ارسالها: 1079
#1
Posted: 16 Jun 2011 01:55
جنایت اول :
محمد رسول الله در حال تماشای چگونگی گردن زدن دو اسیر جنگ بدر.
ابن دو اسیر بنام "نضر بن حارث" و "عقبه ابن ابی مغیط" بودند که در جنگ بدر به اسارت سپاه "محمد رسول الله" در آمدند و رسول الله هم دستور داد تا آنها گردن زده شوند؛ طبق معمول جلاد او در اینجا علی ابن ابیطالب بود. البته "عباس"، عموی محمد، هم جزء اسیران بود که او را آزاد کرد.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ویرایش شده توسط: bilbilak
ارسالها: 1079
#2
Posted: 16 Jun 2011 01:58
جنایت دوم :
ملاک محمد ابن عبدالله برای کشتن پسران بنی قریظه، رویش مو در دستگاه تناسلی آنان بود.
داستان قتل عام بنی قریظه توسط محمد ابن عبدالله بسیار دردناک است، متأسفانه کمتر مسلمانی از چگونگی این داستان آگاهی دارد، محمد دستور داد که تمام مردان بالغ این قیبله کشته شوند و تمام زنان، دختران و کودکان پسراشان را به کنیزی و بردگی گرفته شوند.
اگر پسری اندک موئی بر چهره داشت او بلافاصه کشته میشد و اگر موئی بر چهره نداشت، شلوارش را پائین میکشیدند تا موی آلت تناسلیاش را نگاه کنند، اگر موئی را مشاهده میکردند، بلافاصه او را گردن میزدند: (مغازی الواقدی/ ج 1 ص 20 . مسند أحمد/ج42 /ص 237؛ سنن النسائي: ج 11، 190؛ الكشف والبيان للثعلبي: ج 3، 343؛ المعجم الكبير للطبراني: ج 17، 164؛ جامع اصول ابن اثير/ ج 1/ص 6175 . معجم الاوسط طبراني/ج 6/ص 209 . مستدرك حاكم نیشابوری/ ج/ص 3).
این پسر رو بکش، پشت آلتش مو داره!
شرح این جنایت از زبان محمد جلیل طبری
قتل عام بنیقریظه بدست محمد فرستادهی الله، یکی از دردناکترین تراژدیهای تاریخ (شرح مفصل این داستان)
واقعهی کشتن تمام مردان قوم یهودی بنیقریظه یکی از دردناکترین و غمانگیزترین اتفاقات تاریخی است. محمد به بهانهای واهی(حمایت سران این قوم از مشرکان مکه) آنها را در حدود یک ماه محاصره نمود و پس از اینکه تسلیم شدند با هماهنگی با عامل و مزدورش سعد ابن معاذ که رئیس قبیلهی اوس بود، با این ادعا که الله حکم داده است باید تمام مردان این قوم گردن زده شوند و زنان و دختران و پسران نابالغشان به کنیزی و بردگی گرفته شوند، همه را در بازار مدینه جمعآوری نمود و در حضور و با مشارکت خودش گردن زده شدند و در گورهای دستهجمعی دفن شدند. دردناکی این داستان زمانی است که جلادی به نام محمد ابن عبدالله خود را فرستادهی خدا میداند، خدائی به نام الله که امروزه بسیاری از مردم کورکورانه دنیاله رو این جنایتکار هستند. اما شرح مفصل این ماجرا به نقل از تاریخ طبری(صحفحه 1082)، لازم به یادآوری است که تمام این داستانها را مسلمانان بازگو نمودند و هیچ یهودی در حجار باقی نماند که از خودش و قومش در مقابل این ادعاها دفاع نمایند، اما همین مقدار هم که روایت نمودهاند، عمق فاجعه را نشان میدهد:
هنگام ظهر همان روز(روز پس از جنگ خندق)، جبرئیل پیش پیغمبر الله آمد.
جبرئیل عمامهای از استبرق(درختی که در جنوب ایران به نام خرگ معروف است) به سر داشت و بر استری که زین داشت و قطیفهی دیبا بر آن بود، سوار بود و گفت: ای پیغمبر! سلاح بنهادی؟
پیغمبر گفت: آری!
جبرئیل گفت: اما فرشتگان سلاح ننهادهاند و اینک از تعاقب قوم(فرشتگان) میآیم! خدا فرمان میدهد که به سوی بنیقریظه روی و من نیز سوی آنها میروم.
پیغمبر فرمود تا جارچی میان مردم ندا دهد که هر که میشنود فرمانبر است تا نماز عصر را در محل بنیقریظه بخواند؛ آنگاه پیغمبر پرچم خویش را با علی ابن ابیطالب سوی بنیقریظه فرستاد و مردم(مسلمانان) روان شدند و چون علی نزدیک قلعههای یهود رسید، شنید که دربارهی پیغمبر سخن زشت میگفتند؛ بازگشت پیغمبر را در راه دید، گفت: ای پیغمبر! به این مردم نابکار نزدیک مشو.
پیغمبر گفت چرا؟ شاید شنیدهای که من ناسزا میگویند؟
گفت: آری!
گفت: اگر مرا ببینند چیزی نمیگویند.
در اینجا بود که محمد شروع به فحاشی آنان نمود.
و چوت پیغمبر خدای به قلعهها نزدیک شد، گفت: ای همسنگان میمون! الله شما را خوار گردانید و شکنجهی خویش را بر شما فرود آورد.
گفتند:
ای ابوالقاسم! تو که ناسزاگوی نبودی.
از پاسخ یهودیان به هتاکی و فحاشی محمد چنین برمیآید که یهودیان به او فحاشی نکرده بودند و این ادعائی بیش نیست؛ زیرا اگر چنین کاری را کرده بودند، تعجب آنها معنائی نداشت(آنچه که عوض داره گله نداره).
پیغمبر پیش از آنکه به بنیقریظه رسد، در "صورین" به یاران خود گذشت و گفت:
کسی را دیدید؟
گفتند: آری، دحیه بن خلیفه کلبی از اینجا گذشت که بر استری سفید بود که زین داشت و قطیفهی دیبا بر زین بود.
پیغمبر گفت: این جبرئیل بود، او را به سوی بنیقریظه فرستادهاند تا دیوارهایشان را بلرزاند و ترس در دلشان افکند.
و چون پیغمبر خدای به بنی قریظه رسید، بر چاهی که به نام چاه انا شهره بود فرود آمد و مردم پیوسته میرسیدند، کسانی بودند که وقت نماز عشا رسیدند و نماز عصر نکرده بودند؛ از آن رو که پیغمبر گفته بود نماز عصر را در محل بنیقریظه بگذارید؛.....
پیغمبر در بنیقریظه فرود آمد و سعد(رئیس قبیلهی اوس) همچنان در خیمهای که پیغمبر برای او در مسجد به پا کرده بود، جای داشت.
یهودیان گفتند: به حکم سعد ابن معاذ(رئیس قبیلهی اوس) تسلیم میشویم.
ابن اسحاق میگوید:
پیغمبر مردم بنیقریظه را 25 روز محاصره نمود تا بر آنان سخت شد ... کعب این اسد(رئیس قبیلهی بنیقریظه) خطاب به آنان گفت: ای گروه یهود! خدای شما را چنان کرد که میبینید! اکنون چند چیز به شما عرضه میدارم، هرکدام را که میخواهید برگزینید.
گفتند: بگو چیست؟
گفت: یکی اینکه پیرو این مرد شویم و تصدیق نمائیم که او پیغمبر خداست . همان است که وصف او در تورات وجود دارد؛ بدینگونه هم جان و هم مال و زن و فرزندتان میماند.
گفتند: هرگز از دین توارت بر نگردیم.
گفت: اگر اینکار را نمیکنید بیائید و زن و فرزندان خویش را بکشیم(تا اسیر محمد نگردند) و شمشیر بکشیم سوی محمد تا خدا میان ما و محمد داوری کند؛ اگر مردیم که چیزی به جا نگذاشتهایم و اگر پیروز شدیم زن و فرزند توانیم ساخت.
گفتند: اگر اینان را بکشیم؛ پس از آن زندگی به چه کار آید؟
گفت: اگر این کار را نمیکنید، اکنون شب شنبه است، محمد و یارانش از طرف ما نگرانی ندارند، پائین رویم شاید به غافلگیری بر محمد و یارانش دست یابیم.
گفتند حرمت شنبه را بشکنیم و کاری کنیم که گذشتگان کردهاند و مسخ شدند؟
گفت: هیچیک از شما هیچگاه دوراندیش نبودهاید. آنگاه کسی را پیش پیغمبر فرستادند که ابو لبابه را پیش ما فرست تا با او مشورت کنیم از آن روز که بنیقریظیان با قبیلهی اوس پیمان داشتند (ابو لبابه پیش آنان رفت) و چون وی را دیدند، مرد و زن و کودک به سوی او دویدند و گریه کردند تا ابو لبابه به حالشان رقت آورد.
آنگاه گفتند: ای ابو لبابه! نظر تو به حکم محمد تسلیم شویم؟ گفت: آری و به دست خود به گلو اشاره کرد؛ یعنی حکم وی کشتن است.
ابولبابه میگوید: هنگامیکه از آنجا رفتم، دانستم که به الله و رسول الله خیانت نمودم.
پس از آن ابو لبابه پیش پیغمبر نرفت، بلکه به مسجد رفت و خود را به یکی از ستونها بست و گفت: از اینجا نروم تا الله گناهی را که کردهام ببخشد و نذر کرد که هرگز پا به سرزمین بنیقریظه نگذارم و گفت: الله هرگز مرا در جائی که با وی خیانت کردم نبیند.
و چون آمدن وی دیر شد و پیغمبر که در انتظار بود از کارش خبردار شد و گفت: اگر پیش من آمده بود، برای وی آمرزش میخواستم، ولی اکنون که چنین کرد من او را از جائی که هست باز نمیکنم تا الله توبهاش را بپذیرد.
محمد بن اسحاق گوید: پیغمبر در خانهی امسلمه بود که قبول توبهی ابو لبابه نازل شد.
ام سلمه گوید: سحرگاه بود که شنیدم پیغمبر میخندید؛ گفتم: ای رسول الله! چرا میخندی باشد که همیشه خندان باشی!؟
گفت: توبهی ابو لبابه پذیرفته شد.
گفتم: این مژده را بدو بدهم؟
گفت: اگر خواهی بده.
گوید: ام سلمه بر در اتاق خویش بایستاد و این پیش از واجب شدن حجاب بود و گفت: ای ابو لبابه! مژده که الله توبهی تو را پذیرفت . مردم آمدند تا او را باز کنند. اما او گفت: والله تا پیغمبر بیاید و مرا به دست خویش بگشاید(من در اینجا خواهم ماند) و صبحگاهان پیغمبر بر ابو لبابه گذشت و او را بگشود....
ابن اسحاق میگوید: صبحگاهان قریظیان (پس از محاصرهی طولانی) به حکم پیغمبر فرود آمدند(تسلیم شدند) و اوسیان(قبیلهی اوس) بیامدند که ای رسول الله! اینان بستگان ما هستند نه خزرجیان و دربارهی بستگان خزرج ملایمت کردی.
و چنان شد که پیغمبر پیش از قریظیان، یهودیان بنیقینقاع را محاصره کرده بود و چون به حکم پیغمبر تسلیم شدند، عبدالله بن ابیسلول با پیغمبر سخن گفت و آنها را به او بخشید.
و چون اوسیان دربارهی بنیقریظه سخن گفتند؛ پیغمبر گفت: ای مردم اوس! آیا رضایت نمیدهید که یکی از شما دربارهی آنها حکم کند؟
گفتند: آری!
گفت: حکمیت را به سعد ابن معاذ(1) واگذار میکنم.
پیغمبر سعد را در مسجد خویش در خیمهی یکی از زنان مسلمان جای داده بود که رفیده نام داشت و به علاج زخمیان(جنگ خندق) میپرداخت، هنگامیکه سعد در جنگ خندق تیر خورد، پیغمبر گفت: او را به چادر رفیده ببرید تا برای عیادت وی راه نزدیک باشد.(2)
و چون کار حکمیت دربارهی بنیقریظه با سعد شد، قومش بیاوردند و بر خری با متکای چرمین سوار کردند و او را پیش پیغمبر آوردند و در راه بدو گفتند: ای ابوعمرو! با بستگان(همپیمانان) خویش نیکی کن که پیغمبر این کار را به تو واگذار کرد ؛ سعد پس از شنیدن مکرر این سخن گفت: وقت آن است که سعد در راه الله از ملامت باک نداشته باشد. وقتی سعد پیش پیغمبر رسید. پیغمبر گفت: برای بهترین مرد خوبان به پا خیزید، قوم(همراه خود محمد) به پا خاستند و گفتند: ای ابوعمرو! پیغمبر حکمیت را به تو واگذار نموده است.
سعد گفت: به قید سوگند پیمان میکنید که به حکم من رضایت دهید؟
گفتند: آری!
گفت: و آنکه اینجا نشسته رضایت دارد؟ به سوی جای پیغمبر اشاره نمود، اما از روی احترام بدو ننگریست.
پیغمبر گفت: آری.
سعد گفت: حکم من اینست که مردان را بکشند و اموال تقسیم شود و زن و فرزند را اسیر کنند.
پیمبر گفت: حکم تو درباره یهودیان همان است که خدا از فراز هفت آسمان میکند. (طبری جلد 3 ص 1088)
الله هم جنایت علیه بشریت را تایید میکرده!
آنگاه یهودیان را از قلعهها بیرون آوردند و پیغمبر آنها را در خانهی بنت حارث یکی از زنان بنینجار محبوس کرد، پس از آن به بازار مدینه که هماکنون به جاست رفت و دستور داد تا چند گودال بکندند و یهودیان را بیاوردند و در آن گودالها گردنشان را بزدند. شمار (مردان) یهودیان ششصد تا هفتصد بود و آنکه بیشتر گوید هشتصد تا نهصد باشد.
هنگامیکه بزرگان یهود پیش پیغمبر میآوردند بدو گفتند: پنداری با ما چه میکنند؟
پیغمبر گفت: در هیچ جا فهم نداری! مگر نمیبینی که هر که را میبرند، بر نمیگردد؟!
هنگامیکه حی بن اخطب(بزرگ قوم) را بیاوردند، حلهای فاخر در تن داشت که همه جای آنرا دریده بود تا از تن وی بر نگیرند و دستانش را به طناب به گردنش بسته بودند و چون پیغمبر را دید گفت: به خدا از دشمنی تو پشیمان نیستم... آنگاه بنشست(و طبق برخی روایات خود محمد ) گردنش را زدند.
.....
و همچنان گردن یهودیان را زدند تا کارشان پایان گرفت.
ابن شهاب زهری میگوید: ثابت ابن قیس شماس، پیش زبیر بن باطا رفت و چنان بود که به روزگار جاهلیت، زبیر بر ثابت این قیس منت نهاده بود(در جنگ او را به چنگ آورده بود و نکشته بود) گفت: ای ابو عبدالرحمن(کنیهی زبیر بن باطا)! مرا میشناسی؟
ثابت گفت: میخواهی منتی که بر من داری را عوض دهم؟
زبیر گفت: جوانمرد، جوانمرد را عوض میدهد.
آنگاه ثابت پیش پیغمبر رفت و گفت: ای پیغمبر الله! زبیر را بر من منتی است ؛دوست دارم که او را عوض دهم و خون او را به من ببخشی.
پیغمبر گفت: او را به تو بخشیدم.
ثابت گفت: پیغمبر خون تو را به من بخشید(من مالک تو هستم)
زبیر گفت: پیری فرتوت، بی زن با زندگی چه کند؟
ثابت پیش پیغمبر رفت و گفت: که ای پیغمبر الله! زن و فرزند او را هم به من ببخش.
گفت: آنها را هم به تو بخشیدم.
زبیر گفت: خاندانی در حجاز بی مال برای چه بماند؟
ثابت باز پیش پیغمبر رفت و او هم مال او را به ثابت بخشید....
گفت: ای ثابت آنکه چهرهاش چون آینهی چینی بود که صورت خود را در آن میدیدم(منظورش کعب ابن اسد رئیس قبیله بود) چه شد؟
ثابت گفت: کشته شد.
و همینگونه نام یکی یکی از دوستان و بزرگان قومش را آورد که همگی گردن زده شده بودند.
گفت: ای ثابت! به حق همان منتی که بر تو دارم، مرا به دنبال آنها بفرست که پس از آنها زندگی بر من خوش نیست، میخواهم هر چه زودتر با دوستان دیدار کنم. گوید: ثابت او را پیش آورد و گردنش بزد....
آنگاه پیغمبر اموال و زنان و فرزندان بنیقریظه را تقسیم کرد(البته یک پنجم سهم خود محمد جنایتکار بود)... .
پیغمبر گروهی از اسیران(زنان، دختران و پسران نوجوان)(6) را به سوی نجد فرستاد(فروخت) و در مقابل، اسب و سلاح خرید.
و چنان بود که پیغمبر از زنان اسیر قوم، ریحانه دختر عمرو بن جنانه که از طایفهی بنیعمرو بن قریظه بود(از سران) برای خویشتن برگزید و تا هنگام وفات نزد پیغمبر بود، پیغمبر به او گفت که مسلمان شود و پردگی(با پوشش و دور از چشم دیگران) شود، اما ریحانه گفت: ای فرستادهی الله! مرا در ملک خویش نگهدار....(برخی میگویند که او بعدها مسلمان شد)
به گفتهی ابن اسحاق، فتح بنیقریظه در ذیقعده یا اوایل ذیحجه بود.
ولی واقدی میگوید: چند روز از ذیقعده مانده بود که پیغمبر به غزوهی بنیقریظه رفت و چون تسلیم شدند دستور داد تا در زمین گودالها بکندند و علی و زبیر (7) در حضور پیغمبر(8) گردن آنها را میزدند. و هم به گفتهی واقدی، زنی که در آن روز به فرمان رسول الله کشته شد، بنانه نام داشت او زن حکم قرظی بود که سنگ آسیابی بر خلاد بن سوید انداخته بود و او را کشته بود.
=====================================
و همچنین نوشتههای بالا در این منابع نیز آمده است:
(1) او از مردان محمد بود که در کشتار و آوراگی قبیلهی بنیقینقاع یهودی محمد به او غنایم و پاداشهای زیاد را بخشیده بود: أنساب الأشراف البلاذري. الواقدي.
یهودیان از عمق این ارتباط بین محمد و سعد ابن معاذ بیخبر بودند.
(2) صحيح بخاري- صحيح أبي داود- سنن أبي داود- سنن البيهقي- سنن النسائي.
(3) مغازي الواقدي- سنن بيهقي.
(4) مغازي الواقدي-؛ مسند أحمد ابن حنبل- سنن نسائي - مستدرك حاكم نیشابوری.
(5) مغازي الواقدي - تفسير طبري - سيره ابن هشام و...
(6) ملاک او برای تشخیص اینکه چه کسی مرد بالغ است که باید به اسارت گرفته شود، رویش مو در دستگاه تناسلیاش بود.
(7) مغازي الواقدي و تاريخ طبري - سيره ابن هشام تفسير بغوي - الكشف والبيان ثعلبي دلائل نبوة بيهقي- سيره ابن كثير
(8) مغازي الواقدي - سيره ابن هشام - سيرة ابن كثير - زاد المعاد ابن قيم
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ویرایش شده توسط: bilbilak
ارسالها: 1079
#3
Posted: 16 Jun 2011 02:13
دستورات اسلامی در مورد کسی که بر امام معصوم بشورد.
اسلام ادعای برابری انسانها در خلقت و رعایت عدالت و مساوات را دارد، اما آنچه که از رفتار و کردار و دستوارات صریح اسلامی بر میآید این است که این دین برابری و عدالت را تنها برای پیروان خویش میخواهد، دستورات اسلام مبین همین موضوع است؛ هر مسلمانی در برابر قانون با سایر مسلمانان برابر است، البته محمد ابن عبدالله و اولیالامر مسلمین در این زمینه یک استثنا هستند.
خمینی در نظریهی ولایت فقیه خویش، اطاعت از ولی فقیه را مانند اطاعت از امام معصوم واجب میداند، او معتقد است که در زمان غیبت امام معصوم، اختیارات وی به فقیهی عادل و جامعالشرایط (مانند خود او) واگذار میشوند؛ لذا هر حکمی که در زمان حضور امام معصوم بر مسلمین واجب است در زمان ولایت ولی فقیه نیز واجب خوهد بود.
بر طبق فهم بزرگان اسلام(در اینجا شیعه که مذهب غالب کشور است) کسی که از اطاعت امام معصوم خارج گردد، باغی نامیده میشود و جنگیدن با چنین فردی، حتی اگر مسلمان معتقدی هم باشد واجب و مانند جنگ با کفار است، او باید یا به اطاعت از امام معصوم درآید و یا کشته شود. باز طبق دستورات صریح اسلامی، اگر مردی در میدان جنگ به اسارت گرفته شود، نیز باید کشته شود؛ زنان و دخترانی هم که به اسارت گرفته میشوند، ملک یمین(کنیز) جهادگران هستند.
همانگونه که در زیر مشاهده میکنید، مخالفت علنی با ولی فقیه(طبق نظر خمینی) مجازاتی جز کشته شدن را ندارد و رفتار با آنها نیز درست مانند رفتار با کفار خواهد بود.
پس برای مبارزه با حکومت اسلامی، هرگز نمیتوان با ابزار خود حکومت به مبارزه با آن پرداخت؛ مبارزهی حقیقی یعنی مبارزه با این افکار:
کسی که علیه امام معصوم خروج کند(علنا دست از اطاعت او بردارد) باغی نامیده میشود، چه یک نفر باشد و چه بیشتر؛ جنگیدن با چنین فردی(یا افرادی) همانند جنگ با کفار از واجبات است تا اینکه یا به اطاعت امام درآید و یا کشته شود(شوند)
در جنگ، زنان و اطفال پس از اسارت به ملکیت(برده یا کنیز) در میآیند، مردان بالغ اگر در حال جنگ به چنگ مسلمین بیفتند حتما باید کشته شوند، مگر اینکه اسلام آورند. اگر مردان پس از خاتمهی جنگ به چنگ افتند، نباید کشته شوند، بلکه امام مخیر است که بر آنان منت گذارد یا فدیهای از آنان بگیرد و یا انان را برده کند که در این صورت جزء غنیمت محسوب میشوند. اگر اسیر از راه رفتن عاجز باشد، کشتن او جایز نیست.
در بلوغ مردان روئیدن مو(صورت یا دستگاه تناسلی) شرط است(1). ] اگر در یکی از نقاط یاد شده موئی روئیده باشد، حکم بالغ را دارد و در صورت اسیری در میدان جنگ باید کشته شود[.
اموال غیر منقول و غیر قابل تحول، متعلق به همهی مسلمانان است . اموال منقول پس از کنار گذاشتن هزینهی قراردادها و بخشهای اندک(که امام به برخی میدهد) و مقدار خمس و آنچه که امام بعنوان مازاد بر سهم به برخی میدهد و آنچه که امام برای خود بر میگزیند، باید بین همهی جهادگران و کسانیکه در جنگ حاضر بودهاند، حتی طفلی که پس از جمعآوری غنائم و قبل از تقسیم آنها متولد شده، تقسیم میگردد........
منبع: لمعه دمشقیه اثر شهید اول، بزرگترین فقیه شیعه
شرح مفصل رفتار اسلام با کنیزان و بردگان جنگی در اینجا
====================================================
(1) رفتار مسلمانان زمان محمد با پسران نوجوان یهودی از قبیلهی بنی قریظه اینگونه بود که در صورت ریش نداشتند، طبق روایات صحیح اسلامی شلوارهایشان را پائین میکشیدند تا از نبود مو در دستگاه تناسیشان مطمئن شوند؛ پس اگر مو داشتند، همانجا کشته میشدند و اگر نیز بدون مو بودند به بردگی گرفته میشدند.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ویرایش شده توسط: bilbilak
ارسالها: 1079
#5
Posted: 16 Jun 2011 02:26
دوستان متن بالا رو بخونید متوجه میشید كسی كه اون متن رو نوشته چه ادمی بوده
داره میگه محمد كار خوبی كرده بنی قریظه رو از لب تیغ گذروندهبعدم براش ببا بی منطقی دلیل میاره ، جالب اینه كل كتب تاریخی گفتن سر موی آلت تناسلی بوده و همه مورخین بر یك اعتقاد استوارن و جالب اینه داستانی كه من اوردم از همان كتبی است كه این دوستمون رفت از اون كتاب ها بر ضد عایشه روایت اورد و از همه مهمتر حالا كه دیگه دید راهی برای فرار از مطلب نداره رفت به مطلبی آورد كه قضیه رو برتر كرد اینجای مطلب رو نگاه كنید :
shakaat: اين سوال را بايد مطرح کرد که چرا رسول خدا به جاي آنکه به بني قريظه اجازه دهد که مانند ساير يهوديان اموال خود را در اختيار مسلمانان گذارده و جلاي وطن کنند ، با نظر سعد معاذ موافقت کرده و دستور قتل همه آنها را دادند ؟
این سوال هست الان ؟!!!
داره میگه محمد چرا كشتشون در صورتی كه میتونست انحصار اموالشون بكنهیعنی مالشون رو به زور بگیره.
به ادمیت قسم من سالهاست در پیامبری محمد مشكوكم هر كاری میكنم نمیتونم محمد رو درك كنم هر چقدر هم كتب تاریخی رو مطالعه میكنم از شخصیت كاریزماتیكش دورتر میشم
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#7
Posted: 16 Jun 2011 02:38
shakaat: دلیل رو كامل نخوندی
آدم عاقل از یك سوراخ دوبار گزیده نمیشه
یهودیا پیمان شكنی كردند شرط گذاشته بودند كه اگه پیمان شكنی كردیم حق داری ما را بكشی
این قضیه تقریبا داشت باعث مرگ رسول الله میشد
چه تضمینی بود كه اگه میشدند دوباره فتنه نمیكردند؟
اقای محترم شما اصلا تاریخ نخوندی من كه به خدا اعتقاد ندارم امابه همون خدای خودت نخوندی تو را به جهان هستی برو كمی تاریخ بخون خودت متوجه شو.
باور كن دروغه باور كن
من لینک کتب واقدی رو برات میزارم همین کتاب مغازی تاریخ جنگ های محمده دانلودشون کن بخونش اگر غیر از حرف من بود من از این لوتی میرم .
اینم لینک دانلودش
تاریخ جنگ های محمد جلد اول(دانلود+)
تاریخ جنگ های محمد جلد دوم(دانلود+)
تاریخ جنگ های محمد جلد سوم(دانلود+)
محمد بن عمر واقدی
موضوع
تاریخ + اسلام + جنگ + محمد رسول الله
پسورد یا رمز
www.tarikhema.
چرا به ما اعتماد میكنی خودت بخون و متوجه شو ببین كی درست میگه
shakaat: چی دروغه؟
اسلام؟خدا؟محمد؟علی؟یا عایشه؟
چی راسته؟اصلا بنظر شما راستی هست
چرا فكر میكنی علامه دهری؟
چرا نقد درست نمیكنی
نمیدونم این همه بغض تو از اسلام و شیعه واسه چیه؟
من مدرك میارم عایشه اونی نیست كه تو فكر میكنی ولی تو چی میكنی؟
یكم منطقی تر باش
اون حرفی كه بعد از تاپیك من زدی دروغه اون كسی كه اون حرف رو نوشته خواسته جنایت محمد رو سرپوش بذار اون دروغه برو خودت واقعیتش رو پیدا كن حرف بدی بهت زدم ؟ اینكه بهت گفتم خودت برو دنبال حقیقت تاریخی این حرف بدیه ؟
من از هیچكسی بدم نمیاد از دروغ بدم میاد از اینكه سر مملكت من رو 1400 ساله دارن شیره میمالن اینم اخر عاقبت مملكت منه ، مگر ایران نیستی مگر این بدبختی رو نمیبنی به نظر خودت بغض نمیگرتت ؟!
من علامه دهر نیستم هیچی نیستم فقط یه ادمم نفس میكشم سر خودمم روم زیادی كرده
عزیز من برادر من چرا با عایشه دشمنی داری اصلا من صحبتم عایشه نیست من چیكار دارم عایشه روسبی بوده یا پاكدامن من اونجا هم گفتم فقط حقایق رو بیان میكنم اما تو در عین ناباوری حرف های بخاری رو كه ضد عایشه بود كپی كردی در صورتی حرف های درستش رو نذاشتی به نظر خودت این درسته دیگه الان نه ؟
برادرمن هیچی از تو شاید خودت رو گول بزنی اما حقیقت همیشه خواهد ماند چه بخوای چه نخوای.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 1079
#8
Posted: 16 Jun 2011 02:52
shakaat: چی دروغه؟
اسلام؟خدا؟محمد؟علی؟یا عایشه؟
چی راسته؟اصلا بنظر شما راستی هست
چرا فكر میكنی علامه دهری؟
چرا نقد درست نمیكنی
نمیدونم این همه بغض تو از اسلام و شیعه واسه چیه؟
من مدرك میارم عایشه اونی نیست كه تو فكر میكنی ولی تو چی میكنی؟
یكم منطقی تر باش
اون حرفی كه بعد از تاپیك من زدی دروغه اون كسی كه اون حرف رو نوشته خواسته جنایت محمد رو سرپوش بذار اون دروغه برو خودت واقعیتش رو پیدا كن حرف بدی بهت زدم ؟ اینكه بهت گفتم خودت برو دنبال حقیقت تاریخی این حرف بدیه ؟
من از هیچكسی بدم نمیاد از دروغ بدم میاد از اینكه سر مملكت من رو 1400 ساله دارن شیره میمالن اینم اخر عاقبت مملكت منه ، مگر ایران نیستی مگر این بدبختی رو نمیبنی به نظر خودت بغض نمیگرتت ؟!
من علامه دهر نیستم هیچی نیستم فقط یه ادمم نفس میكشم سر خودمم روم زیادی كرده
عزیز من برادر من چرا با عایشه دشمنی داری اصلا من صحبتم عایشه نیست من چیكار دارم عایشه روسبی بوده یا پاكدامن من اونجا هم گفتم فقط حقایق رو بیان میكنم اما تو در عین ناباوری حرف های بخاری رو كه ضد عایشه بود كپی كردی در صورتی حرف های درستش رو نذاشتی به نظر خودت این درسته دیگه الان نه ؟
برادرمن هیچی از تو شاید خودت رو گول بزنی اما حقیقت همیشه خواهد ماند چه بخوای چه نخوای.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 324
#10
Posted: 16 Jun 2011 08:01
shakaat: بخدا حالت خوب نیست
یعنی اگر گروهی ضد اسلام كار كنه باید نشست و نگاهش كرد
در ضمن راجع به تایپیك عایشه گافی كه راجع به سنش دادی رو درست كردی؟
دوست من اینو خوب اومدی ولی باید به حضور انورت عرض كنم كه تو منطق این دوستان كوتاه اومدن از نظر و عقیده دروغ و باطلشون جایی نداره حالا من و شما بریم خود خدارو هم بیاریم برای ایشون شهادت و تاییدیه ال محمد رو بده بازم این دوست كذابمون قبول نمیكنن چون از دیدگاه ایشون مرغ اصولا یه پا داره.بین كتابا سرچ میكنه و مسائلی رو مطرح میكنه بدون اینكه قبل و بعد اون جریان رو هم ذكر كنه تا دلیل مشخص بشه و بعد نتیجه گیری و بریدن و دوختن و تهمت زدن اخر همه اینه به ادمیت سوگند میخورن،دوست من یكتا پرست جماعت از مرحله آدمیت عبور كرده و رو به مرحله انسانیت داره ولی متاسفانه شما حالا حالاها تو وادی آدمیت اسیر هستی چون بغض و عداوت مانع بزرگی شده برای شما.
behzad30ahvaz: دوست عزیز خیلی حرفت بدلم چسبیده دوباره می خوام ازش نقل قول کنم
با توجه به فرمایش گهربار سرکار میتوان عمل یزید در قتل حسین بن علی و بستن آب بر آنان را برگرفته از سیرت نبوت دانست فقط یزید شرافت بیشتری داشت که به زینب و اهل بیت عصمت تجاوز نکرد و پسر حسین (سجاد) رو زنده نگه داشت.
در ضمن اعمال هیتلر ، چنگیز ، آتیلا ، ناپلئون و اسکندر همه اسلامی و برگرفته از دین مبین اسلام بوده است
عمیقا متاسفم چون این دوستمون اصلا از تاریخ چیزی نمیدونه و دم از حمله پیش دستانه توسط یزید بن معاویه بن ابوسفیان لعین میزنه و حركت امام حسین(ع)به سوی كوفه رو حمله به یزید میدونه در صورتی كه اون امام بزرگوار با اهل بیتش نه با لشگر به سمت كوفه میرفت كوفه ای كه مردمش با امضای طومار 30000 نفری با ایشون بیعت كرده بودن و از ایشون خواسته بودن برای رهبری اونا به كوفه برن،نه با لشگر و ساز و برگ كه با اهل بیت و خانواده شون.
متاسفم و پناه میبرم به خدا از جماعت اهل بغض و كین كه چشم و گوششون بسته شده.
افسوس... روزی خواهد آمد که نماد روشن فکری بی دینی ست... (دكتر شريعتي)