور برخي از روايات بي اساس را دستاويز قرار داده‌اند تا دوران خلفاي راشدين رضی الله عنهم را بدين‌ شكل به تصوير بكشند كه هر يك از آنها، در كمين ديگري بوده و يا مسايلي كه در بين آنها جريان داشته، جهت‌دار و مغرضانه بوده است![16]

اندكي تأمل درخلافت عمر فاروق رضی الله عنه نشان مي‌دهد كه رابطه‌ و همكاري ميان عمر و علي رضي الله عنهما، شفاف و بي‌نظير بوده است. علي رضی الله عنه ، مشاور اول عمر رضی الله عنه در مسايل بود و هر پيشنهادي كه علي رضی الله عنه به عمر رضی الله عنه نمود، از سوي عمر رضی الله عنه پذيرفته و اجرا شد. علي رضی الله عنه در تمام شرايط، صادقانه، با عمر رضی الله عنه همكاري مي‌كرد و دوست و خيرخواه مخلصي براي او بود.[17] بدون ترديد رابطه‌ي علي و عمر رضي الله عنهما، پيامدهاي فرهنگي، علمي و تربيتي ارزنده‌اي بر حسن رضی الله عنه و ساير جوانان آن دوران نهاد. موارد زيادي وجود دارد كه بيانگر روابط گرم و دوستانه‌ي عمر و علي رضي الله عنهما مي‌باشد؛ از آن جمله مي‌توان به موارد ذيل اشاره كرد:



1ـ علي رضی الله عنه در حالي كه جامه‌اي عدني بر تن داشت، گفت: «اين لباس را برادر، دوست صميمي، رفيق يكدل و يار پاكباز من، اميرالمؤمنين عمر رضی الله عنه ، به من داده است».[18] ابوالسفر مي‌گويد: علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه جامه‌اي داشت كه آن را زياد مي‌پوشيد. به او گفته شد: چرا بيشتر اوقات، اين لباس را مي‌‌پوشي؟ فرمود: «اين لباس را دوست صميمي و رفيق پاكبازم، عمر بن خطاب رضی الله عنه به من داده است؛ او، بنده‌ي نيك و مخلصي بود و خداوند نيز او را پاك و مخلص گردانيد». آنگاه علي رضی الله عنه گريست.[19]

حسن رضی الله عنه با مشاهده‌ي چنين مواردي، به حقيقت محبت علي و اهل بيت رضی الله عنهم و نيز محبت عمر رضی الله عنه نسبت به آنان پي برد.



2ـ ابن عباس رضی الله عنه مي‌گويد: جنازه‌ي عمر رضی الله عنه را روي تختش گذاشته بودند. من هم در ميان مردمي بودم كه براي عمر رضی الله عنه دعا مي‌كردند. هنوز جنازه‌‌ي عمر را برنداشته بودند كه ناگهان مردي از پشت سر، آرنجش را بر شانه‌ام گذاشت و گفت: «خداوند، عمر را رحمت كند؛ آرزو مي‌كردم كه خدا، تو را در كنار دو دوستت، قرار دهد. زيرا بسيار مي‌شنيدم كه رسول‌اللهص مي‌فرمود: (با ابوبكر و عمر بودم؛ من و ابوبكر و عمر، فلان كار را انجام داديم؛ من و ابوبكر و عمر رفتيم). لذا همواره گمان و آرزوي من، بر اين بود كه خداوند، تو را در كنار آنها قرار دهد». ابن عباس رضی الله عنه مي‌گويد: چهره‌ام را برگرداندم؛ ديدم كه او، علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه است.[20] و سپس از بصره به كوفه عزيمت نمود و روز دوشنبه، دوازدهم ماه رجب سال سي و شش هجري وارد كوفه شد. از او خواستند كه به كاخ ابيض (قصر سفيد) برود و آنجا سكونت كند. علي رضی الله عنه فرمود: «نه؛ عمر رضی الله عنه سكونت در اين كاخ را نپسنديد و آن را ناخوشايند مي‌دانست؛ لذا من نيز سكونت در كاخ ابيض را نمي‌پسندم. لذا در ميدان كوفه، از مركبش پايين آمد و سپس وارد مسجد بزرگ كوفه شد و دو ركعت نماز گزارد.[21]



4ـ اهل بيت رضی الله عنهم ، محبت وافري به عمر رضی الله عنه داشتند. اين نكته، از آنجا نمايان مي‌گردد كه آنان، به خاطر محبتي كه به عمر رضی الله عنه داشتند، برخي از فرزندانشان را عمر رضی الله عنه ناميدند و بدين سان نشان دادند كه از عمر رضی الله عنه حساب مي‌برند و كردار نيك و اخلاق ارزشمندش را مي‌پسندند و خدمات ارزنده‌اش به اسلام را قبول دارند؛ همچنين اينكه اهل بيت، برخي از فرزندانشان را عمر، ناميده‌اند، بيانگر اين است كه رابطه‌ي قوي و تنگاتنگي با عمر فاروق رضی الله عنه داشته‌اند؛ به‌ويژه كه اين رابطه‌ي روحي، از طريق ازدواج و پيوند سببي، قوت بيشتري يافت. نخستين كسي كه فرزندش را عمر ناميد، اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه بود كه نام پسرش، از ام‌حبيب بنت ربيعه‌ي بكريه را عمر نهاد.[22]

در كتاب الفصول، ذيل نام فرزندان علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه ، نام عمر مشاهده مي‌شود كه از صهباء بنت ربيعه زاده شد. صهباء، يكي از زناني بود كه در جنگ عين التمر به فرماندهي خالد بن وليد، اسير شد و در سهم علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه قرار گرفت و باردار شد و پسري به دنيا آورد كه نامش را عمر نهادند. اين عمر، هشتاد و پنج سال عمر كرد و نيمي از ميراث علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه به او رسيد؛ چرا كه تمام برادرانش يعني عبدالله و جعفر و عثمان در كربلاء به همراه حسين رضی الله عنهم شهيد شدند. به عبارتي عمر بن علي در كربلا شهيد نشد و از برادرانش ارث برد.[23]

حسن رضی الله عنه نيز پيرو عملكرد پدرش و به خاطر محبتي كه به عمر فاروق رضی الله عنه داشت، يكي از پسرانش را عمر ناميد.[24] از ديگر كساني كه نام فرزندانشان را عمر ناميدند، مي‌توان اين افراد را نام برد: *علي بن حسين ملقب به زين العابدين[25] و نيز*موسي بن صادق ملقب به كاظم كه نام بزرگترين پسرش را عمر نهاد.[26] اينها، اماماني هستند كه از اهل بيت بودند و راه و روش پيامبرص را در پيش گرفتند و عقايد و باورهاي اهل سنت و جماعت را داشتند و از آنجا كه سالها پس از وفات عمر رضی الله عنه فرزندانشان را به اسم او نامگذاري كردند، مهر و محبت نهفته در سينه‌هايشان نسبت به اميرالمؤمنين عمر رضی الله عنه را نمايان كردند. گفتني است: اهل بيت، فرزندانشان را به نامهاي ابوبكر و عثمان نيز نامگذاري كرده‌اند و اين، همان شيوه‌ي اهل سنت و جماعت تا عصر حاضر مي‌باشد. در ميان خاندان بني‌هاشم، افراد زيادي مشاهده مي‌شوند كه نام بزرگان صحابه و مادران مؤمنان از قبيل: طلحه، عبدالرحمن، عايشه، ام‌سلمه و امثال آن، بر آنها نهاده شده است. از اينرو از همه‌ مي‌خواهيم كه در اين زمينه به علي و حسن و حسين و ساير اهل بيت رضی الله عنهم اقتدا كنند كه دوستدار انصار دين و ياران رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم بودند و فرزندانشان را به نامهاي خلفاي راشدين و مادران مؤمنان، مي‌ناميدند.[27]



گفته‌ي عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي‌طالب در مورد عمر رضی الله عنهم :

حفص بن قيس مي‌گويد: از عبدالله بن حسن رضی الله عنه در مورد مسح بر موزه‌ها سؤال كردم. وي، گفت: عمر بن خطاب رضی الله عنه بر موزه‌هايش مسح مي‌كرد. گفتم: سؤال من، اين است كه آيا تو بر موزه، مسح مي‌كني؟ گفت: من، به تو درباره‌ي عملكرد عمر رضی الله عنه مي‌گويم و تو، در مورد نظر خودم سؤال مي‌كني؟! عمر رضی الله عنه از من و از تمام مردم زمين بهتر بود. حفص بن قيس مي‌گويد: برخي از مردم گمان مي‌كنند كه شما اين سخن را از روي تقيه مي‌زنيد! در آن هنگام، ما در حد فاصل قبر و منبر پيامبر نشسته بوديم. عبدالله بن حسن فرمود: «بارخدايا! سخن ما در نهان و آشكار، همين است». و سپس افزود: «پس از اين، گفتار هيچ كس را كه بر ضدّ من گفته، به من نرسان». آنگاه اضافه كرد: «چه كسي گمان مي‌كند كه علي رضی الله عنه آدم مغلوب و شكست‌خورده‌اي بوده و رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم به او دستوري داد؛ اما او آن را انجام نداد؟! براي طعن و خرده‌گيري بر علي رضی الله عنه همين كافي است كه چنين پندار ناروايي به او نسبت داده شود كه او دستور رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم را اجرا نكرده است.[28]

-------------------------------------------------

[1]- المرتضي،ص11؛ كنزالعمال (7/105)؛ الإصابة 01/133).

[2]- المرتضي، ص11؛ الإصابة (1/106).

[3]- الخراج از ابويوسف رحمه‌الله، ص24؛ المرتضي، ص118.

[4]- تاريخ دمشق الكبير (6/14).

[5]- مصنف ابن ابي‌شيبه (14/567)، با سند صحيح.

[6]- عقائد الثلاثة و السبعين فرقة از ابومحمد يمني (10/140).

[7]- دلائل الإمامة، ص26.

[8]- الميزان (1/279)؛ تهذيب التهذيب (2/47).

[9]- حقبة من التاريخ، ص224.

[10]- مختصر التحفه الإثني عشرية، ص252.

[11]- مستدرك حاكم (3/142) با سند حسن، مجمع الزوائد هيثمي (3/173).

[12]- نگا: زواج عمر بن الخطاب من ام‌كلثوم بنت علي بن ابي‌طالب حقيقة و ليس افتراء.

[13]- اين كتاب، توسط، دوست گرامي بنده، آقاي عبدالله ريگي احمدي به فارسي ترجمه شده است.(مترجم).

[14]- الإستيعاب، ص1102.

[15]- علي بن ابي‌طالب مستشار أمين للخلفاء الراشدين، ص99.

[16]- همان.

[17]- فقه السيرة النبوية از بوطي، ص529.

[18]- المختصر من كتاب الموافقة، ص140.

[19]- المصنف از ابن ابي‌شيبه (12/29).

[20]- صحيح بخاري، شماره‌ي 3677.

[21]- تاريخ الخلافة الراشدة، محمد كنعان، ص383.

[22]- تاريخ يعقوبي (2/213)؛ الشيعة و أهل البيت، ص133.

[23]- الفصول المهمة ص143؛ الشيعة و أهل البيت، ص133.

[24]- الشيعة و أهل البيت، ص133.

[25]- الشيعة و أهل البيت، ص134.

[26]- الشيعة و أهل البيت، ص135.

[27]- إذهبوا... نوشته‌ي عبدالعزيز زبيري، ص230.

[28]- النهي عن سب الأصحاب و ما فيه من الإثم و العقاب، از محمد عبدالواحد مقدسي، ص57.





بازگشت به بالا
     
  
صفحه  صفحه 7 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
مذهب
مذهب

زندگی نامه یاران پیامبر و قهرمانان اسلام

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA