ارسالها: 24568
#31
Posted: 24 Nov 2017 15:18
مقایسه آراء آگوستین مسیحی با ابوالحسن اشعري در جبر و اختیار
نتیجه همه این مباحث، مقایسـه آراء آگوسـتین بـا ابوالحسـن اشـعري در جبـر و اختیـارمیباشد که در حقیقت هدف اصلی این مقاله بوده است. این مقایسه با اسـتفاده از اظهـارات هر دو اندیشمند مذکور در کتابها و نامههایی که مورد مطالعه نگارنده قـرار گرفتـه اسـت
به شرح ذیل استحصال میگردد:
1 -اندیشه آگوستین و ابوالحسن اشعري در واکنش به جریـانهـاي فکـري و اعتقـادي زمان خودشان و به شدت تحت تأثیر آن محیط فکري شکل گرفته است. با این توضیح کـه آگوستین به دنبال گرویدن به مانویت و درك مواضع آنها و سـپس بـا روي برتـافتن از آن مکتب از یک سو و مواجهه با تفاسیر سـنت شـکنانه پلاگیـوس از سـوي دیگـر، بـه تـدوین مجموعه هایی از اعتقادات کاتولیکی پرداخت و با نقد دو جریان مانویت و مکتب پلاگیوسی،تفاسیر خاص خودش را در دفاع از اندیشه مسیحیت، مطرح و تبلیغ نموده اسـت، اندیشـه هایی که تفاسیر پـولس رسـول از کتـاب مقـدس، بـه وجـودش آورد وتـلاش آبـاء کلیسـا آن رانهادینه کرد.
مانویت نیز تفاسیر خاص خودش را از کتاب مقدس داشت (محتواي نامـه دوم(Schaf,1998,654 بونیفاس به از سوي دیگر پلاگیوس معتقد به اختیار مطلـق بـود وروح مسـئولیت شخصـی را تبلیـغ میکرد، او خواسته یا ناخواسته اندیشه هاي کـاتولیکی در مـورد نـزول عیسـی مسـیح فرزنـدخدا و متجسد شدن او و قربانی شدنش در مسیرنجات را به چالش میکشید، اگـرانسـان بـااختیار خود و بدون نیاز به لطف الهی بتواند نجات پیدا کند و رستگار شود دیگر چه نیـازي به تحقق لطف الهی از طریق حضور فیض عیسی مسیح در زمین و در میان مردم مـیباشـد و فلسفه قربانی شدن عیسی مسیح و ریختـه شـدن خـون او چـه انجـامی خواهـد داشـت؟
ایـن سؤالات در پی انتشار عقاید پلاگیوسی پاسخ هائی را میطلبید و میتوانست تمـام اندیشـه واعتقاد مسیحیت در این زمینه را دچار مخاطره کند.
در حقیقت مکتب پلاگیوسی این فرصت را براي آگوستین و سایر پدران کلیسا فـراهم کرد تا ارکان عقاید مسیحیت را تقویت کنند.(5, 1898 AD. Hatzfeld .(به علاوه طرح و بسط اندیشه گناه نخستین و نیـاز بـه نجـات از ایـن گنـاه فراگیـر کـه واینکه همه انسانها از روز اول ولادتشان گناهکار میباشند، میتوانست یکی دیگراز عقایـد اساسی کاتولیکی یعنی
غسل تعمید را توجیه نماید. اندیشه گناه نخستین و تئوري فـیض کـه آگوستین در بسط و نهادینه کردن هر دو مفهوم نقش ویژه اي را ایفا نموده است، بـا انگیـزه دفاع از عقاید کاتولیکی در برابر پلاگیوسی ها و مانوي ها منجر به مبحث چالش برانگیز جبر اختیار میگردد.
اگر انسان بدون اختیار خود مرتکب عواقب گناه اولیـه گردیـده و گنـاهکـار محسـوب میشود و بدون استحقاق مستوجب فیض عیسی مسیح و بخشش الهی و نجات میشود، اگر مبتلا شدن و نجاتش در دست خودش نباشد، این معنایی جز جبر نمیدهد. به عـلاوه انسـان چگونه میتواند در زندگی خویش داراي مسئولیتهاي اخلاقی باشد؟
آگوستین در پاسخ بـه ایـن معضـلات و فـرار از گرفتـار شـدن در دام جبـر، توجیهـات متنوعی را در نامه هاي خویش و همچنین بعضی از نامه هـا و کتـابهـایش آورده اسـت کـه مهم ترین آنها به شرح ذیل میباشد:
1 -نامه پنجاهم مجموعه لوب
2 -نامه اول به پاپ بونیفاس
ابوالحسن اشعري نیز در رویارویی با دو جریان فکري زمان خویش از یک سـو مواجـه با جبري گري مطلق سلفی هاست و از سوي دیگر مواجه با اعتقادات معتزله که اختیار مطلق را به انسان سپرده و او را مسئول حمله اعمالش میدانند.اشعري با تعدیل جریان جبرگرایـی با خلق نظریه کسب، تلاش کرد تا بخشی از مسـئولیت عملکـرد انسـان را متوجـه خـود وي کند. هر چند در این تلاش، او کمتر موفق بوده و صاحبنظران، نظریـه کسـب را بیشـتر بـه عنوان توجیهی براي جبرگرایی میشناسند و اشعري نیز در این میـان مشـهود بـه جبرگرایـی شده است.
2 -دومین وجه اشتراك این دو اندیشمند مسیحی و مسلمان :
تفکـر فلسـفی و رویکـرد عقلانی آنها به مسئله جبر و اختیار است. آگوسـتین خـود سـابقه اي روشـن در گـرایش بـه تفکرات فلسفی نو افلاطونی دارد. بـه عـلاوه او پـیش ازجـذب بـه فلسـفه نـو افلاطـونی بـه مانویت گراییده بـود و مهـم تـرین دلیـل انفکـاك او از مانویـت را منـاظره وي بـا پیشـواي مانوي ها در آفریقا میدانند.
او که در اعتقاد به عقاید مانوي جبرگرایانه با چالش هاي فکري و عقلی روبرو شده بود، نتوانست توجیه عقلانی مطلـوبی را از پاسـخ هـاي وي بیابـد. لـذا از مانویت کناره گرفت و با اندیشه هاي فلسفی نو افلاطونی، مدتی عمر خویش را سپري کرد. ا
بوالحسن اشعري نیز در مواجهه با آراء غیرعقلانی ظاهر گرایان سلفی و عدم اقناع عقلی در مناظره با ابوعلی جبائی اعتزال پیشه کرد و مکتب کلامی خویش را بـا رویکـرد عقلانـی بنـا نهاد، هرچند به خاطر پرهیز از عقل گرائی معتزله که مشهور به افراطـیگـري شـدند، بیشـترتمایل به جریان پیشین داشت. اما به نظر میرسد، نظریه کسب بیشتر رویکـرد عقلانـی بـراي تفکر جبرگرایی میباشد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#32
Posted: 24 Nov 2017 15:28
3 -نظریه فیض، هر چند با نظریه کسـب اخـتلاف معنـایی دارد و در نگـاه اول بـه نظـر نمیرسد هیچ سنخیتی باهم داشته باشند، اما از آنجا که هر دو توجیهی براي اعمال خداونـد و همچنین مختار بودن انسان و عدم اجبار او به کارهاي نیک دارد، از ایـن منظـر مـیتواننـد بسیار به هم نزدیک باشند که نظریه کسب نیزنوعی التفات و لطـف خداونـد را بـراي خلـق فعل و کسب آن توسط انسان به همراه دارد و در نظریـه فـیض هـم بـدون هـیچ اسـتحقاقی، انسان مرهون لطف الهی میشود و موفق به کار نیک میگردد. امـا تفـاوت اساسـی ایـن دو نظریه در ارتکاب به گناه است، در نظریه فیض نمیتوان گناه را به خداونـد نسـبت داد، لـذا آگوستین در چند جا از نامههاي خویش تصریح میکند که براي گناه کـردن انسـان اختیـار خویش را دارد و با اراده خود گناه میکند اما براي انجام کار نیک به فیض عیسـی و لطـف الهی نیازمند است وتنها با همراهی فیض است که انسان موفق به عمل صالح میگردد.
4 -وجه اشتراك دیگر آگوستین با اشعري در نسبت دادن گناه به انسـان بـدون اختیـار خویش است، منتها این نسبت با دو رویکرد کاملاً متفاوت صورت میگیرد. آگوستین انسـان را بـه خـاطر گنـاه نخسـتین گنـاهکـار مـیدانـد، گنـاهی کـه از طریـق شهوترانی مرد و زن وهم بستري و تولید نطفه به جنین نیز منتقل میشـود و تنهـا راه پـاك شدن از آن، غسل تعمید و ایمان به عیسی مسیح به عنوان فیض مستمر خداوند است. این انسان تنها در صورتی مشمول توفیقات روح القـدس مـیشـود کـه بـه قربـانی شـدن فرزند خدا و تجسد پروردگار ایمان بیاورد.
اما اشعري انسان را مجبور به گناه میداند چون خلق همه عالم در ید قدرت الهی اسـتو افعال انسان نیز حادث است و مخلوق،، لذا گناه انسان نیز منسوب بـه قـدرت و اراده الهـی میباشد. با این توضیح که خلق اعمال با قدرت خداوند و هم زمـان بـا کسـب ارادي انسـان انجام میشود.
5- آگوستین و اشعري هر دو توجه دارند که نظریاتشان متهم به جبرگرایی اسـت و هـر دو سعی تلاش براي گریز از این اتهام عقل گریزداشـته باشـند.
همـان طـور کـه ذکـر شـد ابداع نظریه کسب از سوي اشعري و توجیهات آگوستین در پاسخهـایی کـه در نامـه هـایش وجود دارد، در همین راستاست. خصوصاً آگوسـتین تـلاش بیشـتري دارد تـا بـه جبرگرایـی متهم نشود. او اعتقاد به از بین رفتن اختیار را به واسـطه گنـاه اولیـه نیـز توجیـه مـیکنـد کـه اعتقاد به نابودي اختیار به از بین رفتن اختیار انسان در بهشت بر میگردد، آن اختیاري که بـاگناه اولیه نابود شده، اختیار انسـان در بهشـت بـود وگرنـه انسـان در دنیـا مختـار اسـت. وي برخواست و طلب حاجت انسان از خداوند را در ادعیه مختلف که در ضمن کتاب مقـدس هم آیات زیادي دارد. یکی از نشانه هاي مختار بودن انسان میداند.
دومین دلیلی که آگوستین ا ز متن کتاب مقدس ارائه میدهد، ایـن اسـت کـه انسـانهـا بایستی فرزندان خدا شوند تا آزاد شوند و اگر بگویند کـه در قـدرت بـرفرزنـد خـدا بـودن مساعدت شده است، براي اینکه شایسته دریافت چنین قدرتی باشند، لازم اسـت در ابتدا،بـه واسطه اختیار و نـه بـا کمـک فـیض اورا دریافـت کـرده باشـند ،(لـذا هرکس با اختیار خود عیسی مسیح را دریافت کند، شایسـتگی فرزنـدي خداونـد را خواهـد داشت و هرکس فرزند خدا شود، از فیض مسیح بهره مند میگردد و آن کـس کـه از فـیض مسیح بهره مند شود موفق به عمل صالح میگردد و چنین مردي رستگار و آزاد خواهد بود.
نتیجه گیري
در وجود متکلمین بزرگی چون آگوستین و اشعري تعهد بـه دیـن و اصـول عقائـد بـه عنوان مهمترین دغدغه هاي ایشان موجب تهییج انگیزه در ابداع نظریه هـاي تـاریخی مـؤثر در سیر تحولات اعتقادي پیروان ادیان بزرگی چون اسلام و مسیحیت گردیده اسـت. دفـاع از صفات الهی مانند قـدرت، علم،حکمـت واراده در کنـار غیرمنطقـی بـودن انکـار اختیـار انسان موجب خلق نظریه کسب در میان اشاعره شد.
همین مسائل در میان مسیحیان موجـب رویاروئی متکلمینی مانند آگوستین و پلاگیوس شد وآگوستین سعی کـرد بـا نظریـه فـیض پاسخی به همه شبهات داده باشد. نظریه کسب در میان فرقه اشـاعره کـه یکـی از فـرق مهـم ومؤثردر میان مسلمانان می باشد و نظریه فیض در کلیسـاي کاتولیـک و در میـان مسـیحیان بسیار کاربردي وتعیین کننده بوده اند، به طوري که اکثرمتکلمین هردو دین از آنهـا تـأثیر پذیرفته اند.هرچند شیوه این دو متکلم در ابداع نظریه کلامـی کسـب و فـیض متفـاوت مـیباشد اما انگیزه هر دونفر ایستادگی در برابر افراط و تفریط در مسئله عقل گرایی و تفویض از یک سو و سنت گرایی و جبري گري مطلق از سوي دیگـر بـوده اسـت. هرچنـد در ایـن زمینه دستاورد هیچکدام از این دو دانشمند خالی از اشکال نیسـت و ناخواسـته بـه گونـه اي دیگر تن به جبري گري داده اند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#33
Posted: 27 Nov 2017 13:26
علم دربارهی اراده و اختیار در انسان چه میگوید؟
جهان مملو از اسراری است که دانش کنونی ما را به چالش میکشد. اپک تایمز در بخش ماوراء دانش، داستانهایی از پدیدههای خارقالعاده را گرد آورده است تا به تصورات ما بال و پر دهد و راه را برای مسائل ممکنی که قبلاً انکار میشدند باز کند. آیا آنها واقعیت دارند؟ تصمیم با خودتان است.
داشتن ارادهی آزاد (اختیار) یا ازپیش تعیین شدن همه چیز، بحثی است که به فراتر از فلسفه و به نظریههای علم عصبشناسی، فیزیک و حتی ادبیات گسترش یافته است.
در اینجا نگاهی به نظریههای سه دانشمند در بارهی وجود یا عدم وجود اختیار میاندازیم.
۱.علم عصبشناسی میگوید، مغز قبل از تصمیمگیری ضمیر خودآگاه، از آن باخبر است.
« مارکوس دو ساتوی »، استاد ریاضیات در دانشگاه آکسفورد، تحت اسکن مغزی به عنوان بخشی از برنامهی ویژهی BBC درخصوص تأثیر علم عصبشناسی بر ارادهی آزاد قرار گرفت.
ساتوی اظهار داشت : « علم با موضوع ارادهی آزاد و اختیار انسان مشکل دارد. علم به علت و معلول معتقد است ».
به او حق انتخاب خودبهخودی و سادهای داده شد تا دکمهای را با دست چپ یا راست خود فشار دهد. اسکنهای مغزی به این سوال پاسخ میدادند، « که آیا خودآگاه من بر حق انتخابم تأثیر میگذارد یا بخش ناخودآگاه مادهی خاکستری مغز من است که حق انتخابم را کنترل میکند؟ »
پروفسور « جان-دیلن هاینز » از مرکز محاسباتی عصبشناسی « برنشتاین »، مشخص کرد که ۶ ثانیه قبل از اینکه ذهن خودآگاه ساتوی به تصمیمش واقعیت ببخشد، مغز او نشان میداد که تصمیم چه خواهد بود.
بخشهای خاصی از مغز در زمانی که ساتوی درحال انتخاب دست چپ بود، فعالتر میشدند و بخشهای معینی از مغز نیز در هنگام انتخاب دست راست فعالیت بیشتری از خود نشان میدادند.
در ساتوی این حس ایجاد شده بود که در کنترل نیست. او در بخشی از قسمتهای مغزش احساس گروگانگیری میکرد یعنی قبل از آنکه او اشارهی آگاهانهای از تصمیمش داشته باشد، مغزش تصمیمگیری میکرد. با این حال، به اعتقاد هاینس، « نمیتوان آن را یک وضعیت گروگانگیری نامید. »
وی اظهار داشت : « ذهن خودآگاه ... با فعالیت مغز انسان درک میشود و همچنین فعالیت ناخودآگاه مغز، بر جنبههای مشخصی از انسان واقف است؛ که این امر در هماهنگی با باورها و تمایلات انسان است. »
۲.مکانیک کوانتومی در برگیرندهی اصل عدم قطعیت است
در نیمهی اول قرن بیستم، « ورنر هایزنبرگ »، فیزیکدان، نشان داد که هیچ چیز در فیزیک آنطور که « آلبرت انیشتن » مصرانه عقیده داشت، قطعی نیست. « میچیو کاکو »، فیزیکدان نظریه پرداز مشهور، براساس دیدگاه انیشتن در این ویدئو توضیح میدهد، حتی عمل کشتار جمعی میلیونها سال قبل تعیین شده است (با این حال، بهگفتهی انیشتن، قاتل هنوز هم باید در زندان انداخته شود).
کاکو اظهار میدارد : « انیشتن در اشتباه بود. » وی توضیح میدهد که هایزنبرگ به ما آموخت : « هر زمان که به الکترون مینگریم، در حال حرکت است، الکترون، بیثبات و ناپایدار است. »
به عقیدهی وی، انسان نیز به همین ترتیب مبهم و نامشخص است. برای مثال، هنگامی که کاکو در آینه مینگرد، حس نمیکند که در زمان حال به خود نگاه می کند. « من به یک میلیاردم ثانیهی قبل از خود مینگرم؛ زیرا یک میلیاردم ثانیه طول میکشد تا نور از من به آینه بتابد و برگردد. »
وی اظهار میدارد، « وقایع آینده چون به تاریخ پیوستهاند، قابل پیشبینی نیستند. »
۳. « تقدیر » چیست؟
« دانیل دنت کلمنت »، فیلسوف، نویسنده و دانشمند علم شناخت، در مصاحبهای که در یوتیوب گذاشته شده، میگوید که جبر با مفهوم تقدیر درارتباط است.
اما دقیقاً معنی « تقدیر و سرنوشت » چیست؟
وی میگوید : « با این که این کلمه به راحتی از زبان هر کسی که دربارهی اختیار و جبر مینویسد، بیرون میآید؛ اما بهندرت کسی به آن توجه کرده است. این کلمه بهمعنای « اجتابناپذیر » است. »
آیا همه چیز غیرقابل اجتناب است؟
شخص ممکن است از افتادن آجر یا پرتاب نیزه جلوگیری کند؛ اما نمیتواند مانع وقوع رعد و برق شود. هنگامی که ما چیزها را براساس « اجتناب پذیر » و « غیرقابل اجتناب » تقسیم میکنیم، متوجه میشویم چیزهای قابل اجتناب نیز وجود دارند؛ یعنی همه چیز غیرقابل اجتناب نیستند.
دنت به این موضوع اشاره میکند که یک تناقض ذاتی در این سوال که آیا اختیار و ارادهی آزاد وجود دارد یا نه و آیا آینده قابل پیشبینی است، وجود دارد : « میخواهید آیندهتان چگونه باشد؟ آیندهتان را از چه به چه چیز میخواهید تغییر دهید؟ اصلاً منظورتان از غیرقابل اجتناب بودن آینده چیست؟ »
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#34
Posted: 27 Nov 2017 15:14
آیا اختیار، توهم است؟
بیگ بنگ: شما از ازل قرار بوده که خواندن این مقاله را شروع کنید. از لحاظ تئوری، از لحظۀ بیگ بنگ میشد این اتفاق را پیشبینی کرد. شما همیشه قرار بوده است که این جمله را بخوانید و این کار و هر کار دیگری که میکنید، نتیجۀ ناگزیر هر آن چیزی است که پیش از این لحظه رخ داده است. هر برخورد اتمها و مولکولها با هم، و ساختار دقیق دیانای شما، ترکیب شیمیایی دقیق بدن شما و سیگنالهای الکتریکیای که شما را وادار میکنند، کاری که انجام میدهید را انجام دهید، همگی به وسیلۀ قوانین علمی از آغاز زمان تعیین شدهاند.
به گزارش بیگ بنگ، این چیزی است که آن را "جبرگرایی" مینامند، و چالش بزرگی برای نظریات آزادی اراده محسوب میشود. در سی سال اخیر، کشفیات در زمینۀ عصب شناسی، دوباره بحث در مورد جبرگرایی در مقابل آزادی ارادۀ بشر را داغ کرده است. بحثی که حداقل از زمان سقراط، میان دانشمندان و فلاسفه جریان داشته است. جبرگرایی که یکی از مشهورترین مبلغان آن آیزاک نیوتن بوده، در حال حاضر ظاهراً دست بالا را پیدا کرده است.
دلیل این موضوع، به یک مجموعه آزمایشات بر روی مغز باز میگردد که از دهۀ ۸۰ میلادی آغاز شدند که نشان میدهد، مغز ما پیش از آنکه حتی از تصمیماتمان مطلع شویم، برای ما تصمیمگیری میکند. دانشمندان امروز میتوانند شما را با سیم به کامپیوتر متصل کنند و انتخابی را که قرار است انجام دهید را چندین ثانیه پیش از آنکه حتی خودتان از تصمیمتان مطلع باشید، پیش بینی کنند. اگر نسبت به تصمیمگیری خود آگاهی ندارید، چگونه میتوانید بگویید که عملی را داوطبانه انجام دادهاید، و چگونه میتوانید مدعی شوید که همۀ کارهایتان را "اراده" کردهاید؟ و اگر خودآگاهانه عمل میکنید، دقیقاً آن چیزی که کاری که انجام میدهید را تعیین میکند، چیست؟ به نظر میرسد که پرسشگری علمی، در حال نابود کردن ایدۀ اختیار است. اما واقعاً این طور است؟
تصمیمها
تصور کنید که به یک ساعت روی یک کامپیوتر نگاه میکنید، که عقربۀ آن به سرعت حرکت میکند، و از شما خواسته شده تا دکمهای به تصمیم خودتان در هر نقطهای که دلتان میخواهد فشار دهید. شما باید در لحظهای که تصمیم دارید انگشتتان را حرکت دهید، به محل قرارگیری عقربه روی صفحۀ ساعت توجه کنید. در تمام مدت، فعالیت الکتریکی مغز شما با استفاده از یک الکتروانسفالوگرام (EEG) تحت نظر قرار دارد.
این آزمایش را بنجامین لیبت، عصبشناس آمریکایی، در سال ۱۹۸۳ انجام داد، و باعث شد تا دوباره بحث در مورد آزادی اراده (اختیار) به جریان بیافتد. لیبت با استفاده از زمانی که شرکتکننده متوجه ساعت میشد و زمانی که دکمه را فشار میداد، زمان دقیق تصمیم خودآگاه را محاسبه کرد. سپس زمان تصمیم را با زمانِ جهشی در فعالیت مغزی که تحقیقات پیشین نشان داده بود، نمایانگر تصمیمگیری است، مقایسه کرد. او دریافت که فعالیت مغزی به طور میانگین، ۳۰۰ میلیثانیه پیش از آنکه افراد نسبت به تصمیمگیری آگاه شوند، صورت میگیرد. این تغییر در فعالیت مغز که قبل از تصمیمهای آگاهانه صورت میگیرد، پتانسیل آمادگی نامیده میشود، و آن را سیلیای به صورت نظریۀ اختیار میدانند، چرا که نشان میدهد مغز بسیار پیش از آنکه ما "تصمیم" به انجام کاری بگیریم، مغز خود را برای انجام آن آماده میکند.
آزمایشهای لیبت ساده بودند، اما یافتههایش توسط پیروانش مبنای کارهای بیشتر قرار گرفتهاند. در سال ۲۰۱۰، جراحان عصب و عصبشناسان از دانشگاههای UCLA، و هاروارد آزمایش لیبت را تکرار کردند، منتها این بار الکترودهایی در مغز نصب نمودند تا فعالیت نورونهای مشخصی را ثبت کنند. آنها پتانسیل آمادگیهایی را ثبت که کردند که ۱٫۵ ثانیه قبل از تصمیم شکل گرفته بودند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#35
Posted: 27 Nov 2017 15:20
علاوه بر این، اسکن مغزهایی که توسط جان دیلان هاینس، عصبشناسی در برلین، در سال ۲۰۰۷ انجام شد، نشان داد که برخی از تصمیماتی را که میگیریم، میتوان از ۷ ثانیه قبل، پیشبینی کرد. او شرکتکنندگان در تحقیق را در اسکنر مغز قرار میداد، و سپس از آنها میخواست تا دکمۀ سمت راست یا سمت چپ را به دلخواه خود و هر زمان که خواستند، فشار دهند. معلوم شد که الگوهای فعالیت مغزی منجر به تصمیمهای "راست" با تصمیمهای "چپ" متفاوت هستند، و از چند ثانیه قبل از آنکه دکمه فشار داده شود، آشکار میشوند.
شاید جنجالیترین آزمایشها و نظرات را در این زمینه، دانیل وگنر، روانشناس آمریکایی داشته باشد، که پیش از مرگش در سال ۲۰۱۳، استدلال کرده بود که احساس اختیار نسبت به آنچه که انجام میدهیم، یک توهم است. او گوشزد کرد که همواره مثالهای زیادی از اینکه ما خود اشتباهاً عامل اعمال خود میدانیم، وجود دارد. بعضی اوقات کاری را انجام میدهیم، ولی فکر نمیکنیم که آن کار را انجام میدهیم: مثلاً تکان دادن لیوان روی یک تختۀ احضار روح، تکان دادن شاخۀ چوب در هنگام جستجو برای منابع آب، یا انجام دادن وظایف تحت تاثیر هیپنوتیزم. در سوی دیگر، بعضی وقتها هیچ کاری انجام نمیدهیم در حالی که تصور میکنیم در حال انجام کاری هستیم. وگنر این موضوع را با ترتیب دادن نوعی احضار روح برعکس نشان داده است.
او یک تخته را روی یک جویاستیک کامپیوتری نصب کرد، و از دو شرکتکننده خواست تا در دو طرف آن بنشینند و انگشت خود را روی تخته بگذارند، و باعث شوند که یک نشانگر روی یک صفحه حرکت کند. به آنها گفته شده بود که نشانگر را هر وقت که خواستند متوقف کنند. پس از آنکه نشانگر متوقف میشد از شرکتکنندهها پرسیده میشد که به چه شدتی احساس میکنند که محل توقف نشانگر، محلی بوده که شخصاً انتخاب کرده بودند. به صورت مطلق، همۀ شرکتکنندهها باور داشتند که خودشان محل توقف را تعیین کرده بودند. نکته اینجا بود که یکی از دو شرکتکننده، در حقیقت در آزمایش همدست بود، و کنترل کامل نشانگر را در تمام مدت در دست داشت.
آزمایش مشهور وگنر
وگنر در این مورد میگوید که ما پیوسته خودمان را فریب میدهیم و آنچه که او "توهم ارادۀ آگاهانه" نامیده بود در ما وجود دارد. این موضوع باعث شد تا سایر روانشناسان و عصبشناسان یک گام فراتر بروند و بگویند که احساس قصد کردن، چیزی است که انسان همواره پس از انجام کار به اعمال خود نسبت میدهد. ما داستانهایی میسازیم تا بتوانیم مالکیتِ اعمالی را به هر روی اتفاق میافتادند را به خودمان نسبت دهیم.
حتی برای پراگماتیستترین دانشمندان نیز، این دیدگاه، نگاهی آزاد دهنده نسبت به انسان به نظر میرسد. دیدگاهی که انسان را یک ربات برنامهریزی شده میداند و اعمال ما را محصول فرآیندهای ناخودآگاه میداند، نه تفکر. اما این به هیچ وجه تمام ماجرا نیست. اگر قبلاً علم بحث در مورد اختیار را از حوزۀ سنتی عمل "مستقل" فراتر برده بود، درک جدیدی که نسبت به خودآگاهی انسان بدست آورده، کاستیهایی را در مورد صحبت راجع به "اختیار" را از همان بدو امر آشکار میکند. در نتیجه، دانشمندان و فلاسفه در حال پیریزی راههایی جدید برای دریافتن معنای واقعی "آزادی" هستند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#36
Posted: 27 Nov 2017 15:22
بحث بزرگ
پاتریک هاگارد، یک عصبشناس بریتانیایی است که با لیبت همکاری میکرد و در مسائل اختیار و عمل ارادی تحقیق میکند. او استاد انستیتوی عصبشناسی شناختی در دانشگاه کالج لندن است. او که تا همین اواخر با لقب "ضد اختیار" شناخته میشد، میگوید که نظریاتش با بیربط شدن روز به روز مباحث سنتی، تکامل پیدا کرده است. هاگارد میگوید که یک چیز مشخص است: دیگر نمیشود دیدگاههای دوگانهگرایانه را با رویکرد علمی آشتی داد. دوگانهگرایی باوری است که در دین و آثار فیلسوفانی چون رنه دکارت وجود دارد و بر اساس آن یک روح یا ذهن میتواند مستقل از مغز و بدن وجود داشته باشد. او میگوید: "عصبشناس مجبور است که معتقد باشد، همۀ افکار، احساسات و تجارب ما نتیجۀ رویدادهای الکتریکی و شیمیایی در مغز هستند." این، یعنی دو ریختن این نظر که "خود"ی وجود دارد که به مغز میگوید چه کند.
اما همزمان، او معتقد است که این نظر که ما خودمان را فریب میدهیم که ارادۀ آگاهانه داریم، زیادهروی است. او به اثر تازهای از آرون شورگر در فرانسه اشاره میکند، که در آن این نظرِ لیبت که "پتانسیل آمادگی" واقعاً نمایانگر برنامهریزی مغز برای حرکت بعدی است را به چالش کشیده است. برخی معتقدند که این اثر آزادی اراده را دوباره به عصبشناسی بازگردانده است. شورگر با کار بر روی تحقیقات پیشین که نشان میدادند وقتی ما بر اساس، مثلاً، ورودیهای بصری تصمیمی میگیریم، گروههایی از سلولهای مغزیمان شروع به جمعآوری شواهدی در دفاع از نتایج مختلف میکنند، به نتایج تازهای رسیده است. وقتی که این نویز عصبی به اوج میرسد، از یک آستانه عبور میکند و به یک نتیجه میرسد. توهم بصری معروف لباسی که به رنگهای مختلف به نظر میرسید، در ماه مارس اینترنت را درنوردید. این عکس نشان میدهد که مغزهای مختلف، بر اساس شواهد چندپهلو، به نتایج متفاوتی میرسند.
شورگر مطرح میکند که این نویز عصبی پیوسته، در تمام تصمیمگیریها نقش دارد. او مدل کامپیوتریای از فعالیت الکتریکی هنگامی که مغز اطلاعات را کنار هم میچیند ایجاد کرد، و دریافت که مشابه الگوهای پتانسیل آمادگیای است که لیبت از آنها میگفت. او استدلال کرد که آنچه فرآیند تصمیمگیری ماقبل خودآگاهی به نظر میرسد، ممکن است نمایانگر آماده شدن برای تصمیمگیری خودآگاه باشد. او با یک آزمایش نشان داد که شرکتکنندگانی که بیشترین نویز نورونی را داشتند، در انتخابهای "خودانگیز" (spontaneous) سریعتر بودهاند.
هاگارد میگوید: "نظرات شورگر جالب هستند. شما میتوانید بگویید که تئوری او با آزادی اراده سازگار است، چون که این عبور از آستانه به منزلۀ تصمیم به عمل است، اما به نظرم او خودش هم مواظب است که یک وقت ادعا نکند خود این فرآیند خودآگاه است." سوال بزرگی که باید به آن پرداخت، در وهلۀ اول خودآگاهی است، چرا بدون درک بهتر خودآگاهی، صحبت کردن از اختیار، محلی از اعراب ندارد. هاگارد در ادامه میگوید: "به نظرم ما تجربۀ خودآگاهانهای از آنچه که در شرف انجامش هستیم، داریم. آنچه پژوهشهای ما بر آن متمرکز شده، همین سیال تجربه است. ما نیاز دریم که بدانیم آیا تفاوتی بین اعمال خودآگاه، مثلاً مثل درست کردن یک فنجان چای، با کارهایی که میتوانیم به صورت ناخودآگاه انجام میدهیم، همچون راه رفتن، وجود دارد؟
عصبشناسان بر روی دو ناحیه از مغز که به نظر میرسد، احساس اختیار نسبت به آنچه انجام میدهیم را به ما میدهند، مطالعه میکنند. به نظر میرسد که کورتکس جداری عقبی در مغز که در بخش عقب مغز قرار دارد، در برنامهریزی و نظارت بر اعمال ما نقش دارد. و کورتکس پیشین-میانی که در محل تلاقی دو نیمکرۀ مغز قرار دارد، پیش از حرکت فعال میشود. وقتی که پزشکان با الکتریسیته این ناحیه را تحریک میکردند، بیماران گزارش دادند که انگیزهای برای تکان دادن دست در خود احساس کردهاند. هاگارد میگوید: "این یک ذره شبیه به اراده است."
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#37
Posted: 27 Nov 2017 15:32
تصویر بزرگتر
فیلسوف ها نیز، در حاضر پیشرفتهای عصبشناسی را به بحثهای خود در مورد آزادی اراده (اختیار) وارد کردهاند. هلن بیبی، استاد فلسفه در دانشگاه منچستر میگوید، خیلیها از آنچه که عصبشناسان میگویند، شگفتزده نشدهاند. او میگوید: "یک مکتب فلسفی بزرگ وجود دارد که من هم طرفدار آن هستم، که میگوید حتی اگر هر چیزی که ما انجام میدهیم، سببی داشته باشد که کاملاً انجام آن را توجیه کند، باز هم عمل آزادانه کاملاً امکانپذیر است. پیش از لیبت هم، اکثر ما فکر میکردیم که علل پیشین وجود دارند، تنها نمیدانستیم که این علل چه هستند."
بیبی باور دارد که یک نگاه همه جانبه به تجربۀ بشر آشکار میسازد که عصبشناسی تنها بخشی از داستان را روایت میکند. او میگوید: "مثلاً فرض کنید که به یک میلیون سال گذشته تنها از نظر مولکولی محض نگاه کنید، در این صورت فرآیندهای تکاملی یا رفتار حیوانات را متوجه نخواهید شد. شما میتوانید داستانتان را با استفاده از فیزیک و شیمی از لحاظ علت و معلولی توجیه کنید، اما در عین حال از چیزهای خیلی مهم دیگری غفلت ورزیدهاید. اگر به مغز به دید یک ماشین عصبی نگاه کنید، مطمئناً آزادی اراده را در آن پیدا نخواهید کرد، چرا که این سطحی از تبیین نیست که در آن آزادی اراده خود را نشان میدهد." وی میافزاید: "چه نیازی هست که حتماً جبرگرایی دروغ باشد، تا ما اختیار زندگی خودمان را در دست داشته باشیم؟ هیچ کدام از ما حس نمیکند که انگار اسلحه روی شقیقهاش گذاشتهاند که برای خودش چای درست کند یا مثلاً حس مردۀ متحرکی که ابزار خیمه شب بازی است را هم ندارد."
درس واقعیای که میتوان از تحقیقات اخیر در مورد خودآگاهی و تصمیمگیری در بشر گرفت این است که هم عصبشناسان و هم فلاسفه به این موضوع واقفند که ما رباتهایی نیستیم که نقشهای از پیش تعیینشدهای را ایفا میکنیم. ما میدانیم که مغز برای تطبیق با تجربۀ بینهایت غنیِ انسان بودن، فرآیندهای بینهایت پیچیدهای دارد و پژوهشهای فعلی تنها، در حال حاضر در حال کاویدن گوشهای بسیاری کوچکی از همۀ اینهاست. تصمیمگیری راجع به فشار دادن یک دکمه، یک چیز است و تصمیمگیری راجع به ازدواج با یک فرد، به کل چیز دیگری است. رد کردن آزادی اراده حالا حالاها کار دارد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#38
Posted: 27 Nov 2017 15:32
پندار ژرف (فلسفی)
ابراز اندیشه های فلسفه به زبان ساده
همگان مجبور به تسلیم سرنوشتیم
به طور معمول برخی افراد که وقت میکنند سرشان را بخارانند، و فرصتی می یابند تا به «چرایی؟» پیرامون خویش و جهان هستی بیاندیشند، به مطالعه یکی از مباحثی که علاقه مند میشوند، موضوع جبر یا اختیار است. جبر به معنای این که حیات برابر آهنگی از پیش ساخته شده و تابع اراده آفریننده هستی میباشد.
اختیار بدین معنی که انسان علیرغم سرنوشتی که از پیش برایش تعیین شده است، اما توانایی انتخاب رفتار و آثار خود را دارد.
گذشته از مفهوم جبر و اختیار، به نظر میرسد که سرشت انسان با نظریه جبری بودن، زیاد میانه خوبی ندارد، چون بیشتر می پسندد که در همه ابعاد و اُمور، خود را مختار بر انتخاب شرایط بداند و به عبارتی خلعِ اختیار مورد طبع اش نیست. به زبان ساده تر میتوان گفت که انسان در مواجهه با هر جبری، معمولاً حس مقابله او برمی انگیزد. با این وصف به طور معمول انتخاب او نسبت به یکی از موضوعاتِ یادشده، «اختیار» است. معتقدین به انتخاب برای تحلیل و اثبات آراءشان، روش تحلیل و تفسیر خاصی دارند که منطبق با خواسته های انسان و ذهنیات حاصل از آن است.
یکی از دلایلی که اغلب انسانها را در مقابله با فلسفه «جبرگرایی» قرار میدهد، این است که به ظاهر با موضوع جبری بودن، طعم زندگی آنها تلخ و عاری از لذت می نماید. به طور معمول انسان تمایل دارد تا به دور از نگرانی و دغدغه به زندگی توأم با رفاه و خوشی ایام عمر را سپری نماید، چه رسد به اینکه خویش را راضی به تأمل و تفکر در رابطه با جبر سازد!
متأسفانه از این دست ذهنیت های سطحی، از ناآگاهی انسان نشئت گرفته که ریشه در وجود تمایلات و غرایز آنها دارد؛ و گرنه حائز اهمیت بودن شناختِ جهانی را که در آن زندگی میکنیم آنچنان ضرورت دارد که وادار میشویم با نیم نگاهی هم شده جهان پیرامون خویش را دریابیم. بر همگان آشکار است که بدون خودشناسی، نمیتوان به جهان بینی حقیقی دست یافت. تا انسان خود و فلسفه وجودیاش را کشف نکند، شناخت جهان بر او میّسر نیست. اگر به بحث «جبر یا اختیار» اهمیت داده میشود فقط بدین خاطر است تا گامی نسبت به خودشناسی و سپس شناخت واقعی تری نسبت به عالم وجود، برداشته شود.
در راستای آگاهی بیشتر خواننده گرامی لازم می بینم تا توجه شان به اصول علمی متنوع مبنی بر جبر یا اختیاری بودن فلسفه وجودی بشر، جلب شود.
اصل پیش بینی
معتقدین به اختیار میگویند انسان و محیط، مجموعه ای پیچیده اند که امکان بررسی همه اجزای آنها میّسر نیست. پیش بینی روابط میان انسان و محیط ممکن است وجود داشته باشد اما این پیش بینی ها مطلق نیستند، چراکه امکان دارد عامل ناچیزی در مجموعه ای کوچک، موجب تغییر بزرگی شود و بالعکس پیش بینی جُزیی کوچک مانند انسان در این مجموعه بزرگ (جهان) به دقتی خاص از محیط پیرامونی نیازمند است که به لحاظ نظری امکانپذیر نیست، زیرا نیازمند قدرت پردازشگری بی نهایتی است. چنین قدرت پردازشگر و پیشگویی، بایستی آینده خویش را هم پیش بینی نماید. در مقابل معتقدین به جبر پاسخ میدهند هدف اصلی پیش بینی عملی رفتار انسان نیست. اگر همه عوامل مؤثر بر انسان و ساختار درونی او شناخته شود؛ در این صورت رفتار انسان هم قابل پیش بینی است. مثال: آزمایشات رفتاری انسان، موجب پیش بینی واکنش او در محیط میشود چون رفتار انسان ناشی از عوامل ژنتیک و یا محیط است و هیچیک از این عوامل تحت سیطره فرد نبوده و در نتیجه با آگاهی بر عوامل مزبور، میتوان رفتار انسان را پیش بینی نمود.
اصل اراده
با توجه باینکه معتقدین به موضوع اختیار میگویند انسان قادر به اتخاذ هر تصمیم قابل تصوری بوده و توانایی اجرای آن تصمیمات را دارد، اما جبرگرایان معتقدند کارهای غیرممکن بسیاری نیز برای انسان وجود دارد، بنابراین در صورت وجود اراده نیز، انسان به طور نسبی حتا توانایی برخی از اجرای تصمیمات اتخاذ شده را ندارد. بنابراین میتوان تأکید نمود که انسان دارای اراده آزاد و مختار است؟
اراده انسان معمولاً از امیال درونی اش ناشی میشود و تصمیمات انسان برای رسیدن به امیالش بوده که تحت تأثیر محیط نیز قرار دارد. با این وصف همه اینها، عوامل مؤثری در خارج از اراده انسان میباشد.
قبلا" نیز ذکر گردید ، اندیشمند قرن 18.م «کانت» براین باور بود که عقلِ عملی یا به عبارتی شعور، انسان را قادر خواهدساخت تا حق و ناحق را تمیز داده و یکی را انتخاب کند. اگر جسم (مادّه) دارای رابطه علّی است، به همان اندازه روح (نفس) تابع موازین اخلاقی هست. کانت از سویی با توسل به «فرض» و «انگار» میگوید انسان اراده آزاد دارد، و در بحثی دیگر معتقد است همه چیز تابع علیت است! یعنی انسان را موجودی دوگانه می دانست که دارای دو بخش روح و جسم است. با این وصف جسم تابع بی چون و چرای قانون خلل ناپذیر علیت بوده که درک حسی آن به ضرورت خواه ناخواه بر انسان تأثیر میگذارد و بدین لحاظ اختیاری ندارد؛ ولی بُعد دیگر یعنی روح تحت عنوان موجود عقلی به طور مستقل توانایی گزینش اخلاقی دارد و این واکنش را اِراده آزاد می نامند.
کانت میگوید اگر انسان فقط بنده حواس خود باشد اِراده ای از خود ندارد، ولی اگر از عقل متابعت کند آزاد و مستقل بوده و بنابراین دارای اراده و سپس اختیار است.
آزادی ارزش والایی است که حق انسان میباشد، و اختیار ناشی از آزادی مانند: انتخاب، استقلال، قدرت، ثروت، رفاه، منزلت و ... است، با کمی تعمق میتوان پی برد منشاء این حقوقِ انکارناپذیر به نیازها، تمایلات و غرایز انسان برمیگردد. خواسته هایی که موجب ایجاد حق انتخاب در انسان میشود، اجتناب ناپذیر است. اما در مواجهه با موضوع انتخاب، این پرسش پیش می آید که « انتخاب با محدودیت چه معنی دارد؟... به طور مثال؛ آیا میتوان مقتضیات تولد خود انسان را تعیین نمود؟ یا در تعیین مدت زندگی حق انتخاب داشت؟ و...»
در صورتی که باور داشته باشیم که هر انتخابی مستلزم آگاهی است. پرسش بعدی این است که آگاهی انسان نسبت به پدیده های پیرامون خویش (درک واقعی نسبت به ناشناخته های هستی) به چه میزان است؟ هزاران پرسش و چرایی های بدون پاسخ وجود دارد که بدانها آگاهی نداریم. با این وصف چگونه ادعای انتخاب و به دنبال آن «اختیار» را میتوان داشت؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#39
Posted: 27 Nov 2017 15:32
البته نسبت به وجود سهم اختیار در زندگی بشر به بحث «اخلاق» نیز تأکید میشود. در این زمینه «کانت» اخلاق را ادای تکلیف عقلی معرفی میکند. بر اساس این تعریف، تکلیف عبارت است از گزینش آزاد ضروری (اجبار) به موجب قانون ناشی از عقل. در تعریف مزبور گزینش (انتخاب) نوعی آزادی مینماید چراکه ناشی از اختیار انسان است، ولی واژه «ضروری» بیانگر اجبار است چون خلاف تمایلات حسی و عاطفی میباشد. بنابراین به دنبال نظریه مزبور، تکلیف معادل «خوداجباری» بر اقسام «الزام طبیعی» و «الزام اخلاقی» تفکیک میگردند. الزام طبیعی این است که انسان جز عقل عملی توسط امور دیگر ملزم شود که این جبر نام میگیرد، اما الزام اخلاقی که مبداء الزام و اراده و عقل عملی است، اختیار میباشد؛ و چون در این رابطه الزام از ذات انسان برمی خیزد خوداجباری نامیده میشود. بر این اساس اختیار، جبری است که از ناحیه عقل یعنی ذات خود انسان اعمال میشود.
تلاش انسانها برای چگونه سپری کردن اُمور زندگی و یا چگونه فکر کردن، چه سان اندیشیدن و دسته بندی کردن عقاید و باورها، آگاهی به حساب نمی آید بلکه فقط واکنش و پاسخگویی به شرایط تعیین شده ای است که در آن قرار گرفته اند.
فرایند تولد و زندگی خود انسان به تونلی شبیه است که به هنگام تولد وارد آن شده و با گذر از طول آن به خروجی تونل نزدیک و در نهایت خارج میگردد. با این وصف میتوان گفت که بشر پس از تولد و پانهادن به تونل دنیا، اختیار ماندن بیش از مدت کوتاهی که فقط جهت گذر از آن تعیین شده را ندارد و به عبارتی مجاز به ماندن دائم در تونل مزبور نیست. بدان سبب است که جمله «دنیا محل گذر است» به وفور در زندگی بشر بکار میرود، و مورد باور همگان هم هست.
بنابراین در اندیشه فلسفه وجودی بشر نمیتوان نسبت به آمدن و رفتن انسانها، اختیاری تعریف نمود. البته قابل یادآوری است که برخی به لحاظ روانی واقعیت «جبری بودن» فلسفه وجودی بشر را بر نمی تابند چون «جبر» را در تضاد با اُمید به زندگی تلقی میکنند که برای ادامه زندگی بدان سخت نیازمندند، زیرا اُمید به زندگی دشواری های مسیر زندگی را قابل تحمل تر میکند. بنابراین بدان علت بسیاری حاضر به پذیرش واقعیت «جبر» نیستند؛ فکر میکنند در صورت قبول چنین رویکردی، روند زندگی بر آنها تلخ خواهد شد. ولی به صراحت میتوان گفت چنین برداشتی، اشتباه است. با پذیرش واقعیت «جبر ، پی خواهیم برد که با چه عینکی بایستی به چیستی جهان نگریست و چگونه باید با موضوع دنیای مادّی مواجه شد. به عبارتی انسان به نحو شایسته تری به تکلیف واقعی خویش واقف میشود.
همانطور که بیان شد فلسفه «جبر» برای خیلی ها، سخت و حتی غیرقابل هضم است؛ و عامل مؤثر ردّ «جبر»، اندیشدن به اُمید است که به واسطه آن دور کلمه جبر خط قرمز کشیده میشود.
به هر صورت ضرورت دارد گذشته از تمایلاتی که نسبت به جبر و اختیار وجود دارد، لحظاتی نگاه عمیق و دقیق تری نسبت به اختیار داشته باشیم و به طور واقعی به قضیه نگاه شود.
به نظر میرسد اختیار نوعی انتخاب باشد، و هر انتخابی مستلزم آگاهی است و هر آگاهی فرایندی را در بر دارد تا اینکه بشر پس از گذر مؤفق از مراحلی بتواند به نتیجه واقعی و حقیقی نسبت به پرسش خود از عالم وجود برسد، بنابراین سؤال دیگری که به ذهن خطور میکند ایناست که آیا انسان خود تا امروز به فلسفه عالم وجود دست یافته است؟
در رابطه با موضوع «جبر یا اختیار» مکاتب فلسفی که از طریق شاگردان «سقراط» در قرون پیش از میلاد تحت عناوین «کلبیون» و «کوزئی» بنا نهاده شد به طور اتفاق بر راهبُردی مبنی بر «بی اعتنایی» و «لذت از زندگی» تأکید و توصیه شده است.
هدف از شناخت واقعی نسبت به فلسفه وجودی بشر در رابطه با «جبر» این نیست که از باور به امیدِ انسانها کاسته شود، بلکه بر عکس، به نظر میرسد در این شرایط بهتر میتوان از زندگی لذت بُرد، چون از شکاف و فاصله ای که در نتیجه تضادِ بین زندگی و مرگ پدید می آید، کاسته خواهد شد.
در رابطه با موضوع بسیار حائز اهمیتی مانند جبر یا اختیاری بودن فلسفه وجود بشر، میتوان به آراء و نظرات فلاسفه سده های قبل از میلاد مسیح اشاره نمود.
فلاسفه ای از شاگردان سقراط شامل آنتی ستنس (356-435ق.م) و دیگر همفکران وی، در قالب گروهی تحت عنوان کلبیون با اعتقاد به جبر، «مکتب لاقیدی و بی اعتنایی» را بنا گذاشتنند؛ و استمرار چنین عقاید فلسفی در یک قرن بعد توسط تاجر اهل فنیقیه بنام زنون رواقی(264-336ق.م)، تحت عنوان «فلسفه اخلاقی» رواقی پدید آمد. در فلسفه بی اعتنایی «زنون»، رویه «بی اعتنایی و لاقیدی» تأکید و مُدارا با زندگی محکوم به شکست توصیه گردیده است. این فلسفه با پُشت سر گذاشتن دوره هایی، در سده 18.م نیز توسط آرتور شوپنهاور (1868-1788.م) مورد مطالعه قرار گرفت و در نتیجه نظریه ای مبنی بر «موجودیت اراده فردی در برابر اراده کلی بی فایده است» از طریق وی ظهور کرد اما بخاطر خالی بودن جایگاه «اُمید» در آن، به عنوان «فلسفه بدبینی» نام گرفت.
آراء و نظرات دیگری از فلاسفه و شاگردان سقراط مانند آریس تیپوس (356-435ق.م) و سایرین، گروهی تحت عنوان «کوزئیها» را پدید آورده که آنان نیز معتقد به جبر بوده و مکتب خوشگذرانی و لذات را معرفی کردند، که این نظریه پس از گذشت یک قرن به وسیله اپیکور (270-342ق.م) ظهور یافت «که انسان با به فراموش سپردن تلخی های حیات، زندگی را با روی آوردن به لذات سپری نماید». در فلسفه آسودگی خیال «اپیکور»، لذت هدف مشروع زندگی است. از نظر او لذایذ معنوی بر لذات حسی ترجیح دارد، به عبارتی لذاتی را توصیه می نمود که موجب آرامش روح و تسکین خاطر شود. از نظر «اپیکور» لذات حق اجتناب ناپذیر زندگی انسان محسوب میشود.
هدف از معرفی و تشریح مکاتب فلسفی «رواقی و کوزئی» این است که وجود دغدغه فلسفی از دوره «پیش ازمیلاد» حول موضوع «جبر یا اختیار» وجود داشته است و پیام فلاسفه این است که پذیرش فلسفه جبر، منافاتی با «اُمید» بشر برای حیات و زندگی در دنیای مادّی نداشته، بلکه با «آسودگی خیال» اپیکور و توصیه «بی اعتنایی» زنون، زندگی تؤام با لذت و یا بی اعتنائی به تلخی ها همچنان استمرار خواهد داشت.
بهرحال این نکته اساسی «جبر یا اختیار» نقش عمدهای را در ظهور نظریات فلسفی ایفاء کرده و همچنین در فرایند ادوار بعدی زندگی بشر نیز در تعیین ایده ها و ایدئولوژیها و برپایی امپراطوری ها و حکومت ها بی تأثیر نبوده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#40
Posted: 27 Nov 2017 15:32
اِسپینوزا:
اسپینوزا حس آزادی و اختیار را به سنگی تشبیه نمود که در فضا پرتاب میشود. سنگ پرتاب شده خود نمیتواند مسیرش را تعیین کند، فقط به این کار عمل میکند.
اعمال بشری تابع قوانین و احکامی است که مانند احکام هندسی دارای ثبات و ضرورت اند. اعمال و احوال انسانی جسمی و سطحی هستند. بدان سبب شهوات عیب و نقص طبیعت انسان نیست، بلکه خواص و صفات بشرند. همچنانکه حرارت و برودت و طوفان و رعد از خواص طبیعتِ جوّ میباشند.
اکنون که از نقطه نظرات گوناگون به وصف و تحلیل «جبر یا اختیار» پرداخته شد. شاید بی جا ننماید تا از زاویه نظری ادیان (سامی) نیز به «جبر یا اختیار» اشاره ای شود.
ادیان نیز به عنوان فلسفه معنوی و الهی در رابطه با «جبر یا اختیار» به طور معمول موضع قطعی ندارند. در بعضی از آنها چنین تلقی میشود که شرایط جبر به فلسفه وجود بشر، تایید شده و در مواقعی نیز فرامین به گونه ای است که از آنها «اختیار» برداشت میگردد.
در پارهای موارد در کتاب مقدس دین اسلام آمده، که لازم است به برخی از آن نشانه ها اشاره شود.
آیه46 از سوره انعام:
«خدا به افراد قدرت فهم داده و پذیرش و رویگردانی از ایمان را به خودشان محول کرده است.»
آیه 125 از سوره انعام:
«هر کس که خدا هدایتش را بخواهد، دلش را به پذیرش اسلام میگشاید.»
آیه 148 از سوره انعام:
«به زودی مشرکان خواهند گفت اگر خدا میخواست ما شرک نمی آوردیم.»
آیه 18 از سوره زمر:
«کسانی که سخن را میشنوند و از بهترین آنها پیروی میکنند مورد هدایت خدا قرار گرفته اند و از خردمندان هستند.»
آیه 2 از سوره تغابن:
«خدا انسان را آفرید، بعضی از آنها کافر و برخی دیگر ایمان آورده اند. خدا از کارهای بشر آگاه است.»
مشاهده میشود اسلام که به عنوان آخرین و کاملترین دین مطرح است، نه اینکه پاسخ قاطعی در رابطه با فلسفه «جبر یا اختیار» نداده است بلکه در صورت دقت و تعمق بیشتر نوعی تعادل و بینابینی نسبت به جبر و اختیار، در فرامین آن دیده می شود.
به عنوان نمونه در آیه 46 سوره انعام؛ سؤالی که به ذهن خطور میکند اینست که اگر قرآن در زمینه پذیرش یا رویگردانی ایمان، بشر را مختار گذاشته، پس چرا در آیات بسیاری، ایمان نیاوردگان را مورد سرزنش، شماتت و حتی تهدید به کیفر هم کرده است.
کشمکش میان معتقدین به جبر و اختیار ناشی از عدم توانایی بشر نسبت به شناخت واقعی جهانِ هستی است چراکه انسان بطور مثال هنوز نتوانسته حداقل کُرات پیرامون زمینی را که خود در آن زندگی میکند را به طور کامل بشناسد تا چه رسد به اینکه کُلیت نظامِ هستی را درک کُند! امروزه با توجه به نظریه های علمی بر وجود بیش از میلیونها کهکشان تأکید شده است. البته بدین معنا نیست که انسان نتواند فلسفه ای بر وجود عالم هستی و همچنین وجود خویش تعریف نماید، نه بلکه خود را موظف میداند که نسبت به توانِ خود به حداقل های شناخت جهان دست پیدا کند. ممکن است خواننده گرامی همین توانِ هرچند ناچیز بشر نسبت به درک شناخت حداقل های جهان را بر اِراده و اختیار تفسیر کند، بله میتوان تصمیم به انجام چنین رفتاری را نوعی اختیار تصور کرد اما چنین تعبیری در مقایسه با جبر همانند قیاس مفهوم یک «جُزء» در برابر «کُلی» بسیار بزرگ است. هدف از نگارش متن مزبور این نیست که از زندگی چهره ای تیره و تار به تصویر کشیده شود که مخاطب را به برداشتی مبنی بر جهان بینی زوال و نیستی وا دارد. همانطور که اشاره شد قصد بر شناخت واقعی تر نسبت به فلسفه وجودی است.
برای اینکه بهتر بتوانیم سخن را معنا ببخشیم مثالی را بیان می کنیم.
پرنده ای را در نظر بگیرید که در قفسی محبوس است. ممکن است این پرنده هر وقت دلش خواست درون قفس آبی بنوشد، دانه ای بخورد، بخوابد و .... اما نمی تواند بموجب این محدود اختیار، قفسی را که در آن قرار گرفته است را نادیده بگیرد.
ما انسانها هیچ دخل و تصرفی در تولد خود نداریم و از بدو تولد تحت تأثیر مقتضیات و شرایط از پیش تعیین شده ای تا پایان عمر هر یک بنوعی به خواسته های خود رسیده و یا برای رفاه و آرامش و یا به عبارتی ارضای امیال و غرایز تلاش و کوشش میکنیم و در پایان هم علیرغم میلمان میمریم، حالا کجای این فرایند به اختیار مربوط می شود. ما مثل آن پرنده در قفس فقط توانستیم تحت تأثیر سرنوشت تعیین شده یعنی تولدی فاقد هرگونه دخالتمان، زندگی بسان پرنده ای در قفس و در نهایت مرگ، این جبر طبیعی را تایید کنیم. لازم است یادآور شوم که زندگی انسان هرچه به سمت توسعه و پیشرفت ره می پیماید بیشتر میتوان درک نمود که عصر ما عصر رواج ظاهر و نمودها است که معنی و واقعیت های وجودی را در چنبره ایی از سیستم های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زندانی کرده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند