ارسالها: 24568
#1
Posted: 9 Mar 2018 15:08
برای آشنایی با فیلسوفان دین ابتدا باید در مورد فلسفه دین بدانیم
فلسفه دین
فلسفه دین شاخهای از فلسفه مشتمل بر همه مباحث فلسفیست که بنمایۀ آنها پرسشهاییاست که از دین سرچشمه میگیرد. فلسفه دین، ارزیابی مفاهیم و باورهای بنیادین سنتهای دینی ویژهٔ جوامع مختلف است. موضوعات اصلی فلسفه دین، استدلال پیرامون طبیعت، وجود یا عدم وجود خدا، زبان دین، معجزه، دعا، مسئله شر، صفات خدا، پلورالیسم دینی، معرفتشناسی دینی و رابطه بین دین و دیگر نظامهای ارزشی مانند اخلاق و علم تجربی است. فلسفه دین با فلسفه دینی متفاوت است؛ فلسفه دینی فکر فلسفیست که توسط دین هدایت میشود که نمونههایی از آن را میتوان در فلسفه مسیحی یا فلسفه اسلامی جستجو کرد، اما فلسفه دین تبیین عقلانی ماهیت دین به خودی خود است، بنابراین برای مطالعهٔ فلسفه دین نیازی به باورمندی به ادیان وجود ندارد.
اصطلاح فلسفهٔ دین، اصطلاحیاست که از اواخر قرن هجدهم رایج گردیدهاست. این اصطلاح تحت تأثیر هگل رواج یافت که گونههای مختلف فلسفه را در نظام فکری خود وارد کرده بود. فلسفه دین، با پرسشهای بنیادی آغاز میشود که ادیان به وجود آوردهاند. فلسفهورزی در این پرسشها بازتاب برداشت فیلسوف از کارکرد فلسفهاست.
بخش مهمی از فلسفهٔ دین را دلایل وجود خدا و دلایل عدم وجود خدا تشکیل میدهند. دلایل جهانشناسانه وجود خدا سابقهاش به افلاطون و ارسطو میرسد که به مفهوم علیت باور داشتند. دلایل وجودشناسانه که نخستین بار آنسلم آن را باب کرد، مرکز ثقلش مفهوم موجود کامل است. دلایل عدم وجود خدا و رد ادله سنتی اثبات خدا نیز همواره مورد توجه فلسفهٔ دین بودهاست.
معرفتشناسی باور دینی با این پرسش که رویکرد درست و مناسب برای ارزیابی باور دینی چیست و نیز با انجام خود این ارزیابی سروکار دارد. در بسیاری از این مباحث، بر تضاد میان نقش عقل انسان و وحی الهی تأکید میشود. در این باره، توماس آکوینی، کوشیدهاست ترکیبی از این دو به وجود آورد. کانت، در پی این بود که دین را تنها بر پایهٔ عقل بنیان نهد. کییرکهگور باور دینی را پیرو موشکافی عقلی ساختن، مخل ایمان دینی اصیل دانستهاست. معرفتشناسان اصلاحی، معتقدند که باورهای دینی، حتی اگر کسی دلیل و بَیِّنهای بر آن نداشته باشد، قابل توجیه عقلیاند.
فهرست
انسلم
آنتونی فلو
آگوستین
الوین پلانتینگا
ابن رشد
بارون دولباخ
باروخ اسپینوزا
بلز پاسکال
برتراند راسل
دیوید هیوم
دسیدریوس اراسموس
ارنست کاسیرر
فریدریش شلایرماخر
فریدریش نیچه
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
جرج سانتایانا
هراکلیتوس
ایمانوئل کانت
جی. ال. مکی
یوهان گوتفرید هردر
کارل مارکس
کارل کریستیان فریدریش کراوزه
لودویگ فویرباخ
موسی بن میمون
مارتین بوبر
میرچا الیاده
رنه دکارت
رنه گنون
سورن کییرکگور
توماس آکویناس
ویلیام جیمز
پل تیلیش
بوئتیوس
ویلیام آلستون
پیتر گیچ
مارتین لینگز
گوتلوب فرگه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2
Posted: 9 Mar 2018 15:30
فهرست فیلسوفان ایرانی
فهرست فیلسوفان و حکیمان ایرانی. از ایران باستان تا کنون در مکتبهای فکری مختلف. حکمت و فلسفه در ایران پیش از تفکر میترائیسم شروع شده و اولین نام آن حکمت خسروانی است. بعدها با پذیرش اسلام و ترجمه متون یونانی در قالب حکمت مشاء ابوعلی سینا ، حکمت اشراق سهروردی ، حکمت یمانی میرداماد و حکمت متعالیه ملاصدرا درآمده است.
فهرست
بزرگمهر
مانی
جاماسب
پولس ایرانی
فارابی
زکریای رازی
فخر رازی
ابن ندیم
ابن سینا
خیام
جابرابن حیان
ابوالحسن محمد عامری
ابوعلی مسکویه
خواجه نصیرالدین طوسی
ابوحامد محمد غزالی
شیخ بهایی
میرداماد
ملاصدرا
ملا محسن فیض کاشانی
میر حیدر آملی
قطبالدین شیرازی
شهابالدین یحیی سهروردی
ملا هادی سبزواری
مقدس اردبیلی
سید احمد فردید
احسان طبری
سید محمدحسین طباطبایی
محمدجعفر جعفری لنگرودی
داریوش شایگان
رامین جهانبگلو
سید حسین نصر
کریم مجتهدی
ضیاء موحد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#3
Posted: 10 Mar 2018 13:25
فیلسوفان دین
انسلم
قدیس آنسلم کانتربری یکی از مهمترین متفکران مسیحی است. به سبب شیوهٔ استدلالی آنسلم عدهای از مورخان اندیشهٔ مسیحی، او را پدر فلسفهٔ مدرسی می دانند. او که از بزرگترین فلاسفهٔ قرن یازدهم میلادی بود به سبب تأثیر عمیق آگوستین بر فلسفهاش به آگوستین ثانی معروف شد
نام کامل آنسلمو دی آئوستا
لقب آگوستین ثانی
مکتب مدرسی
زادروز ۱۰۳۳ (میلادی)
زادگاه آئوستا واقع در پیدمونت، ایتالیا
تاریخ مرگ ۱۱۰۹ (میلادی)
محل مرگ کانتربری، انگلستان
زندگی
آنسلم در سال ۱۰۳۳ میلادی در شهر آئوستا واقع در پیدمونت، ایتالیا بهدنیاآمد. تحصیلات مقدماتیاش را در بورگوندی گذراند و سپس به دیر بندیکتی بک در نورماندی رفت تا الاهیات مسیحی را فراگیرد و به درجهٔ کشیشی و بالاتر از آن برسد. آنسلم در سال ۱۰۷۸ میلادی به ریاست دیر بک رسید. در سال ۱۰۹۳ میلادی استاد، دوست و پیشوای دینی آنسلم، لانفرنک، درگذشت و آنسلم قدیس به جانشینی او برگزیدهشد و برای منصب اسقف کانتربری انتخاب شد. از آن پس او به آنسلم کانتربری مشهور گشت. این فیلسوف بزرگ قرون وسطی و متأله بزرگ مسیحیت در سال ۱۱۰۹ میلادی درگذشت .
اندیشه و آراء آنسلم
رابطهٔ عقل و ایمان
قرن یازدهم میلادی دورهای است که اکثر متفکرین غرب مشغول بررسی عقلانی اعتقادات بودند. عدهای عقل را ارجح بر ایمان میپنداشتند و عدهای ایمان را ارجح بر عقل. در این دوران آنسلم از رابطهٔ عقل و ایمان سخن بهمیانمیآورد. آنسلم از سویی در پی ادراک خداوند و هستی به وسیلهٔ ایمان بود و از سوی دیگر به فکر سنجش منطقی و دیالکتیکی اندیشههایش افتادهبود.
با وجود این که آنسلم گاهی هدف خود را یافتن حقایق بدون رجوع به کتاب مقدس میدانست، اما در بسیاری از رسالاتش ایمان و حجیت متون مقدس را برتر از استدلال عقلی عنوان کردهاست. این بدان معناست که اگر عقل استنتاجی بدیهی کند که با کتاب مقدس سازگار باشد، عقل به خودی خود دربارهٔ آن موضوع حجت است. اما اگر عقل حکمی را بدیهی بداند که کتاب مقدس آن را نمیپذیرد، در این صورت استدلال عقلی حقیقت نبوده و حجت کتاب مقدس خواهدبود.
از نظر آنسلم دو نوع شناخت وجود دارد: شناخت عقلانی و شناخت ایمانی. بر این اساس ابتدا باید ایمان آورد پس از آن می توان از عقل به صورت گسترده و نامحدود سود جست. این بدان معناست که حقایقی توسط وحی و ایمان به وحی بر آدمی عیان میشود که هرگز توسط صرف عقل دستیابی به آنها مقدور نخواهدبود. از نظر آنسلم زمانی استفاده از عقل جایز است که هدف ایمان باشد. در حقیقت آراء آنسلم دربارهٔ عقل و ایمان و ارتباط این دو تا حدودی دوپهلو و حتی متناقض مینماید.
از نظر آنسلم بالاترین مرحلهٔ ایمان رؤیت سعادتمندانهٔ خداوند است و راه مابین ایمان ابتدایی تا این رؤیت سعادتمندانه را باید به واسطهٔ عقل طیکرد. به عبارت دیگر سعادت واقعی زمانی به دست میآید که در ایمان تفحص عقلانی صورتگیرد. این مسئله مصداق سخن اشعیا نبی است که می گوید: «اگر ایمان نیاوری، نخواهیفهمید.
براهین اثبات وجود خدا
آنچه بیش از هر چیز آنسلم را مشهور کرد براهینی بود که وی برای اثبات وجود خداوند آورد. آنسلم به درخواست راهبان دیربک مجموعه ای از براهین را برای اثبات وجود خدا نوشت و در این براهین نه به کتاب مقدس و نه به مراجع کلیسا رجوع نکرد. در حقیقت برهانهای معروف آنسلم حاصل بحثهای او با راهبان دیر بود.
آنسلم دو نوع برهان ارائه کرد: برهان پیش از تجربه و برهان پس از تجربه. برهان پیش از تجربه بر اساس مشاهده عالم شکل گرفته و روندی از معلول به علت دارد و در نهایت طالب اثبات علت العلل است. این برهان بر مبنای ذهن انسان و مفهوم منعکس شدهٔ خداوند در این ذهن استوار است. هدف این نوع برهان در حقیقت این است که از مفهوم خداوند در ذهن وجود عینی او اثبات شود.
برهان پس از تجربه طریقی است برای حرکت از معرفت معلول به شناخت علت. در واقع در این نوع برهان ما دیگر نه با ذهن و مفاهیم ذهنی بلکه با واقعیت عینی طرفیم. این واقعیتها بر حسب درجه کمالشان متفاوتند و بدین ترتیب موجودات عالی تر علت موجودات سافل خواهند بود. مونولوگیون (گفتگو با خود) نام رساله ای از آنسلم است که در آن سه برهان پس از تجربه برای اثبات وجود خداوند مطرح می شود:
برهان اول: بر مبنای بهره مندی در فلسفه افلاطون است. این برهان می گوید هر چه نسبی است از یک مطلق بهره مند است. درک مفهوم نسبی بدون ادراک مفهوم مطلق غیرممکن است.
برهان دوم: در این برهان به علت وجودی اشیاء توجه می شود. همین توجه به علیت است که در این برهان نقش اساسی را ایفا میکند زیرا در این برهان از طریق علیت وجود خدا اثبات می شود.
برهان سوم: این برهان بیش از آن که صورت برهانی داشته باشد تبیینی است بر هستی شناسی آنسلمی. در این برهان طبقات و درجات کمال مطرح می شوند.
اما مهمترین برهان اثبات وجود خدای آنسلم برهان وجودی است. این برهان که در رساله پروسلوگیون (گفتگو با غیر) مطرح میشود از مفهوم وجود خدا در ذهن شروع میشود و به اثبات وجود خدا در عین خاتمه می یابد.
خداشناسی
آنسلم معتقد بود که ذات خدا بسیط است و به سبب این بساطتت ذات، وجودش در همهٔ مکانها و زمانها حاضر است؛ این در حالی است که در نظر او وجود خداوند خارج از زمان و مکان است و در هیچ چیز به صورت جوهری وجود ندارد. هر چه موجود است از برکت حضور اوست و با حضور او حمایت میشود و اگر او نباشد موجودات وجود خود را از دست خواهند داد و معدوم خواهند شد. از نظر آنسلم خداوند به عنوان موجود واجب علت به وجود آمدن موجودات ممکن است.
نظریه خلقت
از نظر آنسلم دو نوع وجود هست: وجود بنفسه و وجود بالغیر. وجود بنفسه آن وجودی است که ذاتی، ضروری و واجب است. یعنی وجودی که وابسته به هیچ چیز جز خود نیست، علت بسیاری معلولهای دیگر است و نیز نبودش را نمی توان متصور شد. وجود بالغیر متعلق به موجودی است که وجودش را از غیر خود می گیرد. این موجود موجودی ممکن است و چون موجود ممکن نمیتواند علت وجودی خود باشد محتاج به علت واجب است.
مخلوقات پیش از خلقت، به صورت مثل و صور، در خداوند وجود داشتند. این مثل به عنوان علل موجودات، هم ذات خداوندند و در نتیجه مخلوق نیستند. قبل از خلقت موجودات فقط ذات خداوند وجود داشت. در حقیقت این گفته دال بر آن است که آنسلم معتقد به قدمت خداوند و حدوث عالم است. از نظر آنسلم خداوند مخلوقات را به وسیله کلمه خلق کرد. خداوند گفت و با سخنش مخلوقات را خلق کرد.
خداوند علل فاعلی، صوری و غایی موجودات است اما علت مادی آنها نیست. آنسلم معتقد است که خداوند ماده را در جوهری دیگر خلق کرده است. بدین ترتیب آنسلم به پیروی از سنت پولسی - یوحنایی خلقت را از عدم دانست. در نتیجه قدرت و اختیار خداوند جهان را از عدم خلق کرده و اگر او توجهاش را لحظه ای از ما بر گیرد همه چیز از بین خواهد رفت.
اخلاق
آنسلم در رساله در باب اختیار، از اراده آزاد انسان سخن می گوید. او با اشاره و ارجاع به کتاب مقدس بیان می دارد که انسان به تصویر و شکل خداوند خلق شده و در نتیجه توانایی انجام افعال خیر و شر را دارد. از نظر آنسلم قدیس انسان قبل از گناه نخستین مانند فرشتگان آزاد بود. البته آزادی در ذهن آنسلم با آن چه ما آزادی می نامیم تفاوت بنیادین دارد. آزادی برای انسان از نظر آنسلم یعنی خواستن آنچه انسان باید آن را انجام دهد و برایش مناسب است. بنابراین تعریف، در نظر آنسلم اراده و آزادی در ارتباط مستقیم با یکدیگرند. اما پس از ارتکاب گناه نخستین انسان با سوءاستفاده از اراده خود توانایی سودجستن از آزادی را از دست داد. اما چون انسان با اراده خود گناه نخستین را مرکتب شده باید از همین اراده برای رهایی از بار سنگین گناه نیز استفاده کند.
آنسلم آزادی را توانایی ملاحظه درستی اراده برای خود درستی تعریف می کند. در نظر این فیلسوف قرون وسطی فقط اراده صحیح است که آزاد است. او حقیقت را با مفهوم درستی تعریف می کند. انسان پاک از نظر آنسلم درستی را برای خود درستی می خواهد و نه برای منفعتی خارج از آن.بنابراین تطهیر و عدالت همان درستی اراده برای خود است.
نزد آنسلم حقایق و ارزشها وجودی پیشینی نسبت به اراده دارند. در حقیقت این حقایق هستند و اراده باید آنها را بخواهد و با آنها سازگار شود. بر همین مبنا می توان اخلاق را از منظر آنسلم کانتربری تعریف کرد: اخلاق، شناخت خیر و خواستن آن برای خود خیر است. خیر هم عملاً چیزی جز خیراعلی یعنی خداوند نیست. اما اراده وقتی میتواند خیر را بخواهد که آن را داشته باشد. یعنی اراده بدون لطف و امداد خیراعلی (خداوند) نمیتواند در مقابل وسوسه خیرهای خارجی مقاومت کند. زیرا اراده در بند گناه نخستین است و این لطف الهی است که حقیقت را به انسان و اراده او اعطا می کند. به نظر می رسد که آنسلم در این جا به جبر می رسد. چون در هر حالت این خداوند است که باید تصمیم بگیرد لطفش را شامل حال چه کسی بکند و خود شخص در دریافت این لطف نقش اندکی دارد.
آثار
رسالات
آنسلم قدیس یازده رساله (یا گفتگو) نگاشته است که در دو گروه رسالات فلسفی و رسالات الهیاتی قابل تقسیم بندی است:
رسالات فلسفی
مونولوگیون (گفتگو با خود): نخستین رساله فلسفی آنسلم است. این رساله پایه ای است برای پروسلوگیون (گفتگو با دیگری). در این رساله که حالت حدیث نفس را دارد سه برهان برای اثبات وجود خدا مطرح می شود. این برهانها از جنس برهان لمی هستند.
پروسلوگیون (گفتگو با دیگری): این رساله مهمترین رساله آنسلم است. در این رساله برهان وجودی مطرح می شود. در ادامه این رساله جوابیه هایی نیز حائز اهمیتند که آنسلم به منتقد خود گونیلون در دفاع از این رساله نوشته است.
در باب کارشناسی دستور زبان و ادبیات: این تنها رساله آنسلم قدیس است که هیچ مبنای مذهبی ندارد.
در باب حقیقت
در باب اختیار: این رساله درباره حدود اراده انسان و معنای آزادی است.
در باب هبوط شیطان
رسالات الهیاتی
در باب تجسد کلمه الهی: این رساله ناظر به خلقت است و بر مبنای انجیل یوحنا به تبیین روند خلقت می پردازد.
در باب فیضان روح القدس
چرا خدا به هیأت انسان در آمد: به نوعی در باب تثلیث است.
در باب آبستنی عذرایی و گناهان نخستین
در باب هماهنگی علم سابق الهی، تقدیر اهی و فیض الهی با اختیار
دیگر آثار
به غیر از رسالات که از آنها نام بردیم آنسلم نوشتههای دیگری ب ترتیب زیر دارد:
سه مراقبه
نوزده نیایش
سیصد و هفتاد و چهار نامه
مجموعه ای از قطعات فلسفی
مجموعه ای از گفته ها
مجموعه ای از تأملات در باب فضیلت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#4
Posted: 10 Mar 2018 13:49
آنتونی فلو
آنتونی گاررارد نیوتون فلو (به انگلیسی: Antony Garrard Newton Flew)(۱۱ فوریه ۱۹۲۳-۸ آوریل ۲۰۱۰ فیلسوف بریتانیایی مکتب فلسفه تحلیلی بود.
نام کامل آنتونی گاررارد نیوتون فلو
مکتب فلسفه تحلیلی
زادروز ۱۱ فوریه ۱۹۲۳
زادگاه لندن، بریتانیا
تاریخ مرگ ۸ آوریل ۲۰۱۰
محل مرگ لندن، بریتانیا
فرزند(ها) دو دختر
دین خداانگار
از بیخدایی تا خداباوری
فلو در سال ۱۹۵۰ با نگارش مقاله «الهیات و ابطالپذیری» مبحث تحقیقپذیری عبارات دینی و به ویژه عبارت «خدا وجود دارد» را از نو باز کرد. از آن زمان به مدت بیش از نیم قرن وی در جایگاه استادی فلسفه در دانشگاههای آکسفورد، آبِردین، کیل و ریدینگ و به عنوان سخنران در بسیاری از دانشگاههای آمریکایی و کانادایی، در مباحث علمی، کتابها، سخنرانیها و مقالات خود از بیخدایی دفاع میکرد و به انتقاد از اعتقاد به زندگی پس از مرگ میپرداخت.
از مهمترین آثار وی در این دوره میتوان به رویکرد جدید به تحقیقات روانی، خدا و فلسفه، مقدمهای بر فلسفه غرب، حیوان خردمند و فلسفه اعتقادی هیوم اشاره کرد.
او در سال ۲۰۰۴ از امضا کنندگان مانیفست انسان گرا بود (نک انسان گرایی و آرمانهایش) با این حال در سال ۲۰۰۴ در ۸۱ سالگی رسماً تغییر عقیدهاش در زمینه فلسفه دین را اعلام کرد و پذیرفت که جهان آفریده شدهاست.
هنوز مدتی نگذشته بود که فلو کتاب خداوند وجود دارد: چگونه رسواترین بیخدای جهان فکرش را تغییر داد را تألیف نمود. کتاب مذکور با انتقادات بسیاری مواجه گشت و نیویورک تایمز نوشت که فلو به علت کهولت دچار زوال عقل شده و Roy Abraham Varghese مؤلف اصلی کتاب است. موضوع همچنان محل ستیز باقیماند و واکنشهای بسیاری برانگیخته شد.این کتاب با نام هرکجا که دلیل ما را برد همراه با مقدمهای تفصیلی از مترجم به فارسی برگردانده و توسط پژوهشگاه علوم انسانی چاپ شده است
همچنین، سرگذشت آنتونی فلو، هم دوره الحاد و هم دوره خداباوری، به علاوه انتقادها به تغییر عقیده فلو و پاسخهایی که به آنها داده شده، در کتابی با عنوان «خدا وجود دارد» توسط انتشارات سپیده باوران به چاپ رسیده است. مقدمه این کتاب را گری هابرماس استاد فلسفه دانشگاه لیبرتی و دوست هابرماس نوشته است. آنتونی فلو سرانجام در تاریخ ۸ آوریل ۲۰۱۰ در حالی که به وجود خدا باور داشت در گذشت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#5
Posted: 10 Mar 2018 19:14
آگوستین
مارکوس اورلیوس اوگوستینوس معروف به اوگوستین قدیس (Saint Augustinus) از تأثیرگذارترین فیلسوفان و اندیشمندان مسیحیت در دوران باستان و اوایل قرون وسطی محسوب میگردد. او از شکل دهندگان سنت مسیحی غربی (کاتولیک و پروتستان) به حساب میآید.
نام کامل مارکوس اورلیوس اوگوستینوس
لقب زرین دهان
زادروز ۱۳ نوامبر ۳۵۴
زادگاه شهر تاگاست واقع در ایالت سوق اهراس، امپراتوری روم-الجزایر امروزی
تاریخ مرگ ۲۸ اوت ۴۳۰ (۷۵ سال)
محل مرگ شهر هیپو، الجزایر
مدفن آلمان
دین مسیحیت
زندگی
آراء و نظریات مهم اوگوستین
عقل و ایمان
در رابطه عقل و ایمان از دیدگاه اوگوستین باید دوجنبه را درنظر گرفت:
منظور اوگوستین از عقل، عقلی اشراقی است که آن از ناحیه خداوند به انسان علوم حقیقی را اشراق کند.
نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان به دو شکل است که این دو نظر متفاوت در دو دوره متفاوت از عمر وی ابراز میگردد؛ که شرح آن به قرار زیراست:
نظر ابتدایی اوگوستین این بود که ابتدا انسان باید ایمان آورد و پس از آن که ایمان آورد عقل آن تحت مقوله ایمان قرار میگیرد و در نتیجه عقل وسیلهای میگردد درخدمت ایمان و آن هم برای درک بهتر کتاب مقدس. همچنین به اعتقاد او انسان بدون ایمان نیز به مراحلی از علم و حقیقت میرسد که این همان علوم طبیعی میباشد. چرا که ما میبینیم که فی المثل ۴=۲+۲ که این امر در نزد تمام ریاضیدانان چه مسیحی و چه غیر مسیحی مشترک میباشد؛ و در نتیجه انسان بدون ایمان هم میتواند به کسب علوم و آن هم علوم طبیعی و ریاضی و... بپردازد ولی هیچگاه نمیتواند به حقیقت برسد مگر اینکه به مسیح ایمان بیاورد.
این اولین نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان تا حدودی نظری معتدل بهشمار میآید؛ ولی نظر دیگر اوگوستین که در اواخر عمر وی مطرح میشود از حالت اعتدال خارج میگردد و به نوعی حالت جزم گرایی سوق پیدا میکند. در نظر دوم اوگوستین دربارهٔ رابطه عقل و ایمان وی معتقد است که علم بدون ایمان روبه سوی انحراف دارد. وباعث گمراهی انسانها میگردد، پس انسان باید ابتدا ایمان بیاورد و در پرتو این ایمان است که میتواند از عقل استفاده کند چرا که در غیر این صورت به گمراهی کشیده میشود. عقل پس از ایمان آوردن میتواند در سایه سار عقل الهی به حقیقت مطلق دست پیدا کند.
از دو دیدگاه بالا دیدگاه دومی دیدگاه غالب بر اوگوستین دربارهٔ عقل و ایمان است.
نظریه شناخت
دربارهٔ نفس اوگوستین دو نظر را در جاهای مختلف آن میپذیرد. یکی مثل افلاطون نفس را جوهر بدن و امری که قبل از بدن نیز وجود داشتهاست میانگارد و معمولاً در مباحث فلسفی خودش دربارهٔ نفس از تعریف افلاطونی و افلوطینی نفس استفاده میکند؛ ولی درمقابل این تعریف، تعریف کتاب مقدس از نفس که آن عنصری است مجرد که پس از اینکه بدن به وجود آمد آن نیز به وجود میآید. این نظر مانند نظر افلاطون و افلوطین نیست که نفس را امری میدانستند که قبل از بدن نیز وجود داشتهاست. معمولاً اوگوستین در بحثهای کلامی خودش از تعریف کتاب مقدس دربارهٔ نفس بهره میگیرد؛ ولی درمجموع او تعریف افلاطونی نفس را میپذیرد و آن را امری مجرد وبرتر از بدن میداند و معتقد است که حتی عمل شناخت نیز توسط همین نفس صورت میگیرد. در واقع حواس پنجگانه هنگامی که چیزی را درک کردند شکلی از این ادراک است که درنفس منتقش میگردد؛ و چون نفس نیز بر تمام بدن احاطه دارد پس کل بدن تحت شناخت و تأثیر نفس قرار دارد. این عمل شناخت حسی توسط نفس واز طریق بدن شکل میگیرد. و در واقع حواس پنجگانه آدمی تنها وسیلهای است برای شناخت انسان از امور بیرونی که شناخت نهایی توسط نفس صورت میگیرد.
درباب شناخت حقیقی او نیز مانند افلاطون معتقد است که شناخت و معرفت حقیقی از طریق عقل جزئی انسان صورت نمیگیرد چراکه عقل امری است شخصی و جزئی و معرفتی نیز که به آن تعلق میگیرد نیز متعلق آن این جهان جزئی و متغیر است، پس شناخت حقیقی توسط این عقل استدلالی نمیتواند صورت بگیرد و بلکه توسط عقل اشراقی است که این معرفت حقیقی شکل میگیرد.
اوگوستین به پیروی از افلاطونیان میانه مثل را در عقل خداوند قرار میدهد؛ و معرفت حقیقی معرفت به این مثل است که هیج گونه تغییری در آنها ایجاد نمیگردد و اموری کلی و ازلی هستند. در نتیجه انسان باید از طریق ایمان آوردن به مسیح این عقل اشراقی را کسب کند و از طریق این عقل اشراقی است که میتواند به حقایق عالم مثل دست پیدا کند. این عمل اشراق را اوگوستین تحت تأثیر گنوسیها گرفتهاست. از دیدگاه او خداوند مانند نوری است که به این عالم میتابد و عالم عدم را به عالم وجود مبدل میکند. همچنین از طریق این نور است که انسان به حقیقت میرسد. این نور حقیقیت در همه افراد وجود دارد ولی عدهای از آن کمتر بهره میبرند و تنها در حیطه علوم طبیعی باقی میمانند ولی عدهای دیگر با ایمان به مسیح فراتر از علوم طبیعی رفته و با عالم مثل ارتباط برقرار میکنند.
خداشناسی
دربارهٔ اندیشههای اوگوستین دربارهٔ خداشناسی این امر را باید ذکر کرد که در نظر اوگوستین خدا را نمیتوان با این عقل محدود و جزئی شناخت. خدا تنها و تنها از طریق عقل و آنهم عقل اشراقی است که مورد شناخت قرار میگیرد. خدا سرمدی، خیر محض، وجود مطلق و... است. در اینجا اوگوستین از این سنت نوافلاطونی که به خداوند هیچگونه لقبی را نمیداد دور میگردد و القاب و صفات مختلفی را به خداوند نسبت میدهد. از دیدگاه او مهمترین صفت خداوند وحدت میباشد. و این صفتی است که مشرکان را از مسیحیان متمایز میسازد. چرا که در تثلیث هر سه اقنوم یا شخص دارای وحدت جوهر هستند. زیرا اگر دارای وحدت جوهر نباشند پس دارای سه خدای متفاوت خواهیم بود و این امر مستلزم سه خدایی بودن و شرک در مسیحیت میگردد. تمام صفات خداوند عین ذات او هستند زیرا درغیر این صورت دوگانگی بین ذات و صفات پیش میآید و در نتیجه خداوند مرکب خواهد شد که برای خداوند این امر نقص محسوب میگردد. خدا جهان را بر اساس عقل خود ایجاد کردهاست. وهمچنین او تمام موجودات را در یک آن میشناسد تا عرض زمان بر او حمل نگردد. وی تنها خداوند را لایق این امر میداند که اورا essentia بنامد. افلاطون عالم مثل را همان عالم معقول و عالم وجود مطلق یا ousia میدانست. اوگوستین ترجمه ousia را به essentia پذیرفت و خداوند را وجود مطلق نامید. وی از سردمداران فلسفه ذات گرا essentaialist در مقابل فلسفههای جوهر گرا یا substantaialist است. معمولاً درتاریخ فلسفه کسانی که گرایشهای ارسطویی را پذیرفتهاند بیشتر جوهرگرا هستند؛ و کسانی که اندیشههای افلاطونی را پذیرفتهاند بیشتر ذات گرا میباشند. وجود حقیقی وجودی است که هیچ گونه تغییری در آن رخ نمیدهد. چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم میباشد. برای مثال هنگامیکه شکوفه سیبی به یک سیب کامل تبدیل و تغییر میکند، پذیرفتن صورت سیب منوط است به عدم صورت شکوفه. پس وجود حقیقی در آن تغییری نمیباشد چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم است. و چون خداوند وجود مطلق است نیز هیچ گونه تغییر و شدنی در آن ایجاد نمیگردد. این اصل رانیز اوگوستین وامدار افلاطون و پارمنیدس و افلاطونیان میانه میباشد.
نگارهای از آگوستین
تثلیث
وی از نظریه پردازان بزرگ مسیحی در باب تثلیث میباشد. از دیدگاه او خدای واحد و حقیقی از سه شخص تحت عناوین: پدر، پسر و روحالقدس تشکیل یافتهاست؛ و خداوند درحقیقت از این سه شخص تثلیث میباشد. آگوستین مهمترین صفت خداوند را وحدت معرفی میکند؛ و بیان میکند که این امر است که مسیحیان را با مشرکان متمایز میکند. در واقع او این توجیه فلسفی را برای تثلیث بیان میکند که این سه شخص از نظر جوهر دارای وحدت میباشند تا ایجاد سه خدایی و شرک نشود. وی مقولات ارسطویی را دربارهٔ خداوند به سه بخش تقسیم میکند: مقولات مطلق، عرضی و حملی. سه مقوله جوهر، کم و کیف جزء مقولات مطلق میباشند. خداوند جوهر است و دو مقوله دیگر (کم و کیف) به صورت همزمان بر او حمل میگردند. یعنی خداوند درعین اینکه جوهر است عظیم (کم) و خیر (کیف) نیز میباشد؛ و این دو مقوله چون بنا به جوهر بر خداوند حمل میشوند با آن یکی هستند و مطلق میباشند. همچنین این دو مقوله همزمان بر سه شخص تثلیث و کل تثلیث به عنوان واحد حمل میگردند. اصولاً هنگامی که میگوییم خدا هست و میباشد، یعنی عظیم است خیر است و ... و در واقع بین بودن و عظیم بودن و خیر بودن او هیچ تفاوتی نیست. یعنی صفات خدا عین ذات اوست تا دوگانگی و ترکیب بین ذات وصفات ایجاد نگردد. به عقیده اوگوستین رابطه بین سه شخص تثلیث بر اساس حمل اضافی است که صورت میگیرد. یعنی اگر یکی پدر است و یکی دیگر پسر این به واسطه روابطی است که بین این سه شخص درجریان میباشد. مثالی هم که در این زمینه میزند مثال برده و ارباب است. هنگامی که یکی برده و دیگری ارباب میباشد این در واقع به واسطه رابطهای است که بین این دو شخص برقرار میباشد؛ و هنگامی که این رابطه از آنها گرفته شود دیگر این نسبت ارباب و بردگی نیز ازبین میرود. یکی ارباب است به واسطه اینکه به دیگری حکم میکند، و دیگری برده است به واسطه اینکه باید فرمانپذیر باشد. در تثلیث نیز همینطور است یکی پدر است چون پسر از اوست و یکی پسر چون مولود پدر است. یکی نیز روحالقدس چون از پدر و پسر است. هنگامی که رابطه ارباب و بردگی از آن دو شخص گرفته میشود نه چیزی به جوهر آنها اضافه و نه کم میشود. بلکه رابطه آنهاست که فسخ میگردد. در تثلیث نیز همینطور میباشد. هیچ چیزی به واسطه این روابط بین سه شخص تثلیث نه به جوهر آنها اضافه میشود و نه از جوهر آنها کم میشود بلکه رابطه بین آنهاست که باعث ایجاد تثلیث میگردد. پس اوگوستین به این وسیله این امر را که این سه شخص باید دارای سه جوهر باشند را توجیه میکند. اوگوستین چون روح انسان را نیز امری خدایی میداند، آن را نیز به تبعیت از تثلیث به سه بخش تقسیم میکند و در واقع تثلیث را در روح نیز جاری میکند و آن را به سه بخش نفس، عقل و حیات یا فکر، شناخت و عشق تقسیم میکند.
خلقت
از دیدگاه اوگوستین خلقت از یک موجود سرمدی و ازلی یعنی همان خداوند میباشد. همانطوریکه قبلاً ذکر شد مثل در عقل خداوند قرار دارد و این عقل همان خدای پسر میباشد. خدای پدر با توجه به این مثل که شامل تمام حقایق در این جهان میباشد به ماده بی نظم جهانی (cahos) نظم میبخشد. همچنین این ماده در واقع همان علت مادی است که، مخلوق خداوند میباشد ونه موجودی ازلی و بلکه موجودی است ممکن و حادث. وی برای خلقت دو امر را به عنوان اصول معتقدات مسیحی ذکر میکند که آنها عبارتاند از:
۱. خلقت از عدم میباشد: از دیدگاه اوگوستین خلقت از عدم میباشد و، خدای اوگوستین موجودی است که کافی است بگوید باش تا هرچیزی از جمله جهان موجود شود. پس خلقت امری ازلی نمیباشد، بلکه زمانی را هم میتوان تصور کرد که ماسوی الله نبودهاند؛ و خداوند از این عدم و نیستی این جهان را آفریده است.
۲. خلقت همراه با زمان میباشد: چون خلقت از عدم است، پس زمانی بودهاست که جهان نبوده است و در واقع زمان هم نبوده است. یعنی اینکه قبل از اینکه خداوند اراده کند تا جهان بوجود آید زمانی نبوده است و با اراده خداوند برای خلقت جهان بودهاست که جهان موجود شده وزمان نیز با آن پدید آمدهاست. پس خلقت با زمان بودهاست و نه امری ازلی.
دربارهٔ مسئله خلقت امر دیگری نیز در فلسفه اوگوستین مهم است و آن استفاده اوگوستین از «نظریه عقول بذری» رواقیون میباشد. وی بیان میکند که هر نوع از موجودی در واقع دربردارنده بذر انواع بعد از خودش میباشد. یعنی اولین زوج انسانی که به وجود آمده بودند، بذر تمام انسانهای بعد از خودشان را در درون خود دارا میبودند؛ و این امر یعنی دربر داشتن انواع بعد از خود از هر انسان تا انسان دیگر وجود دارد. اگر قرار است که خداوند برای مثال ...۳ انسان را در کره زمین بیافریند و بوجود آورد، بذر این ...۳ نوع انسان در همان انسان ابتدایی قرار دارد و با مرگ هر انسان و متولد شدن انسانی دیگر از این نوع بذر کاسته میگردد و آن از قوه بودن به فعلیت میرسد.
مسئله شر ازنظر اوگوستین
اوگوستین مسئله شر را به دو طریق و آن هم اندیشه سنتهای گذشته فلسفی حل میکند که آن نیز بر دو قسم تقسیم میگردد و آن دو عبارتند از:
۱. شر امری است عدمی: این نظریه را که شر امری است عدمی را اوگوستین از سنت نوافلاطونیان به وام گرفتهاست؛ و این نظریه بر این تأکید دارد که شر را خداوند به وجود نیاورده است، و در واقع عدم وجود خیر همان شر است. برای مثال عالم مادی به ذاته امری شر نیست. بلکه در قیاس با عوالم دیگر است که در مرتبهای پایینتر و نازل تر قرار میگیرد و شر محسوب میگردد. در واقع شر بودن یا نبودن عالم ماده به خاطر (نداشتن و عدم) یا وجود عالم بالاتر از آن میباشد؛ و همچنین در مورد تاریکی و ظلمت نیز همینطور میباشد. یعنی اینکه ظلمت به صورت امری خارجی واقعاً وجود ندارد بلکه ظلمت عدم نور میباشد.
۲. شر امری است نسبی: این نظریه را اوگوستین از رواقیان گرفتهاست. اگر انگشتان دست انسان ظریف است و ممکن است که در اثر ضربهای شکسته شود، این امری شر و بد محسوب نمیشود. اگر این ظرافت را انگشتان دست دارا نبودند دیگر انسان نمیتوانست که آثار هنری بیافریند و حتی غذا بخورد. اگر دندان درد برای انسان دردناک است این امر ذاتاً شر محسوب نمیگردد، بلکه این درد خود این هشدار را به ما میدهد که ضایعهای در دندانهای ما وجود دارد و ما باید آن را رفع کنیم. شر بودن درد دندان به خاطر درد آن امری است نسبی، چون در عین اینکه درد آن برای ما بد است و شر محسوب میگردد، از آن طرف هم مفید و خوب است که ما را از ضایعهای آگاه میکند، و این همان نسبی بودن شر را نشان میدهد.
فلسفه تاریخ و سیاست
در باب فلسفه تاریخ و سیاست اوگوستین به جهان به شکل ثنوی یا مانوی نگاه میکند. فلسفه تاریخ او در کتاب در باب شهر خدا یافت میشود. اوگوستین ملتها را در طول تاریخ به دو قطب شهر خدا و شهر دنیا تقسیمبندی میکند. مردم شهر خدا کسانی هستند که مرکزیت آنها همان اورشلیم یعنی زادگاه عیسی مسیح است. اینان مردمی خدایی اند که به توحید اعتقاد دارند و به خداوند عشق میورزند. نقطه مقابل این شهر شهر دنیا قرار دارد که مرکزیت آنها شهر بابل است و این امر به خاطر فساد و فحشایی که در بابل آن زمان رایج بودهاست میباشد. مردم شهر دنیا انسانهای مغرور و متکبر هستند و دین اینان ادیان چند خدایی میباشد یعنی مشرک هستند. نکته جالب توجه در نظریات اوگوستین در این باره این امر است که او معتقد است که افرادی هستند که به ظاهر در شهر دنیا هستند ولی در واقع در شهر خدا هستند و همچنین عکس آن یعنی مردمی هستند که به ظاهر در شهر خدا اند ولی در باطن در شهر دنیا میباشند. این امر دیدگاه شمول گرایانه اوگوستین به مسیحیت را نشان میدهد که از پایههای شکلگیری نظریه پلورالیسم دینی جان هیک در عصر حاضر است. در واقع در اینجا اوگوستین صرف انجام اعمال ظاهری را مبتنی بر پذیرش مسیحیت نمیداند بلکه آنچه اهمیت دارد باطن و نیت اعمال است که برای عشق به خداوند صورت گیرد. همچنین این افراد شهر دنیا و شهر خدا در روز قیامت از یکدیگر جدا میگردند و در قیامت است که مشخص میگردد که کدام اهل شهر دنیا و کدام اهل شهر خدا هستند. این نظریات از این حیث در مقوله فلسفه تاریخ میگنجد که در واقع اوگوستین اقوام کل تاریخ را به دو قسمت تقسیمبندی میکند، یعنی به اقوام عالم از دیدی تاریخی مینگرد و همچنین به خاطر اینکه مسیحیت حاضر نتیجه گناه تاریخی است که از آدم تا حالا به افراد رسیدهاست. در مقوله فلسفه سیاست قرار میگیرد به این خاطر که اقوام و ملتهای جهان را با ذکر نام شهر به عنوان مرکزیت این اقوام در دو قسمت شهر دنیا و شهر خدا تقسیمبندی میکند.
زیبایی
به عقیده آگوستین در اشیاء زیبا نوعی آهنگ یا ریتم به چشم میخورد این ریتم بیانگر همان وحدت عددی و نظم دقیقی است که میان اجزاء و عناصر سازنده اشیاء برقرار است. این آهنگ یا ریتم آنچنان نزد او حائز اهمیت است که آن را منشاء همه زیباییها میداند اما این آهنگ نزد وی با معنای رایج آن تفاوت گستردهای داشت. به زعم وی مفهوم ریتم یا آهنگ کیفیتی است که قابل کاربرد و قابل اعمال در خصوص پدیدههای عینی، ملموس مادی و معنوی است؛ بنابراین این آهنگ حد و مرز قالبها را در هم میشکند، یعنی تنها میان اصوات یا اجرام وجود ندارد بلکه میان اذهان و حالتها نیز میتوان به وجود ریتم یا آهنگ برخورد. به عبارتی دیگر، آهنگ کلید زیبایی هر پدیدهای بهشمار میآید. از سویی دیگر، به عقیده وی، گرچه مفهوم کیفیت یا چونی یا حالتهای مختلف موجود در اشیاء واجد اهمیت است اما زیبایی را صرفاً نباید و نمیتواند به کیفیت محدود ساخت. کیفیت منظور در این جا حضور وحدت تمامی یا حضور وحدت همه اجزاء سازنده یک شیء است. زیبایی در عین حال باید نشانگر تفاوت و تضاد نیز باشد. زیرا تضاد و تفاوت خود بیان مراحلی از درجات استکمالی شیء زیبا بهشمار میرود. او همچنین امر زیبا را از امر شایسته و مناسب متمایز میدانست. به زعم وی امر شایسته و مناسب صرفاً کیفیتی است نسبی، یعنی هر چیز در مقایسه و نسبت با چیز دیگر شایسته و در خور حساب میآید. علاوه بر این، او امر زیبا را از امر مطبوع و لذت بخش متمایز میدانست. اساس زیبایی صرفاً بر انتقال لذت یا انطباع خاطر محدود نمیشود. آموزههای آگوستین در باب زیبایی را میتوان با پارهای آموزههای روانشناختی و انسانشناختی همراه دید. در تلقی آگوستین از زیبایی و آثار هنری وحدت و هماهنگی نقش بسیار تعیینکنندهای ایفا میکنند و به همین خاطر دیدگاههای زیباشناسی وی را اوج تکامل زیباشناسی قرون وسطی و مسیحیت بهشمار میآورند.
آثار
وی از قوم بربر در شمال آفریقا بود و در شهر تاگاست واقع در ایالت سوق اهراس در الجزایر کنونی متولد گردید. او از یک مادر مسیحی و پدر مشرک به دنیا آمد. در طفولیت و جوانی در آموزشگاهی به تحصیل پرداخت که دروسش سنگین و معلمانش فوقالعاده سختگیر بودند. او مدتی در کارتاژ زندگی کرد و در این شهر بود که غرق در لذات دنیوی گردید و قسمت اعظم اوقات خود را صرف لهو و لعب میکرد. بعد به رم رفت و چندی در این شهر به تدریس پرداخت. از رم به میلان مسافرت کرد و در این شهر بود که رسماً مسیحی شد و سرانجام در سالک کشیشان درآمد. آگوستین در آغاز جوانی نه علاقهای به دین داشت و نه فلسفه، و تمام اوقات خود را صرف مطالعه آثار ادبی مینمود، ولی پس از مطالعه آثار چیچرون به شدت به فلسفه علاقهمند گردید.
وی در ابتدا مانوی یا ثنویت گرا بود ولی به اعتراف خودش چون به بیهودگی این مذهب در بسیاری از عقاید و اندیشههایش پی میبرد به رم مهاجرت کرده و به مکتب فلسفی شکاکیون جدید ملحق میگردد. پس از مدتی این مکتب فکری نیز او را اقناع نمیکند. در شهر میلان با شخصی با اندیشههای نوافلاطونی بنام «فلاویوس مائیوس تئودوروس» آشنا میگردد و از همین راه به مکتب نوافلاطونیان وارد میشود. پس از آن به دین مسیحیت میپیوندد. پس از مدتی به مقام اسقفی شهر هیپو انتخاب میشود و در همین شهر نیز از دنیا میرود.
وی تا پایان عمر خود نیز تحت اندیشههای نوافلاطونی و مانوی بودهاست و این امر دربسیاری از نظریات وآثار وی به روشنی نمایان است. آگوستین در آثار خود که راجع به تثلیث، چگونگی خلقت، حقیقت، نفس، مسئله گناه و ثواب، جبر و اختیار، نجات انسان به فضل الهی و... میباشد میکوشد تا حکمت افلاطونی را با اصول آیین نصاری تطبیق دهد و از این دو معجونی که مورد قبول آبای مسیحی باشد به وجود آورد.
آثار
از مهمترین آثار وی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
اعترافات: که زندگینامه فلسفی-اعتقادی وی میباشد. گفته میشود این اثر نخستین خودزندگینامهای است که در غرب نگاشته شدهاست.
در باب تثلیث: که این اثر مهم به نوعی تبیین اعتقادی دربارهٔ تثلیث میپردازد.
شهر خدا: کتابی است درباب فلسفه تاریخ و سیاست. اوگوستین از پایهگذاران فلسفه سیاست درغرب محسوب میگردد.
درباب معنی لفظی کتاب سفر پیدایش: نشان دهندهٔ عقاید وی دربارهٔ خلقت وشکلگیری جهان است.
درباب اصول عقاید مسیحی
درباب هشتادو سه سؤال مختلف
رسالات علیه دین مانوی.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#6
Posted: 10 Mar 2018 20:51
الوین پلانتینگا
زاده ۱۵ نوامبر ۱۹۳۲ (۸۵ سال)
ان آربر، میشیگان، میشیگان، ایالات متحده آمریکا
دوره 20th-century philosophy
منطقه فلسفه غربی
مکتب فلسفه تحلیلی
مهمترین علایق معرفتشناسی، متافیزیک، فلسفه دین
ایدههای اصلی معرفتشناسی اصلاحشده
Free will defense
براهین وجودی
Proper functionalism
Evolutionary argument against naturalism
سازمان دانشگاه نوتردام
دانشگاه Calvin College
دانشگاه ییل
الوین کارل پلانتینگا (به انگلیسی: Alvin Plantinga) فیلسوف دین آمریکایی برجسته است.
زندگینامه
الوین پلانتینگا در سال ۱۹۳۲ در ایالت میشیگان آمریکا متولد شد. پدر وی دانشآموخته فلسفه و وابسته به کلیسای اصلاحشده بود. الوین هم راه پدر را در پیش گرفت و در کالج کالون به آموزش فلسفه پرداخت. وی در این باره میگوید: جاذبه کالج کالون برای ترکیب فعالیت جدی فلسفی با علاقه و دل بستگی اصیل دینی بود. مسئله مهم در این کالج یافتن ربط و نسبتهای فعالیت علمی و عقلانی با حیات دینی بود.
درسال ۱۹۵۴ برای تکمیل تحصیلات فلسفی خود به دانشگاه میشیگان رفت و در کلاس درس کسانی چون ویلیام فرانکنا و ویلیام آلستون حضور یافت. وی ضمن اعتراف به شکوه خیرهکننده مباحث فلسفی در دانشگاه میشیگان، از این که تلاش فلسفی آنها مصروف حل پرسشهای اصلی و مهم نمیشد، اظهار نگرانی میکرد.
پلانتینگا سپس به دانشگاه ییل میرود و در سال ۱۹۵۸ دکترای فلسفه میگیرد. پس از فراغت از تحصیل برای تدریس به دانشگاه (Wayne) دعوت میشود و در آن جا با ادموند گتیه، معرفتشناس تأثیرگذار معاصر، آشنا و همکار میشود. پس از بازنشستگی اولین استاد فلسفهاش در کالج کالون برای جایگزینی وی به شهر و دیار خود دعوت میشود و پس از حدود دو دهه تدریس در آن جا به گروه فلسفه دانشگاه نتردام میپیوندد. تردیدی نیست که انگیزه اصلی وی در برگشت به کالج کالون هم سویی فضای حاکم بر آن با باورهای وی بوده است، از جمله این اعتقاد که نه علم و نه تعلیم و تربیت نمیتواند از لحاظ دینی خنثی باشند. این نگرش در کالج کالون مورد قبول و حتی الگوی سازمانی آن جا بود و از این رو جای مناسبی برای فعالیت فلسفی و دینی پلانتینگا بود.
فعالیتها
از نظریات مهم فلسفی او میتوان به دفاع از باور به وجود خدا به عنوان اعتقادی پایه، بسط نظریه معرفتشناسی اصلاحشده، نقد گسترده مسئله شر و دفاع از موضع خداباورانه در این باب اشاره کرد.
پلانتینگا هم اکنون مدیر مرکز فلسفه دین در دانشگاه نوتردام است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#7
Posted: 11 Mar 2018 13:29
ابن رشد
محمد بن احمد بن رشد اندلسی (به عربی: أبو الولید محمد بن أحمد بن رشد) یا ابن رشد (زادهٔ ۱۱۲۶ در قرطبه (کوردوبای کنونی)، اندلس (اسپانیا) - درگذشتهٔ ۱۰ دسامبر ۱۱۹۸ در مراکش، مراکش) همهچیزدان و فیلسوف نامدار عربی اندلسی بود. در اکثر زبانهای غربی او را با نام «اورئوس» (Averroes) میشناسند که به نوعی همان تلفّظ «ابن رشد» است.
زادروز ۱۱۲۶
زادگاه کوردوبا، اسپانیا
تاریخ مرگ ۱۰ دسامبر ۱۱۹۸
محل مرگ مراکش، مراکش
دین اسلام
مذهب مالکی
شاگردان ابوعبدالله اصولی
تحصیلات
تحصیلاتش در رشتههای حقوق و پزشکی بود و مدّتها نیز در شهرهای «اشبیلیه» (سویل کنونی) و «قرطبه» به کار قضاوت اشتغال داشت. او به بقای ماده و وجود یک حقیقت ابدی با خدا معتقد بود و متذکر شد که گاهی فلسفه با دین ناسازگاری تام دارد و از این جهت دیدگاههای دوگانهای اظهار داشتهاست
کیش
گرچه او از مسلمانان سنی مالکی بود در زمان زندگی مورد زجر و طعن و نفرین علمای سنی بود و از طرف کلیسا نیز آثار او را محکوم دانستند.
فلسفه ابن رشد
فلسفهٔ او را در غرب «اوروئسیسم» مینامند که میتواند به «ابن رشدگرایی» ترجمه شود. او تلاش داشت فلسفه ارسطویی را با اسلام تطبیق دهد. او بر خلاف اسلام و همانند بوداییگری به ابدیبودن روح معتقد نبود.
آثار فقهی
«کتاب فصل المقال فیمابین الحکمة والشریعة من الاتصال» کتاب مشهور اوست که با نگاهی متفاوت به قرآن نگاه میکند و از سوی بعضی از عالمان سنی مذهب به عنوان کتابی کفرآمیز اعلام شدهاست. ابن رشد بزرگترین کسی که در زمینه سازگاری مکتب تهافت (غزالی) با مکتب مشاء (فاراب و ابن سینا) گام برداشت. او بزرگترین فیلسوف بلامنازع اهل سنت است. از فلسفه ارسطو سیراب شده و هرگز از دایره نگرش اسلامی بیرون نرفتهاست. هر کجا ابنسینا و فارابی کوتاهی کرده باشند، آنان را مورد انتقاد قرار میدهد، و هرگاه غزالی محق باشد حق را به او میدهد، همچنین وقتی خطا کرده یا عمداً از راه صواب منحرف شده باشد، او را استهزاء کرده و متهم به سفسطه میکند.
کتاب مناهج الأدلة، کتاب بدایة المجتهد ونهایة المقتصد
آثار فلسفی
تهافت التهافت در ردّ تهافة الفلاسفه غزالی. کلمه تهافت به معنای نقض استدلال و ارائه ناپیوستگی یا نتاقض اجزاء دلیل بکار میرود. هدف ابن رشد از نگارش این کتاب ردّ مجادلات غزالی است. وی در کتاب تهافت التهافت به غزالی و ابن سینا ایراد میگیرد که فلسفه ارسطو را ناقص فهمیدهاند. این کتاب در اصل به زبان عربی است و به زبانهای لاتین، فارسی، عبری و انگلیسی ترجمه شدهاست. این کتاب را حسن فتحی و علی اصغر حلبی به فارسی ترجمه کردهاند.
رساله فی ترکیب الاجرام. این کتاب مجموعه رسائلی است که در زمانهای مختلف نوشته شده و به دو زبان عبری و لاتین منتشر شدهاست.
کتابان فی الاتصال. مشتمل بر دو کتاب است که به زبان لاتین و عبری نوشته شدهاست.
اربعة کتب فی مسألة هل العقل المادّی یمکنه ادراک الصور المنفصله. این کتاب به زبان لاتین است.
شرح کلام ابن باجه فی اتصّال العقل المنفصل بالانسان. این کتاب در کتابخانه مشکوة» شماره ۲۷ (صفحه ۵۶) اسکوریـال است.
کتاب الکون.
فی مقولات الشرطیّه.
الضروری فی المنطق.
مختصر المنطق.
مقدمة الفلسفه فی اثنی عشر رسالة.
شرح جمهوریّة افلاطون.
شرح فارابی و ارسطو فی المنطق.
شروح علی الفارابی فی مختلف المسائل.
نقد الفارابی فی التحلیلات الثانی لارسطو.
ردّ علی ابن سینا فی تقسیم المخلوقات و قوله اتها ممکنه مطلقاً و ممکنه بذاتها و لازمة بما هو خارج عنها و لازمة بذاتها.
شرح وسط لما بعد الطبیعة عن ترجمة نیقولا الدمشقی.
فی علم اللّه بالجزئیات.
فی علم اللّه بالجزئیات.
البحث فیما ورد فی کتاب الشفاء ماوراءالطبیعه.
فی وجود المادّة الاولی.
فی الزمان.
فی العقل و المعقول.
مسائل فی الفلسفه.
شرح الفردوسی فی العقل.
اسئلة و اجوبة فی النفس.
اسئلة و اجوبة فی علم النفس.
السماء و الدنیا.
فهرست بالا را محمّد لطفی جمعه براساس تحقیق و استدلال تهیه کردهاست. به نظر وی ابن رشد غیر از این کتب اثر دیگری ندارد و اگر کسی مدعی خلاف این مطلب باشد باید اقامه دلیل کند. ب:آثار فقهی ۱-فصل المقال (منتشر شدهاست). مشکوة» شماره ۲۷ (صفحه ۵۷)
ملخص فصل المقال
التقریب بین المشّائین و المتکلّمین.
الکشف عن مناهج الادلة.
شرح کتاب الایمان (امام المهدی ابی عبدالله محمّد بن تومرت شیخ الموحدیّن).
هدایة المجتهد و نهایة المقصد.
مختصر المستصفی فی اصول الفقه.
کتاب فی التنبیه الی اغلاط المتون.
الدعاوی (در سه جلد)
دروس فی الفقه العربی (کتابخانه اسکوریال).
کتاب فی الذبیحه.
کتاب الخراج.
الکّسب الحرام.
علاوه براین کتابها، ابن رشد چهار کتاب در فلکیّات (هیئت) و دو کتاب در نحو و بیست کتاب در طب تألیف کردهاست. تاریخ فلسفه اسلامی ص۱۶۸
تأثیرات پس از مرگ
فرسک مدرسه آتن اثر رافائل، بخشی از اثر که ابن رشد در آن حضور دارد
مجسمهای از ابن رشد هنوز در کوردوبا (قرطبه)، اسپانیا قرار دارد.
رافائل، نقاش شهیر ایتالیایی، تصویرش را در یکی از نقاشیهایش آوردهاست.
دانته در کتاب معروف خود، «کمدی الهی»، به او اشاره میکند.
خورخه لوئیس بورخس داستان کوتاهی با نام «جستجوی ابن رشد» نوشتهاست که در مورد جستجوی او برای کشف معانی تراژدی و کمدی است.
جیمز جویس در کتاب مشهور خود، اولیس، مختصراً به او اشاره میکند.
او شخصیت اصلی فیلم «سرنوشت» به کارگردانی یوسف شاهین است.
سیارکی در آسمان به نام او «۸۳۱۸ ابن رشد» نامگذاری شدهاست.
گودالی به قطر ۳۳ کیلومتر روی ماه بهنام او نامگذاری شدهاست.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#8
Posted: 12 Mar 2018 21:25
بارون دولباخ
پل آنری دیتریش، بارون دولباخ (به فرانسوی: Paul Henri Dietrich, baron d'Holbach) (به آلمانی: Paul Heinrich Dietrich, Baron d'Holbach) دانشمند و فیلسوف قرن هجدهم میلادی آلمانی-فرانسوی است. کتاب منظومهٔ طبیعت از آثار اوست.
زاده ۱۷۲۳
Edesheim نزدیکی لانداو این در فالتز، Rhenish Palatinate
درگذشته ۲۱ ژانویه ۱۷۸۹
پاریس، فرانسه
دوره عصر روشنگری
منطقه فلسفه غربی
مکتب French materialism
مهمترین علایق خدا ناباوری، جبرگرایی، مادهباوری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#9
Posted: 14 Mar 2018 21:55
باروخ اسپینوزا
باروخ اسپینوزا و بعدها بندیکت دِ اسپینوزا (زاده ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ -درگذشته ۲۱ فوریه ۱۶۷۷) فیلسوف مشهور هلندی است. وی یکی از بزرگترین خردگرایان و جبرگرایان فلسفه قرن هفدهم و زمینهساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم بهشمار میرود. اسپینوزا به واسطهٔ نگارش مهمترین اثرش، اخلاقیات، که پس از مرگ او به چاپ رسید و در آن دوگانهانگاری دکارتی را به چالش میکشد، یکی از مهمترین فیلسوفان تاریخ فلسفهٔ غرب بهشمار میرود. پیشه وی تراش عدسی بود، او در طول زندگی، جایزهها، افتخارات و تدریس در مکانهای صاحبنام را رد کرد، و سهم ارث خانوادگیاش را به خواهرش بخشید.
فیلسوف و مورخ نامدار گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، دربارهٔ فیلسوف هم عصر خود نوشت: «شما یا پیرو اسپینوزا هستید، یا اساساً فیلسوف نیستید.» همچنین دستاوردهای فلسفی و شخصیت اخلاقی اسپینوزا زمینهساز آن شد تا ژیل دلوز، او را «شاهزادهٔ فلسفه» بنامد.
نام کامل بنتو د اسپینوزا
لقب بنتو
زادروز ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ (میلادی)
زادگاه آمستردام، هلند هلند
تاریخ مرگ ۲۱ فوریه ۱۶۷۷ (میلادی)
محل مرگ لاهه، هلند هلند
همسر(ها) ندارد
فرزند(ها) ندارد
دین همه خدایی
زندگی
تولد
بندیکت د اسپینوزا در ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ در یک خانوادهٔ مذهبی یهودی در آمستردام به دنیا آمد. خانوادهٔ او در اوایل همان سده به همراه بسیاری از دیگر یهودیان پرتغالی و اسپانیایی، از بیم پیگرد توسط دستگاه تفتیش عقاید کلیسا، به هلند پناه آورده بودند. هلند در آن زمان از نظر مذهبی سرزمین نسبتاً رواداری بود. اسپینوزا در جامعهٔ یهودیان هلند بزرگ شد و در آنجا تعلیمات یهودی را نزد تنی چند از بهترین خاخامهای عصر خود فرا گرفت.
تحصیلات
پدر اسپینوزا او را به مدرسهٔ یهودیان سپرده بود تا با آموزش در حوزه دینشناسی، خاخام شود. اسپینوزا در سن ۱۶ سالگی شاگردی استثنایی در حوزه امور دینی بود، اما یادگیری در این زمینه او را راضی نمیساخت. به دلیل آشنایی به چند زبان، به طور مستقل به مطالعه آثار فلسفی پرداخت. اما رفته رفته نشانههای تردید در مورد کتاب مقدس یهودیان به عنوان وحی الهی در او آشکار شد و موضوعهایی چون دخالت یک خدای شخصی در امور انسانی، برگزیدگی قوم یهود از طرف خداوند و نیز حقوق ویژه روحانیون را مورد شک و پرسش قرار داد. اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود امّا در تعاملات متافیزیکی خود تلاش میکرد بر دوگانه انگاری دکارتی چیره شود و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد.
البته بسیاری از دانشجویان یهودی هم هوادار استقلال و آرمان آزادی اندیشه بودند به تدریج علم مخالفت با فضای منقبض ناشی از قرائت سنتی از تعالیم یهودیت را بلند کردند و تورات را زیر سؤال میبردند. به همین دلیل پیشوایان یهودیت به شدت نگران چنین مسائلی بودند. از این رو وقتی اسپینوزا شروع به اشاعه نظریات نا تعارف و غیر سنتی خود کرد با مخالفت شدید روبه روشد. او میگفت کسانی که اسفار پنجگانه موسی را نوشتهاند، هم از نظر علمی و هم از نظر علم کلام و الهیات سادهلوحانی بیش نیستند و اصولاً خمسهٔ موسی اصلاً از موسی نیست! او به این بسنده نکرد و گفت که در تورات هیچ شاهدی بر این که خداوند صاحب جسم است یا روح فناناپذیر است یا فرشتگان وجود دارند در دست نیست. کسی نمیتوانست در مجادلات منطقی با او حریف شود در نتیجه اولیای دین برای ساکت کردن او مستمری سالانه ۲۰۰۰ فلورن به او پیشنهاد کردند تا حداقل از اشاعهٔ نظریاتش به طور علنی دست بکشد. اما او قبول نکرد. او تا آخر عمر همسری نداشت و تا مرگ همین گونه ماند. در نهایت یکی از یهودیان متعصب به او سوءقصد کرد که از آن جان سالم به در برد. او در کالج آفینیوس که مدیر وان دن اندن، آن از آزاداندیشان دورهٔ خود بود، درس میخواند که این هم باعث بدگمانی نسبت به خود در جامعه یهودیت آمستردام شد. وان دن اندن قبلاً کشیش یسوعی بود ولی آزادیخواه شده و مطالعات وسیعی در زمینهٔ آثار یونان باستان و فلسفه داشت. او بعدهها به آزادیخواهان فرانسوی پیوست و توطئهای برای انحلال نظام سلطنتی فرانسه و ایجاد دموکراسی کرد ولی جنبش شکست خورد و او توسط پادشاه فرانسه اعدام شد.
او از نظرات حسدای کرسکاس بسیار تأثیر گرفت و آثار موسی بن میمون و فلسفه مدرسی و جردانو برونو را به دقت مطالعه کرد. حسدای کرسکاس میگفت جهان از ازل وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت و خلقت شامل چیدمان اینها میشود. این نظر بر روی اسپینوزا تأثیر فلسفی گذاشت. او سرانجام در ۱۶۶۳ در لاهه ساکن شد. او به قدری معروف شد که لایب نیتس به ملاقات او میرفت و باهنریک اولدنبرگ که دبیر اول انجمن سلطنتی بریتانیا بود نامهنگاری میکرد و دوست بود. او با رابرت بویل، شیمیدان معروف نیز نامهنگاری میکرد و دوست بود .
طرد از جامعه یهودیان
اسپینوزا مراسم عبادی و دینی را بیاهمیت و زاید خواند و بیان کرد که متنهای کتاب مقدس را نباید کلمه به کلمه فهمید. از همین رو، او را در ۲۴ سالگی به جرم افکار انحرافی از جامعه یهودیان هلند اخراج و ورودش را به کنیسهها ممنوع کردند. حتی پیش از واکنش یهودیان، کلیسای کاتولیک کتابهای او را در فهرست کتابهای ممنوعه قرار داد و پروتستانهای هلندی نیز این کتابها را به آتش کشیدند. نظریاتش دشمنان زیادی برای او تراشیده بود و پس از اینکه سوء قصد به جان او نافرجام ماند، از آمستردام گریخت و گوشهگیری و انزوا پیشه کرد و خود را یکسره وقف فلسفه نمود.
پیشه
اسپینوزا زندگی سادهٔ خود را از راه تراش شیشههای ذرهبین تأمین میکرد. در سال ۱۶۷۳ شهریار پفالتس که با نظریات فلسفی اسپینوزا آشنا بود، به وی پیشنهاد کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ را داد، مشروط بر آنکه او از آزادی پژوهش فلسفی برای براندازی دین عمومی سوءاستفاده نکند. اسپینوزا این دعوت را رد کرد، چون نمیخواست استقلال فکری خود را قربانی مقام و عقل را تابع ایمان سازد. وی در پاسخ به دعوت آن شهریار نوشت: «از آنجا که نمیدانم مرزهای آزادی فلسفی، برای اینکه دین برانداخته نشود کجاست، نمیتوانم از فرصت به دست آمده استفاده کنم».
در سال ۱۶۷۵ یک دیندار کاتولیک به نام آلبرت بورگ در نامهای به اسپینوزا نوشت: «من این نامه را بنابر وظیفهٔ دینی خود برایتان مینویسم تا عشق به همسایه را حتی به شما که یک کافر هستید نشان دهم. شما را فرا میخوانم که روح خود را به موقع نجات دهید و به مسیحیت بگروید. شما مدعی هستید که سرانجام، فلسفه حقیقی را یافتهاید. اما از کجا میدانید که فلسفهٔ شما بهترین است؟ آیا میخواهید کفرگوییهای ناگفتنی موجودی نکبتزده، کِرمی حقیر و انسانی خاکی را که سرانجام غذای کِرمها میشود، گستاخانه بر حکمت بیانتهای پدر جاودانی برتر شمارید؟ از شما خواهش میکنم بس کنید و دیگران را نیز همراه خود به فساد نکشانید».
اسپینوزا در پاسخ این مؤمن مسیحی نوشت: «من ادعا نمیکنم که بهترین فلسفه را یافتهام، اما میدانم که حقیقت را میتوان شناخت. تمام دلیلهایی که شما در نامهٔ خود اقامه کردید، فقط در طرفداری از کلیسای رومی است. آیا معتقدید که با آنها میتوان اقتدار این کلیسا را به روش ریاضی اثبات کرد؟ و چون این چنین نیست چگونه میخواهید باور کنم که بُرهانهای من، ساخته و پرداخته ارواح خبیث است و سخنان شما مُلَهم از پروردگار؟ افزون بر آن، من میبینم و نامهٔ شما نیز آشکارا نشان میدهد که بردهٔ این کلیسا شدهاید، نه به خاطر عشق به خداوند، بلکه از بیم آتش دوزخ که تنها علت خرافهاست. این خرافه را از خود دور سازید و خردی را که خداوند به شما ارزانی داشته به رسمیت بشناسید و اگر نمیخواهید جزو موجودات فاقد خرد بهشمار آیید، از آن بهره گیرید. بس کنید و خطاهای ابلهانه را معما و رازورزی جلوه ندهید!».
اسپینوزا کتاب مقدس را حاوی قانونهایی اخلاقی میدانست که فرمانبری میطلبد، اما کمکی به شناخت حقیقت نمیکند. مهمترین اثر اسپینوزا «اخلاقیات» نام دارد. اما این کتاب بر خلاف عنوانش، به معنای گستردهٔ کلمه بیشتر متافیزیک است و فلسفهٔ اخلاق در آن جایگاه اصلی را ندارد. اسپینوزا در زمان حیاتش، این اثر را فقط در اختیار معدودی از دوستانش قرار داد و به اصرار شخصی او، انتشار این کتاب پس از مرگش صورت گرفت.
مرگ
اسپینوزا از جوانی دچار بیماری سل بود و تقریباً تمام عمر ناچار شد از یک رژیم سخت غذایی پیروی کند. اهل خوشگذرانی و معاشرت نبود. در نهایت سادگی میزیست و پول بازنشستگیای را که بنابر وصیت دوستی دریافت میکرد، خود از پانصد گولدن به سیصد گولدن کاهش داد. اسپینوزا در ۲۱ فوریه ۱۶۷۷ در ۴۵ سالگی در لاهه چشم از جهان فروبست. اسپینوزا در صحن نیو کرک مسیحیان در لاهه دفن شدهاست.
مجسهٔ اسپینوزا در لاهه. جایی که اواخر عمر در آن جا زندگی میکند و در ۴۵ سالگی در آن جا بر اثر بیماری ریوی که گویا ارثی بوده ولی غبارهای شیشهای عدسی در شدت بیماری مؤثر بودهاند جان میسپارد.
آرا
مفاهیم بنیادی اسپینوزا برای ارائهٔ دیدگاهش دربارهٔ هستی، که با آگاهی او از خدا تذهیب شدهاند، اینچنین هستند. ممکن است در نگاه اول عجیب به نظر آیند. در پاسخ به پرسش «چه هست؟» اسپینوزا میگوید «جوهر، ویژگیها و وجوه آن»
ادامه در پست بعدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#10
Posted: 17 Mar 2018 15:17
ادامه پست قبلی ( اسپینوزا )
رد دوگانهانگاری
اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود. اما در تاملات متافیزیکی خود تلاش میکرد بر دوگانهانگاری دکارتی چیره گردد و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد. دکارت دو جهان مختلف را قائل میشد:ذهن، ماده. اسپینوزا این را اشتباه یافت. دکارت نفس را در معنای قدرت فکر کردن، تنها مطلق به انسان میدانست و حیوانات را فاقد آن میپنداشت. ذهن که قدرت تصمیمگیری داشت جدا از بدن تصور میکرد! حتی طی یک اقدام علمی گفت که منشأ این روح در غده صنوبری مغز است زیرا حیوانات این را نداشتند. در اصل رنه دکارت اعتقاد داشت جایگاه خودآگاهی در غده صنوبری در مغز است زیرا خودآگاهی همان روح است. ایرادی که اسپینوزا گرفت آن بود که اگر ذهن جدا از بدن است پس چگونه به دست من فرمان حرکت میدهد؟ در اصل اندیشه ریشه در کارکرد فیزیکی مغز انسان دارد که در زمان دکارت مثل اکنون منشأ فیزیک مغز یک راز بود. این مسئلهای که دکارت مطرح کرد در اصل مشابه آن افلاطون و در اسلام به صورت من ثابت مطرح شده بود. او معتقد بود من ثابت در اسلام که مسلمانان و فلاسفهٔ اسلامی فکر میکنند استدلال محکمی است در اصل ناشی از جهل علمی آن هاست. ریشه من ثابت روح متافیزیکی نیست بلکه مغز انسان است که از طریق فیزیکی میتواند پاسخ گوی کامل باشد. گرچه اسپینوزا در یکی از نامههایش ذهن را صرفاً از نظر فلسفی جدا از ماده میدانست ولی نمیگفت در واقعیت همچنین چیزی واقعیت دارد و بلکه بر یگانه انگاری تأکید میکرد.
یکی از نامههای اسپینوزا به زبان پرتغالی. او به عبری، پرتغالی، فرانسه، ایتالیایی، انگلیسی، لاتین، یونانی باستان، اسپانیایی، هلندی و آلمانی تسلط داشت و با چند زبان دیگر نیز آشنایی داشت.
اخلاق اسپینوزا
در عالم هر چیزی که رخ میدهد از ماهیت ضروری اشیاء است با از طبیعت یا خدا. بر طبق نظر اسپینوزا، واقعیت، کمال است. اگر شرایط همچون امری اتفاقی لحاظ شوند این حاصل فهم ناقص ما از طبیعت است. در حالیکه اجزاء سلسله علت و معلول، فراتر از فهم انسانی نیستند و فهم انسانی از کل مجموعه نامحدود محدود است که بخاطر محدودیت علمی است که به صورت تجربه وار برداشتی از توابع کلی را بدست میدهد. اسپینوزا همچنین میگوید که ادراک حسی گرچه عملی و مفید است، برای کشف حقیقت کافی نیست. فهم وی از بقا بیان میکند که میل طبیعی انسان به بقا از بسوی یک وجود ضروری نگاهداری میشود. او بیان میکند قوه فضیلت انسان میتواند تعریف شود از طریق موفقیت در نگاهداری وجود از طریق نگاهداری عقل که آموزهٔ اساسی اخلاق است. از نظر وی بالاترین فضیلت، عشق عقلانی به معرفت خدا/طبیعت/جهان است
خدا و ادیان
خدا برای اسپینوزا، خدایی آن جهانی نیست که جهان را از نیستی آفریده باشد. جهان ناآفریدهاست. نه آغازی داشته و نه پایانی برای آن در نظر گرفته شده. جهان برای اسپینوزا، خدای جاودانی و به عبارت دیگر صورت پدیداری الوهیت است. برای وی، خدا و طبیعت و جوهر این همانند. این، عالیترین مفهوم متافیزیک اسپینوزاست.
در اصل و به طور خلاصه که از زبان اسپینوزا بیان شده جهان صحنه خیمهشببازی نیست و خدا خیمهشب باز آن که آن را کنترل کند، خود از طریق معجزه قوانین طبیعت را نقض کند و زیر پا بگذارد و در صورت لزوم دوباره آن را به کار گیرد!خدا همان طبیعت است که در برگیرنده تمام علتها و جوهر هاست. از اینرو اسپینوزا تا حدی شبیه تفکر شرقی فکر میکند که بیجهت نیست زیرا خود از فلسفه هندی تا حدی وام گرفتهاست. او بعضی از آثار هندی را مطالعه میکرد.
فلسفه اسپینوزا سرشار و اشباع شده از خداست.اودر جایی میگوید: من خواهان عشق عقلانی به خدا هستم. از اینرو نگاه اسپینوزا یک جهانبینی علمی بسیار متعالی و زیباست به حدی که انشتین را مجذوب خود میکند. انشتین یک دانشمند و متفکر همه خدایی و یک اسپینوزایی بود.
«اینکه میگویید اگر خدا را سمیع و بصیر و شاهد و مرید ندانم...، پس خدایی که به آن معتقدم چگونه است، مرا به خودتان بدگمان میسازید زیرا من فکر میکنم که شما کمالاتی بالاتر از صفات فوق نمیتوانید تصور کنید. از این فکر شما تعجبی نمیکنم؛ زیرا اگر «مثلث» را زبان میبود خدا را کاملترین مثلثها میگفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایرهها میخواند؛ همینطور هر موجودی صفات خاص خود را به خدا نسبت میدهد.» نامه، ۶۰
یک عکس توهینآمیز که توسط مخالفانش کشیده شده. زیر آن به لاتین نوشته شده:یک یهودی و یک خداناباور
نقد
با آنکه نوابغی چون آلبرت انیشتین و جورج الیوت، نظرات اسپینوزا را ستودهاند و انیشتین در نامهای نوشته که تنها به "خدای اسپینوزا "باور دارد، اما نظام فلسفی اسپینوزا هم در معرض نقدهای جدی قرار دارد. از جمله اینکه وی اساس فلسفه خود را بر این اصل استوار کرده که " ممکن نیست دو جوهر نامتناهی و ناکرانمند همزمان وجود داشته باشند". و بنابر آن نتیجه میگیرد که پس جهان و خدا یکی هستند. این اصل که تنها یک اصل ریاضی است، تنها در ریاضی و آن هم در هندسه دو بعدی مصداق دارد. به عبارت سادهتر اگر معلوم شود که فرض اولیه وی نادرست است، کل سیستم نظام فلسفی او فرو خواهد ریخت؛ و حال آنکه در هندسه امروزی امکان وجود دو یا چند بینهایت همزمان وجود دارد (به عنوان مثال میتوان دو صفحه موازی را فرض کرد که گسترهٔ هر دوی آنها تا بینهایت ادامه دارد).
نقد دیگر این است که امتداد فلسفه او نهایتاً به ماتریالیسم ختم میشود، چرا که او خداوند را «جوهر ممتد» میداند، یعنی صفت مادی برای خدا قائل شده؛ لذا نتیجه ساده این میشود که هرچه هست ماده است و غیر آن نیست. اسپینوزا وقتی با خشم خداباوران مواجه شد سعی در اصلاح و توجیه سخن خود کرد و اصطلاح «حالت» را ابداع کرد و امتداد را یک حالت و نه صفت خواند. حتی فلاسفه مارکسیست نیز معتقدند که فلسفه اسپینوزا سرانجام از ماتریالیسم مطلق سر درمیآورد.
اسپینوزا میگوید :" جهان ناآفریده است". یعنی از روز ازل همین بوده که هست. حال که نظریهٔ مهبانگ مورد توافق قاطبهٔ دانشمندان عالم قرار گرفته، قوام نظام فلسفی او کاهش یافتهاست. از طرفی خدای اسپینوزا به انسان بی اعتناست و نه او را پاداش میدهد و نه مجازاتی در کار خواهد بود، اسپینوزا به معاد اعتقادی ندارد؛ و این عدالت الهی را زیر سؤال میبرد؛ و بدین گونه خدا تبدیل به تودهٔ عظیم مادی غول پیکر ولی منفعلی میشود. او میگوید جهان غایتی ندارد. با فرض درستی نظر او، زندگی انسان و کل فلسفه خلقت (اگر خلقتی در کار باشد) پوچ و بی معناست؛ لذا نتیجه اخلاقی فلسفه او نهیلیسم و آنارشیسم است. محسن جهانگیری در کتاب "اسپینوزا فیلسوف جاودانه " مینویسد که شاید دست تقدیر باعث شد تا اسپینوزا خالق نظام فلسفی باشد که سازگارترین فلسفه با علم است. یک فرض دیگر هم ممکن است و آن اینکه او خودآگاه یا ناخودآگاه، در عصر شکوفایی علوم تجربی تلاش کرد تا نظام فلسفی را بسازد که مورد توجه عالمان و دانشمندان طبیعی واقع شود.
آثار
اخلاق یا اتیک که بیشتر در ایران به اخلاق اسپینوزا معروف است.
رساله الهی سیاسی (اسپینوزا)
رساله دفاعیه: بعد از تکفیر وبه زبان اسپانیایی نوشت ولی متأسفانه مفقود شد و در دسترس نیست.
رساله مختصره: اولین کار فلسفی او که در دسترس است. به فارسی ترجمه نشدهاست.
رساله در باب اصلاح فاهمه یا بهبود عقل: رسالهای ناتمام.
شرح اصول فلسفهٔ دکارت: یکی از آثار مهم که به روش هندسی در سال ۱۶۶۳ منتشر شد. دکتر میر آن را ترجمه کردهاست.
رساله الهی سیاسی (به انگلیسی:Theologico-Political Treatise، به لاتین:Tractatus Theologico-Politicus): اثر مهم و بسیار تأثیرگذار بر روشنفکران بعد. موضوع کتاب نقادی کتاب مقدس است و بسیار جنجالبرانگیز بوده و هست. بدون نام منتشر شد. جزو کتابهای ممنوعهٔ زمان خود بود.
نامهها: شامل ۸۴ نامه.
رساله سیاست: ناتمام.
اخلاق (به انگلیسی: Ethics, Demonstrated in Geometrical Order):مهمترین کتاب او. ترجمه شده توسط محسن جهانگیری. جزو بزرگترین کتابهای فلسفی تاریخ بشر این تأثیر بسیاری بر روشنفکران بعدی داشت:
کولریچ شاعر مشهور انگلیسی آن را انجیل خود میداند.گوته :ذهنی که بر من تأثیر گذاشته ذهن اسپینوزا بودهاست. هیوم :نظریاتی شنیع و وقیح دارد.
ترجمهٔ آثار به فارسی
«اخلاق»، ترجمه محسن جهانگیری، ویراستار اسماعیل سعادت، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم، ۱۳۸۸
«رساله در اصلاح فاهمه (و بهترین راه برای رسیدن به شناخت حقیقی چیزها)»، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، ۱۳۷۴
«شرح اصول فلسفه دکارت و تفکرات مابعدالطبیعی»، ترجمه محسن جهانگیری، تهران، نشر سمت، چاپ دوم، ۱۳۸۸
«رساله سیاسی» (دفترهای سیاست مدرن۳)، ترجمه پیمان غلامی و ایمان گنجی، ویراستار: محمدمهدی اردبیلی | تهران، نشر روزبهان، چاپ اول، ۱۳۹۳
«رسالهٔ الهی - سیاسی»، ترجمهٔ علی فردوسی، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۹۶
نمونهای از متن رساله الهی سیاسی
ترس خرافه را میپروراند. اشخاص ضعیف و حریص از روی بد بختی از عبادت استفاده میکنند و اشکهای زنانه میریزند تا از خداوند درخواست کمک کنند. تجمل و تشریفات دردین قرار داده شدهاند تا ذهن انسان را با تعصبات مسدود کنند و برای عقل جایی نمیماند که حتی اندکی شک کند. فراموش نکنید که عقل بازیچه الهیات نیست.
این اعتقاد که یهودیان قوم برگزیده خداوند هستند بی معناست. هرکس با خواندن صادقانه قوانین موسی متوجه میشود خداوند فقط با انتخاب سرزمینی کوچک که در آن در صلح و صفا زندگی کنند به آنان عنایت داشتهاند.
کتاب مقدس صرفاً شامل حقیقت روحانی-یعنی تمرین عدالت و نیکوکاری-است، نه حقایق زمینی و نیز اصرار میکنند همه کسانی که قوانین دنیوی رادر کتاب مقدس پیدا میکنند یا در اشتباهند یا خودخواه. من از بسیای از افراد میخواهم کتاب مرا نخوانند: توده بیسواد و خرافاتی که فکر میکنند که عقل چیزی جز بازیچه الهیات نیست، از این کتاب چیزی نمیفهمند. درواقع شاید ایمانشان آشفته گردد.
حکم تکفیر
عقیدهٔ همه خدایی اسپینوزا منجر به صدور حکم تکفیر او از سوی روحانیون یهودی شد (در سال۱۶۶۵):
به قضاوت فرشتگان و روحانیون، ما باروخ اسپینوزا، را تکفیر میکنیم، از اجتماع یهودی خارج میکنیم و او را لعنت و نفرین میکنیم. تمامی لعنتهای نوشته شده در قانون (منظور تلمود و تورات است) بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون میرود بر او لعنت باد و وقتی بازمیگردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد، خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسرائیل خارج کند. ما شما را نیز هشدار میدهیم، که هیچکس حق ندارد با او سخن بگوید، چه به طور گفتاری و چه بطور نوشتاری. هیچکس حق ندارد به او لطفی بکند، کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، و در دو متری او قرار بگیرد، و هیچکس حق ندارد هیچ نوشتهای از او را بخواند.
پـــــایـــان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند