انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مذهب
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

فیلسوفان دین


زن

andishmand
 
بلز پاسکال

بلِز پاسکال (به فرانسوی: Blaise Pascal) ‏ (زادهٔ ۱۹ ژوئن ۱۶۲۳ - درگذشتهٔ ۱۹ اوت ۱۶۶۲) ریاضی‌دان، فیزیک‌دان و فیلسوف فرانسوی است که در سال‌های پایانی عمر کوتاهش به الهیات روی آورد.


زادروز ۱۹ ژوئن ۱۶۲۳
کلرمون فران فرانسه
درگذشت ۱۹ اوت ۱۶۶۲(٣٩ سال)
پاریس، فرانسه
پیشه ریاضیات، فیزیک، فلسفه،



کودکی

پاسکال در سه سالگی مادرش را از دست داد و تحت آموزش پدرش قرار گرفت. کارهای اولیهٔ پاسکال در علوم طبیعی و کاربردی بود که وی در آنجا نقشی مهم در ساخت ماشین حسابهای مکانیکی و مطالعه سیالات داشت. وی همچنین با عمومیت دادن کار اِوانجِلیستا توریچِلی نقشی مهم در توضیحِ مفهوم فشار و خلأ نیز ایفا کرد. پاسکال همچنین در دفاع از روش علمی نوشته‌های باارزشی دارد.
پاسکال به ایجاد دو زمینهٔ جدید تحقیقاتیِ مهم کمک کرد. وی در ۱۶ سالگی رساله‌ای مهم در باب هندسه تصویری نوشت و در زمینه تئوری احتمال از ۱۶۵۴ با پیر دی فرما مکاتباتی داشت. پاسکال همچنین نقش چشمگیری در پیدایش اقتصاد مدرن و علوم اجتماعی داشت.

پاسکال، به‌دنبال تجربهٔ یک وضعیت عرفان در ۱۶۵۴، کارهای علمی خود را رها کرد و باقیِ عمر خود را وقفِ فلسفه و الهیات کرد. دو اثر مشهور وی، Lettres provinciales و Pensées حاصلِ این دوران هستند. پاسکال سال‌ها از بیماری رنج می‌برد و مرگ زودهنگام وی ۲ ماه پس از سی‌ونهمین سالروز تولدش به علایق و خواسته‌های او پایان داد.

دوران اولیهٔ زندگی و تحصیلات
پاسکال در منطقهٔ کلِرمون-فِران در ناحیهٔ Auvergne در فرانسه متولد شد. در سه سالگی، مادرش، آنتونیت بگن را از دست داد. پدرش، اتین پاسکال (۱۶۵۱-۱۵۸۸)، قاضی و عضو Petite noblesse بود و به علوم و ریاضی علاقه داشت. بلز پاسکال برادر ژاکلین پاسکال بود و دو خواهر دیگر داشت که تنها یکی از آن‌ها به نام ژیلبرت دوران کودکی را به سلامت طی کرد.

در سال ۱۶۳۱، اتین به‌همراه فرزندانش به پاریس نقل مکان کرد. اتین، با توجه به نبوغ فوق‌العادهٔ پسرش، تصمیم به آموزش وی گرفت. پاسکال جوان در همان ابتدا استعداد خود را در ریاضیات و علوم طبیعی نشان داد، که شاید مکالمات همیشگی پدرش با عالمان برجستهٔ علوم هندسه در پاریس، ازجمله رابروال، مرسن، دسارگوس، میدورگ، گاسندی و دکارت جزو دلایل تمایل پاسکال بوده‌باشد. در یازده سالگی رساله‌ای کوتاه دربارهٔ اصوات اجسام ارتعاشی نوشت و پدرش در جواب به این موضوع، مطالعهٔ ریاضات را برای وی تا سن ۱۵سالگی ممنوع کرد تا بلز از مطالعهٔ لاتین و زبان یونانی بازنمانَد. بااین‌حال، یک روز اتین متوجه شد که بلز (که در آن زمان ۱۲ سال داشت) با تکه‌ای زغال بر روی دیوار، اثباتی مستقل درمورد این‌که مجموع زاویههای یک مثلث برابر است با دو زاویهٔ قائمه نوشته‌است. از آن زمان به بعد پاسکال اجازهٔ مطالعهٔ اقلیدس را یافت.

پاسکال علاقه‌ای ویژه به مطالعهٔ کارهای رنه دکارت داشت. به‌دنبال مطالعهٔ عقاید دکارت، پاسکال در ۱۶سالگی رساله‌ای در باب مباحث مخروطی به نام Essai pour les coniques (مقاله‌ای دربارهٔ مخروطی‌ها) نوشت. بخش اعظم این رساله اکنون از بین رفته‌است، ولی یک نتیجهٔ مهم آن، که به قضیهٔ پاسکال معروف است، به جای مانده‌است. کارهای پاسکال چنان باارزش بودند که زمانی که دکارت دست‌نوشته‌های وی را دید، نتوانست باور کند که این کارها توسط پدر پاسکال نوشته نشده‌اند.

در سال ۱۶۳۸، مخالفت اتین با سیاست‌های مالیِ کاردینال ریشیلیو خانوادهٔ پاسکال را مجبور به فرار از پاریس کرد. تنها زمانی که ژاکلین در بازی بچه‌ها با کاردینال ریشیلیو موفق عمل کرد، اتین بخشیده شد. در سال ۱۶۳۹، خانوادهٔ پاسکال به روان (فرانسه) نقل مکان کردند و اتین در آنجا مأمور جمع‌آوری مالیات شد.

بلِز پاسکال در ۱۸سالگی، برای کمک به پدرش در انجام محاسباتش، یک ماشین‌حساب مکانیکی ساخت که قادر به محاسبهٔ جمع و تفریق بود و ماشین حساب پاسکال نام گرفت. ازجمله نمونه‌های اولیهٔ این ماشین‌حساب در موزهٔ Zwinger در درِسدِنِ آلمان قرار دارد. گرچه این ماشین‌حساب‌ها در واقع مقدمهٔ پیدایش مهندسی کامپیوتر بوده‌اند، اما آن‌ها ازلحاظ تجاری موفقیت چندانی به‌دست نیاوردند. طی دههٔ بعدی، پاسکال طرح خود را ارتقا داد و بیش از ۵۰ عدد از آن‌ها را ساخت.

ابداعات در ریاضی


علاوه بر دستاوردهای دوران کودکی اش، پاسکال در بقیه زندگی اش نیز بر دانش ریاضی تأثیر گذاشت. در سال ۱۶۵۳، پاسکال رساله‌ای به نام «در باب مثلثات حساب» (به فرانسوی: Traité du triangle arithmétique) نوشت که در آن یک صورت جدولی راحت برای ضرایب دوجمله‌ای شرح داد که امروزه مثلث پاسکال نامیده می‌شود. یانگ هو ریاضی‌دان چینی از سلسله کین ۴ قرن پیش از پاسکال به مسئله‌ای مشابه مثلث پاسکال پرداخته بود.

در سال ۱۶۵۴ پاسکال تحت تأثیر یکی از دوستانش شوالیه دو مره که به مسائل قمار و شرط بندی علاقه داشت، با فرما در این باب مکاتبه کرد و نتیجه آن مکاتبات تئوری احتمالات در ریاضی بود. و مشکل مورد نظر وی این بود که دو باریکن قمار که بازی را زودتر ترک می‌کنند، با توجه به وضعیت موجود بازی، می‌خواهند با توجه به شانسشان برای بردن بازی، سهام را عادلانه تقسیم کنند. از این مبحث نظر امید ریاضی بوجود آمد. پاسکال بعدها (در «تفکرات») از استدلال‌های احتمالی استفاده می‌کرد، (شروط پاسکال)، تا ایمان و اعتقاد به خدا و زندگی زاهدانه را توجیه کند. کارهای ارزشمند فرمت و پاسکال در احتمالات و ریاضیات مبنایی بسیار مهم برای لایبنیتس در خلق فرمول ریاضیات بسخردی محسوب می‌شود.

پاسکال پس از تجربیات عرفانیش در سال ۱۶۵۴، کارها و مطالعات خود در ریاضیات را رها کرد. با این حال پس از یک شب بی‌خوابی کشیدن در سال ۱۶۵۸، او به صورت ناشناس جایزه‌ای را برای تربیع سیکلوئید اختصاص داد. ژان والیس، هایجین، کریستفر ورن و چندی دیگر راه‌حل‌هایی را ارائه دادند. پاسکال هم تحت نامی مستعار راه‌حل خود را ارائه داد. پس از آنکه پاسکال خود را برنده اعلام کرد، مباحثات و مناقشات سختی در گرفت.

دستاورد مهم پاسکال در ارتباط با فلسفهِ ریاضی مربوط به اثر وی بنام De l'Esprit géométrique (در باب مفهوم هندسه) بود که در ابتدا به عنوان مقدمه‌ای برای کتاب هندسهِ برای یکی از مدارس معروف «مدارس کوچک پورت‌رویال» (Les Petites-Ecoles de Port-Royal) نوشته شده بود. این کار برای مدت بیش از یک قرن از مرگ پاسکال انتشار نیافت.. در این اثر پاسکال به مسئلهِ کشف حقایق پرداخت و عنوان کرد که بهترین راه برای این کار این است که تمامی موضوعات را در مورد حقایق از قبل اثبات شده پیدا کرد. در عین حال وی عنوان کرد که این کار غیرممکن است چراکه برای اثبات این حقایق به اثبات رسیده به حقایق دیگری نیاز است و بنابراین اولین اصل قابل حصول نیست. بر این اساس، پاسکال عنوان کرد که روش‌های مورد استفاده در علم هندسه با اصول خاص آن و درنظر گرفتن موضوعات مرتبط با آن‌ها در حد امکان مناسب هستند. با این وجود راهی وجود نداشت که در مورد درستی اصول مطمئن شد.

پاسکال همچنین با استفاده از De l'Esprit géométrique یک تئوری در ارتباط با معنی بسط داد. وی دو گونه معنا را از هم متمایز ساخت، اولی معانی قراردادی هستند که توسط نویسنده طرح می‌شوند و دومی معانی‌ای هستند که در داخل زبان هستند و همه آن‌ها را می‌فهمند، و دلیل این است که مرجع به‌طور طبیعی مشخص است. نوع دوم ویژگی فلسفهِ ماهیت‌گراییاست. پاسکال ادعا کرد که تنها تعاریف گونهِ اول در مورد علوم و ریاضی مهم هستند و عنوان کرد که در این زمینه‌ها باید فلسفهِ صورت‌گرایی مطروحه توسط دکارتز مورد استفاده قرار گیرد. درDe l'Art de persuader (در باب هنر قانع سازی)، پاسکال نگاهی دقیق‌تر به روش بدیهی هندسه داشت و خصوصاً به این مورد پرداخت که چگونه مردم در مورد اصول بدیهیکه از آن‌ها نتیجه‌گیری می‌کنند قانع می‌شوند. پاسکال با میشل دو مونتین هم عقیده بود که حصول اطمینان در مورد این بدیهیات و نتیجه‌گیری از طریق روش‌های بشری غیرممکن است. وی اظهار داشت که این اصول تنها از طریق شهود قابل درک است و اینکه این حقیقت لزوم تسلیم در برابر خداوند برای رسیدن به حقایق را مورد تأکید قرار می‌دهد.

ابداعات در علوم فیزیکی

مطالعات پاسکال در مورد سیالات (هیدرودینامیک و هیدروستاتیک) بر اساس اصول سیالات هیدرولیک بود. اختراعات او در این زمینه شامل فشار هیدرولیک (استفاده از فشار هیدرولیک برای افزایش نیرو) و سرنگ بود. در سال ۱۶۴۶، پاسکال از آزمایش‌ها اوانجلیستا توریچلی[ در ارتباط با فشارسنج آگاهی یافت. وی این آزمایش‌ها را دوباره با استفاده از لوله‌ای پر از جیوه تکرار کرد و این لوله را به صورت وارونه درون کاسه‌ای از جیوه قرار داد و پاسکال این سؤال را مطرح کرد که چه نیرویی بخشی از جیوه را درون لوله نگهداشته و چه چیزی فضای بالای جیوه در لوله را پر کرده‌است. در آن زمان اکثر عالمان بر این عقیده بودند که غیر از خلا ماده‌ای نامرئی در آن فضا وجود دارد.

پاسکال به‌دنبال انجام آزمایش‌ها دیگری در این زمینه در سال ۱۶۴۷ پاسکال Experiences nouvelles touchant le vide (تجربیات جدید از خلأ) را نوشت که در آن قوانین اصلی در مورد میزان تأثیر فشار هوا بر مایعات مختلف عنوان شده بود. پاسکال همچنین دلایل این مسئله را که چرا در بالای ستون مایعات در لوله بارومتر خلا وجود دارد را عنوان کرد.

در سال ۱۶۴۸، پاسکال مطالعات خود را در این زمینه ادامه داد و در همین راستا شوهرخواهرش یک بارومتر را به ارتفاعات بالا برد و این نکته به اثبات رسید که سطح جیوه تغییر می‌کند و پاسکال این آزمایش را با انتقال بارومتر به بالای برج یک کلیسا در پاریس و سپس به پایین آن تکرار کرد. این آزمایش‌ها که در نهایت منجر به بنیاد نهادن اساس بارومترشد با تحسین مردم در سرتاسر اروپا مواجه شد.

درپاسخ به این نقدها که باید چیزی نامرئی در فضای خالی‌ای که پایپسکال عنوان کرده وجود داشته باشد، پاسکال در پاسخ به استین نوئل یکی از مهم‌ترین نظریات قرن هفده را در ارتباط با روش علمی ارائه داد: «برای اثبات یک فرضیه اینکه تمامی موارد مطابق آن باشند کافی نیست، اما اگر تنها یک مسئله خلاف آن باشد، همان یک مورد برای نقض فرضیه مورد نطر کافی است» تأکید و پافشاری وی در مورد وجود خلا باعث اختلاف او با برخی دانشمندان مطرح زمان از جمله دکارت شد.

بزرگسالی، مذهب، فلسفه و ادبیات

فیلسوف یا مدافع دین
پاسکال پیش از آنکه فیلسوف باشد، در درجه اول مدافع مذهب کاتولیک بود. اهتمام او بیشتر بر این بوده که مسائل را به وسیله وحی و حیات مسیحی حل کند. اگرچه برخی او را در شمار فیلسوفان بزرگ فرانسوی نام برده اند، اما دیگران از اطلاق نام فیلسوف بر او امتناع کرده‌اند. هانری برگسون و ویکتور دلبو، پاسکال را در کنار دکارت به عنوان دو فیلسوف عمده فرانسوی که نماینده دو خط مختلف فکری اند قرار داده‌اند. ژاک شوالیه دقیقاً بدان جهت که او همت خویش را «مصروف به مسائلی داشته‌است که انسان در رویارویی با مرگ برای خویشتن مطرح میسازد» در او شخصیت فیلسوف بزرگی دیده است.
از سوی دیگر از نظر رونوویه، پاسکال بیش از آن متفکری شخصی است که شایسته عنوان عنوان فیلسوف باشد و امیل بریه به صراحت تام اعلام می‌کند که پاسکال فیلسوف نیست؛ بلکه عالم و مدافع آیین کاتولیک است

تغییر مذهب

پاسکال در اثر اصلی خود Pensées موضعی علیه دین اسلام و محمدبن عبدالله اتخاذ کرد. او عیسی مسیح و محمدبن عبدالله را باهم مقایسه کرد، رابطهٔ آن دو را تضاد اعلام نمود و به بهشتی که در قرآن وصف شده تاخت. در یکی از نسخه‌های منتشرشده از Pensées، فصلی هست مجزا تحت عنوان Contre Mahomet. این جنبه از تفکر او اغلب، و به خصوص در کشورهای اسلامی، نادیده گرفته شده.[نیازمند منبع]

با توجه به زندگی پاسکال، می‌توان گفت که دو مورد دلیل تغییر مذهب وی بوده‌اند: بیماری و یانسن‌گرایی. از حدود هجده سالگی بود که پاسکال به نوعی بیماری عصبی دچار شد که هر روزه وی را آزار می‌داد. در سال ۱۶۴۷، در پی یک حملهٔ عصبی، پاسکال دچار لمسیِ اندام شد، به‌طوری‌که بدون عصا قادر به راه رفتن نبود. وی همیشه دچار سردرد بود و از آن پس همیشه مشکل سوزش روده و معده داشت؛ پاهایش همواره سرد بودند و برای جریان یافتن خون در آنها، نیاز به کمک بیرونی بود. پاسکال برای گرم کردن پاهایش همواره جوراب‌هایش را در شراب خیس می‌کرد. برای استفاده از روش‌های درمانیِ بهتر وی به‌همراه خواهرش ژاکلین به پاریس رفت. سلامتی او بهبود یافت، اما سیستم عصبی پاسکال همچنان دچار مشکل بود. علاوه بر این، وی دچار خودبیمارانگاری بود که تأثیر بسیاری بر شخصیت و نگرشش داشت. پاسکال بسیار عصبی و تندخو شد و بسیار کم می‌خندید، که این رفتارها از دید بعضی نشانه‌های غرور و سلطه‌جویی بودند.[۳] در سال ۱۶۴۵، لگن پدر پاسکال دچار آسیب دیدگی شد و در نتیجه وی تحت مراقبت یک دکتر یانسن‌گرا قرار گرفت. بلز اغلب با دکتر مکالماتی داشت و پس از درمان موفقیت‌آمیز پدرش از طریق وی کتاب‌هایی از نویسندگان یانسن‌گرا به امانت گرفت. در این دوره پاسکال نوعی «دگرگونی اولیه» را تجربه کرد و طی سال پس از آن شروع به نوشتن درباره موضوعات دینی کرد.

پاسکال در این زمان احساس دوری از عقاید اولیه مذهبی اش را داشت و طی چند سال این دوره را که به گفته وی «دوره زمینی» بود سپری کرد. پدر پاسکال در سال ۱۶۵۱ از دنیا رفت و به‌دنبال آن بلز اموال پدر را به ارث برد و سرپرست خواهرش ژاکلین شد که علی‌رغم میل برادر در همان سال در پورت-رویال راهبه شد. زمانی که وقت سوگند پایانی ژاکلین بود، بلز از دادن پول ارث پدر به وی برای مخارج راهبه شدن (جهیزیه عروس مسیح) خودداری کرد. بدون پول، ژاکلین نمی‌توانست موقعیت چندان مناسبی در دیر راهبه‌ها داشته باشد. به همین خاطر پاسکال نرم شد و تصمیم خود را عوض کرد.
پس از فراغت از امور خواهرش پاسکال دیگر هم آزاد بود و هم ثروتمند. وی یک خانه مجلل پر از خدم و حشم برای خود تهیه کرد و سوار بر کالسکه‌ای با چهار یا پنج اسب به پاریس می‌رفت. پاسکال دوران فراغتش را به معاشرت با بذله‌گویان، زنان و قماربازان (گواه کارهای وی در مورد حساب احتمالات است) سپری می‌کرد. زمانی وی به دنبال بانوی زیبا و فهمیده‌ای در ناحیه اوورن بود که از آن بانو به نام سافوی دشت و صحرا یاد می‌کرد. در این زمان بود که پاسکال کتاب Discours sur les passions de l'amour («مکالمه در باب احساسات عاشقانه») را نوشت و به فکر ازدواج افتاد – که بعدها آن را به عنوان «پست‌ترین وضعیت زندگی که مسیحیان به آن مجاز شده‌اند» شرح داد.

ژاکلین بلز را به خاطر لهو و لعبش نکوهش کرد و برای تغییر وی دعا کرد. در طی ملاقات‌هایش با خواهرش در پورت رویال در سال ۱۶۵۴، وی امور دنیوی را خوار و حقیر عنوان می‌کرد ولی کششی به سوی خداوند نداشت.

رویارویی با مرگ

در تاریخ ۲۳ نوامبر سال ۱۶۵۴ او در تصادفی روی پل نیلی گرفتار شد که در آن اسب‌های کالسکه که کنترل خود را از دست داده بودند از دیواره پل پایین افتادند و کالسکه را به دنبال خود کشیدند. خوشبختانه در این حین میله اتصال شکسته شد و کالسکه از اسب‌ها جدا و نیمی از آن از پل آویزان شد. پاسکال و دوستانش در این حادثه صدمه‌ای ندیدند، اما فیلسوف احساساتی که مرگ را در جلوی چشمانش دیده بود، از وحشت غش کرد و مدتی بیهوش شد. او که ۱۵ روز بعد حوالی ساعت ۱۰٫۳۰ تا ۱۲٫۳۰ به هوش آمد، تصویر مذهبی قوی‌ای در ذهنش نقش بسته بود که آن را در یادداشتی کوتاه سریعاً ثبت کرد: آتش. «خدای ابراهیم، خدای اسحاق، خدای یعقوب، و نه خدای فلسفه دانان و دانشمندان و...». ا. یادداشت خود را با نیایش ۱۱۹:۱۶ ختم نمود: «پیغام تو را فراموش نخواهم کرد. آمین.» او این یادداشت را با دقت به کت خود دوخته بود و هرگاه لباس خود را عوض می‌کرد آن را نیز جا به جا می‌کرد. خدمتکار او این یادداشت را پس از مرگ پاسکال پیدا کرد.در طول زندگی اغلب به غلط از وی به عنوان مردی لاابالی یاد می‌شد و بعدها تنها به دلیل اینکه بستر مرگ برای خود ساخته بود، طرد شد.

پاسکال که عقاید و باورهای مذهبی‌اش جان تازه‌ای گرفته بود در ژانویه ۱۶۵۵ سفری ۲ هفته‌ای به صومعه‌ای قدیمی در پورت رویال کرد. در این زمان یعنی بعد از تحولات مذهبی بود که او اولین اثر ادبی خود در مورد مذهب را با نام نامه‌های ایالتی نوشت.

ادامه در پست بعدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ادامه پست قبلی ( پاسکال )



نامه‌های ایالتی

پاسکال که نوشتن این مجموعه را در سال ۱۶۵۶ آغاز کرد، با این اثر ضربه‌ای به‌یادماندنی به کازویستری، آیین مذهبی مذهب مشهوری که متفکران کاتولیسم در اوایل دوره مدرن (مخصوصا یسوعیان) از آن پیروی می‌کردند، وارد کرد. پاسکال مغلطه گری را استفاده از استدلال پیچیده برای توجیه بی بند باری اخلاقی عنوان کرد. روش استدلال وی بسیار زیرکانه بود: «نامه‌های ایالتی» به گونه‌ای نگاشته شده‌است که چنین به نظر می‌رسد که شخصی پاریسی به دوستان ایالتی خود در موارد اخلاقی و الهیات، نامه‌هایی را نوشته که پس از مدتی باعث ایجاد محافل مذهبی و اندیشمندانه در پایتخت می‌شود. پاسکال با تلفیق عقاید یک کشیش باهوش و تجربیات افراد عادی سطحی جدید از نگارش را در نثر فرانسه ایجاد کرد. این مجموعه ۱۸ نامه‌ای طی سال‌های ۱۶۵۶ و ۱۶۵۷ با تخلص لوئیس دی مونتالت چاپ شد که باعث خشم لوئیس چهاردهم گردید. پادشاه در سال ۱۶۶۰ دستور داد تا تمام نسخه‌های این مجموعه را بسوزانند. در سال ۱۶۶۱ مدرسهِ یانسن‌گراها در پورت‌رویال محکوم و بسته شد. کسانیکه در آن مدرسه کار می‌کردند در سال ۱۶۶۵ سندی با عنوان فتوای پاپ را امضا کردند که تعالیم یانسن را محکوم کرد و آن را بدعت خواند. آخرین نامهِ پاسکال در سال ۱۶۵۷ نشاندهندهِ تمرد آشکارا از پاپ بود و باعث شد الکساندر هفتم نامه‌ها را محکوم کند. اما این کار مانع خواندن این نامه‌ها توسط تحصیل‌کردگان فرانسه نشد. حتی به نظر می‌رسید که الکساندر هفتم هم با اینکه نامه‌ها را محکوم کرده، اما در خفا استدلالات پاسکال را پذیرفته‌است. چند سال بعد او بی بند و باری در کلیسا را محکوم کرد و دستور داد متون مغلط بازنویسی شوند.(۶۶-۱۶۶۵)



پاسکال در حال مطالعه سیکلوئید سال 1785 توسط اگوستین پاژو ، موزه لوور

مجموعه «نامه‌های ایالتی» در کنار تأثیر مذهبی‌ای که داشت، اثر ادبی مشهوری هم بود. استفاده از شوخی، مضحکه و هجو تند و گزنده در متن، مجموعه را برای خوانندگان کاملاً قابل هضم کرده بود و بر روی شیوه نگارش نویسندگان فرانسوی از جمله ولتر و ژان ژاک روسو تأثیر گذاشت. چند نامهِ اول به معرفی اصول و عقاید مکتب یانسن‌گرایی مانند دگم‌های «قدرت بی‌واسطه» (نامهِ اول) و «لطف و مرحمت به اندازه» (در نامه‌ِ دوم) اختصاص دارد و نشان می‌دهد چرا این عقاید بدعت‌گذارانه نیستند. پاسکال در نامه‌های بعدی به طرفداری و دفاع از یانسن‌گراهای پورت‌رویال می‌پردازد —در این زمان فشارها بر یانسن‌گراهای پورت‌رویال برای دست کشیدن از آموزشها و عقاید خود افزایش یافته بود— و همچنین این نامه‌ها محتوی انتفاد از مغلطه‌کاری و سفسطه بود. نامهِ شانزدهم شامل عذرخواهی منحصربه‌فردی و غیرعادی است، «اگر زمان می‌داشتم، نامه‌ای کوتاه‌تر می‌نوشتم»

«نامه‌های ایالتی» با اقبال عمومی بسیاری روبه رو شد تا آنجا که ولتر این مجموعه نامه‌ها را بهترین کتاب نوشته شده در فرانسه خواند..« و زمانیکه از بوسوت پرسیدند که اگر کتاب‌های خود را ننوشته بود دوست داشت کدام کتاب را نوشته باشد، در پاسخ گفت:»نامه‌های ایالتی"پاسکال"

تفکرات

متأسفانه پاسکال نتوانست پیش از مرگش مهم‌ترین کار مذهبیش بنام Pensées («تفکرات») را به اتمام برساند. قرار بود که این اثر بررسی بی‌نقض و جامعی در دفاع از مسیحیت باشد که عنوان اولیهِ آن''Apologie de la religion Chrétienne''گ] به معنای دفاع از مذهب مسیحیت بود. پس از مرگ وی صفحاتی دستنوشته در وسائل او یافت شد که بر روی آن‌ها افکار مختلفی به صورت درهم اما گویا نوشته شده بودند. اولین نسخه از این نوشته‌های مجزا در سال ۱۶۷۰ با نام Pensées de M. Pascal sur la réligion, et sur quelques autres sujets («تفکرات پاسکال در ارتباط با مذهب و سایر موضوعات) به صورت کتاب چاپ شد و بلافاصله به اثری ارزشمند تبدیل شد. نگرانی و هراس دوستان پاسکال و اندیشمندان از اینکه این»تفکرات«گسسته به جای زهد و دینداری منجر به ایجاد شبه در دین شود باعث شد تا آن‌ها قسمت‌های مورد شک را مخفی کرده و سایر قسمت‌ها را تغییر دهند، به نحوی که موجب ناخشنودی شاه یا کلیسا نشوند در آن زمان دیگرآزارها و اذیت‌های قبلی متوجه پورت‌رویال نبود و ویراستاران تمایل نداشتند که دوباره این آزارها و مشکلات از سر گرفته شوند. تا قبل از قرن نوزدهم»تفکرات" به صورت کامل و اصل منتشر نشد.

«تفکرات» پاسکال شاهکار و نقطهِ عطفی در نثر فرانسه محسوب می‌شود. سنت بیو در ارتباط با یکی از قسمت‌های این کتاب اظهار داشت که این صفحات بهترین در زبان فرانسه هستند..ویل دورانت، در اثر جامه یازده جلدیش]]تاریخ تمدن آن را به عنوان بهترین کتاب نثر فرانسه مورد ستایش قرار داد..«پاسکال در»تفکرات" چندین تناقض فلسفی را بررسی کرد: بیکرانی و هیچ، ایمان و خرد، درون و ماده، مرگ و زندگی، معنا و پوچی و... و چنین به نظر می‌رسد که غیر از جهل، خضوع و گذشت به نتایج دیگری دست نیافت. و با ادغام آن‌ها وی شروط پاسکال را ایجاد کرد.

کارهای پایانی و مرگ

تی اس الیوت پاسکال را در دوران زندگی‌اش «مردی زمینی در میان زاهدان و زاهدی در میان انسان‌های زمینی« توصیف کرد. زندگی زاهدانه پاسکال نتیجه عقیده‌ای بود که طبیعتاً برای رنجش یک فرد کافی بود. در سال ۱۶۵۹، پاسکال که هیچ گاه از نعمت سلامتی برخوردار نبود، به شدت احساس بیماری کرد. طی سال‌های پایانیِ زندگی‌اش، پاسکال از درمان پزشکانش سر باز می‌زد و عنوان می‌کرد: بیماری، وضعیتی طبیعی برای مسیحیان است.


لوئی چهاردهم نهضت یانسن‌گرایی را در سال ۱۶۶۱ در پورت‌رویال سرکوب کرد. در پاسخ پاسکال یکی از کارهای نهایی‌اش را به نام Écrit sur la signature du formulaire (کتابی در باب نشان صورت)، که در آن یانسن‌گرا را از تسلیم شدن برحذر داشت نوشت. در همان سال خواهرش ژاکلین فوت کرد که باعث شد پاسکال بحث در باب یانسن‌گرایی را خاتمه دهد. بزرگ‌ترین دستاورد پاسکال در ارتباط با نبوغ مکانیکی وی، ایجاد شاید اولین خط اتوبوس برای حمل مسافران در داخل پاریس در کالسکه‌هایی با چندین صندلی بود.

در سال ۱۶۶۲ بیماری پاسکال وخیم شد. پاسکال با آگاهی از اینکه سلامتی‌اش رو به وخامت است، خواستار بستری شدن در بیمارستان شد، اما دکتر وی اعلام داشت که وضعیت او چنان ناپایدار است که نمی‌شود او را به بیمارستان منتقل کرد. در تاریخ ۱۸ آگوست سال ۱۶۶۲ در پاریس، پاسکال دچار تشنج شد و مراسم تدفین و نیایش برای وی به اجرا درآمد. صبح روز بعد وی جان باخت، در حالی که این کلمات را بر زبان داشت «خدایا هرگز تنهایم نگذار». جسدش را در گورستان Saint-Étienne-du-Mont دفن کردند.

در کالبدشکافی انجام شده پس از مرگ معلوم شد که معده پاسکال و همچنین شکمش وضعیت بسیار بدی داشته و مغز او نیز دچار آسیب بوده‌است. با وجود انجام کالبدشکافی، علت اصلی بیماری مداوم وی معلوم نشد، با این حال نظریاتی در مورد ابتلا به سل و سرطان معده یا هردو هم‌زمان در این مورد وجود داشت. همچنین آسیب مغزی پاسکال را دلیل سردردهای وی دانستند.

میراث

به افتخار ابداعات علمی وی، نام «پاسکال» به واحد فشارSI، به زبان‌برنامه‌نویسی و قانون پاسکال و همچنین همانطور که در بالا عنوان شد به مثلث پاسکال و شروط پاسکال داده شد.

مهم‌ترین ابداع پاسکال در علم ریاضی تئوری احتمال بود. این تئوری که در ابتدا در مورد قمار کاربرد داشت، امروزه در علم اقتصاد و خصوصاً در علوم آماری بسیار مهم است. جان راس در این باره نوشت، «تئوری احتمال و اکتشافات وابسته به آن دید ما به مسائلی مانند عدم قطعیت، ریسک، تصمیم‌گیری و توانایی شخص و جامعه برای تأثیر بر حوادث آتی را تغییر داد.»[۱۶] با این وجود باید اذعان داشت که اگرچه پاسکال و فرمات کارهای اولیهِ مهمی در ارتباط با احتمال انجام دادند، اما در این مورد چندان فرا نرفتند. کریستین هیگنز با آگاهی از مکاتبات پاسکال و فرمات در این زمینه، اولین کتاب خود را در این باب نوشت. افراد بعدی که در توسعهِ این تئوری نقش داشتند ابراهام دی مویور و پیر سیمون لاپلس بودند.

در ادبیات نیز پاسکال از جمله مهم‌ترین نویسندگان دوره کلاسیک فرانسه محسوب می‌شود وآثار وی امروزه به عنوان شاهکار نثر فرانسه در نظر گرفته می‌شوند. استفادهِ وی از هجو و طنزنگاری برمجادله گرهای بعدی تأثیر گذاشت. مضامین کارهای ادبی پاسکال بیش از همه برای مخالفتش با خردگرایی رنه دکارت و تأکید هم‌زمان براین مطلب که فلسفه تجربه‌گرایی برای تعیین حقایق مهم ناکافی است در یادها می‌باشد.

در کانادا یک مسابقه سالانه ریاضی بنام وی، پاسکال نام گرفته‌است. تمامی دانش‌آموزان کانادایی ۱۴ سال و کمتر که در کلاس نهم یا پایین‌تر هستند می‌توانند در این مسابقه شرکت کنند.

تبادل افکار در مورد پاسکال در فیلمی به نام My Night At Maud's توسط کارگردان فرانسوی اریک رومر به تصویر کشیده شده‌است.

پاسکال میگفت در کنار من گردابی وجود دارد که شما این گرداب را نمی‌بینید و من هر چه میخواهم از آنجا بدست می آورم و به این ترتیب مسائل بزرگ را حل میکنم.


پـــایـــــان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
برتراند راسل

برتراند آرتور ویلیام راسل، سومین ارل راسل (به انگلیسی: Bertrand Arthur William Russell, 3rd Earl Russell)، (زادهٔ ۱۸ مه ۱۸۷۲ — درگذشتهٔ ۲ فوریه ۱۹۷۰)، فیلسوف، منطق‌دان، ریاضی‌دان، مورخ، جامعه‌شناس، جایزه‌دار نوبل و فعّال صلح‌طلب بریتانیایی بود که در قرن بیستم می‌زیست.

راسل یکی از پیشتازان فلاسفه در قرن بیستم محسوب می‌شود و «جنبش مخالفت با آرمان‌گرایی» را در اوایل قرن بیستم رهبری می‌کرد. از وی به همراه گوتلوب فرگه و لودویگ ویتگنشتاین، به عنوان بنیان‌گذاران فلسفهٔ تحلیلی یاد می‌گردد.


نام کامل برتراند آرتور ویلیام راسل
لقب سومین ارل راسل
حیطه فلسفه علمی
دوره قرن بیستم
مکتب فلسفه تحلیلی
علایق اصلی
مابعدالطبیعه
شناخت‌شناسی
منطق
ریاضیات
فلسفه زبان
فلسفه علم
فلسفه اخلاق
فلسفه دین
تاریخ فلسفه
تابعیت بریتانیا بریتانیایی
زادروز ۱۸ مه ۱۸۷۲
زادگاه ترلک در نزدیکی مونماوث‌شیر، ولز
تاریخ مرگ ۲ فوریه ۱۹۷۰ میلادی (۹۷ سال)
محل مرگ پنریندیدرایث، ولز
مدفن بنا به وصیتش سوزانده شد
فرزند(ها) جان، کاترین، کانرد
دین خداناباور (موضع عام)
ندانم گرا (موضع خاص فلسفی)
کتاب‌های چاپ شده مسائل فلسفه، مبادی ریاضیات
چرا مسیحی نیستم؟، قدرت


برتراند راسل یک فعال ضدجنگ و مخالف امپریالیسم بودکه به دلیل عقاید صلح‌طلبانه‌اش در طول جنگ جهانی اول، از دانشگاه اخراج شد و به زندان افتاد.
او مخالف آدولف هیتلر، منتقد تمامیت‌خواهی استالین، معترض درگیری آمریکا در جنگ ویتنام و همچنین از حامیان خلع سلاح هسته‌ای بود. وی در سال ۱۹۵۰، به پاس «آثار متعدد در حمایت از نوع‌دوستی و آزادی اندیشه»، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات گردید

خانواده پدری، دوران کودکی و نوجوانی

اگرچه راسل بیش‌تر عمرش را در انگلستان گذراند، اما اصلیتی ولزی داشت. خانوادهٔ برتراند راسل از شهروندان قدیمی و بانفوذ بودند. پدربزرگش، جان راسل، نخستین ارل راسل پسر سوم جان راسل، ششمین دوک بدفورد بود و دو بار در عصر ویکتوریا به سمت نخست‌وزیری بریتانیا رسیده بود. پدرش، جان راسل، لرد آمبرلی که مردی بی‌دین بود نیز از اشراف‌زادگان محسوب می‌شد.

در ۱۸۷۴ مادرش را که از مبارزان آزادی زنان بود بر اثر دیفتری از دست داد. مدت کوتاهی پس از آن خواهرش راشل که از خودش چهار سال بزرگتر بود، درگذشت. تنها دو سال بعد در ۱۸۷۶ پدر راسل بر اثر برونشیت از دنیا رفت.

پس از آن به همراه برادرش فرانک (که هفت سال از خودش بزرگتر بود) تحت کفالت پدربزرگ‌اش جان راسل، نخستین ارل راسل قرار گرفت. راسل از او به عنوان پیرمردی مهربان و ویلچرنشین یاد می‌کند. در ۱۸۷۸ پدربزرگ‌اش درگذشت و برتراند و فرانک تا زمان بلوغ با قیومیت بیوهٔ جان راسل، پرورش یافتند.

او در زندگی‌نامهٔ خود بیان داشته‌است که در نوجوانی، عمدهٔ علایق او را سکس، فلسفه دین و ریاضیات تشکیل می‌داده‌اند و تنها عاملی که از خودکشی‌اش بر اثر رنج از دست دادن عزیزان در خردسالی جلوگیری می‌کرد، شوق به فراگیری هر چه بیش‌تر ریاضیات در او بود

در آغاز جوانی به مطالعه آثاری از پرسی بیش شلی روی آورد که این امر مسیر زندگی او را تغییر داد. سپس به کالج ترینیتی در کمبریج وارد شد و در ریاضیات و فلسفه تحصیل کرد. در ۱۹۰۱ موفق به کشف پارادوکس راسل شد و هفت سال بعد به عضویت انجمن سلطنتی علوم بریتانیا درآمد. در طول جنگ جهانی اول به دلیل مبارزات ضد جنگ از دانشگاه اخراج و زندانی شد.

زندگی شخصی
راسل چهار بار ازدواج کرد و زندگی شخصی آشفته‌ای داشت. نخست در ۱۸۹۴ با آلیس پیرسال اسمیت ازدواج کرد اما بعد از چند سال دل به زن دیگری بست و آلیس را رها کرد. در ۱۹۲۱ از آلیس طلاق گرفت و با دورا راسل (بلک) ازدواج کرد و آن دو صاحب دو بچه شدند. ۱۴ سال بعد و پس از اینکه دورا از یک فعال سیاسی چپ‌گرای آمریکایی به نام گریفین بری باردار شد از دورا نیز جدا شد و این دو تا آخر عمر با هم دشمن بودند. این دشمنی وقتی دورا برای فرزندی که از گریفین بری باردار شده بود شناسنامه‌ای با نام خانوادگی راسل گرفت،شدیدتر هم شد.راسل به فاصلهٔ یک سال بعد از طلاق از دورا با پاتریشیا (پیتر) هلن اسپنس ازدواج کرد که در آن موقع تنها ۲۱ سال داشت. در ۱۹۵۲ از پاتریشیا هم جدا شد. همان سال با ادیث فینچ ازدواج کرد که تا پایان عمر با او بود.فرزند وی جان پس از جدایی از همسرش دچار جنون شد. این جنون در خانوادهٔ راسل ارثی بود

مرگ
سرانجام او در دوم فوریه ۱۹۷۰ بر اثر آنفلوآنزا در پنریندیدرایث در ولز درگذشت. بنا به وصیت برتراند، جسدش را سوزاندند و خاکسترش را روی کوه‌های ولز ریختند

وی یک فعال ضد جنگ بود و به خاطر فعالیت‌های ضد جنگ در خلال جنگ جهانی اول از دانشگاه ترینیتی اخراج و برای پنج‌ماه زندانی شد. از اقدامات صلح طلبانه بعدی راسل می‌توان به راه انداختن کمپینی ضد آدولف هیتلر، انتقاد از استبداد و خفقان در شوروی، اعتراض علیه مداخله ایالات متحده در جنگ ویتنام و تأسیس انستیتوی دفاع از صلح در سال ۱۹۶۳ اشاره نمود.

فعالیت‌های ادبی
با نگارش آثاری شاخص در دفاع از انسان گرایی و آزادی بیان، جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۵۰ را از آن خود کرد.

ریاضیات
در ریاضیات او پارادوکس راسل را کشف کرد که منجر به تعمیق و گسترش نظریه مجموعه‌ها گردید

فلسفه، منطق و نظریات مذهبی و اجتماعی

راسل در کهولت
علاوه بر ریاضیات، بخش مهمی از شهرت برتراند راسل به سبب نظریاتش در زمینه فلسفه تحلیلی است. راسل از پایه‌گذاران منطق جدید و بنیانگذاران اصلی فلسفه تحلیلی به‌شمار می‌رود.

برتراند راسل یکی از مشهورترین فیلسوفان خداناباور قرن بیستم و از منتقدان برجسته اعتقاد و عمل مسیحی بوده‌است. پاره‌ای از نوشتجات وی در این زمینه در کتابی تحت عنوان چرا مسیحی نیستم؟ جمع‌آوری شده‌اند.

البته او همانگونه که در مناظره با فردریک کاپلستون می‌گوید، مدعی توانایی در اثبات عدم وجود خدا نیست اما چند سال بعد به‌کارگیری تمثیل قوری سماوی سعی در تأکید بر دیدگاه بی خدایانه (به جای ندانم گرایی) نمود.

راسل در من یک خداناباورم یا یک ندانم گرا؟ در سال ۱۹۴۷ می‌گوید:

به عنوان یک فیلسوف، اگر بخواهم برای شنونده‌های فلسفی محض سخن بگویم باید بگویم که خود را یک ندانم گرا توصیف می‌کنم چرا که فکر نمی‌کنم برهانی قاطع وجود داشته باشد که کسی بتواند اثبات کند که خدایی وجود ندارد.

از سوی دیگر اگر بخواهم بر فردی معمولی در خیابان اثری صحیح بگذارم فکر می‌کنم که باید بگویم من یک خداناباور هستم چرا که وقتی می‌گویم نمی‌توانم اثبات کنم که خدایی وجود ندارد مجبورم که همچنین به همانسان بگویم که نمی‌توانم اثبات کنم که خدایان هومری وجود ندارند.
به تصریح او پرسش اساسی فلسفه دین این نیست که آیا هستی ای به نام خداوند دارای خاصیت وجود است یا نیست، بلکه این است که آیا تعریف خداوند مصداق و نمونه‌ای دارد یا خیر. این تحلیل مشهور راسل از «وجود دارد»، عبارت «خداوند وجود دارد» را بی معنا و در زمره غلط‌های گفتاری مصطلح برمی‌شمرد.

وی دین را ناشی از ترس می‌داند به طوری که در کتاب «اجتماع انسانی» خود می‌گوید:

انسان پدیده‌هایی را می‌دیده‌است که باعث ترس و اضطرابش می‌شده و برای اینکه این ترس و اضطراب را آرام کند، نمی‌توانسته ازعلم و شناخت واقعی پدیده‌ها که بعد منجر به پیدا کردن راه حلی مناسب و منطقی می‌شده استفاده کند در نتیجه به جای علاج واقعه یک مسکن برای خود پیدا می‌کرده و به تعبیری دل خود را خوش می‌کرده‌است. مثلاً بااعتقاد به قضا و قدر ناملایمات زندگی را برای خود تعریف می‌کرده. یا با اعتقاد به بهشت و اینکه اگر ما اینجا سختی می‌کشیم در عوض بهشتی وجود دارد که در آنجا راحتیم ناملایمات زندگی را برای خود تحمل پذیر و توجیه می‌کرده‌است.

در کتاب قدرت دربارهٔ سیاستمداران می‌گوید:

کسب قدرت هرچه بیشتر، هدف حاکمان سیاسی بشری است همچنانکه قانون جاذبه، در اجسام، حاکم است... فقط با کشف این رمز که قدرت طلبی، عامل تعیین‌کننده فعالیت‌های مهم سیاسی است می‌توان طومار تاریخ تحولات سیاسی بشری از باستان تا معاصر را توجیه و تفسیر نمود... به همان ترتیبی که در علم فیزیک، «انرژی» عامل اساسی پدیده‌ها است «قدرت طلبی» مانند انرژی، دارای صور گوناگون است، تموّل، ارتش، مهمات جنگی.

راسل در کتاب اخلاق و سیاست در جامعه می‌نویسد:

اگر انسان را معجونی از فرشته و حیوان بدانیم حقّاً دربارهٔ حیوان بی انصافی کرده‌ایم پس چه بهتر است که او را - ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم.

راسل در فصل آخر کتاب «آیا بشر آینده‌ای هم دارد»، یادآور می‌شود که پیشرفت علم با وجود این رهبران خودخواه، تا چه حد به مصائب بشر افزوده به نظر او نزاع سال ۱۹۶۱ کندی و خروشچف تا نابود کردن همه ابناء بشر فاصله‌ای نداشته‌است».

او می‌نویسد:

اینک (ژوئیه ۱۹۶۱) مهمترین مسئله‌ای که در برابر جهان قرار دارد بدین قرار است:

آیا از راه جنگ می‌توان چیزی بدست آورد که مورد پسند کسی باشد؟ کندی و خروشچف می‌گویند آری مردانی که از سلامت عقل، برخوردارند می‌گویند نه. اگر این دو را قادر به تخمین احتمالات عقلانی بدانیم، ناگزیر به این نتیجه می‌رسیم که هر دو نفر بر این امر که وقت خاتمه دادن به وجود بشر رسیده‌است اتفاق نظر دارند.

خلاصه‌ای از سیر تحولات فلسفی راسل، در کتاب تکامل فلسفی من به قلم خود او به تحریر درآمده‌است.

ادامه در پست بعدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ادامه پست قبلی ( راسل )


کتاب‌ شناسی



برتراند راسل در طول حیاتش مقالات و کتاب‌های بسیاری به جای گذاشت. فهرست زیر شامل گزیده‌ای از مشهورترین آثار وی است:

تحلیل علمی ـ فلسفی از اصول مارکسیسم متریالیسم
بقلم برتراند راسل، موریس مترلینک، آندره ژید
‎آرمان‌های سیاسی
پیروزی سفید
در تربیت بخصوص در دوره اول کودکی
زناشوئی و اخلاق
حقیقت و افسانه
جهان‌بینی علمی
شاهراه خوشبختی
زمینه‌های فلسفه
علم ما به عالم خارج، به عنوان زمینه‌ای برای بکاربردن روش علمی در فلسفه
علم و مذهب
عمل و تئوری بلشویسم
قدرت
درک تاریخ
در ستایش فراغت و چند مقاله دیگر ا
تاثیر علم بر اجتماع
مسائل فلسفی
تاثیر علم بر اجتماع
چرا مسیحی نیستم، مقالاتی چند راجع به مذهب و موضوعات مربوط به آن
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و اسلام
جنایات جنگ در ویتنام
مرجع قدرت و فرد
قدرت، دولت و فرد
آینده بشر م. منصور
اخلاق و سیاست در جامعه
آیا بشر آینده‌ای هم دارد؟
تحلیل ذهن
تسخیر خوشبختی
جستارهای فلسفی
چرا مسیحی نیستم
تاریخ فلسفه غرب و روابط آن با اوضاع سیاسی و اجتماعی از قدیم تا امروز
الفبای نسبیت
مفهوم نسبیت انشتین و نتایج فلسفی آن
ماده و یاد: رهیافتی به رابطه جسم و روح
دانشمندان اخیر و پاسخ اعتراضات برتراند راسل
اثر هانری برگسن با توضیحات و مقدمه‌ای در نقل آراء
دانشمندان اخیر و پاسخ اعتراضات برتراند راسل
جنگ هسته‌ای فریدون حاجتی
شرح حال برتراند راسل بقلم خودش
آرمان های سیاسی
زناشوئی و اخلاق
زندگینامه برتراند راسل به قلم خودش
قدرت «تحلیل جدید جامعه»
جنگ ویتنام

مشکلات جهانی افزایش جمعیت مجموعه مقالات شامل: ۱ـ فشار جمعیت و جنگ...و دیگران
مقدمه‌ای بر فلسفه ریاضی
جهانی که من می‌شناسم
تسخیر خوشبختی
آموزش و زندگی بهتر
عرفان و منطق نجف دریابندری
شرح انتقادی فلسفه لایبنیتس به ضمیمه قطعات برجسته به همراه مقدمه جدید جان اسلاتر
زناشویی و اخلاق
گزیده آثار راسل مهدی افشار ویرایش رابرت ای. اگنر
الفبای شهروند خوب و تاریخ جهان در یک‌کلام
تاریخ فلسفه غرب
فلسفه تحلیل منطقی (برگرفته از تاریخ فلسفه غرب)
آزادی و سازمان: پیدایش و سیر تکوین سوسیالیسم، لیبرالیسم، رادیکالیسم، ناسیونالیسم
تکامل فلسفی من
تحلیل ذهن منوچهر بزرگمهر
جهان‌بینی
عرفان و منطق فلسفه—مقاله‌ها و خطابه‌ها
اتمیسم منطقی
رسالهٔ منطقی ـ فلسفی
نوشتهٔ لودویگ ویتگنشتاین: درآمد برتراند راسل
اصول نوسازی جامعه
تاریخ فلسفه غرب
برگزیدهٔ نوشته‌های اساسی برتراند راسل/ رابرت اگنر، لستر دنان راسل، برتراند راسل، ۱۸۷۲–۱۹۷۰م. Russell, Bertrand Russell
‎قدرت و فرد مهدی افشارزرین
سه رساله در باب معنی/ گوتلب فرگه، برتراند راسل، پیتر استراوسن
مسائل فلسفه
قدرت نجف دریابندری
در ستایش بطالت
پژوهشی در معناداری و صدق
مسئله چین
چرا من مسیحی نیستم و مقالاتی دیگر دربارهٔ دین و موضوعات مربوط به آن گردآوری: پل ادواردز
بلشویسم از تئوری تا عمل


پـــــایــــان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
دیوید هیوم

دیوید هیوم (به انگلیسی: David Hume) ‏ (۷ مه ۱۷۱۱–۲۵ اوت ۱۷۷۶) از فیلسوفان اسکاتلندی و از پیشروان مکتب تجربه‌گرایی بود. تقریباً همه فیلسوفان بر این اتفاق نظر دارند که او بزرگ‌ترین فیلسوف تاریخ بریتانیا و مکتب تجربه‌گرایی بوده‌است. زمانی که به الحاد متهم شد گفت: باید بگویم که کفر خود را می‌پذیرم. او کسی بود که بر کانت تأثیر بسیاری گذاشت. این جمله کانت معروف است که :هیوم من را از خواب جزم اندیشم بیدار کرد


حیطه عصر روشنگری
دوره فلسفه غربی
مکتب طبیعت‌گرایی، تجربه‌گرایی، فایده‌گرایی
زادروز ۷ مه ۱۷۱۱
زادگاه ادینبورگ، اسکاتلند
تاریخ مرگ ۲۵ اوت ۱۷۷۶
محل مرگ ادینبورگ، اسکاتلند
دین خداناباور
مذهب خداناباور



زندگی

دیوید هیوم در سال ۱۷۱۱ در شهر ادینبورگ در اسکاتلند زاده شد. خانواده‌اش دوست داشتند دیوید قاضی شود؛ اما او علاقه زیادی به ادبیات داشت. در آغاز برای کسب و کار به بریستول رفت؛ اما زود از آن دست کشید و به فرانسه رفت و به پژوهش و تفکر در فلسفه پرداخت.

ظرف سال‌هایی که در فرانسه گذراند، یعنی طی سال‌های ۱۷۳۷–۱۷۳۴ اثر بزرگش به نام رساله دربارهٔ طبیعت آدمی را نوشت.

هیوم در سال ۱۷۳۷ به اسکاتلند بازگشت و در آن جا اثر فلسفی دیگری را منتشر ساخت. در سال ۱۷۴۵ درخواست کرد تا در دانشگاه ادینبورگ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روح را بر عهده بگیرد؛ اما درخواستش به سبب شهرتش به شکاکیت و الحاد رد شد.

پس از یک سال تدریس خصوصی، به عنوان منشی یک ارتشبد به خارج رفت و تا ۱۷۴۹ به میهن بازنگشت. در این مدت، چند اثر فلسفی از او انتشار یافت که نام و شهرتی بلند برای او به ارمغان آورد.

در سال ۱۷۵۲، هیوم کتابدار دانشکده وکلای مدافع در ادینبورگ شد و با خواهرش در آن شهر سکونت گزید. هیوم به یاری استفاده از آن کتابخانه، به نوشتن تاریخ انگلستان روی آورد و تا ۱۷۶۱ چندین جلد از آن را منتشر ساخت.

وی در سال ۱۷۶۳ همراه ارل آوهرتفرد، سفیر بریتانیا در فرانسه، به پاریس رفت و مدتی دبیر سفارتخانه بود. در پاریس با شماری از فیلسوفان بزرگ فرانسوی معاشرت داشت؛ اما پس از مدتی هیوم به لندن بازگشت. در آن‌جا دو سال به عنوان معاونت وزیر برگزیده شد و در سال ۱۷۶۹ دوباره به ادینبورگ بازگشت.

وی تأثیر زیادی بر فلاسفه بعد از خود مانند کانت گذاشت.

در کتاب تاریخ تمدن اثر ویل دورانت دربارهٔ مرگ هیوم آمده‌است:

در آستانهٔ مرگش، بازول با سماجت پرسید که آیا اکنون به زندگی دیگر اعتقاد دارد؟ هیوم پاسخ داد: اندیشه‌ای نابخردانه‌تر از ابدیت انسان نمی‌شناسم. بازول مداومت کرد و بازپرسید که آیا اعتقاد به زندگی اخروی دلخوش‌کننده نیست؟ هیوم پاسخ داد: ابداً، بسیار اندوه بار است. این بار زنش نزد او آمد و خواهش کرد به خدا معتقد شود او را به شوخی از سر باز کرد. بارها این کار تکرار شد و هیوم امتناع کرد؛ چند لحظه بعد درگذشت.

اولویتها و اختلافهای سلیقه‌ای به شدت بر این قضیه صحت وارد کرده‌اند. مثلاً در جامعه‌ای دیده شده‌است مردم باستانی سوریه چنان به خود قحطی و مشقت وارد می‌کردند، اما گوشت کبوتر را نمی‌خوردند. یا حتی در «پنجشنبه‌ها» گوشت مرغ حلال اعلام شده‌است، اما همان گوشت در روزهای جمعه حرام است و هرچه که می‌نگرم می‌بینم اینها هیچ علت مشخصی ندارند و احترام‌ها یا دلسوزی‌هایی بی‌دلیل است که علتی برایش نمی‌بینم.

دیدگاه‌ ها

دین
قبول نکردن دین و سر باززدن از پذیرفتن عقاید دینی اوایل (زمان پیغمبران) معمولاً به خاطر توجیه ناپذیر بودن یا مسخره بودن معجزات بوده‌است، اما امروزه گمان نمی‌کنم که شخص خردمندی بتواند حتی یک دلیل مناسب برای توجیه دین داشته باشد.

در کتاب مقدس تناقضات زیادی وجود داشته‌است. یکی از دلایل آن تجزیهٔ آن پس از مرگ مسیح و بازنویسی آن توسط تعداد زیادی از انسان‌ها (حواریون) است. اما مسئله اصلی این نیست؛ وقتی یک حس قوی برای انسان وجود دارد، انسان آن را رها نمی‌کند و دنبال حس ضعیف تر مثلاً آثار باستانی و تاریخی نمی‌رود یا کتب مقدس که سرشار از تعارض و تناقض هم هستند؛ لذا توقع مذاهب از من برای پیروی از آنها، بسیار خودخواهانه و غیر محترمانه است و من تنها راه را برای رستگاری ام «آموزش بر مبنای خرد و شواهد» می‌دانم تا به واسطهٔ آن سلطهٔ خرافات را از زندگی ام برای همیشه برچینم و خاتمه دهم.

اگر به تاریخ بشر بنگریم «قانون» چیزی متغیر بوده‌است. هرچند ترم‌های ثابت هم در آن وجود داشته که آن را کنترل کرده‌است. اما اوضاع وخیم تجاری، جنگ یا مذاهب متغیر در کشورها، آب و هوا و مخصوصاً اخلاق حاکم بر اکثریت مردم، همه و همه باعث تغییر قوانین شده‌اند.

هیوم در کتاب تاریخ طبیعی دین، منشأ پیدایش توحید در میان بشر را «عقل» و پیدایش شرک را ناشی از «ترس» (و برخی دیگر از غرایز) می‌داند.

متافیزیک

هیوم تجربه گرا بود. برای واضح فهمیدن این پرسش به گفتگوی فلسفی زیر توجه کنید:

سؤال:متافیزیک دقیقاً چیست؟

جواب:این کلمه نخست به برخی از آثار ارسطو اطلاق می‌شد که پس از اثر بزرگ او در طبیعیات (فیزیک) به کار می‌رفتند و به همین سبب آن‌ها را «بعد از فیزیک» یا بعد از طبیعت نامیدند که معادل یونانی اش متافیزیک است. (معادل اسلامی آن مابعدالطبیعه است)

سؤال: اما هنوز نفهمیدم متافیزیک دقیقاً چه معنایی دارد؟

جواب: در این اثر ارسطو به علمی (فیلسوفان مدرن متافیزیک را به عنوان علم نپذیرفته‌اند زیرا علم وابسته به تجربه و محاسبات است) می‌پرداخت که فراتر از موجودات طبیعی یا فیزیکی‌اند. به‌طور خلاصه ارسطو می‌گفت این‌ها اصولی هستند که بر شناخت ما از جهان طبیعی حاکم اند و هر چه در طبیعت رخ می‌دهد ریشه اش به متافیزیک بر می‌گردد. مثلاً مفهومی چون خدا یا واجب الوجود، چیزی فراطبیعی است که بر طبیعت و هر آنچه که وجود دارد را اداره می‌کند و تمام مفهوم‌های وجودی، از او منشأ می‌گیرند. به همین خاطر اختیارها و توصیفاتی که از خدا در ذهن داریم، بر طبیعت حاکم هستند. این مثال از خدا فقط گوشه از جهان متافیزیک یا فراطبیعی هستند که به نظر بسیاری از فلاسفه اصول فلسفی یا دینی متافیزیک بر جهان طبیعی حاکم هستند بدین گونه که آن را اداره می‌کنند، چگونگی جهان طبیعت را تعیین می‌کنند که مثلاً قوانین طبیعت این‌گونه باشند و البته بسیاری از موضوعات دیگر را هم شامل می‌شود که به لحاظ حجم و تنوع بسیار زیادند. تمام مسائل بالا اصولی واضح هستند که مورد قبول تمام فلاسفه متافیزیکی چه دینی و چه غیر دینی است. به عنوان مثال فلاسفه مسلمان همه رویدادهای طبیعی را که براساس علت و معلول کار می‌کردند را به جوهر یا واجب الوجود مربوط می‌دانستند به ویژه فارابی و ابن سینا. مسئله این جاست که وقتی می‌گوییم متافیزیک یا فرا طبیعی، باید تعریف و ذهنیتی از طبیعت داشته باشیم که بگویم دقیقاً متافیزیک چیست. در تاریخ فلسفه و علم، اول فیلسوفان درک کلی فلسفی ای از طبیعت داشته‌اند که بعدش به تفکر در باب فراطبیعی دست زده‌اند. اما سؤال آن است که طبیعت چیست؟ در این‌جا اختلاف نظر بین فلاسفه به وجود می‌آید ولی ساده‌ترین و خلاصه‌ترین تعریفی که از طبیعت وجود دارد و در بین تمامی فلاسفه مشترک است و همه با آن موافق اند، طبیعت در بر گیرنده وجودیت است یا به عبارتی دیگر هر آنچه که وجود دارد جزیی از جهان یا طبیعت است. تمام آنچه که ما می‌فهمیم و در ذهن داریم ریشه در طبیعت دارد زیرا انسان از بدو تولد چیزی در ذهن ندارد و به مرور زمان از طریق تجربیات خود مانند تجربیات ساده چون دیدن تا تجربیات پیچیده‌ای چون ریاضیات و فلسفه، شناختش شکل می‌گیرد و از طرفی انسان چیزی که وجود دارد را می‌فهمد نه چیزی که وجود ندارد. شناختی که ما از جهان داریم و تمامی مسائلی که از جهان می‌فهمیم، نظام‌های فلسفی که در هر جا و در هر زمان می‌سازیم ریشه در تجربه ما دارد. ما ذاتاً اطلاعاتی نداریم. مثلاً بشر علت و معلول را از طبیعت استنتاج می‌کند یا مسائلی دیگر را هم به همین‌طور. در اصل ذهن انسان از طریق حواس پنج‌گانه آرای ساده و پیچیده را دریافت می‌کند تا در ذهن خود دانش تولید کند. هیوم همانند فیلسوف تجربه گرای بزرگ ،جان لاک گفته ارسطو را تأیید می‌کرد که هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده پس اول تجربه باید به عنوان ریشه تمام شناخت علمی و فلسفی در نظر گرفته شود؛ و تمامی تجربیات ما ریشه در طبیعت دارد زیرا طبیعت دربرگیرنده وجودیت است و انسان نمی‌تواند چیزی ورای وجودیت را تجربه و درک کند چه برسد به آن که تصور کند مانند انسان کوری که جهان را از اول ندیده پس نمی‌تواند ذهنیتی از رنگ‌ها در ذهن خود داشته باشد.

پس تاکنون دو مطلب مفصل توضیح داده شد:

به عبارت دیگر متافیزیک به فرای جهان فیزیکی که ما تجربه می‌کنیم می‌پردازد.
انسان نمی‌تواند چیزی ورای وجودیت را تجربه کند و درک کند چه برسد به آن که تصور کند.
سؤال: اما چگونه می‌دانیم که چیزی که ورا جهان طبیعی که تجربه کرده‌ایم وجود دارد؟

جواب: نمی‌دانیم به همین خاطر فیلسوفان مدرن متافیزیک را نپذیرفته‌اند و باور دارند که متافیزیک یک سوءتفاهم است. متافیزیک شامل متافیزیک‌های آلمانی همانند کانت، هگل، نیچه و شوپنهاور و اسپینوزا تا ادیان ابراهیمی و سنتی مصر باستان و... می‌شوند که همه غلط‌اند. در اصل این‌ها به توضیح مواردی پرداختند که توانایی بررسی آن را نداشتند. دلیل تفاوت ادیان در تقاط مختلف جهان همین است. در خاور میانه بنا بر استدلال‌های درست کرده خوشان به اسلام می‌رسند و در هند به خدای شش دست آبی رنگ، این تفکرات اصلاً مبنا ندارند.

هیوم در این باره می‌گوید:

تمام مفهوم‌های دینی متافیزیکی در ذهن‌های عامه در اصل مخلوطی از فیزیک اند زیرا دین درمورد چیزی اظهار نظر می‌کند که توانایی بررسی آن را ندارد چون فهم انسانی توانایی بررسی آن را ندارد. مثلاً فرشته در اذهان عمومی مخلوطی از انسان و فرشته است و این همان فیزیک است که افراد آن را به متافیزیک منسوب می‌کنند. این مطلب در داستان‌های مذهبی چون داستان گفتگوی موسی با خدا که در غالب درخت آتشین ظاهر شده بود.

از طرفی هم مفهوم خدا در نظر فلاسفه و افراد خاص که متفکر هستند مثل فلاسفه اسلامی، یهودی ،مسیحی، یونانی، ایرانی و... در تاریخ نیز، وجود واقعی ندارد و درباه آن مفصل توضیح داده شد. . مثلاً جوهر یا خدا در نزد فلاسفه اسلامی، قائم بذات است و چون قائم بذات است، قائم به تصور هم است پس کسی نمی‌تواند جوهر را تصور کند و به همین دلیل است فلاسفه اسلامی معتقد اند کسی نمی‌تواند خدا را بشناسد حتی پیامبر اسلام زیرا با وجود مقام بالا، بازهم انسان است. ولی از منظر فلسفه هیوم با فرض قبول نظر فلاسفه اسلامی، اگر کسی نمی‌تواند خدا را تصور کند پس از کجا بفهمیم وجود دارد، به عبارتی دیگر تعریف جوهر، دقیقاً تعریف چیزی است که وجود ندارد! ممکن است فلاسفه اسلامی بگویند درست است که ما جوهر را تجربه نکرده یم ولی به لحاظ منطقی به آن رسیده‌ایم ولی پاسخ فیلسوفان غربی همان است که جان لاک گفته:

هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده. بنابر این به کار بردن واژه‌هایی چون خدا، جوهر، ابدیت در واقع سوءاستفاده از عقل است زیرا این‌ها را در تجربه در نیافته‌ایم. اگر این‌طور باشد می‌شود نظام‌های خوش ساخته فلسفی ساخت که در ظاهر هوشمندانه‌اند ولی در واقع خیال پردازی و توهم‌ اند


ادامه در پست بعدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ادامه پست قبلی ( دیوید هیوم )


نفی وجود واجب

هیچ چیزی اثبات نمی‌شود مگر آنکه نقیض آن مستلزم تناقض باشد.
هیچ چیز قابل تصور به‌طور متمایز، مستلزم تناقض نیست.
تصور هر شئ موجود به صورت ناموجود، مستلزم امتناع منطقی نیست.
پس موجودی نیست که عدم وجود آن مستلزم تناقض باشد.
در کتاب گفت‌ها در باب دین طبیعی هیوم از زبان کلیانتس انتقادات خود را به واجب‌الوجود این چنین بیان می‌کند:

کلیانتس گفت: برای دمیا نشان دادن ضعف این دلیل آوری مابعدالطبیعی را به فیلو نخواهم سپرد. این دلیل آوری به چشم من چنان آشکارا کژبنیاد است و در عین حال برای دین و پارسایی راستین پیامدی چنان اندک دربردارد که خود جسارت خواهم ورزید تا مغلطه‌اش را نشان دهم.

با اظهار این نکته شروع خواهم کرد که یاوگی پیدایی هست در ادعای مبرهن ساختن شک‌زدایانهٔ یک امر واقع توسط حجتی پیشینی (گزاره‌های غیر تجربی). هیچ چیزی را نمی‌توان شک‌زدایانه مبرهن ساخت مگر آنچه خلافش متضمن تناقضی باشد. هیچ چیزی که به گونهٔ متمایز تصورپذیر باشد متضمن تناقض نیست. هر آنچه چونان موجود تصورش می‌کنیم، می‌توانیم چنان معدوم هم تصور کنیم اش. بنابراین هیچ هستی نیست که عدم‌اش متضمن تناقض باشد در نتیجه هیچ هستی نیست که وجودش را بتوان شک زدایانه مبرهن ساخت. مدعی‌اند که ایزد یک هستی ضرورتاً موجود است و می‌کوشند این ضرورت وجودش را با مسلم کردن این نکته تبیین کنند که اگر ما کل ذات یا طبیعتش را بشناسیم حتماً عدم او را آنقدر ناممکن می‌یابیم که دو ضرب در دو چهار نشود لیکن پیداست تا وقتی که قوه‌های ما همین‌ها که اکنون هستند باقی مانند این هرگز نمی‌تواند روی دهد برای ما همچنان ممکن خواهد بود که در هر زمان عدم چیزی را تصور کنیم که پیشتر موجود تصورش کرده‌ایم ذهن هم نمی‌تواند تحت ضرورتی باشد برای فرض بقای هموارهٔ یک شئ در هستی به همانگونه که تحت ضرورتی هستیم تا همواره دو ضرب در دو را چهار چهار تصور کنیم بنا بر این عبارت وجود ضروری هیچ معنایی ندارد یا به دیگر سخن هیچ معنایی ندارد که سزاوار باشد

از نظر هیوم ادعایی غیرقابل شک است که دارای اجزای تجربی نباشد یا برای صدق آن گزاره نیاز نداشه باشیم به تجربه رجوع کنیم مانند گزاره‌های ریاضی.

البته در نقد هیوم گفته شده تصور شئ موجود به صورت شئ ناموجود ممکن نیست بله می‌توان گفت شئی در عالم اعتبار و ذهن معدوم شده‌است اما هیچگاه در حقیقت و خارج شئ موجود نمی‌تواند معدوم شود چرا که در خارج دو گونه است یا وجودش وابسته به وجود خود اوست یا وجودش وابسته به غیر است اگر وجودش وابسته به ذات خودش باشد مانند واجب که محال است ذاتی شئ از آن جدا شود پس همیشه وجود دارد و اگر وجودش وابسته به دیگری (که همان وجود واجب است) است یعنی ممکن‌الوجود است تا وقتی که واجب یعنی علت وجود دارد معلول یا همان شئ ممکن وجود دارد و گفته شد وجود واجب از میان نمی‌رود پس ممکن نیز از بین نمی‌رود.

و در اینجا هیوم بین عالم مفاهیم و عالم واقع اشتباه کرده‌است چرا که بحث از موجودی که عدم وجود آن مستلزم تناقض شود مشخصاً مربوط به عالم واقع است نه تصور و در عالم تصور هم شئ موجود را نمی‌توان ناموجود تصور کرد چرا که در هنگام تصور شئ موجود به صورت ناموجود وجود ذهنی برای آن قائل شده‌ایم (علامه صفائی).

نقد برهان نظم
بر خلاف خود برهان نظم، نقد آن به گذشته‌های دور بازنمی‌گردد. هر چند انکار هدفمندی و نظم‌انگاری در اندیشه‌های اپیکورس نیز به چشم می‌خورد، اما نخستین انتقاداتی که به نحوی جدی به این برهان وارد شد، غالباً حاصل کار دیوید هیوم بودند.

دربارهٔ تقریر هماهنگی کلی در جهان، هیوم در کتاب مکالماتی دربارهٔ دین طبیعی از زبان شخصیت فیلو بیان کرد که باید تصدیق نمود که برای ما، از نگاه محدودی که داریم، غیرممکن است بتوانیم بگوییم آیا این نظام، در مقایسه با نظام‌های ممکن و حتی واقعی دیگر، حاوی هرگونه خطای چشمگیری هست یا خیر؟ به تصریح او، آیا یک نفر کشاورز و دهقان، اگر منظومهٔ انه‌اید بر وی خوانده می‌شد، می‌توانست آن شعر را کاملاً عاری از خطا و اشتباه بداند؟ او که هیچ سرودهٔ دیگری را به عمر خویش ندیده بود.

هیوم می‌گوید که تمثیل به کاررفته در تقریر پیلی از برهان نظم، بسیار سست و ضعیف است؛ و تمثیل تجربی، تنها میان دو پدیدهٔ تجربی اعتبار دارد، نه میان یک پدیدهٔ تجربی و یک پدیدهٔ غیر تجربی؛ ما با تجربه آموخته‌ایم که مصنوعات انسان نتیجهٔ طرح و تدبیرند، اما چنین تجربه‌ای از مجموعه‌های طبیعی نداریم.

به عبارت ساده‌تر، این برهان فرض را بر آن می‌گذارد که میان اشیای طبیعی (مثل چشم) و اشیای مصنوعی (مثل ساعت)، شباهت حائز اهمیت و معناداری هست و این در حالیست که مشخص نیست که چشم آدمی از هر وجه مهمی شبیه ساعت باشد. در حالی که اساس استدلال تمثیلی بر این فرض است که میان طرفین تمثیل شباهت چشمگیری هست. اگر این شباهت کمرنگ یا ضعیف باشد، نتایجی هم که بر بنیاد این مقایسه گرفته می‌شود، به همان نسبت سست و ضعیف خواهد بود. بر این اساس برای مثال ساعت مچی و ساعت جیبی آن اندازه به هم شباهت دارند که مجاز باشیم باور کنیم هر دوی آن‌ها را ساعت‌سازان پدید آورنده‌اند، ولی با این که میان ساعت و چشم شباهت‌هایی هست (هر دو پیچیده‌اند و کارهای خاص خودشان را انجام می‌دهند)؛ این شباهت ناچیز است و به همان نسبت هر قسم نتیجه‌ای که بر بنیاد این تمثیل گرفته شود، به تبع آن ناچیز خواهد بود.

هیوم نشان داد که برهان نظم در بهترین حالت می‌تواند ثابت کند که پدیده‌های جهان ساختهٔ دست کسی یا چیزی یا کسانی یا چیزهایی است. یعنی حتی در اثبات توحید هم ناتوان است. خلاف ممکنات نیست که گروهی خدایان فروپایه‌تر با همکاری هم، طرح این جهان را ریخته باشند.به خصوص اگر از تمثیل استفاده کنیم، با توجه به آن که مصنوعات پیچیدهٔ بشر مانند آسمان‌خراش‌ها و موشک‌های فضایی و نظایر آن، حاصل کار گروه‌هایی از افراد است؛ نمی‌توانیم توحید را نتیجه بگیریم.

نقد برهان علیت

هیوم، کلیه ادراکات بشری را به دو گروه تقسیم کرد: انطباعات و تصورات.

منظور هیوم از «انطباعات» داده‌های مستقیم حس و تجربه است. مانند اینکه چشم خود را باز کنیم و منظره‌ای طبیعی را مشاهده کنیم.

مقصود وی از «تصورات»، تجدید همان ادراکات پس از قطع رابطه حسی مستقیم، به کمک تخیل و حافظه است.

او سپس رابطه میان انطباعات و تصورات را به دو گروه تقسیم می‌کند: نسبت طبیعی و نسبت فلسفی.

منظور هیوم از «نسبت طبیعی»، برقراری تداعی معانی بین دو تصور در ذهن است؛ به‌طوری‌که با پدیدآمدن یکی دیگری نیز بلافاصله پدید آید.

مقصود وی از «نسبت فلسفی»، رابطه‌ای است که از مقایسه دو یا چند چیز با یکدیگر حاصل می‌شود، بدون آن که لزوماً ذهن از طریق پیوستگی و تداعی معانی از یکی به دیگری منتقل شود.

هیوم «نسبت‌های طبیعی» را به سه گروه تقسیم می‌کند:

نسبت مشابهت یا همانندی (به انگلیسی: Resemblance)[۱۷]
نسبت مجاورت (هم‌جواری) در زمان یا مکان (به انگلیسی: Continuity in time or place)
نسبت علت و معلولی (به انگلیسی: Cause and Effect)
در هر سه کیفیت یاد شده این ویژگی وجود دارد که تصور آن‌ها به واسطه نیروی طبیعیِ تداعی و پیوستگی، به دیگری می‌انجامد؛ و براساس طبیعت یا عادت، تصور یکی تصور دیگری را در ذهن ایجاد می‌کند. هیوم بر آن است که پیوند طبیعی یادشده در میان تصورات باید به جهان ذهن و ادراکات محدود شود و نباید آن را به جهان خارج نسبت داده و بگوییم همین روابط میان موجودات خارجی نیز وجود دارد.

هیوم «نسبت‌های فلسفی» را به هفت گروه تقسیم می‌کند:

نسبت مشابهت یا همانندی (به انگلیسی: Resemblance)
نسبت این‌همانی
نسبت زمانی و مکانی (به انگلیسی: Relation of time and place)
تناسب کمی یا عددی (به انگلیسی: Proportions in quantity or numbers)
درجات کیفیت (به انگلیسی: Degrees in quantity)
نسبت تعارض (به انگلیسی: Contrariety)
نسبت علت و معلولی (به انگلیسی: Cause and Effect

هیوم سپس می‌گوید که هر یک از نسبت‌های فلسفی هفت‌گانه بالا، از دو حال خارج نیستند:

نسبت‌های وابسته به تصورات ما که عبارتند از: «نسبت مشابهت یا همانندی»، «تناسب کمی یا عددی»، «درجات کیفیت» و «نسبت تعارض». شناخت ما نسبت به این امور یقینی است.
نسبت‌های ناوابسته به تصورات ما که عبارتند از: «نسبت این‌همانی»، «نسبت زمانی و مکانی»، و «نسبت علت و معلولی». از نظر هیوم معرفت ما به این‌گونه امور احتمالی است و نمی‌توان به معرفت یقینی دست یافت.
به تصریح هیوم، تکرار پیاپی و مستمر پدیده‌های روزمره، مسئول پیدایش «نسبت این‌همانی»، «نسبت زمانی و مکانی»، و «نسبت علت و معلولی» در ذهن ما هستند.

مثلاً با تجربه آتش، گرما را هم احساس می‌کنیم و تکرار این تجربه موجب می‌شود که با دیدن آتش انتظار پیدایش حرارت در ذهن ما ایجاد شود؛ بنابراین رابطه علیت چیزی جز تداعی معانی و انتظار ذهنی ناشی از تکرار تجربه و تعاقب یا تقارن مستمر نیست.

بر این اساس، هیوم رابطه علیت را چیزی جز عادت ذهنی نمی‌داند که در اثر تجربه پیوستگی زمانی-مکانی مکرر دو رویداد حاصل می‌شود. هیوم اظهار می‌دارد که رابطه علیت نه امری بدیهی و شهودی است، و نه امری مبتنی بر برهان عقلی؛ بلکه قاعده‌ای تجربی است و برای اثبات تجربی بودن این قاعده می‌گوید: علت‌ها و معلول‌ها توسط دلیل عقلی شناخته نمی‌شوند و تنها از راه تجربه کشف می‌شوند. از این رو هیچ‌گونه پیش‌بینی قطعی و ضروری دربارهٔ حوادث آینده نمی‌توان داشت.

هیوم می‌کوشد شواهدی بر نفی رابطه علیت گرد آورد. او دراین‌باره می‌نویسد:

اگر چیزی بر کسی که دارای قوت عقلی بسیار است مکشوف گردد، چنانچه آن چیز کاملاً برای او تازگی داشته باشد، حتی با آزمایش‌های دقیق بر روی کیفیات محسوس آن، نمی‌تواند چیزی از علت‌ها یا معلول‌های آن به دست آورد... آدم، که بنابر فرض از آغاز عقل کامل بوده، هرگز نمی‌توانست با ملاحظه سَیَلان و لطافت آب، غرق کنندگی آن را استنباط کند یا با مشاهده نور و حرارت آتش دریابد که او را می‌سوزاند.

هیوم در رساله‌ای نوشت که هرگونه استدلال استقرایی بر بنیاد مفهوم علیت است و از سوی دیگر خود این مفهوم بر معیار استقراء است؛ یعنی همهٔ نتیجه‌گیری‌های تجربی بر بنیاد این فرض شده‌است که آینده همانند گذشته‌است و از این‌رو همه بستگی‌هایی که امروز یا در گذشته میان وقایع یافته‌ایم، در آینده نیز در کار خواهند بود و علت‌هایی که در گذشته معلول‌هایی را در پی آورده‌اند، در آینده نیز چنین خواهند کرد. هیوم، با این که تجربه را تنها تکیه‌گاه نامید، استفاده کردن از تجربه برای استوار کردن اصول کلی را رد کرد و با استدلال نبود تجربه از آینده، بنیاد علیت را تعمیم ناروا نامید.

افتادن سنگ را به زمین بارها تجربه کرده ولی هیچ‌وقت تجربه نکرده‌ای که همیشه به زمین می‌افتد. زمین را و سنگ را می‌بینی و افتادن آن را درک می‌کنی، اما نیرویی را که سنگ را به سوی زمین می‌کشاند، درک نمی‌کنی. تو هیچ‌وقت خود آن قانون را تجربه نکرده‌ای. تجربه فقط آن بوده‌است که چیزها به زمین می‌افتد. یقین داری سنگ می‌افتد، چون بارها این رویداد را دیده‌ای؛ عادت کرده‌ای که این دو با هم باشند، و آنگاه حکم بر قانون می‌کنی.

هیوم، در مثالی دو گوی بیلیارد را به کار برد، اگر یک گوی سیاه غلتانده شود و به گوی سفید ایستا برخورد کند، گوی سفید به حرکت در می‌آید. در این مورد، معمولاً حکم به علیت می‌شود؛ یعنی ضربه گوی سیاه علت حرکت گوی سفید دانسته می‌شود. هیوم استدلال کرده‌است که حرکت گوی سفید تجربه شده‌است اما علت واقعی به حرکت درآمدن آن تجربه نشده‌است؛ در واقع حکم علیت برای این بوده‌است که روی‌دادی در پی روی‌داد دیگر رخ داده‌است؛ اما علیت آزموده نشده‌است. هیوم تأکید کرده‌است که انتظار آمدن چیزی در پی چیزی دیگر، در خود آن چیزها نیست؛ بلکه در ذهن آدمی‌است. انتظار حرکت گوی سفید در برخورد با گوی سیاه، نه ذاتی؛ بلکه اکتسابی است.

به‌طور خلاصه، دیوید هیوم پیوند علمی را پیوندی روانی و نه پیوندی منطقی دانست. وی باور داشت در همهٔ مواردی که مردم قائل به علیت هستند، فقط به‌دلیل تعاقب یا تقارن دو پدیده در جهان خارج به این باور رسیده‌اند؛ بنابراین هیچ‌گاه نمی‌توان در اشیای خارجی حکم به علیت کرد.

زیباشناسی

هیوم ایدهٔ «ذوق» را که برآمده از تفکرِ غالبِ قرنِ هجدهم در مورد هنر بود توسعه داد. متفکران این دوره با بحث در مورد ذوق، و نه در باب زیبایی یا تناسبِ اُبژه، تمرکزِ اندیشه در باب هنر را از کیفیت اثر به تجربهٔ بیننده، شنونده یا خواننده تغییر دادند و راه را برای بحث در مورد «تجربهٔ زیبایی شناختی»، و همچنین بعدها «خواص زیبایی شناسی» گشودند. دیوید هیوم درمقالهٔ «دربارهٔ ملاک ذوق»، تلاشی را جهتِ آشتی دادنِ دو مفهومِ ظاهراً متناقض پی می‌گیرد. از یک سو، تفاوتِ ذوق‌ها بدیهی به نظر می‌رسد. «آنچه که شما واقعاً فوق‌العاده می‌پندارید ممکن است برای من وحشتناک یا حتی منزجرکننده باشد!» این موضوع برای هنر نیز صادق است اگرچه برای بستنی نیز به همین گونه است. ذوق، مسئله‌ای ناشی از عواطف است، ناشی از این که من چگونه چیزها را حس می‌کنم. هیوم بین دو موضعِ متفاوت با بیانِ اینکه در واقع، ملاک‌هایی برای ذوق وجود دارد آشتی برقرار می‌کند. این ملاک‌ها یک توافق عامِ حاصل از تجربه را در موردِ «احساساتِ مشترک بشری» نشان می‌دهند. دلیلِ نفیِ ذوقِ هر شخص به تنهایی، از همین ملاک‌ها پیروی می‌کند؛ به قول هیوم «این عواطفِ پالایندهٔ ذهن، از یک سرشتِ بسیار حساس و لطیف سرچشمه می‌گیرند، و نیاز به اجماعی از شرایطِ بسیار مساعد جهتِ طرح‌ریزی بازی شان [منظور به‌کارگیری تخیل است] توسط استعداد ذاتی، بر اساسِ اصول کلی و بنا نهاده‌شان دارند که همچون یک ماشین، کمترین ممانعت بیرونی برای فنرهای کوچکش، یا کمترین بی نظمیِ درونی، حرکت شان را از بین می‌برد، و عملکردِ کل دستگاه را به هم می‌ریزد». بنابراین اگر چه تا حدی درست می‌نماید که «زیبایی در چشم ناظر وجود دارد» اما علی‌رغم آن هیوم معتقد است که «طبیعت، یک زیباییِ جامع و مشترک را همچون پیوندی، میان فرم و احساسات برقرار کرده‌است». هیوم دو آزمون را جهت تشخیص اثر هنری پیشنهاد می‌دهد. اولین آزمون، آزمون زمان است، که خیلی برای آثار جدید مناسب به نظر نمی‌رسد؛ این آزمون معتقد است آنچه که توسط نسل‌های بسیاری از برآوردکنندگانِ هنر به عنوان اثر هنری فاخر شناخته شده‌است باید بزرگ دانسته شود، زیرا احساسات مشترک بشری آن را تأیید می‌کنند. آزمون دوم هیوم، در واقع یک آزمون نیست، بلکه بیشتر روشی توصیه شده برای منتقدان و برآوردکنندگانِ هنر است که در اینجا، به اجمال، این اصول را که وی برای درک و نقدِ هنر وضع کرده‌است فهرست می‌کنیم:

آغاز با ابزار مناسب: برای تشخیص «احساس زیبایی» به‌طور مطمئن، نیاز به «تخیل حساس» است.
تکرار [تمرین گونه]، تکامل می‌بخشد: تجربهٔ بیشتر در مشاهدهٔ آثار هنری، منجر به قضاوت بصیرانه تر می‌شود.
اتخاذ نگاه‌های چندگانه: آنچه در اولین بررسی از دست می‌رود ممکن است در سومین یا چهارمین نگاه بدست آید.
مقایسه اثر با دیگر آثارِ شبیهِ آن: این عمل کمک به دیده شدنِ آنچه می‌کند که ممکن است بر اثر نادیده گرفتن این روش از دست رود.
رهاسازی ذهن از تعصبات: تا آنجا که ممکن است، باید هر گونه علاقهٔ خاص شخصی که ممکن است در برابر اثر بوجود آید فراموش گردد. (به عنوان مثال، برای اینکه خالق اثر، یکی از بستگان شما است، یا این که شما هزینهٔ زیادی را برای آن پرداخت کرده‌اید، یا شما موافق یا مخالف مضمون یا اجزاء اثر هستید). بهتر است سعی، در جهتِ یک ناظرِ بی‌طرف بودن باشد.
اجماع همهٔ این توصیفات با یکدیگر آسان نیست؛ برای همین است که به قول هیوم «یک داور حقیقی در هنر، شخصیتی نادر است». با این حال، چنین داورانی را می‌توان یافت، که در نتیجه حکم‌های آنان را ملاکی جهت نقد قرار داد. «حس قویِ یگانه با عواطف حساس، بالا بردن بصیرت هنری توسط تکرار در مشاهده، تکامل از طریق مقایسه و رهایی از هرگونه تعصب، می‌تواند منتقدان را به این ویژگی ارزشمند ملقب سازد؛ و حکم مشترک این چنینی، هر کجا که یافت شود، ملاک واقعی ذوق و زیبایی است.» اگرچه ممکن است کسی گمان کند که داوری انتقادی، بیش از حد سازندهٔ موضوعی سطح بالا است، هیوم بیان می‌دارد که قضاوت‌های چنین منتقدانی، تنها در جایی که توسط دیگر ناظران تأیید شود اعتبار خواهد داشت و از آنجا که اساس ملاکِ ذوق، «احساسات جامع بشر» است، یک تمایلی برای دیگران جهت هم صدایی با قضاوت انتقادی وجود خواهد داشت. [حال] در این باره بیندیشید که آیا این موضوع درست است، یا تا چه حد می‌تواند درست باشد، و تا چه اندازه‌ای فکر می‌کنید ذوق، یک موضوعِ تعریف شدهٔ فرهنگی، یا یک موضوع ناشی از پایگاه طبقاتی است. هیوم مقاله خود را با دو صلاحدید در این مورد به پایان می‌برد. او بیان می‌دارد که هر بحثی در بابِ محاسن اثر هنری نمی‌تواند با «ملاکِ ذوق» حل و فصل شود. یک تنوع طبیعی در احساسات وجود دارد، مانندِ دلیلی که برخی افراد، چیزی را تقاضا می‌کنند که برای برخی دیگر خواستنی نیست. از این رو ممکن است یک جوان، داستان‌های رمانتیک، و یک شخصِ پیر، فلسفه را ترجیح دهد. در اینجا هیچ ملاکی به کار نمی‌رود؛ یک ذوق بهتر از ذوق دیگر نیست، فقط یک نوع تفاوت است. مسئلهٔ مشابهی نیز در برخی از موارد، که ذوق از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر تغییر می‌کند صادق است. آنچه که برای یک آمریکایی خنده دار است ممکن برای یک کره‌ای خنده دار نباشد، و بالعکس. این مسئله به راستی موضوعی از تفاوت‌های فرهنگی است، و هیچ حقیقتِ میان فرهنگی ای دربارهٔ اینکه چه چیزی واقعاً خنده دار است وجود ندارد.

فلسفه اخلاق
زیبایی و زشتی اموری صرفاً ذهنی هستند و در جهان واقعی وجود ندارند. سرشت اخلاقی در انسان وجود نداشته و ندارد. آنچه که بشر را به این سمت (وجود اصول اخلاقی) سوق داده‌است، تنها یک نتیجه‌گیری کلی است که از مثالهای جزیی حاصل شده و آنچه که حقیقت است، احساس ماست، نه ارزشی اخلاقی.

از نظر هیوم فلسفه اخلاق در اصل فلسفه نیست و صرفاً منشأ احساسی دارد. او در جایی می‌گوید:این از نظر منطقی قابل توجیه خواهد بود اگر من دنیا را از بین ببرم تا دست من خراشی نبیند ولی این کار و تصمیم عاری از احساسات است. در نتیجه او فلسفه اخلاق را تاحد زیادی (نه کاملاً زیرا فایده باور بود) قبول ندارد.

نظر راسل دربارهٔ هیوم
برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب می‌گوید فلسفهٔ هیوم به معنای واقعی ما را به بن‌بست می‌کشاند و مسائل و سوالاتی که هیوم مطرح کرده هنوز هم بدون پاسخ باقی مانده‌اند. راسل مهم‌ترین اثر هیوم را رساله دربارهٔ طبیعت آدمی (Treatise of Human Nature) می‌داند. هیوم کتابی دارد تحت عنوان «تاریخ انگلستان» History of England که در سال ۱۷۵۵ انتشار یافت. در این کتاب هیوم سعی می‌کند برتری محافظه کاران بر لیبرال‌ها و برتری اسکاتلندی‌ها بر انگلیسی‌ها را ثابت کند. هیوم تاریخ را جای رعایت بی غرضی فیلسوفانه نمی‌دانست

کتاب‌شناسی

تاریخ انگلستان
رساله دربارهٔ طبیعت آدمی
پژوهش دربارهٔ فهم آدمی
مکالماتی درباره دین طبیعی
استفسار
تاریخ طبیعی دین
در باب معیار ذوق و تراژدی
کاوشی در مبانی اخلاق،


پــــایــــان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
دسیدریوس اراسموس


دِسیدِریوس اِراسموس (به هلندی: Desiderius Erasmus) (تولد ۲۷ اکتبر ۱۴۶۶ - درگذشته ۱۲ ژوئیه ۱۵۳۶) دانشمند و فیلسوف و ادیب هلندی و یکی از علمای مشهور قرن پانزدهم میلادی است که به سال ۱۴۶۶ در رتردام زاده شد. پس از اتمام تحصیلات داخل سلسله رهبانان گردید و در بعضی مدارس به تدریس پرداخت.







سپس او را به تعلیم پسر ژاک چهارم پادشاه سلاطین وقت به جلب او به دربارهای خویش کوشیدند و چون در آن وقت اصلاح و تعدیل دین مسیحی لازم به نظر می‌آمد او در این معنی با لوتر به مکاتبه پرداخت و آنگاه که لوتر دست به کار دعوت زد وی از مکاتبه با لوتر خودداری کرد و بر ضد وی چیزهایی نوشت و چون در همه تالیفات او حریت فکر و آزادی عقیده مشهور بود بیشتر تالیفات او از طرف واتیکان ممنوع و سوخته شده مخصوصاً با نوشتن کتاب «در ستایش دیوانگی» که با همه اصناف بشری سروکار دارد و انتقاد می‌کند.

طایفه رهبانان با او دشمنی سختی پیدا کردند. وی به سال ۱۵۳۶ در شهر بازل بدرود حیات گفت.


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ارنست کاسیرر

اِرْنْسْت کاسیرِر (به آلمانی: Ernst Cassirer) (زادهٔ ۲۸ ژوئیهٔ ۱۸۷۴ — درگذشتهٔ ۱۳ آوریل ۱۹۴۵ ) فیلسوف نوکانتی آلمانی و تاریخ‌نگار فلسفهٔ غرب است. او از شاگردان گئورگ زیمل و هرمان کوهن و استاد فیلسوفانی چون لئو اشتراوس و هانری کربن بود.


شناسنامه
زادروز ۲۸ ژوئیه ۱۸۷۴
زادگاه بریسلاو، آلمان
تاریخ مرگ ۱۳ آوریل ۱۹۴۵ میلادی (۷۰ سال)
محل مرگ نیویورک سیتی، ایالات متحده
دین یهودی


زندگی‌نامه

کاسیرر - چهارمین فرزند یک بازرگان یهودی - در ۲۸ ژوئیه در بریسلاو آلمان متولد شد. در ۱۸۹۲ هنگامی که ۱۸ سال داشت، وارد دانشگاه برلین شد. در آنجا به درخواست پدر به تحصیل حقوق پرداخت ولی پس از چندی آن را رها کرد و فلسفه و ادبیات آلمانی خواند. وی سال ۱۹۸۴ در کلاس درس کانت زیمل حاضر شد، جایی که او با نوشتارهای کوهن دربارهٔ کانت آشنا شد. ازآن پس به دانشگاه لایپزیگ و سپس هایدلبرگ رفت، ولی دوباره به دانشگاه برلین بازگشت.

کاسیرر زان پس به دانشگاه ماربورگ رفت - جایی که بلندآوازه‌ترین نوکانتی یهودی قرن نوزدهم - تدریس می‌کرد و از ۱۸۹۶ تا ۱۸۹۹ زیر نظر کوهن به تکمیل رسالهٔ دکترای خود دربارهٔ تحلیل دکارت از دانش علمی ریاضی و طبیعی پرداخت. این کار به‌عنوان مقدمهٔ اولین اثر کاسیرر تحت عنوان نظام فلسفی لایبنیتس در ۱۹۰۲ به چاپ رسید.کاسیرر با این اثر توانست جایزهٔ دومین اثر برجسته دربارهٔ لایبنیتس را از آکادمی علوم برلین دریافت کند. کسی شایستگی دریافت جایزهٔ اول را نیافت. وی در ۱۹۰۳ به برلین بازگشت و نگارش اثری را با عنوان مسئلهٔ شناخت در فلسفه و علم از زمان رنسانس را آغاز کرد. این اثر بزرگ در چهار جلد به‌ترتیب در ۱۹۰۶، ۱۹۰۷، ۱۹۲۰ و آخرین جلد آن هم پس از مرگ کاسیرر در ۱۹۵۶ به چاپ رسید

کاسیرر نخستین اثر خود در فلسفهٔ نظری را در ۱۹۱۰ تحت عنوان مفهوم جوهر و مفهوم کارکرد منتشر کرد. اثری که چهار سال بعد او را شایستهٔ دریافت جایزهٔ کونوفیشتر آکادمی هایدلبرگ کرد. وی به‌جای مدال طلا، درخواست مدال برنز کرد و تفاوت ۳۰۰۰ مارکی بهای آن را به صلیب سرخ اهدا کرد. در ۱۹۱۶ کتابی به نام آزادی و فرم دربارهٔ تاریخ علوم عقلی آلمان منتشر کرد.

وی در ۱۹۲۳ نخستین جلد کتاب فلسفهٔ صورت‌های سمبلیک: زبان را منتشر کرد. جلد دوم این اثر را با نام اندیشهٔ اسطوره‌ای در ۱۹۲۵ و آخرین جلد آن را نیز با عنوان پدیدارشناسی شناخت در ۱۹۲۹ به چاپ رساند.

کاسیرر در ۱۹۳۰ به ریاست دانشگاه هامبورگ رسید. او در سال ۱۹۳۲ چهار کتاب به نام‌های رنسانس افلاطونی در انگلستان و مکتب کمبریج، فلسفهٔ روشنگری، گوته و تاریخ جهان و مسئلهٔ ژان ژاک روسو را منتشر کرد.

پس از ظهور هیتلر وی همانند بسیاری از دیگر یهودی‌های آلمان مجبور به ترک این کشور شد. او از ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵ در دانشگاه آکسفورد به تدریس پرداخت. پس از آن به دعوت دانشگاه گوتبورگ (تلفظ سوئدی: یوته‌بوری) در سوئد به آنجا رفت و مدت شش سال در آنجا اقامت گزید. در این مدت وی پنج کتاب دیگر تألیف کرد که قطعیت و عدم قطعیت در فیزیک مدرن از آن جمله است. او در تابستان ۱۹۴۱ به‌عنوان استاد میهمان به دانشگاه ییل آمریکا رفت. در ۱۹۴۳ به دعوت دانشگاه کلمبیا به نیویورک رفت و در ۱۳ آوریل ۱۹۴۵ هنگامی که در سن هفتاد و یک سالگی قصد پاسخ به سؤال یکی از دانشجویان را داشت، در محوطهٔ دانشگاه کلمبیا درگذشت

کاسیرر به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، یونانی، ایتالیایی، لاتین و در اواخر عمر نیز سوئدی تسلط داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
فریدریش شلایرماخر

فریدریش دانیل ارنست اشلایرماخر (به آلمانی: Friedrich Daniel Ernst Schleiermacher) (۲۱ نوامبر ۱۷۶۸ – ۱۲ فوریه ۱۸۳۴) فیلسوف و متأله پروتستان آلمانی بود. وی را پیشگام هرمنوتیک مدرن می‌دانند. به‌دلیل تأثیر به‌سزایش بر اندیشهٔ متأخر مسیحی، او را پدر الهیات مدرن پروتستان می‌دانند.


زاده ۲۱ نوامبر ۱۷۶۸
وروتسواف، سیلزی، پادشاهی پروس
درگذشته ۱۲ فوریه ۱۸۳۴ میلادی (۶۵ سال)
برلین، Brandenburg، پادشاهی پروس
دوره عصر روشنگری/فلسفه سده نوزدهم
منطقه فلسفه غربی
مکتب ایدئالیسم آلمانی
Jena Romanticism
Berlin Romanticism
هرمنوتیک
هرمنوتیک
مهمترین علایق الهیات، روان‌شناسی، عهد جدید exegesis، فلسفه اخلاق (both philosophic and Christian), جزم‌اندیشیtic and الهیات عملی، دیالکتیک (منطق و متافیزیک), سیاست
ایده‌های اصلی هرمنوتیک as a دور هرمنوتیک
سازمان دانشگاه هاله-ویتنبرگ (1804–07)
دانشگاه هومبولت برلین (1810–1834)
متأثر از[نمایش]
اثرگذار بر[نمایش]
دانشگاه دانشگاه هاله-ویتنبرگ



زندگی‌نامه

اشلایرماخر به‌همراه هومبولت از بنیان‌گذاران دانشگاه برلین (۱۸۰۸-۱۸۱۰) بود. او تا پایان عمر در این دانشگاه به تدریس پرداخت. او مترجم کلاسیک افلاطون به زبان آلمانی بود. او یکی از برجسته‌ترین اعضای حلقهٔ اولیهٔ رمانتیک بین سال‌های ۱۷۹۶ تا ۱۸۰۶ بود.

فردریش شلایماخر (۱۸۳۴-۱۷۶۸)، پدر هرمنوتیک، تردیدهایی بس جدی پیرامون عینی بودن متن انجیلی وارد می‌کند که سبب آغاز فرایند ویراین منبع سنت مذهبی (به عنوان یک منبع بدون خطا و تفسیری طابق به نعل) در سیر اندیشه غرب گردید. اما مسئولیت تکمیل این وظیفه به عهده فردریش نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰)، متفکر اصلی پسامدرنیسم، افتاد و با این نظریه آغاز شد که زبان توان انتقال حقیقت غایی را دارا نیست. او این اندیشه را پیش کشید که هر آنچه برای ما مانده است، صرفاً تفسیر است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
فریدریش نیچه

فریدریش ویلهِلم نیچه (به آلمانی: Friedrich Wilhelm Nietzsche) (زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ – درگذشتهٔ ۲۵ اوت ۱۹۰۰) فیلسوف، شاعر، منتقد فرهنگی، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی و استاد لاتین و یونانی بود که آثارش تأثیری عمیق بر فلسفهٔ غرب و تاریخ اندیشهٔ مدرن بر جای گذاشته‌است


نام کامل فریدریش ویلهلم نیچه
حیطه زیبایی‌شناسی، خداناباوری، فلسفه اخلاق، اگزیستانسیالیسم،
متافیزیک، هیچ‌انگاری، هستی‌شناسی، فلسفه تاریخ، شاعری، روان‌شناسی، تراژدی
دوره فلسفه قرن نوزدهم
مکتب فردگرایی، اگزیستانسیالیسم
پسانوگرایی، پساساختارگرایی
فلسفه قاره‌ای
زادروز ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴
زادگاه روکن، پروس
تاریخ مرگ ۲۵ اوت ۱۹۰۰ میلادی (۵۵ سال)
محل مرگ وایمار، امپراتوری آلمان



در سال ۱۸۶۹ با ۲۴ سال سن، به کُرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل دست یافت که جوان‌ترین فرد در نوع خود در تاریخ این دانشگاه به‌شمار می‌رود. در سال ۱۸۷۹ به خاطر بیماری‌هایی که در تمام طول زندگی با او همراه بود، از سمت خود در دانشگاه بازل کناره‌گیری کرد و دههٔ بعدی زندگانی‌اش را به تکمیل هستهٔ اصلی آثار خود که تا پیش آن به نگارش درآورده بود، اختصاص داد. او بیماری خود را موهبتی می‌داند که باعث زایش افکاری نو در وی شده‌است. در سال ۱۸۸۹ در سن ۴۴ سالگی، قوای ذهنی‌اش را به‌طور کامل از دست داد و دچار فروپاشی کامل ذهنی گردید. او سال‌های باقی‌مانده عمر را تحت مراقبت مادرش (تا زمان مرگ او در سال ۱۸۹۷) و پس از آن خواهرش الیزابت فورستر-نیچه گذراند و سرانجام در سال ۱۹۰۰ در گذشت.

شکل اصلی نوشته‌های نیچه از جدل فلسفی، شاعری، نقد فرهنگی و قصه تشکیل شده و در کنار آن به‌طور گسترده‌ای نیز به هنر، لغت‌شناسی، تاریخ، دین و دانش پرداخته شده‌است. نوشته‌های او در عین آنکه سرشار از جملات قصار و گوشه کنایه است، شامل مباحث بسیار دیگری همچون اخلاق، زیبایی‌شناسی، تراژدی، معرفت‌شناسی، خداناباوری و خودآگاهی نیز می‌گردد. بنیان‌های اصلیِ فلسفهٔ او عبارتند از نقدهایی تند علیه حقیقت مطلق در دفاع از منظرگرایی، انگارهٔ «آپلولونی و دیونیسوسی»، نقدهایی تبارشناسانه بر دین و اخلاق مسیحی و نظریه او در این رابطه تحت عنوان «اخلاق ارباب-برده‌ای»، تصدیق زیبایی‌شناسانهٔ هستی و وجود در واکنش به پدیدهٔ «مرگ خدا» و بحران عمیق هیچ‌انگاری، و تعریف سوژه بشری به عنوان تجلی‌گاه اراده‌های متنازع و در-کشاکش که در مجموع با عنوان «اراده قدرت» شناخته می‌شود. نیچه در آثار بعدی‌اش مفاهیم تأثیرگذاری همچون «اَبَر-مرد» و «بازگشت جاودان» را مطرح کرد و به‌طور فزاینده‌ای با قدرت‌های خلّاقهٔ فرد به عنوان نیرویی برای غلبه بر پیش‌فرض‌های اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی و نیل به ارزش‌های نو و سلامتِ زیبایی‌شناسانه درگیر شد و به غور و تفحّص در بابِ آن‌ها پرداخت.

پس از درگذشتِ نیچه، خواهر او الیزابت فورستر-نیچه متصدّی و ویراستار دست‌نوشته‌های او شد و شماری از آثار منتشرنشدهٔ او را جهتِ تطابق با ایدئولوژی ملی‌گرایانهٔ آلمانیِ شخصی‌اش بازنویسی کرد، و در عین حال دیدگاه‌های صریح او را که به روشنی در تضاد با یهودستیزی و ملی‌گرایی بودند دچار واگردانی، پیچیدگی و غموض کرد. آثار نیچه در ویراست‌های چاپی الیزابت به فاشیسم و نازیسم ارتباط داده شد،اما شماری از پژوهشگران قرن بیستم چنین خوانشی از آثار نیچه را به چالش کشیدند و ویراست‌های اصلاح‌شدهٔ آثار او به زودی عرضه گردید. اندیشه‌های او در دههٔ ۱۹۶۰ بار دیگر به محبوبیت رسید، و از آن زمان تاکنون تأثیری عمیق بر اندیشمندان حوزه‌های فلسفه (به خصوص مکاتب فلسفه قاره‌ای همچون اگزیستانسیالیسم، پست‌مدرنیسم و پسا-ساختارگرایی)، هنر، ادبیات، روانشناسی، سیاست و فرهنگ عامه در قرن بیستم و بیست و یکم گذاشته‌است.

از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفهٔ امروزی بر مبنای سؤالات بنیادینی دربارهٔ بنیان ارزشها و اخلاق بوده‌است. نوشته‌های وی سبک تازه‌ای در زبان آلمانی محسوب می‌شد؛ نوشته‌هایی بسیار ژرف و پر از ایجاز، آمیخته با افکاری انقلابی که نیچه خود روش نوشتاری خویش را گزین گویی‌ها می‌نامید. یکی از مشهورترین جملات او «خدا مرده‌است» می‌باشد که بحث‌های فراوانی را پدیدآورده است.

زندگی


او در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ در شهر کوچک روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس، که در روز تولد نیچه چهل و پنج ساله می‌شد، پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، نام کوچک پادشاه را بر فرزند خود نهاد (نیچه بعدها بخش میانی نام خود ویلهلم را حذف کرد).
والدین او کارل لودویگ نیچه (۱۸۴۹–۱۸۱۳) که کشیشی لوتری و سابقاً یک معلم بود و فرانسیسکا نیچه (۱۸۹۷–۱۸۲۶) یک سال پیش از متولد شدن نیچه در سال ۱۸۴۳ ازدواج کردند. آن‌ها صاحب دو فرزند دیگر نیز شدند: الیزابت فورستر-نیچه متولد ۱۸۴۶ و پسری دیگر به نام لودویگ جوزف متولد ۱۸۴۸. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر یک ناخوشی مزمن مغزی درگذشت. شش ماه پس از آن فرزند آخر خانواده لودویگ جوزف در دو سالگی فوت کرد. نیچه پس از آن همراه با خانواده به ناومبورگ نقل مکان کرد. در آنجا با مادربزرگِ مادری و دو عمهٔ مجرد نیچه زندگی می‌کردند. پس از فوت مادربزرگش در سال ۱۸۵۶، به خانهٔ اصلی خود که هم‌اکنون به موزه و مرکز مطالعات نیچه بدل شده‌است نقل مکان کردند.

تحصیلات

او در ابتدا در یک مدرسه پسرانه و پس از آن مدرسه‌ای خصوصی مشغول به تحصیل شد، و در همان‌جا با افراد همچون گستاو کروگ، رادولف واگنر و ویلهلم پیندر که از خانواده‌های بسیار محترم بودند رابطه دوستی برقرار کرد. در سال ۱۸۵۴ به دبیرستان معروف دوم‌گیمنازیوم (Domgymnasium) در ناومبورگ وارد شد. بعداً به خاطر خدمتی که پدرش به عنوان کشیش به دولت کرده بود، بورسیه تحصیل در مدرسه پفورتا (Pforta) که از شهرتی جهانی برخوردار بود به او پیشنهاد گردید. او به این مدرسه منتقل گردید و در میانهٔ سال‌های ۱۸۵۸ تا ۱۸۶۴ در آنجا به تحصیل مشغول شد. در همان‌جا با افرادی همچون پائول یاکوب دویسِن و کارل فون گرسدورف دوست شد. او همچنین اوقاتی را به شاعری و نگارش موسیقی می‌گذراند. او تابستان‌ها در ناومبورگ هدایت یک انجمن ادبی و موسیقایی به نام «گرمانیا» (Germania) را بر عهده داشت. نیچه در مدریسه پفورتا توانست بنیه‌ای قوی در چندین زبان - یونانی، لاتین، عبری و فرانسوی - کسب کند و این‌گونه قادر به مطالعهٔ منابع دست اول مهم شود. او در این دوران برای نخستین بار دوری از خانواده را در محیط محافظه‌کارانهٔ یک شهر کوچک تجربه کرد.


نیچه در پفورتا تمایل به دنبال کردن موضوعاتی داشت که معمولاً نامناسب و ناشایست توصیف می‌شدند. در همین دوره، با آثار شاعر تقریباً ناشناختهٔ آن عصر، فریدریش هولدرلین، آشنا شد و از او به عنوان «شاعر محبوب» خویش یاد کرد، و در مقاله‌ای که در باب او نوشت، بیان داشت که این شاعرِ مجنون، آگاهی را به «متعالی‌ترین کمال» خود رسانده است. معلّمی که مقالهٔ نیچه را تصحیح کرد نمرهٔ خوبی به کار او داد، اما از سویی به نیچه توصیه کرد که در آینده، خود را به نویسندگانی سالم‌تر، با بیانی روشن‌تر و البته «آلمانی» تر مشغول کند. او همچنین در این دوره با ارنست اورتلپکه شاعری غیرعادی، کافرکیش و اغلب مست و لم‌یعقل بود آشنا گردید که جسدش چند هفته پس از ملاقاب با نیچهٔ جوان در یک آبراهه پیدا شد. احتمالاً او بوده‌است که نیچه را با موسیقی و آثارِ ریچارد واگنر آشنا کرده‌است. شاید تحتِ تأثیر اورتلپ بود که روزی نیچه و یکی از همکلاسانش به نام ریشتر، مست و مخمور به مدرسه بازگشتند و در آن وضعیت با یک معلم روبه‌رو شدند، که همین امر باعث تنزّل نیچه از تراز اوّل بودن در کلاس و مخدوش شدن وجهه‌اش به عنوان یک دانش‌آموز نمونه و کامل گردید.

پس از فارغ‌التحصیلی در سپتامبر ۱۸۶۴، به امید رسیدن به مقام کشیش پروتستان، در دانشگاه بن به تحصیلِ الهیات و فیلولوژی کلاسیک مشغول شد. او و دویسن دوره‌ای کوتاه به عضویت انجمن برادری بوشِن‌شافت (Burschenschaft) در فرانکونی درآمدند. پس از یک ترم تحصیل، نیچه به مطالعات الهیاتی خویش پایان داد و ایمان و اعتقادات مسیحی خویش را رها کرد در همان دورانِ نگارش مقالهٔ خود با عنوان «سرنوشت و تاریخ» در سال ۱۸۶۲، نیچه استنباط کرده بود که تعالیم بنیادین مسیحیت تحتِ تأثیر پژوهش‌های تاریخی بی‌اعتبار گشته‌است؛ اما از سویی به نظر می‌رسد در همین دوران کتاب «زندگی مسیح» نوشتهٔ داوید اشتراوس نیز بر نیچه جوان تأثیری عمیق بر جای گذاشته است. افزون بر این، کتاب «جوهر مسیحیت» نوشتهٔ لودویگ فوئرباخ که در آن نویسنده استدلال کرده‌است که مردم خدا را آفریده‌اند بر نیچه تأثیرگذار بود. در ژوئن ۱۸۶۵، نیچه در نامه‌ای به خواهر شدیداً مذهبیِ خود خبر از رها کردن ایمان مذهبی خویش داد. نیچه در بخشی از این نامه چنین می‌نویسد:

«و این‌گونه راه‌ها از یکدگر جدا افتد: اگر طالب خوشی و آرامش روح هستی، پس ایمان داشته باش. لیک اگر طالب آنی که مُریدِ حقیقت باشی، پس تحقیق و جستجو کن...»


در تاریخ تفکر جهان بی‌تردید از هر منظری که به شناخت و بررسی اندیشه و حیات متفکرین پرداخته شود، نیچه اندیشمندی بی‌بدیل و استثنایی جلوه خواهد کرد.


در ۱۷ اوت ۱۸۶۵، بن را ترک گفته رهسپار لایپزیک می‌شود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه فیلولوژی بپردازد. او در دانشگاه لایپزیک به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان جهان به مثابه اراده و باز نمود را از یک کتاب فروشی کتاب‌های دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می‌کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی‌خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می‌کند که او یک «شوپنهاوری» شده‌است.

در ۲۳ سالگی به خدمت نظام برای جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده شد، در سرباز خانه به عنوان یک سوارکار ماهر شناخته می‌شود:

«در اینجا بود که نخستین بار فهمیدم که ارادهٔ زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است!»

در ماه مارس ۱۸۶۸ به دلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و در نتیجه به‌عنوان پرستار در پشت جبهه گماشته شد.

نیچه از ۲۴ سالگی (یعنی از سال ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۹ به مدت ده سال) به استادی کرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند. او در این دوران آشنایی نزدیکی با «یاکوب بورکهارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت. او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیکی داشت. وی بعدها گوشهٔ انزواء گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد.

او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» می‌خواند. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می‌گوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانه‌ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند.»

با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود.



ادامه در پست بعدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
مذهب
مذهب

فیلسوفان دین

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA