ارسالها: 24568
#31
Posted: 30 Apr 2018 17:26
ادامه پست قبلی ( کانت )
فلسفهٔ کانت
کانت در فلسفهٔ خود در پی پاسخگویی به سه پرسش اساسی است: نخست اینکه چه چیز را میتوان دانست (نقد عقل محض)؟ دوم اینکه چه باید کرد (نقد عقل عملی)؟ و سوم اینکه چه امید و انتظاری میتوان داشت؟
پیشزمینهٔ فلسفی
وی از هیوم، روسو و لایبنیتز تأثیرپذیری زیادی داشت و بر فلاسفه بعد از خود مانند هگل، و کل جریان ایدئالیسم آلمانی نیز تأثیر زیادی بر جای گذاشت. از او نقل شده که «هیوم مرا از خواب دگماتیسم بیدار کرد.» معروف است که وقتی کانت کتاب امیل روسو را به دست گرفت، حتی گردش روزانهٔ خود را هم کنار گذاشت چراکه میخواست کتاب را یکمرتبه تمام کند
معرفتشناسی
برای شروع معرفتشناسی کانت باید گفت معرفتشناسی شاخهای از فلسفه است که به عنوان نظریه چیستی معرفت و راههای حصول آن تعریف میشود. مثلاً از کجا و چگونه متوجه شویم مطلبی درست است و ریشه شناخت ما از کجا میآید؟
در اصل این مسئله معرفتشناسی مهمترین بخش از فلسفه مدرن بعد از لاک به حساب میآید که تمام موفقیتهای مکتب تجربه گرایی در انگلستان در این زمینه است. یکی از بزرگترین تجربه گرایان و فلاسفه تاریخ بریتانیا و هم دوره کانت، دیوید هیوم کسی که تجربهگرایی را به اوج خود رساند. یک روز کانت مشغول خواندن بزرگترین اثر هیوم یعنی تحقیق در فاهمه انسانی بود که اعلام کرد که :از خواب جزم اندیشانه (متعصبانه) اش بیدار شدهاست.پس کانت نوعی نگاه متعادل و بینابینی یا سنتزی در برخورد با دو مشرب مسلط آن زمان، یعنی فلسفه قاره و فلسفه انگلستان در پیش گرفت و همین نگاه به وی امکان داد تا به دور از حب و بغضهای رایج در میان پیروان این دو مشرب امکان تلفیق و ترکیب آنها را فراهم سازد و سنتز یا برابر نهاد دیگری ارایه کند که نام او را در عرصهٔ نظام فلسفی جهان و فلسفه کلاسیک آلمان به اوج افتخار برساند. یکی از میراثهای اساسی به جای مانده از دستگاه فکری و تحلیلی کانت مبادرت به فراهم ساختن بستر نقد به عنوان یکی از بسترهای چالشبرانگیز در عرصهٔ فلسفهٔ مدرن اروپاست. او همانند تجربه گرایان معتقد بود که ابتدائاً باید به قوهٔ شناخت پرداخت و محدودیتها و تواناییهای آن را معلوم کرد و این بستر را با تدوین سه اثر مهم که بعدها به صورت آثار کلاسیک فلسفهٔ مدرن و ایدئالیسم آلمانی درآمدند پی میگیرد؛ یعنی در قالب نقد عقل محض و دوم نقد عقل عملی و سوم نقد قوه حکم یا نقد داوری.
او یازده سال چیزی منتشر نکرد تا نقد عقل محض را به اتمام رساند در سال ۱۷۸۱ بزرگترین شاهکار فلسفی خود و یکی از بهترین آثار فلسفی تاریخ بشر در کنار کتاب جمهور از افلاطون و اخلاق از اسپینوزا. به این ترتیب، وی با ترکیب این دو مشرب روند تکامل فلسفه را متحول ساخت و مسیر آن را دگرگون کرد. در این راه او دو حرکت یا گام اساسی را در پیش گرفت. او در کتابش:
با تأکید بر قوت و توانمندی این ادعای تجربهگرایی که تجربهٔ حسی تنها منبع شناخت و منشأ تمام آرا و اندیشههای انسان بهشمار میرود ولی نتیجهگیری بدبینانهٔ آن را قبول نداشت که نمیتوان این آرا و اندیشهها را توجیه نمود و علت یا عللی برای آنها اقامه کرد.
از سوی دیگر، این ادعای عقلگرایی را نیز قبول نداشت که حقایق واقع دربارهٔ مسئلهٔ وجود یا عدم پدیدهها و اشیا تنها به مدد عقل قابل شناسایی است. میتوان حرکت کانت را خروج عقلگرایی و ایدئالیسم از بنبستهای کور آن دانست.
راهحل پیشنهادی کانت برای این مسئله که چگونه حکم ترکیبی پیشین دربارهٔ ممکن است آنست که به جای آنکه فرض کنیم اشیاء اصلند و ذهن ما ادراک خود را تابع حقیقت آنها میکند، فرض کنیم که ذهن ما اشیاء را بر ادراک خود منطبق میسازد؛ بنابراین موضوع ناممکن است که بدانیم ادراک ذهن ما با حقیقت اشیاء منطبق هست یا نه. کانت این استدلال را انقلاب کوپرنیکی خود میخواند.در کتاب نقد عقل عملی نیز که در ۱۷۸۸ تألیف شد به تحقیق در خصوص مابعدالطبیعه یعنی شناخت مسایلی چون وجود خدا، جاودانه بودن روح، جبر و اختیار انسان، ضرورت آزادی و نظایر آنها پرداختهاست.
اخلاق
اخلاق کانتی
کانت معتقد بود که ارادهٔ خیر و حسن نیت تنها مفهوم ذاتاً خوب است و معنی حسن نیت، انجام وظیفه است، تنها دلیل موجه برای ادای وظیفه همان وظیفه بودن آن است و هیچ دلیل دیگری نباید داشته باشد، و اگر کسی از ترس مجازات یا به امید پاداش ادای وظیفه کند، تکلیف خود را انجام ندادهاست. کانت در این زمینه گفتهاست: «من خواب میدیدم و میپنداشتم که زندگی تمتع است چون بیدار شدم دیدم وظیفه است.» تکلیف عملی است که شخص برای متابعت از قاعدهٔ کلی انجام میدهد. به عبارتی دیگر تکلیف احترام به قانون است. قاعدهٔ اخلاقی اصلی کانت این است که شخص باید همواره چنان عمل کند که گویی شیوهٔ عمل او قانون فراگیر طبیعت خواهد شد و همواره و همهوقت قانون کلی خواهد بود. قاعدهٔ اساسی دیگر در فلسفهٔ کانت بیان میکند که انسان غایت فی نفسه است و باید با هر انسانی، خواه خود و خواه دیگران به عنوان غایت رفتار کرد نه وسیلهٔ رسیدن به هدف.
زیباییشناسی
اگر کار مهم فلسفی کانت میانجیگری میان تقابل «عقلگرایی» و «تجربهگرایی» یا فراروی از آن دانسته شود، تنها قلمروی از فلسفه که در آن وی وظیفه خودش را دقیقاً در این حدود میفهمد زیبایی شناسی است. وی راه حلهای عقل گرایان و تجربه گرایان دربارهٔ احکام ذوق را ناپذیرفتنی میداند و میگوید راه حل قانع کننده برای مسئله ذوق باید هنجاری بودن اصیل چنین احکامی یا ضرورت و اعتبار کلی آنها برای همه سوژهها را با سوبژکتیویته ذاتیشان ترکیب کند. یعنی این احکام بدانچه خشنود یا ناخشنود میکنند مربوط میشوند نه به هرگونه ویژگی عینی که موجب لذت یا الم میشود.
حکم ذوق متضمن چیزی است که کانت «بازی آزاد» خیال و فاهمه در رابطه متقابل مینامد. مقصود از آزاد بودن، آن است که خیال تابع هیچ مفهوم از فاهمه نیست. این بازی آزاد، سبب هماهنگی دو قوه میشود و هر دو را جان میبخشد و سوژه، فعالیت ثمربخش هر یک از قوای ما را به شکل احساس لذت، تجربه میکند. این احساس لذت در نظریه کانت، لذت زیبایی شناختی یا تجربه زیبایی است. حکم زیبایی شناختی مقابل، یعنی دربارهٔ زشتی یک چیز، هنگامی است که تصور، فاهمه را از درک دادههای خیال بازمیدارد، به طوری که قوای ما نمیتوانند همکاری بی مخمصه ای داشته باشند.
لذت زیبایی شناختی به نحو کلی انتقالپذیر است و چون ما موجودهایی اجتماعی هستیم که از توانایی ارتباط برقرار کردن با همنوعانمان لذت میبریم، به لذت جنب و جوش متقابل قوا، لذت اجتماعی بودن نیز افزوده میشود - لذت داشتن احساسهایی که به نحو کلی انتقالپذیر و با دیگران شرکتپذیرند.
