ارسالها: 24568
#11
Posted: 15 Nov 2017 00:00
معمای خلق گناه
از دیدگاه معتزله خداوند منزه از جور و بیدادگری و اساساً منزه از هر بدی است، در حالی که آدمی بیدادگر و ستمگر نیز هست و بخشی از کردارهای او بد و ناپسندیده محسوب میشود. اگر خدا خالقِ کردارهای انسان باشد، بیدادگر و ستمپیشه خواهد بود و از آنجا که خداوند تباهی را دوست ندارد و ذات او از بدیها منزه و مبرا ست، خالقِ افعال بندگان نخواهد بود، افعالی که متضمن کفر و گناه نیز هست. بندگان، خود خالقِ کردارهای نیک و بدِ خویشاند و به همین سبب در آخرت شایستۀ پاداش یا سزاوارِ کیفر الٰهی خواهند بود.
معمای مسئولیت انسان
به نظر معتزله ممکن نیست که خداوند از یک سو کردارهای انسان را خلق کند و از سوی دیگر او را مورد بازخواست قرار دهد و به کیفر رساند که واداشتن و مجبور ساختن دیگران به گناهکاری و آنگاه آنان را به کیفر گناهکاری رساندن، ظلم محسوب میشود و مددکردن به ظالم در کردارهای ظالمانۀ او و آنگاه به گناه ظلم، ظالم را فروگرفتن و مجازات کردن، جور به شمار میآید، و پیداست که این معانی، به هیچ روی، با عدل الٰهی سازگار نیست که خداوند عادل است و کمترین ظلم به انسان روا نمیدارد و موافقِ گناهکاریِ آنان نیست و از آنان جز طاعت نمیخواهد.
بدین ترتیب، از دیدگاه معتزله، اولاً آزادی انسان و عدل الٰهی دو روی یک سکه محسوب میشوند؛ ثانیاً، اثبات فاعلیت و قدرت انسان، مقدمۀ ضروری اثبات فاعلیت و قادریت خداست که اگر خدا خود خالق افعال بندگان میبود، هرگز شناخته نمیشد و به اصل توحید خلل وارد میآمد. معتزله با استشهاد به آیاتی از قرآن کریم ، به عنوان ادلۀ نقلی نظریۀ خود را استوار میدارند .
تأکید ورزیدنِ معتزله بر این معانی با این هدف صورت میگیرد که از دیدگاه آنان اگر انسان در انجام دادنِ کردارهای ارادیْ توانا، آزاد و و مستقل نباشد و به اختیار خویش کردارهای خود را انجام ندهد، امر و نهی و ثواب و عقاب و ارسال رسل و انزال کتبْ باطل، و در یک کلام، مسئولیتِ اخلاقی و دینی بیمعناست.
معمای قدرت خدا
مهمترین عامل نظری ـ فلسفیِ گرایش به جبر، بیم از محدودشدن قدرت خداست؛ زیرا اگر خدا خالقِ افعالِ انسان نباشد و انسان، خود، با استقلال افعالِ خویش را پدید آورد، از دیدگاه جبرگرایان، قدرت خدا تأثیر خود را در حوزۀ افعال ارادی انسان از دست میدهد و ناگزیر محدود میگردد. هر چند معتزله آشکارا از این مسئله سخن نگفتهاند، بیگمان بدان توجه داشتهاند و به نوعی کوشیدهاند تا نشان دهند که در نظر آنان، محدود شدنِ قدرت خدا منتفی است. چنین مینماید که معتزله در تعریف و تفسیر خود از تفویض بر نکتهای بسیار مهم تأکید کردهاند که شاید بتوان از آن به «نظریۀ اِقدار (= توانا سازی)» تعبیر کرد. بر طبق این نظریه، واگذاری کردارهای ارادیِ انسان به هیچ روی موجب محدود شدن قدرت خدا نمیشود؛ و خداوند به جای آنکه با خلق اَعمال و افعال انسان، اِعمال قدرت کند، در تواناسازی _ اِقدار_ او، اِعمال قدرت میکند.
به همین سبب، معتزله پیوسته بر این معنا تأکید ورزیدهاند که تواناسازی انسان که لازمۀ انجام گرفتن کردارهای ارادی انسان از سوی اوست، کار خداست. بدین معنا که خداوند قدرتی را که انسان برای انجام دادنِ کردارهای ارادیِ خود باید از آن مدد جوید، بدو میبخشد یا به تعبیر بغدادی در الفرق بینالفرق، این قدرت را در او خلق میکند و او را آمادۀ انجام دادنِ کار ارادی میسازد و چنین است که دخالت، حضور و تأثیر خدا در حوزۀ افعالِ ارادیِ انسان نیز منتفی نمیشود و قدرت خدا محدود نمیگردد. بنابراین، تفسیر عبدالرزاق لاهیجی از تفویض با این تعبیر که «فعل ما مفوّض به ماست بیمدخلیتی از غیر»، خالی از تسامح نیست.
چنین مینماید که موضوع تا بدان پایه اهمیت دارد که بغدادی در مقام متکلمی اشعری، که نقادیهای او از فرق مختلف، خاصه از معتزله و شیعه در بسیاری از موارد به بهانهجویی و اشکالتراشی میماند و از نقد عالمانه سخت به دور است، اجماع معتزله را در باب انجام گرفتن افعال ارادیِ انسان با قدرتی که خداوند در انسان خلق میکند، اجماعی ساختگی، و مسئله را مسئلهای دروغ و غیر واقعی اعلام میکند، تا بدین نتیجه برسد که معتزله قدرت خدا را در انجام گرفتن فعل ارادی انسان، یکسره نفی میکنند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#12
Posted: 16 Nov 2017 15:19
دفاع از نظریۀ اختیارگراییِ معتزله
از نظریۀ اختیارگراییِ معتزله، دو متفکر برجسته در حوزۀ کلام شیعۀ امامیه، یعنی نصیرالدین طوسی و علامۀ حلی دفاع کردهاند و بدان گرویدهاند و حتی بر نظریۀ ابو الحسین بصری، مبنی بر اینکه علم ما به استقلال انسان در انجام دادنِ افعالِ ارادیِ خویش، علمی بدیهی و ضروری است، تأکید ورزیدهاند.ما بدان سبب که در گرایش متکلمان امامیه به نظریۀ میانه «امرٌ بین الامرین» و تفسیر و دفاع آنان از این نظریه، تردید نیست، به نظر میرسد که تأییدِ آنان از اختیارگرایی به معنای تأیید نظریۀ تفویض، بدانسان که معتزله از آن سخن میگویند، نمیتواند بود، بلکه به نوعی اختیارگراییِ مورد نظر آنان با نظریۀ میانۀ «امرٌ بین الامرین» پیوند دارد؛ و این از آن روست که نظریۀ بین الامرین، جامعِ جبر و اختیار است و طرفداران آن همانند معتزله از خلق قدرت از سوی خدا در انسان برای انجام دادنِ کردارهای ارادی سخن میگویند.
راه میانه
راه میانه، نظریۀ بین الامرین، یا امرٌ بین الامرین، یعنی راه و روش میانۀ جبر و تفویض، نظریهای است شیعیِ برآمده از حدیثِ «لا جَبْرَ و لا تَفْویضَ بَلْ (لکن) اَمْرٌ بَیْنَ الاَمْرَیْنَ» که بر طبق آن باورهای افراطی و تفریطیِ نشئتگرفته از نظریههای جبر و تفویض مردود اعلام میگردد و راهی میانه، در زمینۀ حدود توانایی و اختیار انسان در انجام گرفتن کارهای ارادی، پیش رو قرار میگیرد و برای اثبات آن تلاش میشود.
در نظر طرفداران نظریۀ بین الامرین یعنی متفکران امامیه دیدگاههای مبتنی بر جبر و تفویض، دیدگاههایی افراطی، تفریطی و حتی کفرآمیز به شمار میآید؛ زیرا تفویض افعال انسان به وی، به معنی محدود شدن قدرت خدا است و محدودیت از ناتوانی حکایت میکند. پیداست که هم اعتقاد به این معنا که «خدا آفریدگارِ گناه است»، کفر محسوب میشود و هم باور داشتنِ این امر که «قدرت خدا محدود است». شیخ مفید نیز از جبر به اضطرار و قهر و غلبه تعبیر میکند و آن را ایجادِ اجباری یا قهرآمیزِ فعل در شخصِ زنده میداند؛ شخصی سخت فرومانده که به هیچ روی توان سرپیچی و دفاع در او نیست و این نوعی خواری و زاری است.
همو تفویض را نوعی اباحیگری میشمارد که باور زندیقان است چنین است که متکلمان امامیه با روی گردانیدن از جبر و تفویض و روی آوردن به قول معصوم کوشیدهاند تا راهی میانۀ جبر و تفویض بجویند و معماهای برآمده از جبر و تفویض را حل کنند که به نظر آنان، حقیقتْ راه میانه یا بین الامرین است و آن کس که حقیقت را نشناسد حیران میماند. نظریههای جامع و برجستۀ متکلمان امامیه در تفسیر قول معصوم، یعنی حدیثِ «لاجبر و لاتفویض، بل امر بین الامرین» عبارتاند از:
خلق توان انجام دادن کارها
بر طبق این نظریه که ابنبابویه و شیخ مفید از آن جانبداری میکنند و به نظریۀ تفویض معتزله شباهت دارد، خداوند تواناییِ انجام دادنِ افعال را به انسان میبخشد و انسان با این توانایی به انجام دادن کردارها مبادرت میورزد. اما هرگاه انسان به کردار زشت روی آورد خدا مانع او نمیشود چون با اوامر و نواهی خود او را از کارهای زشت بازداشته است. شیخ مفید نیز تصریح میکند که خداوند مردم را به انجام دادن کارهای نیک فرمان میدهد، با وضع قوانین و مقرراتی خاص، آنها را از انجام دادنِ کارهای بد و ناپسند باز میدارد. به نظر شیخ مفید توانایی و اختیارِ انسان بر انجام دادنِ کارهای ارادی، خود نشاندهندۀ این حقیقت است که جبر مطلق مردود است. پاسخ امام علی (ع) در بازگشت از نبرد صفین ، به پیر مردی که در باب قضا و قدر میپرسید، تصریح و تأکیدی است بر سه معنا و در نهایت تأییدی است بر نادرستیِ جبر و تفویض:
۱. قضا و قـدر ــ آنسـان کـه کوردلانِ پیروِ شیطان میپندارند ــ روی دادنِ امور بدون اسباب و بدون اراده و اختیارِ انسان نیست، که اگر چنین بود، ثواب و عقاب و وعد و وعید و امر و نهی معنا نداشت.
۲. خدا مردم را به انجام دادنِ نیکیها امر میکند و از ارتکابِ بدیها نهی میفرماید. نیز به پاداشِ نیکیها امیدوار میسازد و از کیفرِ بدیها میترساند، اما به هیچ روی آزادی و اختیار را از آنان باز نمیگیرد، بلکه مختارشان میسازد تا خود تصمیم بگیرند و عمل کنند.
۳. قضا و قدر، جبر و اجبار نیست، امر و فرمان خدا ست، که بندگان، آزادانه، بر طبق آن عمل میکنند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#13
Posted: 16 Nov 2017 15:27
علت قریب و علت بعید
بر طبق این دیدگاه که نظریۀ نصیرالدین طوسی است و بسیاری از متکلمان از آن دفاع کردهاند، خدا علت دورِ _بعیدِ_ کردارهای ارادیِ انسان، و انسان، خود علتِ نزدیکِ _قریبِ_ این کردارهاست. به نظر نصیرالدین و پیروان وی مراد از بین الامرین، توجه به هر دو علت در تبیین و توجیه کارهای ارادیِ انسان است.
سبب گرایش به تفویض آن است که کارهای انسان را قطع نظر از اسباب قدرت و ارادۀ وی مورد توجه قرار دهیم و آنها را انجام پذیرفته از سوی انسان، و به بار آمده از قدرت و ارادۀ وی به شمار آوریم، یعنی تنها علت نزدیک را بنگریم. در برابر این نگرش، چون به اسباب قدرت و ارادۀ انسان ــ که با وجود آنها انجام گرفتن کارها وجوب مییابد ــ توجه کنیم، یعنی تنها علت دور را مورد توجه قرار دهیم، کردارهای ارادی انسان را از سوی خدا و آفریدۀ او میبینیم و به جبر باور میکنیم؛ زیرا میبینیم تمامیِ عللِ توانایی آدمی پدید آمده از سوی خدا و آفریدۀ اوست، ارادۀ آدمی نیز آفریدۀ آفریدگار جهان است.
ارادۀ او از علم به مصلحت ، شهوت یا غضب سرچشمه میگیرد و جملۀ این امور از شعور به بار میآید، اسباب شعور نیز مخلوق خدا ست. با آنکه چون قدرت و داعی (اراده) به هم پیوندد، فعل وجوب مییابد و ناگزیر از سوی فاعل _انسان_ انجام میگیرد، نصیرالدین تصریح میکند که این وجوب با اختیار انسان ناسازگار نیست؛ زیرا معنای اختیار آن است که فعل و ترک با ارادۀ فاعل صورت پذیرد. چنین است که وی بر حقانیت اختیار تأکید میورزد، کارهای انسان را با واسطه به خدا نسبت میدهد و نتیجه میگیرد که کارهای ارادی انسان نه از سوی خدا آفریده میشود _نفی جبر_، نه یکسره از قدرت انسان پدید میآید _نفی تفویض_؛ بلکه از سوی هر دو _خدا و انسان_، به بار میآید. این امر از آن روست که از یک سو اسباب قدرت و اراده از سوی خدا ست و در نتیجه، اِسناد فعل انسان به خدا (علت بعید) حق است، و از سوی دیگر فعل انسان، مستند به قدرت و ارادۀ او (علت قریب) است. بنابراین، اختیار نیز حق است و بین الامرین معنایی جز این ندارد که افعال ارادی انسان را معلول علت بعید و علت قریب (خدا و انسان) بدانیم.
نظریۀ نصیرالدین در تفسیر امرٌ بین الامرین سنجیدهترین و روشنترین نظریهای است که در این باب اظهار شده است. به همین سبب مورد توجه خاص بسیاری از متفکران قرار گرفته است. چنانکه ملامحسن فیض در تفسیر امرٌ بین الامرین سخنان نصیرالدین را، به نوعی تکرار میکند و بر ضرورت توجه به علت بعید و علت قریب در این تفسیر تأکید میورزد. عبد الرزاق لاهیجی نیز تفسیر نصیرالدین را از امرٌ بین الامرین، استوارترین و گویاترین تفسیر میشمارد.
یاری خدا و قدرت انسان
بر طبق این نظریه، انسان کردارهای ارادی خود را با قدرت و ارادۀ خویش، اما با یاری جستن _ استعانت_ از خدا انجام میدهد و نقش و سهم خدا در انجام گرفتنِ کردارهای ارادیِ انسان همانا یاری کردن اوست.
ملا محسن فیض که طرفدار نظریۀ نصیرالدین در تفسیر امرٌ بین الامرین است و از علت بعید و قریبِ فعلِ ارادیِ انسان سخن میگوید، علت بعید را به «کمک و یاریِ» خدا تفسیر میکند و چنین نظر میدهد که کارهای ارادی انسان، از سوی انسان و به دست وی ــ ولی با کمک و یاری خدا ــ انجام میگیرد که «لا حَولَ وَ لا قوَةَ الّا باللٰه». او به سخن امام هادی (ع) استشهاد میکند که بر طبق آن، انسان جز با کمک خدا نمیتواند از گناه بپرهیزد: «لا حَولَ بِنا عن المَعاصی الا بعصمةِ الله»، و جز با یاری جستن از خدا نمیتواند به نیکیها روی آورد که: «لا قوّةَ لَنا علیٰ طاعةِ اللهِ الا بعونِ الله».
چنین مینماید که تفسیرهای سه گانه از امرٌ بین الامرین اختلاف بنیادی ندارند و در هر سه تفسیر، کردارهای ارادی انسان معلول دو عامل _انسان و خدا_، معرفی میشود و تفاوتْ تنها در تعبیرهایی است که در این زمینه به کار میرود. البته چون نظریۀ نصیرالدین حال و هوای فلسفی دارد، در آن از عامل الٰهی به «علت بعید» و از عامل انسانی به علت قریب تعبیر شده است؛ و در دو نظریۀ دیگر که در آنها حال و هوای کلامی غلبه دارد یا یکسره کلامی است، عامل الٰهی «یاری دهنده» و «خالقِ توان و قدرت» خوانده شده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#14
Posted: 17 Nov 2017 20:59
نظریۀ میانۀ اشعری
در نظریۀ میانۀ اشعری، موسوم به کسب یا جبر متوسط _میانه_ نیز از دو عامل سخن در میان است: خالق کردارها و کاسب کردارها. این امر از آن روست که در قضیۀ جبر و اختیار گزیری جز این نیست که یا از یک عامل سخن گوییم _الٰهی یا انسانی_که حاصل آن جبر یا اختیار است، و یا از دو عامل _الٰهی و انسانی_ که نتیجۀ آن بین الامرین یا کسب خواهد بود.
تفسیر دیگر از کسب
تفسیرهای دیگری نیز از کسب به دست دادهاند که از جملۀ آنها :
این تفسیر است که چون انسان عزمِ طاعت کند، عادة الله جریان مییابد و فعل نیک طاعت را ــ که از انسان سر میزند ــ در پیِ عزمِ او میآفریند و چون آهنگِ گناه کند، عادة الله جریان مییابد و در پی عزم انسان فعل ناپسندیدۀ معصیت پدید میآید؛ و بدینسان امر و نهی و نیک و بد متوجه انسان میگردد و او را سزاوار ثوابو عقاب میسازد.
تلاش و تأکید نجاریه (پیروان محمد بن حسین نجار )، ضراریه و حفص الفرد، مدتها پیش از اشعری، بیآنکه از اصطلاح «کسب» استفاده کنند، از جواز صدور یک فعل از دو فاعل سخن گفتند و مسئله را چنین توجیه کردند که خدا در حقیقت، آفریدگارِ کردارهای انسان است و انسان نه بر سبیل مجاز ، که بر سبیل حقیقت ، فاعل کردارهای خویش به شمار میآید.
عقیده طرفداران نظریۀ کسب
طرفداران نظریۀ کسب، فعل ارادیِ انسان را که کسبِ اوست، چونان دیگر رویدادها برآمده از ارادۀ خدا میدانند و بر این معنا تأکید میورزند که هیچ رویدادی از حوزۀ ارادۀ خدا بیرون نیست و هر چه روی میدهد، برآمده از قضا و قدر الٰهی و حاصلِ اراده و مشیت اوست، خواه نیک باشد و خواه بد، خواه ایمان باشد و خواه کفر ؛ چه، «هر چه آن خسرو کند، شیرین بود» و نه چنان است که هر چه در نظر ما شیرین است و ما آن را میپسندیم و نیک میشماریم، خدا موظف است که انجام بدهد. در قرآن کریم براین معنا تأکید شده است که کسی از خدا بازپرسی نمیکند و این انسان است که از سوی حقتعالی مورد بازپرسی قرار میگیرد.
بدینسان، مشکلِ خلقِ گناه (معمای ب) را ــ حتی اگر چونان پیروان جبرمطلق به کسب هم قائل نباشند ــ حل میکنند که اساساً با این نگاه مشکلی نمیبینند.
همچنین در تأیید نظر خود بر این نکته نیز تأکید میورزند که ظلم تصرف در مِلک و مُلک دیگران است و چون مالکِ اصلی خداست و هر چه هست مِلک و مُلک اوست، هر چه کند ــ حتی اگر به کیفر رساندن مؤمنان باشد و مزد و ثواب بخشیدن به کافران ــ جمله نیک است و عین دادگری است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#15
Posted: 18 Nov 2017 15:40
جدال جبر و اختیار
مسئله جبر و اختیار به روایت فیلسوفان غرب
و معمولاً تصور میشود که بحث و تأمل دربارهی «جبر و اختیار» مختص عالم اسلام است و این مسئلهای است صرفاً مربوط به کلام اسلامی؛ ولی وقتی توجه میکنیم که مفهوم «آزادی» و چیستی و چگونگی و حدود آن از مسائل مهم فلسفهی غرب بوده است، درمییابیم که اندیشهی غربی هم در سیر تطورات خود نمیتوانسته نسبت به مسئلهی «جبر و اختیار» بیموضع باشد. بررسی نظرات جریانات مختلف اندیشهی غربی دربارهی این مسئله و تأمل در خاستگاه و تبعات این نظرات، حاوی نکات جالبی خواهد بود.
طرح مسئله
آزادی به گواهی تاریخ یکی از مطالبات همیشگی بشر بوده است؛ مردم در سرتاسر جهان فریاد آزادی سر دادهاند و اقبال آنها به سوی جوامعی است که آزادی بیشتری دارند. ما طالب آزادی هستیم زیرا امکان برآوردهساختن هر چه بیشتر تمایلات و خواستهای ما را مهیا میکند. یک انسان آزاد میتواند هر گونه که دوست دارد زندگی کند، به هر کجا که میخواهد برود، به هر نحوی که دلش خواست فکر کند و انتخاب نماید... .
امافراتر از این سطح ظاهری، آزادی هنگامی به صورت یک مسئلهی فلسفی رخ مینماید که با نگاهی دقیقتر و عمیقتر در پی یافتن منشأ و خاستگاه این تمایلات و خواستها برآییم. برای روشنشدن بحث طرح اسکینر را در رمان مشهور خود "والدن دو" (آرمانشهر) در نظر بگیرید:
در این رمان اسکینر که از سردمداران رفتارگرایی در روانشناسی به حساب میآید، شهروندان والدن دو را در حالی ترسیم میکند که به شکل دستهجمعی در یک مزرعهی اشتراکی رعیتی زندگی میکنند؛ و از آنجا که در وظایف مربوط به زراعت و پرورش بچهها سهیماند از آرامش زیادی برخوردار هستند. آنها در زمینههای مختلف هنری، علمی و صنعتی فعالیت میکنند، به اجرای موسیقی و سایر امور سرگرمکننده میپردازند و از یک زندگی کاملاً مطبوع لذت میبرند. در این شهر هیچ زندانی وجود ندارد و ابداً لازم نیست کسی را به انجام کاری برخلاف اراده و خواستش وادار نمود. شخصیت اصلی رمان و مؤسس والدن دو، فریزر[2]، که آرمانشهر خود را «آزادترین مکان روی زمین» میداند، معتقد است که این زندگی مطبوع مرهون این واقعیت است که در جامعهی وی اشخاص قادرند هر چه را که میخواهند انجام دهند و این از آن جهت است که آنها از زمان کودکی (از طریق دستکاری و کنترلهای طراحان رفتار و عصبشناسان) به نحوی پرورش یافتهاند که صرفاً آنچه را که میتوانند داشته باشند و بر انجامش قادرند، میخواهند و انتخاب میکنند.
واقعیت این است که اراده و خواست شهروندان والدن دو متأثر از عواملی ورای کنترل آنها است و لذا (بدون اینکه خودشان متوجه باشند) قدرت اظهارنظر نهایی در مورد آنچه میخواهند را ندارند. در ابعادی وسیعتر هر یک از ما انسانها در سرزمینی با فرهنگ و تمدن و مختصات جغرافیایی ویژه و در خانوادهای با سبک زندگی و شرایط اجتماعی، اعتقادی، اقتصادی، روانی و حتی ویژگیهای ژنتیکی خاص متولد میشویم؛ مجموعهی این مختصات و ویژگیها، ابعاد شخصیتی و ذهنیات کنونی ما را میسازند و ما از طریق همین ابعاد تعینیافته، و در پرتو نظام علی معلولی ویژهای که بر جهان ما حاکم است، دست به تصمیمگیری و انتخاب زده و مسیر آیندهی زندگی خود را مشخص مینماییم؛ و لذا کسی (همچون خدا) که احاطهی کاملی بر این ابعاد داشته باشد میتواند به صورت قطعی به پیشبینی رفتارها و جهتگیریهای ما در آینده بپردازد. و این همان نقطهی تولد مسئلهی فلسفی جبر و اختیار است.
این مسئله حاصل دغدغهمندی بشر در پاسخ به این پرسش است که «آیا اعمال ما بر اساس خواست آزادانه و اختیار خود ما است یا اینکه این خواست و به تبع آن اعمال ما نتیجهی اجتنابناپذیر عوامل و شرایط بیرونی و عللی سابق بر آن خواستها و اعمال است؟». این مسئله که قدمتی به درازای عمر بشر اندیشنده دارد، به اذعان بسیاری از فلاسفه یکی از دشوارترین و شاید بتوان گفت بحثبرانگیزترین مسائل فلسفی بوده است. چنین به نظر میرسد که کنار هم نشاندن اختیار انسان و یافتههای علوم ژنتیکی و فیزیکی و نیز حفظ این اختیار در عین اعتقاد به مشیت و علم مطلق الهی سخت و شاید امکانناپذیر است، همین نکته گروهی از اندیشمندان را به طرح نظریات جبرگرایانه سوق داده است. در واقع ظهور نظریات جبرگرایانه حاکی از آنست که انسانها به سطح بالاتری از خودآگاهی دست یافتهاند، سطحی که آغازگاه تأمل دربارهی منابع رفتارها و جایگاه خود به عنوان فاعل در جهان است. فلسفه به قول ارسطو، با حیرت آغاز میشود و هیچ حیرتی بیش از مسئلهی جبر و اختیار، تصور ذهنی ما از خودمان را تحت تأثیر قرار نمیدهد. هیچیک از ما خوش ندارد سربازی از سربازان پیادهی یک بازی شطرنج باشد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#16
Posted: 18 Nov 2017 15:56
ما در پرتو نظام علی معلولی ویژهای که بر جهان ما حاکم است، دست به تصمیمگیری و انتخاب زده و مسیر آیندهی زندگی خود را مشخص مینماییم؛ و لذا کسی (همچون خدا) که احاطهی کاملی بر این ابعاد داشته باشد میتواند به صورت قطعی به پیشبینی رفتارها و جهتگیریهای ما در آینده بپردازد. و این همان نقطهی تولد مسئلهی فلسفی جبر و اختیار است
خاستگاه نظریات جبرگرایانه
نظریات جبرگرایانه حاصل تردید انسانها در این باره هستند که آیا ممکن است انتخابها و افعال آنها به واسطهی سرنوشت یا خدا، قوانین فیزیک یا قوانین منطق، وراثت یا محیط، انگیزههای ناخودآگاه یا شرایط روانشناختی و اجتماعی تعین یافته باشد؟!
تمامی این نظریات با صور تاریخی متعدد خود -اعم از مشیتگرایانه، الهیاتی، منطقی، طبیعی، روانشناسانه یا اجتماعی- برخاسته از این اعتقاد است که ما زمانی خود را مختار واقعی و آزاد در انتخاب و عمل میدانیم که احساس کنیم میتوانیم به طرق مختلف بر جهان اثر بگذاریم؛ به این صورت که امکانهای بدیلی را پیش روی خود یافته و با صغری و کبری چیدن و تأمل روی آن امکانها دست به انتخاب بزنیم. در این صورت است که احساس میکنیم آنچه انتخاب کردهایم و نیز نحوهی عملمان «به دست خودمان» است؛
و این بدین معناست که میتوانستهایم به طریقی جز نحوهی کنونی نیز انتخاب و عمل نماییم.
در مقابل، یک واقعه (از قبیل یک انتخاب یا فعل) را متعین و موجب به حساب میآوریم، چنانچه شرایط متقدمی (نظیر افعال مقدّر خدا و علم مطلق او یا علل متعدد پیشینی و قوانین طبیعت) در کار باشد که وقوعش شرط کافی برای وقوع آن واقعه باشد. از آنجا که این شرایط متقدم (که تحت عنوان کلی دترمینیسم/جبر/ موجبیت] از آن یاد میکنیم) ظاهراً مستلزم وجود صرفاً یک -و نه چند- امکان به سوی آینده میباشد، تهدیدی جدی علیه اختیار ما محسوب میشود؛ و اگر مختار نباشیم آنگاه محق خواهیم بود که بپرسیم: پس چرا سرزنش؟ چرا تحسین؟ چرا تکلیف و مسئولیت؟ ... و در یک کلام چرا اخلاق و دین؟!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#17
Posted: 18 Nov 2017 19:32
مواضع مختلف علیه اندیشههای جبرگرایانه و مسئولیتستیز در سیر تاریخ فلسفه
۱) سازگارگرایان سنتی
گروهی (موسوم به سازگارگرایان سنتی) با وهمی و بیمعنا خواندن اختیار مورد نظر جبرگرایان، وجود اختیارهای سطحی را از قبیل اینکه من اکنون میتوانم به دور از مداخلهی هر عامل مزاحمی به نوشتن این متن ادامه دهم یا آن را متوقف سازم، دال بر آزادبودن من میگیرند و عنوان میکنند که وجود همین حد از آزادی (برخورداری از امکانهای بدیل در فعل) برای پذیرش مسؤولیت کفایت میکند؛ به عبارت دیگر از نظر آنها فرض اینکه ممکن است عوامل سابقی -سوای از این اختیار حداقلی- اراده و تصمیم من بر انجام یکی از طرفین فعل را متعین ساخته باشد اهمیتی ندارد، چراکه به هر حال من اکنون به خواست خودم به نوشتن مشغولم. اطلاق عنوان «سازگارگرا» بر این گروه نیز از همین رو است؛ آنها با ارائهی تعریفی حداقلی از اختیار مجال ناسازگار و متناقضدانستن جبر و اختیار را به ما نمیدهند؛ ضمن اینکه فعل مختارانه و آزاد را فعلی رهای از اجبارهای بیرونی (از قبیل اجبار و تهدید فیزیکی، ناتوانیهای جسمی و...) میدانند نه فعلی رهیده از قید و بند علیت و ضوابط نظام طبیعی حاکم بر جهان؛ شما اگر بخواهید یا میل داشته باشید که به جای خواندن ادامهی این متن کاری به جز این را انجام دهید آن کار را میکنید (هیچ چیزی جلوی شما را نمیگیرد؛ پس شما آزاد هستید). متفکرانی همچون ارسطو (طبق گزارشهای برخی از فلاسفهی مدرسی)، رواقیون و خیل متکلمین قرون وسطایی در دنیای قدیم و نیز توماس هابز، جان لاک، دیوید هیوم و جان استوارت میل در عصر جدید چنین راهی را در پیش گرفتند .
۲) اختیارگرایان
گروه دیگری (موسوم به اختیارگرایان) معتقدند که اختیار سازگارگرایانهی مذکور تنها جسدی بیجان و تصویری رنگ و رو رفته از اختیار است؛ و خود سعی در اثبات وجود اختیاری حداکثری (و بالطبع ناسازگار با جبر) دارند. اما پیش از هر چیز لازم است درنگی کوتاه بر چندوچون چنین اختیاری داشته باشیم. به نظر میرسد لازمهی برخورداری انسان از اختیار فارغالعنان و ارادهی مطلقاً آزاد، نفی دترمینیسم (اعم از الهیاتی یا علی) باشد. اما آیا چنین چیزی معقول و شدنی خواهد بود که ما بدون گذشتهای خاص و بدون هرگونه تأثیرپذیری از عوامل پیرامون خود به امروز برسیم؟
و اصلاً بر فرض معقولیت و امکانپذیری آن، آیا این بیتعینی بهواقع موجد اختیار و مسئولیت حداکثری ما خواهد بود یا اینکه خود آن بهسان مانعی در برابر ما قد علم میکند؟ آرتور شوپنهاور یکی از منتقدین قرن نوزدهمی اختیار مطلقاً نامتعین، مثال مردی را به تصویر میکشد که بهطور ناگهانی (و به نحوی که برای هیچ کسی حتی خودش و خدا نیز قابل کنترل و پیشبینی نیست!) پاهایش را میبینید که به صورت شانسی شروع به حرکت کرده و او را بر خلاف میلش در طول اتاق به حرکت در میآورند، و آنگاه میپرسد آیا این حوادث کاملاً نامتعین و بهعبارتی شانسی همان چیزی است که اختیارگرایان در تأکید بر اختیار حداکثری، به دنبال آن هستند؟!
به منظور فرار از اشکالات نیرومندی از این قبیل است که اغلب اختیارگرایان برای توضیح اینکه چگونه افعال آزادانه میتوانند از چنگ علل و قوانین تعینبخش و جبری طبیعت -که خداوند نیز با علم ازلی خود به آنها، احاطهی کاملی بر حوادث آینده دارد- رهایی یابند، دست به دامان فرض قدرتهای فراتجربی، من های غیرمادی، خودهای نفسالامری بیرون از زمان و مکان، محرکهای نامتحرک و دیگر اشکال غیرمعمول فاعلیت یا علیت شدهاند. حتی ایمانوئل کانت یکی از بزرگترین مدافعان اختیارگرایی، استدلال کرده که اعتقاد به اختیار مطلق و نامتعین برای معنابخشی به اخلاق و مسئولیت واقعی ضروری است، لیکن نمیتوانیم این اختیار را در قالبهای علمی و نظری به طور کامل درک کنیم. چنین اختیاری پیشفرض عقل عملی و زندگی اخلاقی ما است. زمانی که ما در زندگی عملی به این میاندیشیم که آیا به قولی که به دوست خود دادهایم پایبند بمانیم یا نه، پیشاپیش این پیشفرض را داریم که میتوانیم به قول خود متعهد بمانیم یا آن را نقض کنیم و اینکه آنچه انجام میدهیم «به دست ماست».
اگر این را قبول نداشتیم تأملورزی هیچ معنایی نداشت. اما اگر میتوانیم به قول خود پایبند بمانیم یا آن را نقض کنیم پس قانون حاکم بر رفتار ما قانونی اخلاقی است ("تو باید به قولت وفادار بمانی") که میتوانیم پیروی یا نقض آن را برگزینیم. کانت معتقد است که قرارگرفتن تحت حاکمیت چنین قانون اخلاقیای کاملاً متفاوت از قرارگرفتن تحت حاکمیت قوانین علمیطبیعت است. قوانین طبیعت از بیرون بر ما تحمیل میشوند و ما نمیتوانیم انتخاب کنیم که از آنها اطاعت بکنیم یا نه. بر عکس آن، عملنمودن بر وفق قانون اخلاقی به تعبیر کانت عبارتست از خودقانونگذاری یا اتونوموس بودن. این به معنای قرار گرفتن در تحت حاکمیت قانونی است که ما برای خودمان وضع مینماییم، قانونی که میتوانیم انتخاب کنیم که از آن اطاعت بکنیم یا نه. چنین خود قانونگذاریای -که به نظر او راه به اختیار واقعی میبرد- سازگار با قرارداشتن تحت حاکمیت قوانین علمی طبیعت نیست
توجه به این نکته خالی از اهمیت نیست كه اكتفای سازگارگرایان سنتی به این معنای حداقلی از آزادی بیتأثیر از استیلای فیزیك دترمینیستی (جبرمدار) ارسطو و سپس نیوتن برساحت علم در آن زمان نبوده است؛ در چنین فضایی است که لاپلاس فیزیکدان قرن 17 به طرح موجود عاقل همهدانی میپردازد که موقعیت دقیق همهي ذرات جهان را در هر لحظه میداند، و به این ترتیب وقایع جهان یکی پس از دیگری بعینه و بدون هیچگونه تخلفی (از جانب فاعلها) مطابق با علم او به وقوع میپیوندد. همچنین به منظور رهایی از همین استیلا است که بعدها کانت و اتباع اختیارگرای او به طرح تمایز حوزهي نفس و اوامرش از حوزهي طبیعت و قوانینش میپردازند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#18
Posted: 18 Nov 2017 19:32
لذا از دید کانت تفاوت و تنشی در بین استدلال اخلاقی یا عملی ما، که مستلزم اعتقاد به اختیاری از نوع اختیارگرایانه است، و استدلال علمی یا نظری ما، که نمیتواند این اختیار را تبیین نماید، وجود دارد.
کانت تلاش نمود تا با این مدعا که: علم و استدلال صرفاً خود [نفس] را آنچنان که در زمان و مکان بر ما پدیدار میشود (خود پدیداری) توصیف مینمایند نه آنچنان که فینفسه هست (خود نفسالامری)، این تنش را تقلیل دهد. به استدلال او، خودهای نفسالامری یا واقعی ما میتوانند آزاد باشند، چراکه در معرض محدودیتهای زمان و مکان یا قوانین طبیعت نیستند. اما وقتی که علم و استدلال برای تبیین نحوهی آزادبودن خود نفسالامری تلاش میکنند، به نحو گریزناپذیری به دنبال علل فیزیکی، روانشناسانه، یا اجتماعی رفتار ما میروند؛ و اینجاست که دانشمندان خود [نفس] را صرفاً آنچنان که بر ما پدیدار میشود -خود پدیداری- و نه خود واقعی یا نفسالامری را توصیف مینمایند.
مارتین هیدگر و رودریک چیزم نمایندگان برجستهی اختیارگرایی کانتی در دورهی معاصر (به ترتیب در شاخهی قارهای و تحلیلی) هستند؛ نزد هیدگر دازاین عین اگزیستانس و از خود بیرونشدن (استعلا) و این دومی خود، عین آزادی است؛ زیرا خود دازاین است که خود را در استعلای ذاتیاش مقید به وجود میسازد و این یعنی نوعی خودالزامی (الزام آزادانه) به آنچه که هست. چیزم نیز برای تبیین افعال آزادانهای که متعین از شرایط سابق بر خود نیست به طرح نوعی علیت بیواسطه در ساحت افعال انسانی که آن را «علیت-فاعلی» مینامد، میپردازد. چنین علتی به سان یک محرک نامتحرک (و لذا تعینبخش اما تعیننیافته) دست به عمل میزند.
۳) سازگارگرایان جدید
گروه دیگر (که میتوان با عنوان کلی سازگارگرایان جدید از آنها نام برد) ضمن ناموجه و رازآلوده برشمردن رویکردهای اختیارگرایانه و البته با اذعان به نابسندهبودن اختیار مورد نظر سنت سازگارگرایانهی پیش از خود، در پی اصلاح و تکمیل این سنت برآمده و به جای اکتفا به این اختیار حداقلی (و نشاندادن امکانهای بدیل سطحی افراد در مقام فعل)، اصل لزوم امکانهای بدیل برای اختیار را به چالش کشیدند.
هری فرانکفورت و دنیل دنت از پیشگامان این راه بودند؛
به این مثال فرانکفورتی توجه کنید:
فردی را تصور کنید که همانطور که در طول مسیری به پیش میرود به یک دوراهی میرسد؛ وی به اختیار خودش یکی از راهها را انتخاب میکند و به حرکت خود ادامه میدهد، غافل از اینکه راه دیگری نداشته و چنانچه مبادرت به عبور از مسیر دوم نموده بود جلویش را میگرفتند، یعنی با اینکه عملاً نخواسته به جز این عمل نماید لیکن اگر هم میخواست اجازهی آن را به وی نمیدادند. حال آیا این انتخاب را اختیاری میدانیم؟ یا اینکه او را از آنجا که عملاً بیش از یک راه در پیش رو نداشته مجبور به حساب میآوریم؟
ادعای فرانکفورت این است که چنانچه شخص بر طبق ارادهی خودش عمل نماید و دیگری مداخلهای در آن نداشته باشد، در این صورت وی مسئول آنچه که انجام داده خواهد بود، حال هر چند که نتوانسته باشد به جز این عمل نماید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 247
#19
Posted: 19 Nov 2017 07:20
تا حدی به بحث ادیان مربوط میشه من میتونم بگم حداقل در مورد ادیان سامی همشون معتقد به جبر هستند . در بهیودیت قوم یهود قوم برگزیده خداست و اصلاْ دیگران مورد بحث نیستند . در مسیحیت گفته شده کسانی که به مسیح ایمان میاورند از اذل انتخاب شده بودند و بعد از ایمان آوردن صرفاْ مانند گوسفندان گم شده ای هستند که شبان آنها را پیدا کرده . تکلیف اسلام هم که روشنه . آیه را یادم نیست . ولی گفته هدایت میکنم هر که را که بخواهم و گمراه میکنم هر کس را که بخواهم . پس در هیچگدام از اینها اختیاری در کار نیست . در مورد آیین بهایت من اطلاعات زیادی ندارم . همینطور در مورد ایین زرتشت . مانی . بودایی و غیره . اگر کسی در مورد این اداین اطلاعات داره خوشحال میشوم که نظر آنها را در این مورد بدانم . از دیدگاه فلسفه هم حس گراها و تجربه گراها را داریم که دیدگاه های متفاوتی دارند که شاید بعضاْ در مورد جبر و اختیار هم نظر خاصی ازایه ندهند چون موضوع جبر و احتیار برای کسانی هست که به وجود خدا باور دارند .
I am leaving this website because of discrimination agaist trans genders by admin sites