آزادی اراده
در مورد مسئلهٔ آزادی اراده، کانت قائل به مختار بودن و ارادهٔ آزاد انسان است. او معتقد است که این موضوع به برهان و استدلال نیازی ندارد و عقل محض در تحلیل این مسئله عاجز است. او وجود انسان را شامل وجه طبع و عقل میداند. طبع انسان مربوط به طبیعت است و تابع علیت و جبری، اما عقل انسان از جملهٔ معقولات است و زمانی نیست. پس هنگامی که انسان از عقل خود پیروی کند و تکالیف خود را انجام دهد، محکوم ارادهٔ خود یعنی آزاد خواهد بود.
کانت به اندازه اسلاف فیلسوف پیشین خود در فکر اثبات و استقرار آزادی اراده بود، ولی چون از دشواریهایی که در این راه در پیش رو داشت آگاه بود نوشت: «از آنجا که پیوند ناگسستنی رویدادها (پدیدهها) قانون تغییرناپذیر طبیعت است، اگر رویدادها واقعاً و مطلقاً حقیقت داشته باشند آزادی اراده ممتنع است؛ لذا فیلسوفانی که در این مسئله به عقیده عموم بگروند هرگز نخواهند توانست دو مفهوم طبیعت و آزادی را سازگار سازند.»
آزادی
از دیدگاه کانت، آزادی مادامی که با آزادی هر فرد دیگر، بتواند در چارچوب یک قانون عمومی برقرار باشد، تنها حق اولیهای است که به هر انسانی به دلیل انسان بودنش تعلق دارد. کانت همهٔ دیگر اصلهای حقوق بشری مانند برابری و استقلال انسان را از همین اصل بنیادین آزادی مشتق میکند. کانت در فلسفهٔ سیاسی خود، نه تنها آخرین پیوندهای میان اندیشهٔ سیاسی دوران جدید و دورانهای پیش از آن را بطور قطعی میگسلد، بلکه فراتر از آن، مفهوم حق طبیعی عصر روشنگری را به گونهای پیگیر رادیکالیزه میکند.
وقتی آرای آزاداندیشانه روسو در انقلاب کبیر فرانسه به بار نشست، کانت از شادی گریست، احساسی که در جامعه محافظه کار آلمانی و اخلاق تا حدی سیاست گریزش مغایرت داشت. کانت در بین فیلسوفان مدرن کمتر به سیاست و فلسفه سیاسی توجه میکرد. همچنین کانت میگویید اثبات اینکه موجودات عاقل آزاد و مختار هستند، به طریق نظری برای عقل انسان غیرممکن است. پس نمیتوان اثبات کرد که آزادی امکان ندارد. قانون اخلاقی ما را به فرض آن مجبور میکند و لذا مجاز میداند که ان را فرض نماییم. قانون اخلاقی از این رو ما را مجبور به فرض آن مینماید که مفهوم آزادی و مفهوم اصل اعلای اخلاق آنچنان از یکدیگر لاینفک و متحد هستند که میتوان آزادی عملی را به عنوان استقلال اراده از هر چیزی غیر از قانون اخلاقی تعریف کرد؛ و به واسطهٔ این علاقهٔ لاینفک گفت شده قانون اخلاقی آزادی را مفروض میدارد. در ادامه کانت میگوید:اینکه انسان نسبت به عمل واحد از لحاظ نابرابریها و ذوات معقول آزاد و از لحاظ تجربی موجب و مجبور است چندان ساده و آسان نیست ولی کانت با توجه به مقدماتی که تمهید کرده چارهای جز اتخاذ این نظر را ندارد.
مذهب
از نظر کانت اخلاق مستلزم دین نیست یعنی انسان برای شناختن تکلیف خود خدا را به عنوان شارع کل که باید مورد رحمت واقع شود بدانیم. اما به خدا حرمت گذاشتن چه معنی دارد؟ معنی آن این است که قانون اخلاقی را رعایت کنیم و برای ادای تکلیف عمل کنیم. به عبارت دیگر کانت برای آداب دینی دعا و اظهار عبودیت و پرستش چه فردی و چه جمعی ارزش زیادی قائل نبود. نظر او در اینباره در عبارت معروف او خلاصه شده که میگوید: هر چیزی غیر از طریق سلوک اخلاقی که انسان خیال میکند برای ترضیهٔ خود انجام دهد توهم دینی و عبادت کاذب خداوند است.
خدا و بقای نفس
کانت برهانی در جهت اثبات وجود خداوند ارائه میکند که به برهان اخلاقی مشهور است. او استدلال میکند که عقل عملی حکم میکند که انسان وظیفه دارد به دنبال خیر تام باشد. خیر تام شامل فضیلت کامل و سعادت کامل است. هم چنین عقل عملی حکم میکند که هر وظیفهای تنها در صورتی بر عهدهٔ مکلف است که از عهدهٔ آن برآید و مهیا کردن شرایط جهان خارج برای رسیدن به خیر استعلایی، از عهدهٔ انسان خارج است. پس باید خالقی در طبیعت این هماهنگی را برقرار سازد که همان خداست. این نوع استدلال ابداع کانت است چرا که پیشینیان از اثبات وجود خداوند تعهد اخلاقی را نتیجه میگرفتند اما کانت مسیر عکس را میپیماید. در مورد بقای نفس نیز کانت استدلالی مشابه میآورد و میگوید که نفس انسان خود را مکلف مییابد که به سوی کمال و سعادت و خیر تام حرکت کند اما در این دنیا عقل پایبند تمایلات و طبع است و سعادت و خیر تام با هم به دست نمیآیند، پس میتوان امیدوار بود پس از مرگ درجهانی که این تباین میان عقل و طبع وجود نداشته باشد به کمال برسد.
انتقادات
هگل از کانت به خاطر تفکر انتزاعی و تلاش در جهت شناخت پیش از شناخت یافتن انتقاد میکند و این کار را مثل خودداری از تن به آب زدن پیش از شنا آموختن میداند. پس از کانت، هگل مدعی شد که خواسته نهایی دوران مدرن، این است که تفکر، تمام دانشها و ارزشهایش را آزادانه و به نحو خود مختار از عقل استخراج کند. علاوه بر این نباید هیچ پیش فرض غیر مستندی را دربارهٔ خودش بپذیرد. به هر حال جستجوی هگل برای یافتن یک علم منطق برون پیشفرض، منجر به این شد که نسبت به کفایت سازمانبندی مقولات کانتی برای تفکر شک کند. از آنجا که اندیشیدن به هستی اندیشیدن به شدن است مقولات تفکر هگلی با نظمی، ترادفی مرتب شدهاست. منظور کیفیت، کمیت، ویژگی، ماهیت وجود، جوهر علیت و نهایتاً عقل خود مختار میباشد. هگل از اینجا روشی برای نقد و بسط درون ذات ارائه میدهد که در آن هر مقولهٔ حقیقت را در قالب استعدادها و محدودیتهای تعین قبلی برای بالا بردن مرتبه آشکار میکند. این اصل «روح هر دانشی به راستی علمی است» نام دارد. هگل مانند کانت معتقد بود که اراده آزاد راستین ارادهای است که خودش و آزادی خودش را اداره کند. او فلسفه حقوقیش را در برابر فلسفه تکلیفی ای وضع میکند که به نظر او مانع از تخلفهایی مثل دزدی و قتل نمیشود. او در فلسفه حق اعلام میدارد که: «حق مطلق حق محّق بودن است». از اینجا هگل به این امر مطلق میرسد که: «شخص باش و دیگران را بسان شخص احترام کن.» از دیگر کسانی که به کانت نقد وارد میکند مارتین هایدگر است. دلمشغولی اصلی هایدگر پرسش از هستی و هستی شناختی بود. در ضمن این پیامد نیز ذهن او را مشغول کرده بود که اهمیت این پرسش در طول تاریخ هستی به فراموشی سپرده شدهاست. هایدگر معتقد بود که فلسفه کانت حول همان مبتلابهی میگردد که او با آن درگیرست. یعنی (هستی آنجا). این واژه به همان جایی اشاره دارد که موجود در آن رشد میابد و میتواند به چیزهایی دست یابد. این قول کانت «شیء فی نفسه» متفاوت از جلوه نیست، بلکه صرفاً همان چیزیست که از منظری دیگر به آن نگریسته شدهاست و هایدگر را تهییج میکرد. این سخن یعنی «شیء فی نفسه» قابل جدا شدن از آگاهی متناهی نیست.
هایدگر با این پرسش که علم به «شیء فی نفسه» چگونه حاصل میشود، متوجه اهمیت این استنتاج میشود که چگونه یک وجود متناهی که به خودی خود چیزی جز یک ذات نیست و وجودش وابسته پذیرشش است به دانش دست میابد، یعنی به آن جوهر، بیش از آنکه وجود داده شده باشد میرسد، بدون آنکه خود خالق آن باشد؟ به اینگونه است که هایدگر مسئله حکم تألیفی پیشینی کانت را دوباره صورت بندی میکند. به نظر هایدگر مسئله دانش همواره تکرار میشود.
آثار
توضیح جدید دربارهٔ مبادی اولیه معرفت مابعدالطبیعی، سال ۱۷۵۵
مونادشناسی فیزیکی، سال ۱۷۵۶
تلاشی در جهت وارد کردن مفهوم کمیات منفی در فلسفه، سال ۱۷۶۳
تنها اساس ممکن برای اثبات وجود خدا، سال ۱۷۶۳
رویاهای یک بیننده ارواح که به رویاهای مابعدالطبیعه روشن شدهاست، سال ۱۷۶۳، در این کتاب به این نتیجه میرسد که مابعدالطبیعه باید به صورت علم به حدود معرفت انسان درآید.
دربارهٔ صورت و مبادی جهان محسوس و جهان معقول، سال ۱۷۷۰
نقد عقل محض سال ۱۷۸۱، معرفی فلسفهٔ نقدی، خودش میگوید: این کتاب محصول دوازده سال تفکر عمیق و جدی است.
نقد عقل عملی سال ۱۷۸۸، در باب متافیزیک
نقد قوه حکم سال ۱۷۹۰; در باب زیباییشناسی
مابعدالطبیعهٔ اخلاق اثر مهمی که در سالهای پایانی سدهٔ هجدهم منتشر ساخت. کانت در این اثر، آزادی انسان را یک حق طبیعی و ذاتی او و به عنوان حقی بشری به رسمیت میشناسد. تا آنجا که دین را نیز بر انسان نمیدانست. این فلسفه او اومانیسم خوانده میشود.
تمهیدات یا «مقدمهای بر هر مابعدالطبیعهٔ آینده که به عنوان یک علم عرضه شود»
صلح پایدار
زرتشت: یا فلسفهٔ تامی تحت یک اصل
زرتشت: یگانگی ایده و اخلاق
دین در حدود عقل محض
پـــایـــان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#32
Posted: 30 Apr 2018 17:27
جی. ال. مکی
جان لسلی مکی (به انگلیسی: J. L. Mackie) (۲۵ اوت ۱۹۱۷–۱۲ دسامبر ۱۹۸۱) فیلسوف استرالیایی از سیدنی بود. او مشارکتهای قابل توجهی در فلسفه دین، متافیزیک، و فلسفه زبان داشتهاست، و شاید بیشتر به خاطر دیدگاههایش دربارهٔ فرااخلاق، به ویژه دفاعاش از شکگرایی اخلاقی شناخته شده باشد.
نام کامل جان لسلی مکی
حیطه فلسفه غربی
دوره فلسفه سده ۲۰ (میلادی)
مکتب واقعگرایی استرالیایی، فلسفه تحلیلی
علایق اصلی مابعدالطبیعه، فلسفه زبان، فلسفه اخلاق، پوچگرایی اخلاقی
زادروز ۲۵ اوت ۱۹۱۷
زادگاه سیدنی، استرالیا
تاریخ مرگ ۱۲ دسامبر ۱۹۸۱ میلادی (۶۴ سال)
محل مرگ آکسفورد، انگلستان
او شش کتاب نوشتهاست. مشهورترین آنها اخلاقیات: اختراع درست و غلط (۱۹۷۷) است، که با این جمله قاطع آغاز میشود که «هیچ ارزش عینی وجود ندارد»، و سپس استدلال میکند به این دلیل، اخلاقیات باید اختراع شود به جای اینکه کشف شود.
وقتی نسخهای از کتاب ژن خودخواه ریچارد داوکینز به عنوان هدیه کریسمس به او داده شد، او در مقالهای در ژورنال فلسفه از کتاب تمجید کرد و عنوان نمود که از این ایدهها میتوان در فلسفه اخلاق استفاده کرد. در سال ۱۹۷۹، فیلسوف مری میجلی در پاسخ به آن مقالهای نوشت که در آن ژن خودخواه را بیشتر دربارهٔ خودپرستی اخلاقی دانسته بود تا فرگشت. این موجب اختلاف نظرهایی میان مکی، میجلی و داوکینز شد که تا زمان مرگ مکی ادامه داشت.
مجموعه مقالههایی از او در کتاب کلام فلسفی توسط آرش نراقی و ابراهیم سلطانی ترجمه شدهاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#33
Posted: 30 Apr 2018 17:27
یوهان گوتفرید هردر
یوهان گوتفرید فون هردر (به آلمانی: Johann Gottfried von Herder) (زادهٔ ۲۵ اوت ۱۷۴۴ میلادی در مورونگن، آلمان - وفات ۱۸ دسامبر ۱۸۰۳ میلادی در وایمار، آلمان) فیلسوف، زبانشناس، شاعر، منتقد ادبی، از دانشمندان تأثیرگذار عصر روشنگری و از نظریهپردازان بزرگ قرن هجدهم اروپا در حوزهٔ زبان، تاریخ و فرهنگ است.
زادروز ۲۵ اوت ۱۷۴۴
مورونگن، آلمان
درگذشت ۱۸ دسامبر ۱۸۰۳ (۵۹ سالگی)
پیشه فیلسوف متأله، شاعر، ادیب، زبانشناس و منتقد ادبی
آثار ایدههایی دربارهٔ فلسفهٔ تاریخ بشر؛
دربارهٔ منشأ زبان؛
نامههایی برای ارتقای بشریت؛
سرودهای عامیانه؛
یادداشتهایی دربارهٔ پارسه؛
یادداشتهایی بر مطالعات خداشناسی و ...
شریک زندگی ماریا کارولینه فلاخلند
زندگی
یوهان گوتفرید فون هردر در روز ۲۵ اوت ۱۷۴۴ در شهر مورونگن در پروس شرقی در خانوادهای فقیر چشم به دنیا گشود. پس از طی تحصیلات مقدماتی، در سال ۱۷۶۲ در آستانهٔ ۱۸ سالگی وارد دانشگاه محلی کونیگزبرگ (Königsberg) شد و ضمن آشنایی با امانوئل کانت، استاد کرسی درس فلسفه و تاریخ، در کلاس وی حضور یافت. در سال ۱۷۶۴ با یوهان گئورگ هامان (۱۷۳۰–۱۷۸۸) فیلسوف آلمانی آشنا گشت؛ این آشنایی منشأ تحولات عمیقی در زندگی هردر شد، چنانکه رابطهٔ آن دو با نامهنگاریهای فلسفی و عاطفی، تا پایان زندگیِ هامان در سال ۱۷۸۸ ادامه داشت. هردر مدتی به توصیهی هامان به شهر ریگا (Riga) در روسیهٔ آن روز رفت و در کلیسای مرکزی شهر به تدریس و وعظ در دو حوزهٔ فلسفهٔ دین و نقد ادبی پرداخت. سپس در سال ۱۷۶۹ از راه دریا، ابتدا به بندر نانت در فرانسه و از آنجا به پاریس و استراسبورگ رفت و کار نویسندگی را با جدیت ادامه داد؛ «روزنامهٔ سفر من در سال ۱۷۶۹» حاصل نگاشتههای این سفر است. در خلال این ایام با یوهان ولفگانگ گوته ملاقات کرد و تأثیر بسیار ژرفی بر اندیشه و علائق گوتهٔ جوان برجای گذاشت. در سال ۱۷۷۳ با ماریا کارولینه فلاخلند ازدواج کرد که حاصل این ازدواج هفت فرزند بود. همسر هردر از او حمایت و نوشتههایش را ویرایش میکرد. در سال ۱۷۷۶ به وایمار بازگشت و به واسطهٔ گوته به سرپرستی روحانیان لوتری و منصب ناظر عالی هنرهای نمایشی در آن شهر برگزیده شد که تا پایان عمر وی ادامه داشت.
او در ۱۸ دسامبر ۱۸۰۳ میلادی بر اثر بیماری صفراوی درگذشت و در کلیسای مرکزی شهر وایمار به خاک سپرده شد
آثار
از مجموعه آثار ۴۵ جلدی هردر، غالب آنها در طول حیات وی، یعنی میانهٔ سالهای ۱۷۴۴ تا ۱۸۰۳ در آلمان به چاپ رسید و برخی نیز بعد از مرگ او انتشار یافت. از آثار برجستهٔ او به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
دربارهٔ منشأ زبان (۱۷۷۲)
این هم یک فلسفهٔ تاریخی برای شکلگیری بشریت (۱۷۷۴)
سرودهای عامیانه (۱۷۷۹)
ایدههایی دربارهٔ فلسفهٔ تاریخ بشریت (۱۷۹۱–۱۷۸۴)
نامههایی برای ارتقای بشریت (۱۷۹۷–۱۷۹۴)
یادداشتهایی دربارهٔ پارسه (۱۷۹۸) (نگاهی به معماری، تاریخ و دین ایرانی)
یادداشتهایی بر مطالعات خداشناسی (۸۱–۱۷۸۰)
بارالها! چند سخن دارم (۱۷۸۷)
فرانقدی بر «نقد عقل محض» (از کانت) (۱۷۹۹)
روزنامهٔ سفر من در سال ۱۷۶۹ (انتشار در ۱۸۴۶)
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#34
Posted: 2 May 2018 22:06
کارل مارکس
کارل هاینریش مارکس (به آلمانی: Karl Heinrich Marx) (زادهٔ ۵ مه ۱۸۱۸ در شهر تری یر پروس - درگذشتهٔ ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در لندن، انگلستان) متفکر انقلابی، فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان، اقتصاددان آلمانی و از تأثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار است.
نام کامل کارل هاینریش مارکس
مکتب سوسیالیسم
زادروز ۵ مه ۱۸۱۸
زادگاه تریر، پروس، پروس
تاریخ مرگ ۱۴ مارس ۱۸۸۳
محل مرگ لندن، بریتانیا، بریتانیا
او به همراه فردریش انگلس، مانیفست کمونیست (۱۸۴۸) را که مشهورترین رسالهٔ تاریخ جنبش سوسیالیستی است منتشر کردهاست. مارکس همچنین مؤلّف «سرمایه» مهمترین کتاب این جنبش است. این آثار بههمراه سایر تألیفات او و انگلس، بنیان و جوهرهٔ اصلی تفکّر مارکسیسم را تشکیل میدهد.«تاریخ همهٔ جوامع تا کنون، تاریخ مبارزهٔ طبقاتی بودهاست.» از جمله مشهورترین جملات مارکس دربارهٔ تاریخ است که در خط اوّل مانیفست کمونیست خلاصه شدهاست
زندگی و تأثیرات
کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. هاینریش «مارکس لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.
کارل مارکس در شهر تریر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت. یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر در رشتههای فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد. مارکس در سال ۱۸۴۱ با ارائهٔ تز دکترای خود دربارهٔ اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوس و اپیکور تحصیلات دانشگاهی خود را از راه مکاتبهای در دانشگاه ینا به پایان رساند. او به امید آن که بتواند در دانشگاه بن تدریس کند به آن شهر رفت ولی دولت پروس مانع اشتغال وی بهعنوان استاد دانشگاه شد. مارکس در این زمان به روزنامهٔ نوبنیاد لیبرالهای جبههٔ اپوزیسیون شهر کلن پیوست و بهعنوان عضو ارشد کادر تحریریهٔ روزنامه مشغول به کار شد. در این دوره مارکس یک فیلسوف هگلی بود و در برلین به حلقهٔ هگلیهای چپ (شامل برونو باوئر و دیگران) تعلّق داشت. در طول همین سالها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاههای فویرباخ، بهخصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تأثیر زیادی بر سیر تحوّل اندیشهٔ مارکس گذاشت. این تأثیرات را میتوان بهوضوح در کتاب «دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴» و بهصورت پختهتری در کتاب سرمایه مشاهده کرد.
مارکس مبارزهٔ عملی سیاسی و فلسفی را بههمراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلابهای ۱۸۴۸ «بیانیهٔ کمونیست» را به رشتهٔ تحریر درآورد. مارکس در این سالها با محیط دانشگاهی و ایدهآلیسم آلمانی و هگلیهای جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت و از ابتدا در انجمن بینالملل اول که در ۱۸۶۴ تأسیس شد، نقش بازی کرد و نهایتاً دبیر این انجمن شد. او اوّلین جلد کتاب مشهورش، سرمایه، را در ۱۸۶۷ منتشر کرد. این کتاب حاوی نظریات او در نقد اقتصاد سیاسی است.
کارل عاشق دختری شد و با پدرش قهر کرد و با معشوقهاش به پاریس و سپس لندن رفت. او بیش از ۳۰ سال آخر عمر را در لندن و در تبعید گذراند و همانجا درگذشت. عقاید وی که در زمان خودش نیز طرفداران بسیاری یافتند، پس از مرگ توسّط افراد بیشتری تبلیغ میشدند. با پیروزی و قدرتگیری بلشویکها در روسیه در ۱۹۱۷ طرفداران کمونیسم و مارکسیسم در همه جای دنیا رشد کردند و چند سال پس از جنگ جهانی دوم، یک سوم مردم دنیا حکومتهای مارکسیست داشتند. رابطهٔ این «مارکسیست» های متعدّد با اندیشهٔ مارکس مورد اختلافنظر است. خود مارکس یک بار در مورد دیدگاههای حزبی سوسیال دموکراتیک در فرانسه که خود را مارکسیست میدانست، گفت: «خوبست حداقل میدانم که من مارکسیست نیستم!»
در یک نظرخواهی از شنوندگان «رادیو ۴» (ایستگاه رادیویی متعلّق به رادیوی بیبیسی انگلستان در سال ۲۰۰۵)، کارل مارکس به عنوان بزرگترین متفکر هزارهٔ دوم انتخاب شد. پیشتر در آغاز هزارهٔ جدید کاری مشابه توسّط وبگاه انگلیسی زبان بیبیسی انجام گرفته بود که ۲ میلیون نفر از مردم کشورهای گوناگون از سرتاسر جهان در این نظرخواهی شرکت کرده و از میان اندیشمندان هزاره، کارل مارکس مقام نخست را یافت و آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتون با فاصلهای بسیار از او بهعنوان نفرات دوم و سوم انتخاب شدند.
برتراند راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی بر این عقیده است که مارکس از یک جهت مانند هاجسکین محصول رادیکالهای فلسفی است، و مذهب عقلانی آنها و مخالفتشان را با رمانتیکها ادامه میدهد؛ از جهت دیگر احیا کننده مجدد فلسفه مادی است. مارکس تعبیر تازهای از این فلسفه به دست داده و میان آن و تاریخ بشر رابطه جدیدی برقرار کردهاست. باز از جهت دیگر، مارکس آخرین فرد سلسله دستگاه سازان بزرگ و جانشین هگل است؛ و مانند هگل به یک فرمول عقلانی که سیر تکامل نوع بشر را خلاصه میکند اعتقاد دارد. تأکید بر هر کدام از این جهات به قیمت فراموش کردن جهات دیگر منظره مخدوشی از فلسفه مارکس به دست خواهد داد.
فلسفه مارکس
مسئله عمده در موضوع فلسفه مارکسیستی عبارت است از چگونگی پاسخی که به مسئله اساسی فلسفه داده میشود. فلسفه مارکسیستی ماتریالیسم دیالکتیک است. فلسفه مارکسیستی از یک سو ماتریالیسم است یعنی هم معتقد است که ماده بر شعور تقدم دارد و هم معتقد است که شعور انسانی میتواند جهان را بشناسد و شناخت انسانی از لحاظ محتوی واقعی خود معتبر است. این فلسفه در همه جهات جهان را آن طور که در واقع هست می بیند. فلسفه مارکسیستی از سوی دیگر دیالکتیکی است زیرا که جهان مادی را در حال حرکت و تکامل و تجدد دائمی می نگرد و اسلوب علمی او در شناخت و تغییر طبیعت و جامعه دیالکتیک ماتریالیستی است. فلسفه مارکسیستی علمی است که بر پایه حل صحیح مسئله اساسی فلسفه، عامترین و کلیترین قوانین تکامل جهان مادی و راههای شناخت آن و طرق تغییر و تحول آن را مطالعه میکند.
کتابشناسی
ترجمهشده به فارسی
سرمایه (کاپیتال)
سرمایه، نقدی بر اقتصاد سیاسی (جلد یکم)
سرمایه، نقد اقتصاد سیاسی (جلد دوم)
سرمایه (کاپیتال)، تحلیل نقادانه تولید کاپیتالیستی (جلد یک)،
گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی
دربارهٔ مسئلهٔ یهود؛ گامی در نقد فلسفهٔ حق هگل
دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴
دربارهٔ تکامل مادی تاریخ (دو رساله و ۲۸ نامه)
صورتبندیهای اقتصادی پیشاسرمایهداری،
رسالهٔ دکترای فلسفه (اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریتی و اپیکوری)
هیجدهم برومر لوئی بناپارت
نبردهای طبقاتی در فرانسه،
جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱
پنج مقالهٔ مارکس و انگلس دربارهٔ ایران
سانسور و آزادی مطبوعات،
فقر فلسفه
خانواده مقدس
دربارهٔ مارکس
ایشتوان مساروش. نظریهٔ بیگانگی مارکس.
بابک احمدی. واژهنامهٔ فلسفی مارکس
تری ایگلتون. مارکس و آزادی
جان بلامی فاستر. اکولوژی مارکسISBN 964-7188-27-7.
مرتضی محیط. حسن مرتضوی. کارل مارکس، زندگی و دیدگاههای او
مرتضی محیط. حسن مرتضوی. کارل مارکس، زندگی و دیدگاههای او - بخش دوم
میخائیل لیف شیتز. فلسفهٔ هنر از دیدگاه مارکس
آیزایا برلین. کارل مارکس، کار و زندگی او
لشک کولاکوفسکی، جریانهای اصلی در مارکسیسم: برآمدن، گسترش، فروپاشی
دیدگاه های کارل مارکس و فردریش انگلس در زمینه های
فیلسوفان غرب
علم اقتصاد
نقد دین
فلسفه دین
دانش نظری حقوق
فلسفه اجتماعی و سیاسی
مال
تاریخنگاری
فلسفه تاریخ
سوسیالیسم
کمونیسم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#35
Posted: 2 May 2018 22:06
کارل کریستیان فریدریش کراوزه
کارل کریستیان فریدریش کراوزه (انگلیسی: Karl Christian Friedrich Krause؛ ۶ مهٔ ۱۷۸۱ – ۲۷ سپتامبر ۱۸۳۲)، یک فیلسوف اهل آلمان بود.
==========================================
لودویگ فویرباخ
لودویگ آندریاس فویرباخ (به آلمانی: Ludwig Andreas Feuerbach) (۱۸۰۴–۱۸۷۲) فیلسوف آلمانی بود. او از شاگردان هگل بود ولی بهزودی از اندیشههای هگل دور شد و به اصالت حس و اصالت ماده گروید. کتاب مشهور او «جوهر مسیحیت» تأثیر زیادی در فیلسوفان و متفکران مادی و منتقد مذهب داشت.
فویرباخ با کارل مارکس نیز مکاتبه داشت و مارکس و انگلس هردو از کارها و افکار او تأثیر گرفتند. مارکس جزوه «تزهایی درباره فویرباخ» را در جریان گذشتن از اندیشههای فویرباخ نوشت.
نام کامل لودویگ آندریاس فویرباخ
حیطه فلسفه غربی
دوره فلسفه قرن نوزدهم
مکتب مادهگرایی، انسانگرایی
زادروز ۱۳ سپتامبر ۱۸۰۴
زادگاه لندشوت، امپراتوری مقدس روم
تاریخ مرگ ۲۸ ژوئیه ۱۸۷۲(۶۷ سال)
محل مرگ نزدیکی نورنبرگ، امپراتوری آلمان
فویرباخ به عنوان عضوی از «هگلیهای جوان»، به نقد آنچه که فروکاست هگلی جوهر انسان به خودآگاهی مینامید، پرداخت و تلاش نمود تا ارتباط میان ایدئالیسم فلسفی و مذهب را ثابت کند. در رد فلسفه هگل و دفاع از ماتریالیسم، نقد ایدئالیسم و مذهب، فویرباخ بر طبیعت «بیولوژیک» خالص و فردی آدمی تأکید کرد. او اندیشه را به صورت فرایندی صرفاً انعکاسی میدید و در فهماش از تاریخ یک ایدئالیست باقیماند. با این حال نقد او بر ایدئالیسم هگلی بستر کار مارکس و انگلس را فراهم نمود. فویرباخ که مارکس او را «فاتح راستین فلسفه قدیم» مینامید، دو سال پیش از مرگاش به حزب سوسیال دموکراتیک آلمان پیوست، اما از نظر سیاسی فعال نبود و همواره اختلافات خود را با مارکس حفظ کرد. هر دوی مارکس و انگلس به شدت از فویرباخ تأثیر پذیرفتهاند، با این حال او را به دلیل ماتریالیسم برابر ایستا (Gegenstand) محور و منفعلانهاش عمیقاً نقد میکردند: تزهایی درباره فویرباخ؛ ایدئولوژی آلمانی؛ لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#36
Posted: 22 May 2018 09:42
موسی بن میمون
موسی بن میمون (به زبان عبری: משה בן מימון و عربی: أبو عمران موسى بن ميمون بن عبيد الله القرطبي) در سال ۱۱۳۵ میلادی، در کوردوبا در اندلس (اسپانیای کنونی) زاده شد. وی ربی، پزشک، ستارهشناس، فیلسوف و دانشمند اسپانیایی یهودی بود. وی در سدههای میانه، در مراکش، اندلس و مصر زیسته و افکار و آرای او در جهان غیریهودی نیز پراکنده شدهاست.[نیازمند منبع] او از علمای بزرگ یهود است که در مورد او گفتهاند: «از موسی (ابن عمران) تا موسی (ابن میمون) کسی مانند موسی برنخاسته است
زاده ۱۱۳۵ یا ۱۱۳۸ پس از میلاد
کوردوبا، مرابطان (اسپانیای امروزی)
درگذشته ۱۲ دسامبر ۱۲۰۴ (۶۹ سالگی)
فسطاط، مصر، یا قاهره، مصر
دوره فلسفه قرون وسطی
منطقه مدیترانهٔ عرب
مذهب یهودیت
مکتب فلسفه یهودی، هلاخا
نام
نام کامل ابن میمون به عبری موشِه بِن مَیْمون (عبری: משה בן מימון) و نام عربی او ابوعمران موسی بن میمون بن عبدالله القرطبی الإسرائیلی است. در مغربزمین، او معمولاً با نام یونانی موسی میمونیدس (Μωυσής Μαϊμονίδης) شناخته میشود. البته تمام این نامها به معنی موسی پسر میمون است. بسیاری از آثار یهودی، نام او را میمونی (מימוני) ضبط کردهاند. در بعضی کتابهای یهودی، ابن میمون رمبام(רמב"ם) خوانده میشود که مخفف ربی موشه بن میمون است
زندگی
ابن میمون در سال ۱۱۳۵ در کوردوبا در اسپانیا زاده شد. سال تولد او مورد اختلاف است. شلومو پاینس، تاریخ تولد او را در سال ۱۱۳۸ دانستهاست. ابن میمون در زمانی زاده شد که بسیاری آن را پایان عصر طلایی فرهنگ یهودی در اسپانیا پس از چندین سال سلطه مسلمانان دانستهاند. در کودکی، ابن میمون به مطالعه علوم و فلسفه پرداخت. مطالعات وی منحصر به آثار یهودی نبود، بلکه بسیاری از آثار فیلسوفان یونانی و نیز آثار فیلسوفان مسلمان را مطالعه نمود. ابن میمون پشتیبان عرفان دانسته نمیشود؛ او با شعر مخالفت کرد. پدرش میمون، به وی تورات و تنخ یهودی را آموزش داد که خود او را ربی یوسف بن میگاش آموزش داده بود.
پس از فتح کوردوبا در سال ۱۱۴۸ به دست مسلمانان از آفریقا، یهودیان اسپانیا سه گزینه در اختیار داشتند؛ روی آوردن به اسلام، مرگ و تبعید. خانواده ابن میمون به همراه اکثریت یهودیان دیگر، تبعید را اختیار کردند. در ده سال آینده، آنها در جنوب اسپانیا، از شهری به شهر دیگر آواره شدند؛ اما سرانجام در شهر فاس واقع در مراکش شمال آفریقا سکنی گزیدند. در طی سالهای ۱۱۷۶ تا ۱۱۷۸، ابن میمون شروع به نوشتن تفسیری بر میشنا کرد، رسالههای کوتاهی در منطق و نیز در باب گاهشماری یهودی، و یادداشتهای چندجانبهای بر چند مبحث تلمود و هاگادا و نیز یک مجموعه احکام شرعی تألیف کرد.
ابن میمون در فاس زیرنظر یهودا کوهن ابنسوسن به کسب علم و دانش پرداخت و کار بر روی تفسیرش بر میشنا و نیز طرحهای تحقیقاتی گستردهاش را ادامه داد. ابن میمون پس از کشته شدن استادش، فاس را ترک کرد و به عکا گریخت و چند ماه در آنجا ماند. سپس ابن میمون به همراه خانوادهاش به سوی مصر حرکت کرد؛ آنها مدتی در اسکندریه توقف کردند و سپس از آنجا به فسطاط رفتند. پیش از رسیدن به فسطاط، ابن میمون مدتی هم در اورشلیم توقف داشتهاست.
ابن میمون پس از مرگ پدرش، تحت حمایت مالی برادرش داوود، که در کار بازرگانی و خرید و فروش سنگهای گرانقیمت و جواهرات بود، قرار گرفت. او در این مرحله، به نوشتن میپرداخت و رهبر جامعه یهود بود. پس از مرگ برادرش در اقیانوس هند، ابن میمون به طبابت روی آورد.
در فسطاط، ابن میمون به عنوان پزشک مخصوص سلطان صلاحالدین ایوبی و وزیرش افضل علی برگزیده شد؛ در جنگهای صلیبی وی ریچارد شیردل را نیز درمان کرد. او را از بزرگترین پزشکان عصر خود دانستهاند. ابن میمون تحت تأثیر بسیاری از متفکران مسلمان به ویژه ابن رشد و امام محمد غزالی بود.
وی در فسطاط مرد و در تیبریاس (در اسرائیل کنونی) به خاک سپرده شد. پسرش ابراهیم بن رمبام خود از دانشمندان برجسته یهود بود، که در دربار ایوبیان به پزشکی میپرداخت.
فلسفهٔ اسلامی
ابن میمون آشنایی گستردهای با فلسفهٔ اسلامی داشت و شاگرد ابن الافلح، یکی از شاگردان ابوبکر بین صائغ بود. وی همهٔ آثار ابن رشد با بهجز الحسّ و المحسوس مورد بررسی قرار داده بود. برخی از مسائلی که وی در کتاب دلالة الحائرین مطرح کرده همساز و هماهنگ با کتب فلاسفهٔ اسلامی است، تا آنجا که برخی گفتهاند همچتان که محمد بن زکریای رازی را که به دین و مذهب پایبند نبود و نبوت را انکار میکرد را در زمرهٔ فلاسفهٔ اسلامی و «فیلسوف ری» میخوانند، موسی بن میمون را نیز میتوان در زمرهٔ فلاسفهٔ اسلامی دانست.
وی در دلالة الحائرین اندیشههای متکلمان معتزلی و اشعری همچون ابوحامد غزالی، ابن باجه و ابن طفیل را مورد بررسی قرار میدهد. در این کتاب اشاره میکند که اصحاب ما - یعنی متکلمان یهودی - آنچه دریافت کردند از متکلمان معتزلی مسلمان بودهاست
آثار
آثار ابن میمون دربارهٔ قوانین خاخامی، نوشتههای پزشکی و فلسفه یهودیت است. بیشتر نوشتههای وی به زبان عربیاست. هرچند میشناتوره به زبان عبری نوشته شدهاست. کتابهای او دربارهٔ یهودیت عبارتاست از:
تفسیر میشنا (عبری: پیروش همیشنایوت)، به زبان عربی نوشته شدهاست. این متن یکی از نخستین تفسیرهای میشنا بدین شیوهاست.
سفر همیصفوت
میشنا تورا
رساله شهادت
دلالة الحائرین: اثری فلسفی که با بهرهگیری از شارحان بزرگ مسلمانِ ارسطو همچون ابنسینا و فارابی این کتاب را نگاشتهاست. ابن میمون همچون علمای مسلمان عقل و ایمان و علم و ایمان را با هم سازگار دانستهاست؛ با وجود این، بسیاری از مطالب مهم فلسفه اسلامی معتزله و اشاعره را مورد انتقاد جدی قرار دادهاست. هدف اصلی این کتاب تطبیق دادن تورات با عقاید و آرای ارسطوست. در این کتاب ابن میمون تناقضات ظاهری بین تورات و عقل بشری را رفع نمودهاست. ابن میمون این کتاب را به زبان عربی و خط عبری نگاشتهاست.
مقاله فی سنة المنطق
کتاب شرح اسماء العقار: این کتاب یکی از کتابهای طبی ابن میمون است که در این کتاب نامهای مختلف عربی، گیاهان دارویی را ذکر نموده و در کنار آن نام یونانی، رومی، اندلسی، مغربی، مصری، سریانی و فارسی داروهای گیاهی مورد استفاده در طب قدیم را مطرح مینماید. این کتاب تحت عنوان «شرح نام گیاهان دارویی» در سال ۱۳۹۲ به فارسی ترجمه و منتشر شدهاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#37
Posted: 22 May 2018 09:45
مارتین بوبر
مارتین بوبر (به عبری: מרטין בובר) (زاده ۱۸۷۸– درگذشته ۱۹۶۵) فیلسوف و استاد دانشگاه یهودی تبار اتریشی بود.
زاده ۸ فوریه ۱۸۷۸
وین، اتریش-مجارستان
درگذشته ۱۳ ژوئن ۱۹۶۵ میلادی (۸۷ سال)
اورشلیم
دوره فلسفه قرن بیستم
منطقه فلسفه غرب
مذهب
یهودیت
Unspecified Religiosity
مکتب اگزیستانسیالیسم
مهمترین علایق هستیشناسی، انسانشناسی فلسفی
زندگی
در ۸ فوریه ۱۸۷۸ (میلادی) در وین و در خانوادهای یهودی متولد شد. وی به همراه آلبرت انیشتین، زیگموند فروید و حاییم وایزمن از مؤسسان و اعضای اولین هیئت علمی دانشگاه عبری اورشلیم بود.
بوبر در حال تدریس در دانشگاه عبری اورشلیم
آثار و تفکر
آثار او بیشتر در زمینه فلسفه دین است، گرچه او در محدوده وسیعی به نگارش و آموزش میپرداخت. از آثار وی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
یاجوج و ماجوج
من و تو
یک کشور، دو ملت
نامههای برگزیده مارتین بوبر
بحثهایی در باب یهودیت
طریق انسان
اتوپیا و سوسیالیسم
او سالها در اتریش و آلمان به تدریس پرداخت. پس از روی کار آمدن حزب نازی در آلمان، او به اورشلیم در فلسطین رفت. بوبر از زمان پیدایش نهضت صهیونیسم و مهاجرتهای دسته جمعی به فلسطین، پیوسته به یهودیان اخطار میداد تا با اعراب فلسطین روابط برادرانه و صلحآمیز برقرار کنند و با همین کار دشمنی محافل صهیونیستی را نسبت به خود برانگیخت. او برای حل مسئله فلسطین به راه حل دو ملتی بهجای راه حل دو کشوری معتقد بود.
تفکرات
دورههای فکری بوبر را میتوان به سه دوره تقسیم کرد. دوره اول وی دارای تفکری عرفانی است. در دوره دوم شدیداً تحت تأثیر مکتب اگزیستانسیالیست قرار میگیرد و در دوره سوم بینش خود در باب فلسفه هم سخنی را مطرح میکند.
فلسفه دیالوگ
فلسفه دیالوگ از مبانی فلسفه و الهیات جدید است. هامان را بنیانگذار این نوع تفکر دانستهاند. هامان دوست یاکوبی بودهاست. اساس فلسفههامان سخن گفتن خداوند قرار داده شدهاست.
مرگ
وی در ۱۳ ژوئن سال ۱۹۶۵ فوت کرد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#38
Posted: 31 May 2018 11:43
میرچا الیاده
میرچا الیاده (به رومانیایی: Mircea Eliade) (زاده ۱۹۰۷ در بخارست - درگذشته ۱۹۸۶)، از اسطورهشناسان و دینپژوهان نامدار است. وی در رومانی به دنیا آمد. در دبیرستان به مطالعه شیمی و زیستشناسی علاقه نشان داد. در هفده سالگی برای مطالعه کتاب شاخه زرین اثر جیمز فریزر زبان انگلیسی را فراگرفت. سپس آموختن زبانهای ایتالیایی، عربی و فارسی را آغاز کرد. پس از دریافت مدرک کارشناسی از دانشگاه بخارست به هند عزیمت کرد و در دانشگاه کلکته به آموختن زبان سانسکریت و مطالعه آثار شرقی، دینشناسی و اسطوره مشغول شد. در آنجا مدرک دکترا گرفت و برای تدریس به دانشگاه سوربن دعوت شد. در سال ۱۹۵۲ میلادی مجموعه گفتگوهای خود با کارل یونگ را منتشر کرد. الیاده در سال ۱۹۸۶ درگذشت.
زاده ۹ مارس ۱۹۰۷
بخارست، پادشاهی رومانی
درگذشته ۲۲ آوریل ۱۹۸۶ میلادی (۷۹ سال)
شیکاگو، ایلینوی، ایالات متحده آمریکا
شغل تاریخنگار، فیلسوف، داستان کوتاه، روزنامهنگار، essayist، رماننویس
ملیت Romanian
دوره ۱۹۲۱–۱۹۸۶
ژانر fantasy، خودزندگینامه، سفرنامه
زندگی و تحصیل
میرچا الیاده در مارس ۱۹۰۷ در بخارست، رومانی به دنیا آمد. بخشی از تحصیلات دانشگاهی خود را در همانجا گذارند. چهار سال در هند به مطالعه فلسفه، ادیان و فرهنگ هند، به ویژه یوگا و زبان سانسکریت پرداخت. سپس به رومانی بازگشت و تز دکترای خود را به عنوان تاریخ تطبیقی فنون یوگا در سال ۱۹۳۰ گذارند. الیاده پایاننامهاش را در ۱۹۳۶ منتشر کرد. وی به تدریس در دانشگاه بخارست پرداخت و مقالات بسیاری در زمینه تاریخ و تطبیق ادیان و فولکور و نیز چند داستان قابل توجه نوشت.
در ۱۹۴۰ وابسته فرهنگی در لندن شد و در ۱۹۴۱ به لیبسبون منتقل شد. بنا به دعوت پروفسور ژرژ دومزیل به تدریس تاریخ ادیان در کلاس آزاد مدرسه تتبعات عالیه در ۱۹۴۵ مشغول شد و در دسامبر همان سال به عضویت در انجمن آسیایی پاریس درآمد. الیاده طی همین سالها ملاقاتها و گفتگوهای بسیاری با شخصیتهای رومانی مقیم پاریس از جمله: الناوکه رسکو، امیل چوران، اوژن یونسکو و جورجه انسکو داشت.
پس از جنگ جهانی دوم به پاریس رفت و به تدریس در سوربن و پس از آن در اغلب دانشگاههای اروپا پرداخت. در آنجا با مجلات نقد، تاریخ ادیان، کمپروندر، و پارو همکاری داشت. الیاده بنا به دعوت یواخیم واخ، استاد دانشگاه شیکاگو، برای تدریس در بخش تاریخ ادیان به آمریکا رفت.
کنفرانسها
الیاده در کنفرانسهای متعددی شرکت و سخنرانی کرد. برخی از آنها عبارتند از: کنفرانس در کلژ فرانسه دربارهٔ ساختار اسطوره در دنیای مدرن (ژانویه ۱۹۵۰)، کنفرانس در رم دربارهٔ شمنیزم و در انستیتو اورینتال بنا به دعوت توچی راجع به تانتریسم و شمنیزم (مارس ۱۹۵۰) کنفرانس ارانوس در آسکونا، شرکت در کنگره بینالمللی تاریخ ادیان در آمستردام (سپتامبر ۱۹۵۰)، شرکت در کنگره بینالمللی شرقشناسی مونیخ (۱۹۵۵)، کنفرانس دیدارهای بینالمللی در ژنو (۱۹۵۳)، شرکت در کنگره تاریخ ادیان در شیکاگو، ایلینوی (آوریل ۱۹۵۵)، شرکت در کنگره تاریخ ادیان در توکیو (۱۹۵۸) و ماربورگ (۱۹۶۰)
افتخارات علمی
الیاده در ۱۹۶۴ از طرف دانشگاه شیکاگو به اعطای عنوان استاد خدمات ممتاز سیول ال. آیوری مفتخر شد و در ۱۹۶۶ دکترای افتخاری دانشگاه ییل را دریافت کرد. دریافت مدال طلای جایزه فرهنگ مسیحی از طرف دانشگاه ویندسور کانادا و دریافت دکترای افتخاری از ریپون کالج در ۱۹۶۹ و به عضویت درآمدن در آکادمی بریتانیا در سال ۱۹۷۰ از دیگر افتخارات علمی اوست. الیاده از ۱۹۷۰ به بعد دکترای افتخاری از دانشگاهها و مراکز معتبر علمی متعددی را دریافت کرد. برخی از آنها عبارتند از: کالج بوستون (۱۹۷۱)، کالج حقوق سیل فیلادلفیا (۱۹۷۲)، کالج اولبرین (۱۹۷۳)، آکادمی بلژیک (۱۹۷۵) و دانشگاه سوربن (۱۹۷۶) و دریافت کمن لوژیون دونور از سوربن (۱۹۸۴).
الیاده در دهه آخر عمرش، به طرحریزی و نظارت بر تألیف و تدوین دائرةالمعارف دین مشغول بود تا اینکه پس از تکمیل تدوین این دائرةالمعارف و درست یک ماه پس از نگارش پیشگفتار خود بر آن درگذشت. این دائرةالمعارف به زبان انگلیسی در ۱۶ مجلد و در حدود هشت هزار صفحه است که دارای ۲۷۵۰ مقاله و ۱۴۰۰ نفر از پژوهشگران پنجاه کشور جهان با آن همکاری کردهاند. میرچا الیاده سرانجام در ۱۴ آوریل ۱۹۸۶ دچار سکته مغزی شد و در ۲۲ آوریل درگذشت.
آثار
برخی از آثار الیاده عبارتند از:
سیاحت معنوی
تاریخ تطبیقی تکنیکهای یوگا
منشأ عرفان هندی
«تاریخ اندیشههای دینی»؛ از عصر حجر تا اسرار الئوسیس،
یوگا
رؤیاها و رمزها
ولادت عارفانه
اسطوره و نماد
چشماندازهای اسطوره
باورها و عقاید دینی
سرویراستاری دائرةالمعارف دین
مقدس و نامقدس (ماهیت دین)
اسطوره بازگشت جاودانه
اسطوره و واقعیت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#39
Posted: 31 May 2018 11:43
رنه دکارت
رنه دِکارْت (به فرانسوی: René Descartes) (زادهٔ ۳۱ مارس ۱۵۹۶ در دکارت (اندر الوآر) فرانسه — درگذشتهٔ ۱۱ فوریهٔ ۱۶۵۰ در استکهلم سوئد) ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی معروف عصر روشنگری است
حیطه فلسفه غرب
دوره فلسفه قرن هفدهم
مکتب خردگرایی
بنیانگذار کارتسیانیسم
زادروز ۳۱ مارس ۱۵۹۶
زادگاه دکارت (اندر الوآر)، ایالت تورن، فرانسه
تاریخ مرگ ۱۱ فوریه ۱۶۵۰ 54سال
محل مرگ استکهلم، سوئد
دین مسیحی
مذهب کاتولیک
زندگی
رنه دکارت، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ عصر رنسانس در روز ۳۱ مارس ۱۵۹۶ میلادی در روستایی از توابع شهرستان اندر-ا-لوآر فرانسه زاده شد. مادرش در سیزدهماهگی وی درگذشت و پدرش قاضی و مستشار پارلمان انگلستان بود.
دکارت در سال ۱۶۰۶ میلادی، هنگامی که پسر دهسالهای بود، وارد مدرسهٔ لافلش شد. این مدرسه را فرقهٔ یسوعیان تأسیس کرده بودند و در آن علوم جدید را همراه با تعالیم مسیحیت تدریس میکردند. دکارت طی هشت سال تحصیل در این مدرسه، ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه را فرا گرفت. در سال ۱۶۱۱ میلادی، دکارت در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیارهٔ سرگردان در اطراف مشتری، از اکتشافات گالیله اطلاع حاصل کرد. این سخنرانی در روح او تأثیر فراوان گذاشت.
پس از اتمام دوره و خروج از لافلش، مدتی به تحصیل علم حقوق و پزشکی مشغول گردید، اما در نهایت تصمیم گرفت به جهانگردی بپردازد و آنگونه دانشی را که برای زندگی سودمند باشد فراگیرد. به همین منظور، مدتی به عنوان سرباز بدون مزد به خدمت ارتش هلند درآمد، چراکه فرماندهی آن را شاهزادهای به نام موریس بر عهده داشت که در فنون جنگ و نیز فلسفه و علوم مهارتی بهسزا داشت و بسیاری از اشراف فرانسه دوست داشتند تحت فرمان او فنون رزمی را فرابگیرند. دکارت در مدتی که در قشون ارتش هلند بود به علم موردعلاقهٔ خود، یعنی ریاضیات میپرداخت.
در بهار سال ۱۶۱۹ میلادی از هلند به دانمارک و آلمان رفت و به خدمت سرداری به نام ماکسیمیلیان درآمد؛ اما زمستان فرا رسید و در دهکده نویبرگ در حوالی رود دانوب، بی دغدغه خاطر و با فراغت تمام به تحقیق در ریاضیات پرداخت و براهین تازهای کشف کرد که بسیار مهم و بدیع بود و در پیشرفت ریاضیات تأثیر به سزایی گذاشت.
پس از مدتی، دکارت به فکر یکیساختن همه علوم افتاد. در شب دهم نوامبر ۱۶۱۹ وی سه رؤیای امیدبخش دید و آنها را چنین تعبیر کرد که «روح حقیقت او را برگزیده و از او خواسته تا همه دانشها را به صورت علم واحدی درآورد».
این رؤیاها بهقدری او را مشعوف ساخت که نذر کرد تا مقبرهٔ حضرت مریم را در ایتالیا زیارت نماید. وی چهار سال بعد به نذر خود وفا کرد.
از ۱۶۱۹ به بعد، چندسالی در اروپا به سیاحت پرداخت و چندسالی هم در پاریس اقامت کرد؛ اما زندگی در آنجا را که مزاحم فراغت خاطر خود میدید، نپسندید و در سال ۱۶۲۸ میلادی بار دیگر به هلند بازگشت و در آن دیار تا سال ۱۶۴۹ میلادی مجرد، تنها و دور از هرگونه غوغای سیاسی و اجتماعی، تمام اوقات خود را صرف پژوهشهای علمی و فلسفی نمود. تحقیقات وی بیشتر تجربه و تفکر شخصی بود و کمتر از کتاب استفاده میکرد.
در سپتامبر ۱۶۴۹ به دعوت کریستین- ملکه سوئد- برای تعلیم فلسفه به دربار وی در استکهلم رفت؛ اما زمستان سرد این کشور اسکاندیناوی از یکسو و ضرورت سحرخیزی در ساعت پنج بامداد برای تعلیم ملکه از سوی دیگر، دکارت را که به این نوع آبوهوا و سحرخیزی عادت نداشت، به بیماری ذاتالریه مبتلا ساخت و در پنجاه و سه سالگی از پا درآورد.
دکارت از دانشمندان و فیلسوفان بزرگ تاریخ بهحساب میآید. او قانون شکست نور را در علم فیزیک کشف کرد و هندسهٔ تحلیلی را در ریاضیات و هندسه بنا نهاد.
مسائل اصلی دکارت
دکارت در آغاز با دو مسئلهٔ اساسی روبرو بود:
معرفت یقینی
دکارت در آغاز جوانی بسیار دلبسته ریاضیات بود. این به آن خاطر بود که میدید ریاضیات دارای نظامی کاملاً یقینی است. در حالی که سایر رشتههای علمی و مخصوصاً فلسفه اینگونه نیست. فکر او بیشتر از هر چیزی متوجه فلسفه بود، زیرا فلسفه را بنیاد معرفت بشری میدانست و اگر فلسفه به یقین نمیرسید، به هیچ دانشی نمیشد اعتماد کرد.
در آن زمان بسیاری از اندیشمندان به شکاکیت مطلق فلسفی گرویدهبودند و میگفتند: در هیچ موضوعی نمیتوان به یقین رسید. دکارت این امر را قبول نداشت و میخواست به هر صورتی که شده، یقین را در فلسفه و دانش داخل کند.
به همین خاطر به این فکر افتاد تا فلسفه و تمام دانشهای انسانی را به روشی ویژه با هم درآمیزد و طوری آن را بنا کند که مانند ریاضیات کاملاً یقینی باشد.
رابطهٔ جسم و روح
در دورهٔ دکارت (قرن هفدهم میلادی) فیزیک و بهدنبال آن مکانیک تا حد زیادی پیشرفت کردهبود. یکی از مسائل عمدهٔ این فیزیک جدید، آن بود که ماهیت ماده چیست؟ چه چیزی باعث فرایندهای مادی و طبیعی میشود؟ چه چیزی موجب میشود حرکات و حوادث مختلف طبیعی (مثل باریدن باران، گردش سیارات، روییدن گیاهان، زلزله و غیره) اتفاق بیفتند؟
در آن زمان نگرش مکانیکی و مادی به طبیعت، نفوذ زیادی بین مردم و دانشمندان داشت. نگرشی که دلیل همه حرکات و حوادث جهان را در خود جهان و ماده آن میدانست، نه امور غیر مادی و ماوراء طبیعت؛ یعنی میگفت: همه چیز در عالم، به طور خودکار و طبق قوانین فیزیکی کار میکند.
اما در اینجا پرسشی اساسی وجود داشت که با تبیین مادی از طبیعت جور در نمیآمد: علت اعمال و حرکات ما انسانها چیست؟ این علت از دو حال خارج نیست: یا جسم و بدنمان است یا چیز دیگری غیر از آن. ما به طور واضح درک میکنیم که جسم ما که ماده ما است تحت فرمان ما قرار دارد و ما خودمان علت اعمال و رفتارمان هستیم؛ اما این خود چه چیزی است؟ آیا منظور از این خود، روح ما است؟ اما روح انسانی چیست؟ چه رابطهای میان روح و جسم انسان وجود دارد؟ روح انسان به طور مسلم امری مادی نیست؛ بنابراین آیا امری غیر مادی در ماده اثر میگذارد؟ این امر چگونه ممکن است؟
این پرسشها فکر دکارت را به خود مشغول کرده بود. بدین ترتیب او دوگانه انگاری را مطرح نمود یعنی روح و جسم را مانند بعضی از فلاسفه یونان جدا گرفت. بعدها باروخ اسپینوزا یکی از بزرگترین فلاسفه تاریخ غرب و بشر این را اشتباه یافت و یگانه انگاری را پایه گذاشت ( امروزه به نظر میرسد یگانه انگاری درست تر باشد ).
ادامه در پست بعدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#40
Posted: 31 May 2018 11:44
ادامه پست قبلی ( رنه دکارت )
روش شک دکارت
از مهمترین مطالبی که دکارت تلاش کرده است با استفاده از روش شک خود اثبات برساند میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
وجود خود یا خودآگاهی
وجود جهان خارج
وجود صانع یا خداوند
وجود خود یا خودآگاهی
دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی، از خود پرسید: آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بناکنیم و نتوان در آن شک کرد؟
راهی که برای این مقصود به نظر دکارت میرسید، این بود که به همه چیز شک کند. او میخواست همه چیز را از اول شروع کند و به همین خاطر لازم میدانست که در همه دانستههای خود (اعم از محسوسات و معقولات و شنیدهها) تجدیدنظر نماید.
بدین ترتیب شک معروف خود را که بعدها به روش شک دکارتی معروف شد آغاز کرد. او این شک را به همه چیز تسری داد؛ تا جایی که در وجود جهان خارج نیز شک کرد و گفت: از کجا معلوم که من در خواب نباشم؟ شاید اینطور که من حس میکنم یا فکر مینمایم یا به من گفتهاند، نباشد و همه اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر میشود، خیالات محض باشد. اصلاً شاید شیطانِ پلیدی در حال فریب دادن من است و جهان را به این صورت برای من نمایش میدهد؟
دکارت به این صورت به همه چیز شک کرد و هیچ پایه مطمئنی را باقی نگذاشت؛ اما سرانجام به اصل تردید ناپذیری که به دنبالش بود، رسید. این اصل این بود که:
من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم؛ بنابراین شک کردن من امری است یقینی؛ و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم.
بدین ترتیب یک اصل تردید ناپذیر کشف شد که به هیچ وجه نمیشد در آن تردید کرد. دکارت این اصل را به این صورت بیان کرد:
میاندیشم، پس هستم. (اصل کوژیتو) دکارت به هدف خود رسیده بود و فلسفهاش را بر اساس همین اصل بنیادین بنا کرد. وی پس از ۱۳ سال تفکر بر روی این موضوع آن را فهمید.
وجود جهان خارج
دکارت، بقیه فلسفهاش را بر پایه این اصل، یعنی وجود خود بنا کرد. او گفت:
من در عالم خارج، اموری را ادراک میکنم که مادی نیستند و بنابراین با عقل ادراک شدهاند نه با حس؛ مانند امتداد (عرض، طول و عمق). هر شئ مادی امتداد دارد. چنین صفاتی که با عقل ادراک میشوند، به اندازه این واقعیت که من وجود دارم، روشن و بدیهی هستند. پس این امور هم یقینی هستند.
در ادامه، دکارت در اثبات اینکه جهان خارج وجود دارد و خواب و خیال نیست، از تصور موجود کامل یعنی خدا کمک میگیرد. به این صورت که:
وقتی عقل چیزی را به طور واضح و متمایز شناخت، این شناخت باید ضرورتاً درست باشد؛ چرا که خداوند نه مرا فریب میدهد و نیز روا نمیدارد که من درباره جهان و چیستی آن فریب بخورم. فریبکاری از عجز و نقص سرچشمه میگیرد.
بنابراین هرچه را با عقل خود درک کنیم، حتماً صحیح است و یکی از اموری را که با عقل مییابیم، وجود واقعی جهان خارج میباشد.
به طور خلاصه تمام تصورات در انسان باید معلول چیزی در خارج باشند پس جهان خارج به عنوان علت تصورات، اثبات میشود.
ادامه در پست بعدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند